ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الصّافّات ۱-۷۴
سوره الصّافّات
همهى این سوره مکّى است و آن یکصد و هشتاد و یک آیه است.
آیات ۱- ۱۰
[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱ تا ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (۱) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (۲) فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً (۳) إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ (۴)
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (۵) إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَهٍ الْکَواکِبِ (۶) وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ (۷) لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ (۸) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (۹)
إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (۱۰)
ترجمه:
(۳۷/ ۱۰- ۱)
به نام خداوند بخشنده مهربان
سوگند به فرشتگان صف در صف.
و به بازدارندگان (از معاصى).
و به خوانندگان ذکر (قرآن و کتابهاى آسمانى).
که خداى شما یگانه است.
پروردگار آسمانها و زمین و ما بین آنها و پروردگار مشرقها (و مغربها).
ما آسمان فرودین را به زیور ستارگان آراسته ایم.
و از هر شیطان سرکشى محفوظ داشته ایم.
به (اسرا) ملاء اعلى گوش نتواند داد و از هر سو رانده شوند.
به راندنى سخت، عذابى پاینده (در پیش) دارند.
مگر کسى که ربایشى برباید، که شهابى درخشان در پىاش افتد.
تفسیر
وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً خداى تعالى به اصناف ملایکه سوگند یاد کرده، چه ملایکه چند صنف هستند، به یک صنف از ملایکه مقرّبون، مهیّمون، ایستادگانى که نگاه نمى کنند گفته مىشود، آنها در لسان فلاسفه عقول طولى هستند، صنف دیگر به آنها ارواح و ارباب انواع و ارباب طلسمات گفته مى شود.
و در اخبار به آنها با این گفتار اشاره شده که در آسمان خروسى است که هرگاه آن خروس صدا کند و بخواند خروسهاى روى زمین مىخوانند.
و در عرش گاوى هست[۱] و این ملایکه در لسان فلاسفه عقول عرضى هستند و آنها در مقابل خدا صف کشیده اند، چون آنها صفوف و داراى صف هستند آنها را عقول عرضى نامیده اند، خداى تعالى به آنها قسم یاد کرده است.
بعضى گفته اند: مقصود مطلق ملایکه و انبیاء کسانى است که براى خدا صف کشیده و او را عبادت مى کنند.[۲] و بعضى گفته اند: مقصود ملایکه است که در آسمان صف مى بندند مانند صفوف مؤمنین در نماز، یا بالهایشان را در هوا صاف مىکنند آنگاه که مىخواهند به زمین نازل شوند.[۳]
بعضى گفته اند: مقصود مؤمنین هستند که به صورت صف در نماز و جهاد مى ایستند.[۴] صنف دیگرى از ملایکه هستند که به آنها نفوس کلّى و نفوس جزیى مى گویند، آنها تدبیرکنندگان امر مى باشند، آنها ملایکه صاحبان بال هستند که طبایع و موالید را تدبیر مى کنند و از خلاف طبیعت حرکت کردن طبایع جلوگیرى مىکنند.
یعنى هرگاه طبایع از جاهاى خودشان جدا شوند و به غیر جنسهاى خود متّصل گردند و حبس شوند، یا در موالید یا در فلکیّات بر خلاف طبیعتشان حرکت بکنند یا آن ملایکه جلوگیرى مى کنند، مکلّفین از جنّ و انس را زجر و منع مى کنند، چنانچه وارد شده که هر انسان داراى ملایکه است که او را زجر و منع مى کند.
و بعضى گفته اند: مقصود فرشتگان هستند که برابر ما موکّلند و آنها را بازدارنده و راهبرند.[۵] و بعضى گفته اند: مقصود آیات بازدارنده قرآن و آیات نهى کننده آن است.[۶] و بعضى گفته اند: مقصود مؤمنین هستند که هنگام خواندن قرآن فریاد مىکشند، چه لفظ «زجره» به معناى صیحه و فریاد است.[۷] صنفى از ملایکه بر انبیا و اوصیا علیهم السّلام نازل مىشوند و احکام بندگان را مى آورند.
و آنان ملایکه موکّل بر علوم وحى هستند و آنان تلاوت کننده ذکر بزرگ بر انبیا هستند، یا مقصود آن دسته از ملایکه هستند که بر مؤمنین نازل مىشوند، بعد از ظهور سکینه بر مؤمنین به آنان بشارت مى دهند، سکینه عبارت از ذکر عظیم است. بنابراین لفظ «تالى» از «تلو» گرفته شده.
