تفسیر بیان السعادة-الأعراف

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الاعراف ۴۹ تا ۵۹

[سوره الأعراف (۷): آیات ۴۹ تا ۵۳]

أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَهٍ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۴۹)

وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ (۵۰)

الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۵۱)

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲)

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۵۳)

ترجمه:

آیا مقام آن گروه از مؤمنان را که سوگند یاد مى‏کردید که خدا آنان را مشمول عنایت و رحمت خود نمى‏گرداند، مى‏بینید؟ به همانها امروز خطاب شود که بى ‏هیچ خوف و اندیشه و بى‏ هیچ گونه حزن و اندوه در بهشت داخل شوید ۴۹

و اهل دوزخ، بهشتیان را آواز کنند که ما را از آبهاى گوارا و از نعمتهاى بهشتى‏که خدا روزى شما کرده است بهره‏مند سازید. آنها پاسخ دهند که خدا این آب و طعام را بر کافران حرام کرده است. ۵۰

آنان که دین خدا را به افسوس و بازیچه گرفته، متاع حیات دنیا آنها را فریفت و غافل کرد، امروز هم ما آنها را به رحمت در نظر نمى‏آوریم چنانکه آنان دیدار این چنین روزى را به خاطر نمى‏آوردند. و آیات ما را، راجع به قیامت انکار کردند. ۵۱

و ما بر آن مردمان کتابى فرستادیم که در آن هر چیز را بر اساس دانش براى هدایت آن گروه که ایمان مى‏آوردند تفصیل دادیم، ۵۲

کافران که به آیات خدا و قیامت ایمان نمى‏آوردند در انتظار چیستند؟مگر آنکه تأویل آیات و مال احوال آنها (هنگام مرگ و ظهور در قیامت) به آنان برسد. و آن روز که تأویل آیات و عاقبت کار را مشاهده کنند، با پشیمانى خواهند گفت: افسوس که رسولان خدا با روشن‏ترین برهان، حقّ را براى ما بیان کردند (کاش مخالفت نمى‏کردیم) یا امروز کسى به شفاعت ما بر مى‏خاست و بار دیگر به دنیا بر مى‏گشتیم که غیر از این اعمال زشت به اعمال صالحى مى‏پرداختیم در آن هنگام کافران خود را سخت در زیان مى‏بینند و امور مربوط به آخرت را که در دنیا دروغ مى‏انگاشتند همه درست و ارزشهاى راست‏نماى دنیا را نابود شده مى‏نگرند. ۵۳

تفسیر

أَ هؤُلاءِ اشاره به یاران آنان است که در اعراف با آنها هستند و آرزوى داخل شدن در بهشت را دارند امّا چون گناهان آنان با کردار نیکشان آمیخته شده است، هنوز وارد بهشت نشده ‏اند.

الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ‏ آنانى که در دنیا درباره ‏شان سوگند یاد مى‏کردید.

لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَهٍ که به آنها رحمت خدا نمى‏رسد، این سخن را از باب سرزنش و شماتت گفتند، سپس خطاب را از اصحاب آتش به اصحاب خودشان که در اعراف با آنها بودند برمى‏گرداندند و براى آنکه حسرت دوزخیان را زیاد کنند به اصحاب خود گفتند:

ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ‏ وارد بهشت شوید که هیچ خوفى بر شما نیست و محزون نخواهید شد.

و با آنچه که ذکر کردیم جمع بین جمیع آنچه که در اخبار در بیان اعراف، اصحاب اعراف و کیفیت وقوف آنان بر اعراف وارد شده است با کثرت اختلاف بین آن اخبار ممکن مى‏شود.

وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ‏ و اهل آتش بهشتیان را ندا کنند که از آبهاى گوارا و آنچه خداوند به شما روزى داده است ما را بهره‏مند سازید.

ندا کردن بدان جهت است که بین آن دو دسته جایى است که مانع رسیدن به همدیگرند، نه مانع از دیدن همدیگر، تا وقتى‏ که خدا بخواهد.

قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ‏ بهشتیان گفتند:

خداوند آن دو (آب و خوراک) را به کافرین حرام کرده است، کافران یعنى کسانى که آن جهت قلبشان را که راه به سوى خدا دارد، پوشیده‏ اند.

الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ‏ آنهایى که دین را از صاحب دین گرفته ‏اند یعنى اسلامى که از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با بیعت و میثاق گرفته‏ اند، یا آنها که صورت اسلام را به خود بسته و آن را به خود نسبت داده ‏اند ولى بدون این که از صاحب آن گرفته باشند، و بدون این که بر شرایع آن آگاهى داشته باشند.

از روى سر گرمى و بازى یعنى بدون این که غایتى داشته باشند یا این که هدف نفسانى و خیالى دارند که مربوط به دنیاشان مى‏باشد.

