ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره النور۳۵-۶۴
آیه (۳۵) نور
[سوره النور (۲۴): آیه ۳۵]
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۳۵)
ترجمه:
(۲۴/ ۳۵)
خداوند نور آسمانها و زمین است. داستان نورش همچون چراغدانى است که در آن چراغى هست، و چراغ در آبگینهاى هست؛ آبگینه گویى ستارهاى درخشان است؛ [چراغ] از درخت مبارک زیتون- که نه شرقى است و نه غربى- افروخته شود. نزدیک است که روغنش، با آن که آتشى به آن نرسیده است، روشنى دهد، نور در نور است؛ خداوند به نور خویش هر کس را که خواهد هدایت کند، و خداوند براى مردم این مثلها را مى زند و خداوند به هر چیزى داناست.
تفسیر
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بدان که لفظ «اللّه» چنانچه مکرّر گذشته اسم است براى ذات واجب الوجود به اعتبار مقام ظهور او که همان مقام مشیّت است، آن اضافهى اشراقى خدا به اشیاست و آن فعل و فیض و نور او است که بر جمیع اشیاى منبسط و گسترده است و به همین وسیله است که اشیا از نیست محض به هستى و از عدم به وجود و از ظلمت به نور، از خفا به ظهور خارج مى شوند، ذات احدیّت بدون این عنوان غیب محض است، نه اسم و نه رسم و نه خبرى از آن هست، لذا در اخبار به «عمى» یعنى مقام کورى (پشت به معرفت ما) نامیده شده است.
«اللّه» تعالى در آیات به سایر مظاهر خدا از انبیا و اولیا تفسیر شده است و کفر و شرک به خداى تعالى در اخبار به کفر و شرک به خلفاى خدا تفسیر شده است.
و نور اسم روشنایى است، اعم از آن که روشنایى آفتاب باشد یا ماه یا سایر ستارگان، و اعمّ از آن که روشنایى آتش باشد یا چراغ یا گوهر و جواهر است یا غیر آنان.
یا نور اسم شعاع روشنایى است، یا اعمّ از آن است و «نار نورا و أنار و استنار و نور و تنوّر» همه به معناى «أضاء» روشن عودت و لازم مى باشد و لفظ «انار و نور» به صورت متعدّى نیز آمده است و نور اسم محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا نبوّت یا رسالت یا ولایت اوست، یا اسم علىّ علیه السّلام یا خلافت یا ولایت او است.
و گاهى بر آنچه که اشیا را روشن سازد به صورت مطلق نور اطلاق مى شود، چه ضیاء و شعاع باشد، یا دلیل و برهان، یا علامت و آثار، به همین معناست که بر کتابهاى آسمانى و خلفا و جانشینان الهى اطلاق مى شود، گاهى بر هدایت و آنچه که هدایت به آن محقّق مى شود اطلاق مى گردد و به این معناى همهى کتابهاى آسمانى و رسالتها و نبوّتها و ولایتها و اقوال و افعال و احوال و اخلاق نیکو نور مىشوند، البتّه اسما به مصادیق عرفى اختصاص ندارند، بلکه آنچه که در صدق اسما معتبر است مطلق معانى است که در جمیع عوالم و جمیع مراتب حاصل مى شود.بدون آن که خصوصیّتى از خصوصیّات مصادیق و عوالم در آن اعتبار گردد.
زیرا که نور اسم است بر آنچه که به ذاتش ظاهر و روشن است بدون این که چیزى واسطهى روشنایى آن قرار گیرد، و روشن کنندهى غیر خودش مى باشد، و نور عرضى نیز یکى از مصادیق نور است، و نور عرضى آن است که در دو آن باقى نماند، و جز بر چشمها ظاهر نیست و ظهور آن بر چشمها نیز محقّق نمى شود مگر بعد از اجتماع آن در سطح سفت غلیظ به نحوى که در آن نور نفوذ نکنند، و ظاهر نمى سازد مگر سطوح و الوان و اشکال را.
و این چیزها را ظاهر نمى کند مگر بر چشمها نه بر سایر مدارک و در صدق نور بر نور عرضى این خصوصیّتها اعتبار نشده است.
بلکه مى گوییم: معناى این جمله «خودش بذاته ظاهر است و ظاهرکنندهى غیر خودش است» در حقیقت جز حقیقت وجود چیزى نیست که آن واجب لذاته و واجب کنندهى غیر خودش است، امّا سایر نورهاى عرضى و حقیقى که وجود است اشیا هستند و انوار رسالت، نبوّت، ولایت و هدایت اگر چه به وجهى به ذات خود و به خودى خود ظاهر و روشن هستند و احتیاج به نوردیگرى ندارند که آنان را ظاهر سازد، و لکن احتیاج به علّتى دارند که آنان را خارج و ظاهر سازد و احتیاج به چیزى دارند که بر آن واقع شوند از قبیل سطوح ماهیّات، سینه ها، دلها، ارواح و سطوح اجسام مادّى.
پس این انوار نیز در حقیقت به نحوى خود و به ذواتشان ظاهر نیستند.و نیز بدان که آسمانها اختصاص به افلاک طبیعى و کرات علوى ندارد، بلکه هر چیزى که داراى جهت علوّ و بلندى و فاعلیّت نسبت به پایینتر از خودش باشد آن چیز نسبت به پایینتر آسمان است.
بنابراین عقول کلّى طولى و عرضى، نفوس کلّى و جزیى و افلاک طبیعى همهى اینها آسمان هستند و زمین اسم چیزى است که داراى نوعى پایین بودن و پذیرش باشد، نام زمین اختصاصى به زمین خاکى ندارد، بلکه عالم طبع با تمام وجودش و عالم مثال سفلى و علوى همه اش زمین است.
در اوّل سورهى انعام و جمع آوردن «سماوات» و مفرد آوردن «ارض» گفته شد.و آسمان و زمین دو اسم هستند بر آنچه که از آن دو موجود است و با تعیّن آسمانى و زمینى ممتاز و جدا گشته اند، یا دو اسم هستند براى خدا ماهیّت آسمان و زمین بدون این که وجود با آن اعتبار شود.
بنابراین صحیح است در بیان آیه گفته شده: خداوند صاحب نور آسمانها و زمین است، و این معنا موافق است با آنچه که به امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت داده شده که «نور» را به صورت فعل ماضى از باب تفعیل خوانده است: «اللّه نور السّماوات و الأرض» اعمّ از این که مقصود از نور نور محسوس عرضى باشد یا وجود یا هدایت[۱].
و صحیح است گفته شود: خداوند روشن کنندهى آسمانها و زمین و خارج کنندهى آنان از خفا و عدم به وجود است.
و نیز صحیح است گفته شود: خداوند وجود آسمانها و زمین است اعم از این که مقصود از وجود آسمانها و زمین باشد.
بنابراین که مراد از آسمانها و زمین موجودیّت آن دو باشد، و در اضافهى نور به آن دو قید حیثیّت اعتبار گردد یا مقصود خود وجود آن دو باشد.
زیرا خداى تعالى به اعتبار مقام ظهورش که همان مشیّت است به وجهى قوام وجودات اشیا و فاعل و روح آنان است و به وجهى خود وجودات اشیاست.
چنانچه فصول به وجهى که «بشرط لا» اخذ شوند فاعل وجودات اجناس و قوام آنان است، و به وجهى که «لا بشرط» اخذ شوند خود وجودات اجناس است، چه فعل حقّ که همان مشیّت است عبارت از صورت اشیا و قوام و فاعل آنانست.
و نیز صحیح است گفته شود: خداوند بر حسب مظهرش که آن عقل کلّى یا روح کلّى است که همان ربّ نوع انسانى است نور آسمانها و زمین است طبق وجوهى که ذکر شد، یا بر حسب مظهرش که نفس کلّى است، یا بر حسب مظهرش که عالم مثال است نور آسمانها و زمین است.
یا بر حسب مظاهرش که انبیا و اولیاى خدا هستند هدایت اهل آسمانها و زمین یا بیان کنندهى اهل آسمانها و زمین است.
یا بر حسب مظاهرش که لطائف ولایت و نبوّت و رسالت است نور آسمانها و زمین در عالم کبیر یا در عالم صغیر طبق وجوه گذشته است، یا بر حسب مظاهرش که عبارت از ارواح و عقول و قلوب و نفوس بشرى و نفوس حیوانى و نور آسمانها و زمین در عالم صغیر طبق وجوه گذشته مى باشد.
یا بر حسب مظاهرش که عبارت از ارواح و عقول و قلوب و نفوس بشرى و نفوس حیوانى است نور آسمانها و زمین در عالم صغیر است طبق وجوه گذشته یا بر حسب مظهرش که نور و روشنایى آفتاب است نور آسمانها و زمین طبیعى است به همان معنا که براى همه قابل درک است.
یا بر حسب مظهرش که مثال اولیاى خداست در سینه هاى سالکین ظاهر مى شود نور آسمانها و زمین در عالم صغیر است اگر آن مثال قوى و قادر بر روشن کردن خارج از عالم سالک نباشد، یا در عالم صغیر و کبیر اگر مثالى قوى و قادر بر روشن کردن خارج باشد و عارف ربّانى (قدس سرّه) به همین وجه اشاره کرده آنجا که فرموده است:
کرد شهنشاه عشق در حرم دل ظهور | قدّ ز میان برفراشت رایت اللّه نور | |
یا بر حسب مظهرش که قوّه واهمه و متخیّله و خیال است، یا بر حسب مظهرش که مدارک باطنى یا مدارک ظاهرى است.
مَثَلُ نُورِهِ صفت یا حدیث او کَمِشْکاهٍ مانند صفت مشکات یا حدیث مشکات است، سابقا گذشت که در تشبیهات تمثیلى ذکر جمیع اجزاى مشبّه و جمیع اجزا مشبّه به و ترتیب بین اجزاء آن دو و ذکر جزء مخصوصى به دنبال ادات تشبیه و آوردن لفظ «مثل» در جانب مشبّه یا در جانب مشبّه به، و آوردن ادات تشبیه هیچ یک از این مسائل لازم نیست.
لفظ «نور» را اضافه به «اللّه» نمود، با این که مناسب این بود که بگوید «مثله» زیرا که خداوند خودش را نفس نور قرار داده تا اشاره به این باشد که از ذات بر حسب مقام غیب و مقام ذات احدیّت خبرى نیست و حکمى بر او نمى باشد و خبر و حکم بر آن تنها بر حسب مقام ظهور به مراتب ظهور او است، چنانچه به آن اشاره کردیم، و «مشکات» روزنهاى است که نور از آن نفوذ نمى کند.
فِیها در مشکاتى که نور از آن نفوذ نمى کند مِصْباحٌ چراغى است الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ در تکرار لفظ «مصباح» به صورت اسم ظاهر و معرفه بزرگداشت و برانگیختن تعجّب است که از شأن آن است، چنانچه نکره نکره آوردن «مصباح» اوّل مفید تفخیم و بزرگداشت است.
الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌ لفظ «درّى» با ضمّه دال و کسرهى آن با یاء مشدّد و همزهى آخر منسوب به «درّ» است، یا بر وزن «فعول» با تشدید عین و ضمّهى فاء، یا بر وزن «فعّیل» با تشدید عین و ضمّه فاء یا کسرهى فاء از «درء» به معناى دفع است و به هر تقدیر به معناى تلألؤ و درخشندگى است.
یُوقَدُ لفظ «یوقد» با یاى تحتانى، و «توقد» یعنى، آن آبگینه چون ستارهاى درخشان است با تاى فوقانى به صورت مجهول از «أوقد» خوانده شده (یعنى بر افروخته شد) و «توقّد» به صورت ماضى معلوم از «توقّد» خوانده شده است.
مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ از درخت مبارک زیتون در زیتون براى عرب نفع و بهرهى فراوانى است چه آن خوردنى و نوشیدنى و میوه و خورش و روغن است، روشن شدن و آتشگیرهى ستارگان یا شیشه یا چراغ از درخت زیتون به اعتبار این است که فتیلهى چراغ با روغن میوهى آن درخت روشن مى شود.
لا شَرْقِیَّهٍ در مشرق دیوار قرار نگیرد که مدّتى از اوایل روز آفتاب بر آن نتابد.
وَ لا غَرْبِیَّهٍ در مغرب دیوار قرار نگیرد تا مدتى از آخر روز آفتاب نبیند، پس زیتون چنین درختى صافتر و خالصتر و میوهى آن لذیذتر مىشود چون در طول روز آفتاب دیده است.
یا معناى آیه این است که آن درخت مانند درختان دنیا نیست، که درخت دنیا یا باید شرقى باشد یا غربى یا شرقى و غربى با هم نسبت به جهتهاى مختلف یا معناى آیه این است که آن درخت منسوب به شروق و طلوع آفتاب نیست به نحوى که هیچ سایه نبیند و در نتیجه میوه اش بسوزد، و منسوب به غروب آفتاب نیست به نحوى که آفتاب دایما از آن غروب کند و در نتیجه میوه اش نرسد.
یا معناى آیه این است که آن درخت درختى نیست که در جهت شرق یا غرب زمین در دامنه شرقى یا غربى کوه قرار گرفته باشد که این دو ناحیه به جهت شدّت حرارت آفتاب میوهى درختشان مى سوزد.
بلکه آن درخت در وسط معموره قرار گرفته که در این صورت رسیدن میوه اش کاملتر بوده و از حرارت آفتاب نمى سوزد و از سرماى هوا نیز کال و نارس نمى ماند، یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ از فرط و شدّت صفا و لطافتش نور آن فروزان است وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ اگر چه آتشى آن به آن برخورد نکرده باشد.
