تفسیر بیان السعادة-الإسراء

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الإسراء۲۳-۴۳

آیات ۲۸- ۲۳

[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۲۳ تا ۲۸]

وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً (۲۳) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (۲۴) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (۲۵) وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (۲۶) إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (۲۷)وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً (۲۸)

ترجمه:

(۱۷/ ۲۸- ۲۳)

و خداى تو حکم فرموده که جز او هیچ کس را نپرستید و درباره‏ى پدر و مادر نیکویى کنید و چنانکه هر دو یا یکى از آن دو پیر و سالخورده‏ شوند زنهار کلمه‏اى که رنجیده خاطر شوند مگویید و کمترین آزار به آن‏ها مرسانید و با ایشان به اکرام و احترام سخن بگویید،

و همیشه پروبال تواضع و تکریم را با کمال مهربانى نزدشان بگستران و بگو پروردگارا چنانکه پدر و مادر مرا از کودکى به مهربانى بپروردند تو در حقّ آنان رحمت و مهربانى فرما،

خداى به آنچه که در دلهاى شماست از خودتان داناترست اگر همانا در دل اندیشه‏ى صلاح دارید خدا البتّه هر که را که با نیّت پاک به درگاهش تضرّع و توبه کند خواهد بخشید،

حقوق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن و نیز فقیران و رهگذران بى‏چاره را به حقّ خودشان برسان و هرگز اسراف روا مدار،که مبذّران و مسرفان برادر شیطانند و شیطانست که سخت کفران نعمت پروردگار خود کرد،

و چنانچه از ارحام و فقیران ذوى الحقوق مذکور چون فعلا ندار هستى ولى در آتیه به لطف خدا امیدوارى اکنون اعراض مى‏کنى و توجّه به حقوقشان نتوانى کرد باز به گفتار خوش و زبان شیرین آن‏ها را از خود دلشاد کن.

 

 

تفسیر

وَ قَضى‏ رَبُّکَ‏ و امر کرد پروردگارت، بر امر تکوینى چنانچه بر امر تکلیفى امر کرد، یا این که با امر تکوین و تکلیف امر کرد، بنابراین که قضى بر معناى رساندن امر به مأمور استعمال شود، خواه به نحو تکوین باشد یا به نحو تکلیف.

لکن در امر تکوین الهى تخلّفى واقع نمى‏شود ولى در امر تکلیفى او گاهى تخلّف واقع مى‏شود و ممکن است مقصود ثبوت در عالم قضاى الهى باشد.

أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ‏ لفظ «ان» مصدریه و «لا» نافیه یا ناهیه است، یا این که لفظ «ان» تفسیریّه و «لا» ناهیه است.

و معناى آیه این است که خداوند چنین حکم کرده که هیچ عبادتى از نظر تکوین واقع نشود مگر براى خدا، یا از نظر تکوین و اختیار عبادتى واقع نشود، و یا اگر واقع شد صحیح نباشد مگر براى خدا، یا از جهت اختیار و تکلیف عبادتى از شما صحیح نباشد مگر براى خدا.

 

 

بیان انحصار عبادت براى خداى تعالى‏

بدان که خداى تعالى منزّه از مثل، دوّم و دوگانگى است و لکن همه‏ى مثل‏هاى اعلى (برتر) براى اوست، انسان (کامل) مثل اعلاى خداى تعالى است.

پس مثل حقّ تعالى در عالم کبیر با املاک، افلاک، زمین و موالیدش مثل نفس انسانى در عالم صغیر است با قواى عالى و دانى، و ارواح حیوانى آسمانى، و اعضاى زمینى و صور ذهنیّه ‏اش.

پس شأن صور ذهنى نسبت به نفس شأن ملائکه‏ى مقرّبین است که هیچ شأنى جز وابستگى صرف ندارد، به هیچ وجهى از وجوه داراى انانیّت و استقلال نیست و شأن قواى مدرکه و محرّکه شأن نفوس و عالم مثال است و شأن اعضا شأن عالم طبع است، و همان‏طورى‏ که شأن اعضا در صورت سلامت و صحّت انقیاد و تسلیم نفس و عبودیّت آن است عالم طبع نیز با تمام وجودش که در صورت سلامت و صحّت، شأنش انقیاد عبودیّت است.

و همان‏طورى‏ که اعضا در صورت بروز آفت گاهى از انقیاد نفس خارج مى‏ شود اجزاى عالم نیز در صورت بروز آفت به موجب گمراه کردن شیطان یا آفت خودپسندى و غرور هم چنان که در افراد انسان، شیاطین و جنّ دیده مى‏ شود که از انقیاد خدا و اطاعت او خارج مى‏ شوند و به طورى که اعضاى غیر سالم و مریض که از اطاعت نفس خارج گشته و به حکم آفت مطیع طبع گردیده است به طور مطلق خارج از انقیاد نفس نیست، همین طور اجزاى عالم آفت دار وقتى که از اطاعت خدا خارج مى‏ شود داخل در اطاعت شیطان مى‏ گردد، و به حکم آفت با اختیار خود سایر اجزاى عالم را عبادت مى‏ کند از قبیل: ملایکه، آسمانى ‏ها، زمینى‏ ها، شیاطین و جنّ، همین طور از ابتدا بدون این که خود بفهمد شیطان را عبادت مى‏ کند، از نظر تکوین از اطاعت خدا خارج نشده است.

چون اجزاى عالم مظاهر خداى واحد، احد و قهّار بر حسب اسماى لطفى و قهرى اوست عبادت انسان به هر معبودى که باشد اختیار عبادت خدا نیز هست، بر خلاف طبایع انسانها که آن‏ها مظاهر صرف نفس نیست مگر از یک راه دور، جز راسخون در علم آن را نمى ‏دانند، و از همین جهت است که اعضاى آفت دار مطیع نفس و عبادت‏ کننده‏ى مطلق آن نمى ‏باشد.