زیرا که آنها، راه را به سوى خدا بستند، و استعداد این که به واسطه اسلام به سوى راه کشانده شوند باطل ساختند، پس براى اسلامشان یا نسبت دادن خودشان به اسلام غایتى وجود ندارد جز غایاتى راجع به امور دنیائیشان که تصوّر کرده ‏اند.

لذا خداى تعالى فرمود:

لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا زندگى دنیوى آنها را فریب داد، زیرا دینشان نتیجه لهو و لعب است.

فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ‏ یعنى به آنها التفات و توجّه نمى‏کنیم، و این گفتار طبق طریقه مخاطبات و محاورات آنان است چون‏ مى‏گویند فلانى ما را فراموش کرد، منظورشان این است که التفات و توجّه به سوى ما ندارد و ما را با هدیّه و عطیّه ‏اى یادآورى نمى‏کند.

کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ‏ آنچه را که بوده ‏اند فراموش کردند. بدانسان که آنها دیدار چنین روزى را از یاد بردند و آیات ما را دروغ انگاشتند.

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ‏ در حالى که کتاب نبوّت بر آنها آوردیم.

فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ‏ و آن را بر اساس علم براى هدایت آنان تفصیل دادیم این عبارت متعلق به (جئنا) یا به (فصّلناه) یا به هر دو است بنابراین که (جئنا) را به مثل معنى وارد کردن (مجى‏ء) و (فصّلنا) را به معنى و تفصیل بگیریم، یعنى وارد کردیم ما او را بر علمشان به حقیقت کتاب یا رسول، یا این که حال است از فاعل (جئنا) یا (فصّلنا) یا از مفعول (جئناهم یا از (کتاب).

هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏ یعنى گروهى که با ایمان عامّ ایمان آوردند، چون توجّه به وجهه قلب داشته و آماده قبول ولایت تکلیفى شده ‏اند، یا به سبب ایمان خاصّ مؤمن شده‏ اند زیرا که آنها بر طریق هستند، و کتاب نبوّت که کتاب تدوینى صورت آن است راهشان را روشن کرده، و در نتیجه به سیر خود سرعت مى‏ بخشند.

ممکن است مقصود از (کتاب فصّلنا) مکتوب واجب بزرگى باشد که عبارت از ولایت است که آن غایت نبوّت است.

زیرا که جمیع نبوّت‏ها و کتب تدوینى براى آگاه کردن خلق بر ولایت است و آماده کردن مردم براى قبول ولایت است، لذا آن را مفرد نکره آورد تا اشاره به عظمت و بزرگى آن بکند.

هَلْ یَنْظُرُونَ‏ یعنى منتظر نمى‏شوند.

إِلَّا تَأْوِیلَهُ‏ آنچه که کتاب به آن بر مى‏گردد، یا اینکه مقصود تأویل ما و باز گشت دادن ما آن کتاب را به حقّش مى‏باشد که همان مقام ولایت است و ولایت روح و اصل و مرجع کتاب است.

یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ‏ ضمیر مفعول به (دینهم) یا به‏ (لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا) یا به‏ (بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ) یا به (تأویله) بر مى‏گردد، و مآل همه این‏ها یکى است و معنى آن این است کسانى که حقیقت دین یا کتاب را فراموش کردند یا آن را عالما عامدا با شعور و آگاهى ترک کردند.

زیرا که نسیان گاهى به معناى ترک استعمال مى‏شود یا کسانى که از حقیقت دین بعد از شعور و یاد آورى آن غفلت کردند یا اینکه احساس نکردند و یادآور نشدند، چون حقیقت دین براى آنها معلوم و مشهود بود، و بعد از تنزّل انسان به این بیان فراموش گشت، و جمیع شرایع و عبادات و ریاضات براى این است که آنچه را که از حقیقت دین فراموش کرده‏ اند یادآور شوند، و آنان جهت اغراض دنیوى صورت دین را بر گرفتند.

مِنْ قَبْلُ‏ یعنى قبل از آوردن تأویل از باب حسرت و اقرار به حقیقت آن.

قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِ‏ یعنى فرستادگان پروردگار ما حقّ را آوردند، یا ولایت را که آن حقّ است، یا رسالت حقّ را آوردند درحالى‏که ما از آن اعراض نمودیم و بر نفسهاى خود ظلم کردیم.

فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ آیا امروز براى ما شفیعانى هستند؟

فَیَشْفَعُوا لَنا تا براى ما نزد ربّ الولایه (پروردگار ولائى) شفاعت کنند، که او ولىّ امر ماست، یا نزد ربّ الارباب شفاعت کنند.

أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ بدین گونه که دینشان را که بزرگترین بضاعت آنهاست در اعراض فانى صرف مى‏کنند.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ‏ و شریکان خدا و شفاعت شریک نزد خدا از قبیل بتها و ستارگان و سران گمراهى، موجب گمراهى آنان مى‏شود.

