البلد - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البلد ۱ الی ۲۰

سوره بلد

در مکّه نازل شده و باجماع مفسّرین بیست آیه است.

 

 

فضیلت آن:

ابى بن کعب گوید: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود، کسى که آن را قرائت کند خدا او را امان از خشم خویش در روز قیامت عطا فرماید:

ابو بصیر از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود هر کس سوره بلد را در نماز واجبش بخواند در دنیا معروف شود که از صالحین است و در آخرت معروف گردد که براى او در نزد خدا مکان و مرتبه است و از رفیقان پیامبران و شهیدان و صالحین خواهد بود.

توضیح و وجه ارتباط این سوره بسوره قبل:

چون خداوند سبحان سوره فجر را بیاد نفس مطمئنّه پایان داد در این سوره بیان کرد جهت اطمینان را و اینکه باید نظر در راه معرفت خدا باشد و این را بقسم و سوگند تأکید کرده و فرمود:

[سوره البلد (۹۰): آیات ۱ تا ۲۰]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (۱)

وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (۲)

وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (۳)

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ (۴)

أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ (۵)

یَقُولُ أَهْلَکْتُ مالاً لُبَداً (۶)

أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ (۷)

أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (۸)

وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ (۹)

وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ (۱۰)

فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ (۱۱)

وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَهُ (۱۲)

فَکُّ رَقَبَهٍ (۱۳)

أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ (۱۴)

یَتِیماً ذا مَقْرَبَهٍ (۱۵)

أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَهٍ (۱۶)

ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ (۱۷)

أُولئِکَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ (۱۸)

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَهِ (۱۹)

عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَهٌ (۲۰)

 

 

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشاینده مهربان

(۱) سوگند یاد میکنم باین شهر (مکّه)

(۲) و حال آنکه تو فرود آمده ‏اى بدین شهر

(۳) و سوگند یاد میکنم به پدر (آدم ابو البشر) و آنچه زاده است

(۴) هر آینه آفریدیم انسانى را در سختى و رنج

(۵) آیا پندارد آدمى که توانایى ندارد بر (عقاب) او هیچ کس

(۶) آدمى میگوید ضایع کردم (در عداوت پیغمبر) مال فراوان را

(۷) آیا آدمى پندارد که (هنگام گناه) او را کسى ندیده است

(۸) آیا قرار نداده ‏ایم براى او دو چشم (که بدان ببیند)

(۹) و زبانى و دو لب (که بکار آید)

(۱۰) و راهنماییش کردیم بدو راه خیر و شر

(۱۱) پس آدمى نگذشت از عقبه (در مخالفت با نفس رنج نکشید)

(۱۲) و چه چیز تو را دانا کرد که عقبه چیست (آن عقبه)

(۱۳) رهانیدن بنده ایست (از بردگى)

(۱۴) یا خورانیدن طعام در روز واماندگى

(۱۵) یتیمى را که داراى خویشى باشد

(۱۶) یا بینواى خاک نشینى

(۱۷) و باشد آن کس از آنان که ایمان آورده ‏اند و سفارش کردند یکدیگر را بشکیبایى و سفارش نمودند یکدیگر را بمهربانى

(۱۸) آن گروه اصحاب دست راستند

(۱۹) و نگرویدند بآیات (و معجزات) ما ایشان اصحاب دست چند

(۲۰) بر ایشان در دوزخ آتشى سرپوش نهاده شده است.

 

 

 

قرائت:

ابو جعفر لبّدا، بتشدید قرائت کرده و دیگران بتخفیف قرائت کرده ‏اند، ابن کثیر و ابو عمرو و کسایى، فکّ رقبه او اطعم، خوانده‏اند و قاریان دیگر فک رقبه، برفع و اضافه قرائت کرده و، او اطعام را بتنوین خوانده ‏اند.

و ابو عمرو و اهل کوفه غیر عاصم مؤصده را با همزه قرائت کرده و باقى قاریان بدون همزه خوانده‏اند، و یعقوب اختلاف کرده از آن و در قرائت نادره حسن، فى یوم ذا مسغبه خوانده است.

دلیل:

لبد، ممکن است مفرد بر وزن زمّل و جبّا باشد و ممکن است جمع لا بد باشد، و امّا قول خدا فَکُّ رَقَبَهٍ أَوْ إِطْعامٌ‏، ابو على گوید مقصود در آن و ما ادریک ما اقتحام العقبه فک رقبه او اطعام، یعنى اقتحام آن یکى از این دو تا است یا این قسم از کارى است تقرّب و نزدیکى بحق میآورد پس اگر این تقدیر را نکردى و کلام را بر ظاهر خودش گذاردى معنایش چنین میشود.