بعضى گفته اند: مقصود فرشتگانى هستند که کتاب خدا را که براى آنان نوشته تلاوت مىکنند و در آن کتاب حوادث و پیش آمدها ذکر شده و آنگاه که مى بینند خبر راست درآمد و حادثه بر طبق همان خبر، وجود پیدا کرد به یقین آنان اضافه مىشود.[۸] و بعضى گفته اند: مقصود مؤمنیناند که در نماز قرآن مىخوانند.[۹] إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ البتّه خداى شما واحد و یکى است، وحدت و یکى بودنى که خارج از وحدتهاى معروف است، بلکه مقصود وحدتى است که کثرتى در آن باقى نماند مگر آنکه در آن فانى شود، هیچ شایبهاى کثرت به هیچ وجهى از وجوه در آن نباشد، به خلاف وحدت جنسى که در عین وحدت داراى کثرت انواع و اصناف و اشخاص و ترکیب است و حدّ اقلّ داراى وجود و ماهیّت و وجوب و امکان است.
و همچنین است حال وحدت نوعى و صنفى و شخصى و بر خلاف وحدت عددى که ثانى و مقابل دارد، بر خلاف وحدت اجتماعى طبیعى، یا صناعى، یا اعتبارى که در آن جز کثرت چیزى نیست. و بر خلاف وحدت اتّصالى طبیعى یا صناعى یا اعتبارى.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که بین آن دو است از اصناف ملایکه و ستارگان و اصناف موالید.
وَ رَبُّ الْمَشارِقِ لفظ «المشارق» جمع مشرق ستارگان است، که هر ستارهاى داراى مشرق مخصوص به خود است، بدین معنى که قطعهاى از فلک در مدّت دور آن ستاره مشرق آن قرار مىگیرد و در هر روز بلکه در هر آن و لحظه داراى مشرقى مخصوص مى شود.
یا جمع مشرق به معناى صاحب روشنایى است، که همه ستارگان روشن هستند و این روشنایى یا از ذات خودشان است مانند آفتاب، یا از یک روشنکننده دیگرى کسب مىکند مانند ماه.
و بر حسب تأویل هر مرتبه عالى و بالا نسبت به مرتبه پایینتر مشرق آفتاب حقیقى است و هر مرتبه عالى نسبت به مرتبه پایینتر داراى تلألؤ و روشنایى است، مراتب در این صورت بىحدّ و نهایت است، پس مشارق به این معنا نیز غیر متناهى است.
إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَهٍ الْکَواکِبِ جواب سؤال مقدّر در مقام تعلیل، یا در مقام بیان حال است. و مقصود از آسمان دنیا آسمان طبیعى است، نه آسمان دنیا در مقابل زمین نسبت به سایر آسمانها.
پس بودن بیشتر ستارگان در آسمان هشتم منافاتى با این مطلب ندارد، یا مقصود از آسمان دنیا عالم مثال و آسمانهاى آن است، یا مقصود سینهاى است که به اسلام گشوده شده، مقصود از ستارگان ستارگان روشن طبیعى، یا ستارگان قوا و مدارک جزیى و کلّى در مراتب نفس عالم کبیر یا نفس عالم صغیر است و مدارکى که با نور اسلام و ایمان روشن شده باشند مانع مى شوند که شیاطین به آن آسمانها عروج کنند و در آنها تصرّف نمایند.
چنانچه خداى تعالى فرمود: وَ حِفْظاً عطف به اعتبار معناست، گویا که گفته شده: «زیّنّاها للزینه و الحفظ» یا عطف بر مقدّر است، گویا که گفته شده است: «زیّنّاها زینه و حفظا» یا مصدر فعل محذوف است که بر «زیّنا» عطف شده است.
مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ لفظ «مرد» مانند «نصر» و «کرم» «مرودا و مراده» یعنى اقدام و سرکشى کرد، یا به جایى و به غایتى رسید که بدان وسیله از همه حالاتى که آن صنف بر آن حالت است خارج شد و «مرده» یعنى آن را قطع کرد و عرض او را پاره کرد و «مرد على الشیء» یعنى بر آن چیز تمرین کرد و عادت نمود، بیان شیطان در اوّل کتاب در تفسیر استعاذه گذشت.
و در سوره حجر چگونگى ردع و منع شیاطین به وسیله شهابها گذشت.
لا یَسَّمَّعُونَ نمى شنوند، یعنى قدرت بر استماع و شنیدن ندارند.
إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى نمىتوانند به ملأ أعلى گوش فرا دهند و بشنوند، نه آنکه نمىخواهند بشنوند و قرینه بر این مطلب خواهد آمد، این بدان جهت است که فطرت آنها ظلمانى است، فطرت ملأ أعلى نورانى مىباشند و ظلمت و تاریکى توانایى نزدیکى نور را ندارد وگرنه ذات آن باطل مىشود.
وَ و اگر بخواهند استراق سمع نمایند.
