ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الفرقان۳۵-۷۷
آیات ۳۵- ۴۴
[سوره الفرقان (۲۵): آیات ۳۵ تا ۴۴]
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً (۳۵) فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِیراً (۳۶) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَهً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ عَذاباً أَلِیماً (۳۷) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً (۳۸) وَ کُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِیراً (۳۹)
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَهِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً (۴۰) وَ إِذا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (۴۱) إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً (۴۲) أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً (۴۳) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (۴۴)
ترجمه:
(۲۵/ ۴۴- ۳۵)
و به راستى به موسى علیه السّلام کتاب آسمانى دادیم و برادرش هارون را همراه و دستیار گرداندیم.
آنگاه گفتیم که به سوى قومى که آیات ما را دروغ انگاشتند بروید، آنگاه به کلى نابودشان کردیم.
و قوم نوح چون پیامبران را دروغگو انگاشتند، غرقه شان کردیم و آنان را براى مردم مایهى عبرت ساختیم، و براى ستمکاران مشرک، عذابى دردناک آماده ساختیم.
و عاد و ثمود و اصحاب رس و نسلهایى فراوان را در میان اینان [هلاک کردیم].
و براى هر یک مثلها زدیم و همه را یکایک هلاک ساختیم.
و به سراغ شهرى که بر آن باران بلا باریده شده بود، رفتند؛ آیا آن را نمىدیدند، یا بلکه امیدى به حشر و نشر نداشتند.
و چون تو را بینند جز به ریشخندت نمىگیرند [و مىگویند] آیا این همان کسى است که خداوند به پیامبرى برانگیخته است؟
چه بسا نزدیک بود که ما را پرستش خدایانمان- اگر در راه [پرستش] آنان مقاومت نمىکردیم- بیراه کند؛ و به زودى، چون عذاب را بینند، بدانند که چه کسى گمراه تر است.
آیا دیدهاى آن کس را که هواى نفسش را [همچون] خداى خود گرفت؟ آیا تو نگهبان او مىشوى؟
یا گمان مىکنى که بیشترینهى آنان گوش شنوا دارند یا تعقل مىکنند؛ آنان جز همانند چارپایان نیستند؛ بلکه ایشان گمراهترند.
تفسیر
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وقتى حال محمّد صلّى اللّه علیه و آله را در رسالتش و حال کفّار را در انکار رسالت ذکر نمود، رسولان پیشین و انکار منکرین و نابود ساختن آنان را نیز ذکر کرد تا دلدارى و تقویت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنین و تهدید منکرین باشد.
وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً* فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِیراً چون مقصود از ذکر رسالت موسى علیه السّلام و هارون دلدارى رسول صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنین و تهدید منکرین و معاندین است لذا اکتفا به ذکر ارسال آن دو و انکار قوم آن دو و نابود ساختن آنان نمود و تفصیل کیفیّت ارسال آن دو و نابود کردن قوم آنان را ذکر نکرد، و حقّ عبارت این بود که گوید:
«ثمّ دمّرناهم» ولى به جاى «ثمّ» لفظ «فاء» آورد تا موهم این باشد که تدمیر و نابود ساختن بدون تأخیر و مهلت به دنبال رسالت واقع شده تا در دلدارى و تهدید رساتر باشد، و تقدیر آیه چنین است: پس آن دو رفتند و رسالتشان را تبلیغ نمودند، و مدّت زیادى با قومشان مدارا کردند، و قوم در انکار مبالغه نمودند تا در انکارشان منتهى به ابطال فطرتشان گشت، پس ما آنان را واژگونه نموده و نابود ساختیم.
وَ قَوْمَ نُوحٍ این جمله عطف بر مفعول «دمّرناهم» است لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ کلام مستأنف و جواب و سؤال مقدّر است، یا مفعول لفظ «اذکر» محذوف است که عطف بر قول خدا: «لقد آتینا موسى علیه السّلام الکتاب» شده است، چه این جمله به معناى «اذکر موسى علیه السّلام و قومه» مىباشد و ما بعد آن مستأنف یا مفعول فعل محذوف است که ما بعدش آن را تفسیر مىکند و از باب «شریطه التّفسیر» نیست، زیرا ما بعد «لمّا» جائز نیست بر ما قبلش تسلّط پیدا کند.
و تکذیب جمیع رسولان به آنان نسبت داده شده یا بدان جهت است که آنان رسالت را انکار کردند، یا نوح علیه السّلام و ما قبل نوح را انکار نمودند، یا بدان جهت است که انکار یکى از رسولان مستلزم انکار جمیع رسولان است.
أَغْرَقْناهُمْ همهى آنان را غرق کردیم.
وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَهً و آنان را براى مردم آیت و نشانه اى قرار دادیم که دلالت بر قدرت و خشم ما بر مخالفین رسولان مىکند که این قدرت و خشم به نحوى است که بر کسى مخفى نیست.
وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ اینجا به جاى «للظّالمین» مى توانست ضمیر بیاورد بگوید «لهم» ولى اسم ظاهر را به جاى ضمیر آورد تا تصریح به این معنا بکند که آنان در تکذیب رسولان ظالم و ستمکارند.
یا مقصود تهدید مطلق ظالمین و ستمکاران است که براى آنان آماده کردهایم عَذاباً أَلِیماً عذاب دردناک را در آخرت، همچنانکه زیر و رو کردن و نابود ساختن و غرق کردن در دنیا بود.
وَ عاداً عطف بر مفعول «دمّرناهم» یا مفعول «جعلناهم» است، یا عطف به «للظّالمین» است به طریقهى حذف و ایصال یا به طریقهى عطف بر محلّ آن یا مفعول «أذکر» محذوف، یا مفعول «أهلکنا» محذوف است.
حکایت اصحاب رس
وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِ «الرّس» چاهى است که از سنگ ساخته ساخته شده و اسم چاهى است که براى باقیماندهى از قوم ثمود بود و به معناى حفر و کندن و پنهان کردن و دفن چیزى در زیر چیزى است.
و اصحاب رسّ طبق آنچه که از مولاى ما امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده کسانى بودند که درخت صنوبر را عبادت مىکردند، آنان داراى دوازده قریه بودند که در کنار نهر قرار گرفته بود و به همهى آن قریهها «رسّ» گفته مىشد، آنان قریههاى خود را به نامهاى ماههاى فارسى مىنامیدند و در هر ماه در یکى از قریه ها عید داشتند، نام ماهها را از نامهاى آن قریه ها مى گرفتند و براى هر ماه اسم همان قریه اى را مى گذاشتند که در آن ماه آنجا عید گرفته بودند و در هر قریه درختى بود که آن را عبادت مى کردند و در موسم عید گرد آن درخت جمع مى شدند.
شیطان پس از اجتماع مردم در پیش آن درخت و پرستش آن آن را حرکت مى داد و با آنان حرف مىزد و از ساقهى آن داد مى زد: بندگان من، من از شما راضى شدم پس راحت باشید.
و چون که نوبت عید قریهى بزرگ آنان مى رسید نزد درخت بزرگى که در آنجا بود جمع مى شدند، بیشتر از مقدارى که در سایر قریه ها جمع مى شدند و قربانیهایش را افزونتر از سایر قریه ها ذبح مى کردند و شیطان از داخل آن درخت حرف مى زد و بلند سخن مى گفت و بیشتر از سابق آنان را به تمنّا و آرزو مى انداخت.
وقتى این مطلب ادامه پیدا کرد و طولانى شد خداى تعالى پیامبرى از اولاد یهود فرزند یعقوب به سوى آنان فرستاد که مدّتى طولانى در میان آنان بود و آنان را به توحید دعوت مى کرد و چون آن نبىّ دید که آنان در طغیان و سرکشى ادامه مى دهند از خدا خواست درختانشان را خشک کند، پس درختانشان خشک شد.
وقتى دیدند که درختانشان خشک شده دو گروه شدند، گروهى گفتند: این شخص خدایان شما را جادو کرد، و گروهى گفتند: خدایان شما وقتى دیدند این مرد روى مردم را از آنان برمى گرداند و شما غضبناک نمى شوید به خشم آمدند و اتّفاق نمودند که او را در نهر «رسّ» زیر درخت بزرگ دفن کنند، که او را زیر رود «رسّ» دفن کردند.
پس خداى تعالى آنان را اصحاب رسّ نامید چه آنان صاحبان قریه هایى بودند که بررود رسّ واقع شده بود، یا از آن جهت اصحاب رسّ نامیده شده اند که پیامبرشان را زنده دفن کردند، پس خداى تعالى بر آنان غضب نمود و باد شدید سرخى بر آنان فرستاد که زمین در زیر آنان سنگ گوگردى بود که افروخته مى شد، و ابر سیاهى بر آنان سایه افکند که بر روى آنان آتش مى بارید و شعله مى کشید، پس بدنهاى آنان ذوب شد همانطور که سرب در آتش آب مىشود[۱].
بعضى گفته اند: «رسّ» نهرى است در ناحیهى آذربایجان[۲].
روایت شده که جماعتى از زنان خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدند و یکى از زنان از سحق (نزدیکى زنان با زنان) سؤال کرد، پس امام فرمود: حدّ سحق حدّ زنا است، آن زن پرسید: آیا خداوند آن را در قرآن ذکر نکرده؟ امام فرمود: چرا، ذکر کرده است. پرسید:
کجا ذکر شده؟ امام فرمود: «هنّ اصحاب الرسّ».
و در خبر دیگرى است: زنى با کنیزش خدمت ابى عبد اللّه علیه السّلام رسید و گفت: چه مىگویى دربارهى زنان با زنان، یعنى مساحقه؟
امام فرمود: اینان در آتشاند تا آنجا که آن پرسنده گفت:
آیا این مطلب در کتاب خدا نیست؟ فرمود: چرا، سایل گفت:
کجاست این مطلب؟ امام فرمود: قول خداى تعالى: «وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِ» که آن زنان همان زنان منسوب به رسّ هستند[۳].
