ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره قصص آیه ۱-۴۳
سوره قصص
تعداد آیات:
این سوره ۸۸ آیه است.
کوفیان طسم را یک آیه مستقل میدانند و دیگران «یسقون» را.
فضیلت سوره:
ابى بن کعب از پیغمبر (ص) روایت کرده است که هر که سوره قصص را بخواند ده حسنه بعدد کسانى که موسى را تصدیق و تکذیب کردند به او داده میشود و فرشته اى در آسمان و زمین نمیماند مگر اینکه براى او شهادت میدهند که او براستى میگفت:
همه چیز تباه میشود جز ذات خداوند.
تفسیر سوره:
نظر به اینکه در خاتمه سوره نمل در باره تلاوت قرآن سخن گفت، در این سوره بیان مىکند که از داستان موسى و فرعون براى مردم میخواند.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۱ تا ۶]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
طسم (۱) تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۳) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (۴)
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ (۵) وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (۶)
ترجمه:
بنام خداى رحمان رحیم. این است آیات کتاب مبین. از داستان موسى و فرعون به حق براى مردمى که ایمان دارند، بر تو تلاوت مىکنیم. فرعون بر روى زمین برترى جست و مردمش را فرقه فرقه کرد. گروهى از آنها را ضعیف مىشمرد، فرزندانشان را سر مىبرید و زنانشان را زنده مىگذاشت و از تبهکاران بود. میخواهیم بر کسانى که ضعیف شمرده شدند منت گذاریم و آنها را پیشوا قرار دهیم و آنها را وارث گردانیم و آنها را در زمین قدرت بخشیم و بفرعون و هامان و لشکریانشان از بنى- اسرائیل نشان دهیم آنچه را که از آن مىترسیدند.
قرائت:
نرى: کوفیان بجز عاصم این فعل را بصورت ثلاثى مجرد و مغایب خوانده و ما بعد آن را رفع داده اند.
لغت:
نبأ: خبر بزرگ
شیع: فرقه ها
تمکین: تکمیل وسائل انجام فعل
اعراب:
بالحق: حال یا صفت مصدر محذوف یستضعف: حال و همچنین «یذبح» که حال بعد از حال است.
مقصود:
طسم تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ: این است آیات کتاب مبین که راه رشد را از گمراهى نشان میدهد. یا اینکه خودش ظاهر و آشکار است.
نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِ: قسمتى از اخبار موسى و فرعون را بصدق و حقیقت بر تو تلاوت میکنیم تا مردمى که خدا و کتابش را تصدیق دارند بهرهمند گردند.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ: فرعون در کشور مصر تکبر و ستم کرد. علو بمعنى ستم است. چنان که مىفرماید: «لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ» (در روى زمین ستم نمیکنند: قصص ۸۳).
وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً: و مردم آن را گروه بندى کرد. قتاده گوید: میان بنى- اسرائیل و قبطیان فرق میگذاشت. دسته اول را دچار ذلت و بردگى کرده و بکارهاى سخت وامیداشت و دسته دوم را اکرام میکرد. برخى گویند: مقصود این است که بنى اسرائیل را براى اینکه بهتر بتواند آنها را بخدمت وادارد و رام کند، گروه بندى کرده بود.
یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ: گروهى از مردم یعنى بنى اسرائیل را ضعیف ساخته، پسرانشان را سر مىبرید و دخترانشان را زنده مىگذاشت. زیرا کاهنان به او گفته بودند: در بنى اسرائیل پسرى تولد مىشود که سبب زوال ملک تو خواهد شد.
سدى گوید: فرعون در خواب دید که آتشى از بیت المقدس آمد و خانه هاى مصر را فرا گرفت. آن گاه قبطیان را سوزانید و بنى اسرائیل را رها کرد. از اهل دانش تعبیر خواست. گفتند: از این سرزمین مردى بر میخیزد که هلاک مصر بدست اوست.
إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ: فرعون مرد مفسدى بود که بیگناهان را میکشت و معصیت میکرد.
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ: فرعون اراده کرده بود که بنى اسرائیل را براندازد و اراده ما این بود که بر آنها که ضعیف شده بودند منت گذاریم.
وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً: و آنها را پیشوایان خیر و رهبران حقیقت قرار دهیم. این معنى از ابن عباس است. قتاده گوید: یعنى به آنها ملک و سلطنت بخشیم. این قول هم در نتیجه با قول اول یکى است. زیرا کسانى که خداوند به آنها ملک و قدرت بخشد، البته پیشوایان خیر و حقیقت خواهند بود. اما آن کسانى که بر مسند قدرت و حکومت، بمردم ستم روا دارند، حکومتشان نه از جانب خداست. چنان که مىفرماید:
«فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» (ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و ملکى عظیم به آنها بخشیدیم: نساء ۵۴) ملک و حکومتى که از جانب خداست واجب الاطاعه است و بنا بر این امامان و جانشینان پیامبر پادشاهان حقیقى هستند که در دین و دنیا مقدمند و وظیفه مردم است که پیرو آنها باشند و پا را جاى پاى ایشان بگذارند.[۱] وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ: و این مردم ضعیف را وارث دیار و اموال فرعون و قومش گردانیم.
در روایت صحیح از على (ع) نقل شده است که: سوگند بخدایى که دانه را شکافت و مخلوقات را هستى بخشید که دنیا بعد از آنکه در مقابل ما چموشى و سرکشى کرده است همچون شتر بد خلق که بفرزند خود محبت مىکند، بسوى ما روى مى آورد و در برابر ما رام مىشود. سپس همین آیه را تلاوت فرمود.
در روایت دیگر است که امام باقر (ع) نظر بفرزندش امام صادق (ع) افکند و فرمود: بخدا سوگند، این از همان کسانى است که خدا در بارهشان فرموده است:«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا ..».
امام سجاد فرمود: بخدایى که محمد (ص) را براى بشارت و انذار برگزید که نیکان خاندان ما و شیعیانشان بمنزله موسى و پیروانش و دشمنان ما و طرفدارانشان بمنزله فرعون و پیروانش خواهند بود.
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ: و اراده ما این است که بنى اسرائیل را در سرزمین مصر قدرت بخشیم و همه امکانات را در اختیار ایشان قرار دهیم. بعضى لطف را هم داخل در امکانات شمردهاند. على بن عیسى گوید: چنین نیست زیرا در این صورت کسى که از لطف بهره ندارد باید صاحب قدرت نباشد. لکن در مورد بنى اسرائیل یکى از امکانات هم لطف است.
وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ: و از بنى- به فرعون و هامان و لشکریانشان همان چیزى را نشان میدهیم که از آن مىترسیدند یعنى زوال ملک فرعون بدست یکى از مردان اسرائیلى.
ضحاک گوید: فرعون ۴۰۰ سال زندگى کرد و مردى کوتاه و فربه بود و اول کسى بود که به موهاى خود رنگ گذاشت. موسى هم ۱۲۰ سال عمر کرد.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۷ تا ۱۰]
وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ (۸) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰)
ترجمه:
به مادر موسى وحى کردیم که موسى را شیر ده و چون بر او ترسیدى بدریایش بیفکن و نترس و غمگین مباش که او را بتو برگردانده، از پیامبرانش میگردانیم.
خاندان فرعون او را گرفتند تا عاقبت دشمن و مایه غم آنها گردد. فرعون و هامان و سپاهیانشان از خطاکاران بودند. زن فرعون گفت: روشنى چشم من و تو باشد. او رانکشید. شاید ما را نفع بخشد یا او را بفرزندى بگیریم. و حال آنکه نمیدانستند.
قلب مادر موسى از همه چیز فارغ بود و نزدیک بود که اگر براى اینکه از مؤمنین باشد، صبر بر دلش نمى نهادیم، آشکارش سازد.
قرائت:
حزنا: کوفیان بجز عاصم «حزْن» خوانده اند و هر دو بیک معنى است.
اعراب:
خفت: مفعول این فعل محذوف است به تقدیر «احداً»
قُرَّتُ عَیْنٍ لِی: خبر مبتداء محذوف: «هو» وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ: حال.
مقصود:
سپس خداوند بیان میکند که چگونه فرعون و قومش را هلاک کرد تا دلیل باشد بر کمال قدرت و حکمتش. مى فرماید:
وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ: بمادر موسى الهام کردیم و بدلش انداختیم که طفل را تا نترسیده اى شیر ده.
در اینجا تعبیر بوحى دارد و این وحى نه وحیى است که به انبیاء مىشود. برخى گفته اند: جبرئیل بر مادر موسى نازل شد. برخى گفتهاند: خواب دید و علماء بنى- اسرائیل خوابش را تعبیر کردند.
فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِ: و هنگامى که ترسیدى مأمورین فرعون بچه را بکشند، او را بدریاى نیل بیفکن.
وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ: از مردان او نترس و از دورى او محزون مباش که ما بزودى او را تندرست بتو بر میگردانیم و او را یکى از پیامبران خواهیم ساخت.
در این آیه، دو امر و دو نهى و دو خبر و دو بشارت است.
نقل شده است که شخصى اشعارى از یک زن بادیه نشین شنید که بسیار فصیح بود.
گفت: چقدر فصیح هستى! گفت: فصاحت مخصوص خداوند است و همین آیه را خواند و نکات آن را توضیح داد.
