یس --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره یس ۶۶ الی ۷۰

[سوره یس (۳۶): آیات ۶۶ تا ۷۰]

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ (۶۶)

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ (۶۷)

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ (۶۸)

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ (۶۹)

لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۰)

 

 

 

ترجمه:

۶۶- اگر بخواهیم بیگمان دیدگان ایشان را کور گردانیم پس بسوى راه پیشى گیرند پس چگونه آن را میبینند.

۶۷- اگر بخواهیم البتّه بر همان جایى که نشسته‏ اند صورتهاى آنها را (بیکى از حیوانات) تغییر میدهیم و در نتیجه رفتن را نتوانند و نه باز مى گردند.

۶۸- و هر که را عمر دراز دهیم او را در آفرینش نگونسار میگردانیم آیا بخرد در نمى ‏آئید.

۶۹- محمد” ص” را شعر نیاموختیم و او را شعر گفتن نشاید، نیست- آنچه بدو فرستادیم جز ارشاد و قرآنى که بیان کننده احکامست.

۷۰- تا بدان هر که را که (دل) زنده باشد بیم دهد و تا وعید و عذاب بر کافران ثابت شود.

 

 

 

قرائت:

ابو بکر تنهایى (مکاناتهم) جمع قرائت کرده و باقى از قاریان مفرد خوانده اند و بتحقیق قبلا گذشت، و عاصم و حمزه و سهل” ننکّسه” بضم نون اوّل و فتحه نون دوّم و کسره کاف و تشدید آن خوانده‏اند و باقى از قاریان بضمّه کاف و تخفیف آن خوانده ‏اند و اهل مدینه و شام و یعقوب و سهل لتنذر با تاء خوانده و باقى با یاء خوانده‏ اند.

 

 

 

دلیل:

گفته میشود: نکسته و نکّسته و انکسته مثل رددت جز اینکه تشدید براى کثرت و تخفیف احتمال قلیل و کثیر کمى و زیادى دارد و کسى که (لتنذر) با تاء خوانده پس آن را خطاب به پیامبر (ص) دانسته و آنکه با یاء خوانده قرآن را اراده کرده و ممکن است که اراده کند انذار خدا را.

 

 

 

لغت:

الطمس: نابود کردن چیز است تا آنجا که اثرش برود، پس طمس بر چشم مثل طمس بر کتاب است و مانند آنست طمس بر مال، و آن تلف شدن و از بین رفتن آنست، تا آنکه هیچ از آن نماند و اعمى مطموس است و طمیس آنست که شکافى که میان دو پلک است برود و صاف شود، و مسخ دگرگونى صورت است به صورت حیوان زشتى چنانچه قومى بصورت بوزینه و خوک مسخ شدند.

 

 

اعراب:

” انّى” در موضع نصب است بنا بر حالیت از (یبصرون) یا بنا بر آنکه در معناى‏ مصدر اوست.

 

 

 

تفسیر:

سپس خداوند سبحان خبر داد از قدرت و توان خودش بر هلاک کردن این کفّارى که انکار کردند وحدانیت و یکتایى او را، پس فرمود:

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْیُنِهِمْ‏ و اگر ما میخواستیم. ابن عباس گوید:

هر آینه کور میگردانیم ایشان را از هدایت. حسن و قتاده و جبائى گویند:

یعنى ما ایشان را نابینا واگذار نمودیم تا در تردید و شک بمانند و با این حال رفت و آمد کنند فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ یعنى پس طلب کردند راه حق را و حال آنکه از آن نابینا شدند.

فَأَنَّى یُبْصِرُونَ‏ ابن عباس گوید: پس چگونه میبینید. و بعضى گفته اند: یعنى پس طلب نجات و پیشى گرفتن بسوى آن را نمودند و حال آنکه بینشى براى ایشان نیست، پس چگونه مى‏ بینند و حال آنکه ما ایشان را نابینا کردیم. و بعضى گویند: طلب راه براى رفتن بمنازلشان نمودند، پس راه بآن نیافتند.

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَکانَتِهِمْ‏ و اگر میخواستیم هر آینه ایشان را بر جایگاههایشان که در آن نشسته بودند مسخ میکردیم یعنى و اگر میخواستیم هر آینه ایشان را عذاب میکردیم بنوعى دیگر از عذاب، پس آنها را در منازلشان مسخ بصورت بوزینه و خوک مینمودیم، و مکانه، و مکان در معنى یکى است.

و بعضى گفته ‏اند: یعنى و اگر میخواستیم هر آینه ایشان را در منازلشان سنگ مینمودیم که در آن ارواحشان نباشد.

فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ‏ یعنى پس توانایى رفتن و آمدن‏ را ندارند، اگر ما آنها را مسخ نمودیم. و بعضى گویند: یعنى قدرت فرار از عذاب را ندارند و برگشتن بدنیا و خلقت اوّل را بعد از مسخ شدن ندارند و تمام این‏ها تهدید است که خدا ایشان را تهدید نموده است، سپس خداوند سبحان فرمود:

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ‏ یعنى کسى را که ما عمر دراز دادیم مى گردانیم او را بعد از قوه به ضعف و ناتوانى و بعد از زیادتى جسم به نقصانى و بعد از نویى و تازگى به فرسودگى و کهنه‏گى پس مثل آنکه در خلقتش شکسته شده است. قتاده گوید: ننکّسه یعنى او را برمیگردانیم بحال پیرى چنانى که در ضعف قوا و ازدیاد رفتن علم و دانش شباهت بحال کودک پیدا میکند.