مقصود گوساله سامرى است، و وجه گم شدن و نابودى آنها این است که آنان به مفتریات خودشان از جهت حدود و تعیّناتشان نگاه مى‏کنند.

چون اینان مالهاى برخاسته از هواهاى نفسانى خویش را شریکان خدا قرار داده بودند، و در آن روز هر چیزى از جهت حدود از باب این که مسمّى است فانى مى‏شود، زیرا که تعیّنات و حدود در حین ظهور ولایت که وحدت حقّه ظلّى است چنانکه گذشت فانى و نابود مى‏شوند.

 

 

ترجمه و تفسیر آیات ۵۶- ۵۴

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۵۴)

ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۵۵)

وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶)

 

ترجمه:

پروردگار شما خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید آنگاه بر عرش مستقر گردید، روز را به پرده شب در پوشاند که با شتاب در پى آن پوید، و خورشید و ماه و ستارگان به امر او مسخّر گردید. (اى بندگان) آگاه باشید که ملک آفرینش خاصّ خداست و فرمان نافذ از اوست که بلند مرتبه و آفریننده جهانهاست، ۵۴

خدا را به تضرّع و زارى و به صداى آهسته بخوانید و بر خلق ستم مکنید که خدا هرگز ستمکاران را دوست نمى‏دارد، ۵۵

هرگز در زمین پس از آنکه کار آن به امر خدا نظم و اصلاح یافت به تباه‏کارى برنخیزید و خدا را هم از روى ترس و هم به امید بخوانید که البتّه رحمت او به نیکوکاران نزدیک است. ۵۶

تفسیر

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ‏ بدان که فعل خداى تعالى مقیّد به زمان نمى‏شود، و در این مورد گفته‏ اند: افعالى که به خدا نسبت داده مى‏شود از زمان منسلخ است.

زیرا همان‏طور که ذات محیط به سبب زمان محاط قرار نمى‏گیرد فعل او نیز مورد احاطه زمان واقع نمى‏شود، و اینکه ایّام خدا محیط به ایّام زمان است، و مقادیر ایّام خدا بر حسب تفاوت مراتب فعلش متفاوت است، پس گاهى به هزار سال اندازه گیرى مى‏شود و گاهى به پنجاه هزار سال، سماوات نیز در عرف اهل اللّه عبارت از عوالم ارواح است که از مادّه و اندازه مجرّد است.

و زمین عبارت از عوالم اشباح است چه مادّى باشد یا مجرّد از مادّه، مانند عالم مثال، و از همین قبیل است سماوات عالم طبع، چون آنها متعلّق به مادّه و داراى اندازه هستند.

امّا مراتب ممکنات که مخلوقات خداوند هستند و در آن آسمانها و زمین محقّق مى‏شوند از جهتى شش مرتبه و از جهتى سه مرتبه است که بر حسب نزول و صعود شش مرتبه مى‏شود و آن مرتبه مقرّبین عاشقان است که به عبادت ایستاده و به هیچ طرف نظر نمى‏کنند، و مرتبه صف بستگان است، و از هر دو صنف تعبیر به عقول طولى و عقول عرضى مى‏شود که در لسان حکماى فارسى ارباب انواع نام دارد، و مرتبه تدبیرکنندگان امر، و مرتبه رکوع و سجودکنندگان، و مرتبه اندازه گرفته‏ شده‏ها که از مادّه مجرّداند، و مرتبه مادّیات و خلقت آسمانها و زمین، و تمامیّت آسمانها و زمین در آن مراتب شش‏گانه است.

و اگر مقصود از آسمانها و زمین، آسمانهاى عالم طبع و زمین آن باشد، پس خلقت آنها به وجود طبیعى‏شان اگر چه در عالم طبع است، ولى وجود علمى آن در مراتب عالیه و برتر موجود است، و این همان شش روز ربوبى است که آنها و زمین در آن مدّت خلق شده است.

آن مراتب شش‏گانه همراه با مشیّت که به وجهى عرش رحمان و به وجهى کرسى است از جهت قوس نزولى، هفت مرتبه مى‏شود، و به اعتبار قوس صعود دو برابر مى‏شود، و این همان سبع مثانى است که خداوند انحصارا به محمّد صلّى اللّه علیه و آله داده است ۷ مرتبه نزول و ۷ مرتبه صعود.

و از آنجا که حصول به این مراتب چه از نظر نزولى و چه از نظر صعودى منحصر در ائمّه علیهم السّلام مى‏باشد، زیرا فقط آنان به این مراتب متحقّق شده ‏اند و اگر کسان دیگرى نیز به این مراتب رسیده باشند به واسطه آنان رسیده ‏اند.

لذا فرمودند: ما (سبع المثانى) هستیم که خداوند منحصرا آن را به محمّد صلّى اللّه علیه و آله بخشید (و سپس از او به ما رسیده است) و چون عرش رحمن که همان مشیّت خداست و آن حقّ مخلوق است، از آن اضافه اشراقیّه لا بشرط اخذ مى‏شود و به این اعتبار با جمیع اشیاء متّحد است.

