نوح - -ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره نوح ۱ الی ۱۴

سوره نوح علیه السّلام‏

مکّى است‏

عدد آیات آن:

بیست و هشت آیه کوفى بیست و نه آیه بصرى و شامى و سى آیه از نظر دیگرانست.

اختلاف آیات:

در چهار آیه است ۱- سواعا ۲- فَأُدْخِلُوا ناراً و هر دوى آن از نظر غیر کوفیّین ۳- و نسرا از نظر کوفى و مدنى ۴- اخیر (أَضَلُّوا کَثِیراً) مکّى، و مدنى اوّل.

فضیلت آن:

ابى بن کعب از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که فرمود :

هر کس سوره نوح را قرائت کند از مؤمنان خواهد بود که دعوت نوح علیه- السّلام را دریافته است.

حضرت ابا عبد اللَّه صادق علیه السّلام فرمود: کسى که ایمان بخدا و روز قیامت دارد و کتاب او را میخواند پس ترک نکند تلاوت و قرائت سوره نوح را پس هر بنده‏ اى که آن را از روى یقین و تأمّل در نماز واجب یا نافله‏اش قرائت کند خداوند او را در منازل ابرار ساکن نموده و باو سه باغ با بهشتش عطا کند و این کرامتى است از خدا بر او، و نیز او را دویست حوریّه و چهار هزار زن شوى ندیده تزویج فرماید انشاء اللَّه تعالى.

 

توضیح- ارتباط این سوره با سوره قبل چون خداوند سبحان سوره معارج را بوعید و تهدید اهل تکذیب پایان داد. این سوره را بذکر قصّه نوح و قومش و آنچه در نتیجه تکذیبشان بآنها رسید و تسلیت براى پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. افتتاح نموده. و فرمود:

 

 

[سوره نوح (۷۱): آیات ۱ تا ۱۴]

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

 

إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱)

قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۲)

أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِیعُونِ (۳)

یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴)

قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهاراً (۵)

فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلاَّ فِراراً (۶)

وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (۷)

ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (۸)

ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (۹)

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (۱۰)

یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (۱۱)

وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً (۱۲)

ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (۱۳)

وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً (۱۴)

ترجمه:

 

بنام خداوند بخشاینده مهربان.

۱- البتّه ما نوح علیه السّلام را بسوى قومش برسالت فرستادیم (و امر کردیم) که قوم را باندرز و پند بترسان پیش از آنکه بر آنان عذاب دردناک فرا رسد.

۲- نوح بامر حقّ آمد و گفت اى قوم من براى شما رسولى (مهربان) هستم که شما را با بیانى روشن از عذاب قهر خدا میترسانم.

۳- (و از خیرخواهى میگویم) که خدا را بیکتایى بپرستید.

۴- و پرهیزکار باشید و مرا پیروى کنید تا خدا بلطف و کرم از گناهان شما درگذرد و اجلتان را تا وقت معیّن بتأخیر افکند که اجل الهى چون وقتش فرا رسد اگر بدانید دگر هیچ تأخیر نیفتد.

۵- (قوم نوح نگرویدند) پس نوح گفت بار الها من آنچه قوم خود را شب و روز دعوت کردم.

۶- دعوتم و نصیحتم جز بر فرار و اعراض آنها نیفزود.

۷- و هر چه آنان را بمغفرت و آمرزش تو خواندم انگشت بر گوش نهادند و جامه برخسار افکندند و بر کفر اصرار و لجاج ورزیدند و سخت راه تکبّر و نخوت پیمودند.

۸- باز هم آنها را بصداى بلند دعوت کردم.

۹- و آن گاه آنها را آشکارا خواندم و در خلوت و پنهانى تبلیغ نمودم (به هیچ وجه اثر نکرد).

۱۰- باز گفتم اى مردم بدرگاه خدا (توبه کنید) و آمرزش طلبید که‏ او بسیار خداى آمرزنده است.

۱۱- تا باران آسمان را بر شما فراوان نازل کند.

۱۲- و شما را بمال بسیار و پسران متعدّد مدد فرماید و باغهاى خرّم و نهرهاى جارى بشما عطا کند.

۱۳- چرا شما مردم خداى را بعظمت و وقار یاد نمیکنید.