العقبه فک رقبه و حال آنکه عقبه فک نیست بعلّت اینکه آن عین است و فک رقبه حدث است و خبر سزاوار است که در معنى مبتداء باشد و مانند آنست قول خدا، وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَهُ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ، یعنى حطمه نار اللَّه است، و مثل آنست، وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ نارٌ حامِیَهٌ و همین طور قول خدا، وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَهُ، یوم یکون کالفراش المبثوث، و معناى القارعه یوم یکون الناس، زیرا القارعه مصدر است پس اسم زمان خبر از آنست، پس این جمله ‏ها از ابتداء و خبر تفسیر این چیزهایى است که ذکرش مقدّم شد از اقتحام عقبه و حطمه و قارعه، چنانچه قول خداى تعالى، لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ‏ تفسیر وعده خداست، و قول او فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ معنایش، فلم یقتحم است و وقتى لا بمعناى لم باشد لازم نمیآید تکرار آن چنانچه با لم تکرار لازم نمیآید، پس اگر در جایى مثل، فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى‏ تکرار شد، پس آن مانند تکرار لم در قول خدا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا است.

و قول خدا ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا، یعنى میباشد مقتحم عقبه و آزاد کننده بنده از کسانى که ایمان آورده ‏اند، پس البته اگر او از مؤمنان نبود سودى و نفعى قرب و نزدیکى او بایشان ندهد، و جایز است توصیف کردن روز را بقول خدا، ذى مسغبه چنانچه جایز است که گفته شود لیله نائم و نهاره صائم، شبش خواب و روزش را روزه دار است و مانند آن و کسى که افکّ رقبه یا اطعم قرائت کرده پس جایز است که آنچه ذکر شده از فعل تفسیر اقتحام عقبه باشد، پس اگر گفتى این قسم تفسیر به فعل نشد، بلکه تفسیر بمبتدا و خبر شده مانند قول خدا، نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ و قول خدا، نارٌ حامِیَهٌ، پس آیا قرائت دیگرى رجحان ندارد.

گفته شده که ممکن است که‏ کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَهِ تفسیر قول خدا، وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَهُ بنا بر معنى باشد، و مسلّما آمده که‏ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ‏، تفسیر کرده مثل را بقول خودش‏ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ‏، و پنداشته ‏اند که ابا عمرو احتجاج کرده بقول خدا، ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا براى قرائت‏ فَکُّ رَقَبَهٍ مثل اینکه چون آن فعل بوده واجب شده که معطوف علیه مانند آن فعل باشد، و گاهى ممکن است که این مانند قطع و جداى از اوّل و استیناف باشد مثل اینکه اعلام کند که فکاک رقبه از برده باین است که از کسانى باشد که ایمان آورده‏ اند، بعلّت او بسبب ایمان احراز ثواب بنده آزاد کردن میکند پس هر گاه ایمان را منضمّ بفعل قربى که ذکرش گذشت نکند نفعى آن بنده آزاد کردن ندارد.

و تقدیرش اینست سپس بودن او از کسانى که ایمان آوردند، پس این آمده آمدن قول خدا، کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا.

چگونه خدا هدایت نماید مردمى را که کفر ورزیدند بعد از ایمانشان و گواهى دادند، اراده کرده پس اگر گواهى دادن را و اوصدت الباب و آصدته دو لغت هستند، پس کسى که مؤصده همزه نداده احتمال داده دو امر را ۱- اینکه بر لغت کسى باشد که اوصدت گفته.

۲- اینکه از آصدت باشد پس همزه را تخفیف داده و قلب بواو کرده چنانچه در جونه و تؤوى، و کسى که همزه داده مؤصده، پس او از آصدت گرفته، و ابو عمرو همزه ساکنه را ترک و تبدیل بواو کرده هر گاه منضم بما قبلش شود مثل یؤمنون و مؤمنین و تبدیل بالف نموده هر گاه ما قبلش مفتوح تبدیل بیاء، هر گاه ما قبلش مکسور باشد و در مثل قول خدا مؤصده تبدیل نمیشود بلکه با همزه است زیرا مؤصده با همزه لغت کسى است که گوید آصدت الباب، و الباب مؤصده، و ابو عمر و بنا بر این لغت است پس همزه را ترک شود هر گاه نیاز شد که لغت را ترک شود و از آن منتقل به لغت دیگر شود، و همین طور ترک نشود همزه در قول خدا (تُؤْوِی إِلَیْکَ) براى اینکه اگر آن همزه را تبدیل بواو شود و حال آنکه بعد از آن واو است اجتماع دو واو شود و اجتماع آن دو واو از همزه ثقیل‏تر است و همین طور هر گاه فعل مجزوم باشد و لام الفعل آن همزه بحال خودش باقى خواهد بود و البته تبدیل نمیشود مثل قول خدا، إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ‏ زیرا اگر آن را تبدیل بواو کنند لازم میشود که بسبب جزم حذف شود چنانچه در یغزو مى‏گویى، لم یغز همچنین‏ (إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ) تبدیل به الف نشود نیز باین معنى و همین طور قول خدا، أَثاثاً وَ رِءْیاً، قلب و تبدیل بیاء نشود براى اینکه اشتباه برّى از روى من الماء میشود، پس این چهار حال و مورد ترک نمیشود همزه در آن هر گاه احتیاج شد بترک لغتى‏ و انتقال بلغت دیگر شود، و هر گاه همزه در موضع و محل جزم قرار گرفت و هر گاه معنى در کلمه‏اى اشتباه بکلمه دیگر شود، و هر گاه ترک همزه مؤدّى و منجر باجماع دو واو گردد، پس این مطلب را بفهم و کسى که ذا مسغبه قرائت کرده آن را مفعول اطعام قرار داده، و یتیما بدل از آن است و ممکن است که یتیم صفت ذا مسغبه باشد مثل قول تو که مى‏گویى رأیت کریما عاقلا و ممکن است که صفت بعد از صفت که کریم است باشد.

