شروط اشراف قوم قریش به حضرت رسول اکرم صل الله علیه وآله برای اسلام آوردن
شأن نزول:
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (۹۰)
أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً (۹۱)
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ قَبِیلاً (۹۲)
أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (۹۳)
ابن عباس گوید: گروهى از قریش: عتبه و شیبه- پسران ربیعه- و ابو سفیان و اسود بن مطلب و زمعه بن اسود و ولید بن مغیره و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیه و امیه بن خلف و عاص بن وائل و نبیه و منبه- پسران حجاج- و نضر بن حارث و ابو البخترى ابن هشام، نزد کعبه جمع شده، گفتند:
– محمد را احضار کنید و با او به گفتگو و جدل بپردازید.
به او پیام فرستادند که اشراف قوم جمع شده اند و مىخواهند با تو گفتگو کنند.
پیامبر خدا نزد آنها شتافت، بگمان اینکه آنها تغییر فکر داده اند. بخصوص که بهدایت آنها زیاد علاقه مند بود. گفتند:
– اى محمد، ما ناچاریم کارمان را با تو یکسره کنیم. تو نسبت بقومت کارى کردى که احدى نکرده است. بخدایان ما بد گفتى دین ما را باطل شناختى و در میان مردم سنگ تفرقه افکندى. اگر مال مى خواهى بتو مىدهیم. اگر طالب مقام هستى ترا بر کرسى سیادت و سرورى مى نشانیم و اگر بیمارى، طبیبان را فرا مى خوانیم تا بدرمان تو پردازند.
فرمود:
– هیچ یک از اینها نیست. خداوند مرا به رسالت، بسوى شما فرستاده و کتاب آسمانى را بر من نازل کرده است. اگر سخنم را بپذیرید، در دنیا و آخرت، از آن بهرهمند خواهید شد و اگر نپذیرید، صبر مىکنم، تا خداوند میان ما حکم کند.
گفتند:
– سرزمین ما از همه جا تنگتر و خشکتر است. از خدایت بخواه تا این کوهها را از مکه بردارد و رودهایى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را- مخصوصاً «قصى» که پیرى راستگو بود- زنده کند، تا از آنها سؤال کنیم که تو راست مىگویى یا دروغ.
فرمود:
– خدا مرا براى این کارها نفرستاده است.
گفتند:
– اگر این کارها را نمىکنى، از خدا بخواه که فرشته اى بفرستد تا ترا تصدیق کند و براى تو باغها و کاخها و گنجهایى از طلا خلق کند.
فرمود:
– من براى این کارها مبعوث نشده ام. خداوند مرا براى دعوت به دین توحید، فرستاده است. اگر بپذیرید، بسیار بجاست و اگر نپذیرید، خداوند میان من و شما حکم مىکند.
گفتند:
– بنا بر این آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدعى هستى که خدا هر چه بخواهد، مىکند.
فرمود:
– مرا در اینکار اختیارى نیست. اگر خداوند مصلحت بداند، انجام مىدهد.
یکى از آنها گفت:
– ما ایمان نمى آوریم، مگر اینکه خداوند و فرشتگان را بیاورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند.
پیامبر برخاست. پسر عمه اش عبد اللَّه بن امیه مخزومى نیز برخاسته، گفت:
– محمد، بخدا، من هرگز بتو ایمان نمى آورم، مگر اینکه نردبانى نصب کنى و در برابر من، به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بیاورى که ترا تصدیق کنند و کتابى همراه داشته باشى که گواه تو باشد.
ابو جهل گفت:
– او براى قبول هیچ یک از این پیشنهادها حاضر نیست. من با خداوند عهد مى کنم که هر گاه به سجده رفت، سنگى بر سرش بکوبم.
پیامبر بر اثر دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان با دلى افسرده، بازگشت. این آیات را خداوند، بهمین مناسبت نازل فرمود.
پرسش:
فرستادهاى که از جانب خداوند، بسوى پیامبر مىآید، فرشته است و از جنس پیامبر نیست. چه مانعى دارد که فرستاده خدا بسوى مردم نیز فرشته باشد و از جنس ایشان نباشد.
پاسخ:
پیامبر که صاحب معجزه است، کسى است که براى نبوت برگزیده شده و خوى فرشتگان پیدا کرده است. اما مردم دیگر داراى خوى فرشتگان نیستند، زیرا پیامبر فرشته را مىبیند ولى مردم او را نمىبینند. بدین ترتیب، او از جهتى شبیه فرشتگان و از جهتى شبیه مردم است و این خود مقام والایى است که نصیب هر کسى نمىشود.
علاوه بر این، پیامبر براى اثبات رسالت خود، نیازمند معجزه است. معجزه او دیدن فرشته وحى است. مردم هم براى اصلاح زندگى خود نیازمند پیامبر هستند.
ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الإسراء آیه ۹۰- ۱۱۱