الانبیاء - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره انبیاء آیه ۱– ۳۰

سوره انبیاء

(جزء هفدهم) تمام این سوره مکى و تعداد آیات آن از نظر کوفیان ۱۱۲ و از نظر دیگران ۱۱۱ آیه است. کوفیان‏ «ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» را آیه‏اى شمرده‏اند.

فضیلت سوره:

ابى بن کعب از پیامبر خدا نقل کرده است که هر کس سوره انبیاء را بخواند، خدا با او به آسانى حساب مى‏کند و او را مى‏بخشاید و همه پیامبرانى که نامشان در قرآن است او را سلام مى‏گویند.

امام صادق (ع) فرمود: هر کس سوره انبیاء را از روى محبت بخواند، در بهشت همنشین پیامبران است و در این جهان در نظر مردم مهیب است.

تفسیر سوره:

سوره طه را خداوند به تهدید پایان داد و این سوره را با ذکر قیامت آغاز کرده، مى ‏فرماید:

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۱ تا ۵]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ (۱)

ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۲)

لاهِیَهً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (۳)

قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۴)

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْیَأْتِنا بِآیَهٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (۵)

ترجمه:

حساب مردم نزدیک شد و آنها در حال غفلت و اعراض هستند. هر وقت تذکر تازه‏اى از جانب خداوند براى ایشان مى‏آید مى‏شنوند و استهزا مى‏کنند و دلهایشان به چیزهاى دیگر مشغول است. مردم ستمکار در نهان براز و نیاز پرداخته، گفتند:

آیا او جز بشرى است مانند شما؟ آیا به سحر میگرائید و حال آنکه مى‏بینید؟

گفت: خدایم سخن را در زمین و آسمان میداند. او شنوا و داناست. بلکه گفتند:

خوابهاى پریشان است. بلکه: جعل دروغ کرده است. بلکه او شاعر است. همانطور که صاحبان مقام رسالت با آیت و معجز فرستاده شدند، او نیز براى ما آیت و معجزى بیاورد.

قرائت:

قال ربى: حمزه و کسایى و حفص به الف و دیگران «قل» خوانده‏اند.

اعراب:

مِنْ ذِکْرٍ: در محل رفع و فاعل.

مِنْ رَبِّهِمْ‏: صفت «من ذکر».

استمعوه: حال به اضمار «قد» هُمْ یَلْعَبُونَ‏: حال از ضمیر «استمعوا».

لاهیه: حال از ضمیر «یلعبون».

الَّذِینَ ظَلَمُوا: در محل رفع و بدل از ضمیر «اسروا» یا خبر مبتداى محذوف یا فاعل «اسروا» بنا بلغت «اکلونى البراغیث» در این صورت و او «اسروا» حرف است و علامت جمع مثل تاء «قالت». ممکن است. «الذین» در محل نصب و مفعول فعل محذوف باشد.

مقصود:

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ‏: وقت حساب مردم- یعنى قیامت- نزدیک شده است.

در جاى دیگر مى‏گوید: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ …» (سوره قمر ۱) یعنى هنگام محاسبه و پرسش از نعمتها و اینکه آیا سپاسگزار بودند یا نه؟ و از اوامر که آیا اطاعت کردند یا نه و از نواهى که آیا اجتناب کردند یا نه؟ نزدیک شد.

اینکه مى‏فرماید: نزدیک شد، بخاطر این است که حتمى الوقوع است و چیز حتمى الوقوع نزدیک است. وانگهى یکى از شرایط قیامت بعثت رسول اعظم اسلام است. چنان که فرمود: «بعثت انا و الساعه کهاتین»

من مبعوث شدم و فاصله میان من‏ و قیامت، مثل فاصله میان این دو انگشت است. بعلاوه، زمان با زیادى گذشته و کمى آینده، همواره در حال نزدیک شدن است و با ملاحظه آنچه گذشته، اندکى بیشتر باقى نمانده. وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ‏: اما آنها از نزدیکى آن غافلند و از اندیشه در باره آن و آماده شدن براى آن خوددارى میکنند.

این آیه تشویق میکند که انسان خود را براى قیامت آماده سازد.

ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ لاهِیَهً قُلُوبُهُمْ‏:هر آیه و سوره تازه‏اى که از جانب خداوند بر ایشان نازل مى‏شود، مى‏شنوند ولى دقتى و تأملى در باره آن نمیکنند، بلکه ببازى و مسخره مى‏گیرند.

