ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره المؤمنون۷۸-۱۱۸
آیات ۷۸- ۹۲
[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۷۸ تا ۹۲]
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ (۷۸) وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۷۹) وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۸۰) بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ (۸۱) قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۸۲)
لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۸۳) قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۸۴) سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۸۵) قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (۸۶) سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۸۷)
قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۸۸) سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ (۸۹) بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۹۰) مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (۹۱) عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۹۲)
ترجمه:
(۲۳/ ۹۲- ۷۸)
و او کسى است که براى شما گوش [ها] و چشمها و قلبها آفرید، چه اندک مایه سپاس مى گزارید.
و او کسى است که شما را در زمین پدید آورد و نزد او محشور مى شوید.
و او کسى است که زنده مى دارد و مى میراند و در پى یکدیگر آمدن شب و روز از اوست، آیا تعقّل نمى کنید؟
بلکه همانند آنچه پیشینیان گفتند، (مى گویید).
گویند: آیا چون مردیم، خاک و استخوانهاى [پوسیده] شدیم، آیا ما از نو برانگیخته مى شویم؟
به راستى که به ما و پدرانمان پیشتر چنین وعده اى داده اند؛ این جز افسانه هاى پیشینیان نیست.
بگو اگر مى دانید، زمین و هر کس که در آن است، از آن کیست؟
زودا که مىگویند از آن خداست؛ بگو پس آیا پند نمى گیرید؟
بگو پروردگارت آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظیم کیست؟
زودا که مى گویند [اینها] از آن خداست؛ بگو پس آیا پروا نمى کنید؟
بگو اگر مى دانید ملکوت همه چیز به دست کیست؟ کیست که خود امان مى دهد و در برابر او نتوان به کسى امان داد؟!
زودا که مى گویند [اینها] از آن خداست، بگو پس چگونه فریب داده مى شوید؟
بلکه حق را بر ایشان آوردهایم، آنان دروغگو هستند.
خداوند فرزندى بر فرزندى برنگزیده است، خدایى در جنب او نیست، چرا که [در آن صورت] هر خدایى آفریدهى خود را مى برد، بعضى از آنان بر بعضى دیگر غلبه مى جست، منزّه است خداوند از آنچه مى گویند.
داناى پنهان و پیدا، فراتر است از آنچه شرک مى ورزند.
تفسیر
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ این جمله در مقایسه با متکلّم التفات از تکلّم به غیبت، نسبت به مخاطبین التفات از غیبت به خطاب، برگردانیدن خطاب از محمد ۹ به مخاطبین مىباشد.
جمله حال یا معطوف است و مقصود این است که خداى تعالى آنان را از چیزى که به وسیلهى آن تدبّر و اندیشه در گفتار کنند منع نکرده، در آنچه که تدبیر و اندیشه به آن محتاج است اهمالى از جانب خدا صورت نگرفته است.
و لیکن کفّار چون در برابر نعمتهاى خدا کفران کردند نسبت به این نعمتها که اصل نعمتهاست کافر و ناسپاس شدند؛ زیرا آنها را در جهتى که به خاطر آن خلق شده اند و خود به خاطر آنان هستند، استعمال نکردند، مانند نظر، فکر، عبرت گرفتن، تمیز دادن حقّ از باطل و مبطل از محقّ.
لذا فرمود: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ امّا شما، تنها اندکى شکرگزارید و نعمتها را در راه صحیح خودش استعمال نمىکنید.
چون مقصود این است که از جانب خدا هیچ مانعى از پذیرش رسالت در کفّار نیست، این سه قوّه گوش، چشم و دل را آورد، چون تدبیر و تمیز به این سه قوّه احتیاج دارد، نه به سایر مدارک و قوا.
وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ در حالى که خداوند شما را در زمین خلق کرد.
وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ و خداى تعالى مبدأ (سر آغاز) و معاد (سر انجام) شماست، پس نباید نظر در نعمتهاى او را ترک کرده، تدبّر و اندیشه در امر و نهى اش ننمایید.
وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و اوست که زنده مىکند و مىمیراند و از پى هم آمدن شب و روز به قدرت اوست مقصود از اختلاف شب و روز به دنبال هم بودن آنها یا بلند و کوتاه شدنشان از همدیگرست، یا مقصود اختلاف هر یک با دیگرى به زیادى و کمى یا اختلاف در کیفیّت، یا در تاریک و روشن کردن کرده است و مقصود از شب و روز صورت مشهود آنهاست، زیرا که تعیّش و زندگى انسان و اسباب آن به شب و روز بستگى دارد.
یا مقصود اعم از آن دو است، گویا که گفته است: او خدایى است که سایر متضادّها را بین بندگان قرار داده، چنانچه او زنده مى کند و مى میراند و این دو متضادّ را بین بندگانش ایجاد مى کند.
لفظ «لام» در مثل اینجا «له» ممکن است از قبیل لا مىباشد که بر مبدأ یا غایت یا مملوک داخل مى شود.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ آیا تعقّل نمى کنید؟ تا بدانید کسى که همهى این کارها به دست اوست و سزاوار است که مورد اطاعت قرار گرفته (و تنها) در برابر او تضرّع و از او سؤال و درخواست گردد.
بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ بلکه آنان تفکّر و اندیشه نمى کنند تا بدانند که خدا آفریننده و بازگرداننده است.
بلکه با تقلید (از پدران نادان و گذشتگان گمراه) همان گفته ها را گفتند:
قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ که چگونه وقتى مردیم و خاک و استخوان پوسیده شدیم دوباره برانگیخته مىشویم بدین ترتیب آنان برانگیخته شدن و زنده شدن پس از مرگ را که باید به آن اقرار مى کردند غریب شمردند.
لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ کافران گفتند:
این وعدهها پیش از این هم بر ما و پدرانمان داده مىشد، اگر این وعدهها حق بود در این مدّت طولانى اثرش ظاهر مىگردید.
إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ این سخنان جز افسانهى گذشتگان چیزى نیست.
«أساطیر» سخنانى است که داراى نظام نیست، جمع «اسطار» و «اسطیر» با کسر همزه در هر دو، «اسطور» با ضمّهى همزه است، گاهى «تاء» به هر سه ملحق مىشود و به معناى سخن و حدیثى است که داراى نظام نباشد، امّا «اساطیر» جمع «اسطار» جمع «سطر» به معناى خط و کتابت و نوشتن در اینجا مناسب نیست.
قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ آنان اقرار دارند که خالق و آفریننده خداست، پس اقرار را به یادشان بیاور، سپس آگاهشان ساز که آفرینش ابتدایى سختتر از بازگرداندن و اعاده است.
سَیَقُولُونَ لِلَّهِ آنان در جواب تو اقرارشان را آشکار کرده، اعتراف مى کنند که خداوند آفریننده است، پس تو آنان را آگاه ساز، پس از آن اقرار.
قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ بگو: آیا به یاد نمى آورید که اعاده و بازگردانیدن آسانتر از آفریدن است.
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ بگو پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ چه کسى است؟ یعنى خالق آن دو و مدبّر امور با ملاحظهى عظمت و زیاد بودن ملایکه و ستارگان در آن دو چه کسى است؟
سَیَقُولُونَ لِلَّهِ و «سیقولون اللّه» خوانده شده، این قرائت با سؤال موافقتر و سازگارترست.
قُلْ بعد از اقرار به این که خداوند خالق و مدبّر آسمانها و عرش عظیم است به آنان بگو: أَ فَلا تَتَّقُونَ آیا در مخالفت او و مخالفت رسولش صلّى اللّه علیه و آله به صورت مطلق، یا در انکار اعاده از خشم خدا نمى ترسید؟
قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ بگو: تدبیر هر چیزى و تصرّف و تسلّط بر آن به دست چه کسى است؟
که ملکوت عبارت از باطن اشیاست که خداوند بر آنها مسلّط و هر طور که بخواهد در آنها تصرّف مىکند.
وَ هُوَ یُجِیرُ در حالى که او پناه مىدهد و فریادرس است.
وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ غضب شدهى خدا را هیچ کس نمى تواند پناه داده و به دادش برسد، البته اگر شما بفهمید و بدانید! سَیَقُولُونَ لِلَّهِ به زودى مى گویند، بلى اینها از خداست لفظ «للّه» بدون لام به صورت «اللّه» خوانده شد.
قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ بگو: پس چگونه حق با اینکه واضح است براى شما به صورت باطل جلوه مى کند؟! یا چگونه از صحّت اعاده کور مىشوید با این که دلیلهاى آن ظاهر است؟یا چگونه فریب مىخورید؟
بَلْ بلکه انکار و گفتارشان ناشى از خفا و روشن نبودن دلیل نیست، همچنان که ناشى از واضح بودن دلیل انکار نیست، لکن أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِ ما حقّ را به آنان دادیم که عبارت از ولایت در مظهر رسول صلّى اللّه علیه و آله است، که در وجودش جز حقّ، بعث و حشر نیست و اقرار به رسول جز آثار حقّ چیز دیگرى نمى باشد.
وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ آنان به طور مطلق دروغ مىگویند، وجودشان عارى از جهت صدق است و جهت صدقى وجود ندارد تا دروغ گفتنشان را مقیّد به غیر آن (جهت) بکنیم تا از باب تقیه صحیح باشد و کسى که در وجودش جهت حقّ و صدق نباشد حقّ را تصدیق نمى کند.
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ پاسخ براى پرسشى مى باشد که در تقدیرست، گویا که گفته است: حال منکرین بعث و اعاده معلوم شد.
پس حال کسى که براى خدا، خداى دیگرى قرار داده چگونه است؟
آیا این کار از او صحیح است یا نه؟
پس فرمود: خداوند براى خود فرزند نگرفته است، زیرا فرزند چیزى است که در ذات و لوازم آن مماثل والد است، پس اگر براى خدا فرزندى بود مثل او (خدا) مىشد، اگر مثل او خداى دیگرى بود لازم مى آمد آنچه که براى تعدّد خدایان لازم مى آید.
لذا براى بطلان آن برهان دیگرى نیاورد، به برهان تعدّد خدایان اکتفا کرد و فرمود:
وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ لفظ «إذا» ظرف محذوف است.
تقدیر آن چنین است: (لو کان معه اله إذا لذهب) اگر با خدا خدایى دیگر بود، پیش مى آورد.
کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ هر خدایى آفریده خود را، یعنى اگر خدا دو تا بود خالى از این صورتها نبود که یا هر دو قادر قوى بودند یا هر دو عاجز ضعیف یا یکى قادر قوى و دیگرى عاجز و ضعیف بود.
پس اگر یکى قوى و دیگرى عاجز و ضعیف بود؛ که خدا یکى مى شود، اگر هر دو ضعیف باشند که هیچ کدام نمى تواند خدا بوده باشد.
به جهت ضعفى که در هر دو ظاهرست، اگر هر دو قوى و قادر باشند لازم مىآید که هر کدام هم قوى باشد و هم عاجز، هم غالب باشد و هم مغلوب، آن محال است.
و این بدان جهت است که خدا بودن مقتضى قدرت تامّ و کامل است، قدرت تامّ اقتضا مىکند که تامّ ما سواى او مقدور باشد، پس اگر خدا دو تا فرض شود لازم مىآید هر یک از آن دو در عین حالى که قادر است مقدور دیگرى هم باشد؛ چون دیگرى خدا فرض شده است.
و این حجّت و دلیل از جانب خداى تعالى برهان کامل است، اگر بعضى از مقدّمات مذکور که از عنوان خدا بودن معلوم است به آن منضمّ شود، بنابراین معناى قول خدا: لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ این مىشود که مى بایست یکى بر دیگرى برترى یابد،بدین گونه که اضافه لفظ «بعض» براى استغراق مى شود.
سُبْحانَ اللَّهِ خداوند منزّه است، این جمله به منزلهى نتیجهى مطالب گذشته است.
عَمَّا یَصِفُونَ و خداوند از آنچه (فرزند و شریک) که آنان وصف مى کنند منزّه است.
عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ داناى پنهان و پیداست، پس از آنچه شرک مى آورند فراتر و برترست.
