ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الحجر۱-۵۰
جلد هشتم
سورهى حجر
نود و نه آیه است که همه آنها در مکّه نازل شده، بعضى از مفسّرین آیه: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ و آیهى: کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ را استثناء کردهاند و گفتهاند مکّى نیست.
آیات ۱۸- ۱
[سوره الحجر (۱۵): آیات ۱ تا ۱۸]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ (۱) رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ (۲) ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۳) وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَهٍ إِلاَّ وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ (۴)
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ (۵) وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (۶) لَوْ ما تَأْتِینا بِالْمَلائِکَهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ (۸) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۹)
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ (۱۰) وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۱) کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (۱۲) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّهُ الْأَوَّلِینَ (۱۳) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ (۱۴)
لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (۱۵) وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ (۱۶) وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ (۱۷) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ (۱۸)
ترجمه:
(۱۵/ ۱۸- ۱)
این است آیات کتاب خدا و قرآنى که راه حقّ و باطل را روشن و آشکار مى سازد،
کافران چون چشم حقیقت بین بگشایند) اى بسا آرزو کنند که کاش مسلم و خداپرست بودند.
اى رسول ما این کافران را به خود و خواب طبیعت و لذّات حیوانى واگذار تا آمال و اوهام دنیوى آنان را غافل گرداند تا نتیجه کامرانى بیهوده را به زودى بیابند.
و ما هیچ ملک و ملّتى را هلاک نکردیم جز به هنگام معیّن.
اجل هیچ قومى از آنچه در علم حقّ معیّن است یک لحظه مقدّم و مؤخّر نخواهد شد،
کافران گویند اى کسى که مدّعى آنى که قرآن از جانب خدا بر من نازل شده است تو به عقیده ما محقّقا دیوانه اى که چنین دعوى مى کنى.
اگر راست مى گویى و بر تو فرشتگان خدا نازل مى شوند) چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟!
اى رسول ما به آنها بگو: ما فرشتگان را جز براى حقّ و حکمت و مصلحت نخواهیم فرستاد و آنگاه فرستیم که دیگر کافران بر عذاب و هلاکشان مهلت نخواهند یافت.
البتّه ما قرآن را بر تو نازل کردیم و ما هم او را از آسیب حسودان و منکران)محقّقا نگاه خواهیم داشت.
و پیش از تو هم رسولانى بر امم سالفه فرستادیم.
ولى هیچ رسولى بر این مردم نادان نمى آید جز آن که به جاى طاعت به انکار و استهزاء او مى پردازند.
این گونه ما قرآن را در دل زشتکاران داخل سازیم.
کافران به آن ایمان نمى آورند و نسبت به رسولان و کتب آسمانى عادت امم سابقه هم مانند امّت تو به انکار و استهزا گذشت.
و اگر ما بر این کافران امّت درى از آسمان بگشائیم تا دائم بر آسمانها عروج یا فرشتگان بر آنها نزول کنند.
باز هم بر انکار تو خواهند گفت: چشمان ما را محمّد صلّى اللّه علیه و آله فروبسته و در ما سحر و جادویى بکار برده است.
ما در آسمان کاخهاى بلند برافراشتیم و بر چشم بینایان عالم آن کاخها را به زیب و زیور بیاراستیم.
و آن را از دستبرد شیطان مردود محفوظ داشتیم.
لیکن هر شیطان که براى دزدیدن و دریافتن سخن فرشتگان به آسمان نزدیک شد تیر شهاب آسمانى او را تعقیب کرد.
تفسیر
الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ کلمهى «مبین» راستى آشکار (درستى و حقّ بودن قرآن آشکار و ظاهر است)، و معنى این است که قرآن گمراهى را از رشد و حقّ را از باطل جدا و بیان (آشکار) مىکند، و عطف لفظ «قرآن» بر «کتاب» براى اشاره به این است که آنچه که به آن اشاره شده همانطور که آیات کتاب نبوّت است، کتاب فرق و جدایى بین حقّ و باطل نیز هست.
هم چنین آیات کتاب ولایت و کتاب جمع است، و نکره آوردن قرآن براى اشاره به این است که مشار الیه آیات و نشانهها، شأنى از شئون ولایت است نه این که آیات حقیقت ولایت باشد (منظور این است که اینها آیات کتاب فرق با نبوّت و نیز آیات کتاب جمع ولایت است).
رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ لفظ «ربّ» با تخفیف و تشدید خوانده شده و لفظ «ما» کافّه یا نکرهى موصوفه است، و لفظ «لو» براى تمنّى یا مصدریّه است، و معناى آیه این است که کفّار وقتى که از مستى هواهایشان بیدار شدند یا وقتى که از خستگى کفرشان به رنج و ملال برسند آن وقت خیلى دوست دارند که مسلمان مى بودند.
و استعمال «ربّ» (چه بسا) در تکثیر مانند استعمال آن در تقلیل زیاد و شایع است.
و در لفظ «ربّ» شانزده لغت است، ضمّ راء و فتحهى آن با تشدید باء و تخفیف آن در حالى که باء مفتوح باشد، همهى این صورتها با تجرّد «ربّ» از تاء یا اتّصال به تاء در حالى که تاء ساکن و مفتوح باشد، و ضمّ هر دو حرف راء و باء با تشدید و تخفیف، و ضمّ راء و فتح آن در حالى که باء ساکن باشد و مخفّف خوانده شده است.
ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا آنها را واگذار بخورند همانطور که حیوانات مى خوردند، زیرا که مقصود از چنین کلامى در فصل این مقام همین معناست.
وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ به زودى عاقبت کفرشان را خواهند فهمید، و این کلام ناامید کردن رسول صلّى اللّه علیه و آله از اسلام آوردن آنها، و نیز براى توهین و تهدید بر آنان است.
وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَهٍ إِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ مدت ثابت و معینى که نوشته شده، و (این استثنا از نوع) مستثنى مفرّغ[۱] است که بر جاى حال نشسته است، و در تصحیح صاحب حال واقع شدن لفظ «قریه» همین قدر بس که این لفظ نکرهى عام در سیاق نفى است (قریه هم نکره است و هم با ما منفى شده است).
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ که مقصود آنها محمّد صلّى اللّه علیه و آله است إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ سر انجام هیچ قومى پیش در پى نخواهد افتاد، کافران گویند اى کسى که مىگویى قرآن بر تو نازل شده که مقصود آنها محمّد صلّى اللّه علیه و آله است تو مجنونى زیرا تو ادّعا مىکنى عبادت بتهاى قدیمى باطل است، و ادّعاى توحید مىکنى که آن را ما از گذشتگان نشنیده ایم، و این سخنان نیست مگر از جنون تو، و تأمّل نکردنت در این که مثل این سخن مورد قبول نیست، و نفعى براى تو ندارد، و غرض تو حاصل نمى شود.
