تفسیر بیان السعادة-الأنبياء

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الأنبیاء۳۲-۷۳

آیات ۳۲ الى ۳۵

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۳۲ تا ۳۵]

وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ (۳۲) وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (۳۳) وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (۳۴) کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ (۳۵)

ترجمه:

(۲۱/ ۳۵- ۳۲)

و آسمانها را همچون سقفى محفوظى آفریده‏ایم؛ حال آنکه ایشان از پدیده‏هاى شگرف آن روى‏گردانند.

و اوست که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده، که هر یک در سپهرى شناورند.

و ما پیش از تو هم براى هیچ انسانى جاودانگى مقرّر نداشته‏ایم، آیا اگر تو بمیرى آنان جاویدانند؟

هر جاندارى چشنده‏ى [طعم‏] مرگ است را به بد و نیک، به آزمایشى مى‏آزماییم، و به سوى ما بازگردانیده مى‏ شوید.

 

 

 

تفسیر

وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً آسمان را سقفى قرار دادیم که از کهنه شدن و از بین رفتن تا وقت معلوم، یا از وقوع بر زمین، یا از استراق سمع محفوظ است.

وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ‏ آیاتى که دلالت بر وجود صانع و علم و حکمت و قدرت و عنایت او به خلقش مى‏باشد بسیار است، ولى آن کفّار از آن آیات اعراض مى‏ کرده‏ اند، آنها مانند دیگر اهل زمان‏ها از آیات عبرت نمى‏گرفتند، بلکه از آنها اعراض مى ‏کردند.

وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ[۱] او خدایى است که شب و روز را آفرید، که آن دو از آیات الهى است که اکثر آثار جهان به آنها بستگى دارد.

و این جمله عطف بر قول خدا: وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ‏ مى‏باشد، یا حال از فاعل مستتر در «معرضون» یا از «عن آیاتها» است؛ چنانچه قول خدا: وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ‏ حال از ما قبلش مى‏ باشد.

معناى آیه این است: قرار دادیم آسمان را سقف محفوظ با آیات و نشانه‏ هاى بسیار، در حالى که کفّار از آیات آسمان اعراض مى‏ کنند و توجّه به آنها ندارند در حالى که ما شب و روز را آفریدیم که براى آنان مشهودست و دیده مى‏شود و شب و روز نیز از آیات آسمان است و بر شب و روز حکمت‏ها و مصالح بسیار مترتّب است، شایسته نیست از شب و روز غفلت و اعراض شود.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ[۲] و آفتاب و ماه را آفریدیم که آن دو از بزرگترین آیات آسمان است و هیچ چیزى تکوّن پیدا نمى‏کند؛ مگر به سبب تأثیر آن دو، هر کسى با تأمّل و تدبّر که از شأن انسان است نظر به آفتاب و ماه بکند مى‏فهمد که آن دو از نظر مقدار بزرگتر و از نظر اثر بیشتر است و ظهور و وضوح آن دو شدیدتر از آنست که غفلت شود، یا دلالت آن دو بر مبدأ علیم و حکیم و قدیر درک نشود.

کُلٌ‏ هر یک از خورشید و ماه‏ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ‏ در سپهرى شناورند، ظاهرا باید چنین مى‏گفت: کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ‏ اگر فرض شود هر یک از آن دو سیر مى‏کند، یا باید بگوید: «یسبحان» یا «یسبح» اگر فرض شود هر دو سیر و حرکت مى‏ کنند و لکن خداى تعالى به جهت اشعار به کثرت افراد طولى هر یک از خورشید و ماه عبارت را چنین آورد.

چنانچه وارد شده است: پشت این خورشید شما سى و نه خورشید وجود دارد و پشت این ماه شما سى و نه ماه وجود دارد.

و نیز افراد عرضى خورشید و ماه نیز فراوان است، چنانچه در زمان ما از حکماى فرنگ شایع شده که بعضى از ستارگان خورشیدهایى هستند که به ذات خود نوردهنده است، بعضى از ستارگان ماه‏هایى هستند که نورشان را از غیر خودشان مى‏گیرند.

بنابراین معناى آیه این است: هر جماعتى از افراد خورشید و افراد ماه در نوعى از فلک روحانى و جسمانى در سیر و حرکت‏اند.

زیرا افلاک مانند ستارگان همان‏طور که طبیعى هستند روحانى نیز هستند؛ چنانچه گفته شده:

آسمانهاست در ولایت جان‏ کار فرماى آسمان جهان‏

و آوردن ضمیر ذوى العقول براى اشاره به این است که آن افلاک داراى شعور و علم هستند، چنانچه گفته شده.

خرمگس، خنفسا[۳] حمارقبان‏[۴] همه با جان و مهر و مه بى‏جان!

و استعمال سباحت به معناى سیر و حرکت به جهت تشبیه فلک به دریا و نهر و تشبیه ستارگان به شناکننده است.

وَ ما جَعَلْنا التفات از غیبت به تکلّم است، پیش از این فعل در صیغه غایب و اکنون در صیغه متکلّم آمده است، چنانچه ما قبل آن التفات از تکلّم به غیبت بود.

و این جمله عطف یا حال از سابقش مى‏باشد (یعنى در حالى که جاودانگى نیست) و ضمنا انکار سخنى است که مى‏گفتند مبنى بر اینکه ما منتظر مرگ پیامبر هستیم (یعنى اى کاش محمّد بمیرد و از دستش راحت شویم).

گویا که در مقابل خدا فرموده است: ما شب و روز را آفریدیم که با تعاقب و پشت سر هم آمدن خود همان‏طور که براى تو و جمیع مشهود است همه‏ى نفوس و موالید را فانى کنند و از بین ببرند.

لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ و براى بشرى قبل از تو خلد و جاودانگى را قرار ندادیم که خارج از سنّت فنا کردن و از بین بردن شب و روز باشد تا آنان تصوّر کنند تو جاودانه‏اى و خواهان مرگت باشند.

أَ آیا منتظر مرگ تو هستند، نه مرگ خودشان؟! فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ‏ این جمله تعلیل انکار خلود است.

یعنى: اگر تو بمیرى آیا آنان جاودانه خواهند بود! پس بدانید که هر جاندارى چشنده طعم مرگ است.

وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ عطف بر «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» یا بر «وَ ما جَعَلْنا» است.

و اختلاف در اسمیّه و فعلیّه بودن جمله یا در ماضى و استقبال بودن براى اشعار به این است که امتحان و اختیار از گذشته استمرار دارد تا مستقبل؛ یعنى، همواره شما را به نیک و بد آزمایش مى‏کنم.

 

 

«تحقیق در خیر و شرّ»

بدان که انسان داراى مراتبى است و براى هر مرتبه از آن مراتب، شرّ و خیریست که مخصوص به همان مرتبه است، چه خیر مرتبه‏ى حیوانیّت ملایمات و سازگاریهاى شهوت‏ها و غضب‏هاى اوست.

و خیر مرتبه‏ى بشریّت همین ملایمات و سازگاریهاست ولى به شرط اینکه از انقیاد و فرمانبرى عقل خارج نشود و ملایمان مرتبه‏ى قلبى علوم و اوصاف زیبا و نیکوست.

و شرّ در هر یک از این مراتب منافرات و ناسازگاریهاى آن مرتبه است … و هکذا.

گاهى خیر و خوبى یک مرتبه شرّ و بدى مرتبه‏ى دیگر قرار مى‏گیرد، گاهى هم خیر آن مرتبه مى‏شود و گاهى نه شرّ مى‏شود و نه خیر.

