ق - كشف الاسرار و عدة الأبرار

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مبارکه ق

سوره مبارکه ق‏- ۵۰

آیات ۱- ۵ ق ۵۰ سوره مکیه و خمس و الربعون آیه

[سوره ق (۵۰): آیات ۱ تا ۵]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ (۱) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ (۲) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ (۳) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ (۴)

بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ (۵)

ترجمه آیات:

بنام خداى رحمان و رحیم

۱- سوگند به قرآن مجید.

۲- بلکه در شگفتى شدند که انذار دهنده‏اى از آنان برایشان آمده است، و لذا کافران گفتند: این چیز شگفت آورى است.

۳- آیا پس از آنکه مردیم و خاک شدیم؟ این بازگشت بسیار بعید است!

۴- ما مى‏دانیم که زمین از آنها چه مى‏کاهد، و نزد ما کتابى است نگهدارنده.

۵- بلکه آنان پس از آمدن حق آن را تکذیب نمودند، و آنان در یک سردرگمى هستند.

سوره ق (مکى) حسن گوید: این سوره مکّى است غیر از آیه (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏) تا (وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ).

و معدل از ابن عباس نقل کرده است که این سوره مکى است، بغیر از آیه (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏) تا آخر آیه.

و تعداد آیات سوره (ق) به اجماع مفسّرین چهل و پنج آیه مى‏باشد.

فضیلت سوره:

ابى بن کعب از پیامبر خدا (ص) روایت مى‏کند که فرمودند: هر کس سوره ق را بخواند خداوند سکرات موت را بر او آسان سازد.

ابو حمزه ثمالى از حضرت باقر (ع) روایت کرده است که فرمودند: هر کس بطور مداوم در نمازهاى فریضه و نافله خود سوره ق را بخواند، خداوند روزى او را وسعت داده، کتابش را به دست راستش داده، حساب آسانى از او خواهند کشید.

توضیحى در باره سوره:

پس از آنکه خداوند سوره قبلى را با یادآورى ایمان و شرایط آن براى بندگان ختم فرمود، این سوره را با یاد نمودن چیزهایى که ایمان به آن واجب است مانند قرآن و ادلّه توحید شروع کرده مى‏فرماید:

ق به عنوان یک آیه به حساب نیامده، و نیز حروفى نظیر آن مانند ن و ص، آیه حساب نشده ‏اند، زیرا ق حرف مفرد است، و حروف مفرد آیه به حساب نمى‏آیند چون از شباهت به جمله دور هستند، اما حروف مرکب که به جمله شباهت دارند و در اوائل سوره‏ها قرار دارند مانند طه و حم و الم و … یک آیه محسوب مى‏شوند.

لغات آیات:

مجید- یعنى: بزرگوار و صاحب مجد و عظمت و مورد احترام، مجد در زبان عرب به معنى شرافت فوق العاده است، گفته مى‏شود: (مجد الرّجل و مجد مجدا) هنگامى که شخص داراى عظمت و احترام باشد.

اصل این لغت از گفته اعراب گرفته شده است که مى‏گویند: (مجدت الإبل مجودا) هنگامى که شکم شتر در اثر بسیار خوردن علف در بهار بزرگ شود، و (امجد فلان القوم) یعنى از آنان پذیرایى نمود، شاعر عرب گوید:

(أتیناه زوارا فامجدنا قرى‏ من البت و الداء الدخیل المخامر)

عجبوا- و عجیب و عجب چیزى را گویند که سبب و علّت آن شناخته نشده است.

مریج- چیزى است که به هم آمیخته و از هم شناخته نمى‏شود، و در اصل به معنى روانه چیزى است با چیز دیگر که از (مرج) است، شاعر عرب گوید:

(فجالت فالتمست به حشاها فخرّ کأنّه غصن مریج)

یعنى در اثر کثرت شعب آن به هم اشتباه شده بود.

و (مرجت عهودهم و امرجوها) یعنى: پیمانهاى خود را در هم ریختند و به آنها وفا نکردند.

 

اعراب آیات:

جواب قسم در جمله (ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ) محذوف است که جمله (أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً) بر آن دلالت مى‏کند، و تقدیرش این است: (انّکم مبعوثون) سپس آنان در پاسخ مى‏گویند: آیا پس از آنکه مردیم و تبدیل به خاک شدیم دوباره برانگیخته خواهیم شد، و نیز جایز است که جواب قسم این باشد: (قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ‏) و علّت حذف لام آن است که در ما قبل عوض آن آمده است، همانگونه که آمده است (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها) تا (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها) که در معنى (لقد أفلح است، و عامل در أ إذا متنا پنهان است که تقدیر (أ إذا متنا بعثنا) است.

معنى آیات:

«ق» که تفسیر آن قبلا گذشت.

از ابن عباس روایت شده است که این حرف اسمى است از اسماء اللَّه.

از ضحاک و عکرمه روایت شده است که ق اسم کوهى است که بر زمین احاطه دارد که این کوه از زمرد سبز بوده، و سبزى آسمان از آن است‏[۱].

بعضى گفته‏اند: ق به معنى (قضى الأمر) یا (قضى ما هو کائن) است یعنى:

کار از کار گذشته یا آنچه باید انجام گیرد شده است، همانگونه که در (حم) گفته‏ اند به معنى: (حمّ الأمر) است‏[۲].

«وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» یعنى: قرآنى که در پیشگاه خداوند داراى احترام بوده، خودش ذاتا داراى عظمت است، و خیر بسیار و نفع بیشمار دارد، سوگند به این قرآن که روز قیامت برانگیخته خواهى شد.

بعضى هم گفته ‏اند تقدیرش این است سوگند به قرآن مجید که محمد رسول خداوند است، و دلیل آن هم آیه بعد است که مى‏ فرماید:

«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» یعنى: قوم تو بدین جهت تکذیبت ننمودند که تو را دروغگو دانسته باشند، بلکه از این در شگفت بودند که بیم دهنده‏اى از خودشان آمده است، و فکر مى‏کردند که هیچگاه وحى نخواهد شد مگر بر فرشته! «فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ» یعنى: این مطلب تعجّب‏آور است، و تعجّب مى‏کردند که محمّد (ص) رسول خدا به سوى آنان باشد، و لذا رسالت او را منکر شدند، و برانگیخته شدن پس از مرگ را نیز انکار نمودند که آیه بعدى بدان اشاره کرده مى‏فرماید:

«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً»؟! یعنى: آیا پس از خاک شدن دوباره برانگیخته‏ شده، زنده باز مى‏گردیم؟! «ذلِکَ» یعنى: این بازگشت که مى‏گویند:

«رَجْعٌ بَعِیدٌ» بازگشتى است دور از توهّم و فکر انسان، و بازگشتى است باور نکردنى از جهان، یعنى: این شدنى نیست، زیرا امکان ندارد، سپس خداوند بزرگ مى‏فرماید:

«قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ» یعنى: ما خوب مى‏دانیم که زمین چگونه گوشت و خون آنان را مى‏خورد، و چگونه استخوانهایشان را فرسوده مى‏سازد، بنا بر این براى ما بازگرداندن آنها سخت نمى‏ باشد.

«وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ» یعنى: ما کتابى داریم که تعداد و اسامى آنان را حفظ مى‏کند، و این کتاب لوح محفوظ است که هیچ چیز از آن استثناء نخواهد شد، و بعضى گفته‏اند: حفیظ یعنى کتابى که از فرسودگى و کهنه شدن محفوظ است، و آن کتاب حافظان است که اعمال آنان را مى‏نگارند، آن گاه خداوند از تکذیب آنان خبر داده مى‏فرماید:

«بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ» و حق عبارت است از قرآن، و بعضى هم گفته‏اند حق عبارت است از رسول خدا (ص).

«فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ» یعنى: آنان در این باره سردرگم هستند، گاهى مى‏گویند محمّد دیوانه است، گاهى مى‏گویند: افسونگر است، گاهى مى‏گویند شاعر است، و در کار خود سرگردانند، چون از حال او آگاهى ندارند، و بر یک سخن تکیه نمى‏کنند، و نسبت به قرآن نیز یک بار مى‏گویند سحر است، بار دیگر مى‏گویند شعر است، گاهى هم مى‏گویند به خدا افتراء بسته شده است، و در این باره سردرگم هستند، حسن گوید: هیچ ملتى حق را رها نساختند مگر آنکه کارشان در هم پیچیده شد.

 

آیات ۶- ۱۱ سوره ق ۵۰

[سوره ق (۵۰): آیات ۶ تا ۱۱]

أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (۶) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ (۷) تَبْصِرَهً وَ ذِکْرى‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (۸) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ (۹) وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ (۱۰)

رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ (۱۱)

 

ترجمه آیات:

۶- آیا به آسمان بالاى خود نمى‏نگرند که چگونه آن را بنا نموده زینت دادیم، و هیچ شکافى در آن نیست.

۷- و زمین را گسترش داده کوه‏هایى در آن قرار دادیم، و در آن از هر جفتى خوش منظر رویاندیم.

۸- و بینشى و یادآورى است براى هر بنده‏اى که به درگاه خداوند انابه کند.

۹- و از آسمان آبى پر برکت فرو فرستادیم و به وسیله آن باغها و دانه‏هاى دروکردنى رویاندیم.

۱۰- و درخت خرما رویاندیم بلند که شاخسار آن روى هم افتاده است.

۱۱- روزى براى بندگان، و با آن آب سرزمین مرده را زنده ساختیم، و بیرون آمدن از قبرها این چنین است.

لغات آیات:

الفروج- سوراخها و شکافها است، و به شکاف دیوار (فرجه) به ضم فاء گفته مى‏شود، و هر گاه گفته شود (فرجه) به فتح فاء نجات یافتن از یک گرفتارى است، شاعر عرب گوید:

(ربّما تکره النّفوس من الأمر له فرحه کحلّ العقال)

یعنى: چه بسا انسانها چیزى را ناپسند انگارند که در آن راه نجات از گرفتارى است مانند باز شدن گره‏ها.

کلمه ما در اینجا نکره موصوفه است، و فرج به محل ترس نیز گفته شده است، و عهدنامه حجّاج آمده است که به والى خود مى‏گوید: (انّى ولّیتک‏ الفرجین) یعنى: من تو را بر دو محل که از آن ترس داشتم والى ساختم، و منظور خراسان و سیستان بوده است.

الحصید- حصید به انواع گیاهانى که درو مى‏شوند گفته مى‏شود.

باسقات- یعنى: بلند قامتها، بسق النخل بسوقا، یعنى: درخت خرما بلند شد.

طلع- شاخه درخت خرما است، و اینکه طلع نامیده شده است چون ظاهر مى‏شود.

نضید- نضید به چیزهایى گفته مى‏شود که روى هم انباشته شده باشند.

اعراب آیات:

کیف- میشود در محل نصب باشد بنا بر حالیت، و نیز ممکن است مصدر باشد.

وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ‏- در موضع نصب است بنا بر حالیت، و تقدیر آن چنین است (غیر مفروجه).

وَ الْأَرْضَ‏- منصوب است به وسیله فعلى مضمر که ظاهر آن را تفسیر مى‏کند، و تقدیرش این است: (و مددنا الأرض أمددناها).