لَوْ ما تَأْتِینا بِالْمَلائِکَهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ کافران گفتند: خدا فرشتگان بسیارى دارد، اگر تو راست مىگویى، اگر مىخواست تو را براى ما به عنوان رسول بفرستد، فرشتگانى را نیز با تو مى فرستاد.
سپس خداى تعالى در مقام ردّ بر آنها گفت: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ لفظ «ننزّل» با نون و یاء به صورت معلوم و با تاء به صورت مجهول، و با تاء به صورت معلوم که تاء آن مفتوح که در اصل «تتنزّل الملائکه» باشد خوانده شده است، ما فرشتگان را فرونمى فرستیم.
إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ مگر با حقّ، و آنگاه که حقّ بیاید از شما اثرى باقى نمىماند، چون شما باطل هستید و باطل با حقّ نمىماند، و بارها این مطلب گذشت که حقّ عبارت از ولایت مطلقه است، و آن اضافهى حقّ اوّل تعالى است به صورت اضافهى اشراقى، و این که حقّ بودن هر حقّى بسبب حقّ بودن حقّ اوّل است، و لذا فرمود:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ چون آنها که در مقام استهزا از تنزیل قرآن نام مى بردند، خداوند آنها را ردّ نمود و فرمود:قرآن را ما فرستادیم، و ما آن را حفظ خواهیم کرد.
و حفظ و نگهدارى حقیقت قرآن از طرف خداى تعالى منافاتى با تحریف در صورت تدوینى (اعراب و نحوهى قرائت) آن ندارد.[۲] چه تحریف (اگر واقع شود) در صورت مماثل قرآن واقع مى شود (که خلاف اجماع مسلمانان و نصّ کتاب و اقوال ائمّه علیهم السّلام است).
چنانچه فرمود: واى بر کسانى که نوشته اى را با دستهاى خودشان مى نویسند و سپس مىگویند که آن از جانب خداست در حالى که از جانب خدا نیست[۳]، (در مورد یهودیان و مسیحیان و یا قایلان به تحریف قرآن است که از خود آیاتى را نقل کرده اند).
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ پیش از تو هم رسولانى در فرقه و گروههاى آنان فرستادیم و شیعه عبارت از فرقه و جماعتى است که در یک روش و طریقت با هم متّفق باشند.
وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ تو نگران نباش که هیچ پیامبرى براى مردم نیامد مگر این که او را استهزا مى کردند.
این چنین پندار ناستوده را در دلهاى گناهکاران جاى دهیم، یعنى داخل نمودن بر سبیل استهزا، و همچنین است استهزایى که در دلهایشان جاى داده ایم (تا باطن پلید خود را ظاهر نموده و شناخته شوند).
لا یُؤْمِنُونَ بِهِ جمله «لا یؤمنون به» حال از «المجرمین» یا از مفعول «نسلکه» است، یا جمله مستأنفه و جواب سؤال مقدّر مىباشد، یا تفسیرکننده جمله سابق است یعنى در حالى که ایمان نمىآوردند (حالیه)، یا آن مجرمینى که ایمان نمىآورند (مفسّره) یا استهزا را با ناگروندگان وارد مىکنیم (مفعولیّه) یا کلّا اینگونه افرادى ایمان نمىآورند (مستأنفه).
وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّهُ الْأَوَّلِینَ سنّت خدا در مورد پیشینیان یا درمورد روش آنان که مستلزم عذاب دنیا و آخرت است این چنین بوده است، وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ و اگر هم بر آنان درى از درهاى آسمان را مى گشودیم (جزیى از حقایق الهیّه را بر دلهایشان مى انداختیم) و آنان به آن عروج مى کردند.
لَقالُوا باز هم از نهایت عناد و شکّها و تردید مى گفتند:
إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا چشمهاى ما به وسیلهى سحر و جادو بسته شده، یا این که چشمان ما و مانند مستها قرار داده شده. بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ محمّد صلّى اللّه علیه و آله ما را جادو کرده، و بهمین جهت مى بینیم که به آسمان صعود مى کنیم.
وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً و به راستى در آسمان برجهایى قرار دادیم، مقصود از بروج همان برجهاى دوازدهگانهى مشهور یا منازل قمر یا درجات مسیر خورشید است که سیصد و شصت درجه است، و بروج به هر یک از معانى مذکور تفسیر شده است، و برج و قصر به یک معنى هستند، و از غرایب حکمت و عجایب خلقت این است که فلک در عین این که بسیط است بعضى از اجزاء آن به سبب خواصّ و آثار با بعض دیگر فرق مىکند و امتیاز دارد، چه برجهاى دوازدهگانه و منازل بیست و هشتگانه هر کدام اثر خاصّى غیر از اثر دیگرى دارد، چنانچه این مطلب به تجربه معلوم شده، و منجّمین آن را در کتب احکام ثابت کرده اند.
وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و آن بروج را با ستارههاى نورانى زینت دادیم وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ و از دستبرد هر شیطان مطرودى باز داشتیم حفظ برجهاى آسمان ارواح، از شیطان واضح است، زیرا چون عالم شیاطین عالم ظلمت و ملکوت سفلى است اگر هم بتوانند به عالم ارواح صعود کنند از ذاتشان فانى مى شوند.
امّا در مورد برجهاى آسمان طبع گاهى توهّم مى شود که شیاطین مى توانند به آنجا صعود کنند چون بر عالم طبع به صورت مطلق تسلّط دارند، ولى تحقیق مطلب این است که شیاطین همانطور که از عالم ارواح مطرود هستند همانطور از اجسام عالى نیز مطرودند، زیرا اجسام عالى از آن جهت که از متضادّات ترکیب نیافته، و از جهت بساطت و صفاتشان محلّ حلول ملائکهى مدبّرین و متعلّق نفوس علوى و ارواح عالیه اند.
بنابراین ذات اجسام افلاک اگر چه از اتّصال شیاطین ابا و منعى ندارد، ولى ارواح متعلّق به آن مانع از اتّصال شیاطین بدان است.
إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ مگر کسى که دزدانه رازى بشنود، این عبارت استثناى متّصل است (چون مثبت است) یا منقطع.
فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ کسى را که استراق سمع مى کند، شهاب درک کرده و او را مى پوشاند، و شهاب شعلهى آتش زبانه کشنده است، که رسم ستاره بر آن نهند، و گفته مى شود، ستارهاى است که الآن فرود آمد، و شهابها در کرهى دخان پدید مى آیند چنانچه در محلّ خود تحقیق شده.
و شهابها آنطور که در عرف مشهور است ستارگان نیستند، و شیاطین از آنها اذیّت نمى شوند، چون شهابها از مادّیّات و شیاطین ازروحانیّاتند.