و در خبر دیگرى است: مساحقهى زنان در زمان اصحاب رسّ بوده است[۴].
برخى گفته اند: رسّ اسم چاهى است که پیامبر خودشان را در آن چاه افکندهاند[۵].
و بعضى گفته اند که اصحاب رسّ صاحبان حیوانات بودهاند و آنان داراى چاهى بودهاند که بر روى آن چاه مى نشسته اند و بتها را عبادت مى کرده اند، پس خداوند شعیب را به سوى آنان فرستاد که او را تکذیب کردند و در نتیجه چاه جوشید و آب بالا آمد و زمین آنان را فروبرد و هلاک شدند[۶].
و بعضى گفتهاند: رسّ قریه اى است در یمامه که مردم آنجا پیامبر خود را کشتند و در نتیجه خداوند آنان را هلاک و نابود ساخت[۷].
بعضى گفته اند: رسّ چاهى در انطاکیه است، که اهل آنجا حبیب نجّار را کشتند، مردم آنجا به آن چاه نسبت داده شدند[۸].
وَ قُرُوناً لفظ «قرون» جمع «قرن» است، و لفظ «قرن» معانى متعدّدى دارد که در اینجا مناسب این است که به معناى امّت باشد امّتى که به هلاکت رسیده اند و هیچ یک از آنان باقى نمانده است، یا به معناى امّتى است که اهل یک زمان باشند، یا به معناى امّت بعد از امّت است.
بَیْنَ ذلِکَ بین این اقوام و ملّتها که ذکر شد، یعنى قوم نوح و عاد و ثمود و اصحاب رسّ و قوم موسى علیه السّلام.
کَثِیراً* وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ براى هر یک از امّتهایى که هلاک شدهاند حکایتهاى متعدّدى از گذشتگان گفتیم که آنان را نسبت به خشم ما تهدید مىکرد و به رحمت ما ترغیب مى نمود، چنانچه براى امّت تو مثالهاى متعدّدى به همین منوال آوردیم.
وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً لفظ «التبّر» به معناى شکستن و هلاک کردن است مانند «تتبیر» وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَهِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ مقصود قریه هاى قوم لوط است که سنگباران شد.
أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها آیا آنان را نمى بینند تا عبرت بگیرند و در تنبیه و تهدید احتیاج به غیر آنان پیدا نکنند.
بَلْ بلکه آنان را دیدند، و لیکن کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً امید حشر و نشر نداشتند، چون اعتقاد به حشر نداشتند یا از رحمت خدا مأیوس بودند، پس معناى آیه این است که آنان امید حشر و نشر براى ثواب را ندارند.
وَ إِذا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً لفظ «هزؤ» با ضمّه و سکون و «هزؤ» با دو ضمّه مصدر «أهزأ به» و «أهزأ منه» مانند «منع» و «سمع» به معناى مسخره کردن است.
پس معناى آیه این است: هرگاه که تو را مى بینند از باب مسخره و تحقیر کردن تو مىگویند: أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا این سخن کفّار جهت نهایت تحقیر و استهزاست چون آنان در کلامشان استفهام تعجّبى آوردند که دلالت بر این دارد که حال رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به جهت حقارتش با رسالت الهى منافات دارد و کلام را با اسم اشارهى قریب آوردند که دلالت بر تحقیر دارد، جملهى «بعث اللّه رسولا» را بر سبیل تسلیم گفتند، یعنى بعث و برانگیختن را صلهى موصول قرار دادند که دلالت بر تحقّق و تسلیم آن دارد با این که آنان رسالت پیامبر را انکار مى کنند.
إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لفظ «ان» مخفّف از مثقله یا بنا بر قولى نافیه است، یعنى مى گویند این رسول از کثرت و زیادى دعوت و اصرار بر دعوت به سوى خدا، از کثرت احتیاج به چیزى که آن را بزعم خودش برهان مى داند، از کثرت و فراوانى آنچه را که ظاهر مى کند و آن را به زعم خودش معجزه مى داند نزدیک است که ما را از توجّه به خدایان خود روى گردان کند.
لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها جواب لفظ «لو لا» به قرینهى سابق محذوف است، یعنى اگر صبر و استوارى ما بر پرستش خدایان خویش نبود نزدیک بود که ما را گمراه کند.
پس این جمله بهمنزلهى قید: «ان کان لیضلّنا» است و به زودى وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ و به زودى در حال احتضار، یا در برزخ، یا در روز قیامت خواهند دانست:
مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا چه کسى و کدام یک از تو و از آنان گمراهترست.
چون قول خداى تعالى إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا دلالت بر این دارد که رسول خدا گمراه است و مىخواهد مردم را نیز گمراه کند لذا خداى تعالى فرمود: به زودى خواهند فهمید که چه کسى گمراه ترست.
أَ رَأَیْتَ خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است که آیا دیدى؟ چه مقصود از رؤیت دیدن با چشمان باشد یا مشاهدهى قلبى، یا خطاب عامّ است که آیا شما به چشم یا به دل ندیده اید؟
مَنِ اتَّخَذَ آن کسى را که، لفظ «من» موصوله و مفعول «رأیت» یا استفهامیّه و مفعول است که معلّق از عامل است.
إِلهَهُ هَواهُ هوا و هوس او خداى اوست مفعول دوّم را جهت اهتمام به آن مقدّم انداخت.
لفظ «هوا» به حالت قصر محبّت و عشق در خیر و شرّ است، همچنین است لفظ «مهوى» و لیکن هرگاه به انسان یا به نفس انسان نسبت داده شود هواى در شرّ نسبت به انسانیت متبادر مى شود و «اله» کسى است که انسان او را عبادت مى کند.
یعنى در اوامر و نواهى وى را اطاعت مى کند، و غایت و هدف حرکات و سکنات خودش را که آن را عبادت مى نامد رضاى او قرار مى دهد.
و چون انسان مادامىکه نسبت به خدا و شیطان همانند مدارک نسبت به نفس داراى دو وجه نباشد که یک وجه به سوى نفسش و وجه دیگر به سوى عقلش مىباشد که وجه نفسانى او را به خواسته هاى نفس امر کند که در آن هلاک و گمراهى او است و وجه عقلانى او به خواسته هاى عقل امر مى کند، که آن خواسته ها مورد رضایت خدا و مورد امر خداست.
به عبارت دیگر مادام که انسان از حکم نفسش خارج نشود و در پیروى رحمان یا شیطان متمکّن نگردد و دو حاکم بر او حکومت مى کنند، حاکم الهى عقلانى و حاکم شیطانى نفسانى که این زاجر و مانع است و دیگرى فریبدهنده و اغواکننده.
پس اگر شیطان را در اغوا و فریبش تبعیّت نمود، در هوا و اراده و خواستههاى نفس پیرو نفس گردید در محکوم شدن به حکم شیطان و نفس به تدریج پیش مىرود تا آنجا که در این معنا متمکّن مى گردد و دیگر مدخل و مخرجى براى عقل و ملایکه و رحمان باقى نمى ماند، حکم خدا را به توسّط ملایکه و عقل نمى پذیرد، آنچه را که عقل به آن راضى است دوست ندارد و آن را نمى طلبد، بلکه مطیع امر شیطان مى شود که او را امر به طلب خواسته هاى نفس مى کند و مطیع خواسته هاى نفس مى شود که آنان را جذب و تحصیل نماید که آن امر تکوینى همان خواسته هااست و مطیع اراده ها مى شود که آن را تسخیر نماید و آن امر اراده است.
بنابراین نخست شیطان معبود او قرار مى گیرد، چنانچه خداى تعالى در حکایت قول ملایکه فرمود: بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ بلکه جنّ را عبادت مىکردند، بیشترشان به جنّ ایمان دارند ولى خودشان نمىدانند، بلکه گمان مى کنند خدا را عبادت مى کنند، سپس در مرحلهى دوّم معشوقها و خواسته ها معبود آنان قرار مىگیرند و در مرحلهى سوّم هواها و ارادهها.
و چه خوب گفته شده است:
اى هواهاى تو خداانگیز | زین خداهاى تو خدا بیزار | |
أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا آیا تو وکیل بر نفس آنان هستى تا از پیروى هواى نفس و گوش نکردن سخنان تو اندوهناک شوى و سینه ات به تنگ آید.
و لفظ «وکیل» بر وزن فعیل به معناى مفعول است، «و کل إلیه الأمر» یعنى کار را به او تسلیم کرد و به او واگذارد و متعدّى شدن آن با لفظ «على» به جهت تضمین مثل معناى رقیب و نگهبان است.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ آیا تو گمان مىکنى که بیشترشان که در مقام تقلید هستند مىشنوند أَوْ یَعْقِلُونَ یا در مقام تحقیق اندیشه و تعقّل مى کنند، که شنیدن و استماع اوّل مقام علم است که آن مقام تقلید است، تعقّل و اندیشه آخر مقام تقلید است که همان مقام تحقیق و تحقّق است و به این دو مرحله خداى تعالى اشاره کرده آنجا که فرمود: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ[۹] إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ آنان در عدم تدبّر و اندیشه و عدم تذکّر مقصود از تخاطب و این که محکوم بحکم شهوت و غضب خویش هستند بدون این که مانعى از خودشان داشته باشند که رادع و جلوگیر آنان باشد جز مانند حیوانات نیستند.
بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا بلکه آنان از حیوانات گمراه ترند، زیرا که حیوانات فطرتا پیرو شهوتها و غضبها آفریده شدهاند و از راه فطرى خودشان منحرف نشده و گمراه نگشته اند و گمراهى حیوانات نسبت به انسان و راه انسان است، در حالى که انسان فطرتا در جهت سلوک و رفتن به سوى خدا آفریده شده و فطرت انسان خواهان خروج از همهى تعیّنات و لحوق به عالم اطلاق است.
پس آنگاه که از این سیر و لحوق روى برمى گرداند و دربعضى از مراتب چهارپایان یا درندگان یا شیاطین مىایستد از راه مخصوصى خودش گمراه گشته و از هر گمراهى گمراهتر مى شود.
