ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الحجر۵۱-۹۹
آیات ۶۶- ۵۱
[سوره الحجر (۱۵): آیات ۵۱ تا ۶۶]
وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ (۵۱) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (۵۲) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ (۵۳) قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (۵۴) قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ (۵۵)
قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ (۵۶) قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (۵۷) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (۵۸) إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۹) إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ (۶۰)
فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (۶۱) قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (۶۲) قالُوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ (۶۳) وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۶۴) فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ (۶۵)
وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ (۶۶)
ترجمه:
(۱۵/ ۶۶- ۵۱)
و هم بندگانم را از حکایت فرشتگان مهمان ابراهیم آگاه ساز.
و بگو که چون آن مهمانان بر ابراهیم وارد شدند و بر او سلام دادند، ابراهیم (مضطرب شده و) گفت: من از این که شما بدون اذن و بى موقع بر من در آمدید بیمناکم.
(فرشتگان) گفتند: هیچ مترس که ما آمده ایم ترا به فرزندى دانا از جانب خدا بشارت دهیم.
ابراهیم گفت: آیا مرا در این سنّ پیرى مژده فرزند مى دهید؟ نشانهى این مژده چیست؟
گفتند: ما ترا به حقّ بشارت دادیم و تو هرگز از لطف خدا نومید مباش.
ابراهیم گفت: آرى هرگز به جز مردم گمراه، کسى از لطف خدا نومید نیست.
آنگاه ابراهیم پرسید: که اى رسولان حقّ بازگویید بر چه کار مبعوث شده اید؟
فرشتگان پاسخ دادند که:
ما را براى هلاک قومى زشتکار فرستاده اند.
مگر اهل بیت لوط و خانوادهى نبوّت که آنها را از هلاک نجات خواهیم داد.
جز زن لوط که آن هم (چون با بدان است) چنین مقرّر داشتیم که با زشتکاران هلاک شود.
آنگاه که فرشتگان فرستادهى حقّ بر لوط و خانوادهى او وارد شدند.
لوط با فرشتگان گفت: شما اشخاص نا آشنایید و من هیچ شما را نمى شناسم.
(فرشتگان) پاسخ دادند که: ما بر انجام وعدهى عذاب که قومت در آن به شکّ و انکار بودند، فرستاده شدیم.
و به حقّ و راستى به سوى تو آمده ایم و آنچه گوئیم صدق محض است.
پس تو اى لوط با خانوادهات شبانه از این دیار بیرون شو و همهى اهل بیت پیشاپیش و تو از پى آنان بروید و هیچ باز پس ننگرید. و بلکه بدانسو که مأمورید به سرعت روان شوید.
(آنگاه بر قوم لوط حکم هلاک دادیم) و بر او این فرمان را که قومت تا آخرین افراد صبحگاه هلاک مىشوند وحى کردیم.
تفسیر
وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ علّت ترس ابراهیم از فرشتگان آن بود که آنها از خوردن چنانچه گذشت خوددارى مىکردند.[۲۱]
قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ در اخبار[۲۲] وارد شده که مژده و بشارت فرزند از جانب خدا آمد، پس سه سال درنگ کرد و بار دیگر پس از سه سال بشارت آمد.
قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِ گفتید: به امرى که واقعیّت دارد و حقّ است بشارت مىدهید؟
فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ چون خداى تعالى قدرت بر چیزى دارد که اسباب ظاهرى موافق آن نیست از این رو فرمود: از نومیدان مشو.
قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ خدا گفت: کسانى از رحمت خدا ناامید مىشوند که نسبت به معرفت و قدرت خدا گمراهند، قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ گفت اى فرشتگان مأمور، پس از بشارت کار شما چیست؟
قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ گفتند: ما به قوم لوط فرستاده شدهایم که آن مجرمان را هلاک کنیم.
إِلَّا آلَ لُوطٍ جز قوم لوط که حرف استثنا آنها را استثنا کرده است از قوم مجرمین به صورت استثناى منقطع یا متّصل یا این که استثناى از ضمیر مستتر در «مجرمین» است، إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ لفظ «قدّرنا» معلّق شده، چون معناى علم در آن است، و غابر به معناى باقى است، یعنى زن لوط از کسانى است که مقدّر شده است تا با کفّار جهت هلاک در شهر باقى بماند[۲۳].
فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ پس چون فرشتگان به خانواده لوط وارد شدند، لوط پس از دیدن آنها قالَ گفت: إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ شما گروهى ناشناختهاید و من شما را نمىشناسم یا انسى به شما پیدا نمىکنم چون گمان شرّ به شما دارم.
قالُوا گفتند: ما براى شما بدى نیاوردهایم بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ ما براى وعدهى عذاب آمدیم که قوم تو در آن شکّ مىکردند وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِ[۲۴] ما جهت امر حقّ آمدیم که تخلّفى در آن نیست وَ إِنَّا لَصادِقُونَ و قطعا ما راست گوییم تأکید براى تحقّق عذاب است که واقع خواهد شد.
فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ خانوادهات را بیرون ببر و از پشت سر آنها مانند نگهبان مراتب باش وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ هیچ یک از شما به پشت سرش نگاه نکند، وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ امر الهى در حین خروج از شهر شما را مىگیرد و به شما مىرسد پس آنوقت هرجا که مأمور مىشوید بروید.
وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ به لوط ذلِکَ الْأَمْرَ علم آن مطلب مبهم را رساندیم و او را آگاه کردیم. و آن مطلب مهم را جملهى بعدى تفسیر مىکند: أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ قومت تا آخرین افراد صبحگاه هلاک خواهند شد، یعنى تا آخرشان هلاک و نابود مىشوند.
آیات ۸۴- ۶۷
[سوره الحجر (۱۵): آیات ۶۷ تا ۸۴]
وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَهِ یَسْتَبْشِرُونَ (۶۷) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی فَلا تَفْضَحُونِ (۶۸) وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (۶۹) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ (۷۰) قالَ هؤُلاءِ بَناتِی إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ (۷۱)
لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (۷۲) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ مُشْرِقِینَ (۷۳) فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ سِجِّیلٍ (۷۴) إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ (۷۵) وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ (۷۶)
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷) وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ لَظالِمِینَ (۷۸) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ (۷۹) وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ (۸۰) وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۸۱)
وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ (۸۲) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ مُصْبِحِینَ (۸۳) فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۸۴)
ترجمه:
(۱۵/ ۸۴- ۶۷)
(در آن شب که فرشتگان به صورت جوانان زیبا به خانهى لوط آمدند) قوم لوط آگاه شده و خوشحال به خیال کامرانى به خانهى او شدند،
لوط به قوم خود گفت این جوانان در منزل من مهمانند مرا به آزردن ایشان شرمسار نکنید،از خدا بترسید و در کار مهمانان غریب مرا خجل مگردانید.
قوم گفتند: آیا ما ترا از مهمان کردن مردمان (حمایت مردمان) منع نکردیم،
لوط به قوم خود گفت من این دخترانم را به نکاح شما مىدهم تا اگر خیال عملى دارید انجام دهید (و با مهمانانم قصد بد نکنید)،
اى محمّد به جان تو قسم که این مردم دنیا همیشه مست شهوات نفسانى و به حیرت و غفلت و گمراهى خواهند بود،
بارى قوم لوط هنگام طلوع آفتاب به صیحهى آسمانى هلاک شدند.
و شهر و دیار آنها را زیر و زبر ساخته آن قوم را سنگباران عذاب کردیم.
و در این عذاب هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است.
و این ویرانه (شهر و دیار قوم لوط که اکنون راهى) برقرار براى عبرت صاحبان افکار است.
همانا در این عقوبت بندگان مؤمن را آیت و عبرت است.
و اهل شهر (ایکه) (قوم شعیب) هم مردم بسیار ستمکارى بودند،
آنها را نیز به کیفر رسانیدیم و شهر ایکه و سدوم یا مدین که دیار قوم لوط بود براى اهل اعتبار راهى روشن و آشکار است،و اصحاب حجر هم رسولان ما را تکذیب کردند،
و از آیاتى که ما بر آنها فرستادیم روى برگردانیدند،و در کوهها منزل ساختند تا از خطر ایمن باشند،صبحگاهى صیحهى عذاب آنها را نابود کرد،و به فراز کوه هم با همهى ذخائر و ثروت از هلاک ایمن نگردیدند.