گونه هاى احتمالى تطبیق اجزاى مثل با ممثل تطبیق اجزاى مثل با ممثل له طبق احتمالات چهارده گانه که مطابق است با عدد آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله.
بدان که وقتى دانستى که ممثّل له (آنچه مورد مثال واضح مى شود) عبارت است مشیّت یا عقل اوّل، یا مطلق عقول، یا ربّ النّوع انسانى، یا مطلق ارباب انواع، یا نفوس کلّى یا جزیى یا عالم مثال، یا روح انسان، یا عقل او، یا قلب یا نفس او، یا نفس حیوانى، یا مثال خلفاى خداست که بر سینهى سالک ظاهر مى شود و نزد آنان سکینه و فکر نام دارد … دیگر تطبیق این مثال بر ممثّل له و تطبیق اجزاى مثل بر ممثّل له بر تو آسان مى شود.
چون اگر مقصود از نور مشیّت باشد مشکات عالم طبع مى شود و زجاجه عالم ارواح به صورت مطلق، و مصباح خود مشیّت از آن وجهى که به عالمى دارد که عالم کرسى و فیض مقدّس نامیده شده و «شجره» نیز همان مشیّت مى شود با آن وجه که به سوى خدا دارد که عرش و فیض اقدس نامیده شده است.
یا «شجره» مادّهى اوّل یا مطلق مادّه است، و مشکات علام مثال یا عالم نفوس یا عالم مثال باشد مشکاه عالم طبع یا عالم مثال مىشود و زجاجه عالم نفوس و مثال یا عالم نفوس فقط.
و «شجره» مطلق عالم مشیّت یا جهت الهى یا جهت خلقى مشیّت یا مادّهى اوّل یا مطلق مادّه مى گردد.
اگر مقصود از نور نفوس باشد مشکات عالم طبع یا عالم برزخ و زجاجه عالم مثال و شجره مشیّت مى شود با همان وجوهى که در مشیّت ذکر شد یا شجره عقول یا مادّه مى شود.
اگر مقصود از نور عالم مثال باشد مشکات عالم طبع و زجاجه عالم برزخ مىشود و مقصود از شجره ممکن است هر چیزى که گذشت باشد، و ممکن است مقصود از آن مادّه باشد.
اگر مراد از نور «ممثّل له» ولایت یا نبوّت یا رسالت یا اسلام، یا ایمان، یا روح، یا عقل، یا قلب، یا نفس بشرى، یا مثال شیخ باشد تطبیق سایر اجزا ظاهر و روشن است.
اگر مقصود از نور نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا ولىّ علیه السّلام یا رسول صلّى اللّه علیه و آله یا مؤمن باشد مشکات بدنهاى طبیعى آنان یا سینه هاى باز شده به اسلام و به رسالت و خلافت آنان مىشود، یا منظور از مشکات دلهاى آنان است که در آن احکام نبوّت و آثار ولایت نقشى بسته است.
و زجاجهى نفوس، یا قلوب یا عقول آنان است، و مصباح نیز بر حسب زجاجه تغییر پیدا مى کند.
و «شجره» عبارت مى شود از مشیّت یا عقول کلّى و ارباب انواع، یا نفوس کلّى، یا جهت وحى کردن و افاضهى علوم لدنّى یا ولایت یا نبوّت آنان.
ممکن است مقصود از نور «ممثّل له» روح نفسانى یا روح حیوانى، یا نفس نباتى باشد، که زجاجه نیز عبارت مىشود از روح حیوانى یا نفس نباتى یا طبع جمادى، و مشکات نفس نباتى مى شود، یا بخارى که در قلب پدید مىآید، یا بخار قلب و رگها، یا طبع جمادى، یا قلب صنوبرى، یا قلب با شرایین یا همهى بدن مى شود.
و در اخبار اشاره به بعضى از این وجوه و بعضى از وجوه دیگر شده است.
از امام صادق علیه السّلام آمده است: آن مثلى است که خداوند تعالى براى ما زده است. و نیز از امام صادق علیه السّلام است: «اللّه نور السّماوات و الأرض» فرمود: این چنین است خداى عزّ و جلّ، «مثل نوره»، فرمود: یعنى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و «کمشکاه» فرمود: یعنى سینهى محمد صلّى اللّه علیه و آله، «فیها مصباح» فرمود: در آن نور علم یعنى نبوّت است،«المصباح فى زجاجه» فرمود: علم رسول خدا است، که به قلب على علیه السّلام صادر شده است.
«الزجاجه کأنّها» فرمود: گویى در تلألؤ ستارگانى هستند درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که نه شرقى است و نه غربى، فرمود: آن امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السّلام است، نه یهودى است و نه نصرانى شرق و غرب جهان بدان فروزان است اگر چه آتشى به آن نرسد، فرمود: نزدیک است که علم از دهان عالم آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله خارج شود قبل از آن که به آن نطق کند.
«نور على نور» فرمود: امام است به دنبال امام دیگر و از ائمّه[۲] علیهم السّلام با اختلاف مختصر در بیان وجوه نظیر این خبر زیاد وارد شده است.
از امام باقر علیه السّلام، وارد شده که فرمود: خداى تعالى مىفرماید: من هدایت کنندهى آسمانها و زمین هستم، مثل علمى که به او دارم و آن نورى است که به هدایت مى رساند مثل مشکات است که در آن چراغ باشد پس مشکات قلب محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، و مصباح نور او است که در آن علم است. این که مىفرماید:
«المصباح فى زجاجه» یعنى مى فرماید: من مى خواهم قبض روح تو بکنم، پس آنچه را که نزد تو است نزد وصىّ قرار بده همانطور که مصباح در زجاجه قرار داده مى شود[۳].
«کأنّها کوکب درىّ» پس فضل وصىّ را به آنان اعلام بدار که از درخت مبارک فروزان مى شود پس اصل درخت مبارک ابراهیم علیه السّلام است و آن قول خداى تعالى است: «رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» و آن قول خداى تعالى است که مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ[۴].
و «لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ» مى گوید: شما یهود نیستید که جانب مغرب نماز بخوانید و نصارى نیستید تا جانب مشرق نماز بخوانید، شما بر ملّت و دین ابراهیم هستید که خداى تعالى فرموده: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و قول خدا: یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ مىگوید: مثل اولاد شما که از شما به دنیا مىآیند مثل روغن زیتونى است که از زیتون درمى آورند که نزدیک است به نبوّت تکلّم نمایند اگر چه ملایکهاى بر آنان نازل نشود[۵].
از امام صادق علیه السّلام از پدرش دربارهى این آیه آمده است:
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فرمود: خداى تعالى به نور خودش ابتدا کرد که آن مانند هدایت است در قلب مؤمن. «کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ» مشکات جوف مؤمن، و قندیل قلب مؤمن است، و مصباح نورى است که خداوند در قلب مؤمن قرار داده، دربارهى «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ» فرمود: شجره مؤمن است.
«زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ» که بر قلّهى وسط کوه قرار گرفته، نه شرق دارد و نه غرب، وقتى آفتاب طلوع مىکند بر همان جا طلوع مىکند، و هنگام غروب در همانجا غروب مىکند و نورى که خداوند در قلب مؤمن قرار داده نزدیک است فروزان و روشن شود اگر چه سخن نگوید.
«نور على نور» یعنى واجب روى واجب، و مستحبّ روى مستحبّ «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» فرمود: یعنى هر کس را که خداوند بخواهد به واجبات و مستحباتش هدایت مىکند.
«وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فرمود: پس این مثلى است که خداوند براى مؤمن زده است.
فرمود: پس مؤمن در پنج نور قرار مىگیرد: مدخل او نور،مخرج او نور، علم او نور، کلام او نور، و بازگشت در روز قیامت به بهشت نور است.
راوى گفت: به جعفر علیه السّلام عرض کردم: آنان مىگویند: مثل نور پروردگار، فرمود: سبحان اللّه خداوند مثل ندارد، آیا نفرمود:
فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ براى خدا مثل نزنید[۶].
و ممکن است مقصود از مصباح خصوص ولایت محمّد صلّى اللّه علیه و آله باشد، پس باید زجاجه نبوّت، و مشکات رسالت او، و شجره لطیفهى سیّارهى انسانى، یا مادّهى کامل و جثّه، عنصرى او باشد، که هر دو در حاقّ وسط قرار داشتند که نه به توحید مایل بودند و نه به تکثیر، مانند عیسى و موسى علیه السّلام که یکى از آن دو به توحید میل پیدا کرد و دیگرى به تکثیر.
ممکن است مقصود از مصباح نبوّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله باشد که در این صورت «زجاجه» رسالت او، و «مشکات» سینهى او، و «شجره» لطیفهى سیّاره یا ولایت کامل، یا مادّه او باید باشد.
بعضى گفتهاند: مشکات ابراهیم علیه السّلام و «زجاجه» اسماعیل علیه السّلام و «مصباح» محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، از درخت مبارک یعنى از ابراهیم علیه السّلام که بیشتر انبیا از صلب او هستند، «لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ» یعنى نه نصرانى است و نه یهودى. «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ»یعنى محاسن و نیکویى هاى محمّد صلّى اللّه علیه و آله ظاهر مىشود قبل از این که به او وحى شود.
برخى گفته اند: مصباح قرآن، و «زجاجه» قلب مؤمن، و «مشکات» زبان و دهن او، و «شجره» درخت وحى است که «یکاد» یعنى حجّتهاى قرآن نزدیک است که واضح شود اگر چه خوانده نشود.
نُورٌ عَلى نُورٍ خبر بعد از خبر براى «مثل نوره» است، یعنى صفت نور او که عبارت از مشیّت صفت نور روى نور است در شدّت روشن کردن، زیرا روشن کردن آن به سبب صاف بودن زیت و صاف بودن شیشه اش و جمع کردن مشکات نور آن را مضاعف مى گردد، به اضافهى این که مشیّت که وجود مطلق است مقوّم جمیع وجودات مقیّد است پس مشیّت وجود مطلق است که بر جمیع وجودهاى مقیّد وارد مى شود و همچنین است سایر وجوهى که در نور ذکر شد.
ممکن است «نور على نور» خبر مبتداى محذوف باشد، یعنى نور ربّ نور على نور است با جمیع وجوهى که در نور ذکر شده است.
یا خبر بعد از خبر براى «اللّه» است، یعنى اللّه بر حسب مظاهرش نور على نور است یا مبتداى خبر محذوف است، یعنى در مشکات نور على نور است، یا خبر بعد از خبر براى «مصباح» است، یا خبر بعد از خبر براى «زجاجه» یا خبر بعد از خبر براى «کأنّ»، یا صفت «مصباح» یا صفت «کوکب» است، یا خبر مبتداى محذوف است.
یعنى کوکب درّىّ نور على نور است، یا مبتدا است، و «على نور» خبر آن، و مسوّغ مبتدا بودن وصف مقدّر است این چنین: «نور عظیم على نور» یا مبتداست و خبر آن (یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ) مى باشد، و عاید آن تکرار مبتدا است یعنى نور روى نور است، خداوند به آن هدایت مى کند (من یشاء) هر کسى را بخواهد.
وجوه اعراب آیهى نور
بیان اعراب آیه به نحو اجمال این است که گفته شود: لفظ «اللّه» مبتدا و «نُورُ السَّماواتِ» خبر آن است، چنانچه آن ظاهر و روشن است، یا بدل از آن، یا صفت آن مى باشد، و «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ» یک جمله است و خبر بعد از خبر براى «اللّه» یا خبر «اللّه» یا حال است، یا مستأنفه است، و جواب سؤال مقدّر، یا معترضه است، و «فیها مصباح» صفت «مشکات» یا مستأنفه یا معترضه است.
و «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ» صفت مصباح، یا صفت مشکات، یا حال از مشکات است، و عاید بنا بر احتمال اوّل تکرار موصوف و بنا بر دو احتمال اخیر مقدّر است، و تقدیر عبارت چنین است: «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ» یا جملهى مستأنفه یا معترضه است.
و لفظ «فى زجاجه» خبر «المصباح» یا حال از آن است.
و «الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ» صفت زجاجه، یا صفت مصباح، یا صفت مشکات، یا حال از هر دو است، و عاید مانند جملهى «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ» است، یا مستأنفه یا معترضه است.
و «کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌ» خبر «الزجاجه» یا حال از آن است و «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ» صفت «کوکب» یا حال از آن، یا خبر بعد از براى «اللّه» یا خبر نخستین آن، یا حال از آن، یا حال از «نور السّماوات» یا مستأنفه یا معترضه است، و وفق دادن و تطبیق نمودن تذکیر و تأنیث با آنچه به آن حمل مىشود، یا به آن توصیف مىگردد موکول به تفطّن[۷] ناظر خبیر است.
و «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» صفت «شجره» یا حال از آن یا مستأنفه یا معترضه است و وجوه اعراب «نُورٌ عَلى نُورٍ» گذشت.
وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ یعنى خداوند به راه مقصود مردم را مىرساند، یا هر کسى را که بخواهد به سوى مقصود مىبرد، و مثلها را مىزند براى همهى مردم جهت آگاهى بر طریق مقصود تا هر کس که بخواهد هدایت یابد، و هر کس بخواهد گمراه شود گمراه شود، و هر کسى زنده گردد و حیات پیدا کند از روى بیّنه باشد، و هر کس به هلاکت مىرسد نیز از روى بیّنه باشد.
لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ عطف بر «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ» یا بر جملهى «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ» یا بر جملهى (یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یا بر جملهى «یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» مىباشد.
آیات ۳۶- ۳۸
[سوره النور (۲۴): آیات ۳۶ تا ۳۸]
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۳۶) رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ إِیتاءِ الزَّکاهِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (۳۷) لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۸)
ترجمه:
(۲۴/ ۳۸- ۳۶)
در خانه هایى که خداوند فرمان داده است که گرامى داشته و نامشان در آنها یاد شود، در آن بامدادان و شامگاهان نیایش او گویند.
مردانى که هیچ داد و ستد و خریدوفروشى ایشان را از یاد خداوند و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات بازنمى دارد، [و] از روزى که در آن دلها و دیدگان دیگرگون شود، بیمناکند.
تا خداوند به بهتر از آنچه کرده اند پاداششان دهد و از فضل خویش بر پاداش آنان بیفزاید، و خداوند هر که را بخواهد بى حساب روزى مى بخشد.
تفسیر
فِی بُیُوتٍ جار و مجرور متعلّق به «علیم» و اشاره به این است که مظاهر خداوند همانطور که مظاهر خداى تعالى هستند مظاهر جمیع اسما و صفات او نیز مى باشند، دلیل بر این است که مظاهر خداوند انوار آسمانها و زمین است، مثل مقام ظهور او، زیرا که مظاهر وقتى مظاهر علم او باشند که از صفات حقیقى خدا و شریفترین صفتها است حتما مظاهر اضافات خدا که ضعیفترین صفتهاست نیز مى شوند، و معناى آیه این است: همانطور که خداوند همه چیز را در مقام ذات و مقام ظهورش مى داند همهى آنان را در مظاهرش نیز مى داند.
و ممکن است «فى بیوت» متعلّق به فعل محذوف باشد که «یسبّح» مذکور آن را تفسیر مى کند به روشى باب اشتغال، و ممکن است متعلّق به جمله هاى سابق باشد، و مقصود از «تلک البیوت» خانه هاى خلفاى خدا از انبیا و اولیا و سینه ها و دلهاى آنان، و ولایت و نبوّت آنان و ذات خود انبیا و اولیا باشد.
و ممکن است مقصود از خانه هایى که أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ خداوند اجازه داده رفعت یافته و بلند شوند و نام خدا در آن برده شود، ممکن است (مقصود) مساجد صورى باشند.
زیرا مساجد صورى جائز است بلندتر از سایر خانه ها باشند، و جائز نیست خانه ها از آن بلندتر باشد، و در مورد مساجد حقیقى خداوند اجازه داده بلندتر از همهى موجودات باشند، اذن تکوینى و ارتفاع تکوینى و اذن تکلیفى و ارتفاع تکلیفى.
یُسَبِّحُ لفظ «یسبّح» به صورت مجهول و معلوم با یاء تحتانى و با تاء فوقانى خوانده شده، اگر به صورت مجهول و با یاء تحتانى خوانده شود مرفوع و نایب فاعل آن یکى از ظروف سه گانه است که مى آید، اگر با تاء فوقانى باشد مرفوع آن «سبحه» است که از فعل استفاده مى شود و اگر به صورت معلوم خوانده شود مرفوع آن «رجال» است و مؤنّث آمدن فعل به اعتبار صورت جمع مکسّر است.
لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ جملهى «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» حالیّه یا مستأنفه است و لفظ «غدوّ» مصدر است به معناى اوقات صبح استعمال شده و لذا «غدوّ» مفرد در مقابل «آصال» جمع قرار گرفته نیکو شده است.
مقصود از تسبیح تنزیه لطیفهى انسانى است از چیزى که او را از سلوک الى اللّه ممانعت کند خواه بدون واسطه به «اللّه» یا به «اسم اللّه» متعدّى شود، یا بلام متعدّى گردد، و خواه لام براى تقویت باشد، یا براى غایت، چه آن لطیفه مظهر «اللّه» و اسم براى اللّه است، و تنزیه آن لطیفه جز براى خدا نیست.
(رجال) لفظ «رجال» فاعل «یسبّح» مذکور است اگر «یسبّح» به صورت معلوم خوانده شود و فاعل فعل محذوف است اگر به صورت مجهول خوانده شود.
و در اخبار ما آمده است که «رجال» خبر مبتداى محذوف و کنایه از «بیوت» است.
یعنى در خانه ها مردانى هستند و ممکن است «رجال» مبتداء و خبر آن «یخافون» باشد.
لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ تجارت مطلق معامله یا خریدوفروش است و لفظ «بیع» از اضداد است و در خریدوفروش هر دو استعمال مىشود مانند لفظ «شراء» بنابراین ذکر کردن بیع بعد از تجارت از قبیل ذکر خاصّ بعد از عامّ، یا از قبیل ذکر مرادف بعد از مرادف براى تأکید است اگر بیع اعمّ از بیع و شراء باشد به طریق عموم اشتراک استعمال مىشود.
یا مقصود از تجارت مطلق مکاسب و کسب است خواه به طریق معامله باشد یا غیر معامله، و مقصود از بیع تجارت معهود و معلوم است.
عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ در سورهى بقره در قول خدا:
فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ تحقیق ذکر و اقسام آن گذشت، ذکر خواه زبانى جلىّ باشد یا جنانى خفى یا سینه اى حقیقى که از آن به سکینه و فکر و حضور تعبیر مىشود آن مثال شیخ است که نزد سالک متمثّل مىشود.
چون اشتغال او به ذکرى که از شیخ گرفته قوى است، یا متذکّر امر و نهى خدا هنگام هر فعلى است، این ذکر منافى اشتغال به کسب نیست، بلکه وقتى حال سالک ملاحظهى امر و نهى خداى تعالى در هنگام هر فعل باشد، و کسب او به لحاظ نهى الهى باشد.
کسب او ذکر مى شود، بلکه کسب او از شریفترین اقسام ذکر مى باشد، چنانچه در سورهى بقره گذشت.
چه ذکر لسانى و جنانى عبارت از چیزى است که بر لسان یا بر جنان جارى مى شود و انسان به سبب آن صفات رحمان را به یاد مى آورد، و این کسب با این لحاظ که ذکر شد سبب یادآورى دو صفت لطف و قهر خدا و دو نسبت امر و نهى الهى مىشود پس مردان به جهت ذکر خدا کسب را ترک نمى کنند، بلکه کسب را ذکر خدا قرار مى دهند.
وَ إِقامِ الصَّلاهِ در اوّل سورهى بقره تحقیق و تفضیل صلاه و اقسام آن و به پا داشتن آن گذشت.
وَ إِیتاءِ الزَّکاهِ در سورهى بقره بیان زکات و ادا کردن آن به طور مفصّل گذشت.
از امام صادق علیه السّلام روایت شده که آن مردان اصحاب تجارت بودند، پس آنگاه که وقت نماز مىشد تجارت را ترک مى کردند و به سوى نماز مى رفتند، لذا اجر و پاداش آنان بزرگتر از کسى بوده است که تجارت نمى کرده و به کسب و کار نمى پرداخته است[۸].
و در خبر دیگرى است: آن مردان تاجرهایى هستند که تجارت و بیع آنان را از ذکر خدا بازنمى دارد، و هرگاه وقت نماز برسد حقّ خدا را در آن وقت ادا مى کنند.
از امام صادق علیه السّلام از تاجرى سؤال شد که مى گویند او مرد صالحى است ولى تجارت را ترک کرده، پس امام سه مرتبه فرمود:
این کار کار شیطان است. أیا ندانسته است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بار کاروانى را که از شام آمده بود خرید و در آن سود برد و از زیادى آن قرضش را ادا کرد و بین خویشانش تقسیم نمود، خداى عزّ و جلّ مى فرماید: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ … تا آخر آیه».
گویندهى همین داستان مى گوید: این که گفته اند، آن مردم (مؤمنان از اهل صفّه و دیگران) تجارت نمى کردند، دروغ گفتند، و لکن آنان چنین بودن که نماز را در اوقات خود ترک نمى کردند و به جاى مى آوردند، و این عمل افضل از عمل کسى است که به نماز حاضر مى شود و تجارت نمى کند[۹].
یَخافُونَ حال یا صفت بعد از صفت براى «رجال» یا خبر بعد از خبر است، یعنى آنان مردانى هستند که مى ترسند، یا خبر براى «رجال» یا جواب سؤال مقدّر در مقام تعلیل است.
یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ از روزى مى ترسند که دلها در آن روز دگرگون و متغیّر مى شود، یعنى در احوال و حالات بى ثبات مى گردد، مانند حزن و سرور، قبض و بسط خوف و رجاء، و غیر اینها از احوال متضادّ، از آن جهت است که اسباب این حالتها را آنجا مى بیند، زیرا که آن روز روزى است که بهشت و نعمتهاى آن و جهنّم و انواع عذابهایش به مردم عرضه مى شود.
وَ الْأَبْصارُ چشمها نیز ثابت نمى ماند و در تغییر است، مانند باز شدن و بسته شدن، و بالا و پایین نگاه کردن، و دور زدن و ساکن شدن، یا دلها از پست ترین حالاتش به شریفترین تغییر پیدا مى کند، یا از حالات پست به پست ترین منتقل مى شود، یا چشمها از بینایى و دیدن به نابینایى، یا از ضعیف دیدن به تیز و قوى دیدن تغییر مى کند، یا دلها به سوى حنجره و چشمها به چپ و راست از زیادى امور وحشتناک و هراس انگیز حرکت مى کنند یا قلوب از شک به یقین و چشمها از آنچه که آن را گمراهى کننده دیده بود تغییر مى کند و آن را رشد و هدایت یافته مى بیند.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا لام در «لیجزیهم» اشاره به عاقبت، یهدى اللّه لنوره من یشاء» یا براى «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» یا براى «اذن اللّه» یا براى «ترفع» یا براى «یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» یا براى «یسبّح» یا براى «لا تلهیهم» یا براى «ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ» یا براى «یخافون» یا براى تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ» یا علّت همهى این امور است بر سبیل تنازع.
یعنى جزا و پاداش به بهترین عملى که انجام داده اند لازمه اش آن دگرگونى در چشمها و دلهاست یا بدین گونه است که غیر از آن عمل که بهترین است پاداش داده نمى شود چه غیر از آن عمل خوب باشد و چه بد یا پاداش همهى عملها خوب و خوبترین و بد در مقابل بهترین آنان قرار مى گیرد و مقصود همین معناست.
و در سورهى توبه در نظیر این آیه بیان وجه پاداش دادن همهى عملها به پاداش بهترین آنها گذشت.
وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و خداوند از فضل خودش پاداش آنان را زیاد مىکند وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ این جمله عطف یا حال است در معناى تعلیل، یا عطف است که در آن معنا بسیارى و ترقّى است، زیرا ظاهرا باید پاداشى که زیادتر از پاداش مقدار عمل است بر مبناى اندازه و حساب باشد.
امّا خداى تعالى پاداش آن را از این هم فراتر و افزونتر نموده و فرمود: بلکه بدون حساب و اندازه به آنان روزى مىدهد، زیرا آنان را خداى مىخواهد و هر کسى را خدا بخواهد روزى بدون حساب مىدهد.
آیات ۳۹- ۴۶
[سوره النور (۲۴): آیات ۳۹ تا ۴۶]
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ (۳۹) أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (۴۰) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (۴۱) وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (۴۲) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشاءُ یَکادُ سَنا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ (۴۳)
یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِأُولِی الْأَبْصارِ (۴۴) وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۴۵) لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴۶)
ترجمه:
(۲۴/ ۴۶- ۳۹)
و کافران اعمالشان همچون سرابى در بیابان است که تشنه آبش مى پندارد، تا آن که نزدیک آن برسد و آن را چیزى نیابد، و آنگاه خداوند را نزد خود حاضر یابد که حسابش را به تمام و کمال به او بپردازد و خداوند زود شمار است.
یا [اعمالشان] همچون تاریکی هایى است در دریایى ژرف که آن را موجى فروپوشانده و بر فراز آن موجى دیگر است که بر فراز آن ابرى است. تاریکیهایى تو بر تو، چون دستش را برآورد، چه بسا نبیندش، و هر کس که خداوند برایش نورى مقرر نداشته باشد، نورى ندارد.
آیا ندانسته اى که هر کس که در آسمانها و زمین است، پرندگان بال گشاده خداوند را تسبیح مى گویند؛ هر یک نماز و نیایشش را مى داند، و خداوند به آن که مى کنند داناست.
و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداوند است، سیر و سر انجام [جهان] به سوى خداوند است.
آیا ندانسته اى که خداوند ابرها را مى راند، سپس بین آنان را پیوند مى دهد، سپس درهم فشرده اش مى کند، آنگاه باران درشت را مى بینى که از لابه لاى آن بیرون مى آید، و سپس از آسمان، از ابرى که به کوه مى ماند تگرگ فرومى فرستد و به هر کس که بخواهد آن را مى زند و آن را از هر کس که بخواهد برمى گرداند، نزدیک است که درخشش برق آن، دیدگان را از بین ببرد.
خداوند شب و روز را مى گرداند [و پیاپى مى آورد] بى گمان در این امر مایهى عبرتى براى دیدهوران است.
و خداوند هر جانورى را از آب آفریده است، که بعضى از آنان بر شکمش راه مىروند و بعضى از آنها بر دو پا راه مى روند، بعضى از آنها بر چهار [پا] راه مى روند؛ خداوند هر چه بخواهد مى آفریند، بى گمان خداوند بر هر کارى تواناست.