تبصره- مفعول له است، و نیز کلمه ذکرى هم مفعول له است.

حَبَّ الْحَصِیدِ- تقدیرش این است (و حب النبات الحصید) و حصید صفت است براى موصوف محذوف.

باسقات- و باسقات هم بنا بر حالیت منصوب است، و نیز جمله (لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ) حال پس از حال است.

و رِزْقاً لِلْعِبادِ- مفعول له است، یعنى: ما این اشیاء را به منظور روزى بندگان آفریدیم، و نیز جایز است که مفعول مطلق یعنى مصدر باشد، که تقدیر آن‏ مى‏شود: (رزقناهم رزقا).

معناى آیات:

سپس خداوند استدلال مى‏نماید که قدرت برانگیختن مردگان را دارد، و مى‏فرماید:

«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ یعنى: آیا در بناء آسمان با عظمتش و نظم و ترتیب عالى آن، هیچ تفکّر نمى ‏کنید که:

«کَیْفَ بَنَیْناها»؟ چگونه آنها را بناء نموده‏ایم؟ بى آنکه تکیه‏گاه و ستونى داشته باشند؟

«وَ زَیَّنَّاها» و این آسمانها را با ستارگان ثابت و سیّار زینت دادیم.

«وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ» یعنى: آسمان داراى شکافها و جدایى نیست.

از کسایى نقل شده است یعنى: در آن تفاوت و اختلاف نیست، و اینکه گفته است (فوقهم بنیناها) بنا بر این است که آسمان را مى‏بینند ولى در باره آن تفکّر نمیکنند.

«وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» یعنى: زمین را گسترش دادیم.

«وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ» یعنى: کوه‏هایى پا برجا روى زمین گذاردیم تا زمین را از لرزش بازدارد.

«وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» به قول ابن زید: یعنى از هر صنفى خوش منظر، و بهجت عبارت است از حسنى که به هنگام دیدن جلوه‏اى دارد مانند گل و درختان و باغهاى سرسبز.

اخفش گوید: بهیج چیزى را گویند که هر کس آن را ببیند با دیدن آن خوشحال مى‏شود، پس به معنى مبهوج به است.

«تَبْصِرَهً وَ ذِکْرى‏» یعنى: این کار را انجام دادیم به خاطر آگاهى دادن‏ تا به وسیله آن امر دین روشن شود، و نیز براى یادآورى:

«لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ» بندگانى که روى به سوى خدا نهاده‏اند.

«وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً» یعنى: از آسمان، بارانهاى پر منفعت فرو فرستادیم.

«فَأَنْبَتْنا بِهِ» یعنى: به وسیله این آبها رویاندیم.

«جَنَّاتٍ» باغهایى را که در آن انواع و اقسام میوه‏هاى لذیذ وجود دارد.

«وَ حَبَّ الْحَصِیدِ» به قول قتاده یعنى: دانه گندم و جو و هر دانه‏اى که درو مى‏شود، زیرا پس از کامل شدن چیده خواهد شد، و دانه همان است که چیده مى‏شود، بنا بر این حب همان حصید است مانند اضافه حق به یقین در (حقّ الیقین) و مسجد به جامع در (مسجد الجامع) و مانند آن.

«وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ» یعنى: با این باران درختان خرما را که طولانى و بلند قامتند رویاندیم.

«لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ» مجاهد و قتاده گویند: یعنى: این درخت خرماى بلند قامت داراى شاخه‏هاى روى هم افتاده است.

طلع أوّل چیزى است که از میوه درخت خرما ظاهر مى‏شود، پیش از آنکه شکافته شود، و در داخل پوسته خود مى‏باشد، و آن گاه که از پوسته خارج شد دیگر نضید نامیده نمى‏شود.

«رِزْقاً لِلْعِبادِ» یعنى: این اشیاء را براى روزى شما رویاندیم، و هر نوع رزقى از طرف خداوند است، بدین ترتیب که یا آن روزى را خداوند آفریده است یا سبب آن را آفریده است، زیرا خداوند اراده فرموده است، و گاهى کسى از ما به دیگرى روزى مى‏رساند همانگونه که رئیس یک کشور به لشکریانش روزى مى‏رساند.

«وَ أَحْیَیْنا بِهِ» یعنى: با این آب که از آسمان فرستاده‏ایم زنده مى‏سازیم.

«بَلْدَهً مَیْتاً» یعنى: محلى خشک و قحطى زده که هیچ گیاهى در آن نمى- روید، که در اثر بارندگى گیاهانش روئیده و زنده شده است، سپس مى‏فرماید:

«کَذلِکَ الْخُرُوجُ» یعنى: خارج شدن از قبرها نیز به همین شکل است، یعنى: همانگونه که این زمین‏هاى مرده را با آب زنده ساختیم، همین طور روز قیامت مردگان را هم زنده ساخته از قبرهایشان بیرون خواهیم آورد، زیرا کسى که بتواند یکى از این دو برنامه را انجام دهد دیگرى را نیز مى‏تواند انجام دهد، ولى مردم همیشه عادت کرده‏اند که احیاء مردگان را فقط در احیاء زمینهاى مرده با نزول باران دیده‏اند، ولى احیاء مردگان انسانى را ندیده‏اند، اما اگر خوب فکر مى‏کردند، و دقّت بیشترى مى‏نمودند مى‏دانستند که هر کس قدرت بر یکى از این دو عمل را داشته باشد بر دوّمى نیز قادر خواهد بود[۳].

آیات ۱۲- ۲۰ ق ۵۰

[سوره ق (۵۰): آیات ۱۲ تا ۲۰]

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (۱۲) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (۱۳) وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ (۱۴) أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ (۱۵) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (۱۶)

إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ (۱۷) ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ (۱۸) وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ (۱۹) وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ (۲۰)

 

ترجمه آیات:

۱۲- پیش از اینان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود تکذیب نمودند.

۱۳- و عاد و فرعون و برادران لوط.

۱۴- و نیز یاران شعیب و قوم تبع همگى پیامبران را تکذیب نمودند، و عذاب بر آنان ثابت گردید.

۱۵- آیا ما در آفرینش اولیّه عاجز بودیم، بلکه آنان از آفرینش جدید در شک هستند.

۱۶- ما انسان را آفریدیم، و آگاهیم که چه وسوسه‏اى در خودش ایجاد مى‏کند، در حالى که ما از رگ گردن به او نزدیک‏تر هستیم.

۱۷- آن گاه که دو فرشته فراگیر اعمال، اعمال انسان را از چپ و راست فرا گیرند.

۱۸- سخن اداء نکند مگر آنکه دو فرشته رقیب و عتید نزد او حاضرند.

۱۹- بیهوشى مرگ به حق فرا رسید، و این همان است که تو از آن مى‏گریختى.

۲۰- و در صور دمیده شود، این همان روز وعده عذاب است.

قرائت آیات:

در قرائتهاى نادر آمده است که ابى بکر قرائت نموده است: (و جاءت سکره الحق بالموت) و این قرائت سعید بن جبیر و طلحه است، و اصحاب ما این قرائت را از ائمه هدى علیهم صلوات اللَّه روایت نموده ‏اند.

 

دلیل قرائت:

ابن جنى گوید در باء مى‏توانى دو نوع تقدیر بگیرى، اگر خواستى آن را متعلق به جاءت مى‏گیرى مثل آنکه بگویى (جئت بزید) أى أحضرته، و اگر بخواهى باء را متعلّق به فعل محذوف مى‏گیرى و آن را حال قرار مى‏دهى، یعنى: (و جاءت سکره الحقّ و معها الموت) مثل آنکه مى‏گویى: (خرج بثیابه) یعنى خارج شد در حالى که لباسهایش را بر تن داشت، و مثل آن است که آیه (و خرج على قومه فى زینه) یعنى: (در حالى که زینتش بر تنش بود)، و مانند قول شاعر ابى ذویب که مى‏گوید:

(یعثرن فى حدّ الظّباه کأنّما کسیت برود بنى یزید الأذرع)

یعنى: (با تیزى لبه شمشیر ساقط مى‏شوند، و دستهایشان به خون رنگین مى‏گردد گویا لباسهاى سرخ بنى یزید را پوشیده‏اند)[۴].

و مانند شعر شاعر دیگر عرب که گفته است:

(و مستنه کاستنان الخروف‏ و قد قطع الحبل بالمرود)[۵]

. یعنى: کره اسب طناب را بریده است، در حالى که میخ طویله نیز با طناب است.

و همچنین در قرائت عامه (وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ‏) اگر خواستى باء را متعلق به جاءت میگیرى، و اگر بخواهى آن را متعلق به محذوف مى‏گیرى که به معنى (و جاءت سکره الموت و معها الحق) است که با به معنى مع باشد.

لغات آیات:

أ فعیینا- گفته مى‏شود: (عییت بالأمر) هنگامى که بدان راه نبرى و برایت امکان آن عمل نباشد، و مى‏گویى: (أعییت) هنگامى که از کارى خسته شده باشى، و ماده (عیى) همه‏اش به معنى خستگى است، با این فرق که گاهى خستگى در حال یافتن است، و گاهى به هنگام فراغت از کارى.

الورید- رگى است در حلقوم، در طرف راست و سمت چپ گردن دو رشته رگ وجود دارد که به آن ورید گویند، و گویا ورید رگى است که کلیه موى‏رگهاى سر به آن اتصال دارد، و حبل الورید رشته‏ اى است در گردن که از حلقوم جدا شده رو به کتف مى‏ رود.

رقیب- به معنى حافظ و نگهبان است.

عنید- به معنى آماده براى اجراى امر.

معنى آیات:

آن گاه خداوند به منظور تسلیت خاطر پیامبر (ص) و تهدید کفّار از امتهایى که پیامبران را تکذیب مى‏نموده‏اند یاد کرده مى‏فرماید:

«کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» از امتهاى گذشته.

«قَوْمُ نُوحٍ» که خداوند آنان را در آب غرق فرمود.

«وَ أَصْحابُ الرَّسِّ» به نقل از عکرمه اینان صاحبان چاههایى هستند که پیامبر خود را پس از کشتن در این چاهها دفن نمودند.

و از ضحاک نقل شده است که رس چاهى است که صاحب یاسین در آن کشته شده است.

و از قتاده نقل شده است که یاران رس قومى هستند در یمامه که بر سر چاههاى خود مى ‏باشند[۶].

بعضى هم گفته‏اند که اینان صاحبان اخدود[۷] هستند.

و از امام باقر و امام صادق (ع) روایت شده است که عمل زشت سحق‏[۸] زنان در قوم رس بوده است‏[۹].

«وَ ثَمُودُ» و اینان قوم صالح پیامبر (ع) مى‏باشند.

«وَ عادٌ» و اینان قوم حضرت هود (ع) میباشند.

«وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ» یعنى: و نیز فرعون حضرت موسى را تکذیب کرد.

و قوم لوط حضرت لوط را تکذیب نمودند، و اینکه قوم لوط را برادران آن حضرت‏ دانسته است چون آنان در نسب با لوط شریک بودند.

«وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ» و اینان قوم شعیب پیامبرند.

«وَ قَوْمُ تُبَّعٍ» و او تبّع حمیرى است که در تفسیر (أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ‏) از او یاد نمودیم.

