ولىّ و نبىّ و رسول و امام ـ ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»
تحقیق ولىّ و نبىّ و رسول و امام
و اگر بعد از فانى شدن خداوند او را به سبب عنایتش نگهداشت و بر او تفضّل نمود به صحو بعد از محو رساند در این صورت ولىّ خدا مىشود، و این ولایت روح نبوّت و رسالت است و مقدّم بر آن دو است. و این ولایت امامتى است که قبل از نبوّت و رسالت است. پس اگر خداوند به او تفضّل نمود و او را به مملکتش بازگرداند، و براى او اهل مملکتش را با حیات دوّم اخروى زنده کرد،- این همان رجعت است که براى همه باید تحقّق پیدا کند، اختیارا در حال حیات، یا اضطرارا بعد از ممات و آن رجعت در عالم صغیر است- در این صورت است که نبىّ یا خلیفه نبىّ مىشود.
و براى نبوّت و جانشینى آن مراتب و درجاتى است که جز خدا کسى آن را نتواند شمرد، و امامت بهر دو (نبوت و خلافت نبى) اطلاق مىشود یا فقط بر خلافت در نبوّت و آن عبارت از نبوّتى است که روح رسالت و مقدّم بر رسالت است.
پس اگر خداوند او را جهت اصلاح مملکتش اهل بیابد- بدین نحو که افراط و تفریط در حقوق نکند- او را براى اصلاح خلق برگرداند؛ در این صورت رسول یا خلیفه رسول مىشود، و امامت بر هر دو معنى اطلاق مىشود، یا بر خلافت رسالت، یا بر مراتب رسالت و جانشینى رسالت، بیشتر اطلاق مىشود.
این چهار مقام امّهات مراتب کمال است، و براى هر یک از اینها حکم و اسمى است غیر از آن حکم و اسمى که براى دیگرى است.
۱- مقام اوّل عبودیّت نامیده مىشود، زیرا سالک در آن مرتبه از انسانیت و مالکیّت و آزادى خود بهوسیله اسیر کردن خودش خارج مىشود و نیز این مرحله را ولایت مىنامند چون ولایت خدا و سلطانش ظاهر مىشود، آنجا است که ولایت مال خدا است، مولاى آنان حق است، و نیز محبّت خالص و یارى و قرب خدا در این مرتبه ظاهر مىشود.
این مرحله امامت نیز نامیده مىشود زیرا او امام سالکین است. اسم این مرحله فقر نیز مىباشد، چون افتقار و احتیاج ذاتى در این هنگام ظاهر مىشود … و غیر اینها از اوصاف که برشمردیم.
و مقام دوّم امامت نامیده مىشود، چون عبد در این مرحله نیز امام همه مردم واقع مىشود و امام براى نبوّت و رسالت نیز خواهد بود. این مرحله را مقام تحدیث و تکلیم نیز نامیدهاند، چون ملائکه در این مرحله با بنده حدیث مىکنند و سخن مىگویند بدون اینکه بنده (آنها را در خواب یا بیدارى ببیند) و اسم دیگر این مقام ولایت است بهمان علّتى که در مقام اوّل ذکر شد، و غیر اینها از اسماء مانند صحو بعد از محو و بقاء بعد از فنا و بقاء باللّه.
مقام سوّم نبوّت نامیده مىشود چون عبد در این مقام از جانب خدا آگاه و آگاهکننده است، عبد در این مرتبه صداى ملائکه را در خواب و بیدارى مىشنود، و شخص او را در خواب مىبیند و در بیدارى نمىبیند، و در این مرتبه اخبار ملائکه و تلقّى علوم را بدون اخبار ملائکه وحى و الهام مىنامند نه تحدیث و تکلیم. براى اینکه فرق باشد بین این مرحله و بین مرحله قبلى به اینکه در مرحله قبلى فقط تحدیث و سخن گفتن بود، بدون مشاهده ملائکهاى که از جانب خدا سخن مىگویند.