به راستى آیاتى روشنگر نازل کردیم و خداوند هر کسى را که بخواهد به راه راست هدایت مىکند.
تفسیر
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عطف بر «یهدى اللّه» و معادل آن است، و مناسب معادلهى این است که بگوید: «و یضل اللّه عن نوره من یشاء».
لکن براى اشاره به این که هدایت از غایات ذاتى، و گمراه کردن از غایات عرضى است گویى که فقط از فعل عبد است و جز آن نیست از آن جمله عدول کرد و فرمود: کسانى که به نور یعنى به علىّ علیه السّلام و ولایت او کافر شدند، یا عطف بر جملهى «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» و معادل با آن است، یعنى مردانى که در آنها خانه ها تسبیح نمى گویند.
أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ اعمال آنان مانند سراب است، عدول به این عبارت کرد براى اشعار به این که اعمال آنان مانند سراب بودن معلول کفر آنهاست، و نیز اشاره به این است که عدم تسبیح نیز به علت کفر آنان مى باشد.
یا عطف بر جملهى «رجال» است بنابراین که «رجال» خبر براى مبتداى محذوف باشد، یا عطف بر جملهى «یخافون» است بنابراین که مستأنفه باشد.
بِقِیعَهٍ لفظ «قیع، قیعه قیعان» با کسر قاف در همهى اینها جمع «قاع» است و آن عبارت از زمین صاف و هموار و مطمئن است که کوهها از آن منشعب شده اند.
یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ و این از تشبیهات تمثیلى است که عمل کافر را که شبیه طاعتهایى است که از شخص قبل از ولایت صادر مى شود و با تلقیح ولایت و بیعت خاصّ ولوى داراى مغز شده است، به سراب تشبیه کرده که به صورت آب جارى در صحرایى دور مى درخشد آیت تشبیه از این رو است که صورت عمل او طراوت و خرّمى دارد، ولى از معناى طاعت خالى است و عمل او فانى است به نحوى که هیچ اثرى از آن بر نفس باقى نمى ماند.
از سوى دیگر در این آیه اعمال کافرى که این عمل را انجام مىدهد، یا ناظر به این عمل را که کردار او به ظاهر حقّ طلب است در حالى که حقّ از او پنهان و مستور مى باشد و عمل عمل کننده به صورت این عمل فریب مى خورد، به تشنه اى تشبیه کرده است که به صورت سراب فریب مى خورد.
توجّه عامل یا ناظر به صورت این عمل و فریب خوردن او را تشبیه به فریب خوردن تشنه و عجله کردن او در رفتن به سوى سراب کرد.
و فناى عمل و از بین رفتن آن را به نحوى که در وقت حاجت هیچ اثر از آن نماند تشبیه به از بین رفتن و فناء سراب نمود که شخص بعد از شدّت احتیاج که در اثر شدّت تشنگى پدید مىآید که آنهم معلول سرعت حرکت و تهیّه کردن آب خوردن پیش مىآید وقتى به آنجا مى رسد مى بیند سراب از بین رفته و فانى شده و در آنجا چیزى نیست.
و کافر وقتى در روز قیامت خدا را مىیابد و خداوند او را محاسبه مىکند، و امانتى را که نزد او به ودیعت گذاشته مطالبه مىکند این حالت را تشبیه به یافتن آب آن تشنهاى کرده که به سرعت به سوى سراب مىشتافت و به آنچه که امید بسته بود ناامید گشت، که ناگهان با یک حسابگر قوى روبرو مىشود که از آن تشنه طلبکارهاست و طلبهاى خود را مطالبه کند و به حساب او رسیدگى مىنماید.
وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ تهدید کافر و تهدید کسى است که نظر به صورت عملش دارد، که سرعت حساب کنایه از این است که ناچیز و بزرگ و ریز و درشت از خدا فوت نمى کند.
أَوْ کَظُلُماتٍ کسانى که به ولایت کافر شدند یا بر صورت اسلام هستند و عملشان در صورت عمل مؤمن است، یا بر صورت اسلام نیستند و عمل آنان موافق عمل مؤمن نیست، بلکه عملشان بر خلاف شریعت و خلاف عمل مؤمن است.
پس صورت آن عمل تاریک مى شود، چنانچه آن عمل مغزدار هم نمىشود، مانند عمل کافر که به صورت اسلام بود و ایمان نداشت چنانچه گذشت پس خداى تعالى اعمال تاریک آنان را به تاریکىهاى شب و نفوس تاریک آنان را به دریایى عمیق یا به دریایى که به ساحل دور است، تشبیه کرده است.
و نیز اضطرابات نفوس آنان را که در اثر زیادى آرزوها و شهوتها پدید مى آید و زیادى ترس آنان که هر صدایى را علیه خودشان گمان مىکنند تشبیه به موجهاى پشت سر هم و پىدرپى و متراکم نموده است، و هواهایى را که حقّ را از نظر او مخفى مى کند تشبیه به ابر کرده که خورشید را در بالاى دریا پنهان مى سازد، که این خود سبب شدّت تاریکى و کثرت موجها مىشود، به ویژه اگر قطراتى از باران همراه آن باشد.
لذا فرمود: اعمال آنان مانند تاریکى و ظلمات است فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ که موج آن دریا، یا عمل کننده را بپوشاند.
مِنْ فَوْقِهِ از بالاى موج، یا دریا، یا عملکننده مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ این ضمیر «من فوقه» مانند ضمیر «من فوقه» قبلى است؛ (سحاب) ابر به صورت اضافه و منون (سحاب) هر دو خوانده شده است.
ظُلُماتٌ لفظ «ظلمات» با رفع خوانده شده که مبتدا باشد، و مسوّغ[۱۰] مبتدا بودن وصف بودن آن است که از تنوین استفاده مىشود، یا خبر مبتداى محذوف است، و با جرّ خوانده شده (سحاب ظلمات) که بنا بر قرائت تنوین، «سحاب» بدل از «ظلمات» مىشود.
بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ ظلمت و تاریکى دریا و ظلمت شب و تاریکى امواج و تاریکى ابر با هم و بر هم آنان را احاطه مى کند.
إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ هرگاه عامل یا هر خارج کنندهاى دستش را خارج کند.
لَمْ یَکَدْ یَراها هیچ نتواند دید، یا دیدن آن نزدیک نمىشود، یا بعد از سختى و مشقّت مىبیند که جملهى «لَمْ یَکَدْ یَراها» در این معنا استعمال مى شود.
وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً کسى که خداوند او را به نور خودش هدایت و راهنمایى نکرده، و این معنا دلالت مىکند بر این که قول خدا: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا … تا آخر» معادل قول خدا:
یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ است، و نفرمود: «من لم یهتد الى نوره» تا اشعار بر این باشد که هدایت یافتن به نور به علّت فعل خداست، بر خلاف کفر که علّت آن استعداد و آمادگى بنده است.
مقصود از نورى که خداوند براى بندگانش قرار مىدهد ولایت است که آن مانند بذر در زمین قلب و مانند مایه براى شیر وجود است، و مانند مغز براى گردو، و بادام و پستهى اعمال است، که به واسطهى ولایت بندگان و اعمال آنان داراى مغز مى شوند و بدون ولایت وجود اعمال بندگان مانند گردوى خالى از مغز مى شود.
و این ولایت همان است که مانع بندگان در خروج از اطاعت مشایخ خویش مى باشد و ولایت چیزى است که هرگاه قوى مى شود، و نفوس صاف گردد به صورت مشایخ آنان در قلوبشان ظاهر مى گردد.
و قول خداى تعالى: نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ اشاره به همین ظهور است، چه در قیامت نفوس از حجابهاى مادّه صاف مىشود و ولایت آنان به صورت امامشان ظاهر مى شود، و به واسطه ظهور همین نور است که جمیع خیرات محقّق گشته و جمیع شرور و بدىها دفع مى شود، و آن ولایت مانند سفینهى نوح است که هر کس به آن متوسّل شود از امواج فتنه ها و تاریکى هاى زمان ایمن مى گردد.
مولانا به همین ولایت اشاره کرده آنجا که گفته است:
بهر این فرمود پیغمبر که من | همچو کشتىام به طوفانى ز من | |
ما و اصحابیم چون کشتى نوح | هر که دست اندر زند یا بد فتوح | |
و اشعار زیر نیز به همین ظهور اشاره دارد.
چون خدا مر جسم را تبدیل کرد | رفتنش بىفرسخ و بىمیل کرد | |
چونکه با شیخى تو دور از زشتیئى | روز و شب سیّارى و در کشتیئى | |
هین مپر الّا که با پرهاى شیخ | تا ببینى عون لشگرهاى شیخ | |
فَما لَهُ مِنْ نُورٍ کسى که خداوند براى او نور قرار ندهد او داراى هیچ نورى نیست، زیرا که ذات او مقتضى این است که در ذات و صفاتش هیچ نداشته باشد و هر چیزى از طرف خدا بر او عطا شود.
پس گویا که خداى تعالى فرموده: چنین شخصى داراى نور نیست، زیرا که ذات او داراى نور نیست.
و جهت اشاره به بعضى از وجوه تأویل از امام صادق علیه السّلام شرحى در تأویل آیه وارد شده تا جایى که فرمود: وقتى مؤمن دستش را در تاریکى فتنهى آنان دراز مى کند نزدیک است که دستهاى خودش را نبیند، و کسى که خداوند براى او از نور امامى از اولاد فاطمه علیها السّلام قرار ندهد در روز قیامت داراى امامى از نور نخواهد بود[۱۱].
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جواب سؤال مقدّر است که از قول خدا: یُسَبِّحُ لَهُ فِیها ناشى مى شود، زیرا تقیید تسبیح به این که در ان خانه ها مردان مخصوصى باشد.
موهم این معناست که در غیر آن خانه ها خداوند تسبیح نمى شود، پس این سؤال پیش مى آید که تسبیح غیر مردان مذکور و تسبیح در غیر آن خانه ها چگونه است؟
پس خداى تعالى فرمود: أَ لَمْ تَرَ … و این خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا به کسى است که دیدن از او ممکن است، زیرا هر بیننده وقتى با کوچکترین تأمّل نظر کند مىبیند که جمیع ذرّات درجمیع احوال و جمیع افعال در تسبیح پروردگار و تسبیح براى پروردگار هستند.
زیرا که همهى ذرّات به طور مستمرّ و دایم در استکمال فطرى مىباشند، و این کمالجویى و استکمال تنزیه لطیفهاى است که عبارت از اسم ربّ و آینهى او است، که آن تنزیه از نشانه و برچسب نقصان و حجابهاى قوا و خارج کردن آن لطیفه از قوا به فعلیّتهاست.
و این تسبیح کاملتر و تمامتر از تسبیح زبانى اختیارى است که بیشتر اوقات آمیخته با اغراض نفسانى و آلوده کردن آن لطیفه مى باشد، که این در حقیقت ترک تسبیح و ضدّ آن است.
مکرّر این مطلب گذشت که مقصود از تسبیح ربّ خواه فعل تسبیح بدون واسطه به «ربّ» یا اسم ربّ متعدّى شود، یا به واسطه باء یا لام زایده تقویت شود، و یا لام تعلیل متعدّى گردد عبارت است از تنزیه آن لطیفه از شایبهى قوّه و استعداد، که آن لطیفه مرتبهى نازلهى ربّ و اسم او است، و تنزیه آن لطیفه جز تنزیه به ربّ نیست و با تنزیه آن لطیفه تنزیه ربّ محقّق مى شود.
پس همهى کسانى که در آسمانها هستند خدا را تسبیح مى گویند و به خاطر خدا تسبیح مى گویند، مقصود جمیع موجودات آسمانها و زمین است وَ الطَّیْرُ، و ذکر کردن پرنده بعد از موجودات آسمانها و زمین بدان جهت است که پرندهها در زمین هستند و نه در آسمان، بلکه اغلب در بین آسمان و زمین قرار دارند.
و ممکن است مقصود از آن دو ذوى العقول باشد، و ذکر پرنده از بین سایر حیوانات براى آن است که پرندهها از سایر اصناف حیوانات شریفتر و زیرکتر هستند.
صَافَّاتٍ یعنى در حالى که پرندهها داراى بالهاى صاف هستند که در آسمان پر نمى زنند، و این تقیید مشعر به این است که ذکر پرندهها بدان جهت است که آنان بین آسمان و زمین هستند.
کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ صلاه عبارت از دعا و رحمت و عبادت مخصوصى است که در هر ملّت و دینى و براى هر امّتى وضع مى شود.
و همهى این معانى در اینجا مناسب است، چه خداوند دعاى هر کس و رحمتى را که شایستهى او و عبادت خاصّ او را مىدانند، و هر کسى که در زمین و آسمان است و پرندهها کیفیّت دعاى خویش براى خدا و طریق رحمت مخصوص و عبادت مخصوص به خود را مىداند، که طریق رحمت هر کس و کیفیّت دعاى او براى خدا عبارت از سیر او بر طریق مخصوص و منحرف نشدن از آن طریق است، و آن عبادت مخصوص به او است.
بنابراین ممکن است ضمیر «علم» به خدا و به هر کسى و هر موجود برگردد.
وَ تَسْبِیحَهُ چگونگى تنزیه هر موجودى خدا را به این است که از قوایش به فعلیّاتش خارج شود و هر موجودى چگونگى تنزیه خودش را مىداند.
نهایت این که غیر صاحبان عقول با ادراک بسیط علم پیدا مىکنند، نه با ادراک و شعور ترکیبى (ترکیب از غرایز و علم حضورى و حصولى).
