تفسیر بیان السعادة-طه

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره طه۱-۳۵

سوره طه‏[۱]

آیات ۱ الى ۸

[سوره طه (۲۰): آیات ۱ تا ۸]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

طه (۱) ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏ (۲) إِلاَّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى‏ (۳) تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏ (۴)

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ (۵) لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏ (۶) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏ (۷) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ (۸)

ترجمه:

(۲۰/ ۸- ۱)

به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان‏

طه [طا. ها]

قرآن را بر تو نازل نکرده‏ایم که در رنج افتى.

جز این نیست که یادآور کسى است که خشوع و خشیت داشته باشد.

فرو فرستاده‏اى است که از سوى کسى که زمین و آسمانها برافراشته را آفریده است.

خداوند رحمان بر عرش استیلا یافت.

او راست هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمین و بین آن‏ها و در زیر زمین است.

و اگر سخنت را آشکار کنى [یا پوشیده بدارى‏] بدان که او هر راز و هر نهفته ‏اى را مى‏ داند. و اگر سخنت را آشکار کنى [یا پوشیده بدارى‏] بدان که او هر راز و هر نهفته ‏اى را مى‏ داند.

خداوند است که خدایى جز او نیست، او را نامهاى نیکوست.

 

 

تفسیر

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‏ طه‏[۲] (اى مشتاق و هادى حقّ) بیان تامّ و کاملى براى امثال این حروف گذشت، در خصوص این لفظ «طه» وارد شده که:

آن از نامهاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است.

ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏[۳] ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خسته و ناراحت گردى، بلکه براى آن فرستادیم که سعید و خوشبخت گردى، زیرا مفهوم‏ها در مقام خطابه معتبر و حجّت هستند.[۴]

و «شقاء» به معناى خستگى و رنج است، به طرق متعدّد وارد شده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر روى اطراف انگشتان پاهایش مى ‏ایستاد تا جایى که دو پایش ورم کرد و صورتش زرد شد و همه‏ى شب را بیدار بود و عبادت مى ‏کرد تا جایى که (به واسطه این آیه) مورد عتاب و سرزنش قرار گرفته (بر مبناى آن) خداى تعالى فرمود:ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏.

إِلَّا تَذْکِرَهً استثناى منقطع یا (استثناى) مفرّغ است، مفعول له «لتشقى» یا مفعول به «ما أنزلنا» است مشروط بر این که «لتشقى» حال از «القرآن»، یا از مجرور «علیک» باشد، یا استثناى مفرّغ و حال از فاعل «انزلنا» یا از مجرور «علیک» یا از «القرآن» یا از فاعل «تشقى» مى‏باشد، یعنى جز یادآورى نیست.

لِمَنْ یَخْشى‏ براى آگاهان خاشع، زیرا خوف، به معناى خاصّ از صفات نفس است و آن تا جایى است که نفس عالم نگردد، که اگر در واقع و حقیقت عالم گشت خوف نفس تبدیل به خشیت مى‏شود، چنانچه اگر به صورت مکاشفه و مشاهده در بیاید خشیت تبدیل به هیبت مى‏شود.[۵]

تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏[۶] فروفرستاده‏اى است از سوى آن که زمین و آسمانها را بر افراشته است.

لفظ «تنزیلا» مفعول مطلق فعل خودش است «انزلنا تنزیلا» که محذوف است.

یا منصوب است بنابراین که باشد که به سبب نصبش یا مفعول مطلق نوعى براى «ما انزلنا» یا مفعول به براى «یخشى» یا مفعول له براى «تذکره» یا منصوب به نزع لام و تعلیل «لتشقى» یا «لیخشى» است.

و وجه مفرد آمدن لفظ «الارض» و جمع آمدن لفظ «السّماوات» و بیان مصادیق هر یک در اول سوره‏ى انعام گذشت.

و مقدّم داشتن زمین بر آسمانها با این که آسمان شریف‏تر و قدیم‏تر از زمین است به جهت مراعات رءوس آیه‏هاست و نیز بدان جهت است که آیه در مقام بیان بزرگداشت و شرافت تنزیل است نسبت به کسى که او از نظر خلقت وسیع و از نظر قدرت قوى است.

و این مقتضى ترقّى از پایین‏تر و ضعیف‏تر به قوى‏تر است،از سوى دیگر زمین در عالم صغیر و در انظار حسّى مقدّم بر آسمانهاست.

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏[۷] خداى رحمان بر عرش عالم وجود استیلا یافت است.

لفظ «الرّحمن» مبتداى مرفوع و «على العرش» خبر آن خوانده شده، جمله حال است یا مستأنف، یا «على العرش» متعلّق به «استوى» و «استوى» خبر آن، بنا بر اوّل «استوى» مستأنف است، یا حال، یا خبر بعد از خبر است.

و «الرّحمن» مرفوع خوانده شده که از وصف بودن مقطوع گشته و خبر مبتداى محذوف باشد، در این صورت «على العرش» حال یا خبر بعد از خبر، یا به تقدیر مبتداى جمله‏اى است مستأنف.

هم چنین است حال در «استوى» و لفظ «الرحمن» که با جرّ خوانده شده تا صفت «من خلق الارض» و «على العرش» در این هنگام حال یا متعلّق به «استوى» یا جمله‏ى مستأنفه به تقدیر مبتداى محذوف است، وجوه سابق در «استوى» جریان پیدا مى‏کند، بیان تامّ و کامل استواى رحمن بر عرش و وجه آفرینش آسمانها و زمین در شش روز در سوره‏ى اعراف گذشت.

لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏[۸] آنچه در آسمانها و زمین و ما بین آن‏هاست و هر که در زیر زمین از معادن و کنوز مى‏باشد همه ملک اوست یعنى پروردگار مالک و مدبّر هر چیزى است.

این جمله مستأنفه و در موضع تعلیل است، چه وقتى خداوند به طور جمال ذکر نمود که او خالق آسمانها و زمین است و نسبت او به بزرگ و کوچک و کم و زیاد و ناچیز مساوى است خواست به نحو تفصیل آن را تعلیل نماید.

پس فرمود: همه‏ى آسمانها و آنچه که در آنست از حیث آغاز، غایت و ملک از آن خداست، زیرا مکرّر این مطلب‏ گذشته است که نسبت چیزى به مظروف مشتمل نسبت به ظرف نیز هست به خصوص اگر مظروف شریف‏تر از ظرف باشد.

و آنچه که ما بین آسمان‏ها و زمین است نیز از آن خداست، مانند عالم برزخ یا نفوسى که متعلّق به آسمانها و زمین است، ولى در آن دو منطبع نشده، مقصود از آنچه که در آسمانها و زمین است چیزهایى است که در آن دو جایگزین گشته و در نهان‏خانه وجود آن دو است و مقصود از «تحت الثّرى» عالم جنّیان، یا قوا و استعدادهاى بعید و پنهانى است که جز خدا کسى آن‏ها را نمى‏ داند.[۹] وَ إِنْ تَجْهَرْ اى محمّد اگر بلند سخن گویى یا آهسته خدا آشکار و پنهان را مى‏داند ممکن است مقصود هر کسى باشد که در مورد او خطاب ممکن است.

و آن عطف است بر قول خدا «لَهُ ما فِی السَّماواتِ» و تعلیل دیگرى براى شمول علم و گستردگى خداست و تصریح به احاطه‏ى علم او.

پس از آن که این مطلب را به طور اشاره ذکر نمود و ممکن است جمله حالیّه باشد.

و معناى آن این است که اگر بلند سخن بگویى‏ بِالْقَوْلِ‏ خداوند آن را مى‏داند.

فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏[۱۰] خداوند سرّ و خفیه را مى‏داند پس چگونه جهر و آشکار را نداند؟! و سرّ چیزى است که در نفست آن را پنهان کنى (خواستهاى جهان زیرین ناخودآگاه) و «أخفى» آنست که به ذهنیّت خطور کند (خود آگاه و نیمه خود آگاه) و سپس آن را فراموش کنى.

چنانچه در خبر است، یا سرّ آنست که از غیر خودت مخفى باشد، «أخفى» آنست که از خودت نیز پنهان باشد که نه تو و نه غیر تو بر آن اطلاع نداشته باشید[۱۱].

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اللّه تنها خدایى است که جز او خداوندى نیست، این عبارت استیناف و تعلیل و حصر الهیّت در اوست.[۱۲] بعد از آن که این مطلب را با اشاره و تلویح افاده نموده،اینجا با صراحت همه را به خداى واحد نسبت داده است.

لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ مر او راست نامهاى نیک این عبارت تعلیل دیگرى براى عمومیّت و ثبوت همه‏ى صفات خداست که اجمالا استفاده شد.

زیرا اگر همه‏ى صفات کمال براى خدا ثابت نباشد یا بعضى از صفاتش محیط نباشد اسم آن صفت و اسم این کمال از خداوند سلب مى‏شود، آن وقت دیگر همه‏ى اسماى حسنى نمى‏تواند در خداوند منحصر باشد.[۱۳]

 

آیات ۹ الى ۲۴

[سوره طه (۲۰): آیات ۹ تا ۲۴]

وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏ (۹) إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (۱۰) فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسى‏ (۱۱) إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (۱۲) وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏ (۱۳)

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی (۱۴) إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏ (۱۵) فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏ (۱۶) وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏ (۱۷) قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏ (۱۸)

قالَ أَلْقِها یا مُوسى‏ (۱۹) فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى‏ (۲۰) قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏ (۲۱) وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَهً أُخْرى‏ (۲۲) لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏ (۲۳)

اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ (۲۴)

 

ترجمه:

(۲۰/ ۲۴- ۹)

و آیا داستان موسى به تو رسیده است؟

چنین بود که [از دور] آتشى دید و به خانواده ‏اش گفت بایستید که من آتشى دیده ‏ام، باشد که اخگرى از آن براى شما بیاورم، یا در پرتو آن آتش راه را باز یابیم.

و چون به نزدیک آن رسید، ندا در داده شد که اى موسى.

همانا من پروردگار تو هستم کفشهایت را [به احترام‏] از پا بیرون کن و [بدان که‏] تو در وادى مقدّس طوى هستى.

و من تو را برگزیدم و من تو را برگزیده ‏ام، پس به آنچه وحى مى‏ شود، گوش دل بسپار.

همانا من خداوندم که جز من خدایى نیست، پس مرا بپرست و نماز را به یاد من بر پا دار.

قیامت فرارسنده است، مى ‏خواهم [چندى هم‏] پنهانش بدارم تا مبادا بر وفق کوشش جزا یابد.

مبادا کس که به آن ایمان ندارد و از هوا و هوس خویش پیروى مى‏کند، تو را باز دارد آنگاه به هلاکت افتى.

و اى موسى آن در دستت چیست؟

گفت: این عصاى من است که بر آن تکیه مى‏ کنم و با آن براى گوسفندانم برگ فرومى‏ تکانم و حاجتهاى دیگر نیز به آن دارم.

فرمود اى موسى آن را [بر زمین‏] بینداز.

آن را انداخت و ناگهان به هیئت مارى که جنب و جوش داشت درآمد.

فرمود آن را بگیر و مترس، آن را به هیئت نخستینش در مى ‏آوریم.

و دستت را در بغلت کن، تا سپید و درخشان بدون هیچ بیمارى [پیسى‏] بیرون آید که این نیز معجزه‏ى دیگرى است.

تا بعضى از آیات سترگ خود را به تو بنمایانیم.

به سوى فرعون برو که او سر به طغیان برداشته است.

 

 

تفسیر

وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏ و اى رسول ما داستان موسى را مى‏ خواهى بدانى؟

این جمله عطف بر «ما انزلنا» است، چه استفهام براى تقریر است که «هل أتاک» به‏منزله «قد أتاک» است، یا جمله مستأنفه است.

و مقصود یاد آورى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حکایت موسى علیه السّلام است تا دلدارى او از آزار و اذیّت قومش باشد، او را وادار به صبر بر خستگى‏ ها و رنج‏هایشان نماید و به او جرأت دعوت آن‏ها را بدهد.

بدون این که در قبول و ردّ آن‏ها اندیشه نماید و بدون این که از سرزنش و آزار آن‏ها بترسد و توکّل و اعتماد او را بر پروردگارش تقویت نموده و او را به توسّل خدا و انقطاع از هر کسى جز خدا ترغیب کند؛ یعنى به یاد آور حکایت موسى علیه السّلام را.

إِذْ رَأى‏ ناراً در آنگاه که آتشى را دید؛ این جمله بدل از «حدیث موسى» یا ظرف آنست و در سوره‏ى قصص حکایت حال موسى: تولّد، نشو و نما، فرارش به مدین، تزویج دختر شعیب و بازگشتش به مصر خواهد آمد.

فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا موسى پس از بازگشت از «مدین» در شبى تاریک راه گم کرد، باد و سرماى سختى به آنان اصابت کرد، گوسفندانش متفرّق گشته و همسرش درد زاییدن گرفت، پس موسى آتشى را دید و به اهلش گفت: مکث و درنگ نمایید.

إِنِّی آنَسْتُ ناراً[۱۴] من آتشى دیدم به نحوى که قلبم مطمئن شد و وحشتم ساکن و آرام گشت؛ لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ‏ شاید من از آن آتش قطعه ‏اى بیاورم.

أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً‏[۱۵] یا بر آتش راهنمایى بیابم از قبیل راه، یا خانه ‏هاى آباد، یا انسانى که راه را نشان دهد، موسى مرد غیرت‏مندى بود که با قافله نمى ‏رفت که مبادا اجنبى همسرش را ببیند.

پس وقتى تاریکى شب او را فرا گرفت، گوسفندان و چهارپایانش پراکنده گشته و با سرماى شدیدى مواجه شدند و همسرش به درد زاییدن مبتلا گشت، موسى خواست که با چخماق آتش افروزد روشن نشد، اضطراب شدیدى او را فرا گرفت، در این هنگام آتشى دید به آن گرایش یافت، آنگاه جهت دلدارى‏ خانواده‏ اش به آنان گفت: من آتشى را دیدم، حیوانات و اهلش را ترک کرد و خود به سوى آتش رهسپار شد.

(یعنى از این بیابان و سرما در پى این آتش رفته و به منزلگاهى رهبرى شوم).

فَلَمَّا أَتاها وقتى پیش آن آتش آمد و در حالى که دلش پیش اهل و گوسفندانش بود (چون آن‏ها را در حالى ترک کرد که عقل ترک در آن حال را جائز نمى‏ داند).

نُودِیَ یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ‏ (در میان درختى آتش روشنى دیده از آنجا) ندا در داده شد، اى موسى، همانا من پروردگار تو هستم.

لفظ «إنّى» با فتحه‏ى همزه و کسره‏ى آن خوانده شده.

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى‏ دلت را از صحبت دو جهان فارغ ساز و به صفت انفراد، خود را تنها براى حقّ آماده ساز کفش خویش را بیرون آور که تو در وادى مقدّس «طوى» هستى، «طوى» صحراى بازى است بین کوهها، تپّه‏ها و درّه‏ها واقع شده و این لفظ به صورت منصرف و غیر منصرف خوانده شده به اعتبار این که اسم خاص وادى بقعه است، دلیل این که مقدّس نامیده شده است.

