القمر --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره قمر

جلد بیست و چهارم‏

[سوره قمر]

(مکّى است)و آن باتفاق مفسّرین پنجاه و پنج آیه است.

فضیلت آن:

ابى بن کعب از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت نموده که آن حضرت فرمودند: کسى که سوره (اقتربت الساعه) را در هر روز قرائت کند روز قیامت برانگیخته شود در حالى که صورتش مانند ماه شب چهارده است و کسى که آن را در هر شب بخواند افضل است و روز قیامت خواهد آمد در حالى که چهره و صورتش بر چهره‏هاى مردم درخشندگى و برافروخته‏گى دارد.

یزید بن خلیفه از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام حدیث نموده که فرمود: هر کس سوره مبارکه (اقتربت الساعه) را قرائت نماید خداوند وى را از قبرش بر ناقه و شترى از شتران بهشت بیرون آورد.

 

تفسیر این سوره:

چون خداوند سبحان سوره و النجم را بذکر قیامت پایان داد. این سوره را نیز بمثل آن شروع نموده و فرمود:

[سوره القمر (۵۴): آیات ۱ تا ۱۰]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (۱) وَ إِنْ یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (۲) وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (۳) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ (۴)

حِکْمَهٌ بالِغَهٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (۵) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ (۶) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (۷) مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ (۸) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (۹)

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (۱۰)

ترجمه آیات:

«بنام خداوند بخشایند مهربان»

۱- رستاخیز نزدیک شد و ماه شکافته شد.

۲- و اگر کافران نشانه‏اى (از توانایى ما) به بینند از روى عنادوحسد اعراض میکنند و همى گویند که این معجزه سحریست قوى.

۳- و (معجزه را) تکذیب کردن و خواهشهاى خود را پیروى کردند و هر کارى بجاى خود قرار گیرنده است.

۴- و حقّا که از اخبار پیشینیان آنچه در آن بازداشتن است بسوى اهل مکّه آمد.

۵- آن اخبار حکمتى است تمام و بیم دادن سود نمیدهد.

۶- پس از ایشان روى بگردان روزى که خواننده بسوى امرى فضیح بخواند.

۷- از گورها بیرون میآیند در حالى که دیدگانشان بزیر افکنده است گوئیا ایشان ملخهاى پراکنده‏اند.

۸- بسوى آن طرف که آواز میآید روى آوردند اما گرویدگان گویند امروز روزى دشوار است.

۹- پیش از کفّار مکّه قوم نوح دروغگو پنداشتند (پیغمبرشان را)- بنده ما نوح را تکذیب کردند و گفتند که نوح دیوانه است، و او آزرده شد (بدشنام و تهدید آنان).

۱۰- آن گاه نوح علیه السلام پروردگار خویش را بخواند به اینکه من شکست خورده‏ام، پس مرا یارى فرما.

قرائت:

ابو جعفر (کلّ امر مستقر) بجرّ قرائت کرده و باقى از قراء برفع خواندند ابن کثیر و نافع (یوم یدع الداع) بدون یاء (و مهطعین الى الداعى) با یاء در وصل خوانده‏اند.

و از روش روایت شده (یوم یدع الداعى) با یاء در وصل، و ابو جعفر و ابو عمرو هر دو را با اثبات یاء در وصل قرائت کرده‏اند، و دیگران بدون یاء در وصل خوانده در وقف و بتحقیق قول در مثل این گذشت.

و ابن کثیر (الى شی‏ء نکر) را بتخفیف خوانده و ما بقى (نکر) با دو ضمّه قرائت کرده‏اند.

اهل عراق غیر عاصم (خاشعا ابصارهم) خوانده و دیگران (خشعا) قرائت کرده، و در شواذ قرائت حذیفه (و قد انشق القمر) آمده و در قرائت مجاهد و مجدرى و ابن قلابه (الى شی‏ء نکر) ضبط شده است.

دلیل این قراءتها:

کسى که مستقر بجر خوانده آن را صفت براى امر قرار داده و آنکه به رفع خوانده آن را خبر براى کلّ امر قرار داده است.

و امّا قرائت نکر، پس آن بر وزن فعل و آن یکى از حروف و قرائتهایى است بر صفت این وزن آمده و مانند آنست: ناقه اجد و مشیه سجح گوید:

دعوا التخاجؤ و امشوا مشیّه سجحا انّ الرجال ذوو عصب و تذکیر

یعنى: مجادله و ممانعت را کنار گذارید و به سهولت و مدارا بروید، که مردان صاحبان تعصّب و حمیّتند.

و کسى که (نکر) مخفف خوانده مثل: رسل و کتب، و ضمّه در تقدیر ثبات است، و کسى که (خاشعا ابصارهم) خوانده، پس او هم چنان که علامت تأنیث را ملحق نکرده، جمع هم نیاورده و چه خوبست که مؤنث نیاورد، چون که تأنیث حقیقى نیست، و هر کس که (خشعا) خوانده، پس اثبات کرده چیزى را که دلالت بر جمع میکند و حال آنکه آن بر لفظ مفرد است و دلالت کند لفظ جمع بر لفظى که دلالت بر تأنیث میکند در مثل قول او در آیه دیگرى:

(خاشعه ابصارهم) و (خشعت الاصوات للرحمن).

زجاج گوید: و براى تو است در اسم فاعل ها هر گاه مقدم بر جماعت داشتى واحد آورى آن را مثل (خاشعه ابصارهم) اختیار با تو است که مفرد و مؤنث آورى، مانند (خاشعه ابصارهم) و اختیار دارى که جمع آورى نظیر (خشعا ابصارهم) مى‏گویى (مررت بشباب حسن اوجههم و حسان وجوههم و حسنه اوجههم) گذشتم بجوانانى که صورتشان زیبا و قشنگ بود. گوید:

و شباب حسن اوجههم‏ من ایاد بن نزار بن معد

و جوانانى که صورتشان زیبا و قشنگ بود از فرزندان ایاد پسر نزار فرزند معد (جدّ پانزدهمین پیغمبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله).

ابن جنى گوید: قرائت حذیفه (و قد انشق القمر) جارى مجراى مواقعه و معاهده است بر ساقط کردن عذر و رفع تشکیک، یعنى شکافتن ماه دلالت دارد بر نزدیک بودن روز قیامت، پس هر گاه بخواهد قیامت واقع شود ماه میشکافد و شکافتنى، آن از علائم و شرایط رستاخیز است، و بتحقیق تأکید نمود امر را در نزدیک بودن وقوع قیامت و آن مسلّما جواب وقوع امریست که انتظار آن میرود.

لغات آیات:

در اقتربت مبالغه زیادى است در نزدیک بودن چنانچه در اقتدر مبالغه بسیار است بر قدرت و توانایى براى آنکه اصل افتعل مهیّا کردن معناست بمبالغه مثل (اشتق) هر گاه کبابى بگیرد یا بسازد بسبب مبالغه در آماده کردن آن.

و اهواء: جمع هوى و آن رقّت قلب است بمیل و خواهش طبیعتها، مثل لطافت هواى فضا، میگویند: هوى یهوى هوى هو، هر گاه طبیعتش مایل بچیزى باشد.

المزدجر: یعنى، متّعظ بر وزن مفتعل، از زجر مگر آنکه تاء تبدیل به دال شده تا آنکه موافق زاء شود با آشکارا نمودن، و گفته میشود انکرت الشی‏ء فهو منکر، و نکرته فهو منکور، و اعشى جمع بین دو لغت کرده و گوید:

و انکرتنى و ما کان الذى نکرت‏ من الحوادث الا الشیب و الصلعا

و انکار کرد آن زن مرا و دورى نمود از من و نبود موجب نفرت او از رویدادها مگر سفیدى محاسن و ریختن موى جلوى سرم.

و النکر و المنکر چیزى است که نفس امتناع از آن میکند و آن را نمى‏پذیرد از جهت نفرت طبع از آن، و اصل آن از انکاریست که آن نقیض و ضدّ اقرار است.

الاجداث: گورها جمع جدث و جدف بفاء نیز لغتى است در این- معنى.

الاهطاع: سرعت و شتاب در رفتن است، یعنى تند روى.

اعراب آیات:

(فَما تُغْنِ النُّذُرُ) جایز است که ما براى انکار، پس حرف میباشد و جایز است که استفهام باشد، پس اسم میباشد و تقدیر در اوّل اینست فلا تغنى النذر، پس رسولان و پیامبران بى‏نیاز نیستند، و در دوّمى (استفهام) تقدیر آن اینست: (فاى شى‏ء تغنى النذر) پس چیست آنچه پیامبران و نذیران را بى نیاز میکند.

زجاج گوید: قول خدا (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ)

(فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ) منصوب بقول خدا (یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ) و امّا حذف و او از یدعو در قرآن براى اینست که چون آن حذف میشود در لفظ بجهت التقاء ساکنین، پس در کتاب هم جارى شده بر آنچه که تلفظ بآن میشود و امّا الداعى پس اثبات یاء در آن بهتر است و حذف آن هم جایز است چون کسره دلالت بر آن میکند. و قول او سبحانه‏ (خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ) منصوب بر حالیّت از واو در (یخرجون) است و در آن تقدیم و تأخیر است و تقدیر آن (یخرجون خشعا ابصارهم من الاجداث) است، و اگر هم خواستى آن را حال از ضمیر مجرور در قول او (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) قرار بده (و مهطعین) نیز منصوب بر حالیّت است، و (أَنِّی مَغْلُوبٌ) تقدیرش اینست (دعا ربه بانى مغلوب) و عیسى بن عمرانى بکسر قرائت کرده بنا بر اراده قول کردن یعنى: (فدعا ربه قال انى مغلوب) و مانند آنست‏ (وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا) تقدیرش اینست (قالوا ما نعبدهم الا لیقربونا).

تفسیر آیات:

اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ یعنى: نزدیک شد ساعتى که تمام مخلوق در آن مى میرند و قیامت بر پا میشود و مقصود اینست که پس مستعد و آماده براى آن شوید قبل از هجوم آن.

وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ و ماه شکافته شد، ابن عباس گوید: مشرکان مکّه جمع شدند خدمت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله، پس گفتند اگر راست مى‏گویى که پیامبر خدایى پس ماه را براى ما بشکاف و دو نصف کن آن را، پس پیامبر (ص) بآنها فرمود: اگر من این کار را بکنم شما ایمان مى‏آورید؟ گفتند آرى، و آن شب، شب بدر بود یعنى شب چهاردهم ماه بود، پس رسول خدا (ص) از پروردگارش درخواست کرد که آنچه آنها میخواهند عطا فرماید، پس ماه شکافته شد و دو نیمه گردید، و رسول خدا (ص) فریاد میکرد اى فلانى اى فلانى شهادت دهید.