«کُلٌّ» همه این اقوام که از آنان یاد شد.

«کَذَّبَ الرُّسُلَ» پیامبرانى را که به سوى آنان مبعوث شده بودند تکذیب نموده نبوّت آنان را انکار نمودند.

«فَحَقَّ وَعِیدِ» یعنى: آن عذابى که آنان را بدان وعده مى‏دادم بر ایشان واجب شد.

بنا بر این در صورتى که سرانجام کار ملّتهاى گذشته که پیامبران را تکذیب مى‏نمودند هلاکت و نابودى است، شما هم اى اعراب در تکذیب رسولان و انکار پیامبریشان راه آنان پیموده‏اید، و حالت شما نیز همانند آنان زیانکارى و هلاکت است.

آن گاه خداوند در پاسخ آنان که مى‏گویند: (ذلک رجع بعید) یعنى این بازگشت بعید به نظر مى‏رسد مى‏فرماید:

«أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ» آیا آن گاه که آنان را آفریدیم در حالى که چیزى نبودند ما از آفرینش آنان عاجز بودیم؟ پس چگونه از برانگیزاندن مجدّد و بازگشت دادن آنان عاجز خواهیم بود؟ و این یک نوع به اقرار آوردن آنان است، زیرا آنان اعتراف نمودند که خداوند آفریدگار آنان است و سپس منکر برانگیختن مجدّد شدند.

به هر کس که از انجام کارى عاجز باشد مى‏گویند (عیى به)، آن گاه یادآور مى‏شود که آنان از برانگیخته شدن پس از مرگ در شک هستند و مى‏فرماید:

«بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ» یعنى: بلکه آنان نسبت به بازگشت مجدّد آفرینش در گمراهى و شک و تردید هستند، و لبس مانع از درک معنى است، چون به منزله پرده است روى آن معنى، و جدید تازه پدید آمده را گویند.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» منظور از انسان جنس بشر است یعنى فرزند آدم.

«وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» یعنى: از آنچه در قلب آنان بگذرد آگاهیم، و نیز از مکنونات دل او که آن را براى احدى از مخلوقین آشکار نمى‏سازد آگاه هستیم.

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ» ما از نظر آگاهى نزدیک‏تر از رگ گردن به او هستیم.

«مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» و حبل الورید، رگى است که در بدن انسان پراکنده است، و در تمام اعضاء بدن انسان مخلوط است.

ابن عباس و مجاهد گفته‏اند: حبل الورید رگى است در حلقوم.

حسن گفته است: حبل الورید رگى است وابسته به قلب، یعنى: ما از قلب انسان به او نزدیک‏تر هستیم.

بعضى هم گفته‏اند: یعنى ما به او نزدیکتر هستیم از کسى که در نزدیکى به منزله حبل الورید او است.

بعضى گفته‏اند یعنى: ما بیشتر از حبل الورید بر انسان تسلّط داریم، با اینکه حبل الورید به بدن انسان نزدیکتر از هر چیز و بر آن مسلط است.

بعضى هم گفته‏اند یعنى: ما در ادراک از حبل الورید به او نزدیکتر هستیم اگر حبل الورید داراى ادراک باشد.

آن گاه خداوند یادآور مى‏شود که با آگاهى نسبت به انسان دو فرشته را بر او گمارده است که اعمال او را ثبت مى‏نمایند تا با دلیل او را ملزم کنند و میفرماید:

«إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ» اذ متعلق است به‏ (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ) یعنى: ما داناتر و با تسلّطتریم نسبت به انسان هنگامى که آن دو برخورد کننده که دو فرشته‏اند اعمال او را مى‏گیرند و براى او مى‏نویسند همان گونه که نویسنده املاء مى‏نویسد.

«عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ» منظور آن است که این دو فرشته در طرف راست او نشسته و در طرف چپ او نیز نشسته‏اند، و کلمه قعید را براى یکى از آن دو آورد با اینکه منظور هر دو بوده است، و اینجا منظور از قعید کسى است که همیشه ملازم و مراقب او است نه نشسته در مقابل ایستاده.

حسن و مجاهد گویند: فرشته دست راست نویسنده حسنات انسان است، و فرشته دست چپ نویسنده اعمال زشت انسان.

حسن گوید: فرشتگان کاتب اعمال چهار فرشته هستند که دو نفر آنان کاتب اعمال روز و دو نفر کاتب اعمال شب هستند.

«ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» یعنى: انسان هیچ کلامى را نمى‏گوید که آن سخن را از دهانش بیرون پراند مگر آنکه نزد او حافظى با او حضور دارد یعنى فرشته‏اى که مأمور آن سخن‏ها است، یا فرشته دست راست و یا فرشته دست چپ که عمل او را حفظ مى‏کند و هیچ عملى از او پنهان نخواهد ماند.

و هاء در کلمه (لدیه) به کلمه (قول) بر مى ‏گردد یا به قائل باز مى ‏گردد.

از ابى امامه از پیامبر خدا (ص) روایت شده است که فرمودند: فرشته دست چپ نسبت به مسلمانى که گناه کرده است مدت شش ساعت قلم خود را بر مى‏دارد، اگر در ظرف این مدّت پشیمان شد و توبه کرد آن گناه را نمى‏ نویسد، و گر نه یک گناه براى او مى‏ نویسد.

و در روایت دیگرى حضرت مى‏فرماید: فرشته دست راستى نسبت به فرشته دست چپ فرمانروا است، هر گاه مسلمان عمل نیکى انجام داد فرشته دست راست ده برابر در نامه‏اش مى‏نویسد، و هر گاه عمل گناهى انجام داد و فرشته دست چپ خواست آن را به حسابش بنویسد، فرشته دست راستى به او میگوید:دست نگهدار، و فرشته دست چپ هفت ساعت صبر مى‏کند، اگر از این گناه به پیشگاه خداوند پوزش خواست و آمرزش طلبید آن گناه را به حساب او نمى‏نویسد، و اگر توبه نکرد یک گناه به حسابش مى‏نویسد.

از انس بن مالک روایت شده است که رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند بر بنده‏اش دو فرشته گمارده است که اعمال او را مى‏نویسند، هر گاه که بنده خدا فوت کرد آن دو فرشته گویند: پروردگارا بنده‏ات فلان کس را قبض روح کردى اینک ما کجا رویم؟ خداوند در پاسخ آنان مى‏فرماید: آسمان من از فرشتگانم پر است که مرا ستایش مى‏کنند، و زمینم نیز پر است از بندگانم که اطاعتم مى ‏نمایند، بروید به سوى قبر بنده‏ام و مرا تسبیح و تکبیر و تهلیل نمائید و آنها را تا روز قیامت در زمره حسنات بنده ‏ام بنویسید.

«وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» یعنى: سختى و شدّت جان کندن که انسان را بیهوش نموده بر عقلش چیره مى‏گردد، بالحق یعنى امر آخرت که صاحبش آن را شناخته به سوى آن اضطرار یابد.

بعضى گفته‏اند: معنى آیه این است که جان کندن مرگ را که حق است آورد.

مقاتل گوید: یعنى مرگ حق است و حتما پیش خواهد آمد، و منظور آن است که جان کندن مرگ به شما نزدیک است براى آن آماده شوید، چون به قدرى نزدیک است که گویا تحقّق یافته است مانند آنجا که خداوند مى‏فرماید:(أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ‏).

روایت شده است که عایشه به هنگام مرگ ابى بکر این شعر را خواند:

(لعمرک ما یغنى الثراء عن الفتى‏ اذا حشرجت یوما و ضاق بها الصدر)

یعنى: (به جان تو ثروت انسان را بى‏نیاز نخواهد ساخت، آن گاه که نفس‏ به شماره آمد و سینه تنگ شد).

ابو بکر در پاسخ عایشه گفت: این گونه سخن نگو، بلکه آن گونه که قرآن گفته است بگو: (وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ‏).

و کسى که در چنگال مرگ افتاده است به او گویند:«ذلِکَ» یعنى: این مرگ.

«ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ» همان است که از آن فرار کرده کناره مى ‏گرفتى.

«وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» تفسیر آن قبلا گذشت.

«ذلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ» یعنى: این روز، روز تحقّق وعده عذابى است که خداوند با آن بندگانش را ترسانیده است تا آماده شده، به فرمان خدا به کردار شایسته پردازند.

 

آیات ۲۱- ۳۰ سوره ق ۵۰

[سوره ق (۵۰): آیات ۲۱ تا ۳۰]

وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ (۲۱) لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ (۲۲) وَ قالَ قَرِینُهُ هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ (۲۳) أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ (۲۴) مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ مُرِیبٍ (۲۵)

الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ (۲۶) قالَ قَرِینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ (۲۷) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ (۲۸) ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ (۲۹) یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ (۳۰)

 

ترجمه آیات:

۲۱- هر فردى خواهد آمد در حالى که همراه او فرشتگانى هستند که او را جلو انداخته شهادت به اعمالش خواهند داد.

۲۲- تو تا به حال از این روز در غفلت بودى، ما پرده را از جلو دیدت برداشتیم، و امروز چشمت تیزبین است.

۲۳- قرین انسان گوید: این که نزد من است حاضر است.

۲۴- هر کافر منکر حقّى را به دوزخ افکنید.

۲۵- اینکه سخت مانع نیکى بوده ستمگر و شکّاک است.

۲۶- کسى که با خدا خدایى دیگر قرار داده است، او را در عذابى شدید افکنید.

۲۷- قرین انسان گوید: پروردگارا من او را گمراه نکردم، و لکن او خودش در گمراهى آشکارى بود.

۲۸- خداوند گوید: در پیشگاه من با یکدیگر به دشمنى نپردازید، من قبلا وعده‏هاى عذاب به شما دادم.

۲۹- آنچه گفته شده است در نزد من تبدیل پذیر نبوده، و من نسبت به بندگان ستمگر نیستم.

۳۰- روزى که به جهنّم گوئیم آیا پر شدى؟ جهنّم گوید: آیا بیشتر هست؟

قرائت آیات:

نقل- نافع و ابو بکر یوم یقول با یاء قرائت کرده ‏اند، و بقیّه قاریان نقول با نون قرائت کرده ‏اند.

 

دلیل قرائت آیات:

قرائت با یا (یقول) به معنى آن است که خداوند مى‏فرماید: و قرائت با نون (نقول) به آیه قبلى (قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ) و (ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ) شباهت و مناسبت خواهد داشت.

لغات آیات:

سائق- سوق به معنى وادار ساختن به حرکت.

حدید- به معنى حاد یعنى تیز است مانند حفیظ و حافظ.

عنید- کسى است که متمایل از میانه روى باشد، و به معنى عنود و عاند هم هست، و ناقه عنود به شترى گویند که در حرکت مستقیم نیست، و عنید سرگردان در حرکت است.

اعراب آیات:

هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ- ما در اینجا نکره موصوفه است، و تقدیرش این است (هذا شى‏ء ثابت لدىّ عتید) بنا بر این ظرف (لدى) صفت است براى (ما)، و همین طور (عتید) صفت ما است.

جهنّم- غیر منصرف است چون داراى تعریف و تأنیث است، و ریشه آن از گفتار اعراب است که گویند: (بئر جهنام) در صورتى که چاه بسیار عمیق باشد.