أَ فَلا یَعْقِلُونَ‏ آیا بخرد نمى‏ آئید، یعنى آیا تدبّر نمیکنید که خداى تعالى قادر است بر اعاده و برگردانیدن مردگان چنانچه قدرت بر ایجاد و آفرینش آنها دارد، و جز این نیست که بنا بر خطاب فرمود براى قول او أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ‏ و کسى که با یاء قرائت کرده پس معنایش اینست آیا پس براى آنها عقل و خرد نیست که عبرت و درس بگیرند و این را بدانند، سپس خداى سبحان خبر داد از پیامبرش براى تأکید قولش‏ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‏ فرمود:

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ و او را شعر نیاموختیم یعنى قول شعراء و صناعت شعر یعنى ما باو علم شعر و انشاء شعر عطا نکردیم‏ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ‏ و براى او شایسته نبود که شعر بگوید از پیش خودش. و بعضى گفته‏ اند: یعنى شعر براى او آسان بود و نبود که بیت شعر براى او زینتى داشته باشد حتّى اگر گاهى به بیت شعرى تمثّل میجست بر زبان مبارکش شکسته جارى میشد چنانچه از حسن روایت شده که پیامبر خدا (ص) باین بیت متمثّل میشد.

” کفى الاسلام و الشیب للمرء ناهیا”

پس ابو بکر گفت یا رسول اللَّه شاعر اینطور گفته است‏

کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا

سفیدى موى و اسلام براى آدمى کافیست که نهى کننده باشد … شهادت میدهم که تو رسول خدایى و شعر بتو تعلیم نکرده ‏اند و شایسته هم براى شما نیست، و از عایشه روایت شده که گفت که پیغمبر (ص) بشعر (طرفه) برادر بنى قیس متمثّل میشد.

ستبدى لک الایام ما کنت جاهلا و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد

بزودى روزگار براى تو شروع میشود خبرى را که تو بآن آگاه بودى و میآورد تو را خبر کسى که زادى برنداشته بود، پس آن حضرت شعر را میشکست و میفرمود:

یأتیک من لم تزود بالاخبار

پس ابو بکر میگفت اى رسول خدا شعر اینگونه نیست، پس میفرمود من شاعر نیستم و براى من هم شعر گفتن شایسته نیست و امّا قول آن حضرت صلّى اللَّه علیه و آله:

انا النبى لا اکذب انا بن عبد المطلب‏

من پیامبرم و این مطلب دروغ نیست و من پسر عبد المطلبم، پس عدّه ‏اى گفتند که این اصولا شعر نیست، و دیگران هم گفتند که این اتّفاقى بود از آن بزرگوار و قصد شعر گفتن را نموده بود.

و بعضى گفته ‏اند: که معناى آیه این است، که ما او را تعلیم شعر نکرده و قرآن هم شایسته نیست که شعر باشد بجهت اینکه نظم و ترتیب آن نظم و ترتیب شعرى نیست، و بحقیقت صحیح است که آن حضرت گوش به شعر میداد و تشویق بشعر گفتن هم مینمود و بحسّان بن ثابت فرمود اى حسان همواره مویّد بر روح القدس باشى مادامى که ما را بزبانت یارى کنى‏[۱].

(إِنْ هُوَ) یعنى نیست آنچه بر او نازل کردیم‏ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ‏ مگر یادبود و قرآن بیان کننده از نزد پروردگار عالمیان که نه شعر است و نه رجز و نه خطابه و مقصود از (ذکر) اینست که آن متضمّن ذکر حلال و حرام و دلیلها و اخبار امّتهاى گذشته و غیر آنست، و مقصود از قرآن اینکه آن جمع شده است که خداوند سبحان بعضى از آن را با بعض دیگر آن جمع نموده براى فوائد مختلفه که در آنهاست.

لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا یعنى ما قرآن را نازل نمودیم که به سبب آن به ترسانى از معصیتهاى الهى افرادى که مؤمن بخدا هستند و براى آنکه کافر مانند مرده است بلکه از مردگان هم کمترند، زیرا که مرده اگر چه نفعى ندارد ضرر هم ندارد ولى کافر نفعى که بدینش نیست زیان هم دارد، و ممکنست که مراد به‏ (مَنْ کانَ حَیًّا) عاقل و دانا باشد و این از على علیه السلام روایت شده است که.

قتاده گوید: کسى که دلش زنده باشد بصیرت و بینائیش هم زنده است.

وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ‏ یعنى واجب است بر کافرها عذاب و بیم دادن بآن بسبب کفرشان.

 

______________________________

[۱] – مترجم گوید: این بیان پیغمبر( ص) بحسان ایهام دارد و میرساند که آن حضرت علم بغیب و آینده داشت و میدید روزى را که حسان هم مانند( دیگران براى دنیا از حق اعراض نموده و به باطل مى‏گرود، و پیرو- اکثریت شده و مشمول

ارتدّ الناس بعد رسول اللَّه( ص) الّا ثلث، سلمان ابا ذر- مقداد ، میشود و لذا فرمود

ما دام نصرتنا بلسانک‏

، یعنى مادامى که شعر در مدح ما مى‏گویى و بدین وسیله ما را یارى میکنى مؤید باشى و گرنه نه

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=