تفسیر بیان السعادة-القصص

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره القصص ۱-۴۷

سوره‏ى قصص‏

این سوره مکّى است و هشتاد و هشت آیه مى‏باشد.

آیات ۱- ۲۱

[سوره القصص (۲۸): آیات ۱ تا ۲۱]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

طسم (۱) تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۳) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (۴)

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ (۵) وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (۶) وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ (۸) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹)

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۱) وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (۱۲) فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۴)

وَ دَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلى‏ حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (۱۵) قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۶) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ (۱۷) فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَهِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (۱۸) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى‏ أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (۱۹)

وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسْعى‏ قالَ یا مُوسى‏ إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ (۲۰) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۱)

 

ترجمه‏

به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان‏

طسم (طا. سین. میم).

این آیات کتاب روشنگر است.

بخشى از داستان موسى و فرعون را براى اهل ایمان به راستى و درستى بر تو مى‏خوانیم.

همانا فرعون در آن سرزمین سرکشى کرد و اهل آن را فرقه فرقه کرد، طایفه‏اى از آنان را به زبونى کشید [چنانکه‏] پسرانشان را مى‏کشت و زنان [و دخترانشان را براى کنیزى‏] زنده باقى مى‏گذاشت، او از تبهکاران بود.

و ما مى‏خواهیم بر کسانى که در روى زمین به زبونى کشیده شده‏اند، منّت نهیم [و نعمت دهیم‏] و ایشان را پیشوا گردانیم و ایشان را وارث گردانیم.

و به آنان در روى زمین تمکّن بخشیم و از آنان به فرعون و هامان و سپاهیانشان چیزى که از آن پروا داشتند، نشان دهیم‏

و به مادر موسى الهام کردیم که او را شیر بده، چون بر او بیمناک شدى، او را [در جعبه‏اى‏] به دریا بیفکن، مترس و غم مخور، [چرا که‏] ما برگرداننده‏ى او به سوى تو و گرداننده‏ى او از پیامبران هستیم.

آنگاه خانواده‏ى فرعون او را [یافتند و] برگرفتند تا سر انجام دشمن و مایه‏ى اندوهشان شود، چرا که فرعون و هامان و سپاهانشان خطاکار بودند.

و همسر فرعون گفت: هم براى من و هم براى تو روشنى چشم است، او را نکشید، چه بسا به ما سود برساند، یا آن که به فرزندى بگیریمش، و آنان [حقیقت را] در نمى ‏یافتند.

و دل مادر موسى به‏ کلّى [از امید و شکیب‏] خالى شد، چنانکه اگر دلش را گرم نمى‏کردیم که از باور دارندگان باشد، نزدیک بود راز او را آشکار کند.

و به خواهر او گفت پى او را بگیر، آنگاه دورادور او را مى‏پایید، ولى ایشان در نمى‏ یافتند.

و از پیش او [نوزاد] را از پذیرفتن پستانها [ى دایگان‏] باز داشتیم سپس [خواهر موسى‏] گفت: آیا شما را به خانواده‏اى راهنمایى کنم که نگهدارى او را براى شما بپذیرند و خیرخواه او باشند؟

[سر انجام‏] او را به مادرش بازگرداندیم تا دل و دیده‏اش [به او] روشنى یابد و غم نخورد و بداند که وعده‏ى الهى حق است، ولى بیشترینه‏ى آنان نمى‏دانند.

و چون [موسى‏] به کمال بلوغش رسید و برومند شد، به او حکمت [نبوّت‏] و علم بخشیدیم و بدین‏سان نیکوکاران را پاداش دهیم.

و او در هنگامى که مردم شهر [سرگرم و] بى‏خبر بودند وارد شهر شد، آنگاه در آنجا دو مرد را یافت که با هم سخت ستیزه مى‏کردند. این یک از پیروانش و آن یک از دشمنانش [بود]، آنگاه کسى که از پیروانش بود، در برابر کسى که از دشمنانش بود، از او یارى خواست، پس موسى مشتى به او زد و او را کشت. [موسى تکان خورد و] گفت این کار شیطان بود، که او دشمن و گمراه کننده‏اى آشکار است.

گفت پروردگارا من بر خود ستم کردم، مرا بیامرز، آنگاه [خداوند] او را آمرزید، چرا که او آمرزگار مهربان است.

گفت پروردگارا به خاطر لطفى که در حقّ من کردى هرگز پشتیبان گناهکاران نخواهم شد.

سپس بامدادان در شهر ترسان و نگران مى‏ گشت، ناگهان همان کسى که دیروز از او یارى خواسته بود، باز از او فریادرسى خواست، موسى [برآشفت و] به او گفت تو واقعا ندانم ‏کارى.

و چون خواست به کسى که دشمن هر دوشان بود حمله برد، گفت اى موسى مى‏خواهى مرا بکشى همان طور که دیروز کسى را کشتى، نمى‏خواهى مگر این که زورگوى ستمگرى در این سرزمین باشى، و نمى‏ خواهى از نیکوکاران باشى.

و مردى از دورترین نقطه‏ى شهر شتابان آمد [و] گفت اى موسى [بدان که‏] بزرگان درباره‏ات هم رأى شده‏اند که تو را بکشند [از این شهر] بیرون برو که من از خیر خواهان توام.

آنگاه [موسى‏] از آنجا ترسان و نگران بیرون شد [و] گفت پروردگارا مرا از قوم ستمکار نجات بده.

 

تفسیر

طسم تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ‏ این آیات کتاب ظاهر و روشن یا روشن‏کننده است که عبارت از قلم اعلى، لوح محفوظ یا قرآن تدوینى است.

نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏ که بخشى از خبر موسى و فرعون را به راستى براى انتفاع و بهره‏مندى مؤمنین بر تو مى‏خوانیم چه غیر مؤمنین از آن بهره‏مند نمى ‏شوند.

إِنَّ فِرْعَوْنَ‏ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده:

خبر موسى و فرعون چگونه است؟ در جواب مى‏گوید: به راستى که فرعون‏ عَلا فِی الْأَرْضِ‏ در زمین مصر سرکشى کرد.

وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً و میان اهل آن سرزمین اختلاف افکنده، بدین گونه که قبطى را عزیز و گرامى داشته و با انواع کرامت‏ها او را تکریم نموده، سبطى را با انواع اهانت‏ها خوار داشته، یا سبطى را در به بردگى کشیدن و اعمال شاقّه گروههاى پراکنده و مختلف قرار داده، زیرا قبطیان اهل مصر بودند و آنان را سزاوارتر به انواع کرامت مى ‏دانست.

یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ‏ دلالت بر معناى اوّل دارد که‏ طایفه سبطیان را زبون مى‏ ساختند.

یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ‏ لفظ یُذَبِّحُ‏ بدل از یَسْتَضْعِفُ‏ است، یعنى نوع استضعاف این بود که پسرانشان را سر مى‏برید.

وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ‏ و زنانشان را باقى مى‏گذاشت، یا نسبت به شرم و حیاى زنان تجسّس مى‏کرد و این تجسّس و تفتیش براى این بود که حامله یا عیب داشتن آنان را معلوم دارند.

إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ‏ او در زمین از فسادکنندگان بود و اهل فساد کسى است که اهل زمین را از طلب کمالشان و رسیدن به رسول یا امام منع مى‏کند، یا با کشتار و برده‏کشى (بدون استحقاق) فساد مى‏ کند.

وَ نُرِیدُ مناسب چنین بود که بگوید: (و أردنا) به صورت ماضى، لیکن به مضارع عدول نمود تا اشاره به استمرار این اراده در گذشته و آینده باشد و اشاره به جهت تأویل.

زیرا که فرعون عالم صغیر در زمین خودش علوّ نموده و خداوند مى‏خواهد بر موسى این عالم و قومش منّت گذارد و نیز اشاره به دلدارى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله باشد، زیرا پس از آن که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله اطلاع پیدا کرد که چه حوادثى براى اهل بیتش رخ خواهد داد اندوهناک گشت.

پس خداى تعالى فرمود: أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ‏ ما همواره مى‏خواهیم بر مستضعفین منّت گذاریم، پس تو اندوهناک مباش که استضعاف اهل بیت تو سبب منّت گذاشتن ما بر آنانست.

وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً که آنان را امامان و پیشوایانى قرار مى‏دهیم که مورد اقتدا قرار مى ‏گیرند.

وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ‏ و آنان را وارثین زمین قرار مى‏دهیم به‏ سبب ظهور قائم (عجّ) و با خلاص کردن زمین عالم صغیر از دست فرعون و قومش، آنان را وارث عالم صغیرشان قرار مى‏دهیم.

وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ‏ و آنان را در زمین متمکّن مى‏سازیم، در عالم کبیر، در همه‏ى زمین، یا در سرزمین مصر، یا در زمین وجودشان.

وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ‏ و به فرعون موسى علیه السّلام یا فرعون اهل بیت یا فرعون عالم صغیر مکانت آنان را نشان مى ‏دهیم.

ما کانُوا یَحْذَرُونَ‏ و به فرعون و هامان و لشگریان آن دو آنچه را که از آن مى ‏ترسیدند نشان خواهیم داد، آنان مى‏ترسیدند که ملکشان با دست مردى از بنى اسرائیل از بین برود.

بعضى گفته‏اند: فرعون چهارصد سال زندگى کرد، او کوتاه قدّ و زشت بود و اوّلین کسى است که با رنگ سیاه خضاب نمود و موسى علیه السّلام یک‏صد و بیست سال عمر کرد.

وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ پس از تولّد موسى علیه السّلام به مادرش وحى کردیم:

أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِ‏ موسى را شیر بده و اگر از کشته شدن او و اطّلاع سربازان و جاسوسان فرعون ترسیدى او را در دریا بینداز.

وَ لا تَخافِی‏ و (از غرق شدن، گم شدن و کشته شدنش) نترس.