و معناى ابتلا، اختیار، امتحان و رهایى از چیزى است که شایسته نیست انسان با آن باشد.

امتحان به وسیله‏ى شرّ و بدى مرتبه‏ها واضح است و امتحان در مورد خیر مرتبه‏ها به این است که توجّه شود که آیا او شکر مى‏کند و در خیر متوجّه افاضه‏کننده‏ى خیر است، یا طغیان مى‏کند و از مفیض خیر غافل مى‏شود؟

زیرا که با شکر کردن لطیفه‏ى انسانى از آلودگى‏ها و نفس از رذایل رها مى‏شوند، با طغیان و سرکشى لطیفه‏ى سجّینى از شایبه‏ى علیّین و نفس از شایبه‏ى خصایل رها مى‏شود.

فِتْنَهً این کلمه مصدر است از غیر لفظ فعل‏ وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ‏ این جمله وعده و وعید است و آن عطف بر «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» بوده همانند ما قبلش دلیلى است بر عدم جاوید زیستن.

روایت شده است امیر المؤمنین علیه السّلام مریض شد و برادرانش‏ از او عیادت کردند، پس گفتند: حالت چگونه است یا امیر المؤمنین؟

فرمود: حالم بدست.

گفتند: این سخن مثل تو نیست، فرمود: خداى تعالى مى‏فرماید: ما شما را با شرّ و خیر آزمایش مى‏کنیم، خیر صحّت و بى‏ نیازى و غناست و شرّ مرض و تنگدستى.

 

 

آیات ۳۶ الى ۴۴

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۳۶ تا ۴۴]

وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ (۳۶) خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (۳۷) وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۳۸) لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (۳۹) بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَهً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۴۰)

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۴۱) قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (۴۲) أَمْ لَهُمْ آلِهَهٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ (۴۳) بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ (۴۴)

 

ترجمه:

(۲۱/ ۴۴- ۳۶)

و چون کافران تو را ببینند، جز به ریشخندت نمى ‏گیرند [و گویند] آیا این همان است که از خدایان شما [به بدى‏] یاد مى‏کند؟ و هم آنان یاد خداى رحمان را منکرند.

انسان [گویى‏] از شتاب آفریده شده است؛ به زودى آیات خود را به شما نشان مى‏دهم، از من به شتاب مخواهید.

و گویند اگر راست مى‏گویید پس کى این وعده فرا مى‏ رسد؟

اگر کافران بدانند هنگامى که نتوانند آتش را از چهره ‏هایشان و از پشتهایشان بازدارند، و یارى نیابند [به صدق آن وعده پى نبرند].

آرى آن [وعده و قیامت‏] ناگهانشان فرا مى‏رسد، حیرانشان مى‏سازد، نمى‏توانند بازش گردانند و به آنان مهلتى هم ندهند.

و به راستى پیامبرانى هم که پیش از تو بودند، ریشخند شدند و کیفر استهزایشان بر سر ریشخندکنندگانشان فرود آمد.

بگو چه کسى شما را در شب و روز از [عذاب‏] خداى رحمان باز مى‏دارد؛ آرى آنان از یاد پروردگارشان دل مى‏گردانند.

یا براى آنان خدایانى هست که آنان را در برابر ما حفظ مى‏کند؛ [حال آنکه‏] نمى‏توانند به خودشان یارى برسانند، از ما هم یارى نبینند.

حقّ این است که اینان و پدرانشان را [از ناز و نعمت‏] بهره‏مند ساخته‏ایم، تا آنکه عمرى دراز یافتند، پس آیا نیندیشیده‏اند که‏ ما دامنه ‏هاى سرزمین [کفر] را مى ‏کاهیم [و بر گسترده‏ى اسلام مى‏افزاییم‏]؛ آیا ایشان پیروز خواهند شد؟

 

 

 

تفسیر

وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا آنان که به تو یا به على علیه السّلام کافر شدند، وقتى تو را ببینند.

إِنْ یَتَّخِذُونَکَ‏ این جمله جواب «اذا» است، در جواب لفظ «فاء» نیاورد.

در حالى که فاء در جواب منفى به وسیله‏ى لفظ «إن» لازم است، براى اینکه «فاء» در تقدیر گرفته شده است.

یا جواب محذوف است به قرینه‏ى این جمله، و تقدیر جمله چنین است: «یتّخذونک إلّا هزوا إن یتّخذونک».

إِلَّا هُزُواً «مهزوّا به» مورد تمسخر و استهزا لفظ «هزوا» مصدر به معناى اسم مفعول است.

أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ‏ جمله حال است به تقدیر قول، یعنى در حالى که آنان مى‏گویند:

آیا همین شخص که بین ما زندگى مى‏کرد و در بین ما ضعیف بود خدایان شما را بد یاد مى‏کند و از آنان عیب مى‏گیرد؟

در حالى که خود آن کفّار به استهزا سزاوارترند، چه آنان ازخدا و جانشینانش روى گردانیدند.

وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ‏ (و اى رسول ما بدان که) در حقیقت آنان به ذکر خدا (و کتاب و آیات او) کافر هستند (و خداى مهربان را نشناخته‏اند).

تکرار مسند الیه با ضمیر جهت تأکید و حصر ادّعاست، گویا کافرى جز آنان نیست و تقدیم ظرف بر عاملش به جهت شرافت آن نسبت به رحمان و نیز براى حصر است.

یعنى اشیا داراى دو جهت مى‏باشند، یکى جهت ذکر رحمانى و دیگرى جهت ذکر شیطانى و هواى نفس.

و تو که بر آنان از جهت خدایانشان عیب مى‏گیرى، از جهت شیطانى خدایانست، نه از جهت رحمانى آنها.

پس تو به تصدیق سزاوارترى، آنان کافر به اشیا از جهت ذکر رحمانى هستند، توجّه و نظرشان متوجّه ذکر شیطانى آنهاست؛ پس آنان به استهزا و توهین سزاوارتر هستند».

ممکن است مقصود از ذکر، قرآن، یا رسالت، یا ولایت باشد، که همه‏ى آنها ذکر خداى تعالى است، امّا لفظ «باء» در قول خدا: «بذکر الرحمن» سببیّه یا صله‏ى «کافرون» است.

خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ‏[۵] آدمى در خلقت و طبیعت‏ بسیار شتاب‏کار است، این جمله از ما قبلش در لفظ و معنا منقطع است، یا از نظر معناى مرتبط به ما قبل، جواب سؤال مذکور یا مقدّر است.

گویا که رسول خدا یا امّت او در حالى که به نظرشان مؤاخذه‏ى کفّار دیر مى‏ شود و با تأخیر و کندى همراهان مى ‏شود گفته ‏اند: خدایا تا کى آنان را مهلت مى‏دهى؟

پس خدا در پاسخ مى‏فرماید: انسان از عجله آفریده شده است.

و این عبارتى است که در بین عرب و عجم معروف است، وقتى بخواهند در امرى مبالغه کنند مى‏گویند: او از این امر خلق شده است، گویا که آن امر مادّه‏ى خلقت او قرار گرفته است.

در خبر است که وقتى روح در آدم دمیده شد خواست قبل از کامل شدن نفح روح، بایستد.

پس خداى تعالى فرمود: انسان از عجله آفریده شده است.

سَأُرِیکُمْ آیاتِی‏ آیات خود را در مؤاخذه‏ى استهزاکنندگان به زودى به شما نشان خواهم داد.

