ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الا عراف ۶۰ تا ۷۲
[سوره الأعراف (۷): آیات ۶۰ تا ۶۴]
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۶۰)
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَهٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۱)
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲)
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳)
فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ (۶۴)
ترجمه:
گروهى از قومش گفتند که ما ترا سخت در گمراهى مىبینیم ۶۰
(در پاسخ آنان) گفت اى قوم من اصلا در گمراهى نیستم (شما به خطا مىروید) و لیکن فرستاده خداى جهانیانم ۶۱
پیغام خدا را به شما مىرسانم و به شما اندرز مىگویم و از خدا و وحى الهى به امورى (مانند قیامت و حساب و کیفر اعمال) آگاهم که شما آگاه نیستید، ۶۲
آیا تعجّب کرده اید که مردى از جانب خدا براى به یادآورى شما فرستاده شد تا شما را (از احوال عذاب قیامت) بترساند که پرهیزکار شوید و مورد لطف خدا گردید، ۶۳
و چون نوح، رسول خدا را تکذیب کردند ما هم او و پیروانش را در کشتى نجات دادیم و آنان را که آیات خدا را تکذیب کردند غرق گردانیدیم که مردمى بسیار نادان و کور دل بودند. ۶۴
تفسیر
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ ملاء یعنى خوشگذرانها و رؤسا، زیرا که پیروان و مردم عادى جز قبول و تقلید شأنى ندارند، و پیروى نکردنشان از انبیا از آن جهت است که نظرشان به دنیاست، ولى مترفین (نازپروردگان ستم پیشه) شأن خود را بالاتر و والاتر از انبیا مىدانستند.
إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ آنان گفتند مطمئنّا ترا در گمراهى آشکار مىبینیم.
زیرا پیامبر را مخالف سیره دنیوى خود مىدانستند که آن را دوست داشتند و گمان مىکردند که بهتر از آن امکان ندارد، چون هر حزبى (گروهى) به آنچه که نزد خودشان است خوشحالند لذا آن را با تأکیدهاى متعدّد تأکید کردند (انّ) و (ل) هر دو براى تأکید است).
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَهٌ با آنان به مدارا رفتار کرد و معتقدات آنها را نفى کرد و لذا مثل تأکیدات سابق گفته خود را تأیید نکرد و گفت: اى قوم من در گمراهى نیستم.
وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ و لیکن فرستادهاى از پروردگار جهانیانم که رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ کنم و پندتان دهم. ازاینرو لفظ لکم با (ل) آورد تا اشاره به خالص بودن نصیحت از شائبه فریب باشد.
وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ از صفات و تدبیر خدا، یا به سبب افاضه خداست که مىدانم آنچه را که شما نمىدانید، اوّل رسالتش را تبلیغ کرد و آن را با انذار دنبال کرد، و آنگاه که او را تکذیب کردند و اعتقاد ضدّ رسالت را که ضلالت و گمراهى است اظهار کردند، معتقدات آنها را نفى کرد و ادّعاى خودش را با آنچه که لازمه آن است ثابت نمود و آن تبلیغ است، سپس به دنبال آن چیزى را آورد که سزاوار ردّ نیست و آن نصیحت کردن آنها و علم داشتن پیامبر به چیزى که آنها علم آن را ندارند، و این به جهت مدارا کردن با آنها و اظهار رأفت و مهربانى با آنان است.
أَ وَ عَجِبْتُمْ یعنى آیا تکذیب کردید و تعجّب نمودید؟
یعنى سزاوار نبود از شما که تعجّب بکنید.
أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ چیزى که شما را به یاد آخرت مىاندازد.
عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ چون از لفظ رسالت جدایى و عناد نسبت به گمراهان مفهوم مىشد موضوع را به نصیحت کردن (انصح لکم) که لازمه رسالت است تبدیل کرد که صلاح آنان در آن مىباشد و آنان را به عواقب امورشان متذکّر ساخت. و علّت اینکه کلمه (ربّکم) پروردگار شما آورده است، و (ذکر) را اضافه به (ربّ) خودشان نمود، براى آن است که به نصیحت و قبول نزدیکتر باشد، و موضوع را آن گونه ادامه داد تا به سه غایت که به ترتیب به رسول (رسول من ربّ العالمین) و مرسل الیهم، (قوم مورد تبلیغ) و مرسل رِسالاتِ رَبِّی منسوب است برساند، و در همه آنها صلاح و نفع آنان را بیان داشت تا آشکار سازد که ادّعاى رسالت جز به نفع آنها نیست تا از فریب و نیرنگ به دور باشد، پس فرمود:
لِیُنْذِرَکُمْ تا شما را از آنچه که بر آن هستید و آن جز شرّ و بدى نیست بترساند، وَ لِتَتَّقُوا تا از چیزى که در آن فساد شماست، بپرهیزید و به چیزى توجّه و رغبت کنید که در آن صلاح شماست.
وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ یعنى شاید مورد رحمت و ترحّم پروردگارتان قرار بگیرید، و آن حسن عاقبت و سر انجام نیکو است.
فَکَذَّبُوهُ با اینکه براى آنها عذرى در تکذیبشان باقى نماند، او را تکذیب کردند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ پس او را و مؤمنین که با او بودند به وسیله کشتى نجات دادیم و کسانى که آیات ما را تکذیب کردند غرق کردیم. زیرا آنان قومى کوردل بودند و براى آنها بصیرت و بینائى نبود تا متوقّع استبصار و دیدن آنها باشیم، و آنها را مؤاخذه نمىکنیم (زیرا تکذیب آنان از عدم بصیرت بوده است.)
ترجمه و تفسیر آیات ۷۲- ۶۵
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۶۵)
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَهٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۶۶)
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَهٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۷)
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (۶۸)
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَهً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۶۹)
قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷۰)
قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۷۱)
فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ (۷۲)
ترجمه:
به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم، هود بدانها گفت: اى قوم خدا را بپرستید که جز او شما را خدایى نیست. آیا اندرز مرا گوش نکرده پرهیزکار نمىشوید؟، ۶۵
بزرگان قومش که کافر بودند گفتند: ما ترا سفیه و بىخرد مىیابیم و گمان مىکنیم که تو سخت از دروغگویان باشى، ۶۶
پاسخ داد: اى قوم مرا سفاهتى نیست لیکن من فرستاده پروردگار جهانیانم، ۶۷
پیام خدا را به شما مىرسانم و براى شما پندگوى دلسوزم و خیر خواه شما هستم، ۶۸
آیا تعجّب کرده اید که مردى از جانب خدا جهت یاد آورى شما فرستاده شد تا شما را از هول و عذاب قیامت بترساند؟ اى مردم متذکّر باشید و فراموش نکنید که خدا شما را پس از هلاک قوم نوح جانشین آن گروه کرد و در خلقت و نعمت شما بیفزود. پس اى قوم انواع نعمتهاى خدا را به یاد آرید، شاید که رستگار شوید، ۶۹
قوم هود گفتند آیا تو براى آن به سوى ما آمده اى که خدا را به یکتایى پرستیم و از بتهایى که پدران ما مىپرستیدند دورى کنیم؟ این کار را نخواهیم کرد اگر تو راست مىگویى هر عذابى که به جهت بتپرستى به ما وعده مىدهى زود به انجام رسان. ۷۰
هود گفت: در این صورت پلیدى و غضب خدا بر شما حتمى گردیده است، آیا با من که شما را به خدا مىخوانم مجادله مىکنید؟ و به اسمهاى بى مسمّایى که شما و پدران شما بر آن بتان نهاده اید با حقّ به خصومت برمى خیزید؟ و حال آنکه خدا در آن حقیقت و برهانى ننهاده است، پس بایستى در انتظار عذاب خدا باشید که من نیز بر شما آن را انتظار دارم، ۷۱
موقع عذاب که رسید، هود و پیروانش را به رحمت خود از عذاب رهانیدیم؛ و آنان که آیات ما را تکذیب کردند و ایمان نیاوردند همه را هلاک گردانیدیم. ۷۲
تفسیر
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً منظور از (اخا) برادر عشیره و قبیلهاى است نه برادر دینى.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَهٍ به سفاهت نسبت دادن عقل در انظار، قبیحتر از نسبت گمراهى و ضلالت است ازاینرو قومش او را به سفاهت متّهم کردند.
وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَهٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ ذکر کلمه (امین) از این روست که گویا او به امانت دارى در بین آنها معروف بود و لذا متوسّل به آن گشتند.
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَهً هود ضمن اینکه نعمتهاى خدا را بر آنها یاد آورى کرد نقمتهاى خدا را بر قوم نوح نیز متذکّر گردید تا به بهترین وجه آنها را از زوال نعمتها بترساند.
فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ نعمتهاى خداوند را به یاد آورید، تعمیم بعد از تخصیص، از جهت تأکید است.
لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ از امام صادق علیه السّلام[۱] است که فرمود:
آیا مىدانى نعمتهاى خدا چیست؟ گفته شد: نه، فرمود:
بزرگترین نعمتهاى خدا بر خلقش همان ولایت ماست. یعنى باشد که با ولایت رستگار شوید.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ براى غایت سفاهتشان مقلّدات پدرانشان را، علوم قطعى قرار دادند.