تفسیر
وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَهِ یَسْتَبْشِرُونَ پس از اطّلاع حاصل کردن از ورود مهمانان به واسطهى زن لوط چنانچه گذشت اهل شهر به همدیگر مژده مىدادند، چه در آنها طمع داشتند و خیال مىکردند که لوط علیه السّلام هم در کار آنها شریک خواهد شد.
قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی فَلا تَفْضَحُونِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ لوط گفت: اینها مهمان من هستند مرا پیش ایشان رسوا نسازید و از خدا بترسید و مرا خوار و ذلیل مکنید یا شرمنده نسازید. زیرا «تخزون» از خزى به معناى خوارى است، یا از خزایه به معناى حیاست.
قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ گفتند: آیا ما تو را از مهمان کردن مردم نهى نکردیم؟
قالَ هؤُلاءِ بَناتِی إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ لوط گفت: این دختران من (دختران قبیله من) هستند اگر کارى دارید.
لَعَمْرُکَ قسم به جان تو و به حیات تو اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ آنها در مستیشان حیران و سرگردانند، آوردن صیغهى مضارع جهت احضار حال گذشته است (سرگردان بوده و هستند).
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ مُشْرِقِینَ در آن هنگام که داشت آفتاب طلوع مىکرد فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها بالاى شهر آنها را زیر قرار دادم که مقصود زیر و رو کردن است.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ سِجِّیلٍ لفظ «سجّیل» معرب سنگ گل است، و تفصیل هلاک کردن آن گذشت.[۲۵] إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ در این امر براى اشخاص با فراست که اشیاء را از علامتهایشان مىشناسند، نشانههاى عبرت است.
وَ إِنَّها آن قریهها، یا آثار نابودى، یا نشانهها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ هنوز آثارش باقى است و کهنه نشده و مردم آثار قریه ها و نابودى آنها را مىبینند، و از ائمّه (علیهم السّلام) وارد شده است[۲۶] که: متوسّمین که با فراستهاست همانا ما هستیم، و این که آثار و راهى که باقى مانده در ما است، و نیز وارد شده که امام نشانه و علامت براى اشخاص با فراست است، و این که امام همان راه باقى است.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ تأکید آیه اولى است و بجاى کلمهى «متوسّم»، «مؤمن» آورده شده، یا مقصود این است که در این تفطّن و توسّم نشانهاى است براى مؤمنین.
وَ إِنْ کانَ این که أَصْحابُ الْأَیْکَهِ «الأیک» عبارت از درختان زیاد درهم پیچیده است، یا مقصود جماعتى از هر درخت است حتّى از درخت خرما، و مفرد آن «الأیکه» است، یا مقصود بیشهاى است که درختان زیاد داشته باشد مقصود قوم شعیب علیه السّلام از اهل مدین است، یا از اهل قریه اى غیر از مدین.
لَظالِمِینَ فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما چون ستمکار بودند از آنان یعنى اصل «ایکه» و «مدین» یا مقصود قریههاى قوم لوط و قریههاى اصحاب ایکه انتقام گرفتیم (آنها را به نقمت کردارشان رسانیدیم) لَبِإِمامٍ[۲۷] مُبِینٍ و آن دو قریه در راه روشن و واضحى است که هر راهرو و عبور کنندهاى بر آن مىگذرد و بدانسو راه مىجوید، چه امام عبارت از هر چیزى است که به آن رهنمون شود، چه راه باشد، چه غیر راه.
وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ اهل حجر (قوم ثمود) رسولان (صالح) را تکذیب کردند، و شاید آنها رسولان دیگرى نیز داشتهاند، یا این که تکذیب یکى از رسولان تکذیب همه است، یا این که لفظ جمع آوردن «مرسلین» به اعتبار کسانى از مؤمنین است که با رسول بودند، و «حجر» اسم وادى آنها است، و آن وادى است بین مدینه و شام که آنجا سکونت مىکردند[۲۸].
وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ ما آیات خود را مانند شتر و بچّهى آن و نوشیدن آن از آب (در سوره الشّمس نیز آمده است) بدانها بخشیدیم ولى آنان از آنها روى گردان بودند.
وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آنها کوهها را مىتراشیدند و از آن خانهى امن براى خویش مىساختند، چه بدنهایشان قوى و عمرها و آرزوهاىشان طولانى بود آمِنِینَ خانه هایشان از انهدام و خراب شدن، و نقب زدن دزدها و تخریب دشمنان محفوظ بود، یا این که از عاقبت کارشان و از نزول عذاب بر آنها در دنیا و آخرت ایمن بودند، یا این که با این خانهها مىخواستند از آفات ایمن باشند.
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ مُصْبِحِینَ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ آنگاه بامدادان بانگ مرگبار آنان را فروگرفت خانه هاى سنگى و زیادى مال و عدد، آنها را بىنیاز نکرد و عذاب الهى آنان را در گرفت.
آیات ۹۹- ۸۵
[سوره الحجر (۱۵): آیات ۸۵ تا ۹۹]
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ (۸۵) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ (۸۶) وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (۸۷) لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (۸۸) وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ (۸۹)
کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ (۹۰) الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ (۹۱) فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۹۲) عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۳) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ (۹۴)
إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ (۹۵) الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۹۶) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ (۹۷) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۹۸) وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (۹۹)
ترجمه:
(۱۵/ ۹۹- ۸۵)
و ما آسمانها و زمین و هر چه بین آنها است به جز براى مقصودى صحیح و حکمتى بزرگ خلق نکرده ایم و البتّه ساعت قیامت خواهد آمد اکنون تو اى رسول ما از این منکران نیکو درگذر (یعنى با خلق خوش آنها را به حقّ دعوت کن و اگر نپذیرند دلتنگ مباش)،
همانا محقّقا پروردگار تو آفرینندهى دانایى است،
اى محمّد همانا ما هفت آیهى با ثنا (در سورهى حمد) و این قرآن با عظمت را بر تو فرستادیم،چشم از این متاع ناقابل دنیوى که به طایفه اى از مردم کافر براى امتحان دادیم البتّه بپوش و بر اینان اندوه مخور و اهل ایمان را زیر بال علم و حکمت خود گیر و با کمال حسن خلق بپروران.
و بگو من رسولم که براى اندرز و ترسانیدن مردم از عذاب قهر خدا با دلیلى روشن آمدهام.
آنگونه عذابى که بر کسانى که آیات خدا را قسمت کردند نازل کردیم.
آنان که قرآن را (جزء جزء و پاره پاره کردهاند و بعضى را قبول و بعضى را ردّ کرده اند).
قسم به خداى تو که از همهى آنها سخت مؤاخذه خواهیم کرد.
روزى از آنچه مى کنند باز خواست مى شوند.
پس تو به صداى بلند آنچه مأمورى به خلق برسان و از مشرکان روى بگردان.
همانا ترا از شرّ تمسخر و استهزاکنندگان مشرک، محفوظ مى داریم.
آنان که با خداى یکتا خدایى دیگر گرفتند بزودى خواهند دانست که در چه جهل و اشتباهى بوده اند (و با چه شقاوت و عذابى محشور مى شوند).
ما مى دانیم که تو از آنچه امّت در طعنه و تکذیب تو مى گویند سخت دلتنگ مى شوى.
(غم مخور) و بذکر اوصاف کمال پروردگارت تسبیحگو و از نمازگزاران باش (تا به یاد خدا شاد خاطر شوى).
و دائم به پرستش خداى خود مشغول باش تا ساعت (مرگ و هنگام لقاى) ما یقین بر تو فرارسد.
تفسیر
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِ نظایر این آیه بارها گذشته است و این تمهید و مقدّمهى امر به گذشت و عفو است، یعنى این که قوم تو متلبّس به حقّ هستند و تو کاملترین انبیا هستى، پس شایسته نیست که تو به تکذیب و کار بد آنها نسبت به تو نگاه کنى و بر آنها نفرین کرده یا خشمناک شوى، زیرا که غضب تو مانند نفرین تو موجب دورى آنها از رحمت است، و تو نبىّ رحمت هستى، پس سبب نزدیک شدن آنها به رحمت باش نه سبب دوریشان از آن.
وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ پس هر یک از آنها مستحقّ سیاست و تأدیب و عقوبت شود نمىتواند از دست ما خلاص شود و رهایى یابد، پس تو بر ما توکّل نما و امور آنان را به ما واگذار، و کار آنها را مانند سایر پیامبران با دعا و نفرین علاج مکن.
فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ آنها را ببخش و از آنها درگذر، بخشیدنى که سرزنش و منّت در آن نباشد.
و عفو و بخشیدن عبارت از مکافات نکردن است، ولى صفح خارج ساختن اثر بدى از قلب است، و هر یک از آن دو لفظ در معناى دیگرى و در معناى اعمّ استعمال مىشوند، و گویا که عفو و صفح مانند فقرا و مساکین است که هرگاه جمع شوند جدا مىشوند و هرگاه جدا شوند جمع مىشوند.[۲۹]
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ تعلیق بر وصف ربوبیّت نه سایر اوصاف الهى جهت اشاره به عواطف است، و معناى آیه این است: آنکس که تو را تربیت مىکند و به تو لطف مىنماید همان آفرینندهى آنها است، پس شایسته نیست که تو در عقاب کسى که مخلوق و آفریدهى مربّى تو است عجله و شتاب کنى، الْعَلِیمُ خداوند به حال آنها آگاه و دانا است، پس آنها را طبق مقتضاى حالشان مجازات مىکند، که بنابراین این آیه: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ (تا آخر آیه)» براى جلب رضایت پیامبر از قومش و دور کردن او از شتاب در سرزنش و دعاست.
وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ این جمله و مقدّمهى آیه بعد است که مىفرماید:
لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ است، زیرا به کسى که سبع مثانى داده شده او بىنیاز مطلق است، و نباید چشمش را به سوى غیر بدوزد، و «المثانى» جمع «مثنى» به معناى دو تا دو تا است، و برخى آن را جمع «المثنى» از ثنا دانستهاند، پیش از این (در سوره حمد) گفته شد که، عالم به یک اعتبار هفت است، و این که آن مراتب به اعتبار نزول و صعود تکرار گردد و هر عالم دو تا مىشود، و این که قرآن صورت تدوینى آن مراتب است.
و این که سورهى فاتحه الکتاب مختصر قرآن بوده و همهى قرآن در آن سوره جمع شده است، و این که آن مراتب در ائمّه متحقّق است، و این که محمّد صلّى اللّه علیه و آله صاحب مقام محمود است که در لسان صوفیّه از آن به مقام جمع الجمع تعبیر مىشود، و این که آن مقام همان قرآن عظیم است.
بنابراین تفسیر سبع مثانى به همهى قرآن و به سورهى فاتحه الکتاب، و به سورههاى دو بار نازل شده، و به هفت سورهى بزرگ از اوّل قرآن تا آخر برائت، بنابراین که انفال و برائت یک سوره باشند، و به صحف سابق، و به همهى کتابهاى آسمانى صحیح است.
لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ چه به آنچه به بعضى از مردم یا صنفهاى کافران دادیم مانند مال دنیایى که به دست کفّار است چشم مدوز، چه همه به آنها در جنب آنچه که به تو داده شده در نهایت حقارت و کوچکى است، پس شایسته نیست که از آنچه که به تو داده شده چشم بپوشى، و به امثال این چیزهاى کوچک و بىارزش نظر افکنى.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ چون به تو چیزى داده شده که کمال دنیا و آخرتت در آن است، لذا شایسته نباشد که تحت تأثیر غیر خودت قرار گیرى، بدین گونه که به ظاهر آنان که در ناز و نعمت هستند توجّه کنى و در نتیجه، رغبت و میل بشرى تو تحریک شود.
یا نگاه به باطن آنها بکنى و ببینى که آنها از ایمانى که به بهشت مىرساند روى گردانیده و به کفر روى آوردهاند که آنها را به جهنّم و آتش مىکشاند، آنوقت ناراحت و اندوهناک شوى، بلکه در هر دو حال امیر و فرمانفرماى هر دو حال باش، بدون این که از آن دو حالت تأثیرپذیر شوى، و حال تو نسبت به مؤمن حال تواضع و فروتنى و دوستى با آنها باشد.
چه مؤمنین به سبب لطیفهى ایمان مظاهر تو بلکه مظاهر خدا گشتهاند، و تواضع بر آنها تواضع براى خداى تعالى است.