فَلا تَسْتَعْجِلُونِ‏ پس در حلول عذاب به آنها عجله نکنید (که هر کارى را وقت معیّنى است).

و این آیه با این تفسیر دلالت مى‏کند بر اینکه قول خدا:

خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ‏ از نظر معنا مرتبط به ما قبلش مى‏باشد.

وَ یَقُولُونَ‏ عطف بر قول خدا: أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ‏ مى‏باشد.

چه این جمله در تقدیر چنانى بوده: (یقولون أ هذا الذى یذکر الهتکم) چنانچه به آن اشاره کردیم آنان از باب استهزا به نحو دیگرى مى‏گویند:

مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ و کافران (منکر قیامت بر تو و اصحاب به اعتراض و انکار مى‏گویند) این وعده‏اى که مى‏دهید از قبیل وعده‏ى قیامت یا وعده‏ى عذاب چه وقتى است؟

إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ اگر شما در وعده خود راستگو هستید.

لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا اگر کافران بدانند، اینجا اسم ظاهر آورد تا تصریح به کفر آنها بکند و اشعار به علّت حکم باشد.

حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ‏ وقتى که آتش دوزخ هر طرف از پیش روى و پشت سر به آنان احاطه مى‏کند که نه خود دفع آن توانند، لفظ «حین» مفعول «یعلم» است، «لو» براى شرط و جزاى محذوف است.

و معناى آیه این است که اگر کافرین وقت احاطه کردن آتش را در جهنّم یا در برزخ بدانند و بدانند که قدرت بر دفع آتش ندارند آن وقت مى‏فهمند از ما و شما کدام یک به استهزا سزاوارتریم.

یا اگر احاطه‏ى آتش را مى‏ دانستند استهزا نمى‏ کردند یا جهت رسیدن وعده شتاب نمى‏ کردند.

یا لفظ «لو» براى شرط، «حین» ظرف است و معناى آن این است: اگر آنان در وقت احاطه‏ى آتش داراى علم بودند، عذابى را که بر آنان حلول مى‏کرد مى ‏فهمیدند.

و ممکن است لفظ «لو» براى تمنّى باشد و لفظ «حین» بر همان دو وجه که گفته شد (اى کاش کافران احاطه‏ى آتش یا وقت آن را مى ‏دانستند).

وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ‏ آنان خودشان نمى‏ توانند عذاب را دفع کنند و کمک ‏کننده‏ى دیگرى هم نیست که کمک کند (آن وقت از قیامت آگاه مى‏ شوند).

بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَهً این جمله یا بر انگیزشى از باب عدم علم آنانست که از «لو یعلمون» استفاده مى‏شود، یا از قدرت نداشتن بر دفع عذاب است و ضمیر به آتش، یا به وعده، یا به قیامت معهود بین آنان بر مى‏گردد.

فَتَبْهَتُهُمْ‏ از فرا رسیدن مرگ یا قیامت ناگهانى آنان مبهوت و حیران مى‏شوند به نحوى که هیچ شعور و تدبیرى براى دفع آن براى آنان باقى نمى‏ماند.

فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها آنان نمى‏توانند آن آتش را از خودشان دور کنند.

وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ‏ و نه به آنان مهلت داده مى‏شود تا تدبیر دفع آتش بکنند، یا توبه و معذرت خواهى نمایند یا آنچه را که از اعمال صالح فوت شده جبران نمایند.

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ‏ دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است از استهزاى قومش، یعنى رسولان قبل از تو هم مورد استهزا قرار گرفته‏اند.

فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ‏ مقصود قول و عمل است که بدان وسیله استهزا مى‏کردند، یا مقصود عذاب است که با آن استهزا مى‏کردند.

قُلْ‏ جهت ردّ آنان در اتّخاذ خدایان بگو: مَنْ یَکْلَؤُکُمْ‏ چه کسى شما را حفظ مى‏کند؟! بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ‏ از عقوبت رحمان، یا از جانب رحمان اگر براى شما بدى بخواهد چه کسى مى‏تواند شما را حفظ کند؟! مقصود وادار کردن آنان بر اقرار به عجز خدایان است.

و این آیه مانند آیه‏هاى سابق کنایه از کسى است که غیر از على علیه السّلام اولیا و دوست اتّخاذ کرده باشد.

بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ‏ از یاد آورى پروردگار مضاف روى گردانند، یا از چیزهایى که پروردگارشان را به یاد مى‏آورد مانند آیات آفاق و انفس، آیات عظمى و بزرگ که بزرگترین آنان على علیه السّلام است اعراض مى‏کنند.

یا از همان اوّل مقصود از ذکر پروردگارشان: قرآن، محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا على علیه السّلام است.

مُعْرِضُونَ‏ اعراض مى‏کنند.

لذا متذکّر نمى‏شوند که خدایانشان عاجزند و نگهدارنده از خشم خدا کسى جز خدا نیست.

أَمْ لَهُمْ آلِهَهٌ این جمله عطف به اعتبار معناست، گویا که گفته است: آیا خدایانى دارند که آنان را از عقوبت رحمان یا عقوبتى که از جانب رحمان است حفظ کند؟! یا خدایانى دارند که‏ تَمْنَعُهُمْ‏ از عذاب ما یا از حوادث زمان مانع باشد، در حالى که آن عذاب و عقوبت‏ مِنْ دُونِنا از غیر ما یا از جانب ما باشد.

لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ‏ استیناف و جواب سؤال مقدّرست، گویا که گفته شده: پس خدایانشان چه‏کاره هستند و چه‏ مى‏توانند بکنند؟

پس جواب فرمود: آنان نمى‏توانند به خودشان یارى برسانند تا چه رسد به غیر خودشان.

وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ‏ و آن خدایان از جانب ما نیز حفظ نمى‏شوند، لفظ «یصحبون» از «اصحب فلانا و اصطحبه» یعنى او را حفظ و نگهبانى کرد اخذ شده است.

معناى آن این است که خدایانشان نمى ‏توانند به خودشان یارى رسانند و خودشان از جانب ما محفوظ نیستند، یا از عذاب ما محفوظ نیستند، نه خودشان و نه غیر آنان.

بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ‏ پس آنها سزاوار خدایى نیستند (که به آنان نعمت بخشند).

بلکه ما آنان و پدرانشان را از نعمت بهره‏مند ساختیم بدین گونه که به آنان اموال، اولاد، عمر، صحّت و امنیّت دادیم.

حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ تا اینکه عمر آنان طولانى شد و به نعمت‏هایى که ما دادیم مغرور شدند و پیرو خواسته‏هاى خویش گشتند.

أَ فَلا یَرَوْنَ‏ آیا به نعمت و مال بخشى ما مغرور شدند و از بازگشت به سوى ما غفلت کردند و نیندیشیده‏اند که:

أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها ما زمین را توسّط رسولان خود یعنى نفوسى که از عالم ارواح به زمین نازل مى‏ کنیم، سنگین کرده و از مقدار اصلى‏ اش زیادتر ساخته از اطراف زمین کم مى‏ کنیم و چون نفوس سفلى شیطانى گویا که از زمین به وسیله‏ى مرگ منتقل نمى ‏شوند نقصان زمین در اخبار ما به مرگ علما تفسیر شده است.

