ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره زخرف
سوره زخرف- ۴۳
این سوره تمام آیاتش در مکّه نازل شده است، امّا از مقاتل نقل شده است که یک آیه از این سوره مکّى نیست و در بیت المقدّس نازل شده، و آن آیه اینست «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا …».
تعداد آیات این سوره:
بنظر شامى این سوره هشتاد و هشت آیه دارد، بنظر بقیّه هشتاد و نه آیه.
اختلاف سوره:
دو آیه حم کوفى و آیه ۵۲ «هُوَ مَهِینٌ» حجازى بصرى است.
ثواب قرائت این سوره:
ابن ابى کعب از پیامبر خدا (ص) نقل میکند که فرمودند: هر کس سوره زخرف را بخواند جزء کسانى خواهد بود که روز قیامت به آنان گفته مىشود:
اى بندگان من امروز باکى نداشتهاند وهى بخود راه ندهید، و بدون حساب وارد بهشت شوید».
و از ابو بصیر نقل شده است که حضرت صادق (ع) فرمودند: «هر کس سوره حم، را بسیار بخواند خداوند بدن او را در قبر از آزار حشرات زمین و ساکنان قبور حفظ کند، تا روز قیامت که زیر نظر لطف الهى و بفرمان خدا همین سوره او را وارد بهشت میکند»[۱].
مناسبت با سوره قبلى:
چون خداوند سوره حمعسق را با یادى از قرآن و وحى ختم فرموده است، اینک این سوره را نیز با همان مطالب آغاز کرده و میفرماید:
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۱ تا ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
حم (۱) وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۳) وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (۴)
أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (۵)
ترجمه آیات:
بنام خداى رحمان و رحیم ۱- حم.
۲- سوگند باین کتاب روشن.
۳- ما این کتاب را قرآنى عربى قرار دادیم تا آن را درک کنید.
۴- و این قرآن در کتاب اصلى «مادر کتاب» از نظر ما بسیار والا و فرزانه است
5- آیا به علّت اینکه شما ملّتى اسراف کنندهاید گمان میکنید ما دیگر از شما رویگردان شده قرآن را بر شما نازل نمیسازیم.
قرائت آیات:
اهل مدینه و کوفه بجز عاصم «ان کنتم مسرفین» بکسر همزه قرائت کرده اند، و بقیّه قراء «ان کنتم مسرفین» بفتح همزه خواندهاند.
دلیل قرائت:
ابو على گوید: هر کس «ان کنتم» بنصب همزه خوانده است معنى مى شود: «لأن کنتم» یعنى به این علّت که بودید.
اما صفحا نصبش از باب «صنع اللَّه» است، زیرا جمله: «أ فنضرب عنکم الذکر» دلالت دارد بر فعل نصفح عنکم که قبل از صفحا حذف شده است.
و از نظر معنى «صفحت عنه» در زبان عرب از او روگرداندم و به او پشت نمودم، که صفحه گردن را بر گردانده است، پس معنى آیه چنین خواهد شد آیا بخاطر آنکه شما قومى اسرافگر هستید از شما روى میگردانیم و عذاب و انتقام خود را بشما یاد آورى نمىنمائیم؟.
و این آیه شباهت دارد به آیه دیگرى که میفرماید: «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً».
و امّا بنا بر قرائت «ان کنتم» بکسر همزه «ان» حرف شرط خواهد شد که به دلیل ما قبل از جوابش بىنیاز شدهایم مانند مثال: «انت ظالم ان فعلت کذا» و مثل آن میماند که گفته باشیم: «ان کنتم مسرفین نضرب».
لغات آیات:
أ فنضرب- گفته میشود: «ضربت عنه و اضربت عنه» یعنى او را ترک کردم، و نسبت به او خوددارى کردم.
صفحا- گفته میشود «صفح عنى بوجهه» یعنى از من روگرداند، کثیر شاعر گفته و در شعر خود از زنى یاد نموده است.
«صفوحا فما تلقاک الا بخیله | فمن ملّ منها ذلک الوصل ملّت» | |
یعنى: «این زن از عاشقان خود بسیار روگردان است، و بسیار در وصل بخل میورزد، و هر کس از وصل او اظهار ملال و خستگى کند او نیز فورا اظهار خستگى میکند».
یعنى: این زن بسیار صورت بر میگرداند، و صفوح در میان صفات خداوند بمعنى بسیار عفو کننده نسبت به گناهان است، گویا از مجازات گناهکار با بزرگوارى خویش روگردان شده است، گفته میشود: «صفح عن ذنبه» هنگامى که گناه او را عفو کند.
مسرفین- اسراف بمعنى تجاوز نمودن از حد است در معصیت.
معنى آیات:
(حم) معنایش گذشت.
(وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ) یعنى: سوگند بقرآنى که حلال و حرام را بیان میکند و قوانین اسلام را که مردم بدان نیازمند هستند تشریح مىنماید.
(إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا) سدى گفته است جعلناه یعنى: انزلناه، ولى مجاهد گفته: یعنى قلناه، و نظیر آن «و یجعلون للَّه البنات» است که یعنى:
میگویند خدا دختران دارد، عربیا یعنى: قرآن را بزبان عرب نازل کردیم و بطریقه عرب در الفاظ و مفاهیم آن را قرار دادیم، ولى با این وصف هیچکدام از اعراب نمیتوانند مانند آن بیاورند، و چیزى نزدیک به آن بسازند، زیرا در فصاحت و بلاغت در سطحى است عالى، یا به این علّت که دانش آنان باین پایه نمىرسد، یا آنکه خداوند آنان را از آوردن نظیر قرآن باز داشته است، بنا بر اختلافى که در این مورد میان علماء ما وجود دارد.
(لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) یعنى: تعقّل کنید و درباره قرآن فکر کنید تا بدانید کسى که قرآن بدستش ظاهر شده است درست میگوید.
و این آیه دلالت دارد بر حدوث قرآن زیرا کلمه جعل آورده شده و مجعول عینا همان معناى محدث را دارد.
(وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ) یعنى: قرآن در لوح محفوظ است، بعضى گفتهاند اینکه لوح محفوظ «امّ الکتاب» نامیده، براى آنکه کتابهاى دیگر از روى آن گرفته میشود.
و از زجاج نقل شده است که بدان جهت لوح محفوظ را ام الکتاب گفتهاند که اصل هر چیزى مادر آن است، و قرآن از نظر خدا در لوح محفوظ ثابت است، همانگونه که فرموده است: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»[۲].
و لوح محفوظ کتابى است که خداوند در آن تمامى حوادث را تا روز قیامت ثبت فرموده است، چون صلاح فرشتگان خود را در این دیده است که در این لوح نظر کنند، و از این لوح آگاه باشند تا از راه لطف اخبار آن را در دست رس مکلّفین بگذارند.
(لَدَیْنا) ابن عبّاس گفته است یعنى: آنچه که نزد ما است.
(لَعَلِیٌّ)[۳] یعنى: کتاب خدا از نظر بلاغت عالى است و آنچه بندگان بدان نیازمند هستند در آن آمده است.
بعضى هم گفتهاند یعنى: قرآن با ویژگیهایى که از نظر اعجاز و ناسخ بودن کتابهاى قبلى، و وجوب ادامه عمل به آن و فایدههایى که در آن هست بر هر کتابى برترى دارد.
و بعضى هم گفتهاند: على یعنى عظیم الشأن و رفیع الدرجه است و فرشتگان و مؤمنین او را تعظیم میکنند.
(حَکِیمٌ) یعنى قرآن حکمت عالیهاى را ظاهر میسازد، و بعضى هم گفتهاند حکیم دلالت دارد بر هر نوع حق و نیکى، بنا بر این قرآن مانند فردى حکیم و دانشمند است که بجز بحق سخن نگوید، و اینکه خداوند قرآن را با این دو وصف توصیف فرموده است بر سبیل توسع است، زیرا این دو صفت از صفات زنده است.
آن گاه خداوند کسانى را که اعتنایى بقرآن ندارند و حکمتها و بیانات آن را انکار میکنند مورد خطاب قرار داده میفرماید:
(أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً) و در اینجا منظور از ذکره قرآن است، یعنى آیا از شما روگردان شویم و وحى را از شما قطع کنیم و دیگر نه بشما امر کنیم و نه شما را از چیزى نهى کنیم، و نه پیامبرى بسوى شما بفرستیم؟.
(أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ) یعنى: بعلّت اینکه شما اسراف کردید، یعنى:
آیا از فرستادن قرآن دست برداریم و شما را بخود واگذاریم، و بشما وظایفتان را نیاموزیم، به این علّت که شما در کفر خود زیاده روى کردهاید؟ این استفهام استفهام انکارى است، و معنایش آنست که ما این کار را نمیکنیم.
و اصل ضربت عنه الذکر این بوده است که سواره که بر مرکبى سوار است، هر گاه بخواهد مرکب خود را از رفتن بسوى جهتى باز دارد او را با عصا یا تازیانه اش میزند تا او را بسوى جهت دیگرى باز گرداند، بنا بر این بجاى صرف و عدول، ضرب گزارده شده.
سدى گفته است ذکر بمعنى عذاب است، یعنى ما ابدا شما را عذاب نخواهیم نمود.
سوره زخرف- آیات ۶- ۱۰
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۶ تا ۱۰]
وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (۶) وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۷) فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (۸) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۹) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۰)
ترجمه آیات:
۶- چه بسیار پیامبرانى را که بسوى انسانهاى پیشین فرستادهایم.
۷- و هیچ پیامبرى بسوى آنان نمیرفت مگر آنکه او را مسخره میکردند.
۸- ما نیز نیرومندتر از ایشان را بهلاکت رسانیدیم، و اوصاف پیشینیان بر باد رفت.
۹- و اگر از آنان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟
خواهند گفت آنها را خداوند نیرومند و دانا آفریده است.
۱۰- همان خدایى که زمین را گهواره شما قرار داد، و در روى آن برایتان راههایى گذاشت تا بوسیله آن هدایت شوید.
معنى آیات:
آن گاه خداوند پیامبرش را دلدارى داده میفرماید:
(وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ) یعنى براى ملّتهاى گذشته پیامبرانى بسیار فرستادیم.
(وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ) یعنى: ملّتهاى گذشته که گفتیم نسبت به پیامبران کافر شدند، و بعلّت جهل بسیار و نادانى که داشتند پیامبران را مسخره میکردند، همانگونه که قوم تو ترا مسخره میکنند، ولى ما در مقابل استهزاء آنان نسبت به پیامبران از آنان رو گردان نشدیم، بلکه حجتهاى بیشتر و پیامبران دیگرى بسوى آنان فرستادیم.
(فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً) و ما از این ملّتها با انواع عذاب کسانى را بهلاکت رساندیم که از مشرکین قوم تو بسیار نیرومندتر و قوىتر بودند پس این مشرکین نباید بقدرت و مکنت خود مغرور گردند.
(وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ) یعنى: در آنچه بر تو نازل کردهایم گذشت که حالت کفّار پیشین در تکذیب به حال این کافران شباهت دارد، و چون آنان بخاطر تکذیب پیامبرانشان بهلاکت رسیدند عاقبت حال اینان نیز مانند آنان هلاکت است.
(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) یعنى اگر اى محمد از قومت بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟.
(لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ) پاسخى نخواهند داشت مگر آنکه بگویند: آسمانها و زمین را خداى نیرومند و توانا و شکست ناپذیر آفریده است، خدایى که از مصالح بندگانش آگاه است، و او خداى توانا است، زیرا نمیتوانند آفرینش آسمانها و زمین را به بتها نسبت دهند، و این نوعى اخبار از نهایت درجه نادانى مشرکین است، زیرا که اعتراف میکنند که خداوند خالق آسمانها و زمین است، و در عین حال با وجود این خدا چیزهاى دیگرى را میپرستند، و منکر قدرت خدا در مورد زنده کردن مردگان میشوند، آن گاه خداوند خویشتن را چنین توصیف میفرماید:
(الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً) و بعضى مهدا را مهادا خواندهاند و بحث آن در سوره «طه» گذشت.
وَ (جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا) و در زمین براى شما راههایى قرار داده است تا بوسیله آن در سفرهاى خود بمقصد خود هدایت شوید.
و بعضى گفتهاند یعنى: خداوند در روى زمین براى شما راههایى قرار داده است تا در دین بسوى حق هدایت گردید، زیرا در اثر دقّت و مطالعه در راههاى مختلف انسان میتواند براه حق پى ببرد.
سوره زخرف- آیات ۱۱- ۱۵
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۱۱ تا ۱۵]
وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (۱۱) وَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ (۱۲) لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَهَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (۱۳) وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (۱۴) وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ (۱۵)
ترجمه آیات:
۱۱- همان خدایى که از آسمان باندازه معیّنى آب فرو فرستاد، و بوسیله آن سرزمینهاى مرده را زنده ساختیم، این چنین هم شما بیرون خواهید آمد.
۱۲- خدایى که تمامى جفتها را آفرید، و براى شما کشتیها و چهار پایانى قرار داد که بر آنها سوار میشوید.
۱۳- تا بر پشت آنها سوار شوید و آن گاه که سوار شدید نعمت پروردگار خویش را بیاد آورید، و بگوئید: منزّه است آن خدایى که این مرکب را مسخّر ما فرمود، در حالى که ما قدرت آن را نداشتیم.
۱۴- و ما بسوى پروردگار خویش باز گشت خواهیم نمود.
۱۵- و پارهاى از بندگان خدا را جز او قرار دادند حقا که انسان آشکارا کفران بسیار میکند.
لغات آیات:
انشرنا- گفته میشود «انشر اللَّه الخلق فانشروا» یعنى: خداوند بندگانش را زنده ساخت و زنده شدند، اعشى شاعر گوید:
«لو اسندت میتا الى نحرها | عاش و لم ینقل الى قابر | |
حتى یقول الناس مما رأوا | یا عجبا للمیت الناشر» | |
یعنى: «اگر مردهاى را بگلوى او تکیه دهند، زنده میشود و دیگر او را بطرف قبرکن نمىبرند که دفنش کنند، و مردم که این را دیدهاند میگویند:
چه شگفتى است مردهاى که زنده شده است»[۴].
مقرنین- اقران بمعنى اطاقه یعنى طاقت آوردن است، گفته میشود اقرنت لهذا البعیر یعنى: طاقت این شتر را داشتم، یعنى حریفش شدم.
معنى آیات:
آن گاه خداوند آنچه را که قبلا بیان فرموده بود تأکید نموده فرمود:
(وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً) یعنى خدایى که از آسمان باران فرستاده (بِقَدَرٍ) یعنى بمیزان نیاز بشر، نه بیش از آن که موجب فساد گردد و نه کمتر از آن که زیانبخش باشد و سودى نرساند، و این آیه دلالت دارد که باران از طرف خداوند مقتدر و مختار مىبارد که کم و زیاد آن را به مقتضاى حکمت خود اندازهگیرى فرموده است.
(فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً) یعنى: بوسیله این باران سرزمینهاى مردهاى را که از بىآبى خشک شده بودند با رویاندن گیاهان و درختان و بستانها و میوهها زنده ساختیم.
(کَذلِکَ تُخْرَجُونَ) یعنى: همانگونه که گیاهان از زمین خشک روئیدند شما نیز در روز قیامت از قبرهایتان برانگیخته خواهید شد.
(وَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها) یعنى جفتهایى از حیوانات از نر و ماده، و بعضى گفتهاند یعنى: خداوند شکلهاى گوناگون را از حیوانات و جمادات آفرید، از حیوان نر و ماده آفرید، و تر و خشک و چیزهاى دیگر[۵].
و از حسن نقل شده است که منظور از زوجها در این آیه تابستان و زمستان و شب و روز و ماه و خورشید، و آسمان و زمین، و بهشت و دوزخ است.
(وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ) یعنى خداوند براى شما کشتى و چهار پایان مقرر فرمود، سعید بن جبیر گفته است منظور از انعام شتر و گاو است، و بعضى هم گفتهاند منظور تنها شتر است.
(ما تَرْکَبُونَ) یعنى: در دریا و خشکى بر آنها سوار شوید.
(لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ) سپس خداوند بیان فرمودند که غرض از آفرینش اینها که یاد شد آنست که بر پشتشان سوار شوید، و ضمیر در ظهوره بر میگردد به ما (ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَهَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ) تا نعمت پروردگار خویش را بیاد آورید و بر این نعمت که مسخر بودن مرکب است شکر کنید.
(وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا) در حالى که اعتراف به نعمتش دارید، و او را از شباهت داشتن بمخلوق منزه میدانید بگوئید: منزه است خداوندى که این مرکب را مسخر فرمان ما ساخته است که میتوانیم سوارش شویم.
(وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ) در حالى که ما حریف او نبودیم، و نمىتوانستیم هماورد او باشیم.
(وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ) یعنى و نیز بگوئید که ما در پایان عمرمان با مرکب تابوت بسوى پروردگارمان بازگشت خواهیم نمود، قتاده گوید: خداوند در این آیه به بندگانش تعلیم فرموده است که بهنگام سوار شدن بر مرکب چه بگویند.
از ابن عمر روایت شده است که رسول خدا (ص) هر گاه میخواست بر شترش سوار شود و براى مسافرتى بیرون رود، سه بار تکبیر میگفت و میفرمود:
«سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ، وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ، اللّهم انا نسألک فى سفرنا هذا البر و التقوى، و العمل بما ترضى، الهم هون علینا سفرنا، و اطو عنّا بعده، الهم انت الصاحب فى السفر و الخلیفه فى الاهل و المال، الهم انى اعوذ بک من و عشاء السفر، و کآبه المنقلب، و سوء المنظر فى الاهل و المال».
یعنى: «منزه است آن کس که این مرکب را براى ما رام فرمود، در حالى که ما حریف او نمیشدیم، ما بسوى پروردگار خود بازگشت خواهیم نمود، پروردگارا در این سفر خود از تو درخواست نیکى و تقوى داریم، و اینکه آن گونه که تو راضى هستى عمل کنیم، خداوندا سفر ما را بر ما آسان گردان، و دورى آن را بر ما آسان کن، خداوندا تو در سفر همراه منى، و پس از من جانشینم در میان اهل و عیال و اموالم میباشى، پروردگارا از سختى و ناهموارى راه، و از بازگشتى محزونانه بتو پناه میبرم، و نیز از نگاه بد به اهل و مالم به تو پناه مىآورم».
و هر گاه که از سفر باز میگشت میفرمود:«آئبون، تائبون لربنا حامدون»، یعنى بازگشتیم در حالى که از درگاه خدا آمرزش خواسته حمد او را بجاى مىآوریم، این روایت را مسلم در صحیح خود وارد کرده است.
عیاشى به اسناد خود از حضرت صادق (ع) نقل میکند که فرمودند:
«یاد آورى نعمت الهى بدین طریق است که بگویى
الحمد للَّه الذى هدانا للاسلام و علمنا القرآن و من علینا بمحمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم[۶].
و سپس بعد از این بگویى:
«سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا …»
[۷] سپس خداوند بیاد آورى از کفارى که قبلا ذکر شده پرداخته میفرماید (وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً) یعنى حکم کردند که بعضى از بندگان خدا که فرشتگان باشند فرزندان خدا هستند، و اینجا جعل بمعنى حکم است، و اینست معنى قول ابن عباس و مجاهد و حسن که گفتهاند: آنان گمان میکردند که فرشتگان دختران خدا هستند.
