ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره یوسف ۹۴ الی ۱۰۲
[سوره یوسف (۱۲): آیات ۹۴ تا ۹۸]
وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)
قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)
قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)
قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)
ترجمه:
و چون کاروان (از مصر) بیرون آمد پدرشان یعقوب گفت: براستى که من بوى یوسف را مى شنوم اگر نسبت فساد عقل (یا کج رأیى) بمن ندهید (۹۴)
گفتند: بخدا تو در گمراهى (و کج رأیى) دیرین خود هستى (۹۵)
و چون بشیر (مژده دهنده) آمد پیراهن را بصورت او افکند بینا گردید و گفت: مگر بشما نگفتم که من (از لطف و کرم) خدا چیزها میدانم که شما نمیدانید (۹۶)
گفتند: پدر جان (از خدا) براى گناهان ما آمرزش بخواه که براستى ما خطا کار بوده ایم (۹۷)
گفت: در آینده نزدیکى براى شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست که محققاً او آمرزنده و مهربان است (۹۸).
شرح لغات:
فصل: بمعناى قطع است. و بحاکم نیز که فیصل میگویند براى آنست که کارها را فیصله دهد.
تفنید: سست پنداشتن و تضعیف رأى است. و «فند» بمعناى ضعف رأى است و گویند: اصل این لغت بمعناى فساد آمده. چنانچه نابغه در شعر خود گفته:
الا سلیمان اذ قال الملیک له | قم فى البریه فاحدوها عن الفند[۱] | |
تفسیر:
«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» و چون قافله از مصر بیرون آمد و بسوى شام براه افتاد.
«قالَ أَبُوهُمْ» پدرشان یعقوب بفرزندانش که پیش او بودند گفت:
«إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوى یوسف را مى شنوم. از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: یعقوب در فلسطین بوى پیراهن یوسف را از فاصله مسیر ده شب راه شنید. و ابن عباس گفته: از مسیر هشت شب راه بوى او را استشمام کرد. و حسن گفته: از هشتاد فرسخى آن را استشمام نمود. و اصم گفته: از مسیر یک ماه. ابن عباس گوید: بادى وزید و بوى پیراهن یوسف را بمشام یعقوب رسانید، و دنبال آن گفته:
باد صبا از خداى تعالى اجازه گرفت که قبل از رسیدن بشیر و آوردن پیراهن یوسف بوى آن را بمشام یعقوب برساند و خداوند اجازه اش داد، و از اینرو است که هر غمناکى بباد صبا اندوهش را تخفیف دهد. و شاعران در وصف آن شعرها گفته اند مانند این شعر:
فان الصبا ریح اذا ما تنسمت | على نفس مهموم تجلّت همومها[۲] | |
«لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» ابن عباس و مجاهد گفتهاند: یعنى اگر مرا بسفاهت منسوب نکنید، و ابن اسحاق گفته: یعنى اگر رأیم را ضعیف ندانید، و سعید بن جبیر و سدى و ضحاک گفتهاند: یعنى اگر دروغگویم نخوانید، و همین معنا از ابن عباس نیز نقل شده و حسن و قتاده گفتهاند: یعنى اگر پیرم ننامید، یعنى اگر نگوئید: او پیرى است که خرف شده و در اثر کهولت عقلش را از دست داده.
«قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» یعنى از روى دلسوزى بدو گفتند: تو بهمان افراط سابق خود در محبت یوسف باقى هستى، و همان آرزوهاى بیجا را درباره او دارى که پس از مرگ زنده شود و پیش تو آید. و این معنا از حسن و قتاده نقل شده، و مقاتل گفته یعنى در همان شقاوت دنیایى و دیرین خود درباره یوسف باقى هستى (که با اندوه یوسف روز و شب خود را بگذرانى).
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» و چون بشیر آمد که بگفته ابن عباس همان یهوذا و یا مالک بن ذعر بود.
«أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً» پیراهن یوسف را بر صورت یعقوب انداخت و بینا گردید، و ضحاک گفته: پس از نابینایى بینا شد، و پس از ضعف و ناتوانى توانا و نیرومند گردید، و پس از پیرى جوانى بدو بازگشت، و به بشیر (مژده رسان) گفت:
نمیدانم چه پاداشى بتو بدهم- و سپس دربارهاش دعا کرده گفت-: خدا سختیهاى مرگ را بر تو آسان گرداند.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» یعقوب بدانها گفت: مگر بشما نگفتم که من میدانم خداوند خواب یوسف را تعبیر میکند و سختیها را بوسیله صبر و بردبارى از پیمبران خود دور گرداند ولى شما اینها را نمیدانستید، و حسن گفته:
خداى سبحان یعقوب را از زنده بودن یوسف آگاه ساخت ولى جاى او را بوى خبر نداده بود.
«قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ» گفتند: اى پدر براى گناهان ما از خدا آمرزش بخواه که ما در آنچه کرده ایم خطا کار بودهایم.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی …» ابن عباس و طاووس گفته اند: علت اینکه یعقوب در همان حال براى آنها طلب آمرزش نکرد این بود که میخواست در سحر شب جمعه براى آمرزش آنها دعا کند (و آن وقت را براى استجابت دعاى خود درباره آنها انتخاب کرد که دعا زودتر باجابت رسد). و همین معنى از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده. و ابن مسعود و دیگران گفته اند: استغفار گناه آنها را بوقت سحر موکول داشت چون آن وقت باستجابت دعا نزدیکتر است، و در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السلام همین معنى روایت شده است. و وهب گفته: بیش از بیست سال در هر شب جمعه براى آنها طلب آمرزش کرد. و بعضى گفته اند: بیست سال تمام یعقوب بدرگاه خدا مى ایستاد و دعا میکرد و آمرزش پسران را از خدا میخواست و فرزندانش نیز پشت سرش بصف میایستادند و آمین میگفتند تا خدا توبه شان را قبول کرد. و روایت شده که جبرئیل علیه السلام دعاى زیر را تعلیم یعقوب کرد که براى اینمنظور بخواند:
«یا رجاء المؤمنین لا تخیب رجائى، و یا غوث المؤمنین اغثنى و یا عون المؤمنین اعنى، یا حبیب التوابین تب علىّ و استجب لهم»[۳]
[سوره یوسف (۱۲): آیات ۹۹ تا ۱۰۲]
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)
وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۱۰۱)
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲)
ترجمه:
و چون بر یوسف در آمدند پدر و مادر خویش را نزد خود جاى داد، و گفت: بمصر در آئید که انشاء اللَّه در امان خواهید بود (۹۹)
و پدر و مادرش را بر سریر (سلطنت) بالا برد و همگى براى او سجدهکنان به رو در افتادند، و (یوسف) گفت: پدر جان این بود تعبیر خواب پیشین من که خداى من آن را محقق کرد و بمن احسان کرد که از زندان بیرونم آورد و شما را از بادیه (بدینجا) آورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم جدایى افکند که براستى پروردگار من هر چه را بخواهد (نسبت به بندگانش) لطف دارد (و کارهاى آنها را از روى کرم و لطف اداره میکند) و براستى که او دانا و فرزانه است (۱۰۰)
پروردگارا بمن سلطنت بخشیدى و تعبیر خوابها را بمن آموختى، آفریننده آسمانها و زمینى، و تو در دنیا و آخرت مولاى من هستى مرا مسلمان بمیران و بشایستگانم قرین فرما (۱۰۱)
و این خبرهاى غیب است که آن را بتو وحى میکنیم و تو در وقتى که (فرزندان یعقوب) همدست شده بودند (و براى یوسف) نقشه میکشیدند نزد ایشان نبودى (۱۰۲).
تفسیر:
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ» یعنى پس از آنکه یعقوب با خاندانش از دیار خود حرکت کرده و بمصر آمدند بر یوسف در آمدند. و در حدیثى که ابن محبوب بسند خود از امام باقر علیه السلام روایت کرده آن حضرت فرمود: یعقوب به فرزندانش گفت:
همین امروز بار سفر را ببندید و با همه خاندان خود حرکت کنید، خاندان وى با یعقوب و خاله یوسف که ام یامین بود حرکت کردند و بخاطر سرورى که داشتند راه را بسرعت پیمودند و پس از نه روز بمصر رسیدند، و چون بمصر وارد شدند و بخانه سلطان وارد شدند یوسف پدر خود را در آغوش کشید و گریست، سپس پدرش یعقوب را با خاله اش بر سریر سلطنت نشانید آن گاه بدرون خانه رفت و سرمه بر چشم کشیده و روغن (و عطریات) بر تن مالید و جامه سلطنت پوشیده بنزد آنان آمد، آنها که یوسف را در آن شکل دیدند براى تعظیم یوسف و شکرانه نعمتى که خدا به آنها داده بود بسجده شکر افتادند، و یوسف در تمام آن بیست سال (که از پدر دور شده بود) از روغن (و عطریات) استفاده نمیکرد و سرمه بچشم نکشیده بود و بوى خوشى استعمال نمى نمود تا آن روز که خداوند وسیله دیدار او را با پدر و برادران فراهم ساخت.