 

 

 

لغات:

الحل: الحال و آن ساکن است، و الحلّ بمعناى حلال است و رجل حلّ و حلال یعنى محلّ مقیم و ساکن.

الکبد: در لغت شدّت و سختى امر است و از آنست تکبد اللین هر گاه غلیظ و سخت شود و از آنست کبد براى اینکه آن خون غلیظ است که بسته میشود و تکبد الدم هر گاه مانند کبد گردد.

لبید شاعر گوید:

عین هلّا بکیت اربداذ قمنا و قام الخصوم فى کبد

لبید براى برادرش که در جاهلیّت مرده مرثیه میخواند و میگوید اى چشم آیا براى اربد گریه نمیکنى زمانى که ما قیام کردیم و دشمنهاى ما هم در سختى قیام کردند، شاهد این بیت کبد است که بمعناى سختى و شدّت است.

و اللبد: بسیار از تلبد الشی‏ء هر گاه بعضى از آن بر بعضى دیگر ترکیب شود و از آنست لبد میگویند ما له سبد و لا لبد، ندارد چیزى نه کم و نه زیاد.

اصل النجد: علوّ و بلندى است و نجد را نجد نامیده‏اند براى بلندى آن از گودى تهامه و هر بلندى از زمین نجد است و جمع آن نجود است امرؤ القیس‏

غداه غدوا فسالک بطن نخله‏ و آخر منهم جازع نجد کبکب‏

صبحگاهان دویدند و سیر کننده بودند بطن نخله و دیگرى از ایشان یک قطعه ‏اى از ارتفاعات نجد و کبکب را پیمود، شاهد این بیت کلمه نجد کبکب است که ارتفاعات زمین را گویند، و اراده کرده راهى در ارتفاع و بلندى را و کبکب کوه است و در مثل آمد (النجد من راى حضنا) هر کس کوه حضن را ببیند داخل نجد شده است، و رجل نجد بین النجده یعنى مردى که زرنگ و نیرومند است در کوهنوردى و بالا رفتن بر قلّه آن، و استنجدت فلانا فانجدنى یعنى از فلانى کمک خواستم بر رفتن بالاى قلّه پس مرا یارى کرد، و تشبیه کرد راه خیر و شرّ را بدو طریق بلند براى ظهور آنچه در آن دو است.

الاقحام: دخول بر چیزى است بشدّت، گفته میشود اقتحم و تقحم و اقحمه و قحمه غیره بسختى و شدّت وارد شده.

العقبه: راهیست که براى بالا رفتن از کوه از آن بسختى بالا میروند (و در فارسى بآن گردنه چون گردنه اسد آباد همدان و …) میگویند و صعود آن بسبب تنگى راه و خطر سقوط خواهد بود.

و بعضى گفته‏ا ند: عقبه گردنه تنگى است در سر کوه که مردم آن را میپیمایند، پس تشبیه فرمود نفقه در وجوه خیر را بآن و عاقب الرجل صاحبه، هر گاه در مورد و بدل او قرار گرفت.

و الفلک: فرقى است که منع را زایل میکند و با آن متمکّن میشود از کارى که قبلا متمکّن نبود مانند گشودن قید و غل (از دست و گردن اسیر) زیرا بسبب گشودن و باز کردن آن مانع برطرف میشود و ممکن میشود براى او تصرّفى که قبلا ممکن نبود، پس گشودن گردن و آزاد کردن برده تفریق و جدا کردن میان آن و میان حال بردگى و رقیّت را بسبب لزوم آزادى و باطل کردن بردگى و بندگى.

المسغبه: سال مجاعه و گرسنگى، سغب، یسغب سغبا، پس او ساغب است هر گاه گرسنه باشد.

جریر شاعر گوید:

تعلّل و هى ساغبه بلیها بانفاس من الشبم القراح‏

شراب دوّم را نوشید و حال آنکه بچه‏هاى او گرسنه و تشنه بودند بیک جرعه آب خالص خنک، شاهد این بیت کلمه ساغبه است که بمعناى گرسنه باشد المرقبه: خویشاوند و نمیگویند فلانى قرابت من است بلکه میگویند ذو قرابتى با من خویشاوندى یا خویشى دارد براى اینکه آن مصدر است چنانچه شاعر گوید:

یبکى الغریب علیه لیس یعرفه‏ و ذو قرابته فى الحى مسرور[۱]

بر او شخص غریبى که او را نمیشناسد گریه میکند و حال آنکه خویشان او دربین قبیله خوشحال و مسرورند.

التربه: حاجتمند سخت و تهیدست بیچاره است بنا بر گفته عرب که میگوید (ترب الرجل) زمانى که فقیر و نیازمند شد یعنى خاکنشین شد.