زجاج میگوید: بعضى از اهل لغت شعرى سروردهاند و دلالت دارد بر اینکه که جزء بمعنى اناث آمده است و آن شعر اینست:
«ان اجزأت حرّه یوما فلا عجب | قد تجزئ الحرّه المذکار احیانا[۸] | |
و بعضى هم گفتهاند معنى آیه اینست که از ثروت بندگان براى خدا بهرهاى پنداشتهاند، که از نوع آیه «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً» که در آن مضاف حذف شده است- که مِنْ عِبادِهِ یعنى من اموال عباده-.
(إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ) یعنى: انسان منکر نعمتهاى خداوند ظاهر کننده کفران خویشتن است که کفر خود را پنهان نمیسازد.
سوره زخرف- آیات ۱۶- ۲۰
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۱۶ تا ۲۰]
أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنِینَ (۱۶) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (۱۷) أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَهِ وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ (۱۸) وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ (۱۹) وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ (۲۰)
ترجمه آیات:
۱۶- آیا خداوند از میان مخلوقات براى خود دخترانى گرفته است، و بشما پسران داده است؟.
۱۷- و هر گاه کسى از آنان را بشارت بدختر دهند که براى خدا مثال میزنند صورتش سیاه گشته اندوهگین و خشمناک میگردد.
۱۸- آیا آنچه را که در زر و زیور رشد میکند، و در مبارزه نمایان نمیگردد، سهم خدا ساختند؟.
۱۹- اینان فرشتگان را که بندگان خدا هستند دختران قرار مى دهند؟ آیا اینان بهنگام آفرینش فرشتگان حاضر بودهاند؟ گواهى ایشان را خواهند نوشت و بزودى در این مورد بازجویى خواهند شد.
۲۰- و گفتند اگر خدا میخواست ما بتها را پرستش نمیکردیم، ولى اینان در این قسمت دانشى ندارند و جز خیالبافى چیزى نمیدانند.
قرائت آیات:
اهل کوفه بجز ابى بکر «ینشّا» بضم یاء و فتح نون و تشدید شین خواندهاند ولى بقیه قراء «ینشأ» بفتح یاء و سکون نون و تخفیف شین خواندهاند.
اهل کوفه و ابو عمرو «عباد الرحمن» خواندهاند، ولى بقیه «عند الرحمن» خواندهاند.
اهل مدینه «أ أشهدو» خواندهاند بر وزن «افعلوا» بضم همزه و سکون شین در حالى که قبل از این همزه یک همزه استفهام مفتوح وجود دارد، و همزه دوم بدون آوردن الفى بین آن دو مخفف میخوانند، ولى بعضى بین آن دو الفى داخل میکنند، اما بقیه قراء «اشهدوا» بفتح الف و شین خوانده اند.
دلیل قرائت:
ابو على گوید گفته میشود: «نشأت الصحابه و نشأ الغلام» و پس از آنکه این فعل را با همزه نقل دادیم متعدى بمفعول میگردد، مانند «یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ» و مثل «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ».
و کسى که ینشّأ خوانده است مثل فرّح و افرح و عزّم و اعزم، و محل من در «من ینشأ» منصوب است بر تقدیر «اتخذوا له من ینشأ فى الحلیه» که بعنوان سرزنش نسبت به آنان گفته شده است که چنین تهمت زده اند» همانگونه که در جاى دیگر فرموده است: «أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ؟».
دلیل کسى که «عباد الرحمن» خوانده است آیه «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» است و دلیل کسى که «عند الرحمن» خوانده است، آیه «وَ مَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ» است و نیز این آیه: «إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ» علاوه بر اینکه این قرائت دلالت دارد بر عظمت مقام فرشتگان و تقرب آنان به پیشگاه الهى (که از «عند» فهمیده میشود) همانگونه که در جاى دیگر فرموده است: «وَ لَا الْمَلائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ» البته این قرب نزدیکى با مسافت نیست.
و شهدت، دو قسم استعمال میگردد:
۱- شهود بمعنى حضور است.
۲- بمعنى علم.
قسم اوّل که بمعنى حضور است متعدى میشود به مفعول به و دلیلش این نصف بیت است:
«و یوم شهدناه سلیما و عامرا» |
تقدیرش چنین است شهدنا فیه سلیما و از این قبیل است قول این شاعر که میگوید:
«شهدنا فما تلقى لنا من کتیبه | ید الدهر الا جبرئیل امامها» | |
که در این شعر مفعول شهد حذف شده است که تقدیر در آن «شهدنا المعرکه بوده که اگر در این قسم متعدى بهمزه شود دو مفعول خواهد گرفت مىگویى «شهد زید المعرکه، و اشهدته ایاها» و از این قبیل است «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ولى شهدت که بمعنى علمت است بر دو قسم استعمال خواهد شد:
۱- آنکه قسم و سوگند باشد.
۲- آنکه بمعنى غیر قسم باشد.
استعمال شهد بمعنى سوگند همانگونه است که علم اللَّه و یعلم اللَّه را در سوگند استعمال میکنند مىگویى: «علم اللَّه لأفعلنّ» که عینا مانند قسم با آن رفتار میشود و سیبویه در این مورد شعرى انشا کرده است:
«و لقد علمت لتأتین منیتى | ان المنایا لا تطیش سهامها» | |
یعنى: «من بخوبى میدانستم که مرگم فرا میرسد، براستى که تیرهاى مرگ به خطا نخواهد رفت و نقل نموده است که زفر این عقیده را داشته است که اگر بگوید: «اشهد باللَّه» این جمله سوگند است، ولى اگر بگوید «اشهد» و باللَّه نگوید آن را قسم نمیداند.
محمد شیبانى گفته است «اشهد» بتنهایى بىآنکه باللَّه دنبالش بیاید مانند اشهد است که متصل به «باللَّه» باشد و آنهم قسم است، و براى ادعاى خود استدلال کرده است به این آیه: «قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ … وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّهً» که در این آیه «قالُوا نَشْهَدُ» را سوگند دانسته است با اینکه همراه «با اللَّه» نبوده است.
اما «شهدت» که منظور از آن «علمت» است، و منظور از آن «حضرت» نیست نوعى مخصوص از علم است، زیرا هر شهادت و گواه بودنى علم است ولى اینطور نیست که هر علمى هم شهادت باشد، دلیل بر اینکه شهادت نوعى مخصوص از علم است اینکه اگر کسى در مقام شهادت در پیشگاه قاضى بگوید: «اعلم ان لزید على عمرو عشره» یعنى: «من میدانم که زید ده تومان از عمر و طلب دارد» قاضى با این شهادت حکم صادر نمیکند مگر آن گاه که گواه بگوید: «اشهد ان …» بنا بر این شهادت مثل یقین است در اینکه نوع مخصوصى است از علم، و هر علمى یقین نیست، گرچه هر یقینى علم است، بنا بر اینکه هنگامى که گواه در پیشگاه قاضى میگوید: «اى حاکم من گواهى میدهم که مطلب چنین است» با این معنى است که من این مطلب را طورى به آن علم دارم که گویا در نظرم حاضر و مجسم است، و کاملا از آن آگاه هستم و هیچ شک و تردیدى در آن نداشته برایم روشن است، و تمامى معلومات به این حد نیست، و لذا است که پارهاى از معلومات احتیاج به توقف و استدلال دارد و اما جمله «اشهدوا خلقهم» این شهادت از شهادت بمعنى حضور است مثل اینکه بخاطر آن سرزنش میشوند که چیزى گفتند که حضور نداشتند در حالى که آن چیز از مطالبى است که مىبایست با مشاهده و حضور به آن علم پیدا میکردند، و هر کس بگوید: «اشهدوا خلقهم» باین معنى است که آیا بهنگام آفرینش خود حضور داشتند؟ و چون فعل متعدى بدو مفعول است هنگامى که مجهول شد یک مفعول خود را از دست میدهد، و فعل متعدّى بیک مفعول میگردد، و این قرائت را این آیه تقویت میکند «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
و اما این جمله: «إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ» وَ «اشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ» که مفعول اول از آن حذف شده است[۹] همانگونه که در این مثال حذف شده: «ضربنى و ضربت» و این مثال منقول است از «شهد بکذا» الا اینکه از ان و ان حرف جر معمولا حذف میشود.
معنى آیات:
آن گاه خداوند گفتار آنان را انکار نموده میفرماید:
(أَمِ) و این ام براى استفهام انکارى و سرزنش آمده است که بمعنى بل است.
(اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ؟) یعنى آیا پروردگارتان براى خویش دخترانى گرفته است؟.
(وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنِینَ؟) و پسران را مخصوص شما ساخته است؟، و این آیه مانند آیه دیگرى است که میفرماید: «أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ؟»[۱۰] سپس دوباره با استدلال علیه آنان پرداخته میفرماید:
(وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا) یعنى: هر گاه بیکى از آنان بشارت دهند بدخترى که آن را شبیه خداوند قرار دادهاند، زیرا فرزند هر چیزى شبه او و جنس او است، پس یعنى هر گاه بیک نفر از آنان بشارت دهند که دخترى برایش متولد شده است.
(ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ) از اندوه این خبر صورتش سیاه میشد در حالى که سخت غمگین و خشمناک بود، سپس خداوند آنان را بخاطر این افتراء آنان را مورد نکوهش قرار داده میفرماید:
(أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَهِ وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ؟) یعنى آیا کسى را که در زر و زیور زنانه رشد میکند، یعنى دختران را براى خدا قرار میدهند، در حالى که زنان قدرت گفتگو و بحث را ندارند؟.
از ابن زید است که یعنى: آیا بتهایى را که در زر و زیور رشد میکنند، و نمیتوانند دلیلى براى خود بیان کنند میپرستید؟ زیرا بت پرستان بتهاى خود را با زر و زیور مىآراستند.
و اینکه گفته است «هُوَ فِی الْخِصامِ» با اینکه ضمیر به دختر بر میگردد و نفرموده است: «هى فى الخصام» براى اینکه ضمیر هو را بلفظ من برگردانده است (وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً) فرشتگان را که بندگان خدایند از جنس اناث پنداشتند زیرا گمان میکردند که دختران خدایند.
(أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ؟) این قسمت رد بر پندار غلط آنان است، یعنى:
آیا آنان بهنگام آفرینش فرشتگان حاضر بودند که دانستند دختر هستند، و این آیه مثل آیه مشابهى است که در آن میفرماید: «أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَهَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ»[۱۱].
(سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ) بزودى شهادتشان نوشته خواهد شد در روز قیامت پیرامون آن باز پرسى خواهند شد[۱۲].
(وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ) و نیز گفتند: اگر خدا میخواست ما بتها را عبادت نکنیم، ما نمیتوانستیم بتان را بپرستیم بنا بر این با خواست خدا بتان را میپرستیم.
(ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ) اینان بصحت آنچه میگویند علم ندارند، و این اشاره است بر بطلان گفتارشان زیرا گفتار آنان از روى دلیل و دانش صادر نشده است.
(إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ) یعنى: اینان دروغگویانى بیش نیستند.
ابو حامد گوید خداوند آنان را تکذیب میفرماید بدان جهت که اولا انکار توحید میکنند، علاوه بر آن نسبت فرزند بخدا میدهند، و با نسبت کفر به مشیت الهى ظلمى بزرگ نمودهاند.
سوره زخرف- آیات ۲۱- ۲۵
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۲۱ تا ۲۵]
أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (۲۱) بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّهٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (۲۲) وَ کَذلِکَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّهٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (۲۳) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۲۴) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ (۲۵)
ترجمه آیات:
۲۱- در این باره پیش از این بر آنان کتابى نازل نمودهایم که به آن چنگ زنند.
۲۲- بلکه گفتند: ما پدران خود را بر آئینى یافتیم، و به دنبال آنان رهسپاریم.
۲۳- بدین ترتیب پیش از تو هیچ بیم دهندهاى را بهیچ دیارى نفرستادیم، مگر آنکه ثروتمندانش میگفتند: ما پدران خویش را بر راه و روشى یافتهایم، ما نیز از روش آنان پیروى میکنیم.
۲۴- گفت هر چند من آئینى بهتر از آنچه که پدران خود را بر آن دیدهاید برایتان بیاورم؟ گفتند: ما نسبت به آنچه که شما را براى رسالت آن فرستادهاند کافر هستیم.
۲۵- سپس از آنان انتقام گرفتیم، ببین عاقبت تکذیب کنندگان چگونه خواهد بود؟.
قرائت آیات:
ابن عامر و حفص خواندهاند: «قال: اولو» اما بقیّه: «قل اولو».
ابو جعفر «جئناکم» و بقیّه «جئتکم» خواندهاند.
دلیل قرائت:
ابو على گوید: هر کس «قال» خوانده است یعنى: «قال لهم النذیر او لو جئتکم» و هر کس «قل» خوانده است معنى حکایت از چیزى است که بر نذیر وحى شده است مثل آنکه بگوید: «اوحینا الیه فقلنا له قل لهم: اولو جئتکم باهدى من ذلک».
معنى آیات:
پس از آنکه خداوند از دروغپردازى کسانى که پرستش بتان را به مشیت خدا نسبت دادند، و براى خدا دخترانى از فرشتگان پنداشتند یاد کرده فرمود:
(أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً) و این استفهام استفهام تقریرى است که میخواهد از آنان نسبت بگناهانشان اقرار بگیرد، و تقدیرش اینست: «أ هذا الذى ذکروه شىء تخرصوه و افتعلوه ام آتیناهم کتابا» یعنى: «آیا اینکه میگویند چیزى است که دروغپردازى کردهاند و ساختهاند یا آنکه واقعا به آنان کتابى دادهایم؟».
(مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ) یعنى به آن کتاب چنگ زدهاند؟ حال نمیتوانند ادعاء کنند که خداوند در این باره کتابى نازل ساخته است، معلوم میشود که سخن جزء دروغپردازیهاى آنان بوده است.
و حرف «ام» در آیه دلالت میکند بر حذف حرف استفهامى که معادل او بوده است.
سپس خداوند اعلان میدهد که اینان در گمراهى خود از پدرانشان پیروى نمودهاند و میفرماید: اینطور نیست بلکه.
(بَلْ قالُوا: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّهٍ) یعنى گویند: ما پدران خود را بر آئین و راه روشى یافتیم، و این معنى از ابن عباس و مجاهد و قتاده و سدى نقل شده است.
و از جبائى نقل شده است که یعنى: «على جماعه» یعنى: آنان را متحد و متفق یافتیم و همگى بر این راه و روش کنونى ما بودند.
(وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ) یعنى: ما از راه راستى که آنان داشته اند پیروى میکنیم، و سپس میفرماید:
(وَ کَذلِکَ) یعنى اى محمد همانگونه که اینان گفتند، و کفر خود را به پیروى از پدرانشان حواله دادند.
(ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّهٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ) یعنى: هیچ رسول و بیم دهندهاى را پیش از تو نفرستادیم مگر آنکه ثروتمندانشان که از نعمت ما برخوردار بودند خوشگذرانى را بر استدلال ترجیح میدادند، و اینان که از طبقه رؤساء بودند میگفتند ما پدران خود را بر این راه و روش یافتیم، و از آنان پیروى مى کنیم، و با آنان مخالفت نمىنمائیم، و همگى روش خود را تقلید از پدران معرفى میکردند، بدون آنکه بدلیل و برهانى تمسک کنند، و این منطق منطقى است بسیار غلط، زیرا لازمه این منطق آنست که در یک چیز و در ضد آن هر دو باشد، چون هر دستهاى از مردم از پدران خود پیروى میکنند، و هر کدام معتقدند که دیگرى راهش باطل است، و بدون شک این منطق غلط است، بنا بر این ناگزیرند که به استدلال و حجتهاى عقلى یا سمعى بازگشت کنند سپس خطاب به پیامبر نذیر میفرماید:
(قالَ: أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ) یعنى: اى محمد، به آنان بگو حتى اگر راه و روشى بهتر از آئین پدرانتان براى شما بیاورم شما سخن مرا نخواهید پذیرفت و میخواهید هم چنان به پیروى از آئین غلط پدرانتان ادامه دهید.
در این بیان ظرافت و دقت بسیار زیادى در دعوت بسوى حق بکار رفته است، و خلاصه این بیان اینست که اگر فرض کنیم که راه و روش پدرانتان حق و درست باشد، و آنچه را که من براى شما آوردهام بهتر و درستتر باشد لازم است که از راه و روش من پیروى کنید، و سپس خبر داده است که اینان از پذیرفتن آئین بهتر و درستترش سرباز زدهاند.
(قالُوا: إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ) یعنى: گفتند: اى پیامبران ما رسالت شما را نخواهیم پذیرفت، آن گاه خداوند اشاره به مجازاتشان کرده میفرماید (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ) یعنى: آنان را به انتقام کفران و ناسپاسی هایشان به هلاکت رسانیدیم، و در عقوبتشان عجله نمودیم.
(فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ) بنگرید و عبرت گیرید که عاقبت کار تکذیب کنندگان پیامبران چگونه است؟
و در این آیه اشاره شده است که سر انجام نیکو در انحصار طرفداران حق و تصدیق کنندگان رسولان الهى است.
سوره زخرف- آیات ۲۶- ۳۰
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۲۶ تا ۳۰]
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (۲۶) إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (۲۷) وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۲۸) بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (۲۹) وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ کافِرُونَ (۳۰)
ترجمه آیات:
۲۶- و هنگامى که ابراهیم به پدرش و قومش گفت: من از آنچه شما میپرستید بیزارم.
۲۷- مگر از پرستش خدایى که مرا آفریده است که براستى او همین زودیها مرا هدایت خواهد کرد.
۲۸- و امامت را در نسل ابراهیم مقامى ثابت قرار داد، تا بازگشت نمایند ۲۹- بلکه (اینان را عذاب نکردم) و خودشان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار ساختم، تا آنکه حق و پیامبرى روشنگر بسویشان آمد.
۳۰- و هنگامى که حق به ایشان روى آورد گفتند: این سحرى است، و ما نسبت به آن کافر هستیم.
لغات آیات:
عرب میگویند: «انا براء منک، و نحن براء منک» و مذکر و مؤنث و تثنیه و جمع در آن یکسان است، و معنى آنست که «من از تو بیزارى دارم» همانگونه که گفتهاند: «رجل عدل» و «قوم عدل» یعنى فردى یا کسانى که عدالت دارند
معنى آیات:
(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ) یعنى هنگامى که ابراهیم مردم را دید که بپرستش بتها و ستارگان میپردازند به آنان گفت:
(إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ) من از آنچه میپرستید بیزار هستم، و سپس آفریدگار خود را از جمله معبودهاى آنان استثناء کرده گفت:
(إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی) یعنى: بغیر از خدایى مرا آفریده و ابتداء بوجود آورده است، و تقدیرش اینست: «الا من الذى فطرنى».
قتاده گوید: قوم ابراهیم (ع) میگفتند: خداوند پروردگار ماست و در عین حال بتان را نیز میپرستیدند.
(فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ) که خدایم با لطف خویش مرا بسوى راه بهشت هدایت خواهد فرمود، بعضى گفتهاند: یعنى: بزودى مرا با ادلهاى که برایم بیان میکند بسوى حق هدایت میفرماید، و در این آیه بیان شده است که ابراهیم چه اندازه بخداوند اعتماد داشته، و نیز قوم خود را بدینوسیله دعوت میکرده است که از درگاه الهى درخواست هدایت کنند.
(وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ)[۱۳] یعنى کلمه توحید را که عبارت است از: «لا اله الا اللَّه» کلمه اى جاودان در نسل ابراهیم قرار داد، که همیشه در نسل او باقى ماند، و هم چنان در نسل او کسانى که قائل به توحید باشند وجود داشته باشد، و این معنى از قتاده و مجاهد و سدى است.
بعضى گفتهاند این کلمه باقیهاى که ابراهیم آن را گفته است عبارتست از بیزارى از شرک، که پس از او در نسلش باقى مانده است.
از حضرت صادق (ع) است که این کلمه باقیه امامت است که در نسل او باقى مانده است.
و در مورد بازماندگانش «عقبه» اختلاف شده است که چه کسانى هستند از ابن عباس[۱۴] و مجاهد روایت شده است که نسل او و فرزندانش هستند.
و حسن گفته است منظور از «عقبه» فرزندان او میباشد تا روز قیامت.
و از سدى نقل شده است که «عقبه» آل محمد (ص) هستند.
(لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ)[۱۵] یعنى: تا آنان توبه کنند، و از بت پرستى خود باز گردند و بپدرشان ابراهیم (ع) در اقرار به یگانگى اقتداء کنند، همانگونه که کافران به پدرانشان اقتداء نمودهاند، این معنى از فراء و حسن نقل شده است.
و بعضى گفته اند: یعنى تا آنان از راه و روشى که دارند بسوى پرستش خداى بزرگ بازگشت کنند، آن گاه خداوند از نعمتهایى که بقریش داده یاد کرده میفرماید:
(بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ) یعنى: مشرکین را با ثروتهایى که به آنان دادم، و نعمتهاى فراوان بهرهمند ساختم، و در مکافات کفرشان عجله ننمودم (حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ) سدى گفته است حق در اینجا بمعنى قرآن است و بعضى گفتهاند منظور از آن آیاتى است که دلالت بر راست بودن دعوت پیامبر میکند.
(وَ رَسُولٌ مُبِینٌ) یعنى: پیامبرى روشنگر که حق را بیان میکند و آن پیامبر حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله است.
(وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ) یعنى: پس از آنکه قرآن برایشان آمد.
(قالُوا هذا سِحْرٌ) گفتند: این جادو است، و نوعى نیرنگ مخفى و باطل را بصورت حق جلوه دادن.
(وَ إِنَّا بِهِ کافِرُونَ) و چون این کتاب از سوى خدا است ما نسبت به آن کفر میورزیم.
نظم آیات:
وجه ارتباط داستان حضرت ابراهیم (ع) با آیات قبلى این بود پس از آنکه خداوند تقلیدهاى کورکورانه را مذمت کرد، و پیروى از حق و دلیل را واجب شمرد، بدنبال آن از حضرت ابراهیم (ع) یاد کرد که از دلیل و برهان پیروى نموده است.
بعضى گفتهاند پس از آنکه خداوند از تقلید مذمت فرمود، و یادآورى کرد که کفار جز تقلید راهى در پیش نگرفتند، اشاره میکند که تقلید ابراهیم براى آنان زیرا آنان از فرزندان ابراهیم هستند، و ادعا میکنند که بطریقه او هستند، و متصل شده است جمله «بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ» به آنچه که قبلا اشاره شد از یادآورى اعراض آنان از دلیل و برهان، و اعتماد بر تقلید، و لذا خداوند بیان میفرماید که اینان بدست خود گرفتار شده اند، و هیچ بهانهاى ندارند، زیرا به آنان مهلت داده شد و نعمتهایى به آنان دادیم، و سپس قرآن براى آنان آمد و پند نپذیرفتند.
سوره زخرف- آیات ۳۱- ۳۵
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۳۱ تا ۳۵]
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (۳۱) أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۳۲) وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ (۳۳) وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ (۳۴) وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (۳۵)
ترجمه آیات:
۳۱- چرا این قرآن بر مردى عظیم از این دو قریه نازل نگشت؟.
۳۲- مگر آنان رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟ این ما هستیم که در زندگى دنیا معیشت آنان را میانشان تقسیم کردیم، و عدهاى را درجاتى بالاتر از برخى بالا بردیم تا جمعى دیگران را بکار گیرند، ولى رحمت پروردگارت از اموالى که اینان جمع میکنند بهتر است.
۳۳- اگر ترس آن نبود که مردم همگى بکفر گرایند، آنان که کافر بخدایند سقفهاى خانههایشان را از نقره قرار میدادیم، که با پلههایى از نقره روى بام خود روند.
۳۴- و نیز براى خانههایشان درهایى (از نقره) و تختهایى که بر آن تکیه کنند قرار میدادیم.
۳۵- و طلا قرار میدادیم، و همه اینها وسائل زندگى دنیا است، اما زندگى سراى دیگر نزد پروردگارت از آن افراد با تقوى است.
قرائت آیات:
ابن کثیر و ابو عمرو و ابو جعفر «سقفا» بفتح سین، و بقیه «سقفا» بضم سین و قاف خواندهاند.
و عاصم و حمزه «و ان کل ذلک لمّا» بتشدید میم و بقیه «لما» بتخفیف میم خوانده اند.
دلیل قرائت:
ابو على گوید: سقف جمع سقف است مثل رهن و رهن، و گاهى مخفّف میشود و گفته میشود رهن، و فعل در جمیع لغات مخفف میگردد، و سقف مفرد است ولى دلالت بر جمع میکند، زیرا با جمله لبیوتهم مىفهمیم هر خانه اى داراى سقف است.
و هر کس «لما» را تشدید بدهد «ان» از نظرش بمنزله ماء نافیه است بنا بر این معنى چنین میشود: «ما کل ذلک الا متاع الحیاه الدنیا» و لما بمعنى الا خواهد شد، سیبویه نقل میکند: «نشدتک اللَّه لما فعلت» و آن را حمل بر الا کرده است، و این دلالت دارد بر فساد قول کسى که گفته است که «وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ» به این معنى است «لمن هو جمیع لدینا حاضرون» و گمان کردهاند که ان حرف نفى است به این معنى: «و ما ذلک الا متاع الحیاه الدنیا».
و هر کس «لما» را بتخفیف خوانده است ان در «ان کل» را مخفّفه از مثقّله میداند، و لام در آن لامى که بمنظور فرق بین نفى و ایجاب وارد میشود، مانند آنکه مىگویى: «هبلتک امک ان قتلت لفارسا».
و هر کس به این ان عمل نصب داده بگوید: «ان زیدا لمنطلق» از این لام بىنیاز خواهد شد، زیرا ان نافیه در ما بعد خود هیچگاه اسمى را نصب نمیدهد، و اشتباه نمیشود، و «ما» در آن زائد است، و معنى مى شود: «ان کل ذلک لمتاع الحیاه الدنیا».
لغات آیات:
معارج- بمعنى پله است که واحد آن معرج است، و عروج به معنى صعود و بالا رفتن است.
و ظهر علیه- هنگامى گویند که از چیزى بالا روند نابغه جعدى گوید:
«بلغنا السماء مجدنا و جدودنا | و انا لزجو فوق ذلک مظهرا»[۱] | |
. سرر- جمع سریر است که گاهى هم اسرّه جمع بسته میشود.
زخرف- عبارتست از کمال حسن چیزى، و روى همین حساب است که طلا را زخرف گفتهاند، و گفته میشود: زخرفه در صورتى که چیزى را نیکو سازند و زینت بخشند، و بهمین مناسبت است که به نقاشیها و تصویرها نیز زخرف گفته اند.
و در حدیث است که پیامبر خدا (ص) وارد خانه کعبه نشد تا آنکه دستور داد و نقشها و تصویرهاى آن را برچیدند.
معنى آیات:
(وَ قالُوا) یعنى: این کافران گفتند:
(لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ) منظور کفّار از این دو قریه مکه و طائف است، و تقدیر آیه چنین است: «على رجل من القریتین اى من احدى القریتین» که مضاف حذف شده است، و منظورشان از این مردان بزرگ از این دو قریه ولید بن مغیره از مکه و ابا مسعود عروه بن مسعود ثقفى از طائف میباشد، بنقل قتاده، ولى مجاهد میگوید: منظور عتبه بن ابى ربیعه است از مکه، و ابن عبد یا لیل است از طائف، و ابن عباس گفته است: منظور ولید بن مغیره است از مکه، و حبیب بن عمر ثقفى از طائف.
و علت اینکه کفّار این حرف را زدند این بود که این دو مرد از ثروتمندان بزرگ قومشان بودند، و خیال میکردند کسى که داراى عظمت مادى و ثروت و قدرت باشد سزاوارتر است، به نبوّت و رسالت، و لذا خداوند بزرگ در پاسخ این پندار غلط کافران فرمود:
(أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ) یعنى: آیا این کافران میخواهند رحمت پروردگارت را که نبوّت است میان مردم تقسیم کنند؟ و بیان میکند تنها خداوند است که نبوّت را میان افراد قسمت میکند، و بقول مقاتل یعنى: آیا کلیدهاى رسالت و نبوّت دست آنان است که هر جا بخواهند نبوّت را قرار دهند؟ سپس میفرماید:
(نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا) یعنى: روزى آنان را ما بر طبق مصالح بندگان خود میان آنان تقسیم کردهایم، و کسى حق اظهار نظر در این باره ندارد، و همانگونه که در روزى برخى را بر دیگرى برترى داده ایم، همچنین هر کس را که خواستهایم براى رسالت برگزیدهایم.
(وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ) یعنى: این ما هستیم که بعضى را فقیر و برخى را بىنیاز میسازیم، و لذا مىبینى که برخى از افراد بىسر و زبان داراى ثروت بسیارى هستند، بر عکس بر برخى از افراد سر و زباندار هستند که در فقر و فلاکت بسر میبرند، و این قسمت را که نسبت به امر رسالت و نبوّت بسیار کوچکتر است به بندگان خود نسپردهایم، بلکه آن را طبق حکمت و مصلحت انجام میدهیم، چگونه میشود اختیار نبوّت را با عظمت و اهمیتى که دارد بدست بندگان میدهیم.
(لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا) یعنى: علت اختلاف طبقات مردم در روزى که برخى کمتر و برخى بیشتر دارند علاوه بر مصالح بسیارى که دارد اینست که برخى دیگران را براى تأمین نیازمندیهاى اجتماع بکار گیرند، و آنان را استخدام کنند، و از کار یکدیگر بهرمند گردند، و از این راه امور عالم تنظیم خواهد یافت.
و از قتاده و ضحاک نقل شده است که یعنى: تا بعضى دیگران را برده خویش ساخته مالک آنان گردند.
(وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ) یعنى رحمت پروردگارت و نعمتش از ثواب و بهشت از آنچه که از این دنیاى پست اینان جمع میکنند بهتر است از ابن عباس نقل شده است: یعنى: نبوت براى تو بهتر است از ثروتى که کافران در دنیا جمع میکنند[۲].
سپس خداوند خبر میدهد که دنیا از نظر او پست و بىارزش بوده و میفرماید (وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً) از ابن عباس[۳] و حسن و قتاده و سدى نقل شده است یعنى: اگر نبود که مردم همگى بر کفر اجتماع مینمودند، و همگى در کفر پیرو دین واحدى میگشتند، زیرا که همه علاقه بدنیا دارند و بر دنیا حریص میباشند …
و از ابن زید است که یعنى: اگر نبود که مردم همگى اجتماع بر دنیا مى کردند و از دین رو گردان میشدند.
(لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ) «لبیوتهم» بدل است از «لِمَنْ یَکْفُرُ» و معنى اینست: «و جعلنا لبیوت من یکفر بالرحمن سقفا من فضه» بنا بر این وقتى سقف منزلشان از نقره میبود دیوار منزلشان هم از نقره میشد.
بعضى گفتهاند لام دوم بمعنى «على» است مثل آنکه گفته باشد: «لجعلنا لمن یکفر بالرحمن على بیوتهم سقفا من فضه».
و مجاهد گفته است: آنچه که از آسمان باشد به آن «سقف» بفتح گفته میشود، و از قسم اول است این آیه: «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً»[۴].
(وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ) یعنى: براى این سقف پلهها و نردبانهایى از نقره قرار میدادیم که بوسیله آن بالاى بام روند.
(وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ) یعنى: براى منزل کافران درهایى از نقره و تختهایى از نقره قرار میدادیم که بر آن تکیه نمایند.
(وَ زُخْرُفاً) یعنى: طلا، از ابن عباس و ضحاک و قتاده است که زخرفا منصوب است بوسیله فعلى مقدر یعنى: «و جعلنا لهم مع ذلک ذهبا».
حسن گفته است زخرفا بمعنى نقش و نگار است.
و ابن زید گفته است زخرف فرش و اثاثیه خانه را گویند.
معنى آیه چنین است که چون دنیا از نظر خداوند بسیار پست و بى ارزش است بکافران تمام خواستههایشان را میدادیم، ولى این کار را نکرده است براى آنکه داراى مفاسدى بود[۵].
آن گاه خداوند خبر میدهد که تمام این نعمتها در دنیا مورد بهره بردارى است:
(وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا) که بیانش گذشت.
(وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ) یعنى: بهشت جاودان سراى آخرت در بارگاه الهى مخصوص افراد با تقوى است.
حسن گوید: بخدا که دنیا بیشتر اهل خود را فریب داده است با اینکه خداوند این کار را نکرده است، و اگر این عمل را انجام میداد چه میشد؟
این آیات دلالت بر لطف الهى دارد، و میرساند که خداوند هیچ نوع مفسدهاى انجام نمیدهد، و کارى نمیکند که موجب کافر شدن مردم شود، بنا بر این خدایى که کارى انجام نمیدهد که موجب گمراهى و کفر مردم شود بطریق اولى خودش فاعل کفر و عصیان نخواهد بود[۶].
سوره زخرف- آیات ۳۶- ۴۰
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۳۶ تا ۴۰]
وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (۳۶) وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۷) حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (۳۸) وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۹) أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۰)
ترجمه آیات:
۳۶- هر کس خدا را از یاد برد شیطانى بر او گماریم که همیشه قرین او باشد.
۳۷- شیطانهایى که قرینشان گشتهاند همیشه آنان را از راه حق باز میدارند، و خیال میکنند که راه حق را یافتهاند.
۳۸- و چون در قیامت پیش ما آید بشیطان خود گوید: اى کاش میان و تو باندازه شرق و غرب فاصله بود که بد رفیقى بودى.
۳۹- اما امروز به هیچ وجه پشیمانى بحال شما سود ندارد، زیرا بر خود ستم کردید، و اینک در عذاب شریک یکدیگر هستید.
۴۰- آیا تو میتوانى در گوش کران سخنى فروکنى، یا آنکه کور دلان و آنان را که در گمراهى آشکارى هستند هدایت نمایى؟.
قرائت آیات:
نقیض- عاصم در روایت حماد و یعقوب «یقیض» با یاء خوانده، و بقیّه «نقیض» با نون قرائت کردهاند.
جاءنا- اهل عراق غیر از ابى بکر «حتى اذا جاءنا» با صیغه مفرد خواندهاند، ولى بقیّه «جاءانا» با صیغه تثنیه خواندهاند.
دلیل قرائت:
هر کس «یقیض» با یاء خوانده است ضمیر آن را به «الرحمن» بر میگرداند و هر کس نقیض با نون خوانده است معنى همان است، ولى در این قرائت خداوند سبحان با نون تعظیم از خود خبر داده است.
و هر کس «جاءانا» با صیغه تثنیه خوانده است منظور از آن کافر و شیطانى است که رفیقش بوده است، و هر کس «جاءنا» مفرد خوانده است منظور از آمدن همان کافر است، زیرا در دنیا با صیغه مفرد مورد خطاب قرار گرفته است، و با ارسال رسول بسویش بر او حجت اقامه شده است، و اکتفاء شده است به صیغه مفرد و تثنیه آورده نشده است همانگونه که در جاى دیگر میفرماید:
«لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَهِ[۷]» که منظور آنست که خودش و مالش در آتش خواهند افتاد[۸].
لغات آیات:
یعش- عشو در اصل بمعنى نگاه کردن با چشم ضعیف است، گفته مى شود عشى یعشوا عشوا و عشّوا هنگامى که چشمش ضعیف گردد، و نور خود را از دست دهد، گویا که روى چشمش پردهاى افتاده است، اعشى گوید:
«متى تأته تعشو الى ضوء ناره | تجد خیر نار عندها خیر موقد» | |
و هنگامى که چشم کسى از بین رود گفته میشود عشى یعشى عشاؤ الرجل اعشى.
و در قرائت نادرى خوانده شده است «و من یعش» بفتح شین که معنایش «یعم» است یعنى: «هر کس کور شود».
و گفته میشود «عشى الى النار» هنگامى که کسى بسوى آتش رود، و آهنگ آن نماید، و «عشى عنها» گفته میشود در موردى که انسان از چیزى روگردان شده آهنگ چیز دیگرى کند، مثل اینکه گویند: «مال الیه» و «مال عنه».
نقیض- تقییض عبارتست از آمادگى و گسیل یافتن، ازهرى گوید:
«قیض اللَّه فلانا: جاء به» یعنى آورد او را.
معنى آیات:
پس از آنکه یاد متّقین گذشت بدنبال آن از وعدههاى عذاب براى کسانى که صفاتى ضدّ متّقین دارند یاد کرده میفرماید:
(وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ) قتاده و سدى گفتهاند یعنى: کسى که از یاد خدا روگردان شود.
ابن عباس و ابن زید گفتهاند: «و من یعم عنه» یعنى کسى که از دیدن ذکر خدا «قرآن» کور شود[۹].
جبائى گوید: اینکه خداوند کافران را بکوران تشبیه فرموده است بخاطر آنست که حق را نمىبینند.
ذکر عبارت است از قرآن، بعضى هم گفتهاند ذکر آیات و نشانهها و ادلّه است.
(نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ) یعنى: میان او و شیطانى که گمراهش میکند مانع نمیشود تا آن شیطان بجاى یاد خدا قرین او گشته او را بسوى گمراهى بکشاند، این معنى از حسن و ابو مسلم نقل شده است[۱۰].
حسن گوید: تسلّط شیطان نوعى خوارى و ذلت است که به عنوان مکافات روگرداندن از خدا دامنگیرش میشود، البته بعد از آنکه خداوند دانست که این شخص دیگر رستگار نمیشود.
قتاده گفته است: یعنى: در آخرت شیطانى همراه انسان مىافتد و با او هست تا آنکه او را وارد جهنّم میکند، همانگونه که با مؤمن فرشتهاى هست و از او جدا نمیشود تا آنکه او را وارد بهشت میسازد.
بعضى گفته اند منظور از آن شیاطین انس است مانند علماى سوء و رؤساى گمراه که آنان را از راه خدا باز میدارند، و اینان هم از آنان پیروى میکنند.
(وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ) یعنى: شیاطین کافران را از راه حق و راه بهشت باز میدارند، اینجا ضمیر جمع بشیاطین برگردانده است، چون قبلا هر چند که شیطانا را بلفظ مفرد آورده است ولى سیاق عبارت در آنجا هم جمع بوده است.
(وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ) یعنى: کفّار فکر میکنند که رهبرانشان راه یافتهاند و لذا از آنان پیروى میکنند.
(حَتَّى إِذا جاءَنا) کسانى که «جاء انا» بصورت تثنیه خواندهاند باین معنى است، تا در روز قیامت که بحساب بندگان خواهیم رسید آن کافر و شیطانى که او را گمراه ساخته است به پیشگاه ما آیند، و بنا بر قرائت «جاءنا» بصورت مفرد معنى چنین خواهد شد: تا آن روز که کافر نزد ما آید و دانست که استحقاق چه نوع عذابى را دارد.
(قالَ: یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ) یعنى: در آن هنگام کافر به آن قرینى که گمراهش ساخته است میگوید: اى کاش با تو رفیق نمیشدم باندازه شرق و غرب از تو دور بودم.
مشرقین مشرق و مغرب است که مشرق را بر مغرب غلبه داده آن را به «مشرقین» تثنیه بسته است، همانگونه که شاعر عرب گفته است:
«اخذنا بآفاق السماء علیکم | لنا قمراها و النجوم الطوالع»[۱۱] | |
که در شعر منظور از قمرین ماه و خورشید است، و بعضى هم گفتهاند منظور شاعر از قمرین حضرت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و حضرت ابراهیم علیه السلام بوده است، بعضى هم گفتهاند منظور از «مشرقین» مشرق زمستان و مشرق تابستان است، همانگونه که در «رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ» گفتهاند[۱۲].
و منظور آنست که اى کاش در دنیا میان من و تو این اندازه فاصله بود که تو را نمى دیدم و فریب نمیخوردم. (فَبِئْسَ الْقَرِینُ) یعنى: تو در دنیا براى من بد رفیقى بودى زیرا گمراهم ساختى، و مرا گرفتار آتش جهنّم ساختى، و امروز هم بد رفیقى هستى براى من زیرا طبق گفته ابن عبّاس هر کافرى را با شیطانش بیک زنجیر مىبندند تا اندوه و عذابشان بیشتر گردد.
و خداوند در آن روز بکافران میفرماید:
(وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ) یعنى: چون ستم کردهاید اشتراک در عذاب موجب تخفیف عذابتان نخواهد شد، زیرا هر کدام از کافران و شیاطین بهره کاملى از عذاب دارند.
و بعضى گفتهاند یعنى: از اینکه مىبینید دیگران هم با آنان در عذاب شریک هستند، تسلّى نخواهند یافت، زیرا گاهى انسان که میبیند دیگرى هم در عذابش با او شریک است مقدارى دردش سبک میشود.
آن گاه خداوند خطاب به پیامبرش میفرماید:
(أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ، أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ؟) اینجا خداوند کافران را در اینکه هر چه میشنوند و مىبینند بحالشان اثر نمىکند به کران و کوران تشبیه فرموده است.
(وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ؟) یعنى: اینها که در گمراهى آشکارى هستند سخنان تو بگوششان نمیرود، یعنى: از اینکه نمیتوانى آنان را وادار به هدایت کنى خیلى ناراحت نشو.
سوره زخرف- آیات ۴۱- ۴۵
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۴۱ تا ۴۵]
فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (۴۱) أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (۴۲) فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴۳) وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (۴۴) وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ (۴۵)
ترجمه آیات:
۴۱- یا ترا میبریم و پس از تو از آنان انتقام میگیریم.
۴۲- یا آنکه ترا زنده میگذاریم- و آن عذابى را که به آنان وعده دادهایم بتو نشان میدهیم، زیرا که ما بر آنان قدرت داریم.
۴۳- به آنچه که بر تو وحى میشود چنگ بزن که تو بر راهى راست هستى.
۴۴- آنچه بر تو وحى میگردد- قرآن هشدارى است براى تو و قومت، و بزودى در این باره باز خواست میشوید.
۴۵- از- طرفداران- پیامبرانى که پیش از تو فرستادهایم بپرس: آیا ما غیر از خداى رحمان خدایانى قرار دادهایم که ستایش شوند؟.
اعراب آیات:
پس از آنکه در جمله «فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ» ما بعد از حرف شرط «ان» در آمد جمله از لحاظ تأکید و اعلان طلب تصدیق شباهت به قسم پیدا کرد، و بهمین علت نون تأکید وارد کلام شد زیرا نون در جواب قسم لازم مىآید نه در جزاء که شباهت به آن دارد.
معنى آیات:
آن گاه خداوند پیامبرش را مورد خطاب قرار داده میفرماید:
(فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ) یعنى: اگر ما تو را بمیرانیم پس از تو حتما از امتت انتقام خواهیم گرفت.
(أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْناهُمْ) یا آنکه زندهات میگذاریم و عذابهایى را که به آنان وعده دادهایم در زندگیت بتو نشان میدهیم.
(فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ) یعنى: ما قدرت انتقام گرفتن از آنان را داریم، و چه در زمان زندگیت و چه پس از وفات تو میتوانیم آنان را عذاب کنیم.
حسن و قتاده گویند: خداوند بپیامبر احترام گذاشته است که این عذاب را مشاهده نکند، و در امتش چیزى نبیند مگر آنکه موجب روشنى چشمش باشد.
البته بعد از حضرتش عذابى سخت پیش آمد، روایت شده است که به حضرتش نشان داده شد که امّتش پس از او چه خواهند کرد، و از آن وقت همیشه گرفته و غمگین بود، و تا هنگامى که چشم از این جهان بست کسى او را خندان ندید.
(جابر بن عبد اللَّه انصارى روایت میکند و میگوید: من در حجّه الوداع در منى از همه برسول خدا (ص) نزدیکتر بودم که فرمود: نبینم که پس از من بکفر باز گشته گروهى گردن گروه دیگر را میزنید، بخدا سوگند که اگر این کار را بکنید مرا در صف لشگرى که با آن مىجنگید خواهید یافت، سپس به پشت سر نگاه کرده فرمودند: یا آنکه على را خواهید یافت، یا على را- و این قسمت را سه مرتبه تکرار فرمود.
آن گاه دیدیم که جبرئیل بحضرتش اشارتى کرده بدنبال آن این آیه نازل شد:
«فاما نذهبن بک فانا منهم منتقمون بعلى بن ابى طالب (ع)[۱۳].
یعنى: «اگر تو را ببریم ولى بوسیله على بن ابى طالب (ع) از آنان انتقام خواهیم کشید».
بعضى گفتهاند: پیامبر خدا (ص) انتقام از مشرکین را دید، و این انتقام عبارت بود از آن مکافاتى که مشرکین در جنگ بدر دیدند، پس از آنکه پیامبر را از مکّه بیرون کردند، پیامبر (ص) در این جنگ عده بسیارى از آنان را کشت و جمعى را به اسارت گرفت با اینکه تعداد مسلمین اندک بود و نیرویى ناچیز داشتند، و بر عکس مشرکین جمعیت بسیار و قدرت و شوکت فراوان داشتند.
آن گاه خداوند بحضرتش دستور میدهد که آنچه از قرآن بر او وحى شده است بدان تمسّک کند:
(فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ) یعنى: آنچه که از قرآن بر تو وحى شده است محکم بگیر، که آن را آن گونه که شایسته است بخوانى، و از دستورات آن پیروى کرده، از آنچه نهى نموده است خویشتن باز دارى.
(إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ) یعنى تو بر دین حق و درست هستى که همان دین اسلام است.
(وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ) یعنى: قرآنى که بر تو وحى شده است براى تو و قومت قریش مایه شرافت است، از ابن عباس و سدى نقل شده است.
بعضى هم گفتهاند منظور از قومک تمام عرب است، زیرا قرآن بزبان عرب نازل شده است، البته در این شرافت سلسله مراتب هست که قریش از دیگران سهم بیشترى از شرافت خواهند داشت، و نیز بنى هاشم از میان قریش سهم بیشترى دارند.
(وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ) یعنى: بزودى درباره سپاسگزارى نعمت شرافتى که خداوند بشما ارزانى داشته است بازپرسى خواهید شد، و این معنى از کلبى و زجاج و دیگران نقل شده است.
و بعضى دیگر گفتهاند: یعنى بزودى درباره قرآن و وظیفهاى که در حق آن دارید مورد باز پرسى قرار میگیرید[۱۴].
(وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا) یعنى از مؤمنین اهل کتاب که پیامبرانى را براى آنان فرستادهایم بپرس که آیا پیامبران جز پیام توحید چیز دیگرى براى آنان آوردهاند؟ و این معنى گفتار بیشتر مفسّرین قرآن است، و تقدیر چنین است: «سل امما من ارسلنا او اتباع من ارسلنا» که مضاف حذف و مضاف الیه بجاى آن قرار گرفته است.
و بعضى هم گفته اند: منظور آنست که از اهل تورات و اهل انجیل بپرس هر چند کافرند، زیرا در اثر توراتى که در این مورد میان آنان وجود دارد گفتار تو ثابت خواهد شد.
و در این آیه هر چند که مورد خطاب حضرت محمد (ص) است، ولى منظور از آن امّت اسلام است یعنى: شما مسلمانان از اینان که یاد آورى کردیم بپرسید:
(أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ؟) یعنى: آیا در گذشته ما بغیر از خدا معبودى قرار دادیم که مردم او را پرستش کنند؟ اگر از آنان بپرسى خواهند گفت که ما چنین دستورى به آنان ندادهایم، و آنان را به پرستش چنین خدایى وادار نساختهایم.
و از زهرى و سعید بن جبیر و ابن زید نقل شده است یعنى از پیامبران به پرس و منظور از پیامبران، پیامبرانى است که در شب معراج حضرتش اطراف حضرت جمع شدند که نود پیامبر بودند، و از جمله آنان حضرت موسى و حضرت عیسى (ع) بود، و اینکه حضرت از آنان پرسیده بود تا دستور پرسش آمد چون حضرت باراده خداوند از آنان اعلم بود[۱۵].
سوره زخرف- آیات ۴۶- ۵۴
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۴۶ تا ۵۴]
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَقالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۶) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ (۴۷) وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَهٍ إِلاَّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۴۸) وَ قالُوا یا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ (۴۹) فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ (۵۰)
وَ نادى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ (۵۱) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ (۵۲) فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَهُ مُقْتَرِنِینَ (۵۳) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۵۴)
ترجمه آیات:
۴۶- موسى را با آیات خود بسوى فرعون و ملّتش فرستادیم، و موسى گفت: من فرستاده پروردگار جهانیان هستم.
۴۷- همین که موسى آیات ما را براى آنان آورد، ناگهان موسى دید به آیات الهى مىخندند.
۴۹- و گفتند: اى ساحر براى ما در پیشگاه پروردگارت دعا کن بر طبق وعدهاى که بتو داده است، ما حتما هدایت خواهیم شد.
۵۰- امّا همین که عذاب را از آنان برداشتیم، دوباره پیمان شکنى آغاز نمودند.
۵۱- فرعون میان ملّت خود فریاد زد: اى مردم آیا کشور مصر از آن من نیست، با این جویهاى آب که زیر قدرت من در جریان است؟ آیا اینها را نمىبینید؟.
۵۲- یا مرا بهتر از این فرد ضعیف که قدرت بیان هم ندارد میشناسید؟
۵۳- چه میشد که دست بندهایى از طلا برایش مىافتاد، یا فرشتگان همراهش قرین با او مىآمدند؟.
۵۴- فرعون ملّتش را به سبکسرى کشاند و آنان هم از او اطاعت کردند براستى که اینان مردمى بودند که از فرمان خدا سرپیچى میکردند.
تعداد این آیات:
از نظر قراء حجاز و بصره ده آیه و از نظر دیگران نه آیه است.
قرائت آیات:
حفص و یعقوب و سهل «أسوره» و دیگران «أساوره» قرائت کردهاند.
دلیل قرائت:
اسوره جمع سوار است مانند «سقاء و اسقیه» و «خوان و اخونه»، و هر کس اساوره خوانده است آن را جمع اسوار گرفته، بنا بر این هاء در «اساوره» عوض از یائى است که لازم بود در جمع اسوار بیاید همانگونه که در جمع اعصار اعاصیر آمده است.
و نیز در اساوره جایز است که آن را جمع اسوره بگیریم، بنا بر این مانند اسقیه و اساق خواهد بود، منتها در اینجا هاء به آخر آن ملحق شده است، همانگونه که در قشعم و قشاعمه[۱۶] اضافه شده است.
معنى آیات:
سپس خداوند بزرگ از داستان حضرت موسى (ع) یاد کرده میفرماید:
(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا) یعنى: موسى را با معجزات و نشانههاى ظاهرى فرستادیم.
(إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ) یعنى: اشراف قوم فرعون، و اینکه ملأ فرعون، و اشرافیان قومش در قرآن ذکر شده است، با اینکه حضرت موسى براى همه فرستاده شده بود، براى آنست که دیگران پیرو اشرافیان بوده اند.
(فَقالَ: إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ) آن گاه موسى به آنان گفت: خدا مرا بسوى شما فرستاده است.
(فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا) یعنى: پس از آنکه موسى معجزات ید بیضا و عصاء را براى آنان ظاهر ساخت.
(إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ) یعنى با استهزاء و سبک شمردن آیات الهى معجزات موسى را بباد مسخره و خنده گرفتند، امّا نمیدانستند که میبایست به جاى این بىدقّتى و بىفکرى از این آیات پند میگرفتند.
(وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَهٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها) یعنى: عذابهایى که پى در پى بر سر این قوم مىآمد مانند: طوفان، ملخ، شپش، قورباغه، خون،طمس، هر کدام از عذاب قبلى بزرگتر بود، و این عذابها همین عذابى است که در آیه بعدى بدان اشاره شده است:
(وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) یعنى: آنان را با این عذابها گرفتار ساختیم، و این عذابها که بوسیله آن گرفتار میشدند براى آنان عذاب و براى حضرت موسى (ع) معجزه بود، امّا شقاوت بر آنان غلبه یافته بود، و به این معجزات ایمان نمى آوردند.
(وَ قالُوا یا أَیُّهَا السَّاحِرُ) و بقول کلبى و جبائى منظورشان از تعبیر ساحر نسبت بموسى نوعى تعظیم و احترام بود، نه آنکه خواسته باشند او را با این لفظ سرزنش کنند، و یا ایه الساحر را بمعنى یا ایه العالم مىگفتند، زیرا علم سحر در آن دوران رایج بود و از نظر مردم اهمیت بسیارى داشت.
و از حسن نقل شده است که این جمله را بعنوان استهزاء بموسى مى گفتند.
و بعضى دیگر گفتهاند معنى این جمله آنست اى کسى که با سحرت بر ما غلبه یافتهاى، و در میان عرب گفته میشود «خاصمته فخصمته، و حاججته فحججته» و بهمین منوال گویند: ساحرته (فسحرته) و منظورشان اینکه موسى با ساحران فرعون بوسیله سحر مبارزه کرد و با سحر خود بر آنان پیروز گشت.
(ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ) یعنى: تو که گمان میکنى خدا با تو پیمان بسته است و تضمین کرده که اگر ما ایمان بتو آریم عذاب را از ما بر خواهد داشت اینک براى ما از خدایت بخواه که عذاب را بردارد.
(إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ) یعنى: اگر عذاب از ما برداشته شود ما بسوى حقى که ما را بدان فرا میخوانى باز گشت خواهیم نمود.
(فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ) در اینجا چیزهایى در تقدیر است، «فدعا موسى و سأل ربه ان یکشف عنهم ذلک العذاب، فکشف اللَّه عنهم ذلک، فلما کشفنا …» یعنى: موسى دعا کرد و از خدایش خواست که عذاب را از آنان برداشت، و همین که عذاب را از آنان برداشتیم به عهد شکنى پرداختند.
اینجا خداوند میخواهد به حضرت محمّد (ص) تسلیت خاطر دهد، با این معنى که اى محمّد بر آزار قومت صبر کن، زیرا حالت تو با قومت مانند حالت موسى و قومش میباشد، بنا بر این عاقبت همانگونه که موسى پیروز شد تو نیز پیروز خواهى شد.
(وَ نادى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ) یعنى: همین که فرعون دید روز بروز کار موسى بالا میگیرد بر مملکت خود ترسید و نیرنگى بکار زده پس از آنکه مردم را گرد آورد، در میان آنان بسخنرانى پرداخت و گفت:
(قالَ: یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ) اى قوم آیا کشور پهناور مصر از آن من نیست، که بدلخواه خود در آن حکمرانى میکنم، و منظورش از بیان این بود که من در پادشاهى و ثروت قوى هستم.
(وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی) یعنى: و آیا رود نیل و دیگر رودهاى مصر نیست که تحت نفوذ و با اراده من در کشورم جارى است، و بعضى گفتهاند که این رودخانه را از زیر قصر خود عبور داده بود و در حال سخنرانى بر آنها مشرف بوده است که چنین گفته.
(أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟) آیا این ملک عظیم و این قدرت شکوهمند مرا و ضعف و زبونى موسى را نمىبینید؟.
(أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ) آیا من خوب هستم یا این فرد ضعیف و حقیر؟ سیبویه و خلیل گفتهاند: أنا بوسیله ام بر أَ فَلا تُبْصِرُونَ عطف شده است، زیرا معنى ام انا خیر همان معنى تبصرون است، مثل اینکه گفته شده باشد: أ فلا تبصرون؟ ام تبصرون؟ زیرا اگر مردم بفرعون میگفتند: تو بهتر هستى از نظر او داراى بینش بودند.
و بعضى هم گفتهاند «مهین» بمعنى فقیرى است که در هر چیزى که بدان محتاج است خود را ناتوان مىبیند، و کسى ندارد که بکارش برسد.
(وَ لا یَکادُ یُبِینُ) یعنى: موسى آن قدر ناتوان است که نمیتواند درست حرف بزند، و دلیل فرعون این بود که در زبان موسى لکنتى بود.
حسن گوید: ولى هنگامى که خداوند موسى را مبعوث برسالت کرد لکنت زبانش را اصلاح کرد، بدلیل اینکه موسى از خدا درخواست میکند: «وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی» یعنى: (خدایا گره از زبانم بگشاى) و پس از این درخواست خداوند میفرماید: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» یعنى اى موسى درخواستت داده شد بنا بر این فرعون موسى را به لکنت زبانى که قبلا داشته است سرزنش میکند.
و از جبائى نقل شده است که موسى شیرین زبان بود (و بجاى سین «ث» میگفت) خداوند این عیب را از زبانش برداشت ولى مختصر سنگینى در زبانش باقى مانده بود.
(فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ) یعنى اگر موسى در ادعاى نبوّتش راستگو است چه میشد که دستبندهایى از طلا (از آسمان) برایش مىآمد قوم موسى را رسم بر این بود که هر گاه کسى را به آقایى برمیگزیدند طوقه هایى از طلا بدست و گردن او مى آویختند.
(أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَهُ مُقْتَرِنِینَ) یعنى اگر راست میگوید چه میشد که فرشتگان پشت سرش مىآمدند تا او را در کار رسالتش یارى دهند، و گواه صدق او باشند.