وَ لا تَحْزَنِی‏ و اندوهناک مباش و بر فراق او غصّه نخور.

إِنَّا رَادُّوهُ‏ إِلَیْکِ‏ ما او را سالم به تو برمى‏گردانیم تاچشم تو روشن شود و انیس تو باشد.

وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ‏ و ما او را از مرسلین قرار مى‏دهیم، بعضى گفته‏اند: مادر موسى وقتى حامله شد حملش ظاهر و آشکار نشد و موکّلى از جانب فرعون بر او نبود، پس موسى را به دنیا آورد و هیچ کس نفهمید و او را سه ماه شیر داد که نه گریه مى‏کرد و نه حرکت تا وقتى که ترسید او را بکشند، آنگاه تابوتى محکم و بدون درز براى او ساخت و او را در آن نهاد و به اذن خدا به دریا انداخت.

زیرا به مادر موسى در این مورد از جانب خدا توسّط فرشته ‏اى وحى شده بود، یا به واسطه‏ى خواب یا الهام قلبى این مطلب را دریافته بود.

بعضى گفته‏اند: فرعون زنى را موکّل کرده بود که حامله بودن مادر موسى را بفهمد و اطّلاع دهد، ولى اصلا آثار حمل بر مادر موسى ظاهر نمى‏شد تا آن که موسى علیه السّلام به دنیا آمد، وقتى آن زن موکّل موسى علیه السّلام را دید در میان دو چشم او نورى مشاهده کرد، که به شدّت به او علاقه پیدا کرد و گفت: فرزندت را حفظ کن که من او را خیلى دوست مى‏دارم، گمان مى‏کنم این فرزند همان کسى است که نابودى قبطى به دست اوست، وقتى قابله از نزد مادر موسى بیرون رفت چشم‏ها متوجّه مادر موسى شد، آمدند تا مادر موسى را ببینند که خواهرش گفت: اى مادر سربازان فرعون بر در خانه‏اند مادر موسى چاره‏اى ندید جز این که کودک را در پارچه‏اى پیچده و داخل تنور روشن قرار دهد.

سربازان فرعون داخل شده و تجسّس کردند هیچ اثرى از موسى نیافتند و رفتند.

مادر موسى علیه السّلام سراغ فرزندش رفت و دید که خداوند آتش را براى موسى سرد و سالم قرار داده است سر انجام وقتى دید که فرعون زیاد در طلب موسى علیه السّلام اصرار مى‏ورزد به سبب وحى از جانب خدا او را در تابوتى نهاده و به دریا افکند.

فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ‏ فرعون داراى قصرهایى مشرف بر شطّ نیل بود، وقتى مادر موسى او را در رود نیل انداخت و امواج آب او را بالا و پایین انداخت فرعون در حالى که آسیه (همسرش) با او بود در رود نیل سیاهى را دید که امواج آب آن را بالا مى‏آورد و باد حرکتش مى‏دهد تا آن که به درب قصر فرعون رسید، فرعون دستور داد او را از آب گرفتند و پیش او بردند، وقتى صندوق را باز کرد کودکى را در آن یافت و گفت: این کودک اسرائیلى است.

پس خداوند تعالى محبّت شدیدى از موسى علیه السّلام را در قلب فرعون القا نمود و هم چنین در قلب آسیه همسر فرعون و فرعون وقتى خواست او را بکشد آسیه گفت او را نکشید چنانچه به زودى این مطلب مى‏آید.

لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً لام در لِیَکُونَ‏ براى عاقبت یا غایت است، لکن لام جهت استهزاى فرعونیان آورده شده است.

إِنَّ فِرْعَوْنَ‏ این جمله تعلیل مطلب سابق است.

وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ‏ فرعون و هامان و لشکریانشان از پروردگارشان نافرمانى مى‏کنند.

وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ‏ زن فرعون گفت: این فرزند نور چشم براى من و توست، بعضى گفته‏اند: فرعون گفت: نور چشم من است نه نور چشم تو.

لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً زن فرعون گفت: او را نکشید شاید نفع او به ما برسد یا او را براى خود به فرزندى بگیریم.

این سخن را بدان جهت گفت که آسیه و فرعون داراى فرزند نبودند.

وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ آنان نمى‏دانستند که آن کودک موسى علیه السّلام است و نابودى ملکشان به دست اوست.

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً دل مادر موسى خالى از عقل گشت، چون ترس بر او غالب شده بود، یا از هر چیزى جز ذکر موسى خالى شد، یا از حزن و اندوه خالى شد چون بر وعده‏ى خدا متّکى بود، یا خداوند به او وحى کرده بود و با فراموش کردن وحى از تذکّر وحى فارغ و خالى گشت.

و (فزعا) با فاء و زاى معجمه و عین مهمله، (قرعا) با قاف و راء و عین مهمله و (فرغا) با فا و راء مهمله و غین معجمه خوانده شده، که همه‏ى این معانى در اینجا مناسب است.

إِنْ کادَتْ‏ که نزدیک بود لَتُبْدِی‏ راز غم خویش را بِهِ‏ به خاطر موسى علیه السّلام آشکار سازد.

و بعضى گفته ‏اند: نزدیک بود هنگامى که فرعون جهت دایه او را فرا خواند از خوشحالى رازش را آشکار کند.

لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها اگر ما قلب او را محکم‏ نمى‏ کردیم رازش را فاش مى ‏کرد، ولى ما در او را محکم کردیم تا ناراحت نشود (در فراق موسى مضطرب و نگران نشود).

لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ تا از مؤمنین باشد که وحى و صدق وعده را تصدیق کند، یا مقصود این است که از مؤمنین به خدا باشد.

وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ‏ مادر موسى علیه السّلام پس از آن که او را به دریا انداخت و سه روز گذشت چنانچه در خبر آمده است به خواهر موسى گفت:

قُصِّیهِ‏ به دنبال موسى برو و داستان او را پیگیرى کن تا ببینى حال او چگونه است؟ و بر سر او چه آمده است؟ و به او چه شده است؟ پس او به قصر فرعون رفت.

فَبَصُرَتْ بِهِ‏ موسى را عَنْ جُنُبٍ‏ از دور دید و زیر نظر گرفت.

وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ و فرعونیان نمى‏ دانستند که او خواهر موسى علیه السّلام است، یا نمى‏دانستند که او از دور نگاه مى ‏کند.

وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ‏ سه روز قبل از آمدن خواهر موسى شیر هر دایه را بر او حرام کردیم چنانچه گذشت و به همین جهت فرعون به شدّت اندوهناک شد.

فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ‏ خواهر موسى علیه السّلام گفت: آیا دوست دارید شما را به دایه‏اى راهنمایى کنم که شیر او را بخورد و با مهربانى او را تربیت نمایند؟ گفتند: بلى.

پس رفت و مادرش را آورد، وقتى مادر، موسى را بغل کرد و پستانش را به دهن او گذاشت موسى شیر خورد، پس فرعون و خانواده‏اش خوشحال شدند و مادر موسى را گرامى داشتند.

فرعون به مادر موسى گفت: او را براى ما تربیت کن که ما در عوض چنین و چنان مى‏کنیم.

فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ‏ تا مادر موسى بداند که وعده‏ى برگردانیدن موسى به مادرش حقّ است.

وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏ و لکن بیشتر مردم، با بیشتر قوم فرعون نمى‏دانند، که وعده‏ى خدا حقّ است، یا آنان داراى علم نیستند.

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ‏ و چون به کمال بلوغ رسید[۱].

وَ اسْتَوى‏ برخى گفته‏اند منظور از (بلوغ اشد) رسیدن به سى و سه سالگى است و مقصود از استوا رسیدن به چهل سالگى، یا مراد از بلوغ اشدّ شدّت تمام قوا و اعضا و رسیدن آنها و به حدّى است که شایسته‏ى آن بایستى به آن حدّ برسد که اوّل آن زمان هیجده سالگى است.

آتَیْناهُ حُکْماً به او دقّت در عمل دادیم به نحوى که دیگران از آوردن مثل عمل او عاجز بودند.

وَ عِلْماً علم عظیم و بزرگ دادیم، چون تنوین براى تفخیم است.

وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ دَخَلَ الْمَدِینَهَ موسى علیه السّلام بعد از استوا و بزرگ شدن داخل شهر شد.

داستان از این قرار بود که بنى اسرائیل در سختى، بلا و تنگنا بودند و از خبر آمدن موسى علیه السّلام و نابودى فرعون راحت و خوشحال مى‏شدند، پس در یک شب مهتابى نزد شیخى رفتند که داراى علم بود و به او گفتند: ما از حدیث موسى علیه السّلام و هلاکت فرعون خوشحال و راحت مى‏ شدیم.

پس تا کى ما در این بلا و سختى خواهیم ماند؟ شیخ گفت: به خدا سوگند شما در این سختى و بلا خواهید ماند تا خداوند جوانى از اولاد لاوى بن یعقوب را بفرستد که نام او موسى بن عمران است، او جوان بلند قدّى است با موهاى مجعّد، در این بین که آنان مشغول این سخنان بودند موسى علیه السّلام بر قاطرى سوار حرکت مى‏کرد به نزدیک این جماعت که رسید ایستاد و شیخ سرش را بلند کرد و او را با اوصافش شناخت و گفت: نام تو چیست؟ جواب داد: نام من موسى است.

شیخ گفت: فرزند چه کسى؟ موسى گفت: فرزند عمران.

پس شیخ به سوى او دوید و دستش را گرفت و بوسید، جماعت به طرف پاهایش حمله‏ور شدند و بوسیدند، موسى آنان را شناخت و آنان موسى علیه السّلام را شناختند، آنجا پیروانى براى خود اتّخاذ کرد، پس از آن قدرى مکث نمود، مقدارى که خدا خواست و قوم فرعون به او بدگمان شدند، مقصود از مدینه مصر یا شهر دیگرى از زمین مصر است.