 

 

 

تفسیر:

(لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ) مفسّرین تمامى اجماع و اتفاق کرده‏ اند بر اینکه این سوگند ببلد حرام و آن مکّه معظّمه است و در سوره قیامه بیان‏ لا أُقْسِمُ‏ گذشت.

(وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ) یعنى و تو اى محمّد مقیم و ساکن بمکّه هستى و آن محلّ تو است و این تنبیه و اعلام است بر اینکه شرافت بلد بشرافت آنست که بآن مقیم است (پیامبرى که دعوت کننده بسوى توحید پروردگار و اخلاص بندگى اوست) و بیان اینست که احترام و بزرگداشت مکّه براى اوست و خدا سوگند بمکّه خورده براى خاطر (پس شرافت مکه بواسطه) آن حضرت است و براى اینست که آن حضرت در آن سکونت و اقامت دارد، چنانچه مدینه را طیّبه نامید براى اینکه آن شهر بحیات و ممات آن حضرت پاک شد.

ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و عطاء گویند: یعنى و تو محل هستى در این بلد و آن ضد محرم است، و مقصود اینست که براى تو حلال است کشتن هر کس از کفّار را که در آن ببینى و این هنگامى بود که مأمور شد در فتح مکّه بکشتن کفّار قریش، پس خداوند براى آن حضرت حلال کرد تا اینکه مقاتله کرد و کشت و البته آن بزرگوار صلّى اللَّه علیه و آله فرمود حلال نیست براى احدى قبل از من و حلال نیست براى احدى بعد از من و حلال هم نشد قتال با کفّار براى من در این بلد مگر یک ساعت از روز، و این وعده ‏اى‏ از خدا به پیامبرش (ص) بود که حلال کند براى آن حضرت مکّه را تا در آن جنگ کند و آن را بدست او بگشاید و او در آن محلّ و آزاد باشد که آنچه را میخواهد از کشتن و اسیر کردن بنماید و خداوند سبحان این کار را کرد پس آن حضرت از روى غلبه و کراهت مردم مکّه داخل مکّه شد و کشت ابن خطل را که در مسجد الحرام به پرده کعبه آویخته بود و مقیس بن صبا و غیر آنان را.

ابى مسلم گوید: یعنى سوگند نمیخورم باین شهر و حال آنکه تو در آن هتک حرمت میشوى و عرض و شخصیت و حیثیت و آبروى تو را میبرند و تو را احترام نمیکنند، پس براى این بلد احترامى نمانده وقتى حرمت تو را هتک نمودند، و این معنى از حضرت صادق علیه السلام روایت شده فرمود که قریش شهر مکّه را احترام مى‏ نمود ولى حضرت محمد صلّى اللَّه علیه و آله را اهانت و هتک حرمت میکرد، پس خدا فرمود: لا أُقْسِمُ بِهذَا- الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ، اراده کرده که ایشان هتک حرمت تو را در مکه حلال دانسته پس تو را تکذیب نموده و ناسزا گفتند در حالى که عادتشان در مکّه بر این بود که هیچ مردى در آنجا قاتل و کشنده پدر خود را نمیگرفت و بودند که شاخه ‏اى از درخت حرم را بگردن آویخته پس بسبب این عمل در امان میشدند پس حلال دانستند از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله چیزى که از غیر آن حضرت حلال نمیدانستند، پس آنها را سرزنش کرد بر این عمل سپس عطف فرمود بر سوگندش و فرمود:

(وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ) حسن و مجاهد و قتاده گویند: یعنى آدم (ع) و ذریّه آن و این سوگند براى اینست که چون ایشان مخلوقى و آفریده ‏اى‏

عجیب‏تر از آن آفریده ‏اند و ایشان آباد کنندگان دنیایند.

حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام فرمود: یعنى آدم (ع) و فرزندان او از پیامبران و اوصیاء و پیروان ایشان.

ابى عمران جونى گوید: یعنى ابراهیم خلیل علیه و على نبیّنا و آله السلام و فرزندان او، گوید چون سوگند ببلد و شهر مکّه خورد پس از آن سوگند بابراهیم خورد چون او بانى آن شهر است و بفرزندان عرب او زیرا ایشان مخصوص ببلد میباشند.

ابن عبّاس و جبائى گویند: یعنى هر پدر و فرزندش.

ابن جبیر گوید: یعنى سوگند به پدر کسى که براى او تولید فرزند میکند و بچه میآورد، و ما ولد یعنى آنکه عاقر است و فرزند نمى‏ آورد، پس ما، نافیه است و این بعید است براى اینکه تقدیرش این خواهد بود، و ما ما ولد، پس ماء اوّل که موصوله یا موصوفه است حذف شده است.

(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ) ابن عبّاس و سعید بن جبیر و حسن گویند: یعنى در تعب و سختى و رنج، گوید: متحمّل میشود مصیبتهاى دنیا و سختیهاى آخرت را، و گفت فرزند آدم همواره متحمّل سختى و ناراحتى میشود تا از دنیا بیرون رود.