ابن عباس گوید: یعنى قرآن را از روى استهزا مى‏شنوند و دلشان غافل است که از آنها چه میخواهند؟

وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ‏: مشرکین که مردمى ستمکار هستند، با یکدیگر به راز و نیاز پرداخته، مى‏گویند: این فرشته نیست.

بشرى است مثل شما! أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ‏: آیا شما که میدانید او سحر مى‏کند، سحرش را مى‏پذیرید!؟

از دو راه میخواستند مردم را از او متنفر کنند: ۱- او بشر است. ۲- او ساحر است.

برخى گفته‏اند: «اسروا» یعنى این سخن را ظاهر کردند. اما معنى اول صحیح‏تر است.

اکنون پیامبر خود را دستور داده، مى‏فرماید:

قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ‏: بگو خدایى که مرا آفرید و برگزید، اسرار همه را میداند و هیچ چیز در آسمان و زمین از او پوشیده نیست.

وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏: او سخن آنها را مى‏شنود و کارها و اسرار درونى‏ آنها را میداند.

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ‏: اما آنها از سخن اول خود که قرآن را سحر میدانستند برگشته، گفتند: خوابهاى پریشان است.

بَلِ افْتَراهُ‏: دیگر باره گفتند: افترایى است که خود او مى‏سازد.

بَلْ هُوَ شاعِرٌ: دیگر باره گفتند: او شاعر است.

اشخاص متحیر همینطورند و مرتباً تغییر نظر میدهند. منکران قرآن نیز متحیر بودند که چه بگویند؟ گاه میگفتند: سحر است و گاه مى‏گفتند: شعر است و گاه میگفتند: خواب پریشان است و این خود تناقض گویى است.

فَلْیَأْتِنا بِآیَهٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ‏: باید آیت و معجزى آشکار که خاص و عام آن را بفهمند براى ما بیاورد و این کارى است که انبیاى پیشین هم کرده‏اند.

دلالت:

ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ‏: دلالت بر حدوث قرآن دارد. زیرا منظور از ذکر، قرآن است. دلیل آن این آیه است: «هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ» (انبیاء ۲۱) این است ذکر و قرآنى مبارک که نازل کرده‏ایم. و این آیه: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر ۹) ما قرآن را نازل کرده‏ایم و ما حافظ آنیم.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۶ تا ۱۰]

ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ (۶)

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۷)

وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدِینَ (۸)

ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ (۹)

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰)

ترجمه:

هیچ مردم قریه‏اى که پیش از ایشان هلاک کرده‏ایم، ایمان نیاوردند. آیا آنها ایمان مى‏آورند؟ پیش از تو نیز جز مردانى که به آنها وحى میکردیم، نفرستاده‏ایم.

بپرسید از اهل ذکر، اگر نمیدانستید. آنها را جسدى که طعام نخورند قرار ندادیم و آنها جاودانى این جهان نبودند. ما بوعده خویش وفا کردیم و آنها و هر که را خواستیم نجات دادیم و مردم مسرف را هلاک کردیم. کسانى بسوى تو فرستادیم که در آن یاد آورى شماست. آیا تعقل نمیکنید؟

قرائت:

نوحى: حفص از عاصم بنون و دیگرى به یاء خوانده‏اند و بحث آن در سوره یوسف (آیه ۱۲) گذشت.

 

اعراب:

اهلکناها: در محل جر و صفت «قریه».

جسدا: مفرد در معنى جمع. بهمین دلیل گفته شده است «لا یأکلون».

من نشاء: در محل نصب و عطف بر «انجیناهم».

مقصود:

قبلا از کفار نقل فرمود که درخواست آیت و معجز مى‏کنند. اکنون در پاسخ آنها مى‏فرماید:

ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها: پیش از این کافران مردم دیگرى بودند که درخواست آیت و معجز کردند و بر کفر خود پافشارى کردند و ما آنها را هلاک کردیم.

أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ‏: آیا اینها با آمدن آیت و معجز ایمان مى‏آورند؟ یعنى همانطورى که گذشتگان با دیدن آیات و معجزات ایمان نیاوردند و هلاک شدند، اینان نیز ایمان نمى‏آورند و مثل آنها مستحق عذاب دنیوى و هلاکت خواهند شد.

