الانبیاء - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره انبیاء آیه ۷۱– ۱۱۲

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۷۱ تا ۷۵]

وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ (۷۱)

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ (۷۲)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ (۷۳)

وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَهِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ (۷۴)

وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۷۵)

ترجمه:

ابراهیم و لوط را نجات داده، به سرزمینى بردیم که براى جهانیان برکتش داده بودیم و به او اسحاق و یعقوب عطا کردیم و همه را صالح گردانیدیم و آنها را پیشوایانى ساختیم که به امر ما هدایت میکردند و به آنها فعل نیکى‏ها و اقامه نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنها پرستندگان ما بودند. و به لوط حکم و دانش دادیم و او را از قریه‏اى که مرتکب کارهاى زشت مى‏شد نجات دادیم. آنها مردمى بد و فاسق بودند و او را برحمت خود داخل کردیم. او از شایستگان بود.

 

 

لغت:

نافله: بخشش خاص. نفل آن نفعى است که زائد بر حد واجب باشد. نافله نماز زائد بر حد واجب است. برخى گفته‏اند: نافله غنیمت است. شاعر گوید: للَّه نافله الاعز الافضل براى خداست غنیمت کسى که عزیزتر و برتر است.

اعراب:

نافله: حال و بقولى مفعول مطلق.

یهدون: صفت براى «ائمه» و دو مفعول آن محذوف است.

اقام: حذف تاء آن بخاطر اضافه است.

لوطاً: منسوب به فعل مقدر و مفسر آن فعل بعد و در این صورت جمله فعلیه عطف شده بر جمله فعلیه و اولى است.

فاسقین: صفت قوم یا خبر بعد از خبر.

مقصود:

اکنون خداوند تمام نعمت خود را درباره ابراهیم شرح داده مى‏فرماید:

وَ نَجَّیْناهُ‏ وَ لُوطاً: ابراهیم و برادر زاده‏اش لوط را نجات دادیم و رفعت بخشیدیم.

إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ‏: و آنها را به سرزمینى بردیم که داراى خیر و برکت بود. برخى گویند: این سرزمین شام بود، که همه نعمتها در آن فراوان بود. برخى گویند: سرزمین بیت المقدس بود که جایگاه انبیاست. برخى گویند: مکه بود که در آنجا کعبه مقدس و اولین خانه مردم است.

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً: اسحاق را به او بخشیدیم و اضافه بر آن یعقوب را هم که ابراهیم دعا نکرده بود، بوى دادیم. بنا بر این یعقوب نافله یعنى بخشش زائده است. اما در باره اسحاق دعا کرده، گفته بود: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» (صافات ۱۰۰).

برخى گویند: هم اسحاق نافله است و هم یعقوب. زیرا هر دو را بدون استحقاق‏ به او بخشید.

وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ‏: ابراهیم و یعقوب و اسحاق را براى نبوت و رسالت شایستگى دادیم.

برخى گویند: یعنى حکم کردیم که آنها صالحند. در هر صورت این جمله ثناى جمیل است.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا: آنها را پیشوایانى قرار دادیم که گفتار و کردارشان مورد اقتداى مردم بود و مردم را براه حق و دین مستقیم هدایت میکردند.هر کس از آنها پیروى کند، نعمت ما نصیب اوست.

وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ: ابن عباس گوید: یعنى برنامه‏هاى نبوت و بپادارى نماز و اداى زکات را به آنها وحى کردیم.

وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ‏: آنها در عبادت ما مخلص بودند.

وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً: بلوط حکمت یا نبوت و دانش دادیم. یا اینکه او را حاکم در میان مردم براى فصل خصومت قرار دادیم و دانش مورد نیازش را به او عطا کردیم. وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَهِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ‏: و او را از قریه سدوم که مردمش مرتکب لواط مى‏شدند و راه زنى میکردند و در مجالس خود ضرطه میدادند، نجات دادیم. قرآن در باره آنها مى‏گوید: «إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ» (عنکبوت ۲۹) إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ‏: آنها مردمى بودند بد کار و از طاعت خداوند بیرون.

وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ‏: لوط را داخل در منت و نعمت خود کردیم. زیرا رفتار خود را اصلاح کرده و از زشتى‏ها دور بود.

برخى گویند: یعنى از انبیا بود.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۷۶ تا ۸۰]

وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶)

وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ (۷۷)

وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ (۷۸)

فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنَّا فاعِلِینَ (۷۹)

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ (۸۰)

ترجمه:

و پیش از آن نوح را حکم و علم دادیم که خدا را ندا کرد و اجابتش کردیم و او را و اهلش را از اندوه بزرگ نجات بخشیدیم. و او را از قومى که آیات ما را تکذیب میکردند، یارى کردیم. آنها مردم بدى بودند و همه را غرق کردیم. یاد آور داوود و سلیمان را که در باره گوسفندان قوم که شب هنگام بمزرعه ریخته بودند، حکم کردند و بحکم آنها شاهد بودیم. حکومت را به سلیمان تعلیم دادیم و بهر کدام حکم‏ و علم عطا کردیم و کوه‏ها را با داوود تسخیر کردیم که با مرغان تسبیح میکردند و ما کننده اینکار بودیم و بداوود صنعت زره آموختیم تا شما را از ضربت سلاح دشمن حفظ کند. آیا شما شاکرید؟

قرائت:

لتحصنکم: ابو جعفر و ابن عامر و حفص از عاصم و روح و زید بتاء و ابو بکر از عاصم و رویس از یعقوب به نون و دیگران بیاء خوانده‏اند. اگر به یاء بخوانیم ضمیر فاعل به «اللَّه» یا «لباس» یا «داوود» بر میگردد و اگر به تاء بخوانیم به «لبوس» که به معنى «درع» است برمیگردد و اگر به نون بخوانیم با «علمناه» مناسب است.

لغت:

نفش: راه یافتن گوسفند و شتر در شب بمزرعه.

لبوس: زره یا شمشیر یا نیزه. برخى گفته‏اند: هر چه پوشیده شود. خواه زره باشد خواه لباس.

احصان: حفظ کردن.

اعراب:

نوحا: عطف بر «لوطا».

إِذْ نَفَشَتْ‏: متعلق به «یحکمان».

وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ‏: حال.

کلا: مفعول اول «آتینا» و «حکماً» مفعول ثانى.