و بعضى گفته ‏اند: یعنى انسانى را ایجاد کردیم در سختى از حمل و زائیده شدن و شیر خوارگى و جدا شدن از شیر و معیشت و زندگى او و مرگ او آن گاه خداوند سبحان ایجاد نکرده که متحمل شدائد شود باندازه ایکه آدمى زاده متحمّل میشود و حال آنکه او با این عمل ناتوان‏ترین خلق خداست.

و بعضى گفته‏ اند: در کبد یعنى ایستاده بر دو پایش بطور مستقیم و راست و هر چیزى که خلق شده است برو و سرافکنده راه میرود مگر انسان که راست و منتصب خلق شده است، پس کبد بمعناى استواء و استقامه است و آن روایت مقسم بن عبّاس و قول مجاهد و ابى صالح و عکرمه است.

و بعضى گفته ‏اند: مقصودش شدت امر و نهى است یعنى آن را خلق کردیم تا اینکه ما را عبادت کند بعبادتهاى دشوار مانند غسل جنابت در سرما و برخاستن از خواب لذیذ براى نماز پس شایسته است براى او که بداند که دنیا منزل سختى و رنج و تعب و بهشت خانه راحت و نعمت است.

(أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ) یعنى آیا این انسان گمان میکند که هر گاه گناه خداى تعالى را نمود و مرتکب کارهاى زشت شد کسى بر عقاب و عذاب او قدرت ندارد، و این بدگمانى است، و این استفهام انکاریست یعنى نباید البته چنین گمانى برد.

حسن گوید: یعنى آیا پندارد این مغرور بمالش که احدى قدرت ندارد که مالش را از او بستاند؟

قتاده گوید: آیا گمان میکند که از مالش سؤال نمیشود که از کجا تحصیل کرده و در کجا صرف کرده است.

کلبى گوید: آن انسان ابو الاشدّین مردى از حج بود که بسیار نیرومند و هیکل‏دار بود بطورى که در بازار عکاظ بر روى پوستى مى ‏نشست و ده نفر آن را میکشیدند از زیر او پس آن پوست قطعه قطعه میشد و او از جاى خود بلند نمیشد، سپس خداوند سبحان از گفته این انسان خبر داد و فرمود:

(یَقُولُ أَهْلَکْتُ مالًا لُبَداً) یعنى مال بسیارى در عداوت و دشمنى پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله صرف کردم و باین جنایتش افتخار میکرد.

مقاتل گوید: که او حرث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بود و جهتش این بود که او گناهى مرتکب شد پس از رسول خدا (ص) فتوا خواست پیامبر (ص) او را امر فرمود که کفّاره دهد، پس گفت از وقتى که وارد دین محمّد (ص) شدم مالم در کفّارات و صدقات تمام شد.

(أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ) آیا میپندارد که کسى او را نمیبیند، قتاده و سعید بن جبیر گویند: که از او مطالبه کند که از کجا آورده و در چه مسیرى خرج کردى.

ابن عبّاس از پیامبر (ص) روایت نموده که فرمودند، روز قیامت که شود نگذارند قدمهاى بنده ثابت باشد مگر اینکه از چهار سرمایه از او بپرسند ۱- از عمر او که در چه مسیرى فانى نمود (در راه عبادت و یا در طریق معصیت).

۲- از مال او، که از کجا جمع نمود و در چه راهى صرف نمود.

۳- از علم او که چگونه عمل کرد بآن.

۴- از محبّت و دوستى ما خاندان رسالت.

کلبى گوید: که او دروغ‏گو بود، انفاق نکرد آنچه گفت، پس خداوند سبحان فرمود، آیا گمان میکند که خداى تعالى ندیده او را که کرده یا نکرده انفاق نموده یا انفاق ننموده، سپس خداوند سبحان نعمتهایى را که بر او انعام فرموده تذکّر داد تا استدلال کند بآن بر توحید خودش، پس فرمود (أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ) آیا براى او دو چشم قرار ندادیم تا ببیند به‏ سبب آن آثار حکمت پروردگار را.

(وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ) و آیا براى او قرار ندادیم زبانى که بسبب آن سخن گوید و بیان ما فى الضمیر خود نماید و بسبب دو لب استعانت بجوید بر بیان کردن (و یا آنجا نباید سخن گوید لب فرو بندد).

قتاده گوید: نعمتهاى خدا بر تو آشکار است پس آن را برایت بیان فرمود تا اینکه شکر و سپاس گویى و عبد الحمید مداینى از ابن حازم روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود: خداوند تعالى میفرماید، اى پسر آدم اگر زبان تو با تو در آنچه بر تو حرام است نزاع نمود، من تو را بر آن بدو طبقه (بنام لب) یارى نموده ‏ام پس آن را بر هم بگذار (و سخن مگو) و اگر دیدگانت با تو بر بعضى چیزها و دیدنى ‏ها که بر تو حرام نموده ‏ام نزاع نمود، پس تو را بدو مژده یارى کرده ‏ام مژگان بر هم نه و از دیدن چشم فرو بند و اگر عورتت با تو منازعه نمود بآنچه بر تو حرام کرده ام پس تو را با دو طبقه و دوران یارى کرده ‏ام پس آن را فرو بند و حفظ کن.

(وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ) على علیه السلام و ابن مسعود و ابن عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده گویند، یعنى راه خیر و راه بد.

سعید بن مسیب و ضحاک گویند: یعنى او را ارشاد کردیم به دو پستان مادرش که چگونه از آن شیر بمکد و بنوشد، و در روایت دیگر از ابن عبّاس هم نقل شده و روایت شده که بحضرت امیر المؤمنین (ع) گفته شد که مردمى میگویند که مقصود از قول خدا، وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ‏ آن دو پستانند فرمود نه آنها راه خیر و شرّ هستند.

حسن گوید: بمن رسیده که رسول خدا (ص) فرمود اى مردم آن دو نجد راه خیر و راه شرّ است، و راه شر محبوب‏تر بسوى شما از راه خیر قرار داده نشده.

و اگر گفته شود چگونه راه خیر مانند راه شرّ بلند و رفیع شده و حال آنکه معلوم است که در شرّ رفعت و بلندى نیست، پاسخ اینکه هر دو راه را ظاهر و آشکار نموده براى مکلّفین، پس خداوند سبحان هر دو را نجد نامیده براى ظهور و بروز آن و ممکن است که راه شرّ را هم نجد نامیده از این جهت باشد که چون حاصل میشود در اجتناب از سلوک و ارتکاب آن بلندى و شرافت چنانچه حاصل میشود شرافت و مقام در طریق و پیمودن راه خیر.

و بعضى گفته ‏اند: که این بر عادت عرب است که هر گاه اتفاق بر بعض وجوه کنند تثنیه دو امر نمایند، و لفظ یکى از آن دو را بر دیگرى جارى سازند مثل قول ایشان قمرین (یا شمسین) در شمس و قمر.

فرزدق گوید:

أخذنا بآفاق السماء علیکم‏ لنا قمراها و النجوم الطوالع‏

ما گرفتیم افقها و راههاى آسمان را بر شما براى ماست ماه و خورشید، و ستارگان روشن و درخشان آن شاهد این بیت کلمه قمراهاست که بمعناى ماه و خورشید آمده.

و مانند این بسیار است: (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ) در این آیه چند قول است:

۱- یعنى این انسان عقبه را نه پیموده و از آن نگذشته است و بیشتر موردى که این وجه استعمال میشود بتکرار لفظ (لاء) است چنانچه خداوند میفرماید فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى‏ یعنى تصدّق نداد و نماز نگذارد و چنانچه حطیئه شاعر گفته است:

و ان کانت النعماء فیهم جزوا بها و ان الغموا لا کدّروها و لا کدوا

و اگر نعمتهایى در میان ایشان باشد آن را انعام کنند و اگر هم انعام کنند نه منّت گذارند و نه کم دهند، شاهد این بیت تکرار لفظ لاء است در لا کدروها و لا کدوا.

و گاهى بدون تکرار آمده در مثل قول شاعر:

ان تغفر اللهّم تغفر جما و اىّ عبد لک لا الیما

بار خدایا اگر میآمرزى تمام گناهان را بیامرز و کدام بنده ‏اى از بندگان تو است که گناه نکرده باشد، شاهد این بیت تکرار نشدن لام است.

۲- اینکه بر طریق و صورت دعاء بر او باشد به اینکه گردنه ‏اى را نپیماید چنانچه گفته میشود:

لا غفر اللَّه له و لا سلم، خدا او را نیامرزد و نجات ندهد و سلامتى ندهد، و معنایش اینست از گردنه دوزخ نجات نیابد و از آن نگذرد.

۳- ابن زید و ابى مسلم و جبائى گویند: یعنى پس آیا از عقبه و گردنه نمیگذرد میگویند و بر این معنى دلالت میکند قول خداى تعالى:

ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ (سپس بودند از کسانى که ایمان آوردند و تواصى بصبر و تواصى بمرحمت و نیکى نمودند.) و اگر نفى را اراده کرده بود کلام متصل نشده بود.

سیّد مرتضى (علم الهدى) قدّس اللَّه روحه فرماید این وجه جدّا ضعیف است براى اینکه کلام حق تعالى از لفظ استفهام خالیست و حرف‏ استفهام را هم حذف کردن در این موضع زشت و قبیح است، و بر عمر ابن ابى ربیعه عیب گرفته شده که میگوید:

ثمّ قالوا تحبّها قلت بهرا عدد الرّمل و الحصى و التراب[۲]

پس گفتند که آیا دوست میدارى ثریا دختر عبد اللَّه را گفتم دوست میدارم او را دوستى که غالب شده است مرا غالب شدنى بشماره ریگ و سنگریزه‏ها و خاک، شاهد این بیت در همزه استفهام است قبل از تحبّها یعنى:

أ تحبّها.

و اما قول ایشان که نفى اراده شده باشد کلام متّصل نشود، پس چیزى نیست براى اینکه معناى‏ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا این است یعنى نپیمودند و ایمان نیاوردند و امّا مقصود از عقبه چند قول است:

۱- اینکه آن مثل است، خداى تعالى آن را زده براى چهاد با نفس و هوا و شیطان در اعمال خیر و احسان پس خداوند آن را مانند تکلیف بالا رفتن از گردنه سخت و دشوار قرار داد پس مثل اینکه گفته است بر نفس خودش تحمّل سختى نکرد بآزاد کردن برده و اطعام کردن بینوا و آن قول خداست.

(وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَهُ) یعنى: چه تو را دانا کرد که عقبه چیست یعنى پیمودن گردنه چیست، سپس ذکر کرده و فرمود.

(فَکُّ رَقَبَهٍ) و آن خلاص کردن آنست از اسارت بردگى …

۲- حسن و قتاده گویند، که آن حقیقت گردنه است، آن گردنه سختى است در آتش غیر از جسر جهنّم، پس آن را بطاعت خداى عزّ و جل بپیمائید و از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمودند: البته در سر راه شما گردنه دشواریست که سنگین بارها از آن عبور نمیکنند و من قصد دارم که سبک کنم از شما گذشتن از این گردنه را.

و از ابن عبّاس نقل شده که میگفت که آن گردنه خود آتش است و از او نیز روایت شده که آن گردنه ‏اى است در آتش.

۳- اینکه از مجاهد و ضحاک و کلبى روایت شده که آن پل و راهیست که بر جهنّم مانند دم و لبه شمشیر زده میشود، باندازه رفتن سه هزار فرسخ هزار فرسخ مستقیم و آسان، و هزار فرسخ سر بالایى و هزار فرسخ سرازیرى و در دو طرف آن چنگ و قلّابهاى تیزى تیز هست مثل اینکه آن خار سعدان است، پس مردمى که از آن میگذارند بعضى بسلامت و رستگارى عبور میکنند و بعضى مخدوش، و بعضى هم سرنگون در آتشند، پس بعضى از مردم مانند برق جهنده از آن میگذرند (اللّهمّ اجعلنا منهم آمین یا رب العالمین و برخى مانند باد تند میگذرند و بعضى مانند سواران تکتاز عبور میکنند و بعضى مانند مردى که میدود از آن عبور میکنند.

و بعضى از آن عبور میکنند مانند مرد زرنگ و سبک و بعضى بر او میخزند خزیدنى و بعضى از مردم هستند از مردان و زنان که میلغزند، و بعضى‏ از آنها هم سرنگون در آتش میشوند، و پیمودن آن بر مؤمن همانند میان نماز عصر و مغرب است.

سفیان بن عینیه گوید: هر چیزى که خداوند سبحان آن را با لفظ (وَ ما أَدْراکَ) فرمود پس خداى تبارک و تعالى بآن خبر داده و هر چیزى که‏ (وَ ما یُدْرِیکَ) فرمود، پس آن را خبر نداده است.

و از براء بن عازب روایت شده که یک مرد اعرابى نزد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله آمد، و گفت یا رسول اللَّه مرا تعلیم فرما و بیاموز عملى که مرا داخل بهشت نماید، فرمود: اگر (در حال احرام) تقصیر کردى و زنى را خطبه نمودى هر آینه متعرّض مسئله‏ اى شدى بنده ‏اى آزاد کن و برده ‏اى را از قید بردگى برهان، گفت آیا این دو یکى نیستند؟ فرمود آزاد کردن بنده اینست که تنها باشى بآزاد کردن آن رقبه و برده و فک الرقبه آنست که کمک کنى در قیمت آن برده و صدقه بر خویشان ظالم و ستمکار بنفس خود یعنى ارحام گنهکار و اگر اینها نبودند پس طعام دادن بگرسنه و سیراب کردن تشنه و امر کن بمعروف و کارهاى نیک و نهى کن از منکر و کارهاى زشت و اگر چنانچه طاقت این را ندارى، پس زبان خود را حفظ کن مگر از خیر و خوبى.

عکرمه گوید: معناى‏ فَکُّ رَقَبَهٍ اینست که رقبه ‏اى را بسبب توبه از گناه آزاد کند، و بگفته جبائى مقصودش آزاد کردن نفس اوست از عقاب و عذاب آخرت بسبب طاعتها و عبادتها.

(أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ) یا طعام دادن بمسکین محتاج‏ در روزگار سخت یعنى روزگار گرسنگى.

ابن عبّاس گوید: اراده کرده بمسغبه گرسنگى را، و در حدیث از معاذ بن جبل رسیده که گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود کسى که گرسنه‏ اى را سیر کند در روز سخت و گرسنگى خداوند او را در روز قیامت از درى از درهاى بهشت وارد نماید که از آن در داخل نشود مگر کسى که این عمل را انجام داده باشد.

و از جابر بن عبد اللَّه (انصارى) رسیده که گفت رسول خدا (ص) فرمود، از موجبات مغفرت و آمرزش طعام دادن مسلمان گرسنه است.

و از محمد بن عمر بن یزید روایت شده که گوید: گفتم بحضرت ابى- الحسن على بن موسى الرضا علیه السلام، بدرستى که براى من پسرى است که سخت مریض است، فرمود او را امر کن که تصدّق بکفى از طعام کند بعد از قبضه و کف دیگر، بدرستى که خداوند متعال میفرماید: (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ) و آیه را تلاوت نمود.