هم چنان که برخى گفته ‏اند: از آن روست که آنجا با گستره‏ى‏ روزى، سبزى و خرّمى مبارک شده است.

یا چون آنجا از نافرمانى و عصیان بنى ‏آدم پاک مانده است، یا در آنجا ارواح مقدّس شده و ملایکه برگزیده شده ‏اند.

و خداوند با موسى سخن گفته است چنانچه در خبر است.

و «طوى» نامیده شده چون علوم در آن مطوى و پیچیده شده است، یا ملایکه و بشر، یا خیر و برکت یا عالم طبع و کثرت‏ها یا خلق و حقّ در آنجا گنجانیده شده است.

علّت این که خداى تعالى او را به کندن کفشهایش فرمان داد، از آن روست که پاى برهنه به تواضع نزدیکتر است و نیز بدان جهت است که پاهایش به آن صحرا بچسبد تا آن وادى متبرّک گردد، از طرفى نعلین کنایه از اهل یا از اهل و مال بوده است، چنانچه نعلین در خواب به زن نکاح شده تعبیر مى‏ شود.

یا براى این بیرون کردن نعلین امر شده که نعلین کنایه از ترس گم شدن مال و اهلش یا ترس گم شدن اهلش و ترس از فرعون بوده است.

پس خداى تعالى به موسى امر نمود تا دوستى غیر یا ترس از غیر را از قلبش بیرون نماید یا از آن‏ها دل بکند و آنچه که از طرق عامّه نقل شده است این که نعلین از پوست مرده بود، از خداوند بیرون کردن آن امر کرد تکذیب آن از طریق پیشوایان ما به طور صریح وارد شده است.

بدان که انسان از ابتداى کودکى و طفولیّتش به خواسته ‏هاى حیوانى و مقتضیات نفسانى مبتلاست، پس او بعد از بلوغ یا در همان‏جا مى ‏ایستد، از دین و شریعت جز آن مقدار که از پدران و دوستان گرفته چیزى نمى ‏داند، یا در وجودش یک زاجر الهى پدید مى‏آید که او را از توقّف بر حیوانیّت نهى مى‏ کند و یا اگر در همین حالت توقّف کرده در کارش متحیّر و سرگردان مى‏ نماید تا مرگش فرارسد.

و این حالت، حالت بیشتر مردمان است، یا با هیجان و انزجارش به یک زاجر الهى ظاهرى مانند نبىّ یا جانشین نبىّ مى ‏رسد و خودش را تسلیم او مى‏ کند و احکام قالبى ظاهر را از او مى‏ گیرد در هر دین و شریعتى باشد.

در همین حال انسان یا از طلبش باز مى ‏ایستد و با اتّصال به زاجر و مانع الهى بر ظواهر احکام قالبى اکتفا مى ‏کند که این حال اغلب کسانى است که ظاهر شریعت را اخذ کرده ‏اند یا تهییج و تحریک مى شود که باطن‏هاى احکام قالبى را طلب کند که باز در این حالت یا توقّف کرده و متحیّر مى‏ شود تا مرگش فرارسد، یا به کسى مى ‏رسد که او را بر طریق معرفت باطن احکام راهنمایى مى‏کند.

و در این حالت یا به همان اتّصال بشرى و بیعت و لوى اکتفا مى‏کند، یا با این اتّصال شوق او به معرفت و شناخت باطن‏ها و شهود غیب فزونى مى‏ یابد، که باز یا در همین حالت توقّف مى ‏کند تا مرگش برسد، یا این که عنایت الهى را درک کرده و به واسطه آن به مقامى از نفس مى‏رسد که در آن مظاهر خدا را مى‏ بیند و صداى خدا را از مظاهرش مى‏شنود.

و این حالت اول مقام اطّلاع بر غیب و لذّت بردن از باطن‏هاى شرع است، این اوّل مقامى است که عبد صلاحیّت پیدا مى‏ کند که خدا او را براى دعوت و تکمیل به سوى خلق برگرداند، چه دعوت او در این حالت روى آگاهى و بصیرت انجام مى‏ گیرد و این بنده در واقع از پیروان محمّد صلّى اللّه علیه و آله مى شود که خداوند به آن‏ها اشاره کرده و فرموده: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»[۱۶] خواه از امّت محمّد باشد یا از امّت‏هاى پیشین.

چون انسان فطرتا وابسته به کثرت‏هاست و به این مقام نمى‏رسد مگر کسى که کثرت‏ها را دور بریزد و انانیّت را با همه‏ى اقسامش از خود زائل کند.

لذا خداى تعالى هرگاه بخواهد بنده ‏اى را به این مقام‏ برساند او را به بلاهاى روانى و بدنى و حقّى و خلقى مبتلا مى‏سازد تا در نهایت زجر و امتناع منزجر شود و در نهایت وحشت مستوحش گردد و از کثرت به وحدت متمایل شود، از این رو قبل از ظهور صاحب ‏الامر، دجّال و سفیانى ظاهر مى‏ شوند و قبل از خراب شدن دنیا یأجوج و مأجوج پدیدار مى‏ شوند.

و چون خداى تعالى مى ‏خواست این مقام را به موسى ابلاغ نماید و از کثرتها او را بر حذر دارد، در حالى که موسى علیه السّلام به کثرت‏ها و حقوق کثرت‏ها زیاد اهتمام مى ‏ورزید، لذا او را مبتلا نمود بر تحمّل سرما، تاریکى شب، پراکندگى گوسفندان، درد زاییدن همسر، روشن نشدن آتش چخماق و گم کردن راه، تا جایى که نهایت دهشت و وحشت او را فرا گرفت، سپس با نشان دادن نور خودش به صورت آتش او را به آن وادى کشانید.

و آن وادى بین دو کوه انانیّت خدا و انانیّت بنده واقع شده است و آن محلّ خیرات و برکات و مجتمع ملایکه و بشر، خلق و حقّ است و نمونه‏ هاى همه‏ى علوم و همه‏ى آیات و نشانه ‏ها در آنجا منطوى و گنجانیده شده است.

و در آنجا طور نفس و به بلندى و ارتفاع آن و فناى نفس و سراى توحید است، چه طور اسم کوه و اسم فنا و سراست، چنانچه «طور» اسم خاص کوهى است نزدیک «ایله» که اضافه به سینا و سینین مى‏ شود و نیز اسم خاص کوهى است در شام.

برخى گفته ‏اند: طور اضافه به سینا و سینین مى‏ شود و آن نام کوهى است در قدس جانب راست مسجد و کوه دیگرى از جانب جلو مسجد که قبر هارون در آنجاست و نام کوهى است در رأس العین، نام کوهى است مشرف بر طبریّه، نام کوره‏اى است در مصر و نام شهرى است در نواحى نصیبین.[۱۷] وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ‏ من تو را به رسالت و وحى انتخاب کردم، «انّا اخترناک» با فتح همزه و تشدید نون «أنا» و «اخترنا» به صورت صیغه‏ى متکلّم مع الغیر خوانده شده است.

فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏[۱۸] پس وحى یا آنچه را که بر تو وحى مى‏ شود بشنو.

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ‏ که همانا من خداوندم و این سخن بیان‏ آن چیزى است که وحى مى‏شود (و بدانکه) منم خداى یکتا.

لا إِلهَ إِلَّا أَنَا که جز من خدایى نیست، چون اساس رسالت و اصل اصول و فروغ در دین عبارت از توحید است خداى تعالى توحید را وحى نمود و عبادت اوّلین چیزى است که وحى مى‏ شود.