یسبحن: حال از «جبال» الطیر: عطف بر «جبال» یا مفعول معه.

مقصود:

بدنبال قصه ابراهیم و لوط، بذکر داستان نوح و داوود پرداخته، مى‏فرماید:

وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ‏: پیش از لوط و ابراهیم، نوح دعا کرد: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً: (نوح ۲۶) خدایا، از مردم کافر احدى بر روى زمین‏ باقى نگذار. و نیز گفت: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ» (قمر ۱۰) من مغلوبم. خدایا یاریم کن و …

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ‏: خواهش او را مستجاب کردیم و خود و اهلش را از غم شدید که سوز و گداز آن دل را مى‏گداخت، نجات دادیم.

این غم شدید همان اذیتهایى بود که در مدتى دراز از آنها دیده بود. بدیهى است که تحمل اهانت از مردم پست از همه چیز دشوارتر است.

وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا: نوح را یارى کردیم و شر دشمن بدخواه که آیات ما را تکذیب میکرد، از سر او کوتاه کردیم.

إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ‏: بزرگ و کوچک و زن و مرد ایشان مردم بدى بودند و ما همه را هلاک کردیم.

وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ‏:

بداوود و سلیمان حکم و علم دادیم و آنها در باره گوسفندان قوم که شبانه بمزرعه ریخته بودند، حکم کردند.

وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ‏: و ما بحکم آنها عالم و گواه بودیم و هیچ چیز از ما پنهان نماند. در اینجا با اینکه داوود و سلیمان دو تن بیش نیستند، ضمیر جمع آورده و نظر به اصحاب دعوى نیز دارد.

این حکم در باره چه بود؟

برخى گویند: درباره زراعتى بود که گوسفندان قوم شبانه آنها را خورده بودند.

برخى گویند: درخت انگور بود که خوشه برآورده بود. داوود حکم کرد که گوسفندان براى صاحب باغ یا مزرعه باشد. ولى سلیمان گفت: نه چنین است. داوود گفت: پس چگونه است؟ گفت: باغ به صاحب گوسفند داده شود تا سرپرستى کند و بصورت اولش درآورد و در همین مدت گوسفندان هم نزد صاحب باغ باشد و از منافع آنها استفاده کند، از امام باقر و امام صادق (ع) نیز همین طور روایت شده است.

جبائى گوید: خدا به سلیمان این حکم را وحى کرد و بوسیله آن حکم داوود را نسخ فرمود. نه اینکه سلیمان اجتهادى کرده باشد بر خلاف اجتهاد پدر. زیرا برانبیاء اجتهاد جایز نیست. ما نیز این مطلب را قبول داریم.

برخى گفته‏اند: ممکن است از روى اجتهاد باشد. زیرا ما رأى مجتهد را قبول مى‏کنیم. مسلماً رأى پیامبر بالاتر از رأى مجتهد است.

اما ما مى‏گوییم: علم پیامبر از راه وحى است و کسى از راه وحى دسترسى بعلم دارد، چه لزومى دارد که دست بدامن اجتهاد ظنى بشود. اصحاب ما مى‏گویند:

اجتهاد ظنى در جاهاى مخصوصى است. مثل قیمت کالا و چیزى که تلف شده و ما به التفاوت جنایات و جزاى صید و قبله و نظائر آن. اگر بنا باشد پیامبر اجتهاد کند، دیگران هم جایز است، در اجتهاد خویش با او مخالفت کنند. همانطورى که مجتهدى در اجتهاد با مجتهد دیگر مخالفت مى‏کند و مخالفت پیامبر کفر است. وانگهى خدا در باره پیامبرش مى‏فرماید: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏» (نجم ۳ و ۴) او از روى هوى سخن نمیگوید. نیست سخن او جز وحیى که به او مى‏رسد و این مؤید عقیده ماست.

فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ‏: ما به سلیمان روش قضاوت را فهماندیم. گویند: سلیمان ۱۱ ساله بود که این حکم را داد. در روایت از پیامبر گرامى اسلام آمده است که سلیمان حکم کرد که یک شب صاحب گله باغ را حفظ کند و یک شب صاحب باغ گله را.

وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً: ما بهر یک از آنها حکمت و دانش و علم دین عطا کردیم.

وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ: برخى گویند: هنگامى که داوود حرکت میکرد، کوه نیز حرکت میکرد و این خود آیت و معجزى عظیم بود که انسان را به تسبیح و تنزیه خدا از هر عیبى وا میداشت. همچنین مرغان نیز مسخر او بودند و این خود دلالت داشت بر قدرت آن تسخیر کننده‏اى که همه چیز در کف قدرت اوست و بیننده را به تسبیح وامیداشت.

برخى گویند: منظور این است که کوه‏ها و مرغان بهنگام تسبیح داوود با او همصدا مى‏شدند و او را پاسخ مى‏گفتند. و این معجزه او بود.

وَ کُنَّا فاعِلِینَ‏: ما بر این کارها قادریم و براى اظهار نبوت او این کارها را انجام دادیم.

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ‏: ما به داوود صنعت زره آموختیم. قتاده گوید:

اول کسى که زره ساخت، او بود. خدا صفحه‏هاى آهن را در دست او مثل خمیر نرم کرده بود. آهن را فتیله مى‏کرد و بصورت حلقه در مى‏آورد و بهم مى‏بافت. در نتیجه هم سبک بود و هم استحکام داشت.

لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ‏: منظور این بود که زره را به تن کنید و در جنگها سلاح دشمن به بدن شما کارگر نیفتد.

فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ‏: آیا شما شکر نعمتهایى را که خدا به شما و انبیاء داده است، بجا مى‏آورید؟ یعنى بجا آورید. زیرا هر نعمتى که به انبیا داده بمردم داده است.

گویند: علت نرم شدن آهن براى داوود این بود که: او پادشاه بود و در میان مردم بطور ناشناخته گردش میکرد تا رفتار عمال و حکام را زیر نظر بگیرد. روزى جبرئیل بصورت یک بشر نزد او آمد و بر او سلام کرد و او جواب داد. از او پرسید:

داوود چگونه است؟ گفت: روشش خوب است جز اینکه یک خوى بد دارد. گفت:

چیست؟ گفت: از بیت المال مسلمین مى‏خورد. گفت: داوود قسم خورده است که از بیت المال نخورد. چون خداوند مشاهده کرد که سوگندش راست است، آهن را برایش نرم کرد. چنان که مى‏فرماید: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ» (سبا ۱۰).