بلکه مقصود از شهابها قواى روحانى است که متضادّ با شیاطین بوده او آنها را از حضور پیش ارواح طیّبه منع مى کنند، آن ارواح طیّبه و پاک که با چشمانى که به صورت شهابها باز شده اند تصوّر مى شوند، اعمّ از این که استراق سمع از آسمانهاى طبع باشد یا از آسمانهاى ارواح.
با توجّه به این مطلب که ما در وجه منع شیاطین از آسمانهاى طبع و آسمانهاى ارواح ذکر کردیم شما ممکن است به آنچه در اخبار وارد شده متفطّن گشته و پى ببرى، در اخبار آمده است که شیاطین به آسمانها صعود مى کردند.
و آنگاه که عیسى علیه السّلام متولّد شد از سه آسمان ممنوع و محجوب شدند، یا آمده است که شیاطین به آسمانها صعود مى کردند.
و آنگاه که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بدنیا آمد به وسیلهى شهابها منع شدند، و در شب تولّد او شهاب بسیار بود، و امثال این روایات بسیار است با این که شیاطین از آسمانهاى ارواح و همچنین از آسمانهاى طبع چنانچه گذشت مطرود بودند.
سرّ مطلب این است که آسمانها در عالم صغیر قبل از تولّد کلمهى عیسوى بالقوّه در آسمان دنیا جمع بودند، و آسمان دنیا عبارت از آسمان نفس انسانى است که محلّ تصرّف شیاطین است.
پس آنگاه که کلمهى عیسوى متولّد گشت بعضى از چیزهایى که بالقوّه بود بالفعل گشت مانند: آسمان سینه که به اسلام باز شد و آسمان قلب و آسمان نفس انسانى، و بقیّه در همان حالت بالقوّه باقى ماندند و شیاطین را به واسطهى همین کلمهى عیسوى از این آسمانها طرد مىکرد، و پس از تولّد کلمهى محمّدى صلّى اللّه علیه و آله که جمیع مراتب را بالفعل دارا و جامع است همهى آنچه که بالقوّه بود بالفعل گشت.
پس آسمانهاى هفتگانه (مراتب عالیّهى انسانى یا هفت مرتبه دل یا هفت مقام) متمیّز گشت و شیاطین را از همهى آنها بیرون رانده و طرد کردند، ولى شیطان از جهت نفس حیوانى مترصّد بود تا در وقت فرصت دزدانه گوش دهد و مترصّد فرصت باشد تا از آسمان نفس انسانى دنیا بعضى از چیزها را بشنود، که شهابى (از تجلیّات انوار) او را دنبال کرد و انسان را به نور ایمان متذکّر و یادآور گشت، که بر این معناى در قول خداى تعالى: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اشاره شده است.[۴]
آیات ۴۴- ۱۹
[سوره الحجر (۱۵): آیات ۱۹ تا ۴۴]
وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (۱۹) وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ (۲۰) وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (۲۱) وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ (۲۲) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (۲۳)
وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ (۲۴) وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۲۵) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۲۶) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (۲۷) وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۲۸)
فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۲۹) فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۳۰) إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (۳۱) قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (۳۲) قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۳۳)
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۳۴) وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَهَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ (۳۵) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۳۶) قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۳۷) إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۳۸)
قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۳۹) إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۴۰) قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (۴۱) إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ (۴۲) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (۴۳)
لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (۴۴)
ترجمه:
(۱۵/ ۴۴- ۱۹)
و زمین را هم ما بگستردیم و در آن کوههاى عظیم بر نهادیم و از آن هر گیاه و نبات را مناسب و موافق حکمت و غایت برویانیدیم.
و در این زمینه هم لوازم معاش شما نوع بشر را فراهم آوردیم و هم براى سایر حیوانات که شما روزى آنها را نمىدهید قوت و غذا فراهم ساختیم.
و (بدانکه) هیچ چیز در عالم نیست جز آن که منبع و خزینهى آن نزد ما خواهد بود ولى ما از آن به عالم خلق الّا بقدر معیّن که مصلحت است نمى فرستیم.
و ما بادهاى آبستنکن رحم طبیعت را فرستادیم و هم باران را از آسمان فرود آوردیم تا به آن آب شما و نباتات و حیوانات شما را سیراب گردانیم (وگرنه) شما نمىتوانستید آبها را براى وقت حاجت خود منبع ساخته جارى سازید.
و ماییم که خلایق را زنده مىکنیم و مىمیرانیم و وارث همهى خلق که فانى مىشوند هستیم،و البتّه علم ما به همهى گذشتگان و آیندگان شما احاطهى کامل دارد.
و البتّه خداى تو همهى خلایق را (در قیامت) محشور خواهد کرد که کار او از روى علم و حکمت است.
و همانا انسانى را از گل و لاى سالخوردهى تغییر یافته بیافریدیم.
و طایفهى دیوان را بیشتر از آتش گدازنده خلق کردیم.
و آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان عالم اظهار فرمود که من بشرى از مادّهى گل و لاى کهنه متغیّر خلق خواهم کرد.
پس چون آن عنصر را معتدل بیارایم و در آن از روح خویش بدمم همه (از جهت حرمت و عظمت آن روح الهى) بر او سجده کنید.
همهى فرشتگان عالم سجده کردند.
مگر ابلیس که از سجدهى آدم امتناع ورزید.
خدا به شیطان فرمود: که اى شیطان براى چه تو با ساجدان سر به سجدهى آدم فرود نیاوردى؟
شیطان پاسخ داد: که من هرگز بشرى که از گل و لاى کهنه آفریده اى سجده نخواهم کرد.
خدا هم به او با قهر و عتاب فرمود: پس از صف ساجدان خارج شو که تو راندهى درگاه ما شدى.
و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقّق و حتمى گردید.
شیطان (چون مردود شد) از خدا درخواست کرد که پروردگارا پس مرا تا روز قیامت که خلق مبعوث مى شوند مهلت و طول عمر عطا فرما.
خدا فرمود آرى ترا مهلت خواهد بود تا به وقت معیّن و روز معلوم.
آنگاه شیطان گفت: خدایا مرا گمراه کردى من نیز در زمین (همه چیز را) در نظر فرزندان آدم جلوه مىدهم (تا از یاد تو غافل شوند) و همهى آنها را گمراه خواهم کرد.
بجز بندگان پاک و خالص تو.
خدا فرمود: همین اخلاص و پاکى سرپرست راه مستقیم به درگاه رضاى من است.
و هرگز ترا بر بندگان من تسلّط و غلبه نخواهد بود، لیکن اقتدار و سلطهى تو بر مردم نادان و گمراهى است که پیرو تو شوند.