۱۴- و حال آنکه او شما را بانواع خلقت و اطوار گوناگون بیافرید.

 

 

لغت:

الاستفشاء: طلب تفشّى و پوشش است.

الاصرار: اقامه و پایدارى و تصمیم بر کار است.

المدرار: بسیار ریزش باران است.

الامداد: ایجاد دوّم است باولى بر نظام خلقت حالى بعد از حال گفته میشود. امدّه بکذا او را چنین کمک و مدد نمودم. و مدّ النّهر بالا آمدن نهر است.

الاموال: جمع مال و آن در نزد عرب شتر است. و اصل وقار و ثبوت و چیزیست که بسبب آن چیز از حلم و شکیبایى که منع میکند با آن پارگى و خوف را بزرگ میشود.

ابو ذویب گوید:

اذ السّعه النّحل لم یرج لسعها و خالفها فى بیت نوب عواسل‏

هر گاه مگس و زنبور عسل گزید باکى و ترسى از گزیدن او نیست و بجا گذارد در کندوى عسل عسلهایى- شاهد این بیت لم یرج است که بمعناى خوف آمده است.

اعراب:

أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ‏. در محلّ نصب است بارسلنا. براى اینکه اصل بان انذر قومک بوده و چون باء ساقط شده فعل افضاء و جمله مصدریّه در محلّ نصب واقع شده. و بعضى گفته‏اند: که محلّ آن جرّ است اگر چه باء ساقط شده باشد و بیانش در سابق گذشت.

و ممکن است که این انّ مفسّره بمعنى اى باشد. و جهارا مصدر و در محلّ حال واقع شده یعنى خواندم آنها را آشکارا و بصداى بلند بسوى توحید و یکتاپرستى. و قول خدا «مدرارا» منصوب بر حالیّت است‏ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً. جمله نیز در محل حال است و عامل در حال ضمیریست که در ما لکم است از معناى فعل. وقارا منصوب است به اینکه مفعول ترجون است.

 

تفسیر

خداوند سبحان از خود خبر داده و فرمود: إِنَّا أَرْسَلْنا یعنى ما بر انگیختیم‏ (نُوحاً) برسالت.

إِلى‏ قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏ بسوى قومش که بترسان قوم خود را قبل از آنکه بیاید ایشان را عذاب دردناک یعنى فرستادیم ما نوح را که ایشان را اگر ایمان نیاوردند بترسانند از عذاب.

حسن گوید: امر فرمود او را که ایشان را از عذاب دنیا پیش از عذاب آخرت بترساند. سپس حکایت نمود که نوح آنچه خدا فرمانش داده بود امتثال کرد به اینکه گفت‏ یا قَوْمِ‏ آنها را بخود نسبت داد پس مثل اینکه فرمود شما فامیل و خویشان من هستید آنچه شما را ناراحت کند و براى شما بد باشد مرا ناراحت میکند. خلاصه خوشى شما خوشى من و بدى شما بدى من است.

إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ یعنى من براى شما ترساننده و بیان کنند دلیلهایى در وعید و بیان کننده دین و توحیدم.

اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ‏ یعنى خدا را بیکتایى بپرستید و چیزى را شریک او قرار ندهید و از معصیت او بپرهیزید.

وَ أَطِیعُونِ‏ و اطاعت کنید در آنچه خدا شما را بآن فرمان داده به علّت اینکه طاعت من مقرون بطاعت خدا و طاعت خدا بر شما واجب است براى نعمتهاى پیشینى که نعمت هیچ منعمى با آن برابرى نمیکند.

یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ‏ یعنى اگر شما خدا را پرستیده و پرهیزکارى نمودید میآمرزد گناهان شما را و (من) زایده است.

و بعضى گفته اند: که من در اینجا براى تبعیض است و مقصود این است میآمرزد براى شما بعضى از گناهان گذشته شما را که اضافه بشما میشود و چون گناهانى که بعدها انجام میدهید جایز نیست مطلقا وعده. آمرزش داده شود براى اینکه در آنست واگذارى باعمال زشت. و خداوند سبحان مقیّد نمود. این قید را مِنْ ذُنُوبِکُمْ‏.

وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏ و تأخیر میاندازد شما را تا اجل نامبرده شده و در این دلالت است بر ثبوت دو اجل براى اینکه شرط کرد در وعده‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏ عبادت پروردگار و پرهیزگاریرا. پس چون خدا را نپرستیدند و پرهیز کارى نکردند مبتلاء و گرفتار شوند بعذاب و بیچارگى پیش از دورترین اجل (که همان اجل مسمّى باشد) باجل نزدیک. إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ‏ یعنى اجل دور و آخرین اجل.

 

إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏ هر گاه آخرین اجل آمد تأخیر نیفتد اگر میدانستید.

حسن گوید: یعنى باجل خدا که روز قیامت است روز قیامت را اجل قرار داد براى بعث و انگیزش. و ممکن است این حکایت از قول نوح علیه- السّلام بقومش باشد. و ممکن است که اخبار خداوند سبحان از خود باشد.

(قالَ) نوح گفت‏ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً پروردگارا البتّه من شب و روز قوم خود را بسوى عبادت تو و ترک شریکانى غیر از تو و اقرار بپیامبرى خود خواندم.

فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً یعنى نیفزودند بدعوت من مگر فرار از پذیرفتن و دورى کردن و پشت نمودن.

و کفر ایشان را در موقع دعوت نوح علیه السّلام زیادى در کفر نامید براى اینکه ایشان بر کفر و گمراهى بودند و چون نوح علیه السّلام آنها را دعوت کرد که کفر را ترک نموده و اقرار باو نمایند و قبول نکردند. پس به این دعوت کافر شدند و این زیادى در کفر آنها بود براى اینکه زیادى اضافه چیز است بمقدارى که حاصل بوده است. و اگر همه در وقت حاصل باشد براى یکى بر دیگرى زیادتى نیست.

وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ‏ و من هر گاه ایشان را باخلاص عبادت خواندم که گناهانشان را ببخشى.

جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ‏ انگشتانشان را در گوشهایشان قرار میدادند تا سخن و دعوت مرا نشنوند.

وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ‏ یعنى صورتشان را پوشیده که مرا نبینند وَ أَصَرُّوا یعنى بر کفرشان ادامه میدادند.

وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً یعنى تکبّر ورزیده و از قبولى حقّ سرپیچى میکردند و اصرار اقامه و پایدارى بر امر است بقصد و تصمیم ماندن بر آن. و چون آنها عازم و مصمّم بر کفر خویش بودند اصرار کنندگان بر کفر شدند.

قتاده گوید: بعضى از مردان آنها پسرش را نزد نوح علیه السّلام برده و باو میگفت پسرم از این مرد دورى کن و بترس، مبادا که تو را فریب دهد پدر من مرا که مانند تو جوانى بودم پیش این آورده و همین طور که من تو را از او حذر میدهم پدرم هم مرا از وى حذر میداد.

 

ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ابن عبّاس گوید: یعنى با صداى بلند آنها را دعوت میکردم و بگفته بعضى بطور آشکارایى که میدیدند همدیگر را نه مخفیانه و پنهانى.

ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً آن گاه آنها را در ظاهر و نهان دعوت کردم.

و بعضى گفته‏ اند: یعنى جماعتى را در ظاهر و آشکارا دعوت کرده و عدّه ‏اى را در پنهانى سپس آنهایى را که مخفیانه دعوت کرده بودم علنا خواندم و کسانى را که در ظاهر دعوت کرده بودم هم خواندم. مقصود من در دعوتم هر گونه درى را زدم و با ایشان کمال مهربانى را نمودم ولى آنها مرا اجابت نکردند.

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ‏ گفتم از خدا آمرزش بر کفرتان و گناهانتان بطلبید.

إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً او آمرزنده است مر هر کسى را که از او طلب آمرزش کند پس وقتى شما از کفرتان برگشتید و او را اطاعت نمودید.

یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً بر شما باران فراوان نازل کند بارانى که ریزش آن بسیار باشد.

و بعضى گفته‏ اند: که قوم نوح مبتلا بقحطى و خشکسالى شدند و براى همین آنها را ترغیب فرمود که اگر استغفار کنید با ایمان و رجوع بخدا بمال و اولاد شما را مدد خواهم نمود.

