ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الفرقان۱-۳۴
(۲۵) سوره الفرقان
این سوره داراى هفتاد و هفت آیه است که همهى آن مکّى، و بعضى گفتهاند: جز سه آیه همه مکّى است و آن سه آیه که در مدینه نازل شده عبارت است از: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ … تا غَفُوراً رَحِیماً آیات ۱- ۹
[سوره الفرقان (۲۵): آیات ۱ تا ۹]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً (۱) الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (۲) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُوراً (۳) وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (۴)
وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً (۵) قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۶) وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً (۷) أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّهٌ یَأْکُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (۸) انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (۹)
ترجمه:
(۲۵/ ۹- ۱)
به نام خداوند بخشندهى مهربان
بزرگا کسى که فرقان را بر بندهاش نازل کرد تا هشداردهندهى جهانیان باشد.
کسى که فرمانروایى آسمانها و زمین از آن اوست، و فرزندى برنگزیده است، و در فرمانروایى شریکى ندارد، و همه چیز را آفریده است و به اندازهاش مقرر داشته است.
و [مشرکان] به جاى او خدایانى را به پرستش گرفته اند که چیزى نیافریدهاند و خود آفریده شدهاند، و براى خود اختیار زیان و سودى ندارند و اختیار مرگ و زندگى و برانگیختن ندارند.
و کافران گفتند این [قرآن] جز افترایى نیست که آن را برساخته است و گروهى دیگر بر آن یاریش داده اند؛ به راستى که ستم و بهتانى در میان آوردند.
و گفتند افسانه هاى پیشینیان است که براى خود نسخه برداشته است، و آن بامداد و شامگاه براى او خوانده مى شود.
بگو آن را کسى نازل کرده است که نهانیهاى آسمان و زمین را مىداند؛ او آمرزگار مهربان است.
و گفتند این چه پیامبرى است که غذا مى خورد و در بازارها راه مىرود، چرا فرشتهاى به سوى او فرستاده نشده است که همراه او هشداردهنده باشد؟
یا چرا گنجى بر او نازل نمى شود، یا چرا باغى ندارد که از [بار و بر] آن بخورد؛ و مشرکان گفتند که جز از مردى جادو زده پیروى نمى کنید.
بنگر که چگونه براى تو مثل مىزنند و گمراه شدهاند و راهى [به جایى] نمىتوانند برد.
تفسیر
تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ لفظ فرقان به اعتبارات مختلف اسم قرآن است، به اعتبار نزول آن به مقام فرق و عالم فصل و به اعتبار صدور آن از مقام قلب نبىّ صلّى اللّه علیه و آله که از آن تعبیر به بیت معمور مىشود، زیرا مصدر که همان قلب نبىّ صلّى اللّه علیه و آله مىباشد در این صورت از عالم فرق مى شود.
به اعتبار این که حقّ را از باطل و محقّ را از مبطل جدا مىکند و به اعتبار تفرّق و پراکندگى آن در نزول که در طول بیست و سه سال انجام گرفته است، به اعتبار محکمات آن که بیانکننده و روشنگر معناست.
و در سوره بقره در آیهى هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و در اوّل سورهى آل عمران بیان اجمالى فرقان و قرآن گذشت.
و این مطلب نیز گفته شد که اختیار لفظ «تنزیل» بر انزال در قرآن بدان اعتبار است که قرآن از مقام اطلاق (بهطور مطلق و کلّى) به مقام تقیید (در قید زمان و مکان و عقول افراد) نازل شده و محتاج به کنکاش بسیار و سختى کشیدن از جانب کسى است که قرآن بر او نازل شده است، بر خلاف سایر کتابهاى آسمانى که آنها از مقام تقیید نازل شده اند و احتیاجى به سختى کشیدن از جانب کسى که بر او نازل شده نیست.
تعلیق لفظ «تبارک» بر موصول (الّذى) ازآنرو است که در حکم حیثیّت صله (نزّل القرآن) معتبر است، گویا گفته است: خیرات و خوبیهاى کسى که قرآن را نازل کرده بسیار و فراوان شده است از آن جهت که فرقان را نازل کرده است.
و این معنا دلالت مىکند بر این که خیرات قرآن زیاد است، مطلب همینطور است، چون کسى که به قرآن متوسّل مىشود، خیرات دنیوى و خیرات اخروى او زیاد مىشود، چنانچه در آیات و اخبار وارد شده است و چنانچه تجربه شخصى و وجدان انسانى گواه آن مىباشد.
عَلى عَبْدِهِ بر بندهاش محمّد صلّى اللّه علیه و آله.
لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ لفظ «عالمین» جمع عالم و آن ما سوى اللّه است، یا آنچه که در جوف فلک است، یا آنچه که مشتمل بر کثرتها و متّحد با وحدت طبیعى باشد، مانند افراد نبات و حیوان و انسان، یا آنچه که مشتمل بر افراد هر یک از این افراد باشد که مشتمل بر کثرتها و متّحد با وحدتهاى طبیعى باشد، مانند انواع نبات و حیوان و نوع انسان، یا آن اسم جمع است، چه شرط جمع بستن با واو و نون این است که مفرد آن علم مذکّر عاقل یا وصف او باشد.
و نیز چنانکه برخى گفته اند «عالمین» مختصّ به صاحبان عقل و خرد است در حالى که «عالم» اعم از ذوى العقول است.
به هر تقدیر مقصود از عالمین مکلّفها از انسان و جنّ است، که انذار رسول صلّى اللّه علیه و آله مخصوص به آنان است.
نَذِیراً و براى اشعار به این که انذار مخصوص به شأن رسالت است، که تنزیل کتاب مشعر به این مطلب است، چون کتاب جز براى رسول نمىشود اکتفا به لفظ «نذیر» کرد و تبشیر را که از شئون ولایت است ذکر ننمود.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در گذشته این مطلب بارها گفته شد که لام در چنین موارد بر مبدأ و غایت و مالک داخل مىشود، چون مقصود ذمّ کسى است که جز خدا براى خود اله اتّخاذ کرده و ذم کسى که رسول و کتابش را انکار کرده لذا خداى تعالى اوّلا خود را به کثرت خیرات وصف نموده، سپس خود را به انزال قرآن بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله وصف کرده تا بهمنزله و مانند برهان باشد بر ذمّ کسى که آن دو را انکار کرده است، سپس خود را به خالق بودن ملک آسمانها و زمین توصیف نمود تا ردّ بر کسى باشد که گمان کرده شیطان ملکى دارد و از خدا منعزل و جدا و در مقابل خدا و معاند اوست.
وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و او فرزندى نگرفته است. این سخن ردّ بر کسى است که گمان کرده عیسى یا عزیر فرزند خداست، و نیز ردّ بر آن کسى است که گفت: ما فرزندان خدا هستیم (یهودیان که مىگویند نحن ابناء اللّه.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ و این ردّ بر کسى است که گمان کرده بتها یا ستارگان، یا اهریمن در ملک با خدا شریکند.
وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ و او هر چیز را آفرید؛ این سخن ردّ کسى است که قایل به قدیم بودن ستارگان یا ظلمت یا اهریمن است.
فَقَدَّرَهُ پس او هر چیزى را آفرید و آن را به اندازه آفرید، یعنى ذات و احوال و ارزاق آن و مدّت بقا و وقت و مکان و اجل آن را اندازهگیرى نمود.
تَقْدِیراً وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آنان براى خود خدایى اتّخاذ کردند غیر از خدایى که ذکر شد و موصوف به اوصاف مذکور بود.
آلِهَهً خدایى اتّخاذ کردند که هیچ یک از اوصاف مذکور را ندارد، بلکه متّصف به اضداد آن اوصاف مىشود.
زیرا که آن خدایان: لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً چیزى خلق نمى کنند، بلکه خود مخلوق و آفریده شدهاند، و براى خودشان مالک نفع و ضررى نیستند تا چه برسد به این که مالک آسمانها و زمین باشند.
وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُوراً یعنى آنان مالک نسبتهاى اختیارى نیستند همانطور که مالک امور غیر اختیارى نیز نیستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا آنان که به خدا کافر شدند جهت انکار رسالت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و کتاب او گفتند:
إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ وقتى از معارضهى با قرآن عاجز شدند و نیکویى نظم آن را دیدند آن را انکار کردند و گفتند: این جز مطالبى از خود درآورده نیست و در آوردن قرآن کسانى به او (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) یارى کرده اند.
فَقَدْ جاءُوا ظُلْماً وَ زُوراً منکرین رسالت، یا منکرین خدا و رسالت با هم ظلم و زور آوردند.
اعمال و گفتههاى آنان از آن جهت ظلم است که آنچه را که حق آن اقرار است انکار کردند، و آنچه را که حقّ آن نفى و انکار است عبادت و پرستش کردند و از آن جهت زور است که رأى و گفتار منحرف از صواب مى باشد.
وَ قالُوا و گفتند: این قرآن یا این اخبار که محمّد صلّى اللّه علیه و آله از آنان خبر مىدهد أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ نوشتههاى پیشینیان است که به او رسیده است، یا احادیث پراکندهاى است که نظمى ندارد و از پیشینیان به او رسیده است، پیش از این بیان شد «اساطیر» جمع اسطار جمع سطر، یا جمع اسطار یا اسطیر با کسرهى همزه در هر دو، یا جمع اسطور با ضمّ همزه مى باشد و هر سه با تاء نیز استعمال مى شود و همهى این الفاظ به معناى احادیث و سخنانى است که داراى نظم و نظام نمى باشند.
اکْتَتَبَها این جمله مستأنف یا خبر «اساطیر الأوّلین» است و «اکتتب» به معناى نوشت یا طلب نوشتن و املاء نمود مىباشد و «اکتتبها» به صورت مجهول خوانده شده بنابراین که اصل آن به معناى افسانهها براى او نوشته شده باشد که در اصل «اکتتب له الأساطیر» بوده و سپس لام حذف شده و ضمیر متّصل شده و مستتر گشته است.
فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا که آن افسانهها بر او تکرار شده تا آنجا که آنها را حفظ کرده است، زیرا که او بىسواد بود، یا بر او املا شده تا براى او نوشته شود.
قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بگو از آسمانهاى اجسام و ارواح و همچنین از زمین اجسام و ارواح نازل شده و آن را و کسى که سرّ آسمانها و زمین در عالم کبیر را مىداند که هیچ کس بر آن اطّلاعى ندارد نازل نموده است و او سرّ و جهر، پنهان و آشکار آسمانهاى ارواح و زمین اشباح (از شما) را مىداند، پس بترسید از این که چیزى بگویید یا کارى بکنید در تنهایى و در ملأ عامّ، یا تخیّل نمایید یا نیّت کنید آنچه را لایق به خدا یا به محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا به شما نیست.
إِنَّهُ کانَ غَفُوراً جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: پس چرا گناهکار و سرکش مؤاخذه نمى شود؟
پس فرمود: خداوند بخشنده است و بدیها را مى پوشاند و تا چندى که در گناهکار استعداد توبه است مؤاخذه نمى کند.
رَحِیماً و خداوند رحیم است و به آنان رحم مىکند تا چه رسد به مؤاخذه نکردن آنان.
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ چون گمان کردند که رسالت منافى بشریّت و لوازم آن است.
لذا گفتند: این چه پیامبرى است که غذا مىخورد تا حجّت بر انکار آنان باشد.
وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ و براى رفع حاجت در بازار راه مىرود، آنان گمان مىکردند که شایستهى رسول نیست که محتاج باشد و این فکر خطاء و اشتباه از آنان است، چون رسول اگر بشر نباشد یا بشر باشد ولى متّصف به لوازم بشریّت نباشد رسالت او صحیح نمى شود.
چه رسول صلّى اللّه علیه و آله کسى است که حقوق کثرتها را حفظ مى کند، و اگر دقایق کثرتها در رسول ممتاز و مشخّص نباشد حفظ حقوق از پیامبر صحیح نمى گردد.
لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً و چرا فرشتهاى با او نازل نشد که در انذار با او باشد؟! این سخن نیز خطا و اشتباه از آنان است زیرا اگر صحیح بود که ملایکه را بشر بتواند ببیند بدون آن که سنخیّتى با آن داشته باشند خود ملایکه رسول مىشد، بلکه ملایکه اگر بخواهد بر بشر ظاهر گردد هلاک یا مجنون مىشود یا غشّ مىکند.
پس نزول ملایکه به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به نحوى که مردم ملایکه را ببینند صحیح نیست.
أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ یا چرا گنجى بر او نازل نمى شود؟! این سخن نیز اشتباه است، چه مشیّت خدا اقتضاى آن دارد که اشیاء توسّط اسباب جریان پیدا کند.
أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّهٌ یَأْکُلُ مِنْها یا چرا باغى ندارد که از بار و بر آن بخورد، چون خیرات و خوبیها را در خیرات حسّى محصور نمودند امثال این سخنان را بر زبان راندند.
وَ قالَ الظَّالِمُونَ اسم ظاهر به جاى ضمیر آوردند تا مشعر به ظلم آنان باشد و نیز اشعار به این باشد که خود این سخنان از آنان جز ظلم و ستم نیست، یعنى با اینگونه ایرادات باطل ستمگران گفتند:
إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً شما جز از مردى جادو شده پیروى نمى کنید! لفظ «سحر» بر وزن «منع» یعنى خدعه کرد و دور شد، و بر وزن «سمع» یعنى تکبّر نمود، و معناى «مسحور» زمین و مکان فاسد است، از باب این که باران زیاد باریده یا سبزه در آنجا کم است.
انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ ببین در حقّ تو چگونه مثالها زدند، یا در حالى که تو را مورد خطاب قرار دادند، که آنان رسالت رسول خدا از جانب خدا را گاهى به فرستاده از جانب پادشاه روم تشبیه نمودند و گاهى به سفرایى که از جانب پادشاه فارس مىآمد تشبیه کردند.
آنان دیدند که فرستاده روم یا فارس داراى خدم و حشم و خیمهها و اموال است، در حالى که پروردگار ما خالق و آفرینندهى فرستاده فارس و روم است، پس باید رسول خدا تعالى اشرف از رسول پادشاه روم و فارس باشد.
فَضَلُّوا آنان گمراه شدند، چون از طریق آخرت منحرف شدند و به دنیا توجّه کردند و رسول خدا را در امور اخروى به رسول پادشاهان در امور دنیوى تشبیه کردند.
فَلا یَسْتَطِیعُونَ پس آنان نمىتوانند به آخرت یا به حقّى که واقع شده، یا به معناى راه پیدا کنند، پس از طریق احتیاج گمراه شدند؛ سَبِیلًا پس نمىتوانند در احتیاج غلبه نمایند.
داستان عبد اللّه بن امیّه مخزومى و احتیاج او با رسول صلّى اللّه علیه و آله و مثال زدن او بر پیامبر به پادشاه روم و فارس در کتابهاى مفصّل ذکر شده است[۱].
آیات ۱۰- ۲۰
[سوره الفرقان (۲۵): آیات ۱۰ تا ۲۰]
تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً (۱۰) بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَهِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَهِ سَعِیراً (۱۱) إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (۱۲) وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً (۱۳) لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (۱۴)
قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّهُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِیراً (۱۵) لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ خالِدِینَ کانَ عَلى رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلاً (۱۶) وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ (۱۷) قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ وَ کانُوا قَوْماً بُوراً (۱۸) فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ نُذِقْهُ عَذاباً کَبِیراً (۱۹)
وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَهً أَ تَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً (۲۰)
ترجمه:
(۲۵/ ۲۰- ۱۰)
بزرگا کسى که اگر خواهد براى تو بهتر از آن پدید آورد: بوستانهایى که جویباران از فرو دست آن جارى است، و برایت قصرها قرار دهد.
حق این است که قیامت را انکار کردهاند؛ و براى منکر قیامت آتشى فروزان آماده ساخته ایم.
چون [دوزخ] از فاصله اى دور آنان را ببیند، خشم و خروشى از آن مى شنوند.
و چون دست و پا بسته در تنگنایى از آن انداخته شوند، آنجاست که زارى کنند.
امروز یک بار زارى مکنید، بلکه بسیار زارى کنید.
بگو آیا این بهترست یا بهشت جاویدانى که به پرهیزگاران وعده داده شده است که پاداش و سر انجام آنان است.
در آنجا هر چه خواهند برایشان هست و جاویدانند؛ این بر پروردگارت وعدهاى واجب است.
و روزى که آنان را با آنچه به جاى خدا پرستیدهاند، گرد آورد، [به آنان] گوید آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید؟ یا آن که خود ایشان راه گم کردند؟
گویند پاکا که تویى، ما را نرسد که به جاى تو سرورى بگیریم؛ ولى ایشان و پدرانشان را چندان برخوردار گرداندى که پند [قرآن] را فراموش کردند، و قومى تباه شدند.
و به راستى گفته هاى [باطل] شما را تخطئه کردند، پس نه چارهاى توانید و نه نصرتى یابید، و هر کس از شما که ستم [شرک] ورزیده باشد، به او عذابى سهمگین مى چشانیم.
و پیش از تو کسى از پیامبران را فرستادیم مگر آن که ایشان غذا مىخوردند و در بازارها راه مىرفتند، و بعضى از شما را مایهى آزمون بعضى دیگر ساخته ایم آیا شکیبایى مى ورزید؟ و پروردگار تو بیناست.
تفسیر
تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ بزرگ است آن خدایى که اگر بخواهد براى تو بهتر از این را قرار مىدهد، و لیکن خداوند آن را نخواسته است، زیرا که این مطلب با رسالت از جانب خدا و روى گردانیدن مردم از دنیا منافات دارد.
جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بوستانهایى قرار دهد که از فرو دست آنها جویبارها جارى است در آخر سورهى آل عمران در ذیل قول خداى تعالى: فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بیان چگونگى جریان نهرها از زیر جنّتها گذشت.
وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً بنابراین که لفظ «یجعل» با رفع خوانده شود جمله عطف بر قول خدا: «تبارک الّذی» است، یعنى خداوند براى تو در آخرت قصرهایى قرار مىدهد.
و بنا بر قرائت جزم جمله عطف بر جزاست، و عطف جمله بر جزا بنا بر قرائت رفع نیز صحیح است.
بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَهِ اضراب و استدراک از پایینتر به بالاتر است، یعنى تو را در رسالتت تکذیب کردند، بلکه قیامت و آخرت را تکذیب کردند که همه بر آن اتّفاق دارند.
وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَهِ سَعِیراً و براى آن که منکر قیامت است آتشى فروزان آماده ساختهایم.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً و چون دوزخ از فاصلهاى دور آنان را بیند، آنان خشم و خروش از آن مىشنوند «تغیّظ» عبارت از شدّت گرما است، یا از غیظ به معناى غضب، یا شدّت یا تیزى آن است و تغیّظ جهنّم بدان جهت است که عالم آخرت با همهى وجود و سراسرش زنده و عالم و مدرک و محبّ براى خدا و مبغض براى خدا است.
وَ زَفِیراً زفیر آتش عبارت از صداى آتش گرفتن آن است.
وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً ثبور به معناى هلاکت و ویل است، یعنى و چون دست و پا بسته در تنگنایى از آن انداخته شوند آنجاست که در هلاکت آیند (یا زارى کنند).
لا تَدْعُوا جواب سؤال مقدّر بتقدیر قول است، گویا که گفته شده: به آنان چه چیز گفته مىشود؟
پس فرمود: به آنان گفته مىشود: زارى مکنید.
الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً قُلْ امروز یکبار، بلکه زارى بسیار کنند.
پس بگو: أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّهُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ آیا این بهتر است یا بهشت جاودانى که به پرهیزگاران وعده داده شده است، این عبارت جواب سؤال مقدّر و رفع توهّم منّت گذاشتن به این احسان است.
کانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِیراً لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ خالِدِینَ که آن پاداش و سر انجام آنان است و براى آنان هر چه بخواهند همیشه هست و چون تمام و کامل شدن احسان به مهمانها حاضر بودن چیزى است که هر کس هر آنچه بخواهد بدان دسترس یابد و ضمنا زائل نشدن نعمت است.
لذا هر دو (پاداش و جاودانگى) را آورده است و اضافه کرده است که کانَ عَلى رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلًا این کار بر پروردگارت وعدهاى واجب است.
جملهى «وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ» عطف بر «هنالک» است اعم از اینکه براى زمان باشد یا مکان، یا عطف بر «قل» است به تقدیر «أذکر» یا ظرف است براى «یقول» و لفظ «فاء» زایده یا به تقدیر «أمّا» یا توهّم «أمّا» است.
وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ خداوند روزى که آنان را و آنچه که جز خدا عبادت مىکنند محشور مىسازد، منظور از آنچه که جز خدا عبادت مىکنند افراد بشر و سایر موالید و ستارگان و بتها است، یا مقصود چیزى است که عبادت مىکنند عبادت طاعت بدون ولىّ امرشان.
فَیَقُولُ پس خداوند خطاب به معبودها مىگوید:
أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ آیا شما بندگان را گمراه ساختید یا خودشان ضَلُّوا السَّبِیلَ قالُوا راه را گم کردند؟
آنان در جواب مىگویند: خدایا ما نباید چنین کارى مىکردیم.
تعبیر به لفظ ماضى «قالوا» بدان جهت است که وقوع آن محقّق و حتمى است، یا نسبت به محمّد صلّى اللّه علیه و آله وقوع آن حتمى است، زیرا که محمّد صلّى اللّه علیه و آله مشاهده مىکرد از امر آخرت آنچه را که دیگران مشاهده نمىکردند.
سُبْحانَکَ خدایا تو منزّهى از این که امثال ما براى توهمانند و مثل و شرکاء در معبودیّت باشند.
ما کانَ یَنْبَغِی لَنا شایسته نبود بر عبادتکنندگان و بر ما که جز تو براى خود ولىّ بگیریم، و ممکن است فقط معبودها مقصود باشند.
أَنْ نَتَّخِذَ لفظ «نتّخذ» با نون به صورت معلوم و مجهول خوانده شده است.
مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ بدون اذن تو ولى بگیریم، یا حال است از «أولیاء» و لفظ «من» براى تبعیض است.
وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ و لکن آنان را از خواستههاى دنیوى بهرهمند ساختى و آنان به دنیا مشغول شدند و از آخرت روىگردان گشتند.
وَ آباءَهُمْ هیچ وقت در تنگى و مضیقه نبودند، نه در وقتى که در خودشان مستقلّ بودند، نه در وقتى که عیال غیر خودشان بودند، پس هیچ وقت مضطرّ نبودند تا متذکّر آخرت شوند، و آخرت در یاد آنان باشد.
حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ ذکر بر کتابهاى آسمانى و شرایع الهى و بر رسالت و ولایت، بر انبیا و اوصیاى آنان علیهم السّلام، و بر ولایت تکوینى که آن فطرت خداست که مردم را بر آن فطرت آفریده و بر جهتى که به سبب آن خدا به یاد انسان مىافتد، اطلاق مىشود.
وَ کانُوا قَوْماً بُوراً و آنان در عالم ذرّ یا در اصل فطرتشان قومى هلاک شده و تباه بودند یا چنین شدند و لفظ«بورا» مصدر است و صفت «قوما» قرار گرفته است.
و روى همین جهت بر مفرد و تثنیه و جمع و مذکّر و مؤنّث با لفظ واحد اطلاق مىشود، یا مشترک است بین جمع «بائر» و وصف «بار» به معناى هلاکت و نابودى، و مصدر آن و معناى آیه این است که آنان از حیات انسانى نابود و هلاک هستند، و از لطیفهى الهى که بدان وسیله انسان خدا و امور آخرت را به یاد مىآورد غافل مىباشند.