در این آیه خداوند حکم کرده است که مردم مکه را عذاب نمیکند و بهمین جهت خواسته آنها را مستجاب نکرد.

برخى گویند: خداوند حکم بهلاکت قریه‏اى مى‏کند که مردمش ایمان نمى‏آورند. اما مردم مکه که بعداً ایمان مى‏آورند حکم بهلاکتشان نشده و آیات هم برایشان فرستاده نشده است.

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ‏: این جمله در جواب این است که مى‏گفتند: «ما هذا الا بشر مثلکم» یعنى: پیش از تو اى محمد، جز مردانى از بنى آدم که به آنها وحى مى‏کردیم. نفرستادیم. آنها فرشته نبودند، زیرا هم شکل و هم جنس بیکدیگر مأنوس‏تر و مایلترند و سخن یکدیگر را بهتر مى‏فهمند و از یکدیگر کمتر دورى مى‏جویند.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏: اگر نمیدانسته‏ اید، از اهل‏ ذکر بپرسید.

مقصود از اهل ذکر کیست؟ در روایت است که على (ع) فرمود: مائیم اهل ذکر. از امام باقر (ع) نیز همین طور روایت شده است. مؤید آن این است که خدا پیامبرش را «ذکراً رسولا» نامیده است برخى گویند: مقصود پیروان تورات و انجیل است. برخى گویند: مقصود اهل علم است به سرگذشت پیشینیان. برخى گویند:

مقصود اهل قرآن است، یعنى عالمان قرآن.

وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدِینَ‏: آنها جسد بیجانى نبودند که هیچ نخورند و موجوداتى نبودند که هرگز نمیرند و جاودانى باشند. این جمله در پاسخ این است که مى‏گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ» (فرقان ۷) این چه پیامبرى است که میخورد و در بازارها راه مى‏رود؟! پس همانطورى که پیامبران پیشین نیاز بغذا داشتند و میمردند، تو نیز نیازمند غذا هستى و میمیرى و این امر نباید موجب بى‏ایمانى آنها گردد. زیرا وحى پیامبران را از بشریت خارج نمیکند. کلبى گوید: جسد جسمى است که در آن روح است و میخورد و مى‏نوشد. پس هر چه بخورد و بنوشد، جسم است. مجاهد گوید: جسد چیزى است که نمیخورد و نمى‏نوشد. پس آنچه که میخورد و مى‏نوشد، نفس است.

ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ: ما بوعده خود در باره آنها وفا کردیم و عاقبت نیکو به آنها دادیم هم در دنیا و هم در آخرت.

فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ: آنها و کسانى که با آنها بودند از شر دشمنان نجات دادیم.

وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ‏: و تبهکاران را هلاک کردیم. قتاده گوید: مسرف مشرک است. این جمله تهدیدى است براى مردم مکه.

اکنون بذکر نعمت خود که عبارت از انزال قرآن است پرداخته، مى‏فرماید:

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏: اى جماعت قریش، کتابى بسوى شما فرستاده‏ایم که اگر به آن تمسک کنید، شرف شماست. چنان که در جاى دیگر مى‏فرماید:

«وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» (زخرف ۴۴) این کتاب تذکرى است براى تو و قومت.

برخى گویند: این خطاب بقوم عرب است که قرآن بزبان ایشان است. برخى گویند: خطاب بهمه مؤمنان است زیرا قرآن شرف هر مؤمنى است. برخى گویند:

یعنى در این قرآن نیازمندیهاى شما ذکر شده است. برخى گویند: یعنى مکارم الاخلاق و محاسن اخلاق در این قرآن آمده است تا به آنها تمسک کنید.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏: چرا در باره آنچه وسیله برترى شما بر دیگران است تعقل نمیکنید؟!