زیرا که گمراهى هر گمراهى جز انسان و جنّ نسبت به طریق انسانیّت سنجیده مىشود که از غیر انسان توقّع سیر بر راه انسانیّت نمىرود، بر خلاف گمراهى انسان که نسبت به طریق و راه خودش که توقّع مىشود انسان بر آن راه باشد.
آیات ۴۵- ۷۷
[سوره الفرقان (۲۵): آیات ۴۵ تا ۷۷]
أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً (۴۵) ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً (۴۶) وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (۴۷) وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (۴۸) لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً (۴۹)
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً (۵۰) وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ نَذِیراً (۵۱) فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً (۵۲) وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (۵۳) وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً (۵۴)
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُهُمْ وَ لا یَضُرُّهُمْ وَ کانَ الْکافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِیراً (۵۵) وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۵۶) قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلاً (۵۷) وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً (۵۸) الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (۵۹)
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً (۶۰) تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِیراً (۶۱) وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَهً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً (۶۲) وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (۶۳) وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً (۶۴)
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً (۶۵) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۶۶) وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً (۶۷) وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً (۶۸) یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً (۶۹)
إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۷۰) وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً (۷۱) وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً (۷۲) وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً (۷۳) وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً (۷۴)
أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ بِما صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّهً وَ سَلاماً (۷۵) خالِدِینَ فِیها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۷۶) قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً (۷۷)
ترجمه:
(۲۵/ ۷۷- ۴۵)
آیا نیندیشیده اى که پروردگارت چگونه سایه را مى گسترد- و اگر مى خواست آن را ساکن مى گرداند- سپس خورشید را نمایانگر آن مى گردانیم.
سپس آن را اندک اندک به سوى خود باز مى گیریم.
و او کسى است که شب را براى شما پردهپوش و خواب را آرامبخش گرداند و روز را مایهى جنب و جوش ساخت.
و او کسى است که بادها را پیشاپیش [باران] رحمتش مژده بخش مى فرستد؛ و از آسمان، آبى بس پاکیزه فروفرستادیم.
تا بدان سرزمینى پژمرده را زنده گردانیم و آن را به چارپایان و مردمان بسیارى از آنان که آفریده ایم شان مى نوشانیم.
و به راستى که آن را گونه گونه برایشان بیان داشتیم تا پند گیرند؛ و بیشترینهى مردم، جز ناسپاسى نخواستند.
و اگر مى خواستیم در هر شهرى [پیامبر] هشداردهنده اى برمى انگیختیم.
پس، از کافران اطاعت مکن و با آنان به سختى جهاد کن.
و او کسى است که دو دریا را به هم آمیخت. این یک شیرین و خوشگوار، و این یک شور و تلخ.
و در میان آن دو برزخ و حایلى استوار قرار داد.
و او کسى است که از آب، انسانى آفرید، و او را داراى پیوند نسبى و سببى گردانید و پروردگار تو تواناست.
و به جاى خداوند چیزى را مى پرستند که نه سودى برایشان دارد و نه زیانى؛ و کافر بر مخالفت پروردگارش پشتیبان [طاغوت] است.
و ما تو را جز مژدهرسان و هشداردهنده نفرستادیم.
بگو براى آن از شما مزدى نمى طلبم، مگر این که کسى بخواهد که به سوى پروردگارش راه برد.
و بر [خداوند] زندهاى که نمى میرد توکل کن و شاکرانه او را تسبیحگوى و او به گناهان بندگانش بس آگاه است.
همان کسى که آسمانها و زمین و ما بین آنان را در شش روز آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت؛ [اوست] خداوند رحمان، پس دربارهاش از [فردى] آگاه بپرس.
و چون به آنان گفته شود به خداوند رحمان سجده برید، گویند رحمان دیگر کیست، آیا به چیزى که تو به ما مىفرمایى سجده بریم؟ و بر رمیدگیشان مى افزاید.
بزرگا کسى که در آسمان برجهایى آفریده است و در آنان چراغى و ماهى تابان قرار داده است.
و او کسى است که شب و روز را پیاپى اند همدیگر آفرید، تا هر که خواهد پند گیرد و سپاس گزارد.
و بندگان خداى رحمان کسانىاند که روى زمین فروتنانه راه مى روند، و چون نادانان ایشان را مخالف سازند، سلیمانانه پاسخ دهند.
و کسانى که براى پروردگارشان به سجده و قیام شب زنده دارى کنند.
و کسانى که گویند پروردگارا از ما عذاب جهنّم برگردان، چرا که عذاب آن سخت و سنگین است.
آن بد جایگاه و منزلگاهى است.
و کسانى که چون انفاق کنند، اسراف نکرده و بخل نمىورزند و در میان این دو اعتدالى هست.
و کسانى که در جنب خداوند خداى دیگر را نمى پرستند و هیچ کس را که خداوند [کشتنش را] حرام داشته، جز به حقّ نمى کشند، زنا نمى کنند و هر کس چنین کند [عقوبت] گناه را خواهد دید.
در روز قیامت عذابش دو چندان شود و به خوارى و زارى جاودانه در آن [عذاب] بماند،
– مگر کسى که توبه کند و ایمان ورزد و عملى شایسته پیشه کند، که اینان کسانى هستند که خداوند سیّئاتشان را به حسنات بدل مى کند و خداوند آمرزگار مهربان است.
و هر کس توبه کند و عمل صالح پیشه کند، حقّا که به درگاه خداوند چنانکه باید و شاید توبه کرده است.
و نیز کسانى که در مجلس باطل حضور نیابند و چون بر امرى لغو برخوردند کریمانه بگذرند.
و کسانى که چون آیات پروردگارشان را فرا یادشان دهند، هنگام شنیدن آن ناشنواوار و نابیناوار برخورد نکنند.
و کسانى که گویند پروردگارا به ما از همسرانمان و زادوولدمان مایهى روشنى چشم ببخش و ما را پیشواى پرهیزکاران قرار ده.
اینانند که غرفه [هاى بهشتى] را به خاطر صبرى که [در شداید] ورزیده اند، نصیب مى برند و در آنجا با تحیّت و سلام روبرو مى شوند.
جاودانه در آنند، چه نیکو جایگاه و منزل گاهى است.
بگو اگر دعایتان نباشد، پروردگار من اعتنایى ندارد و به راستى که [حقایق را] دروغ انگاشته اند و زودا که [عذابشان] گریبانگیر شود.
تفسیر
أَ لَمْ تَرَ آیا پروردگارت را نمىبینى که چگونه سایه را گسترش داده؟ خطاب در اینجا به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، زیرا او است که اهل این رؤیت و دیدن است و سزاوار است که بر ترک این رؤیت سرزنش شود و ثبوت این رؤیت براى او تأکید گردد، یا خطاب عامّ است، چه غیر محمّد صلّى اللّه علیه و آله نیز شایسته است که ربّ را ببیند و بر ترک رؤیت سرزنش شود.
إِلى رَبِّکَ مقصود ربّ مضاف و آن ربّ او در ولایت است، و گستردن سایه عبارت است از صورت مثالى او که هرگاه قبول کنندهى ولایت متمکّن در اتّصال به آن صورت باشد گستردگى و وسعت احاطهى آن صورت و تصرّف او را در ما سواى خودش مى بیند و متوقف بر گذشت زمان یا قطع مکان و نقل از مقامى نیست.
و ممکن است مقصود پروردگار مطلق تو باشد، و گستردن سایه از جانب او عبارت از وسعت و گستردگى مفعولات و کارهاى انجام شدهى او و کثرت مقدورات او، منتهى شدن آن سایه به ملکوت سفلى و عالم جنّ و شیاطین باشد، یا مقصود از سایه کسى باشد که از انانیّتش خارج شده و با حیات دادن خدا زنده گشته و به سبب بقاى خدا باقى مانده است، آنان انبیا و اولیا هستند، که آنان نسبت به خدا مانند سایه نسبت به شاخص هستند از آن جهت که انانیّت و استقلال و بقایى از خودشان ندارند.
چنانچه گفته شده:
سایهى یزدان بود بندهى خدا | مردهى این عالم و زندهى خدا | |
کیف مدّ الظلّ نقش اولیاست | کاو دلیل نور خورشید خداست | |
دامن او گیر زوتر بىگمان | تا رهى از آفت آخر زمان | |
اندر این وادى مرو بىاین دلیل | لا احبّ الآفلین گو چون خلیل | |
کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ بعضى طبق ظاهر تنزیل چنین معنا کرده اند: آیا به کار پروردگارت نگاه نمى کنى؟ بعضى گفته اند: آیانمىدانى؟
و بعضى این کلام را مبنى بر قلب و تقدیر مى دانند، که تقدیر آن چنین است: «أ لم تر إلى الظل کیف مده ربک» یعنى آیا به سایه نگاه نمى کنى که چگونه پروردگارت آن را گسترانید؟
بعضى گفته اند: مقصود از ظلّ بین الطّلوعین است که آن سایه اى است کشیده شده و مقطوع نیست و بعضى ظلّ را ما بین غروب آفتاب تا طلوع آن مى دانند.
وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً اگر خداوند مى خواست سایه را نمى گسترانید و آن را در جهت گسترانیدن حرکت نمى داد، یا آن را ساکن قرار مى داد از سکونت به معناى اقامت، چه اگر خداوند مى خواست آفتاب را ظاهر نمى کرد تا سایه دایمى مى شد یا اوضاع و حالتهاى خورشید تبدیل و تغییر پیدا نمى کرد و تا سایه نیز در یک حالت باقى مى ماند، یا فانى و از بین رفته را به بقاء برنمى گشت یا آنچه که به بقا برمى گشت به حضور او نمى رفت و در نتیجه در همهى ادوار عالم یک نبىّ و یک ولىّ مى بود، یا مکوّنات و موجودات را از قوا به فعلیّت خارج نمى ساخت یا وجود را از عالم ارواح به عالم اکوان نازل نمى کرد.
ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا اگر مىخواست آفتاب را بر سایه دلیل قرار مىداد و لیکن خدا نخواسته چنین کند،زیرا که سایه با همهى معانى و بطونش دلالت بر آفتاب مى کند.
یا معناى آیه این است که خداوند اگر مى خواست آفتاب را دلیل بر سایه قرار مى داد و لیکن خداوند این معنا را اراده کرد و خواست و آفتاب را دلیل بر سایه قرار دهد براى کسى که از دیدن افعال خدا ترقّى کرده و بالا رود و ذات او را در مظاهر جمالش مشاهده کند.
یا معناى آیه این است: آیا نمى بینى چگونه سایه را گسترانید؟ و سپس چگونه آفتاب را دلیل سایه قرار داد براى کسى که این چنین باشد؟
بنابراین دو معناى، آوردن لفظ «ثمّ» با این که آفتاب از همان اوّل و ابتداى امر مدلول سایه است براى اشعار به این است که دلالت آفتاب بر سایه پس از مشاهدهى فعل خدا در خیلى از افعال با تأخیر صورت مى گیرد، چنانچه التفات از غیبت به تکلّم براى اشاره به این است که دلالت آفتاب بر مصنوعات خدا محقّق نمى شود مگر بعد از حاصل شدن مقام حضور.
ثُمَّ قَبَضْناهُ پس از گسترانیدن آنان را بهم آورد.
إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً لفظ «إلینا» همانند تصریح به این مطلب است که مقصود از «ظلّ» انبیا و اولیا علیهم السّلام و همهى موجودات است و قبض کردن سایه آفتاب و بازگردانیدن آن بعد از گسترانیدن محسوس است.
قبض انبیا، اولیا و همهى مخلوقات نیز محسوس است، زیراهمهى موجودات از ابتداى خلقتشان که همان گستردن سایه است همیشه در حال خروج از قوّه به فعلیّتهاست و در حال طرح نقایص و اعدام.
این خروج و طرح همان قبض پروردگار است که آنان را به سوى خودش به هم آورد و لفظ «یسیر» اشاره به تدریج در قبض است.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً این جمله عطف «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ» است به اعتبار معنا، چه این جمله به معناى این است: «هو الّذى مدّ الظلّ» او است که سایه را گسترانید.
و مقصود از لباس جامه است، زیرا که تاریکى شب که اشخاص را از نظرها مى پوشاند شبیه به لباسى است که بدن را از نظرها مى پوشاند، یا مقصود اختلاط است، که شب سبب اختلاط قوا و آثار آنان است، یا مقصود اجتماع در مقابل انتشار در روز است، که شب وقت اجتماع اشخاص در خانه ها و اجتماع قوا و ارواح در باطن است.
وَ النَّوْمَ سُباتاً یعنى خواب را سبب قطع از دنیا و کارهاى آن، یا سبب راحتى یا نوم قرار داده است.
وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً و روز را سبب نشر و انتشار قرار داد، و چون مقام مقام امتنان و منّت گذاردن به تعداد نعمتها وتکرار نعمتها است، و بسط کلام و تفصیل در این موارد مطلوب است لفظ «جعل» را در اینجا تکرار کرد و چون نوم از نعمتهاى شب است و گویى که نعمت مستقلّى نیست در اینجا لفظ «جعل» را تکرار نکرد.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ او همان کسى است که بادها را جهت بشارتى از رحمت خویش فرستاد.
زیرا بادهاى صورى در وقت زمستان و بهار ابرها را حرکت مى دهد و سبب باریدن باران مى شود و اطلاق رحمت بر باران در بین عرب و عجم شایع است و بادهاى غصّه ها، ترسها، مرضها، گرفتگى ها، بلاها و سایر چیزهایى که با انسان سازگار نیست به ضدّ آن بشارت مى دهند.
چون با عسر و سختى دو آسانى و یسر است، و در سورهى اعراف اختلاف قرائت در «بشرا» و غیر آن گذشت.
وَ أَنْزَلْنا چون امتحانات الهى موجب ترقّى سالک از مقام غیبت به مقام حضور است، امتحان در غیاب صورت مىگیرد «أرسل الرّیاح» را به صورت غیبت آورد و «انزلنا» را به صورت التفات از غیبت به حضور ذکر کرد.
مِنَ السَّماءِ مقصود از آسمان در اینجا ابر یا جهت بلندى و بالایى بعد از ارسال باد است که نزول باران را مژده مىدهد.
ماءً طَهُوراً چون آب خودش طاهر است، غیر خودش را از آلودگیها ناپاکیها پاک و طاهر مى کند و لفظ «طهور» که مبالغه در «طاهر» است آورد.
و مبالغه در طهارت آن است که چیزى از شدّت طهارتش موجب طهارت و پاکى مجاور خودش گردد و توصیف جنس آب به لفظ «طهور» دلالت مى کند بر این که آب مادامىکه از حدّ اطلاق این اسم خارج نشود.
و مضاف و مغلوب وصف غیر خودش نگردد این وصف طهور از آن سلب نمى شود، آب کم باشد یا زیاد، بر متنجّس وارد شود یا متنجّس بر آن وارد شود، یا غساله با آن ملاقات کند یا غیر غساله، چنانچه بعضى از فقها (رضوان اللّه علیهم) به این مطلب فتوى دادهاند و لیکن احتیاط طریق رشاد است، مخصوصا در شهرهایى که آب در آنان زیاد است و منجرّ به عسرت، سختى، تبذیر و اسراف گردد.
لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً که با آن باران سرزمین مرده را زنده گردانیم مرگ شهرها و بلادها به این است که رگهاى زمین و دانه هایش از هیجان و حرکت و نموّ بازایستند، فعالیت حیاتى و تخمیر و آبرسانى و غیره انجام نشود چه حیات و زنده شدن شهرها به هیجان و روییدن و نموّ است.
وَ نُسْقِیَهُ و با آب طهور سیراب سازیم مِمَّا خَلَقْنا بعضى از آنچه را که آفریدیم.
أَنْعاماً از چهارپایان لفظ «أنعاما» مفعول «نسقیه» و «ممّا خلقنا» حال مقدّم است، یا «ممّا خلقنا» مفعول «نسقیه» بنابراین که «من» تبعیض اسم یا جانشین اسم باشد و لفظ «انعاما» بدل یا حال از «من» است.
وَ أَناسِیَ و انسانها لفظ «أناسىّ» جمع «انسىّ» به معناى انسان است، یا جمع انسان است که نون آن ساقط شده و عوض از آن یا آورده شده، یا نون تبدیل به یاء شده است.
کَثِیراً لفظ «کثیر» براى جمع گاهى به صورت مفرد و گاهى مطابق موصوف آورده مى شود و لفظ «انعام» به صورت نکره آورده شد و خصوص انعام را از بین حیوانات ذکر نمود.
زیرا که خیلى از حیوانات از نهرها آب مى خورند، خیلى از حیوانات از آب غنى و بى نیازند و بعضى از حیوانات آب را در مسافتهاى دور طلب مى کنند؛ و لفظ «اناسىّ» نیز به همین جهت به صورت نکره آمده است.
احیاى زمین و آب خوردن حیوانات را بر آب خوردن و سیراب شدن انسان مقدّم انداخت، چون احیاى زمین و آبنوشى حیوانات جز به خاطر انسان نیست، عمدهى منافع انسان و اسباب زندگى و تعیّش او منوط به آن دو است، پس اهمیّت دادن به آن دو در مقام شمارش نعمتها بیشتر از آب خوردن و سیراب گشتن انسان است.
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ امر ولایت على علیه السّلام را در بین مردم گردانیدیم، چون آنچه که به طور مطلق معهود است و از هر قول و خطابى منظور است همان ولایت على علیه السّلام است، یا مقصود این است که شمارش و تعداد نعمتها را در قرآن، سایر کتب و بر زبان جانشینان گردانیدیم، یا باران را در شهرها، صحراها، دریاها و در اوقات و اوصاف متغیّر ساختیم، بدین گونه که آن را به صورت باران درشت قطره، یا به صورت باران نمنم و ریزریز، به صورت تگرگ و برف، پشت سر هم و متناوب درآوردیم.
لِیَذَّکَّرُوا تا متذکّر این مطلب گردند و اقرار به مبدأ و معاد کنند.
فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ امّا بیشتر مردم از این کار خوددارى و امتناع نمودند و آخرت را فراموش کردند و جز به حیات دنیوى نگرویدند.
إِلَّا کُفُوراً جز این که به ولایت یا به نعمتهایى که شمارش شد کفران ورزیدند و کفران آنان از جهت انعام ما بود، یا به نعمت باران و نعمت دادن ما کافر شدند.
از ابى جعفر علیه السّلام آمده است که فرمود: پس بیشتر مردم از امّت تو، از ولایت على علیه السّلام خوددارى کردند و جز کفران قبول نکردند[۱۰].
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ نَذِیراً و اگر ما مى خواستیم در هر قریه یک نذیر (ترساننده از بدیها و نافرمانیها) مبعوث مى کردیم و لیکن ما چنین نخواستیم، چون در خور حکمت ما نبود.
زیرا که توحید رسول صلّى اللّه علیه و آله و یکى بودن آن بزرگداشت شأن رسول و توحید جهت توجّه خلق است و در این توحید اصلاح و تکمیل آنان محقّق مى شود.
فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ پس از کافرین (به خدا یا به تو یا به ولایت در اراده) و هواهاى آنان اطاعت نکن.
وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً به علّت بى توجّهى به قرآن یا ترک اطاعتشان یا به سبب ناپذیرایى على علیه السّلام، با آنان جهاد کن، آن هم جهادى بزرگ.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ او خدایى است که دو دریا شیرین و تلخ را رها کرد و آزاد گذاشت و با هم درآمیخت.
هذا عَذْبٌ فُراتٌ یکى را به نهایت شیرینى قرار داد، چه خوردنى و نوشیدنى عذب عبارت از گوارایى آن دو است و «فرات» یعنى آخرین حدّ شیرینى و گوارا بودن است.
وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و آن دیگرى بى نهایت شور، زیرا ملح یعنى شور که ضدّ شیرینى است و اجاج آخرین حدّ شورى است.
وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً و از قدرت خویش بین آن دودریا حاجز و مانع گذاشت، این معنا بر حسب تنزیل است.
و امّا بر حسب تأویل حاجز از عالمى است غیر از آن دو عالم و از چیزى است غیر از دو دریا.
وَ حِجْراً لفظ «حجر» با حرکات سه گانه به معناى منع است که در مانع و حرام نیز استعمال مى شود.
مَحْجُوراً این لفظ براى تأکید «حجر» است مانند «ظلّ ظلیل».
بعضى گفته اند: آن مانند آب دجله است که داخل دریا مى شود و دریا را مى شکافد، هیچکدام طعم دیگرى را تغییر نمىدهد.
و بعضى گفتهاند: آن مانند نهرهاى بزرگ است که خداوند بین آن نهرها و بین دریاهاى بزرگ برزخى از زمین قرار داده که مانع از اختلاط آبهاست.
یا مقصود از دو دریا دریاى فاعلیّت است که عین ذات فاعل است، دریاى قابلیّت که عین ذات قابل و مقصود از برزخ صورتهایى است که به وجهى از جهت قابل منطبع مى شود و به وجهى از جهت فاعل، آن برزخ است که مانع از اختلاط فاعلیّت به قابلیّت و آلوده شدن فاعلیّت با قابلیّت مى شود و از نابودى و هلاک قابلیّت به سبب فاعلیّت جلوگیرى مى کند.
یا مقصود دو دریاى عالم ارواح مجرّد صرف و عالم اجسام مادّى مى باشد و برزخ نیز عالم برزخ و عالم مثال که از فناى اجسام به سبب ارواح و اختلاط ارواح با اجسام مانع مى شود یا مقصود از دو دریا یا عالم اجسام مادّى و عالم مثال و ما فوق آن است.
و مقصود از برزخ عالم برزخ است که از آن به هور قولیا تعبیر مى شود، یا مقصود دو دریاى ملکوتى سفلى و علوى است، برزخ عالم اجسام است که از ظهور یکى بر دیگرى مانع مى شود، چه اگر یکى بر دیگرى ظاهر شود ملکوت سفلى فانى و نابود مى شود.
یا مقصود دو دریاى عالم اجسام و عالم مثال است و مقصود از برزخ عالم نفوس حیوانى است.
همهى این معانى همانطور که در عالم کبیر جارى است در عالم صغیر نیز جارى مىشود.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ از آب دو دریا که آنچه مناسب ذکر آن در ذیل دو دریا است که لام «الماء» براى عهد باشد، یعنى عوض از مضاف الیه باشد.
یا مقصود خلق از نطفه است که انسان از نطفه آفریده شده که آن مخلوطى از دو طینت سجّینى (گل آگینى) و علیّینى (برین جایگاهى) است که آن دو از دو دریا هستند.[۱۱] بَشَراً بشر انسان است مذکّر باشد یا مؤنّث، مفرد باشد یا غیر مفرد، گاهى تثنیه و جمع بسته مى شود و لکن اطلاق بشر بر انسان به اعتبار جسمانیّت او است که به سبب روحانیّتش زنده است.
فَجَعَلَهُ پس از آن که او را خلق کرد نَسَباً منسوب به خودش قرار داد، یا صاحب نسب قرار داد و نسب مطلق خویش یا خویشى از جانب پدر است.
وَ صِهْراً و او را به سبب نسبت و در صورت دامادى، خویشاوند قرار داد چه صهر مطلق خویشاوندى یا خویشى به سبب مصاهره و دامادى است که همین معنا مقصود است، چنانچه مقصود از نسب انتساب به توالد است.
در خبر وارد شده است که مقصود از بشر آدم علیه السّلام و حوّاء علیها السّلام که خداوند آن دو را از آب خلق کرد، بدین گونه که آب را جزو مادّهى آن دو قرار داد، یا آن دو را از امتزاج آب شیرین و شور خلق نمود، حوّاء را از دندهى چپ آدم آفرید که هر دو صاحب نسب شدند و خدا حوّاء را به آدم تزویج کرد و هر دو صاحب صهر شدند[۱۲].
در اخبار متعددى آمده است که مقصود از بشر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على است و خداوند آبى را زیر عرش آفرید مثل قبل از آن که آدم را خلق کند، او را در لؤلؤ سبز در زیر پوشش علمش اسکان داد تا آن که آدم را خلق کرد.
وقتى آدم را آفرید آن آب را از لؤلؤ به صلب آدم منتقل نمود و این امر ادامه یافت تا آن که آن را در صلب عبد المطلّب قرار داد و سپس آن را به دو نصف کرد که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على از آن دو نصف هستند، پس آن دو صاحب دو نسبت شدند (نسبت نبوّت و نسبت ولایت) و على با فاطمه علیها السّلام ازدواج نمود و هر دو صهر گشتند و این آیه دربارهى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على و فاطمه و حسن و حسین است و بشر آنان هستند که خداوند آنان را صاحب نسبت و صهر قرار داده است[۱۳].
وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً پروردگار تو بر خلق بشر از آب و نسب و صهر قرار دادن او تواناست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُهُمْ وَ لا یَضُرُّهُمْ مشرکین و کافرین یا آنان که در زیر پردههاى اجسام محجوب گشته اند، یا غافلها یا منکرین ولایت (این معنا بهتر است) جز خدا چیزى را که نفعى به حال آنان ندارد عبادت مى کنند مانند درختان و سنگها و ستارگان و بتها و جن و شیاطین و هواها و خواسته ها و رؤساى گمراهى ها.
وَ کانَ الْکافِرُ جملهى «و کان الکافر» عطف در معناى اضراب و استدراک است، گویا که گفته است: «بل کانوا» و لیکن اسم ظاهر به جاى ضمیر آورده تا تصریح به ذمّ و سرزنش آنان به کفر باشد، ضمن این که تعلیل حکم نیز مى باشد.
و مقصود از کافر یکى از صنفهایى است که ذکر شده، زیرا همهى آنان اصناف عَلى رَبِّهِ ظَهِیراً بر پروردگارشان پشت مىکنند.
زیرا پروردگار کافر ظاهر نمى شود مگر با فطرت انسانى که همان ولایت تکوینى یا لطیفهى عقلانى است و آن فطرت مظهر ربّ در ولایت و مظهر ربّ مطلق است.
و کافر به هر معنا که باشد سترکننده و پنهان کنندهى آن لطیفه است و هر کس که آن لطیفه را پنهان کرده و بپوشاند آن را به پشت سرش انداخته و کمک به شیطان کرده است که آن فطرت و لطیفه را در همهى کارهایش تضعیف نماید اعم از آنکه آن کارها به صورت عبادات باشد یا نباشد.
زیرا که ساتر آن لطیفه در کارهایش متوجّه غیر آن مى شود، هر فعلى که از او صادر شود خروج از قوّه به فعلیّت است و خروج از قوّه به فعلیّت اگر با توجّه به آن (لطیفه) نباشد؛ صاحب آن با آن کار از آن (لطیفه) دور مى شود تا جایى که آن (لطیفه) از او منقطع شده و موجب ارتداد فطرى مى شود که هیچ امید خیرى از او نیست و توبه اش (هم) پذیرفته نمى شود.
در اخبار اشاره شده که مقصود از کافر مخالف ولایت و کسى است که به ربّ خود که على علیه السّلام باشد کافر شده است[۱۴].
و بعضى گفتهاند: مقصود از کافر ابو جهل و مقصود از پروردگارش محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.
و این معنا منافاتى با تعمیم ندارد چنانچه وجه آن را دانستى.
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً دلدارى رسول صلّى اللّه علیه و آله و رفع حرج از اوست، گویا که دل رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از کفر و پشت کردن آنان به تنگ آمده و از این که نمى توانست آنان را از کفرشان تغییر دهد به سختى و حرج افتاد.
قُلْ اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله جهت دلدارى خودت و ترک کردن کفّار و اتمام حجّت بر آنان بگو:
ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ من بر ارسال یا بر تبشیر و انذار مزدى طلب نمى کنم.
مِنْ أَجْرٍ اجرتى نمىخواهم، یعنى حتّى اجرت اندکى هم نمى خواهم تا مرا متّهم کنید که این ادّعاى من از جانب خدا نیست.
إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ اجر من همین بس که هر که بخواهد راه پروردگار خود پیش گیرد به سعادت مىرسد، مقصود ربّ و پروردگار او در ولایت یا پروردگار مطلق است.
سَبِیلًا یعنى هر راهى که باشد.
بدان که شأن رسالت جز انذار چیزى نیست، انذار از ایستادن در محلّ درّندگى نفس و ترساندن از هول و هراس وقوف و ایستادن در مشتهیات نفسى که موجب دخول در آتش با کفّار است.
چنانچه به طریق حصر فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» و نیز بدان که مقصود از قبول رسالت و بیعت اسلامى جز اهتدا و راه یافتن به ایمان که طریق الى اللّه است چیزى نیست و دانستى که این مطلب حاصل نمى شود؛ مگر با قبول ولایت و بیعت ایمانى، پس اسلام در حقیقت مقدّمهى ایمان و دلالت بر طریق الى اللّه است.
بنابراین مقصود رسول از تبلیغش جز ایمان مؤمن نمى تواند باشد، نه اسلام مسلم مگر از باب مقدّمه.
و نیز مؤمن با شأن ایمانش از اظلال و سایه هاى رسول صلّى اللّه علیه و آله و اجزاى او از جهت ولایت مى شود و لذا صحیح است که رسول صلّى اللّه علیه و آله بگوید: من در مقابل رنجهاى رسالتم چیزى طلب نمى کنم مگر ذات کسى را که به سوى پروردگارش راه یابد یعنى کسى را طلب مىکنم که مؤمن باشد و ولایت را بپذیرد.