وهب مىگوید: هنگامى که مادر موسى باردار بود حملش را پوشیده داشت و هیچکس از حال او مطلع نشد و این کار خدا بود. زیرا میخواست با این طفل بر سر قوم بنى اسرائیل منت گذارد. در آن سالى که موسى میخواست تولد شود، فرعون قابله ها را حاضر کرد و به آنها دستور داد که زنان را بدقت تفتیش کنند. مادر موسى در همین موقع بموسى حامله شد ولى شکمش بر نیامد و رنگش تغییر نکرد و شیرش ظاهر نشد و قابله ها کارى به او نداشتند. شبى که موسى بدنیا آمد، هیچکس پهلوى مادرش نبود. قابله اى هم نداشت. تنها خواهر موسى- مریم- در آنجا حاضر بود.
در این وقت خداوند دستور داد که فرزند خود را شیر دهد. مدت سه ماه او را شیر داد.
بطورى که کسى صداى گریه او را نمیشنید و هیچ حرکتى از طفل سر نمیزد. هنگامى که از گرفتارى بچه ترسید، صندوقى ساخت و براى طفل در آن جایى درست کرد و طفل را به امر خدا در آن نهاد و شبانه بدریا انداخت.
ابن عباس مىگوید: وقتى که تولد موسى نزدیک شد، قابلهاى که مأمور وى بود آمد و کمک کرد تا طفل بدنیا آمد. قابله در جبین طفل نورى دید که اندامش را لرزاند و محبت طفل در دلش جاى گرفت. سپس بمادر موسى گفت: آمدم که نوزاد ترا بکشم ولى احساس میکنم که چنان او را دوست میدارم که احدى را اینطور دوست نداشته ام. او را حفظ کن. هنگامى که قابله رفت، جاسوسان متوجه شدند و آمدند که داخل خانه شوند، خواهر موسى بمادر اطلاع داد، مادر، طفل را در خرقهاى پیچید و در تنور انداخت. آنها وارد شدند و تنور را روشن و رنگ صورت مادر موسى را تغییر نیافته و پستان او را بى شیر دیدند. از خانه خارج شدند. مادر بر سر تنور آمد. خداوند آتش را بر موسى سرد و سلامت کرده بود. اما- مادر چون میدید که فرعون در جستجوى اطفال کوشش فراوان دارد ترسید و به نجارى سفارش کرد که برایش صندوق بسازد. نجار سؤال کرد که صندوق براى چه میخواهد؟ مادر موسى چون از دروغ خوشش نمىآمد، گفت: بچه اى دارم که میخواهم در آن مخفى کنم.
نجار تابوت را ساخت و به او فروخت، سپس رفت تا مأمورین را از وجود طفل مطلع سازد. ولى نتوانست با آنها تکلم کند. برگشت و شروع به کار کرد و زبانش باز شد.
دو باره رفت که گزارش دهد، باز هم زبانش بند آمد. تا سه مرتبه این وضع تکرار شد و فهمید که یک قضیه غیر عادى است و دست خدا در کار است.
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ: بچه بدریا انداخته شد و خاندان فرعون او را یافتند و از دریا گرفتند.
لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً: سرانجام این طفل موجب اندوه آنها شد و بدشمنى آنها برخاست.
إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ: فرعون و هامان و سپاهیان ایشان مردمى خطاکار و معصیتکار بودند.
داستان از اینقرار است که رود نیل صندوق حامل موسى را به جایى آورد که فرعون و زنش زندگى میکردند. فرعون دستور داد که بچه را بیاورند. آسیه دختر مزاحم در را گشود. همین که بچه را دید، خداوند محبتش را در دلش انداخت.
آسیه زنى بود از بنى اسرائیل که از زیبا رویان و پیامبر زادگان بود. به مؤمنین رحم میکرد و به آنها صدقه میداد، همین که چشم فرعون بموسى افتاد، خشمگین شد و گفت: چطور این طفل از مرگ نجات یافته است. آسیه گفت: این طفل بیش از یک سال دارد. تو دستور دادهاى که بچه هاى امسال را بکشند. بگذارش تا روشنى چشم ما باشد. چنان که خداوند مىفرماید:
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً: زن فرعون گفت: روشنى چشم من و تو باشد. او را نکش. شاید بما نفع دهد یا او را بفرزندى بگیریم.
علت اینکه زن فرعون چنین حرفى زد این بود که فرعون فرزند نداشت و میخواست از این راه او را به طمع اندازد.
ابن عباس گوید: هنگامى که اطرافیان فرعون از موسى اطلاع یافتند، آمدند که او را بکشند. آسیه آنها را منع کرد و بفرعون گفت: نکشیدش تا قره العین ما باشد. فرعون به او گفت: قره العین تو باشد نه من.
پیامبر گرامى اسلام فرمود: سوگند به آن کسى که به او سوگند میخورند که اگر فرعون نیز موسى را همچون آسیه قره العین خود شناخته بود، خداوند او را هدایت مىکرد. هم چنان که زنش را هدایت کرد. لکن فرعون از جهت شقاوتش امتناع کرد که موسى را قره العین خود بداند.
وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ: فرعون و قومش خبر نداشتند که سرانجام بدست همین طفل هلاک خواهند شد.
برخى گویند: یعنى نمیدانستند که آنچه بدنبالش مى گشتند که او را بکشند همین است.
وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً: قلب مادر موسى از همه چیز آسوده بود جز از خیال موسى.
برخى گویند: یعنى قلبش از غم و اندوه موسى آسوده بود. زیرا اطمینان داشت که پسرش نجات مى یابد و وعده خداوند حق است.
برخى گویند: یعنى وعده خدا را فراموش کرده بود[۲].
إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها: اگر ما دل مادر موسى را به صبر و یقین تقویت نکرده بودیم، نزدیک بود که از شدت غم ناله خود را بیاد فرزند بلند کند. برخى گویند: یعنى از مشاهده منظره غرق شدن طفل نزدیک بود که ناله بر آورد. ولى ما دلش را به صبر تقویت کردیم. برخى گویند: یعنى اگر قلبش را تقویت نکرده بودیم نزدیک بود هنگامى که فرعون او را براى شیر دادن موسى احضار کرد، بگوید: من مادر او هستم. زیرا سخت خوشحال شده بود.
برخى گویند:نزدیک بود وحى را آشکار سازد.
لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ: علت اینکه قلب او را به نیروى صبر تقویت کردیم این بود که میخواستیم از افراد مؤمن باشد، وعده ما را تصدیق کند و بوحى و سخن ما اعتماد داشته باشد.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۱۱ تا ۱۵]
وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۱) وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (۱۲) فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۴) وَ دَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلى حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (۱۵)
ترجمه:
مادر موسى بخواهر موسى گفت: او را دنبال کن و او را از دور مى دید و آنها نمیدانستند. و زنان شیرده را از پیش بر او حرام کرده بودیم. خواهر موسى گفت: آیا شما را به خانوادهاى که او را براى شما تکفل کند دلالت کنم؟ و آنها دلشان بحال موسى مى سوخت. موسى را بمادرش برگرداندیم تا چشمش روشن گردد و محزون نشود و بداند که وعده خدا حق است ولى بیشتر آنها نمیدانند، و چون به حد رشد رسید و کمال یافت حکمت و دانش به او دادیم و نیکوکاران را اینطور پاداش میدهیم.
و هنگامى که اهل شهر غفلت داشتند وارد شهر شد و دو مرد را که یکى از دوستان و یکى از دشمنانش بود در حال نبرد دید و آنکه از دوستانش بود بر آنکه از دشمنانش بود از وى کمک خواست. موسى بر سینه اش کوبید و کارش را ساخت. گفت: این از عمل شیطان است که او دشمنى آشکار است.
لغت:
قص: دنبال کردن.
بصرت به عن جنب: او را از دور میدید.
مراضع: جمع مرضعه، زنان شیرده.
نصح: عملى را از روى خلوص انجام دادن. ضد غش (خیانت).
وکز: دور کردن و بقولى مشت زدن.
اعراب:
عَنْ جُنُبٍ: حال.
هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ: این دو جمله در محل نصب و صفت «رجلین» مىباشند.
مقصود:
سپس خداوند به بیان این مىپردازد که چگونه دل فرعون را نرم و رام کرد تا به تربیت موسى پردازد. مىفرماید:
وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ: مادر موسى بدختر خویش گفت: از دنبال موسى برو و از حال او کسب اطلاع کن.
فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ: خواهر موسى از دنبال موسى رفت. مشاهده کرد که خاندان فرعون صندوق را از آب گرفته و موسى را از درون آن بیرون آورده اند و او از دور بتماشا پرداخت.
این جمله کوتاه با همه اختصارى که دارد تمام مطالب بالا را افاده میکند و از معجزات قرآن است.
وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ: ولى فرعونیان نمى دانستند که او خواهر موسى است.
برخى گویند: یعنى نمى دانستند که وى براى کسب اطلاع از حال موسى آمده است.
این جمله در آیه (۱۰) هم آمده بود. شاید منظور از تکرار آن است که میخواهد بفهماند اگر فرعون خدا بود، باید از این امور آگاه باشد.
وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ: هر زن شیردهى آوردند، پستانش را نگرفت.