شعبى گوید: در زمان عمر بن خطّاب باران قحط شد. پس عمر بر منبر رفت تا استسقاء کند و طلب باران نماید پس عمر جز استغفار ذکرى نگفت تا از منبر بزیر آمد و چون پائین آمد باو گفته شد ما از تو نشنیدیم که طلب باران کنى گفت من باران خواستم. بچیزى که تحریک کند آسمان را که بسبب آن باران میبارد[۱] آن گاه این آیه را قرائت کرد.

وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ‏ عطاء گوید: یعنى مال و پسرانتان زیاد شود.

وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ‏ براى شما در دنیا بوستانها و باغها قرار میدهد.

وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً و براى شما نهرهاى روان قرار میدهد، که باغهاى خود را بوسیله آن آبیارى کنید.

قتاده گوید: حضرت نوح علیه السّلام میدانست که آنها حریص بر دنیا هستند فرمود: بیائید بسوى طاعت خدا که در آنست درک و یافتن، دنیا و آخرت.

ربیع بن صبیح روایت نموده که مردى نزد حسن آمد. پس باو شکایت از خشکى سال و قحطى باران نمود. باو گفت استغفار کن بخدا و دیگرى آمد و از فقر باو شکایت کرد. باو هم گفت استغفار کن سوّمى آمد و گفت دعا کن خدا پسرى بمن روزى نماید. پس باو گفت استغفار کن.

پس ما باو گفتیم مردانى نزد تو آمده و شکایتهاى گوناگونى در قحطى و تهیدستى و بى فرزندى نمودند همه آنها را امر کردى که استغفار کنند گفت من این مطلب را از خودم نگفتم بلکه از قول خداى تعالى در قصّه نوح علیه السّلام فرا گرفتم که بقومش میگفت. اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً تا آخر کلامش.

(مترجم گوید) خدا رحمت کند ابو على را که روایت فوق را از ربیع بن صبیح از حسن نقل کرده ولى بیان نکرده که این کدام حسن است حضرت حسن مجتبى علیه السّلام و یا حضرت حسن عسکرى علیه السّلام و یا حسن دیگر است).

على بن مهزیار[۲] از حماد بن عیسى از محمّد بن یوسف از پدرش‏ روایت نمود که گفت مردى از ابى جعفر حضرت جواد الأئمّه علیهم السّلام پرسید و من در خدمت آن حضرت بودم و گفت فدایت شوم من مال فراوان دارم و مرا فرزندى نیست آیا براى من چاره‏ اى هست.

فرمود: آرى در آخر هر شب تا مدّت یک سال صد مرتبه استغفار کن، و اگر در شب یادت رفت در روز قضاء آن را بگو. زیرا خداوند تبارک و تعالى میفرماید. اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ‏ تا آخر آیه.

 سپس حضرت نوح علیه السّلام بر طریق توبیخ فرمود: ما لَکُمْ‏ براى چى اى گروه کفّار.

لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً یعنى نمیترسید عظمت و بزرگى خدا را، پس وقار عظمت و بزرگیست. و وقار اسمى از توقیر است که آن تعظیم باشد و الرّجاء در اینجا بمعناى خوف است.

ابن عبّاس و مجاهد گویند: معنا اینست. تعظیم نمیکنند خدا را حقّ عظمت پس او را شناخته و اطاعت نمایند و بگفته قتاده معنایش اینست چرا نمیترسید براى خدا عاقبتى را یعنى طمع ندارید در عاقبت، براى عظمت خداى تعالى.

و در روایت دیگر از ابن عبّاس. یعنى براى چه از عذاب خدا نمیترسید و امید ثواب او را ندارید.

زجاج گوید: چرا امید ندارید براى خدا عاقبت ایمان را تا او را به یکتایى به پرستید. و بگفته ابى مسلم چرا اعتقاد ندارید اثباتى براى خدا.

وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً ابن عبّاس و مجاهد و قتاده گویند: یعنى ایجاد کرد شما را اوّل نطفه و بعد طور دیگرى علقه آن گاه مضغه سپس عظام یعنى‏ استخوان آن گاه استخوان را لباسى از گوشت پوشید سپس ایجاد خلق دیگرى کرد و براى او مو رویانید و صورتش را تکمیل نمود و بگفته بعضى اطوارا یعنى احوالا حالا بعد از حال و بگفته بعضى اوّل کودکى بعد جوانى، سپس پیرى و بگفته برخى دیگر مختلف در صفات توانگران و بینوایان و زمین گیران و تندرستان و درازان و کوتاهان و آیه احتمال تمام اقسام را دارد.