ابن مسعود گوید: ماه در عهد و زمان پیامبر خدا (ص) شکافته شد بدو پاره پس رسول خدا (ص) بما فرمود: گواهى دهید، و نیز از ابن مسعود روایت شده که گفت: قسم بآن خدایى که جانم در دست اوست کوه حرا را میان دو نیمه ماه دیدم و از جبیر بن مطعم روایت شده که گفت ماه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شکافته شد تا آنکه دو نیمه شد، یک نیمه بر این کوه و نیمه دیگر بر آن کوه دیده شد، پس عدّه‏اى از مردم (که در رأس آنها ابو جهل بود) گفتند محمّد ما را سحر کرد، پس مردى گفت: اگر شما را سحر کرد پس همه مردم را که سحر نکرد.

روات و مخبرین از شقّ القمر

حدیث شقّ القمر را جماعت بسیارى از صحابه رسول خدا (ص) نقل کرده اند که از آنها نامبردگان ذیل‏اند:

۱- عبد اللَّه بن مسعود ۲- انس بن مالک ۳- حذیفه بن الیمان ۴- عبد اللَّه بن عمر۵- عبد اللَّه بن عباس ۶- جبیر بن مطعم ۷- ابن عمرو جماعت دیگرى.

مفسّرین هم بر همین نظر و عقیده‏اند مگر آنکه از عثمان بن عطاء از- پدرش روایت شده که او گوید: معنایش اینست که بزودى ماه شکافته میشود و این معنى از حسن هم نقل شده و بلخى هم نیز انکار آن را نموده است، و این درست نیست، براى آنکه تمام مسلمین بر این معجزه اجماع کرده‏اند، پس اعتنایى بمخالفت مخالف نیست، چون که اشتهار شقّ القمر در میان صحابه پیغمبر بقدریست که منع میکند قول بخلاف را، و کسى که طعنه میزند و اشکال میکند که اگر شقّ القمر در عصر رسول خدا (ص) واقع شده بود هر آینه بر هیچکس از اهل علم مخفى نمى‏ماند، و گفته این مخالف باطل است، زیرا ممکن است که خداوند تعالى ماه را از بیشتر مردم بسبب ابرو مانند آن محجوب داشته باشد، و براى اینکه این معجزه چون در شب واقع شده، پس ممکن است مردم اقطار عالم در آن موقع خواب بوده باشند، و این موضوع را ندانند مضافا اینکه مردم بتمامى چنین نیستند که در حوادث جوّى و آسمانى تأمل و دقّت داشته باشند[۱] و در فضاء آسمان آیه و علامتهائیست مثل سقوط ستارگان و غیر آن از چیزهایى که اکثر مردم از آن غافل هستند.

و خداوند سبحان نزدیکى روز رستاخیز را با شکافتن ماه یاد نمود، چون شکافته شدن ماه از علامت نبوّت پیامبر (ص) و نبوّت و عصر آن حضرت (که خاتم پیامبران است) از اشراط ساعت نزدیکى قیامت است‏[۲].

(وَ إِنْ یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا) و اگر معجزه‏اى میدیدند اعراض میکردند، این اخباریست از خداى تعالى از عناد و لجاج کفّار قریش و اینکه ایشان هر گاه آیه و معجزه‏اى میدیدند اعراض و دورى میکردند از تأمّل در آن، و انقیاد بصحّت، و درستى آن از روى عداوت و حسادت.

(وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ) ضحاک و ابو العالیه و قتاده گویند: یعنى میگفتند که این سحر و جادوى سختى است که بر هر سحرى برترى دارد، و مستمرّ از مرور دادن ریسمان و سخت تاب دادن آن است و مستمر شدن چیز آن گاه است که قوى و مستحکم شود.

مجاهد گوید: یعنى سحرى که میرود و نابود میشود و باقى نمیماند و آن از مرور و گذشتن است.

مفسّرین گفته‏اند: چون ماه شکافته و منشق شد مشرکین گفتند محمّد (ص) ما را سحر کرد، پس خداوند سبحان فرمود، و اگر آیه و معجزه‏اى میدیدند اعراض میکردند از تصدیق کردن آن و ایمان آوردن بآن.

زجاج گوید: و در این آیات دلالت است بر اینکه شقّ القمر واقع شده ابو على مؤلف گوید: و من میگویم، براى اینکه خداى تعالى بحقیقت بیان فرمود که آن آیه بر وجه اعجاز و خارق عاده خواهد بود، و البتّه پیامبر نیاز به‏ آیه و معجزه دارد در دنیا تا اینکه استدلال کند براى مردم به سبب آن بر صحّت نبوت خودش و شناخته شود صدق و راستى راستگو در حال انقطاع- تکلیف و زمانى که مردم در آن مضطرّ بمعرفت میباشند نیازى بمعجزه نیست و براى این خداوند سبحان فرمود، و میگویند آن سحر مستمر است و در وقت نمى گویند که معجزه نیست سحر است (پس این آیات صریح در معجزه و شقّ القمر است نه اینکه از اشراط ساعت باشد که براى اضطرار و ناچارى گفته‏اند) (وَ کَذَّبُوا) یعنى تکذیب کردند آیه و معجزه‏اى را که مشاهده کردند.

(وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ) و در تکذیبشان پیروى کردند هواهایشان و آنچه را که شیطان، زینت داده بود برایشان از باطلى که ایشان بر آن بودند.

(وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ) قتاده گوید: پس خیر مستقر باهل خیر بر مى‏گردد و شر مستقرّهم باهل شرّ بر میگردد، و مقصود اینست که هر امرى از خیر و شرّ مستقر و ثابت خواهد بود تا به صاحبش پاداش داده شود یا در بهشت یا در آتش.

کلبى گوید: معنایش اینست که براى هر امرى حقیقتى است آنچه را که از آن مربوط بدنیا باشد، پس در دنیا ظاهر شود و آنچه را که مربوط به آخرت باشد، پس بزودى شناخته میشود.

(وَ لَقَدْ جاءَهُمْ) یعنى: و هر آینه البتّه آمد این گروه کفّار را (مِنَ الْأَنْباءِ) یعنى از اخبار بزرگى که در قرآنست بکفر کسانى که در پیشین بودند از امّتها و هلاک کردن ما ایشان را (ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ) یعنى متعظ و آن به معناى مصدر یعنى و ازدجار و امتناع از کفر و تکذیب پیامبران‏ (حِکْمَهٌ بالِغَهٌ) یعنى قرآن حکمت کامل و تامّه ایست که بغایت و نهایت کمال و تمام رسیده است.

(فَما تُغْنِ النُّذُرُ) یعنى: چه چیز است که پیامبران و رسولان را نفع‏ دهد با تکذیب این گروه و اعراضشان و نذر جمع نذیر است.

جبائى گوید: یعنى پس نذیران را بى نیاز نکند از چیزى، یعنى پیامبرانى که مبعوث بسوى ایشان شدند بى‏نیاز از ایشان نشدند چیزى از عذاب خدا آن چنان عذابى که به سبب کفرشان مستحق آن شدند براى آنکه مخالفت کردند ایشان را و نپذیرفتند از ایشان.

و بعضى گویند: نذر همان زواجر ترسناک و آیات وعید و بیم دهنده است سپس خداوند سبحان امر را باعراض از ایشان فرمود و گفت:

(فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) یعنى اعراض کن از ایشان و بر سفاهت و نادانى آنها عکس العمل نشان نده و با آنها مقابله نکن.

(یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ) یعنى منکرى که نه مورد اعتنا و نه کار خوبیست بلکه کار بسیار زشت و قبیحى است که مثل آن را ندیده‏اند، پس آن را از روى بزرگداشتن انکار میکند.

داعى کیست؟

مفسّرین درباره داعى اختلاف کرده‏اند:

مقاتل (از مفسّرین عامّه) گوید: داعى اسرافیل است که مردم را به سوى محشر میخواند در حالى که بر صخره و قلّه بیت المقدّس ایستاده است.

و بعضى گفته‏اند: بلکه داعى ایشان را بسوى آتش میخواند (و یوم) ظرف (زمانست) براى یخرجون، یعنى در این روز از گودهایشان بیرون میآیند و ممکنست که تقدیرش این باشد (فى هذا الیوم یقول الکافرون) و قول او سبحانه‏ دهد با تکذیب این گروه و اعراضشان و نذر جمع نذیر است.

جبائى گوید: یعنى پس نذیران را بى نیاز نکند از چیزى، یعنى پیامبرانى که مبعوث بسوى ایشان شدند بى ‏نیاز از ایشان نشدند چیزى از عذاب خدا آن چنان عذابى که به سبب کفرشان مستحق آن شدند براى آنکه مخالفت کردند ایشان را و نپذیرفتند از ایشان.

و بعضى گویند: نذر همان زواجر ترسناک و آیات وعید و بیم دهنده است سپس خداوند سبحان امر را باعراض از ایشان فرمود و گفت:

(خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ) یعنى خاشعه ابصارهم یعنى خوار و ذلیل است در موقع دیدن عذاب، و البتّه ابصار و دیدگان را توصیف بخشوع و ذلّت نمود براى اینکه خوارى خوار و ذلیل یا عزّت عزیز و محترم در نظرش معلوم و روشن و ظاهر در چشمش میشود.

(یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ) یعنى از قبرهایشان‏ (کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ) که گویا ایشان ملخهاى پراکنده هستند، و مقصود اینست که ایشان از گورهاى خودشان بیرون میآیند در حالى که از شدّت ناراحتى برخى از ایشان داخل در برخى دیگر میشوند، و بعضى مخلوط به بعضى دیگر میگردند در حالى که هدف و مقصودى براى هیچ یک از آنها نیست که آن را قصد نمایند چنانچه ملخ هم هدفى ندارد، پس همواره پراکنده در هر سمت و طرفى هستند.

حسن گوید: ملخ در شب مى‏چسبد بزمین یا دیوار یا هر چیز دیگر تا آنکه آفتاب بر آن بتابد و پراکنده شود، پس معنا اینست که ایشان در گورشان ساکنند، پس هر گاه خوانده شدند بیرون میآیند و متفرق میشوند.

و بعضى گفته‏اند: که آنها را تشبیه بملخ نمود براى کثرت و زیادى ایشان است، و در این آیه دلالت است بر اینکه بعث و انگیزش روز قیامت بر همین بدن و جسم خواهد بود، زیرا که در گورستان و گورها همین ابدان و اجسادند بر خلاف عقیده آنان که خیال کرده‏اند که بعث و معاد روحى براى ارواح، خواهد بود[۱].

(مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ) قتاده گوید: یعنى اقبال کننده‏اند بصوت، و صداى خواننده‏اى.

ابن عبیده گوید: یعنى شتابانند به اجابت داعى.

فراء و ابو على جبائى گویند: نگاه کننده‏اند پیش از داعى در حالى که مى گویند این روز بسیار سختى است، و این گفته خداست‏ (یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ) کفّار میگویند این روز بسیار سخت و دشواریست.

گفتار مفسّرین درباره‏ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ‏

بعضى از دانشمندان مفسّر نیز گفته‏اند که در معناى آیه‏ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ چند قول است:

۱- اینکه مقصود اینست که از ایشان اعراض کن در روزى که میخواند داعى ایشان را هر گاه متعرّض شدند تو را که ایشان را شفاعت کنى و آن روز قیامت است، پس شفاعت نکن ایشان را در آن روز چنانچه امروز از تو نپذیرفتند و تو را قبول نکردند.

۲- یعنى اینکه پس روگردان از ایشان زیرا که ایشان مى‏بینند آنچه را که از عذاب بر آنها نازل میشود روزى که میخواند آنها را داعى، و آن، روز قیامت است، پس فاء از جواب امر حذف شده است.

۳- مقصود اینکه: اعراض کن از ایشان پس البتّه ایشان در روز قیامت صفتشان چنین است که از گورهایشان بیرون آمده مانند ملخ پراکنده میشوند در حالى که شتاب دارند بسوى داعى و کفّار میگویند این روز بسیار دشوارى است.

۴- حسن گوید: یعنى پس روگردان از ایشان و یاد آور. روزى را که میخواند داعى ……. تا آخر.

(کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ) یعنى پیش از کفّار مکّه‏ (قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا) قوم نوح تکذیب کردند بنده ما نوح را چنانچه تو را تکذیب کردند، اى محمّد این گروه کفّار انکار کردند نبوّت تو را (وَ قالُوا مَجْنُونٌ) یعنى گفتند: که او دیوانه است و بر عقلش پرده کشیده شده است.

(وَ ازْدُجِرَ) ابن زید گوید: یعنى او را ناراحت کردند به سبب گفتن و شتم کردن و نسبت‏هاى قبیح دادن.

و بعضى گفته‏اند: یعنى ناراحتش کردند به بیم دادن و تهدید بقتل کردن، پس آن مانند قول اوست که از قوم نوح یاد نموده که میگفتند هر آینه اى نوح اگر دست از تبلیغ و ارشادت برندارى البتّه از مرجومین و سنگ باران شده‏ها خواهى بود.

(فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ) یعنى: پس گفت بار الها این کفّار بر من بزور غالب و پیروز شدند، نه بدلیل و برهان‏ (فَانْتَصِرْ) یعنى: پس انتقام مرا از ایشان بگیر بهلاک کردن ایشان و یارى کردن دینت و پیغمبرت، و در این دلالت است بر اینکه بر شخص مسلمان واجبست در موقع شنیدن سخن زشت از اهل باطل منقطع بخداى تعالى شود.

قول او سبحانه:

[سوره القمر (۵۴): آیات ۱۱ تا ۲۱]

فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (۱۱) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (۱۲) وَ حَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (۱۳) تَجْرِی بِأَعْیُنِنا جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ (۱۴) وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَهً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۱۵)

فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۱۶) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۱۷) کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۱۸) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (۱۹) تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (۲۰)

فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۲۱)

ترجمه:

۱۱- و دعاى نوح را اجابت کردیم که درهاى آسمان را بآبى ریزان گشودیم.

۱۲- و چشمه‏ هاى زمین را شکافتیم و آب براى کارى که مقدّر شده بود بهم رسیدند.

۱۳- و نوح را بر کشتى که داراى تخته‏ها و میخها بود برداشتیم.

۱۴- کشتى پیش چشم ما روان میشد براى پاداش دادن به کسى که‏ حقّش را انکار کرده بودند.

۱۵- و ما این داستان را نشانه‏اى بگذاشتیم آیا هیچ پند پذیرنده‏اى هست.

۱۶- پس شکنجه دادن و بیم کردنهاى من چگونه بود.

۱۷- و حقّا که این قرآن را براى یاد کردن آسان گردانیدیم آیا هیچ پند پذیرنده‏اى هست.

۱۸- قوم عاد (هود علیه السلام) را دروغگو شمردند، پس شکنجه دادن و نتیجه بیم کردنهاى من چگونه بود.

۱۹- حقّا که ما بادى در روز شوم که زیان آن پیوسته بود بر ایشان فرستادیم.

۲۰- آن باد مردم را از جاى بر میکند، گوئیا ایشان تنه‏هاى درخت خرماى از بیخ بر کنده بودند.

۲۱- پس شکنجه کردن و بیم دادنهاى من چگونه بود؟.

قرائت آیات:

ابو جعفر و ابن عامر و یعقوب ففتحنا به تشدید خوانده و باقى از قرّاء به تخفیف قرائت کرده‏اند، و دلیل تخفیف این است که اگر ما به تخفیف بخوانیم ففتحنا بگوئیم دلالت بر قلیل و کثیر کم و زیاد میکند، و اگر به تشدید خواندیم ففتحنا گفتیم اختصاص کثیر پیدا میکند و تقویت میکند آن را قول خداى سبحان مفتّحه لهم الأبواب، درها براى ایشان بسیار باز است.

لغات آیات:

الهمر: ریزش اشک و آبست بشدّت و انهمار: بمعناى ریزش است.

امرء القیس گوید:

راح تمر به الصبا ثمّ انتحى‏ فیه شؤیوب جنوب منهمر

ابر حرکت کرد و باد صبا آن را فشار داد تا بارانش را بارید، سپس برگشت بسمت چپ و یک دفعه بشدّت بارید.

التفجیر: بمعناى شکافتن زمین است از آب.

و العیون: جمع عین و چشمه آبست و آن جایى است که آب از زمین فوران میکند بطور مستدیر و گرد مانند استداره و گردى چشم حیوانات پس عین مشترک میان چشم حیوانات و چشمه آب و معدن طلا و چشم ترازو و چهره ابر و سر زانو است.

الدسر: میخ‏هایى است که بر تختهاى کشتى و بلم میکوبند، مفرد آن دسار و دسیر و دسرت السفینه ادسرها دسرا، و هر گاه آن را محکم بکوبند.

و بعضى گفته‏اند: که اصل باب دفع است گفته میشود دسره بالرمح هر گاه آن را به شدّت و سختى به سبب رمح و سر نیزه دفع کند:

و الدسر، سینه کشتى است که آب دریا بشدّت بآن میخورد و از آنست حدیثى درباره عنبر که فرمود: «هو شی‏ء دسره البحر» آن چیزیست که دریا آن را بشدّت دفع نموده.

مدکر: اصل آن مذتکر است، پس تاء قلب بدال شده براى برادر بودن آن با ذال در جهر به تلفظ آن گاه ادغام شده دال در آن، پس مدّکر گردید.

و النذر: اسم از انذار است که قائم مقام مصدر میشود گفته میشود انذره نذرا بمعنا انذارا، و مانند آنست انزله نزلا بمعنا انزالا و ممکنست که جمع نذیر ترساننده باشد.

الصرصر: باد تند و سخت است تا جایى که صداى وزش آن شنیده مى شود، و آن مضاعف صر است میگویند: صر و صرصر، کب و کبکب، و نه و نهنه.

المستمر: جارى بر یک راه گویند، و اعجاز النخل ساقه و قسمت زیرین آنست، و نخل مذکر و مؤنث میشود (نخل مذکّر و نخله مؤنّث).

و المنقعر: آنکه از ریشه و بیخ افتاده است، براى اینکه قعر هر چیزى قرار و اساس و ریشه آنست، و تقعر فى کلامه یعنى: هر گاه در سخنش تعمّق و تأمّل کند.

اعراب آیات:

عیونا منصوبست بنا بر اینکه تمیز و یا حال باشد و اصل آن، و فجّرنا العیون الارض است و معنا (و فجرنا جمیع الارض عیونا) و ممکنست که تقدیرش این باشد (بعیون) پس حرف جار حذف شده، و ممکنست که تقدیرش (و فجرنا من الارض عیونا) باشد و قول خدا: على امر در موضع نصب است بنا بر حالیّت، و قول او سبحانه (باعیننا) در موضع نصب است به اینکه ظرف مکان باشد (جزاء) منصوبست به اینکه مفعول له باشد، و ممکنست که مصدر باشد که بجاى حال نهاده شده باشد، و معنا اینست که ما این کار را کردیم در حالى که پاداش، دهنده‏ایم پاداشى (و آیه) منصوبست بنا بر حال بودن از هاء در ترکناها.

تفسیر آیات:

آن گاه خداوند سبحان بیان نمود اجابت دعاء و نفرین نوح علیه السلام را، پس فرمود:

(فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ) در اینجا حذف شده است، معنایش این است:

پس اجابت کردیم براى نوح علیه السلام دعایش پس باز کردیم و گشودیم درهاى آسمان را، یعنى جارى کردیم آب را از آسمان مثل جریان آن هر گاه درى از آن باز شود که مانع بود از جریان آب و این از صنع خدایى است که غیر او توان و قدرت آن را ندارد و این جایز است بر روش بلاغت.

(بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) یعنى به آبى که میریزد ریختن تندى که منقطع نمیشود.

(وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً) یعنى شکافتیم زمین را بسبب آب چشمه ‏هایى تا آب بر روى زمین جارى شود.

(فَالْتَقَى الْماءُ) یعنى پس التقاء پیدا کردند و آب آسمان و آب زمین، البتّه تثنیه نیاورده بجهت آنکه آن اسم جنس است بر کم و زیاد و کثیر و قلیل اطلاق میشود.

(عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ) که در آن هلاک قوم بود، یعنى بر امرى که خداوند متعال تقدیر نموده بود و آن هلاک ایشان بود.

و بعضى گفته‏اند: بر امرى که خداوند تعالى آن را مقدّر فرموده و مقدار آن را دانسته پس نه در آن زیاده است و نه نقصان.

مقاتل گوید: یعنى اینکه خداوند تعالى تقدیر نمود آب آسمان را مانند تقدیرش آب زمین را.

و بعضى گفته‏اند: یعنى بر امرى که خداوند تقدیر نموده بود بر ایشان در لوح محفوظ.