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۱۱ تا ۲۰]

وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ (۱۱)

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ (۱۲)

لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ (۱۳)

قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۱۴)

فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ (۱۵)

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ (۱۶)

لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ (۱۷)

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (۱۸)

وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ (۱۹)

یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ (۲۰)

ترجمه:

ما مردم قریه‏ هاى بسیارى که ظالم بودند هلاک کردیم و بدنبال آنها مردم دیگرى آفریدیم. همین که احساس کردند کیفر ما را از آن فرار کردند. فرار نکنید و بازگردید بسوى نعمتها و سرگرمیهاى خویش و بسوى مساکن خویش، شاید از شما پرسیده شود. گفتند: واى بر ما که ستمکار بودیم. این بود دعواى ایشان تا مثل چوب خشکشان کردیم. ما آسمان و زمین و آنچه میان آنهاست به بازى نیافریده‏ایم. اگر میخواستیم ببازى بگیریم و کننده اینکار بودیم، از نزد خود میگرفتیم. ما حق را به باطل مى‏افکنیم تا بر آن غلبه کند و باطل از بین برود. واى بر شما از آنچه وصف مى‏کنید. براى خداست آنها که در زمین و آنها که در آسمان و آنها که در پیشگاه خودش هستند و از عبادتش کبر نمیورزند و خسته نمیشوند. شب و روز تسبیح مى‏کنند و سست نمى‏شوند.

لغت:

قصم: شکستن.

انشاء: ایجاد و اختراع.

رکض: دویدن.

مترف: متنعم.

زاهق: هلاک شونده.

دمغ: شکافتن سر تا دماغ استحسار: خسته شدن.

اعراب:

کم: در محل نصب و مفعول «قصمنا».

مِنْ قَرْیَهٍ: در محل نصب و تمیز یا صفت «کم».

اذا: ظرف مکان و متعلق به «یرکضون» تلک: در محل رفع و اسم «زالت»

دعواهم: منصوب و خبر «زالت» إِنْ کُنَّا: ممکن است شرطیه یا نافیه باشد.

مَنْ عِنْدَهُ‏: مبتدا «لا یَسْتَکْبِرُونَ» خبر آن و ممکن است عطف بر «مَنْ فِی- السَّماواتِ» باشد. در این صورت «لا یستکبرون و یسبحون و لا یفترون» همه حال هستند.

مقصود:

اکنون خداوند در بیان سرنوشت تکذیب کنندگان میفرماید:

وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً: چه بسیار قریه‏ها که اهل آنها کافر بودند و هلاکشان کردیم! وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ‏: و بعد از هلاک آنها قوم دیگرى بوجود آوردیم.

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ‏: همین که عذاب ما را احساس کردند، از قریه یا عذاب به سرعت فرار کردند، چنان که از دشمن فرار میکنند.

لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ‏: از راه توبیخ به آنها گفته مى‏شود: فرار نکنید و برگردید بسوى نعمتها و خانه‏هایى که در آنها کافر شدید و ستم پیشه کردید. مقصود این است که فرشتگان آنها را استهزاء کرده، به آنها مى‏گویند: برگردید به سوى نعمتها و خانه‏ها.

لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ‏: شاید در باره چیزهایى از دنیایتان از شما سؤال شود. زیرا شما اهل ثروت و نعمت بودید. برخى گویند: یعنى رسول شما از شما درخواست کند که ایمان آورید. همانطورى که پیش از نزول عذاب از شما درخواست میکرد. این هم استهزاست، یعنى دیگر راهى نیست. پس شما اکنون تدبر کنید تا به آن ماجراى گرفتار نشوید.

قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ‏: از روى پشیمانى مى‏گفتند: واى بر ما که بر خود ظلم کردیم زیرا فرستادگان خدایمان را تکذیب کردیم. یعنى با دیدن عذاب بگناه خود اعتراف مى‏کردند.

فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ‏: آنها هم چنان‏ واى واى مى‏گفتند، تا آنها را قطعه قطعه و بیجان کردیم و همانطورى که آتش خاموش مى‏شود، چراغ زندگى و نشاط آنها نیز خاموش شد.

گویند: این آیه در باره مردم قریه ‏اى است از یمن که حنظله پیامبر خدا را کشتند. خداوند بخت نصر را بر آنها مسلط کرد تا آنها را کشت و اسیر کرد و از شهرشان آواره گردانید. فرشتگان دو باره آنها را برگرداندند تا بزرگ و کوچک آنها کشته شدند و از آنها اسم و رسمى نماند.

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ‏: آسمان و زمین را براى هدف درستى آفریده‏ایم و آن هدف عبارت است از اینکه وسیله‏اى باشد براى رسیدن بثواب و روشن بینى.

لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا: اگر میخواستیم زن یا فرزند بگیریم، از اهل آسمان میگرفتیم نه از اهل زمین. یعنى اگر جایز بود که خدا فرزند و زن بگیرد، چنان مى‏گرفت که مردم نمى‏فهمیدند.

ابن قتیبه مى‏گوید: تفسیر لهو به زن یا فرزند بیکدیگر نزدیک است زیرا زن و فرزند انسان وسیله سرگرمى او هستند و بهمین جهت گفته مى‏شود: زن و فرزند انسان دو شاخه گل براى او هستند. در اصل لهو به معنى آمیزش جنسى است. گاه بکنایه آمیزش جنسى را لهو و گاه سر میگویند. علت اینکه به زن لهو گفته مى‏شود، این است که در آمیزش جنسى با مرد جمع مى‏شود. امرء القیس مى‏گوید:

الا زعمت بسباسه الیوم اننى‏ کبرت و ان لا یحسن اللهو امثالى‏

مگر بسباسه نمیداند که من امروز پیر شده‏ام و امثال من در آمیزش جنسى قدرتى ندارند.؟! تأویل آیه این است که چون مسیحیان در باره مسیح و مادرش عقیده خاصى داشتند، خداوند فرمود: اگر میخواستیم رفیقه و فرزندى داشته باشیم، از پیش خود انتخاب میکردیم نه از پیش شما. زیرا شما میدانید که زن و فرزند از جنس خود شخص هستند نه از غیر جنس خودش.

 إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ‏: ما این کار را نکرده‏ایم. اگر «ان» شرطیه باشد، یعنى اگر این کار را میکردیم بدان نحو میکردیم نه به این نحو که شما مى‏پندارید.

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ‏: ما دلیلهاى غالب را بر باطل وارد مى‏سازیم و حجت را بر شبهه و ایمان را بر کفر غالب مى‏سازیم.

فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ‏: در نتیجه، حق بر باطل برترى پیدا میکند و باطل از بین مى‏رود.

مقصود این است که خداوند حامى و آشکار کننده حق است در برابر باطل پس چگونه ممکن است که خودش کار باطل انجام دهد؟

وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ‏: هلاک و نابود شوید که خدا را چگونه وصف مى‏کنید و او را داراى رفیقه و فرزند مى‏پندارید! وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏: ملک و ملک و آفرینش هر که در آسمانها و زمین است، از خداست. این هم ردى است بر آنها که خدا را داراى فرزند و شریک میدانند. یعنى کسى که حکومت و ملک و خلقت همگان از اوست، چطور ممکن است داراى شریک و فرزند باشد.

وَ مَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ‏: فرشتگانى که از لحاظ مقام و منزلت بخدا نزدیکند، از عبادت خدا تکبر نمیورزند. یعنى آنها فرزند خدا نیستند. زیرا فرزند پدر را نمى‏پرستد.

وقتى گفته مى‏شود، پیش امیر اینقدر لشکر است- اگر چه آنها در شهرها و بلاد پراکنده باشند- مقصود قرب مکانى نیست.

وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ‏: و خسته نمى‏شوند.

یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ‏: شب و روز خدا را از صفات نالایق تنزیه و تقدیس میکنند و از اینکار سست نمى‏شوند. کعبى گوید: تسبیح آنها مثل تنفس شما طبیعى و آسان است.

 

نظم:

لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ‏: متصل است به ما قبل که در باره هلاک کفار بود. میخواهد بگوید: هلاک آنها از روى استحقاق بوده است. زیرا آنها را براى عبادت خلق کرده نه براى کفر. بنا بر این وقتى که کافر شدند هلاکشان کرد و اگر غیر از این باشد، خلق آسمانها و زمین ببازى است. زیرا اینها براى مکلفین و مکلفین براى بردن پاداش و ثواب خلق شده‏اند.

وجه اتصال‏ «وَ مَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ …» بما قبل این است که اینها که شما آنها را فرزند خدا میدانید بنده خدا هستند و چه بندگانى! بندگى با فرزندى منافات دارد. زیرا فرزند با پدر مجانس است.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۲۱ تا ۳۰]

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَهً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ (۲۱)

لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (۲۲)

لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ (۲۳)

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (۲۴)

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (۲۵)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ (۲۶)

لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (۲۷)

یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (۲۸)

وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۲۹)

أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ (۳۰)

ترجمه:

آیا از زمین خدایانى گرفته‏اند که حیات مى‏بخشند؟ اگر در آسمان و زمین خدایانى جز خداى یکتا بودند، تباه مى‏شدند. پروردگار عرش از آنچه وصف میکنند منزه است. خدا از آنچه میکند باز خواست نمیشود ولى آنها بازخواست مى‏شوند.