و گویند: یوسف بهمراه (بشیر) دویست مرکب با سایر لوازم سفر بکنعان فرستاد و از آنها خواست همه خاندان خود را همراه خویش بمصر ببرند، و چون یعقوب بنزدیک مصر رسید یوسف با لشگریان خود و مردم مصر باستقبال پدر آمد، یعقوب که آن منظره را مشاهده کرد بیهودا گفت: این فرعون مصر است؟ یهودا گفت: نه، این فرزندت یوسف است.
و کلبى گفته: یوسف و یعقوب در جایى که یک روز راه تا مصر فاصله داشت یکدیگر را دیدار کردند، و چون نزدیک یکدیگر رسیدند یعقوب ابتداى بسلام کرده گفت: «السلام علیک یا مذهب الاحزان»- سلام بر تو اى بر طرف کننده اندوهها-.
و در کتاب «النبوه» بسندش از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: چون یعقوب بمصر آمد یوسف براى استقبال پدر بیرون آمد و چون پدر را دیدار کرد خواست که براى احترام پدر پیاده شود ولى آن شوکتى را که داشت مشاهده کرد و پیاده نشد و چون بیعقوب سلام کرد جبرئیل بر وى نازل شده گفت: اى یوسف خداوند جل جلاله میفرماید: شکوه و جلالى که داشتى مانع شد که باحترام بنده صالح من پیاده شوى! اکنون دستت را باز کن، و چون دستش را گشود نورى از میان انگشتانش بیرون آمد، یوسف پرسید: جبرئیل این چه بود؟ پاسخ داد: بسزاى عملى که با یعقوب کردى و به احترام او پیاده نشدى هرگز از صلب تو پیغمبرى بوجود نخواهد آمد.
«آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر و مادرش را نزد خود آورد و پیش خود جاى داد و بیشتر مفسران گفته اند: منظور پدرش یعقوب و خاله اش میباشد که خاله را در اینجا مادر نامیده است چنانچه عمو را پدر نامیده در آنجا که فرمود: «وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»[۴] زیرا مادرش در ولادت ابن یامین از دنیا رفت و یعقوب خاله او را به ازدواج خویش در آورد، ولى ابن اسحاق و جبائى گفته اند: مادرش زنده بود و منظور همان پدر و مادر حقیقى یوسف میباشد، و حسن گفته: مادرش راحیل زنده شد تا براى یوسف سجده کند و خواب یوسف تعبیر کند.
«وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» و پیش از ورود بمصر بدانها گفت: بمصر در آئید که انشاء اللَّه در امان خواهید بود. و علت ذکر این بیان آن بود که پیش از آن از پادشاهان مصرى ترس داشتند و بدون اجازه و اذن آنها نمىتوانستند بدانجا وارد شوند، وهب گفته: روزى که آنها وارد مصر شدند جمعاً هفتاد و سه نفر بودند و هنگامى که با موسى از مصر بیرون آمدند بیش از ششهزار و پانصد و هفتاد نفر مرد در میان آنها بود.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» و پدر و مادرش را بخاطر احترام و بزرگداشتشان بر- سریر سلطنت بالا برد.
«وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همه بعنوان احترام یوسف برو در افتادند، و در آن زمان رسم این بود که براى احترام بزرگتر سجده میکردند و در شریعت آنها سجده براى غیر خدا جایز بود ولى براى امت اسلام سجده مخصوص خدا گشت و در مورد احترام بزرگان بجاى سجده بسلام مأمور شدند که تحیت اهل بهشت است.- و این قولى است که از قتاده و زجاج نقل شده- و کلبى گفته: سجده آنها خم شدن بحال رکوع بود چنانچه عجمها در وقت احترام بزرگان خود انجام میدهند، و از ابن عباس نقل شده که گفته است: سجده آنها سجده شکر براى خدا بود چنانچه مردمان صالح خدا در وقت تجدید نعمت، سجده شکر میکنند و ضمیر در «له» بخدا بر میگردد یعنى با مشاهده آن نعمت براى خدا سجده شکر کردند منتهى در وقت سجده رو به یوسف کردند، چنانچه گفته میشود «صلى للقبله» یعنى رو بقبله نماز خواند. و همین معنى از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده.