و البتّه وعدهگاه تمام آن مردم گمراه نیز آتش دوزخ خواهد بود.
که آن دوزخ را هفت در است هر درى براى ورود دسته اى از گمراهان معیّن گردیده است.
تفسیر
وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ و زمین را گسترانیدیم و در آن کوههاى ثابت و استوار قرار دادیم، وجه بهرهمندى و انتفاع از گسترده بودن زمین، و وجود کوهها ذکر شده است، و این که در هر دو حکمتها و مصلحتهاى فراوانى است.
وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ و در آن از هر چیز موزون رویانیدیم، اگر ضمیر «فیها» به جبال و کوهها برگردد مقصود از موزون چیزى است که قابل وزن است و با وزن کردن خریدوفروش مىشود، مانند فلزّات که در کوهها مىروید، و اگر ضمیر به «الارض» و زمین برگردد، مقصود موزون است که جهت منافع و بهرهمندى شما اندازهگیرى و سنجش شود و براى مصالح شما آماده شده است، و اگر ضمیر به هر دو برگردد معناى آن اعمّ از هر دو معناست[۵].
وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ در زمین چیزى قرار دادیم که بدان وسیله زندگى کنید از قبیل پوشاک و خوراک و مسکن و مرکب وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ عطف بر «معایش» است، براى شما خدمتکاران و کنیزان و بندگان و چهار پایانى قرار دادیم که شما روزى دهندهى آنها نیستید، در این لفظ جانب روزى گیران ذوى العقول غلبه دارد یعنى شما روزى این افراد را نمى دهید.
یا عطف بر مجرور در «لکم» است که این احتمال بعید است، چون حرف جر اعاده نشده، و معناى آیه این است: براى شما اسباب معیشت و زندگى قرار دادیم، و براى کسانى هم که شما روزىدهندهى آنها نیستید اسباب عیش و زندگى قرار دادیم، مانند مجانین و سفیهان و غیر آنها از اهل جزیرهها که مانند چهار پایان و درندگان زندگى مىکنند و به آنها ملحق مى شوند.
گنجهاى هر چیزى نزد خداست وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ[۶] بدان که لفظ «شیء» گاهى به صورت عموم اطلاق مى شود و معناى آن مساوى موجود است که شامل حقّ اوّل تعالى نیز مى شود، و گاهى لفظ شیء بر وجود آن شیء اطلاق مى شود که در این صورت شامل حقّ اوّل نمى شود.
چنانچه شامل حضرت اسما و حضرت فعل که مبدأ اضافات حقّ اوّل است نیز نمى شود، و شامل همهى ممکنات مى شود، مانند حضرت عقول که از آنها به اقلام عالى و ملائکهى مقرّبین تعبیر مى شود، و حضرت ارواح که از آنها به ارباب انواع و صف بستگان الصَّافَّاتِ صَفًّا تعبیر مى شود.
و حضرت نفوس کلّى که از آنها به الواح کلّى محفوظ و تدبیرکنندگان امر تعبیر مى شود، و حضرت نفوس جزئى که از آنها به دو اعتبار به الواح محو و اثبات و به عالم مثال تعبیر مى شود، و تمام موجودات عالم طبع را شامل مى گردد.
و هر چیزى که در آن حضرات باشد داراى حقیقتى در حضرت اسما و حقیقتى در حضرت فعل و اضافهى الهى اشراقى است، و هر چه که در حضرت فعل است داراى حقیقتى در حضرت اسماء نیز است.
و هرآنچه که در حضرت ارواح است داراى حقیقتى در حضرت اقلام و حقیقتى در حضرت فعل و حقیقتى در حضرت اسماء است، و هم چنین است حضرت نفوس کلّى و آنچه که در آنها است و حضرت نفوس جزئى و آنچه که در آنها است و عالم طبع و آنچه که در آن است.
به عبارت دیگر: هر دانى و مرتبهى پایین مستقلا صورتى در عالى، و صورتى نیز بالاستقلال در عالم عالى دارد، و صورتى به تبع عالى نه بالاستقلال در عالم عالى دارد.
بنابراین براى هر یک از ممکنات حقیقتهایى است در حضرت اسما به طور مستقلّ یا تبعى، و هم چنین در حضرت عقل، و هم چنین در حضرت اقلام تا عالم مثال.
و همهى این حضورها از آن جهت که عوالمى مجرّد از مادّه و پردههاى آن است «عند اللّه» و «لدن اللّه» نامیده مىشوند، چه همهى اینها در محضر او حاضرند، و چون این حقایق از تغییر و تبدیل همانند اشیاى گرانبهاى مخزون محفوظ است لذا خداى تعالى آن را «خزائن» نامید.
پس هر آنچه که در عالم ملک است داراى حقیقتى در عالم مثال است، که خداى تعالى آن را از عالم مثال به عالم ملک پایین مىآورد، و این پایین آوردن به همان مقدار است که مادّه استعداد قبول آن را دارد که در حین استعداد مادّه انجام مىگیرد.
و هم چنین است از نفوس کلّى تا عالم مثال، و مطلب از همین قرار است در عالى و اعلى تا حضرت اسماء چون موجودات عالم ملک متجدّد و متغیّر به تجدّد ذاتى است.
بر این معنا که هر آن و هر لحظه از خودش فانى و به وسیلهى پدید آورنده اش وجود پیدا مىکند چنانچه در محلّ خود این مطلب محقّق گشته است.
لذا چیزى در عالم ملک وجود ندارد مگر این که آن به آن فانى شود و از خود بیخود گردد و خداى تعالى آن را از خزائن خودش نازل مىکند.
بنابراین فرمود:
وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ «ننزّله» را با صیغهى مضارع آورده که دلالت بر استمرار تجدّدى بکند، یعنى جز به اندازه استعداد و تقدیر معلوم نمى فرستیم.
وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ[۷] لَواقِحَ و باد را براى تلقیح (گرده افشانى) فرستادیم، چه لاقح و تلقیح کننده حامل مادّهى باردارى است، چه تلقیح کننده آن است که چیزى را حامل و باردار قرار دهد.
یعنى از چیزهایى که نازل مى کنیم بادهاى تلقیح کننده است که به اندازه نازل مى کنیم و شما به آن توجّه و اعتنایى ندارید، و در آن براى شما بهرهها و منافعى است که از جملهى آن منافع سیر دادن ابر در آسمان جهت باراندن باران است، از این رو به بشارت و مژدهاى که از رحمت خدا حاصل مى شود، اشاره شده است.[۸] فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ لفظ «فاء» آورده که دلالت بر تعقیب مىکند یعنى: پس از آن که باد فرستادیم و ابرها را گرانبار کرد و هر سو فرستاد از آن باد آب (باران) فروفرستادیم تا شما را سیراب کند.
وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ شما نمى توانید خازن و منبع آب باشید، تا بتوانید آن را به صورت باران از آسمان به زمین بفرستید یا از آمدن باران منع کنید، بلکه باران هم از چیزهایى است که ما آن را به اندازه مى فرستیم.
پس مقصود اثبات خازن بودن آب نسبت به خودش است، تا استدلالى باشد بر آنچه که ادّعا شد که خزائن هر چیزى نزد خدا است.
وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ و البتّه این ماییم که زنده مىکنیم و مى میرانیم و جاودانیم، گویا که آیهى قبلى براى اثبات مبدأ بودن و حصر آن در خداى تعالى است.
این آیه جهت اثبات مالکیّت، مرجعیّت و حصر آن دو در خداوند مى باشد.[۹] وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ و مى دانیم چه کسانى از شماها جلوتر به دنیا آمده اند و چه کسانى بعدا بوجود آمده اند، و همهى آنان در یک زمان موجود هستند.
یا مقصود از مستقدمین کسانى هستند که زمان وجودشان گذشته است، و مستأخرین کسانى هستند که هنوز بدنیا نیامده اند.
یا مقصود مستقدمین در مراتب ایمان و اسلام است، و آیه بر حسب تعمیم شامل همهى این معانى است، و شاید هم مقصود همین تعمیم بوده است، چون مقصود بیان احاطهى علم خداى تعالى بعد از بیان مبدأ و مرجع بودن او است، و تعمیم بیشتر بر این معنا دلالت مىکند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ و حکمت خداى تعالى مقتضى حشر و برانگیختن مردم و مجازات و رساندن هر کس به مقتضاى عملش است.
عَلِیمٌ و خدا اندازهى هر کس و محشر و اقتضاى او از حیث جزا و پاداش همه را مىداند.
سپس وقتى خداوند الهیّت خود را در مبدأ و مرجع و مالک بودن ثابت کرد، و حکمت و علمش را نیز اثبات نمود، مبدأ بودن خود نسبت به خصوص انسان را نیز اثبات نمود، چه انسان اشرف موجودات است، و مبدأ بودن براى انسان بر حکمت و قدرت و علم بهتر دلالت مىکند، و مبدأ بودنش نسبت به جنّ را نیز بالتّبع ذکر کرد و لذا فرمود:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ براى این عانى کلمات متعدّدى ذکر کردهاند که بهترین آن معانى این است که مقصود از «صلصال» چیز متعفّن و گندیده باشد، و مقصود از «حمأ» گل سیاه است که طول مجاورت با آب آن را سیاه کرده است.
نطفه را تشبیه به «حمأ» کرد چون در رگها و ظرفهاى منى مدّت زیادى مىماند، مانند گل سیاه که در نهرها مىماند، و «مسنون» به معناى ریخته شده است از آن جهت که منى در رحم ریخته مىشود.
وَ الْجَانَ بعضى گفته اند که مقصود از آن پدر جنّ است، و بعضى گفته اند: مقصود ابلیس است[۱۰]، و برخى مقصود از آن را جنس جنّ دانسته اند چنانچه از لفظ انسان ظاهر است که جنس آدمیان است[۱۱].
خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ قبل از آفریدن انسان، او را آفریدیم مِنْ نارِ السَّمُومِ سموم باد گرم شدید است که حرارت آن معروف است و بیشتر وقتها در شهرهاى گرمسیر این باد مىوزد، و آن بادى است با گرماى شدید و بوى گندیده و از زمینهاى شوره زار گوگردى که آفتاب آن را گرم کرده باشد پدید مىآید.
و چون این باد داراى سم است آن را باد سموم مى نامند کیفیّتى که از اختلاط قواى طبیعى عنصرى گرم با قواى روحانى و گرم شدن آن با حرارت خورشید حقیقى پدید مى آید تشبیه به آتش شده که در هوا از اختلاط سطوح زمینهاى شوره زار با نور آفتاب ظاهر مى شود، و تولّد جنّ از آن باد بسبب دود ناشى از آتش است.
چه پس از انتهاى وجود به عالم ملک از آن یک سایهى تاریک ظلمانى و دود به وجود مى آید که تا اسفل السّافلین مى رود، که در این صورت ملکوت سفلى و دار جنّ و شیاطین حاصل مى شود، و این قبل از خلقت موالید عالم طبع یا قبل از خلقت انسان است، و در اوّل سورهى بقره در طىّ آیه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ تحقیق کاملى از کیفیّت خلق جنّ و شیاطین گذشت.
این در عالم کبیر و امّا در عالم صغیر پس جنّ و پدر جنّ همان قوّهى واهمه است که از حرارت اخلاط متولّد مىشود که آن نیز از گرم شدن بر اثر آفتاب روح پدید مى آید، و خلقت آن قبل از خلقت انسان است، چنانچه مشهود و معلوم است.
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ به یاد آور آن وقت را که پروردگارت گفت: لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ به فرشتگان که من آفریننده انسانى از گل خشک بازمانده از لجنى بوی ناک هستم، و آنگاه که خلقت او را تمام کردم، و در آن از روح خود دمیدم، در برابر او به سجده درافتید.
فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ آنگاه فرشتگان همگى سجده بردند.
مگر ابلیس که از سجده کردن سر باز زد و چون خدا فرمود: اى ابلیس تو را چه مىشود که از سجده کنندگان نیستى؟
او گفت: من به بشرى که آن را از گل گندیده آفریدى در حالى که مرا از آتش آفریدى که شریفترین عناصر است، سجده نمى کنم، و صلصال پستترین موالید عناصر است[۱۲].
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها خداوند فرمود: از آن خارج شو، یعنى از آسمان یا از بهشت، یا از ملایکه، یا از مقام و ریاست.
فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَهَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ که تو مطرودى و تا روز جزا بر تو لعنت باد.
ابلیس چون خیلى حرص بر ماندن داشت و مى خواست تا مجال و فرصت اغوا و فریب داشته باشد گفت: به من تا روز قیامت مهلت بده.
قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ چون شیطان خواست تا روز قیامت مهلت داشته باشد که آن روز زنده شدن با نفخهى دوّم است.
و وقت و مهلت ابلیس تا نفخهى اوّل بود، لذا خداى تعالى در مقام اجابت درخواست او فرمود: به تو مهلت مى دهم ولى نه تا وقتى که تو مى خواهى بلکه تا وقت معلوم که آن وقت نفخهى اوّل است.
و در اخبار وقت معلوم به ظهور قائم (عجّل اللّه فرجه) و ذبح شیطان به دست او یا به دست رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تفسیر شده و نیز به وقت نفخهى اوّل تفسیر شده، و همهى اینها به یک مطلب بر مى گردد اگر چه در مقام ادا کردن مطلب به عبارتهاى مختلف ادا شود.