بلکه حقیقت هر صاحب حقیقتى است، و از سوى دیگر به اعتبار اینکه وجودش اضافه است و بدون لا بشرط اخذ شده است جز با تحقّق یافتن جمیع چیزهایى که با آن اضافه مى‏شوند تحقّق پیدا نمى‏کند و تمام نمى‏شود مگر با تحقّق و تمامیّت آن چیزهایى که به آن اضافه و نسبت داده شده است. و لذا بعد از ذکر آفریدن آسمانها و زمین که عبارت از همه اشیاست فرمود:

ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ‏ سپس بر عرش مستقرّ گردید.

(ثمّ) حرف عطفى است که معنى تراخى (مهلت و درنگ) مى‏دهد، زیرا که استوا در عرف معنى جلوس و نشستن بر عرش است، و این تمام نمى‏شود مگر با تمامیّت عرش، و عرش تمام نمى‏شود مگر با تمامیّت آسمانها و زمین، لذا استوار را، به مساوى بودن دو طرف در بزرگى و کوچکى تفسیر کرده ‏اند.

و چون نسبت حقیقى مشیّت به اشیا داراى دو جهت است یکى جهت به مضاف و دیگرى جهت به مضاف الیه، و به اعتبار جهتش به مضاف، عرش نامیده مى‏شود.

لذا این اسم بر آن، وقتى اطلاق مى‏شود که به خدا نسبت داده شود (عرش اللّه) یا (مشیّت اللّه)، و به اعتبار جهت مشیّت به مضاف الیه، کرسى نامیده مى‏شود، لذا این اسم بر آن وقتى اطلاق مى‏شود که نسبت به اشیاء باشد.

(وسع کرسیّه السّماوات و الارض)، کرسى خدا به وسعت آسمانها و زمین گسترش پیدا کرده است و وارد شده است که جمیع اشیاء در کرسى است و کرسى در عرش است.

(کلیه اشیاء و آسمانها و زمین کرسى مى‏باشند و کرسى‏ جزئى از مشیّت است و مشیّت همان عرش است).

توجیه بودن کرسى در عرش این است که جهتى که منسوب به مضاف است محیط به جهتى است که منسوب به مضاف الیه مى‏باشد (یعنى عرش که منسوب به مضاف مى‏باشد بر کرسى که منسوب به مضاف الیه است احاطه دارد) گاهى عقل کلّ، عرش و نفس کلّ کرسى نامیده مى‏شود.

زیرا هر دو مظهر دو جهت مشیّت مى‏باشند.

و گاهى فلک محیط، عرش نامیده مى‏شود و فلک ستاره‏ دار کرسى زیرا این دو مظهر، خود مظهر عرش و کرسى مى‏باشند.[۱] یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى با شب زمان، روز زمان را مى‏پوشاند، با شب عالم طبع روز عالم ارواح را، با شب ملکوت سفلى روز ملکوت علیا را یا با شب طبع انسان، روز روحش، با شب جهلش روز علمش، با شب شهوات و غضبهایش روز رغبت‏ها و مرضاتش، با شب رذائلش روز خصائلش، با شب مرضهایش روز صحّت و تندرستى‏ اش، با شب ضعفش روز قوّت و قدرتش را مى‏پوشاند … و هکذا.

یَطْلُبُهُ‏ یعنى به دنبال آن مى‏رود، مانند کسى که طالب‏ آن باشد.

حَثِیثاً و در استعمال طلب و حثّ در آنجا دلالت بر تعمیم است، و مناسب این بود که بگوید:

(و یکشف النهار اللیل) «و روز، شب را مى‏شکافد و کنار مى‏زند» یا (یغشى النهار اللیل) «پرده روز را بر شب مى‏کشد» و لکن خداى تعالى چنین نگفت تا اشاره به اصالت روز و عرضى بودن شب بشود، و اگر چنین مى‏گفت موهم اصالت شب مى‏شد، و نیز اشاره به این مى‏شد که تقابل آن دو، تقابل بین دو امر وجودى است.

زیرا شب امرى نسبى و عارضى است و اصالت وجودى ندارد.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ‏ و خورشید و ماه و ستارگان به امر او مسخّر گردید.

(الشّمس) و (القمر) و (النّجوم) و (مسخّرات) با نصب خوانده شده، و با رفع آنها نیز خوانده شده است، پس آن عطف بر (السّماوات) است بنا بر قرائت نصب در آن، یا عطف بر (خلق) است به تقدیر (جعل) یا بر (یغشى) است به تقدیر (یجعل)، بنا بر قرائت رفع در آنها پس آن مبتدا و خبر است.

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ این قسمت آیه آن چیزى است که گذشت، لذا ادات تنبیه آورد.