على بن ابراهیم گفته: محمد بن عیسى براى من حدیث کرد که یحیى بن اکثم از موسى بن محمد بن على بن موسى مسائلى پرسید، و موسى بن محمد آن مسائل را بحضرت هادى علیه السلام عرضه کرد و جواب خواست، و از آن جمله این مسئله بود که پرسید: آیا یعقوب و فرزندانش براى یوسف سجده کردند با اینکه پیغمبر بودند؟
حضرت هادى علیه السلام در پاسخ فرمود: اما سجده یعقوب و فرزندانش، براى یوسف نبود بلکه سجده آنها از روى اطاعت خدا انجام شد و ضمناً احترامى هم براى یوسف کردند چنانچه (در داستان خلقت آدم علیه السلام) سجده فرشتگان براى آدم اطاعت پروردگار و احترام آدم علیه السلام بود، و از اینرو یعقوب و فرزندان او و یوسف همگى براى شکرانه این نعمتى که خدا بدانها عطا کرده بود و همگى را در کنار هم جمع کرده و گرد آورده بود سجده کردند، و شاهد این معنى آن بود که یوسف در دعاى خود گفت: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ …» تا بآخر آیه.
«وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» و یوسف گفت: پدر جان این تعبیر خواب و تصدیق آن رؤیایى بود که پیش از این من دیده بودم.
«قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» و پروردگار من آن را در بیدارى تحقق بخشید، و حسن گفته: میان خواب یوسف و تعبیر آن هشتاد سال طول کشید، و عبد اللَّه بن شوذب گفته: هفتاد سال طول کشید، و از سلمان فارسى و عبد اللَّه بن شداد نقل شده که گفته اند:
فاصله میان آن دو چهل سال بود، و کلبى گفته: بیست و دو سال بود، و ابن اسحاق گفته: هیجده سال فاصله شد. و همین ابن اسحاق گفته: یوسف از زن عزیز سه فرزند پیدا کرد بنامهاى افرایم و میشا، و رحمه که همسر ایوب گردید. و فاصله میان یوسف و موسى چهار صد سال بود.
«وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و پروردگار من بمن احسان فرمود که مرا از زندان بیرون آورد.
«وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بدینجا آورد، زیرا آنها در بادیه ساکن بودند و گوسفندان خود را در آنجا مى چرانیدند، و در آن چند سال قحطى و خشکسالى مواشى و چهار پایانشان هلاک شد، و خدا بدینوسیله که آنها را بنزد یوسف بمصر برد توانگرشان ساخت، و اینکه یوسف علیه السلام در میان نعمتها تنها بیرون آمدن از زندان را ذکر فرمود و نامى از نجات از چاه بمیان نیاورد براى بزرگوارى او بود که نخواست از رفتار برادران سخن بمیان آورد، و بعضى گفتهاند: براى آن بود که موضوع خلاصى از زندان براى یوسف مهمتر بود و مدت توقف او در زندان طولانىتر و محنتش در آنجا بیشتر بود.
«مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» پس از اینکه شیطان میان من و برادرانم افساد کرد و برادرى ما را بهم زد، و ابن عباس گفته: یعنى بوسیله حسد و رشگ در کار ما داخل شد.
«إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» که براستى پروردگار من در تدبیر کار بندگانش بر طبق مشیت خود لطیف است، و مشکل را بر ایشان آسان گرداند، و بلطف او است که این نعمتها براى ما آماده گشته و فراق ما مبدل بوصال و جدایى ما باجتماع تبدیل شده.
ازهرى گوید: لطیف از نامهاى خدا است که معناى آن رفیق و مهربان نسبت ببندگان است. و دیگرى گفته: لطیف آن کسى است که خواسته انسان را از روى مهربانى بوى برساند، و قول دیگر آنست که لطیف: یعنى دانا و عالم به جزئیات و ریزه کارى هاى امور.
«إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» و براستى که او داناى بهمه چیزها و فرزانه و حکیم در تدبیر هر کارى است.
در کتاب «النبوه» بسندش از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:
یعقوب بیوسف فرمود: پسر جان! براى من بگو برادران با تو چه کردند؟
یوسف گفت: پدر جان مرا از بیان این داستان معذور دار، یعقوب او را سوگند داد که برایم بیان کن. یوسف اظهار کرد که برادران مرا گرفته و بر سر چاهم نشاندند آن گاه گفتند: پیراهنت را بیرون آور، بدانها گفتم: شما را سوگند میدهم به آبروى پدرم یعقوب که پیراهن مرا بیرون نیاورید و عورتم را آشکار نکنید، در اینوقت یکى از آنها- فلانى- کارد را بلند کرده گفت: پیراهنت را بیرون آور. سخن یوسف که بدینجا رسید یعقوب علیه السلام فریادى زده و بیهوش شد، و چون بهوش آمد بیوسف فرمود: دنباله داستان خود را بگو که برادران با تو چه کردند؟
یوسف گفت: تو را سوگند میدهم بپروردگار ابراهیم و اسماعیل و اسحاق که مرا از بیان آن معذور دارى! یعقوب دیگر اصرارى نکرده او را رها کرد.