عَلى‏ حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِها وقتى وارد شهر شد که اهل شهر غافل بودند، بعضى گفته‏اند: وقت قیلوله یا بین مغرب و عشاء بوده، یا روز عید بوده که فرعونیان مشغول بازى خودشان بوده‏اند و علّت این که در حین غفلت اهل شهر وارد شهر شده آن است که موسى علیه السّلام پس از آن که بزرگ شد در موکب فرعون مسافرت مى‏کرد، روزى جهت مسافرت آماده شد که به او گفته شد فرعون سفر کرد و رفت، پس او هم به دنبال فرعون رفت و چون وقت قیلوله فرا رسید داخل شهر شد تا استراحت کند.

و بعضى گفته‏اند: بنى اسرائیل نزد موسى علیه السّلام جمع مى‏شدند و سخنان او را مى‏شنیدند و این مطلب معروف و مشهور گشت و او را ترسانیدند، او داخل شهر نمى‏شد مگر آن که اهل شهر غافل بودند.

و بعضى گفته‏اند: وقتى کار موسى علیه السّلام مشهور شد فرعون دستور داد او را از شهر اخراج کنند.

فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ‏ پس دو مرد را دید که با هم نزاع و جنگ مى‏کردند.

هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى‏ یکى از پیروانش و یکى از دشمنانش، پیرو موسى از او یارى خواست، موسى علیه السّلام دشمن او را با مشت یا با عصایش زد چنانچه بعضى گفته ‏اند.

فَقَضى‏ عَلَیْهِ‏ و او را کشت.

قالَ‏ موسى گفت: هذا این جنگ و نزاع، با شتاب در قتل او یا این کافر مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ از کار شیطان است و شیطان دشمن بنى‏آدم است.

مُضِلٌّ مُبِینٌ‏ شیطان گمراه‏کننده‏ى آشکار است و لکن قول خداى تعالى: قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏ دلالت مى‏کند بر این که مقصود موسى علیه السّلام این است که کشتن آن مرد که از من صادر شده کار شیطان است.

و این معنا منافات با اعتقاد شیعه و عصمت انبیا علیهم السّلام ندارد زیرا انبیا علیهم السّلام معصوم از گناهان هستند.

نه از ترک اولى و به عبارت دیگر: انبیا معصوم از گناهانى هستند که نسبت به غیر آنان گناه است، نه از گناهانى که نسبت به خود انبیا گناه محسوب مى‏شود، چه حسنات و نیکى‏هاى ابرار و نیکان گناهان و سیّئات مقرّبین است و توبه‏ى انبیا علیهم السّلام از التفات و توجّه به غیر خدا مى ‏باشد.

پس جاى تعجّب نیست که موسى علیه السّلام تعجیل در کشتن کسى را که مستحقّ قتل است بدون ملاحظه مفاسد مترتّب بر قتل براى خودش گناه حساب کرده و از آن استغفار نماید و نسبت ظلم به خودش بدهد، با این که او مستحقّ قتل بوده و پس از آن که از استغفارش فارغ شد و براى ترک اولى استغفار نمود نظر به قوّت و نیرویش کرد و گفت: قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَ‏ پروردگارا نعمتى که به من دادى و آن قوّت و نیرویى است که توانستم با مشت کسى‏ را بکشم.

فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ‏ دیگر هیچ وقت مجرمین را یارى نخواهم کرد چنانچه این بار مجرم را یارى کردم.

فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَهِ خائِفاً پس (در نتیجه) در شهر بیمناک شد چون شایع شده بود که او قبطى را کشته و سبطى دور او جمع شده‏اند.

یَتَرَقَّبُ‏ و منتظر اخبارى بود که در حقّ او از ناحیه‏ى فرعون و قومش برسد.

فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ‏ که ناگهان همان کسى که دیروز از موسى یارى خواسته بود باز از او فریادرسى خواست به وى گفت: تو دیروز با یک مرد جنگ و نزاع مى‏کردى و امروز با یک مرد دیگر جنگ مى‏کنى واقعا تو آدم ندانم‏کارى هستى! فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى‏ أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ‏ بعضى گفته ‏اند:

وقتى موسى علیه السّلام به سبطى گفت تو سخت گمراهى سبطى تصمیم گرفت موسى علیه السّلام را اذیّت کند و گفت من تو را حتما اذیّت و آزار خواهم نمود، وقتى موسى خواست دست به قبطى دراز کند سبطى گمان کرد که موسى مى‏خواهد به او دست دراز کند، پس اسرائیلى گفت: آیا مى‏خواهى مرا بکشى همان طور که دیروز کسى را کشتى؟!

بعضى گفته ‏اند: قبطى این سخن را گفت.[۲] إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ و آیا مى‏خواهى که در این سرزمین ستمگر و زورگو باشى و نمى‏خواهى صلح جو باشى؟ در این وقت مردى از دورترین نقطه‏ى شهر آمد.

یَسْعى‏ او با عجله مى ‏آمد و در حرکت سرعت داشت مطلب از این قرار بود که خبر کشتن قبطى به فرعون رسید و فرعون پس از مشورت دستور کشتن موسى علیه السّلام را داد و شخصى را به دنبال موسى و براى پیدا کردن او فرستاد آن شخص پسر عموى فرعون یا پسر عموى موسى علیه السّلام بود، او مؤمن آل فرعون بود، که مؤمن بود و ایمانش را ششصد سال مخفى کرده بود، او خزانه دار فرعون، نام او حزقیل بود، بعضى نام او را شمعون و برخى سمعان گفته‏اند.

قالَ یا مُوسى‏ إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ‏ گفت اى موسى فرعونیان با هم مشاوره مى‏کنند که تو را بگیرند و بکشند.

لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ‏ تو از سرزمین مصر خارج شو.

إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‏ که من از خیر خواهان توام.

پس موسى ترسان و نگران بیرون شد و گفت پروردگارا مرا از قوم ستمکار نجات بده.

 

آیات ۲۲- ۳۵

[سوره القصص (۲۸): آیات ۲۲ تا ۳۵]

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ (۲۲) وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّهً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ (۲۳) فَسَقى‏ لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (۲۴) فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۵) قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (۲۶)

قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۲۸) فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَهٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۲۹) فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۳۰) وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى‏ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (۳۱)

اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۳۲) قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (۳۳) وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (۳۴) قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ (۳۵)

 

ترجمه‏

(۲۸/ ۳۵- ۲۲)

و چون رو به سوى مدین نهاد، گفت باشد که پروردگار مرا به راه راست راهنمایى کند.

و چون به آبشخور مدین رسید، پیرامون آن گروهى از مردم را یافت که [اغنام خویش را] آب مى‏دادند و از پس ایشان دو زن را یافت که [چارپایان خود را] جمع و جور مى‏کردند. [موسى‏] گفت: کار و بار شما چیست؟ گفتند: ما [به چارپایان خود] آب نمى‏دهیم تا آن که‏ شبانان [چارپایان خود را از آبشخور] باز گردانند، پدر ما پیرى فرتوت است.

سپس براى آنها [چارپایان را] آب داد، آنگاه رو به سایه آورد و گفت: پروردگارا من به هر خیرى که برایم بفرستى نیازمندم.

سپس یکى از آن دو، در حالى که با شرم و آزرم گام بر مى‏داشت، به نزد او آمد و گفت: پدرم شما را دعوت کرده است که پاداش آبدهى‏ات را براى [چارپایان‏] ما به شما بدهد، و چون [موسى‏] به نزد او آمد و براى او داستانش را بیان کرد، [شعیب‏] گفت، مترس که از قوم ستمکار نجات یافتى.

یکى از آن دو [دختر] گفت: پدر جان او را [با دستمزد] به کار گیر چرا که بهترین کسى که مى‏توانى به کار بگیرى [اوست که‏] تواناى درستکار است.

[شعیب به موسى‏] گفت: من مى‏خواهم یکى از این دو دخترم را به همسرى تو درآورم، در قبال این که [به جاى کابین‏] هشت سال براى من کار کنى، اگر آن را به ده سال پایان دادى، میل خودت است، ولى من نمى‏خواهم بر تو سخت بگیرم، که اگر خدا بخواهد، مرا از درستکاران خواهى یافت.

[موسى‏] گفت: این بین من و بین شما باشد که هر کدام از دو مدّت را به سر بردم، از من زیاده خواهى نشود، خداوند بر آنچه مى‏گوییم ضامن [و شاهد] ماست.

و چون موسى مدّت [مقرّر] را به سر برد و خانواده‏اش را [همراه خود] برد، از جانب طور آتشى دید، به خانواده‏اش گفت: صبر کنید، من [از دور] آتشى مى‏بینم، شاید از آنجا براى شما خبرى یا پاره‏ى آتشى بیاورم، باشد که گرم شوید.

و چون به نزدیک آن [آتش‏] آمد، از کرانه‏ى وادى ایمن، در جایگاه متبرّک، از درخت ندا داده شد که اى موسى من خداوندم پروردگار جهانیان.

و عصایت را بینداز. چون [انداخت و] آن را نگریست که مى‏جنبید گویى که مارى بود، پشت کرد [و پا به فرار گذاشت‏] و برنگشت، [گفته شد]اى موسى روى به این‏سو کن و مترس، تو از ایمنانى.

دستت را در گریبانت کن، تا سپید و درخشان بدون هیچ بیمارى [پیسى‏] بیرون آید و بازوى خود را از ترس جمع کن، [و بدان که‏] این دو، دو برهان از سوى پروردگارت هستند براى فرعون و بزرگان قومش، که ایشان قومى نافرمان هستند.

[موسى‏] گفت: پروردگارا من یکى از ایشان را کشته‏ام و مى‏ترسم که مرا بکشند.

و برادرم هارون از من گشاده‏زبان‏تر است، او را یاور من بفرست که به صدق من گواهى مى‏دهد که من مى‏ترسم مرا دروغگو بدانند.