یُقْذَفُونَ با شهابها زده مىشوند، یعنى با شهابهایى که این شهابهاى محسوس نمونهاى از آن شهابها و صورت آنها است وگرنه شهابهایى که با آنها استراق سمع کنندگان زده مىشوند شهابهایى است که مناسب با دو عالم مثالاند، عالم جنّ و عالم ملایکه.
مِنْ کُلِّ جانِبٍ از همه جوانب آسمان، یا از جوانب خودشان اگر قصد بالا رفتن و صعود به آسمان محسوس داشته باشند، چه آسمان محسوس چون مظهر آسمان عالم ملایکه است نمىتوانند بر آن صعود نمایند مگر به نحو استراق سمع، که به نزدیکىهاى آسمان عالم ملایکه مىروند تا استراق سمع نمایند.
و همچنین است اگر قصد صعود به آسمان عالم مثال کلّى و عالم مثال جزیى انسان داشته باشند و چون عالم انسان نسخه مختصر از عالم است پس باید مراقب مجاهد نظر کند، ببیند که شیاطین تا مقام سینه او صعود مى کنند و شهابهاى تذکّرات و یادآورى هاى آن را و طرد شیاطین را به وسیله شهابها ببینند تا معلوم شود که چگونه آن شیاطین به آسمان عالم کبیر صعود مى کنند، با شهابهاى آسمان طرد مى شوند.
دُحُوراً لفظ «دحر» و «دحور» با ضمّه دال طرد و دور کردن و دفع است و آن مفعول له یا حال است، بدین ترتیب که آن را به معنى «مدحور» اسم مفعول قرار مى دهیم، یا از باب مبالغه بر ذات حمل مى کنیم، یا لفظ «ذوى» به عنوان مضاف در تقدیر مى گیریم. و ممکن است آن را مفعول مطلق فعل محذوف خودش قرار دهیم، یا جمله مستأنف با تقدیر فعل از خودش باشد.
وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ لفظ «وصب» یعنى مریض شد، دوام پیدا کرد و ثابت شد، یعنى داراى عذاب ثابت است به طور مطلق، یا بعد از استراق سمع و طرد آنها از آسمان به وسیله شهابها.
إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ آن کسى که مسموع و شنیده شده یا شنیدن را اختلاس نماید.
فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ تیر شهابى فروزان خود آنها را سوراخ مىکند، یا جوّ را به سبب روشنایىاش سوراخ مىکند.
آیات ۱۱- ۲۶
[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۱ تا ۲۶]
فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ (۱۱) بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ (۱۲) وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ (۱۳) وَ إِذا رَأَوْا آیَهً یَسْتَسْخِرُونَ (۱۴) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۵)
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۱۶) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۱۷) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (۱۸) فَإِنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ (۱۹) وَ قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ الدِّینِ (۲۰)
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۲۱) احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ (۲۲) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ (۲۳) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (۲۴) ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵)
بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶)
ترجمه:
(۳۷/ ۲۶- ۱۱)
پس از ایشان بپرس آیا آفرینش آنان استوارتر است یا آنانى که آفریدهایم؛ که ایشان را از گلى چسبنده آفریده ایم.
بلکه تو (از حال آنان) تعجّب کردهاى و آنان (کار و بار تو را) ریشخند مىکنند.
و چون اندرزشان دهند، پند نپذیرند.
و چون (هر) پدیده شگرفى بینند، تمسخر پیشه کنند.
و گویند این جز جادویى آشکار نیست.
(گویند) چون مردیم و خاک و استخوانها (ى پوسیده) شدیم، آیا ما از نو برانگیخته (و زنده) خواهیم شد؟
و همچنین نیاکان نخستین ما؟
بگو آرى، شما خوار و زبون باشید.
آن همین یک بانگ یگانه است، پس آنگاه ایشان بنگرند.
و گویند اى واى بر ما این روز جزاست.
این (همان) روز داورى است که آن را انکار مىکردید.
ستم پیشگان (مشرک) و همتایانشان را همراه با آنچه به جاى خداوند مى پرستیدند (یکجا) گرد آورید.
آنگاه به سوى راه جهنّم راهنماییشان کنید.
و آنان را بازدارید که ایشان بازخواست کردنى هستند.
شما را چه مى شود که همدیگر را یارى نمى کنید؟
آرى ایشان امروز تسلیم پیشهاند.
تفسیر
فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا از این منکران قیامت بپرس که آیا خلقت آنها سختتر است یا موجودات با عظمتى که ما خلق کردیم، مانند ملایکه، جنّ، آسمانها، زمین و ما بین آن دو، مشرقها، ستارگان و شهابها.