پس انسان در عبادت اختیارى که براى شیطان مى‏کند مانند شیطان‏پرستهایا عبادتى که براى جنّ انجام مى‏دهد مانند کاهنان و پیروان جنّ یا عبادت کننده‏ى عناصر مانند بعضى از زرتشتى‏ ها یا آب و هوا و زمین، و موالیدپرست مانند وثنى‏ها یا آنان که سنگ و درخت و نباتات را مى‏ پرستند.

یا مانند پرستش حیوانات به توسّط سامریها یا بعضى از هندیها، و مثل جمشیدى‏ ها فرعونیان که انسان‏ پرست بودند و اقرار بر الوهیّت او داشتند، یا مثل بعضى از صابئى ‏ها (ستاره ‏پرست‏ ها) یا ملائکه‏ پرست ها.

و نیز همانند بیشتر هندیها از جمله آنهایى که قایل بر پرستش ذکر و فرج انسان (آلت تناسلى مرد و زن) هستند مثلا بعضى از آن‏ها قایل بر پرستش ذکر «مهادیو» ملائکه‏ى بزرگ و فرج زن او هستند همه‏ى این‏ها بدون این که بفهمند خدا را عبادت مى‏کنند، چون همه‏ى معبودها مظاهر خداى تعالى به تناسب اسماى او هستند، و لذا گفته شده‏

اگر مؤمن بدانستى که بت چیست؟ یقین کردى که دین در بت‏پرستى‏
اگر کافر ز بت آگاه بودى‏ چرا در دین خود گمراه بودى‏

مولوى معنوى قدّس سرّه فرموده:

ساخت موسى قدس در باب صغیر تا فرود آرند سر قوم زحیر
زان که جبّاران بدند و سرفراز دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
آن چنان آن حقّ ز لحم و استخوان‏ از شهان باب صغیرى ساخت هان‏
ساخت سرگین‏دانکى محرابشان‏ نام آن محراب میر و پهلوان‏
چون عبادت بود مقصود از بشر شد عبادتگاه گردنکش سقر

و لکن چون آن عبادت ناشى از امر تکلیفى خدا نبود موجب استحقاق اجر و ثواب نمى‏ شوند بلکه موجب استحقاق عقوبت و عذابند.

پس بنابراین معناى آیه چنین مى‏شود: خداوند تو حکم کرده با حکم حتمى که تخلف ‏ناپذیرست، تا هیچ بنده ‏اى بر هیچ یک از اشیا عبادت نکند، مگر این که آن عبادت براى خدا واقع شود و با قضا و امر تکوینى او صورت بگیرد، و خداوند با قضاى حتمى خود حکم کرده که: عبادت از هیچ عبادت کننده ‏اى براى هیچ معبودى صحیح نباشد، مگر با اذن و اراده‏ى خدا، از سوى دیگر با قضاى تکلیفى خود حکم نمود بدین گونه که با زبان انبیاى خود امر کرد تا جز او را عبادت نکنید.

پس هر کس در عبادتش توجّه بر غیر خدا داشته باشد از قضا و امر تکلیفى او خارج شده است و عبادت را با اذن او انجام نداده است، پس‏ عبادتش صحیح نمى ‏باشد پس مستحقّ عقوبت از جانب خداى تعالى است.

وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و به پدر و مادر احسان نماید، تقدیر آیه این است: (و ان تحسنوا) یا (ان احسنوا) که عطف بر أَلَّا تَعْبُدُوا باشد، و حذف فعل از آن جهت است که بر «احسانا» اکتفا نموده است، و این جمله نهایت تعظیم بر والدین را مى‏رساند، چون احسان و نیکى بر والدین را بر عبادت خودش مقرّون ساخته است، و والدین اعمّ از پدر و مادر جسمانى و روحانى علیا و سفلى، زیرا احسان بر والدین سفلى این است که در دنیا با نیکى و معروف با آنان رفتار و مصاحبت کنى‏[۱].

إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍ‏ اگر در پیشت به سنّ پیرى، سالمندى و مشقّت رسیدند یکى یا هر دو آن دو، از آن دو ناراحت مباش و ناراحتى‏ات را براى آن‏ها اظهار نکن، و در روایت آمده است که: اگر بشر چیزى پایین‏تر از «اف» مى‏دانست خدا آن لفظ را مى‏آورد و به وسیله‏ى آن نهى مى‏کرد، و آن از پایین‏ترین مرتبه عقوق والدین است.

وَ لا تَنْهَرْهُما با آن دو قهر نکن آن‏ها را ناراحت نکن‏ وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً با آن‏ها گفتار نیکو و زیبا داشته باش‏ وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِ‏ براى آن‏ها بال خضوع و ذلّت خویش را بگستران، این‏ استعاره از خضوع (برگرفته از) تذلّل و رام شدن پرندگان است، که در وقت رام شدن بالهایشان را (جمع کرده و) پایین مى ‏آورند.

مِنَ الرَّحْمَهِ آن خفض جناح و رام شدن ناشى از مهربانى و رحمت که براى آن‏ها بوده باشد، چه آن‏ها به سبب احتیاجى که الآن بر تو دارند هم چنان که تو زمانى نهایت احتیاج و نیاز را بر آن‏ها داشتى، مستحقّ مهربانى تو هستند، و اکتفا بر احسان و مهربانى تنها هم نکن، بلکه بر ایشان دعا کن و در حیات و ممات خیر آن‏ها را از خدا بخواه و بگو:

وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً خدایا به آن‏ها رحم کن همان طور که مرا از خردسالى تربیت نموده و بزرگ کرده‏اند.

از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله وارد شده است که بدون سابقه سه مرتبه فرمود: «رغم انفه، رغم انفه، رغم انفه» گفتند: منظورت کیست یا رسول اللّه؟

فرمود: کسى است که پدر و مادرش را یا یکى از آن دو را در هنگام پیرى درک کند و داخل بهشت نشود.

رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً پروردگارتان داناترست بر آنچه که در شماست که از شایستگان باشید که به تحقیق او بخشنده‏ى چنین کسانى است، این آیه در واقع وعده‏ى پاداش براى احسان و مهربانى نسبت بر والدین است.