لذا با آنچه که ذکر شد، مبارزه طلبى نمودند.
قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ یعنى از جانب پروردگارتان عذابى بر شما واقع شده، لفظ (قد) و فعل ماضى آورد تا اشاره به حتمى بودن تحقّق آن باشد، یا اشاره به این باشد که آنچه که آنها داراى آن مىباشند از سفاهت و گمراهى و مجادله با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم عذابى دردناک است امّا از آنجا که قواى مدرکه خود را تخدیر کرده اند درد آن را حس نمىکنند.
وَ غَضَبٌ غضب را تأخیر انداخت با اینکه آن به تقدیم سزاوارتر است چون ذاتا و شرعا مقدّم است، زیرا غضب ظاهر نمىشود. مگر با عذاب که مسبّب از غضب است، پس عذاب از جهت ظهورش جلوتر از غضب است.
أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ بدان که لفظ اسم، چیزى است که بر چیز دیگر (مسمّى) دلالت کند به نحوى که خود آن لفظ در حین دلالت بر مسمّى منظور و مقصود نباشد، و در مورد آن لفظ (اسم است، مفرد است … فاعل است یا مفعول و …) حکمى نکنیم.
اعمّ از اینکه آن دالّ لفظ باشد یا نقش، یا مفهوم ذهنى، یا ذات خارجى مانند لفظ (زید) که اسم ذات معیّن مخصوصى است، آنگاه که در بیان (زید آمد) بخواهیم بر آن ذات دلالت بکند به این اعتبار خود لفظ مورد نظر نیست، بلکه نظر و قصد شخص زید است به نحوى که لفظ مورد غفلت قرار مىگیرد.
و به این اعتبار آن لفظ اسم ذات است و به هیچ حکمى از احکام در مورد آن صادق نیست و آنگاه که این لفظ از جهت خودش اعتبار شود با قطع نظر از اعتبار دلالتش بر مسمّى بلکه از آن جهت که آن لفظى است مرکّب از سه حرف که حرف اوّل متحرّک و حرف وسط ساکن است در این هنگام لفظ (زید) مورد حکم و مورد نظر واقع مىشود و در این صورت نام لفظ و موضوع و اسم در مقابل فعل بر آن نهاده مىشود.
و این دو اعتبار (لفظ اسم و مسمّى) همانطور که براى الفاظى که بر معانى دلالت مىکند براى اسمهاى لفظى، ثابت است براى هر چیزى که بر غیر آن از ذاتها دلالت بکند نیز ثابت است سپس بدان که جمیع اشیاء از ذوات نورى ملکى، و ظلمانى طبیعى و شیطانى آثار صنع خداى تعالى است و دلالتکننده بر وحدت و علم و قدرت و مظاهر جود و لطف و قهر خداى تعالى مىباشند، و آن اشیاء به این اعتبار اسماء خداست نه مسمّیات و هیچ حکمى و اسمى و رسمى براى مسمّیات نیست، و آن اسماء به این اعتبار قضاى خداوند مىباشند، و راضى بودن به آن واجب، و عبادت آن، عبادت خدا و محبّت آن نسبت به خداست.
زیرا که به این اعتبار خود آن اسماء منظور و مقصود نیستند، و اگر خود آنها مورد نظر و محکوم علیه و مسمّیات به اسماء مخصوص خود قرار داده شود به این اعتبار مقابل خدا و خداهاى دوّم مىشوند دیگر دلالتکننده ذات و علم و قدرت خدا نمىشوند، بلکه در این هنگام مدلولات و مسمّیات و مقضیّات مىشوند، و نظر به آنها و عبادت آنها و راضى شدن به آنها کفر و شرک به حساب مىآید، و کسى که به این موارد نظر داشته باشد مورد مذمّت و ملامت خداوند قرار مىگیرد و به همین اعتبار وارد شده است که راضى شدن به کفر، کفر است.
سپس بدان که انسان مادام از خانه نفسش خارج نشده است و به رسول سینه اش هجرت نکرده باشد و با کمک ولىّ امرش به پیامبر قلبش توجّه نداشته باشد، ممکن نیست که بتواند نظر به اشیاء بکند، از آن جهت که آنها دلالت کننده بر ذات خداى تعالى باشد، بلکه در وجود نمىبیند مگر اشیاء متکثّر که مقابل وحدت است که مستقل و مدلول و مسمّیات هستند، اگر چه به حسب واقع و نفس الامر متعلّقات و وابستگى هاى صرف بوده، استقلال ندارند و اصلا حکمى براى آنها نیست. و لیکن در نظر کسى که در خانه نفسش و شهر طبعش وطن گرفته باشد آن اسماء شأنى الهى ندارند، بلکه با شأن الهى مباینت داشته، خود مستقلّ بوده و وابستگى به ذات الهى ندارد و بر چیزى غیر از خود (فرا خود) دلالتى ندارد.