قالَ شیطان خشمناک و غیظ آلود گفت:
رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی خدایا از آن جهت که مرا گمراه کردى من هم مردم را اغوا و گمراه خواهم کرد.
و این عادت همهى پیروان شیطان است که هرگاه آنچه را که طلب مى کنند به آن دست نمى یابند تقصیر را به غیر خودشان بلکه به بزرگ خودشان نسبت مىدهند.[۱۳]
لذا ابلیس گفت: اکنون که مرا فریفتى: لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ پس من هم در روى زمین بدى را نیک جلوه خواهم داد و همگى را جز بندگان خلاصى یافته (از هوا و هوس) با اخلاص ورزنده را فریب خواهم داد.
کلمهى «مخلصین» با کسره و فتحهى لام خوانده شده (با کسره اگر خوانده شود به معناى اخلاص ورزنده است و اگر با فتحه خوانده شود اخلاص یافته و خلاص شده معنا مى دهد که دوّمى صحیحتر است، زیرا لطف از جانب اوست مانند مرضیّه که فوق راضیّه است در حالت دوّم اینست نفى شده است).
قالَ هذا صِراطٌ خدا گفت: این راه حقّ است عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ که اعوجاج و کجى در آن نیست و آنچه که با لفظ «هذا» اشاره شده یا اخلاص است یا عدم تسلّط ابلیس بر مخلصین یا تزیین و فریب شیطان نسبت به بندگان غیر مخلص مقصود است.
و سرّ این که این راه مستقیم و حقّ بر خدا است این است که انسان طورى آفریده شده که از هر چیزى در او قوّه اى نهاده شده که نصّ صریح عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ بر آن دلالت دارد، و مقصود از خلقت انسان این است که همهى این قوا بالفعل در او باشد، و لکن چون در هر چیزى یک جهت تعین و بطلان است و یک جهت اطلاق و حقّیت، و مقصود از فعلیّت آن قوا فعلیّت جانب حقّ در انسان و خلاص شدن آن قوا از بطلان است، و فعلیّت خالص از بطلان حاصل نمى شود مگر با وسوسهى شیطان و اغواى او، چه وسوسهى شیطان مانند آتش است نسبت به طلا، مولوى قدس سرّه گفته:
دیو که بود کو ز آدم بگذرد | بر چنین نطعى از او بازى برد | |
در حقیقت نفع آدم شد همه | لعنت حاسد شده آن دمدمه | |
بازیى دید و دو صد بازى ندید | پس ستون خانه خود را برید | |
خود زیان جان او شد ریو او | گویى آدم بود دیو و دیو او | |
بنابراین راه مستقیم همان نفس انسانى است که بین دو طرف وسوسه هاى شیطان و بازداشتن هاى ملایکه واقع شده است، و به سبب آن دو کمال انسان حاصل شده و سیر او به سوى مولایش تمام مى شود.
من چو آدم بودم اوّل حبس کرب | پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب | |
اگر وسوسه و اغواى شیطان نبود دنیا از نسل آدم پر نمىشد، و «صراط على» خوانده شد و بر وزن فعیل تا وصف «صراط» باشد، و «صراط علىّ» با اضافهى «صراط» به «علىّ» نیز نقل شده است، و «صراط» یا «علىّ» به امیر المؤمنین علیه السّلام تفسیر شده است.[۱۴] إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ تو بر بندگان من تسلّط ندارى مگر آن گمراهان که از تو پیروى کنند که آنها هم در گمراهى ذاتى تکوینى مثل تو هستند.
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ[۱۵] لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ و دوزخ میعادگاه همگى آنان است که هفت در دارد و هر درى از درهاى جهنّم براى صنفى از گمراهان پیرو شیطان، تخصیص داده شده است.
این که درها و درکات و مراتب جهنّم هفت است باعتبار طبقات هفتگانهى زمین است، که عبارتند از:
هیولاى اولى، و امتداد جسمانى، و طبع عنصرى، و مادّهى جمادى، و مادّهى نباتى، و مادّهى حیوانى، و مادّهى انسانى که از آن تعبیر به سینهى گشوده شدهى به کفر و نفس امّاره مى شود، و هر طبقه داراى درى است که دخول و خروج از آن در صورت مى گیرد، و این طبقه ها با ظواهرى که دارند و قابل درک است در دنیا واقع شده اند، و باطن آنها در ملکوت سفلى و دار اشقیا واقع شده است، و درکات جهنّم و درهاى آن در مقابل همین طبقات است.
و آنچه که وارد شده مبنى بر این که جهنّم در زمین هفتم یا زیر زمین است اشاره به همین دارد که ذکر شد.
همهى این مراحل و طبقات که گفته شد در انسان جمع است، و لیکن رنگ نفس انسانى را به خود گرفته به نحوى که هیچ حکمى جز حکم نفس ندارد، و لذا انسان را انسان مى نامند، و نمى گویند زمین، یا آتش، یا جهنّم، و خلد، و مادامىکه نفس انسانى از آن طبقات و مراحل جدا نشود حکمى را دارا نمى شوند، و درهاى آن طبقات در این هنگام بسته است، چنانچه در آیات و اخبار به این مطلب اشاره شده است.
و چون در مقابل هر طبقه از طبقات زمین آسمانى است، و بهشت هاى هشتگانه در مقابل آسمانهاى هفتگانه است و بالاى آسمان هفتم بهشت لقا و رضوان است لذا درجات بهشت هشت و درهاى آن نیز هشت شده است.
و چون لطیفهى انسانى آسمانى و همجنس با آسمانها است، پس آن از ابتداى خلقتش در آسمانها داخل است که آن در مقابل درجات جنان و درهاى آن است، و روى همین جهت است که درهاى بهشت باز است و انسان در آن درها واقع شده است اگر چه داخل در بهشت نباشد.
پس در آیات قرآن نسبت به اهل جهنّم در مواضع متعدّد آمده است:
فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ و نسبت به اهل بهشت دارد «ادخلوها» و در قرآن هیچ نیامده است که «ادخلوا أبواب الجنان» (داخل درهاى بهشت شوید)، و گاهى ابواب جهنّم به صفتهاى ناپسند و رذیلتهاى هفتگانه که امّهات رذائل است تفسیر مىشود، و البتّه در تعیین آنها اقوال مختلف است.
و ابواب جنان و درهاى بهشت نیز به صفتهاى خوب و خصلتهاى هشتگانه که امّهات خصائل است تفسیر مى گردد، و در تعیین آنها نیز اختلاف است.