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ‏ پس از تعمیم خطاب، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله‏ را مخصوص به خطاب کرد تا مشعر بر این باشد که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اصل در این حکم است و اصل حقوق به دست اوست، و این که اصل ذوى القربى کسى است که قرابت روحانى با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله داشته باشد.

بدان که انسان بر حسب بدن، نفس، قلب، روح، عقل و سرش داراى مراتب متعدّدى است، و بر حسب هر یک از آن داراى خویشاوندان و نزدیکانى است، همان‏طور که در عالم کبیر نزدیکان بر حسب مراتب قرب و نزدیکى متفاوتى دارند، بعضى نزدیک‏تر از بعض دیگر است و هر یک از آن‏ها بر حسب مرتبه‏اى که دارد داراى حقّ مخصوصى است براى انسان در عالم صغیر نیز از نفس و قواى مدرکه و محرکه، بدن و اعضایش نزدیکانى است و هر یک نیز داراى حقى مى‏باشد از این قرار:

  1. در مرتبه‏ى بدنیّات و عالم جسمانى اقربا و نزدیکانى مثل: پدر، مادر و شاخه‏ها و فروع آن‏ها قرار دارند و حقوق خاصّى براى آنان از قبیل:

ارث در اموال و تعهد احوال، خوش‏رو بودن و برآوردن نیازهاى ایشان و دیگر چیزهایى که در صله‏ى ارحام صورى مقرّر گشته است.

  1. در مرتبه‏ى نفس بشرى در مرحله صدر (سینه)[۲] نزدیکان مسلمانان هستند که از جمله‏ى حقوق آنان نصیحت کردن، تعلیم احکام، خوش‏رو بودن، تعهد حال، برآوردن نیازها، پوشاندن عیب‏ها و حفظ غیب‏ و غیره از چیزهایى است که در مؤمنین مقرّر گشته است.

این مطالب که گفته شد مربوط بر مسلمین و مؤمنین بود که با هم به منزله‏ى برادر در قرابات و نزدیکان جسمانى هستند، و اما مسلمانان نسبت به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنین نسبت به امام علیه السّلام همانند پدر و اولاد است، حقوق آنان بر نبىّ صلّى اللّه علیه و آله، امام علیه السّلام و حقوق آن دو بر آنان علاوه برحقّ‏ هاى دیگرى (گذشته) دیگرى است، و هم چنین نبىّ صلّى اللّه علیه و آله نسبت به جانشین خود امام علیه السّلام و امام علیه السّلام نسبت به امام علیه السّلام بعد از خودش، حقوق این‏ها غیر چیز دیگرى است، چیزى غیر از حقوقى که در گذشته ذکر شد.

حال بعد از این مقدّمه روشن مى‏ فهمى که تفسیر ذى القربى به قرابات صورى، اسلامى، ایمانى، و به امام علیه السّلام و نزدیکان محمّد صلّى اللّه علیه و آله و آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله صحیح است، و هم چنین تفسیر به حقّ مالى مانند: حقّ میراث (همچون حقّ فدک براى فاطمه علیها السّلام)، تصدق از مال بر خویشاوندان، نیز مواسات و برادرى، قضاى حاجات و خدمت بر برادران اسلامى و ایمانى و همین طور حقّ تعظیم نبىّ صلّى اللّه علیه و آله به نبوّت و حقّ امام علیه السّلام به امامت همه و همه در جاى خود صحیح است.

بنابراین اختلاف اخبار در تفسیر به جهت کثرت مراتب آیه و گستردگى وجوه آن است، و همه‏ى این تفسیرها بدون هر خدشه و خللى مناسب و درست است.

وَ الْمِسْکِینَ‏ مسکین کسى است که عجز و درماندگى او را از کسب قوّت و روزى باز داشته است و حقّ او از زکات و صدقات است، یا کسى که شیطان و نفس او را از رسیدن به امام علیه السّلام پس از رسیدن به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله عاجز کرده است و یا کسى که پس از وصول (رسیدن) بر امام علیه السّلام از سلوک الى اللّه باز مانده است.

وَ ابْنَ السَّبِیلِ‏ کسى است که از شهر و دیار خود دور افتاده و هم اکنون مى‏خواهد به شهرش برگردد ولى توشه‏ى راه ندارد نه بالفعل و نه بالقوّه، حتّى راه قرض کردن هم ندارد، یا کسى که از امام علیه السّلام منقطع است امّا ظاهرا و باطنا به سوى او سیر مى‏کند.

وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً مقصود از تبذیر دادن مال بر غیر مستحقّ یا دادن مال بر مستحقّ بیشتر از حقّش مى ‏باشد و در پرداخت حقوق مستحقین از تبذیر که دادن بر غیر مستحقّ یا زیاده دادن از حقّ اوست (آنچه که اسراف نامیده شده است) که در این آیه از آن نهى شده است، چون دادن مال بدون تبذیر همان اقتصاد یعنى میانه روى است.

پس تبذیر اعمّ از اسراف است اگر چه گاهى هم در مقابل همدیگر قرار مى‏گیرند، و چون امر به اداى حقوق در مفهوم مخالف آن مستلزم نهى از خوددارى و تنگ چشمى است، لذا به همان اداى حقوق اکتفا کرد و صریحا از اسراف کردن نهى نمود.

ازآن‏رو که ادا کردن حقّ اختصاص به مال صورى و به اقربا و خویشان صورى ندارد، بلکه عام است و شامل سایر حقوق و جمیع‏ خویشاوندان در عالم کبیر و صغیر مى‏ شود، از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله وارد شده که روزى بر سعد مى ‏گذشت او را دید که مشغول وضو گرفتن است، فرمود: اى سعد چیست این اسراف؟ عرض کرد: یا رسول اللّه آیا در وضو هم اسراف است؟

فرمود: بلى اگر چه پیش چشمه‏ى جارى باشى.