پس از توجّه به ما امر الهى اخروى را متذکّر و یادآور نمىشوند، بلکه توجّه آنان در عبادت ما به جهت نفسانى ما است که موافق با جهت نفسانى و هواهاى باطل و شیاطین معنوى آنان باشد، بنابراین در عبادت ما جنّ و هواهاى آنان را عبادت مىکنند.
فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ عطف بر «قالوا» به تقدیر قول است، یعنى به عبادتکنندگان گفته مىشود: معبودها شما را تکذیب کردند، و بر گرداندن خطاب از معبودها به عبادت کنندگان است.
بِما تَقُولُونَ لفظ «باء» به معناى «فى» یا براى سببیّت، یا براى تعدیه است، نظیر «کذّب بالآیات» که به معناى «کذّب الآیات» است، که در این صورت بدل از مفعول است و معناى آن این است که معبودها این گفتار شما را که آنها خدایان هستند یا این گفتار شما را که شما آنها را پرستش نمودید.
یا گفتهى شما را که پروردگار آنها ما را گمراه کردند تکذیب نمودند.
لفظ «تقولون» به صورت غیبت نیز خوانده شده، یعنى معبودها شما را تکذیب کردند با این گفتار که گفتند: «سبحانک … تا آخر آیه» فَما تَسْتَطِیعُونَ یعنى اى مشرکین شما نمىتوانید عذاب را از خودتان دفع کنید.
صَرْفاً عذاب را از خودتان برگردانید.
وَ لا نَصْراً و نمىتوانید آنها را یارى کنید. و لفظ «تستطیعون» به صورت غیبت خوانده شده، یعنى معبودها نمىتوانند عذاب را از خود دور کرده یا شما را یارى نمایند، سپس خطاب را به مکلّفین حاضر برگردانید و فرمود:
وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ هر کس از شما به سبب شرک آوردن به خدا ظلم و ستم نماید یا هر نوع ظلم دیگرى بکند بشرط این که توبه نکند نُذِقْهُ عَذاباً کَبِیراً عذاب بزرگى را به او مى چشانیم.
که شرط مطلق است و وعید غیر مقیّد و لیکن خلف وعده در وعید قبیح نیست، بلکه خوب است و ممدوح، سپس خطاب را به محمّد صلّى اللّه علیه و آله بازگردانید و در ردّ کسانى که خوردن رسول صلّى اللّه علیه و آله و راه رفتن او در بازارها را انکار کردهاند فرمود:
وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَهً و ما پیش از تو فرستادگانى نفرستادیم مگر این که طعام مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند و تا بعضى از شما را براى بعضى بهمنزلهى امتحان قرار دادیم.
زیرا که خداوند انبیا و اولیا علیهم السّلام را فتنه و امتحان براى مؤمنین و امتحان و فساد براى منافقین قرار داده است و مؤمنین به سبب افعال غیر مرضیّشان امتحان براى انبیا و اولیا علیهم السّلام قرار داده و با افعال اخرویشان و اتّصال به رسالت و ولایت امتحان و فساد براى منافقین قرار داده، منافقین و کافرین را به سبب اذیّت کردنشان با رفتار و گفتار امتحان براى انبیا و اولیا علیهم السّلام و همچنین براى مؤمنین قرار دادیم.
و بنابراین اضافهى لفظ «بعض» به ضمیر براى تعریف جنس است که مفید فرد مبهم بدون تعیین است.
أَ تَصْبِرُونَ این جمله استفهام در معناى امر است، یعنى باید صبر کنید وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً جمله حالیّه است در معناى تعلیل اعم از آن که به لزوم لفظ «قد» در ماضى که حال واقع شده قایل شویم یا قایل نباشیم یعنى در حالى که پروردگارت بیناست.
آیات ۲۱- ۳۴
[سوره الفرقان (۲۵): آیات ۲۱ تا ۳۴]
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَهُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً (۲۱) یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَهَ لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (۲۲) وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (۲۳) أَصْحابُ الْجَنَّهِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلاً (۲۴) وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَهُ تَنْزِیلاً (۲۵)
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً (۲۶) وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً (۲۷) یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً (۲۸) لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً (۲۹) وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (۳۰)
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً (۳۱) وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً واحِدَهً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلاً (۳۲) وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً (۳۳) الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلاً (۳۴)
ترجمه:
(۲۵/ ۳۴- ۲۱)
و کسانى که به لقاى ما امید ندارند گویند چرا فرشتگان بر ما نازل نمىشوند؛ یا چرا پروردگارمان را نمىبینیم؟ در دلشان استکبارى ورزیدند و سرکشى بزرگى کردند.
روزى که فرشتگان را ببینند، آن روز بشارتى براى گناهکاران نیست و گویند حرمان نصیب شماست.
و به هر گونه کارى که کردهاند مى پردازیم و آن را هیچ و پوچ مى گردانیم.
در آن روز بهشتیان خوش جایگاه تر و مرفه ترند.
و روزى که آسمان با ابرها بشکافد و فرشتگان فروفرستاده شوند.
در چنین روزى فرمانروایى بر حقّ از آن خداوند رحمان است و روزى است که بر کافران سخت و سنگین است.
و روزى که ستمکار [مشرک] دست [حسرت] مى گزد و مى گوید کاش من راه [پیروى از] پیامبر را پیش مى گرفتم.
واى بر من کاش من فلانى را دوست نمى گرفتم.
او مرا از پند [قرآن] پس از آن که برایم آمده بود، دور و گمراه کرد، و شیطان تنها گذار انسان است.
و پیامبر گوید پروردگارا قوم من این قرآن را وانهادند.
و بدینسان براى هر پیامبرى دشمنى از گناهکاران قرار دادیم؛ و پروردگارت بس رهنما و یاور است.
و کافران گویند چرا قرآن یکباره بر او نازل نمى شود؟
بدینسان [نازل مى شود] تا دل تو را به آن استوار داریم و آن را چنانکه باید و شاید به شیوایى بخوانیم.
و [کافران] براى تو هیچ مثلى نیاورند، مگر آن که [جوابى] حقّ و خوش بیانتر برایت بیاوریم.