«سخن در تفسیر عالم الغیب و الشّهاده، چگونگى علم غیب و شهادت» بدان که علم همانطور که در اوّل کتاب و در سورهى بقره گذشت گاهى بدین گونه است که ذات معلوم نزد عالم حاضر است، که علم حضورى نامیده مىشود، در حقیقت علم همین است.
و این علم جز با احاطهى عالم بر معلوم به طورى که معلوم از شئون و سایه هاى او شده باشد محقّق نمى شود، گاهى بدین گونه است که صورتى از معلوم نزد عالم حاصل است، که آنچه در حقیقت معلوم است همان صورت است و معلوم، معلوم بالعرض است، نه بالذّات اگر چه مقصود بالذّات بوده باشد، این، ظنّ نامیده مىشود.
چون معلوم از علم منفکّ و جداست و مطابقت نکردن علم با معلوم جائز است.
علم خداى تعالى به اشیا از قبیل قسم اوّل است، چون صفحهى اعیان و اشیا نسبت به خداى تعالى همانند صفحهى اذهان نسبت به ماست، نسبت جمیع موجودات به خداى تعالى نسبت صور ذهنى به ماست.
پس همانطور که صورتهاى ذهنى مورد احاطهى ما و منوط به اراده و توجّه ماست؛ به طورى که هرگاه بقایشان را اراده کنیم باقى و هرگاه فنایشان را اراده کنیم فانى مىشوند، همچنین است موجودات که معلوم خداى تعالى هستند نسبت به او.
مقصود از غیب و شهادت عالم غیب است که از درکهاى حیوانى غایب است و عالم شهادت است که با مدارک حیوانى درک مى شود، چون موجودات به حکم عقل منحصر در آن دو مىباشد؛ پس قول خدا عالم غیب و شهادت به منزلهى عالم جمیع موجودات مى باشد.
و چون علم خدا بر همهى موجودات به نحو احاطه و تسلّط بر ابقا و افناست؛ پس قول خدا عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ به منزلهى این است که او محیط به همهى موجودات و غالب و قاهر بر همه است.
و لذا فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ را به نحو تفریع آورد که در اوّل جمله فا تفریع آمد؛ بر خلاف جملهى سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ با این که هر دو جمله تفریع و نتیجهى ما قبلش مىباشد.
سرّ مطلب این است که در قول خدا: «سبحان اللّه» معناى تعجّب است و کم اتّفاق مى افتد که خالى از تعجّب استعمال شود.
و آنچه که مناسب انشاى تعجّب است قطع از ما قبل مى باشد بر خلاف قول خدا: فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ که خالى از تعجّب و اخبار به نتیجهى سابق است.
آیات ۹۳- ۱۰۲
[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۹۳ تا ۱۰۲]
قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ (۹۳) رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۹۴) وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ (۹۵) ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ (۹۶) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ (۹۷)
وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ (۹۸) حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (۹۹) لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۰۰) فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ (۱۰۱) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۰۲)
ترجمه:
بگو پروردگارا اگر آنچه به آنان وعده داده شده است؛ به من بنمایانى [یا نه].
پروردگارا هرگز مرا در زمرهى ستمپیشگان [مشرک] میاور.
و ما تواناى آن هستیم که آنچه به آنان وعده مىدهیم به تو بنمایانیم.
ناشایستى را به شیوهاى که نیکوترست، دفع کن، ما به آنچه مى گویند داناتریم.
و بگو پروردگارا از وسوسههاى شیاطین به تو پناه مى آورم.
و پناه بر تو پروردگارا از این که نزد من حاضر شوند.
آنگاه که یکى از ایشان را مرگ فرارسد، گوید پروردگارا، مرا بازگردانید.
باشد که در آنچه فروگذار کردهام، کارى شایسته پیش گیرم؛ حاشا، این سخنى است که او [ظاهرا] گویندهى آن است؛ و پیشاپیش آنان [زندگى] برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.
آنگاه که در صور دمیده شود، در آن روز پیوند و خویشى در میانشان برقرار نماند، از هم پرسوجو نکنند.
آنگاه کسانى که کفّهى اعمال [خیر] شان سنگین باشد، آنانند که رستگارند.
تفسیر
قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ بگو: اگر آنچه را که به آنان وعده داده مىشود به این نشان دهى، پروردگارا مرا از ستمپیشگان میاور.
آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر به جهت ذمّ دیگرى است،جمله تهدید کفّار است به انتظار نزول عذاب بر آنان.
وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ و ما تواناییم تا آنچه به آنان وعده داده ایم به تو بنماییم، پاسخ پرسش مقدّرست.
گویا که گفته است: پس با کفّار چه بکنم و چگونه رفتار نمایم؟ خدا فرمود: بدى آنان را با نیکى دفع کن یعنى با خصلتى و حسنهاى که نیکوترست، یا با دفعکردنى که نیکوتر است بدى خودت یا بدى غیر خودت را دفع کن، و خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، ولى مقصود از خطاب امّت او است، این تأدیب خوبى براى او و امّتش مىباشد.
بیانى در دفع بدى و بدکار با خوبى
بدان که رفع بدى بدکار به سبب بدى کردن به او تصوّر مى شود به نحوى که بدى کردن به او معقول و قابل تصوّر باشد، مانند کشتن بدکار، قطع اعضا و شقّه کردن آنها، زدن او به مقدار بدى که کرده است یا مساوى یا کمتر، عفو از او، صفح یعنى پاک کردن قلب از کینه اش و احسان کردن به او، خصلت نیکو به طور مطلق عبارت از احسان کردن به بدکار که بر آن محبّت و وداد مرتّب مى شود که در پشت و دنبالهى آن چیزى که در قول خداى تعالى: فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ است قرار مى گیرد.
و چون حسن و قبح افعال جز به سبب نسبت آنها به مبادى و غایاتش محقّق نمى شود، در صورت متعدّى بودن افعال اضافه و نسبت آنها به کسى که فعل بر او واقع شده نیز اعتبار و لحاظ مى گردد.
بلکه گاهى در حسن و قبح افعال نسبت به مکان، زمان، آلت و حاضرین و غیر آنها لحاظ و اعتبار مى شود …
لذا مقصود از دفع به احسن به طور مطلق نمى تواند باشد، بلکه دفع به احسن نسبت به فاعل و منفعل و مکان و زمان و غیر آنها مقصود است، زیرا صاحب نفسى که از جنایت کننده جز به قتل یا به چند برابر جنایت او رضایت نمى دهد دفع به احسن جز با قصاص نمى باشد.