بعضى گفته ‏اند: معناى آیه این است که ما از اطراف زمین کف با وجود غلبه‏ى مسلمانان بر کفّار، مى ‏کاهیم بدین گونه که دیار مقاتلین و کفّار و زمین‏هایشان کم مى‏ شود، دیار مسلمانان و زمین‏هایشان زیاد مى‏ شود، و لکن این معنا مناسب سیاق عبارت در مقام نیست.

أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ‏ آیا آنان بر امر و حکم ما غالب مى‏شوند، و این آیه در سوره‏ى رعد گذشت.

 

 

 

آیات ۴۵ الى ۵۰

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۴۵ تا ۵۰]

قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما یُنْذَرُونَ (۴۵) وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَهٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۴۶) وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ (۴۷) وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ (۴۸) الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَهِ مُشْفِقُونَ (۴۹)

وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (۵۰)

 

ترجمه:

(۲۱/ ۵۰- ۴۵)

بگو همانا شما را از طریق وحى هشدار مى‏دهم، البتّه کران- چون هشدار یابند- سخن نمى‏شنوند.

و چون شمه‏اى از عذاب پروردگارت به آنان برسد خواهند گفت واى بر ما که ستمکار [/ مشرک‏] بودیم.

و ترازوهاى راست و درست را در روز قیامت در میان نهیم، بر هیچ کسى هیچ ستمى نرود؛ اگر [عملى‏] همسنگ دانه‏ى خردلى باشد، آن را به حساب آوریم، ما خود حسابرسى را کفایت کنیم.

و به راستى که به موسى و هارون فرقان و روشنى‏ بخش و پندآموزى براى پرهیزگاران بخشیدیم.

همان کسانى که از پروردگارشان در نهان مى‏ترسند، هم آنان که از قیامت بیمناکند.

و این پندآموزى مبارک است که فروفرستادیمش، آیا شما منکرش هستید؟

 

 

تفسیر

قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ‏ بگو: به واسطه وحى خدا بر من است که شما را انذار نموده و هشدار مى‏دهم، این کار به دلیل هوا و هوس نیست، چنانچه ترساندنهاى شما ناشى از هوا و هوس است.

یا مقصود این است که من شما را انذار مى‏کنم به آنچه که به من وحى شده است نه با تصوّر و خیال شخصى همانند شما و لیکن انذار من نفعى به حال شما ندارد.

وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ زیرا شما کر هستید و شخص کر درخواستى را نمى‏شنود.

إِذا ما یُنْذَرُونَ‏ کر وقتى مورد انذار و ندا قرار بگیرد نمى‏ شنود و در نتیجه نفعى نمى‏ برد.

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَهٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ‏ آنان به عذاب عجله مى‏کنند و اگر یک دفعه (نسیمى) از عذاب پروردگارت برسد خواهند گفت: اى واى بر ما.

و «نفحه» به معناى یک دفعه است از «نفح الطیب» و «نفح الریح» به معناى وزیدن باد مى‏باشد، «نفح العرق» یعنى خون از رگ برجست، و نفحه‏اى از عذاب قطعه‏اى از آنست.

لَیَقُولُنَّ یا وَیْلَنا مانند کسانى که عاجز از دفع عذاب باشند و بدون اینکه به خدایان متوسّل شوند، طلب یارى کنند، مى‏گویند: اى واى بر ما.

إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ‏ ما در گزینش خدایان جز اللّه، یا اتّخاذ اولیا بدون ولىّ امر ستمکار بوده ‏ایم.

وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ و ما ترازوى عدل براى روز قیامت خواهیم نهاد.

میزان چیزى است که به وسیله‏ى آن مقدار چیزى و حالت آن وزن و مورد مقایسه قرار مى‏گیرد، اعمّ از آنکه آن میزان ترازو باشد که دو کفّه دارد، یا قپان، یا متر یا مقیاس بنّایى و مساحت، یا احکام شرایع و ملل، یا آداب طریق و سلوک و یا کتاب‏هاى آسمانى خدا.

یا وجود جانشینان خدا با اعمال، اقوال، احوال، اخلاق و مراتب وجودشان، چون میزان‏ها در آخرت بر حسب نشئه‏ها و مراتب اشخاص زیادست لفظ میزان را به صورت جمع آورد که دلالت بر کثرت مى‏کند و در اوّل سوره‏ى اعراف تحقیق و تفصیل وزن و میزان گذشت.

و قسط به معناى عدل است و از (جمله‏ى) مصدرهایى است که صفت قرار مى‏گیرد، در این لفظ واحد، جمع، مؤنّث و مذکّر مساوى است.

لِیَوْمِ الْقِیامَهِ[۶] در روز قیامت، یا براى مردم در روز قیامت، یا براى حساب روز قیامت.

فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ‏ ستمى به هیچ کسى نخواهد شد (به سبب کم کردن ثواب یا زیاد کردن عقاب، یا ثواب دادن به جاى عقاب یا به عکس آن).

شَیْئاً لفظ «شیئا» مفعول دوّم «تظلم» یا جانشین مصدر است.

وَ إِنْ کانَ‏ اگر چه عمل‏ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ‏ به اندازه‏ى یک حبّه و دانه از خردل باشد و «مثقال حبّه» با رفع خوانده شده بنابراین که لفظ «کان» تامّه باشد.

أَتَیْنا بِها وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ‏ لفظ «اتینا» با مدّ از باب افعال یا مفاعله خوانده شده است.

یعنى همه آنها را به حساب مى‏آوریم و ما خود حسابرسى را کفایت کنیم.

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ‏ این جمله معطوف است بر قول خدا: لَئِنْ مَسَّتْهُمْ‏ یا بر قول خدا: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ‏ و احتمال اوّل بهتر است.

چون معطوف و معطوف علیه در انشا متوافق مى ‏شوند، چه لام «لقد آتینا» لام موطئه قسم است ولى احتمال دوّم بر حسب تناسب معنا موافق‏ترست.

زیرا که وضع موازین براى روز قیامت مناسب دادن فرقان به موسى است، زیرا آن نیز میزان است.

پس گویا که گفته است: موازین قسط را براى روز قیامت وضع مى‏کنیم و به موسى در دنیا میزان قسط دادیم که همان تورات است که فارق بین حقّ و باطل مى‏باشد.

وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً و فروغ الهى و ذکر حقّ نیز بخشیدیم، این در کلمه از قبیل عطف اوصاف متعدّد براى شى‏ء واحد است بنا بر اینکه فرقان، ضیا و ذکر از اوصاف تورات بوده باشند.

یا از قبیل عطف اوصاف متباین است، اگر مقصود از فرقان تورات، یا شکافتن دریا، یا سایر معجزات و مقصود از ضیا و ذکر غیر آنها باشد.

لِلْمُتَّقِینَ‏ جار و مجرور متعلّق به «آتینا» است، علّت اینکه فرقان براى متّقین است این است که نزول فرقان جهت متّقین است و آنان از فرقان سود مى‏برند[۷].

یا صفت «ضیاء» و «ذکرا» یا صفت فقط «ذکرا»مى‏باشد.

الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ‏ متّقیان همان‏هایى هستند که از خداى خود در نهان (و آشکار) مى‏ ترسند؛ این جمله صفتى است که خصوصیّت و حالت متّقین را بیان مى‏ کند.

و لفظ «بالغیب» حال از «ربّهم» یا از فاعل «یخشون» است و «باء» براى ظرفیّت، یا مصاحبت، یا سببیّت است و ظرف لغو است متعلّق به «یخشون» است؛ یعنى به سبب غیب اعمالشان از جهت صحّت و بطلان، یا بر اثر غیب جزاى اعمالشان، یا به واسطه غایب بودن موارد وعد و وعید مى‏ ترسند.