[آرى] کسانى که به سوى جهنّم بر روى چهرههایشان محشور شوند؛ اینان بدمنصبتر و گمراهترند.
تفسیر
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا یعنى کسانى که امید به لقاى ما ندارند، یعنى به رویارویى حساب و ثواب و عقاب ما، یا مظاهر ما امّیدى ندارند و امّید نداشتن به لقاء پروردگار یا به سبب عدم اعتقاد به خدا، یا به علّت عدم التفات و توجّه به او است، و طلب نکردن آنان و مانند حال بیشتر کسانى است که معتقد به آخرت نمىباشند.
آنان گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَهُ چرا براى رسالت ربّ ملایکه بر ما نازل نشده است، زیرا که ملایکه به رسالت از جانب خدا یا به تصدیق محمّد صلّى اللّه علیه و آله در رسالتش سزاوارتر از بشر است، یا معناى آن این است: اگر ملایکه بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله نازل مىشود پس چرا بر ما نازل نمىشود، اگر ما به نازل شدن ملایکه سزاوارتر از محمّد صلّى اللّه علیه و آله نباشیم پایینتر از او که نیستیم.
أَوْ نَرى رَبَّنا یا چرا ما پروردگارمان را نمىبینیم که خودش تکالیف ما را خبر دهد، یا به ما خبر دهد که محمّد صلّى اللّه علیه و آله از جانب من رسول است، یا اگر ما پروردگارى داریم که رسول براى ما مىفرستد پس چرا خودش بر ما ظاهر نمىشود تا او را ببینیم؟
لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ اینان نزد خودشان تکبّر کرده احساس برترىجویى کردند وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً و در استکبار از حدّ گذشتند و طغیان کردند.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَهَ لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ آنان استدعاى نزول ملایکه کردند در حالى که آنان مجرم و آلوده به آلودگى مادّه هستند و ملایکه مجرّد از مادّه و از آلودگى پاک و مجرّد بر مادّى ظاهر نمىشود مگر این که مادّى هلاک شود، و اگر مادّى پاک نشده از آلودگیهاى مادّه هلاک شود دیگر دیدن ملایکه براى آنان مژده و بشارت نخواهد بود، بلکه براى آنان عذاب مىشود.
و گذاشتن لفظ «مجرمین» به جاى ضمیر براى این است که مانند علّت حکم باشد.
وَ یَقُولُونَ ملایکه مىگویند: حِجْراً مَحْجُوراً یعنى حرام محرّم، یعنى بشارت، یا بهشت، یا دیدن ربّ، یا پناه بردن براى شما حرام و محرّم است، چون پناهگاهى براى شما نیست، یا مجرمین این سخن را مىگویند.
وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ هر عملى که آن را ذخیرهى آخرتشان گمان مىکنند، از قبیل صدق، امانت، وفاء، دیانت، انفاقها، صلهها و اعمالى که در صورت دین الهى است و تعبیر به ماضى نمود تا موهم این باشد که مطلب واقع شده یااخبار از وقوع آن است، یا اخبار از این است که حال و مقام مخاطب مانند حال کسى است که قیامتش قائم شده و آنچه را که نسبت به ناقصها واقع خواهد شد واقع شده و محقّق مىبیند.
فَجَعَلْناهُ هَباءً لفظ «هباء» عبارت از غبارى است که در شعاع آفتاب دیده مىشود.
مَنْثُوراً لفظ «منثورا» صفت «هباء» یا خبر بعد از خبر است به معناى پراکنده.
أَصْحابُ الْجَنَّهِ یَوْمَئِذٍ بهشتیان در روز قیامت، یا روزى که ملایکه را مىبینند.
خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا از جهت منزلت افضل و برترند.
وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا و در دنیا از اینان راحتترند و ممکن است تفضیل مقصود نباشد.
وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ روزى که آسمان شکافته شود؛ این جمله عطف بر «یومئذ» یا بر «یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَهَ» یا متعلّق به «الحقّ» است، یا متعلّق به «للرّحمن» و جمله معطوف بر ما قبلش مىباشد.
بِالْغَمامِ در حالى که آسمان متلبّس به ابر است، یا از هم شکافته شدن آسمان به سبب تراکم و نیروى ابرهاست، گویى که ابر از هم شکافته شده گشته، یا شکافته شدن به سبب خارج شدن ابرحاصل شده است، که خداى تعالى در این مورد فرموده: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَهُ.
وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَهُ تَنْزِیلًا زیرا که در وقت احتضار آسمان ارواح از هم شکافته مىشود و ابرى که در روح به سبب شهوتها و غضبها از کدورات نفس حاصل مىگردد ظاهر مىشود و ملایکهى رحمت و نعمت فرود مىآیند.
الْمُلْکُ لفظ «ملک» با حرکات سهگانهى میم مصدر فعل «ملکه» و اسم براى مملوک است، و آن مبتداء است، (یومئذ) خبر آن است اعمّ از آن که «ملک» به معناى مصدرى باشد یا به معناى مملوک و لیکن اگر به معناى مملوک باشد تقدیر «عظمه الملک» مىشود تا اخبار از ذات به سبب ظرف زمان لازم نیاید.
و در این صورت قول خدا: الْحَقُ خبر بعد از خبر است، (للرّحمن) و نیز چنین است، یا متعلّق به «الحقّ» یا حال از ضمیر مستتر در آن است.
یا «یومئذ» متعلّق به «الملک» یا به «الحقّ» است، یا متعلّق به «للرّحمن» و «الحقّ» خبر آن است و حکم «للرّحمن» مانند سابق است، یا «الحقّ» صفت «یومئذ» و «للرّحمن» خبر آن است و مقصود از قول خدا «یومئذ» روز احتضار، یا مرگ است یا روزقیامت است.
وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً آن روز بر کافران روز سختى است.
وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ جملهى «و یوم یعضّ الظّالم» عطف بر ضمیر مستتر در «کان» یا بر «یومئذ» یا بر «یوم تشقّق السّماء» یا متعلّق به «یقول» آینده است و جمله معطوف بر ماقبلش مىباشد.