زیرا وقتى که ذکر کرد که او خالق آسمانهاى ارواح و اراضى اشباح است و اینکه مسلّط و غالب و قاهر بر عرش است‏ که آن همه دو عالم امر و خلق است، اکنون تدبیرش را نسبت به عوالم، بیان مى‏کند که از جمله سبب پوشانیدن روز طبق حکمت بالغه ‏اش شب است که با این پوشانیدن تربیت موالید تمام مى‏شود و مخصوصا غایت آن موالید که عبارت از انسان است صورت مى‏گیرد.

زیرا که انسان با قالب و قلبش طالب کمال است و آن با مشاهده تضادّ شب و روز و به دنبال آمدن آن دو، به جمیع معانى است که براى آن دو ذکر شده است و به سبب تسخیر آفتاب و ماه و ستارگان است که با آفرینش آنها نظام عالم تمام مى‏شود و معاش بنى‏ آدم نظم پیدا مى‏کند … از ذکر این معانى مبدأ بودن براى عالم خلق و امر و مالک بودنش نسبت به دو عالم استفاده شد، پس بر آنچه که استفاده شد آگاه نمود و لازم آورد که دلالت بر مبدأ بودن و مالک بودن و منتهى بودن آن بکند، در حالى که اشاره به اختصاص مؤکّد نمود بدین نحو که ظرف را مقدّم کرد پس خود را به کثرت خیرات مدح نمود در حالى که آن را به ربوبیّت عالم تأکید نمود و فرمود:

تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ‏ سپس امر به دعا و تضرّع را فرع آن قرار داد زیرا کسى که داراى شأنى جز مخلوقیّت و مربوبیّت نمى‏باشد سزاوار نیست که از تعلّق و دعا و تضرّع نزد پروردگارش سر باز زند در حالى که او مالک کلّ و صاحب خیرات فراوان است، بدین سبب خداوند فرمود:

ادْعُوا رَبَّکُمْ‏ پروردگارتان را بخوانید گویا که فرمود:

هرگاه این‏چنین شدید پروردگارتان را بخوانید.

دعا در طلب ذات مدعوّ و در طلب چیزى دیگرى از او به کار مى‏رود آن چنان که گوئى آنچه که خوانده شده است عبارت از همان چیز است که خواستگاه اوست، و خود مدعوّ از باب مقدّمه خوانده شده است، و هرجا لفظ دعا به صورت مطلق آورده شود مطلوب ذات مدعوّ است نه امرى غیر از آن مگر اینکه قرینه ‏اى قائم شود که مطلوب غیر ذات اوست.

و آنچه که در اینجا مطلوب است ذات مدعوّ است گوئى که گفته است: او در تدبیر امور شما ناظر بر شما و نزد شما حاضر است و شما از آن غایب هستید، پس او را به خانه‏ هاى دلهایتان بخوانید تا نزد او حاضر شوید به اینکه از غیبت خودتان خارج شوید و آن بیانگر همان فکر و حضور است که صوفى‏ها گفته ‏اند.

تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً دو مصدر براى (ادعوا) هستند از غیر ماده فعل، زیرا که تضرّع و خفیه عبارت از دو نوع دعاست، یعنى دعائى که بر زبان ظاهر شود، و دعائى که به زبان ظاهر نشود، چون تضرّع ملازم ظهور بر زبان است، یا چیزى است که با صداى بلند خوانده مى‏شود یا با صداى آهسته، چه تضرّع کم اتّفاق مى‏افتد که از جهر و بلند کردن صدا خالى باشد.

و ممکن است به تقدیر مصدر باشد، یعنى دعاى تضرّع و خفیه، یا اینکه هر دو حال باشند به اینکه مصدر به معنى مشتق یا به تقدیر مضاف باشد یعنى صاحبان تضرّع، و بعید نیست که‏ گفته شود که مقصود از تضرّع دعاست با آگاهى به آن اعمّ از اینکه با زبان قالب باشد یا با زبان قلب، و مقصود از خفیه دعا به زبان حال و استعداد است، بدون آگاهى به آن.

زیرا که خفیه حقیقى آن است که دعاکننده به آن آگاه نباشد، و اگر امر و تکلیف به آن تعلّق بگیرد به اعتبار مقدّمات دعاست که با شعور و اختیار انجام مى‏گیرد و ممکن است گفته شود که مقصود از تضرّع دعا به لسان قالب است و مقصود از خفیه دعا به لسان قلب است با آگاهى و احساس به دعا در هر دو مورد، و این دو معنى همان است که در عرف صوفیان ذکر جلى و ذکر خفى نامیده مى‏شود.

إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ‏ به درستى که خداوند معتدین یعنى متکبّرین را که از دعا استنکاف دارند و از مرتبه و شأن و حدودشان تجاوز کرده‏ اند، دوست ندارد.

زیرا کسى از بندگان خدا، که خدا را نخوانده و دعا نکند از شأن عبودیّتش تجاوز کرده است.