چنانچه در قول خداى تعالى است: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ که مقصود شعور ترکیبى است.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ خداوند به آنچه که انجام مىدهند دانا است، پس به آنان بر حسب افعالشان پاداش و جزا مى دهد، و چیزى از افعال آنان از خدا فوت نمى شود تا پاداش ندهد.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در حالى که خداى تعالى خالق و آفرینندهى آسمانها و زمین است.
پس چگونه افعال خلقش را نمى داند؟! وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ غایت نهایت همهى دگرگونیهاى مالکانه آسمانها و زمین از آن خداست.
افعال هر کسى که در آسمانها و زمین است به خدا برمى گردد.
بدین معنا که فاعل در کلّ خداست و واسطههاى به منزلهى آلات هستند، مانند قلم و دست و نیروى محرّک و قوّهى شوق و اراده براى نفس پس هرگاه کسى به افعال بندگان نظر نماید، توجّه مى کند که آن افعال از بندگان صادر شده است، لکن اگر به این مطلب توجّه داشته باشد که بندگان خدا تحت تسخیر و فرمان نفوس خویش هستند و نفوس آنان تحت تسخیر ارادهى افعال است و ارادهى افعال از غیر آنان به سوى آنان نازل شده است مىفهمند که همهى افعال بر حسب سینهها به کسى بازمى گردد که اراده هاى بندگان تحت تسخیر و فرمان او و او جز خدا کسى نیست.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً این جمله مستأنفه و در مقام تعلیل «لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ» یا «إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» یا تعلیل براى مجموع و خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، چون او است که مثل این مطالب را مىبیند، نه کسى که از مشاهدهى فعل حقّ در افعال عباد و طبایع محجوب است.
و ممکن است خطاب به هر کسى باشد که رؤیت و دیدن از او ممکن است، یا خطاب راى هر بیننده است که هر بیننده اى شایسته است چنین باشد.
بنا بر احتمال اوّل و دوّم استفهام براى تعزیر، بنا بر احتمال سوّم براى توبیخ است و «ازجاء» به معناى سوق دادن و راندن است.
ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ قطعه هاى پراکنده ابر را جمع مى کند.
ثُمَّ یَجْعَلُهُ و سپس بعد از جمع کردن قطعات ابر آنها را رُکاماً متراکم و فشرده قرار مىدهد.
فَتَرَى الْوَدْقَ پس تو باران را مىبینى یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ که از ابرها خارج مى شود، و مقصود از فرستادن باران از آسمان، فرستادن آن از ابرها است، چون هر چیزى که بالا قرار گیرد، آن آسمان است.
مِنْ جِبالٍ فِیها بدل از قول خدا «السّماء» است و معناى آن این است که از ابرها و از قطعه بزرگ و بلند ابر از فراز کوهها.
مِنْ بَرَدٍ بعضى تگرگ مىشود که، لفظ «من» تبعیضیّه مىباشد، و وجوه دیگر در اعراب آیه و معناى آن وجوه جدا ضعیف است.
فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ و ضرر تگرگ را به هر کس که بخواهد مى رساند.
پس زراعت و مال او را نابود مى سازد و خانهاش را خراب مى کند.
وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشاءُ یَکادُ سَنا بَرْقِهِ و از هر که خواهد بازش دارد، روشنى برق ابر یا تگرگ چنان مىتابد که یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ روشنى دیدهها را از بین مى برد.
یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ جواب سؤال مقدر است، گویا که گفته شده! چگونه است حال شبها و روزها که گاهى ابر نیست و گاهى هست و گاهى باران و تگرگ است و گاهى نیست؟
پس خداى تعالى فرمود: خداوند شب و روز را مى گرداند بدین گونه که بعضى از آن دو را گرم و مرطوب قرار مىدهد: و در نتیجه در آن بخار حاصل مى شود که ابر و باران و تگرگ پدید مى آید و بعضى از آن دو را خیلى گرم یا خیلى سرد یا خیلى خشک قرار مى دهد که در آن ابر پدید نمى آید، یا مقصود از آیه این است که جاى شب را روز و جاى روز را شب قرار مىدهد، یا مقصود این است که شب را و روز را بلند و کوتاه قرار مى دهد.
إِنَّ فِی ذلِکَ در این گردانیدن شب و روز.
لَعِبْرَهً لِأُولِی الْأَبْصارِ عبرت است براى صاحبان بصیرت، یعنى کسانى که اشیا را از جهت حکمتها، مصلحتها، نظم و ترتیبها و غایاتى که بر آنها مترتّب مى شود مى بینند، که اینان از اختلاف شب و روز از جهت بلندى و کوتاهى و سردى و گرمى و نور ظلمت عبرت مى گیرند و به آنها با دیدهى عبرت مى نگرند.
و از این اختلاف و نظم و هماهنگى در اختلاف و حکمتهایى که در آن به ودیعت گذاشته شده، و غایاتى که بر آن مترتّب گشته؛ مانند تربیت همه، و غایاتى که بر آن مترتّب است؛ مانند تربیت همهى موالید … استدلال مى کنند بر این که آفرینندهى شب و روز دانا، حکیم، توانا و قوى است، و این نظم و هماهنگى در اختلاف جز از مبدأ حکیم ساخته نیست، و از دهر و زمان نیست چنانچه دهریّون مى گویند.
و از طبع هم نیست چنانچه طبیعیّون قایلند و مجرّد اتّفاق و تصادف نیست، چنانچه عدّهاى به بخت و اتّفاق معتقد شده اند.
وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ ماءٍ این جمله حالیّه، یا معطوف بر قول خدا: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ …» به لحاظ معناست.
چه این آیه در معنا چنین است: اللّه یسبّح له من فى السّماوات و استفهام و نفى جز تأکید این معنا نیست، یا عطف لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یا بر وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ یا بر أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی به لحاظ معنا، یا بر یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ مى باشد.
مقصود از آب که خداوند جنبنده ها را از آن آفریده همان نطفه است، لذا لفظ «ماء» را به صورت نکره آورد تا اشاره به نوع خاص از آب، یا به جنس آب باشد، که آن جز مادّهى هر جنبنده است، و بقا و حیات هر جنبنده به آن بستگى دارد.
فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ و بعضى از حیوانات بر شکم راه مى روند، مانند مارها و ماهى ها و کرمها.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى رِجْلَیْنِ و بعضى از آنها با دو پا راه مى روند، مانند انسانها و پرندگان از حشرات زمین.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى أَرْبَعٍ و بعضى از حیوانات بر چهار پا راه مى روند مانند چهارپایان و درندگان و غیر آنها.
خداى تعالى نفرمود که بعضى از حیوانات بر بیشتر از چهار پا راه مى روند، چون بیشتر حیواناتى که بر بیش از چهارپا راه مى روند اعتمادشان بر چهار پاست، آنچه که اعتماد و تکیه اش بر بیش از چهارپاست بسیار اندک و نادرست.
و به ابى جعفر علیه السّلام نسبت داده شده که فرمود: بعضى از حیوانات بر بیش از چهارپا راه مى روند.[۱۲] یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ و خداوند آنچه را که مى خواهد مى آفریند و این به منزلهى این است که بگوید: بعضى از حیوانات بر بیش از چهارپا راه مى روند و جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: آیا در حیوان چیزى هست که بر بیشتر از چهارپا راه رود؟
پس فرمود: خداوند آنچه را که بخواهد مىآفریند إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ خداوند بر هر چیزى تواناست، پس قدرت دارد خلق کند چیزى را که بر بیشتر از چهارپا راه رود، پس این جمله در مقام تعلیل قول خداى تعالى: یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ مىباشد، و آوردن لفظ «من» که مخصوص صاحبان عقل و خرد است در مورد غیر صاحبان عقل از جهت غلبه دادن صاحبان عقل و نزدیک بودن آن دو به یکدیگر است.
لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ و ما آیات را از مقام مشیّت و مقام اقلام و الواح فروفرستادیم.
منظور این که آیات تدوینى را در صورت آیات قرآنى فرستادیم، و آن را براى تو تلاوت کردیم.
و آیات تکوینى را در صورتهاى طبیعى نازل نمودیم، از قبیل تسبیح آنهایى که در آسمانها هستند، و راندن ابرها و نازل نمودن باران، و گردانیدن روزها، و آفریدن همه جنبندهها از آب، و نیز گوناگونى در حرکت و راه رفتن و غیره پدید آوردیم.
مُبَیِّناتٍ که آن آیات واضح و روشن یا واضح کننده وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و خداوند به وسیلهى آن آیات هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى نماید.
بنابراین در هدایت نیافتن بعضى با وضوح آیات هدایت کننده تعجّبى نیست، زیرا که هدایت فقط به دست خداست، و راه مستقیم عبارت از ولایت و طریق قلب است.
آیات ۴۷- ۵۷
[سوره النور (۲۴): آیات ۴۷ تا ۵۷]
وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (۴۷) وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (۴۸) وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ (۴۹) أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۵۰) إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵۱)
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ (۵۲) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَهٌ مَعْرُوفَهٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۵۳) قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۵۴) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۵۵) وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۵۶)
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ (۵۷)
ترجمه:
(۲۴/ ۵۷)
و مى گویند به خداوند و پیامبر ایمان آوردیم و فرمان بردیم، سپس گروهى از آنان بعد از این روى مى گردانند، و اینان مؤمن نیستند.
و چون به سوى خداوند و پیامبر خوانده شوند که [پیامبر] در میان آنان داورى کند، آنگاه است که گروهى از آنان روى گردان مى شوند.
و اگر حق با آنان باشد [شتابان] با اطاعت و تسلیم به نزد او مى آیند.
آیا در دلهایشان بیمارى است، یا شک و شبهه دارند، یا مى ترسند که خداوند و پیامبر او بر آنان ستم روا دارند، نه بلکه اینان ستم پیشه اند.
سخن مؤمنان، چون به سوى خداوند و پیامبرش خوانده شوند که در میان آنان داورى کند، تنها این است که مى گویند شنیدیم و فرمان بردیم، و اینانند که رستگارند.
و کسانى که از خداوند و پیامبر او اطاعت کنند و از خداوند بترسند، و از او پروا داشته باشند، اینانند که کامیابند.
و سخت ترین سوگندهایشان را به [نام] خداوند مى خورند که اگر به ایشان دستور دهى [براى جهاد] بیرون مى آیند. بگو سوگند نخورید. اطاعت نیکو باید، بىگمان خداوند به آنچه مى کنید آگاه است.
بگو از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر [هم] اطاعت کنید؛ و اگر روزى بگردانید، به عهدهى او [پیامبر] تکلیف خود اوست، و بر شما تکلیف خود شماست؛ و اگر از او اطاعت کنید هدایت مى یابید، و بر پیامبر جز پیامرسانى آشکار نیست.
خداوند به کسانى از شما که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته کردهاند، وعده داده است که آنان را در این سرزمین جانشین گرداند،همچنانکه کسانى را که پیش از آنان بودند نیز جانشین [پیشینیان] گرداند؛ و دینشان را که بر آنان مى پسندد، براى آنان پایگاه دهد، و بعد از بیمناکیشان، به آنان امن وامان ببخشد؛ که مرا مى پرستند و چیزى را شریک من قرار نمى دهد؛ و کسانى که بعد از این کفر ورزند، اینانند که نافرمانند.
و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و از پیامبر اطاعت کنید باشد که مشمول رحمت شوید.
کافران را هرگز در این سرزمین به ستوه آورنده [مؤمنان] مپندار، و سرا و سر انجام آنان آتش دوزخ است، و بد سر انجامى است.
تفسیر
وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ این جمله عطف بر «اللّه یهدى» است، اعمّ از آن که معطوف بر «قد أنزلنا» باشد یا حال باشد.
و ممکن است «یقولون» ال باشد به تقدیر بر مبتدا یعنى در حالى که آنان مى گویند به خدا و رسول ایمان آوردیم و اطاعت کردیم، عدّهاى از آنان رو گردانند، منظور این است که ایمان آنان به تنهایى (با عملشان) منافات دارد.
لذا فرمود: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ در واقع آنان از جمله مؤمنان نیستند، زیرا وقتى که خدا و رسولش آنان را مى خوانند که بینشان داورى کند بعضى از این درخواست،رو برمى گرداندند این بیان وجه دیگرى است که دلالت بر عدم ایمان آنان مى کند.
وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ ولى اگر به آنان حق داده شود مى پذیرند به آن ادّعا مى کنند.
این نیز وجه دیگرى براى دلالت بر عدم ایمان آنان است و دلالت بر این است که توجّه آنان به اسلام براى جلب نفع در دنیایشان است.
أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى آنان مرضى است که به سبب آن مرض از اسلام و حقّ روى مى گردانند با این که یقین به حقّ دارند؛ أَمِ ارْتابُوا یا آنان در نبوّت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شکّ کرده اند.
أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ آیا مى ترسند که خدا و رسولش در حق آنان ستم روا دارند با این نحوه فکر و عمل آنان ظالم و ستمگرانند، نه خدا و رسولش تا توهّم نمایند که خداوند به آنان ظلم و ستم خواهد نمود.[۱۳]
إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ جواب سؤال مقدّر از حال مؤمنین است که ایمانشان مجرّد قول و گفتار نیست بلکه مؤمنان حالشان اینگونه است إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا مى گویند: ما این دعوت را شنیدیم، یا حکم آن را شنیدیم خواه به نفع ما باشد یا بر ضرر ما.
وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ و اطاعت مىکنم اینان رستگارانند، پس کسانى که از خدا و رسولش اطاعت کنند و خدا ترس و پرهیزگار باشند و آنان کامیاب شوندگانند.
لفظ «یتّقه» با کسرهى قاف و هاء بدون اشباع خوانده شده و با سکون قاف و کسرهها بدون اشباع خوانده شده تا در تخفیف تشبیه به لفظ «کتف» شده باشد، با کسرهى قاف و کسرهى هاء با اشباع خوانده شده که طبق اصل است و با کسرهى قاف و سکون هاء خوانده شده تا ضمیر آن تشبیه به هاء سکت شود.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ آنان که گفتند: «آمنا بالله» یا آنان که از حقّ روى گردانیدند به خدا سوگند یاد کردند جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لفظ «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» مفعول مطلق نوعى است.
یعنى سوگند یاد کردند و در سوگندهایشان مبالغه نمودند، چنانچه همین عادت کسى است که بسیار دروغ مىگوید، که سوگند را زیاد مى خورد و آن را تأکید و سنگین و غلیظ مى کند.
یا «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» مفعول مطلق فعل محذوف است که آن حال است و عبارت چنین بوده است: «یجهدون جهد أیمانهم».
لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ که اگر به آنان دستور خروج به غزوه ها بدهى لَیَخْرُجُنَّ قُلْ آنان بیرون خواهند رفت پس و تو به آنان بگو: لا تُقْسِمُوا سوگند یاد نکنید و احتیاجى به سوگند نیست، زیرا که طاعت و عبادت تو.
طاعَهٌ مَعْرُوفَهٌ طاعت معروفى است که عقل و عرف به آن اعتراف دارند و رضایت مىدهند، نفع آن به خود آنان بر مىگردد نه احتیاج به اظهار و قسم باشد.
إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ قُلْ که البتّه خدا به آنچه مى کنند آگاه است لذا به آنان بگو:
أَطِیعُوا اللَّهَ خدا را با عمل اطاعت کنید، نه به گفتار فقط.
وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا رسول خدا را نیز با عمل اطاعت کنید پس اگر آنان از اطاعت رسول روى گردانند هیچ ضررى به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نمى زند.
فَإِنَّما عَلَیْهِ پس آنچه که بر عهدهى رسول صلّى اللّه علیه و آله است ما حُمِّلَ چیزى است که بر عهدهى او گذاشته است، و آن تبلیغ رسالت اوست که تبلیغ کرده است و وظیفهى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هدایت شماست به طاعت نیست تا اگر عمل نکردید تا وزر و وبال روى گردانیدن شما از حقّ بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باشد.
وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ و بر شما است آنچه بر عهدهى شما گذاشته شده است، یعنى متابعت و پیروى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وظیفهى شماست، از این رو ضرر روى گردانیدن به خود شما باز مى گردد، نه بر پیامبر و خدا.
وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا و اگر اطاعت کنید به سوى ایمان رهنمون مى شوید که آن سرمایهى آخرت شما امّت است، و ان ولایت علىّ علیه السّلام است.
وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ بر رسول جز تبلیغ نیست، الْمُبِینُ آن هم تبلیغ واضح به نحوى که بر کسى مخفى نباشد، یا به نحوى که ظاهرکنندهى مقصود باشد.
وَعَدَ اللَّهُ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: براى اطاعتکنندهى رسول چه چیز است؟ یا براى کسى که به ایمان حقیقى رهنمون گشته چه چیز است؟ پس فرمود: خداوند به آنان وعده داده، و در وعدهى خدا خلاف نیست.
الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ کسانى که با بیعت عامّ نبوى یا با بیعت خاصّ ولوى ایمان آورده اند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و عمل صالح انجام دادند که لازمهى ایمان است، تا ایمان آنها مستقرّ شود.
لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ آنها را جانشینان گذشتگان یا جانشینان خودش قرار مى دهد.
فِی الْأَرْضِ در زمین عالم صغیر، یا زمین عالم کبیر، بدین گونه که جبّارهاى مسلّط بر زمین را از زمین خارج مى کند، یا آنان را با رغبت یا بدون رغبت مطیع اسلام مى نماید.
کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ چنانچه کسانى را که قبل از آنها بود در عالم صغیر و کبیر خلیفه و جانشین قرار داد.
بدان که الفاظ قرآن به جهت گستردگى که دارد بر یک معنا و یک وجه حمل نمىشود، بلکه منظور از آن الفاظ جمیع معانى آن با جمعى وجوه آن مىباشد، که هم متکلّم و هم مخاطب آن را وسیع و گسترده حمل مى نماید.
پس اگر مقصود از ایمان اسلام باشد که با بیعت عامّ نبوى حاصل مىشود ممکن است مقصود از عمل صالح اعمالى باشد که لازمهى اسلام است، چنانچه ممکن است مقصود از استخلاف و جانشین قرار دادن تسلّط صورى و غلبه در دنیا باشد.
چنانچه در روایت وارد شده است که وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و اصحابش به مدینه آمدند، و انصار به آنان پناه دادند همهى عربها اتّفاق نمودند که رسول خدا و یارانش را آزار و اذیّت نمایند، و بدون سلاح نمىخوابیدند و جز با سلاح صبح نمىکردند.
پس رسول خدا و اصحابش فرمودند: مىبینید که ما زندگى مىکنیم تا امن و مطمئن بخوابیم و جز خدا از کسى نترسیم؟ پس این آیه نازل شد و بعد از غلبهى بر مدینه و حومهى آن و مطیع شدن عرب یا بعد از فتح مکّه صدق آیه محقق گشت.
چنانچه بعضى گفته اند که این آیه در فتح مکّه نازل شده است.
و در روایت دیگرى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است: زمین براى من جمع شد پس مشارق و مغارب آن به من نشان داده شد، و ملک امّت من به آن مقدار از زمینى که براى من جمع گشت و نشان داده شد خواهد رسید.
و در خبر دیگرى از مقداد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است: در زمین خانه اى باقى نمى ماند مگر آن که کلمهى اسلام را بر آن خانه داخل نماید، چه با عزّت باشد یا با ذلّت، یا آنها را عزیز مى کند و از اهل اسلام قرار مى دهد، یا آنها را ذلیل مى کند تا به دین اسلام گردن نهند[۱۴].
بنابراین معناى قول خدا: وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ خداوند آنان را بر مخالفین و دشمنانشان مسلّط خواهد کرد تا اظهار کلمهى اسلام و لوازم آن ممکن باشد.
و ممکن است مقصود از عمل صالح بیعت ولوى ایمانى و از استخلاف جانشینى در علم و تصرف نسبت به عالم صغیر یا به عالم کبیر باشد.
و ممکن است مقصود از جانشینى لطیفهى ولوى آنان باشد که به صورت ولىّ امر در ملک صغیرشان ظاهر مىشود، که هرگاه آن لطیفه قوى و متمکّن گردد در علم و عمل عالم صغیر و کبیر جانشین خدا مىشود و ممکن است مقصود از استخلاف جانشینى در نبوّت یا رسالت بعد از جانشین شدن لطیفهى ولوى باشد.
اگر مراد از ایمان ایمانى باشد که با بیعت ولوى حاصل شده است ممکن است مقصود از استخلاف جانشینى در ملک، یا جانشینى در علم و عمل باشد، یا استخلاف در نبوّت و رسالت باشد.
و اگر مقصود از ایمان ایمان شهودى است که جز با شهود ملکوت ولىّ امر محقّق نمى شود ممکن است مقصود از عمل صالح باقى ماندن بر حضور نزد ولىّ امر باشد و مقصود از استخلاف جانشینى در نبوّت یا رسالت باشد.
و بر این معانى و وجوه در اخبار اشاره شده است، چه در اخبار «الّذین آمنوا» گاهى به مسلمین و گاهى به مؤمنین که ولایت را با بیعت خاصّ ولوى قبول کردهاند.
و گاهى هم به کسانى که در ایمان کامل هستند مانند ائمّهى اطهار علیهم السّلام تفسیر شده است و استخلاف (جانشینى) نیز گاهى به جانشینى در ملک و گاهى به جانشینى در علم و دین و عبارت، و گاهى به جانشینى در ظهور قائم علیه السّلام تفسیر شده است و هر کس طالب اخبار است به کتابهاى مفصّل مراجعه نماید.
وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً از ترس دشمنان ظاهرى در عالم کبیر و دشمنان باطنى در عالم صغیر در امان باشند.
یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی و تنها مرا پرستند و به هیچ یک از انواع شرک صورى و باطنى مشرک نشوند.
شَیْئاً و به هیچ یک از بتها، هواها و شرکاء در ولایت روى نیاورند.
شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ هر کس پس از این آیات کافر شود فاسق خواهد بود، یعنى از حکم خدا و دین او خارج است.
زیرا کسى که به این مقام نرسیده باشد و استعداد دخول در آن مقام در او باقى باشد او مانند این است که از طریق انسانیّت خارج نشده است اگر چه هنوز در آن طریق با دخول تکلیفى و سلوکى داخل نشده باشد.
بر خلاف کسى که به این مقام رسیده و سپس از آن خارج شده، که او از قوّه به فعل خارج گشته، و با خروج از این مقام فعلیّت باطل مى شد، و در او قوّه و استعدادى محقّق نمىشود، و او در حقیقت فاسق است.
اگر مقصود از «الّذین آمنوا» مؤمنین شیعه باشند که تابع ائمّه علیهم السّلام هستند وفا کردن به وعده در حال زندگى دنیا یا در حال احتضار است.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ پس نماز را بر پا دارید چون قول خداى تعالى: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» کنایه از حاضرین (که) آنان را امر به ایمان و عمل صالح نموده.
پس در حقیقت آیه بدان معناست که ایمان آورده و عمل صالح انجام بدهید.و از سوى دیگر «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» مجمل بود و خداوند خواست اعمال صالح را تفصیل دهد.
لذا جملهى «أَقِیمُوا الصَّلاهَ» را بر آن عطف کرد، یا در تقدیر لفظ امر است، یعنى «آمنوا» استفاده مى شود به خلاف «أَقِیمُوا الصَّلاهَ» که از قول خدا «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» استفاده نمى شود.
پس گویا که چنین گفته باشد: «فآمنوا و أقیموا الصّلاه» وَ آتُوا الزَّکاهَ و زکات بپردازید در اوّل سوره بیان و تفصیل به پا داشتند نماز و دادن زکات گذشت.
وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ در سایر چیزهایى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به شما امر مىکند او را اطاعت کنید، یا او را در به پا داشتن و دادن زکات اطاعت کنید.
یعنى داعى و انگیزهى نماز و زکاتتان را محض امر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قرار دهید، نه غیر آن از ریا و شهرت و طبق عادت و همانند گشتن با امثالتان یا حفظ مال یا تحصیل مال، یا حفظ عیال و ناموس و جاه و مقام و غیر اینها از چیزهایى که صاحبان نفوس آنان را غایات افعال و عباداتشان قرار مىدهند، باشد که مورد رحمت واقع شوید.
لا تَحْسَبَنَ لفظ «یحسبنّ» به صورت غیبت و «تحسبنّ» به صورت خطاب خوانده شده، و ممکن است خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله باشد یعنى، تو مى پندارى و ممکن است خطاب عامّ باشد و بنا بر قرائت غیبت فاعل مستتر است، یعنى گمان کننده یا فاعل و به جاى آوردنده.
الَّذِینَ کَفَرُوا مفعول اوّل در اینجا محذوف است بدین گونه: «لا یحسبنّهم الّذین کفروا آنانى که کافر شدند گمان نکنند.
مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ که خدا را از فرمانروایى خودش در زمین عاجز خواهند کرد.
وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ این جمله کلامى است که از ماقبلش لفظا و معناى منقطع است یعنى جایگاه ایشان آتش است و البتّه آن بازگشتگاه بدى است.
آیات ۵۸- ۶۴
[سوره النور (۲۴): آیات ۵۸ تا ۶۴]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاهِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَهِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاهِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى بَعْضٍ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۵۸) وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۵۹) وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۶۰) لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۶۱) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۶۲)
لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَهٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۶۳) أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۶۴)
ترجمه:
(۲۴/ ۶۴- ۵۸)
اى مؤمنان، باید که ملک یمینهایتان و کسانى از شما که هنوز به حد بلوغ نرسیدهاند، سه بار، پیش از نماز صبح، و هنگامى که در ظهر لباسهایتان را درمى آورید، و پس از نماز عشاء، که سه هنگام برهنگى شماست، از شما [براى ورود] اجازه بگیرند؛ و پس از آن [سه هنگام] نه بر شما و نه بر ایشان گناهى نیست؛ چرا که پیرامون شما در گردشند، و با هم حشر و نشر دارید؛ بدینسان خداوند آیات خویش را براى شما روشن مى گرداند و خداوند داناى فرزانه است.
و چون فرزندانتان به حد بلوغ رسند، باید همانند کسانى که پیش از آنان [در همین شرائط] اجازه مى گرفتند، [براى ورود] اجازه بگیرند؛ بدینسان خداوند آیاتش را براى شما روشن مى گرداند، و خداوند داناى فرزانه است.
و زنان یائسهاى که امید زناشویى ندارند، بر آنان گناهى نیست که جامه ها [/ چادرها] یشان را فروگذارند، به شرط آن که زینت نمایى نکنند؛ و این که پاکدامنى بورزند [و چادرهایشان را فرونگذارند] برایشان بهتر است؛ و خداوند شنواى داناست.