در روایت است که لقمان حکیم نزد او آمد و دید که با آهن زره مى‏سازد.

صبر کرد تا کارش تمام شد. سپس برخاست و پوشید و گفت: سپر خوبى است براى جنگ. لقمان گفت:

«الصمت حکمه و قلیل فاعله».

سکوت حکمت است و اشخاصى که سکوت کنند، کمند.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۸۱ تا ۸۶]

وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَهً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ (۸۱)

وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِکَ وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ (۸۲)

وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۸۳)

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ (۸۴)

وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ (۸۵)

وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ (۸۶)

ترجمه:

و باد و زنده را براى سلیمان تسخیر کردیم تا به فرمانش بسوى زمینى که در آن برکت گذاشتیم جریان یابد و ما بهر چیزى داناییم. گروهى از شیطانها براى او غواصى میکردند و کارهایى جز آن انجام میدادند و ما حافظ آنها بودیم. و یاد کن‏ ایوب را هنگامى که خداى خود را ندا کرد که بمن زیان رسیده است و تو ارحم الراحمینى.

او را اجابت کردیم و زیان او را برداشتیم و اهلش را به او دادیم و مثل اهلش را با اهلش نیز. رحمتى از جانب ما و تذکرى براى پرستندگان. و یاد کن اسماعیل و ادریس و ذا الکفل را که همگى از صابران بودند و آنها را در رحمت خویش داخل کردیم. آنها از صالحان بودند.

لغت:

ریح: باد.

عصوف: حرکت شدید باد.

اعراب:

لسلیمان: متعلق به «سخرنا».

عاصفه: حال.

تَجْرِی بِأَمْرِهِ‏: حال.

مَنْ یَغُوصُونَ‏: عطف بر «ریح».

مِنَ الشَّیاطِینِ‏: حال از «سخرنا».

معهم: صفت بعد از صفت به تقدیر «اهلا مثلهم کائنین معهم».

رحمه: مفعول له.

مقصود:

بدنبال داستانهاى گذشته، بذکر داستان سلیمان پرداخته، مى‏فرماید:

وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَهً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها: باد و زنده را براى سلیمان مسخر گردانیدیم. هر وقت که او اراده میکرد تند مى‏شد و هر وقت اراده میکرد کند مى‏شد و در سرزمین شام که مأواى سلیمان و سرزمین با برکت بود جریان پیدا میکرد.

گویند: باد هر بامداد به اندازه یک ماه و هر عصر نیز باندازه یک ماه راه مى‏پیمود.

سلیمان در بعلبک بود و در بیت المقدس برایش بتا مى‏ساختند و ناچار بود به آنجا و جاهاى دیگر سفر کند و باد مرکب تیز تک او بود.

وهب گوید: هنگامى که در جایگاه خود مى‏نشست، مرغان و جن و انس و همه لشکریان در برابرش صف آرایى میکردند، آن گاه باد او را بهر جا که مى- خواست، مى‏برد.

وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ‏: ما بهمه چیز عالم بودیم و هر چه به او عطا کردیم از روى مصلحت بود.

وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ‏: شیطانها را هم مسخر سلیمان کردیم تا در دریا برایش غواصى کنند و جواهر و مروارید برایش استخراج نمایند.

وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ‏: و کارهاى دیگرى نیز از قبیل ساختن محرابها و تمثالها و غیر آن برایش انجام میدادند.

وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ‏: و آنها را نگاه میداشتیم که از سلیمان فرار نکنند و از فرمان او سر نپیچند. یا اینکه کارهایى که میکردند، خراب نکنند.

وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ‏: و بیاد آور داستان ایوب را که از طول محنت و رنج، بتنگ آمده، خدا را خواند که: گرفتار سختى و مشقت شده‏ام و هیچکس از تو رحیم‏تر نیست.

در اینجا دعاى ایوب از کنایه‏هاى لطیف است که ممکن است در موقع طلب حاجت بر زبان راند. چنان که موسى گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» (قصص ۲۴) پروردگارا، به خیرى که بر من فرو آوردى، نیازمندم.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ‏: دعایش را مستجاب کردیم و بیماریش را بر طرف کردیم و بستگان و ثروت از دست رفته‏اش را باو پس دادیم و بدو مقابل افزایش دادیم.

گویند: ایوب را مخیر کردند. او زنده شدن اهلش را در آخرت و مثل آنها را در دنیا اختیار کرد و باو عطا شد.

گویند: او داراى سه یا هفت پسر و هفت دختر بود.

رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ‏: نعمتى است از ما بر ایوب و موعظه‏اى براى عبادتکاران در صبر و توجه بخدا و توکل بر او. زیرا هیچکس در عصر ایوب، پیش خدا گرامى‏تر از ایوب نبود که به محنتهاى بزرگ گرفتارش کرد و او هم بخوبى صبر کرد. پس هر عاقلى باید در وقت محنت صبر کند و بداند که عاقبت صبر نیکوست.

وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ‏: و اسماعیل و ادریس و ذا الکفل را یاد کن که به آنها انواع نعمتها را عطا کردم و آنها نیز در برابر بلاها و اطاعت، صبر مى‏کردند.

اسماعیل در بلدى که نه زراعت بود و نه حیوان، با صبر و شکیبایى استقامت کرد و کعبه را ساخت و ادریس در راه دعوت بسوى خدا صبر کرد و اول پیامبرى بود که بسوى قومش مبعوث شد و آنها را دعوت کرد و آنها معصیت کردند و خدا آنها را هلاک کرد و ادریس را به آسمان ششم برد. اما ذا الکفل، برخى گویند: مرد صالحى بود که در خدمت پیامبرى روزها روزه‏دار و شبها عبادت میکرد و تصمیم گرفته بود که خشم نگیرد و بحق پایبند باشد. او طبق همین تصمیم عمل کرد و خداوند او را پاداش داد.

برخى گویند: او نیز پیامبر بود و معنى کفل ضعف است. یعنى بخاطر شرافت عملش چند برابر اعمال دیگران باو پاداش داده شد. برخى گویند: الیاس است. برخى گویند:

یسع است و این نه آن یسعى است که قرآن مى‏گوید: تکفل کرد شاه جبارى را که اگر توبه کند به بهشت رود و نوشته‏اى نیز باو داد. شاه که نامش کنعان بود توبه کرد.