(وَ حَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ) یعنى: و ما حمل کردیم و سوار نمودیم نوح علیه السلام را بر کشتى که داراى تخته‏هایى بود مرکّبه که بعضى را بر بعض دیگر جمع کرده و کوبیده بود، و الواح آن چوبها و تخته‏هایى بود که جمع و آماده نموده بود نوح علیه السلام.

(وَ دُسُرٍ) ابن عباس و قتاده و ابن زید میگویند: یعنى میخ‏هایى که کشتى را به سبب آن محکم میکنند.

حسن و جماعتى گویند: آن سینه کشتى است که آب بشدّت بآن میخورد مجاهد گوید: آن ظلع و گوشه‏هاى کشتى است. ضحاک گوید: دسر دو طرف و اصل کشتى است و الواح کناره‏هاى آنست.

(تَجْرِی) جارى میشود کشتى بر روى آب‏ (بِأَعْیُنِنا) یعنى به حفظ و نگهدارى او بمنظر و دیدگاه ما و از آنست قول علماء عین اللَّه علیک.

و بعضى گفته‏اند: یعنى به چشمها و دیدگان اولیاء ما و کسانى که از فرشته گان بر ایشان موکّل کردیم؟ و بعضى گویند: یعنى جارى کردیم.

و بعضى گویند: یعنى جارى میگردد بچشمه‏هاى آبى که ما آن را جوشاندیم‏ (جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ) یعنى ما کردیم بنوح علیه السلام و بایشان آنچه که کردیم از نجات نوح از غرق شدن، و غرق شدن ایشان در حالى که پاداش باشد براى کسانى که کافر باو شده و رسالت او را انکار کردند، و او نوح علیه السلام است و تقدیرش اینست براى کسانى که نبوّت او را انکار نموده و حق او را ضایع کرده و کافر بخدا شدند در انکار او.

(وَ لَقَدْ تَرَکْناها) یعنى: ما واگذاردیم این کارى را که کردیم‏ (آیَهً) علامتى که به سبب آن عبرت گرفته میشود.

قتاده گوید: یعنى واگذاردیم ما کشتى را و نجات سرنشینان آن و هلاک کردن دیگران که سوار کشتى نشدند دلیل روشنى است بر یکتایى خداى تعالى و عبرتست براى کسى که بسبب آن پند گیرد، و کشتى نوح علیه السلام‏ باقى بود تا اوائل این امّت‏[۲].

و بعضى درباره آیه بودن آن گفته‏اند: که آن کشتى جارى بود بین آب آسمان و آب زمین و آن را پوشیده و مستور کرده بود بر آنچه را که خداى تعالى امر نموده بود.

(فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) یعنى پس آیا متذکر هست که بداند این طوفان حق است، پس بآن عبرت بگیرد و بترسد از خداى متعال، قتاده گوید:

یعنى پس آیا طالب علمى هست پس اعانت بر آن شود.

(فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ) این استفهام از این حالت است و معنایش بزرگداشت بر این عذاب، یعنى چگونه دیدید انتقام مرا از ایشان، و چطور نگریستید هلاک من ایشان را.

حسن گوید: نذر جمع نذیر است، و خداوند سبحان تکرار نمود این جمله را در این سوره براى اینکه چون خداوند سبحان یاد نمود اقسام انذار بیمها و عذابها را بنا گذارد به تذکّر دادن بجزء جزء آن بر تفصیل.

(وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ) سعید بن جبیر گوید: یعنى آسان کردیم آن را براى حفظ کردن و قرائت نمودن تا آنکه تمامش ظاهرا خوانده شود و در میان کتابهایى که از آسمان نازل شده کتابى جز قرآن نیست که تمامش ظاهرا قرائت شود و تیسیر چیز، تسهیل و آسان بودن آنست بچیزى که در آن زحمت زیادى بر نفس نیست، پس کسى که براى او راه فراگرفتن علم سهل و آسان باشد پس او شایسته است که حفظ و نصیب بسیار از علم بر گیرد براى اینکه سهولت بزرگترین داعى براى علم است و سهولت قرآن براى یاد بودن و سبکى آنست بر خاطر به خوش بیانى و ظهور و دلیل و برهان در حکمتهاى عالى و معانى صحیحه چنانى که مورد وثوق و اعتماد مر آوردن آنست از طرف خداى تعالى و البتّه ذکر گردیده از جهت چیزى که بسوى آن دعوت شده و تأکید بر آن گردیده براى آنکه آن راه فراگرفتن علم است زیرا غفلت از چیز یا از دلیل آن ممکن نیست که آن را در حال سهو و غفلت بدادند، پس هر گاه دلائل را بر او تذکّر داد و راهى را که مؤدى بآن میشود نشان داد متعرّض بر علم او میشود، از جهتى که براى او سزاوار است.

(فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) یعنى: پند گیرنده و عبرت گیرنده هست که نظر در آن نماید، آن گاه خداوند سبحان فرماید:

(کَذَّبَتْ عادٌ) یعنى به پیامبرى که آن را خدا بسوى ایشان مبعوث نمود و آن حضرت هود علیه السلام بود، پس مستحق هلاک شدند و خدا آنها را هلاک نمود.

(فَکَیْفَ کانَ عَذابِی) پس چطور بود عذاب من مر ایشان را (و نذر) یعنى و انذار من ایشان را سپس بیان نمود چگونگى هلاک ایشان را، پس گفت:

(إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً) ابن زید گوید: یعنى بادى که بسیار وزش آن تند بود؟

ابن عباس گوید: یعنى سرد بود الصر بمعناى سرد است.

(فِی یَوْمِ نَحْسٍ) یعنى در روز میشوم و نامبارک‏ (مُسْتَمِرٍّ) یعنى روزى که نحوست و میشومى آن مداوم بود مستمر بود بر ایشان بنحوستش در طول هفت شب و هشت روز تا آنکه بر سرایشان آمد آنچه که آمد، و مستمر از صفت روز است یعنى روزى که ضرر آن مداوم و هلاک آن عمومى است.

زجاج گوید: آن صفت نحس است، یعنى عذاب ایشان مستمر و مداوم است در دنیا متّصل بعقبى و رستاخیز شود.

عیاشى باسنادش از حضرت ابى جعفر علیه السلام روایت نمود: که آن عذاب در روز چهار شنبه آخر ماه بود.

(تَنْزِعُ النَّاسَ) یعنى این باد مردم را از زمین میکند، سپس سرهایشان را بر هم میزد و گردنهایشان کوبیده میشد و میگردیدند (کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ) مجاهد گوید: مثل اینکه ریشه‏هاى نخل کنده شده‏اند براى آنکه سرهاى ایشان از بدنشان جدا و بزمین افتاده.

و بعضى گفته‏اند: یعنى مردم کنده میشوند از حفره و گودالهایى که براى خود کنده بودند تا آنها را از ضرر باد منع کند.

حسن گوید: یعنى ارواح مردم را از ابدانشان میکند و جدا میکند.

(فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ) پس چگونه بود عذاب من و انذار من، و آن بزرگ داشتن عذاب نازل بر ایشان و ترسانیدن کفّار مکّه است‏.

[سوره القمر (۵۴): آیات ۲۲ تا ۳۱]

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۲۲) کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (۲۳) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (۲۴) أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ (۲۵) سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ (۲۶)

إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَهِ فِتْنَهً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (۲۷) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَهٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (۲۸) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى‏ فَعَقَرَ (۲۹) فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۳۰) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَهً واحِدَهً فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ (۳۱)

ترجمه:

۲۲- و حقّا که قرآن را براى پند گرفتن آسان گردانیدیم، آیا هیچ پند گیرنده‏اى هست.

۲۳- قوم ثمود (صالح نبى را) دروغگو شمردند.

۲۴- و گفتند آیا شخصى که از جنس ما و در آن حال تنها و بیکس است پیروى کنیم، جدّا ما در آن هنگام در گمراهى و شکنجه سخت باشیم.

۲۵- آیا از میان ما بر او وحى کرده‏اند بلکه او دروغگویى خود پسند است.

۲۶- فردا خواهند دانست که دروغگوى برترى جوى کیست.

۲۷- البتّه ما بودیم که ناقه (ماده شترى) را براى آزمایش ایشان بیرون آوردیم، پس (اى صالح) نگهبان و پاسدار ایشان باش و شکیبایى بورز.

۲۸- و ایشان را آگاه کن به اینکه آب چشمه میان ایشان (و ناقه) تقسیم شده هر نصیبى از آب را صاحب او حاضر بشود.

۲۹- و قوم ثمود یار خویش را بخواندند و او شمشیر خود را بر گرفت و شتر را بکشت.

۳۰- پس شکنجه دادن و نتیجه بیم کردنهاى من چگونه بود.

۳۱- ما بودیم که یک فریاد بر ایشان فرستادیم در نتیجه ایشان مانند گیاه خشک در هم شکسته شدند.

قرائت:

ابن عباس و حمزه ستعلمون بالتاء و باقى بیاء (سیعلمون) خوانده‏اند و در شواذ قرائت ابى السماک ابشر منّا برفع (واحدا نتّبعه) بنصب آمده و در آن قرائت ابى القلابه (الکذاب الاشر) به تشدید و قرائت مجاهد (الا شرا) بضم شین خفیفه بى تشدید، و قرائت حسن کهشیم المحتظر بفتح ظاء ضبط شده.

دلیل این قراءتها:

ابو على گوید: دلیل آنکه با یاء (سیعلمون خوانده اینست که چون پیش از آن‏ فعل غایب است و آن قول خداى تعالى‏ (فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا) پس (سیعلمون) بفعل غایب خوانده‏اند، و دلیل تاء اینست که بآنها گفته میشود ستعلمون بزودى شما مى‏دانید.

و ابن جنّى گوید: قول خدا (ابشر) نزد من مرفوع است بفعل محذوف، و بر آن دلالت میکند قول او سبحانه‏ (أُلْقِیَ الذِّکْرُ) پس مثل آنست که گوید: (أ یبعث بشر منا) پس امّا منصوب بودن واحدا اگر خواستى آن را حال از ضمیر در قول او (منّا) قرار بده یعنى: ینبا بشر کائن منّا و نصب دهنده این حال ظرف است، مثل قول تو که مى‏گویى زید فى الدار جالسا زید در خانه نشسته است، و اگر هم خواستى آن را حال از ضمیر در قول خدا (نتّبعه واحدا) قرار بده یعنى تنها و بیکسى که، یاورى براى او نیست.