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ کلمهى خفیض جناح از خفض پهن کردن پرندگان بالهایشان را براى همسرانشان در وقت تواضع است و نشانه دوست داشتن مىباشد، که به استعاره گرفته شده است.
از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وارد شده است[۳۰]: به کسى که قرآن داده شود، اگر گمان کند که به کس دیگرى بهتر و برتر از آن داده شده در آن حال بزرگ شمرده است چیزى را که خدا کوچک شمرده، و کوچک شمرده، آنچه را که خدا بزرگ شمرده است.
وَ قُلْ به کسانى که تو را از میل به ظاهر آنها و اندوهناک شدن بر باطن آنها نهى کردم بگو: إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ من بیمدهندهى آشکار هستم که بیم دهى من و ظاهر و روشن است به نحوى که دلالت آن بر صدق و راستى من مىکند و آنچه که مورد انذار قرار مىگیرد مخفى نیست و روشن است.
کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ سبع مثانى را به تو دادیم، همانند آنچه را که بر مقتسمین از اهل کتاب دادیم، آنان که همّتشان را بر طمعها، آرزوها و اندوهها پایهگذارى کردند، و از قرآن آنچه را که موافق آنها است قبول کردند و آنچه را که مخالف آنانست ردّ کردند.
یا مقصود این است که من شما را از عذاب ذلّت بار بیم دهندهى آشکار هستم، همانطور که بر تقسیم کننده ها عذاب را نازل کردیم.
برخى گفته اند: مقتسمون دوازده مرد بودند که دروازهى دخول و خروج مکّه را در ایّام موسم حج تقسیم مى کردند تا مؤمنین از ایمان به رسول روى گردانند.
بعضى گفته اند: آنها کسانى بودند که بر قتل محمّد صلّى اللّه علیه و آله با همدیگر هم قسم شدند، برخى گفته اند: آنها کسانى بودند که هم قسم شدند بر صالح شبیخون بزنند.
بعضى آنها را یهود دانسته اند که کتب آسمانى را قسمت کردند، و بعضى را ظاهر ساختند و بعضى را پنهان نمودند[۳۱]، یا در مورد تو راست چنین کردند، بنابراین مقصود از قرآن در جملهى بعدى مطلق هر کتاب خواندهشدهى آسمانى است.
الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ لفظ «عضین» جمع «عضه» از «عضوه» به معناى عضو است، یعنى قرآن را به اعضا و اجزا تقسیم کردند، یا جمع «عضه» از «عضیته» یعنى دروغ پنداشتن، یعنى قرآن را افسانه و دروغ قرار دادند.
فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ از کارهایى که مىکنند سؤال خواهیم کرد، مانند تقسیم قرآن، یا افسانه قرار دادن آن، یا سایر کارهایى را که کرده اند.
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ پس آنچه را که مأمور آن هستى انجام بده و از مشرکان رو بگردان و اهمیّتى به قبول و رد و استهزاء آنان مده، و مقصود از «فاصدع» این است که صدا را به آنچه که مأمور شدى بلند کن.
از «صدع بالحجّه» گرفته شده، یعنى دلیل و حجّت را با صداى بلند تکلّم کرد و اعلام نمود، یا این که بین حقّ و باطل فرق بگذار، یا حقّ را جدا و پراکنده نما به نحوى که دیگر نتوانى جمع کنى و از بین برود، یا این که بین جماعت کفّار جدایى بینداز و آنها را متفرّق و پراکنده ساز.
إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ما تو را حمایت مىکنیم تا تو را از شر استهزاکنندگان در امان باشى، و این مشرکان بزودى عاقبت کارشان را خواهند فهمید.
و در اخبار ما وارد شده[۳۲] که آیه در مکّه نازل شده، و این پس از آن بود که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بعد از بعثتش پنج یا سه سال امر خویش را مخفى مىداشت، و با او جز على علیه السّلام و خدیجه نبود، سپس مأمور به اظهار شد، و امر رسالت را بر قبیله هاى عرب اظهار مى داشت.
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ ما مىدانیم که تو از آنچه که مىگویند، از قبیل: تکذیب، و طعن، و استهزا تو و مسخره کردن دین و خدا و کتاب و نمازت، دلتنگ مى شوى.