و دست به دندان گرفتن ظالم کنایه از نهایت پشیمانى و حسرت او است، چه شخص غضبناک یا کسى که حسرت مىخورد انگشتان دو دستش را به دندان مىگیرد.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا یعنى ظالم مىگوید: اى کاش من با رسول راهى به سوى نجات پیش مىگرفتم، یا با او در یک راه بودم و راههاى متفرّق را نمىرفتم.
و ممکن است مقصود از راه بزرگ باشد که آن طریق ولایت است و همین معنا مناسب است با یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا اگر مقصود کنایه از امّت باشد منظور از «فلانا» منافقین امّت است.
و اگر مقصود به طور مطلق ظالم باشد مقصود از «فلانا» به طور مطلق رؤساى گمراهى و ضلالت مىباشد؛ یعنى شخص ستمکار مىگوید: واى برمن که رؤساى گمراهى را دوست خود گرفتم.
لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ که مراد از شریعت، یا ولایت، یا قرآن یا نبىّ، یا ولىّ یا على علیه السّلام یا عقل، یا فطرت گمراه کرد.
بَعْدَ إِذْ جاءَنِی پس از آن که ذکر به زبان رسول صلّى اللّه علیه و آله یا بطور مطلق به من رسید وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا ابتداى کلام از جانب خدا یا از قول ظالم است.
یعنى: شیطان خوارکننده و تنهاگذارنده انسان است چون شیطان انسان را به کارى دعوت مىکند و سپس او را ترک مىکند، و در وقت حاجت، چه در دنیا یا در آخرت او را یارى نمىکند.
وَ قالَ الرَّسُولُ عطف بر «یَقُولُ یا لَیْتَنِی» یا بر «یَعَضُّ الظَّالِمُ» یا بر «تَشَقَّقُ السَّماءُ» و بر جمیع تقادیر معناى آیه مستقبل است، یعنى رسول صلّى اللّه علیه و آله در این مورد گوید. یا عطف بر «قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ» و در این صورت بر همان معناى ماضى باقى مىماند، یعنى آنان که امیدوار نیستند جهت استهزاى به رسول صلّى اللّه علیه و آله گفتند:
چرا ملایکه بر ما نازل نمىشوند.
و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مقام شکایت از آنان گفت:
یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً بار پروردگارا قوم من این قرآن یا قرآن ولایت على علیه السّلام را متروک گذاشتند.
و در خطبه اى از امیر المؤمنین علیه السّلام آمده است: من آن ذکر هستم که از آن گم شدهاند، و راهى هستم که از آن روى گردانیدهاند، و ایمانى هستم که به آن کافر شدهاند، و قرآنى هستم که ترک و مهجور شده است، و دینى هستم که آن را تکذیب کردهاند[۲].
وَ کَذلِکَ و مانند قرار دادن دشمنان براى تو که مشتمل بر حکمتها و مصلحتهاى متعددى است، از قبیل سوق دادن پیروان تو به سوى دار آخرت.
چنانچه گفته شده:
این جفاى خلق بر تو در جهان | گر بدانى گنج زر آمد نهان | |
خلق را با تو چنین بدخو کند | تا ترا ناچار رخ آن سو کند | |
آن یکى واعظ چو بر منبر بدى | قاطعان راه را داعى شدى | |
مىنکردى او دعا بر اصفیا | مىبکردى او خبیثان را دعا | |
مر ورا گفتند کاین معهود نیست | دعوت اهل ضلالت جود نیست | |
گفت نیکویى از اینها دیدهام | من دعاشان زین سبب بگزیدهام | |
چون سبب ساز صلاح من شدند | پس دعاشان بر من است اى هوشمند | |
و نیز فایدهى دشمنان نشر کردن فضیلت تو در عالم و رساندن آوازهى تو به گوش بنىآدم است که فضل فاضل را حسد حاسدین نشر مىسازد و توجّه دادن مردم و ترغیب آنان به دیدن و صحبت توست.
زیرا که فطرت نفوس توجّه کردن به هر چه که جدید است مىباشد و با وجود دشمنان، مؤمن از کافر و خالص از منافق تمیز داده مىشود، معجزات به سبب عداوت دشمنان از تو ظاهر مىشود، تو و پیروانت در دین متّکى مىشوید و دلهاى شما قوى مىشود و غیر اینها از مصالحى است که بر وجود دشمنان تو مترتّب مىشود.
جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا ما براى هر پیامبرى دشمن قرار دادیم.
مقصود از «عدوّ» یا جنس دشمن است به نحوى که بر واحد و کثیراطلاق گردد، یا مقصود از آن معناى جمع است، چون هر نبىّ داراى دشمنان متعدّدى بود؛ و لفظ «عدوّ» بر مفرد و جمع اطلاق مىشود.
مِنَ الْمُجْرِمِینَ که دشمنان نبىّ از مجرمین است، نه از مؤمنین.
وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً و پروردگارت براى تو بس است که راهنما و یاور تو است دلدارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امّت اوست که از زیادى دشمنان به شدّت مى ترسیدند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً واحِدَهً یعنى گاهى مى گویند چرا ملایکه بر ما نازل نمى شود که مىخواهند تو را مسخره کنند، گاهى مى گویند اگر آنچه را که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىگوید حقّ است پس چرا همهى آن یکدفعه بر او نازل نمىشود؟ به چه سبب آیه آیه نازل مىشود؟
در حالى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله ادّعاى رسالت از جانب او را مىکند که قدرت دارد همهى کتاب را یک مرتبه و دفعى نازل کند و احتیاج به تأمّل و فکر و گذشت زمان ندارد که آن را جمع و تألیف کند.
و اسم ظاهر آوردن به جاى ضمیر براى این است که آنان را با صفت بد و رسوایشان احضار نماید.
کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ نزول تدریجى براى آن است که شهودگاه دلت پایدارى و ثبات یابد.
چون هر اندازه که بر تو آیه اى از قرآن نازل شود انس و الفت تو به رحمان زیاد مىشود و هر اندازه که انس تو به رحمان افزون شود ثبات قلب تو بر دین زیادتر مى گردد.
وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا عطف بر لفظ «انزلناه» مقدّر است و ترتیل خواندن قرآن است به آرامى و آهستگى، مقصود این است که آن را بر تو با فاصله و پراکنده در طول بیست و سه سال خواندیم.
وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ و آنان نمى توانند حالتى بیاورند که شبیه حال تو در ادّعاى رسالت باشد.
مانند این گفتارشان که مىگفتند: این پادشاه روم و پادشاه فارس است که هرگاه رسولى بفرستد داراى خدم، حشم، کالا، زمین، خیمهها و بستانها مىشود و حال آنان در رسالت شبیه به حال تو در ادّعاى رسالت از جانب خداست که او خالق زمین و آسمان است، بلکه حال تو در این ادّعا والاتر و برتر از حال آنان است و چون آنچه را که آنها دارند تو ندارى پس تو نباید رسول باشى! یا مقصود حالتى است که شبیه حال تو در بشر بودن باشد که مانع از رسالت است، مانند این گفتار آنان که مىگفتند: تو مانند ما مىخورى و در بازارها راه مىروى، چنین حالاتى دلالت بر احتیاج مىکند و احتیاج منافى با رسالت از بىنیاز مطلق است.
یا مقصود حالتى است که شبیه حالت تو باشد بلکه شریفتر از حالت تو باشد، ولى به دارندهى آن حالت ملایکه نازل نمىشود و او فرستادهى خدا نمى گردد.
پس تو هم رسول نیستى، مانند این گفتار آنان که چرا ملایکه بر ما نازل نمىشود، چه این سخن آنان بدین معناست که ما از جهت تربیت پدران و تعلیم معلّمین و کسب فضائل انسانى شریفتر از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هستیم.
زیرا ما در مدارس علم درس خواندهایم و خود را در تحصیل علوم و حکمت خسته کردهایم، خط و کتابت و نوشتن کسب کردهایم و همچنین از جهت نسب و حسب شریفتریم و در عین حال رسول نشده ایم.
پس چگونه او از بین ما رسول شد، با این که او پدر ندید، علم تحصیل نکرد، داراى مال و ثروتى نبود، نخواند و ننوشت؟! یا مقصود حالتى است که شبیه حال تو در رسالت باشد ولى حالت تو موافق رسالت نباشد، مانند این گفتار آنان که چرا قرآن یکمرتبه و دفعى بر او نازل نمىشود، که این سخن آنان بدین معناست که حال او در رسالت شبیه حال رسولان گذشته است، پس اگر او هم مانند آنان رسول بود باید قرآن خود را یک مرتبه و یک جا مىآورد، مانند رسولان پیشین که کتابهایشان را یکجا مى آوردند حال که او چنین نکرده پس رسول نیست! إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِ و ما به تو جوابى دادیم که حقّ و ثابت است و جهت باطل کردن مثالهاى آنان آمده است، که باطل کنندهى مثلهاى آنان و نگهدارندهى رسالت تو بدون معارض و مبطل است.
وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً و جواب ما از نظر بیان و تفسیر بهتر از بیان آنان است که مىخواهند رسالت تو را ابطال نمایند.
الَّذِینَ یُحْشَرُونَ این جمله بدل یا صفت از «الَّذِینَ کَفَرُوا» است، یا اظهار ذمّ دیگر و رسوایى دیگرست.
یا مبتداست و خبر آن جملهى بعدى است که مىآید یا خبر مبتداى محذوف است، یعنى آنان هستند که بر صورتهایشان محشور مىشوند.
عَلى وُجُوهِهِمْ بر صورتهایشان راه مىروند چنانچه راست قامت مانند انسان بر دو پایش راه مىرود، یا مقصود این است که با صورتهایشان إِلى جَهَنَّمَ به سوى جهنّم روى مى آورند.
بدان که انسان همانطور که بدنش راست قامت آفریده شده و سرش در بالاى بدن و پاهایش بر روى زمین قرار گرفته و در مورد احتیاجات بدنى با دو پایش راه مىرود روح او نیز این چنین آفریده شده است که سر معنوى او در بالاى وجودش و دو پاى معنوى اش در پایین قرار گرفته، آنچه که بر فطرت انسانى اش باقى مانده حال باطنى آن بر همین منوال است.
و هرگاه که از فطرتش برگشته و مرتدّ شود سر و صورت باطنىاش از بالاى وجودش سقوط کرده و به وسطهاى وجود برمىگردد، در همین انحطاط و پایین آمدن به تدریج پیش مىرود تا جایى که سرش به جاى پایش مىرسد و پایش به جاى سر باز مىگردد.
چون صورت اخروى و بدن ملکوتى او تابع نفس اوست به نحوى که نفسش هیچ حالتى به خود نمىگیرد مگر آن که بدن او نیز به همان حالت درمىآید لذا بدن اخروى او معکوس مى شود به طورى که راه رفتن او با صورتش مىشود و پاهاى او بالاى سرش قرار مىگیرد.
در روایت آمده است: مردى گفت: یا نبىّ اللّه کافر در روز قیامت چگونه بر صورتش محشور مىشود؟ رسول خدا فرمود: آن کسى که قدرت دارد انسان را بر دو پایش به راه اندازد قدرت دارد او را در روز قیامت با صورت راه ببرد و همین است معناى تناسخ ملکوتى، که گاهى این معنا قوى مىشود به نحوى که اثرش به بدن ملکى سرایت مىکند که در این صورت مسخ مىشود[۳].
أُوْلئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلًا کفّار مکّه به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و یارانش گفتند: آنان بدترین خلق خدا هستند، پس آیه نازل شد، یعنى کفّار گمان کردند که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و یارانش بدترین خلق خدا هستند، ولى آنان در آن هنگام که به سوى آتش کشیده مىشوند بدتر از اینان هستند، یا در این دنیا بدتر و گمراهتر از آنان هستند.
[۱] الصّافى ج ۶ ص ۶ و الاحتجاج ج ۱ ص ۲۹
[۲] البرهان ج ۳ ص ۱۶۶
[۳] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۷۰ و نور الثّقلین ج ۴ ص ۱۵ ح۵۶
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۰، ص: ۴۴۹