بعضى هم گفتهاند: یعنى: فرشتگان با همکارى یکدیگر بیاریش میآمدند.
(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ) یعنى: فرعون عقول قوم خویش را سبک ساخت.
(فَأَطاعُوهُ) و لذا از او اطاعت نمودند، زیرا با مطالبى که دلیل نیست براى آنان استدلال میکرد و میگفت: آیا کشور مصر مال من نیست و … و اگر مردم عاقل بودند میگفتند: مالکیت انسان دلیل بر حقانیت او نیست، و لازم نیست که همراه پیامبران فرشتگانى بیاید، زیرا تنها معجزه است که دلالت بر صدق دعواى نبوّت پیامبران میکند نه چیزهاى دیگر.
(إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ) یعنى: آنان از طاعت خدا بیرون هستند.
نظم آیات:
وجه ارتباط داستان حضرت موسى (ع) با آیات قبلى این بود که قبلا از حالات پیامبران و رسالتشان پرسش شده بود، بدین مناسبت پس از آن بداستان حضرت موسى (ع) اشاره شد، زیرا یهودیان و مسیحیان خود را بتورات و انجیل منسوب میدانند.
بعضى هم گفتهاند چون قبلا از حضرت محمّد (ص) یاد شده است، و اینکه قومش او را تکذیب میکردهاند، بدنبال آن خداوند داستان موسى (ع) و تکذیب قومش را بیان میکند تا موجب تسلیت خاطر پیامبر اسلام (ص) شود.
سوره زخرف- آیات ۵۵- ۶۰
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۵۵ تا ۶۰]
فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۵) فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ (۵۶) وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (۵۷) وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (۵۸) إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرائِیلَ (۵۹)
وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَهً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (۶۰)
ترجمه آیات:
۵۵- هنگامى که ما را خشمناک ساختند از آنان انتقام گرفتیم، و همه آنان را دسته جمعى غرق نمودیم.
۵۶- و آنان را براى دیگران عبرت و مثل قرار دادیم.
۵۷- همین که پسر مریم مثل زده شد ناگهان قومت فریاد اعتراض سر دادند.
۵۸- و گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او، و آنان این مثال را براى تو نزدند مگر بمنظور جدال و ستیزه، آرى اینان مردمى سخت ستیزه جویند.
۵۹- عیسى کسى جز یک بنده نبود که ما به او نعمت دادیم، و او را نمونهاى براى بنى اسرائیل قرار دادیم.
۶۰- و اگر بخواهیم بجاى شما (فرزندان آدم) فرشتگانى را در روى زمین قرار میدهیم.
قرائت آیات:
حمزه و کسایى سلفا بضم سین و لام خواندهاند، و دیگران بفتح سین و لام خواندهاند. و اهل مدینه و ابن عامر و اعشى و برجمى و کسایى و خلف یصدّون بضم صاد و دیگران بکسر صاد خوانده اند.
دلیل قرائت:
هر کس سلف بضم سین خوانده است میشود آن را جمع سلف گرفت مثل اسد و اسد و وثن و وثن.
و هر کس سلفا بفتح سین و لام خوانده است دلیلش آنست که فعلا گاهى در حروفى که از آن اراده کثرت شده است آمده است، و مانند اسمى از اسماء جمع است، گفتهاند خادم و خدم، و طالب و طلب و حارس و حرس.
و همچنین است (مثلا) واحدى است که از آن اراده جمع شده است، و روى همین حساب است که مىبینیم مثلا عطف شده است بر سلفا که میفرماید «فجعلناه سلفا و مثلا».
یصدّون بضم صاد و یصدّون بکسر هر دو بمعنى یضجون است.
و از ابى عبیده نقل شده است که گفته کسر بهتر است و گفته میشود صد عن کذا و صله آورده میشود به «عن» همانگونه که شاعر گفته است:
«صددت الکأس عنّا ام عمر | و کان الکأس مجراها الیمینا»[۱] | |
در قرآن هم آمده است «وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ».
کسانى که یصدون را بمعنى یعدلون گرفتهاند معنى اینست: ناگهان دیدى که قومت بخاطر مثالى که زدى رویگردان شدند، و دیگر یصدون به عن صله آورده نمیشود. و هر کس که بگوید یصدون بمعنى یضجون است من را متصل به یضج میگیرد همانگونه که مىگویى: یضج من کذا.
و بعضى از مفسرین گفتهاند یصدون بمعنى یضجون است، و معنى چنین است: «پس از آنکه نازل شد که شما و آنچه غیر خدا را پرستید هیزم جهنم خواهید بود» زیرا که آنها را خداى خود گرفتهاند و مورد پرستش شدهاند، بنا بر این عیسى هم در حکم معبودهاى آنان خواهد بود- که او نیز بخیال ایشان در جهنم بسوزد- یعنى هنگامى که پسر مریم مثال زده شد ناگهان قومت از آنچه که گفته بودند خندیدند، زیرا آنان پیش خود عیسى را با معبودهاى خود یکسان میگرفتند، و این مثل را جز بمنظور ستیزه جویى نمیزدند، زیرا آنان بخوبى میدانستند که منظور از هیزم جهنم همان خدایان مرده خودشان است.
لغات آیات:
آسفونا- گفته میشود آسفه یاسف اسفا بمعنى اغضبه فغضب یعنى او را بخشم در آورد و بمعنى احزنه فحزن نیز میاید، و میگویند اسف عبارتست از خشم کسى که اندوهناک هم باشد، ولى در اینجا بمعنى صرف غضب است.
سلفا- سلف بمعنى چیز گذشته است که پیش از هنگام آمدنش تقدّم یافته باشد، و سلف در بیع هم از اینگونه است، و سلف نقیض خلف است.
جدلا- جدل عبارتست از برابر آوردن دلیل در مقابل دلیل و بعضى هم گفتهاند: جدل عبارتست از نزاع سرسختانه، و اصلش از جدل الحبل است یعنى: تناب را پرتاب کرد بمعنى سخت تا بدادن آن، و رجل مجدول الخلق یعنى مردى تند خوى، و بعضى هم گفته اند اصل آن از جداله است، بمعنى زمین، باین معنى که گویا هر کسى میخواهد طرف خود را زمین بزند.
معنى آیات:
سپس خداوند از انتقامش نسبت بفرعون و قومش خبر داده میفرماید:
(فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ) یعنى همین که ما را بخشم آوردند بطرفدارى دوستانمان از آنان انتقام گرفتیم، از ابن عباس[۲] و مجاهد آمده است که آسفونا یعنى اغضبونا.
و خشم خداوند بزرگ بر گناهکاران آنست که اراده عقوبت آنان میفرماید همانگونه که رضایتش نسبت به اطاعت عبارتست از اراده دادن پاداش نیکى که بخاطر فرمانبردارى استحقاق آن را یافته اند.
و بعضى هم گفتهاند که آسفونا بمعنى آسفو رسلنا است زیرا اسف به معنى اندوه در خدا راه ندارد[۳].
(فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ) همه را غرق کردیم بطورى که احدى از آنان نجات نیافت.
(فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً) یعنى آنان را از پیش بجهنّم فرستادیم.
(وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ) یعنى: آنان را موجب عبرت و اندرز دیگران که پس از آنان خواهند آمد قرار دادیم، زیرا آنان که مىآیند هر گاه عصیان کنند حالشان مانند حال همان افراد است.
(وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا) در منظور از این قسمت بچند وجه اختلاف شده است:
۱- بنا بقول ابن عباس و مقاتل یعنى: هنگامى که پسر مریم در عذاب تشبیه به خدایان شده است، در آنچه که آنان بخیال خود میگفتند، زیرا هنگامى که این آیه نازل شد «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» یعنى: «شماها و آنچه را که میپرستید هیزم جهنم خواهد بود» مشرکین گفتند ما هم راضى هستیم که خدایان ما همان وضعیتى را دارا باشند که عیسى دارد.
که در این قسمت از آیه به آن اشاره شده است:
(إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ) یعنى: قوم تو فریاد ستیزه جویى بلند میکنند و با تو به مجادله میپردازند که:
(وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ؟) یعنى خدایان ما بهتر از عیسى بن مریم نیستند، اگر عیسى بجرم آنکه او را پرستیدهاند در آتش افتاد بگذار خدایان ما هم با او بسوزند[۴].
۲- یعنى: هنگامى که خداوند حضرت مسیح را به آدم تشبیه فرمود آنجا که میگوید: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ»[۵] یعنى: همان کس که توانست آدم را بدون پدر و مادر بیافریند میتواند مسیح را هم بدون پدر بیافریند، بدنبال این تشبیه، قومى از کفار قریش بحضرت رسول (ص) اعتراض کردند، و سپس این آیه نازل شد.
۳- بقول قتاده: پس از آنکه پیامبر اسلام (ص) حضرت عیسى و مادرش را مدح کرد، و اینکه عیسى نیز در جهت آفرینش مانند آدم است، گفتند:
همانگونه که مسیحیان عیسى را پرستیدند محمد هم میخواهد ما او را بپرستیم.
۴- وجه چهارم طبق روایات اهل بیت از على علیهم السلام افضل الصلوات که فرموده است:
«روزى خدمت رسول خدا (ص) آمدم، حضرتش را در میان گروهى از قریش دیدم، حضرت بمن نگاه کرد سپس فرمود: یا على تو در این امت همانند عیسى بن مریم هستى که قومى او را دوست داشتند و در دوستیش زیاده روى کردند، و بهلاکت رسیدند، و جمعى با او دشمن شدند، و در دشمنى با او زیاده روى نمودند و بهلاکت رسیدند، و جمعى هم دربارهاش میانهرو بودند و نجات یافتند.
سخن حضرت بر مردم قریش سخت گران آمد و خندیدند و گفتند: على را به پیامبران و رسولان تشبیه میکند؟ و لذا آن آیه نازل شد[۶].
(وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ؟) یعنى: خدایان ما بهترند یا مسیح؟ اگر مسیح در آتش افتاد ما هم راضى هستیم که خدایان ما نیز در آتش افتند و این معنى از سدى و زید نقل شده است.
و از جبائى نقل شده است که یعنى خدایان ما بهتر از مسیح میباشند.
جایى که جایز است مسیح پرستش شود خدایان ما هم جایز است عبادت شوند و از قتاده نقل شده که ضمیر «هو» کنایه از حضرت محمد (ص) است، یعنى: خدایان ما بهتر از محمد هستند، محمد بما دستور میدهد همانگونه که مسیحیان عیسى را پرستش کردند ما هم او را بپرستیم و از او اطاعت کنیم و دست از خدایان خود برداریم.
و على بن عیسى میگوید: معنى سؤال آنان که میگویند، «أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ؟» آنست بچیزى آنان را ملزم ساختهاند که بخیالشان الزام آور نیست و توهم کرده است که گویا آنان گفتهاند: مثل ما در آنچه عبادت میکنیم مانند مسیحیان است که مسیح را میپرستند، کدامیک از آنان خوب است آیا پرستش خدایان ما یا پرستش مسیح؟.
بنا بر اینکه اگر در پاسخ آنان حضرت بفرماید: پرستش مسیح بهتر است که اقرار بجواز پرستش چیزى غیر خدا نموده است، و همچنین اگر در پاسخ آنان بگوید که: پرستش بتان بهتر است، و اگر بگوید: در پرستش مسیح خبرى نیست از قدر و منزلتى که دارد کاسته میشود. و جواب آنان از این سخنان آنست که اگر حضرت مسیح از نوعى احترام و موهبتهاى الهى برخوردار باشد موجب نمیشود که با عالیترین مراتب نعمت مورد احترام قرار گیرد.
(ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا) یعنى این مثل را براى تو نزدند مگر بجهت آنکه بوسیله آن با تو ستیزه کنند و با آن مثال حق تو را پایمال کنند، و علت اینکه در اینجا تعبیر بمجادله شده است آن است که دو طرف که با یکدیگر مجادله مى کنند یکى بر حق و دیگرى بر باطل است، بخلاف مناظره کنندگان، زیرا مناظره گاهى بین افراد ذیحق قرار میگیرد.
(بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ) یعنى: اینان مردمى هستند ستیزه جو که کارشان از بین بردن حق است بوسیله باطل، آن گاه خداوند حضرت مسیح را توصیف کرده میفرماید:
(إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ) یعنى: عیسى بن مریم کسى نیست جز یک بنده که دربارهاش موهبت نمودیم و او را بدون پدر آفریدیم و برسالتش بر انگیختیم.
(وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِی إِسْرائِیلَ) یعنى: و حضرت عیسى را معجزهاى براى بنى اسرائیل قرار دادیم، و دلیل خوبى است بر قدرت خداوند که مى تواند بدون پدر فرزندى را بیافریند، بنا بر این مسیح براى آنان مثلى است که هر چیز عجیبى را از صنعت الهى به آن تشبیه میکنند، سپس خداوند براى آنکه مردم را بقدرت خود متوجه کند و اینکه هیچ کارى را بدون مصلحت انجام نمیدهد فرمود:
(وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَهً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ) یعنى اى فرزندان آدم، اگر میخواستیم بجاى شما فرشتگانى در روى زمین قرار میدادیم، یعنى اگر میخواستیم شما را هلاک میکردیم و عوض شما فرشتگان را در روى زمین سکونت میدادیم تا زمین را آباد کنند و بعبادت پروردگار بپردازند.
و مثل قوله منکم در اینکه من بمعنى بدلیت آمده است این شعر شاعر است که میگوید:
«فلیت لنا من ماء زمزم شربه | مبرده باتت على الطهیان» | |
یعنى: اى کاش بجاى آب زمزم آبى سرد میداشتیم که روى کوه گذاشته شده و سرد میشد.
و بعضى گفتهاند: معناى آیه اینست اگر میخواستیم شما را فرشته قرار میدادیم، روى این معنى از باب تجرید است که من بىمعنى است و معنایش را از دست داده است، و در این آیه اشاره شده است به اینکه خداوند قدرت دارد ساختمان بشر را تبدیل به فرشته کند که بجاى یکدیگر قرار گیرند.
سوره زخرف- آیات ۶۱- ۶۵
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۶۱ تا ۶۵]
وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَهِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۲) وَ لَمَّا جاءَ عِیسى بِالْبَیِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَهِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۶۳) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۴) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (۶۵)
ترجمه آیات:
۶۱- عیسى دانشى است براى ساعت قیامت، درباره قیامت شک بخود راه ندهید، و از من پیروى کنید که این راه من راه راستى است.
۶۲- شیطان شما را از راه راست منحرف نکند، که براستى شیطان دشمن آشکار شما است.
۶۳- و چون عیسى با بینات آمد، گفت: من براى شما دانش و حکمت آوردهام تا پارهاى از مطالبى را که دربارهاش اختلاف دارید براى شما روشن کنم، بنا بر این از خدا بترسید و از من اطاعت کنید.
۶۴- اللَّه پروردگار من و شما است او را پرستش کنید که این راه راهى است مستقیم.
۶۵- یهود و نصارى در میان خود اختلاف کردند، واى بر کسانى که ستم کردند از عذاب دردناک آن روز. (پنج آیه)
قرائت آیات:
در قرائت شاذ و نادرى از ابن عباس[۷] و قتاده و ضحاک نقل شده است که «و انه لعلم» بفتح عین و لام خواندهاند که بمعنى نشانه و علامت باشد.
معنى آیات:
سپس خداوند سبحان بیاد عیسى (ع) بازگشت نموده میفرماید:
(وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَهِ) یعنى: نزول حضرت عیسى (ع)- در دوران رجعت- جزء نشانههاى ساعت قیامت است که بوسیله آن فهمیده میشود ساعت قیامت نزدیک است.
(فَلا تَمْتَرُنَّ بِها) یعنى: در ساعت قیامت شک نداشته باشید و آن را تکذیب نکنید و این معنى از ابن عباس و قتاده و مجاهد و ضحاک و سدى نقل شده است.
و ابن جریح میگوید: ابو الزبیر بمن گفت که از جابر بن عبد اللَّه شنیدم که او گفت: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که میفرمود:
«عیسى بن مریم فرود مىآید و امیر شما بعیسى (ع) میگوید: بیا بر ما نماز بخوان، عیسى (ع) میفرماید: نه من جلو نمىافتم، شما امت از میان خودتان امیر دارید و خداوند بر شما احترام گذاشته است»[۸].
و در حدیث دیگرى میفرماید: (چگونه هستید هنگامى که فرزند مریم در میان شما نازل شود، در حالى که از خودتان امام دارید؟).
حسن گفته، هاء در «انّه» به قرآن بر میگردد، یعنى قرآن دلالت میکند بر قیام ساعت و بعثت از آن فهمیده میشود.
و ابو مسلم گفته است: یعنى قرآن خود دلیل بر نزدیک شدن ساعت قیامت است، زیرا قرآن آخرین کتاب آسمانى است که بر آخرین پیامبر نازل گردیده است.
(وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ) یعنى: در آنچه که بشما دستور میدهم از من اطاعت کنید، این راه را که من بر آن هستم راهى است روشن و استوار (وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ) یعنى: شیطان با وسوسههایش شما را از دین خدا باز ندارد.
(إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ) یعنى: شیطان با شما عداوتى آشکار دارد شما را بسوى گمراهى فرا میخواند، و موجب هلاکت شما خواهد شد.
سپس خداوند از حال عیسى (ع) خبر داد هنگامى که خداوند او را به پیامبرى فرستاد فرمود:
(وَ لَمَّا جاءَ عِیسى بِالْبَیِّناتِ) یعنى: هنگامى که عیسى معجزات دالّ بر نبوت آورد.
و از قتاده نقل شده است که یعنى: هنگامى که عیسى (ع) انجیل آورد.
(قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَهِ) از عطاء نقل شده است که منظور از حکمت نبوّت است.
و دیگران گفتهاند منظور از آوردن حکمت یعنى: علم توحید و عدل، و شرایع دین را براى شما آوردهام.
(وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ) از ابى عبیده نقل شده است یعنى: تمام آن معانى را که دربارهاش اختلاف دارید براى شما بیان میکنم، همانگونه که لبید شاعر عرب گفته است:
«او یخترم بعض النفوس حمامها»[۹] |
که بعض به معنى کل آمده یعنى: «یا آنکه مرگ تمامى جانها را هلاک سازد».
مانند شعر شاعر دیگرى از عرب بنام قطامى:
«قد یدرک المتأنى بعض حاجته | و قد یکون من المستعجل الزلل» | |
یعنى: «افراد با حوصله به تمام حاجتهاى خود میرسند، اما افراد عجول دچار لغزش میشوند»[۱۰].
اما صحیح آنست که بعض بمعنى کل نیامده است، و آنچه را که حضرت عیسى (ع) در انجیل آورده است پارهاى از موارد اختلافى آنان بوده است و در غیر انجیل چیزهایى را که بدان نیاز داشتهاند بر ایشان بیان کرده است، و شعر شاعر: «او یخترم بعض النفوس حمامها» منظور شاعر از این بعض جان خودش بوده است.[۱۱]
بعضى هم گفتهاند معنى آیه آنست که تا بیان کنم براى شما آنچه را که از نظر دینى در آن اختلاف دارید نه از نظر دنیایى.
(فَاتَّقُوا اللَّهَ) یعنى: حدود الهى را رعایت کنید، از نافرمانیش بپرهیزید و فرمانش را اطاعت کنید.