وَ هُمْ مِنَ السَّاعَهِ مُشْفِقُونَ‏ در حالى که بیمناک قیامتند، درباره مشفق و شفقت، پیش از این بیان شد.

وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ‏ این ذکرى است که داراى برکت و خیر زیادست و آن میزان اهل این زمان در دنیاست.

أَنْزَلْناهُ‏ پیش از این گفته شد که آوردن لفظ ایتا به معناى دادن در وصف کتاب موسى علیه السّلام و لفظ انزال و تنزیل در وصف کتاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله جهت بزرگداشت قرآنست.

أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ‏ پس از وضوح و روشنى شدن صدق و حجّت او و پس از آنکه در بین گذشتگان نظیر داشته است باز هم او را انکار مى‏کنید.

 

 

آیات ۵۱ الى ۷۳

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۵۱ تا ۷۳]

وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ (۵۱) إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ (۵۲) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ (۵۳) قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۵۴) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبِینَ (۵۵)

قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (۵۶) وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (۵۷) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (۵۸) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ (۵۹) قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ (۶۰)

قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (۶۱) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ (۶۲) قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ (۶۳) فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (۶۴) ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ (۶۵)

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ (۶۶) أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۷) قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ (۶۸) قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ (۶۹) وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ (۷۰)

وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ (۷۱) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ (۷۲) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ (۷۳)

 

ترجمه:

(۲۱/ ۷۳- ۵۱)

و به راستى پیشاپیش به ابراهیم رهیافتى که سزاوارش بود بخشیدیم، به آن آگاه بودیم.

چنین بود که به پدرش و قومش گفت: این تندیسها چیست که شما را در خدمتشان معتکف‏اید؟

گفتند: پدرانمان را پرستنده‏ى آنها یافتیم!

گفت: هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشکار بوده‏اید.

گفتند: آیا براى ما حقّ را آوردى یا تو از بازیگرانى؟

گفت: حقّ این است که پروردگار آسمانها و زمین است. همو که آنان را آفریده است، من بر این [سخن‏] گواهم.

و [در دل گفت‏] به خدا پس از آنکه روى برتافتند فکرى به حال بتهایتان خواهم کرد.

آنگاه آنها را خرد و ریز کرد، مگر بزرگترشان را، باشد که به او روى آورند.

گفتند: کسى که این کار را در حقّ خدایان ما انجام داده است، بى‏شک از ستمکاران است.

گفتند: شنیدیم جوانى که به او ابراهیم گفته مى‏شد، از آنان سخن مى‏گفت.

گفتند: پس او را در پیش چشمان مردم حاضر کنید تا آنان حاضر و ناظر باشند.

[آورندش و]گفتند: اى ابراهیم آیا تو این کار را با خدایان ما کردى؟

[به ریشخند] گفت: نه، بلکه همین بزرگترشان چنین کارى کرده است، اگر سخن مى‏گویند از آنها بپرسید.

پس به خود آمدند و گفتند: شما خود ستمگرید.

سپس سرهایشان را تکان دادند [و گفتند] خوب مى‏دانى که این‏ها سخن نمى‏گویند.

گفت: آیا پس به جاى خداوند چیزى را که نه سودى به شما مى‏ رساند و نه زیانى مى‏ پرستید؟

اف بر شما و بر آنچه به جاى خداوند مى ‏پرستید، آیا تعقّل نمى ‏کنید؟

گفتند: او را بسوزانید و اگر مى‏خواهید کارى کنید خدایانتان را یارى دهید.

گفتیم: اى آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو.

و در حقّ او بدسگالى کردند، آنگاه آنان را زیانکارترین [مردم‏] گرداندیم.

و او لوط را رهاندیم و به سرزمینى رساندیم که براى همگان برکتش بخشیده بودیم.

و به اسحاق و افزون بر آنان یعقوب را بخشیدیم، همه‏شان را از شایستگان قرار دادیم.

و آنان را پیشوایانى که به فرمان ما ره مى ‏نمودند، گردانیدیم و به آنان نیکوکارى و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات را وحى کردیم، پرستندگان ما بودند.

 

 

تفسیر

وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ‏[۸] حجّت‏ها و برهانهاى به ابراهیم دادیم که موجب رشد او شد؛ یا مقصود رشدى است که مناسب حال ابراهیم باشد از قبیل راه یافتن به کمالاتش.

مِنْ قَبْلُ‏ قبل از قرآن یا قبل از موسى.

وَ کُنَّا بِهِ‏ ما به رشد او، یا به ابراهیم‏ عالِمِینَ إِذْ قالَ‏ آگاه بودیم آن وقت که گفت: لفظ «إذ قال» ظرف است براى «آتینا» یا «عالمین».

لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ‏ به پدر و قومش که این تندیسها چیست؟ لفظ «تماثیل» جمع تمثال است، و آن عکس است و اغلب درباره چیزى گفته مى‏شود که روح ندارد.

الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ‏ که شما بدان روى آورده یا در کنار آن معتکف شده‏اید.

لفظ «لام» در «لها» به معناى «على» یا براى تقویت است، زیرا مادّه‏ى عکوف بدون واسطه متعدّى مى‏شود و به معناى حبس است.

و با «على» متعدّى مى‏شود و به معناى روى آوردن است، ممکن است متضمّن معناى عبادت باشد که در این صورت باز «لام» براى تقویت است. قالُوا آنان در جواب مانند اهل هر زمان گفتند:

وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ‏ ما پدرانمان را بت‏پرست یافتیم دلیل این‏گونه بهانه‏ ها این است که بسیارى از مردم به جهت غالب بودن مدارک حسّى، از محسوس فراتر نمى‏روند و در محسوس و در صحّت و بطلان آن تامّل و اندیشه نمى‏ کنند، به خصوص در آنچه که از اوّل تمییز از پدران و مادران و بزرگان قوم دیده ‏اند، آن را تلقّى به قبول مى‏ کرده و بدون حجّت به آن تمسّک مى ‏کنند.

و لذا در جواب اکتفا به ذکر تقلید پدران کردند، بدون اینکه حجّت و دلیلى ابراز کنند.

زیرا که سؤال اگر چه با لفظ «ما» است که دلالت بر طلب حقیقت مى‏کند، ولى مقصود انکار عبادت تمثال‏هاست، و باید آنان جواب به چیزى مى‏دادند که عبادت تندیسها را صحّه بگذارد.

 

 

 

علل پیدایش بت ‏پرستى‏

بدان که همان‏طور که نقل شده بین اوصیاى آدم، شیث و نوح علیهم السّلام، مردان صالحى بودند که مردم با آنان انس مى‏ گرفتند و هنگامى که از دنیا رفتند به شدّت اندوهناک مى‏ شدند.

پس بعضى از صالحین براى انس گرفتن مردم، رفع اندوه و حزنشان تمثال‏هاى آن مردان صالح و خوب را ساختند، که زیارت کرده و با آن مأنوس شوند، با مردن پدران، تمثال‏ها را براى اولاد و اولاد اولاد ماند، آن وقت شیطان آمد و به آنان گفت: پدران شما این تمثال‏ها را عبادت و پرستش مى‏ کردند، پس فریب خوردند و آن تماثیل را عبادت کردند.