لیکن انسان به خروج از این خانه و حجّ خانه خدا (قلب) و طواف آن بلکه مقیم شدن در آنجا مأمور و موظّف است به رسیدن به پروردگارش و حضور در نزد اوست.
امّا خروج از این خانه نفس ممکن نیست، مگر با کمک یارى دهنده خارجى و رفاقت رفیق بشرى (مرشد یا راهنماى روحانى) و کسى که در خانه نفسش ممکن است هر چیزى که معاون او فرض شود و یارى دهنده او باشد در نظر او جز محکوم علیه و مستقل چیزى نیست و مسمّایى که دلالت بر خدا کند و اسم اللّه باشد، وجود ندارد.
لذا خداى تعالى معاونى و کمکى براى او قرار داده است که او را در خروج از نفسش کمک کند، و امر کرده است که از آن معاون و کمک کننده پیروى شود، و براى انسان حجّت و دلیلى نصب کرده است که بر جواز نظر کردن به آن معاون و اخذ دستورات از او و تضرّع نزد او دلالت مىکند، اگر چه در نظرش مسمّى و محکوم علیه و مستقلّ باشد (زیرا چنین شخصى در واقع به باطن آن معاون و راهنما توجّه دارد که الهى است نه به جسمانیّت او).
پس مطاع و متبوع و معبود بودن معاون خارجى عبادت طاعت است (یعنى اطاعت از دستورات الهى او براى پرستش خداى تعالى) با اینکه او دوّم (خلیفه) براى خدا و مقابل، و مسمّى، و محکوم علیه در نظر او است از چیزهایى است که خداوند در مورد او حجّت و سلطان و برهان نازل فرموده است، و کسى که داراى چنین بینشى است، مذموم و ملوم و کافر یا مشرک نیست (زیرا او را مىبیند نه خود خدا)؛ وقتى این را دانستى پس معنى چنین مىشود:
شایسته نیست که شما با رسول در تصحیح اسمائى که حکمى براى آنها نیست و مسمّیات که مستقل نیستند بلکه متعلّقات محض و رابطه هاى محض هستند مجادله کنید؛ زیرا شما و پدرانتان آنها را مسمّیات قرار داده اید، چون شما در روستاهاى نفسهایتان توقّف کردهاید در حالى که خداوند براى آن گفتههاى شما حجّت و دلیلى نفرستاده است.
ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ همراه آن یا در آن یا به سبب آن سلطنت یا حجّت و برهان نفرستاده است تا به این حجّت آن اسماء مسمّى تلقّى گردند و سرزنش از شما برداشته شود و با توجّه به حجّت و دلیل شرک شما به وجهى به توحید مبدّل شود.
فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ یعنى منتظر امر خدا در حقّ خودتان باشید و من هم با شما به انتظار مىمانم.
فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنَّا او و کسانى را که ایمان آوردند با رحمت خود نجات دادیم مقیّد کردن رحمت به خدا (منّا) براى آگاهاندن مردم است به اینکه نظر به عمل خویش و اتّکاى بدان بر هیچ کس جائز نیست؛ زیرا که عمل جز آماده کردن قابل براى قبول (رحمت) فایده دیگرى ندارد و فعل فاعل مسبّب از این رحمت نیست چنانکه بارها این مطلب را گذراندیم.
وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و آنان که تکذیب کردند از جهت تکلیف همه را هلاک کردیم.
وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ و آنها از جهت تکوین ایمان نداشتند.
یا اینکه این دو عامّ یا خاصّ هستند به یک معنى و دوّمى تاکید براى اوّلى است، و معنى قطع دابر، درماندگى و استیصال و باقى نماندن نسل براى آنهاست.
در اخبار وارد شده است که هود علیه السّلام و صالح علیه السّلام و شعیب علیه السّلام و اسماعیل علیه السّلام و پیامبر ما صلّى اللّه علیه و آله به عربى تکلّم مىکردند.
_____________________________________
[۱] تفسیر الصّافى ۲: ص ۲۱۱- الکافى ۱: ص ۲۱۷/ ح ۳- تفسیر البرهان ۲: ص ۲۳ ح۶
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۵