زیرا خداوند از پیش او را از خوردن شیر این زنها منع کرده، بغض آنها را در دلش انداخته بود. تحریم در اینجا به معنى منع است نه نهى از فعل. چنان که امرء القیس گوید:
جالت لتصرعنى فقلت لها اقصرى | انى امرء صرعى علیک حرام |
حرکت کرد که مرا بر زمین بزند. به او گفتم: خوددارى کن که من مردى هستم که زمین زدن من بر تو حرام (ممنوع) است.
فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ: خواهر موسى به آنها گفت:
میخواهید شما را به خانوادهاى دلالت کنم که تکفل و تربیت او را براى شما بر عهده گیرد؟
این جمله دلالت دارد بر اینکه خداوند محبت موسى را در دل فرعون افکنده بود. بخاطر محبت شدیدى که بموسى پیدا کرده بود زنان شیرده را حاضر کرد.
ولى موسى پستان هیچ زنى نگرفت. وقتى خواهر موسى بى تابى و محبت و دلسوزى آنها را مشاهده کرد، گفت: خانواده اى سراغ دارم که با کمال محبت و دلسوزى این طفل را تربیت و بزرگ مى کنند.
وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ: قوم فرعون دلشان براى طفل مى سوخت و همه نوع تلاش براى نجات طفل کرده بودند.
برخى گویند: وقتى خواهر موسى چنین گفت، هامان گفت: این زن او را مىشناسد و میداند که از چه خانوادهاى است؟ خواهر موسى گفت: منظورم این بود که این خانواده دوستان و خدمتگزاران فرعونند.
فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ: موسى را بمادرش برگرداندیم تا چشمش روشن شود و غم نخورد.
در اینوقت خواهر موسى نزد مادر آمده، او را نزد فرعون برد. موسى بوى آشنا بمشامش خورد. دانست که مادر است. پستانش را گرفت و شیرش را نوشید و آرام شد.
گویند: فرعون به او گفت: چرا این طفل فقط پستان ترا گرفت؟ جواب داد:
بخاطر اینکه من زنى خوشبو بوده داراى شیرى پاک هستم. هر بچه اى بیاورند شیر مرا مىخورد. فرعون خوشحال شد.
وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ: تا مادر موسى بداند که وعده خدا حق است. مقصود همان وعدهاى است که در آیه ۷ ذکر شده است.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ: ولى بیشتر آنها نمىدانستند که خداوند به وعده خود جامه عمل پوشیده است.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً: همین که موسى رشد کرد، و عقلش کامل شد، او را به حکمت و دانش برترى بخشیدیم. برخى گفتهاند: یعنى هنگامى که به سن ۴۰ ساله رسید. بنا بر این موسى پیش از آنکه به نبوت برگزیده شود داراى حکمت و دانش بود. برخى گویند: منظور از حکمت و دانشى که به او داده شده، همان مقام نبوت است.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ: نیکوکاران را این چنین پاداش میدهیم (تفسیر این قسمت در سوره یوسف گذشت) وَ دَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلى حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِها: در موقع ظهر که مردم استراحت کرده بودند موسى وارد شهر شد.
برخى گفته اند: این شهر در دو فرسخى مصر بود. برخى گفته اند: شب هنگام بعد از نماز مغرب و عشاء وارد شهر شد. برخى گفته اند: روز عیدى بود و مردم سرگرم بازیها و جشنهاى خود بودند.
در باره اینکه چرا وارد شهر شد، اختلاف است: برخى گویند: موسى در جمع سواران موکب فرعون حرکت میکرد. روزى به او خبر دادند که فرعون و موکبش حرکت کرده اند. موسى هم سوار شد و بدنبالشان حرکت کرد، همین که موقع خواب نیمروز شد، به شهر آمد که استراحت کند.
برخى گویند: بنى اسرائیل جمع مى شدند و سخن موسى را گوش میدادند.
هنگامى که موسى به حد رشد رسید با قوم فرعون به مخالفت پرداخت. این خبر در همه جا پخش شد و او را ترساندند. موسى هر وقت داخل شهر مى شد، ترسان بود.از اینرو وقتى داخل شد که کسى نفهمد.
برخى گویند: فرعون دستور داده بود که موسى را اخراج کنند. از اینرو موسى طورى وارد شهر مى شود که کسى نفهمد.
فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ: در همین موقع بدو مرد برخورد که یکى از آنها اسرائیلى و دیگرى قبطى بود و با یکدیگر نبرد مى کردند و مرد قبطى میخواست اسرائیلى را مجبور کند که هیزم به آشپزخانه فرعون برد.
برخى گویند: یکى از آنها دیندار و دیگرى کافر بود.
فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ: مردى که دوست موسى بود از موسى کمک خواست تا دشمن را مغلوب سازد.
ابو بصیر از امام صادق (ع) روایت کرده است که: نام شما براى شما مبارک باشد.
گفتم: چه نامى؟ فرمود: شیعه! مگر نشنیدهاى که خداوند مىفرماید: «فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ».
فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ: موسى مشتى بر سینه اش زد و کار او را یکسره کرد. برخى گفته اند: عصائى به او زد.
قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ: و گفت: این کار از شیطان بود که مرا بخشم آورد.
و باعث شد که مردى را بکشم.
حسن گوید: در آن موقع کشتن کافر روا نبود. زیرا تکلیف خوددارى از جنگ بود.
برخى گفته اند: یعنى کارى که به سبب آن قتل واقع شد از عمل شیطان بود.[۳] سید مرتضى دو وجه دیگر ذکر کرده است: ۱- قتل او بدست من سبب شد که او از ثواب محروم گردد و این از عمل شیطان است. زیرا بهتر بود که فعلا زنده بماند شاید از فرصت استفاده میکرد پس موسى فعل مستحبى را ترک کرده است.
۲- مقصود این است که کار مقتول از عمل شیطان بود. یعنى او مخالف خدا و مستحق قتل بود. سپس بوصف شیطان پرداخته، مىگوید:
إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ: شیطان دشمن بنى آدم و آشکارا گمراه کننده ایشان است.
پرسش:
آن مرد یا سزاوار قتل بود یا نبود؟ اگر سزاوار نبود، از نظر شما روا نیست انبیاء پیش از نبوت یا بعد از آن مرتکب کار خلاف شوند و اگر سزاوار بود، چراموسى از این کار پشیمان شد و استغفار کرد؟
پاسخ:
این قتل بمنظور نجات مؤمنى از شر ظالمى انجام شد و بخودى خود مقصود نبود. بدیهى است که چنین قتلى قبیح نیست. زیرا جنبه دفاعى دارد و فرقى نیست میان اینکه قاتل از خود دفاع کند یا از دیگرى، اما در باره ندامت و استغفار موسى بعدا سخن خواهیم گفت.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۱۶ تا ۲۰]
قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۶) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ (۱۷) فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَهِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (۱۸) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (۱۹) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ (۲۰)
ترجمه:
گفت: خدایا بخود ظلم کردم. مرا ببخشاى و خدا او را بخشود که او غفور و رحیم است. گفت: خدایا سوگند به آنچه بمن انعام کردى که هرگز پشتیبان مجرمین نخواهم بود. موسى در شهر هم چنان در انتظار به سر مىبرد. تا اینکه باز همان مرد اسرائیلى که روز پیش از او کمک خواسته بود، از او کمک خواست. موسى به او گفت:
تو آدم گمراهى هستى. همین که خواست دشمن را دور کند، گفت: اى موسى میخواهى همانطورى که دیروز شخصى را کشتى امروز هم مرا بکشى. تو نمیخواهى مگر اینکه در روى زمین از جباران باشى و نمیخواهى که از مصلحین باشى. مردى با شتاب از نقطه دور دست شهر آمده، گفت: اى موسى، اشراف فرعونى میخواهند ترا بکشند.
خارج شو که من از دوستان مخلص توام.
لغت:
ترقب: انتظار.
استصراخ: کمک خواستن.
ایتمار: مشورت.
اعراب:
بِما أَنْعَمْتَ: باء حرف قسم و جواب قسم «فلن اکون» أَنْ أَرادَ أَنْ: «ان» اول زائده و دوم مصدریه است.
لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ: «لک» متعلق به محذوف است که بوسیله «الناصحین» تفسیر شده و بخود آن متعلق نیست. زیرا ما بعد «ال» موصوله در ما قبل آن عمل نمیکند.
مقصود:
اکنون به بیان این مطلب مىپردازد که موسى پس از قتل قبطى پشیمان شد.
قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی: موسى گفت: خدایا من با این قتل به خودم ظلم کردم. زیرا اگر بدانند مرا میکشند.
مرحوم سید مرتضى میگوید: این اعتراف در پیشگاه خدا از این جهت است که از او ترک اولایى سرزده و عمل مستحبى را ترک کرده است.
فَاغْفِرْ لِی: خدایا مرا بیامرز. نظیر قول موسى، قول حضرت آدم است که پس از خوردن شجره ممنوعه که آنهم ترک مستحبى کرده بود، مىگوید: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» (خدایا، بخود ظلم کردیم و اگر ما را نیامرزى و بما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود: اعراف ۲۳) مرا بیامرز، یعنى توبه و استغفارم را قبول کن. پس قبول توبه و استغفار، غفران نامیده شده است.
فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ: خداوند موسى را بخشود و او نسبت به بندگان خود آمرزگار و بخشنده نعمت است.
قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ: موسى گفت:
خدایا با آمرزش خود و دفع بلاى دشمنان، نعمتى بمن عطا کردهاى که بدان سوگند یاد میکنم که هرگز پشتیبان مجرمین نباشم.