و گاهى نیز ابواب جهنّم به قواى مدرکهى پنجگانهى ظاهرى و خیال که درک کنندهى صورتها و وهم که مدرک معانى است تفسیر مى شود، و ابواب جنان نیز بهمان مدارک به اضافهء قوّهى عاقله تفسیر مى شود، و وجه مناسبت این تفسیر مخفى نیست، و لیکن حقّ و تحقیق این است که جهنّم و درهاى آن در حقیقت و واقع در خارج این عالم، در ملکوت سفلى وجود دارد و آنچه را که ذکر کرده اند مناسب عدد طبقات و ابواب آنها است، نه این که عین آن طبقات باشد.
و در خبر[۱۶] است که آتش داراى هفت در است:
- درى که از آن فرعون و هامان و قارون داخل مىشوند.
- درى که از آن مشرکون و کفّار داخل مىشوند، و نیز کسانى از آن در داخل مىشوند که هیچ حتّى یک لحظه به خدا ایمان نیاوردهاند.
- و درى که از آن بنى امیّه داخل مىشوند که آن در مخصوص آنها است و هیچ کس مزاحم آنها نیست.
درهاى دیگر:
- در «لظى»[۱۷].
- 5. در «سعیر»[۱۸].
- در «هاویه»[۱۹] است که در آن جهنّم هفتاد سال پایین مىروند هر وقت که به پایین رسیدند یک جوشش و فورانى در زیر پیدا مىشود و آنها را درباره به بالاى چاه مى اندازد که هفتاد سال طول مى کشد، پس تا آخر همین طور براى همیشه در این مرتبه دوزخ به سر مى برند.
- و در دیگرى نیز هست که دشمنان و کسانى که با ما جنگ کرده و ما را خوار کرده اند داخل مى شوند که آن در بزرگترین درها و شدیدترین آنها از نظر گرما است … تا آخر حدیث.
آیات ۵۰- ۴۵
[سوره الحجر (۱۵): آیات ۴۵ تا ۵۰]
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۴۵) ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ (۴۶) وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۷) لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ (۴۸) نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۴۹)
وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ (۵۰)
ترجمه:
(۱۵/ ۵۰- ۴۵)
و اهل تقوى را البتّه (در بهشت) باغها و نهرهاى جارى خواهد بود،(به آنها خطاب شود) که شما با درود و سلام و ایمنى و احترام به آن داخل شوید،و ما آیینهى دلهاى پاک آنها را از کدورت کینه و حسد و هر خلق ناپسند بکلّى پاک و پاکیزه سازیم تا همه با هم برادر و دوستدار هم شوند و روبروى یکدیگر بر تخت عزّت بنشینند،در صورتى که هیچ رنج و زحمت در آنجا به آنها نرسد و هرگز از آن بهشت ابد بیرونشان نکنند،(اى رسول ما) بندگان مرا آگاه ساز و مژده ده که من بسیار آمرزنده و مهربانم،و نیز آنها را بترسان که عذاب من بسیار سخت و دردناک است.
تفسیر
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ به کسانى که از متابعت شیطان پرهیز کنند وعده داده شده است که در باغها (بهشتها) و چشمه ساران به سر مى برند (درست نقطه مقابل پیروان شیطان).
ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ لفظ «قول» در تقدیر است یعنى به آنها چنین گفته مىشود که در سلامت و امنوامان به بهشتها و چشمه ساران درآیید.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ از سینه هاى آنها حقد و کینه را در دنیا قبل از آخرت زدودیم، و براى همین جهت به سلامتى و امن داخل بهشت شدند، یا این که در بهشت آن نیرو و غریزهى حقد و کینه را از سینه هاى آنها بیرون آوردیم، چه انسان مادامى که در دنیا است کم اتّفاق مى افتد که از قوّهى کینه و حقد خالى باشد.
إِخْواناً لفظ «اخوانا» حال است، یعنى در حالى که احساس برادرانه دارید، عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ روبروى هم بر تختها بنشینید در اخبار است[۲۰] که به خدا قسم شما هستید کسانى که خداوند دربارهى آنها گفته: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ به خدا قسم که خداوند غیر شما (شیعیان) کسى دیگر را اراده نکرده است.
لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ نه در آنجا به دانان خستگى و رنج رسد و نه از آنجا بیرونشان کنند.
نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ تقویت امید و رجاى مؤمنین است (که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید: به بندگانم بشارت بده که قطعا من آمرزنده مهربانم).
وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ و این جمله هم تقویت خوف آنها است.
[۱] . درباره مستثنى و اقسام آن به جلد اوّل مراجعه شود.
[۲] . در مورد عدم تحریف قرآن به مقدّمه جلد اوّل تفسیر بیان السّعاده و نیز به جلد اوّل ترجمه تفسیر بیان السّعاده از همین مترجمان مراجعه شود و نیز کتاب ارزشمند« کشف الارتیاب فى عدم تحریف الکتاب» تالیف شیخ محمود بن ابى القاسم مشهور به مقرّب تهرانى( متوفّى ۱۳۲۳ ه ق) که در جواب کتاب فصل الخطاب محدّث نورى که قایل به تحریف به نقص بعضى آیات بود، نوشته است و نیز کتاب الذّریعه و صیانه القرآن و البیان و کشف الارتیاب و تفسیر المیزان مراجعه شود.
ضمنا در پیوست ترجمه قرآن ترجمه بهاء الدّین خرّمشاهى هم شرح مبسوطى آمده است.
[۳] . سورهى بقره آیهى ۷۹.
[۴] . در سوره صافات آیه ۷ و ۸ نیز شرح بیشترى خواهد آمد
[۵] . ابو الفتوح رازى در تفسیرش موزون را سنجیدن بر وفق حاجت و بر حسب مصلحت دانسته و علّامه طباطبایى در تفسیر المیزان آن را پسندیده و متناسب الاجزاء که با طبع و حکمت تناسب دارد معنا کرده است.
[۶] خزائن- جمع خزینه، رحمت شامل و عام الهى است که از« خزینه غیب گبر و ترسا وظیفه خور دارند. مفردات عالم علیا و عالم سفلى جمله خزائن خدایند. در عالم عدم، خداى را چندین هزار خزائن است. کلیّات که در عالم عدماند جمله خزائناند. در مفردات، آب و خاک و هوا و آتش خزایناند. افلاک و انجم، عقول و نفوس خزایناند در مرکّبات هر معدنى، و هر نباتى خزینهاى است. خزائن یازدهگانه- یعنى دماغ، نخاع، ریه، قلب، کبد، طحال، مرارت، معده، امعاء، کلیتین، انثیین. این تقسیمبندیها را اخوان الصفا در رسائل ج ۲ ص ۳۸۲ در مقام بیان ترکیب جسد و چگونگى اخلاط بدن و مزاج طبایع بیان کردهاند.