باین جهت آن پیامبر ذا الکفل نامیده شد. یعنى صاحب خط.

در کتاب نبوت از عبد العظیم حسنى نقل شده است که نوشتم خدمت امام باقر و در باره ذا الکفل از او سؤال کردم که نامش چه و آیا پیامبر بود یا نه؟

حضرت نوشتند: خدا صد هزار نبى و بیست و چهار هزار نبى مرسل مبعوث کرد که ۳۱۳ تن از آنها بودند و ذا الکفل از همین عده بود بعد از سلیمان بن داوود و مثل داوود در میان مردم قضاوت میکرد و هیچوقت خشم نمیگرفت و نامش ادویا بن ادارین بود.

وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا: این پیامبرانى را که نامشان ذکر کردیم، در رحمت خویش غوطه‏ور ساختیم و اگر میگفت «رحمناهم» این معنى را نمیداد. بلکه صرفاً معنایش این بود که رحمتشان کردیم.

إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ‏: آنها را برحمت خود داخل کردیم زیرا از صالحان بودند.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۸۷ تا ۹۰]

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (۸۷)

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (۸۸)

وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ (۸۹)

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى‏ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ (۹۰)

ترجمه:

و یادآور ذو النون را که با غضب رفت و گمان کرد که بر او تنگ نمیگیریم و در ظلمات ندا کرد که جز تو خدایى نیست. منزهى تو. من از ستمکاران بودم. او را اجابت کردیم و از اندوه نجات دادیم و مؤمنین را اینطور نجات میدهیم. و یادآور زکریا را که ندا کرد خدایش را که: پروردگارا مرا تنها نگذار و تو بهترین وارثانى. پس او را اجابت کردیم و به او یحیى بخشیدیم و زنش را شایستگى دادیم. آنها در نیکیها سرعت مى‏گرفتند و ما را با میل و بیم مى‏خواندند و براى ما خاشع بودند.

 

قرائت:

نقدر: یعقوب بیاء و مجهول و دیگران به نون و معلوم خوانده‏اند.

ننجى: ابن عامر و ابو بکر بیک نون و تشدید جیم و دیگران بدون نون خوانده‏اند. البته بنا بقرائت تشدید باید نون دوم اخفاء شده باشد و الا ادغام جایز نیست.

مقصود:

اکنون بنقل داستان یونس پرداخته، مى‏فرماید:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً: و یاد آور صاحب ماهى یعنى یونس بن متى را در آن وقت که بر قوم خود که از دعوتشان طرفى نبسته بود و ایمان نیاورده بودند خشم گرفت و خدا آنها را وعده عذاب داد و یونس از میان ایشان خارج شد. با اینکه هنوز باو اذن داده نشده بود.

فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏: پنداشت که بر او تنگ نمیگیریم یا حکم خود را در باره‏اش اجرا نمیکنیم.

جبائى گوید: خداوند راه را بر او تنگ گرفت تا اینکه ناچار بکنار دریا رفت و سوار کشتى شد. آن گاه بدریا افکنده شد و ماهى او را بلعید.

کسى که گمان کند: یونس بر خدا خشم گرفته بود و گمان میکرد که خدا بر او قادر نیست، قدر و مقام انبیاء را نشناخته است. زیرا بخدا غضب کردن کفر یا گناه کبیره است. هم چنان که نسبت عجز بخدا دادن کفر یا گناه کبیره است. آیا ممکن است پیامبرى گرفتار کفر یا گناه کبیره شود؟! ابن زید گوید: در اینجا جمله استفهامیه است و حرف استفهام حذف شده و استفهام توبیخى است. اما على بن عیسى حذف حرف استفهام را جایز ندانسته. با اینکه در کلام عرب چنین حذفى آمده است. عمر بن ابى ربیعه گوید:

ثم قالوا تحبها قلت بهراً عدد القطر و الحصى و التراب‏

گفتند: آیا دوستش دارى؟ گفتم: مغلوب و شیفته اویم و بعدد قطرات باران و ریگها و خاکها دوستش دارم.

فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ‏: در ظلمت شب و ظلمت دریا و ظلمت شکم ماهى ندا کرد که جز تو خدایى نیست. منزهى تو. چون میخواست از خدا مسألت کند، توحید و عدل خدا را مقدم داشت و گفت:

إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏: من از کسانى هستم که ظلم کرده‏ام. یعنى چون بشرم، ممتنع نیست که ظلم کنم.

جبائى گوید: افتادن یونس در شکم ماهى براى کیفر او نبود. بلکه بوجه تأدیب بود و تأدیب براى مکلف و غیر مکلف جایز است. زنده ماندن یونس در شکم ماهى معجزى است.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِ‏: دعاى یونس را مستجاب کردیم و او را از شکم ماهى نجات دادیم.

وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ‏: همانطورى که یونس را از شکم ماهى نجات دادیم، مؤمنین نیایشگر را هم نجات میدهیم.

وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ‏: و زکریا را یاد کن که بدرگاه خدا مسألت کرد که: خدایا مرا بى‏وارث و بى‏فرزند نگذار. تا در امور دین و دنیا مرا کمک کند و پس از مرگ وارث من باشد و تو بهترین وارثانى.

بدینترتیب خدا را ثنا مى‏کند که باقى است و بهترین بازمانده همه مردگان است. همه میمیرند جز او که باقى است.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى‏: دعایش را مستجاب کردیم و یحیى را به او بخشیدیم. حارث بن مغیره به امام صادق (ع) عرض میکند: من از خانواده‏اى هستم که منقرض شده‏اند و فرزندى ندارم، فرمود: در سجده بخوان‏ «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» گوید: اینکار را کردم و خدا على و حسین را بمن داد.

وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ‏: زنش را که نازا بود، اصلاح کردیم و زائو شد. پیر بود و جوان شد. بد خلق بود، خوش خلق شد. هر کسى جمله را بنحوى تفسیر کرده است.

إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ‏: پیامبرانى که وصفشان گذشت، بسوى طاعات و عبادات مبادرت میکردند.

وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً: و ما را به امید ثواب و بیم عقاب مى‏خواندند و بقولى با کف دست رغبت خود را و با پشت دست بیم خود را نشان میدادند.

وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ‏: در پیشگاه ما متواضع و بقولى بیمناک بودند. گویند: در حال نعمت میگفتند: خدایا ما را غافلگیر نکن و در حال گرفتارى مى‏گفتند: خدایا کیفر گناه گذشته ما نباشد.

از جمله‏ «یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» بر مى‏آید که شتاب براى طاعت و نماز در اول وقت افضل است.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۹۱ تا ۹۵]

وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَهً لِلْعالَمِینَ (۹۱)

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (۹۲)

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ (۹۳)

فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ (۹۴)

وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ (۹۵)

ترجمه:

و مریم را یاد کن که دامن خود را پاک نگاه داشت و در او از روح خود دمیدیم و او و پسرش را آیتى براى جهانیان قرار دادیم. این است امت شما امتى واحد و من خداى شمایم. مرا بپرستید. در میان ایشان در باره کارشان تفرقه افتاد. همه بسوى ما باز میگردند. هر کس کارى از کارهاى شایسته را انجام دهد و مؤمن باشد، کوشش او انکار نمیشود و ما آن را مى‏نویسیم و حرام است بر قریه‏اى که هلاکشان کردیم. آنها باز نمیگردند.

قرائت:

حرام: حمزه و کسایى و ابو بکر بکسر حاء بدون الف و دیگران «حرام» خوانده‏اند. ابو على گفته است: «حرم» و «حرام» مانند «حل» و «حلال» هر دو بیک معنى هستند.

 

مقصود:

بدنبال مطالب پیش در باره عیسى مى‏فرماید:

وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها: یاد کن مریم دختر عمران را که دامن خود را پاک نگاه داشت و پیرامون فساد و بد نامى نگشت.

فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا: پس روح مسیح را در او دمیدیم. در اینجا روح مسیح را روح خود مى‏نامد و این بخاطر شرافت عیسى است. برخى گویند: یعنى به جبرئیل امر کردیم تا در گریبان مریم بدمد. آن گاه مسیح را در رحمش آفریدیم.

وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَهً لِلْعالَمِینَ‏: و هر دو را براى مردم آیت قرار دادیم.

این که نمیگوید: «آیتین» بمنظور دلالت است و احتیاجى به تثنیه آوردن ندارد.

(بعلاوه منظور این است که ولادت عیسى آیت است) از این جهت اینها آیتند که دخترى بدون مرد باردار میشود و پسرى بدون پدر بدنیا مى‏آید و در گهواره زبان به سخن مى‏گشاید و دامن مادر را از لوث تهمت پاک مى‏کند.

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً: این دین شما یکى است. اصل امت، جماعتى است که در مسیر واحدى باشد. از اینرو شریعت و دین را «امت واحده» خوانده است.زیرا پیروان یک دین، یک هدف دارند.

برخى گویند: یعنى این پیامبران از خود شمایند. شما باید به آنها اقتدا کنید که آنها اجتماع بر حق دارند.

وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ‏: من خالق شمایم. مرا بیکتایى بپرستید.

سپس در باره اختلاف یهود و نصارى مى‏فرماید:

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ‏: در میان آنها تفرقه افتاد و یکدیگر را لعن کردند.

و از یکدیگر بیزارى جستند. سپس آنها را تهدید کرده، مى‏فرماید:

کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ‏: همه آنهایى که اجتماع مى‏کنند یا متفرق مى‏شوند، بما برمیگردند و ما آنها را جزا میدهیم.

فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ‏: کسى که کارهاى نیکو از قبیل صله رحم و کمک ضعیف و یارى مظلوم و دستگیرى و … انجام دهد و شرط ایمان را که شرط اساسى پذیرفته شدن نیکیهاست واجد باشد، نیکیش انکار نمیشود و پاداشش را میگیرد.

وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ‏: و فرشتگان را امر میکنیم که نیکیهاى آنها را بنویسند تا چیزى و حقى از آنها تضییع نشود.

برخى گویند: یعنى ما ضامن پاداش آنها هستیم.

وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ‏: در اینباره اختلاف است.

۱- «لا» زائده است. یعنى بر مردم قریه‏اى که بر اثر کیفر و بلا هلاک شده‏اند، حرام است که به دنیا برگردند. پس مقصود این است که بنا بر قضاى حتمى الهى هلاک شدگان بدنیا بر نمیگردند. منظور ترسانیدن کفار مکه است تا بدانند که اگر مانند دیگران هلاک شدند، بدنیا برنمیگردند. بدینترتیب «حرام» بمعناى واجب بکار رفته است.

۲- یعنى بر قریه‏اى که بواسطه گناه هلاک شدنى است، حرام است که عملى از مردم آن پذیرفته شود، زیرا آنها بتوبه برنمیگردند.

۳- یعنى حرام است که بعد از مرگ باز نگردند. بلکه براى مجازات برمى‏گردند.

امام باقر فرمود: یعنى هر قریه‏اى که بعذاب هلاک کردیم، مردم آن باز نمیگردند.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۹۶ تا ۱۰۳]

حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (۹۶)

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِیَ شاخِصَهٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ (۹۷)

إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (۹۸)

لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَهً ما وَرَدُوها وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ (۹۹)

لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰)

إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ (۱۰۱)

لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (۱۰۲)

لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۱۰۳)

ترجمه:

تا وقتى که یأجوج و مأجوج فتح شود و آنها از هر تپه‏اى خارج شوند. وعده‏ حق نزدیک شد که دیدگان کافران خیره شود (و بگویند) واى بر ما که از این غافل بلکه ظالم بودیم. شما و آنچه جز خدا مى‏پرستید، سنگریزه جهنمید. شما وارد آن مى‏شوید. اگر اینها خدا بودند وارد آن نمیشدند. آنها در جهنم جاویدانند. آنها را در آتش ناله‏اى است و در آنجا چیزى نمى‏شنوند. آنها را که از پیش وعده نیکو داده‏ایم، از آتش دورند. صداى آن را نمى‏شنوند و در آنچه مى‏ خواهند، جاویدانند.

ترس بزرگتر آنها را محزون نمیکند. فرشتگان آنها را ملاقات کرده، گویند: این است روزتان که وعده داده مى‏شدید.