إِنَّا خَلَقْناهُمْ ما آنها را از ضعیفترین چیز یعنى مِنْ طِینٍ لازِبٍ از گل چسبناک آفریدیم، پس آنها از بیشتر مخلوقات بر حسب مادّه ضعیفتر و بر حسب قوّه و نیرو سستتر و بر حسب صورت کوچکترند و در عین حال آنها بما شرک مىورزند و نافرمانى و گناه مىکنند و غیر آنها با قوّت و عظمتشان به توحید و یکى بودن ما قایلاند و ما اطاعت مىکنند.
بَلْ عَجِبْتَ لفظ «عجبت» با خطاب و تکلّم خوانده شده و اضراب از امر به استفتا آنها بدین معناست که استفتا شایسته و لازم نیست، احتیاجى به استفتا و پرسش نیست، بلکه باید از آنان و از حال آنان تعجّب کرد.
و مطلب را با فعل ماضى ادا کرد که تحقّق و حتمى بودن را برساند، تا اشعار به این باشد که مقام اینگونه شدّت را اقتضا مىکند، گویا که مطلب واقع شده است.
وَ یَسْخَرُونَ در حالى که آنها تو را، یا خدا و توحید خدا را یا کسى را که موحّد است مسخره مىکنند.
وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ اگر به این جاهلان پند دهند و حقایق عالم بالا را بگویند، چیزى نمىفهمند.
این جمله با جمله سابق و جملههاى آینده حال هستند از «عجبت» و آن جملهها چیزى است که مورد تعجّب قرار گرفتهاند.
وَ إِذا رَأَوْا آیَهً آنگاه که معجزهاى یا آیت و نشانهاى از آیات بزرگ که انبیا و اولیا علیهم السّلام هستند ببینند، یا آیتى از آیات کتاب تدوینى ببینند، یا آیتى در عالم صغیرشان ببینند.
یَسْتَسْخِرُونَ به مسخره مىگیرند، بلکه در سخریّه و استهزاء به آیت یا به صاحب آیت شدّت مىبخشند.
وَ قالُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ و چون سحر هیچ چیز نشنیده و ندیده اند آن را با آگاهى جزیى خرد مىسنجند و مىگویند این سحر آشکارى است.
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ با تعجّب (ناشى از حماقت) مىگویند: وقتى ما مردیم و خاک و استخوان شدیم، باز زنده برانگیخته مىشویم! پدران و پیشینیان ما چطور؟ بگو: بلى شما و نیاکانتان با ذلّت و خوارى برانگیخته و محشور مى شوید.
فَإِنَّما هِیَ یعنى این برانگیختن یا برانگیخته شدن فقط یک صیحه و فریاد است، تأنیث ضمیر به اعتبار مسند است.
زَجْرَهٌ واحِدَهٌ یک صیحه که آن نفخ دوّم است.
فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ آنان مىبینند، یا منتظر حساب هستند، یا منتظرند که با آنان چگونه رفتار خواهد شد.
وَ قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ الدِّینِ و گویند: اى واى بر ما که این روز مجازات و جزاست.
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ این سخن را آنان به همدیگر مى گویند، یا خداى تعالى یا ملایکه به آنان مى گوید: این روز روز جدا کردن سره از ناسره و حقّ از باطل است که آن را تکذیب مى کردید.
احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا این جمله حال یا مستأنف به تقدیر قول است، اصل ظلم ظلم و ستم به آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، هر چیزى که از این ظلم ناشى شود آن ظلم است و اوّلین ظلم به آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله پوشیدن و پنهان کردن ولایت تکوینى است که آن ریسمانى است از جانب خدا و ظلم تکلیفى و ترک ولایت تکلیفى از آن ناشى مىشود، ظلم در اینجا به ظلم آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله تفسیر شده است.
وَ أَزْواجَهُمْ یعنى با همسران که با آنان تناسب دارند.
وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ استعمال لفظ هدایت جهت استهزا آنانست.
وَ قِفُوهُمْ در موقف محشر آنان را نگه مى دارد.
إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ که آنان نسبت به کارهایى که انجام دادهاند مورد سؤال قرار مىگیرند یا از نبا عظیم سؤال مىشوند؛ که آن ولایت امیر المؤمنین على علیه السّلام است، چنانچه به آن تفسیر شده است.[۱۰] به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و به امام باقر علیه السّلام نسبت داده شده که فرمود: بنده گامى برنمى دارد، مگر آنکه از چهار چیز مورد سؤال قرار مىگیرد، از جوانى اش که در چه چیز صرف کرده و از عمرش که در چه چیز فنا کرده و از مالش که از کجا جمع کرده و در کجا انفاق کرده و از دوستى ما اهل بیت علیهم السّلام.[۱۱] ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ جواب سؤال بنا به تقدیر لفظ قول است (به آنها گفته مىشود شما را چه مىشود که به هم یارى نکردید).
بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ بلکه آنها امروز مطیع و تسلیم حکم خدا یا عذاب هستند، یا تسلیم و مطیع همدیگر هستند.
آیات ۲۷- ۴۰
[سوره الصافات (۳۷): آیات ۲۷ تا ۴۰]
وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) قالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) قالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ (۳۰) فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ (۳۱)
فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ (۳۲) فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۳۴) إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵) وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶)
بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (۳۷) إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ (۳۸) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۴۰)
ترجمه:
(۳۷/ ۴۰- ۲۷)
و بعضى از آنان به بعضى دیگر به همپرسى روى آوردند.
گویند شما بودید که «حقّ به جانب» به سراغ ما مى آمدید.
گویند بلکه خود شما مؤمن نبودید.
و ما را بر شما سلطه اى نبود، بلکه شما قومى سرکش بودید.
و حکم پروردگارمان در حقّ ما تحقّق یافت، که ما چشندگان (عذاب) ایم.
پس شما را گمراه کردیم، چرا که ما خود هم گمراه بودیم.
آنگاه ایشان در چنین روزى در عذاب مشترکند.
ما با گناهکاران چنین مى کنیم.
اینان چنان بودند که چون به آنان (کلمه) لا إله الّا اللّه گفته مى شد، استکبار مى ورزیدند.
و مى گفتند آیا ما رهاکننده خدایانمان به خاطر شاعرى دیوانه باشیم؟
حقّ این است که او (پیامبر) حقّ را به میان آورد و پیامبران (پیشین) را تصدیق کرد.
شما چشندگان عذاب دردناکید.
و جز بر حسب آنچه کردهاید، جزا نمى یابید.
مگر بندگان اخلاص یافته خداوند.
تفسیر
وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ پیروان و تابعین به متبوعین و رؤساء روى مىآورند عَلى بَعْضٍ یا بعضى تسلیم بعضى دیگر مىشوند یَتَساءَلُونَ از هم پرسوجو مىکنند.
قالُوا و پیروان مىگویند: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ این جمله بدل از قول خدا: «یتساءلون» یا مستأنف و جواب سؤال مقدّر، یا حال است و مقصود از آن آمدن از راست آوردن صورت اعمال دین و صورت اوامر و نواهى خداست، که نظر به رؤساى ضلالت و گمراهى که ادّعاى دین و ایمان و امامت و ریاست دین بدون اذان و اجازه مىکنند؛ زیرا آنها بندگان خدا را که فطرتشان فطرت ایمان و اسلام است از طلب کردن دین کسى که دینشان را از او مىگیرند جلوگیرى مىکنند، زیرا آن پیروان و متبوعین را اگر به حال خود رها کنند به جستجو پردازند تا بالاخره ما را مىیابند، چنانچه در خبر آمده است.[۱۲] قالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ رؤسا جواب دهند: به ما مربوط نیست، شما خود ایمان نیاوردید.
چون شما فقط بر صورت اسلام بودید، بدون آنکه به شروط و عهود و پیمانهاى آن عمل کنید و شما نه ایمان حقیقى داشتید و نه اسلام حقیقى، بلکه شما منسوب به صورت اسلام بودید و ایمان فطرى که آن ریسمانى از جانب خداست بدون اسلام تکلیفى و ایمان تکلیفى که ریسمان از جانب مردم است کفایت نمىکند.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بر باطن و ایمان قلبى شما سلطهاى و بر ظاهر عقلتان، حجّت و دلیل واضحى نداشتیم.
بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ بلکه شما گروهى بودید که نسبت به امام و ایمان طاغى و سرکش بودید و ما شما را به گمراهى دعوت مىکردیم و شما صورت دعوت ما را که به صورت اعمال دین بود فریب نفسهایتان و وسیله مقاصد نفسانى خویش قرار دادید.
فَحَقَّ عَلَیْنا پس بر ما و بر شما حقّ و حتمى شد.
قَوْلُ رَبِّنا قول پروردگارمان در مورد عذاب.
إِنَّا لَذائِقُونَ ما حتما عذاب را مىچشیم و این جمله بهمنزله نتیجه ما قبلش مىباشد. فَأَغْوَیْناکُمْ لفظ «فاء» براى سببیّت است، یعنى به سبب آن شما را گمراه کردیم.
إِنَّا کُنَّا غاوِینَ این جمله در موضع تعلیل است.
زیرا که خود گمراه بودیم.
فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ آنها در عذاب شریک هستند، چنانچه در گمراهى شریک مىباشند.
إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ با مجرمین چنین رفتار مىکنیم، مقصود مطلق مجرمین، یا این صنف از مجرمین است، یعنى مشرکین.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ از شنیدن و قبول «لا إله الّا اللّه» تکبّر مى ورزند و امتناع مى کنند.
وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ مىگویند:
آیا ما به خاطر شاعرى دیوانه خدایان خود را ترک گوییم بدون اینکه از قول و دین او تحقیق کنیم و بدون آنکه در وصف خدایان و دین خودمان اندیشه عمیق بنماییم؟! بَلْ بلکه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شاعر نیست که با مشتبه کردن و فریب باطل را در صورت حقّ بیاورد.
و یا خیالهاى فاسد را به صورت معقولات حقّ جلوه دهد، مجنون و دیوانه نیست، چنانچه نفسهاى شما او را چنین جلوه دادهاند، لیکن او حقّ آورده است.
جاءَ بِالْحَقِ هر چه از افعال و اقوال آورده است از جانب خدا و حقّ مى باشد.
وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ و دلیل حقّ بودن او این است که فرستادگان خدا را که شما معتقد به آنان هستید تصدیق کرده است.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ وَ ما تُجْزَوْنَ در این چشیدن عذاب چیزى جز اعمال خود را نمى چشید.
إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ خود آن عملها را مى چشید و مى بینید بنا بر تجسّم اعمال یا جزا و کیفر را مى چشید.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ استثناى منقطع است.
آیات ۴۱- ۷۴
[سوره الصافات (۳۷): آیات ۴۱ تا ۷۴]
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱) فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (۴۲) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۴۳) عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۴) یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۴۵)
بَیْضاءَ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ (۴۶) لا فِیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ (۴۷) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ (۴۸) کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ (۴۹) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۵۰)
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ (۵۱) یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ (۵۲) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ (۵۳) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ (۵۵)
قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (۵۶) وَ لَوْ لا نِعْمَهُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۵۷) أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (۵۸) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۵۹) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۰)
لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (۶۱) أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ (۶۲) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ (۶۳) إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (۶۴) طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (۶۵)
فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ (۶۷) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (۶۸) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (۶۹) فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (۷۰)
وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (۷۱) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (۷۲) فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۷۴)
ترجمه:
(۳۷/ ۷۴- ۴۱)
اینان روزى معیّن دارند.
(انواع) میوهها، خود گرامى اند.
در بهشتهاى پرنازونعمت.
بر روى تختها، روبهروى همدیگر.
براى آنان جامى از شرابى بگردانند (و پیش آرند).
سپید درخشان (و) لذّتبخش آشامندگان.
هیچ دردسرى در آن نیست، از آن مست نشوند.
و نزد ایشان دوشیزگان چشم فروهشته (قانع به همسر) درشت چشم هستند.
گویى ایشان بیضه هاى شتر مرغ نهفتهاند.
و بعضى از آنان به بعضى دیگر به همپرسى روى آورد.
گویندهاى از میان آنان گوید مرا (در دنیا) همنشینى بود.
که مى گفت آیا تو (هم) از باوردارندگانى؟
(به اینکه) آیا چون مردیم و خاک و استخوانها (ى پوسیده) شدیم، آیا ما جزا خواهیم یافت؟
(سپس) گوید آیا شما نگرندگانید؟
سپس فرانگرد و او را در میانه دوزخ ببیند.
(و از دور به او) گوید به خدا نزدیک بود که تو مرا به نابودى بکشانى.
و اگر نعمت پروردگارم نبود من نیز از حاضرشدگان (در عذاب) بودم.
پس آیا ما دیگر نمى میریم؟
مگر به مردن نخستینمان؛ و ما عذاب شونده نیستیم؟
بىگمان این (که من در بهشت هستم) همان رستگارى بزرگ است.
باید که اهل عمل براى چنین هدفى بکوشند.
آیا این پیشکش بهتر است یا درخت زقّوم؟
ما آن را مایه عذاب ستمکاران (مشرک) قرار دادهایم.
آن درختى است که از بن جهنّم مىروید.
میوهاش گویى کلّههاى شیاطین است.
آنگاه ایشان خورندگان آنند، شکمانباران از آن.
سپس براى آنان به دنبال آن آمیزهاى از آب جوش هست.
آنگاه بازگشتگاهشان به سوى دوزخ است.
چرا که ایشان پدرانشان را گمراه یافتند.
و آنان به دنبال ایشان شتافتند.
و به راستى پیش از آنان، بیشترینه پیشینیان گمراه شدند.
و به راستى به میان آنان هشداردهندگانى فرستادیم.
پس بنگر سر انجام هشداریافتگان چگونه بوده است.
مگر بندگان اخلاص یافته خداوند.
تفسیر
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ بندگان مخلص خدا روزى معلوم دارند که خدمت کنندگان آنها از قبیل ملایکه و حور و غلامان آن را مى دانند.
فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ و آنها بر حسب روزى و مسکن و مقام و معاشر اکرام شده هستند.
فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ در بهشتهاى پرنعمت بر تختهاى روبروى هم، حور و غلامان با جام پرشراب آنها را خدمت مى کنند.
حال آنها را در بهشت به حال اهل دنیا و شراب نوشیدن آنها تشبیه کرده است.
بَیْضاءَ شراب بهشتى سفید است بخلاف شراب دنیا که سرخ و تیره است.
لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ لفظ «لذّت» مصدر یا وصف تأنیث «لذّ» به معناى لذیذ مىباشد. براى نوشندگان لذّتبخش است.
لا فِیها غَوْلٌ در آن مى و شراب بهشت درد سر و خمارى نیست به خلاف شرابهاى دنیا که با درد سر و خمارى همراهند.
وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ لفظ «نزف» مانند «عنى» یعنى عقلش زائل شد و مست گشت.
بعضى گفتهاند: یعنى از آن شراب منع و طرد نمىشوند.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ نزد آنان حورىها و زنان بهشتى است که خود را منحصر به همسرانشان مى کنند و جز به آنها نمى نگرند که از آنها فراتر نمىروند، مانند بعضى (از همسران دنیا).
عِینٌ لفظ «عین» جمع «عیناء» مؤنّث «أعین» و «عین» مانند «فرح» یعنى سیاهى چشمش بزرگ است، به شدّت سیاهى چشم در شدّت سفیدى آن تفسیر شده است.
کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ گویى آن چشمان در سفیدى و لطافت بیضهى مکنونند (مروارید غلطانند).
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ در آنجا مؤمنین بعضى روى به بعضى کرده و صحبت مىکنند، مطلب را با فعل ماضى ادا کرد تا اشاره به تحقّق وقوع آن باشد، یا براى اینکه نسبت به محمّد صلّى اللّه علیه و آله واقع شده است.
یَتَساءَلُونَ هر یک با دیگرى سخن مى گوید، یا هر یک با دیگرى سؤال و جواب مىکند.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ این جمله بدل از «أقبل بعضهم» یا از «یتساءلون» است، یا مستأنف و جواب سؤال مقدّر مىباشد.
إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ گوینده به دوستان و همنشینانش مىگوید: آیا شما اهل جهنّم و آتش را مى بینید؟
از اشراف و دیدن اهل جهنّم سؤال کرد تا بر حال دوستان خودش مطّلع گردد، یا خداى تعالى فرمود: آیا شما مشرف بر اهل آتش هستید؟ یعنى مشرف هستند، یا کسى که مىگفت: «انّی کان لى قرین یقول» به دوستان خود در آنجا به روش سؤال مىگوید: آیا شما بر حال او مطّلع هستید تا به من خبر دهید.
فَاطَّلَعَ گوینده خود مطّلع شد و دوستش را در وسط جهنّم دید.
فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ یعنى وسط جهنّم.
قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ آنگاه مؤمن به دوست جهنّمى خود گوید: به خدا قسم نزدیک بود مرا نیز گمراه گردانى.
وَ لَوْ لا نِعْمَهُ رَبِّی اگر ولایت امر ولىّ من که آن نعمت حقیقى است نبود، یا انعام پروردگار من به ولایت نبود.
لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ من هم با تو در عذاب حاضر بودم.
أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ حالا ببین ما مرده نیستیم؟ به دوست جهنّمىاش مىگوید آیا ما مرده نیستیم؟ او را استهزا مىکند و گفته او را به خودش برمىگرداند و مىخواهد آنچه را که در دنیا مىگفت آن را انکار نماید.
إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى تو بعد از مرگ اوّل مرگهاى متعدّدى دیدى در حالى که مىگفتى جز یک مرگ یعنى مرگ از حیات دنیا بیشتر نداریم.
و در اوّل سوره بقره در تفسیر قول خداى تعالى: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ» تفصیل مرگها و زنده شدنها گذشت.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ إِنَّ هذا این مقامى که براى مؤمن گوینده است، یا این نعمتها، یا این احتجاج و محاجّه و لذّت بردن از غلبه و پیروزى رستگارى بزرگى است.
لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ این کلام از مؤمن گوینده یا از جانب خداست.
أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا اشاره به مشارالیه اوّل است و آوردن اسم اشاره دور جهت تمجید و بزرگداشت آن است.
أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ لفظ «زقّوم» مانند «تنور» درختى است در جهنّم و گیاهى است در صحرا که به شکل یاسمن است و داراى زهر است و طعام اهل جهنّم مىباشد، درختى است در اریحاء و میوهاى مانند خرما دارد که شیرین و گس، هسته او داراى روغنى است که منافع زیادى در علاج امراض بلغمى و بادهاى سرد دارد و گفته مىشود که اصل آن هلیله کابلى است که بنى امیّه آن را نقل داده و در اریحا کاشته اند و به مرور زمان و طولانى بودن آن زمین اریحا، آن را از طبیعت هلیله تغییر داده است.
و در «زقم» بر وزن «لقم» و «تزقّم» بر وزن «تلقّم» است، اینچنین در قاموس آمده است.
إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ روایت شده وقتى قریش این آیه را شنید گفت: ما این درخت را نمى شناسیم، ابن الزبعرى گفته: زقّوم در زبان بربر خرما و کره است و در روایتى زبان یمن آمده است.
پس ابو جهل به کنیزش گفت: اى کنیز بما زقّوم بده، پس کنیز خرما و کره آورد، سپس به یارانش گفت: بخورید از این زقّوم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله شما را از آن مى ترساند و گمان مىکند آتش درخت مى رویاند، آتش درخت مىسوزاند، پس خداى تعالى این آیه را نازل فرمود: إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ.[۱۳] إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ در نهایت آخرین درجه زشتى شکوفه آن درخت مانند سرهاى شیاطین است، چه همانطور که آخرین درجه زیبایى از انسان به ملایکه و حور تشبیه مىشود آخرین درجه قبح و زشتى به شیاطین و دیوها تشبیه مىشود.
فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها از نهایت و شدّت گرسنگى و شدّت احتیاج به خوراک از آن درخت زقّوم مىخورند.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً پس از خوردن درخت زقّوم، شراب و آب گندیده و متعفّنى یا آب چرکینى مىخورند که: مِنْ حَمِیمٍ از آب سوزان جهنّم به آن مخلوط شده است که امعاء و احشاء آنها را مىبرد.
ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ سپس براى تکمیل عذاب و تشدید آن دوباره به جهنّم برمىگردند، زیرا زقّوم و این شراب غذاى آنانست که در اوّل ورودشان براى آنها آماده مىشود.
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ این جمله در موضع تعلیل است، یعنى آنها پدرانشان را بر غیر راهى یافتهاند که به بهشت مىرساند، با این حال از آنها پیروى کردند، بدینوسیله مستحقّ این عذاب شدند.
فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ با شتاب از پدرانشان پیروى مىکنند، در حالى که مىدانند آنها گمراهند و آوردن لفظ «یهرعون» از «إهراع» به صورت مجهول دلالت بر این مىکند که آنها وادار به شتاب و اضطراب شده اند براى اشاره به این است که آنها در این تقلید ثابت نبودند و اختیار نداشته اند، گویى که نفسهایشان اختیار را از آنها گرفته بود، آنها را وادار بر تقلید کرده بود بدون ملاحظه حجّت و برهان و این یک ذمّ دیگرى براى آنانست.
وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ بنگر ببین عاقبت کسانى که انذار شده و تکذیب کردند چگونه شد؟
و این سخن به روش «به تو مى گویم تا همسایه بشنود» مى باشد، یعنى قوم تو باید به تکذیب کنندگان انبیا گذشته نظر نمایند تا از حال آنها عبرت بگیرند، از عاقبت تکذیب کردن تو بترسند.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ استثناى منقطع یا متّصل است به اعتبار معنا، گویا که گفته است: عاقبت مردم بدترین عاقبتها بود، مگر بندگان مخلص خدا، یعنى تصدیقکنندگان انبیا علیهم السّلام.
[۱] ( ۱، ۲) تفسیر صافى: ج ۴، ص ۲۱۴.
[۲] ( ۱، ۲) تفسیر صافى: ج ۴، ص ۲۱۴.
[۳] مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۳۸.
[۴] ( ۱، ۲، ۳، ۴) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۳۸.
[۵] ( ۱، ۲، ۳، ۴) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۳۸.
[۶] ( ۱، ۲، ۳، ۴) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۳۸.
[۷] ( ۱، ۲، ۳، ۴) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۳۸.
[۸] ( ۱، ۲) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۳۸.
[۹] ( ۱، ۲) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۳۸.
[۱۰] تفسیر تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۲۲. امالى طوسى: ج ۱، ص ۲۹۶. عیون الاخبار: ج ۱، ص ۳۱۳ ح ۸۶.
[۱۱] خصال: ج ۱، ص ۲۵۳، ح ۱۲۵. علل الشّرائع: ج ۱، ص ۲۱۸ با اختلاف در سند.
[۱۲] تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۲۲.
[۱۳] تفسیر صافى: ج ۴، ص ۲۷۰، مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۴۵، نور الثقلین: ج ۴، ص ۴۰۴، ح ۳۲.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۲، ص: ۲۲۷