و اى رسول صلّى اللّه علیه و آله کفّار را که اموات هستند ترک کن و به سوى آنان و به کارهایشان نگاه نکن که غیر خدا را عبادت مىکنند و تو را آزار مىدهند که کار آنان جز با خدا نیست و تو هم کارهایت را به خدا واگذار نما.
وَ تَوَکَّلْ و اعتماد کن.
عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ بر کسى که بالذّات زنده است، چون کسى که مىمیرد زنده بودن و حیاتش عرضى است، یعنى افعال را از غیر خدا نبین، بلکه از نسبت افعال به غیر خدا فانى شو.
و نظر به علم و قدرت و ارادهى بالذّات خداى تعالى کن، که حیات مستلزم علم و قدرت و اراده است، اگر حیات ذاتى باشد آن امور نیز ذاتى مىشوند.
و بدان که این امور در غیر خدا به توسّط خداست تا بر آن اعتماد بکنى و کارهایت را به او واگذاشته نظر به فعل و اراده و قدرت غیر او نکنى، که مقام توکّل براى سالک حاصل نمىشود مگر با فناى از فعلش و با نظر به سریان قدرت و اراده و فعل او در جمیع موارد.
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ و او را با حمد از جمیع چیزهایى که لایق و مناسب او نیست تنزیه کن چه، حمد خدا که موجب سعه وگستردگى وجود است و تسبیح خدا جز تحمید او نیست، چنانچه در اوّل سورهى فاتحه گذشت که تسبیح خدا سلب نقایص و حدود از خداست و سلب حدود جز سلب سلب نیست که به گستردگى و سعهى وجود برمى گردد.
و مقصود از تسبیح رسول صلّى اللّه علیه و آله جز تسبیح فعلى نیست که آن عبارت از خارج شدن از جمیع حدود و فانى شدن از افعال، صفات و ذات خود است، یعنى نظر به حدود خود و حدود غیر خودت و گناهان آنان نکن که خداوند آنان را در حدود و گناهان مى گرداند و طبق استحقاقشان به دانان پاداش و جزا مى دهد.
وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً و همین آگاهى خدا به گناه بندگان کافى است، احتیاجى به نظر تو به سوى آنان نمى باشد.
الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ این جمله بدل یا صفت «الَّذِی لا یَمُوتُ» یا خبر مبتداى محذوف است، یا مبتداست که خبر آن «الرّحمن» یا «فاسئل» است.
وَ ما بَیْنَهُما آنچه که بین آسمانها و زمین است از ملایکه و موالید.
فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ در شش روز (شش مرحله یا دوره) و سپس بر عرش استیلا یافت این آیه با تمام اجزا در سورهى اعراف گذشت.
و در آنجا چگونگى آفرینش آسمانها و زمین در شش روز، و سرّ ذکر کردن استواى بر عرش به دنبال آفرینش آسمان و زمین با ادات مهلت، تراخى و تأخیر را ذکر کردیم.
چون استواى خداى تعالى بر عرش که عبارت از همهى مخلوقات است بدین معناست که نسبت خداوند با صفت رحمانى اش به بزرگ و کوچک مساوى است لذا مسند الیه را عنوان وصف رحمان قرار داده است.
فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً سألته کذا و عن کذا و بکذا به یک معناست، بنابراین ممکن است لفظ «باء» صلهى «اسأل» و «خبیرا» مفعول اوّل آن باشد یا «خبیرا» حال و مفعول اوّل آن محذوف است، یعنى از حال او بپرس در حالى که او خبیر است یا از ذات او بپرس در حالى که او خبیر است.
ممکن است لفظ «باء» براى سبب باشد و «خبیرا» مفعول اوّل آن، و کلام در این صورت بنا بر تجرید مىشود، مانند «رأیت بزید اسدا».
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ عطف بر «یعبدون» و ذمّ دیگرى براى آنان است، چون مخاطبها از عناوین اللّه جز رحمت رحمانى او را درک نمىکنند حکم را معلّق بر اسم رحمان کرد، نه سایر اسماء و فرمود: هرگاه به آنان گفته شود به خداى رحمان سجده کنید.
قالُوا از باب استهزا یا اظهار جهل به خدا و سؤال از او، یا از باب انکار در سجده او گفتند: وَ مَا الرَّحْمنُ رحمان چیست، آوردن لفظ «ما» نه لفظ «من» براى همین جهات است که گفته شد.
أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا آیا سجده کنیم چیزى را که تو امر به سجده او مىکنى؟
استفهام براى انکار است، گویا که آنان امتثال امر او را انکار کردند، نه سجده براى رحمان را و لذا نگفتند: «أ نسجد للرحمن» وَ زادَهُمْ امر تو، یا ذکر رحمان، یا ذکر سجدهى رحمان نُفُوراً نفرت آنان را از تو یا از امر تو یا از رحمان یا از سجدهى او زیاد کرد.
تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً این جمله انشا و از ما قبلش منقطع است و لفظ «سماء» اعم از این که آسمان مشهود، عوالم ارواح و آسمانهاى آنهاست و برج به معناى رکن و حصن، به معناى برجهاى دوازدهگانه مشهور موهوم در فلک اطلس است که به سبب شکلهاى موهوم از کواکب فلک هشتم تعیین شدهاند.
و ممکن است مقصود از بروج ستارگان سیّاره، یا ستارگان بزرگ روشن کننده باشد، خواه ستارگان سیّاره باشند یا ثوابت، یا مقصود مطلق ستارگان است که هر یک از آنها حصن یا مانند حصن است، یا ستارگان که ارکان آسمان هستند و ممکن است مقصود لطیفه هاى نبوى و ولوى باشد که کلیّات آن در دوازده حصر شده و جزئیّات آن منتهى به حدّى مى شود که بر حسب اصول و امّهات به یکصد و بیست و چهار هزار محدود مى شود یا یکصد و بیست هزار یا یکصدهزار.
ممکن است مقصود انبیا و اولیا علیهم السّلام باشد که آنان به سبب تعلّق و وابستگیشان به بدنهاى زمینى ارکان زمین هستند و به سبب تجرّد ذاتیشان از زمین طبع ارکان آسمان هستند.
ممکن است مقصود جهات فاعلى زنده کننده، میراننده، افاضه کنندهى روزى و افاضه کنندهى علوم باشد که از آن به اسرافیل، عزراییل، میکاییل و جبراییل تعبیر مى شود، چون جمیع خیرات و خوبیها که در عوالم منتشر است منوط به برجهاست به هر معنا که باشد خداى تعالى خودش را در این جعل به کثرت برکات مدح کرده است.
وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً لفظ «سراجا» «سرجا» نیز خوانده شده است، بنا بر قرائت مفرد (سراج) مقصود از آن آفتاب است و بنا بر قرائت جمع (سرج) مقصود همه ستارگان است که خودشان روشن هستند.
وَ قَمَراً مُنِیراً مناسب با قرائت مفرد (سراج) این است که بروج عبارت از ستارگانى باشند که خودشان روشن هستند، و مقصود از سراج بر حسب تأویل لطیفهى ولایت است که خودش بذاته روشن است، و مقصود از قمر لطیفهى نبوّت و رسالت است که نور خود را از ولایت مى گیرد.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ نفرمود: «و تبارک الّذى جعل اللّیل» و نفرمود: «الّذى جعل اللّیل» تا «تبارک» مقدّر باشد، زیرا همانطور که ذکر کردیم همهى خیرات و خوبیهاى عالم به بروج منوط است، بر خلاف تعاقب شب و روز که آن دو اگر چه موجب خیرات عالماند، ولى هر دو آلت بروز خیرات بروج در عالم هستند.
پس گویا که فرموده است: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ …» وَ النَّهارَ خِلْفَهً شب روز را پشت سر هم قرار داد تا برکات و خیرات برجها بروز کند، یعنى هر یک از شب و روز را بدل دیگرى قرار داد.
تا آنجا که اگر کارى از کسى در یکى از آن دو فوت شود در دیگرى قضا مى کند.
یا مقصود این است که هر یک از شب و روز را پشت سر دیگرى قرار داد، یا هر یک را در کیفیّت روشنایى، تاریکى، سرما و گرما مخالف دیگرى قرار داد.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً شب و روز دو نعمت بزرگ براى انسان هستند، زیرا جمیع مصالح معاش و زندگانى انسان، بلکه جمیع مصالح معاد و معاش انسان منوط به تعاقب و پشت سر هم بودن شب و روز است در صورتى که شب و روز نسبت به جمیع معانى تنزیلى و تأویلى تعمیم داده شود.
و لکن آنها دو نعمت بزرگ هستند براى کسى که آخرت را اراده کند خواه مبتدى و مقلّد باشد و آن کسى است که بخواهد یادآور شود، خواه محقّق و منتهى و به آخر رسیده باشد و آن کسى است که بخواهد شکر نماید.
چه شکور عبارت از رؤیت و دیدن انعام است در نعمت و دیدن منعم است در انعام و لازمهى آن صرف کردن نعمت است در چیزى که به خاطر آن آفریده شده است، آن نیست جز در مقام تحقیق و خروج از تقلید.
و این معنا به منزلهى قول خداى تعالى: «لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ» است که اشاره به مقام تحقیق است، یا به منزلهى «أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ» است، که اشاره به مقام تقلید است.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ این جمله با جمله هاى ما بعدش عطف است «هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ» یا بر «هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» یا «یعبدون» یا «کانَ الْکافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِیراً» یا «الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» یا بر «تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً» یا بر «هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَهً». الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً صفت «عِبادُ الرَّحْمنِ» و خبر آن قول خداى تعالى: «أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ» است، یا این جمله خبر «عِبادُ الرَّحْمنِ» است.
در صف بندگان
بندگان خدا کسانى اند که با آرامى در زمین راه مىروند.