و از امام صادق علیه السّلام وارد شده است که پرسیده شد: آیا در حلال تبذیر مى ‏شود؟ فرمود: بلى.

و سر مطلب این است که هرگاه شخصى پیش چشمه‏ى جارى باشد ولى بیش از آن مقدار که واجب و مستحب است قواى خود را به کار اندازد.

این حرص ‏آورى و استعمال قوا و توجّه بر قواى محرّکه بدون ضرورت و استحقاق تبذیر است اگر چه اسراف و تبذیر آب در اینجا مطرح نباشد.

خلاصه‏ى آنچه که از اخبار، با همه‏ى اختلافهاى موجود استفاده مى ‏شود این که: انفاق مال، یا کلام، یا علم، یا حکمت، عرض و جاه، یا نیروى قوا، یا انفاق بر نفس و قواى آن به مقدار خواست، بدون التفات به امر خدا (امتثال امر او) تبذیر است هر چه که مى‏ خواهد باشد.

در عین حال همه‏ى این‏ها اگر به امر خدا و امتثال امر وى باشد میانه روى و اقتصاد است هر چه مى ‏خواهد باشد.

و لذا ذکر کرده ‏اند که اگر همه‏ى دنیا را یک لقمه قرار دهى و مؤمنى را اطعام نمایى اسراف نمى‏ شود.

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ‏ تبذیرکنندگان و کسانى که در غیر طاعت خدا و با غفلت از امر او انفاق مى‏کنند، کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ‏ برادران شیاطین بوده‏اند.

زیرا که انفاق وقتى که به امر خدا نباشد به امر شیطان مى‏ شود که شیطان در کمین بنده نشسته و منتظر غفلت او از امر خدا است، پس در آن حال در بنده تصرّف مى‏ کند و بر او حکم مى‏ راند همان‏طور که بر شیاطین خودش حکومت مى‏ کند.

وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً عطف بیان (علّت) است، یعنى شیطان نسبت به پروردگارش بسیار کفر مى‏ورزد، و کسى که تبذیر مى‏کند و انفاقش بدون التفات بر امر خداست نسبت به پروردگار «کفور» است پس او در کفر ورزیدن برادر شیطان است.

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها اگر از آن‏ها اعراض کردى و حقوقشان را ادا نکردى (به دلیل این که آمادگى پذیرش خواسته‏ هاى خود را نداشتند و خودت نیز بر رحمت پروردگارت امیدوار بودى و طلب رحمت مى‏ کردى ممکن است به واسطه‏ى آن آماده‏ى دریافت خواسته‏ هاى خود گردند یا این که به وسیله‏ى آن خواستهایشان در نزد تو موجود شود و اداى آن بر تو آسان گردد.

با جمله‏ى‏ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ امید رحمت پروردگار دیگر عدم آمادگى یافته نشدن خواسته‏ هاى ذوى الحقوق را ذکر نکرد، چون عدم‏ استعداد و عدم وجدان مستلزم طلب و امید رحمت است، زیرا که آمادگى و دارا بودن و یافتن حقّ صاحبان حقوق رحمت است، و کسى که فاقد آن دو است در صورتى که شأنیّت و اهلیّت آن‏ها را داشته باشد آن‏ها را طلب مى‏ کند از آمادگى و استعداد و دارا بودن به ذکر رحمت اکتفا کرد چون استعداد و وسعت و دارا بودن مصداق رحمتند.

فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً اگر حقوق آن‏ها را نتوانستى بدهى با زبان خوش با آن‏ها رفتار کن و گفتارى بگو که شنیدنش آسان باشد، نه این که شنیدنش سخت و دشوار باشد و آن گفتارى است که با گفتن آن دلها خوش شود.

روایت شده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پس از نزول این آیه هرگاه از چیزى از او خواسته مى‏ شد و مالى نداشت که بدهد مى‏ فرمود: خداوند از فضل خودش به ما و شما روزى دهد.

 

 

 

آیات ۳۵- ۲۹

[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۲۹ تا ۳۵]

وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹) إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۳۰) وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً (۳۱) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ ساءَ سَبِیلاً (۳۲) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (۳۳)

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً (۳۴) وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً (۳۵)

 

ترجمه:

(۱۷/ ۳۵- ۲۹)

نه هرگز دست خود محکم بسته دار و نه بسیار باز و گشاده که هر کدام کنى به نکوهش و حسرت خواهى نشست،

همانا خداى تو هر که را خواهد روزى وسیع دهد و هر که را خواهد تنگ‏روزى گرداند که او به صلاح کار بندگان کاملا آگاه و بیناست،

هرگز فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید که ما روزى ده شما و آنان هستیم زیرا این قتل و زنده به گور کردن فرزندان بسیار گناه بزرگى است،

و هرگز به عمل زنا نزدیک نشوید که کارى بسیار زشت و راهى بسیار ناپسند است،

و هرگز نفس محترمى را که خدا قتلش را حرام کرده مکشید مگر آن که با حکم به حقّ مستحقّ قتل شود و کسى که خون مظلومى را بریزد ما به ولى او حکومت و تسلّط بر قاتل دادیم پس در مقام انتقام اسراف نکند که او از جانب ما مؤید و منصور خواهد بود،

و هرگز بر مال یتیم نزدیک نشوید مگر آن که راه خیر و طریق بهترى به (نفع یتیم) منظور دارید تا آن که به حدّ بلوغ و رشد برسد و همه به عهد خود وفا کنید که البتّه (در قیامت) از آن پرسیده خواهى شد،

و هر چه را که به کیل و وزن مى‏سنجید تمام بپیمایید و همه چیز را با ترازوى عدالت بسنجید که که این کارى بهتر و عاقبتش نیکوتر است.

 

 

 

تفسیر

وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ در این آیه چشم تنگى، سخت گیرى و اسراف بر سبیل کنایه آمده است.

چون غالبا سخت گیرى و تنگ چشمى همراه با دست بستگى و گرفتگى دست، اسراف و ولخرجى همراه با دست ‏ودل‏بازى است، لذا فرمود: دستت را بر گردنت مبند و بسیار گشاده‏ اش مدار.