کسى که بر فرو بردن خشم قدرت دارد دفع به احسن این است که کظم غیظ کند و خشم فروبرد، کسى که قدرت بر گذشت و صلح دارد صلح و گذشت براى او بهتر است، کسى که مىتواند بر بدکار احسان نماید احسان بهتر است و احسان به جنایتکارى که جنایت و طغیانش را فزونى بخشد بلکه تسبیح است.
و همچنین است متعرّض نشدن به کسى که عدم تعرّض به او بر اعتداد و تجاوزش مى افزاید، مطلب نسبت به زمان و مکان و آلات و سامعین و شاهدین نیز همین طور مى باشد.
بنابراین معناى آیه این است که نظر کن به بدکار و حالات او زمان دفع بدى و مکان آن، آن وقت به نحو احسن آن بدى را دفع کن، در این مورد باید نظر به جمیع چیزهایى کرد که دفع بدى به آنها اضافه مى شود و با آنان نسبتى دارد، خواه آن بدى و سیّئه از لشگریان و قواى خودت، از انسانى جز تو، یا از حیوانى غیر از انسان بوده باشد.
پس بکش هر کس را که سزاوار کشتن است، قطع کن اعضاى کسى را که سزاوار قطع است، قصاص کن کسى را که باید قصاص شود، بزن کسى را که سزاوار زدن است، با زبان ادب نما کسى را که باید چنین ادب بشود، احسان کن به کسى که شایستهى احسان است.
و مقصود از احسان در قول خداى تعالى: فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ کارى است که موافق و سازگار با مرتبهى بدکار است بدون نظر به حال فاعل و بدون نظر به حال بدکار.
چنانچه ممکن است مقصود از احسان در اینجا هم همین معنا بوده باشد، به قرینهى قول خداى تعالى: نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ زیرا معناى این جمله این است که با عذاب و مکافات متعرّض آنان نمىشویم، چون ما به آنچه که آنان توصیف مى کنند داناتریم.
و لفظ «ما» مصدریّه یا موصوله است.
وَ قُلْ هنگامى که شیطان تو را به بد کردن در مقابل بدکار وادار مىکند بگو: رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ لفظ «همزه» به معناى عیبجویى، فشار، طرد، دفع، ضرب، انگشت به دندان گرفتن، شکستن مى باشد.
همزات شیاطین عبارت از دردسرها و فشارهاى شیطان است، بدین معنا که: پروردگارا ز فشارهاى شیطان به تو پناه مى برم.
وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ و پناه به تو مى برم از این که شیاطین بر من حاضر شوند.
زیرا که حضور شیاطین جز براى این نیست که مناسبتى بین من و آنها وجود دارد، از حضور آنها مناسبت دیگرى پدید مىآید، پس مرا از حضور آنها پناه بده، یعنى از مناسبت من با آنها و پدید آمدن مناسبت دیگر (پناه بده).
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ این جمله غایت «یصفون» یا «کاذبون» یا غایت قول خدا: «قالوا مثل ما قال الأوّلون» است، آنگاه که یکى از ایشان مرگش فرا برسد.
قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ مىگوید: پروردگارا مرا به دنیا بازگردان.
جمع آوردن لفظ «ارجعون» یا به جهت شرکت دادن ملایکه با خداى تعالى است یا به جهت تعظیم ربّ.
لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً باشد که (اگر دنیا بازگردم) عمل صالح انجام دهم؛ یعنى عملهاى صالح یا عمل صالح بزرگ که عبارت از ولایت علىّ بن ابى طالب علیه السّلام است، انجام دهم.
زیرا در هنگام مرگ ظاهر و روشن مىشود که ربّ مضاف على علیه السّلام بوده است، هیچ عملى جز با ولایت او قبول نمىشود و هیچ عمل صالحى جز ولایت او نیست و هر عملى به سبب ولایت اوست که صالح مىشود.
فِیما تَرَکْتُ در دنیا یا اعمال، یا ولایتى که آن را ترک کردهام، در اخبار تفسیر به زکات متروک شده است.
کَلَّا این کلمه جواب و ردّ سؤال مقدّر است، گویا گفته شده: آیا خداوند درخواست آنان را اجابت مىکند؟
پس فرمود: هرگز، بایستى از این تقاضا درگذرد، یا گویا گفته شده: آیا اگر به دنیا بازگردد عمل صالح انجام مىدهد؟
فرمود: هرگز! إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها سخنى از بازگشت به دنیا چیزى است که فقط کافر مىگوید و اجابت نمىشود، یا اگر او به دنیا برگردد عمل صالح انجام نمىدهد.
وَ مِنْ وَرائِهِمْ از جلو و پشت سر آنان تا روز قیامت برزخ است، چون کفّار در حین رجوع به آخرت به دنیا روى مى آورند و به آخرت پشت مى کنند؛ چون دلهایشان به دنیا تعلّق دارد.
لفظ «وراء» با حرکات سه گانه در حرف آخر کلمه مبنى است، «الوراء» در حالى که با الف و لام معرفه شده باشد به معناى قدام (روبرو) و خلف (پشت سر) است.
بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ برزخ تا روزى است که مردم براى حساب یا براى بهشت و جهنّم برانگیخته مىشوند، مقصود روز قیامت، روز انتهاى برزخ و انتقال اهل بهشت به بهشت و اهل آتش به آتش است.
بیان ترقّى ارواح در برزخ
برزخ عبارت از حاجز و پردهى بین دو چیز است، ما بین عالم طبع و عالم مثال برزخ نامیده مىشود، چون بین دنیا و آخرت است، زیرا که دنیا دار ابتلا و امتحان است، آخرت دار راحت و قرار؛ برزخ بین آن دو آن است که انسان بعد از مرگ داخل مىشود، در برزخ انسان استقرار پیدا نمى کند بلکه ازآنجا مى گذرد؛ با سرعت یا به کندى، با خستگى یا با راحتى؛ برزخ همان است که «هور قولیا» نامیده مىشود، بعد از برزخ جابلساقبل از آن جابلقا است و آن شهرى است که هزار هزار در دارد، هر روز خلق خدا آنقدر وارد آنجا مىشوند که به شمارش نمىآیند، همان مقدار نیز از آنجا خارج مىشوند، در سورهى بقره در قول خداى تعالى: فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ و غیر آن به آن اشاره شد.