فَاعْبُدْنِی‏ پس مرا (به یگانگى بپرست). با خروج از بردگى خویشتن و شیطان و خروج از شرکت دادن (هواى) نفست و شیطان در بندگى‏ ات براى خدا، بنده‏ى من باش، یا براى من عمل کن مانند عمل بندگان.

وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی‏[۱۹] نماز را بپادار براى ذکر من، تا تو را یاد کنم و هیچ شرافتى شریف‏تر از آن نیست.

یعنى نماز ذکر توست که با نماز مرا ذکر مى‏کنى (به یاد مى‏آورى) و ذکرت مستلزم این است که من هم تو را یاد کنم.

یا مقصود این است که نماز را بپادار بدان غرض و نیّت که مرا یاد کنى، یا نماز را جهت محض ذکر من بپادار بدون این که غرض دیگرى با آن آمیخته گردد.

یا معناى آیه این است که نماز را بپادار براى این که ذکر من حاصل شود، به این معنا که هرگاه مرا به یاد آورده و توجّه تمام به سوى من بکنى تا آنجا که نماز بپادارى و مانند کسى نباشى که با ذکر ناقص مرا ذکر مى‏کند که در آن توجّه و التفات ندارد.

یا معناى آیه این است که هرگاه نماز فراموش شده را به یاد آوردى به این گونه که مرا (امر مرا) به یاد آوردى و متذکّر فراموش کردن نماز فراموش شده گشتى، پس آن را بپادار و انجام بده.

یا به معناى این است که من تو را با ذکر عامّ دایما یاد مى‏ کنم و این معنا اقتضا مى‏ کند که تو با توجّه تمام متوجّه من باشى و در اوّل سوره‏ى بقره معانى صلاه و تحقیق بپاداشتن (اقامه‏ى) آن گذشت.

و گفتیم که اقامه‏ى نماز عبارت از رساندن نماز قالبى به نماز ذکرى قلبى و رساندن نماز ذکرى قلبى به نماز فکرى صدرى، رساندن نماز فکرى به نماز قلبى حقیقى و رساندن نماز قلبى به نماز روحى.

بدان که ذکر چنانچه بیان آن در سوره‏ى بقره در قول خدا «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» گذشت داراى مراتب و درجاتى است.

و ذکر حقیقى و حقیقت ذکر عبارت از خلیفه‏ى خدا در زمین‏ است، که خلیفه‏ى خدا اگر چه بر حسب ملک ذکر خدا بودنش پنهان و مختفى است، لکن او بر حسب ملکوتش ذکر جلىّ خداست به نحوى که بر کسى که بصیرت تامّ و کاملى ندارد امر مشتبه شده و خیال مى‏ کند همان خداست.

زیرا خداوند که به ‏وسیله خلیفه ‏اش حکایت مى‏ شود آن‏ چنان در او ظهور پیدا مى‏ کند که بینونت و جدایى پنهان شده و حکم ظاهر بر مظهر غالب مى‏ شود.

و مقصود از اذکار و اعمال که صاحب این امر بر سالک تقریر مى‏کند عبارت از حصول همین ذکرست که آن غایت، غایات و نهایت، نهایت‏هاست.

بنا بر این معناى آیه چنین مى ‏شود: نماز را بپادار و هر یک از مراتبش را به دیگرى وصل کن تا ذکر حقیقى روحى تحصیل گردد یا به جهت حصول این ذکر نماز را بپادار، یعنى اگر این ذکر براى تو حاصل نیست نماز را بپادار تا حاصل شود، چرا که آن مطلوب بزرگ و مقصود نهایى است و اگر این ذکر براى تو حاصل است نماز را بپادار تا شکر این نعمت را به‏جا آورده و آن (برکت) را تکمیل نموده باشى.

إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ (و بعد از توحید بدانکه) محقّقا ساعت قیامت خواهد رسید، این جمله تعلیل قول خدا «أَقِمِ‏ الصَّلاهَ لِذِکْرِی» مى‏باشد، چون ساعت در اخبار به ساعت ظهور قائم علیه السّلام و به ساعت مرگ و قیامت تفسیر شده است و این سه تا در عالم صغیر متّحدند.

زیرا ظهور امام با ملکوتش نمى‏ شود مگر هنگام مرگ اختیارى، چنانچه مرگ اختیارى محقّق نمى‏ شود مگر وقت ظهور امام، هنگام مرگ قیامت صغرى به پا مى‏ شود و ظهور امام همان‏طور که در هنگام مرگ اختیارى انجام مى‏ گیرد در مرگ اضطرارى نیز محقّق مى ‏شود، چنانچه در اخبار آمده است.

بنا بر این معناى آیه چنین مى ‏شود: نماز را به‏ پادار در حالى که منتظر ظهور امام با ملکوتش باشى، چون قطعا ساعت ظهور او خواهد آمد، پس منتظر آن ساعت باش.[۲۰] أَکادُ أُخْفِیها که مى‏ خواهم چندى پنهانش بدارم.

(تا مردم آزمایش شوند) لفظ «اخفیها» با ضمّه‏ى همزه از «اخفاء» به معناى قرار دادن چیزى به صورت مخفى و پنهان مى‏ باشد، یا به معناى سلب خفاى از شى‏ء است، با فتحه‏ى همزه از «خفاه» به معناى «أظهره» خوانده شده، لکن در اخبار اشاره به‏ معناى ستر و پوشش شده است.

و چون ظهور ساعت از امور خفى و پنهانى است که نفوس ضعیف بلکه نفوس کامل هم بر آن اطّلاع پیدا نمى‏کند، مگر صاحب ولایت مطلق که بر دقایق امور و رازهاى نهانى آن‏ها مطّلع مى‏ باشد.

و لذا على علیه السّلام فرمود: من مخصوص شدم به علم منایا و بلایا.

که مراد از منایا یا انواع مرگ‏هاى انسان در سلوک و در برزخ‏ها است و انواع ظهورات ساعت و قائم عجّل اللّه فرجه.

و مقصود از بلایا انواع امتحانات براى خلاصى و رهایى از حجابهاى ظهور ساعت و امتحان براى ظهور ساعت تا فرع علم به کیفیّت ظهور ساعت و وقت آمدن آنست و در اخبار ما آمده است:من آن ساعت را از نفس خودم مخفى مى‏ کنم.

و بعضى گفته ‏اند: در اصل آیه این چنین نازل شده است:

«أکاد أخفیها من نفسى» و این قرائت در قرائت أبىّ است، این کلمه یعنى اخفا و پنهان کردن از نفس وقتى گفته مى‏شود که در پنهان کردن چیزى مبالغه شود بدون این که اخفاى از نفس اعتبار شود.

یا مقصود از قول خدا «من نفسى» «من خلیفتى» است، چه‏ خلیفه‏ى خدا در زمین به منزله‏ى خداست.

لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏ و هر کسى را به پاداش (نیک و بدى اعمالش در آن روز برسانیم) تعلیل انّ قول خداست که مى‏فرماید: إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ زیرا که ظهور قائم علیه السّلام موجب این است که حقّ هر صاحب حقّى داده شود، یا تعلیل قول خدا: أَکادُ أُخْفِیها است، زیرا در اخفا و عدم اظهار است که ابتلاها، گرفتاریها، امتحان و آزمایش‏ها، خالص شدن براى سالکین در دنیا و براى گناهکاران در برزخهاى بعد از مرگ حاصل مى‏شود.

بنابراین که مقصود از ساعت قیامت کبرى و قیام نزد امام باشد، پس از آن که از شایبه بدیها و ابتلائات رهایى یابد تا پاداش و جزاى کارهایى باشد که بنده به اقتضاى نفس و خواسته‏هاى نفسش انجام داده است.

