حکایات_تفسیرمجمع البیان

حکایت حاج على بقال با علمای سعودی

وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا
(۱)- مترجم گوید مناسب دیدم در اینجا مصاحبه اى که یکى از بقالهاى قم بنام حاج على بقال در اوائل تأسیس حوزه علمیه قم در مکّه معظمه در مسجد الحرام با علماء وهّابى در حضور ملک عبد العزیز سعودى نموده در اینجا یاد کنم حدیث کرد براى مترجم مرحوم ثقه المحدثین حاج سید مرتضى سجّادى قمى که یکى از اخیار قم بود گفت در اوائل ریاست مرحوم آیه اللَّه حاج شیخ عبد الکریم حایرى یزدى مؤسس حوزه، مشهدى على بقال که در حدود میدان میر بقالى داشت مشرف بحج شد و پس از فراغت مناسک روزى که لباس ساده معمولى خود را در بر داشت در مسجد الحرام براى نماز و طواف آمده بود در آن اثناء در انجمنى که از علماء حجاز و ملک عبد العزیز آل سعود- تشکیل شده بود صحبت از شیعیان و بى مهرى ایشان نسبت بخلفاء میشود پس میگویند باید یکى از عوام آنها را بخواهیم و به پرسیم آیا دلیلى براى تبرّى و لعن بر آنها دارند،
پس ناگاه مشهدى على که از آنجا میگذشت وضع، و قیافه و سادگى او جلب نظر آنان میکند پس او را طلبیده از این موضوع سؤال میکنند که چرا شما روافض و شیعه بخلفاء لعن میکنید، اوّل تقیه میکند که چنین نیست میگویند ما یقین داریم که شما میان خوبى با آنها ندارید و آنها را سبّ و لعن میکنید میخواهیم به بینیم آیا مدرکى و دلیلى براى این دارید ناچار مىگویید من عوام و بقّال هستم از علماء ما سؤال کنید میگویند ما نمیخواهیم با علماى شما مباحثه کنیم خواستیم از شما که عامى هستید به پرسیم گفت اگر من جواب بدهم در امانم، گفتند آرى گفت در امان خدا و رسول و در امان ملک، گفتند آرى، گفت امان نامه بنویسید،
فورا در کاغذى نوشتند که حاج على بقال قمى در امان خدا و پیامبر و امان ملک عبد العزیز آل سعود است در گفتن حقیقت و حجّت، پس آن امان نامه را گرفته و در جیب خود گذاشت و گفت بسم اللَّه الرحمن الرحیم، ما از حضرات خلفاء بالاخص اوّلى و دوّمى بیزار و آنها را لعن میکنیم چون خدا ایشان را در قرآن لعن کرده، تا این جمله را گفت فریاد حضرات بلند شد که رافضى دروغ میگوید بهتان میزند بخدا و بخلفاء جسارت میکند بکشید او را بکشید او را، حاج على امان نامه را درآورده و میگوید شما بمن امان دادید، اگر دلیل نیاوردم هر چه خواهید بکنید
، پس ملک عبد العزیز فریاد میزند که ساکت شوید راست میگوید بگذارید اقامه دلیل کند اگر نکرد آن گاه او را مجازات کنید همگى میگویند جز قرآن (حسبنا- کتاب اللَّه) قبول نداریم. پس حاج على میگوید منهم از قرآن میگویم، میگویند بگو، میگوید این مقدمه کوچکى از کتب خود شما که مورد اعتماد و سند شماست، میگویند کدام کتاب مى گوید صحاح سته و مسند احمد بن حنبل بیاورید تا بگویم فورا ملک دستور میدهد کتابها را بیاورند پس میگوید احوال حضرت فاطمه دختر پیامبر اکرم (ص) را بیاورید و بخوانید و من چون سواد ندارم بخود شما واگذار میکنم، پس میآورند و بلند میخوانند که پیغمبر اکرم (ص) بیرون آمد در حالى که دست فاطمه را گرفته بود و فرمود: من عرف هذه فقد عرفها و من لم یعرفها فهى فاطمه بنت محمد” ص” و هى بضعه منى و هى قلبى و روحى التی بین جنبى فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى اللَّه ،
هر کس این را میشناسد که میشناسد و هر کس، نشناسد، پس این فاطمه دختر محمد (ص) و این پاره قلب من است و این قلب و روح واقع در پهلوى من است پس کسى که او را اذیت کند و- برنجاند مرا رنجانیده و کسى که مرا آزار نماید خدا را رنجانیده است. و نیز از مسند احمد بن حنبل باسنادش از پیغمبر (ص) در حدیثى فرمود انها فاطمه بضعه منى یؤذینى ما آذاها و ینصبنى ما انصبها، بدرستى که این فاطمه پاره دل من است آنچه او را اذیت کند مرا اذیت نموده و آنچه او را به غضب و خشم آورد مرا بخشم و غضب آورده، و دها روایت دیگر باین مضمون از صحیح مسلم و بخارى و سایر اعلام اهل سنت. پس گفت براى شما از کتب صحیح و معتبر شما ثابت شده که اذیت و، آزار فاطمه اذیت و آزار رسول خدا و اذیت رسول خدا اذیت خداست، پس اذیت فاطمه اذیت خدا و رسول خداست،
و مسلّم است نزد بزرگان شما بلکه اهل قبله که خلیفه اوّل و دوّم غصب کردند فدک حق فاطمه را و حتى او را زدند تا جنین خود را که پیغمبر (ص) محسن نامیده بود سقط کرد و خودش در اثر آن ضربات مریضه شد و از دنیا رفت در حالى که بر آن دو نفر غضبناک بود وصیّت کرد که على علیه السلام شبانه او را دفن کند که آن دو نفر بر او نماز نخوانند و در تشییع او شرکت نکنند، همه گفتند تمام این مطالب را کتب معتبره و صحیحه ما نقل کردهاند، پس گفت اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللَّه الرحمن الرحیم: إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً،.
مترجم گوید ما هم در کتاب مناظره مستر جان خود (چرا شیعه شدم) این موضوع را آورده و براى اثبات مدعا قیاس منطقى ترتیب داده و گفتیم: ” انهم آذوا فاطمه، فمن آدى فاطمه فقد آذى اللَّه و رسوله” و من آذى اللَّه و رسوله فعلیه لعنه اللَّه”، فمن آذى فاطمه فعلیه لعنت اللَّه … ایشان اذیت کردند فاطمه را پس کسى که فاطمه را اذیت کند مسلّما خدا و پیغمبر او را اذیت کرده و کسى که خدا و پیغمبر را اذیت کند بر اوست لعنت خدا و هر کس که فاطمه را اذیت کند پس لعنت خدا بر او”.
پس ملک سعودى دستور داد حاج على را گرفته و بقصر خود آورده، و (هزار ریال سعودى باو میدهند و میگوید خوب مطلب را ثابت کردى ولى اگر من تو را جلب نمیکردم ایمن از تعصّب اینها نبودى تو را میکشتند با امانى که داده بودند، پس پول را قبول نمیکند و ملک او را بوسیله امینى بنجف نزد مرحوم آیه اللَّه آقا سید ابو الحسن اصفهانى میفرستد.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۰، ص:۱۷۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=