این بیان تأکید مطلب قبلى و بیان غایت و نهایت اسراف است، چنان چه قول خداى تعالى:

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ‏ بیان مبدأ و آغاز تبذیر است که در هنگام تفسیر آن به این مطلب اشاره شد، فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً که در آن صورت ملامت زده و حسرت خوار خواهى شد.

در مورد شأن نزول این آیه وارد شده است که در نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چند وقیه طلا بود و چون دوست نداشت که شب طلاها پیش او بماند، آن‏ها را صدقه داد و وقتى که صبح شد دیگر چیزى نداشت، و در این حال سایلى آمد، چیزى نداشت که به او بدهد سایل او را سرزنش کرد، و خداوند هم او را تأدیب نمود.

یا مقصود این است که از جهت لباس به حسرت خورى نشست، چنانچه وارد شده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چیزى نداشت به سایل بدهد پیراهن خود را داد.

إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ به راستى که پروردگارت روزى را بر هر کسى که خواهد گسترش داده و مقدّر مى‏ سازد (و قدرت این کار را دارد).

پس تو قادر نیستى که با امساک روزى خود را گسترش داده و نیز با دادن همه‏ى دارایى خویش نمى ‏توانى روزى را بر دیگران گسترش دهى، این جمله‏ى تعلیل نهى از افزونى قبض و بسط است.

إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً که خداوند احوال باطنى آن‏ها را مى ‏داند و احوال ظاهریشان را مى‏ بیند، و بر مصالحشان آگاه است و آنچه را که به صلاح ایشان باشد عطا فرموده و از آنچه که به ضرر و فسادشان است منع مى‏ کند.

خطاب را از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله برگردانده و قوم را مخاطب خود قرار مى دهد که: فرزندان خود را نکشید از ترس ندارى (بى‏ چیزى) که ما آن‏ها و شما را روزى مى‏ دهیم که کشتن ایشان گناه بزرگى است.

کلمه‏ى‏ إِمْلاقٍ‏ به معناى افلاس و نادارى است از (املق) است یعنى محتاج شد.

آنان فرزندانشان را مى ‏کشتند و دخترانشان را زنده به گور مى ‏کردند که مبادا (به واسطه‏ى داشتن آن‏ها) فقیر و بى‏ چیز شوند.

وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً به زنا نزدیک نشوید که خیلى قبیح و در نهایت زشتى است.

وَ ساءَ سَبِیلًا زنا بدراهى است، زیرا که راه جهنّم است و از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده است.

از نبىّ اکرم صلّى اللّه علیه و آله طىّ سفارشى بر امیر المؤمنین على علیه السّلام آمده است: یا على در زنا شش خصلت است که سه‏ تاى آن در دنیا و سه‏ تاى آن در آخرت است، امّا آن سه خصلتى که در دنیا است عبارتند از:

  1. زیبایى و خوبى را مى‏ برد.
  2. فنا و مرگ را زودرس ‏تر مى‏ کند.
  3. روزى را قطع مى‏ کند.

و آن سه خصلتى که در آخرت است عبارتند از:

  1. بدى حساب.
  2. غضب پروردگار
  3. 3. جاودانگى در آتش.

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِ‏ نفسى را که خداوند کشتن آن را حرام کرده جز به حقّ نکشید، یعنى جز با اسبابى که در شرع مقرّر گردیده است مانند: ارتداد بعد از ایمان، تکرار بعضى از گناهان که داراى حدّ است و بعد از طىّ مراحل و مراتب حدّ مى‏شود مثل:

قتل نفس، زناى محصنه و لواط، چون هم چنان که پیش از این نیز بارها یادآور شده ‏ایم حقّ عبارت از همان ولایت است، و ولایت ظهور اوّل حقّ تعالى است، پس معناى آیه چنین مى‏ شود: نفسى را نکشید مگر با فاعلیّت حقّ، نه با فاعلیّت خودتان چنان که مولوى قدس سرّه فرموده است:

آن که از حقّ یابد او وحى و خطاب‏ هر چه فرماید بود عین صواب‏
آن که جان بخشد اگر بکشد رواست‏ نایب است و دست او دست خداست‏

پس مادامى‏ که انسان خارج از حکم نفسش و داخل در حکومت خدا یا حکومت کسى که داخل در حکومت خداست نشود، جائز نیست که کسى را بکشد یا دستور کشتن بدهد، قاتل هر کسى که مى‏ خواهد باشد و مقتول نیز همچنین‏[۳]، هم چنان که مولوى قدس سرّه از زبان على علیه السّلام گوید:

من چو تیغم و آن زننده آفتاب‏ ما رمیت اذ رمیت در حراب‏
رخت خود را من زره برداشتم‏ غیر حقّ را من عدم انگاشتم‏
ز اجتهاد و از تحرّى رسته‏ام‏ آستین بر دامن حقّ بسته‏ام‏

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً کسى که مستحقّ قتل نیست کشته شود،

فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً مقصود از ولى مقتول کسى است که متصدى امر مقتول است و آن کسى است که بر ارث بردن از او اولویّت دارد، و در واقع همه‏ى وارث مى‏باشد.

بنابراین معناى آیه این است که به ولى مقتول اجازه‏ى تسلّط بر قاتل دادیم که قصاص کند یا دیه بگیرد.

فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ‏ پس نباید در قتل اسراف کند یعنى نباید بدون استحقاق کسى را بکشد که آن اسراف است، چون اعضایش را حرکت داده و بدون امر خدا کسى را کشته است، اگر فَلا یُسْرِفْ‏ خوانده شود، معناى این است ولى در قتل اسراف نکند یعنى در مقابل یک مقتول بیش از یک نفر را نکشد یا کسى را که قصاص مى‏کند مثله ننماید.