از این آیه استفاده میشود که پشتیبانى مجرمین، جرم و معصیت و پشتیبانى مؤمنین طاعت و عبادت است، موسى هر که را که بظاهر اهل ایمان بود کمک میکرد و هر که را که بظاهر اهل کفر بود مخالفت میکرد.
در روایت است که از عطاء بن ابى ریاح پرسیدند: فلانى براى فلانى نویسندگى میکند و دخل و خرج او به اندازه همان اجرتى است که از وى میگیرد. اگر بگیرد، بى نیاز است و اگر نگیرد، خودش و عائله اش دچار فقر شدید مىشوند. عطاء گفت:
آیا قول آن مرد صالح (موسى) را نشنیدهاى: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ».
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَهِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ: روز دیگر موسى در شهر ماند و از کشتن قبطى بیمناک بود و منتظر بود که اخبار را در مورد این قتل بدست آورد. یعنى از فرعون و قومش مى ترسید که متوجه شوند موسى قاتل قبطى است. از اینرو تجسس میکرد تا ببیند آنها چه عکس العملى نشان میدهند؟
فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ: در همین موقع همان اسرائیلى که روز پیش از موسى کمک خواسته بود، با مرد دیگرى درگیرى پیدا کرد و از موسى براى نجات از شر او کمک طلبید.
ابن عباس مىگوید: همین که قتل قبطى فاش شد، قبطیان به فرعون گفتند:
بنى اسرائیل یکى از مردان ما را کشته اند، فرعون گفت: قاتل او را مىشناسید و کسى دارید که شهادت دهد؟ گفتند: نه. به آنها دستور داد که به جستجو پردازند. در همان وقتى که جستجو میکردند، موسى در حین عبور، به آن اسرائیلى برخورد و اسرائیلى از وى کمک خواست.
قالَ لَهُ مُوسى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ: موسى به او گفت: تو آشکارا گرفتار گمراهى هستى. زیرا دیروز با آن مرد جنگیدى و امروز با این مرد.
مقصود گمراهى از حیث دین نیست، بلکه مقصود این است که جنگ کردن با قوم فرعون که جمعیتشان زیاد است، گمراهى است و از روى صواب نیست.
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ: سرانجام موسى دلش به حال آن مرد اسرائیلى سوخت و تصمیم گرفت که شر دشمن را کوتاه کند. اما مرد اسرائیلى تصور کرد که موسى میخواهد بکمک قبطى بشتابد. زیرا قبلا به او اعتراض کرده بود که دچار گمراهى است. از اینرو گفت: همانطورى که دیروز یک نفر را کشتى، امروز هم میخواهى مرا بکشى؟
حسن مىگوید: این مطلب را همان قبطى گفت، زیرا قتل آن مرد شهرت پیدا کرده بود و میدانست که بدست بنى اسرائیل کشته شده است.
إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ: تصمیم تو این است که در روى زمین به قتل و ستم پردازى.
عکرمه و شعبى گویند: هر کس دو نفر را به ناحق بکشد، جبار است.
وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ: تو نمیخواهى از اصلاح کنندگان باشى.
همین که اسرائیلى این مطلب را گفت، قبطى دانست که موسى قاتل است، نزد فرعون رفت و او را مطلع ساخت. فرعون مأمورین را بطلب موسى فرستاد و دستور قتلش داد.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسْعى: مردى از آخر شهر از راهى نزدیکتر پیش از رسیدن مأمورین با شتاب و عجله خود را به موسى رسانده، او را از تصمیم قبطیان آگاه کرد. گویند: این مرد مؤمن آل فرعون حزقیل بود. برخى گفتهاند:
نامش شمعون و برخى گفتهاند: نامش سمعان بود.
قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ:
به موسى گفت: اشراف فرعونى تصمیم گرفته اند ترا بکشند. از سرزمین مصر خارج شو که من از خیر خواهان و دوستان تو هستم.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۲۱ تا ۲۵]
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۱) وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ (۲۲) وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّهً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ (۲۳) فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (۲۴) فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۵)
ترجمه:
موسى ترسناک از شهر خارج شد و منتظر بود که او را بگیرند. گفت: خدایا مرا از مردم ستمکار نجات ده. و چون متوجه مدین شد، گفت: امید است که خداوند مرا به راه درست هدایت کند و چون بر سر چاه مدین رسید، مردمى یافت که حیوانات خود را آب میدادند و در کنار آنها دو زن دید که گوسفندان خود را از نزدیک شدن به آب باز میداشتند. موسى به آنها گفت: چرا از دادن آب به گوسفندانتان خوددارى میکنید؟ گفتند: گوسفندانمان را آب نمیدهیم تا چوپانان بروند. و پدرمان پیر سالخوردى است. موسى گوسفندانشان را آب داد. سپس به سایه رفته، گفت: خدایا به خیرى که بر من نازل کرده اى محتاجم. یکى از زنان که با شرم و حیا حرکت میکرد، نزد موسى آمده، گفت: پدرم ترا میخواهد تا مزد اینکه بگوسفندان ما آب دادى بتو بدهد. هنگامى که نزد او رفت و سر گذشت خود را براى او شرح داد، گفت: نترس. از قوم ستمکار نجات یافته اى.
قرائت:
یصدر: ابو جعفر و ابو عمرو و ابن عامر بفتح یاء و ضم دال خواندهاند و دیگران از باب افعال. بنا بر اول مقصود این است که چوپانان بروند و بنا بر دوم مقصود این است که چوپانان گوسفندان خود را ببرند و بنا بر این مفعول حذف شده است.
لغت:
تلقاء شىء: جانب و طرف شىء.
سواء السبیل: وسط طریق.
تذودان: منع مىکردند، زجاج گوید: این کلمه در مورد شتر و گوسفند بکار مىرود نه انسان. اما صحیح نیست زیرا استعمالاتى هست که خلاف آن را ثابت مىکند.
خطب: امر مهم.
رعاء: جمع «راعى» چوپانان.
اعراب:
تلقاء: ظرف مکان.
لا نَسْقِی: دو مفعول این فعل حذف شده. یعنى: «لا نسقى الغنم الماء». همچنین:
«فَسَقى لَهُما».
لِما أَنْزَلْتَ: جار و مجرور متعلق به «فقیر» است.
تمشى: حال.
عَلَى اسْتِحْیاءٍ: حال.
قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ …: این جمله بدل از «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما …» یا حال است به تقدیر «قد» و عامل آن «جاءت» یا «تمشى» است.
مقصود:
سپس در باره رفتن موسى به مدین مىفرماید:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ: موسى از شهر فرعون خارج شد در حالى که مىترسید گرفتار و کشته شود و همچنین منتظر بود که مأمورین سر رسند.
قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ: گفت: خدایا مرا از شر ظالمان نجات ده.
ابن عباس گوید: موسى بسوى مدین شتافت در حالى که راه را آشنا نبود و فقط با امید و حسن ظن به خداى خویش حرکت میکرد و دعایش این بود که: «رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». برخى گفتهاند: این فرارى بىپناه در راه مدین نه توشهاى با خود داشت و نه آبى. از گیاه صحرا میخورد و مىرفت تا خود را به آب مدین رسانید.
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ: هنگامى که متوجه سمت مدین که تا مصر هشت روز راه بود، گردید، راه را نمىشناخت. از اینرو گفت: امید است که خدایم مرا به راه صحیح هدایت کند و از سرگردانى و گم گشتن در بیابانها حفظ فرماید.
برخى گفته اند: خودش هم نمیدانست کجا مى رود. راهى که منتهى بمدین مى شد در پیش گرفت و رفت.
عکرمه گوید: چهار راه در برابر موسى بود و نمیدانست که از کدامیک برود.
از اینرو خود را بخدا سپرد تا راهى که او را بمقصد نجات برساند در پیش پایش قرار دهد. خداوند هم دعایش را مستجاب و راهنماییش کرد.
برخى گویند: فرشته اى که سوار اسب بود و بزغاله اى با خود داشت آمد و او را به مدین برد. سعید بن جبیر گوید: پاهایش برهنه بود و بمدین نرسید تا پوست پاهایش افتاد.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّهً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ: و چون به آب مدین رسید، جماعتى از شبانان دید که مشغول آب دادن گوسفندان خود بودند.
وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ: و در کنار آنها دو زن دید که گوسفندان خود را از نزدیک شدن به آب منع میکردند.
برخى گویند: یعنى مردم را از نزدیک شدن بگوسفندان منع مى کردند.
برخى گویند: یعنى گوسفندان خود را از مخلوط شدن با گوسفندان دیگران منع میکردند.
قالَ ما خَطْبُکُما: موسى از آنها پرسید: چرا گوسفندان خود را آب نمیدهید؟
قالَتا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ: گفتند: صبر مىکنیم تا مردم بروند و اینجا خلوت شود. زیرا ما قدرت آب کشیدن نداریم. وقتى که مردم رفتند آبهاى باقیمانده در حوض را به گوسفندان خود میدهیم.
وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ: پدر ما پیر است و نمیتواند گوسفندان را آب دهد.
بدینجهت ما ناچاریم خودمان گوسفندانمان را آب دهیم. مقصودشان این بود که موسى آنها را کمک دهد.
برخى گفتهاند: مقصودشان این بود که عذر خود را که بدون محرم بیرون آمده بودند بموسى بفهمانند.