فرمود: زودا که تو را با [پیوستن‏] برادرت نیرومند سازیم و به شما دو تن سلطه‏ى دهیم که با معجزات ما [که همراه شماست‏] دستشان به شما نرسد، شما و هر کس از شما پیروى کند پیروزید.

 

تفسیر

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ‏ وقتى موسى علیه السّلام به سوى مدین توجّه کرد گفت:

باشد که پروردگارم مرا به راه راست در دین و دنیا هدایت کند.

مدین تحت سلطنت و قلمرو فرعون نبود و آنجا به نام مدین فرزند ابراهیم نامیده شده است.

بعضى گفته‏اند: بین او و مدین سه روز راه فاصله بود و بعضى گفته‏اند: هشت روز.

و موسى راه را بلد نبود، لذا مى‏گفت: باشد که پروردگارم مرا به راه راست هدایت نماید و شاید او طالب شعیب بود و مدین را جهت ملاقات شعیب انتخاب کرد.

و بعضى گفته ‏اند: موسى علیه السّلام جاى مشخّص و معیّنى را قصد نکرده بود و اتّفاقا راه مدین را پیش گرفت.

و بعضى گفته ‏اند: فرشته ‏اى راه مدین را به او نشان داد.

وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ‏ وقتى به آب مدین رسید، یعنى چاهى که از آن آب مى‏بردند.

وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّهً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ‏ در کنار آن چاه مردمى را دید که به حیوانات خود آب مى‏ دادند.

وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ‏ دو دختر را دید که گوسفندان را از آب مانع شده ‏اند.

قالَ ما خَطْبُکُما گفت چرا گوسفندان شما را از ورود به آب منع مى ‏کنند؟

قالَتا لا نَسْقِی‏ آن دو گفتند: ما گوسفندانمان را هنگام ازدحام و شلوغى آب نمى ‏دهیم.

حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ لفظ یُصْدِرَ از باب افعال و از ثلاثى مجرّد خوانده شده است.

آن دو گفتند: ما منتظر زیادى و اضافه‏ى آب هستیم که با آن گوسفندانمان را سیراب سازیم و ما نمى‏توانیم از چاه آب برداریم.

وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ پدر ما پیر است و نمى‏تواند خودش متصدّى آب دادن باشد.

فَسَقى‏ لَهُما پس موسى علیه السّلام به گوسفندان آنان آب داد.

بعضى گفته ‏اند: سنگى بر روى آن چاه بود که کمتر از ده نفر نمى‏توانستند آن را بردارند و موسى علیه السّلام به تنهایى آن سنگ رابرداشت و درخواست دلو از آنان کرد.

دلوى به او دادند که کمتر از ده نفر نمى‏ توانستند با آن آب بکشند و گفتند: اگر مى‏توانى آب بکش، موسى علیه السّلام به تنهایى آب کشید و با یک دلو آنها را سیراب کرد، در حالى که سه روز بود چیزى نخورده بود.

ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ‏ سپس به سایه‏اى روى آورد در حالى که گرسنه بود گفت:

رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ پروردگارا برایم هر خیرى که فرستى بدان نیازمندم، که مقصود از خیر گرسنگى است که باعث مى‏شود انسان غذا طلب کند و بقاى زندگى انسان با غذاست و اگر گرسنگى نباشد غذا طلب نمى‏کند، در نتیجه نمى‏تواند زندگى و عبادت کند، مریض مى‏شود و محتاج به معالجه مى‏گردد.[فقیر] محتاج به غذا.

بعضى گفته‏اند: پیامبر خدا از خدا درخواست نیمه نانى کرد که با آن بتواند بایستند.

و از على علیه السّلام آمده است: او از خدا جز نانى که بخورد درخواست نکرد، چون او از گیاهان زمین مى‏خورد و سبزى گیاهان از زیر شکمش پیدا بود و دیده مى‏شد، چون شکمش لاغر و بى‏گوشت شده بود[۳].

پس خداوند دعاى او را مستجاب کرد، چه بعد از آن که‏ دختران شعیب زود به خانه برگشتند شعیب از آنان سبب زود برگشتن را پرسید آنان داستان را تعریف کردند، پس شعیب به یکى از آنان گفت: موسى علیه السّلام را فرا بخوان، آن دختر پیش موسى علیه السّلام رفت چنانچه خداى تعالى مى‏فرماید:

فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ یکى از دختران با حیا و شرم راه مى‏رفت به نحوى که نمى‏توانست حرف بزند و نمى‏توانست در میان مردان آن چنان که باید، راه برود.

قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا و به موسى علیه السّلام گفت: پدرم تو را مى‏خواهد تا مزد آب‏کشیدنت را بدهد موسى علیه السّلام از این سخن خوشش نیامد و خواست به دنبال آن دختر نرود، ولى ترس و گرسنگى او را مجبور به متابعت از دختر نمود و بالاخره با دختر راه افتاد، باد گاهى لباس دختر را بالا مى‏زد و بدن او براى موسى آشکار مى‏شد.

گاهى موسى علیه السّلام از او روى بر مى‏گردانید و گاهى چشمانش را مى‏بست، تا آن که گفت: اى کنیز خدا تو از پشت سر من راه بیا و راه را با انداختن سنگ‏ریزه به من نشان بده، که ما از قومى هستیم که پشت زنان را نگاه نمى‏ کنند.

وقتى موسى علیه السّلام بر شعیب علیه السّلام وارد شد شعیب علیه السّلام آماده شام خوردن بود، به موسى علیه السّلام گفت: اى جوان بنشین و شام بخور، موسى علیه السّلام به او گفت: پناه به خدا مى‏ برم.

شعیب علیه السّلام گفت: چرا مگر گرسنه نیستى؟ گفت: چرا، گرسنه‏ام، ولى مى‏ترسم این شام عوض سیراب کردن و آب کشیدن‏ من باشد و من از خانواده‏اى هستم که چیزى از عمل آخرت را به مقدار زمین پر از طلا نمى ‏فروشیم.

شعیب علیه السّلام به او گفت: نه به خدا سوگند اى جوان، این شام بدان جهت نیست، بلکه عادت من و پدران من چنین است که میهمان را عزیز مى‏ داریم و به او طعام مى‏ دهیم.

پس موسى علیه السّلام مشغول خوردن شد و سپس داستان خود را تعریف کرد، چنانچه خداى تعالى فرمود:

فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ‏ شعیب علیه السّلام گفت:

لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‏ نترس که از قوم ستمگر نجات پیدا کردى، چون سرزمین ما در مملکت فرعون نیست.

قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ‏ یکى از دختران گفت:

اى پدر او را براى چرانیدن گوسفندان اجیر نما.

إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ‏ که بهترین کسى است که اجیرش کردى قوى، نیرومند و درستکار است.

عوض ضمیر اسم ظاهر آورد تا دلالت بر دو صفت بکند که سبب استیجار موسى علیه السّلام شده ‏اند.

شعیب گفت: قوى بودنش را با برداشتن سنگ از روى چاه که کمتر از ده نفر نمى‏توانستند بردارند و با کشیدن دلو آب که کمتر از ده نفر نمى‏توانند آن را بکشند فهمیدى، ولى امانت و درستکارى او را چگونه فهمیدى؟

دختر گفت: من جلو او راه مى‏رفتم که او به من گفت: از پشت سرم بیا و راه را با سنگ‏ریزه به من نشان بده، ما از قومى هستیم‏ که در پشت زنان به آنان نگاه نمى‏کنند و من امانت و درستکارى او را از اینجا شناختم.

وقتى دختر این را گفت میل و رغبت شعیب علیه السّلام به موسى علیه السّلام فزونى گرفت.

قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ‏ [شعیب به موسى‏] گفت: من مى‏خواهم یکى از این دو دخترم را به همسرى تو درآورم، در قبال این که [به جاى کابین‏] هشت سال براى من کار کنى، اگر آن را به ده سال پایان دادى، میل خودت است، ولى من نمى‏خواهم بر تو سخت بگیرم، که اگر خدا بخواهد، مرا از درستکاران خواهى یافت. [موسى‏] گفت: این بین من و بین شما باشد که هر کدام از دو مدّت را به سر بردم، از من زیاده خواهى نشود و خداوند بر آنچه مى‏گوییم ضامن [و شاهد] ماست.

آن دو سال جزو مهریه و صداق نیست، بلکه آن را از باب لطف و تفضّل قرار مى‏دهم.

بعضى گفته ‏اند: اصلا کار کردن مهریه دختر نبوده، بلکه نکاح‏ به مهر مخصوصى واقع شده بود و چند سال کار کردن شرط عقد بود و بعضى گفته ‏اند: مهر همان بود و آنچه که در اخبار ماست دلالت مى ‏کند بر این که همین کار کردن مهر بوده است.

از امام صادق علیه السّلام آمده است: على علیه السّلام فرمود: امروز در اسلام نکاح با اجیر شدن جائز نیست، بدین گونه که بگوید: من نزد تو چنین و چنان (کار) مى‏کنم به شرط آن که تو خواهر یا دخترت را به من تزویج کنى.

على علیه السّلام فرمود: این عقد حرام است، چه مهریه براى خود آن دختر است و او سزاوارتر به مهریه مى ‏باشد[۴].

به این مضمون اخبار فراوان دیگرى وجود دارد و در اخبار ما وارد شده: دختر نکاح شده کوچک‏ترین آن دو بود، او همان دخترى است که گفت: پدرم تو را فرا مى‏خواند و گفت: اى پدر او را اجیر کن که او قوى و امین است.و موسى علیه السّلام بیشترین مدّت را ایفا نمود.

فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ‏ در حدیثى آمده است:موسى علیه السّلام پس از ده سال چوپانى کردن براى شعیب علیه السّلام گفت: من باید به وطنم و نزد مادر و خانواده‏ام برگردم، چه چیزى نزد شما دارم؟

گفت: هر یک از گوسفندان من در این سال گوسفند سیاه و سفید بزاید مال تو باشد.