و قول خدا (الاشر) بتشدید راء آن اصل فرض شده است، براى آنکه اصل قول ایشان، هذا خیر منه و هذا شرّ منه، هذا خیر منه و هذا شرّ منه، پس در اثر کثرت استعمال این دو کلمه همزه از آنها حذف شده، و امّا الاشر پس آن از چیزهایى است که بر وزن فعل و فعل از صفات آمده مثل حذر و حذر و یقط و یقظ و و طف و و طف و عجز و عجز و امّا المحتضر، پس آن مصدر است، یعنى:

کهشیم الاحتضار مثل قول تو که مى‏گویى: آجر بنّاء و تخته نجّارى (کآجر البنّاء و خشب النجار) و ممکن است که محتضر شجر و درخت باشد، یعنى (کهشیم الشجر) که از آن حظیره گرفته میشود یعنى: کما تتهافت من الشجر المجعول حظیره، چنانچه از درختهاى ریخته شده دیوار باغ قرار میدهند تا از ورود و خروج افراد مانع باشد، و الهشیم درختهاى خشک است که میافتد و پراکنده مى شود.

 

لغات آیات:

السعر: جمع سعیر و آن آتش شعله‏ور است و السعرا دیوانگى است، مى گویند: «ناقه مسعوره» هر گاه با آن دیوانگى و سرکشى باشد، و استعر فلان جنونا، دیوانگى فلانى گل کرده و طغیان نموده و اصل سعر التهاب و طغیان چیز است.

التعاطى: بمعناى تناول و رسیدن و دست یافتن بر مقصد است.

المحتظر: آنست که بر بستانش و یا بر گوسفندهایش حظیره و دیواره چوبى و تخته‏اى قرار میدهد تا از خطر دست برد و گرگ مصون بماند و آن دور داشتن از خطر و ممنوع نمودن از ورود است.

اعراب آیات:

(ا بشرا) منصوب بفعل مضمر است که تفسیر آن ظاهر است و تقدیرش این است (ا نتبع بشرا منا) آیا پیروى کنیم بشرى از جنس خودمان را، قول خدا «منّا» صفت است یعنى (ا بشرا کائنا منا) (و واحدا) صفت است و البشر به یک نفر و جماعت هم گفته میشود و قول خدا (من بیننا) در محلّ نصب است بنا بر ظرف بودن، و فتنه منصوب است به اینکه مفعول له باشد، و ممکن است که مصدر باشد و در موضع حال نهاده شده باشد، یعنى در حالى که آزمایشى براى ایشان باشد.

تفسیر آیات:

سپس خداوند سبحان قسم یاد کرد و فرمود:

(وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) در پیش ما آن را تفسیر کردیم‏ على بن عیسى گوید: بدرستى که خداوند سبحان البتّه تکرار نمود ذکر آسانى و سهولت را براى اینکه آگاه نماید که قرآن مجید را بنا بر هر حال، و هر صورتى از صورتها سهل و آسان نموده، پس از وجوهى که خداوند تعالى قرآن را بآن آسان نمود اینست که ظاهر و روش فرمود از حکمتهایى که بر آن عمل میشود و اندرزهایى که به سبب آن متنبّه و مرتدع میگردند و معنیهایى که نیاز به آگاهى بر آنست و دلیلهایى که بوسیله آن تشخیص بین حق و باطل داده میشود.

(کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ) یعنى قوم ثمود دروغ شمردند انذارى را که حضرت صالح علیه السلام بر ایشان آورد، و کسى که گوید، نذر جمع نذیر است، گوید:

معنایش اینست، البتّه ایشان دروغگو شمردند پیامبران را بتکذیب کردنشان حضرت صالح علیه السلام را زیرا که تکذیب یکى از پیامبران مثل تکذیب تمام ایشانست براى اینکه آنها در دعوت بتوحید متّفق و متّحد بودند، و اگر چه در شرایع و احکام اختلاف داشتند.

(فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ) پس گفتند آیا انسانى را از جنس خود که تنها و بیکس است پیروى کنیم، یعنى متابعت کنیم آدمى مثل خودمان را که او یکى و تنهاست.

(إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ) یعنى ما اگر این کار را کردیم در خطا و گمراهى و دور شدن از حقّیم.

(وَ سُعُرٍ) قتاده گوید: یعنى و در زحمت و سختى عذاب هستیم در آنچه را که لازم میشود ما را از اطاعت او، و در روایت عطاء ابن عبّاس گوید: در دیوانگى.

 

فایده:

در این آیه بیان و توضیح شبهه زشت آنهاست که خود را بر آن داشته اند که بخاطر آن شبهه تکذیب کنند پیامبران را و آن اینست که پیغمبران- شایسته است که جماعت باشند، نه یکى و بذهن و خاطر آنها رفته که چگونه یک نفر از مردم صلاحیت دارد براى او که تحمّل کند با رسالت را و براى غیر او این صلاحیّت نباشد از جهت معرفت او به پروردگار و سلامتى ظاهر و باطن او و قیام او بآنچه که تکلیف باو شده از رسالت.

(أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا) این استفهام انکاریست، یعنى چگونه وحى بر او القاء میشود و چطور از میان ما او اختصاص به پیغمبرى پیدا نموده و حال آنکه او یکى از ماست.

(بَلْ هُوَ کَذَّابٌ) بلکه او در آنچه میگوید دروغگوست (اشر) یعنى او خود خواه متکبر است که میخواهد بسبب پیغمبرى بر ما بزرگى کند، آن گاه خداى سبحان فرمود:

(سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ) و این بیم و وعید است بر ایشان یعنى بزودى در روز قیامت میفهمند وقتى که عذاب بر ایشان فرود آمد که آیا او دروغگوى است یا ایشان که تکذیب کردند، و او متکبر خود خواه است، یا ایشان که ایمان نیاوردند.؟

پس مانند گفته ایشان یاد نمود که مبالغه در توبیخ و سرزنش ایشان و تهدیدشان باشد، و البتّه (غدا) یعنى فردا فرمود بر وجه تقریب بنا بر عادت عرف مردم که میگویند فردا معلوم میشود، و مقصود بآن عاقبت است گویند که با امروز فردایى است.

(إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَهِ فِتْنَهً لَهُمْ) یعنى ما فرستنده ماده شتر (ناقه) هستیم بایجاد کردن و آفریدن آن بنا بر آنچه را که مطالبه کردند از حضرت صالح (ع) که معجزه او باشد و نیز براى قطع کردن عذر آنها و امتحان و آزمایش نمودن ایشان، و در اینجا محذوفى است و آن اینست که ایشان سخت گرفتند بر صالح علیه السلام و خواستند که بر ایشان از کوهى ماده شتر و ناقه سرخ موى ده ماهه بیرون آورد که پس از خروج فورا بزاید، سپس وارد چشمه آب آنها شود و آب آن چشمه را بنوشد آن گاه برگردد نزد ایشان و مثل آن چشمه که خورده شیر بدهد، پس خداوند سبحان فرمود که ما برانگیزنده آن ناقه هستیم چنانچه خواستند براى آزمایش و امتحان ایشان. (ابن عباس) (فَارْتَقِبْهُمْ) یعنى منتظر امر خدا درباره ایشان باش، و برخى گفتند: که مراقب باش که چه میکنند (وَ اصْطَبِرْ) و شکیبا باش بر آنچه که بتو میرسد از آزار آنها تا امر خدا یعنى عذاب الهى بر ایشان نازل شود (وَ نَبِّئْهُمْ) یعنى:ایشان را خبر بده.

(أَنَّ الْماءَ قِسْمَهٌ بَیْنَهُمْ) که آب پخش در میان ایشان و آن ناقه است یک روز از آن ناقه و یک روز مخصوص ایشان‏ (کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ) یعنى هر روز که آب قسمت و نصیب هر کدام است اهل آن حاضر شود و از آب استفاده کند، و دیگرى نیاید پس در روزى که ناقه براى آبشخوار و چشمه میآید فقط ناقه باید بیاید و در روزى که نوبت مردم است آنها بیایند، و حضر و احتضر بیک معنا است.

و البتّه فرمود که آن تقسیم و پخش میان آنهاست براى غلبه دادن عاقل‏ بر غیر آن، و مقصود اینست روزى براى مردم و روزى براى ناقه.

مجاهد گوید: که ایشان هر گاه ناقه غایب میشد بر چشمه آب حاضر مى شدند و از آب چشمه مینوشیدند و هر گاه ناقه میآمد آب را ول کرده و از شیر ناقه استفاده میکردند.

(فَنادَوْا صاحِبَهُمْ) یعنى نقشه کشتن ناقه را کشیده و یکى از اشرار و بدبختها خود را بنام قدار بن سالف پى‏کننده ناقه را طلبیده‏ (فَتَعاطى‏ فَعَقَرَ) یعنى بر ناقه دست پیدا کرد و آن را پى نمود:

و بعضى گفته‏اند: که قدار ملعون در زیر آن صخره و کوه کمین کرد پس تیرى بر آن حیوان زد که بر ساق پاى آن خورد و بزمین افتاد سپس با شمشیر سخت بر آن حیوان زد و پى و عصب پاى آن را قطع کرد، و بآن ناقه احمر و احمیر ثمود گفته میشد.

زجاج گوید: عرب اشتباه میکرد و آن را احمر عاد میگفت، پس ضرب المثل شد در میشومى و نامبارکى.

زهیر گوید:

و تنیح لکم غلمان اسام کلّهم‏ کاحمر عاد ثمّ ترضع فتفطم‏

و آن زن براى شما پسرانى میآورد که تمامشان میشومند مثل احمر عاد آن گاه شیر میدهد پس از شیر میگیرد.

(فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ) یعنى نگاه کن چگونه ایشان را هلاک کردیم و چطور بود عذاب من بر ایشان و تهدید من آنها را.

(إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَهً واحِدَهً) ما البتّه فرستادیم بر ایشان یک صیحه عطا میگوید مقصود صیحه جبرئیل است، و برخى گفته‏اند: صیحه عذابست‏

(فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ) یعنى: پس گردیدند مثل چوبهاى خشک درخت که شکسته شده و از آن جدا میشود و صاحب بستان آن را جمع میکند، و براى گوسفندانش عاقول میسازد که آنها را از سرماى باد و غیره مصون دارد.

ابن عباس گوید: مقصود اینست که ایشان هلاک شدند و مردند و مانند چوبهاى خشک گردیدند.

سعید بن جبیر گوید: یعنى مانند خاکى شدند که از دیوار فرو میریزد پس باد بر آن وزیده پس آن را بطور گرداب حرکت میدهد.