فَسَقى لَهُما: موسى گوسفندان آنها را آب داد. یعنى مردان را کنار زد تا بتواند گوسفندان زنها را آب دهد.
برخى گفتهاند: سنگى از روى چاهى برداشت و دلوى از آنها گرفت و به آب دادن گوسفندان ایشان پرداخت. این سنگ را ده نفر مى توانستند حرکت دهند.
دلوى هم که به او دادند، اینقدر سنگین بود که کشیدن آن از چاه، کار ده نفر بود.
ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِ: آن گاه براى خنک شدن و استراحت کردن با حال گرسنگى به سایه درختى پناه برد.
فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ: گفت: خدایا به خیرى که بر من نازل کنى محتاجم.
ابن عباس گوید: پیغمبر خدا درخواست تکه نانى از خدا میکرد.
على (ع) مىفرماید: نانى از خدا مسألت میکرد که بخورد. زیرا از گیاه بیابان چندان خورده بود که سبزى آن از فرط لاغرى از پوست شکمش پیدا بود.
زنها پیش پدر خود رفتند و چون نسبت به روزهاى دیگر خیلى زود برگشته بودند، از کار آنها تعجب کرد و آنها جریان را به اطلاعش رسانیدند. یکى از آنها دستور داد که موسى را نزد او ببرد. دختر بزرگتر آمد تا موسى را نزد پدر ببرد.
چنان که مىفرماید:
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ: یکى از آنها به رسم زنان با شرم و حیا نزد موسى آمد. برخى گفتهاند: صورت خود را به آستینش پوشیده بود. برخى گفتهاند: خوش نداشت که جلو مردى راه برود و با مردى تکلم کند، برخى گفتهاند:
یعنى از بیراهه مىرفت.
قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا: بموسى گفت: پدرم ترا میخواهد تا مزد آب دادن گوسفندانمان را بتو بدهد.
بیشتر مفسرین معتقدند که پدرش شعیب است. وهب و سعید بن جبیر معتقدند که او یثرون برادرزاده شعیب است. شعیب بعد از آنکه کور شده بود جان سپرده و میان مقام و زمزم بخاک سپرده شده بود. برخى گفتهاند: یثروب است. برخى گفتهاند: یثروب نام اصلى شعیب است، زیرا شعیب نامى عربى است.
ابو حازم میگوید: وقتى وى بموسى گفت که پدرم میخواهد مزد ترا بدهد، موسى خوشش نیامد و میخواست با او نرود ولى چارهاى نداشت. زیرا آن بیابان حیوانات درنده داشت. ناچار موسى با او براه افتاد. باد لباسهاى دختر شعیب را حرکت میداد و بدنش را ظاهر میکرد. موسى گاهى از او اعراض میکرد و گاهى چشم خود را فرو مىنهاد. سرانجام به او گفت: اى کنیز خدا، عقب بیفت و جهت را به من نشان ده. هنگامى که نزد شعیب آمد، موقع خوردن شام بود. شعیب به او گفت:
جوان، بنشین و شام بخور. موسى گفت: بخدا پناه مىبرم. شعیب گفت: چرا؟ مگر گرسنه نیستى؟ گفت: گرسنهام ولى مىترسم که این شام مزد آب دادن به گوسفندان باشد. من از خاندانى هستم که در برابر عمل آخرت، مزد نمیگیرند. شعیب گفت:
جوان، بخدا قسم، چنین نیست. عادت من و پدرانم این است که از مهمانان پذیرایى کنیم و غذاى خود را با دیگران بخوریم. موسى به خوردن غذا مشغول شد.
فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ:
موسى تمام ماجراهاى خود را براى شعیب تعریف کرد و او را از فرار و آوارگى خود مطلع ساخت. شعیب به او گفت: نترس که از شر فرعون و قومش نجات یافته اى. زیرا سرزمین ما در قلمرو سلطنت فرعون نیست.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۲۶ تا ۳۰]
قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (۲۶) قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۲۸) فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَهٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۲۹) فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یا مُوسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۳۰)
ترجمه:
یکى از دختران به پدر گفت: او را مزدور کن. زیرا بهترین مردى که مزدور مىکنى، نیرومند و امانتدار است. شعیب گفت: میخواهم یکى از این دو دخترم را بتو بدهم که هشت سال مزدور من باشى و اگر ده سال مزدور باشى، محبتى است از جانب تو. نمیخواهم که بر تو سخت گیرم. بخواست خدا مرا از شایستگان خواهى یافت.
موسى گفت: میان من و تو همین است. هر کدام از دو مدت که تمام کنم ظلمى بر من نیست و خدا به آنچه مىگوئیم، وکیل است. همین که موسى مدت را تمام کرد و خانواده خود را برد، از جانب طور آتشى مشاهده کرد. به خانواده خود گفت: توقف کنید که من آتشى مشاهده میکنم. شاید خبرى یا قطعه اى از آن بیاورم که شما گرم شوید. چون نزد آتش آمد، از جانب وادى ایمن در بقعه مبارکى از درختان ندا شد که: اى موسى. منم خداوند، خداى عالمین.
قرائت:
جذوه: عاصم به فتح جیم و حمزه و خلف به ضم جیم و دیگران به کسر خواندهاند و هر سه بیک معنى است.
لغت:
جذوه: قطعه درشتى از هیزم که در آن آتش باشد. جمع آن «جذى» شاطئ: کنار.
اعراب:
هاتین: صفت براى «ابنتى».
ثَمانِیَ حِجَجٍ: ظرف زمان.
ذلِکَ بَیْنِی: مبتدا و خبر.
اى: شرطیه و منصوب به «قضیت» حرف «ما» زائده است، «فَلا عُدْوانَ» جواب شرط.
أَنْ یا مُوسى: «ان» در محل نصب و مخففه از مثقله است. یعنى «نودى بأنه یا موسى …»
مقصود:
سپس در باره کار موسى در مدین و حرکتش از آنجا مىفرماید:
قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ: یکى از دو دختر که نامش «صفوره» بود، گفت: پدر او را اجیر گردان.
نام خواهر کوچک «لیا» بود. برخى گویند: نام خواهر بزرگ «صفراء» و نام خواهر کوچک «صفیراء» بود.
إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ: پدر، بهترین کسى که اجیرش میکنى بر کار نیرومند و امانتدار است.
گویند: هنگامى که دختر از قوت و امانت موسى سخن گفت: شعیب پرسید:
از کجا میدانى که قوى و امین است؟ پاسخ داد: قوتش را از آنجا فهمیدم که سنگ عظیمى را از روى چاه برداشت و امانتش را از آنجا دانستم که بمن گفت: از پشت سرم راه برو. زیرا خوش ندارم که باد لباسهاى ترا حرکت دهد و بدنت را بمن بنمایاند.
این جواب دختر، رغبت و علاقه شعیب را نسبت به موسى زیاد کرد.
قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ:
بموسى گفت: میخواهم یکى از این دو دخترم را بتو دهم که هشت سال مزدور من باشى.
فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ: اگر بده سال برسانى، محبتى است از جانب تو و وظیفه واجب تو نیست.
برخى گفتهاند: یعنى مزدى که من بتو میدهم این است که یکى از دو دختر خود را به عقد تو در آورم. آن گاه موسى را براى شبانى اجیر کرد و دختر را با مبلغى بعنوان مهریه به عقد موسى در آورد. نه اینکه مهر دختر را مزدورى موسى قرار داده باشد و این مزدورى شرطى بود در ضمن عقد ازدواج و این شرط مطابق مذهب ابو حنیفه صحیح است. لکن معنى اول با ظاهر آیه سازگارتر است.
وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ: نمیخواهم در این مدت هشت سال بر تو سخت گیرم و غیر از شبانى گوسفندان کار دیگرى بدوش تو بیندازم.
برخى گویند: یعنى نمیخواهم بر تو سخت بگیرم که ده سال شبانى کنى.
سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ: بخواست خدا از من حسن صحبت و وفاى بعهد خواهى دید. یعنى اگر خدا مرا زنده بدارد، از من صلاح و شایستگى خواهى دید. زیرا ممکن است خداوند حیات را از او بگیرد و به او توفیق ندهد که از خود صلاح و شایستگى نشان دهد.
یحیى بن سلام مىگوید: شعیب به موسى گفت هر بچه اى که از گوسفندان داراى نقشى غیر از نقش مادرش باشد، از آن تو باشد. تمام بچه ها نقششان مخالف نقش مادر بود.
برخى گفته اند: به او وعده کرد که آن سال هر بچه گوسفندى که سرش سیاه و بدنش سفید باشد، از آن وى باشد. تمام بچه هاى گوسفندان بهمین رنگ بدنیا آمدند.
از امام صادق پرسیدند: کدام دختر بدنبال موسى رفت؟ فرمود: همان که همسر وى شد، پرسیدند: کدامیک از دو مدت را تمام کرد؟ فرمود: بیشتر و کاملتر را یعنى ده سال. پرسیدند: پیش از پایان ده سال با همسر خود عروسى کرد یا بعد؟ فرمود:
پیش از پایان. پرسیدند: آیا مرد مىتواند با زنى ازدواج کند و با پدرش شرط کند که دو ماه براى او مزدور باشد؟ فرمود: موسى میدانست که این شرط را به پایان مى برد. پرسیدند: از کجا میدانست؟ فرمود: او عالم بود که زنده میماند و به شرط وفا میکند.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ: موسى به شعیب گفت: آنچه بر عهده من است براى تو و آنچه در ازاء آن بمن میدهى براى من. سپس گفت:
أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَ: هر کدام از دو مدت را که تمام کنم، ظلمى بر من نباشد و مجبور نباشم که بیشتر از آن عمل کنم.
وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ: خداوند میان من و تو گواه باشد.
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ: موسى ده سال را تمام کرد. از پیامبر خدا پرسیدند:
موسى کدامیک از دو مدت را تمام کرد؟ فرمود: کاملتر و بهتر آن دو را. ابو ذر میگوید:
پیامبر خدا فرمود: هر وقت از تو پرسیده شد: موسى کدامیک از دو مدت را تمام کرد؟
بگو: بهتر و کاملتر آنها را و اگر از تو پرسیده شد: موسى با کدامیک از دو دختر ازدواج کرد؟ بگو: کوچکتر. همان که به پدر گفت: او را اجیر کن.
وهب مىگوید: دختر بزرگ را بعقد خود در آورد.
در این کلام حذف است. یعنى هنگامى که موسى مدت را تمام کرد و زنش را با خود برداشت و روانه شام شد.
وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً: در راه از سمت کوه طور آتشى دید.
گفتهاند: هنگامى که موسى با دختر شعیب ازدواج کرد، شعیب دستور داد عصائى به موسى دهند که بوسیله آن جانوران درنده را از گوسفندان دور سازد. این عصا را به او دادند و داستان آن را در سوره اعراف بیان کردیم.
برخى گفتهاند: این عصا را آدم از بهشت آورد و جبرئیل پس از موت آدم آن را برداشت و نگاه داشت تا بموسى داد.
برخى گفتهاند: این عصا میان پیامبران دست بدست مىگشت تا به شعیب رسید و شعیب به موسى داد.
از امام صادق (ع) نقل شده است که عصاى موسى از درخت آس بهشت بود که هنگامى که بمدین مىرفت، جبرئیل برایش آورد.
سدى گوید: شعیب این عصا را از فرشته اى بصورت مردى امانت گرفته بود.
وقتى بدخترش دستور داد که یک عصا به موسى بدهد، رفت و همین عصا را برایش آورد. شعیب گفت: عصاى دیگرى بیاور ولى دختر هر عصائى برمیداشت در دستش قرار نمیگرفت جز همین عصا.
برخى گفتهاند: موسى پس از تمام کردن آن ده سال، ده سال دیگر هم پیش شعیب ماند. آن گاه از او اجازه گرفت که بمصر رود و پدر و مادر خود را زیارت کند. شعیب اجازه اش داد و او با همسر خویش عازم مصر گردید.
برخى گفتهاند: ده سال که تمام شد، همسرش را با گوسفندان خود برداشت و از ترس رؤساى شامى از بیراهه حرکت کرد. زنش نزدیک به وضع حمل بود، راه را گم کرد و به نزدیکى کوه طور آمد. شبى تاریک بود. باران شدیدى بارید و گوسفندانش پراکنده شدند، زن نیز دچار درد زایمان شد، موسى متحیر بود چه کند؟ در همین وقت بود که از جانب کوه طور آتشى دید.
ابو بصیر از امام باقر (ع) روایت کرده است که: موسى پس از تمام کردن مدت قرارداد، با همسرش روانه بیت المقدس شد، راه را گم کرد و در کوه طور مشاهده آتش کرد.
قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً: به خانواده خود گفت: شما باشید که من آتشى مشاهده میکنم.
لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَهٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ: شاید بتوانم کسب اطلاع کنم که راه کجاست یا هیزمى که آتش دارد براى شما بیاورم و شما گرم شوید.
برخى گویند: یعنى کسب اطلاع کنم که این آتش، خیر است که به آن پناه بریم یا شر است که از آن اجتناب کنیم.
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ:
همین که نزدیک آتش آمد، از سمت راست وادى در قسمتى مبارک ندایى از درخت، بگوش موسى رسید. این بقعه مبارک همانجاست که خداوند بموسى دستور داد:
«فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (کفشهایت را در آور که در وادى مقدس طوى هستى: طه ۱۲) مبارک بودن وادى بخاطر این است که معدن وحى و رسالت و کلام خداست. برخى گفتهاند: مبارک بودن آن به خاطر فراوانى درختان و میوهها و خیر و نعمتهاست. ولى قول اول صحیحتر است.
موسى ندا را از درخت شنید. زیرا خداوند کلام خود را در درخت قرار داد و درخت محل کلام است. زیرا کلام عرض است و عرض احتیاج به محل دارد. موسى به اعجاز فهمید که این کلام، کلام خداست. برترین منازل انبیاء همین است که کلام خدا را بىواسطه بشنوند.
أَنْ یا مُوسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ: ندا این بود که اى موسى، تکلم کننده با تو منم. خداى توأم. مالک همه عالمها و آفریننده همه موجودات.
خداوند برتر از این است که در محلى حلول کند یا در مکانى قرار گیرد.
زیرا او نه جسم است و نه عرض.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۳۱ تا ۳۵]
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (۳۱) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۳۲) قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (۳۳) وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (۳۴) قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ (۳۵)
ترجمه:
و اینکه عصایت را بینداز. همین که عصا را انداخت به جنبش در آمد. گویا مارى بود. موسى پشت کرد و تعقیبش نکرد. موسى، پیش بیا و نترس که تو از امن یافتگانى: دستت را در گریبانت کن که سفید و بدون هیچ بدى بیرون مىآید. و دستت را براى رفع ترس بر سینهات گذار. این است دو برهان از خدایت بسوى فرعون و اطرافیانش که مردمى فاسق بودند. گفت: یکى از آنها را کشتهام و مىترسم که مرا بکشند و برادرم هارون زبانش فصیحتر از من است. او را به کمک من بفرست که تصدیقم کند. مىترسم که تکذیبم کنند. گفت: بازویت را به برادرت محکم خواهم کرد و براى شما حجتى و برهانى قرار دهم که به سبب آیات ما بر شما دسترسى پیدا نکنند. شما و پیروان شما پیروزید.
قرائت:
الرهب: حجازیان و بصریان بفتح هاء و حفص بفتح راء و سکون هاء و دیگران بضم راء و سکون هاء خواندهاند. و همه بیک معنى است.
ذانک: بصریان و ابن کثیر به تشدید نون و دیگران به تخفیف خواندهاند.
زجاج گوید: به تشدید تثنیه «ذلک» و به تخفیف تثنیه «ذاک» است.
ردء: ابو جعفر و نافع بدون همزه و دیگران با همزه خواندهاند و وجه قرائت اول تخفیف است.
یصدقنى: عاصم و حمزه به رفع و دیگران به جزم خواندهاند. بنا بر اول صفت است براى «ردء» و بنا بر دوم جواب است براى فعل «ارسل»
اعراب:
إِلى فِرْعَوْنَ: متعلق است به همان چیزى که متعلق «مِنْ رَبِّکَ» است یا متعلق است به محذوف.
هارون: عطف بیان بآیاتنا: سه احتمال دارد: متعلق است به «یصلون» یا «نجعل» یا «الغالبون».
مقصود:
سپس دنباله داستان موسى را بیان کرده مىفرماید:
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ: عصایت را بینداز.
علت اینکه این داستان در چند سوره تکرار شده، این است که براى اهل کتاب اتمام حجت شود و اسباب گرایش آنها به حق فراهم گردد زیرا قوم یهود نسبت به موسى ادعاى محبت مىکردند و هر که کسى را دوست دارد، از گفتگوى در باره او خشنود میشود و به کسى که در باره فضیلت او سخن گوید، علاقه پیدا میکند.
وانگهى هر جا که داستان موسى تکرار شده، خالى از فایده نبوده است.
در عبارت: «أَنْ أَلْقِ عَصاکَ» قسمتى حذف شده است. در حقیقت منظور این است که: عصایت را بینداز. همین که عصا را انداخت به شکل اژدهایى در آمد که از لحاظ سرعت حرکت و شدت اهتزاز همچون مارى بود.
فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ: منظره اژدها شدن مار و جست و خیز سریع آن باعث شد که موسى فرار کند و به جاى اول خود برنگردد.
از اینرو به او گفته شد: یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ: موسى، جلو بیا و نترس که تو از زیان این اژدها ایمن هستى.
از اینکه عصا اژدها مىشود، مىفهمیم که جوهر و سرشت اجسام، همه یکى است و بهمین جهت است که با فاصله زیادى که میان چوب و حیوان وجود دارد، بر اثر اعجاز موسى یکى تبدیل بدیگرى میشود. از همین جا معلوم میشود که وقتى انقلاب عصا به مار ممکن باشد، سفید شدن جسم سیاه که فقط تغییر رنگى است و نیازى به تغییر ماهیت جسم ندارد، کارى است آسانتر[۴] و این همان معجزه دوم موسى است که به او گفته مىشود:
اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ: دستت را در گریبانت کن تا بدون هیچگونه پیسى و عیب خارج گردد.
وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ: و دستت را بواسطه ترسى که عارضت شده است بر سینه بچسبان تا ترست برداشته شود.
مقصود این است که موسى دستش را به امر خداوند بر سینه بچسباند تا ترسى که از دیدن مار پیدا کرده بود، بر طرف شود.