بگو برهان خود را بیاورند. این است کتاب اصحاب من و کتاب اسلاف من. بلکه بیشترشان حق را نمیدانند و اعراض کنندگانند. پیش از تو هیچ پیغمبرى نفرستادیم مگر به او وحى کردیم که خدایى جز من نیست. پس مرا بپرستید، گفتند: خداى رحمان پسر دارد. منزه است او. بلکه بندگان گرامى هستند که بگفتار از خدا پیشى نمیگیرند و بفرمانش عمل میکنند. میداند آنچه جلو رویشان است و آنچه پشت سرشان است و شفاعت نمیکنند، مگر آنکه خدا بپسندد و آنها از ترس وى لرزانند. هر که از آنها گوید: که من خدایى جز خدایم چنین کسى را جهنم سزا میدهیم و ستمگران را اینطور بکیفر مى‏رسانیم.

آیا آنها که کافر شدند ندیدند که آسمانها و زمین پیوسته بودند و از هم بازشان کردیم و هر چیز زنده‏اى را از آب آفریدیم؟ آیا ایمان نمى‏آورند؟

قرائت:

نوحى: کوفیان بجز ابو بکر به نون و دیگران به یاء خوانده‏اند. اما بملاحظه «و ما ارسلنا» قرائت نون بهتر است.

ا و لم یر: ابن کثیر بدون واو و دیگران به واو خوانده‏اند.

اعراب:

أَمِ اتَّخَذُوا: «ام» منقطعه است و معادل همزه استفهام نیست.

إِلَّا اللَّهُ‏: صفت براى «آلهه» یعنى «غیر اللَّه».

عَمَّا یَفْعَلُ‏: «ماء» مصدریه است و ممکن است موصوله و اسم باشد.

مقصود:

اکنون به توبیخ مشرکین پرداخته، مى‏فرماید:

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَهً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ‏: این استفهام انکارى است. یعنى آنها خدایانى از زمین برنگزیداند که بمردگان حیات بخشند. مقصود این است که این خدایان قادر به حیات بخشى نیستند و بنا بر این قادر به نعمت بخشى هم نیستند.

پس چگونه سزاوار عبادت هستند؟! اکنون بذکر دلیل توحید پرداخته، مى‏فرماید:

لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا: اگر در آسمان و زمین خدایانى جز خدا بودند، زمین و آسمان پایدار نمى‏ماندند و هر چه در آنها بود تباه مى‏شد و نظم نمى‏یافت.

این همان برهان تمانع است که متکلمان مبناى توحید قرار داده‏اند.

به این بیان:

اگر با خداوند سبحان خداى دیگرى بود، هر دو قدیم بودند و صفت قدم از اخص صفات است و اشتراک در این صفت موجب تماثل آنها مى‏شود. پس باید هر دو عالم و قادر وحى باشند و حق هر قادرى این است که بتواند ضد چیزى که دیگرى اراده کرده است، اراده کند. مثل مرگ و حیات و حرکت و سکون و فقر و ثروت و …

(یعنى یکى مرگ کسى را و دیگرى حیات او را و … اراده کند) در این صورت یا مراد هر دو حاصل مى‏شود، که محال است. یا مراد هیچیک حاصل نمیشود که اینهم با قادر بودن منافات دارد یا مراد یکى حاصل مى‏شود و مراد دیگرى حاصل نمیشود که در این صورت یکى از آنها قادر نیست. بنا بر این جایز نیست که خدا بیشتر از یکى باشد.

ممکن است گفته شود: آنها با یکدیگر تمانعى ندارند. زیرا هر چه یکى از آنها اراده کند، مطابق حکمت است و بنا بر این خداى دیگر نیز همان را اراده‏ میکند. پاسخ این است که: سخن ما در باره صحت تمانع است نه وقوع تمانع و صحت تمانع در دلالت بر عدم جواز تعدد خدایان کافى است. زیرا دلالت دارد بر اینکه یکى از آنها قدرتش محدود و متناهى است و نمیتواند خدا باشد.