[سوره القمر (۵۴): آیات ۳۲ تا ۴۲]

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۳۲) کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (۳۳) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ (۳۴) نِعْمَهً مِنْ عِنْدِنا کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ (۳۵) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (۳۶)

وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ (۳۷) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَهً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (۳۸) فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ (۳۹) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۴۰) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (۴۱)

کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ مُقْتَدِرٍ (۴۲)

ترجمه:

۳۲- و حقّا که ما قرآن را آسان کردیم براى پند دادن، پس آیا پند گیرنده اى هست.

۳۳- قوم لوط تکذیب کردند پیامبران را.

۳۴- البتّه ما فرستادیم بادى که سنگ ریزه بر ایشان میبارید مگر لوط و دختران وى را که به هنگام سحر نجاتشان دادیم.

۳۵- این نجات نعمتى از جانب ما بود هم چنان که بر لوط و دختران وى انعام کردیم که هر که را که سپاسگزارى کرد پاداش میدهیم.

۳۶- و حقا که لوط قوم خویش را از سختگیرى ما بیم داد و با بیم دهنده ستیزه کردند.

۳۷- و جدا از لوط مهمانان وى را طلبیدند در نتیجه دیدگانشان را کور گردانیدیم که تلخى عذاب و نتیجه بیم دادن مرا بچشید.

۳۸- و بى شک بهنگام بامداد عذابى دائم بدیشان فرود آمد.

۳۹- پس تلخى عذاب و نتیجه بیم دادن مرا بچشید.

۴۰- و حقّا که این قرآن را براى پند دادن آسان کردیم پس آ آیا پند گیرنده‏اى هست.؟

۴۱- و بى تردید بیم دهنده‏گان بسوى فرعون و قوم وى آمدند.

۴۲- همه نشانه‏ ها و آیات ما را دروغ پنداشتند، در نتیجه ایشان را مانند گرفتن عزّتمندى توانگر بگرفتیم.

اعراب آیات:

سحر هر گاه نکرده باشد اراده میشود بآن سحرى از سحرها میگویند:

«رأیت زیدا سحرا من الاسحار» زید را سحرى از سحرها دیدم، پس هر گاه سحر روزت را قصد کرده‏اى مى‏گویى «اتیته بسحر و آتیته سحر» سحر آمدم او را و قول خدا (نعمه) مفعول له است (بکره) ظرف زمان است، پس هر گاه معرفه باشد به اینکه قصد کنى صبح همان روز را مى‏گویى، اتیته بکره و غدوه، پس بکره اینجا نکره است.

 

تفسیر آیات:

آن گاه خداوند سبحان قسم یاد کرد و فرمود:

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) قتاده گوید: یعنى پس آیا طالب علم و دانشجویى هست که یاد گیرد.

(کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ) قوم لوط نبى علیه السلام دروغگو شمردند پیامبران را، یعنى انذار و بیم دادن پیغمبر خود را، و برخى گفتند: یعنى تکذیب کردند پیامبران را بنا بر آنچه که ما قبلا تفسیر کردیم.

(إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً) یعنى ما فرستادیم بر ایشان باد سختى که آنها را سنگ‏باران کرد با سنگ ریزه.

ابن عبّاس گوید: مقصود آن سنگهاى ریزه است که از آسمان بر آنها با باد بارید.

فرزدق گوید:

مستقبلین شمال الشام تضربنا بحاصب کند یف القطن منشور

سرما و برف روبروى ما میزد بسبب باد تندى مثل قوزه پنبه که پراکنده باشد.

سپس آل لوط علیه السلام را استثناء نمود و گفت: (إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّیْناهُمْ) مگر لوط و دخترانش را که نجاتشان دادیم یعنى خلاصشان کردیم.

(بِسَحَرٍ) در سحر از این عذابى که بقومش رسید.

(نِعْمَهً مِنْ عِنْدِنا) یعنى (انعاما) پس (نعمه) مفعول له میباشد و ممکن است که مصدر باشد و تقدیرش چنین: «انعمنا علیهم بذلک نعمه» انعام نمودیم بر ایشان باین خلاصى نعمتى را (کَذلِکَ) یعنى چنانچه انعام نمودیم‏ بر ایشان.

(نَجْزِی مَنْ شَکَرَ) پاداش میدهیم هر کس را که سپاس گذارد.

مقاتل گوید: یعنى هر کس که موحّد باشد و خدا را بوحدانیّت و یکتایى بپرستد با مشرکین عذاب نشود.

(وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ) و حقّا که لوط علیه السلام ایشان را انذار نمود.

(بَطْشَتَنا) یعنى سختگیرى ما ایشان را بعذاب.

(فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ) پس با بیم دهنده ستیزگى کردند از طریق جدال به باطل. و بعضى گویند: یعنى پس شک کردند و تصدیق نکردند او را و گفتند چگونه ما را هلاک میکند و حال آنکه او یکى از ماست (و تماروا) تفاعلوا از مریه است.

(وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ) یعنى و جدّا از لوط علیه السلام مطالبه میهمانان او را کردند که تسلیم آنان نماید.

(فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ) یعنى نابود کردیم آنها را.

حسن و قتاده گویند: یعنى دیدگان آنها را کور کردیم.

و بعضى گویند: یعنى زایل و نابود کردیم محلّ خطوط صورت ایشان را تا اینکه صاف شد که دیده نمیشد بر آن جاى چشم و این چنان بود که جبرئیل علیه السلام با بالش زد بر چشمان آنها، پس دیدگانشان بکلّى محو و نابود شد و داستان آنها را در سابق یاد کردیم و تمام قصّه در آنجاست.

آن گاه فرمود: (فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ) یعنى پس بقوم لوط گفتیم وقتى که بر ایشان عذاب فرستادیم که بچشید عذاب و بیم مرا.

(وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَهً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ) یعنى در وقت صبح عذاب بر ایشان‏ نازل شد تا آنکه تمامى هلاک شدند.

(فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ) پس بچشید عذاب و بیم مرا و وجه تکرار این جمله براى اینست که اوّلى را موقع کور شدن آنها فرمود و دوّمى را در موقع هلاکت و نابودى ایشان، پس هر وقت که عذاب تجدید شود سرکوبى و توبیخ هم تکرار شود.

(وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) معناى آن گذشت.

(وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ) و بدون شک که بیم دهندگان بسوى فرعون و قوم او یعنى پیروان او بقرابت و دین آمدند.

(النُّذُرُ) یعنى انذار، و بعضى گفته‏اند: آن جمع نذیر است، یعنى آیات و معجزاتى که موسى علیه السلام به سبب آنها ایشان را بیم میداد.

(کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها) تکذیب کردند ایشان تمام آیات ما را و آنها نه (۹) معجزاتى بود که موسى علیه السلام بر ایشان آورد (از ید بیضا و افعى شدن عصا و هفت معجزه دیگر.

و بعضى گفته‏اند: بتمام آیات، زیرا که تکذیب به بعض تکذیب به تمام است.

(فَأَخَذْناهُمْ) پس ایشان را گرفتیم به عذاب.

(أَخْذَ عَزِیزٍ) یعنى گرفتن توانایى که چیزى مانع او نمیشود در آنچه اراده کند.

(مُقْتَدِرٍ) نیرومند است بر هر چه که بخواهد.نازل شد تا آنکه تمامى هلاک شدند.

(فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ) پس بچشید عذاب و بیم مرا و وجه تکرار این جمله براى اینست که اوّلى را موقع کور شدن آنها فرمود و دوّمى را در موقع هلاکت و نابودى ایشان، پس هر وقت که عذاب تجدید شود سرکوبى و توبیخ هم تکرار شود.

(وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) معناى آن گذشت.

(وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ) و بدون شک که بیم دهندگان بسوى فرعون و قوم او یعنى پیروان او بقرابت و دین آمدند.

(النُّذُرُ) یعنى انذار، و بعضى گفته‏اند: آن جمع نذیر است، یعنى آیات و معجزاتى که موسى علیه السلام به سبب آنها ایشان را بیم میداد.

(کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها) تکذیب کردند ایشان تمام آیات ما را و آنها نه (۹) معجزاتى بود که موسى علیه السلام بر ایشان آورد (از ید بیضا و افعى شدن عصا و هفت معجزه دیگر.

و بعضى گفته‏اند: بتمام آیات، زیرا که تکذیب به بعض تکذیب به تمام است.

(فَأَخَذْناهُمْ) پس ایشان را گرفتیم به عذاب.

(أَخْذَ عَزِیزٍ) یعنى گرفتن توانایى که چیزى مانع او نمیشود در آنچه اراده کند.

(مُقْتَدِرٍ) نیرومند است بر هر چه که بخواهد.

 

[سوره القمر (۵۴): آیات ۴۳ تا ۵۵]

أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ أَمْ لَکُمْ بَراءَهٌ فِی الزُّبُرِ (۴۳) أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ (۴۴) سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ (۴۵) بَلِ السَّاعَهُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَهُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ (۴۶) إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (۴۷)

یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (۴۸) إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (۴۹) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (۵۰) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۵۱) وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ (۵۲)

وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ (۵۳) إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (۵۴) فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ (۵۵)

ترجمه آیات:

۴۳- آیا ناگرویدگان شما از این گروه کفّار بهترند، آیا براى شما بیزارى از عذاب در کتابهاى سماوى نوشته شده.

۴۴- آیا مشرکان قریش میگویند ما جماعتى هستیم که یارى دهنده یکدیگریم ۴۵- بزودى همه کفار مکّه پراکنده خواهند شد و پشتهاى ایشان بر گردانیده گردد.

۴۶- بلکه روز رستاخیز و قیامت وعده‏گاه (اصلى) ایشانست و قیامت سخت‏تر و تلخ‏تر است.

۴۷- حقّا که تبهکاران در گمراهى و در آتش سوزانند.

۴۸- روزى که تبهکاران برویهاى خویش در آتش دوزخ کشیده شوند تلخى حرارت آتش را بچشید.

۴۹- البتّه ما هر چیزى را بمقدار آفریدیم.

۵۰- و ایجاد ما جز یک کلمه نیست مانند بهم زدن چشم.

۵۱- بطور مسلّم امثال شما را هلاک کردیم، پس آیا هیچ پند گیرنده‏اى هست؟.

۵۲- و هر کارى که کفّار کرده‏اند در نامه‏ها مکتوب است.

۵۳- و هر خردى و بزرگى نوشته شده.