برخى گفتهاند: مقصود این است که موسى به اجراء فرمان خداوند مصممتر و جدى تر شود و ترس و وحشت او را دچار سستى نگرداند. نه اینکه دستش را بر روى سینه بگذارد. بلکه پایدارى و استقامت ورزد. بهمین جهت است که گاهى مقصود از «دستها» خود شخص است. مثل: «لبیک و الخیر بین یدیک» که مقصود این نیست که خیر بین دو دست تست. بلکه منظور این است که خیر پیش تست و مثل:«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ» (حج ۱۰) که مقصود این است که آنچه مىبینى بواسطه کارهایى است که در زندگى دنیا انجام دادهاى.
کلمه جناح را برخى بمعنى دست و برخى بمعنى بازو گرفته اند. بعید نیست که «جناح» به معنى بازو باشد و همانطورى که گاهى بازو بجاى خود شخص بکار رفته است، مثل: «سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ» (بزودى بازویت را [یعنى خودت را] به برادرت تقویت مىکنم: قصص ۳۵) در اینجا هم جناح بمعنى خود شخص بکار رفته است.
در عین حال ممکن است جناح به معنى دست باشد و همانطورى که گاهى منظور از «ید» (دست) «یدان» (دو دست) است، منظور از جناح هم دو جناح یعنى دو دست مى باشد.
برخى گفته اند: وقتى عصا را انداخت و عصا مار شد، دو دست خود را مثل کسى که پناهگاهى مىجوید، گشود و بهمین جهت به او گفته شد دستت را به سینه ات بچسبان و بعبارت دیگر، یعنى دستهایت را از خوف مار نگشاى. زیرا تو از ضرر آن ایمن هستى.
ممکن است مقصود این باشد که: آرام باش و نترس. زیرا کسى که دچار ترس میشود، دستهاى خود را مانند بال مىگشاید و گویى میخواهد پرواز کند. از اینرو برخى گفتهاند: یعنى پر و بال ترس را جمع کن و آرام باش.
برخى گفتهاند: یعنى چون درخشندگى دست ترا مىترساند به سینه بچسبان تا آرامش پیدا کنى[۵].
فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ: دست و عصا دو حجتند از جانب خداوند بر نبوت و رسالت تو.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ: ترا با این دو آیت با هر بسوى فرعون و قومش مىفرستیم.
إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ: اینها مردمى هستند که از طاعت خدا خارج گشته، بکفر که اعظم گناهان است روى آوردهاند.
قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ: موسى به پیشگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا، من یکى از فرعونیان را کشتهام و مىترسم که مرا به انتقام قتل او بکشند.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً: برادرم هارون از من فصیحتر است. این جمله را بخاطر این میگوید که در زبانش عقدهاى بود، قبلا در باره علت پیدایش این عقده (گره) سخن گفته ایم. البته خداوند بدعاى موسى این عقده را به تمامى یا بیشتر آن از زبانش برداشت.
فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ: او را براى تبلیغ رسالتت به پشتیبانى و حمایت من بفرست تا مرا تصدیق کند.
موسى هنگامى براى رسالت خود شریک و حامى مسألت میدارد که از راه وحى علم پیدا کرده است که مطابق مصلحت است.
برخى گویند: مقصود این است که هارون را با من بفرست تا فرعون تصدیقم کند.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ: این هم استعاره دیگرى است. یعنى: پیامبرى با تو قرار میدهم و تو را بوسیله او تأیید میکنم.
وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً: و براى شما حجت و قوت و برهانى قرار میدهیم.
فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما بِآیاتِنا: تا به سبب آیات و معجزاتى که به شما عطا کردهایم، به شما دسترسى پیدا نکنند و از شما بترسند.
برخى گویند: یعنى بوسیله آیات و معجزات خود به شما قدرتى میدهیم که به شما دسترسى پیدا نکنند.
اکنون وعده پیروزى به آنها داده، مىفرماید:
أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ: شما و پیروانتان بر فرعون و قومش پیروز مى شوید.
این پیروزى غیر از سلطان است. زیرا سلطان از راه برهان است و پیروزى از راه مغلوب کردن و در هم کوبیدن نیروى دشمن است.
سرانجام مطابق وعده الهى موسى و قومش بر دیار فرعون و فرعونیان تسلط یافتند. از امام باقر (ع) روایت شده است که: وقتى موسى نزد همسرش برگشت، پرسید:
از کجا مىآیى؟ گفت: از جانب خداى این آتش. سپس نزد فرعون رفت. سوگند بخدا، گویا اکنون او را مىبینم که با شوکت و جلال، جبهاى از پشم پوشیده، عصا در دست، و نعلى از پوست الاغ و لیف خرما در پا، بر در کاخ فرعون ایستاده است. بفرعون خبر دادند که جوانى بر در بارگاه ایستاده، خود را فرستاده خداوند عالم میداند.
فرعون به شیربان دستور داد که زنجیر از گردن شیران بردارد و هر گاه بر کسى خشم میگرفت دستور میداد شیرها را رها کنند تا قطعه قطعه اش کنند. موسى باید از نه در بگذرد تا نزد فرعون بیاید. درها یکى پس از دیگرى گشوده شدند و موسى نزد فرعون آمد. اما شیران در حضور موسى شروع کردند به تکان دادن دم و خود را به پاى او انداختند. فرعون به اطرافیان خود گفت: تا کنون چنین صحنه اى دیده اید؟
سپس به موسى گفت: مگر نه ما ترا از کودکى بزرگ کردیم و پرورش دادیم ..؟ آن گاه بیکى از مردان دستور داد: دستش را بگیر و بدیگرى دستور داد: گردنش را بزن.
اما جبرئیل شش تن از مردان فرعونى را کشت. فرعون دستور داد: دستور داد: دست از موسى بردارید. در این وقت موسى دست خود را بیرون آورد. آن چنان میدرخشید که شعاع آن صورتش را پوشیده بود. سپس عصا را افکند. بصورت اژدهایى در آمد که تمامى ایوان را میان دو لب خود قرار داد. فرعون به موسى گفت: مرا تا فردا مهلت ده و آن جریانات بعد همه اتفاق افتاد.
[سوره القصص (۲۸): آیات ۳۶ تا ۴۲]
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (۳۶) وَ قالَ مُوسى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷) وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ (۳۸) وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (۳۹) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمِینَ (۴۰)
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ لا یُنْصَرُونَ (۴۱) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَهً وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (۴۲)
ترجمه:
هنگامى که موسى با معجزات و آیات روشن ما نزد فرعونیان آمد، گفتند:
این نیست مگر سحرى بى اساس و چنین چیزى در پدران گذشته خود نشنیدهایم.
موسى گفت: خدایم داناتر است به آنکه با هدایت از پیش او آمده است و به آنکه عاقبت خانه از او است. که ستمکاران رستگار نمیشوند. فرعون گفت: اى بزرگان، غیر از خودم خدایى براى شما سراغ ندارم. هامان، براى من بر خاک آتش بیفروز و بنائى آسمانخراش بساز شاید بخداى موسى اطلاع یابم. گمان میکنم که او از دروغگویان است. او و لشکریانش بناحق در روى زمین کبر ورزیدند و پنداشتند که بسوى ما بازگردانده نمیشوند، او را و سپاهیانش را گرفتیم و بدریا افکندیم. ببین که سرانجام ستمکاران چگونه است؟ آنها را پیشوایانى ساختیم که دعوت به آتش میکنند و روز قیامت یارى نمیشوند. در این جهان پیاپى لعنشان کردیم و روز قیامت از زشتها خواهند بود.
قرائت:
و قال موسى: ابن کثیر بدون واو خوانده است و دیگران با واو.
من یکون: کوفیان- غیر از عاصم- به یاء و دیگران به تاء خواندهاند.
لا یرجعون: کوفیان- غیر از عاصم- و یعقوب بفتح یاء و دیگران بضم خواندهاند.
لغت:
صرح: قصر.
نبذ: انداختن.
قبح: زشتى، دور کردن، هلاک کردن.
مقصود:
سپس مىفرماید:
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً: موسى نزد فرعون و قومش رفت و آیات و معجزات روشن و آشکار ما را به آنها ارائه داد. ولى آنها گفتند: اینها سحر و جادو است و اصل و اساس درستى ندارد. زیرا حیله و نیرنگى است که انسان را به اشتباه اندازد.
وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ: چنین چیزى که او ادعا میکند، سابقه ندارد و از پدرانمان هم نشنیدهایم.
با اینکه دعوتهاى پیشین از نوح و هود و صالح و .. انجام شده بود، علت اینکه مدعى هستند که سابقه ندارد یا این است که: فاصله زیاد شده بود یا این است که پدرانشان هم تصدیق نکرده بودند.
پس مقصود این است که شنیده نشده است که پدرانمان دعوت پیامبران را تصدیق کرده باشند. یعنى آنها از ما بزرگتر و فهمیدهتر بودند و اگر اینگونه دعوتها حقیقتى داشت، آنها تصدیق و اجابت مىکردند. زیرا همیشه شخص کاملتر و عاقلتر بهتر حقیقت را درک میکند تا شخص کم عقل و کم فهم.