بعضى هم گفته‏اند: جهنّم اعجمى است، بنا بر این قول باز جهنّم غیر منصرف است به خاطر دو عامل تعریف و عجمه.

أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ‏- در این جمله چند قول گفته شده است:

۱- اینکه عرب به مفرد و جمع مانند تثنیه امر مى‏کند، و به یک مرد مى‏گوید: قوما و اخرجا، و از حجاج نقل شده است که مى‏گفته است: (یا حرّسى اضربا عنقه) که منظور اضرب است‏[۱].

فراء گوید: از یک عرب شنیدم که مى‏گفت: (ویلک ارحلاها).

و بعضى از اعراب براى من شعرى بدین گونه انشاء کرد:

(فقلت لصاحبى لا تحبسانا بنزع اصوله و اجتز شیحا)

و ابو ثروان براى من انشاد کرد:

(فان تزجرانى یا ابن عفان انزجر و ان تدعانى احم عرضا ممنعا)

فراء گوید: بنظر من علت آوردن تثنیه براى مفرد و جمع آن است که کمترین یاران انسان دو چیز است که شتر و گوسفند باشد، و همین طور همراهان حد اقل سه نفر مى‏باشند، و لذا کلام فرد طبق دو یاورش جارى شده است، همانگونه که مى‏بینیم شعرا بیشتر سخن از دوست و معشوق به صورت تثنیه مى‏آورند امرؤ القیس شاعر عرب گفته است:

(خلیلىّ مرّا بى على أم جندب‏ لنقضى حاجات الفؤاد المعذّب‏
فانّکما ان تنظرانى لیله من الدّهر تنقضى لدى أم جندب)

سپس مى‏گوید:

(أ لم تر أنى کلّما جئت طارقا وجدت بها طیبا و ان لم تطیّب‏[۲]

 که به مفرد بازگشته است، چون در اوّل کلام هم واحد بوده که در لفظ تثنیه آمده است.

باز شعر دیگرى سروده مى‏گوید:

(خلیلىّ قوما فى عطاله فانظروا أنارا ترى من نحو ما بین أم برقا[۳]

 که گفته است ترى و نگفته است تریا.

۲- علّت تثنیه آوردن القیا آنست که دلالت بر تکثیر کند، مثل اینکه گفته است الق، الق و ضمیر تثنیه آورده است تا دلالت بر تکریر فعل کند، و این به علّت شدّت ارتباط فاعل به فعل است، بطورى که هر کدام از آن دو مکرّر شوند مثل آن است که دوّمى مکرّر شده است، و این قول مازنى است، و در نظر او آیه‏

(قال ربّ ارجعون)

هم از این قبیل است که ارجعون جمع بسته شده است تا دلالت بر تکریر کند، مثل اینکه گفته است: (ارجعنى ارجعنى ارجعنى) و مانند آن است که قول امرئ القیس شاعر که گفته:

(قفا نبک من ذکرى حبیب و منزل)

و مانند آن که مثل آن است که دو بار گفته است: قف قف.

۳- اینکه امر القیا شامل سائق و شهید مى‏شود، مثل اینکه گفته است:

(یا ایّها السائق و الشّهید القیا).

۴- اینکه الف آخر القیا نون تأکید خفیفه بوده است، و در اصل القین بوده است، و وصل جارى مجراى وقف شده و نون تبدیل به الف گردیده است، همان گونه اعشى شاعر گفته است:

(و ذا النّسک المنصوب لا تنسکنّه‏ و لا تعبد الشّیطان و اللَّه فاعبدا)[۴]

. و مؤید این قول روایتى است که از حسن در قرائت این آیه آمده است که (القیا) با تنوین خوانده است.

الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ- اگر الّذى را مبتدا بگیریم خبرش مى‏شود (فألقیاه) و نیز جایز است آن را منصوب بدانیم به وسیله فعلى مضمر که فألقیاه آن را تفسیر مى‏کند، و نیز مى‏شود آن را منصوب بگیریم بنا بر اینکه بدل باشد از (کُلَّ کَفَّارٍ) که قبلا آمده‏[۵] ولى نمى‏شود الّذى را مجرور بدانیم که صفت براى کفّار باشد، چون نکره با موصول صفت آورده نمى‏شود، و موصول وصله است براى توصیف اسمایى که با جمله‏ها معرفه مى‏شوند.

معنى آیات:

آن گاه خداوند بزرگ از حالت مردم پس از برانگیخته شدن مردگان خبر داده مى‏فرماید:

«وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ» یعنى: در روز موعود هر فرد مکلّفى خواهد آمد در حالى که فرشته‏اى همراه او است که او را به سوى حساب سوق مى‏دهد، و فرشته دیگرى که شاهد اعمال او است و تمام اعمال او را یاد- داشت نموده است، که دیگر راهى براى فرار و انکار نخواهد داشت.

ضحاک گفته است سائق از فرشتگان خواهد بود، و شاهد از اعضاء و جوارح بدن انسان است که شهادت بر اعمال آنان مى‏دهد.

«لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ» یعنى: به او گفته مى‏شود که تو در اشتباه و فراموشى به سر مى‏ بردى.

«مِنْ هذا» و در دنیا از این روز غافل بودى، و غفلت عبارت است از رفتن معنایى از خاطره و ذهن.

«فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ» و ما آن پرده‏اى را که در دنیا قلب و گوش و چشمت را پوشانیده بود برداشتیم تا اینکه همه چیز برایت روشن شد، حقیقت اشیاء تنها در آخرت براى انسان کشف مى‏شود، چون خداوند علوم ضرورى را در انسانها مى‏آفریند، و با داشتن این علوم است که پرده از چشم و گوش و دل آنان برداشته مى‏شود، و منظور از این کشف و بینش عموم مکلّفین است، چه نیکان و چه تبهکاران، چون تمام افراد بشر بطور ضرورى این آگاهى را خواهند یافت.

«فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» یعنى: امروز دیگر چشمت تیزبین خواهد بود که هیچ نوع شک و شبهه ‏اى در آن راه نخواهد یافت.

بعضى گفته‏اند یعنى: امروزه دانشت نسبت به حالاتى که در دنیا داشتى نافذ است، و منظور از بصر در اینجا چشم سر نیست، همانگونه که مى‏گویند:

فلانى بصیرت به نحو یافته است.

و از ابن عباس روایت شده است که این آیه مخصوص کافران است، یعنى: تو امروز آنچه را که در دنیا ندانستى خوب مى‏دانى.

«وَ قالَ قَرِینُهُ» حسن گفته است: قرین فرشته شاهد اعمال انسان است، و همین معنى نیز از امام باقر و امام صادق (ع) روایت شده است.

از مجاهد نقل شده است منظور از این قرین همان شیطانى است که بر او گمارده شده است.

بعضى هم گفته‏ اند: منظور از قرین همنشین او است از انسانها.

«هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ» اگر منظور از قرین فرشته شاهد باشد معنى این است: این حساب او است که نزد من در این پرونده آماده است، یعنى به پروردگارش مى‏گوید: مرا بر او موکل ساخته بودى اینک اعمال او را که نوشته‏ام نزد من حاضر است.

و اگر منظور از قرین شیطان یا همنشین انسى باشد معنى این است این عذاب نزد من حاضر است و به سبب گناهانى که انجام داده‏ام برایم فراهم آمده است.

«أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ» این خطاب به خازن جهنّم است.

زجاج گوید: خطاب به دو فرشته موکّل بر انسان است که سائق و شهید مى‏ باشند، و آنچه در این باره آمده است یادآور شدیم.

ابو القاسم حسکانى با اسناد خود از اعمش روایت کرده است که گفت:ابو المتوکّل ناجى از ابى سعید خدرى روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمود:

(هنگامى که روز قیامت مى‏شود خداوند به من و به على مى‏فرماید: القیا فى النّار من … یعنى: دشمنان خود را به جهنّم اندازید، و دوستان خود را وارد بهشت سازید، و این معناى‏ أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ …) و عنید کسى است که از حق و رشد روى‏گردان شده است.

«مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ» یعنى: مانع نیکیها است که خداوند فرمان داده است ثروت-گذاشته ‏اند آنست که در عذاب جهنم این شیطان هم قرین انسان خواهد بود.

بعضى هم گفته‏اند: منظور از این قرین انسان است و آنان عبارتند از علماى فاسد و پیروانشان.[۶] «رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ» شیطان گوید: خدایا من او را گمراه نساخته و او را با بى میلى وادار به طغیان نساخته ‏ام، یعنى: من او را عصیانگر نکرده ‏ام.

هاى خود را در راه او خرج کنیم.

«مُعْتَدٍ» ستمگر متجاوزى که از حدود الهى تجاوز نماید.

«مُرِیبٍ» یعنى: در وجود خدا و آنچه که از طرف او نازل شده است شک مى‏کند.

بعضى گفته‏اند یعنى: متّهم است و با انجام کارهایى مورد سوء ظن قرار مى- گیرد، مانند شخص مورد ملامت که کارهایى انجام مى‏دهد، و به خاطر آن کارها ملامت مى‏گردد.

بعضى گفته‏اند: این آیه در باره ولید بن مغیره نازل شده است، چون فرزندان برادرش در باره اسلام آوردن با او مشورت کرده بودند، که ولید آنان را از اسلام آوردن مانع شد، بنا بر این منظور از خیر اسلام خواهد بود.

«الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» که بتها را با خدا شریک دانسته است.

«فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ» و این قسمت تأکید قسمت قبلى است، مثل، اینکه گفته است آنچه را که بشما گفته‏ام عمل کنید که او مستحق عذاب است.

«قالَ قَرِینُهُ» از ابن عباس و قتاده و مجاهد نقل شده است که منظور از قرین شیطانى است که او را گمراه ساخته است، و علت آنکه نام آن شیطان را قرین‏

«وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ» و از ایمان گمراه بود.

«بَعِیدٍ» یعنى با انتخاب راه بد طغیان نمود، و مثل این آیه است آنجا که آمده است (وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی‏).

«قالَ» خداوند بزرگ میفرماید:

«لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ» یعنى: بعضى از شمار با بعض دیگر نزد من نزاع نکنید.

«وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ» یعنى: در دنیا که جاى تکلیف بود به شما گفتم ولى اعتنا نکردید، و با دستور من مخالفت کردید.

«ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ» یعنى: آنچه را که در دنیا به شما گفتم که هر کس را منکر مى‏شود و پیامبرانم را تکذیب کند، و با فرمان من مخالفت نماید، عذاب خواهم نمود، این گفتار به چیز دیگرى تبدیل نخواهد یافت، و بر خلاف آن نخواهد شد.

«وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» یعنى: من در مجازات هیچکس نسبت باو ستم نمیکنم، بلکه او با ارتکاب گناهان بخویشتن ظلم میکند، و اینکه گفته است (ظلام) از باب مبالغه است، به منظور رد کسى که ظلم را بخداوند بزرگ و مقدس نسبت داده است.

«یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» یوم، متعلّق است به (ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ ..) بعضى گفته‏اند: متعلّق است به مقدّر که تقدیر آن عبارت است از (اذکر یا محمّد ذلک الیوم الّذى یقول اللَّه فیه لجهنّم هل امتلأت من کثره ما ألقى فیک من العصاه)؟

«وَ تَقُولُ»، جهنّم مى‏گوید:

«هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» انس گوید: یعنى جهنّم بیشتر مطالبه مى‏کند، مجاهد گوید: اینجا هل من مزید به معنى کفایت است، یعنى دیگر براى پر شدن جهنّم ظرفیّت اضافى باقى نمانده است، و بر این قول دلالت دارد آیه (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ‏)[۷].

و در باره وجه اوّل گفته شده است: این گفتار از جهنّم پیش از وارد شدن تمام اهل جهنّم در آتش است.

و نیز مى‏تواند به آن معنى باشد که جهنّم خواستار تعداد بیشترى از گناه- کاران شده است، بر این اساس که بر ظرفیّتش افزوده شود، همان گونه که در روایت آمده است روز فتح مکّه از پیامبر خدا (ص) پرسیدند: آیا به منزل خودت وارد نمى‏شوى؟ حضرت در پاسخ فرمودند: آیا عقیل براى ما خانه‏اى باقى گذاشته است؟ چون هنگامى که بنى هاشم از مکّه به سوى مدینه هجرت نمودند، عقیل خانه‏هاى بنى هاشم را فروخته بود، بنا بر این معنى مى‏شود: آیا چیزى اضافه مانده است.

امّا سخنى که از زبان جهنّم آمده است، در باره آن چند وجه گفته شده است:

۱- این جمله به صورت یک مثل آمده است، یعنى: جهنّم از نظر وسعت و عظمت مانند یک موجود داراى نطق است که هر گاه به او گفته شود: آیا پر شده‏اى؟ گوید: پر نشده‏ام و هنوز گنجایش بسیارى دارم، و مانند آن است گفته عنتره:

فازور من وقع القنا بلبانه‏ و شکا الى بعبره و تحمحم‏

یعنى: (مرکب سوارى من برگشت و از تیرى که به سینه‏اش نشسته بود با اشک چشم و زمزمه‏اى که سر مى‏داد به من شکایت نمود)[۸].

و شاعر دیگر مى‏گوید:

(امتلأ الحوض و قال قطنی‏ مهلا رویدا قد ملأت بطنى)

یعنى: (حوض پر شده گفت: مرا بس است، مهلتى دیگر بس است که شکم خود را پر نموده‏ام).

۲- آنکه خداوند براى جهنّم وسیله نطق خواهد آفرید و روز قیامت به سخن خواهد آمد، و این قابل انکار نیست، زیرا همان خدایى که دستها و اعضاء و پوست بدن انسان را به زبان آورد، قدرت دارد که جهنّم را نیز به سخن آورد.

۳- جمله این خطاب باشد به موکّلین بر جهنّم که خداوند مى‏خواهد از آنان اقرار بگیرد، و از آنان مى‏پرسد آیا جهنّم پر شده است؟ موکّلین جهنّم در پاسخ مى‏گویند: بلى دیگر جایى براى افزودن نمانده است، تا خداوند به راستى وعده خداوند پى ببرند[۹] و این سخن از حسن است و حسن میگوید:

(هَلْ مِنْ مَزِیدٍ)؟ بمعنى: (ما من مزید است) مانند آنجا که مى‏فرماید: (هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ‏)[۱۰] که به معنى: (لا من خالق غیر اللَّه) است، و این گفته نیز از واصل بن عطاء، و عمرو بن عبید مى‏باشد.

آیات ۳۱- ۴۰ سوره ق ۵۰

[سوره ق (۵۰): آیات ۳۱ تا ۴۰]

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ (۳۱) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ (۳۲) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ (۳۳) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (۳۴) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ (۳۵)

وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ (۳۶) إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (۳۷) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (۳۸) فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (۳۹) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (۴۰)

 

ترجمه آیات:

۳۱- و بهشت به پرهیزکاران نزدیک گشته دور نباشد.

۳۲- این است که به توبه‏کنندگان و نگهدارندگان حدود الهى وعده مى‏دادند.

۳۳- آن کس که از خداوند رحمان به نادیده ترسد، و با قلبى مطیع آید.

۳۴- سلامت داخل بهشت شوید که این روز جاویدانى است.

۳۵- آنجا آنچه بخواهند دارند، و نزد ما بیشتر هست.

۳۶- پیش از آنان چه نسلها که به هلاکت رساندیم که آنان از اینان نیرومندتر بودند، و در شهرها راه مى‏گشودند، مگر راه فرارى وجود دارد؟

۳۷- که در این براى آنان که دل دارند یا با آمادگى گوش مى‏دهند اندرزى است.

۳۸- آسمانها و زمین و آنچه میانشان موجود است به شش روز آفریدیم و خستگى بما نرسید.

۳۹- بر آنچه گویند صبر کن، و پیش از بر آمدن خورشید، و قبل از پنهان شدن آن خدایت را تسبیح گوى.

۴۰- و پاسى از شب نیز پروردگارت را تسبیح کن، و به نماز خواندن بپرداز.

قرائت آیات:

ادبار- اهل حجاز و حمزه و خلف (ادبار) به کسر همزه قرائت نموده‏اند، و بقیّه قرّاء (ادبار) به فتح خوانده‏اند.

نقّبوا- در ضمن قرائتهاى نادر آمده است که ابن عبّاس و أبى العالیه و یحیى‏ ابن یعمر (فنقبوا فى البلاد) را به کسر قاف خوانده‏اند.

ألقى السّمع- و در قرائت سدى آمده است (أو ألقى السمع).

لغوب- و أبى عبد الرّحمن سلمى و طلحه خوانده ‏اند: (و ما مسنا من لغوب) به فتح لام.

دلیل قرائت:

ادبار- ابو على گوید: (ادبار) مصدر است و مصادر ظرف قرار داده میشوند، به خاطر اراده اضافه شدن اسماء زمان به آنها، و حذف اسماء زمان، مانند آنکه مى‏گویى: (جئتک مقدم الحاج و خفوق النّجم و خلافه فلان) که در تمام این امثله منظورت (وقت مقدم الحاج و …) است، همچنین در مورد بحث نیز تقدیر گرفته مى‏شود (وقت ادبار السّجود) با این تفاوت که مضاف محذوف در این باب ظاهر نمى‏شود، و استعمال نمى‏گردد، بنا بر این در باب ظروف این قرائت مناسب‏تر است از قول کسى که (ادبار) را به فتح قرائت مى‏کند، مثل اینکه فرمان داده است که پس از فراغت از نماز تسبیح گوید، و هر کس به فتح خوانده است (ادبار) را جمع (دبر) یا (دبر) به ضمّ دال قرار داده است ما قفل و اقفال و طنب و اطناب، و این واژه به صورت ظرف نیز استعمال شده است مانند این مثال که گفته مى‏شود: (جئتک فى دبر الصّلاه) و (فى أدبار الصّلاه).

و نیز اوس بن حجر شاعر عرب گفته است:

(على دبر الشّهر الحرام بأرضنا و ما حولها جدب سنون تلمّع)

نقّبوا- امّا بنا بر قرائت کسى که (فنقّبوا) به کسر قاف قرائت کرده است ابن جنى گفته است از باب (فعّلوا) است از نقب یعنى: وارد زمین شده خود را در آن پنهان کنید، زیرا شما راه فرارى نخواهید داشت.

ألقى السمع- قرائت او ألقى السّمع به معنى آن است که (ألقى السّمع منه).

لغوب- ممکن است (لغوب) به فتح لام از جمله مصادرى باشد که بر وزن (فعول) به فتح فاء آمده است، مانند (وضوء) (ولوغ) (وزوع) (قبول) بفتح واو و قاف و اینها صفاتى هستند براى مصادر محذوفه که در مثال: (توضأت وضوءا) تقدیر خواهد شد: (توضّأت وضوءا حسنا)، و همین طور است در مورد بحث که (ما سنا من لغوب لغوب) یعنى: (تعب متعب).

لغات آیات:

أزلفت- ازلاف به معنى نزدیکى به خیر است، و از آن باب است (زلفه) و (زلفى) و (ازدلف الیه) یعنى: به او نزدیک گشت، و (مزدلفه) منزلتى است در نزدیکى موقف مشعر و جمع، و از این باب است قول راجز شاعر:

(ناج طواه الأین ممّا أوجفا طىّ اللّیالى زلفا فزلفا
سماوه الهلال حتّى احقوقفا)

نقبوا- تنقیب به معنى تنقیح یعنى باز کردن راه براى رفتن است، و از باب نقب به معنى فتح و باز کردن است، امرؤ القیس شاعر عرب گفته است:

(لقد نقّبت فى الآفاق حتّى‏ رضیت من الغنیمه بالإیاب)

یعنى: در راههاى جهان گردش نمودم و در نقبهاى آن سیر کردم، لغوب- به معنى خستگى است.

اعراب آیات:

غَیْرَ بَعِیدٍ- صفت است براى مصدر محذوف، تقدیرش این است: (ازلافا غیر بعید) و نیز جایز است این جمله منصوب باشد، بنا بر حالیت که حال براى (الجنّه) باشد، و نگفته است (غیر بعیده) چون در تقدیر نسبت است که (غیر ذات بعد) باشد.

لِکُلِّ أَوَّابٍ‏- جایز است در محلّ رفع باشد، بنا بر اینکه خبر مبتداى محذوف باشد، که تقدیرش (هو لکلّ أوّاب) است، جایز نیست خبر بعد از خبر باشد که تقدیرش (هذا لموعود هذا لکلّ أوّاب حفیظ) باشد، و نیز جایز نیست که لام متعلّق به توعدون باشد، زیرا أوّابین همان موعودان هستند، نه آنکه آنان موعود له باشند.

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ‏- جایز است که در محل جر باشد، بنا بر آنکه بدل باشد از أوّاب، و بنا بر این ترکیب در جمله (وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ‏) کلام تمام خواهد شد، و نیز جایز است که (مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ‏) مبتدا باشد و خبرش محذوف است بنا بر آنکه تقدیر چنین باشد: (یقال لهم ادخلوها) و بنا بر این ترکیب جمله در (لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ) تمام مى‏شود، و نیز مناسب است که (ادخلوها) خطاب به متّقین باشد، و تقدیرش مى‏شود (و تزلف الجنّه للمتّقین و یقال لهم ادخلوها بسلام).

معناى آیات:

پس از آنکه خداوند از آن عذابهایى که براى کافران و گنه‏کاران آماده ساخته بود خبر داد، به دنبال آن از آن نعمتهایى که براى پرهیزکاران آماده ساخته است خبر داده مى‏فرماید:

«وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ» یعنى: بهشت براى آنان که از شرک و گناهان دورى جسته‏اند نزدیک شده و آراسته گردیده است تا در آن از نعمتهاى خداوندى برخوردار گردند، (و جنّه) باغى را گویند که در آن انواع و اقسام لذّتها از نهرهاى روان و درختان و میوه‏هاى پاکیزه و همسران نیکو و حوریان ماه طلعت، و خدمتگزاران جوان و بناهاى فاخر و تزیین شده به یاقوت و زمرّد و طلاى ناب، از درگاه الهى خواستاریم که ما را موفّق سازد به آنچه که موجب رضایت و تقرّب به او است.