قرائت:

فتحت: ابو جعفر و ابن عامر و یعقوب به تشدید و دیگران بدون تشدید خوانده‏اند. تخفیف بنا بر اسناد فعل به یأجوج و مأجوج و تشدید بنا بر اسناد فعل به- کثیر است. مثل‏ «مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوابُ» (ص ۵۰) اختلاف در باره یأجوج و مأجوج در سوره کهف گذشت.

جدث: این کلمه در لغت اهل حجاز بمعنى قبر است و در لغت تمیم «جدف» خوانده مى‏شود.

حصب: این کلمه «حطب» و «خضب» نیز خوانده شده و همه بیک معنى هستند.

لغت:

حدب: ارتفاع زمین.

نسول: خروج.

شخوص: خیره شدن.

حسیس: حرکت.

اعراب:

وَ اقْتَرَبَ‏: گفته‏اند: این واو مطروح و فعل جواب شرط است. لکن بعقیده بصریان واو غیر مطروح و جواب شرط «یا ویلنا» است به تقدیر «قالوا یا ویلنا».

فَإِذا هِیَ شاخِصَهٌ: «اذا» ظرف مکان و عامل آن «شاخصه» است و «هى»مبتداست.

أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا: مبتداى دیگرى است که خبر آن «شاخصه» و جمله خبر «هى» است.

مقصود:

قبلا بیان کرد که هلاک شدگان قریه‏هاى تبهکار بازگشت بدنیا نمیکنند، اکنون به آنها وعده رجوع به آخرت میدهد و بذکر علامت آن مى‏پردازد:

حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ‏: تا آن هنگامى که یکى از شرائط قیامت تحقق پذیرد و سد یأجوج و مأجوج شکسته و ویران گردد، و قوم یأجوج و مأجوج از نقاط مرتفع زمین بسوى مردم مى‏شتابند و در زمین متفرق مى‏شوند.

برخى گویند: یعنى مردم از قبرها خارج مى‏شوند و بصحراى محشر مى‏آیند.

این معنى از مجاهد است که قرائت مى‏کرد: «و هم من کل جدث ینسلون» و جدث به معنى قبر است. مؤید آن این آیه است‏ «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» (یس ۵۱) آنها از قبرها خارج شده، بسوى خدایشان مى‏شتابند.

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُ‏: قیامت که وعده آن حق است نزدیک شد.

فَإِذا هِیَ شاخِصَهٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا: در آن هنگام چشمان مردم کافر از شدت ترس و اضطراب خیره میماند و فرو بسته نمیشود.

یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ‏: مى‏گویند: واى بر ما که به امور دنیا مشغول شدیم و از این روز غافل گشتیم و در باره آن نیندیشیدیم. بلکه با معصیت خدا و پرستش غیر، ستم کردیم.

إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ‏: شما و بتهایى که پرستش مى‏کنید، سوخت جهنم و بقولى هیزم جهنم هستید. اصل حصب بمعنى انداختن است، پس مراد این است که آنها مثل سنگریزه بجهنم ریخته مى‏شوند.

 

پرسش ۱:

ممکن است گفته شود: عیسى و فرشتگان هم بعنوان بت پرستیده شده‏اند.

پس آنها هم سنگریزه جهنم هستند؟!

پاسخ:

آیه شامل آنها نمیشود. زیرا «ما» براى عاقل است. علاوه بر این خطاب به اهل مکه است و آنها بت بیجان مى‏پرستیدند.

پرسش ۲:

چه فایده‏اى براى ریختن بتهاى بیجان به جهنم تصور مى‏شود.

پاسخ:

این کار براى این است که مشرکین از مشاهده سوخته شدن آنها بیشتر حسرت بخورند و رنج بکشند و ممکن است که بمنظور توبیخ آنها باشد.

برخى گویند: منظور از «وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» شیاطین است که مشرکین را به پرستش غیر خدا دعوت کرده و اطاعت شده‏اند. چنان که ابراهیم فرمود: «یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» (مریم ۴۴) پدر، شیطان را پرستش نکن.

أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ‏: خطاب به کفار است. یعنى شما داخل جهنم مى‏شوید.

برخى گویند: «لها» یعنى «الیها» مثل: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها» به معنى «الیها» (زلزال ۵).

لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَهً ما وَرَدُوها: اگر این بتها و شیطانها خدا بودند، وارد آتش نمیشدند.

وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ‏: همه آنها بطور دائم در آتش خواهند بود.

لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ‏: آنها بر اثر شدت سوزش در آتش جهنم نعره و فریاد مى‏زنند و هیچ صدایى که آنها را خوشحال کند و براى آنها سودمند باشد، نمى‏شنوند. تنها صداى ناله گرفتار شدگان در عذاب بگوششان میخورد و تنها صداى فرشتگان عذاب و صداهاى ناگوار مى‏شنوند.

برخى گویند: جاى آنها در صندوق آتش است. نه صدایى مى‏شنوند و نه کسى را مى‏بینند.

گویند: چون این آیه نازل شد عبد اللَّه زبعرى خدمت پیامبر آمده، گفت:

آیا قبول دارى که عزیر و عیسى و مریم صالح بوده‏اند؟ فرمود: آرى. گفت: اینها هم پرستیده شده‏اند. پس جایشان در آتش است؟ در نتیجه آیه زیر نازل گردید:

إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ‏: آنها که وعده بهشت و سعادت داده شده‏اند، از آتش جهنم دورند.

لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ‏: آنها در وضعى هستند که صداى آتش را نمیشنوند و در نعمتهاى بهشت و در پناه آن دائماً بسر مى‏برند و تمایلات نفسانى آنها برآورده مى‏شود.

برخى گویند: منظور از این آیه عیسى و مریم و عزیر و فرشتگان است. زیرا آنها از اینکه بت شده‏اند کراهت داشته‏اند. اما بقولى عمومیت دارد و شامل همه آنهایى که وعده نیک داده شده‏اند، مى‏شود.

لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ: عذاب آتش که ترس آن از همه چیز بزرگتر است، آنها را محزون نمیکند. برخى گویند: مقصود نفح صدر دوم است. چنان که مى‏فرماید: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» (نمل ۸۷) در صور دمیده مى‏شود و همه آنهایى که در آسمانها و زمین هستند مى‏ترسند، جز کسانى که خدا بخواهد.