ممکن است جمله‏ى فوق تعلیل هر دو باشد یعنى تعلیل‏ «إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ» و «أکاد أخفیها» بر سبیل تنازع و جزاى هر نفسى یا به عین آن عملى است که انجام داده است بنا بر تجسّم اعمال یا جزاى آن عمل.

آیه طبق تفسیر اخیر دلالت بر چیزى دارد که صوفیان گفته ‏اند مبنى بر این که سالک باید منتظر ظهور صاحب‏الامر علیه السّلام باشد و از همه‏ى عمل‏هایش منظورى جز ظهور صاحب‏الامر علیه السّلام نداشته باشد.

و در قول خداى تعالى‏ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی‏ اشاره به این است که مقصود از اعمال منحصر در ذکرست بنابراین که مفهوم‏[۲۱] قید معتبر باشد.

فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها پس زنهار مردمى که به قیامت ایمان ندارند یعنى از بپا داشتن نماز براى ذکر من، یا از خود نماز براى ذکر من، یا از ساعت یعنى از ساعت ظهور امام عجّل اللّه فرجه کسانى که ایمان ندارند جلوگیرى نکنند.

زیرا مرجع ضمیر «بها» همان است که ضمیر «عنها» به آن برمى‏ گردد.

وَ اتَّبَعَ هَواهُ‏ و پیرو هواى (نفس) شد از قبیل عطف علّت با معلول است، یعنى به علّت این که از هوس پیروى کند، فَتَرْدى‏ تو را از آن روز هولناک باز ندارند و غافل نکنند وگرنه هلاک خواهى شد (تو را به هلاکت افکند).

زیرا نفس در صورت جلوگیرى از بپا داشتن نماز هلاک و نابود مى‏ شود و جلوگیرى نفس از بپا داشتن نماز انصراف از نماز است و انصراف از نماز توجّه به دار سفلى و حرکت در آنست.

چون نفس متحرّک است و به تدریج از قوّه به فعل خارج‏ مى‏شود، هنگامى که از دار علیا منصرف شد حتما به دار سفلى توجّه مى‏کند و در درکات آن حرکت مى‏کند که آن جایگاه هلاکت نفس است.

وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏[۲۲] اى موسى در دستت چیست؟ این پرسش براى آنست که چون موسى از ترس گم شدن مال و عیالش و دیدن عجایب و غرایبى که قبل از آن مانند آن‏ها را ندیده بود، مانند شعله ‏ور شدن آتش سفید از درخت سبز از ریشه تا شاخه‏ هایش به نحوى که آتش به سبزى و خرّمى درخت ضررى نمى ‏زد و مایل شدن آتش به او هر وقت که مى ‏خواست از آن آتش بگیرد و سخن گفتن سخنگوى از آتش از همه‏ى این‏ها موسى را نهایت وحشت و دهشت و اضطراب فرا گرفته بود.

لذا خداى تعالى از محبوب‏ترین چیزهایش پرسید تا به آن مشغول شود تا از وحشتش کاسته و با اشتغالش بر آن اضطرابش آرام گردد.

زیرا مشغول شدن اضطراب را ساکن مى‏کند.

به خصوص اگر سؤال از محبوب باشد و سؤال کنند کسى باشد که اضطراب ناشى از اوست.

و لذا موسى جواب را گسترش داد و کلام را مفصّل نمود.

قالَ هِیَ عَصایَ‏ گفت: این عصاى من است.

همین جواب در مقابل سؤال خداوند کافى بود، اما موسى اضافه کرد: أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها در راه رفتن به این عصا تکیه مى‏کنم، یا هر وقت بخواهم بر امور گوسفندانم قیام کنم این عصا را به کار مى‏برم.

وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِی‏[۲۳] و با این عصا برگها را از درختان براى گوسفندانم مى‏ریزم.

وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏[۲۴] و کارهاى دیگرى نیز با این عصا انجام مى‏دهم، مانند راندن گوسفندان و حرکت دادن آن‏ها با این عصا و دفع گرگ وقتى که گرگ متعرّض گوسفندان شود و سایه ‏بان ساختن با این عصا به این ترتیب که عصا را در آفتاب به زمین فرومى ‏کرد و دو تا چخماق را روى آن مى‏ گذاشت و عبایش‏ را روى آن مى‏انداختم و هم چنین بلند کردن ریسمان دلو با این عصا اگر طناب دلو کوچک مى‏آید و غیر این‏ها.

و مقاصدى که با این عصا داشت و کارهایى که با آن انجام مى‏داد به صورت اجمال در یک کلمه «مآرب» خلاصه کرد، در حالى که مفصّل بودن جواب اقتضا مى‏ کرد مآرب و مقاصد هم مفصّل بیان شود.

این اجمال یا به جهت شرم و آزرم او بود، یا از شدّت اضطراب قلب او که بیشتر از این یارى نمى‏کرد و نیز خداوند خواست عصایش را نشانه‏ى نبوّت موسى و نشانه‏ى این مطلب قرار دهد که کلام رحمانى است نه شیطانى.

توضیح مطلب این است که برخى گفته‏ اند: موسى شک کرد که آن کلام شیطانى یا رحمانى است، حتّى بعضى گفته‏ اند: وقتى از درخت شنید که مى‏ گوید من خدا هستم گفت دلیل بر این ادّعا چیست؟

پس چون موسى در شکّ بود خداوند خداست از عصاى او سؤال کند تا موسى متنبّه این مطلب بشود که عصا جماد و مرده است و این مطلب را به خاطر بیاورد، تا وقتى عصا به صورت یک مار زنده در آمد دیگر شکّ نکند که آن الهى است نه شیطانى.

قالَ‏ خداى تعالى فرمود:

أَلْقِها یا مُوسى‏ فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى‏ اى موسى آن را (که این همه تعلّق خاطر با او دارى) بینداز، پس نگاه چون موسى عصا را انداخت ناگهان دید آن مارى است که با سرعت حرکت مى ‏کند.

بعضى گفته ‏اند: وقتى عصا را انداخت به کلفتى عصا مارى زنده شد و سپس به صورت اژدهایى بزرگ درآمد و روى همین جهت بود که خداى تعالى آن را گاهى جانّ و گاهى اژدها نامید، یا از همان اوّل به بزرگى اژدها شد ولى مانند جانّ سریع حرکت مى‏کرد.

و چون موسى دید که عصایش مار بزرگى شد و راه مى‏رود، از آن ترسید و پشت به آن کرد و از ترسش شروع به فرار کرد.

قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏ خدا فرمود: عصا را بگیر و نترس که ما شکل اوّلى آن را بر مى‏گردانیم.

وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ‏ لفظ «جناح» به معناى دست و بازو، بغل و پهلو مى‏باشد، یعنى، دستت را به گریبانت فروبر.

تَخْرُجْ بَیْضاءَ[۲۵] مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا دستى بدون هیچ عیب و مرضى و پیسى (چون خورشید) درخشان بیرون آید و موسى شدیدا گندم‏گون بود، دستش را از آستینش که بیرون آورد دنیا براى او روشن شد.

آیَهً أُخْرى‏ این نشانه‏ى دیگر بر صدق کلام من و رحمانى بودن آن مى‏ شود و نیز نشانه‏اى بر صدق رسالت تو نزد کسى مى‏شود که من تو را به سوى او مى‏فرستم.

لِنُرِیَکَ‏ بر تو بنمایانیم، متعلّق به «تخرج» یا به «اضمم» است، یا ظرف مستقرّ و خبر مبتداى محذوف است، لام براى تبیین، یا متعلّق به «اذهب» مى‏باشد و معناى آن این است: تا ما آیات و نشانه‏هاى بزرگمان را بر تو بنمایانیم.

مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏ اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ مقصود اهمّ از فرستادن تو به سوى فرعون تکمیل تو در ذات خودت مى‏باشد تا آماده شوى نشانه‏هاى بزرگ ما را ببینى و آن مشاهده‏ى نور ولایت علیاست.

و لفظ «کبرى» یا صفت «آیات» است و مفعول محذوف است و «من آیاتنا» جانشین مفعول مى‏باشد، یا لفظ «من» خودش به تنهایى مفعول دوم «لنریک» است.

چون «من» اسم است، یا از باب این که جانشین مفعول شده است مفعول دوّم «لنریک» است چون معناى بعضى بودن در «من» قوى است؛ یا لفظ «کبرى» مفعول دوم «لنریک» است.

إِنَّهُ طَغى‏ فرعون از حدّ تجاوز کرد تا بر خلفاى خدا استکبار ورزید.

 

 

آیات ۲۵ الى ۳۵

[سوره طه (۲۰): آیات ۲۵ تا ۳۵]

قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی (۲۵) وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی (۲۶) وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی (۲۷) یَفْقَهُوا قَوْلِی (۲۸) وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی (۲۹)

هارُونَ أَخِی (۳۰) اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (۳۱) وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (۳۲) کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً (۳۳) وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً (۳۴)

إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً (۳۵)

ترجمه:

(۲۰/ ۳۵- ۲۵)

گفت پروردگارا دل مرا برایم گشاده دار.

و کارم را بر من آسان کن.

و گره از زبانم بگشا.

تا سخنم را در یابند.

و از خانواده ‏ام برایم دستیارى بگمار.

هارون برادرم را.

و با او پشتوانه ‏ام را نیرومند گردان.

و او را در کارم شریک گردان.

و او را بسیار شریک گردان.

تا تو را بسیار یاد کنیم.

که تو خود بر احوال ما بینایى.

 

 

تفسیر

قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی‏ موسى به خدا عرضه داشت پروردگارا (اکنون که به این کار بزرگم مأمور فرمودى) پس شرح صدرم عطا فرما (که از جفاى مردم تنگدل نشوم) بدان که داستان موسى و قومش و داستان او با فرعون با اختلاف ناچیزى در الفاظ تکرار شده، چه تکرار این است که حکایت موسى از اوّل انعقاد نطفه ‏اش تا آخر زندگى‏ اش همه عبرت، پند و اندرز، وعد و وعید، انذار و تبشیر بوده و دلدارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنین، تقویت توکّل و صبر آن‏ها بر چیزى است که از روزگار و از دشمنان دیده ‏اند.

در داستان موسى آیات زیادى است که دلالت بر علم و قدرت، لطف و رحمت و نکال و عقوبت خداى تعالى دارد؛ و هم چنین دلالت بر قوّت قلب موسى علیه السّلام و سعه‏ى صدر او و زیادى تحمّل او در مورد سختى ‏هایى که از قومش به او رسید دارد، که قوم او از امّت‏هاى جمیع انبیا احمق‏تر بودند و نیز دلالت بر شدّت صبر موسى بر مدارا با دشمنان دارد تا براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنین در جمیع این موارد اسوه و اقتدا باشد.

در قوّت قلب و سعه‏ى صدر موسى علیه السّلام در مقام مناجات- که‏ مناجات ‏کننده کمتر اتّفاق مى‏ افتد از حالت بیهوشى و بیرون شدن از کثرت‏ها و از آگاهى و شعور به مناجات بتواند جدا شود- همین بس که التفات و توجّه موسى به کثرت‏ها باقى بود به نحوى که از حقوق کثرت‏ها چیزى فروگذار نمى‏ کرد، چون بعد از امر خداى تعالى و تشریف او به رسالت، موسى احساس کرد که رسول باید زبان فصیح داشته باشد تا بتواند از عهده‏ى دعوت به توحید و مجادله که لازمه دعوت است برآید و خصم و شبهات او را دفع نماید، ولى موسى لکنت زبان داشت و براى او مجادله و دفع شبهات خصم ممکن نبود.

از سوى دیگر رسول باید سینه‏ى گشاده داشته باشد، تا بتواند سختى‏ها و رنج‏هاى رسالت را تحمّل نماید، از هر ناخوشایند و مکروهى ناراحت نشود، که لازمه‏ى رسالت مکروهات و ناخوشایندهاى زیادى که بیشتر مردم از آن راحت و سالم هستند، در حالى که موسى سینه‏اى تنگ و غضب شدید داشت و از هر ناخوشایندى زود ناراحت مى‏شد.

و نیز رسول باید محبوب مردم باشد، نه مبغوض آنان در حالى که موسى چون یکى از مردم را کشته بود کینه‏اش را بر دل داشتند.

چون موسى همه‏ى این مطالب را مى‏ دانست و آن‏ها را احساس مى‏ کرد، لذا عذر آورد و از رسالت استعفا کرد، چنانچه در سوره‏ى شعرا آمده است چنین گفت: خدایا من مى ‏ترسم آن‏ها مرا تکذیب کنند و سینه ‏ام تنگ مى‏ شود، زبانم فصیح نیست و آزاد نمى ‏چرخد پس هارون را نیز بفرست و بر من از این قوم گناهى است که مى‏ ترسم مرا بکشند.

شاید کلام و امر و نهى از جانب خدا و عذر آوردن و استعفا و درخواست از جانب موسى مکرّر بوده، استعفاى موسى چنانچه در سوره‏ى شعراست اوّلین جوابى است که موسى داده، پس وقتى خداوند از استعفاى او منع کرد از خدا درخواست شرح صدر کرد و گفت: اگر از فرستادن و رسالت من چاره‏اى نیست پس شرح صدرى به من عنایت کن.

وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی‏ و کار مرا آسان گردان (و سختى‏هایى که در انجام این وظیفه بر من پیش مى‏آید آسان کن) تا مرا ردّ نکنند و نسبت به من بغض و کینه نگیرند که اگر کینه‏ى مرا به دل بگیرند دعوت من آن‏ها را سخت مى‏شود، چون من نفسى را از آنان کشته‏ام، پس امر را بر من آسان کن که سخن مرا بپذیرند.

وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی‏[۲۶] گره را از زبان ظاهر و زبان باطن من بگشا.

یَفْقَهُوا قَوْلِی‏[۲۷] تا مردم سخنم را خوش‏فهم کرده و (بپذیرند) زبان موسى لکنت داشت و سبب آن آتشى بود که داخل دهان کرده بود و آن هنگامى بود که فرعون رشد و تمیز او را امتحان مى‏کرد.

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی‏ و از خانواده‏ام دستیارى برایم بگمار، هارون برادرم را، نیرو و قوّت مرا به‏وسیله برادرم هارون محکم کن.

وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی‏[۲۸] او را در امر رسالت با من شریک ساز لفظ «أشدد» در جمله‏ى قبلى با ضمّه همزه، لفظ «أشرکه» در این جمله با فتحه‏ى همزه به صورت صیغه‏ى امر خوانده شده، اوّلى با فتحه‏ى همزه‏ى و دوّمى با ضمّه‏ى همزه به صورت صیغه‏ى مضارع متکلّم خوانده شده، پس اگر هر دو امر باشند تأکید قول خدا «اجْعَلْ لِی وَزِیراً» مى‏شود.

و لذا ادات وصل نیاورد، اگر مضارع باشند مجزوم مى‏شوند در جواب امر، قول خدا «أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی» دلالت مى‏کند بر این که مقصود موسى از وزیر بودن هارون مجرّد کمک کردن در کار نیست، بلکه مقصود او این است که در رسالت نیز شریک او باشد، تا اهتمام او به امر مانند اهتمام موسى علیه السّلام باشد.

کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً[۲۹] وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً تا تو را بسیار نیایش کنیم و ذکر تو بسیار گوییم.

چون ستون و پایه‏ى امر رسالت و عبادت، عبارت از تسبیح و تحمید، بلکه اساس همه‏ى کارها مبتنى بر طرح و اخذ، خلع و لبس است که صورت آن دو زکات و نماز و تسبیح و تحمید و تبرّى و تولّى است.

در غایت درخواست و سؤال خود، بین آن دو جمع کرد، غایت درخواست محکم کردن قوّت و نیرو را همین امر قرار داد تا اشعار به این داشته باشد که منظور و مقصود او از سؤال و درخواست تنها آن چیزى است که ملاک همه‏ى کارها قرار مى‏گیرد و در آن اشعار به این است که اگر اجتماع بر سبیل موافقت و اتّحاد باشد بر جهت عبادت کمک مى‏کند.

إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً که همانا تویى بصیر (و مهربان) به احوال ما (و ما به جز تو کسى نداریم) اعتذار از سؤال وزارت هارون است به این که تو به احوال ما بینا و بصیر هستى و مى‏دانى که من به تنهایى نمى‏توانم این کار را انجام دهم، هارون براى وزارت من از غیرش براى من سزاوارتر است، و من از این درخواست جز تکثیر تسبیح و ذکر چیزى نمى‏خواهم.

ممکن است این جمله جهت استدراک نقصان درخواست و سؤالش باشد، معناى آن این است که خدایا تو به حال ما آگاه هستى، اگر مى‏دانى که این درخواست براى من صلاحیّت ندارد، یا اگر هارون صلاحیّت وزارت ندارد یا بر شرح صدر من و آسان کردن کارم فایده‏اى مترتّب نیست درخواست مرا اجابت نکن.


[۱] خلاصه مطالب این سوره عبارت است از نزول قرآن براى متنبّه و آگاه نمودن خلایق به مبدأ و معاد و بیان توحید، داستان بعثت موسى، فرعون و بنى اسرائیل، حکایت شیطان و فریب دادن آدم بیان حشر و نشر و اینکه انسان نباید از یاد خدا غفلت نماید. مترجمان

[۲] از امام صادق نقل شده که طه سوگند به طهارت اهل بیت است.تفسیر منهجّ الصّادقین ج ۵ ص ۴۶۵

[۳] صاحب کشف الاسرار نقل مى‏کند که پیامبر به قدرى نماز مى‏خواند که پاهاى وى متورّم شده بود و نیز گوید گاهى به یک پاى مى‏ایستاد و نماز مى‏خواند.

[۴] این که مفهوم مقابل رنج و شقاوت، که خوشبختى و سعادت است، از دین خطاب خدا به محمّد مصطفى صلّى اللّه علیه و آله فهمیده مى‏شود که دلیل به نوع خطاب و مخاطب است.

[۵] چنانچه مصطفى در قنوت گفت: خدایا، شرّ و بدى را به تو چه راه و شریر را با تو چه روى. تفسیر ادبى و عرفانى کشف الاسرار.

[۶] حافظ درباره آسمانهاى بلند چنین مى‏سراید:

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش‏ زین معمّا هیچ دانا در جهان آگاه نیست‏

[۷] ابن بابویه ذیل آیه فوق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود هر کس گمان کند که خداوند چیزى است و یا بر چیزى قرار نگرفته است آن شخص کافر شده است حضورش عرض کردم پس تفسیر این آیه را بیان فرمایید فرمودند منظور آنست که خداوند محتوى چیزى نیست و چیزى خداوند را نگاهدارى نمى‏نماید و هیچ چیزى بر او پیش نگرفته.تفسیر جامع جلد ۴ ص ۲۷۹.

سنایى دراین‏باره چنین سروده است:

اى که دربند صورت نقشى‏ بسته‏ى استوى على العرش‏
صورت از محدثان خالى نیست‏ در خور عزّ لایزالى نیست‏
زان که نقّاش بود و نقش نبود استوى بود و عرش و فرش نبود
استوى از میان جان مى‏خوان‏ ذات او بسته جهان میدان‏
کاستوى آیتى ز قرآنست‏ گفتن لامکان زایمان است‏
عرض چون حلقه از برون در است‏ از صفات خداى بى‏خبر است‏

[۸] نظامى گنجوى در مخزن الاسرار مفهوم آیه فوق را در ارتباط با آیه قبل چنین بیان مى‏کند.

اى همه هستى ز تو پیدا شده‏ خاک ضعیف از تو توانا شده‏
زیر نشین علمت کائنات‏ ما به تو قائم چو تو قائم به ذات‏
هستى تو صورت پیوند نى‏ تو به کس و کس به تو مانند
آنچه تغیّر نپذیرى تویى‏ و آن که نمرده است و نمیرد تویى‏
ما همه فانى و بقا بس تراست‏ ملک تعالى و تقدّس تو راست‏
خاک به فرمان تو دارد سکون‏ قبّه‏ى خضرا تو کنى بیستون‏
هر که نه گویاى تو، خاموش به‏ هر چه نه یاد تو، فراموش به‏

[۹] اگر ارض را جهان مادّى و ظاهرى در برابر سما که جهان معنوى و باطنى است بگیریم، تحت الثّرى که به همان معناى زیر زمین است، به نفس مفعول یا ناخودآگاه اطلاق مى‏شود که عالم جنّ یعنى پنهانى‏هاى درون است و مبتنى بر آتش شهوت و خشم( کشش زندگى و دفع مرگ) است.

[۱۰] نفس چه داند که در کنج خانه‏ى دل چه تعبیه است؟ در چه داند که در حرم روح چه لطیفه‏هاست؟ روح چه داند که در سرا پرده‏ى سرّ چه ودیعه‏هاست؟ و سرّ چه داند که در اخفى چه حقیقت‏هاست؟

پس نفس جاى امانت، دل خانه معرفت، روح نشانه مشاهدت، سرّ محلّ رحل عشق است و اخفى را حقّ داند که چیست؟ داننده‏ى آن کیست؟ و فهم و درک خلق از دانش آن تهى است. تفسیر ادبى و عرفانى کشف الاسرار، خواجه عبد اللّه انصارى.

[۱۱] تفسیر جامع ج ۴ ص ۳۸۱

[۱۲] استیناف است چون اوّل جمله آمده است. تعلیل است چون علّت موضوعات پیش از آفرینش آسمان و زمین بوده است، امر الهیّت است تا معلوم شود همه تنها به قدرت او وابسته است و غیرى وجود ندارد.

[۱۳] در قرآن کریم علاوه بر این که پیش از یک صد نام نیک( صفت نیک) براى خدا یاد شده در چند سوره از جمله سوره اعراف آیه ۱۸۰ و اسراء آیه ۱۱۰ و حشر آیه ۲۴ و همین جا( طه آیه ۸) به اسماء الحسنى اشاره شده است.

که اشاره به جامعیّت اللّه است در همه صفات و همین بیانگر آنست که اسماء اللّه که از نظر دستورى و معنایى صفات اللّه هستند، نمود و ظهور ذاتى‏اند، پس عین ذات‏اند.

چنانکه علّامه طباطبایى در المیزان مى‏نویسد، صفات خداى تعالى عین ذات اوست و هم چنین هر یک از صفات عین صفت دیگر اوست.

و هیچ تمایزى میان آن‏ها نیست، مگر به حسب مفهوم …. پاره‏اى از صفات خدا آن صفاتى است که عین ذات اوست نه زاید بر ذات مانند حیات، علم و قدرت، پاره‏اى دیگر صفاتى است که تحقیقشان محتاج به این است که ذات قبل از تحقق آن صفات محقّق فرض شود مثل خالق و رازق که صفت فعلى است که این گونه صفات زاید بر ذات و منتزع از مقام فعلند.( ترجمه المیزان ج ۸ ص ۴۵۹).