«غَیْرَ بَعِیدٍ» یعنى: این بهشت به آنان نزدیک است، و در رسیدن به آن‏ هیچ ضرر و مشقّتى نخواهند دید، بعضى گفته ‏اند یعنى: آمدن بهشت دور نیست، زیرا هر آینده‏اى نزدیک است، و مانند این قول است قول حسن که مى‏گوید: مثل اینکه در دنیا اصلا نبوده‏اى و در آخرت مثل آنکه زوال نخواهى داشت.

«هذا ما تُوعَدُونَ» یعنى: آنچه را که ما از آن یاد کردیم همان است که بر زبان پیامبران به عنوان پاداش به شما وعده داده‏اند.

«لِکُلِّ أَوَّابٍ» از ضحّاک و ابن زید نقل شده است که اوّاب یعنى: بسیار توبه کننده، و بازگشت کننده به فرمان الهى، و از ابن عبّاس و عطاء نقل شده است که أوّاب بمعنى تسبیح کننده است.

«حَفِیظٍ» آنچه را که خداوند فرمان داده است حفظ مى‏کند، و از انجام دادن کارهایى که جایز نیست مانند گناهى که دامنش را آلوده سازد یا خطایى که از ارزش او بکاهد خویشتن‏دارى مى ‏کند.

«مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ» یعنى: او کسى است که از خدا مى‏ترسد، و فرمان او را مى‏برد، و به ثواب و عقاب ایمان دارد با اینکه او را ندیده است.

و از ضحّاک و سدى نقل شده است که‏ (… بِالْغَیْبِ) یعنى در پنهان، آنجا که کسى او را نبیند از خدا مى‏ترسد.

«وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ» یعنى: بر این پرهیزکارى و ترس از خدا ادامه داده تا اینکه با قلبى که رو بر طاعت خداى نهاده و با نهانیهاى درونى به سوى او توجّه دارد وارد جهان دیگر مى‏شود.

«ادْخُلُوها بِسَلامٍ» یعنى: به آنان گفته مى‏شود با امنیّت از هر ناملایمى و با سلامت از هر آفتى وارد بهشت شوید.

بعضى گفته ‏اند: یعنى سلام و درود خدا و فرشتگان بر شما باد وارد بهشت شوید.

«ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ» یعنى: این زمانى که مؤمنان در بهشت متنعّم خواهند بود ابدى است و محدود به زمان خاصّى نخواهد بود.

«لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها» یعنى: آنان در بهشت از نعمتها آنچه دلشان بخواهد و اراده کنند خواهند داشت.

«وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ» یعنى: علاوه بر آنچه که مى‏خواهند نعمتهایى که به فکرشان نمى‏رسد، و در آرزو هم ندارند نزد ما موجود است.

بعضى گفته‏اند: (مزید) عبارت است از پاداشهایى که علاوه بر میزان استحقاق بندگان، از طرف خداوند در مقابل اعمالشان به آنان عطا مى‏ شود.

آن گاه خداوند سبحان کفّار مکّه را ترسانده مى‏ فرماید:

«وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» یعنى: پیش از این مردم، نسلهایى که پیامبران را تکذیب نموده بودند به هلاکت رساندیم.

«هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً» یعنى: آنها که هلاکشان ساختیم از نظر قدرت و نیرو از اینان برتر و فزونتر بودند، و با این وصف هلاک ساختن آنان براى ما کارى نداشت، پس این قوم که طغیان مى‏ کنند در مقابل عذاب ما چه تأمین یافته ‏اند؟

«فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ» یعنى: آن قوم که هلاک شدند راهها را در شهرها با خشونت و شدّت براى خود مى‏گشودند، اصل نقبوا از نقب است که به معنى راه مى‏باشد، بعضى گفته‏اند یعنى اینان در شهرها راه افتاده، و با قدرت خود مى‏گشتند، و هر راهى را پیموده، و سفرهاى طولانى انجام مى‏داده‏اند.

«هَلْ مِنْ مَحِیصٍ» آیا راه فرارى از مرگ وجود دارد؟ یعنى: در تمام این مراحل اینان از هلاکت و مرگ راه گریزى نیافتند.

«إِنَّ فِی ذلِکَ» یعنى: در آنچه خبر دادم و داستان سرایى کردم.

«لَذِکْرى‏» مایه عبرت و منشأ تفکّر است در آن.

«لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ» از ابن عبّاس نقل شده است که قلب در اینجا به معنى عقل است‏[۱۱] همان گونه که مى‏گویند: (أین ذهب قلبک) یعنى: قلبت کجا رفته است؟ که منظور از قلب عقل است‏[۱۲] یا مى‏گویند: (فلان قلبه معه) یعنى: عقل‏ فلانى با او است.

و علّت اینکه خداوند فرموده است اینها موجب عبرت عاقلان است، براى آن است که آنها که عبرت پذیر نیستند توجّهى به عقل خویشتن نمى‏کنند.

از قتاده نقل شده است منظور آن است که این سرگذشت موجب عبرت آن کسانى است که داراى قلبى زنده باشند[۱].

«أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ» از ابن عبّاس و مجاهد و ضحّاک نقل شده است یعنى: این سرگذشتها مایه عبرت است براى کسى که گوش فرا داده، و قلب خویشتن را مشغول چیزهاى دیگرى غیر از آنچه مى‏شنود نمى‏سازد، و آنچه را که مى‏شنود تحویل گرفته آن را درک مى‏کند، و از آن غافل نشده، و فراموش نمى‏کند، گفته مى‏شود: (الق الىّ سمعک) یعنى: به سخنان من گوش فرا ده.

ابن عبّاس گوید: منافقین مى‏آمدند و خدمت حضرت رسول خدا (ص) نشسته، سپس که بیرون مى‏رفتند به یکدیگر مى‏گفتند: او چه حرفهایى مى‏زد؟

و گویى که در محضر پیامبر دلهاى آنان همراهشان نبوده است.

از قتاده نقل شده است یعنى در حالى که او شاهد صفت پیامبر است که در کتب سلف آمده است، و منظور از آن اهل کتاب مى‏باشد.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ».

لغوب به معنى خستگى و ملال است، و در این آیه خداوند یهودیان را تکذیب فرموده است که اعتقاد دارند خداوند در روز شنبه پس از آفرینش جهان استراحت کرده است، و روى همین حساب است که روز شنبه، یهودیان کارهاى‏ خود را تعطیل مى‏کنند[۲].

«فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ» یعنى: اى محمّد از این نسبت‏هاى ناروا که یهودیان مى‏دهند و این دروغها که مى‏گویند: و اینکه تو را ساحر و مجنون مى‏خوانند صبر کن، و همه این ناملایمات را بر خود هموار کن، تا از طرف خداوند گشایشى شود، و این دستور بردبارى پیش از آن بود که خداوند دستور جهاد بدهد.

«وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» یعنى: نماز بخوان و خدا را سپاسگزارى کن.

ابن عبّاس و قتاده و ابن زید گفته‏اند: علّت اینکه نماز را تسبیح نامیده‏اند آن است که نماز مشتمل تسبیح و تحمید است.

بعضى هم گفته‏اند: منظور از تسبیح اینجا نماز نیست، بلکه تسبیح لفظى است که انسان خدا را از نسبتهاى ناروا منزّه خواند.

«قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ» از قتاده و ابن زید روایت شده است‏

یعنى: نماز صبح و ظهر و عصر[۳].

«وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ» یعنى: مغرب و عشاء، مجاهد گفته است: و من اللّیل یعنى نماز شب و نماز مغرب و عشاء نیز در آن هست.

از حضرت صادق (ع) روایت شده است که از حضرت در باره (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ‏) پرسیدند؟ فرمودند: صبحگاهان و عصر ده بار مى‏گویى: (لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد، یحیى و یمیت و هو على کلّ شى‏ء قدیر).

«وَ أَدْبارَ السُّجُودِ» در آن چند قول است:

۱- از على بن أبى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسن و شعبى و نیز از ابن عبّاس در روایتى مرفوعه از پیامبر (ص) روایت شده است که منظور از آن دو رکعت نماز نافله است که پس از نماز مغرب مى‏خوانند، و منظور از (إِدْبارَ النُّجُومِ‏) دو رکعت نماز نافله قبل از طلوع فجر است.

۲- از ابن عبّاس و مجاهد نقل شده است: منظور از (أَدْبارَ السُّجُودِ) تسبیح پس از هر نماز است.

۳- از ابن زید و جبائى نقل شده است منظور از (أَدْبارَ السُّجُودِ) نافله‏ها است پس از نمازهاى واجب.

۴- از امام جعفر صادق (ع) روایت شده است منظور از (أَدْبارَ السُّجُودِ) نماز وتر است در آخر شب.

آیات ۴۱- ۴۵ سوره ق ۵۰

[سوره ق (۵۰): آیات ۴۱ تا ۴۵]

وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (۴۱) یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَهَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ (۴۲) إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ (۴۳) یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسِیرٌ (۴۴) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ (۴۵)

 

ترجمه آیات:

۴۱- گوش فرا ده در آن روزى که منادى از مکان نزدیک ندا در دهد.

۴۲- روزى که آن صدا را به حق خواهند شنید آن روز، روز قیامت است.

۴۳- ما هستیم که زنده کرده، مى‏میرانیم، و به سوى ما است سرانجام همه.

۴۴- روزى که براى آنان زمین به سرعت شکافته شود، و این گردآورى براى ما آسان خواهد بود.

۴۵- ما بهتر مى‏دانیم چه مى‏گویند، و تو بر آنان سلطه‏اى ندارى، پس آنان را که از وعده‏هاى عذاب مى‏ترسند، با قرآن اندرزشان ده.

اعراب آیات:

وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ- تقدیرش این است: (و استمع حدیث یوم ینادى المنادى) که مضاف (حدیث) حذف شده است، و این محذوف مفعول به است، و ظرف نیست.

و یَوْمَ یَسْمَعُونَ‏- بدل است از یوم ینادى المنادى، و همین طور است.

یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ‏- که بدل است از یوم ینادى المنادى، و نیز جایز است یوم تشقّق منصوب باشد به (وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ) یعنى: در این روز به سوى ما خواهند آمد.

معنى آیات:

سپس خداوند بزرگ به پیامبرش مى‏فرماید:

«وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ» و منظور از این خطاب تمامى افراد مکلّف است، یعنى به این نداء و پیامى که داده مى‏شود گوش فرا ده، یعنى: آن ندایى که در روز قیامت و رستاخیز و نشور منادى الهى سر خواهد داد که عبارت است از (نفخه دوّم).

و نیز مى‏شود گفت منظور آن است که گوش کن گزارش حال آنان را روزى که منادى از جانب (صخره بیت المقدّس) ندا در خواهند داد که اى استخوانهاى پوسیده، و اى مفصلهاى از هم گسسته، و اى گوشتهاى از هم پاشیده به پا خیزید، براى فیصله دادخواهى و آنچه را که خداوند براى شما به عنوان پاداش آماده ساخته است، و این معنى را قتاده گفته است.

و از مقاتل نقل شده است منادى اسرافیل است که مى‏گوید: اى آفریدگان الهى براى حساب‏رسى به پا خیزید.