بعضى گفته ‏اند: آن تمثال‏ها تمثال‏هاى ستارگان بود، که آنها را زیارت مى‏کردند و در حوایج خود به آنها متوسّل مى‏ شدند؛ چنانچه شریعت عجم که به مهاباد[۹] و منسوب است بر همین منوال بود.[۱۰] قالَ‏ ابراهیم علیه السّلام جهت ردّ عبادت و تقلید آنان گفت:

لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ‏ شما و پدرانتان در گمراهى آشکار بوده ‏اید.

آنان نیز به ابراهیم گفتند: راست مى‏گویى یا شوخى مى‏کنى؟! قالَ‏ ابراهیم بعد از انکار ربوبیّت آن تندیسها جهت حصر ربوبیّت در خدا گفت:

بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَ‏ بلکه پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمین‏ است که هم او آفریده است.

ابراهیم دعوا را طورى طرح کرد که اثبات آفرینش دلالت بر صحّت ربوبیّت که موضوع آن مى‏ کند، چه توصیف محمول به «الّذى فطرهنّ» دلالت بر صحّت حمل است.

وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ‏ و من خود بر این مطلب گواهم این گفتار من ناشى از شوخى و بازى نیست بلکه جدّى و از صمیم قلب است (من با شهود قلبى ربوبیّت خالق را مشاهده کرده ‏ام).

وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ‏ و به خدا که من به بت‏هاى شما مخفیانه کارى کنم که با تصوّر شما درباره این خدایان سازگار نباشد.

بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ‏ لفظ «مدبرین» حال مؤکّد یا مقیّدست.

به اعتبار اینکه «تولیت» به معناى اقبال و ادبار یعنى روى آوردن و پشت کردن است و همچنین است معناى تولّا.

بعضى گفته ‏اند: ابراهیم این سخنان را دور از چشم اصحاب نمرود، مخفیانه گفت، این سخنان را کسى جز یک نفر از آنان نشنید و آن یک نفر آن را افشا کرد.

و بعضى گفته ‏اند: روز عید آنان بود، و دوست نداشتند که‏ ابراهیم با آنان از شهر جهت مراسم عید خارج شود، او را موکّل و نگهبان خانه‏ى بت‏ها قرار دادند، یا ابراهیم خود را به مریضى زد چنانچه در آیه است، و از آنان تخلّف نمود.

پس کوچک و بزرگ آنان براى مراسم عید خارج شدند، ابراهیم علیه السّلام داخل خانه‏ى بت‏ها شد و تیشه را بر گرفت و بت‏ها را شکست.

فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً لفظ «جذاذ» با حرکات سه‏گانه در جیم اسم از «جدّ» است به معناى قطع و ریشه کن کردن و در اینجا «جذاذ» با ضمّه و کسره خوانده شده است.

إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ‏ مگر، بت بزرگ (در هیکل و عظمت یا در تعظیم و احترام) که آن را نشکست و تیشه را به گردن او آویخت و از آنجا خارج شد.

لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ‏ شاید آن مردمان کافر به سوى ابراهیم یا به سوى بت بزرگ باز گردند و حال بت‏ها و شکستن آنها را از ابراهیم بپرسند، آن وقت ابراهیم آنان را بر جهل و نادانى شان آگاه کند، یا از بت بزرگ بپرسند آنگاه خودشان متوجّه مى‏ شوند که بت قابل سؤال نیست تا چه برسد به عبادت و پرستش.

قالُوا جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: آن‏ کافران پس از آنکه به سوى بت‏ها برگشتند و آنها را شکسته یافتند چه گفتند؟

پس فرمود: گفتند: مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا چه کسى این کار را با خدایان ما انجام داده است؟

اگر لفظ «من» استفهامیّه باشد که در همین جا باید وقف شود و اگر موصوله باشد قول خدا:

إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ‏ خبر آن مى‏شود، اگر شرطیّه باشد این جمله جزاى شرط قرار مى‏گیرد، و لکن باید لفظ «فا» در تقدیر گرفت.

مقصود این است که هر کس این کار را با خدایان ما انجام داده بر خودش ستم روا داشته، چه نفس خودش را در معرض قتل و سیاست قرار داده، یا بر خدایان ما ظلم کرده است.

قالُوا سَمِعْنا بعضى در جواب این گوینده، گفتند: که قبلا ما شنیدیم‏ فَتًى یَذْکُرُهُمْ‏ جوانى از آنها عیب مى‏گیرد و نام آن بت‏ها را مى‏ برد.

یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ‏ به او ابراهیم گفته مى‏شود، مردم به جماعتى که مى‏ گفتند ما شنیدیم جوانى نام آنها را مى‏برد گفتند:

قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ‏ او را جلو چشم مردم بیاورید، او را با صورت باز جلو چشم همه بیاورید تا شناسایى‏ کنند و بشناسند.

لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ‏ تا مردم شاهد شنیده‏هاى شما باشند، یا مردم شهادت بر اقرار او دهند، بدین گونه که ابراهیم اقرار بر این کار بکند و مردم هم شاهد اقرار او باشند، یا شاید مردم حاضر شوند و عقوبت و عذاب او را ببینند.

پس مردم آمدند و از ابراهیم سؤال کردند.

قضیّه در تقدیر چنین است: بلکه بزرگ بت‏ها این کار را انجام داده است اگر آنچه که مى‏گویید که آنها خدایان هستند حقّ باشد.

زیرا شکستن خدا ممکن نیست مگر اینکه از طرف خدا صورت پذیرد، نیز بت بزرگ باید غیر را از الوهیت نفى کرده و خدایان دیگر را بشکند، چه هر یک از خدایان سزاوارند در آنچه که کمالشان به آن بستگى دارد تنها و متفرّد باشند.

بعضى گفته ‏اند: این قضیّه مفروض است و شرط آن‏ «إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» مى‏ باشد.

و بعضى گفته‏ اند: مقصود از آن عاجز کردن و الزام است، خبر دادن نیست که دروغ باشد.

و بعضى گفته ‏اند: در «فعله» جمله تمام مى‏ شود باید آنجا وقف کرد، «کبیرهم» ابتداى کلام است و این احتمال از نظر لفظ و معنا بعید است.

قالُوا در وادار کردن ابراهیم بر اقرار گفتند: أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ‏ آیا تو این کار را با خدایان ما کردى؟

قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ‏ ابراهیم گفت: من این کار را نکرده ‏ام بلکه بزرگ بت‏ها این کار را کرده است.

چون سؤال از فاعل است و وقع فعل مسلّم پس آنچه که موافق با جواب است این است که بگوید:

«بل کبیرهم فعل» تا اثبات فعل مسلّم الوقوع براى کبیر و نفى فعل از غیر کبیر باشد، ولى فعل را مقدّم انداخت بدان جهت که خواست فعل را به صورت مفروض ابراز نماید.

زیرا قضیّه از قضایاى فرضى متداول در عرب و عجم است و آنچه که مناسب قضایاى فرضى است این است که فعل نیز فرضى باشد.

چرا که تقدیر در این صورت چنین مى‏شود: «فعله من فعله» و بالفعل جواب از سؤال از فاعل مى‏شود، در نتیجه حذف فاعل یا به صورت ضمیر آوردن فاعل لازم مى‏آید بدون قرینه و مرجع.

روایت شده است: که بت بزرگ این کار را انجام نداده وابراهیم نیز دروغ نگفته است و وجه این مطلب دانسته ‏اند.