موسى علیه السّلام هر وقت مى‏خواست گوسفند نر بر مادّه ارسال کند به عصایش تکیه مى‏داد و مقدارى از پوست عصا را مى‏کند و مقدارى را باقى مى‏گذاشت، آن را در وسط خوابگاه و چراگاه گوسفندان قرار داد و یک پارچه و پوشش دو رنگ روى آن انداخت، سپس گوسفند نر را بر آنها مى‏فرستاد تا با مادّه جفت گیرى کنند، پس در آن سال گوسفندان جز دو رنگ نزاییدند، چون یک سال کامل شد موسى علیه السّلام زنش را با خود برداشت و شعیب علیه السّلام از پیش خود به آنان اضافه نیز داد، پس وقتى موسى علیه السّلام خواست از آنجا خارج شود به شعیب علیه السّلام گفت: من یک عصا مى‏خواهم که همراه من باشد، عصاى پیامبران نزد شعیب علیه السّلام بود و همه را به ارث برده و در یک اطاق جمع کرده بود.

پس شعیب علیه السّلام گفت: داخل این خانه شو و یک عصا از بین عصاها بگیر، موسى علیه السّلام داخل شد و عصاى نوح علیه السّلام و ابراهیم علیه السّلام به سوى موسى علیه السّلام پریدند و در دست موسى علیه السّلام قرار گرفتند، موسى علیه السّلام آن عصا را برداشت، شعیب علیه السّلام آن عصا را که دید گفت: آن را بر گردان و عصاى دیگر بردار، پس موسى علیه السّلام آن عصا را برگردانید تا عصاى دیگر بردارد همان عصا دوباره به سوى موسى علیه السّلام آمد، دوباره آن را برگردانید که همان عصا باز برگشت، تا سه مرتبه این عمل تکرار شد، چون شعیب علیه السّلام این قضیّه را دید گفت:

برو که خداى تعالى آن عصا را مخصوص تو گردانیده، موسى علیه السّلام گوسفندانش را راند و از آنجا به قصد مصر خارج شد.

وقتى به بیابانى رسید در حالى که خانواده‏ى او همراهش بود سرماى شدیدى همراه باد و تاریکى آنان را درگرفت و شب فرا رسید، موسى علیه السّلام نگاه کرد آتشى پدیدار گشت، چنانچه خداى تعالى مى‏فرماید: فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ‏ … تا آخر[۵].

وَ سارَ بِأَهْلِهِ‏ شب فرا رسید و گوسفندانش پراکنده شدند و سرما و باد شدیدى آنان را فرا گرفت و همسرش به درد زاییدن گرفتار شد، موسى علیه السّلام در این هنگام آتشى از دور به نظرش رسید چنانچه بعضى گفته ‏اند.

آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً بدان که خداى تعالى هرگاه خیر و خوبى بنده‏اى را بخواهد او را ابتدا به سختى‏ها مبتلا مى‏کند، که راه چاره‏اش را مى‏بندد و راههاى امید خیالش را از غیر خدا قطع مى‏کند تا آنجا که مجبور شود به سوى خدا توجّه کند و با زبان حال یا قال از خدا درخواست نماید و بر حسب استعداد و استحقاقش اجابت مى‏کند.

زیرا خداوند دعاى مضطرّ را اجابت مى‏کند اگر با زبان حال یا قال دعا کند، چنانچه خداوند مقام رسالت را براى موسى علیه السّلام خواسته است، پس او را به تاریکى شب، ابر، یخ، سرما، پراکنده شدن گوسفندان، ضع حمل همسر و روشن نشدن چخماق گرفتار کرد تا آنجا که همه‏ى چاره‏هاى خیالش و راههاى امیدش قطع شد و درنتیجه مجبور شد به جهت غیبش توجّه نماید.

چه موسى علیه السّلام وقتى مجبور شد به جهت غیب خویش توجّه کند از جانب طور نفس که همان بقعه‏ى مبارکه است و از جانب راست نفس نورى ظاهر شد به صورت آتشى که از درخت بیرون مى‏آید، آن آتش و آن درخت در کوهى ظاهر شد که طور نامیده مى‏شود، یا پس از آن طور نامیده شد و بحث از اختلاف در محلّ آن کوه قبلا گذشت.

پس وقتى موسى علیه السّلام از جانب طور آتشى را دید به آن توجّه نمود و از وحشت‏زدگى و ترس آرام شد، (وقتى مطمئن و آرام شد).

قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً به خانواده‏اش گفت:درنگ کنید که من آتشى دیدم، این سخن را به آنان جهت دلدارى و تسکین بى‏تابى و وحشتشان گفت.

لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شاید از آن آتش خبرى بیاورم، یعنى خبر راه یا خبر آتش و صاحب آتش یا خبر کسى که با او انس بگیریم یا خبر یک آبادى و آبادانى.

أَوْ جَذْوَهٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ‏ یا قطعه‏اى آتش بیاورم تا گرم شوید.

در لفظ جَذْوَهٍ سه لغت است، که جیم را با سه حرکت خوانده ‏اند، آن قطعه از آتش شعله‏ور یا آتش سرخ و گداخته یا قطعه‏ى چوبى است که قسمتى از آن سوخته و آتش شده و قسمت دیگر چوب است و هنوز شعله‏ور نشده است.

فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ‏ و چون به نزدیک آن آتش آمد از وادى ایمن، یعنى طرف راست (طرف راست نفس) و ممکن است ایمن وصف از [یمن‏] به معناى برکت باشد.[۶] فِی الْبُقْعَهِ الْمُبارَکَهِ زمینى که خیر آن زیاد است، چون آن زمین از شام بوده، برکت زمین‏هاى شام ظاهرست و هم چنین است برکات طور نفس.

و از امام صادق علیه السّلام آمده است: شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ‏ که در قرآن آمده است عبارت از فرات و بقعه‏ى مبارکه‏ى کربلاست‏[۷].

مِنَ الشَّجَرَهِ بعضى گفته ‏اند: آن درخت بر ساحل روییده بود.

أَنْ یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ‏ در حدیث ذکر شده که او به سوى آتش آمد که از آن اندکى بر دارد ناگهان درختى را دید که آتش از آن شعله‏ور و ملتهب است و چون نزدیکش رفت (که از آن آتش بگیرد) آتش به سوى او آمد، پس موسى علیه السّلام ترسید و فرار کرد و آتش دوباره بر درخت بازگشت، موسى علیه السّلام دید که آتش به درخت باز گشته براى بار دوّم خواست از آن آتش بردارد که آتش به سوى او آمد باز ترسید و فرار کرد و آتش را به حال خودگذاشت، سپس توجّه نمود در حالى که آتش به درخت بازگشت.

براى بار سوّم به سوى آتش رفت که از آن بردارد که آتش به سوى او آمد، این دفعه ترسید و فرار کرد و برنگشت و به عقب نگاه نکرد که خداى تعالى ندا کرد: اى موسى من خدا هستم پروردگار عالمیان.

موسى علیه السّلام گفت: دلیل این مطلب چیست؟ خداى تعالى فرمود:

آنچه در طرف راست تو است چیست اى موسى؟ گفت: آن عصاى من است، خداوند فرمود: آن را بیفکن اى موسى، موسى علیه السّلام آن را انداخت مارى شد که حرکت کرد.

موسى علیه السّلام از آن ترسید و فرار کرد، پس خداى عزّ و جلّ ندا کرد: اى موسى آن مار را بگیر و نترس که تو ایمن خواهى بود.

و وجه تکرار این داستان بیشتر از داستانهاى دیگر گذشت.

و وجه اختلاف الفاظ مکرّر بدان جهت است که حکایت‏ها ترجمه‏ى محکىّ و حکایت‏ شده ‏هاست و ترجمه با الفاظ مختلف ادا مى‏شود، یا به جهت کثرت سؤال و جواب و گفتارها در طرف محکىّ و در هرجا که داستان ذکر شده بعضى از محکىّ نیز ذکر شده است.

وَ أَنْ أَلْقِ‏ بیفکن، عطف بر أَنْ یا مُوسى‏ است.عَصاکَ‏ عصایت را پس عصا را انداخت که اژدهایى شد زنده و متحرک.

فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌ‏ و چون آن را انداخت دید که مى‏جنبد گویى که مارى بوده با چشمان سیاه که آزار و اذیّت نمى‏رساند.

وَلَّى مُدْبِراً به او پشت کرد و پا به فرار گذاشت، ترسیدن موسى علیه السّلام از آتش و فرار کردن او از آن و ترس او از مار نقص نیست، بلکه ترس موسى علیه السّلام در چنین حالى که از همه‏ى کثرت‏ها منسلخ شده و به مقام وحدت بازگشته دلالت بر کمال و قدرت نفس او در مقام بشریّتش دارد.

زیرا که معلوم مى‏شود کثرات زائل نشده و از اهل مملکتش به طور کامل فانى نگشته در حالى که هر کس در چنین حالى از جمیع کثرت‏ها و از جمیع اهل مملکتش فانى مى‏شود و حقّ هیچ یک از کثرت‏ها را حفظ نمى‏کند، حقّ بشریّت ترس و فرار از آتش و مار موذى است.

و حفظ حقوق کثرت‏ها در چنان حال از کامل‏ترین دلیل‏ها بر کمال است.

و هم چنین است مطلب در طلب دلیل بعد از شنیدن‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ‏ از درخت.

وَ لَمْ یُعَقِّبْ‏ و توجّه به عقبش نکرد، (به عقب برنگشت) بر خلاف آن وقتى که از آتش فرار کرد.

یا مُوسى‏ بعضى گفته‏ اند: یعنى ندا شد اى موسى.

أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ‏ بیا و نترس که تو از آسیب چیزهاى ترسناک ایمن خواهى بود.

اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ دستت را در آستین ببر نورى بیرون مى‏آید بدون آن که مرض (برص) در بین باشد، پس موسى علیه السّلام دستش را در آستین فروبرد و بیرون آورد، دنیا براى او روشن شد.

وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ‏ حال به خاطر ترسى که دارى دست به گریبانت گذار تا ترس تو از بین برود، چه گذاشتن دست و باز و بر قلب به آرامش و رفع اضطراب قلب کمک مى‏کند.

فَذانِکَ‏ با تخفیف نون و تشدید آن خوانده شده است، یعنى، این دو: بُرْهانانِ‏ اژدها شدن عصا و ید بیضا و برهان از:مِنْ رَبِّکَ‏ پروردگار توست.

إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ و با این دو برهان نزد فرعون و قومش بروید.

وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ‏ که آنان قومى نافرمان هستند.

وقتى موسى علیه السّلام فهمید که منتهى شدن دو برهان به فرعون و قومش جز به دست او نیست.

قالَ‏ در پاسخ جهت استعفا از مسئولیّت یا طلب کمک هارون بنا بر آنچه که در ضمن قول خداى تعالى: فَأَرْسِلْ إِلى‏ هارُونَ‏ از سوره‏ى شعراء گذشت و آنجا گفتیم که موسى علیه السّلام اوّل استعفا داد و پس از آن که استعفاى او ردّ شد کمک برادرش را طلب کرد چنین گفت:

رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً پروردگارا من یکى از آنان را کشته‏ام و مى‏ترسم که مرا بکشند. و برادرم هارون از من گشاده‏زبان‏تر است، او را به کمک من بفرست. لفظ ردء به معناى کمک و ماده و بار سنگین است، ردأ با تخفیف همزه خوانده شده است.

یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ‏ من مى‏ترسم مرا تکذیب کنند و زبان من در ردّ آنان فصیح نیست، اگر در جوابشان با زبان غیر فصیح دلیل و حجّتى بیاورم از من قبول نمى‏کنند، چون کسى از آنان را کشته‏ام و بر من خشمگین هستند.

قالَ‏ خداوند در مقام اجابت درخواست او فرمود:سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً خداى تعالى درخواست موسى علیه السّلام را اجابت نمود و علاوه بر این او بر او تفضّل نیز نمود، یعنى وعده داد و آن دو را یارى کند و ضررى از فرعونیان بر ایشان نرسد.

فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما و نمى‏توانند به شما ضرر و آسیبى برسانند.

بِآیاتِنا لفظ (باء) براى سبب، ظرف متعلّق به‏ فَلا یَصِلُونَ‏ یا الْغالِبُونَ‏ است.

أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ‏ شما دو نفر و پیروان شما غالب هستید، پس موسى علیه السّلام با وعده‏ى الهى مطمئنّ شد و به سوى فرعون رفت.

 

آیات ۳۶- ۴۷

[سوره القصص (۲۸): آیات ۳۶ تا ۴۷]

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ بِآیاتِنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (۳۶) وَ قالَ مُوسى‏ رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷) وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ (۳۸) وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (۳۹) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمِینَ (۴۰)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ لا یُنْصَرُونَ (۴۱) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَهً وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (۴۲) وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى‏ بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۳) وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ (۴۴) وَ لکِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما کُنْتَ ثاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ لکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (۴۵)

وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا وَ لکِنْ رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۶) وَ لَوْ لا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَهٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۴۷)

 

ترجمه‏

(۲۸/ ۴۷- ۳۶)

و چون موسى براى آنان معجزات روشنگر ما را آورد، گفتند: این جز جادوى بر ساخته نیست و ما در حقّ نیاکانمان چنین چیزى نشنیده‏ایم.

و موسى گفت: پروردگارم داناتر است که چه کسى از سوى او رهنمود آورده است، چه کسى نیک سر انجامى دارد؟ آرى ستمکاران رستگار نمى‏شوند.

و فرعون گفت: اى بزرگان براى شما خدایى جز خود نشناخته‏ام، اى هامان براى من آتش بر گل برافروز [آجر بپز] و براى من برجى [بلند] برآور، باشد که به خداى موسى پى ببرم، من او را از دروغ‏گویان مى‏دانم،

او و سپاهیانش به ناحقّ در روى زمین استکبار ورزیدند، و پنداشتند که ایشان به سوى ما بازگردانده نمى‏شوند

آنگاه او و سپاهیانش را فروگرفتیم و آنان را به دریا رها کردیم، سپس بنگر که سر انجام ستمکاران چگونه بوده است؟

و آنان را پیشوایانى خواندیم که به سوى آتش دوزخ دعوت مى‏کنند، و روز قیامت یارى نمى‏یابند.

و در این جهان، لعنتى گریبانگیرشان کردیم و در روز قیامت هم ایشان از نفرین‏زدگان هستند.

و به راستى پس از آن که نسلهاى نخستین را نابود کردیم به موسى کتاب آسمانى دادیم که روشنگریهاى براى مردم و رهنمود و رحمت بوده باشد که پند گیرند.

و تو در جانب غربى [کوه طور] نبودى آنگاه که با موسى کار [رسالت‏] سپرى کردیم و تو از گواهان نبودى.

ولى ما [در این میان‏] نسلهایى پدید آوردیم و روزگار بر آنان دراز شد و تو در میان اهل مدین مقیم نبودى که آیات ما را بر ایشان بخوانى ولى ما فرستندگان [پیامبران‏] بودیم‏

و تو در جانب [غربى کوه‏] طور نبودى آنگاه که ندا در دادیم ولى این [وحى‏] رحمتى از سوى پروردگار توست که قومى را که پیش از تو هشداردهنده‏اى به‏سویشان نیامده است، هشدار دهى باشد که پند بگیرند.

و اگر نبود که به خاطر کار و کردار پیشینشان‏ مصیبتى به آنان رسد، مى‏گفتند: پروردگارا چرا پیامبرى به سوى ما نفرستادى که از آیات تو پیروى کنیم و از مؤمنان باشیم؟.

 

تفسیر

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ بِآیاتِنا بَیِّناتٍ‏ لفظ (باء) در بِآیاتِنا براى تعدّى یا براى مصاحبت است، مقصود از آیات، عصا و ید بیضاست و جمع آیات براى این است که در هر یک از آن دو دلالت‏هاى متعدّدى بر صدق موسى علیه السّلام در رسالتش و بر توحید خدا وجود دارد، یا مقصود آن دو نشانه با اضافه کردن حجّت‏هاى دیگرى مى‏باشد که دلالت بر صدق موسى علیه السّلام مى‏کند.

قالُوا از راه جهل و عناد گفتند:ما هذا إِلَّا سِحْرٌ این جز سحر نیست.

بیان سحر و تحقیق آن در سوره بقره ذیل آیه‏ى: یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ گذشت.

مُفْتَرىً‏ و بر خدا افترا زده شده است.

وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ‏ این وحدانیّت خدا را که موسى آن را مدّعى است ما در دین پدرانمان نشنیده ‏ایم.

وَ قالَ‏ لفظ وَ قالَ‏ بدون واو خوانده شده است.

مُوسى‏ پس از آن که موسى علیه السّلام و رسالتش را انکار کردند معجزات و حجّت‏هاى او را قبول نکردند موسى علیه السّلام در حالى که استشهاد به خدا و علم او مى‏کرد و گفت:

رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ‏ عاقِبَهُ الدَّارِ خدایم داناتر است که چه کسى از سوى او رهنمود آورده است و چه کسى عاقبت پسندیده و سر انجام خوب دارد، گویى که عاقبت ناپسند عاقبت نیست و این جمله کنایه از خودش مى‏باشد، گویا که گفته‏ى: پروردگار من داناتر است به این که من هدایت آوردم و عاقبت پسندیده از آن من است، پس باکى از ردّ و انکار شما ندارم.

إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ‏ حقّ عبارت این است که بگوید:(بمن لا یجی‏ء بالهدى و لا یکون له عاقبه الدار) و لیکن از این عبارت عدول نمود تا کنایه از ظالم بودن آنان بوده باشد، ظلمشان را اثبات و هدایت و حسن عاقبتشان را با برهان سلب کند، گویا که گفته است: ظالمین با هدایت و حسن عاقبت رستگار نمى‏شوند و شما با انکار خدا که خالق خلق است و عبادت کردن غیر او و انکار رسالت من ظالم هستید.

وَ قالَ فِرْعَوْنُ‏ و فرعون پس از آن که از حجّت و برهان عاجز شد و از معارضه به خاطر اژدها ترسید روى به قومش کرد تا هم مطلب را بر آنان مشتبه سازد و هم خودش از ترس آرامش یابد گفت:

یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی‏ این کلام دلالت بر عاجز شدن او از حجّت و نهایت ترس او از موسى علیه السّلام و عصاى او مى‏کند، چون براى خودش به طور صریح ادّعاى الهیّت نمى‏کند، بلکه نفى علم نسبت به خدایى دارد که موسى علیه السّلام ادّعا مى‏کند و شک خویش را اظهار مى‏کند که همان اقرار به عجز از حجّت است، آن کلمه‏ى اوّل اوست که خداوند بر آن مؤاخذه نمود و کلمه آخر او أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏ است، بین کلمه‏ى اوّل و آخر چهل سال بود، چنانچه به خبر نسبت داده شده است.

چون عجز او از حجّت و برهان و ترس او از موسى علیه السّلام ظاهر شد خواست قومش را فریب دهد بدین گونه که گفت: خدایى که موسى ادّعا مى‏کند اگر حقّ بود در جهت و مکان مثل من مى‏بود و دسترسى به او ممکن مى‏شد.

پس گفت: فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ‏ اى هامان جهت بنّایى براى من، آتش بر افروز.

براى خشت درست کردن از گل، بعضى گفته ‏اند: او اوّل کسى بود که آجر ساخت.

فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ‏ براى من قصر عالى و بلند بساز که تا عنان آسمان برود تا به خداى موسى علیه السّلام آگاهى یابم چه من موسى علیه السّلام را از دروغ‏گویان مى‏پندارم اگر مقصود فرعون فریب مردم نبود چنین تکلّم نمى‏ کرد، چون او مرد دانایى بود و مى‏ دانست که ساختن قصرى که از آن به آسمان برسد ممکن نیست.

در حدیث آمده است: هامان براى فرعون در هوا قصرى بسیار بلند ساخت آن قدر بلند بود که بر اثر فشار هوا و باد کسى نمى ‏توانست بایستد.

آنگاه به فرعون گفت: دیگر از این قصر بلندتر نمى‏توانیم بسازیم، خداى تعالى بادهایى فرستاد و آن قصر را سرنگون‏ ساخت.[۸] فرعون و هامان در آن هنگام طبق تفصیلى که در اخبار ذکر شده است تابوتى ساختند.[۹] وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِ‏ پس فرعون و سربازانش به ناحقّ در روى زمین استکبار نمودند، (به طور مطلق و بدون داشتن هر گونه حقّى)، یا پس از آن که از هوا بازگشت اضافه بر استکبار سابق برترى‏جویى دیگرى آغازیدند. و استکبار بدون حقّ در جایى است که به علّت کبریایى خدایا به سبب امر خدا نباشد، مانند امر خدا به تکبّر با متکبّر.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ‏ و آنان گمان کردند باز زنده شدن) به سوى ما باز نمى‏ گردند.

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِ‏ آنگاه او و سپاهیانش را فروگرفتیم و آنان را به دریا رها کردیم چنانچه تفصیل غرق شدن آنان در دریا گذشت و در این آیه تحقیر فرعونیان و تفخیم و بزرگ کردن شأن گیرنده‏ى آنان و اندازنده‏ى آنان به دریا است، چه خداى تعالى با کثرتى که آنان دارند آنان را مانند چیزى قرار داده که با دست گرفته و انداخته مى‏شود و گرفتن گیرنده را در وسعت و عظمت نسبت به کثرت سربازانش مانند گرفتن چیزى قرار داده که به آسانى با دست گرفته مى‏شود.

فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمِینَ‏ پس بنگر که سر انجام ستمگران چگونه بوده است.

این سخن کنایه از امّت و ستمکاران امّت است.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً آنان را براى جمع کثیرى پیشوا قرار دادیم، یعنى همه‏ى آنان را امامان مورد پیروى اهل مملکتشان قرار دادیم، یا تبعیّت آنان را پیشوایان قرار دادیم.

یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ پیشوایانى که به آتش دعوت مى‏ کنند.

از امام صادق علیه السّلام آمده است که ائمّه در کتاب خدا دو امام است، خداى تعالى فرمود: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا آنان را امامانى قرار دادیم که با امر ما هدایت مى‏کنند، نه با امر مردم، امر خدا را قبل از امر مردم و حکم خدا را قبل از حکم مردم مقدّم مى‏دارند، خداى تعالى فرمود:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ این رهبران، فرمان مردم را قبل از امر خدا و حکم مردم را قبل از حکم خدا مقدّم مى‏دارند، به هواهاى مردم اهمیّت مى‏دهند و مى‏گیرند بر خلاف آنچه که در کتاب خداى تعالى است‏[۱۰].

و مقصود از نقل این خبر تنبیه و آگاه کردن خودم و همه‏ى غافلین، یاد آورى برادرانم و همه‏ى طالبین است به این که تقدیم امر خدا بر امر مردم یعنى تقدیم امر خدا بر امر خود عمل‏کننده، چون امر عمل‏کننده از جمله‏ى امر مردم است.

و این تقدیم امر خدا اختصاصى به ائمّه‏ى هدى ندارد، بلکه هر فردى از افراد مردم پیشواى اهل مملکت خودش مى ‏باشد و هر فعلى که از او صادر مى‏ شود یا این است که منظور در آن امر خدا و حکم او قبل از نظر به امر و حکم خودش مى‏ باشد.

یا منظور در آن امر و حکم خودش قبل از نظر به امر و حکم خدا، پس اگر اوّلى باشد او امامى است که به امر خدا قبل از امر خودش اهل مملکتش را هدایت مى‏کند.

و اگر دوّمى باشد امامى است که اهل مملکتش را به آتش فرا مى‏خواند، مثلا اگر در یک کاسه ترید شریکى داشته باشى و خودت گرسنه باشى و ترید براى تو و شریکت کفایت نکند، یا در کاسه چیز لذیذى باشد و آن چیز لذیذ براى هر دوى شما کافى نباشد، تو بخواهى بیشتر از شریکت نخورى، بلکه مى‏خواهى یا مساوى با شریکت بخورى یا کمتر از آن یعنى او را بر خودت ترجیح دهى و ایثار کنى، مقصودت از این کار خودنمایى و خودستایى و چیزهاى دیگر از اغراض نفس نباشد تو از قسم اول خواهى بود و اگر چنین نباشى از قسم دوّم.

من برادرانم و خود را توصیه مى‏کنم که هنگام هر فعلى از ذکر خدا غافل نشوید، که اگر شما هنگام فعل متذکّر خدا شوید براى شما تذکّر امر خدا و تقدیم آن بر امر خودتان ممکن مى‏شود وگرنه نفس‏هاى شما بر شما غلبه مى‏کند و امر نفس را بر امر خدا مقدّم مى‏دارد و روى همین جهت است که گفته شده: بالاترین مراتب ذکر تذکر امر و نهى خدا در هنگام هر فعل و ترک است.

وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ لا یُنْصَرُونَ‏ و اینان روز قیامت یارى نمى‏شوند، چون در آن روز یارى کردن منحصر بر خداست، و آنان چون به توسّط خلفاى خدا به خدا متّصل نیستند، خدا و خلفا او را انکار کرده ‏اند دیگر یارى نمى‏ شوند.

وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَهً لعنت عبارت است از طرد از رحمت یا گفتن: خدایا آنان را لعن کن.

و قول خداى تعالى: فِی هذِهِ الدُّنْیا اگر حال از مفعول باشد معناى آن این است که به دنبال و پشت سر آن کفّار طرد از رحمت یا لعنت لعن‏کنندگان را قرار دادیم در حالى که آنان در زندگانى دنیا هستند.

این معناى به قرار گرفتن در مقابل آنچه که مى‏آید موافق‏تر است و اگر فِی هذِهِ الدُّنْیا متعلّق به‏ أَتْبَعْناهُمْ‏ یا به‏ لَعْنَهً یا حال از لَعْنَهً باشد معناى آیه این است که پشت سر آنان لعنت قرار دادیم.

بدون تعرّض به این که در دنیا باشند یا در آخرت.

وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ‏ و روز قیامت هم ایشان از نفرین‏زدگان هستند.

کنایه از عدم شمول رحمت خداى تعالى نزول غضب خداى تعالى بر آنان در روز قیامت است.

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ‏ نبوّت و رسالت و احکام آن دو، یا تورات را به موسى علیه السّلام دادیم.

مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى‏ و آن پس از آن بود که نسلهاى نخستین را نابود کردیم مانند قوم نوح و هود و صالح و ابراهیم و شعیب علیهم السّلام، یا مقصود از قرون فرعون است، چه آنان امّت‏هاى متعدّدى بودند که با غرق هلاک شدند.

بَصائِرَ و لفظ بَصائِرَ جمع بصیرت به معناى حجّت است، زیرا حجّت چیزى است که قلب با آن مى‏بیند و بَصائِرَ حال یا بدل از الْکِتابَ‏ است.

لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ‏ به نبى صلى اللّه علیه و آله نسبت داده شده که فرمود: خداوند قومى و نه قرنى و نه امّتى و نه اهل قریه‏اى را از وقتى که تورات نازل شده است در روى زمین به عذاب آسمانى عذاب نکرده به جز اهل قریه‏اى که به صورت میمون مسخ شدند.

آیا نمى‏بینى که خداى تعالى مى‏فرماید: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ‏ … تا آخر آیه‏[۱۱] وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِ‏ و تو در جانب کوهى که به نام طور است نبودى، یا صحرایى که در آن صحرا کوه طور است و نسبت به تو یا به موسى علیه السّلام جانب غرب واقع شده است نبودى چه کوه طور بنا بر آن قولى که در شام باشد نسبت به مکّه و مدینه و نسبت به مصر و مدین جانب غربى مى‏شود، یا معناى آیه این است که تو در جانب طرف غربى طور نبودى.

إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ ما امر نبوّت را به موسى علیه السّلام رساندیم در وقتى که پس از بازگشت به مصر از او خواستیم تا پیامبر باشد یا امر تورات و الواح آن را در طور به او دادیم، یا امر نور ولایت را به او دادیم در وقتى که کوه زیر و رو و متلاشى شد و موسى علیه السّلام بى‏هوش گشت و قوم او هفتاد نفر به هلاکت رسیدند، که همه‏ى این‏ها از اخبار غیبى است که جز از طریق وحى یا اخبار کسى که شاهد قضایا بوده علم به آنها پیدا نمى‏ شود.

وَ ما کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ‏ و تو شاهد قضایا نبودى که با دین و مشاهده به آنها علم داشته باشى.

وَ لکِنَّا أَنْشَأْنا و لکن ما آن را به تو وحى کردیم تا همان‏طور که واقع شده بدانى در حالى که این قضایا را تو مشاهده نکردى، از کسى که مشاهده کرده باشد نشنیدى و از کسى که خبر صحیح بدهد نیز نشنیدى، چون ما قُرُوناً امّت‏هاى بسیار و پشت سر هم خلق کردیم.

فَتَطاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ و روزگار بر آنان دراز شد از کسانى که شاهد قضایا بوده‏اند کسى نمانده و نیز از کسانى که اخبار صحیح و اطّلاع دقیق دارند، تا به تو خبر بدهد و اخبار به طور صحیح و واقعى باقى نمانده، بلکه تغییر پیدا کرده و منحرف شده است.