[۷] باد در ادبیات عرفانى به معناى فیض، امدادات غیبى، و به معناى غرور و خودخواهى هم آمده است.
باد پنهان است از چشم اى امین | در غبار و جنبش برگش ببین | |
کز یمین است آن وزان یا از شمال | جنبش برگت بگوید وصف حال | |
مستى دل را نمىدانى که کو | وصف او از نرگس خمّار جو | |
باد بر تخت سلیمان رخت کژ | پس سلیمان گفت بادا، کژ مغژ | |
باد هم گفت اى سلیمان کژ مرو | گر روى کژ، از کژم خشمین مشو | |
[۸] باد صبا- اشارت است به نفحات رحمانى که از طرف مشرق روحانیات مىآید، چنانکه حضرت رسالت پناه صلّى اللّه علیه و آله فرمودند: انّى وجدت نفس الرّحمن من جانب الیمن.
عراقى گوید:
نفس باد صبا گر بر کویش بوزد | خوشدمان خوشتر از انفاس مسیحا بیند | |
[۹] . باران کنایه از فیض حقّ تعالى و رحمت شاملهى او است که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات بر حسب مراتب استعداد، استفاضه نمایند.
غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فرح و ترح، باران گویند.
مولوى گوید:
غیب را ابرى و آبى دیگر است | آسمان و آفتابى دیگر است | |
ناید آن الّا که بر خاصّان پدید | باقیان فى لبس من خلق جدید | |
هست باران از پى پروردگى | نیست باران از پى پژمردگى | |
[۱۰] تفسیر الصافى ۳: ص ۱۰۶ تفسیر القمى ۱: ص ۳۷۵
[۱۱] . تفسیر الصافى ۳: ص ۱۰۶ تفسیر القمى ۱: ص ۳۷۵
[۱۲] . صلصال علاوه بر این که در این آیات( ۲۶ و ۲۸ و ۳۳) آمده، در آیه ۱۴ الرّحمن نیز آمده در تفسیر طبرى به معناى« گلى آوازدهنده» و در تفسیر سورآبادى به معناى« گل خشک» و در تفسیر کشف الاسرار« گل خشک و سفال خام و در تفسیر نسفى و مجمع البیان« گل خشک بانگآور و در تفسیر ابو الفتوح. گل خشک شده که آن را صوتى باشد پیش از آن که به آتش برسد معنا کردهاند حمأ:
در ترجمه تفسیر طبرى و سورآبادى به گل سیاه و تیره که در بن حوض و تالاب جمع مىشود و در تفسیر کشف الاسرار گلى سیاه( طلحب) آمده است. مسنون: در ترجمه تفسیر طبرى« بوى گرفته» و در تفسیر سورآبادى« سال زده» و در تفسیر کشف الاسرار بوى بگردیده و در تفسیر ابو الفتوح« سالخورده» و در تفسیر نسفى« بوى گردانیده» آمده است.
[۱۳] چون نسبت دادن اغوا که امرى شرّ است از نظر شیعه و معتزله که معتقدند افعال خداوند همه نیک و اصلح است مشکل است، لذا شیخ طوسى اغوا را به سه معنا گفته است: ۱- محرومیّت شیطان از بهشت. ۲- حکم دادن به غوایت و فریب. ۳- نابودى بر اثر لعن. بعضى گفتهاند: منظور این است که شیطان گفت: مرا اغوا کردى، یعنى امتحان کردى بر سجده آدم و من اشتباه کردم و گمراه شدم. با بررسى اقوال عرفا به ویژه شیخ احمد غزالى و عین القضاه و امثالهم و مولانا معلوم مىشود ابلیس به دلیل غیرت و تعصّب و ایمان و حسد در عشق حاضر نشد به نزد غیر از خدا سجده کند.
و او مىپنداشت که خدا مىخواهد خلوص او را در عبودیّت امتحان کند و کوشید تا ثابت قدم باشد و به دیگرى سجده نکند ولى معرفت به این نکته نداشت که اساس بندگى اطاعت است و عاشقان کشتگان معشوقند. و به قول مولوى، ادب نگه نداشت و فعل بد خود را که از وى برخاسته بود به خدا نسبت داد مطلب دیگر این که اغواى شیطان به نفع مؤمنان مخلص است زیرا وسیلهاى است براى گذر از مراحل پست بشرى تا اوج اعتلاى انسانى که با تسلیم نمودن شیطان در تحت امر ربّ خود به ربّ الارباب رسند.( آیات حسن و عشق جلد ۱ از حشمت اللّه ریاضى) و نیز به همین تفسیر در تفسیر آیات ۱۰ تا ۱۸ مربوطه در سوره اعراف و آیات ۷۱ تا ۸۵ سوره ص از تفسیر بیان السّعاده و ترجمه آن، مراجعه شود.
[۱۴] . تفسیر الصافى ۳: ص ۱۱۳ و تفسیر البرهان ۲: ص ۳۴۴/ ح ۱.
[۱۵] . جهنّم از نظر عارفان: دوزخ بر دو گونه است. دوزخ ظاهر و دوزخ باطن. دوزخ ظاهر رنجها و عذابهاى دنیوى و اخروى است.
دوزخ باطن نفس کدر و آلودهى انسان است. عارفان مجموعهى صفات رذیله نفس امّاره آدمى را دوزخ نامیدهاند که دارنده آن خود همواره در عذاب است. و کارهاى پسندیده نفس را صیقل دهد و آن بهشت او باشد.
چونکه جزو دوزخ است این نفسها | طبع کلّ دارد همیشه جزوها | |
فرهنگ اصطلاحات عرفانى دکتر سجّادى
[۱۶] تفسیر کبیر منهج الصادقین ۵: ص ۱۶۴
[۱۷] لظى محرّکه آتش یا زبانهى آن و معرفه دوزخ و ذو لظى موضعى است.
منتهى الارب فى لغه العرب صفىپور ج ۳ و ۴ باب اللام ص ۱۱۴۴)
[۱۸] سعیر کامیر: آتش افروخته و سوزان و زبانهى آتش سعر ککتب جمع و نام بتى و قوله تعالى:
وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً اى مسعورا.( منتهى الارب فى لغه العرب ج ۲ و ۱ ص ۵۵۹)
[۱۹] هاویه: میان آسمان و زمین … مادر گمکردهفرزند و نیز هاویه معرفه بلا الف و لام و الهاویه با الالف و اللام ایضا دوزخ اعاذنا اللّه تعالى منها و قوله تعالى فأمّه هاویه اى فمستقرّه النّار منتهى الارب فى لغه العرب ج ۳ و ۴ ص ۱۳۷۹
[۲۰] تفسیر الصافى ۳: ص ۱۱۵
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۸، ص: ۸۵