برخى گویند: آن هنگامى است که بنده را به آتش مى‏برند. برخى گویند:

آن زمانى است که کار مرگ و میر بپایان مى‏رسد و گفته مى‏شود: اى اهل بهشت، جاودانى است نه مرگ! و اى اهل آتش، جاودانى است نه مرگ! ابو سعید خدرى از پیامبر (ص) روایت کرده است که: سه کس بر توده‏اى از مشک، گرفتار فزع اکبر و حساب نمیشوند: قاریان قرآن و مؤذنین و بردگان‏ نیکوکار.

وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏: فرشتگان بمنظور تهنیت به استقبال آنها آمده، گویند: این است روزتان که در دنیا وعده داده مى‏شدید.

شما را بشارت میدهیم به امن و رستگارى.

 

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۱۰۴ تا ۱۱۲]

یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ (۱۰۴)

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ (۱۰۵)

إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ (۱۰۶)

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ (۱۰۷)

قُلْ إِنَّما یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۰۸)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى‏ سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ (۱۰۹)

إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ (۱۱۰)

وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ (۱۱۱)

قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ (۱۱۲)

ترجمه:

آن روز که آسمان را در هم مى‏پیچیم چون در هم پیچیدن طومار نوشته ‏ها.

همانطورى که در آغاز خلقت، شروع کردیم، آن را بازمیگردانیم. وعده‏اى است که انجام آن بر ماست و ما انجام دهنده این کاریم. در زبور پس از تورات نوشته‏ایم که زمین را بندگان صالح من به ارث مى‏برند. در این کتاب براى مردم عبادتکار، وصول به حق است. ترا جز رحمت براى جهانیان نفرستاده‏ایم. بگو: بمن وحى شده است که خداى شما یکى است. آیا شما مسلمید؟ اگر پشت کنند، بگو همه شما را بطور مساوى اعلام کردم و نمیدانم که وعده‏اى که داده شده‏اید، نزدیک است یا دور؟ خداوند سخن آشکار را میداند و به آنچه کتمان مى‏کنید عالم است و نمیدانم شاید آزمایشى است براى شما و تمتعى است تا وقت معین. گفت: خدایا حکم کن به حق و خداى ما رحمان است و بر آنچه وصف مى‏کنید، باید از او کمک خواست.

قرائت:

نطوى: ابو جعفر به ضم تاء و «السماء» را برفع و دیگران به فتح نون و «السماء» را به نصب خوانده‏اند. بنا بر اول فعل مجهول است.

للکتب: اهل کوفه- جز ابو بکر- بصیغه جمع و دیگران مفرد خوانده‏اند.

اما از لحاظ معنى یکى است. زیرا از مفرد نیز اراده کثرت شده است.

قالَ رَبِ‏: حفص بهمین صورت و دیگران «قل» خوانده‏اند و بنا بر قرائت دوم خطاب است.

اعراب:

کَطَیِّ السِّجِلِ‏: کاف در محل نصب و صفت مصدر محذوف است.

وعداً: مفعول مطلق.

کَما بَدَأْنا: متعلق به «نعیده».

رحمه: حال یا مفعول له.

أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ: نایب فاعل براى «یوحى».

عَلى‏ سَواءٍ: حال از فاعل و مفعول.

ما تُوعَدُونَ‏: فاعل «قریب» یا مبتدا و «قریب» خبر. در هر صورت مفعول معلق‏

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۱۶، ص: ۱۷۱

«ادرى» هستند.

وَ إِنْ أَدْرِی‏: مفعول این فعل محذوف است، یعنى «کیف یکون الحال»

مقصود:

یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ‏: در روز قیامت، خداوند آسمان را مثل طومارى که براى نوشتن مهیا شده است در هم مى‏پیچد، برخى گویند: «سجل» نام ملکى است که اعمال بندگان را مى‏نویسد و برخى گویند: نام یکى از کاتبان پیامبر خدا بود.

کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ‏: همانطورى که آنها را در رحم مادران برهنه خلق کردیم، دیگر باره آنها را برمیگردانیم. برخى گویند: یعنى قدرت ما بر بازگرداندن مانند قدرت ماست بر آغاز. برخى گویند: یعنى هر چیزى را هلاک مى‏کنیم، و بصورت اول در مى‏آوریم.

وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ‏: ما شما را به اینکار وعده داده‏ایم و بوعده خود وفا مى‏کنیم.

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ: در باره این جمله اقوالى است: ۱- زبور کتب انبیاء است. یعنى ما در کتب همه انبیا بعد از ام الکتاب که در آسمان است و همان لوح محفوظ است، نوشته‏ایم. وجه این قول این است که زبور و کتاب یک معنى دارد.

۲- زبور کتابهایى است که بعد از تورات نازل شده است و ذکر تورات است. یعنى پس از تورات در زبور نوشته‏ایم.

۳- زبور کتاب داوود و ذکر کتاب موسى است. این قول از شعبى است و همو، ذکر را بمعنى قرآن و بعد را بمعنى قبل گرفته است.

أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ‏: برخى گویند: یعنى زمین بهشت را بندگان صالح من به ارث مى‏برند. مثل: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» (مؤمنون ۱۱) آنها که بهشت فردوس را به ارث مى‏برند. برخى گویند: مقصود همین زمین است که‏ بدست امت محمد (ص) خواهد افتاد. چنان که فرمود:

«زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها و سیبلغ ملک امتى ما زوى لى منها»

زمین براى من جمع شد و تمام شرق و غرب آن بمن ارائه شد. بزودى ملک امت من همه آنها را فرا میگیرد.

امام باقر (ع) فرمود: اینها اصحاب مهدى در آخر الزمانند. مؤید آن روایتى است که خاص و عام از پیامبر خدا روایت کرده‏اند که:

«لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول اللَّه ذلک الیوم حتى یبعث رجلا صالحاً من اهل بیتى یملأ الارض قسطاً و عدلا کما قد ملئت ظلماً و جوراً»

اگر فقط یک روز از عمر دنیا باقى مانده باشد، خدا آن روز را طولانى میکند تا مردى صالح از اهل بیت من را مبعوث گرداند و زمین را چنان که پر از ظلم و جور شده است، پر از عدل و داد کند.