اما این بهانه هم درست نیست. زیرا حقیقتى که از راه استدلال شناخته مىشود، براى هر کسى که راه آن را بپیماید، قابل شناخته شدن است، اعم از اینکه کم فهمتر باشد یا نباشد. شخص کاملتر و عاقلتر هم اگر راه استدلال نپیماید، از شناخت آن عاجز خواهد بود.
وَ قالَ مُوسى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ:
ولى موسى در پاسخ آنها گفت: خداى من بهتر مرا مىشناسد و او گواه من است و با داشتن چنین گواهى از تکذیب شما بیم ندارم. همان خدایى که علم دارد به اینکه سرانجام نیکو براى ما و براى همه اهل حق و انصاف است. در حقیقت موسى میخواهد بگوید: خدا داناتر است که کدامیک از ما به حق و کدامیک از ما بر باطلیم، حجت من هم آشکار است.
إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ: کسى که بخود ظلم کند و مرتکب گناه و کفر نعمت شود، روى رستگارى نمىبیند.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی: فرعون بمنظور انکار آیات و معجزات موسى به بزرگان و سران قوم خود گفت: من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم.
فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً: اى هامان، آتشى براى من بر خاک بیفروز و آجر تهیه کن و براى من قصرى بلند بساز.
گویند: اول کسى که آجر ساخت، فرعون بود.
لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى: شاید بر فراز آن قصر روم و از آنجا بحال خداى موسى آگاهى یابم.
این جمله را فرعون بمنظور فریباندن مردم گفته، میخواهد وانمود کند که خداى موسى هم مانند خودش محتاج مکان و جهت است.
وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ: گمان من این است که موسى دروغ میگوید و خدایى غیر من نیست که او رسولش باشد.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِ: فرعون و لشکریانش در روى زمین از حد خود فراتر رفتند و به ظلم و باطل دست گشودند و از قبول حق و پیروى جناب موسى (ع) خوددارى کردند.
وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ: گمان آنها این بود که معاد و قیامت قابل انکار است و بسوى ما آورده نمیشوند.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِ: سرانجام فرعون و لشکریانش را گرفتار کیفر کردیم و آنها را در دریاى نیل انداخته، دچار هلاکت کردیم.
برخى گفته اند: این دریا در خارج از مصر و نامش اساف بود.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمِینَ: با چشم دل بنگر و تدبر کن که چگونه فرعون و قومش را از دیارشان خارج و هلاک کردیم.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ: این جمله نیاز به توضیح دارد. زیرا ظاهر آن مى رساند که خداوند همان طورى که انبیاء را پیشوایان حقیقت و راستى و هدایت قرار داده، فرعون و قومش را هم رهبران و پیشوایانى قرار داده است که مردم را به آتش دوزخ فرا مى خوانند. البته چنین معنایى صحیح نیست. بنا بر این مقصود این است که خداوند از حالشان خبر داده و حکم کرده است که آنها چنین هستند.
ممکن است منظور این باشد که چون خداوند حال ایشان را بزبان پیامبران خود آشکار کرده است، گویا خودش آنها را امامان دعوت کننده بدوزخ ساخته است.
مقصود از دعوت بدوزخ این است که مردم را بکارهایى و امیدارند که نتیجه آنها دوزخ است.
وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ لا یُنْصَرُونَ: در روز قیامت، کسى یارى اینها نمیکند و خودشان هم از یارى کردن یکدیگر عاجزند، حال آنکه در دنیا یکدیگر را یارى میکردند.
وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَهً: لعن یعنى دورى از رحمت خدا و نیکىها، یعنى در این دنیا بر آنها لعنهاى پیاپى فرستادیم.
برخى گویند: یعنى لعنت آنها را در این دنیا لازم ساختیم. مقصود این است که مؤمنان را وادار به لعن ایشان کردیم.
وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ: اخفش گوید: یعنى روز قیامت، اینها از هلاک شدگانند. ابن عباس گوید: یعنى بواسطه سیه رویى و کبودى چشم، در روز قیامت از زشت رویانند. برخى گویند: یعنى رسوا هستند.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۸، ص: ۲۰۳
[۱] – از همین جا یک نتیجه هم در باره آیه« قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ …»( آل عمران ۲۶) بدست مىآید. زیرا یزید بن معاویه در برابر سر بریده امام حسین بهمین آیه استدلال میکرد که ملک من از جانب خداست و تو میخواستى با آنچه خدا بمن داده مخالفت کنى. در حالى که این استدلال صحیح نیست و چنان که در متن آمده، تنها آن ملکى واجب الاطاعه است که از جانب خدا باشد و چون ملک یزید و امثالش نمیتواند واجب الاطاعه باشد، معلوم میشود از جانب خداوند نیست. تنها آن ملکى از جانب خداست که واجب الاطاعه باشد مانند ملک انبیاء و ائمه، اینجور ملکها نظیر مالکیتهایى است که از راه شیادى و دغلکارى تحصیل مىشود.
همانطورى که رعایت ملک چنین مالکان واجب نیست رعایت ملک چنین ملکان هم لازم نیست.
[۲] – از آنجا که مادر موسى زنى با ایمان است و چنان که دیدیم در سه آیه پیش خداوند بیان داشت که به او بر مسند مقدس مادرى وحى کرده است که نترسد و غمگین نباشد و اطمینان داشته باشد که فرزند او به او برمیگردد و از پیامبران مىشود، باید منظور از فراغت قلب مادر موسى این باشد که آسوده خاطر، بىغم و اندوه و وحشت بنشیند تا وعدههاى الهى تحقق یابد و طفل خود را در آغوش کشد. بدیهى است که اگر غیر از این معنى مراد باشد باید وحى خدا و وعده او در مورد کسى که اعتماد و اطمینان حاصل نمیکند بیهوده باشد. اما مسلماً مادر موسى از مدتها پیش مورد عنایت و توجه مخصوص خداست و على هذا نگرانى ندارد.
[۳] – از آنجا که ما معتقدیم که پیامبران کارى که مطابق میل شیطان و مخالف رضاى خداست انجام نمیدهند، باید این جمله طورى معنى شود که با قاعده عصمت انبیاء مخالف نباشد. على هذا آیه هیچ دلالتى ندارد که موسى میخواهد بگوید قتل از عمل شیطان است، بلکه میخواهد بگوید این قتل در نتیجه جنگى است که عمل شیطان بود.
[۴] – در باره تبدیل عصا به اژدها از لحاظ فلسفى و برهانى که در فلسفه براى اثبات ماده مشترک آوردهاند، معلوم است که تمام اجسام چه جماد و چه حیوان و چه نبات، از لحاظ ماده مشترکند و تنها اختلاف آنها از لحاظ صور است. چنان که در طبیعت، خاک و بطور کلى جمادات، صورت گیاهى بخود میگیرند و گیاه نیز صورت حیوانى بخود میگیرد و بالآخره همان حیوان و نبات هم پس از مرگ به حالت جمادى و خاکى بر میگردند و این وضع هم چنان ادامه دارد و چنان که از لحاظ دینى خاک، نطفه و نطفه، علقه و علقه، مضغه میشود و سرانجام بصورت انسان کامل در مىآید و دوباره پس از موت، خاک میشود و در روز قیامت، این خاک برمیگردد و از نو( انسان میشود، از لحاظ علمى هم این مطلب روشن است و حتى چنان که علم بیان میکند تنها تفاوت اجسام از لحاظ اختلاف تعداد الکترونهاى آنهاست و لذا مىتوانیم با خارج کردن بعضى الکترونها از مدار اتم یا افزودن الکترون بمقدار آن، جسم دیگرى بسازیم. همان کارى که کیمیاگران قدیم به امکان آن پى برده بودند و مىفهمیدند که میشود اجسام کم بها را تبدیل به اجسام پر بها کرد ولى رمز آن و طرز انجام آن را نمیدانستند و بخاطر پیدا کردن رمز و اختراع طرز آن تا توانستند اجسام را تجزیه یا ترکیب کردند و اگر بهدف خود نرسیدند، ولى شیمى را توسعه بخشیدند. از اینجا این مطلب هم روشن میشود که چطور بوسیله امام یا پیامبرى خاک، طلا میشود تا شاعرى مىگوید:
آنان که خاک را به نظر کیمیاء کنند | آیا شود که گوشه چشمى بما کنند؟ | |
اما در مورد تغییر رنگ، این امر خیلى سادهتر است، زیرا از نظر علمى رنگ حقیقتى ندارد، بلکه بستگى بطول موج نورى دارد که بر جسم مىتابد. بعضى از اجسام نورى را جذب میکنند که طول موجش کوتاهتر است و بعضى امواج متوسط و بعضى امواج بلند و از همین جا رنگهاى قرمز و زرد و نارنجى و آبى و سبز و نیلى و بنفش پیدا میشوند و از ترکیب همه آنها رنگ سفید و از ترکیب بعضى از آنها با یکدیگر رنگهاى فرعى دیگر پیدا میشود.
[۵] – بنظر مىرسد که همین معنى بهتر باشد. زیرا این جمله پس از این دستور که دستت را داخل گریبانت کن تا نورانى و سفید گردد، آمده و على هذا ممکن است دیدن دست نورانى و سفید، موسى را ترسانده باشد، هم چنان که دیدن منظره اژدها شدن عصا او را ترسانید. همانطورى که براى رفع ترسش از اژدها به او دستور داده شد که برگرد و نترس، براى رفع ترسش از سفیدى و درخشندگى دست به او گفته میشود که دستت را به سینهات بچسبان.