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ[۳۳] بعضى گفتهاند: یعنى پروردگارت را عبادت کن تا آنجا که مرگ تو فرارسد، چه مرگ است که یقینى است، و تا مرگ که امرى متیقّن و حتمى است تو را رسد.
یا از باب این است که یقین کامل به امور غیبى حاصل نمىشود مگر بعد از برداشته شدن حجاب بدن با مرگ اختیارى.
ولى حقّ معنا این است که اعتبار مفهوم غایت و دخول و خروج آنچه به عنوان غایت هر (مرگ) گفته شده چیزى است که دلیلى بر آن از عرف و لغت نیست (حتّى به معناى سر انجام نیست بلکه به معناى براى این که است).
بنابراین مقصود این است که تو به علم اجمالى دانستى، و هر کس امرى را به علم اجمالى بداند، تفصیل آن را طلب مىکند و مىخواهد، به جمیع مراتب یقین برسد و از علم الیقین تا عین الیقین و از آن تا حقّ الیقین پیش رود، پس براى این که به حقّ الیقین برسى باید عبادت کنى، چنانچه مولوى (ره) به آن اشاره کرده است:
هر گمان تشنه یقین است اى پسر | مىزند اندر تزاید بالوپر | |
چون رسد در علم پس بر پا شود | مر یقین را علم او پویا شود | |
علم جویاى یقین باشد بدان | وان یقین جویاى دید است و عیان | |
اندر الهاکم بیان این ببین | که شود علم الیقین عین الیقین | |
پس گویا که معناى آیه چنین است: اگر مىخواهى به یقین و مراتب آن برسى و معلوم را به تفصیل به دست آورى به عبادت پروردگارت مشغول باش تا مراتب یقین[۳۴] که مطلوب تو است به دست آید، و اما این که بعد از یقین عبادت لازم نباشد جز با مفهوم غایت از آیه استفاده نمىشود، و دانستى که اعتبار مفهوم غایت ضعیف است.
و بعضى از کسانى که خود را به صوفىها بستهاند گفتهاند: عبادت براى حصول یقین است، و آنگاه که یقین حاصل شد دیگر احتیاجى به عبادات نیست، و اینان به مفهوم مثل این آیه، و متشابهات آیات و اخبار و اقوال بزرگان از اهل یقین متوسّل شدهاند، بدون این که در مقصود کلام آنها غور و تعمّق کنند[۳۵].
[۲۱] تفسیر سوره هود، آیات ۶۹ تا ۸۳ جلد ۷ ترجمهى تفسیر بیان السعاده.
[۲۲] تفسیر الصافى ۳: ص ۱۱۵ تفسیر العیاشى ۲: ص ۲۴۴/ ح ۲۵ تفسیر البرهان ۲: ص ۳۴۸/ ح ۱
[۲۳] براى شرح بیشتر به سوره هود آیه( ۸ و اعراف ۸۳) عنکبوت آیات ۳۲ و ۳۳ مراجعه شود.
[۲۴] حقّ- نزد اهل معرفت عبارت از ذات اللّه است. مراد از حقّ، خداوند مىباشد و آنچه خدا بر خود واجب کرده است حقّ گویند. مقصود ولایت مطلقه است که مظهر آن على علیه السّلام مىباشد زیرا که حقّ همان ولایت است که هر حقّى به موجب حقانیّت آن حقّ است.
[۲۵] سوره هود آیه ۷۷
[۲۶] تفسیر منهج الصادقین ۵: ص ۱۶۹
[۲۷] امام پیشوا بطور مطلق، و پیشواى مذهبى بطور خاصّ. در ملل و نحل آمده است: کلمه امامیّه اغلب اطلاق بر پیروان حضرت صادق علیه السّلام تا دوازدهمین امام شود و لکن گاه اطلاق بر اسماعیلیّه، زیدیّه، و … هم مىشود و بالجمله کلمهى امامیه بطور مطلق اطلاق بر فرقه و دستهاى مىشود که قایل به امامت اولاد على باشد و با قید دوازده امامى، هفت امامى، هشت امامى فرقهها ممتاز مىگردند. به هر حال امامیّه قایل به امامت بلافصل حضرت على علیه السّلام بوده و گویند وى جانشین بلافصل او( پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) است.