بر نابینا ایرادى نیست، و بر لنگ ایرادى نیست و بر بیمار هم ایرادى نیست، و نیز بر خود شما در این که از [آذوقهى] خانه هاى خودتان، یا خانه هاى پدرانتان، یا خانه هاى مادرانتان، یا خانه هاى برادرانتان، یا خانه هاى خواهرانتان، یا خانه هاى عموهایتان، یا خانه هاى عمّه هایتان، یا خانه هاى داییهایتان، یا خانه هاى خاله هایتان، یا خانه هایى که کلیدشان را در اختیار دارید، یا [خانه هاى] دوستتان، بخورید؛ بر شما گناهى نیست در این که با همدیگر یا پراکنده وار [و تنها] غذا بخورید، و چون وارد هر خانه اى شدید بر خودتان سلام دهید که تحیّت الهى است و مبارک و پسندیده است؛ بدینسان خداوند آیاتش را براى شما روشن مى گرداند، باشد که اندیشه کنید.
همانا مؤمنان کسانى هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان دارند و چون با او در کارى همداستان شدند [به جایى] نمىروند مگر آن که از او اجازه بگیرند. بىگمان کسانى که از تو اجازه مىگیرند همان کسانى هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان دارند؛ پس چون براى بعضى از کارهایشان از تو اجازه خواستند، به هر کسى از آنان که خواستى اجازه بده و براى آنان از خداوند آمرزش بخواه؛ چرا که خداوند آمرزگار مهربان است.
خواندن پیامبر را در میان خودتان همانند خواندن همدیگر مشمارید؛ به راستى که خداوند کسانى را از شما که پنهانى و پناهجویانه خود را بیرون مى کشند مى شناسد؛ باید کسانى که از فرمان او سرپیچى مى کنند بر حذر باشند از این که بلایى یا عذابى دردناک به آنان برسد.
بدانید که بى گمان آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداوند است؛ به راستى مى داند که شما اکنون در چه کارى هستید؛ روزى را که به سوى او بازگردانده مى شوید، آنگاه آنان را از [نتیجه و حقیقت] آنچه کرده اید آگاه مى گرداند و خداوند به هر چیزى داناست.
تفسیر
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کلام به جهت یاد دادن ادبى از آداب منقطع است.
لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ باید که بندگانى که مالکشان شده اید، از شما اجازه بگیرند.
در خبرى آمده است: اجازه گرفتن مخصوص مردان است، نه زنان، از امام سؤال شد آیا زنان نیز در این سه ساعت باید اجازه بگیرند؟ فرمود: نه و لکن داخل شوند و خارج گردند و درنگ نکنند[۱۵].
در روایت دیگرى است: کسانى که باید اجازه بگیرند بندگان و کنیزان و اطفالى هستند که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده اند[۱۶].
وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ کسانى که بالغ نشدهاند در هر روز و شب سه مرتبه اجازه بگیرند.
مِنْ قَبْلِ صَلاهِ الْفَجْرِ پیش از نماز صبح، یعنى در اوقاتى که انسان غالبا از لباسى که ستر عورت مى کند عارى است و لباس زیبایى و لباس رویین بدن را ندارد و دخول بندگان و غیربالغهاى ممیّز در آن اوقات موجب دیدن عورتها و جاهاى زشت بدن است و این موجب از بین رفتن هیبت شخصى از انظار است.
وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَهِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاهِ الْعِشاءِ و هنگامى که لباسهایتان را بیرون مى آورید، بعد از ظهر و بعد از نماز عشا، وسط و میان شب، چون آن موقع از شب وقت طواف و دخول نیست.
یا امر به اذن و اجازه در دو طرف روز همهى شب را مى گیرد و موجب استغراق شب، یا براى این است که وجوب اذن در دو طرف موجب وجوب اذن در وسط است به طریق اولى.
ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ این سه موقع زمان شرم است (و نمایان شدن شرمگاه) عورت عبارت از خلل در حدّ و مرز و غیر آن است، هر چیزى که کمینگاه و پناه شر و زشتى و پوشش باشد عورت است و همچنین ساعتى که زنها از ظهور عورت در آن ساعت بلند مى شوند، که مقصود از عورت در اینجا همین است.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَ بعد از اوقات و ساعتهاى مذکور دیگر باکى بر شما و بر آنان در ترک استیذان و دخول بدون اذن اگر بخواهد ترک کنند نیست.
طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ استیناف و جواب سؤال مقدّر و در مقام تعلیل به تقدیر مبتداى محذوف است.
یعنى این گروه که گفته شد چون در خدمت و تربیتشان به آنان احتیاج دارید، زیاد دور و بر شما مى چرخند و در رفت و آمد هستند و اجازه گرفتن آنان بر شما و آنان سخت است.
بَعْضُکُمْ عَلى بَعْضٍ بدل از ضمیر است، اشعار به این دارد که بندگان و اطفال مانند اجزاى قسمتهایى از شما هستند، پس در غیر وقت ظهور عورتها براى شما و آنان احتیاجى به اجازه نیست، یا لفظ «بعضکم» فاعل فعل محذوف یا مبتداى خبر محذوف است.
کَذلِکَ این چنین است تبیین و بیان کردن احکام با اشاره به علل احکام و حکمتهاى آنها.
یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ خداوند این چنین براى شما آیات دیگر و احکام قلبى و قالبى را با حکمتها و علّتهایش بیان مى کند.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ خداوند دانا است و مصالح آنچه را که براى شما به عنوان شریعت قرار مىدهد مى داند.
حَکِیمٌ و خداوند حکیم است و به دقایق حکمتها نظر مى کند و تشریع مى کند آنچه را که دقایق حکمتها بر آن مترتّب مى شود.
وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ و هرگاه اطفال شما به حدّ بلوغ رسیدند، نه مملوکهاى شما که حکم اطفالشان در هنگام بلوغ حکم خودشان است که در اوقات سه گانه باید استیذان و اجازهى ورود تحصیل نمایند.
فَلْیَسْتَأْذِنُوا در جمیع اوقات باید اجازه بگیرند، این معنا از اجازه به طور مطلق و از مقابلهى افراد بالغ با نابالغان استنباط مى شود که آنان فقط در سه وقت باید اجازه مى گرفتند و افراد بالغ باید در جمیع اوقات اجازه بگیرند.
کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ چنانچه بالغین قبل از اینها نیز اجازه مى گرفتند.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ این چنین خدا آیاتش را روشن بیان مى کند و خدا دانا به مسائل و حکیم به دقایق است تکرار مطلب جهت محض تأکید و مبالغه در امر استیذان است.
وَ الْقَواعِدُ زنانى که پیر شده و از رغبت و میل مردان به سوى خودشان مأیوسند، و مردان نیز به آنان رغبتى ندارند، این زنان قواعد هستند، یعنى از طلب نکاح باز نشسته اند.
مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً زنانى که امید و طمع به نکاح ندارند، و مردان نیز به آنان طمع و رغبت ندارند.
فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ این جمله خبر موصول است، و دخول فاء در خبر یا براى این است که لام موصول است یا «قواعد» موصوف «اللّاتى» قرار گرفته یا لفظ «امّا» متوهّم یا مقدّر است.
چون هنگام ظهور عورت و در آوردن و بیرون انداختن لباس امر به استیذان شده از اینجا استفاده مى شود که پوشیدن لباس و ستر عورت لازم است.
مخصوصا در مورد زنانى که جمیع بدن آنان عورت است، و امّا بر پیرزنها باکى نیست، أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَ که بعضى از لباسهایشان را در بیاورند، مانند چادر و مقنعه.
چنانچه خوانده شده: أن یضعن من ثیابهن زیرا اظهار غیر از دو دست و دو پا و صورت بر غیر محارم همانطور که براى غیر پیرزنها حرام است بر آنان نیز حرام است.
غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ چیزى از زینت و مواضع زینت را ظاهر نسازند، چه اظهار زینت و مواضع آن از چیزهایى که موجب ریبه و تحریک مردان باشد اعمّ از آن که از پیرزنان باشد یا از غیر آنان جائز نیست.
بلى در مورد پیر زنان موها استثنا شده، چون از دیدن موهاى آنان اگر براى مردان انزجار و تنفّر حاصل نشود قطعا رغبت و میلى هم نشان نخواهند داد.
وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ با همهى این احوال که گفته شد پیرزنان نیز اگر عفّت پیشه کنند و خود را بپوشانند و لباسهاى رویى را در نیاورند بهتر است.
خَیْرٌ لَهُنَ جامه را پوشیدن بهتر از درآوردن آن است.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ خداى تعالى شنوا است، پس به مردان چیزى نگویند که موجب ریبه و تحریک باشد.
عَلِیمٌ و خداوند به نیّات آنان داناست، پس به قصد تحریک و به ریبه انداختن مردان لباسشان را از تن برنگیرند.
لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ این جمله استیناف و از ما قبلش در لفظ و معنا «منقطع است، و لذا ادات وصل نیاورد، و نیز بیان ادب دیگرى از آداب معاشرت است.
مطلب همانطور که روایت و نقل شده از این قرار بوده که مریضها دوست نداشتند با سالمها معاشرت کرده و با آنان غذا بخورند، و اشخاص سالم و صحیح نیز از معاشرت با مریضها ناراحت بودند و از آن و خوددارى مى کردند.
و از سوى دیگر این احتمال بود که اشخاص سالم از غذا خوردن و معاشرت آنان منزجر و ناراحت شوند، و تندرستها نیز دوست نداشتند با آنان غذا بخورند.
چون مریضها نمى توانستند مثل تندرستها غذا بخورند، و آنان که به غزوات مى رفتند (هرگاه به غزا و جنگ مىرفتند) زمین گیرها و مریضها را در خانه هایشان مى گذاشتند، و زمین گیرها خوردن از آن خانه ها را خوش نداشتند.
و هرگاه براى سریّهاى[۱۷] خارج مى شدند کلید خانه هایشان را به جنگجویان مى دادند که هر چه احتیاج دارند بگیرند و بخورند، ولى آنان بدون همراهى صاحبان خانه خوردن از آن خانه ها را خوش نداشتند و هر وقت مى خواستند مریضها را طعام دهند در خانه هاى خود چیزى پیدا نمى کردند که بدهند، مریضها را به خانه هاى خویشان خود مى بردند و مریضها خوردن از آن خانه ها را خوش نداشتند، در زحمت و حرج بودند از باب این که توانایى جهاد نداشتند و قدرت بر طاعت نداشتند و مانند افراد سالم نمى توانستند تندرستها و مؤمنین را زیارت کنند.
پس خداى تعالى از همهى این موارد حرج و زحمت را برداشت[۱۸] و فرمود: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ.
وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ حذف متعلق براى این است که شنونده بتواند هر احتمال ممکن را بدهد و در اوّل کتاب گذشت که همهى وجوه محتمل از الفاظ قرآن مقصود است.
پس گویى که چنین گفته باشد: بر آنان که گفته شد باک و حرجى نیست در این که با تندرستها بخورند و با آنان معاشرت نمایند و همچنین از خانه هایى بخورند که آنان را به جاى خود گماردند، و نیز از خانه هایى بخورند که صاحبانشان کلید آنها را به اینان داده اند و نیز از خانه هایى بخورند که فامیل و خویش با دعوت کنندگان دارند.
و همچنین باکى بر آنان نیست که از جهاد تخلّف کرده و مانند صحیحها نتوانند اطاعت و زیارت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را بکنند.
و لفظ «حرج» را تکرار کرد تا اشاره به این باشد که بین این سه گروه در ظنّ حرج و عدم آن فرقى نیست.
وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ و بر خودتان نیز حرجى نیست أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ که از خانه هاى خویش بخورید.
«من بیوتکم» جار و مجرور متعلّق به مجموع یا مختصّ به اخیرست، معناى آن این است که بر خودتان حرج و باکى نیست در این که بخورید به تنهایى یا با معلولین، از خانه هاى خودتان، چون فرزند و خانه اش براى پدر است؛ خانهى او را در «بیوتکم» داخل قرار داد.
و آن را تنها ذکر نکرد، چنانچه در حقّ فرزند وارد شده: تو و هر چه که دارى مال پدرت مى باشد.
نیز وارد شده: پاکیزهترین چیزى که مرد مى خورد از کسب خویش مى باشد[۱۹] و فرزند او از کسب او محسوب مى شود.
أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ خانه هایى که کلید آنها را مالک شدهاید بدین معنا که شما وکیل مالک باشید در کالا یا مخزن یا خانهى او، یا مالک خانه کلید را به صورت عاریه به شما داده، یا مقصود خانهى مملوک و بنده است، چه «مفاتح» جمع «مفتح» به معناى مخزن است، و مالک بنده مالک ملک بنده است.
أَوْ صَدِیقِکُمْ یا خانه هاى دوست خودتان بخورید که دوستى و صداقت مقتضى خوشحال شدن با خوردن دوست از خانهاش مىباشد و حدّ اقل این است که اجازه داشته باشد، ولى همهى اینها تا وقتى است که صریحا عدم اذن از صاحبان خانه ها صادر نشده باشد و تا چندى که منجرّ به اسراف و فساد نباشد.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً با صاحبان خانهها با همدیگر بخورید، یا با معلولین، یا با انسان دیگر یا با مهمان بخورید.
أَوْ أَشْتاتاً یا به طور پراکنده و تنها تنها، زیرا آنان چنانچه بعضى گفتهاند خوش نداشتند از خانههاى ذکر شده بدون صاحبانشان بخورند و در بعضى از طایفهها مرد تنها نمىخورد و با تنها خوردن به حرج مىافتاد و در خانه هاى فقرا نمى خوردند.