در این آیه خداى تعالى خواست علامتهاى مقام عبد بودن را بیان کند تا سالکین الى اللّه به آنچه که از تجلیّات غیبى ظاهر مىشود مغرور نشوند و گمان نکنند که آنان واصل شده اند و از انانیّت و اسارت نفس خارج گشته اند و مقام عبد بودن و حضور را تحصیل نموده اند.
زیرا که مقام عبدیّت براى سالک حاصل نمى شود مگر در صورتى که از انانیّتش خارج شود و فعل و صفتى جز از جانب خداى تعالى نبیند.
و پایینترین مراتب این مقام بر حسب ظهور در مظاهر این است که سکینه و آرامش الهى بر سالک فرود آید و آن را مشاهده نماید، نه آن طور که مباین مباین را مشاهده کند، نه آنطور که محلّ حال را مشاهده کرده و خبر از حلول دهد و نه آنطور که متّحد متّحد را بیند که خبر از اتّحاد دهد، که هیچ یک از این حالات از مقام عبد بودن نیست، بلکه مقام عبد بودن این است که بر او سکینه و آرامش مالک و محیط باشد به نحوى که براى عبد فعل، صفت، ذات، اراده و شعورى باقى نماند.
و لکن مقام حلول و اتّحاد نمونه اى از مقام عبدیّت و مخبر از آن مقام است و در این مقام است که عبد مانند کسى مىشود که پرندهى عزیزى بر سرش فرود آمده باشد بلکه آن را عزیزتر از ذات خودش مى شمارد و نمى خواهد آن پرنده از آنجا بپرد و برود، بلکه مى بیند که پرواز آن پرنده مساوى با فناى ذات او است.
لذا همهى کوشش خود را به کار مى برد تا آن پرنده از سرش پرواز نکند، پس کوشش مى کند که صدایش را پایین بیاورد و اعضاى بدنش را ساکت نگهدارد، دست، پا و سایر اعضایش را حرکت ندهد و اگر مجبور به حرکت باشد با تأنّى، مدارا و آهسته حرکت مى دهد و اگر غیر از او شخص دیگرى بخواهد صدایش را بلند کند یا اعضاء بدنش را حرکت دهد از او خواهش و التماس مى کند که صدا بلند نکند و اعضاى بدنش را حرکت ندهد و صاحبان سکینه و آرامش راه نمى روند مگر همانطور که صاحب پرنده راه مى رود.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ اگر آن بندگان مورد خطاب نادانان از جهت جهل و نادانى (آنان) قرار بگیرند، بمانند جهل آنان معارضه نمى کنند و مثل آنان جواب نمى دهند، که جاهل و نادان از حیث جهل خطاب نمى کند مگر به چیزى که رضاى خدا در آن نیست.
قالُوا از باب رفق و مدارا به جاهلان مى گویند:
سَلاماً تا از آنان چیزى که منافى شأنشان است و چیزى که آن را خوش ندارند ظاهر نشود.
وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً لذّت خضوع، تذلّل و مناجات آنان بر لذّت خواب و استراحت غالب است.
پس نمى خوابند مگر آن مقدار که مجبورند و با سجود و قیام در برابر پروردگارشان خاکسارى کرده و با او مناجات مى نمایند.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ و بندگان خدا کسانى هستند که دنیا و مشاغل آن را مانع از حضورشان و عذاب براى نفسهایشان مى بینند و مى بینند که دنیاى مشغول کننده جز از جانب جهنّم نیست.
پس پناه به خدا مى برند و مى گویند: خدایا عذاب دوزخ را از ما برگردان إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً که عذاب دوزخ موجب شرّ همیشگى و هلاکت و عذاب است و آن بد قرارگاه و جایگاهى است.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا علامت بندگان خدا توجّه به کثرتها و عدالت بین آنهاست.
بدین گونه که به آنچه دارند از قبیل اموال دنیوى عرضى، قوا، حشمت، اعضا و مدرکات نظر مى کنند، آنچه را که حقّ آن انفاق است انفاق مى کنند و نگه مى دارند آنچه را که باید نگهدارند و مى بخشند به کسى که حقّ آن بخشیدن است و منع مى کنند از کسى که باید منع کنند.
زیرا که تقیید به عدم اسراف و اقتار مفید همین معناست، زیرا که عطا کردن و بخشیدن به غیر مستحق اسراف است اگر چه از زیادى مال باشد و منع کردن و نبخشیدن به مستحقّ اقتار و بخل است اگر چه از اصل مال باشد.
و از این علامت وجه اضافهى «عباد» به «رحمن» نه به سایر اسما استفاده مى شود، زیرا خداى تعالى با رحمت رحمانى اش به هر کس و هر چیز به مقدار استعداد و استحقاقش مى بخشد.
وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً و میان اسراف و بخل عدل یا معتدل یا میانه روى است.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و بندگان خدا کسانى هستند که با اللّه خداى دیگرى را فرا نمى خوانند، نه با زبان قال و نه با زبان حال، چون کسى که سکینه و آرامش بر او نازل شده به نحوى که مالک آن باشد دیگر براى او جهت دعوتى جز خدا نمى ماند.
وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ نفسى را که خداوند کشتن آن را حرام کرده نمى کشند، نه در عالم صغیر و نه در عالم کبیر بر خلاف کسى که بندهى رحمان نشده است، خواه بندهى شیطان باشد یا بندهى غیر رحمان از اسماى خداى تعالى، که او در این صورت نفس محترم را مانند قواى انسانى یا قواى حیوانى به غیر حقّ مى کشد خواه در خارج نفسى را بکشد یا نه.
إِلَّا بِالْحَقِ جز با امر حقّ، یا به سبب امر حقّ مانند قصاص و حدّ، یا به سبب حقّ مطلق به این که دستش دست حقّ باشد.
بدان مادامى که دست قاتل دست حقّ نشد یا تسخیر امر حقّ نگشته و مادامى که زبان امرکنندهى به قتل زبان حقّ نگشته یا مسخّر امر او نشده باشد قتل و امر به قتل جائز نیست، اعمّ از آن که در مورد قصاص و حدّ باشد یا غیر آنها.
و لذا قتل و اجراى حدود جائز نیست مگر از جانب حاکم الهى یا کسى که آن حاکم به او امر کرده باشد به نحوى که مأمور مسخّر امر حاکم و متحرّک به امر او باشد، امّا کسى که چنین نباشد نه قتل او جائز است و نه امر به قتل.
چنانچه گفته شد:
آن که جان بدهد اگر بکشد رواست | نایب است و دست او دست خداست | |
بنابراین معناى آیه این است: نفسى را که خداوند قتل آن را حرام کرده است نمى کشند مگر به سبب خدا، یعنى با دست خدا.
وَ لا یَزْنُونَ از شهوت پیروى نمىکنند.
بدان که گناهان انسان منحصر در مقتضیات شیطنت و قوّه غضب و قوّهى شهوت است و خداى تعالى به اصول و امّهات مقتضیات سهگانه اشاره فرمود.
زیرا فراخواندن غیر خدا از مقتضیات شیطنت است، بلکه مى گوییم مقتضیات شیطنت منحصر در فراخواندن غیر خداست، زیرا هر خودپسندى و هر خود نشان دادن و مجادلهى و غیر آنها از مقتضیات شیطنت فراخواندن غیر خداست و قتل نفس از مقتضیات غضب و زنا از مقتضیات شهوت است.
و بنا بر تعمیم قتل نفس و تعمیم زنا همهى مقتضیات غضب و شهوت منحصر در قتل نفس و زناست.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر کس از آن مقتضیات سهگانهى مذکور چیزى انجام دهد یَلْقَ أَثاماً با عقوبت برخورد مىکند، یا «آثام».
چنانچه در خبر است وادى در جهنّم است[۱۵]، یا آن از «اشهد اللّه فى کذا» بر وزن منع و نصر است یعنى آن را اثم و گناه حساب کرد.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ این جمله بدل از قول خدا «یلق اثاما» یا مستأنف و جواب سؤال مقدّرست.
یَوْمَ الْقِیامَهِ و معناى مضاعف شدن عذاب این است که عذاب او در قیامت نسبت به عذاب خودش و حدّ آن در دنیامضاعف مىشود، یا نسبت به عذاب او در برزخ در قیامت عذابش مضاعف مىشود.
زیرا که در برزخ معذّب به عذابى است که از خودش است بدین گونه که صورت عصیان و گناه بر او ظاهر مى شود ولى در قیامت هم عذاب خودش است و هم عذابى که جزاى عملش مى باشد.
به عبارت دیگر در برزخ با تجسّم عملش عذاب مى شود، در قیامت هم تجسّم عمل است و هم جزاى عمل و مقصود این نیست که عذاب نسبت به استحقاقش مضاعف مىشود تا منافى عدل الهى گردد.
وَ یَخْلُدْ فِیهِ خلود در عذاب یا در گناهان.
مُهاناً تقیید به لفظ «مهان» براى اشعار به این است که بعضى عذاب مىشوند ولى نه به صورت ذلّت، خوارى و اهانت، یا این لفظ تأکید و بیان است.
إِلَّا مَنْ تابَ مگر کسى که توبه کند با توبهى عامّ نبوى به دست نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا خلیفهى نبىّ صلّى اللّه علیه و آله وَ آمَنَ یعنى احکام اسلام را با بیعت عام پذیرفته باشد.
وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً با توبهى خاصّ ولوى و قبول دعوت باطنى و بیعت خاصّ ولوى عمل صالح انجام بدهد.
زیرا عمل، صالح نمىشود مگر با ولایت که با بیعت ولوى و قبول دعوت باطنى حاصل مىشود، یا توبه کنایه از اسلام است که مشتمل بر توبه و بیعت عامّ است و «آمن» کنایه از بیعت خاصّ است که با آن ایمان خاصّ حاصل مىشود.
و عمل صالح عبارت از عمل به چیزى است که در میثاق او گرفته شده که مقصود از وفاى به عهد خدا نیز همان است.