و در روایت دیگرى است که یوسف بپدر گفت: پدر جان! از رفتار برادران با من سؤال نکن و از رفتارى که خدا با من کرد پرسش نما.
و ابو حمزه گفته: یعقوب علیه السلام صد و چهل و هفت سال عمر کرد، و هنگامى که بمصر نزد یوسف آمد صد و سى سال داشت، و هفده سال نیز در مصر پیش یوسف ماند، و ابن اسحاق گفته: یعقوب را در تابوتى از چوب ساج (آبنوس) گذارده و بشهر بیت المقدس منتقل کردند. و روز ورود آن تابوت به بیت المقدس مصادف شد با روزى که «عیصو»- برادر یعقوب- نیز از دنیا رفته بود و از اینرو هر دو را در یک قبر دفن کردند، و از اینرو است که یهودیان مردههاى خود را به بیت المقدس مى برند. و یعقوب و عیصو با هم بدنیا آمدند و با همدیگر نیز در یک قبر دفن شدند و عمر هر دوى آنها (در وقت مرگ) صد و چهل و هفت سال بود.
یوسف پس از اینکه پدرش را در بیت المقدس دفن کرد روى وصیتى که آن بزرگوار بدو کرده بود بمصر بازگشت و پس از پدر نیز بیست و سه سال دیگر زنده بود و اولین رسول بنى اسرائیل بود، و هنگام مرگ وصیت کرد او را در کنار قبر پدرانش بخاک بسپارند، و برخى گفته اند: آن حضرت را در مصر دفن کردند تا وقتى که موسى علیه السلام استخوانهاى او را از مصر برداشته و با خود آورد و در کنار قبر پدرش یعقوب دفن کرد، و گویند: نبوت پس از وى به روبیل رسید، و پس از روبیل به یهودا منتقل گردید.
و در کتاب «النبوه» بسندش از محمد بن مسلم روایت کرده که گوید: بامام باقر علیه السلام عرض کردم: یعقوب چند سال در مصر با یوسف زندگى کرد؟ فرمود: دو سال.
گفتم: در آن مدت حجت خدا در روى زمین چه کسى بود؟ یعقوب یا یوسف؟ فرمود:
یعقوب علیه السلام حجت بود، و سلطنت مال یوسف بود، و چون یعقوب از دنیا رفت یوسف او را در تابوتى نهاده بشام آورد و در بیت المقدس او را دفن کرد و یوسف پس از یعقوب حجت خدا بود. پرسیدم: یوسف نیز رسول و نبى بود؟ فرمود: آرى، مگر گفتار خداى عز و جل را نشنیده اى که فرموده: «وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ»[۵]– یوسف پیش از این با حجتها و دلیلهاى روشن براى شما آمد-.
و بسند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: هنگامى که یوسف بزندان رفت دوازده ساله بود، هیجده سال نیز در زندان بود، و پس از بیرون آمدن از زندان هشتاد سال زنده بود که جمعاً یکصد و ده سال میشود، و چون خداى سبحان نعمتهاى دنیا را بر وى تمام کرد یعنى خاندانش را گرد او جمع کرد، و دیده اش را روشن ساخت، و خوابش را تعبیر فرمود، و سلطنت و نعمت را بر او فراخ گردانید، بفکر درخواست نعمت ابدى افتاد و دانست که اینها دوام ندارد و باقى نمیماند از اینرو از خداوند درخواست نعمت همیشگى و فنا ناپذیر کرده و اشتیاق برفتن بهشت پیدا نمود و مرگ خود را آرزو کرد و در اینباره بدرگاه خداى تعالى دعا کرد، و هیچ پیغمبرى قبل از آن حضرت چنین آرزو و درخواستى نکرد چنانچه احدى از پیغمبران پس از وى نیز چنین تمنّایى نکردند. و بهمین منظور گفت:
«رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» پروردگارا مقام نبوت و سلطنت مصر را بمن ارزانى داشتى.
«وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و تعبیر خواب را نیز بمن تعلیم فرمودى.
«فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خالق آسمانها و زمین و آفریدگار آنها تو هستى که آنها را بدون هیچگونه سابقه اى آفریدى.
«أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ» یاور و مدبر و نگهبان من تویى که در دنیا و آخرت متکفل اصلاح کار معاش و معاد من هستى.
«تَوَفَّنِی مُسْلِماً» مرا مسلمان (و در حال تسلیم و رضا) بمیران. ابن عباس گفته:
هیچ پیغمبرى تمناى شتاب مرگ خود را نکرد جز یوسف علیه السلام که چون کار فرمانروایى و سلطنت او منظم گردید مشتاق دیدار پروردگار خود گشته و آرزوى مرگ خود را کرد، و برخى گفته اند: معناى این جمله آنست که مرا تا وقت مرگ بر ایمان بخود ثابت قدم فرما و مسلمانم بمیران.
«وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» و مرا بشایستگان یعنى اهل بهشت از پیمبران و اولیاء و صدیقان ملحق فرما. و برخى گفته اند: چون خداى سبحان او و پدر و مادر و برادرانش را گرد هم جمع کرد و فراقشان را بوصال مبدل فرمود، یوسف خواست تا با پدران خود در بهشت گرد یکدیگر جمع شوند و بهمین منظور این دعا را کرد، یعنى مرا در ثواب و درجه هایى که آنها دارند بدیشان ملحق فرما. گویند: خداى تعالى آن حضرت را در مصر از دنیا برد و او را در تابوتى از سنگ مرمر در میان رود نیل دفن کردند. و علت این کار نیز آن بود که چون یوسف از دنیا رفت مردم مصر بنزاع برخاسته و هر دسته میخواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن کنند، و از برکت آن جسد مطهر بهرهمند شوند، تا بالآخره مصلحت دیدند که جنازه را در میان رود نیل دفن کنند تا آب نیل از روى آن بگذرد و بهمه شهر برسد و همه مردم در اینباره یکسان باشند و برکت آن جنازه بطور مساوى بهمه مردم برسد. و این قبر هم چنان تا زمان موسى علیه السلام در رود نیل بوده تا وقتى که آن حضرت او را از نیل بیرون آورد و با خود از مصر خارج کرد.
در اینجا خداى سبحان پس از نقل داستان یوسف- دوباره رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- را مخاطب ساخته میفرماید:
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ» اى محمد آنچه را از داستان یوسف براى تو بیان کردیم از جمله خبرهاى غیبى است که آن را بوسیله فرشتگان بتو وحى میکنیم تا بقوم و مردم خویش آن را خبر دهى و دلیلى بر صدق نبوت و معجزه اى براى راست گویى تو باشد.
«وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» و تو اى محمد پیش فرزندان یعقوب نبودى در آن وقتى که تصمیم گرفتند و همدست شدند تا یوسف را در چاه بیندازند.
«وَ هُمْ یَمْکُرُونَ» و در کار یوسف نقشه طرح میکردند- یا بیوسف حیله زدند- تا او را در چاه انداختند.
_______________________________________________
[۱] – شعر مزبور را نابغه در مدح نعمان بن منذر پادشاه حجاز در زمان خود گفته و قبل از آن این شعر است که میگوید:
و لا أرى فاعلا فى الناس یشبهه | و لا احاشى من الاقوام من احد | |
یعنى فاش میگویم و از کسى هم پروا ندارم که در مردم کسى نظیر او نمىبینم جز سلیمان که خدا بدو فرمود: در روى زمین قیام کن و از فساد جلوگیرى کن.
[۲] – باد صبا بادى است که چون بر جان غمناکى بوزد غمهایش را بر طرف سازد. مترجم گوید: در اشعار شعراى پارسى زبان نیز در توصیف صبا بدین مضمون اشعار زیادى گفتهاند( از آن جمله حافظ گوید:
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود | آرى آرى طیب انفاس هواداران خوش است | |
و ناصر خسرو گوید:
برنا کند صبا بفسون اکنون | این پیر گشته صورت برنا را | |
[۳] – یعنى اى امید مؤمنان امیدم را مبدل بنومیدى مکن، و اى فریاد رس مؤمنان بفریادم برس، واى کمک مؤمنان کمکم ده، و اى دوست دار توبه کنندگان توبهام را بپذیر و دعاى اینان را مستجاب فرما.
[۴] – سوره بقره آیه ۱۳۳.
[۵] – سوره غافر آیه ۳۴.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۲،