یا اینکه مقصود از معتدین کسانى هستند که در دعا از حدّ دعا و شأن داعى از قبیل تضرّع و انکسار تجاوز کرده ‏اند، یا از حدّ وسط به‏ وسیله بلند کردن صدا در دعا تجاوز کرده‏ اند، یا از حدّ وسط بین ترک و اصرار تجاوز نموده‏ اند.

در روایت وارد شده است که مظلوم آن‏قدر بر ظالم نفرین مى‏کند تا اینکه خودش ظالم مى‏گردد.

وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ‏ بدان که انسان مادام که به حدّ رشد و تکلیف نرسیده شأن او شأن چهار پایان است که خواستهایش را بهر نحوى که اتّفاق بیفتد طلب مى‏کند، و همچنین است در رفع ناسازگاریها و او در این مرحله داراى امتثال و فرمانبرى نیست مگر نسبت به کسى که از او بر بدنش مى‏ترسد، و او داراى شأن و اصلاح در زمین عالم صغیر، و یا در زمین عالم کبیر نیست.

پس آنگاه که به حدّ بلوغ رسید و داراى عقل شد براى او شأنیّت امتثال امر و اصلاح در دو زمین عالم صغیر و کبیر فى‏ الجمله حاصل مى‏شود.

پس اگر توفیق یار او شد، و دعوت‏ کنندگان الهى با دعوت عامّ ظاهر، او را دعوت کردند، و او نیز از آنها قبول کرد و با بیعت عامّ نبوى مطیع آنها گشت و مسلمان شد شأنیّت اصلاح براى او کامل مى‏شود و فى‏ الجمله انقیاد و طاعت براى او حاصل مى‏گردد.

و اگر توفیق او رو به فزونى گذاشت و دعوت‏ کنندگان الهى با دعوت خاصّ باطنى او را دعوت کردند، و او نیز از آنها قبول کرد و با بیعت خاصّ ولوى با آنها بیعت کرد و انقیاد و اطاعت براى او کامل گشت، در این صورت به ملکوت دعوت‏کننده ملحق شده و براى او حالت حضور حاصل مى‏شود، در نتیجه مصلح حقیقى در هر دو عالم خواهد بود. یا اینکه درخواست ملحق شدن مى‏کند و در این مرحله شأن او دعا کردن و تضرّع و پناه بردن به او در مقام و موقع غیبت اوست تا اینکه به‏ او ملحق شود، خود کلّا مصلح حقیقى مى‏گردد.

و اگر بعد از حصول عقل و شأنیّت اصلاح، خدا او را خوار گردانید و اسلام را طلب نکرد، یا طلب کرد و داخل در آن شد و ایمان را طلب نکرد، یا آن را نیز طلب کرد و داخل در آن شد ولى پروردگارش را نخواند و دعا نکرد و ملحق شدن به ملکوت او را طلب ننمود، چنین شخصى در هر دو عالم مفسد است، پس گویا که گفته است: بخوانید پروردگارتان را و دعا را ترک نکنید تا بر اثر ترک آن در زمین فساد کرده باشید.

بَعْدَ إِصْلاحِها بعد از این به امر خدا کار آن اصلاح پذیرفت این اصلاح بالقوّه به جهت حصول عقل، یا بالفعل به سبب اسلام و ایمان مى‏باشد و همچنین است در بقیّه اقسام آن، پس قول خدا (در زمین فساد نکنید) از قبیل اقامه مسبّب جاى سبب است، گویا که گفته است: دعا و پناه بردن به خدا تضرّع را ترک نکنید که نتیجه ترک تضرّع فساد کردن در دو زمین (زمین عالم صغیر و عالم کبیر) است بعد از شأنیّت اصلاح یا بعد از فعلیّت اصلاح آن دو.

و چون این دعا غایت هر عبادت و طاعت است آن را با ذکر جهتى از جهات دیگر دعا تکرار کرد و فرمود:

وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً خوفا و طمعا هر دو مصدرند یا هر دو حال هستند چنانکه گذشت و معنى آن این است: ترس از فراق او و عدم اجابت او، و طمع در لقاى او و اجابت او، و سایر وجوه محتمل به همین معنى بر مى‏گردد.

یا اینکه آن وجوه ضعیف است به سبب مقام دعوت ربّ، مانند خوف از خشم خدا، و ترس از عقاب او، ترس از ردّ او، و ترس از عدل او، ترس از خوار شدن در مقابل او و بالاخره ترس در مقابل جلال و جبروت او.

زیرا کسى که در حضور پادشاهان، جلال و عظمت آنها را احساس کند در خود احساس ترس و هیبت مى‏کند بدون اینکه سبب آن هیبت را حس کند.

آوردن کلمه طمع اشاره به این است که انسان باید مترقّب و منتظر لقاى ربّ و رحمت او باشد، بدون اینکه توجّه داشته باشد که اسباب آن از جانب خودش یا از جانب خدا حاصل شده است، که فعل خدا به اسباب منوط نمى‏شود.