مقام چهارم رسالت نامیده مىشود، چون عبد در این مرحله از طرف خدا بسوى خلق فرستاده مىشود، و در این مقام است که عبد در حال بیدارى و خواب ملائکه را مىبیند و سخنانشان را مىشنود، و آنچه را که بخاطر آن بسوى خلق فرستاده شده شریعت و سنّت مىنامند.
از اینجا علّت آنچه که در اخبار زیادى وارد شده است از فرق بین رسول و نبى و محدّث یا امام معلوم مىشود. بدین گونه که رسول از ملائکه مىشنود و شخص او را در خواب مىبیند و در بیدارى هم با چشم او را مىنگرد، نبىّ مىشنود و در خواب مىبیند نه در بیدارى.
محدّث یا امام صدا را مىشنود ولى در خواب یا بیدارى او را نمىبیند، زیرا محدّث چنانکه دانستى آن است که پس از فناء باقى بماند بدون اینکه رجوع به مملکتش بکند و بدون اینکه هل مملکتش را احیاء نماید به حیات ملکى اخروى تا اهل مملکتش هم سنخ ملائکه شوند. پس براى او درک ملکى نیست تا چیزى از آنها را درک کند، امّا شنوائى از جهت قوى بودن تجرّد و موافقت آن با ذات انسان بهنحوى است که گویا از آن منفکّ نمىشود. و آنگاه که بهوسیله شنوائى درونى مىشنود و بقدر احساسش از ملک فرا مىگیرد. و نبىّ آن کسى است که پس از حیاتش به کشور وجود خویش برگشته باشد، و خداوند اهل مملکتش را به حیات دوّم اخروى که مناسب با اهل آخرت باشد بر او نمایان مىسازد. آنى پدیدار گشتن ملائکه از وجهه نظر اخروى است نه از وجهه نظر دنیوى.
پس در خواب مىبیند با جهت اخروى بینایى، و در خواب و بیدارى مىشنود بجهت قوى بودن تجرّد شنوایى و تناسب آن با اهل آخرت.
ولى نه مشاهده اى دارد و نه لمس مىکند.
رسول کسى است که پس از رجوع به کشور وجودش به خارج بر مىگردد تا اهل عالم کبیر را اصلاح کند، و باید اهل مملکتش با اهل آخرت از جهت اخروى و دنیوى مناسب باشند تا اینکه براى او دعوت از جهت دنیوى تمام و کامل شود، پس چه در خواب و چه در بیدارى، مىشنود و مىبیند و بو مىکند و مىچشد و لمس مىکند.
فراموش نشود که مقصود از رسالت اعمّ از رسالت و جانشینى آن، و مقصود از نبوّت اعم از نبوّت و خلافت آن مىباشد. تا اینکه مشکل نشود بر تو آنچه که وارد شده از ائمّه (ع) که ملائکه فرشها مىگسترانند، با اطفال ما بازى مىکنند، و با ما مصافحه مىکنند، و ما پرهاى ملائکه را جمع مىکنیم. و اینکه آنها در شب قدر ولىّ امر را زیارت مىکنند.
بلکه مىگوئیم: بر سالک ناقص گاهى این حالات عارض مىشود از قبیل افاقه، و رجوع به مملکتش، و به مملکت خارج، بلکه تکمیل تمام نمىشود مگر با عروض آن حالات.
پس نبىّ و رسول باید مراتب هر یک از اهل ملک صغیر و کبیر را حفظ کرده، حقوق آنان را مراعات و ابقاء هر یک را بهنحوى که بسوى خدا برمىگردد، خواستار باشند و از ضایع کردن حقوق و تعطیل آن و از افناء و از بین بردن اهلش و از منع آنان از سیر به سوى خدا، نهى و به چیزى که موجب حفظ حقوق و سیر به سوى خدا کمک کند، امر نمایند و این از آن رواست که انسان طورى آفریده شده که داراى مراتب است و در هر مرتبه اى از آن مراتب لشگریانى دارد، و هر یک از آنها در بقاء خود محتاج به چیزهایى است.