قول در این که انسان پس از مرگ ترقّى یا تنزّل دارد مختلف است، بعضى گفته اند: ترقّى، تنزّل و خروج از قوّه به فعل جز در دنیا نمى شود، زیرا حاصل قوّه که همان مادّه است جز در دنیا نمى باشد، بعد از مرگ و انفصال از مادّه دیگر قوّه اى نیست تا خروج از قوّه به فعلیّت علیا یا سفلى محقّق شود، پس ترقّى و تنزّل وجود پیدا نمى کند.
آنچه که از انبیاء علیهم السّلام و پیروان آنان روایت شده این است که عالم برزخ عالمى است که نفوس در آن از شایبه هاى غریب و بیگانه خالص مى شوند.
پس اگر نفوس جهنّمى باشند از شایبه ها و آمیختگى علیّین پاک و خالص مى شوند تا وقتى که به اعراف برسند هیچ از علیّین بر آنها نمى ماند، اگر نفوس بهشتى و علیّینى باشند از آلودگى هاى سجّینى پاک مى شوند که وقتى به اعراف رسیدند از شایبه هاى غریب و بیگانه به طور کلّى پاک مى شوند، هر یک از نفوس به مقرّ اصلى خود از جهنّم و بهشت داخل مى شوند، این در حقیقت دور ریختن غریبه ها و ظاهر شدن ذاتیّات نفوس است، از قوّه به فعلیّت خارج شدن نیست، بلکه ظهور فعلیّت حاصل است.
پس منافاتى بین آنچه که در شرایع الهى وارد شده و بین آنچه که حکما از طریق موازین عقلى گفته اند وجود ندارد.
ایستادن و وقوف در برزخها براى هر کس نیست، بلکه دو طایفه بدون وقوف پس از مرگ داخل مقرّ اصلى خویش مى شوند، یکى آن گروه که به سوى فعلیّات سفلى خارج شده اند و هیچ اثرى از فعلیّتهاى علیا در آنان باقى نمانده است، دیگرى آن گروه که به فعلیّات علیا رسیده اند و هیچ اثرى از فعلیّتهاى سفلى در آنان باقى نمانده است.
و آنچه که وارد شده که بعضى از مردم بر صراط آن چنان سریع مى گذارند مانند برق خاطف اشاره به این دو گروه است.
و غیر از این دو گروه، بقیّه مردم در برزخ کم یا زیاد، معذّب یا غیر معذّب مى ایستند تا از شایبه هاى غیر ذاتى خالص و پاک گردند، آن وقت به مقرّ اصلى خود داخل مى شوند، شکّى نیست که مؤمن گاهى داراى برزخ است.
امّا مؤمنى که با بیعت خاص بیعت کرده و ولایت را قبول نموده و ایمان در قلبش داخل شده، او در امر ائمّه علیهم السّلام داخل گشته بنا بر بیشتر اخبار او را برزخى نیست و رهایى و پاک شدن او از شایبه ها قبل از مرگ انجام مى شود.
و هنگام مرگ هیچ آلودگى و آمیختگى ندارد تا احتیاج به وقوف در برزخ پیدا کند و بعضى اخبار دلالت دارد بر این که مؤمن نیز گاهى در برزخها نگه داشته مى شود، شهود اهل شهود نیز بر این معنا دلالت دارد، لیکن این وقوف براى آن دسته از مؤمنین است که ایمانشان ضعیف باشد، بیشتر مؤمنین در برزخها وقوف ندارند.
تحقیق مطلب این است که اگر مؤمن از حدود نفس خودش خارج شود، یا خارج نشود ولى در او نیرویى باشد که او را تحریک بر خروج نماید در برزخها نگه داشته نمى شود، اگر از حدود نفسش خارج نشود؛ نیروى تحریک کنندهى بر خروج هم نداشته باشد، به خانهى نفس خود رضایت دهد، به زمین طبعش مطمئن و آرام باشد به طور قطعى در برزخ نگه داشته مى شود، این وقوف در برزخ بر حسب تفاوت غرایب و مقدار آمیختگى و آلودگى متفاوت مى شود، براى بعضى از مؤمنین تکرار مرگ و جان کندن در برزخ مشاهده شده است.
پس اى برادران من از وقوفهاى برزخ و مرگهاى آن بترسید، هر کسى بنگرد که براى فردا چه پیش فرستاده است.
پس آنچه که وارد شده مبنى بر این که مؤمن از دنیا بیرون نمىرود مگر بعد از پاکى و طهارت از گناهان در مورد کسى است که از حدود نفس خود خارج شده باشد، یا نیروى محرّک بر خروج داشته باشد.
و آنچه که اشعار به وقوف در برزخ دارد در مورد کسى است که از حدود نفس خویش خارج نشده و نیروى محرّک بر خروج هم نداشته باشد.
فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ کلمهى «صور» با ضمّ صاد و سکون واو شاخى است که در آن دمیده مىشود، در اخبار وارد شده که آن شاخى از نور است که اسرافیل در آن مىدمد، آن داراى یک سر و دو طرف است، پس اسرافیل در آن مىدمد، صدا از طرفى که به سوى زمین است در مىآید و در نتیجه همهى اهل زمین مىمیرند.
از طرفى که به سوى آسمانهاست صدایى بیرون مىآید؛ پس اهل آسمانها مى میرند، سپس زمین و آسمانهاى خالى از اهل و سکّان هر چقدر که خدا بخواهد مى ماند پس از آن که خداوند جبرئیل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل را نیز مى میراند.
سپس خداوند در صور مىدمد، یا اسرافیل را زنده مى کند و به او امر مىکند که بار دیگر در صور بدمد.
صور داراى سوراخهایى است به عدد ارواح خلایق، پس صدا از یکى از دو طرفش که به سوى آسمانهاست خارج مى شود.
پس در آسمانها کسى نمى ماند مگر آن که زنده مى شود و مى ایستد و به حالت اوّلى برمى گردد، حاملین عرش برمى گردند و بهشت و جهنّم حاضر مى شوند، خلایق براى حساب حشر مىشوند.