زیرا که طمع عبارت از انتظار و چشم داشت به حصول شى‏ء است، بدون تهیّه دیدن سببى براى حصول آن به خلاف رجاء (که رجا انتظار حصول شى‏ء مى‏باشد با در نظر گرفتن وسیله و سبب).

چون کلمه طمع همراه با خوف در آیه ذکر شده است، این توهّم را پیش مى‏آورد که جانب رجا، ترجیح دارد در حالى که طمع منوط به سببى و شرطى نیست و نسبت رحمت به همه بر حسب قابلیت مساوى است، چنانکه بر حسب فاعلیّت چنین است، خداى تعالى این توهّم را رفع نمود و فرمود:

إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ‏ همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است تا اینکه علّت خوف و طمع‏ مشخّص باشد یعنى اینکه رحمت خدا از جهت فاعل (خدا) اگر چه نسبت به همه مساوى است و موقوف بر سبب و شرطى نیست ولى نسبت آن از جهت قابل (انسان) متفاوت است.

پس غیر نیکوکار باید بترسد و متّکى به عمومیّت رحمت خدا و تساوى نسبت آن به همه نباشد، و نیکوکار طمع ورزد و در طلب لقاى او جدیّت کند، و مذکّر آوردن (قریب) به سبب تأویل رحمت به رحم، یا از باب تشبیه آن به فعیل به معنى مفعول است.

 

 

ترجمه و تفسیر آیات ۵۹- ۵۷

وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۵۷)

وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (۵۸)

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۵۹)

ترجمه:

و او خدایى است که بادها را به مژده باران رحمت خویش در پیش فرستد تا چون ابرها بارهاى سنگین را بردارند ما آن را به شهر و دیارى که از بى ‏آبى مرده است برانیم و بدان سبب باران فروفرستیم تا هر گونه ثمره و حاصل از آن برآریم‏ هم این‏گونه (که گیاه را از زمین مرده مى‏رویانیم) مردگان را هم از خاک برانگیزیم، باشد که شما متذکّر گردید. ۵۷

زمین پاک را گیاه به اذن خدا نیکو برآید و زمین ناپاک (شوره ‏زار) جز گیاه اندک و کم ‏ثمره بیرون نیاورد. این‏گونه ما آیات قدرت را براى هر قومى که شکر خدا بجاى آرند شرح مى‏دهیم، ۵۸

نوح را که براى بیان توحید به سوى قومش فرستادیم گفت اى قوم خداى یکتا را بپرستید که جز او شما را خدائى نیست که من بر شما سخت از عذاب بزرگ قیامت مى‏ترسم. ۵۹

 

 

 

تفسیر

وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً نشرا با نون، و بشرا با باء خوانده شده است که جمع نشور و بشیر باشد، و در اصل با دو ضمّه بشرا بوده و به جهت تخفیف با اسکان عین الفعل بشر خوانده شده است.

و با فتح نیز مانند نصر که مصدر باشد خوانده شده است، و آن عطف است بر قول خدا إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ‏ براى بیان اعاده به طریق تمثیل است چنانکه اوّلى براى بیان ابداء (آفرینش) و دوّمى براى تدبیر است‏[۲].

بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ‏ در اینجا منظور از رحمت، باران است زیرا باران، در عرف رحمت نامیده مى‏شود، و تعمیم ریاح و رحمت بر کسى مخفى نیست اگر چه این تمثیل به حسب ظاهر صورت نازله رحمت کلّى مى‏باشد.

حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ‏ تا اینکه ابرها بارهاى سنگین آب را بردارند و آن را پخش کنند.

و جمع آوردن وصف (کلمه ثقال) و مفرد آوردن ضمیر در سُقْناهُ‏ به اعتبار معنى جنس و لفظ آن است.

لِبَلَدٍ مَیِّتٍ‏ سوى آن بلد (شهر یا سرزمین) یا براى آبیارى آن، یا براى زنده کردن آن شهر مرده.

فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ به وسیله ابر آب فروفرستادیم، و اگر ضمیر (ه) در کلمه (به) به (بلد) برگردد، باء به معنى (فى) مى‏باشد و معنى جمله چنین مى‏شود در آن شهر باران فروفرستادیم.

فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ‏ به وسیله آب، یا ابر، در سرزمینهاى مختلف انواع میوه‏ها را پدیدار کردیم.

کَذلِکَ‏ یعنى همان‏طور که مى‏بینید از نشر بادها و حمل ابرها و فرستادن آن به شهر مرده و زنده کردن آن شهر به سبب حصول میوه‏ها.

نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ مردگان را از حیات حیوانى یا از حیات حقیقى انسانى خارج مى‏سازیم و این خروج به وسیله نشر بادهاى مختلف و فرستادن باران رحمت، با آماده کردن بادهاى مختلف از قبیل استحاله‏ ها و انقلاب‏ها و انتقالات و بلاها و آزمایش‏ها، و تهییج و تحریک شهوت‏ها، و ایذاء حاصل از خشم‏ها، و وسوسه شیاطین جنّ و انس، و اذیّت آن کسانى که با آنها عهد و پیمان بستیم، طبق این گفته ‏ها:

وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذىً کَثِیراً[۳] تا از قبر طبیعت جمادى یا نفس نباتى یا نفس حیوانى کنده شود و به حیات انسانى زنده گردد، و در زمین وجودش همه ثمره ‏هاى الهى حاصل شود و بروز کند.

لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ‏ شاید به یاد آرید.

وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ‏ این گفته غایت ممثّل به آن، یا براى مثل یا تمثیل است چون از آیات قبل این گونه توهّم شده است که بیرون آمدن گیاه در هر شهر و کشورى مساوى است و مردگان نیز در کیفیّت احیاء و حالت حیات مساوى هستند، در این آیه تفاوت سرزمینها را یادآور مى‏شود، گویا که گفته باشد مساوى نیستند، بلکه شهر طیّب و پاکیزه گیاهش به اذن پروردگارش خارج مى‏شود، یعنى جمیع آنچه که ممکن است در آن بروید، مى‏روید این معنى بر حسب محاورات عرفى از کلام فوق استنباط مى‏شود مخصوصا با اضافه کردن نبات به ضمیر «ه» که به سرزمین پاک بر مى‏گردد که مشعر به عموم است، و با بقیّه‏ اى که مى‏فرماید:

وَ الَّذِی خَبُثَ‏ یعنى زمینهایى که نسبت به زمینهاى پاک و صالح از جهت شوره‏زار بودن ناپاک است، رویارو شده است، مفهوم مشخّص مى‏گردد.

لا یَخْرُجُ‏ که در آن زمین شوره‏زار گیاهى خارج‏ نمى‏شود إِلَّا نَکِداً مگر به مقدار اندک که نفع آن هیچ است.

کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ‏ یعنى شکرگزار نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى ما باشند، اگر آیات ما به صورت بادهاى مختلف و ابتلاها و نقمت‏ها باشد، زیرا گردانیدن این آیات براى کسى است که بداند آنها نعمت هستند، نه براى کسى است که آنها را نقمت ببیند و شکر نکند بلکه به سبب آن کفر بورزد، که البتّه کفر و کفران او هدف و غایت خدا نیست بلکه آن بالعرض بر فعل خداوند مترتّب مى‏شود.

(لازمه بذل نعمت شکر آن است، که غایت و هدف از نعمت است و کفر نعمت جنبه عرضى دارد و اصل نیست) نقل شده است که عمرو بن عاص به حسین بن على علیهما السّلام گفت:

چگونه است که ریش شما بیشتر از ریش ما است؟

پس امام این آیه را خواند. و امثال این تفسیر براى آیات دلالت مى‏کند بر اینکه جائز است آن را تعمیم داد به هر چیزى که ممکن است حقیقتا یا مجازا آیات بر آن صادق باشد.

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ‏ پس از آنکه آفرینش و تربیت و تدبیر و بازگشت را با تمثیل ذکر کرد ارسال رسل را یاد آورى نمود تا آن را همیشه به یاد داشته باشند و رسالت بشر را غریب نشمارند، و داستان آنها با ملّت‏هایشان و آنچه را که به آنها گفته، و آنچه که در حق اقرارکننده و منکر انجام گرفت همه را ذکر کرد تا براى مؤمنین دلدارى و براى منکرین تکذیب و تهدید باشد.

فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ‏ نوح علیه السّلام قومش را به توحید و عبادت خداى واحد امر کرد چنانکه آن کار همه انبیاست و فرمود:

إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏ من از عذاب روز بزرگ بر شما مى‏ترسم، بدین گونه که مى‏ترسم عبادت و توحید خدا را ترک کنید و به عذاب بزرگى گرفتار آیید.

________________________________________

[۱] از آنجا که فرموده‏اند:( قلب المؤمن عرش الرحمن) قلب مقام عرش یا مشیّت است و اعضا و جوارح در حکم زمین و اعمال و افکار و حالات و … در حکم سماوات و مجموعه این زمین و آسمان عالم صغیر در حکم کرسى است و در مقابل قلب که عرش مى‏باشد، محاط است و عرش محیط.

[۲] ( إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ) همانا پروردگار شما کسى است که آسمانها را خلق کرد) عبارت اوّل که براى ابداء( آفرینش) مى‏باشد و عبارت دوّم( هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً) براى تدبیر و به جریان انداختن امور است.

[۳] آل عمران( ۳) آیه ۱۸۶: و از کسانى که پیش از شما به آنان کتاب دادیم و نیز از کسانى که مشرک هستند سخنان ناروا و آزاردهنده بسیار خواهید شنید.

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=