۵۴- همانا پرهیزکاران در بوستانها و جویهاى آب متنعمند.

۵۵- در مجلسى که در آن دروغ و بیهوده نباشد نزد پادشاهى توانا باشید.

قرائت آیات:

یعقوب غیر رویس، ستهزم و دیگران سیهزم الجمع خوانده و در شواذ قرائت ابى السماک (انا کل شی‏ء) برفع و قرائت زهیر و قرطبى و اعمش و (نهر) بدو ضمّه آمده است.

دلیل این قرءات:

ابن جنّى گوید: رفع در قول خدا (إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ) قوى‏تر از نصب‏ است هر چند که جماعت قرّاء بنصب خوانده‏اند و این براى اینست که آن از موارد ابتداء پس آن مثل قول تو (زید ضربته) میباشد، پس آن مذهب صاحب «الکتاب» (سیبویه) است براى آنکه آن جمله است که در اصل خبر از مبتداء واقع شده، در قول تو که مى‏گویى «نحن کل شی‏ء خلقناه بقدر» پس آن مثل قول تو زید هند ضربهاست، سپس (انّ) داخل شده پس نصب داده اسم را و خبر بر ترکیبى که بر آن بوده باقى مانده و محمد بن یزید هم نصب را اختیار کرده براى آنکه تقدیرش اینست (انا فعلنا کذا) و فعل منتظر بعد (انّا) است، پس چون ما قبلش دلالت بر آن میکند اضمارش نیکوست.

ابن جنّى گوید و این چیزى نیست براى اینکه اصل در خبر مبتداء این است که اسم باشد نه اینکه فعل، خبر منفرد باشد، پس معناى انتظار فعل در اینجا چیست؟ و خبر (انّ) و اخوات آن مثل خبرهاى مبتداء است و قول- خدا (نهر) جمع نهر پس مثل اسد و اسد و وثن و وثن میباشد و ممکن است که جمع نهر مثل سقف و سقف و رهن و رهن باشد.

تفسیر آیات:

سپس خداوند سبحان کفّار مکّه را تخویف داده و گفت:

(أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ) آیا کفار و ناگرویدگان شما سخت‏تر و قوى‏ترند.

(مِنْ أُولئِکُمْ) از این گروهى که یادشان نمودیم و هلاکشان کردیم و این استفهام انکاریست یعنى شما برتر از قوم نوح و عاد و ثمود نیستید، نه در نیرو و نه در ثروت و توانگرى و نه در کثرت عدد و وسایل، و مقصود از چیزهایى است که متعلّق باسباب دنیا باشد نه اسباب دین و معنا اینست که هر گاه‏ هلاک شوند این گروه کفّار، پس چه چیز بشما تأمین داده که بر شما نازل شود مثل آنچه بر آنها نازل شد از عذاب.

(أَمْ لَکُمْ بَراءَهٌ فِی الزُّبُرِ) یعنى آیا براى شما برائت و تأمینى از عذاب الهى در کتب پیشینیان آمده که آنچه بامّتهاى گذشته رسید بشما نخواهد رسید (أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ) کلبى گوید: یعنى آیا این گروه کفار مى گویند ما جماعتى هستیم که همدیگر را از دشمنانان یارى میکنیم، و مقصود این است که ایشان میگویند ما همگى یکى هستیم بر ضدّ هر کس که مخالفت با ما کند یکدیگر را یارى میکنیم از هر کس که با ما دشمنى کند پس دلالت به نیرو و اجتماع ایشان میکند.

و منتصر را مفرد آورده براى لفظ جمع پس آن در لفظ مفرد است و اگر چه اسم براى جماعت است، مثل رهط و جیش یعنى چنانچه ایشان بهتر از آنها نیستند و براى ایشان تأمینى از عذاب نیست، پس همین طور جمعیتى نیست بر ایشان که عذاب خدا را از آنها باز دارد و آنها را یارى کند هر چند که گفتند ما جماعتى هستیم که همدیگر را کمک میکنیم، پس کسى نمیتواند قصد ما نماید و هیچکس نمى تواند بر ما غلبه کند، سپس خداوند سبحان فرمود:

(سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ) بزودى فرار میکنند یعنى تمام کفّار مکّه میگریزند.

(وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ) یعنى فرارى میشوند و بر میگردانند بر شما پشتهاى خود را در فرار کردن، آن گاه خداوند سبحان پیغمبرش صلّى اللَّه علیه و آله را خبر داد که بزودى آن حضرت را بر ایشان پیروز خواهد نمود و آنها را فرار مى دهد، پس این فرار روز جنگ بدر اتّفاق افتاد، پس موافق خبر آن حضرت واقع شد که پیشگویى کرده بود و از معجزات آن جناب بود.

خداوند سبحان فرمود: (بَلِ السَّاعَهُ مَوْعِدُهُمْ) یعنى اینکه وعدگاه همه آنها براى عذاب روز قیامت است.

(وَ السَّاعَهُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ) پس روز قیامت بزرگتر در بلیّه و گرفتاریست، و دهاء بمعناى بزرگى اسباب ضرر است با شدّت ناراحتى خاطر و آن داهیه یعنى بلیّه و گرفتارى چنانیست که چاره‏اى در بر طرف کردن آن نیست، و مقصود اینست که آنچه که بر کفار مکّه در روز جنگ بدر رسید از کشته شدن (عتبه و شیبه و حنظله و ابو جهل و …) و اسیرى بزرگان آنها و غارت رفتن اموالشان در دنیا خلاصشان از عقاب آخرت نمیکند بلکه عذاب آخرت بزرگتر از زیانهاى دنیوى و ناراحت کننده‏تر است (و امر) یعنى تلخ‏تر از کشته شدن و اسارت در دنیاست.

و بعضى گویند: امر بمعناى اشدّ، یعنى سخت‏تر است در استمرار بلاء براى آنکه اصل مر نفوذ است، سپس بیان فرمود حال قیامت را و گفت:

(إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) جبائى گوید: البتّه گنهکاران، در رفتن از راه نجات و طریق بهشت در گمراهى و آتش بر افروخته‏اند.

و بعضى گویند: در ضلال یعنى در هلاک و رفتن از راه حقّ.

(وَ سُعُرٍ) یعنى در زحمت و شکنجه‏اند.

(یَوْمَ یُسْحَبُونَ) روزى که کشیده میشوند.

(فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ) یعنى این عذاب براى ایشان است، در روزى که فرشتگان میکشند ایشان را بر صورتشان در آتش و میگویند بایشان:

(ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ) یعنى بچشید حرارت آتش دوزخ را برسیدن آتش ایشان بعذاب و حرارت آتش و آن مثل قول ایشانست که میگویند: وجدت مس‏ الحمى) یافتم و احساس کردم گرمى و حرارت تب را و سقر دوزخ است.

و بعضى گفته‏اند: که آن درى از درهاى آتش است، و اصل سقر تلویح و تغییر و دگرگونى است، میگویند: (سقرته الشمس) آفتاب آن را تغییر داد و (سقرته) هر گاه آن را دگرگون کند و منصرف نشده است، براى دو عامل انصراف ۱- تعریف، معرفه بودن ۲- تأنیث.

(إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ) جبائى گوید: ما ایجاد کردیم هر چیزى را که آفریدیم بمقدار و اندازه‏اى که حکمت ما ایجاب میکرد، ما آن را گزاف و بیهوده خلق نکردیم، پس ما عذاب را هم به اندازه استحقاق افراد مجرم و گنهکار آفریدیم، و همچنین هر چیزى که در دنیا و آخرتست آن را بمقدار معیّن و معلوم خلق کردیم.

حسن گوید: یعنى ما هر چیزى را براى کار معیّن آفریدیم، پس زبان را براى سخن گفتن و دست را براى داد و ستد و پا را براى رفتن و چشم را براى دیدن و گوش را براى شنیدن و معده را براى هضم غذا خلق کردیم، و اگر از این برنامه زیاد یا کم شود هر آینه غرض و مقصود ما تمام نباشد.

ابن عباس گوید: یعنى قرار دادیم ما براى هر چیز یک شکل و صورتى که موافق آن شایسته براى آن باشد مثل زن را براى مرد و ماده الاغ را براى الاغ و لباس مردان را براى مردها و جامه زنان را براى بانوان.

و بعضى گویند: یعنى ما خلق کردیم هر چیز را باندازه معیّن و قضا حتمى در لوح محفوظ.

(وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) ابن عبّاس و کلبى گویند: یعنى و نیست امر و فرمان ما بآمدن روز قیامت در سرعت مگر مثل چشم بر هم زدن‏ و معناى لمح دیدن بعجله و شتاب است و آن بهم خوردن چشم است، و مقصود اینست، هر گاه ما اراده کردیم که قیامت برپا شود آماده کنیم انسان و تمام آفریده و مخلوق خود را بقدر یک چشم بر هم زدن در سرعت.

جبائى گوید: یعنى و نیست امر ما هر گاه اراده کنیم که چیزى باشد مگر یک مرتبه دیگر در آن نیازى بامر و فرمان دوّم نیست البتّه‏ «نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ما باو مى‏گوییم باش، پس میباشد مثل یک چشم بر هم زدن در سرعت بدون هیچ کندى و تأخیر.

(وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ) حسن گوید: یعنى و جدّا هلاک کردیم ما، همانند شما و امثال شما را در کفر از امتهاى گذشته و آنها را اشیاع و پیروان- ایشان نامید چون که موافقت کردند با ایشان در کفر و دروغ پنداشتن پیامبران‏ (فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) پس آیا یک مذکّر و متنبّهى هست که موجب شود او را این موعظه و اندرز که منزجر و منتهى شود از مثل آنچه گذشتگان مرتکب شدند از اعمال کفّار تا بسر آنها نیاید آنچه بر سر آنان آمد از هلاکت و نابودى.

(وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ) جبائى گوید: یعنى هر کارى را که کردند در کتب و پرونده‏اى که فرشتگان نگهبانان نوشته‏اند خواهد بود، و این اشاره است به اینکه هیچ کارى مغفول و مستور از آنها نیست.

و بعضى گویند: یعنى تمام اعمال آنها در کتاب محفوظ بر ایشان نوشته میشود براى آنکه آن از بزرگترین عبرتها و اعتبار نامه‏هاست در علم بمخلوقات پیش از آنکه بوده باشد، بر تفصیل اعمالشان.

(وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ) ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحاک گویند:

یعنى و آنچه که مقدم داشتند از اعمالشان از کوچک و بزرگ نوشته میشود بر ایشان‏ و بعضى گویند: یعنى هر کوچک و بزرگى از روزیها و اجلها و مرگ و زندگى و مانند آن در لوح محفوظ مکتوب و ثبت است.