به خبر نسبت داده شده که ابراهیم سه دروغ گفت:

۱- گفت: «انى سقیم» ۲- گفت: «بل فعل کبیرهم» ۳- در مورد ساره بود که وقتى پادشاه جبّار مى‏ خواست او را از ابراهیم بگیرد گفت:

او خواهر من است در حالى که همسرش بود.

تا بدین‏وسیله به خدا نبودن آن بت‏ها اقرار کنند و آوردن ضمیرهاى ذوى العقول به جهت موافقت با اعتقاد آنان، براى استهزا مى‏باشد.

هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ‏ آنگاه با خود فکر کرده یعنى صورت‏هایشان را از ابراهیم برگرداندند و به یکدیگر نگاه کردند.

یا از عادتهایشان به عقل‏هایشان بازگشتند، و با عقولشان صدق گفتار ابراهیم را درک کردند.

فَقالُوا یکى از آنان خطاب به مردم گفت:

إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ‏ شما در نسبت الوهیّت به چیزى که قادر نیست ضرر را از خودش دفع کند، قادر بر سخن گفتن نیست ظالم و ستمگر هستید، یا در نسبت ظلم به کسى که‏ بت‏ها را شکسته، یا در قصد بد نسبت به کسى که بت‏ها را شکسته، یا در سؤال از ابراهیم، نه از بت‏ها ظالم هستید و ابراهیم ظالم نیست همان‏طور که شما مى‏گویید «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ‏».

ثُمَ‏ سپس از عقل‏هایشان به نفس‏هایشان و عادت‏ها و هواهاى نفس منتقل شدند.

نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ‏ آنان را در انصراف و روى گردانیدن از عقول به عادت‏هاى نفوس تشبیه به کسى کرده که وارونه شده و از استقامت برگشته و سرش را در پایین و پاهایش را در بالا نگه داشته است و اعتراف کردند به آنچه که حجّت علیه آنها است، در حالى که مى‏گفتند:

لَقَدْ عَلِمْتَ‏ اى ابراهیم دانستى که‏ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ‏ این‏ها سخنى نمى ‏توانند بگویند؛ یعنى پس از آنکه اعتراف کردند که ظالم هستند با ابراهیم محاجّه کردند و احتجاج نمودند نه به چیزى که حجّت علیه خود آنان بود.

قالَ‏ ابراهیم علیه السّلام گفت: أَ آیا نمى‏دانید یا تعقّل نمى‏کنید؟! فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً پس مى‏پرستید جز خدا چیزى را که هیچ نفعى به شما نمى‏رساند.

لفظ «شیئا» در محلّ مصدر یا منصوب به نزع‏[۱۱] خافض است.

وَ لا یَضُرُّکُمْ‏ پس از آنکه دانسته شد که آن بت‏ها قادر بر دفع ضرر از خودشان نیستند دانسته شد که آنها قادر بر دفع ضرر و جلب نفع نسبت به غیر خودشان هم نیستند، چیزى که نه حرف مى‏زند، نه نفع و ضررى مى‏رساند مستحقّ عبادت نمى‏تواند باشد.

أُفٍ‏ لَکُمْ‏ پس از آنکه قبح کار بت‏پرستان معلوم شد به نحوى که دیگر براى آنان انکار قبح آن ممکن نبود ابراهیم علیه السّلام اظهار انزجار از آنان و از معبودهایشان کرد.

و لفظ «أفّ» را به کار برد که کلمه‏ى از انزجار است، و به وسیله‏ى آن ناراحتى و بى‏قرارى ظاهر مى‏شود.

لذا گفت: اف بر شما: وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ از آنچه غیر خدا مى‏پرستید، آیا شما تعقّل نمى‏کنید؟! قالُوا بعد از عاجز شدن از دلیل و برهان چنانچه عادت و رسم اهل هر زمان همین است که بعد از عجز متوسّل به قتل، ناسزا و سایر تهدیدها مى‏شوند مانند تکفیر و تفسیق.

پس از عاجز شدن از دلیل و علم به خطاى خودشان گفتند:

حَرِّقُوهُ‏ او را بسوزانید، البتّه بعد از آن که نمرود با آنان مشورت کرد گفتند: ابراهیم علیه السّلام را بسوزانید.

و لذا امام صادق علیه السّلام فرمود: فرعون ابراهیم و یارانش عاقل نبودند و فرعون موسى و اصحابش عاقل بودند، وقتى فرعون با اصحابش درباره‏ى موسى مشورت کرد گفتند: موسى و برادرش را به تأخیر اندازد و در عقوبت آنان عجله نکن و مأمورانى به شهرها بفرست تا ساحران را جمع کرده بیاورند[۱۲].

وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ‏ و به گفتار ابراهیم نگاه نکنید که شما در مقابل احتجاج او ناتوان هستید خدایان خود را یارى کنید.

برخى گفته‏اند: براى او هیزم جمع کردند تا جایى که مردى از آنان که مریض مى‏شد از مالش وصیّت مى‏کرد هیزم بخرند و زن بافندگى مى‏کرد و با پول آن هیزم مى‏خرید.

وقتى خواستند ابراهیم را در آتش بیندازند، از شدّت (حرارت) آتش نمى‏توانستند نزدیک آن بروند ابلیس آمد و منجنیق را به آنان یاد داد و آن اوّلین منجنیق بود که ساخته شد.

پس ابراهیم را در آن گذاشتند و او را به داخل آتش پرتاب کردند، وقتى او را داخل آتش انداختند.

قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً گفتیم اى آتش سرد و سلامت باش؛ آتش اگر چه نسبت به ما جماد است خطاب و امر به آن صحیح نیست، لکن نسبت به خداى تعالى عاقل است و شعور دارد و مأمورست.

وَ سَلاماً[۱۳] بر ابراهیم؛ اگر نمى‏گفت «على ابراهیم» آتش تا آخر الابد براى همه کس سرد و سالم مى‏شد، پس آتش ابراهیم سرد شد و غیر ابراهیم را مى‏سوزانید.

در خبر است: وقتى او را در منجنیق نهادند جبرئیل در هوا با او ملاقات کرد و گفت: یا ابراهیم آیا تو را با من حاجتى است؟

ابراهیم گفت: امّا حاجت به سوى تو نه، امّا به سوى ربّ العالمین چرا، جبرئیل پایین آمد و با او نشست و درباره‏ى آتش با او سخن مى‏گفت، نمرود به سوى ابراهیم نظر انداخت و گفت:

هر کس خدایى گیرد باید مانند خداى ابراهیم گزیند.

پس بزرگى از بزرگان اصحاب نمرود گفت: من به آتش ورد و دعا خواندم تا او را نسوزاند که ستونى از آتش به سوى آن مرد خارج شده و او را سوزاند، پس لوط به او ایمان آورد.

نقل شده است: پس از آنکه ابراهیم علیه السّلام را پیش نمرود آوردند، و نمرود فهمید که او پسر آزر است به آزر گفت: تو به من خیانت کردى و این پسر را از من پنهان کردى، آزر گفت: این کار مادرش مى‏باشد.

پس نمرود مادر ابراهیم را فرا خواند و گفت: چه چیز تو را واداشت امر این پسر را از ما پنهان کنى تا با خدایان ما چنین کارى بکند؟

پس مادر ابراهیم گفت: اى ملک من ملاحظه‏ى رعیّت را کردم.