زیرا که غنى و ثروتمند به خانهى فقراى فامیل یا دوستش که داخل مى شد و دعوت به خوردن غذا مىشد براى او خوردن سخت مىآمد و چنین بودند که هرگاه مهمانى برایشان مىآمد خوردن غذا جز با مهمان بر آنان سخت مىشد.
فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً ادب دیگرى از آداب معاشرت است و آن را با فاء آورد چون دخول خانه به دنبال اذن به دخول است فرمود: پس چون به خانهاى وارد شدید.
فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ بعضى بر بعضى دیگر سلام کند، که هر یک از معاشرتکنندگان به منزلهى نفس دیگرى است، یا سلام بر اهل خانهها بکنید تا آنان نیز سلام بر شما ردّ کنند، پس سلام شما بر اهل خانهها سلام بر خودتان است.
یا سلام بر خودتان بکنید وقتى که کسى را در خانه نمىیابید بدین گونه که بگویید:
«السّلام علینا و على عباد اللّه الصالحین» یا بگویید:
«السّلام علینا من عند ربّنا».
تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مفعول مطلق است بدون این که از لفظ فعل باشد، یعنى این درود و سلام از جانب خدا مشروع گشته یا نازل شده است، زیرا که زبان سلامکننده در وقتى که به امر خدا سلام مىکند مسخّر امر خدا است، چیزى که بر زبان جارى مىشود و آن زبان مسخّر خدا باشد از جانب خدا جارى شده است.
مُبارَکَهً مبارک بودن تحیّت و سلام بدان جهت است که آن دعوت مؤمن از مؤمن دیگرى به واسطهى امر خداست، و دعوت مؤمن از مؤمن برکت بر هر دو است، هرگاه این دعوت به امر خدا باشد و دعوت کننده ناظر به امر الهى باشد برکت آن دعوت مضاف مى شود.
طَیِّبَهً چون در تحیّت نفس سلامکننده و سلامگیرنده طیّب و پاکیزه، مى شود.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ خداوند این چنین براى شما آیات و احکام معاشرت را بیان مىکند یا آیات تدوینى در بیان احکام معاشرت را این چنین نمایان مى سازد.
لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ تا باشد که شما حکمتها و مصالح آن آیات را تعقّل و اندیشه کنید.
یا شاید که شما عاقل شوید، یا شاید آدابى را که لازمهى معاشرت است تعقّل نمایید و آنان را بفهمید و به آنان علم پیدا کنید.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ این جمله در لفظ و معنا از ما قبلش منقطع است یا جواب سؤال مقدّر است. گویا که گفته شده: وقتى مؤمنین آن اوامر را امتثال نکنند آیا مؤمن هستند؟
پس فرمود: الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ مؤمنین کسانى هستند که به خدا رسولش ایمان آوردند و از آنچه که به آن امر شدهاند تخلّف نمى کنند.
وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ و هرگاه براى امرى که مؤمنین را جمع کند مانند جمعه و عید و قتال و مشاوره با او (پیامبر) باشند.
لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ از آنجا نمىروند مگر این که براى رفتن اجازه بگیرند.
إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ آنانى که از تو اجازه مى گیرند، کسانى هستند که ایمان به خدا و رسولش دارند و چون اجازه خواستند، کار به تو واگذار شده است به هر که خواهى اجازه بده.
وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ و براى کسانى که اجازه مى طلبند استغفار کن که التفات و توجّه به غیر تو و غیر خدا آنوقت که نزد تو هستند براى آنها معصیت بزرگى است.
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ خداوند مىبخشد گناهانى را که از توجّه و نظر به غیر تو ناشى شده است، یعنى از این که در آن وقت که نظر کردن جز به سوى تو شایسته نبود، جز به تو نباید نظر مىکردند توبه کردند، تا خدا آنان را ببخشد.
رَحِیمٌ خداوند به واسطهى توجّه به تو و استیذان از تو به آنان رحم مىکند، نقل شده است که آیه دربارهى حنظله بن ابى عیّاش نازل شده است.
و این بدان جهت بود که حنظله در شبى ازدواج کرد که صبح آن شب جنگ احد بود، پس او از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اجازه گرفت که نزد اهلش بماند.
پس خداى تعالى این آیه را نازل فرمود و حنظله نزد اهلش ماند، سپس صبح که شد در حالى که او جنب بود در جنگ حاضر شد و به شهادت رسید.
پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ملایکه را دیدم حنظله را با آب باران مى شویند در صفحه هایى از نقره بین آسمان و زمین و به همین جهت حنظله غسیل ملایکه نامیده شده است[۲۰].
لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً فرا خواندن و صدا کردن رسول صلّى اللّه علیه و آله را مانند صدا کردن همدیگر قرار ندهید بدین گونه که اسم یا کنیهى رسول صلّى اللّه علیه و آله را ذکر کنید، یا او را با صوت بلند ندا کنید، بلکه صداهاى خود را نزد او پایین بیاورید و او را با اسم و کنیه ذکر نکنید، بلکه او را با الفاظ تعظیم مانند یا رسول اللّه، یا نبىّ اللّه و امثال آن ذکر نمایید و نگویید یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا ابا القاسم صلّى اللّه علیه و آله چنانچه در خبر آمده است.
به امام صادق علیه السّلام نسبت داده شده که فرمود: فاطمه علیها السّلام فرمود: وقتى این آیه نازل شد ترسیدم که به او بگویم: اى پدر بلکه مىگفتم: یا رسول اللّه، پس رسول خدا یک مرتبه یا دو مرتبه یا سه مرتبه از من اعراض نمود، سپس روى به سوى مىکرد و فرمود: اى فاطمه این آیه دربارهى تو و اهل تو و نسل تو نازل نشده، تو از من و من از تو هستم، این آیه تنها در اهل جفا و غلظت از قریش نازل شده که از اصحاب کبر و تکبّر هستند، بلکه تو اى فاطمه بگو: اى پدر که آن براى قلب زنده کننده تر و براى ربّ راضى کننده تر است[۲۱].
و معناى آیه این است که دعا کردن رسول را به نفع یا ضرر شما به خیر یا به شرّ مانند دعاى بعض از شما نسبت به همدیگر نیست در این که ممکن است دعاهاى شما مورد اجابت واقع نشود یا دعاى رسول صلّى اللّه علیه و آله را مانند دعاى بعضى از شما که خدا را به نفع بعضى یا به ضرر بعضى مىخوانید قرار ندهید.
یا مقصود این است که وقتى رسول صلّى اللّه علیه و آله شما را به امرى فرا مىخواند مانند جهاد و غیر آن مانند فراخواندن دیگران قرار ندهید.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ لفظ «قد» براى تحقیق است، یعنى محققا خدا مىداند. الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لفظ «النسل» و «تسلّل» یعنى به طور مخفیانه فرار مى کنند، یعنى خداوند مىداند کسانى را که از جهاد و بهطور مخفیانه مى گریزند، یعنى خداوند مى داند کسانى را که از جهاد بطور مخفیانه و یواش فرار مى کنند به نحوى که کسى بر آنها مطّلع نمى شود، یا از مسجد این چنین فرار مى کنند.
چه نقل شده که خطبهى نبىّ صلّى اللّه علیه و آله روز جمعه براى منافقین سنگین مىآمد، پس پشت بعضى از اصحاب مخفى مىشدند و بدون اجازه از مسجد خارج مىشدند، بعضى گفتهاند: از جهاد فرار مىکردند.
(لواذا) لفظ «لواذا» مفعول له، یا مفعول مطلق است با حذف مضاف اینچنین: «تسلّل لواذ» یعنى فرار مخفیانه و با پناه گرفتن در پشت دیگرى، یا حال است، و «لوذ» زیر پوشش چیزى قرار گرفتن و پناه گرفتن پشت چیز دیگر است، مانند «لواذ» با حرکات سهگانه، و لیاذ، و ملاوذه.
فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ پس باید کسانى به با امر خدا یا امر رسول صلّى اللّه علیه و آله مخالفت مى کنند، بترسند.
أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَهٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ یا عذاب دردناکى در آخرت به آنان برسد، یا فتنه و عذاب هر دو در دنیا یا در آخرت یا در هر دو به آنها برسد.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بعد از آنکه از مخالفت امر رسول خدا ترسانید و از عذاب آن بر حذر داشت آن را به ثبوت و تحقّق رسانید بدین نحو که خداوند قدرت بر عذاب دارد و هیچ مانعى از عذاب نمىتواند موجود باشد، زیرا همه مملوک خدا هستند بدون مانع و رادع.
قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ خداوندى مىداند آنچه را که شما بر آن هستید از قبیل افعال و احوال و اخلاق و نیّتها و خطور است ذهنى و امور نهانى که شما احساس و ادراک آنها را نکردهاید، و این معنا تعمیم علم خدا بعد از تخصیص آن به فرارکنندهها است، و تأکید و بر حذر داشتن آنان از مخالفت امر رسول صلّى اللّه علیه و آله است از آن جهت که خداوند به جمیع حالاتى که شما بر آن حالتها هستید) داناست.
وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ عطف بر محذوف است، یعنى خداوندى مى داند الآن را و روزى را که به سوى او بازمى گردند.
یا عطف بر «ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» است، یا ظرف فعل محذوف است، به قرینهى قول خدا: «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یا ظرف «ینبئهم» است و فاصله قرار گرفتن فاء بین ظرف و متعلّق یا به سبب توهّم «أمّا» یا با تقدیر «أمّا» یا لفظ «فاء» زایده است، و مانع عمل کردن ما بعدش در ما قبلش نمى باشد.
و هر تقدیر کلام التفات از خطاب به غیبت است، یعنى، به آنچه کردهاند خبرشان مىدهد، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ تعمیم دیگرى براى علم خداى تعالى است که او بر همه چیز داناست.
[۱] تفسیر البیضاوى ج ۲ ص ۱۲۷
[۲] نور الثّقلین ج ۳ ص ۶۰۳ ح ۱۷۲
[۳] نور الثّقلین ج ۳ ص ۶۰۳ ح ۱۷۳
[۴] سورهى آل عمران آیه یعنى: همانا خداوند برگزید بر عالمیان بعضى از ذریهى آدم و نوح و آل عمران را بر بعضى دیگر و خدا شنوایى داناست.
[۵] نور الثّقلین ج ۳ ص ۶۰۳ ح ۱۷۸
[۶] البرهان ج ۳ ص ۱۳۵
[۷] ( ت. ف. ط) به فطانت درک کردن، با زیرکى به مطلبى پى بردن.
[۸] الصّافى ج ۳ ص ۴۳۷ و من لا یحضره الفقیه ج ۳ ص ۱۹۲ ح ۳۷۲۰
[۹] البرهان ج ۳ ص ۱۳۸
[۱۰] مسوّغ: گواراکننده. جایزکننده.
فرهنگ معین دکتر محمّد معین
[۱۱] نور الثّقلین ج ۳ ص ۶۱۲ ح ۱۹۹ و الکافى ج ۱ ص ۱۹۵ ح ۵
[۱۲] – مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۴۸
[۱۳] در مورد مصداق و شأن نزول این نظریات مختلف است شیخ طوسى در تفسیر البیان مىنویسد:
گفتهاند در توصیف منافقان نازل شده است … و گفتهاند که دربارهى مردى از منافقان و مرد یهودى که دعوایى بود نازل شده است که یهودى آن مرد را به رفتن نزد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله دعوت مىکرد ولى منافق او را به رفتن نزد کعب بن اشرف رییس دعوت مىکرد یهودیان گفتهاند: در حق حضرت على علیه السّلام و مردى از بنى امیه نازل شده است که او را به نزد رسول اللّه مىخواند و به نزد یهود و منازعه مربوط به ملک و آب بود و بلخى گفته است که بین على علیه السّلام و عثمان منازعهاى درباره زمینى بود که آن را از على علیه السّلام خریده بود سپس آن زمین سنگى پیدا شد. تصمیم گرفت آن را به خاطر این عیب به حضرت علیه السّلام برگرداند و حضرت علیه السّلام نمىپذیرفت و مىگفت بین من و تو رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله حکم است. امّا حکم بن العاص( از خویشان عثمان و از بنى امیّه بود) به آن مرد مىگفت اگر به او داورى برى به نفع پسر عمّش على علیه السّلام حکم خواهد کرد پس با او به نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رفتند. آنگاه این آیه نازل شد.( وجهى که على علیه السّلام با یکى از بنى امیّه اختلاف داشت، چه عثمان و چه دیگرى با فحواى آیات و صفات مؤمن که پس از آن ذکر شده که به طور جامع در مورد على علیه السّلام بیشتر مقبول است) مترجمان
[۱۴] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۵۲
[۱۵] نور الثّقلین ج ۳ ص ۶۲۱ ح ۲۳۰
[۱۶] الصّافى ج ۳ ص ۴۴۵
[۱۷] – جنگهایى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خود شرکت داشت غزوه و اگر خود حضرت نبود و فرماندهى مىفرستاد سریّه نام داشت.
[۱۸] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۵۶
[۱۹] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۵۶ و تفسیر البیضاوى ج ۲ ص ۱۳۵
[۲۰] البرهان ج ۳ ص ۱۵۳ و تفسیر القمى ج ۲ ص ۱۱۰
[۲۱] الصّافى ج ۳ ص ۴۵۱ و المناقب لابن شهرآشوب ج ۳ ص۳۲۰
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۰، ص: ۴۱۳