امام ابو بکر احمد بن حسین بیهقى در کتاب بعث و نشور اخبار بسیارى در این معنى آورده است و نوه ابو عبید اللَّه بن محمد بن احمد نیز همه آنها را به سال ۵۱۸ هجرى نقل کرده و در آخر گفته است: اما حدیث ابو عبد اللَّه حافظ از محمد بن خالد از ابان بن صالح از حسن از انس بن مالک، که پیامبر فرمود: «مردم هم چنان در سختى و بخل هستند و دنیا پشت میکند و قیامت جز براى اشرار مردم نیست و مهدى جز عیسى بن مریم نیست»، حدیثى است که تنها محمد بن خالد نقل کرده است و او و ابو عبد اللَّه حافظ هر دو مجهولند. در اسناد روایت نیز اختلاف است. یک بار او از ابان بن صالح از حسن از انس از پیامبر نقل کرده است و یک بار از ابان بن ابى عیاش- که مردى متروک است- از حسن از پیامبر نقل کرده و این سند منقطع است.

احادیثى که صراحت در خروج مهدى دارند، سندشان صحیح‏تر است. در همین احادیث است که مهدى از عترت پیامبر است. از جمله آن احادیث، حدیثى است که نوه بیهقى نقل کرده و گفته: خبر داد ما را ابو على رودبارى که خبر داد ما را ابو بکر ابن داسه که حدیث کرد ما را ابو داوود سجستانى در کتاب سنن از طریق بسیارى که آنها را شمرده و گفته: همه آنها از عاصم مقرى از زید بن عبد اللَّه از پیامبر خدا نقل کرده‏اند که: «اگر از دنیا جز یک روز باقى نمانده باشد خدا آن روز را طولانى میکند تا مردى از من یا از اهل بیت من مبعوث شود» در بعضى از این روایات است که: «نامش موافق نام من است و زمین را پر از عدل و داد میکند، بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده است».

و نیز روایت کرده است که پیامبر فرمود: «المهدى من عترتى من ولد فاطمه»مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است.

إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ‏: بلاغ سبب وصول به حق است. یعنى در قرآن و دلائل آن براى کسانى که اهل عبادت باشند، سببى است که براى وصول به حق کافى و وافى است.

کعب گوید: اینها امت اسلامند که نمازهاى پنجگانه را میگزارند و روزه ماه رمضان را میگیرند.

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ‏: ترا جز رحمت و نعمت براى مردم جهان نفرستاده‏ایم. ابن عباس گوید: پیامبر رحمت است براى خوب و بد و مؤمن و کافر. پس براى مؤمن در دنیا و آخرت رحمت است و براى کافر در همین دنیا که از بلاها و مسخها و هلاکت‏ها معاف شده است.

در روایت است که: چون این آیه نازل شد، پیامبر به جبرئیل فرمود: آیا از این رحمت بتو رسیده است؟ گفت: آرى. من از عاقبت کار مى‏ترسیدم. بتو ایمان آوردم و خدا مرا ستوده و فرمود: «ذِی قُوَّهٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ» (تکویر ۲۰) صاحب نیرو است و پیش صاحب عرش مقامى دارد.

فرمود: «انا رحمه مهداه»من رحمتى هستم که از جانب خدا هدیه شده ‏ام.

برخى گویند: وجه اینکه براى کافر نعمت است، این است که او را به ایمان و ثواب دائم هدایت کرده است. اگر چه او هدایت نپذیرد. مثل اینکه براى گرسنه غذا ببرند و او نخورد.

این آیه دلالت بر بطلان قول اهل جبر دارد. چه آنها مى‏گویند: خدا را بر آنها نعمتى نیست در حالى که آیه مى‏گوید: بعثت پیامبر اسلام نعمت است براى‏ همه اهل جهان.

قُلْ إِنَّما یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏: بگو: بمن وحى شده است که خداى شما یکى است. آیا شما مطیع و منقاد هستید که عبادت غیر خدا را ترک کنید.

برخى گویند: به معنى امر است. یعنى اسلام بیاورید. مثل: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» (مائده ۹۱) یعنى نهى بپذیرید.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى‏ سَواءٍ: اگر اعراض کنند و اسلام نیاورند، بگو:

بشما بطور یکسان اعلام جنگ دادم. یعنى ما و شما در این اعلام مساوى هستیم تا خود را براى منظورى که هست آماده کنید. مثل‏ «فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ» (انفال ۵۸) بطور مساوى به آنها اعلام کن (البته با توجه به اینکه این سوره مکى است، بعید است که مقصود اعلام جنگ باشد).

برخى گویند: یعنى آنچه لازم بوده است به شما اعلام کرده‏ام و فرقى میان مردم نگذاشته‏ام و همه را بطور مساوى و بیک چشم نگاه کرده‏ام.

از این جمله برمى‏آید که قول اصحاب رموز باطل است و قرآن براى گروه مخصوصى نیست که فقط آنها از رموز آن آگاه باشند. بلکه همگان از آن استفاده میکنند.

وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ‏: نمیدانم زمان فرا رسیدن قیامت دور است یا نزدیک، زیرا علم آن مخصوص خداست. برخى گویند: یعنى بشما اعلام جنگ میدهم اما نمیدانم وقت آن کى است؟ دور است یا نزدیک؟

إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ‏: خداوند به آشکار و نهان آگاه است.

وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ‏: نمیدانم، شاید آنچه به شما اعلام کرده‏ام، براى شما آزمایشى است تا کرده شما معلوم شود. برخى گویند: یعنى شاید دنیا براى شما آزمایش است تا از رویه خود برگردید.

وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ‏: و تمتعى است تا وقتى که مدت شما پایان یابد.

قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِ‏: کارهایت را بخدا واگذار کرده، بگو: خدایا میان من و مشرکین که مرا تکذیب میکنند، داورى کن. قتاده گوید: هر گاه پیامبر در جنگى حاضر مى‏شد، مى‏گفت: «رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ» خدایا بحق حکم کن. یعنى طورى میان ما فیصله ده که حق براى همه آشکار شود و حق را بر باطل پیروز گردان.

وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ‏: خداى ما به بندگان خود رحم میکند و آنها را بر دروغ و باطل شما که پیامبر را بشرى مثل خودتان میدانید و خدا را صاحب فرزند مى‏شمارید، یارى میدهد.

در اینجا میان رحمت و یارى که از اصول نعمتها هستند، جمع کرده است.

ترجمه تفسیر مجمع البیان ج‏۱۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=