بعضى گفته اند: لفظ «صور» در اینجا و در امثال آیه هرجا که ذکر شده جمع صورت به معناى هیئت و شکل است.
و به امام سجّاد علیه السّلام نسبت داده شده که از او از دو نفخ و دوباره دمیدن سؤال شد، این که مدّت بین دو دم چقدرست؟ فرمود:
مدّت بین دو دم مقدارى است که خدا بخواهد.
عرض شد اى فرزند رسول خدا به من خبر بده چگونه در صور نفخ مى شود؟
فرمود: امّا دمیدن اوّل چنین است که خداى تعالى به اسرافیل امر مىکند که به دنیا هبوط کند، در حالى که صور همراه اوست، صور یک سر و دو طرف دارد، فاصله بین سر هر طرف تا طرف دیگر همانند ما بین آسمان و زمین است، پس وقتى ملایکه دیدند اسرافیل با صور به دنیا هبوط کرده مى گویند: خداوند اذن داده که اهل زمین و آسمان بمیرند.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: پس اسرافیل به حظیرهى بیت المقدّس هبوط مىکند در حالى که او روبهروى کعبه است، وقتى اهل زمین او را دیدند مىگویند: خداوند به مرگ اهل زمین اجازه داده، پس اسرافیل یک بار در صور مىدمد، صدا از طرفى بیرون مىآید که رو به زمین است، پس در زمین صاحب روحى باقى نمى ماند مگر آن که صیحه کشیده و مى میرد، بار دیگر صدا از طرفى بیرون مىآید که رو به آسمانهاست، پس در آسمانها صاحب روحى نمى ماند مگر آن که صیحه کشیده و مى میرد، فقط اسرافیل زنده مى ماند امام سجّاد علیه السّلام ادامه داد: پس خداوند به اسرافیل مى فرماید: اى اسرافیل بمیر، پس اسرافیل مى میرد، همه در همین حالت مرگ به مقدارى که خدا بخواهد مى مانند، سپس خداوند به آسمانها امر مى کند که به جریان بیافتند، به کوهها امر مىکند که حرکت کنند، این است معناى قول خدا که فرمود: «یوم تمور السّماء مورا و تسیر الجبال سیرا».
یعنى زمین گسترش پیدا مىکند و تبدیل به زمینى غیر از این زمین مىشود، یعنى زمینى مىشود که بر روى آن گناه نشده است، کوه و گیاه در آن نیست، همانطور که زمین را بار اوّل گسترش داد، عرش خود را بر آب برمىگرداند همانطور که بار اوّل چنان بود در حالى که خداى تعالى مستقلّ به عظمت و قدرت خویش است.
امام سجّاد علیه السّلام ادامه داد: در این هنگام جبّار تبارک و تعالى با صداى بلندى از جانب خودش ندا مىکند به طورى که همهى اقطار آسمانها و زمینها مى شنوند: امروز ملک و پادشاهى از آن کیست؟ پس هیچ کس جواب نمىدهد، در این هنگام جبّار عزّ و جلّ به خودش جواب مى دهد و مى گوید: «للّه الواحد القهّار» و من بر همهى خلایق غالب هستم و همه را من میراندم، به درستى که من خدا هستم و جز من هیچ پرستیده و خدایى نیست، من داراى شریک و وزیر نیستم، خلقم را با دست خود آفریدم، آنان را با مشیّت خود میراندم، آنان را با قدرت خود زنده مىکنم.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: پس جبّار تبارک و تعالى بار دیگر در صور مىدمد، از آن طرف که رو به آسمانهاست صدایى بیرون مىآید، پس در آسمانها کسى نمىماند جز این که زنده شده و مىایستد همانطور که پیش از آن بوده است، حاملین عرش برمىگردند، بهشت و جهنّم حاضر مىشود، خلایق براى حساب فراهم مىآیند.
و اخبار دیگرى در این زمینه غیر از این خبر به طور مفصّل وارد شده که هر کس بخواهد به کتابهاى مفصّل مراجعه کند.
و چون نسبتهاى جسمانى از قبیل مناسبتها (نسبى)،دامادى (سببى) و همچنین ولاى عتق جز به توسّط مادّهى جسمانى و اعتبارات آن حاصل نمى شود اعمّ از این که تناسب بین دو نفس با همان نسبت جسمانى حاصل بشود یا نشود، با دمیدن و نفخ اوّل نفوس از مادّهى جرمانى خالص و پاک مى شوند اعمّ از اینکه به بدنهاى مثالى متعلّق باشند یا مجرّد از آن باشند، با نفحهى دوّم موادّ برنمى گردند، بلکه اجسام در حال تجرّد از موادّشان بر مى گردند … لذا هر نوع نسبت و دوستى جسمانى در هر دو نفخ منقطع مى شود غیر از نسبتهاى روحانى که براى انسان با یکى از دو بیعت یا با سنخیّت و توادد بین متناسبین حاصل مى شود، پس دیگر نسبتهاى جسمانى بین آنان باقى نمىماند.
یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ در آن روز کسى حال کسى را نپرسد، امّا در نفخ اوّل که واضح است، امّا در نفخ دوّم پس مقصود موقف حساب است، نه جمیع مواقف؛ زیرا در بعضى مواقف بعضى بر بعضى روى آورده و حال همدیگر را مى پرسند.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ پس آنان که میزان (کردارهاى پسندیده و شایسته شان) سنگینى کند رستگارند.تحقیق وزن، میزان و بیان موازین در نظیر این آیه (اوّل سورهى اعراف) گذشت.
آیات ۱۰۳- ۱۱۸
[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۱۰۳ تا ۱۱۸]
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ (۱۰۳) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ (۱۰۴) أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۱۰۵) قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ (۱۰۶) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (۱۰۷)
قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ (۱۰۸) إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ (۱۰۹) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ (۱۱۰) إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ (۱۱۱) قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ (۱۱۲)
قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ (۱۱۳) قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۱۴) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (۱۱۵) فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ (۱۱۶) وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ (۱۱۷)
وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ (۱۱۸)
ترجمه:
(۲۳/ ۱۱۸- ۱۰۳)
و کسانى که کفّهى اعمال [خیر] شان سبک باشد، آنان کسانى هستند نفس خویش را به زیان افکنده و آنان در جهنّم جاودانه هستند.