اما تعداد این اسماء در احادیث اهل سنّت و شیعه ۹۹ نام ذکر کرده‏اند. در احکام القرآن بر طبق تحقیق ابن العربى ۱۴۶ نام در قرآن آمده در طبق شمارش المیزان ۱۲۷ و طبق فرهنگ موضوعى قرآن ۱۵۳. در جوشن کبیر ۱۰۰۱ نام الهى آمده است که یکى نام ذات اللّه است صفات( ولى همه صفات ذاتى و اوّلیّه نیستند بلکه صفات فعلى مى‏باشند).

نگارندگان معتقدند ظهور اسماء الحسنى طبق آنچه از معصوم وارد شده و در سوره حمد آمده است انسان کامل است که جامع تجلّیات الهى است و هم صفات ذاتى و فعلى حقّ در او مکنون است که هر که آن‏ها را ببیند خدا را دیده است.

[۱۴] آتش نشان جود است و دلیل سخا بادیه‏نشین آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد، هیچ کس به آتش، مهمانى چون موسى نیافت و هیچ کس از آتش، میزبانى چون خداى تعالى ندید.

کشف الاسرار خواجه عبد اللّه انصارى.

[۱۵] مولوى مى‏گوید:

پرده بر انداخت حور، جمله جهان همچو طو زیر و زبر بست نور، موسى عمران رسید

[۱۶] سوره یوسف آیه ۱۰۸ براى معناى و شرح و تفسیر آن به جلد هفتم ترجمه تفسیر مراجعه شود.

[۱۷] طور سینا: درباره‏ى طور سینا( طور سینین) یعنى کوه سینا ابو الفتوح رازى مى‏نویسد: ابن زید گفت: آن کوه است میان مصر و ایله، مقاتل گفت: این کوه را تخصیص کرد به زیتون که اوّل کوهى که زیتون رویاند کوه طور بود. در اعراب القرآن الکریم( جلد ۶ ص ۵۰۲) به قول محى الدین درویش مى‏نویسد: سینا شبه جزیره‏اى است محدود از شمال به دریاى مدیترانه، از غرب به کانال سوئز و خلیج سوئز، از مشرق به فلسطین و خلیج عقبه، از جنوب منتهى است به رأس محمّد در دریاى سرخ و« سینا» کوهى است واقع در جنوب شبه جزیره سینا و مراد از شجره در آیه، درخت زیتون است و مراد از تخصیص آن به طور سینا این است که اصل این درخت از آنجاست، سپس به جاهاى دیگر منتقل شده است. در دائره المعارف فارسى ذیل طور سینا نوشته شده طور سینا یا کوه سینا، کوه معروفى است در قسمت جنوبى شبه جزیره‏ى سینا که امروزه جبل موسى خوانده مى‏شود. و وادى طور نزدیک طور سیناست.

[۱۸] سنایى در حدیقه خود درباره این آیه چنین مى‏سراید:

از درون کن سماع موسى‏وار نز برون سو چون زیر موسیقار
حرف قرآن ز معنى قرآن‏ همچنانست کز لباس تو جان‏
حرف را بر زبان توان راندن‏ جان قرآن، به جان توان خواندن‏

[۱۹] ذکر معانى مختلفى دارد از جمله: یاد که خلاف فراموشى و نسیان است تلفّظ به زبان، احضار امرى در ذهن به نحوى که بماند و غایب نشود و … و ذکرى که صاحب ولایت تلقین کند، ثمره‏ى ولایت اوست. مرصاد/ ۱۳۱ مفردات راغب.

[۲۰] اى موسى بدان محقّقا روز قیامت مى‏آید و ما موعد آن را پنهان نگاه داشته‏ایم تا هر کس پاداش آنچه که کرده است ببیند و کسانى که به روز قیامت ایمان ندارند تو را غافل نکنند تا پیرو هوا و هوا نفس شده و هلاک شوى یعنى هر کس کار خود را بر طبق هواى نفس کند نه بر دستورات حقّ هلاک و نابود گردد.

[۲۱] یعنى مقید بودن نماز خواندن به پدید آمدن ذکر مترجم.

[۲۲] محمّد بن حسن صفّار در بصائر الدرجات از ابن بصیر روایت کرده گفت حضرت باقر علیه السّلام مى‏فرمود شب بسیار تاریکى امیر المؤمنین علیه السّلام در آن‏وقتى که در رحبه تشریف داشتند بر اصحاب خود وارد شده و به آنان مى‏فرمودند امام شما با قمیص آدم و انگشتر سلیمان و عصاى موسى خارج شده و مقصودش از این فرمایشات آن بود که مردم بدانند حضرتش وصى و وارث تمام پیغمبران است و خصایص ایشان نزد آن بزرگوار مى‏باشد.

مولوى مى‏گوید:

گفت اى موسى به کف چه دارى‏ گفتا که عصاست راه ما را
موسى چون بدید ناگهانى‏ از سوى درخت آن ضیا را
گفتا که ز جست‏وجوى رستم‏ چون یافتم این‏چنین عطا را
گفت اى موسى سفر رها کن‏ و ز دست بیفکن این عصا را

[۲۳] باز مولوى مى‏گوید:

خواه ما را مار کن خواهى عصا معجزه موسى و برهان توایم‏
گر عصا سازى بیفشانیم برگ‏ وقت خشم و جنگ ثعبان توایم‏

[۲۴] عطّار در الهى‏نامه مى‏گوید:

عصاى او چو در معناى چنان شد که موسیش خصم دشمنان شد

[۲۵] وحشى بافقى گوید:

شمع هدایت کجا در دل هر کس نهند همچو کلیما بجو دیده‏ى بیضا طلب‏

[۲۶] صائب تبریزى:

هر محنتى مقدمه‏ى راحتى بود شد هم‏زبان حقّ چو زبان کلیم سوخت‏

[۲۷] حافظ ابو نعیم که یکى از مخالفین و علماى اهل سنّت است ذیل آیه فوق از ابن عبّاس روایت کرده که روزى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دست من و على را گرفت و به جانب کعبه برد وارد خانه کعبه شدیم چهار رکعت نماز به‏جا آورد و پس از اتمام دستهاى مبارک را بالا برد دعا کرد و فرمود: پروردگارا موسى بن عمران پیغمبرت دعا نمود و گفت خدایا شرح صدرى به من عطا فرما و کارم را آسان گردان و گره از زبانم بگشاى تا گفتارم را مردم بفهمند و یکى از اهل مرا کمک من قرار ده و برادرم هارون را وزیرم کن و پشت مرا به او محکم کن پروردگارا محمّد صلّى اللّه علیه و آله پیغمبر تو است از حضرت مسئلت مى‏نمایم على علیه السّلام که از اهل بیت من است برادر و وزیرم قرار ده پشتم را به او محکم کن و در تبلیغ و رسانیدن احکام او را شریک من بنما ابن عبّاس مى‏گوید دعاى پیغمبر هنوز به اتمام نرسیده بود که شنیدم منادى صدا زد اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله آنچه درخواست نمودى به تو عطا کردیم و برادرت على را خلیفه و وزیرت قرار دادیم.تفسیر جامع جلد ۴ ص ۲۸۷.

[۲۸] حافظ:

دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال‏ هزار طعنه‏ى دشمن به نیم‏جو نخرند

[۲۹] عطّار:

همه تسبیح‏گویانند اگر ماه است اگر ماهى‏ و لیکن عقل استاد است او مشروح مى‏گوید

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۹، ص: ۱۷۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=