حاصل مطلب این است که باید ایمان خاصّ و بیعت ولوى در مستثنى گرفت تا ترتّب تبدیل سیّئات به حسنات بر آن صحیح شود، زیرا این تبدیل محقّق نمىشود مگر در مورد کسى که ولایت على علیه السّلام را داشته باشد، چنانچه مکرّر به تصریح و اشاره این مطلب گذشته است.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ از جانب ما مکرّر این مطلب گذشته است که هر فعلى از انسان صادر شود موجب فعلیّتى براى خودش مى شود و هر فعلیّتى اگر تحت تسخیر عقل نباشد مسخّر شیطان و نفس است و هر فعلیّتى که تحت تسخیر شیطان باشد سیّئه و گناه نفس محسوب مى گردد.
و آنگاه که انسان توبه کرد و به واسطهى ولىّ امر تحت حکم امر عقل داخل شد جمیع فعلیّاتش تحت تسخیر عقل قرار مىگیرد و هر فعلیّتى تحت تسخیر عقل قرار گیرد حسنه و ثواب نفس مىشود.
این است معناى تبدیل سیّئات به حسنات، چنانچه محو سیّئات و از بین بردن و بخشیدن آن عبارت از زائل کردن حدود آن است بدون زحمت و عمل، یا با کردار و پوشانیدن حدود سیّئات.
پس کسى که به دست على علیه السّلام توبه مىکند اگر براى نفسش فعلیّتى باشد که تحت تسخیر شیطان قرار گیرد آن فعلیّت عوض مى شود، بدین معنا که آن فعلیّت مسخّر رحمان مى گردد.
و اگر براى نفسش نقایص و حدودى باشد آن حدود زائل مى شود اگر زوال آن ممکن باشد و زوال با کردار و عدم آن متفاوت مى شود و اگر زوال ممکن نباشد بخشیده و پوشانیده مى شود.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً خداوند مى بخشد آنچه را که تبدیل نمى شود و آنچه را که زائل نمى شود، مانند حدودى که لازمهى وجود عمل است.
رَحِیماً و بعد از تبدیل و غفران با رحمتش بر او تفضّل مى کند.
وَ مَنْ تابَ و کسى که به دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا به دست على علیه السّلام با توبهى عام یا توبهى خاصّ توبه کرده باشد.
وَ عَمِلَ صالِحاً وفا به عهدش بکند، عهدى که در توبه و بیعت او از او گرفته شده است.
فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً چنین شخصى توبه به سوى خدا کرده و به سوى او بازگشته است، چنانچه فرمود: إِنَ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ کسانى که با تو بیعت مىکنند در حقیقت با خدا بیعت مىکنند، دست خدا بالاى دست آنانست و این مطلب را خداوند به طریق حصر فرمود.
سرّ مطلب این است خلفا و جانشینان الهى در هنگام توبه و بیعت از پردهها و حجابهاى طبیعت و انانیّتشان منسلخ مىشوند، بدون این که انانیّتشان در آن بیعت دخالت کند آلات خدا مى شوند.
سپس در حقیقت قبول کنندهى توبه و گیرندهى پیمان در حین بیعت خداى تعالى است که توسّط مظاهرش که آنان به منزلهى آلات خدا هستند انجام مى پذیرد.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ زور: کذب، شرک به خداى تعالى، اعیاد یهود و نصارى، مجلس غناء و هر چیزى است که جز خدا عبادت شود، و همهى این معانى مناسب اینجاست.
و تحقیق مطلب این است که زور هر عمل یا عمل کنندهاى است که از راه و از ولایت على علیه السّلام منحرف باشد و هر کس که بندهى رحمان باشد زور را دوست ندارد، بلکه آن را مبغوض مى دارد، پس هیچ وقت شاهد آن نمى باشد.
إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا به مقتضاى عبودیتشان هرگاه با کار بیهوده و لغو برخورد کنند از کنار آن مى گذرند کِراماً بدون آن که به آن کار رغبتى نشان دهند و بدون این که حرمت صاحب آن کار را هتک نمایند.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ بندگان خدا کسانى هستند که هرگاه متذکّر به آیات خدا گردند، یعنى آیات تدوینى و تکوینى موجود در آفاق و انفس و به خصوص آیات بزرگ اعم از آن که بشرى مانند خودشان یادآور آیات باشد یا نبىّ یا امام یا ملایکه یا خداى تعالى در خواب باشد یا در بیدارى لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً بر آن آیات لال و کر سقوط نمى کنند و همانند اکثر مردم (نیستند) که از آیات الهى جز جهات دنیوى آنها که موافق با هواها و آرزوهایشان باشد متذکّر نشده و نسبت به جهات اخروى کر و لال مى شوند.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ کسانى هستند که به مقتضاى حفظ حقوق کثرتها که از جملهى آنها ارحام و خویشاوندانشان هستند و به مقتضاى جهت الهى آنها در حالى که از خدا استدعا و تقاضا مى کنند چنین مى گویند: رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ پروردگارا براى ما از همسرانمان روشنى چشم قرار ده، یا بعضى از همسران و ذریّه هاى ما را روشنایى چشم ما بگردان، یا براى ما اولادى که از همسرانمان به دنیا آمده باشند یا از ذریّه هاى ما متولّد شده باشند که براى ما روشنى چشم باشند پدید آر.
«قرّه العین» به معناى وسط چشم کنایه از سرور یا کنایه از آرامش و قرار گرفتن پس از اضطراب است.
وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً و چون هر مرتبه اى امام مرتبهى سابق است و هر کسى که عبد رحمان باشد مرتبهى او بعد از مرتبهى تقواست، چه تا با فناى تامّ تقوى تمام و کامل نشود سالک عبد رحمان نمى گردد، چنانچه در قول خداى تعالى: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً آمده است لذا طبق وفق دادن مقامشان استدعا کردند که امام متّقین باشند یا به دلیل تمکین در این مقام یا به سبب بقا و عدم زوال آن) (مقام)، پیشوایى پرهیزگاران را خواستار شدند.
در اخبار متعدّد آمده است: آیه دربارهى امیر المؤمنین علیه السّلام یا دربارهى ائمّه علیهم السّلام است[۱۶].
و در روایتى از امام صادق علیه السّلام آمده است: آنان سؤال و درخواست بزرگى از خدا کردند از خدا خواستند که آنان را براى متّقین امام قرار دهد؛ پس به امام عرض شد چگونه است این مطلب اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله؟ فرمود: اصل آیه که خداوند نازل فرموده چنین است: و اجعل لنا للمتقین اماما یعنى از متّقین براى ما امامى قرار بده[۱۷].
و این معنا از سعه و گستردگى وجوه قرآن به قدر گستردگى مراتب آفرینش است چنانچه در اوّل کتاب این مطلب را گفتیم و اشاره کردیم که مانعى ندارد قرآن بر حسب اختلاف مردم به قرائتهاى مختلف نازل شده باشد.
أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ جزاى آنان (بندگان رحمان) غرفه است، یعنى غرفهى بهشتى که وعده داده شده است و یا بناى عالى و بلند یا بهشت برین.
بِما صَبَرُوا و آن بر اثر صبرشان، یا به سبب بلاها و گرفتاریها و طاعتهایى است که بر آنها صبر کردند.
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّهً وَ سَلاماً و آنان از مؤمنین امثال خودشان یا از ملایکه یا از جانب خدا تحیّت و سلام القا مىکنند، که البتّه ذکر لفظ «سلاما» بعد از «تحیّه» از قبیل ذکر خاص بعد از عامّ است.
خالِدِینَ فِیها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً در آن غرفه دایمى و همیشگى هستند، که تمام و کمال نعمت به این است که زائل نشود.
قُلْ اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله به کفّار بعد از تمام اوصاف بندگان رحمان و جزاى آنان جهت ترغیب و تشویق آنان در مثل این اوصاف بگو: ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی چه اعتنایى خدا به شما داشت؛ لَوْ لا دُعاؤُکُمْ اگر نبود فراخواندن شما خدا را با زبانهاى قال و حال زیرا که همه مادام که فطرت را باطل نکنند خداى را فرا مىخوانند به زبان حال یا قال. یا چه مىشد به عذاب شما اگر با اللّه خدایان دیگرى را فرانمى خواندید.
یا چه اعتنایى به شما مىشد اگر خدا شما را به دین فرا نمى خواند، که سنّت خدا بر این جارى شده که همه را به دین فرابخواند؟ یا به شما چه مىشد اگر شما را به دین فرا نمى خواند؟
یا چه اعتنایى به شما مى شد اگر عبادت شما نسبت به او نبود؟! فَقَدْ کَذَّبْتُمْ لفظ «فاء» سببیّه است، یعنى تکذیب کردید رسول یا خدا را فَسَوْفَ یَکُونُ پس زود است که تکذیب شما لِزاماً گردن شما را بگیرد، یعنى جزاى تکذیب شما در دنیا براى شما لازم است، چنانچه در بدر، یا در آخرت لازم است که عذاب آخرت لازم است و زائل شدنى نیست.
[۱] الصّافى ج ۴ ص ۱۵ و عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۱۳۶ ح ۱
[۲] الصّافى ج ۴ ص ۱۵
[۳] البرهان ج ۳ ص ۱۶۸ و تفسیر القمى ج ۲ ص ۱۱۳
[۴] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۷۰
[۵] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۷۰
[۶] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۷۰
[۷] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۷۰
[۸] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۷۰ و تفسیر البیضاوى ج ۲ ص ۱۴۵
[۹] سورهى ۵۰ ق آیهى ۳۷
[۱۰] البرهان ج ۳ ص ۱۶۹
[۱۱] مولانا مىفرماید:
ذرّه ذرّه آب شیرین و آب شور | تا قیامت مىرود تا نفخ صور | |
[۱۲] البرهان ج ۳ ص ۱۶۹
[۱۳] البرهان ج ۳ ص ۱۷۰ و امالى الشیخ الطوسى ج ۱ ص ۳۲۰
[۱۴] الصّافى ج ۴ ص ۲۰
[۱۵] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۷۹
[۱۶] تأویل الآیات الظّاهره ص ۳۸۱
[۱۷] البرهان ج ۳ ص ۱۷۷