ممکن است که آیه همان‏طور که وارد شده‏ فَلا یُسْرِفْ‏ درباره‏ى قتل امام حسین علیه السّلام نازل شده باشد، معناى آیه چنین باشد که در اینجا اسراف در قتل نیست، حتّى اگر جمیع اهل زمین در مقابل امام حسین علیه السّلام کشته شود، چنانچه در اخبار به همین معنا تفسیر شده است.

إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً مقتول یا ولىّ مقتول منصور و یارى شده است، بدین گونه که خداوند ولى او را مسلّط مى‏کند و حکومت‏کنندگان ولى او را یارى مى‏ کند.

معناى آیه بنا بر تفسیر اوّل و سوّم ظاهر است و بنا بر تفسیر دوّم تعلیل نهى مى‏شود، یعنى ما از اسراف نهى کردیم، چه ولى مقتول یارى شده بود و قدرت بر اسراف داشت.

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ به مال یتیم نزدیک نشوید تا چه رسد به این که تصرّف در آن بکنید، مگر با خصلت و صفتى که نسبت به نزدیک شدن به مال بهترین خصلت و صفت باشد، و آن بدین گونه است که مال را جمع و حفظ کند و اگر ممکن باشد در رشد و نموّ آن بکوشد.

حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ به طور عموم به هر عهد و پیمان اسلام که از شما در بیعت عام نبوى گرفته شده وفادار باشید اگر به عموم عهد و پیمان‏ها وفا کنید بالاخره شما را بر وفاى عهد اسلام مى‏ رساند، و اگر به عهد و پیمان اسلام وفا کنید شما را به عهد ایمان مى‏ رساند که با بیعت خاصّ و لوى حاصل مى‏ شود و وفاى لازم مى ‏باشد.

إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا بعد از تجسّم اعمال از عهد و پیمان پرسیده خواهد شد که آیا وفا بر تو کردند یا نه؟ یا از حال عهدها پرسیده مى‏شود که آیا بر آن‏ها وفا کردید یا نه؟ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ‏ لفظ (وفا) و (ایفا) هر دو بر یک معناى است لکن با تفاوت که در لفظ «ایفا» نوعى مبالغه است، یعنى پیمانه را تمام و کمال دهید چون پیمانه مى‏ کنید.

إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ‏ و چیزهاى را که قابل وزن (توزین) هستند وزن کنید با ترازوى درست «قسطاس» در خبر به میزان تفسیر شده است، که داراى دو کفه و یک زبانه است.

ذلِکَ خَیْرٌ وزن صحیح و مستقیم خیر و خوب است به سبب شهرت، آوازه‏ى نیکو و خارج شدن از صفت پست سرقت و خدعه‏ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا از نظر غایت و بازگشت دادن بر آن نیکوتر است، چون غایت در درستکارى و وزن صحیح در دنیا جلب برکت، و در آخرت سهولت محاسبه ثواب نیکو است.

 

 

 

آیات ۴۳- ۳۶

[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۳۶ تا ۴۳]

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (۳۶) وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (۳۷) کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (۳۸) ذلِکَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹) أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً (۴۰)

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (۴۱) قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَهٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى‏ ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً (۴۲) سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً (۴۳)

 

ترجمه:

(۱۷/ ۴۳- ۳۶)

هرگز بر آنچه علم و اطمینان ندارى دنبال نکن که (در پیشگاه خدا) چشم و گوش و دلها همه مسئولند،

و هرگز در روى زمین با کبر و ناز راه مرو (و غرور و نخوت مفروش) که به نیرو زمین را نتوانى شکافت و به کوه در سر بلندى نخواهى رسید،

که از این قبیل کارها و اندیشه‏ هاى بد همه نزد خدا ناپسند خواهد بود،

این است آنچه که از حکمت به وحى پروردگارت بر تو مى‏رسد هرگز با خداى یکتا کسى را به خدایى مپرست وگرنه ملامت زده و مردود بر دوزخ در خواهى افتاد،

آیا خدا شما را به فرزندان پسر بر گزیده است و خود فرشتگان را دختران خویش قرار داده است؟ این رأى و گفتار شما (مشرکان) بسیار افترایى عظیم و گناهى بزرگ است،

و ما این قرآن را به انواع سخنان فصیح و بلیغ نیکو بیان کردیم تا خلق متذکّر شوند و از این پند بگیرند (لیکن بدان را) جز نفرت و شقاوت حاصلى نیافزود،

(اى رسول ما مشرکان را) بگو اگر با خداى یکتا چنانچه شما مى‏گویید خدایان دیگرى بود در این صورت آن خدایان بر خداى عرش راه مى‏گرفتند،

خدا از آنچه مى‏گویند بسیار برتر و منزّه‏تر است.

 

تفسیر

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏ پیرو ادراکى مباش که از جانب تو علم و یقین بر آن تعلّق نگرفته است اعمّ از این که آن پیروى با انجام کارى توسّط اعضا و جوارح انجام بگیرد.

همانند: کارهایى که بر صحیح بودنشان علم و اطمینان نداشته باشى یا پیروى از نوع گوش فرا دادن بوده باشد مثل این که بر سخنى گوش فرا دهى که بر درستى آن علم و یقین ندارى.

یا پیروى از طریق دیدن و نگریستن باشد مثل نظر انداختن بر چیزى که صحیح بودن آن را نمى‏دانى و هم چنین ممکن است پیروى کردن از طریق اقوال و گفتارها باشد مانند این که چیزى بر زبان جارى کنى که صحّت جریان آن را نمى‏دانى و از همین قبیل است فتوى دادن به غیر علم.

لذا علماى ربانى به استناد همین آیه از فتوى دادن مبتنى بر ظنّ و رأى و قیاس و استحسان و نیز از تقلید کسى که خداوند بر او در امامتش اذن نداده است (چه بلا واسطه و چه با واسطه) منع نموده و فرموده‏اند: مفتى باید علم یقینى و قطعى بر صحّت مورد حکم فتواى خویش داشته باشد مانند: ائمّه علیهم السّلام و کسانى که مجاز از جانب ایشان هستند و شیوه‏ى عملى شان هم چنین بر مقلّد لازم است که علم قطعى داشته باشد از این که از کسى که تقلید از او صحیح است تقلید نماید، و این قطع و علم یا به موجب نص و اجازه‏ى صحیح و صریح در امامت او، یا با بصیرت باطنى که بر حال‏ مقلّد خویش دارد حاصل مى‏ شود.