اکنون خداوند خود را از داشتن شریک تنزیه کرده، مى‏فرماید:

فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ‏: خداى عرش از آنچه مى‏گویند، منزه است. علت اینکه عرش مى‏گوید، این است که عرش اعظم همه مخلوقات است و کسى که بر بزرگترین مخلوقات قادر است، بر بقیه نیز قادر است.

لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ‏: کارهاى او مطابق حکمت و صواب است و به حکیم نمیتوان گفت: چرا کار صواب کرده‏اى؟ اما از دیگران مى‏توان پرسید:

چرا فلان کار را کردید؟ زیرا آنها هم کار حق مى‏کنند و هم کار باطل.

برخى گویند: یعنى از خدا پرسیده نمیشود که چرا ادعاى خدایى میکند. اما از دیگران پرسیده مى‏شود. نظم و سیاق آیه بر همین معنى دلالت دارد.

برخى گویند: یعنى دیگران اعمالشان حساب دارد و خدا اعمالش حساب ندارد.

برخى گویند: یعنى فرشتگان و مسیح از فعل خدا سؤال نمیکنند. اما خدا از ایشان سؤال میکند و آنها را جزا میدهد و اگر خدا بودند از کارهایشان سؤال نمیشد.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً: این استفهام براى سرزنش است. یعنى نباید غیر از خداى یکتا به خدایان دیگر گرایش پیدا کرده باشند.

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ‏: اى پیامبر، بگو: دلیل خود را بر صحت کردارتان بیاورید. اما آنها هرگز نمیتوانند دلیلى بیاورند. این جمله دلالت بر بطلان تقلید دارد. زیرا از آنها بر صحت مدعایشان دلیل میخواهد. برهان دلیلى است که افاده علم کند.

هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی‏: بگو: این قرآن، ذکر کسانى است که با منند و ذکر امت‏هایى است که پیش از من بوده‏اند و به ایمان نجات یافته، یا بکفر هلاک شده‏اند.

جبائى میگوید: یعنى در قرآن ذکر کسانى است که در اخلاص و توحید با منند و بنا بر این ذکر امتهاى پیشین در تورات و انجیل است.

امام صادق (ع) میفرماید: مقصود از «ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ» کسانى است که با پیامبر خدا بوده‏اند و کسانى که بعداً خواهند آمد و مقصود از «ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی» گذشته‏هاست.

برخى گویند: یعنى در قرآن، خبر آنهایى که تا روز قیامت بر دین منند و بر- طاعت خود ثواب و بر عصیان خود کیفر مى‏بینند و خبر کتابهایى که قبلا نازل شده، آمده است. ببینید آیا در کدام کتاب خداوند امر کرده است که مردم خداى دیگرى را پرستش کنند؟ پس پرستش خدایان دیگر باطل است و خداوند به آن امر نکرده است. زجاج گوید: بگو برهانتان را بیاورید که پیامبرى به امت خود گفته باشد که خداى دیگرى را پرستش کنند آیا در این کتاب و کتابهاى پیشین چیزى جز توحید وجود دارد؟ شاهد آن این است که بعداً مى‏فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ.» چون دلیلى ندارند، خداوند آنها را بر جهلشان مذمت کرده، مى‏فرماید:

بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ‏: بیشترشان حق را نمیدانند و از تأمل و تفکر اعتراض دارند. اینکه نادانى را به بیشترشان نسبت میدهد، بخاطر این است که بعضى از آنها بعداً ایمان آوردند.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ‏:اى پیامبر، پیش از تو پیامبرى نفرستادیم مگر اینکه به او وحى کردیم که معبودى که حقیقت داشته باشد، وجود ندارد جز من. پس مرا بپرستید نه غیر مرا.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ‏: گفتند: خدا فرشتگان را بفرزندى گرفته است. اما خدا منزه است. زیرا داشتن فرزند یا از راه تولید است یا از راه بفرزند گرفتن و هیچگونه بر خداوند روا نیست. زیرا اولى مستلزم این است که خدا جسم باشد و دومى مستلزم این است که خدا عقیم باشد و فرزند دیگرى را فرزند خود بخواند و اینهم محال است اما دوست گرفتن خدا محال نیست، زیرا دوست گرفتن به معنى اختصاص دادن است و این اشکالى ندارد.

بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ‏: آنها فرزندان خدا نیستند. بلکه بندگان گرامى خدا هستند و خدا آنها را برگزیده است.

لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ‏: آنها جز به امر خدا تکلم نمیکنند و همه گفتارهاى ایشان بفرمان خداست و بهمین جهت قدر و مقام آنها بالاست.

وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ‏: آنها بفرمان خدا عمل مى‏کنند و کسى که فرزند باشد، این اوصاف را ندارد.

یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ‏: خداوند اعمال گذشته و آینده آنها را مى‏داند.

وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ‏ ارْتَضى‏: و جز کسى را که خدا دینش را بپسندد، شفاعت نمیکنند. یا اینکه کسى را شفاعت میکنند که خدا از آنها راضى باشد. ابن عباس گوید: اهل توحید را شفاعت میکنند. برخى گویند: کسانى را شفاعت میکنند که مستحق ثواب باشند. اما حقیقت معنى این است که آنها کسى را شفاعت مى‏کنند که خدا به شفاعتش راضى باشد. پس این جمله، نظیر: «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» است.

وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ‏: آنها از ترس خدا بخود مى‏لرزند که مبادا در عبادتش تقصیرى کنند.

وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ‏: هر کدام از فرشتگان که دعوى خدایى کند، سزایش جهنم است و با سایر بندگان در استحقاق عذاب فرقى ندارد.

برخى گویند: مقصود شیطان است. زیرا او بود که مردم را بعبادت خود فرا خواند.

اما برخى این مطلب را قبول ندارند. زیرا جمله فوق شرطیه است و بعلاوه شیطان فرشته نیست. (بقول اکثر) کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ‏: مشرکینى که خدا را با صفاتى که لایقش نیست‏ توصیف مى‏کنند، کیفرشان همین است.

از این آیه برمى‏آید که فرشتگان مجبور بعبادت نیستند بلکه مکلف و مختارند.

أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما:این استفهام براى نکوهش و سر کوبى است. یعنى آیا کافران ندانستند که خداوند کارهایى میکند که دیگران نمیکنند؟ او آسمانها و زمین را که پیوسته بودند از یکدیگر جدا کرد و در میان آنها هوا قرار داد. بنا بر این او سزاوار پرستش است نه غیر او.

برخى گویند: یعنى زمین و آسمان باران و گیاه نداشتند و ما آنها را گشودیم.

از آسمان باران نازل کردیم و از زمین گیاه رویاندیم. این معنى از امام باقر و امام صادق (ع) روایت شده است.

وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍ‏: با آبى که از آسمان نازل کردیم، موجودات قابل حیات را حیات بخشیدیم. برخى گویند: یعنى هر موجود زنده‏اى را از نطفه آفریدیم. معناى اول صحیح‏تر است.

عیاشى روایت کرده است که از امام صادق در باره طعم آب پرسیدند. فرمود:

«سؤال کن براى فهمیدن نه براى سرسرى کردن. طعم آب طعم حیات است. خداوند مى‏فرماید: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ.» برخى گویند: یعنى حیات هر ذى روح و رشد هر رشد کننده‏اى به آب است و بنا بر این هم شامل حیوان مى‏شود و هم شامل گیاه.

أَ فَلا یُؤْمِنُونَ‏: چرا قرآن را تصدیق نمیکنند و دلائل و برهان روشن را نمیپذیرند؟

نظم:

وجه اتصال آیه اول بما قبل این است که: از اهل ذکر بپرسید. آیا پیش از تو جز مردانى فرستادیم و آیا آنها پرستش خدایان زمینى را توصیه کردند و گفتند سنگ و چوب بپرستید.

برخى گویند: متصل است به‏ «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً».

وجه اتصال‏ «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ» بما قبل این است که چون توحید را بیان کرد، در اینجا میخواهد عدل را بیان کند.

برخى گویند: متصل است به‏ «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» و حساب سؤال است از نعمتها و اینکه آیا شکر کرده‏اند یا نه؟

وجه اتصال‏ «هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی» به سابق این است که توحید و عدل در قرآن و کتب دیگر ذکر شده است.

ترجمه تفسیر مجمع البیان ج‏۱۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=