(وَ أَطِیعُونِ) و در آنچه که من شما را بسوى آن فرا میخوانم از من فرمان ببرید.
(إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ) خداوند پروردگار من و شما است. پرستش تنها شایسته او است بدون آنکه شریکى براى او قرار دهید با خلوص نیت او را بپرستید.
(هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ) اینست راهى راست که شما را بسوى بهشت، و پاداشهاى الهى میرساند.
(فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ) یعنى: یهود و نصارى درباره حضرت عیسى اختلاف نمودند[۱۲].
(فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ) تفسیر این آیه در سوره مریم گذشت[۱۳].
سوره زخرف- آیات ۶۶- ۷۵
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۶۶ تا ۷۵]
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَهَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۶۶) الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ (۶۷) یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ (۶۹) ادْخُلُوا الْجَنَّهَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ (۷۰)
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ (۷۱) وَ تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) لَکُمْ فِیها فاکِهَهٌ کَثِیرَهٌ مِنْها تَأْکُلُونَ (۷۳) إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (۷۴) لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (۷۵)
ترجمه آیات:
۶۶- آیا اینان دیگر جز اینست که در انتظار آمدن ساعت قیامت هستند که ناگهان بیاید و آنان بىآنکه بدانند غافلگیر کند.
۶۷- در آن روز- قیامت- دوستان همگى دشمنان یکدیگرند جز افراد با تقوى.
۶۸- اى بندگان من امروز بر شما ترسى نیست، و بخود اندوهى راه نمى دهید.
۶۹- همان بندگانى که به آیات ما ایمان آورده و تسلیم بودند.
۷۰- به همراه همسرانتان وارد بهشت شوید که در آنجا شادمان خواهید شد.
۷۱- در بهشت کاسهها و جامهاى طلایى براى آنان میگردانند، و در آنجا آنچه نفسها بخواهد و چشمها از آن لذت برد وجود دارد و شما در جاودان خواهید بود.
۷۲- این همان بهشتى است که بپاداش اعمالتان بشما دادهاند
73- اینجا میوههاى بسیار دارید که از آن میخورید.
۷۴- جنایتکاران در عذاب جهنم براى همیشه بسر خواهند برد.
۷۵- عذابى که تخفیف بردار نیست، و جهنمیان در آن ناامیدند.(ده آیه)
قرائت آیات:
اهل مدینه و ابن عامر و حفص «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ» را با هاء صله خوانده اند، اما بقیه قراء «تشتهى الانفس» بحذف هاء دوّم خواندهاند.
دلیل قرائت:
ابو على گفته است: حذف این هاء از جمله صله در حسن مانند اثبات آن میباشد، جز اینکه حذف هاء از این جهت بر اثبات آن ترجیح پیدا میکند که در قرآن بطور کلى این قبیل موارد با حذف هاء آمده است مانند این آیه:
«أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا؟- فرقان- ۴۱»[۱۴] و آیه «سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى- نمل- ۵۹»[۱۵].
و نیز از لحاظ قیاس هم جانب حذف تقویت میشود، زیرا جمله طولانى شده است و هر گاه جمله اسمیه طولانى شود گاهى چیزى از آن را حذف مى کنند مانند آنکه از «اشهیباب» و «احمیرار» حذف میکنند[۱۶] و همانگونه که از «کینونه» حذف کردهاند.
بنا بر این همانگونه طبق قیاس در اسماء طولانى چیزهایى جایز است حذف شود در صله نیز جایز است ضمیر عائد بموصول بهمین جهت حذف شود.
لغات آیات:
تحبرون- حبور عبارت است از شادمانى و سرورى که آثارش در صورت ظاهر میگردد، وقتى درباره چیزى بگویند: (حبّرته) یعنى: آن را نیکو ساختم، و حبار بمعنى اثر است.
صحاف- صحاف جمع صحفه است و آن جامى است که غذا در آن خورده میشود.
اکواب- و اکواب جمع کوب است، و کوب ظرفى است مانند ابریق «آفتابه» (آبریز) که گوشه و گردن ندارد، و بعضى هم گفتهاند کوب مانند جام شراب است، اعشى در این باره گفته است:
«صریفیه[۱۷] طیب طعمها | لها زبد بین کوب و دنّ» | |
یعنى: «شرابى خوش طعم که بین جام و خمره کف بر مىآورد».
معنى آیات:
(هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَهَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً) خداوند سبحان بکفّار در حالى که آنان را سرزنش میکند میفرماید: آیا اینان جز اینست که در انتظار فرا رسیدن ساعت قیامتند که ناگهان فرا رسد و بىآنکه از وقت آمدن آن آگاه باشند آنان را در برگیرد؟.
(الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) یعنى: آنان که دوستى و پیوندشان بر اساس امور مادى بوده است در روز قیامت دشمنان یکدیگر خواهند بود، و آنان کسانى هستند بر اساس کفر و نافرمانى خدا و مخالفت با پیامبر اسلام (ص) دوستى نمودهاند، زیرا هر کدام بخاطر این دوستیها عذابهایى خواهند دید.
سپس دستهاى از دوستان را استثناء نموده که تنها دوستیشان، بر اساس تقوى و معنویت بوده است و میفرماید:
(إِلَّا الْمُتَّقِینَ) یعنى: بجز آنها که تقوى دارند، همان افراد با ایمان و یکتا پرستى که بخاطر ایمان و تقوى با یکدیگر دوستى کردند، که این نوع دوستى پایدار خواهد بود، و نه تنها تبدیل بدشمنى نخواهد شد، بلکه روز قیامت هر چه بیشتر و محکمتر میگردد.
(یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ) یعنى: بهنگام ترس به آنان گفته مى شود: اى بندگان خدا امروز از عذاب الهى ترسى بخود راه ندهید.
(وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ) و نیز نترسید که پاداشتان از بین برود، سپس خداوند بندگان خود را از دیگران مشخص ساخته میفرماید:
(الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا) یعنى: مؤمنین کسانى هستند که پیامبران، و معجزات ما را تصدیق نمودند، و از آنان پیروى کردند.
(وَ کانُوا مُسْلِمِینَ) و تسلیم فرمان ما بودند، و خاضع و منقاد بودند.
و «الَّذِینَ آمَنُوا» در محل نصب است بنا بر بدلیت از «عباد» یا آنکه صفت است براى آن، سپس خداوند بزرگ بیان میفرماید که در قیامت به این بندگان با تقوى چه میگویند؟.
(ادْخُلُوا الْجَنَّهَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ) یعنى: شما و همسران با ایمانى که در دنیا داشتید وارد بهشت شوید، بعضى هم گفتهاند یعنى: زنانشان از حور العین در بهشت.
(تُحْبَرُونَ) یعنى: در حالتى که شادمان و مورد احترام هستید، و تفسیر این کلمه در سوره روم گذشت[۱۸].
(یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ) یعنى: در بهشت براى آنان کاسههاى غذا و جامهاى شراب میچرخانند، کوب به کوزههاى بىدسته گویند، بعضى هم گفتهاند اکواب ظرفهایى را گویند که دهانه آنها مستدیر است، و در این آیه خداوند کاسه و جام را ذکر نموده است که اشاره به غذاها و نوشابههایى باشد که بهشتیان میخورند.
(وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ) یعنى: در بهشت آنچه انسان دلش بخواهد از انواع نعمتها، نوشیدنیها، خوراکیها، پوشاکیها، بوئیدنیها، و چیزهاى دیگر.
(وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ) و آنچه که چشم از دیدن آن لذّت برد، اینجا چرا لذّت را به چشم انسان نسبت داده است با اینکه در حقیقت این انسان است که بوسیله چشم از دیدن چیزهاى خوب لذّت میبرد، و مناظر زیبا سببى است از اسباب لذّت؟ براى اینکه نسبت دادن لذت به عضوى که انسان به وسیله آن لذّت میبرد بهتر است، چون در این عبارت هم مقصود بیان شده است هم رعایت اختصار گردیده است، و خداوند، در این عبارت کوتاه: «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ» آن قدر مطالب را بیان کرده است که اگر تمام مردم جمع شوند که نعمتهاى بهشتى را توصیف کنند نمیتوانند چیزى اضافه بر معناى این دو جمله بیان کنند.
(وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ) یعنى: شما در بهشت و انواع لذتهاى آن براى همیشه و ابدیت بسر میبرید.
(وَ تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) یعنى: و این بهشت پاداش اعمال شما است.
ابن عباس گوید: «کافر جهنم مؤمن را ارث میبرد، و مؤمن بهشت کافر را بارث میبرد» و اینجا نیز مانند آنجا است که میفرماید: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ مؤمنون- ۱۰»[۱۹].
(لَکُمْ فِیها فاکِهَهٌ کَثِیرَهٌ مِنْها تَأْکُلُونَ) براى بهشتیان خوراکها و نوشیدنیها و میوهها را یاد کرده و نیز اشاره فرموده است که این نعمتها در بهشت همیشگى است، و این منتهاى آرزوها است، آن گاه خداوند از حالات اهل جهنم خبر داده میفرماید:
(إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ) یعنى:جنایتکاران براى همیشه در عذاب دردناک جهنّم بسر میبرند، عذابى تخفیف ناپذیر.
(وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ) که در آن عذاب از هر خیرى ناامید هستند.
سوره زخرف- آیات ۷۶- ۸۵
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۷۶ تا ۸۵]
وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (۷۶) وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (۷۷) لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ (۷۸) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (۷۹) أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (۸۰)
قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ (۸۱) سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (۸۲) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (۸۳) وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (۸۴) وَ تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۵)
ترجمه آیات:
۷۶- ما به آنان ستم نکردیم، ولى آنان خود بودند که بخویشتن ستم روا داشتند.
۷۷- و از قعر جهنّم ندا در دادند که اى مالک دوزخ از خدا بخواه که ما را بکشد، مالک گوید: شما در جهنّم خواهید بود.
۷۸- ما براى شما حق را آوردیم، ولى بیشتر شما نسبت بحق بىمیل بودید.
۷۹- بلکه محکم مخالفت کردند، اینک ما نیز سخت خواهیم گرفت.
۸۰- یا آنکه خیال میکنند ما سخنان سرى و بیخ گوشى آنان را نمى شنویم، آرى مأمورین ما در کنارشان هستند و همه چیز را مینویسند.
۸۱- بگو: اگر خداوند پسرى داشت من اولین پرستش کننده بودم.
۸۲- منزّه است پروردگار آسمانها و زمین از آنچه که توصیف میکنند.
۸۳- بگذارشان در باطل خود فرو روند، و بازى کنند تا آن گاه که به آن روز موعودشان برسند.
۸۴- او است که در آسمان خدا است، و در زمین خدا است، و فرزانه و دانا است.
۸۵- بزرگ است کسى که مالک آسمانها و زمین و ما بین آنها است، و علم ساعت قیامت نزد اوست، و بسوى او بازگشت خواهید نمود.
قرائت آیات:
ابن کثیر و اهالى کوفه غیر از عاصم و یحیى و روح از یعقوب آخر آیه ۸۵ «و الیه یرجعون» را با یاء خواندهاند، امّا بقیّه با تاء «ترجعون» خواندهاند و در قرائت شاذ و نادر نقل شده است که ابن مسعود و یحیى و اعمش در آیه ۷۷ «و نادوا یا مالک» را یا مال خوانده، و این قرائت از على (ع) نقل شده است.
ابى عبد الرّحمن یمانى «فأنا اوّل العبدین» بدون الف خوانده است امّا در مشهور عابدین قرائت شده است.
دلیل قرائت:
ابو على میگوید: دلیل بر قرائت «یرجعون» آنست که پیش از این جمله قبلى سیاق عبارت غائب است «فذرهم یخوضوا و یلعبون».
و دلیل «ترجعون» با تا آنست که منظور از آن علاوه بر مغایبان مخاطبان هم هست، و لذا جانب خطاب بر غیبت غلبه داده شده است و نیز ممکن است دلیل قرائت با تاء این باشد که خداوند بپیامبرش میفرماید: اى پیامبر «قل لهم و الیه ترجعون».
امّا قرائت یا مال در آیه ۷۷ «یا مالک لیقض» دلیلش مذهب مأنوس در ترخیم است، همانگونه که شاعر گفته است:
«فأبلغ مالکا عنّى رسولا | و ما یغنى الرسول لدیک مال» | |
که در مصرع دوّم یا مال ترخیم شده یا مالک است.
ابن جنّى گفته است در ترخیم این آیه سرّى است، و آن عبارت است از اینکه کفّار در اثر شدّت ناراحتى و عذابى که گرفتار آن شدهاند نیروى خود را از دست دادهاند، و لذا سخنشان کوتاه شده است، بنا بر این یا مالک که یا مال شده است از باب اختصار است نه ترخیم.
و جمله «انا اول العابدین» از سنخ قول عرب است که میگویند: عبدت من الأمرا عبد عبدا اى انفت منه یعنى: من از او تنفّر پیدا کردم، فرزدق شاعر عرب گوید:
«اولئک قومى ان هجونى هجوتهم | و اعبد ان تهجى کلیب بدارم» | |
«و لکن نصفا ان سببت و سبّنى | بنو عبد شمس من قریش و هاشم»[۲۰] | |
اعراب آیات:
قوله «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ» اله مرفوع است بنا بر آنکه خبر مبتداى محذوف از صله باشد، و تقدیرش آنست که و هو الذى هو فى السماء اله.
و فى السماء متعلق است به اله، و محل فى السماء منصوب است بوسیله آله گرچه متقدم است بر آن.
وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ یعنى: علم وقوع الساعه، بنا بر این مصدر اضافه شده است به مفعول، یعنى: «یعلم وقوع الساعه».
معنى آیات:
چون خداوند بیان فرمود که مجرمین چه جنایاتى مرتکب مىشوند، سپس توضیح داد که در این باره نسبت به آنان ستمى روا نداشته است، و فرمود:
(وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ) یعنى: ما به آنان ستم روا نداشتهایم و لکن خودشان با جنایاتى که نسبت به خویشتن کردند به خود ظلم کردند و خویشتن را مستوجب عذاب ساختند.
(وَ نادَوْا یا مالِکُ) یعنى: مالک جهنّم را صدا زده میگویند: اى مالک جهنّم، (لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ) بگو پروردگارت ما را بمیراند تا خلاص گردیم، و از این عذاب راحت شویم.
(قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ) یعنى: مالک جهنم در پاسخ آنان میگوید: شما در جهنم هستید، و همیشه در عذاب خواهید ماند.
ابن عباس[۲۱] و سدى میگویند: مالک جهنم این پاسخ را پس از هزار سال به آنان میدهند، عبد اللَّه بن عمر میگوید: مالک جهنّم این جواب را پس از چهل سال به آنان میدهد.
(لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ) یعنى: رسولان ما راه و روش حق را نزد شما آوردند و اینکه خداوند فعل مجىء را بخودش نسبت داده است براى آنکه آمدن رسولان بفرمان او بوده است.
و از جبائى نقل شده است که این جمله گفتار مالک جهنّم است و چون او نیز جزء فرشتگان است و فرشتگان هم از جنس رسولان هستند.
(وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ) یعنى: ولى اى مردم شما چون با ناحق و باطل انس گرفتهاید نسبت به حق بىرغبت هستید.
(أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ) آنان در مکر و حیله نسبت به محمد (ص) کارى محکم نمودند، ما نیز در مجازات آنان کارى محکم انجام خواهیم داد.
(أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ) یعنى: این کافران چنان پندارند که ما اسرار پنهانى و سخنان محرمانه و بیخ گوشى آنان را نمیشنویم.
سر آن مطالبى است که انسان در ضمیر خود دارد و آن را بدیگرى اظهار نمیدارد، و نجوى سخنانى است که افراد در پنهانى بدیگران میگویند.
(بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ) آرى ما سخنان آنان را مىشنویم و آن را درک میکنیم و مأمورین ما همیشه همراه آنان بوده و آنچه را که بگویند و انجام دهند مینویسند، و سبب نزول این آیه در تفسیر اهل بیت (ع) یاد شده است[۲۲].
(قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ) در معنى این آیه اختلاف شده و پنج قول وجود دارد:
۱- از مجاهد یعنى: اگر خداوند بقول شما و بخیالتان پسرى دارد، من که اوّلین پرستش کننده خداى یکتا هستم، و هر کس خداى یکتا را بپرستد دیگر براى خدا پسرى نخواهد پذیرفت، یعنى: اگر شما چنین خیال کنید من اوّلین فرد یکتا پرست بوده و منکر گفتار شما هستم.
۲- نظر ابن عباس[۲۳] و قتاده و ابن زید آنست که ان بمعنى ماء نافیه است که معنى چنین خواهد شد: «ما کان للرحمن ولد» یعنى: خداوند فرزندى ندارد و من اولین پرستش کننده او و اقرار کننده به این حقیقت هستم ۳- از جبائى و دیگران که یعنى: اگر خداوند فرزندى میداشت من اوّلین کسى بودم که از پرستش او رویگردان میشدم، زیرا هر کس فرزندى دارد چیزى جز یک جسم حادث نخواهد بود، و هر کس که چنین باشد استحقاق پرستش ندارد، زیرا چنین فردى قدرت عطاى آن نعمتها را ندارد که بوسیله آن مستوجب پرستش باشد.
۴- از سفیان بن عیینه است که حضرت میفرماید: همانگونه که من اوّلین فردى نیستم که خداوند را پرستش نمودهام، همچنین خداوند هم فرزند ندارد، و این به آن مىماند که شما مىگویى اگر من نویسنده باشم حسابدان هم هستم، و منظورت این است که من نویسنده نیستم پس حسابدان هم نیستم ۵- از سدى و ابى مسلم، یعنى: اگر خدا فرزندى میداشت من اوّلین کسى بودم که او را میپرستیدم که او داراى فرزندى است، ولى خدا فرزندى ندارد.
و این مثل آنست که انسان بگوید: اگر حکمت ایجاب میکرد غیر از خدا کسى را پرستش کنم او را میپرستیدم، و اگر دلیلى وجود داشت که دلالت کند بر اینکه خداوند فرزندى ندارد، من نیز مىگفتم فرزند دارد، ولى چنین دلیلى وجود ندارد، بنا بر این آیه دلالت میکند خدا فرزندى ندارد و این خیال باطل است: زیرا در آیه امر محالى بر امر محال دیگرى تعلیق شده است.
آن گاه خداوند خویشتن را از این پیرایه منزّه دانسته میفرماید:
(سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ) یعنى: مالک آسمانها و زمین و آفریدگار آنها و آفریدگار عرش و مدبر آن منزّه است از این وصف که برایش میکنند که براى خود فرزند گرفته است، زیرا کسى که قدرت آفرینش اینهمه آسمانها و زمین و عرش و غیره را دارد بداشتن فرزند نیازى نخواهد داشت، سپس خداوند بعنوان تهدید کفّار به پیامبرش (ص) خطاب کرده میفرماید:(فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ) یعنى:
بگذار در باطل خود هر چه بیشتر فرو روند، و در این چند روزه دنیا بازى کنند، تا با روزى برابر شوند که در آن روز به آنان وعده عذاب داده شده است، و آن روز قیامت است.
(وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ) یعنى: و او است خدایى که هم در آسمان شایستگى پرستش را دارد، و هم در زمین سزاوار پرستش است، و اینکه خدایى او در آسمان و زمین جداگانه تکرار شده است یکى از دو علّت را دارد:
۱- بخاطر تاکید تا معنى در روحیه بیشتر جاگیر شود.
۲- زیرا معنى چنین است خداوند در آسمان خدا است که بر فرشتگان عبادتش واجب است، و در زمین هم خدا است و بر انس و جن پرستش او واجب است.
(وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ) و او در تمامى کارهایش فرزانه است، و از مصالح تمامى بندگانش آگاهى کامل دارد.
(وَ تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما) یعنى: برکات او همیشگى است، و همه نوع برکت و سعادتى از سوى او است، و بزرگتر از آنست که داراى فرزند یا مثل و مانندى باشد که بتواند مانند او در آسمانها و زمین و ما بین آنها بدون مانع و منازع تصرّف نماید.
(وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ) یعنى: او از ساعت قیامت آگاه است، زیرا وقت قیامت را بطور دقیق و معیّن جز او کسى نمیداند.
(وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) یعنى: روز قیامت همگى بسوى او باز میگردید و هر کس را بمیزان عملش پاداش میدهد.
سوره زخرف- آیات ۸۶- ۸۹
[سوره الزخرف (۴۳): آیات ۸۶ تا ۸۹]
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَهَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۸۶) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (۸۷) وَ قِیلِهِ یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ (۸۸) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۸۹)
ترجمه آیات:
۸۶- آنان که کافران غیر از خدا آنان را خدا میدانند مالک شفاعت نیستند مگر آنان که گواه بر حق میباشند، و آنان خوب میدانند.
۸۷- اگر از آنان بپرسى چه کسى آنان را آفریده است؟ گویند: اللَّه، پس چرا بپرستش غیر خدا میپردازند.
۸۸- و گفتار حضرت که فرمود: پروردگارا اینان قومى ناباورند.
۸۹- از آنان روى بگردان و با آنان مدارا کن که بزودى خواهند دانست.
قرائت آیات:
عاصم و حمزه، و قیله بجرّ خواندهاند، و بقیه بنصب، و در قرائت شاذ و نادر اعرج و مجاهد و قیله برفع خواندهاند، و اهل مدینه و شام فسوف تعلمون بتاء و بقیه بیاء یعلمون قرائت نموده اند.
دلیل قرائت:
ابو على میگوید وجه جر در و قیله آنست که آن را معطوف میگیریم بر وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ و علم قیله یعنى: یعلم الساعه و من یصدق بها و یعلم قیله و معنى یعلم قیله یعنى: میداند که دعاء خوب است مثل قوله ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، و ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً.
و امّا کسى که قیله را نصب داده است آن را حمل نموده است بر محل و عنده علم الساعه، زیرا الساعه مفعول بها است و ظرف نیست، بنا بر این مصدر اضافه شده است به مفعول به، و از این قبیل است شعر شاعر:
«قد کنت داینت بها حسانا | مخافه الافلاس و اللیانا[۲۴] | |
«یحسن بیع الاصل و القیانا». |
همانگونه که قیان و اللیان حمل شدهاند بر مضاف الیه مصدر که مفعول به است همچنین در این آیه و عنده علم الساعه چون بمعنى یعلم الساعه است قیله بر آن حمل شده است.
و نیز جایز است که آن را حمل کنیم بر اینکه در اصل یقول قیله بوده است که یقول در آن حذف شده است، و منصوب بودن مصدر دلالت بر فعل محذوف میکند، و بر همین منوال است قول کعب شاعر:
«یسعى الوشاه جنابیها و قیلهم | انّک یا ابن ابى سلمى لمقتول»[۲۵] | |
وجه سوّم اینکه عطف شود بر قوله: «یحسبون انا لا نسمع سر هم و نجواهم و قیله».
و هر کس و قیله را برفع خوانده است دو وجه دارد:
۱- آنکه خبر آن محذوف و تقدیر چنین باشد «و قیله قیل یا رب».
۲- آنکه خبر آن را و قیله یا ربّ مسموع و متقبّل بگیریم که در تقدیر است.
بنا بر این یا رب محلّا بوسیله قیله که در لفظ مذکور است منصوب میباشد، و بنا بر قول دیگر بوسیله قیله مقدر منصوب است و از متعلّقات آن میباشد، و این ترکیب از آن جهت که ممنوع است حذف قسمتى از موصول و باقى ماندن بقیّهاش معنى ندارد، زیرا حذف قول شایع است بطورى که بمنزله مذکور محسوب میگردد.
و ممکن قیلهم در شعر کعب بنا بر این دو وجه مرفوع خوانده شود.
ابن جنّى میگوید: قیله معطوف است بر علم اى علم قیله که بعدا مضاف حذف شده، و مصدرى که قیل باشد مضاف است به هایى که در معنى مفعول است، و تقدیر اینست: «و عنده علم ان یقال یا رب ان هؤلاء قوم لا یؤمنون».
و هر کس فسوف تعلمون با تاء خوانده است، وجهش آنست که بنا بر تقدیر قل لهم فسوف تعلمون میباشد.
و وجه یاء آنست که حمل شود بر غیبت که سیاق عبارات قبلى است که فاصفح عنهم و قل سلام باشد، و تقدیرش اینست: «و قل امرنا و امرکم سلام اى متارکه.
معنى آیات:
آن گاه خداوند یاد آورى میکند که معبودان آنان نمیتوانند از آنان شفاعت کنند و میفرماید:
(وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَهَ) یعنى: آن معبودهایى که کفّار آنان را در برابر پروردگار بزرگ، خداى خود گرفتهاند، و آنان را میپرستند، یعنى بتان و دیگر معبودهایشان قدرت ندارند کفّار و پرستش کنندگان خود را شفاعت کنند، و بنا بر این توهم کفّار که از این معبودهاى غیر حقیقى حاجت میخواهند، و آمرزش میطلبند، و میخواهند که عذاب را از آنان بر دارند توهمى است باطل.
(إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ) مگر آنان که گواهان بر حق هستند که عبارتند از عیسى بن مریم و عزیز و فرشتگان، خداوند اینان را از میان معبودان باطل استثناء فرموده است، زیرا این افراد در پیشگاه خداوند منزلت شفاعت دارند، و این معنى را قتاده گفته است.
بعضى هم گفتهاند یعنى: هیچکدام از فرشتگان و دیگران اختیار شفاعت ندارند، مگر آنان که شهادت به یگانگى خدا میدهند، زیرا نضر بن حارث و عدّهاى از قریش گفتند: اگر آنچه که محمد میگوید راست است ما با فرشتگان دوست خواهیم شد، و آنان براى ما بهتر از هر کس شفاعت خواهند نمود.
و بدنبال این گفتار آیه فوق نازل شد، بنا بر این معنى آیه اینست که فرشتگان باذن خدا تنها براى مؤمنین شفاعت مىکنند.
(وَ هُمْ یَعْلَمُونَ)[۲۶] یعنى: آنچه را که با زبانها بدان شهادت میدهند با قلبشان آن را میدانند، و این آیه دلالت دارد بر اینکه حقیقت ایمان عبارتست از اعتقاد قلبى و معرفت، زیرا خداوند با شهادت علم به آن را شرط فرموده است، و آن عبارتست از چیزى که موجب آرامش دل نسبت به آن اعتقاد گردد بطورى که هر گاه در اعتقاد او تشکیک کند شک در عقیدهاش راه نیابد، و هر گاه بخواهند عقیدهاش را تکان دهند.
(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ) یعنى: اى محمّد اگر از آنان بپرسى چه کسى آنان را از عدم بوجود آورده است خواهند گفت: خدا زیرا به بداهت میدانند که بتانشان آنان را نیافریده است.
(فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ؟) یعنى: پس چگونه از پرستش غیر خدا روى میکنند؟
(وَ قِیلِهِ یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ؟) قتاده گوید: این سخن پیامبر شما است که از قوم خود بدرگاه خدا شکایت میبرد، و تخلّفشان را از ایمان انکار مىکند.
و نیز قتاده گفته است که عبد اللَّه قرائت کرده است «و قال الرسول یا رب ان هؤلاء قوم لا یؤمنون «بنا بر این پس هاء در «قیله» به پیامبر (ص) بر میگردد (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ) یعنى: اى محمد صورتت را از آنان بگردان، همانگونه که گفته است: «و اعرض عن الجاهلین».
(وَ قُلْ سَلامٌ)[۲۷] یعنى: مدارا و متارکه، و بعضى هم گفتهاند که این سلام سلام دورى و کناره گیرى است نه سلام تحیت و احترام مثل آنجا که میفرماید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ».
و از قتاده نقل شده است که یعنى: به آنان سلام کن تا از شرّشان سالم بمانى، و این آیه با آیه جهاد منسوخ شده است.
از حسن نقل شده یعنى: از نادانى آنان چشم پوشى کن، و بدیهایشان را با بدى پاسخ مده، که خداوند پیامبرش را به بردبارى امر فرموده است، بنا بر این منسوخ نیست، آن گاه خداوند آنان را تهدید کرده میفرماید:
(فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ) یعنى: بزودى در روز قیامت هنگامى که دیدند چه عذابهایى بر آنان وارد میشود خواهند دانست.
[۱] نور الثقلین جلد ۴ صفحه ۵۹۱ به نقل از ثواب الاعمال.
[۲] سوره بروج: ۸۵ آیه ۲۲.
[۳] تفسیر برهان جلد ۴ صفحه ۱۳۵:( از حضرت صادق( ع) روایت شده است شخصى از حضرت پرسید که منظور از« إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» چیست؟ فرمودند: منظور از آن امیر المؤمنین علیه السلام است).
سوره حمد، فاتحه در قرآن بنام ام الکتاب موسوم است اینک بروایت ذیل توجّه فرمائید:
تفسیر برهان جلد ۴ صفحه ۱۳۴: از حضرت صادق( ع) روایت شده درباره« الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» فرمودند: صراط مستقیم امیر المؤمنین صلوات اللَّه و سلامه علیه و معرفت او است، و دلیل بر اینکه مراد از صراط مستقیم امیر المؤمنین است این آیه میباشد:« وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ».
[۴] شاهد بر سر اینست که نشر در شعر اعشى بمعنى زندگى آمده است و این
[۵] در این آیه و آیات دیگرى مانند آیه ۴۹ از سوره ذاریات« وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ» اشاره بزوجیت عناصر و اشیاء عالم شده است گیاهان نر و ماده دارند، الکتریسته منفى و مثبت دارد و … تا چند قرن پیش بشر جز درباره انسان و حیوانات قائل بزوجیت نبود، تا اینکه گیاه شناس معروف سوئدى« لینه- ۱۷۰۷- ۱۷۷۸» پس از تحقیقات دامنه دارى در اواسط قرن هیجدهم میلادى قانون زوجیت را در گیاهان کشف کرد، و گفت: در گیاهان نیز جنس نر و ماده موجود است.
این موضوع در اروپا دستگاه مذهبى مسیحیت را بشدّت خشمگین ساخت بطورى که چندین سال کتب لینه در اروپا جزء کتب ضلال بشمار میرفت.
امّا بنازم عظمت قرآن مجید را که در آن عصر که از علم و دانش خبرى نبود قرنها پیش از کشفیات جدید با صراحت تمام قانون زوجیت را در( تمامى اشیاء از حیوان و گیاه و جماد ثابت دانسته است، تا جایى که میبینیم امروزه پس از گذشت قرنها دانشمندان میگویند هیچکدام از عناصر طبیعى در طبیعت بنحو منفرد یافت نمیشود.
[۶] یعنى سپاس خداى را که ما را بسوى اسلام هدایت فرمود، و بما قرآن را تعلیم فرمود، و بوسیله حضرت محمد( ص) بر ما منّت گذاشت.
[۷] وسائل الشیعه جلد ۸ صفحه ۲۸۴ با مختصر فرقى در صدر روایت.
[۸] یعنى: اگر زنى حره روزى دختر بزاید تعجب ندارد، زیرا چه بسیار میشود که زن حره زنانى پسرزا را میزایند.
زمخشرى در تفسیر کشاف گفته است: یکى از بدعتهاى تفسیر نویسان آنست که جزء را بمعنى اناث تفسیر میکنند، و ادعاى اینکه جزء در زبان عرب اسم براى دختر باشد جز یک دروغ که به عرب بسته شده است چیز( دیگرى نیست، و یک نوع قرار داد بسیار جدید است، که حتى این جعل آنان را قانع نساخته تا اینکه« اجزأت المرأه» را نیز از آن مشتق کردهاند( شعرانى)
[۹] بهتر آنست که بگوید: مفعول فعل اول که عبارتست از« أُشْهِدُ اللَّهَ» زیرا جمله« أَنِّی بَرِیءٌ» به هیچ تقدیرى مفعول اول نیست.
[۱۰] سوره اسراء: ۱۷ آیه ۴۰ دنباله آیه« … وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً» یعنى:« آیا خداوند پسران را ویژه شما ساخته و از فرشتگان براى خود دختر گرفته است؟».
[۱۱] سوره صافات: ۳۷ آیه ۱۵۰.
[۱۲] تفسیر برهان جلد ۴ صفحه ۱۳۷:( از حضرت صادق( ع) روایت شده است که رسول خدا( ص) به ابو بکر و عمر و على علیه السلام امر فرمود بسوى غار اصحاب کهف و رقیم بروند، آن گاه ابو بکر وضوء بگیرد و مودب بایستد و دو رکعت نماز بخواند و سه بار آنان را صدا زند، اگر جوابش دادند( که بسیار خوب، و گرنه همین حرف را عمر بزند، اگر پاسخ باو دادند که خوب، و گرنه همین سخن را على بگوید، رفتند و همین کار را که حضرت دستور داده بود انجام دادند، اصحاب کهف نه أبا بکر را جواب دادند نه عمر را، آن گاه على( ع) بپا خواست و همان کار را کرد، به او پاسخ دادند و سه بار گفتند: لبّیک لبّیک، حضرت به آنان فرمود چه شد که به اولى و دوّمى پاسخ ندادید؟ ولى سومى را پاسخ گفتید؟ گفتند: خداوند بما دستور داده است که جز به پیامبران یا وصى آنان پاسخ ندهیم، سپس بسوى حضرت رسول( ص) بازگشتند، حضرت از آنان پرسید چه کردند؟ جریان را به حضرت گفتند: حضرت صحیفهاى قرمز بیرون آوردند و به آنان فرمودند:
شهادت خود را با خط خود در این برگه پیرامون آنچه دیدهاید و شنیده اید بنویسید، اینجا بود که این آیه نازل شد: ستکتب شهادتهم و یسئلون یوم القیمه.
[۱۳] معانى الاخبار صدوق چاپ تهران صفحه ۱۳۱:( … از ابى( بصیر روایت شده است که از حضرت صادق( ع) درباره این آیه پرسیدم« وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ»؟ فرمودند: این کلمه باقیه امامت است که خداوند آن را در نسل حسین( ع) قرار داده است، و تا روز قیامت امامت در نسل او باقى خواهد ماند).
و نیز در تفسیر برهان جلد ۴ صفحه ۱۳۸ حدیث ۴( هشام بن سالم بحضرت( ع) میگوید: آیا حسن افضل است یا حسین؟ میفرمایند: حسن افضل از حسین است، گفتم: پس به چه دلیل امامت بعد از حسین( ع) در نسل او قرار گرفت، ولى در نسل حسن( ع) قرار نگرفت؟ فرمودند: خداوند بزرگ دوست داشت که سنتى از موسى و هارون را در حسن و حسین علیهما السلام جارى فرماید، موسى و هارون در نبوّت شریک بودند همانگونه که حسن و حسین( ع) هر دو امام بودند، و خداوند نبوّت را در نسل هارون قرار داده است نه در نسل موسى، با اینکه موسى از هارون افضل بوده است.
گفتم: آیا در یک عصر دو امام ممکن است باشد؟
فرمودند: نه این نمیشود مگر آنکه یکى از آن دو امام ساکت بوده( از دیگرى پیروى نماید، و آن دیگرى ناطق و پیشواى آن یکى باشد، اما اینکه در یک عصر دو امام و هر دو ناطق باشند نمیشود، گفتم: آیا بعد از حسن و حسین ممکن است امامت به دو برادر برسد؟ فرمودند: نه خیر امامت در نسل حسین جارى است همانگونه که خداوند فرموده است« وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ» …).
تفسیر صافى جلد ۲ صفحه ۵۲۶ بنقل از احتجاج از پیامبر خدا( ص) روایت میکند که در خطبه غدیر فرمودند:( اى مردم قرآن بشما معرفى میکند که پس از او امامان از نسل اویند من نیز بشما معرفى کردم که امامان از منند و من از آنان هستم، آنجا که خداوند بزرگ میفرماید:\i« وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ»\E و بشما گفتم ما دام که از قرآن و عترت پیروى کنید گمراه نخواهید شد؟.
[۱۴] تفسیر ابن عباس طبع ازهریه مصر چاپ اول صفحه ۳۰۵:« فى عقبه» فى نسله نسل ابراهیم
[۱۵] تفسیر قمى جلد ۲ صفحه ۲۸۳ در توضیح آیه فوق میگوید: یعنى:
« ائمه بدنیا بر میگردنند» که طبق این معنى این قسمت از آیه اشاره به دوران رجعت دارد.
[۱] یعنى:« بهره و عظمت خویش را به آسمان رساندیم، و امیدوار هستیم که باز هم از این بالاتر رویم» جدود جمع جد است بمعنى حظ و بهره، و مجدنا و جدودنا یا منصوبند بنا بر آنکه مفعول باشند براى بلغنا یا آنکه مرفوعند که بدل باشند از ضمیر در بلغنا.
[۲] تفسیر ابن عباس صفحه ۳۰۵.
[۳] تفسیر ابن عباس صفحه ۳۰۵.
[۴] سوره انبیاء: آیه ۳۲.
[۵] اصول کافى جلد ۳ صفحه ۳۶۱ حدیث ۱۰:( حضرت صادق( ع) فرمودند: فرزندان آدم هر کدام که مؤمن بودند فقیر بودند، و هر کدام کافر بودند ثروتمند بودند تا آنکه ابراهیم( ع) آمد و گفت:« رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذِینَ کَفَرُوا- ۶۰- ۵» از آن پس خداوند در میان مؤمنین ثروتمندان و مستمندان قرار داد، و نیز در میان کافران ثروتمندان و مستمندانى قرار داد).
تفسیر قمى جلد ۲ صفحه ۲۸۴: در تفسیر این آیه حضرت صادق( ع) فرمودند:( … اگر خداوند این کار را میکرد هیچکس ایمان نمىآورد، و لکن در میان مؤمنین ثروتمندانى و در میان کافران فقرایى، و میان مؤمنین فقرایى و میان کافران ثروتمندانى قرار داد، و سپس آنان را بوسیله امر و نهى و صبر و رضا امتحان فرمود)
[۶] این قسمت مذهب اهل جبر را رد میکند که خداوند را فاعل کفر و عصیان و افعال بندگان میدانند، و از این آیات استفاده جالبى در این بحث شده است.
[۷] سوره همزه آیه ۴.