و اینکه گفته است از مکانى نزدیک، به دلیل آن است که همه خلائق این ندا را بطور یکسان مى‏شنوند، و بر احدى چه دور چه نزدیک مخفى نمى‏ماند، گویى که همگى این ندا را از مکانى نزدیک شنیده ‏اند.

«یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَهَ بِالْحَقِّ» صیحه، عبارت است صدایى یکباره و شدید، و این صیحه همان (نفخه دوّم) است، و کلمه بالحق بنا به نقل کلبى به معناى رستاخیز قیامت است، و به گفته مقاتل یعنى این صیحه بطور تحقیق انجام خواهد گرفت.

«ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ» یعنى: این روز روز بیرون آمدن از قبرها به سوى صحراى محشر است.

و از ابى عبیده نقل شده است که (یَوْمُ الْخُرُوجِ‏) یکى از نامهاى قیامت است، و در این مورد به قول شاعر عرب استشهاد شده است که گفته است:

(أ لیس یوم سمّى الخروجا أعظم یوم رجّه رجوجا)

یعنى: (آیا روز قیامت همان روز نیست که به (خروج) نامیده شده است؟ بزرگ روزى که جنبشى سخت خواهد داشت).

«إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ» خداوند بزرگ از کار خودش خبر مى‏ دهد که او است آن کس که آفریدگان را پس از آنکه به صورت جماد در آمده و مرده‏اند دوباره زنده مى‏کند، و پس از آنکه زنده شدند، دوباره آنان را مى- میراند، و دگر بار روز قیامت آنان را زنده خواهد ساخت، و منظور از (وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ) نیز همین است.

«یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ» یعنى: روزى که زمین براى آنان شکافته مى‏شود و از دل آن بیرون مى‏آیند.

«سِراعاً» و بدون توقّف به سوى منادى حق خواهند شتافت.

«ذلِکَ حَشْرٌ» و حشر به معنى جمع آورى است که از هر سو رانده شوند.

«عَلَیْنا یَسِیرٌ» یعنى: و این عمل براى ما ساده و آسان است، با اینکه مخلوقات قبور و دیارشان از یکدیگر فاصله بسیار دارد.

آن گاه خداوند پیامبرش را تسلیت داده مى‏فرماید:

«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» یعنى: آنچه را که این کافران در مورد تکذیب تو و انکار پیامبریت و انکار رستاخیز مى‏گویند بر ما پوشیده نیست، و از هر چیز آنان آگاهیم.

«وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ» یعنى: تو بر دلهاى آنان سلطه و قدرت ندارى که بتوانى آنان را مجبور به ایمان آوردن کنى، و تو تنها برانگیخته شده‏اى که آنان را بیم داده، دعوت کنى، و تشویقشان نمایى، و این معنى گفتار ابن عبّاس است.

تغلب گوید: کلماتى بر وزن فعال داریم که به معنى مفعل مى‏آید، مانند دراک که بمعنى مدرک آمده است و مانند (سراع) که به معنى مسرع است، و سیف سقاط به معنى مسقط است و بکاء که به معنى مبکى است.

علىّ بن عیسى گوید: از این باب شنیده نشده است مگر دراک از ادرکت، و بعضى هم جبّار را نیز از جبرته على الأمر، بمعنى أجبرته گفته ‏اند، و این لغت کنانه است.

بعضى گفته ‏اند (ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ) یعنى: تو نسبت به آنان سخت و بیرحم نیستى، که بردبارى نداشته باشى، پس آزار آنان را تحمّل کن.

«فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ» کسانى را که از وعده‏هاى عذاب الهى مى‏ترسند در اینجا ذکر کرده است، چون اینان هستند که از پندهاى قرآن بهره خواهند برد.


[۱] – تفسیر نور الثقلین جلد ۵ صفحه ۱۰۴ به نقل از معانى الأخبار نظیر این گفته را از امام صادق( ع) نقل مى‏کند، و در این حدیث اضافاتى وجود دارد که ذیلا آن را نقل مى‏کنیم:

( عن الصادق( ع) حدیث طویل یقول فیه:(

و أمّا ق فهو الجبل المحیط بالأرض، و خضره السّماء منه، و به یمسک السّماء أن تمید بأهلها

). یعنى:( امّا ق نام کوهى است که فراگیر زمین است، و سبزى آسمان از آن( است، و به وسیله آن، آسمان حفظ مى‏گردد که ساکنانش به هلاکت نرسند).

قسمت آخر حدیث اشاره به عوامل جوّى مانند نیروى جاذبه که موجب نگهدارى کرات آسمان است دارد، و این نیز از معجزات علمى قرآن و حدیث مى‏باشد.

[۲] – حم الأمر با صیغه مجهول یعنى: تمام شد.

[۳] – تفسیر ابن عباس صفحه ۳۲۵ در تفسیر کذلک الخروج مى‏گوید:

یعنى:( روز قیامت نیز این چنین به وسیله باریدن باران زنده شده از قبرها بیرون مى‏آیند)

[۴] – شاهد در فى حد الظباه است که جار و مجرور به معنى حالیت آمده است مانند جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ.

[۵] – شاهد در بالمرود است که به معنى حالکونه مع المرود آمده است.

[۶] – تفسیر ابن عباس صفحه ۳۲۵ مى‏گوید: رس چاهى است در نزدیکى یمامه و این مردم همان قوم شعیبند که او را تکذیب کردند.

[۷] – اخدود به معنى جوى و کانال است.

[۸] – هم جنس‏بازى زنان با یکدیگر.

[۹] – تفسیر برهان ج ۴ ص ۲۱۷، از حضرت صادق( ع) روایت مى‏کند که زنانى بر آن حضرت وارد شدند، یکى از آن زنان در باره عمل سحق از حضرت پرسید؟ حضرت فرمودند: حد شرعى آن حد شرعى زنا کننده است، زن گفت:

خداوند این حد را در قرآن یادآور نشده است؟ فرمودند: آرى خداوند از آن یاد کرده است و اینان همان اصحاب رس مى‏باشند.

و در تفسیر على بن ابراهیم قمى ج ۲ ص ۳۲۲ آمده است:( اصحاب رس قومى هستند که به هلاکت رسیدند، زیرا این قوم مردانشان به مردان، و زنانشان به زنان اکتفاء مى‏کردند، و رس نهرى است در ناحیه آذربایجان).

تفسیر صافى ج ۲ صفحه ۱۹۳ داستان اصحاب رس را بنقل از عیون أخبار الرضا( ع) و علل الشرائع از حضرت رضا( ع) از پدرانش از امام حسین( ع) بدین بیان نقل مى‏کند:( سه روز پیش از شهادت على( ع) فردى از اشراف قبیله تمیم به نام عمرو خدمت حضرت آمده پرسید: یا امیر المؤمنین به من خبر بده که اصحاب رس چه زمانى بوده و در چه مکانى مى‏زیسته‏اند؟ و پادشاه آنان کى بوده؟ و آیا خداوند براى آنان پیامبرى فرستاده است یا نه؟ و با چه طریقى به هلاکت( رسیدند؟ زیرا من در کتاب خداوند بزرگ مى‏بینم که از آنان یاد شده است، اما در جایى داستان آنان را نمى‏یابم؟

على( ع) فرمودند: در باره حدیثى از من پرسیدى که پیش از تو کسى از من نپرسیده است، و پس از من نیز احدى برایت از آن نخواهد گفت مگر از قول من، و هیچ آیه‏اى در قرآن نیست مگر آنکه من آن را مى‏دانم و از تفسیر قرآن آگاهم، و مى‏دانم که در چه مکانى نازل شده است، و در بیابان یا کوه، و در چه وقتى نازل شده است؟ در شب یا روز، و اشاره به سینه خود کرده فرمود:

در اینجا دانشى فراوان نهفته است، اما جویندگان آن اندک است، و به زودى مرا که از دست دادید سخت پشیمان خواهید شد، از داستانهاى آنان اى برادر تمیم این بود که اینان مردمى بودند درخت صنوبرى را که به آن( شاه درخت) مى‏گفتند و آن را یافث پسر حضرت نوح( ع) بر سر چشمه‏اى به نام( روشاب) کاشته بود مى‏پرستیدند، و این چشمه پس از طوفان براى حضرت نوح( علیه السلام) براى او از زمین جوشیده بود.

و علت اینکه این قوم را اصحاب رس نامیده‏اند، آن است که پیامبر خودشان را زنده زنده در زمین دفن کردند، و این جریان پس از حضرت سلیمان بن داود بود، و این قوم دوازده قریه کنار رودخانه‏اى در بلاد مشرق که به آن رود( ارس) مى‏گفتند داشتند، و این نهر به نام آنان نامگذارى گردید، و آن روزها نهرى پر آب‏تر و گواراتر از این نهر وجود نداشت، و نیز قریه‏هایى پر جمعیّت تر و آبادتر از این قریه‏ها وجود نداشت.

یکى از این قریه‏ ها آبان و دیگرى آذر و سومى دى و چهارمى بهمن، پنجمى اسفند، ششمى فروردین، هفتمى اردیبهشت، هشتمى خرداد، نهمى( مرداد، دهمى تیر، یازدهمى مهر، دوازدهمى شهریور، نامیده مى‏شدند، و بزرگترین شهرهاى آنان اسفندار نام داشت، و این شهر محل سکونت پادشاه آنان بود که نامش ترکوذ بن غابور بن یارش بن ساذن بن نمرود بن کنعان فرعون ابراهیم( ع) بود، و در همین شهر چشمه‏اى و درخت صنوبرى وجود داشت، و در هر یک از شهرهاى آن منطقه تخمه‏اى از این درخت را کاشته بودند و تخمه‏ها روئیده به صورت درختهاى بزرگى در آمده بود، و آب آن چشمه و نهرهاى آن را بر خود حرام کرده، و نه خودشان و نه حیواناتشان از آب آن، نمى‏نوشیدند، و هر کس از این آبها مى‏نوشید او را مى‏کشتند، و مى‏گفتند این چشمه مایه زندگى خدایان ما است و احدى حق ندارد زندگى خدایان ما را ناقص کند، و این مردم و حیواناتشان از رود ارس آب مى‏آشامیدند که قریه‏هاى آنان در کنار آن قرار گرفته بود، و در هر ماه از سال در هر یک از این قریه‏ها روزى را عید قرار داده بودند، و اهل آن قریه آن روز اطراف آن درخت گرد مى‏آمدند که پرده‏اى از حریر روى آن نصب مى‏شد و انواع و اقسام تصویرها بر آن نقش بسته بود، سپس یک گوسفند و یک گاو مى‏آوردند و آنها را به عنوان قربانى براى آن درخت سر مى‏بریدند و هیزم روى آنها گذاشته آتش مى‏زدند، و هنگامى که دود این قربانى‏ها بالا مى‏رفت و میان آنان و دیدن آسمان فاصله مى‏شد براى درخت به سجده مى‏افتادند، و در پیشگاه درخت گریه و زارى مى‏نمودند که از آنان راضى شود، و شیطان هم مى‏آمد و شاخ و برگ درخت را حرکت داده و از ساق درخت مانند بچّه فریاد مى‏زد که اى بندگان من از شما راضى شدم، خوشحال باشید و چشمتان روشن باد، آن گاه آنان سر از سجده( برداشته مشغول خوردن شراب و نواختن موسیقى و گرفتن دست‏بند میشدند، و شب و روزشان را بدین طریق مى‏گذرانیدند، و بر مى‏گشتند، و ایرانیان اسامى ماههاى خود را آبان و آذر و غیره نامیدند و این اسامى را از روى شهرهاى دوازده‏گانه خود برداشته بودند، چون به یکدیگر مى‏گفتند:

این عید شهر فلان و عید شهر فلان است تا اینکه نوبت عید قریه بزرگشان مى‏رسید که بزرگ و کوچک آنجا جمع مى‏شدند، و کنار درخت صنوبر و چشمه‏سرا پرده‏اى از دیبا مى‏زدند که روى آن انواع تصویرها نقش بسته بود و این خیمه دوازده در داشت که هر در آن مربوط به مردم اهل یک قریه بود، و بیرون این چادر براى درخت صنوبر سجده مى‏کردند، و چندین برابر قربانى درخت قریه خود اینجا قربانى مى‏کردند، اینجا نیز شیطان مى‏آمد و درخت را به شدّت تکان مى‏داد، و از داخل آن با صداى بلند حرف مى‏زد، و به آنان بیش از همه شیطانها وعده و وعید مى‏داد، و سر از سجده بر مى‏داشتند، در شادى و سرور فرو مى‏رفتند و به عدد عیدهاى گذشته دوازده روز به نوشیدن شراب و عیاشى مى‏پرداختند و سپس باز مى‏گشتند.