گفت: چگونه؟! مادر ابراهیم گفت: من دیدم تو اولاد رعیّت خودت را مى‏کشى، این موجب از بین رفتن نسل مى‏شود؛ پس گفتم: اگر آن شخصى را که ملک طلب مى‏کند همین باشد که در دست ماست خوب او را به نمرود مى‏دهم تا او را بکشد و از کشتن اولاد مردم خوددارى کند و اگر این همان نباشد که به دنبال او مى‏گردى، فرزند ما براى ما باقى مى‏ماند، تو هم اکنون به او دست یافتى و هر کارى مى‏خواهى بکن و از اولاد مردم دست بکش، نمرود رأى آن زن را پسندید.

وجه نسوزاندن آتش ابراهیم را آنست که ما در اوّل‏ سوره‏ى بنى اسرائیل و غیر آن اشاره کردیم؛ گفتیم که آن ناشى از غلبه‏ى ملکوت بر ملک است، بعد از غلبه‏ى ملکوت بر ملک حکم ملک برداشته مى‏شود و آتش ملکى دیگر نمى‏تواند جسم ملکوتى را بسوزاند.

و از همین غلبه‏ى ملکوت بر ملک است که طىّ الارض و روى آب و هوا راه رفتن بدون غرق و سقوط واقع مى‏شود.

عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ‏ و خواستند با او (ابراهیم) مکر و حیله به کار ببرند که ما آنان را از زیانکارترین مردم قرار دادیم.

زیرا کارى انجام دادند که مى‏خواستند نور خدا را در زمین خاموش کنند.

پس نهایت کوشش آنان را حجّت صدق و راستى ابراهیم و دلیل خسران و زیان آنان قرار دادیم.

و هنگامى که دیدند آتش ابراهیم را نمى ‏سوزاند نمرود امر کرد که ابراهیم را از شهرشان تبعید کنند و مانع شوند از اینکه او حیوانات و اموالش را خارج ساخته و با خود ببرد.

پس ابراهیم با آنان محاجّه و احتجاج نموده و گفت: اگر حیوان و مال مرا بگیرید باید حقّ مرا به من باز گردانید، حقّ من عبارت از مقدار عمرى است که در شهر شما از بین رفته است وشما باید عمر مرا به من برگردانید.

فصل خصومت به قاضى نمرود بردند، پس قاضى حکم کرد بر ابراهیم که هر چه در شهر آنان به دست آورده برگردانده و با خود چیزى نبرد، بر اصحاب نمرود حکم کرد که عمر ابراهیم را برگردانند.

خبر حکم قاضى وقتى به نمرود رسید دستور داد مانع نشوند و بگذارند ابراهیم با مال و حیواناتش برود و او را از شهر اخراج کنند، نمرود گفت: اگر او در شهر شما بماند دین شما را فاسد کرده و به خدایان شما ضرر مى‏رساند.

وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ‏ ابراهیم و (و برادرزاده‏اش) لوط را به سوى شام که مایه برکت جهانیان است برده و نجات دادیم.

بعضى گفته ‏اند: برکت عمومى شام این است که بیشتر انبیا علیهم السّلام از آنجا مبعوث شده‏اند، پس برکات دنیوى (از ناحیه‏ى آن) در عالم منتشر شده است و شام از حیث نعمت‏هاى صورى (هم) از شریف‏ترین بقعه ‏هاى زمین است.

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ‏ پس از خروج به سوى شام و باقى ماندن در آنجا (به مدّت زیاد) اسحاق را به او بخشیدیم.

وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً و یعقوب را به او از باب عطیّه و بخشش دادیم، چون نافله به معناى عطیّه و غنیمت است و نقل به معناى نفع مى ‏باشد.

وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ‏ هر کدام از آنان (چهار یا سه یا دو نفر) را صالح قرار داده و شایسته‏ى مقام نبوّت گردانیدیم.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا آنان را از پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى‏کنند نه با امر شیطان، نه به امر خودشان و نه با شراکت چیزى از آن دو.

وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ‏ به آنان نیز همانند فرستادگانمان وحى کردیم، چه آنان رسول ما بوده ‏اند.

فِعْلَ الْخَیْراتِ‏ به مطلق کارهاى نیک و انجام آن.

وَ إِقامَ الصَّلاهِ و در خصوص بر پا داشتن نماز، «اقام» از مصدر «اقامه» است که تا را انداخت، براى اینکه مضاف الیه جانشین آن شده است.

وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ و در خصوص دادن زکات که نماز و زکات از مهم‏ترین خیرات و نیکى‏هاست، بلکه اصلا خیرات جز نماز و زکات نیست، لذا بعد از ذکر خیرات به طور عموم که شامل نماز و زکات نیز هست آن دو چیز اختصاصى را توصیه کرد.

وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ‏ و آنان بندگان ما بودند نه غیر ما، از شیطان، نفس و هوا.

این بیان اشاره به مقام اخلاص است که آن روشنى چشم سالکین است.


[۱] بر ذوق اهل معرفت این شب و روز نشان قبض و بسط عارفان است. گفته‏اند: بنده‏ى حقّ تا رنج بلا در هر مکان نکشد، لذّت ایمان نچشد. کشف الاسرار

[۲] آفتاب نشانه‏ى صاحب توحید است و ماه نشان صاحب علم. صاحب توحید، خداوند در دست و صاحب علم خداوند عمل و درمان. کشف الاسرار

[۳] خنفسا: جانورى است بدبوى و کوچک و سیاه

[۴] حمار قبان: جانورى است کوچک که به آن خرک خدا گویند.

[۵] فرق است میان عجله و سرعت در کارها، عجله شتابى است ناپسندیده و نکوهیده و از آن نهى شده ولى سرعت شتابى است پسندیده و ستوده، و بدان امر آمده که مسارعت کنید. کشف الاسرار

[۶] پس اى جوانمرد، اگر مددى از غیب به نام تو فرستاده‏اند و نظرى از نظرهاى لطف به تو رسیده، به یقین مى‏دان که آن مدد به هیچ علّت فرود نیاید و آن نظر در هیچ سبب نیامیزد.

کشف الاسرار

[۷] فرقان را تنها تقواپیشگان درک مى‏کنند، زیرا فرقان ثمره‏ى هدایت، تهذیب نفس و تزکیه باطل است، پس باید به آنان تعلّق بگیرد.

[۸] اى جوانمرد: کسى که در حرم عنایت ازلى شده هرگز غوغاى محنت ابدى گرد دولت سرمدى او نگردد.

کشف الاسرار

[۹] براى آگاهى به دبستان المذاهب ملّا محسن کشمیرى و بستان دبستان مراجعه شود.

[۱۰] توجیه فوق یکى از وجوه بت‏پرستى است. دهها مورد دیگر درونى و برونى در ساختار بت‏پرستى و تندیس‏گرایى مؤثر یا علّت به تاریخ ادیان جان ناس، تاریخ تمدّن ویل دورانت و صدها کتاب مشابه مراجعه شود.

[۱۱] شرح نزع خافض در مجلّدات پیشین همین تفسیر ذکر شد.

[۱۲] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۴۵

[۱۳] اصحاب معرفت و اهل حقیقت را در این آیت رمز دیگرى است. گفتند این آتشى است که در جان خلیل تعبیه بود چون نمرود او را منجنیق نهاد، خلیل نیز سرّ خویش در منجنیق مشاهده نمود و این آتش خواست که آتش نمرود را خاموش کند، ندا آمد: اى آتش، بر آتش نمرودى سر باش! که ما حکم کرده‏ایم که آتش نمرودى گلستان پرگل و شکوفه شود و کرامت خلیل و معجزه او را ظاهر سازیم. کشف الاسرار

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۹، ص: ۳۹۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=