پس علم تو به آن (اخبار) جز از طریق وحى نمى‏تواند صحیح باشد.

پس آنچه که استدراک شده در حقیقت وحى آن اخبار است، پس وحى حذف شده و ادات استدراک بر علّت اثبات وحى داخل شده است.

وَ ما کُنْتَ ثاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ‏ و تو در میان اهل مدین یعنى قریه‏ى شعیب علیه السّلام ساکن نبودى.

تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا که آیات ما را بر ایشان بخوانى.

این جمله صفت‏ ثاوِیاً یا مستأنفه است و بنا بر استیناف ضمیر مجرور به اهل مدین یا به اهل مکّه بر مى‏گردد و معناى آن این است که تو در اهل مدین نبودى تا اخبار تو ناشى از شهود باشد و کسى هم از اخبار صحیح آنان به تو خبر نمى‏دهد چون زمان طولانى شده و اخبار مندرس و تحریف شده، پس اخبار تو از آنان جز با وحى نیست و وحى جز براى رسول نمى‏ شود.

وَ لکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ‏ و لکن ما اخبار پیشینیان را براى تو مى‏فرستیم، پس اخبار تو به سبب وحى از جانب ماست.

و مستدرک در اینجا نیز وحى است، ولى ادات استدراک بر ارسال داخل شده، چون مقصود از وحى کردن همان فرستادن و ارسال است.

وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا آن هنگام که ما موسى علیه السّلام را با نداى‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ‏ ندا کردیم تو در جانب طور نبودى یا نبودى آن زمانى که نداى ما را هفتاد نفر از یاران موسى علیه السّلام شنیدند، یا آنگاه که امت تو را ندا کردیم در حالى که آنان در اصلاب مردان و رحم‏هاى زنان بودند، چنانچه مى‏آید.

وَ لکِنْ‏ و لکن پروردگار تو این مطلب را به تو خبر داد.

رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ تا به سبب این خبر هشدار دهى، یا دلیل بر رسالت تو باشد تا بعد از نبوّت و رسالت به هشدار مردم بپردازى.

قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ‏ تا تو قومى را بیم (هشدار) دهى که قبل از تو بیم‏دهنده‏اى براى آنان نیامده، چون آنان‏ در زمان فترت و نبود آثار انبیاى پیشین بوده ‏اند.

لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ‏ شاید آنان متذکّر به مبدأ و معاد و ثواب و عقابشان باشند.

از پیامبر صلى اللّه علیه و آله آمده است: وقتى که خداى تعالى موسى بن عمران را مبعوث نمود و او را به عنوان نجات‏دهنده انتخاب کرد، دریا را براى او شکافت و بنى اسرائیل را نجات داد و تورات و الواح را به او داد و موقعیّت و جاى خود را نسبت به پروردگارش دید، گفت: پروردگارا مرا به کرامتى اکرام نمودى که هیچ احدى را قبل از من به آن کرامت اکرام نکردى.

پس خداى تعالى فرمود: اى موسى آیا ندانستى که محمّد صلى اللّه علیه و آله نزد من برتر از جمیع ملائکه و جمیع خلق من است؟ موسى علیه السّلام گفت:

پروردگارا اگر محمّد صلى اللّه علیه و آله نزد تو از جمیع خلقت گرامى‏تر است آیا در آل پیامبران برتر از آل من وجود دارد؟

خداى تعالى فرمود: اى موسى آیا ندانستى که فضل و برترى آل محمّد صلى اللّه علیه و آله بر جمیع آل پیامبران مانند فضل محمّد صلى اللّه علیه و آله بر جمیع مرسلین است؟

پس موسى علیه السّلام گفت: اگر آل محمّد صلى اللّه علیه و آله چنین است آیا در امّت‏هاى انبیا علیهم السّلام نزد تو برتر و افضل از امّت من هست؟ که بر امّت من از ابر سایه افکندى و منّ و سلوى بر آنان نازل کردى و دریا را شکافتى. پس خداى تعالى فرمود: اى موسى آیا ندانستى که فضل و برترى امّت محمّد صلى اللّه علیه و آله بر جمیع امت‏ها مانند فضل محمّد صلى اللّه علیه و آله بر جمیع خلق من است؟

موسى علیه السّلام گفت: پروردگارا کاش من آنان را مى‏دیدم، خداى تعالى به او وحى کرد: یا موسى و امّت محمّد صلى اللّه علیه و آله را هرگز نخواهى دید، چون وقت ظهور آنان نیست، لیکن در آینده آنان را در بهشت خواهى دید، در بهشت‏هاى عدن و فردوس در حضور محمّد صلى اللّه علیه و آله مى‏بینى که در نعمت‏هاى بهشتى مى ‏چرخند و در خیرات بهشت خوشحال مى‏ شوند، آیا دوست دارى کلام آنان را به تو بشنوانم؟

موسى علیه السّلام گفت: بلى الهى. خداى متعال فرمود: در محضر من بایست و کمرت را ببند و مانند عبد ذلیل که در جلو پادشاه بزرگ مى‏ایستد بایست، پس موسى علیه السّلام چنین کرد.

آن‏ وقت پروردگار عزّ و جلّ ندا کرد: اى امّت محمّد صلى اللّه علیه و آله، همه‏ى آنان جواب دادند در حالى که در اصلاب پدران و در ارحام مادرانشان بودند و گفتند: [لبّیک لبّیک لا شریک لک لبّیک انّ الحمد و النّعمه و الملک لک لا شریک لک.] نبىّ صلى اللّه علیه و آله فرمود: خداى تعالى این اجابت را شعار حج‏کننده‏ها قرار داد، سپس پروردگار عزّ و جلّ ندا کرد: اى امّت محمّد صلى اللّه علیه و آله حکم من بر شما چنین است که رحمتم بر غضبم پیشى گرفته و عفوم قبل از عقاب من است، من دعاى شما را اجابت کردم قبل از آن که دعا کنید و به شما عطا نمودم قبل از آن که درخواست نمایید و هر کس مرا ملاقات کند با شهادت لا إله الا اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله و محمّد در اقوالش صادق و در کارهایش محقّ است و علىّ بن ابى طالب علیه السّلام برادر و وصىّ او پس از او و ولىّ اوست و طاعت او لازم است، همان طور که طاعت محمّد صلى اللّه علیه و آله لازم‏ است و اولیاى خدا که طاهر و مطهّر انتخاب شده‏اند داراى عجایب آیات خدا و دلایل حجّت‏هاى او بعد از على و محمّد صلى اللّه علیه و آله هستند اولیا او بوده و مرا چنین ملاقات کند او را داخل بهشت خود مى‏کنم اگر چه گناهانش مانند کف دریا باشد.

نبىّ صلى اللّه علیه و آله فرمود: وقتى خداوند محمّد صلى اللّه علیه و آله را مبعوث گردانید فرمود: اى محمّد تو در جانب طور نبودى که امّت تو را به این کرامت ندا کردیم، سپس خداى تعالى به محمّد گفت: بگو: حمد مى‏کنم خداى را که پروردگار عالمیان است بر این فضیلتى که مخصوص من گردانیده و خداوند به امّت محمّد فرمود: بگویید: حمد خدایى را که پروردگار عالمیان است بر این فضیلت‏ها و برترى‏ها که ما را به آنان مخصوص گردانیده است‏[۱۲].

وَ لَوْ لا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَهٌ اگر نبود این مطلب که مبادا مصیبتى با دست خودشان بر آنان برسد.

بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ‏ عملى که به علّت جهالت و نادانى با دست خود انجام داده‏اند.

فَیَقُولُوا بعد از عمل خودشان که از روى نادانى صورت گرفته از باب اعتراض بر ما و عذر آوردن از جهالت و نادانى‏شان مى‏گویند: رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا چرا براى ما رسولى نفرستادى تا بدانیم که تو داراى آیات و نشانه‏ها هستى.

فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ که از آیات تو پیروى کنیم و آن وقت دیگر به علّت نادانى آن مصیبت به ما نمى‏رسید و از مؤمنان بودیم.

و ما تو را به سوى آنان نفرستادیم، چون آنان استعداد و استحقاق رسولى مثل تو را نداشتند.


[۱] . البته در سوره‏ى انعام بیان معانى« اشد» گفته شد.

[۲] . امام فخر رازى و شیخ طوسى معتقدند قبطى اعتراض کرد و گفت: مى‏خواهى مرا بکشى ولى ابن عبّاس و اکثر مفسرین از جمله ابو الفتوح رازى اعتراض را به سبطى نسبت مى‏دهند.

[۳] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۴۸.

[۴] . الصّافی ج ۴ ص ۸۸ و من لا یحضره الفقیه ج ۳ ص ۴۲۳ ح ۴۴۷۱.

[۵] . الصّافى ج ۴ ص ۸۸ و تفسیر القمّى ج ۲ ص ۱۳۹.

[۶] . تفسیر صافى ملا محسن فیض کاشانى ج ۲ سوره قصص ذیل همین آیه.

[۷] . الصّافى ج ۴ ص ۸۹ و تهذیب الاحکام ج ۶ ص ۳۸ ح ۲۴.

[۸] – در تفسیر کشف الاسرار میبدى مى‏گوید جبرئیل بر آن پرى زد که قصر سه پاره، به طرف لشکر فرعون افتاد هزار هزار مرد و زن بر آن پست شدند.

[۹] – جهت اطلاع بیشتر از اهرام مصر و تاریخچه‏ى آن به تاریخ تمدّن ویل دورانت مراجعه شود.

[۱۰] . الکافى ج ۱ ص ۲۱۶.

[۱۱] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۵۶.

[۱۲] . عیون اخبار الرّضا علیه السّلام ج ۱ ص ۲۲۰ ح ۳۰.*- ضرب المثل عربى معروف.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=