پس از آنکه کفر آنان نسبت به خداوند بزرگ و پرستش غیر او طولانى گردید، خداوند پیامبرى را از پیامبران بنى اسرائیل که از فرزندان یهودا ابن یعقوب بود به سوى آنان مبعوث فرمود، این پیامبر مدت زمانى طولانى در میان آنان گذراند که آنان را به عبادت خداوند بزرگ و معرفت او فرا مى‏خواند، ولى از او پیروى نمى‏کردند.

پیامبر که دید این قوم سخت در گمراهى به سر مى‏برند، و دعوت او را به رستگارى و سعادت نمى‏پذیرند، روزى که عید قریه بزرگشان فرا رسیده بود( دست به دعا برداشته گفت: پروردگارا این بندگانت جز تکذیب من و کفر ورزیدن نسبت به تو عملى ندارند، و به پرستش درختى مى‏پردازند که نه قدرت سود رساندن و نه یاراى زیان رساندن به کسى را دارد، خداوند تمام درختان آنان را خشک کن، و قدرت خود را به آنان نشان ده! فردا صبح که شد مردم آن قریه‏ها دیدند درختانشان خشکیده است، این پیشامد براى آنان سخت مصیبت‏بار و دردناک بود و آنان در بن‏بستى عجیب قرار داد، و با این پیش‏آمد به دو دسته تقسیم شدند:

یک دسته گفتند: این مرد که گمان مى‏کند فرستاده خداى آسمان و زمین است خدایان شما را سحر کرده است تا شما را از خدایانتان و دیگران ساخته متوجّه خداى خودش نماید.

دسته دیگر گفتند: اینطور نیست، بلکه خدایان شما چون دیده‏اند این مرد به آنان بد مى‏گوید و شما را به سوى خداى دیگرى فرا مى‏خواند خشمناک شده‏اند و منظره زیبا و حسن و طراوت خود را از شما پنهان ساخته‏اند، تا شما بر او خشمناک شوید و بر او پیروز گردید.

بدین ترتیب همگى متّحدا تصمیم به کشتن پیامبر خدا گرفتند، و لذا شروع به کندن چاههاى بزرگى نمودند و این چاهها را تا دهانه چشمه به همدیگر ربط دادند، و تمام آب چشمه را کشیدند، آن گاه در کف آن چشمه چاهى که دهانه‏اى بسیار تنگ داشت حفر نمودند و پیامبرشان را داخل آن چاه فرو کرده تخته سنگ بزرگى روى در چاه گذاردند، آن گاه آب چاهها را باز کردند، سپس گفتند: اینک امیدواریم خدایان ما که دیده‏اند چگونه دشمن آنان را که به آنان بد مى‏گفت و مانع عبادتشان مى‏شد کشته‏ایم از ما راضى شوند.( و سپس جسد پیامبر را کنار درخت بزرگ دفن نمودند تا دلش آرام گیرد، و دوباره نور و سرسبزى آن مانند گذشته به ما بازگردد، و اینان آن روز را تا به آخر آنجا بودند و صداى ناله پیامبرشان را مى‏شنیدند که مى‏گفت: خدایا مى‏بینى که مرا در چه تنگنایى قرار داده‏اند و چگونه ناراحتم ساخته‏اند به بیچارگى و بى‏پناهیم رحم کن، و هر چه زودتر جانم را بستان، و اجابت دعایم را به تأخیر مینداز، تا اینکه مرد.

خداوند به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل آیا این بندگان من که از صبر من مغرور گشته‏اند، و از مکر من در امان مانده‏اند، و به غیر از من چیزهایى را پرستش نموده‏اند، و پیامبرم را کشتند، آیا مى‏توانند در برابر خشم من مقاومت نمایند؟ و از سلطه من بگریزند؟ چگونه مى‏توانند با اینکه من از عصیانگرانم که از عذاب من نمى‏ترسند انتقام خواهم گرفت، و به عزتم سوگند یاد کرده‏ام که این قوم را مایه عبرت جهانیان خواهم ساخت.

همانطور که آن قوم مراسم عید خود را مى‏گذرانیدند تندبادى سرخ و شدید بر آنان فرستاد که همگى را متحیّر و هراسناک ساخت، و آنان به روى یکدیگر افکند، و زمین زیر پایشان تبدیل به گوگرد شده آتش گرفت، و ابرى سیاه بالاى سرشان آمده مانند پاره‏هاى آتش بر سرشان فرو ریخت و بدنهایشان مانند سرب که در آتش ذوب مى‏گردد آب شد.

از عذاب الهى و فرود آمدن خشم او به درگاهش پناه مى‏بریم، و لا حول و لا قوّه الّا باللّه العلىّ العظیم)

[۱] – شاید منظور اضربوا به صیغه جمع باشد چون( حرّس) جمع است، و شاهد بر سر این است که( اضربا) به صیغه تثنیه براى حرس که جمع است آمده است.

[۲] – که در دو بیت اول خلیلى و انکما تثنیه آمده است اما در بیت سوم ا لم تر به صیغه مفرد آمده است.

[۳] – عطاله کوهى است بلند در سوده از دیار بنى سعد، و در لسان العرب بدین شکل آمده است:

( أ نارا ترى من ذى ابانین أم برقا) و ما بین اسم محلى است.

[۴] – این شعر در ج ۱ عربى تفسیر صفحه ۲۰۹ آمده است و شاهد بر سر فاعبدا است که فاعبدن بوده، نون تبدیل به الف شده است.

[۵] – و مفعول القیا بوده است.

[۶] – شواهد التنزیل حسکانى ج ۲ ص ۱۸۹ در دنباله حدیث آمده است که( ابو حنیفه بقوم گفت: برخیزید دیگر از این محکمتر چیزى نخواهد آمد)

[۷] – سوره سجده، آیه: ۱۳.

[۸] شاهد بر سیر این است که شاعر در شعر خود زبانحال مرکب سوارى را به شکایت تعبیر نموده است، همانگونه که در قرآن زبانحال جهنّم بیان شده است، در شعر بعدى نیز شاهد بر سر نقل زبانحال است.

[۹] – آنجا که وعده فرموده است:( لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ) سوره هود، آیه: ۱۱۹ یعنى:( حتما جهنّم را از جنیّان و مردم همگى پر خواهم نمود)

[۱۰] – سوره فاطر، آیه: ۳

[۱۱] – نور الثّقلین ج ۵ ص ۱۱۶ از اصول کافى نقل مى‏کند که هشام بن حکم گوید: امام موسى بن جعفر( ع) به من فرمود:( اى هشام خداوند در قرآن مى‏فرماید:( اینها موجب عبرت است براى آنان که قلب دارند) یعنى عقل دارند)

[۱۲] – شواهد التّنزیل حسکانى ج ۲ ص ۱۹۲ در روایتى از على( ع) روایت مى‏کند که فرمودند:( من آن صاحب قلبى هستم که خداوند اینجا در نظر دارد).

در روایت دیگر باز از حضرت على( ع) روایت کرده است که فرمودند:( منظور از ذکرى در این آیه من هستم).

در روایت دیگرى از ابن عبّاس نقل مى‏کند که( دو شتر بزرگ به پیامبر خدا( ص) اهداء شد، حضرت به یارانش نظر افکنده فرمود: آیا کسى در میان شما هست که بتواند دو رکعت نماز بخواند که در آن به هیچ کارى از دنیا فکر نکند و در قلبش فکر دنیا راه نیابد تا یکى از این دو شتر را به او جایزه دهم، على به پا خاست و به نماز ایستاد، پس از آنکه سلام داد، جبرئیل نازل شده گفت: یکى از دو شتر را به على جایزه بده، رسول خدا( ص) فرمود: امّا على در تشهّد که نشست به این فکر فرو رفت که کدامیک از دو شتر را بگیرد؟! جبرئیل گفت: آرى على در این فکر بود که شتر چاق‏تر را بردارد و آن را نحر کرده در راه خدا صدقه دهد، پس تفکّرش براى خدا بوده، نه براى خودش و نه براى دنیا.

حضرت رسول( ص) نیز هر دو شتر را به على( ع) داد، و خداوند نازل فرمود:(\i إِنَّ فِی ذلِکَ …\E) یعنى: در نمازى که على خواند اندرز است براى آنان که عقل دارند …)

[۱] – تفسیر ابن عبّاس صفحه ۳۲۶ قلب را به( عقل حىّ) یعنى: عقل بیدار و زنده معنى کرده است.

[۲] – نور الثّقلین ج ۵ ص ۱۲۶ حدیث ۴۷ از روضه الواعظین مرحوم مفید نقل مى‏کند:( یهودیان خدمت پیامبر خدا( ص) آمده از حضرتش در باره آفرینش آسمانها و زمین پرسیدند؟ فرمود: خداوند زمین را روز یکشنبه و دوشنبه آفرید، و کوه‏ها را و آنچه در آن است روز سه‏شنبه آفرید، و روز چهارشنبه درختان و آب و تمدّنها و شهرها و آبادانى و ویرانى را آفرید، و روز پنجشنبه آسمان را آفرید، و روز جمعه ستارگان و خورشید و ماه و فرشتگان را آفرید.

یهودیان گفتند: آن گاه چه شد اى محمّد؟ حضرت فرمود: آن گاه خداوند بر اریکه قدرت استقرار یافت، یهود گفتند: اگر تمام مى‏کردى خوب گفته بودى و گفتند آن گاه خداوند به استراحت پرداخت( یعنى روز یکشنبه) حضرت از این سخن کفرآمیز به شدّت خشمگین شد، و این آیه نازل شد:\i« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏\E …»)

[۳] – تفسیر ابن عبّاس ص ۳۲۶ قبل طلوع الشّمس را نماز صبح و قبل الغروب را نماز ظهر و عصر دانسته است.

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۳، ص: ۲۸۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=