اما کسانى که در احکام مستبدّ به رأى هستند، بدون این که وحى و الهامى بوده باشد یا از جانب صاحب الهام و وحى اجازه داشته باشند (اگر چه با واسطه ‏هاى متعدّد صورت گرفته باشد) و پیروان آن‏ها، که بدون علم به صاحب وحى و الهام یا صاحب اجازه بودن و امثال آن از ایشان پیروى کرده‏اند در حقیقت پیروى از چیزى مى‏کنند که علم بر آن ندارند.

برخى گفته ‏اند که مقصود از علم در اینجا اعمّ از علم خاصّ بوده و شامل ظنّ نیز مى‏ شود.

بنابراین ظنّ بر احکام از طریق قیاس و استحسان عقلى و رأى‏[۴] آن هم از هر محلّى که حاصل شود مى‏گردد، در حالى که اگر چنین بود تعبیر کلمه‏ى ظنّ بهتر بود.

زیرا نهى شده است از پیروى آنچه که ظنّ و گمان هم بر آن نباشد، مفهوم مخالف مستلزم امر به پیروى از مظنون و معلوم یقینى است به خلاف نهى از پیروى غیر معلوم.

و چون همه‏ى افعال و اقوال از طریق گوش یا چشم یا دل و یا همه‏ى آن‏ها حاصل مى‏شود، لذا در مقام تعلیل مسئولیّت را متوجّه آن سه قرار داده و فرمود: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا گوش، چشم و دل (شنوایى، بینایى و دیدیابى) همه‏ى این‏ها که ذکر شد مورد بازخواست قرار مى‏ گیرند.

أُولئِکَ‏ در عقلا استعمال شود، یا مقصود همه‏ى این سه چیز است، بنابراین که در مطلق جمع استعمال شود، مذکّر باشد یا مؤنّث، عاقل باشد یا غیر عاقل.

و این که مورد بازخواست قرار مى‏ گیرند منظور صاحب آن‏هاست که پرسیده مى‏ شود که صاحب تو با تو چه کرده است؟ یا تو با صاحبت چه کردى؟ نشنیدى و ندیدى؟ تعقّل و تخیّل نکردى؟

بر پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده است که فرمود: ابو بکر گوش من، عمر چشم من و عثمان دل من است.

گویا درباره‏ى آنان یا ظنّ و علم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سؤال شد که آن حضرت این آیه را قرائت نمود.

از امام صادق علیه السّلام وارد شده که فرمود: کسى که بعد از فارغ شدن از اداى واجبات، مستحبّات و حقوق واجب بخوابد آن خواب محمود و پسندیده است، و من براى اهل زمان ما که این خصلت‏ها را انجام و این صفات را داشته باشند سالم‏تر از خواب چیزى نمى‏دانم.

زیرا که مردم مراعات دینشان و مراقبت احوالشان را ترک کرده و به کج‏راهه رفته‏اند.

بنده‏ى خدا اگر کوشش کند حرف نزند، چگونه ممکن است که نشوند؟ مگر این که خواب مانع شنیدن او باشد که خواب قواى ادراکى را از انسان مى‏گیرد؛ لذا خداى تعالى فرمود: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ تا آخر آیه.

وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً روى زمین با تکبّر و تبختر راه نرو، و لفظ «مرح» خرامان و با تبختر راه رفتن است که از شدّت خوشحالى حاصل مى‏شود و لذا هم به تبختر شده و هم به شدّت فرح‏ إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ‏ تو که هرگز نمى‏توانى زمین را بشکافى یا بر روى همه‏ى زمین راه بروى.

وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا با عظمت و بزرگى جثه‏اى که دارى هرگز نمى‏توانى به بزرگى و عظمت کوهها برسى؛ یا هرگز نمى‏توانى بر قلّه‏هاى کوه صعود کنى.

بدین ترتیب که لفظ طُولًا را تمیز قرار دهیم که از فاعل یا مفعول نقل شده است.

پس هر کسى که خودش عاجز است، قدرت و توانایى ندارد،شایسته نیست که تکبّر و تبختر داشته باشد، بنابراین جمله‏ى مذکور تعلیل نهى است.

کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً همه (تک‏ تک) خصلت‏هاى چهارده ‏گانه که ذکر شد[۵] (از قول خداوند متعال تا طُولًا) اگر به نحو مطلوب انجام نگیرد براى پروردگارت خوشایند نیست؛ که همه بدى و گناه است و لفظ «ذلک» اشاره به خصلتهاى ذکر شده یعنى آن خصلتها، ذلِکَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ از چیزهایى است که پروردگارت بر تو از جهت حکمت علمى و عملى وحى کرده است‏ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ با خدا خدایان دیگر قرار نده، تکرار این جمله براى اشاره بر این است که توحید مهم‏ترین خصلتها است، و همان‏طورى ‏که از نظر علمى مبدأ خصلتهاى دیگر است از نظر حال عیان و تحقّق غایت آن‏ها مؤثر است.

پس جمله‏ى اوّل براى بیان وجوب توحید در الوهیّت اللّه است که‏ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً آیا پروردگارتان شما را با داشتن پسران برگزیده در حالى که براى خود از فرشتگان دخترى گرفته است.

این آیه ردّ بر کسانى است که مى‏گفتند همه‏ى ملایکه یا بعضى از آن‏ها دختران خدا هستند، مانند بعضى از قریش و بعضى از هندى‏ ها.

إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً شما گفتار بزرگ و ناروا مى‏گویید (گنده‏تر از دهان خود حرف مى‏زنید) که براى خدا فرزند قرار مى‏دهید و از طرفى مذکّر و مؤنّث بودن را بر فرشتگان که مجرّد از مادّه‏اند نسبت مى‏دهید، حال آن که آنان از این حرفها بالاتر برترند، و شما فرشتگان را مؤنّث پنداشته و آنچه را که در چشم‏تان پست‏تر است بر خدا نسبت مى‏دهید، در حالى که خودتان پسر داشتن را معیار برترى مى‏دانید، پس خودتان را بالاتر از خدا پنداشته ‏اید.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا فعل‏ صَرَّفْنا متعدّى است لذا علاوه بر فاعل «نا» احتیاج بر مفعول نیز دارد، اما حذف مفعول در اینجا به جهت تعمیم است.

پس معناى آیه این است: تصریف و تصرّف در کلمات، مثالها و الفاظ متعدّد بسیار در این قرآن نمودیم، در هر چیزى از حجّت‏ها، حکایت‏ها، عبرت‏ها، مواعظ و احکامى که شایسته‏ى مردم بود براى ایشان بیان کردیم.

محتمل است که صیغه‏ى‏ صَرَّفْنا براى وفور مفعول باشد یعنى ما خیلى از معانى گوناگون را که شایسته بود ذکر شود یادآور شدیم تا متذکّر شوند و پند بگیرند.

وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً حال آن که برایشان جز نفرت چیزى نیافزود که این به سبب حماقت آنان بود که به جاى بهره‏ گیرى درست از آن دورى از خدا را پیش گرفتند.

در اینجا لفظ إِلى‏ ذِی الْعَرْشِ‏ را با ضمیر (الیه) ذکر نکرد، بلکه اسم ظاهر ذِی الْعَرْشِ‏ را به جاى ضمیر آورد تا مشعر به برهان باطل بودن شرک و خدایان دروغین بوده باشد.

یعنى این که او خالق عرش و همه‏ى مخلوقات است، و آنچه که خدایان خود مى‏پندارید از جمله‏ى همین مخلوقات است.

پس بنابراین چگونه مى‏شود خدایانى با او باشند در حالى که آن‏ها نیز مملوک او هستند؟! یا این که خداى تعالى صاحب تخت است و صاحب تخت عبارت صاحب ملک است و شما قبول دارید که خدا صاحب تخت و سلطنت بلامنازع است؛ پس اگر خدایان دیگرى با او بودند که راه را بر او با نزاع مى‏گرفتند و براى او ملک سالم و کامل باقى نمى‏ گذاشتند، حال که ملک مسلم مال اوست پس نباید خدایان دیگرى با او باشند.

بعضى آیه را چنین تفسیر کرده‏اند که آن‏ها خواهان تقرّب به صاحب‏ عرش گشته و آیه را این گونه تفسیر کردند: (اولئک الذین یدعون یبتغون الى ذى العرش سبیلا) در آن صورت خدایان ادّعایى، به صاحب عرش تقرّب مى‏جستند، سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً خدا از آنچه که مى‏گویند بسى منزّه و فراترست.


[۱] در سوره بقره تفصیل و تحقیق کامل پیرامون والدین و احسان بر آنان گذشت.

[۲] پیش از این در جلد دوّم و سوّم مراحل با اطوار قلب که هفت‏تاست بدین شرح ذکر شد:

صدر، قلب شفاف، فؤاد، جنه القلب، سویدا و مهجه القلب.

[۳] از این آیه مستفاد این که: در زمان غیبت حکم قتل موضوعیت اجرایى ندارد پس هیچ کس را نمى‏توان کشت و بایستى مجازاتهاى دیگر جایگزین شود مگر حکم قصاص که به هر حال باید اجرا شود. مترجمین

[۴] قیاس و رأى و استحسان: قیاس در فقه عبارتست از این که در شریعت حکمى براى امرى معلوم باشد و بعد امور دیگرى را که با آن اتّحاد در علّت داشته باشد بر آن قیاس نمایند و همان حکم را نسبت بر آن امور صادر کنند، ابو حنیفه بر قیاس و حجیّت آن معتقد بود، با وجود این که شیعه و کلّا صوفیّه مخالف قیاسند، اما با وجود این، این روش به مرور توسعه یافته و بر تمام مواردى اطلاق گردید که نسبت بر آن‏ها نصى وجود ندارد و فقیه با قیاس بر موازین شرعى و مقتضیات دین احکامى را صادر مى‏کرد و به این ترتیب قیاس به تدریج مرادف« رأى» قرار گرفت. پس رأى و قیاس یعنى این که فقیه بر اثر طول ممارست خود در احکام شرعیه این ملکه نفسانى را حاصل کرده باشد که بتواند با دقت در امور و علل و اسباب آن‏ها احکامى را صادر کند، پس شرط اصلى رأى و قیاس اجتهاد است. اما« استحسان» ترجیحى است که پس از تفکّر و تعقّل و رأى و قیاس در مسأله‏اى براى فقیه یا قاضى معلوم مى‏شود که قابل بیان است.

[۵] خصلتهاى بیان شده چهارده‏گانه عبارتند از:

  • ( ۱) عبادت خدا و نهى از شرک در آن.
  • ( ۲) إحسان و نیکى بر پدر و مادر، و نهى از آزردن آنان.
  • ۳.تأدیه‏ى حقوق ذى القربى، مسکین و ابن سبیل.
  • 4. زیاده روى و تبذیر و نهى از آن.
  • ۵. بیان نیکو و امر بر آن.
  • ۶. گشاده دستى و بخل، امر بر میانه روى.
  • 7. قتل اولاد و نهى از آن.
  • 8. زنا و نهى از آن.
  • ۹.قتل نفس و نهى از آن.
  • 10. خوردن مال یتیم و نهى از آن.
  • 11. وفاى به عهد و امر بر آن.
  • 12.وفاى به پیمانه و امر بر آن.
  • 13. پیروى از گمان و نهى از آن.
  • 14. تکبّر و تبختر و نهى از آن.

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۸، ص: ۲۸۱

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=