چهره هایشان را آتش مى گذارد، ایشان در آن ترشرو هستند.
[به آنان گویند] آیا آیات من بر شما خوانده نمى شد، شما آنها را دروغ مى انگاشتند؟
گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و قومى گمراه بودیم.
پروردگارا ما را از آن [جهنّم] بیرون آور، اگر [به کارهاى گذشته] بازگشتیم، آنگاه ستم پیشه ایم.
گوید در آن گم شوید، با من سخن مگویید.
چرا که گروهى از بندگان من بودند که مىگفتند پروردگارا ایمان آوردهایم، ما را بیامرز و بر ما رحمت آور، تو بهترین مهربانانى.
آنگاه شما ایشان را به ریشخند مىگرفتید، تا آنجا که یاد مرا [از بس به آنها پرداختند] از خاطر شما بردند، به آنان مىخندیدند.
امروز به خاطر صبرى که پیشه کرده بودند، پاداششان مىدهم؛
گوید چه مدّت در روى زمین، به شمار سالیان، به سر بردید؟
گویند [به اندازهى] روزى یا بخشى از روز به سر بردیم، [باید] از شما گران بپرسى.
گوید اگر مى دانستید جز اندکى به سر نبردهاید.
آیا پنداشتهاید که شما را بیهوده آفریدهایم، شما به نزد ما بازگردانده نمى شوید؟
بزرگا خداوند که فرمانرواى بر حقّ است، خدایى جز او نیست که پروردگار عرش گرانقدر است.
و هر کس در جنب خداوند خدایى دیگر بپرستد که در این کار حجّتى ندارد؛ جز این نیست که حسابش با پروردگارش است؛ آرى کافران رستگار نمى شوند.
و بگو پروردگارا بیامرز و رحمت آور و تو بهترین مهربانانى.
تفسیر
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ آن کسى که اعمالش سبک وزن است نفس خویش را به زیان افکنده، زیرا کالاى خویش را که عبارت از فطرت انسانى و مدّت عمر بوده است ضایع کرده است، بدون این که کمالى براى خود کسب کند، پس کالاى خویش را بدون عوض از بین برده است.
فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ و آنان در جهنّم جاودانه هستند، چون فطرتى که سازگار با جهنّم نباشد و آنان را از جهنّم خارج سازد برایشان باقى نمانده است.
تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ «لفح النّار» آتش با گرمى سوزانید (یعنى آتش رخسار آنان را مىسوزاند)، هر دو جمله خبر بعد از خبر هستند، یا «الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» صفت، «فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ» خبر آن است، یا «فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ» حال است، «تلفح وجوههم» خبر، یا هر دو جملهى حالند به صورت دو حال مترادف یا مداخل یا هر دو جمله مستأنفاند.
وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ «کلح» بر وزن «منع» کلوحا، کلاحا با ضمّهى هر دو به معناى برگشتن دو لب است به بالا و پایین درحالت عبوسى خواه در تبسّم باشد یا غیر تبسّم، این جمله حالیّه یا معطوفه است، یعنى در آنجا با ترشرویى ناشى از عذاب به سر مى برند.
أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى این جمله مستأنفه به تقدیر قول، جواب پرسش مقدّر است، گویا که گفته شده: به آنان در این هنگام چه گفته مىشود؟
پس فرمود: جهت سرزنش آنان گفته مىشود: أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ آیا آیات من بر شما خوانده نمى شد.
عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ و شما تکذیب مى کردید؟! قالُوا این جمله «قالوا» نیز پاسخ پرسش مقدّر است، گویا که گفته شده: آنان چه مى گویند؟
پس فرمود: آنان چنین مىگویند، لفظ ماضى بدان جهت آورد که وقوع آن محقّق است.
رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا مىگویند: پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه کرد و نگذاشت تا ما پیرو تو باشیم، ما را به تکذیب آیات و سوء عاقبت رهنمون گشت.
وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ و ما بر حبّ فطرت قومى گمراه بودیم.
رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا اى پروردگار ما، ما را از جهنّم بیرون آور.
پس اگر برگشتیم به آنچه که در آن بودیم فَإِنَّا ظالِمُونَ ما ظالم و ستمگر هستیم، گویا از تکذیب آیات در دفعهى اوّل عذر آوردند به این که آنان مغلوب شقاوت خویش بودند، رادع و مانعى از پیروى شهوت نداشتند، نه از جانب نفسهایشان و نه از خارج، چون از راه گمراه بودند، پس ممکن نبود که بتوانند به آثار راه متوسّل گردند.
زیرا آثار راه برایشان روشن نبود و راهنمایى صاحب طریق نیز به گوششان نرسیده بود، چون گمراه بودند.
و لذا وقتى راه و عقبات آن را دانستند آرزوى بازگشت به دنیا را نمودند، گفتند: اگر به دنیا برگردیم چون طریق و آثار و عقبات آن را دانستیم دیگر تکذیب ننماییم، از راه خارج نشویم و آن را گم نکنیم.
و هرگاه راه را گم نکنیم صاحب راه را نیز گم نخواهیم کرد، هرگاه صاحب راه را گم نکنیم تکذیب آیات نخواهیم کرد، اگر آن وقت تکذیب کنیم ما ظالم و ستمگر خواهیم بود، که تکذیب را که براى ما شایسته نبود- به جاى تصدیق گذاشتیم که شایستهى ما بود، امّا تکذیب سابق و بار اوّل پس آن مقتضاى گمراهى ما بود، ظلم و ستمى از جانب ما نبود.
قالَ اخْسَؤُا فِیها لفظ «اخسا» کلمهاى است که براى بازداشتن سگ و زجر آن گفته مىشود، یعنى بروید گم شوید (به ضجّه!) وَ لا تُکَلِّمُونِ سخن نگویید.
این دو کلمهى «اخسئوا» و «وَ لا تُکَلِّمُونِ» اظهار نهایت خشم بر آنان، ردع آنان از ساحت حضور و محلّ خطاب حقّ تعالى است.
إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی یَقُولُونَ گروهى از بندگان من با زبان حال و قال مىگویند:
رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ بار پروردگارا ایمان آوردهایم، ما را بیامرز؛ بر ما رحمت آور که تو بهترین مهربانانى.
منظور جماعتى از بندگان هستند که تولّاى على علیه السّلام را با بیعت خاصّ دارند که متوسّل شده و تضرّع نموده و به خدا پناه مىآورند.
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا همانهایى که شما به ریشخندشان مىگرفتید؛ لفظ «سخریّا» با ضمّه سین و کسرهى آن خوانده شده است.
حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی چون شما مشغول استهزاى مؤمنین بودید ذکر مرا فراموش کنید؛ نه این که شما به مقتضاى فطرتتان گمراهى بوده باشد.
وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ و بر آنان مىخندیدید، در حالى که اولیاى من بودند، استهزاىشان استهزاى من به شمار مىرفت، لذا من هم شما را چنین جزا و پاداش دادم، مؤمنین را در نهایت اکرام؛ اکرام نمودم.
إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا و من هم به جهت صبرشان بر استهزا و آزار شما امروز به آنان پاداش داده ام.
أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ لفظ «انّهم» با فتحهى همزه خوانده شده تا مفعول «جزیتهم» باشد، با کسرهى همزه خوانده شده تا مستأنف و در مقام تعلیل باشد، یعنى به مؤمنین پاداش دادم به بهترین پاداشها، بدین گونه که آنان را مخصوص به رستگارى و نجات قرار دادم، یا آنان را به مقصودهایشان یا به کمالات انسان و لذایذ آن بهطور مطلق رساندم.
قالَ خداوند یا ملایکهى آنان گفت، لفظ «قال» «قل» خوانده شده بنابراین که امر به ملایکهى موکّل آنان شده باشد.
کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ در هنگام زندگى دنیا، یا در زمین قبرها پس از مرگ چه مدّت درنگ کردید.
قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ آنان به جهت وحشت و ترسى که پیدا کرده بودند مدّت زندگى در دنیا یا در قبرها را اندک شمردند.
فَسْئَلِ الْعادِّینَ پس از ملایکه که بپرس که بر حفظ سالها، ماهها و روزها موکّلند آنان بر صدق گفتارشان ملایکه را به شهادت مى طلبند، یا گویا که آنان توجّه دارند که خلط کرده و در تعیین روزها و ماهها متحیّر گشته اند، مى گویند: ما به آنچه مى گوییم علم نداریم از ملایکه بپرس.
قالَ خداوند یا فرشته مىگوید، لفظ «قال» مانند سابق «قل» خوانده شده است.
إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ شما کم درنگ کردید اگر بدانید آنچه را که خلط کردید، ممکن است لفظ «لو» براى تمنّى باشد، یعنى اى کاش مىدانستید.
أَ فَحَسِبْتُمْ آیا تأمّل نکردید، یا اهمال کردید و این چنین گمان کردید؟! أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً که ما شما را بیهوده آفریدیم لفظ «عبث» «بر وزن» «فرح» به معناى بازى و بازیچه و بر وزن «ضرب» به معناى خلط کردن است.
وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ این جمله مستأنف و جواب سؤال مقدّر به تقدیر قول است.
یعنى مىگوییم: آیا گمان کردید شما را بدون کمالجویى و بقایتان آفریدیم؛ پس شما تکذیب کردید و خواستههاى خود را پیروى نمودید و از فرستادگان و جانشینان ما اعراض کردید؟
فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُ پس از خداى حقّ که هیچ شایبهى باطل در آن نیست سزاوار نیست که فعلى عبث یعنى کارى که غایت نداشته باشد، انجام دهد، او از بیهوده کارى بسى فراتر برترست.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ معبود و خدایى جز او نیست، پس احتیاج به کسى نیست که او را کمک کند، لازم باشد تا مخلوقى بیافریند که او را مساعدت و کمک نمایند، سپس آنان را بدون غایت و هدف هلاک سازد.
رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ او پروردگار عرش کریم است و کسى که پروردگار عرش باشد که آن همهى موجودات است دیگر احتیاجى به خلق ندارد، بلکه آنها را خلق مى کند تا بر آنان جود و بخشش کند.
وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ این جمله حالیّه یا معطوف بر «لا إله الّا هو» است یعنى کسى که به جاى حق تعالى خداى دیگرى فرا مىخواند مانند بتها، ستارگان (روشنایى)، (تاریکى)، ظلمت، اهریمن (و اهورامزدا)، یا کسى که با علىّ علیه السّلام امام دیگرى را بخواند که لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ برهان و دلیلى بر آن ندارد.
چون کسى که خداى حقیقى را مى خواند بر خدایى او برهان و دلیل دارد، مانند کسى که انبیا و اولیا علیهم السّلام را مىخواند از باب این که برهان صدق آنان در ادّعایشان ظاهر و آشکار است، در نتیجه چنین شخصى موحّد است،نه مشرک و مثاب است، نه معاقب، ولى کسى که خدا یا امامى را فرا مىخواند که برهان بر صدق او ندارد.
فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ حساب او نزد پروردگارش است، این جمله کنایه از شدّت عقاب و بدى حساب است.
إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ جواب سؤال از علّت است، گویا که گفته است: چنین شخصى کافر است، کافران رستگار نمىشوند.
وَ قُلْ خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا عامّ است و عطف بر مقدّر، گویا که گفته است: به یاد آور، یا یادآورى کن، متوسّل به ما باش، از ما در خواست کن، بگو: رَبِّ اغْفِرْ پروردگارا بدىهاى ما را که لازمهى مشغول شدن به کثرتهاى وجود ما و کثرتهاى خارج از وجود ما است ببخشاى، از قبیل پیروى کردن از هواهاى خود و نظر کردن در کارها به غیر تو.
وَ ارْحَمْ و پس از آمرزش بر ما ببخشا و رحمت کن وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ در حالى که تو بهترین مهربانانى.
این عبارت جمله حالیّه است، ذکر خداى تعالى است بدین گونه که او را به کمال مسئول خودش متّصف مىسازد، تا از خدا طلب رحمت و مهربانى کند.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۰، ص: ۲۶۱