(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ) البتّه پرهیزگاران در بستانها و نهرهاى بهشت از آب و شراب و عسل متنعّمند، و نهر را در جاى انهار گذارده براى آنکه آن اسم جنس است بر زیاد و کم اطلاق میشود، و انهار بهتر مى‏باشد ولى البتّه مفرد آمده براى موافقت با قافیه و فواصل آیات، و النهر آن مجراى گشاد و وسیع از مجارى آبست.

(فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ) یعنى در مجلس حقّى که بیهوده‏گى و اتّهام گناه نیست و بعضى گویند: توصیف بصدق فرمود براى آنکه آنجا مقام بلند و پسندیده است.

و بعضى گویند: براى دوام نعمت است در آن.

و بعضى گفته‏اند: براى آنکه خدا وعده راست داد اولیاء خودش را در آن.

(عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ) یعنى نزد خداى سبحان پس اوست مالک توانایى که چیزى او را عاجز نکند، و مقصود قرب مکانى نیست، خداوند، اجل و اعلاى از مکان است، بلکه مراد اینست که ایشان در کنف او و پناه او و کفایت اویند، چون که بایشان انواع رحمت و فضل خداوند سبحان میرسد.


[۱] – علّامه بزرگوار و فقیه اهل البیت علیهم السلام آیه اللَّه العظمى نجفى مرعشى مد ظلّه فرمودند: که در چند سال قبل در پکن پایتخت کشور چین کمونیست، ساختمانى خراب شد و آنجا را حفّارى کردند در زیر زمین و سرداب ستونهایى نمایان شد که بر بالاى ستونى بخط چینى نوشته بود این بناء در سال دو نیمه شدن ماه انجام گرفت، و حساب کردند با سال هشتم از بعثت( مطابق آمد، پس در جرائد نوشتند، و از مصر هم جماعتى رفتند و آن را دیده و در مجلّات مصرى منعکس نمودند.

پس خلاصه موضوع شقّ القمر که از آیات ظاهرات و معجزات باهرات- پیامبر( ص) بوده و جاى تردید نیست.

[۲] – مترجم گوید: موضوع شقّ القمر و صدور این معجزه و آیه باهره در سال هشتم بعثت پنجسال قبل از هجرت از مسلّمیات کلیه مسلمین و اهل قبله است، و مفسّرین عامّه و خاصه آن را نقل کرده‏اند، و چون این ناچیز مشغول به ترجمه این آیات بودم روز یکشنبه هجدهم محرّم الحرام سال ۱۴۰۲ برابر ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰ که ناعى خبر محنت اثر ضایعه اسفناک و حادثه جبران ناپذیر رحلت و فقدان فیلسوف شرق عالم ربّانى و حکیم متالّه سبحانى مفسّر بزرگوار و نابغه جهان تشیّع آیت اللَّه حاج سید محمد حسین علّامه طباطبائى قدس اللَّه سره را داد که گفتم:

لا صوت الناعى لفقدک انّه‏ یوم على آل الرسول عظیم‏

خبر ندهد خبر دهنده مرگ و فقدان تو را زیرا که آن روز بر خاندان رسالت بسى بزرگ است.

پس براى بزرگداشت و اداء بعضى از حقوق این استاد بزرگ نظر و گفتار آن مرحوم را در این مورد از تفسیر ارزنده المیزان ج ۱۹ ص ۵۸« کلام فیه اجمال القول فى شقّ القمر» نقل مینمایم:

شقّ القمر بدست پیامبر( ص) در مکّه معظّمه بتقاضاى بعضى از مشرکین از چیزهاییست که همه مسلمین بدون شک قبول دارند و بر آن دلالت میکند از قرآن کریم دلالت واضح و آشکارایى چون سخن حق تعالى:

« اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ* وَ إِنْ یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ» پس آیه دوّم امتناع میکند مگر آنکه بوده مدلول قول خداى تعالى‏( وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) معجزه‏اى بود که که نزدیک زمان نزول آیه مذکور واقع شده که از دنباله پاورقى از صفحه قبل:

آن مشرکین مکّه اعراض نمودند مانند سایر آیاتى که از آن اعراض میکردند و میگفتند سحر مستمر، و دلالت میکند بر آن از احادیث وارده روایات مستفیضه فراوانى که آن را دو گروه اهل تسنّن و تشیّع نقل کرده و محدّثین آن را قبول نموده‏اند.

و در بحث روایى فرماید: و قوله‏( وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) قریش از رسول خدا« ص» خواستند که معجزه‏اى بآنها نشان دهد پس آن حضرت از خدا خواست، پس ماه دو پاره شد تا مردم مکّه آن را دیدند، سپس بهم متّصل شد، پس گفتند هذا سحر مستمر، این سحر صحیح است.

و در امالى شیخ به اسنادش از عبید اللَّه فرزند على از حضرت رضا علیه السلام از پدرانش از على علیه السلام روایت کرده که فرمود:

ماه در مکّه شکافته و دو پاره گردید، پس رسول خدا( ص) فرمود

اشهدوا، اشهدوا

، شهادت دهید شهادت دهید.

علّامه طباطبائى« ره» فرماید:

من میگویم: شکافتن ماه براى رسول خدا( ص) در روایات شیعه از ائمّه اهل البیت علیهم السلام بسیار است، و محدثین و دانشمندان تسنّن بدون توقّف قبول نموده‏اند و از مفسرین و محدثین عامه سیوطى است که در درّ المنثور از عبد الرزّاق و احمد و عبد بن حمید و مسلم و ابن جریر و ابن المنذر و ترمذى و ابن مردویه و بیهقى در دلائل از انس روایت کرده گوید: اهل مکّه از پیامبر( ص) معجزه و علامتى خواستند، پس آن حضرت باشاره اى ماه را دو پاره نمود، پس نازل شد:« اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ….» و در آن ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقى و هر دو در دلائل از طریق مسروق از ابن مسعود روایت نموده‏اند گوید:

ماه در عصر پیامبر( ص) شکافته شد، پس قریش گفتند: این سحر پسر ابى کبشه( یعنى عبد المطّلب) است، پس گفتند منتظر باشید تا مسافرین براى شما خبر آورند زیرا که محمد( ص) نمیتواند که همه مردم را سحر کند پس دنباله پاورقى از صفحه قبل:

کاروان سفر رسید پرسیدند، آنها گفتند: آرى ما در راه دیدیم که ماه شکافته شد، پس خداوند نازل فرمود:( اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) و در آن مسلم و ترمذى و ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه و حاکم و بیهقى و ابو نعیم در دلائل از طریق مجاهد از ابن عمر روایت نموده در قول خداى تعالى‏« اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» گفت: ابن معجزه در عصر رسول خدا( ص) اتفاق افتاد که ماه دو پاره شد، پاره از پیش روى کوه و پاره‏اى دیگر از پشت کوه نمایان گشت، پس پیامبر( ص) فرمود بار خدایا شاهد باش.

و نیز در آن احمد و عبد بن حمید ترمذى و ابن جریر و حاکم و ابو نعیم و بیهقى از جبیر بن مطعم روایت نموده در قول خدا: وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ، گوید:

ماه شکافت و ما در عصر رسول خدا( ص) در مکّه بودیم تا آنکه دو نیمه شد پاره اى بر این کوه و پاره‏اى بر آن کوه تجلّى کرد، پس مردم مکّه گفتند محمد ما را سحر کرد، پس مردى گفت: اگر محمّد شما را سحر کرد قدرت و توان آن را ندارد که همه مردم را سحر کند.

و نیز در همان کتاب از ابن جریر و ابن مردویه و ابو نعیم در دلائل، از ابن عباس در قول خداى تعالى‏( اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) گوید:

این معجزه پیش از هجرت واقع شده و ماه شکافت تا آنکه مردم هر دو نیمه آن را در فضاء دیدند.

و باز در آن از ابن ابى شیبه و عبد بن حمید و عبد اللَّه بن احمد در زوائد الزهد و ابن جریر و ابن مردویه و ابو نعیم از ابى عبد الرحمن سلمى روایت نموده که حذیفه بن الیمان در مدائن خطبه خواند خدا را سپاس و ثناء گفت سپس گفت: ساعت نزدیک شد و ماه شکافت بدانید و آگاه باشید که ساعت نزدیک شد، آگاه باشید که ماه مسلّما شکافت در عصر رسول خدا( ص) آگاه باشید که دنیا اعلان بجدایى و فراق نموده، و بدانید که امروز مسابقه در کارهاى خیر و فردا( روز قیامت) روز جایزه و کار مزد است.

فرمود: میگویم: که شکافتن ماه و شقّ القمر بدعاء پیغمبر( ص) به طرق مختلف بسیارى روایت شده، از این گروه اصحاب پیامبر( ص) و ایشان انس( و عبد اللَّه بن مسعود و ابن عمر و جبیر بن مطعم و ابن عباس و حذیفه بن الیمان، و در روح المعانى نیز از على علیه السلام نقل نموده.

مترجم گوید: خلاصه علّامه طباطبائى قدس اللَّه سرّه درباره شق القمر بسط کلام داده و جواب اعتراضات واهیه را مبسوطا بیان نموده که اینجا مجال ذکر آن نیست، طالبین به المیزان و ترجمه آن مراجعه نمایند.

تفسیر المیزان ج ۱۹ ص۶۰

[۱] – مترجم گوید: درباره معاد و روز رستاخیز معتقدین به آن دو- دسته‏اند:

۱- آنهایى که میگویند: معاد روحى و آنها عده‏اى از فلاسفه و متصوّفه و برخى دیگرند.( ۲- آنان که معتقد به معاد جسمانى هستند و میگویند جسم با همان روحى که در دنیا در آن فعّالیت میکرد و اعضا را بکار میانداخت عود میکند تا هم جسم و هم روح پاداش و کیفر بینند، زیرا هر دو در دنیا عبادت یا معصیت کرده‏اند، و آیاتى که تصریح بر معاد جسمانى کرده بسیار است.

( مترجم)

[۲] – در چند سال قبل در کشور شوروى چند تخته‏اى از الواح کشتى نوح علیه السلام است پیدا شد که از نوشته‏هاى آن معلوم شد متعلّق بکشتى حضرت نوح علیه السلام است، و باستان شناسان تأیید نموده و اکنون در موزه شوروى نگهدارى میشود و همان ایام هم در روزنامه‏هاى کیهان و اطلاعات منتشر نمودند.

« مترجم»

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۴، ص: ۵۳

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=