(یَتِیماً ذا مَقْرَبَهٍ) یعنى اطعام کردن به یتیمى که صاحب خویشاوندى از قرابت نسب و رحمیّت باشد و این تحریص و تشویق بر مقدم داشتن خویشان نیازمند است بر بیگانگان در طعام دادن و احسان کردن.

(أَوْ مِسْکِیناً) یعنى: یا فقیر و تهى ‏دست.

(ذا مَتْرَبَهٍ) که از شدّت فقر و نادارى خاک‏نشین شده باشد.

مجاهد از ابن عبّاس روایت کرده که او میگفت، او افتاده در خاک است که چیزى او را نگه نمى‏ دارد، و این مثل قول ایشانست که میگویند فقیر مدقع، که از دقعاء گرفته شده و آن خاک است، سپس خداوند سبحان‏ بیان نمود که این قربت و خویشاوندى سودمند و نافع است با ایمان و فرمود (ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا) یعنى آن گاه بوده باشد با این بنده آزاد کردن و اطعام نمودن از جمله مؤمنانى که بر ایمانشان استقامت ورزیدند.

(وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) و سفارش نمودند بر واجبات خدا و صبر از معصیه خدا یعنى بعضى از ایشان توصیه و سفارش نمودند بعضى دیگر را.

(وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ) و سفارش کردند بعضى از ایشان بعضى دیگر را به ترحّم و احسان بر اهل فقر و صاحبان مسکنت و بینوایان، و بگفته بعضى سفارش کنند بر ترحّم و محبّت و مرحمت در بین خودشان، پس ترحّم کنند تمام مردم همدیگر را.

(أُولئِکَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ) ایشان یاران دست راست و راستگرایانند جبائى گوید: میگیرند یا میروند از طرف راست و پرونده خود را به دست راستشان میگیرند.

حسن و ابى مسلم گویند: ایشان یاران یمن و برکت بر خود هستند.

(وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا) و آن کسانى که کافر شدند بآیات ما بحجّتها و دلیلهاى ما و تکذیب کردند پیامبران ما را.

(هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَهِ) یعنى پرونده خود را با دست چپ گرفته و از دست چپ آنها میگیرند، و بگفته بعضى ایشان یاران شومى هستند بر خودشان.

(عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَهٌ) ابن عبّاس و مجاهد گویند یعنى: مطبقه بر ایشان است آتش بسته شده.

مقاتل گوید: یعنى اینکه درهاى دوزخ بر ایشان بسته است پس‏ برایشان درى گشوده نشود، و از ایشان غم و غصّه بیرون نرود و تا آخر الابد راحتى بر ایشان داخل نشود.

 

 

نظم و ترتیب:

وجه پیوست قول خداى سبحان‏ (أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ) بما قبلش این است که یعنى چگونه این انسانى خیال میکند که خداى سبحان او را نمى بیند و حال آنکه او همان خدائیست که او را آفرید و براى او دو چشم قرار داد و چنین و چنان نعمت داد.

و بعضى گفته ‏اند: آن متّصل است بقول خدا: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ، یعنى ما او را آزمایش کردیم وقتى تکلیف باو نمودیم، سپس علّت آن را روشن ساختیم به اینکه براى او دو چشم قرار دادیم.

و بعضى گفته‏ اند: متّصل است بقول خدا: أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ، و معنایش اینست، چگونه چنین گمانى میکند و حال آنکه ما او را ایجاد کردیم و اعضاء او را هم که ببیند بسبب آن و سخن بگوید بوسیله آن ایجاد کردیم‏[۳].

______________________________

[۱] – در تاریخ است که عبید جهمى از کهنسالان عرب بمعاویه گفت از عجیب ترین چیزى که دیدم اینست من از مرده‏اى که او را دفن میکردند گذشتم پس بر او گریستم و اشعارى در مرثیه او خواندم که از آن بیت مذکور بود، پس بمن گفتند آیا این اشعار را میشناسى که چه کسى گفته است، گفتم نه، گفتند همین مرده که بر او گریستى گوینده این قصیده است و او عثیر بن لبید عذرى است.

[۲] – این بیت از قصیده عمرو بن ربیعه مخزومى است که به ثریا دختر عبد اللَّه بن حارث هشیمیه که او را رها کرد نوشته و اوّلش اینست،

ذکرتنى من بهجه الشمس لما طلعت من دجنه و سحاب‏

، تا اینکه گوید

ثمّ قالوا …..

و بعد از آن گوید:

سلبتنى محاجه السکّ عقلى‏ فسلوها بما یحل اعتصابى‏

( مترجم)

[۳] – حاکم حسکانى در شواهد التنزیل صفحه ۳۳۲ گوید:

قوله تعالى، فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ، فرات ابن ابراهیم باسنادش از ابان بن تغلب، از ابى جعفر علیه السلام روایت نموده که از آن حضرت سؤال شد از قول خداى تعالى، فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ، پس آن حضرت دست مبارک را بر سینه خود زده و فرمود: عقبه ما خاندان رسالتیم، کسى که از آن بگذرد نجات یابد …

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۷،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=