______________________________

[۱] در حکایت شعبى اشکال و تأمّل است. زیرا بنا بر نقل خود اهل سنّت که مرحوم علّامه مجاهد امینى در جلد ششم الغدیر نقل کرده عمر ابدا علم و شعورى بمطالب ساده و عادى نداشت و خودش اقرار میکرد و فریاد میزد کلّ النّاس افقه من عمر. همه مردم از عمر داناترند و معناى و فاکهه و ابّا را وقتى از او پرسیدند ندانست تا چه رسد به اینکه وارد معقولات و یا معارف شود. شعبى سنّى خواسته است با جعل این خبر فضیلتى براى عمر ذکر کند. و در این حکایت تحریف کرده و تمام را یاد نکرده که وقتى در مدینه باران نبارید مردم نزد عمر آمده و از او خواستند بر ایشان استسقاء کند وى بر منبر رفت و چون چیزى بلد نبود استغفار کرده و پائین آمد و بمردم گفت باید متوسّل بخاندان رسالت شویم پس باتّفاق عبّاس عموى پیغمبر( ص) در خانه حضرت على بن ابى طالب امیر المؤمنین علیه السّلام- آمده و طلب باران کرد. آن حضرت دعا نمود و خداى عزّ و جلّ بدعاء آن حضرت باران بارید و مردم را از قحطى باران نجات داد.( مترجم)

[۲] على بن مهزیار اهوازى از متشرّفین و افرادیست که بفیض زیارت و لقاء حضرت ولىّ عصر صاحب الزّمان عجّل اللَّه فرجه الشّریف در اوائل غیبت کبرى نائل شده و شرح ملاقات او را شیخ صدوق در اکمال الدّین و شیخ طوسى در کتاب غیبه و علّامه مجلسى در جلد ۱۳ بحار الانوار، و حاجى نورى در نجم الثّاقب و حقیر در تحفه قدسى در علائم ظهور یاد( نموده ام و خلاصه آن اینست که آن بزرگوار ۱۹ سال متوالیا بعشق و شوق زیارت آن حضرت از اهواز شدّ رحال کرد. و پرسان پرسان در همه بلاد بمکّه مشرّف شد که شاید در آنجا باین فیض برسد و در آن مدّت موفّق نشد تا سال بیستم که مأیوس و میخواست دیگر نرود ولى شبى خواب دید که باو گفتند مأیوس نباش برو بمکّه که در این سال ان شاء اللَّه به هدف خواهى رسید. پس عازم حرکت شد با چند نفر از دوستان و در راه با خود زمزمه داشت و اشک شوق ریخته و با زبانحال میگفت.

اى دلستان بجسم دو عالم روان تویى‏ آینه جمال نما جان جان تویى‏
گاهى بغمزه دل بربایى نهان شوى‏ گاهى عیان شوى و گهى لا مکان تویى‏
خورشید ذرّه ‏اى است در ارض و سماى تو خورشید و ماه و انجم هر آسمان تویى‏
یوسف اگر که شهره آفاق شد به حسن‏ در مصر شد عزیز ولى جاودان تویى‏
محراب ابرویت شده معراج عاشقان‏ جانا مراد عاشق پیر و جوان تویى‏
چون مشترى شدم ز پى زهره در سما دیدم بهر سما مه نه آسمان تویى‏
عیسى اگر که سیر عوالم کند مدام‏ در هر عوالمى که بود حکمران تویى‏

( در آن سفر براهنمایى یکى از خواص حواریین و ملازمین حضرت بقیّه اللَّه الاعظم روحى له الفداء در کوه‏هاى نزدیک طائف بفیض دیدار و و زیارت آن حضرت رسید و سه شبانه روز میهمان آن حضرت بوده و بعد به امر حضرتش مراجعت بوطن و پیامى از آن حضرت بدوستانش آورده که فرموده بودند بشیعیان و دوستانم سلام مرا رسانیده و بگو براى فرجم دعا کنند و جدّا از خدا ظهورم را بخواهند. اللّهمّ عجّل فرجه و سهّل مخرجه.

( مترجم)

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=