( شهرستانى، ملل و نحل، ۵ علیه السّلام)
[۲۸] در دائره المعارف اسلام( جلد ۳ ص ۳۶۵) آمده است:« حجر» مقرّ ویرانهاى باستانى در شمال غربى عربستان سعودى نزدیک قرارگاه مدائن صالح در فاصله علیه السّلام ما یلى جنوب غربى متمایز است شهر باستانى و تجارى« الحجر» در مرکز دشتى به طول ۳ کیلومتر و عرض ۲ کیلومتر واقع بوده است وجود میدان گاهى بزرگ و آکنده از سنگ و سفال و بقایاى ساختمانها و بخشى از دیوار شهر حاکى از اهمیّت این شهر در عهد باستان است. ضمنا کندهکاریهاى بسیار در تخته سنگها و صخرههاى پیرامون این دشت دیده شده است مخصوصا گروى صخرهاى که قطر« البنت» نامیده مىشود. کتیبههاى بسیارى به زبانهاى عربى، آرامى، ثمودى، نبطى، لجعانى، عبرى، یونانى و لاتین در آنجا به دست آمده است. ولى تا این تاریخ( ۱۹۶۶ میلادى) هنوز حفریّات باستانشناسى سنجیده و علمى در آنجا انجام شده است. این مطلب بیانگر آن است که همانطور که قرآن فرموده است. در سر راه اقوام مختلف بوده و راه عبور ملّتها بوده و آثارش نیز هم چنان که در زمان پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بوده است هم اکنون نیز هست و چون ایستگاه راه آهن معروف حجاز است بیشتر انظار را جلب مىکند.
[۲۹] ( شرح آن پیش از این آمد).
[۳۰] تفسیر الصافى ۳: ص ۱۲۱ الکافى ۲: ص ۴۴۲/ ح ۵
[۳۱] شیخ طوسى و طبرى مقتسمین را یهود و نصارا مىدانند که قرآن را به نظر خود قسمت کرده به بعضى ایمان مىآوردند و به بعضى ایمان نداشتند.( ترجمه قرآن از خرّمشاهى).
[۳۲] تفسیر منهج الصادقین ج ۵ ص ۱۷۴
[۳۳] یقین- اعتقاد جازم، اعتقاد قلبى. یعنى آنچه در اثر تشکیک مشکک زائل نشود. ملا صدرا گوید:یقین تامّ به اشیا موقعى حاصل است که صورت عقلى به عینه مطابق با وجود خارجى باشد و این یقین از راه علم به علّت حاصل شود.( ملا صدرا، اسفار، ج ۳- از شعر اوّل، ۳۹۶) گویند: آنچه را چشم سر بیند علم خوانند و آنچه را دل بیند یقین خوانند. و بعضى دیگر گویند: یقین عبارت از چشم دل است.
[۳۴] عین الیقین- حقّ الیقین- علم الیقین.
[۳۵] مفسّرینى چون طبرى، شیخ طوسى، میبدى، زمخشرى، أبو الفتوح رازى، نسفى سورآبادى، طبرس، امام فخر رازى، جلالین، ابو السّعود، ملّا محسن فیض، همه یقین را« مرگ» معنا کرده اند ولى اسماعیل حقى در تفسیر عرفانى روح البیان آن را معرفت معنا کرده است، و علّامهى طباطبایى در تفسیر المیزان مى گوید: نمى توان یقین را به معناى ایقان و اطمینان گرفت، زیرا چنین یقین و ایقانى براى حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله در حکم تحصیل حاصل است. به نظر ما مترجمین آن مفهومى را که صاحب این تفسیر و مولانا و صاحب تفسیر روح البیان در نظر دارد تا آنچه مفسّران عالیقدرى که یقین را به معناى مرگ گرفته اند منافاتى ندارد، چه یقین مطلق در تمام ادوار زندگى رسول خدا وجود داشته است و نزول تفصیلى قرآن در ۲۳ سال دلیل اصلى این قضیه است که در مدّت ۲۳ سال یقین اجمالى به یقین تفصیلى ادامه داشته است تا یقین مطلق که بى انتهاست و با مرگ اختیارى( فنا) حاصل و با مرگ اضطرارى به نقطه نهایى مىرسد.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۸، ص: ۸۵