[۸] مثال مناسب نیست زیرا مال او را به آتش مىافکند نه آنکه مال با او بجهنّم برود، بدلیل آنکه خود مؤلف محترم هم در تفسیر این آیه در صفحه ۵۳۸ جلد ۱۰ اشاره به این معنى نفرمودهاند.
[۹] این نسبت به ابن عبّاس طبق نسخه تفسیر ما اشتباه( است زیرا ابن عباس در تفسیر خود صفحه ۳۰۵« یعش» را بمعناى یعرض یعنى روگردان شدن گرفته است، و چون قرائتهاى دیگرى بوده است سپس میگوید:« و یقال: یمل ان قرائت بالخفض و یقال: یعم ان قرأت بالنصب» و معنى یمل و یعم را در صورت قرائت جرّ و نصب« یعش» با یقال ذکر میکند، در صورتى که قبلا مختار خود را که همان اعراض بود بیان نموده است، و مختار او با تفسیر اهل بیت موافق است.
[۱۰] تفسیر نور الثقلین جلد ۴ صفحه ۶۰۳:
( فى کتاب الخصال فیما علم امیر المؤمنین اصحابه من الأربعمائه باب، مما یصلح للمسلم فى دینه و دنیاه: من تصدى بالاثم اعشى عن ذکر اللَّه تعالى، من ترک الاخذ عن امر اللَّه بطاعته قیض له شیطان فهو له قرین).
على( ع) در این فرمایش آیه مورد بحث ما را تفسیر فرمودهاند، و طبق تفسیر حضرت کیفر طبیعى و نتیجه قهرى گناه سیاه شدن دل و روگردانى از یاد خدا و قرآن و معنویت است، قهرا بدنبال روگردانى از تشکیلات الهى انسان در دام شیاطین جنى و انسى خواهد افتاد، و این شیاطین( قرین او خواهند بود تا او را وارد جهنّم سازند، البته در عین حال که تسلّط شیاطین بر انسان نتیجه عمل انسان است، ولى چون تمامى آثار به قدرت الهى مترتب میشود، میتوان گفت: خداوند شیطان را بر آنان مسلّط کرده است
[۱۱] یعنى: آفاق آسمان را بر شما تنگ گرفتهایم ماه و خورشید و ستارگان درخشانش از آن ماست، البته در« مشرقین» چون مشرق افضل از مغرب است مشرق را غلبه دادهاند، در قمرین هم چون قمر مذکر سماعى است بلحاظ افضلیت مذکر بر مؤنث قمر را غلبه دادهاند.
[۱۲] تعبیر مشرقین و مشارق و مغارب در چند جاى قرآن آمده است، در گذشته که از نظر هیئت زمین را مسطح فرض میکردند، جز یک مشرق و یک مغرب براى خورشید مشرق و مغرب دیگرى تصوّر نمیکردند، ولى پس از اثبات کرویت زمین ثابت شد که خورشید در هر آنى نسبت بنقطهاى از زمین طلوع میکند و از نقطه دیگر غروب میکند، و لذا معنى مشارق و مغارب روشن شد، و اتفاقا تصریحات جالبى در روایات وجود دارد که در ۱۴ قرن پیش امامان( ع) در این باره فرمودهاند رجوع به هیئت و اسلام( صفحه ۱۶۵ که مرحوم شهرستانى شش دلیل صریح از قرآن و روایات اهل بیت بر کرویت زمین از کتب معتبر حدیث شیعه نقل میکند، و تفصیل این بحث را در سوره معارج ذیل آیه ۴۰« بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ» مراجعه فرمائید.
[۱۳] تفسیر برهان جلد ۴ صفحه ۱۴۴ بنقل از مناقب بن مغازلى و امالى شیخ، و در روایت امالى دنباله حدیث آمده است:« … سپس نازل شد آنچه را که از امر على بن ابى طالب بر تو وحى نمودهایم بگیر که تو بر راه مستقیم هستى، و على نشانهاى است براى ساعت موعود تو و قومت، و بزودى مردم درباره محبّت على بن ابى طالب( ع) باز پرسى خواهند شد».
[۱۴] تفسیر القمى ج ۲ ص ۲۸۶( عبد الرحمن بن کثیر از حضرت صادق( ع) درباره این آیه میپرسد؟ حضرت میفرمایند: ذکر قرآن است ما هم قوم قرآن هستیم، و از ما است که پرسش خواهید شد).
و نیز تفسیر نور الثقلین ج ۴ ص ۶۰۵ از بصائر الدرجات از حضرت باقر( ع) نقل کرده است که درباره این آیه فرمودهاند:( ذکر رسول خدا( صلّى اللَّه علیه و آله است و اهل بیتش اهل الذکر هستند و از آنان پرسیده خواهد شد).
در تفسیر القمى ج ۲ ص ۲۸۴ ضمن روایتى از حضرت باقر( ع) این آیه چنین تفسیر شده است:
ابى الربیع گوید در سالى هشام بن عبد الملک بحج رفته بود در خدمت حضرت باقر بحج رفتم و همراه هشام نافع بن ازرق غلام عمر بن خطاب بود، نافع نگاهى به حضرت باقر( ع) کرد و دید در رکن خانه کعبه مردم بسیارى اطرافش جمع شدهاند، بهشام گفت: یا امیر المؤمنین این شخص که مردم اطرافش ازدحام میکنند چه کسى است؟
هشام گفت: این شخص پیامبر اهل کوفه است، او محمد بن على بن- الحسین بن على بن ابى طالب( ع) میباشد.
نافع گفت: الآن بسراغش خواهم رفت و از او پرسشهایى میکنم که پاسخ آن را کسى جز پیامبر یا وصى پیامبر یا پسر پیامبر نتواند گفت.
هشام گفت: بسراغش برو و از او چیزهایى بپرس شاید در میان مردم رسوایش کنى.
نافع آمد پشت بمردم کرده رو به حضرت باقر( ع) نمود و گفت: یا محمد بن على من تورات و انجیل و زبور و فرقان را همگى خواندهام و از حلال و پاورقى از صفحه قبل حرام آنها آگاه هستم، آمده که از تو مسائلى را بپرسم که پاسخ آن را کسى جز پیامبر یا وصى پیامبر با پسر پیامبر نخواهد داد.
حضرت سر خود را بطرف او بلند کرده فرمود: مسائلت را بپرس.
نافع گفت: بمن بگو به بینم میان عیسى و محمّد( ص) چند سال فاصله بوده است؟
فرمود: نظر خودم را برایت بگویم، یا نظر خودت را؟
گفت: هر دو نظر را برایم بگو.
فرمود: امّا بنظر من میان آن دو پانصد سال فاصله بوده است، و امّا بنظر تو میان آنان ششصد سال فاصله است.
گفت: بگو به بینم درباره این آیه:« وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ» محمّد از کدام پیامبر پرسیده است با اینکه میان او و عیسى پانصد سال فاصله بوده است؟
راوى گوید: حضرت باقر( ع) در پاسخ او این آیه را تلاوت فرمودند:
« سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا» از جمله آیاتى که خداوند بهنگام بردن حضرت محمد به بیت المقدّس نشان داد این بود که خداوند پیامبران اوّلین و آخرین را جمع کرد سپس به جبرئیل دستور داد که اذان و اقامه بگوید، و در اذانش
حىّ على خیر العمل
نیز گفت آن گاه محمّد( ص) جلو افتاد و همگى پشت سرش نماز خواندند.
اینجا بود که خداوند بر او نازل فرمود:« وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ …؟»
[۱۵] و این معنى استفاده میشود از قسمتى از احتجاج امیر المؤمنین( ع) که در تفسیر نور الثقلین ج ۴ ص ۶۰۷ در ذیل این آیه شریفه قسمتى از آن نقل شده است.
پیامبر خدا( ص) به آنان فرمود: چه شهادتى میدهید و در دوران خودتان چه کسى را میپرستید؟
پیامبران در جواب گفتند:« ما شهادت میدهیم که جز خداى یکتا خدایى نیست، و شریک نداشته، و تو رسول خدا هستى، و بر این منوال از ما عهد و پیمان گرفته شده است. دنباله پاورقى قبلى نافع گفت: یا بن رسول اللَّه یا ابا جعفر راست گفتى، شما اوصیاء رسول خدا و جانشینان او هستید، و در توراه و انجیل و زبور و قرآن از شما یاد شده است، و راستى شماها از دیگران شایستهترید براى خلافت و حکومت بر مسلمین)
[۱۶] قشعم مردان کهن سال را گویند، و به عقابها و شیران و چیزهاى قوى هم گفته میشود.
[۱] یعنى اى ام عمرو تو بر خلاف عادت رفتار کردى و ما را از جام نومید ساختى، با اینکه در مجلس شرب معمولا کاسه از راست بجریان مىافتد.
[۲] تفسیر ابن عباس ص ۳۰۶:( فَلَمَّا آسَفُونا) اغضبوا نبیّنا موسى و مالوا الى غضبنا. یعنى همین که پیامبر ما موسى را خشمناک ساختند، و خود را در معرض خشم ما قرار دادند)
[۳] التوحید للصدوق ص ۱۶۸ از حضرت صادق( ع) روایت( شده است که درباره این آیه:« فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا» فرمودند:
خداوند بزرگ همانند ما خشمناک نمیگردد، و لکن براى خود دوستانى آفریده است که خشم میکنند و راضى میگردند، و آنان مخلوق بوده تحت تدبیر الهى قرار دارند، و رضایت آنان را بمنزله رضایت خود، و خشم آنان را بجاى خشم خود قرار داده است، زیرا خداوند آنان را دعوت کنندگان و راهنمایان بسوى خود قرار داده است، و بهمین سبب است که خشم آنان خشم خدا و رضایت آنان رضایت الهى است.
اینطور نیست که خشم بذات خدا برسد همانگونه که در ذات مردم اثر میگذارد، بلکه هر چه که نسبت رضا و غضب بخدا داده شده است همهاش بهمان معنى است که گفتیم، و نیز خداوند فرموده است:
« من اهان لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربه، و دعانى الیها»
یعنى:« هر کس نسبت به یکى از دوستان من اهانت کند آشکارا بجنگ من آمده و مرا بستیز با خود فرا خوانده است».( و نیز فرموده است:« مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ- نساء آیه ۸۰» یعنى:« هر کس فرستاده مرا اطاعت کند فرمان مرا برده است».
و نیز فرموده است:« إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ- فتح آیه ۱۰» یعنى:« کسانى که با تو بیعت کردهاند، جز این نیست که با خدا بیعت نمودهاند».
و تمام اینها و هر صفتى مانند آن که بخدا نسبت داده میشود همانطور است که برایت گفتم. و چنین است رضا و غضب خدا و غیر از این دو صفت، از صفات دیگر که مانند آنها است، اگر خشم و ناراحتى در آفریدگار جهان را داشت با اینکه این صفات را نیز خداوند آفریده است، انسان میتوانست بگوید:
آفریدگار هم روزى نابود شود، زیرا اگر ناراحتى و خشم در او راه یافت متغیّر خواهد شد، و اگر تغییر در او راه یافت از نابودى در امان نخواهد بود، و اگر اینطور بود آفریدگار از آفریده شناخته نمیشد و قادر از مقدور مشخص نمیگردید، و خالق از مخلوق معلوم نمیشد.
خداوند از این گفتار بسیار برتر و منزّهتر است، او خالق اشیاء است بىآنکه به آنان نیازى داشته باشد، و چون اشیاء را بدون نیاز آفریده است حد و کیف در او محال است، آنچه گفتیم انشاء اللَّه درک کن.
[۴] تفسیر ابن عباس ص ۳۰۶:( … ان جاز له- عیسى- فى النار مع نصارى، یجوز لنا فى النار مع آلهتنا)
[۵] آل عمران- ۵۹.
[۶] لباب النقول سیوطى در شأن نزول آیه از ابن عباس نقل میکند که رسول خدا( ص) بقریش فرمودند: هر کس بغیر از خدا که مورد پرستش قرار گیرد در او خیرى نیست، قریش گفتند: مگر عیسى بگمان تو پیامبر و بنده خوب خدا نبود با اینکه مسیحیان او را پرستیدند، بدنبال این سخن بود که این آیه نازل شد« وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ».
[۷] تفسیر ابن عباس ص ۳۰۶:( و یقال علامه لقیام الساعه ان قرأت بنصب العین و اللام)
[۸] صحیح مسلم.
[۹] شاهد در این است که بعض النفوس بمعنى تمام النفوس است همانگونه که در آیه مورد بحث بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ بمعنى کلّ الذى تختلفون است.
[۱۰] شاهد در بعض حاجته است که بمعنى کلّ حاجته آمده است.
[۱۱] تفسیر نور الثقلین ج ۴ ص ۶۱۱ بنقل از احتجاج طبرسى ضمن روایتى از حضرت صادق( ع) فرمود: مردم درباره پیامبران اولو العزم و مولى شما امیر المؤمنین( ع) چه نظر دارند؟( میگوید: گفتم آنان احدى را بر پیامبران اولو العزم برترى نمىدهند، مىگوید:
حضرت فرمودند: خداوند بموسى فرمود:« وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَهً- اعراف- ۱۴۵» یعنى:« براى موسى در الواح تورات از هر چیزى موعظهاى نوشتیم» و نمیفرماید:
کل شىء موعظه
یعنى همه چیز موعظه را، و بحضرت عیسى میفرماید: « وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ» و نمیفرماید کل شىء. امّا درباره مولاى شما امیر المؤمنین( ع) فرموده است:« قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ- رعد- ۴۳» یعنى:« بگو براى گواه بودن میان من و تو خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست کافى میباشد» و نیز فرموده است:« لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ- انعام- ۵۹» یعنى« هیچ تر و خشکى نیست مگر آنکه در کتابى آشکار آمده است».
[۱۲] تفسیر ابن عبّاس ص ۳۰۶ در تفسیر این آیه میگوید( مسیحیان درباره حضرت عیسى( ع) دسته دسته شده اختلاف نمودند:
۱- نسطوریه گفتند: عیسى پسر خدا است.
۲- ماریعقوبیه گفتند: عیسى خود خدا است.
۳- ملکانیه گفتند: عیسى شریک خدا است.
۴- مرقوسیه گفتند: عیسى سومین از سه خدا است،( اب و ابن و روح القدس)
[۱۳] رجوع شود به جلد ۶ همین تفسیر ص ۵۱۴ در تفسیر آیه ۳۶ از سوره مریم.
[۱۴] که اصلش بعثه اللَّه بوده است.
[۱۵] که الذین اصطفاهم بوده است.
[۱۶] که میشود:« اشهباب» و« احمرار».
[۱۷] صریفیه شرابى است از قریه صریفون که نزدیکى عکبراء است یا شرابى است از قریه صریفه در واسط، آن طور که گفتهاند، یا شرابى را گویند که همان لحظه از خمره برداشته شده است مانند شیر گرم در لحظهاى که از پستان دوشیده میشود.
[۱۸] رجوع شود به جلد ۸ ص ۲۹۸ عربى این تفسیر در ذیل تفسیر آیه ۱۵ از سوره روم که کلمه یحبرون آنجا هم ذکر شده و بطور مفصل تفسیر شده است، و از موسیقى بهشتى و نوع و محتواى آن سخن بمیان آمده است.
[۱۹] جلد ۷ از عربى این تفسیر آیه فوق میگوید:( مؤمنین در روز قیامت وارث منازل بهشتى جهنمیان خواهند شد، زیرا از پیامبر اکرم( ص) روایت شده است که هیچکدام از شما نیست مگر آنکه داراى دو منزل است منزلى در بهشت و منزلى در جهنم، اگر مرد و داخل آتش شد بهشتیان منزل بهشتى او را وارث میشوند
[۲۰] یعنى:« دانیان قوم من هستند اگر مرا مذمت کنند مذمتشان کنم، امّا من ناراحت میشوم از اینکه قبیله کلیب در میان قبیله دارم مورد سرزنش قرار گیرد …« شاهد بر سر اعبد است که بمعنى تنفّر و انزجار آمده است مانند آیه.
[۲۱] تفسیر ابن عباس ص ۳۰۷ در این تفسیر است« فیجیهم مالک بعد اربعین سنه» یعنى: مالک پس از چهل سال به آنان جواب میدهد.
[۲۲] نور الثقلین ج ۴ ص ۶۱۵ بنقل از روضه کافى( از ابى بصیر از حضرت صادق( ع) روایت شده است که فرمودند: آیه:« ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ …-» درباره عمر و ابو بکر و عثمان و ابى عبیده جراح و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولى حذیفه و مغیره بن شعبه نازل شده است، هنگامى که میان خود نامهاى نوشتند، و با یکدیگر عهد و پیمان بستند که اگر محمد رفت خلافت و نبوّت هر دو را نگذاریم در میان بنى هاشم باشد. بدنبال این توطئه آن آیه نازل شد.
راوى گوید: گفتم: آیه « أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ …» چطور؟
فرمودند: بله این دو آیه هم آن روز درباره آنان نازل شد)
[۲۳] تفسیر ابن عباس ص ۳۰۷:( ان کان) ما کان( لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ) اول المقربین بأن لیس للَّه و لد و لا شریک.
[۲۴] داینت بمعنى اقرضت است و ضمیر در بها به قنیه بر میگردد و قنیه مالى است که کسب میکنند، و اللیان عبارتست از تأخیر در پرداخت قرض، و الاصل مال اصیل است در مقابل قیان و قینه که عبد و امه را گویند، یعنى خوب میتواند انواع مال خود را از اصل و فرع بفروشد تا دین خود را اداء نماید.
[۲۵] توضیحات مربوط به این شعر در ج ۱ عربى این تفسیر ص ۱۳۲ گذشت.
[۲۶] نور الثقلین ج ۴ ص ۶۱۸ بنقل از من لا یحضر:
( حضرت صادق( ع) فرمودند: قضات بر چهار دستهاند: سه دسته( آنان در آتش، و یک دسته در بهشت هستند ۱- مردى که بناحق قضاوت کند، با اینکه میداند قضاوتش باطل است، در آتش است ۲- مردى که بناحق قضاوت میکند، با اینکه نمیداند قضاوتش ناحق است او نیز جهنّمى است. ۳- مردى که بحق قضاوت کند در حالى که نمیداند قضاوتش حق است او نیز جهنّمى است. ۴- مردى که قضاوت بر حق کند، و بداند که قضاوتش بر حق است این شخص بهشتى است)
[۲۷] نور الثقلین ج ۴ ص ۶۱۸( حضرت صادق( ع) میفرماید … و سپس خداوند نازل فرمود که اى پیامبر: فضیلت وصیت« على( ع)» را بیان کن.
پیامبر گفت مردم عرب مردمى ستمگرند، که نه در میان آنان کتابى بود، و نه پیامبرى در میان ایشان برانگیخته شده بود، و ارزش رسالتهاى پیامبران و شرافت آن را درک نمىکردند.
اگر من به این مردم بخواهم از فضل خانوادهام سخن بگویم بسخن من ایمان نخواهند آورد؟
خداوند در پاسخ پیامبر( ص) فرمود: غصه آن را نخور« وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» و بگو:« سلام بزودى خواهند دانست».
پیامبر خدا( ص) پس از این دستور فضائل وصیتش را بیان کرد، و بدنبال آن در دلهاى آنان نفاق افتاد)
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۲، ص: ۲۸۳