پس در مرتبه نباتى و حیوانى نیروهاى نباتى و حیوانىاش، و بقاء بدن و نفس نباتى و حیوانى و انسانىاش احتیاج به خوردنى و آشامیدنى و پوشیدنى و مسکن و مرکوب و نکاح دارد، اگر در هر یک از آنها سستى ورزد حقّ صاحب حق را ضایع کرده و یا صاحب حق را از بین برده است، و اگر در آنها افراط نماید حقّ آن مرتبه و مراتب دیگر را تعطیل کرده، پس رسول باید از هر دو طرف افراط و تفریط نهى کرده و امر به حدّ وسط بکند. مانند قول خداى تعالى: «کُلُوا» که امر به خوردن و نهى از ترک آن است، «وَ لا تُسْرِفُوا» که نهى از افراط است. و مطلب در همه موارد چنین است.
و چون انسان فطرتا آنچه را که بدان محتاج است، جذب مىکند و هر کس را که از احتیاجات انسان منع کند دفع مىنماید، پس اگر قانونى در مورد جذب و دفع نباشد که همه به آن رجوع کنند، بین آنان تدافع و تنازع حاصل مىشود و به نحوى که تضییع حقوق و از بین بردن صاحبان حقوق بیشتر از ترک جذب و دفع مىشود، پس باید رسول صلّى اللّه علیه و آله قانونى را تأسیس کند که میزان و ملاک جذب و دفع باشد، و اینکه براى تأدیب کسى که از آن قانون سر باز زند قانون دیگرى تأسیس نماید، و از جذب آنچه که در دست غیر است بدون عوض یا عوضى که در آن فریب و نیرنگ مردم باشد منع نماید که آنها از پستىها و رذائل نفس است که از سیر الى اللّه مانع مىشوند، و همچنین از چیزهایى که در آن ذلّت نفس است مانند تملّق و سؤال و سرقت و غیر اینها از چیزهایى که در آنها پستى و رذیلت هست و نیز از چیزى که موجب معطّل گزاردن آبادانى زمین است و چیزى که رأسا موجب از بین رفتن مال است. از همه اینها باید رسول منع نماید. و در قمار فریب مردم و تعطیل زمین و از بین بردن مال است از یکى از دو طرف رأسا بدون عوض.
انسان در مرتبه انسانیت طورى آفریده شده که داراى قوّه عاقله است. که تدبیر امور اهل مملکتش را مىکند و مسلّط بر واهمه است و آن مسلّط بر خیال و آن مسلّط بر ادراکات و نیروهاى شوقى و آن مسلّط بر قواى محرّکه است که مسلّط بر اعصاب و رگها و عضلات و اعضاء است، پس انسان محتاج است به باقى ماندن قوّه عاقله با همین کیفیت تا اینکه حقوق حفظ شود.
پس رسول صلّى اللّه علیه و آله باید امر به چیزى بکند که این کیفیت را حفظ نماید به نحوى که انسان را به سلوک الى اللّه بکشاند، و نهى کند از چیزى که آن کیفیت را زائل نماید.
و تمام مست کنندهها چون زایل کننده تسخیر و تسلّط قوّه عاقله هستند پس کار پیامبر باید نهى از آنها باشد چنانچه وارد شده: شریعتى از زمان آدم (ع) نبوده مگر اینکه از خمر نهى کرده. و در زائل شدن تدبیر و تسخیر قوّه عاقله مفاسد متعدّدى است، و لذا خمر را «امّالخبائث»
(مادر پلیدیها) نامیده اند، ولى در آن منافع متعدّدى نیز هست از قبیل چاق کردن بدن، و تحلیل غذا، و روشنى اعضاء، و باز کردن رگهاى بسته شده، و قوى کردن ذهن و صاف نمودن قلب، و تهییج حبّ و شوق و شجاع کردن نفس، و منع بخل و غیر اینها.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۲،بقره۲۱۹