تفسیر بیان السعادة-الإسراء

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الإسراء۷۱-۱۱۱

آیات ۸۱- ۷۱

[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۷۱ تا ۸۱]

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (۷۱) وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً (۷۲) وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً (۷۳) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (۷۴) إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (۷۵)

وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلِیلاً (۷۶) سُنَّهَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلاً (۷۷) أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً (۷۸) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (۷۹) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً (۸۰)

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (۸۱)

ترجمه:

(۱۷/ ۸۱- ۷۱)

اى رسول ما به یاد آر روزى را که ما هر گروهى از مردم را با پیشوایشان دعوت مى‏کنیم، پس هر کس که نامه‏ى عملش را به دست راست دهند آن‏ها نامه خود را قرائت کنند و کمترین ستمى به آن‏ها نخواهد شد،

هر کس در این جهان دنیا نابینا است در عالم آخرت نیز نابینا و گمراه‏تر خواهد بود،

نزدیک بود که ترا فریب داده و از آنچه به تو وحى کردیم غافل شوى و چیز دیگر بر ما فرابندى تا مشرکان ترا دوست خود گیرند،

و اگر ما ترا ثابت قدم نمى‏گردانیدیم نزدیک بود که به آن مشرکان اندک تمایل و اعتمادى پیدا کنى،

و در آن صورت (که بت‏پرستان اندک) توجّه مى‏کردى به تو جزاى این عمل را مى‏چشانیدیم و عذاب ترا در حیاه دنیا و در آخرت مضاعف مى‏گردانیدیم و آنگاه از قهر و خشم ما بر خود هیچ یاورى نمى ‏یافتى،

و نزدیک بود که کافران ترا در سرزمین سبک کرده و از آنجا به‏ مکر یا به قهر بیرون کنند در این صورت پس از اندک زمانى بیش زیست نمى‏ کردند،

ما آیین همه‏ى پیامبرانى که پیش از تو فرستادیم نیز همین قرار دادیم و این طریقه ما را تغییرپذیر نخواهى یافت،

نماز را وقت زوال آفتاب تا اوّل تاریکى شب به یاد آر و نماز صبح را نیز به جاى آر که آن به حقیقت مشهود نظر فرشتگان روز است،

و بعضى از شب بیدار و متهجّد و نماز شب خاصّ تو است باشد که خدایت به مقام محمود (شفاعت) مبعوث گرداند،

و اى رسول ما دایم دعا کن که بار الها مرا (همیشه به هرجا روم به مکّه یا مدینه یا عالم قبر و محشر) به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گرد آن و به من از جانب خود بصیرت و حجّت روشنى که دایم یار و مددکار باشد عطا فرما،

و (به امّت) بگو که (رسول) حقّ آمد و باطل را نابود ساخت که باطل خود لایق محو و نابودى (ابدى) است.

تفسیر

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏ امام کسى است که بر او اقتدا شده و از روش و سیره‏اش پیروى شود، و هم چنین اوامرش را امتثال نموده و از آثارش تبعیّت (متابعت) شود، اعمّ از این که حقّ باشد یا باطل؟

با حواس بشرى دیده شود یا نه؟

به حسب ظاهر امر کند یا باطن؟ اوامرش به زبان قال (گفتارى) باشد یا حال؟

بنابراین، تعریف هم شامل امام حقّ مى‏شود هم امام جور، چه آنان‏ که در دنیا ریاست دارند و چه آنانى که چنین ریاستى ندارند.

در این میان تعریف ارایه شده شامل همه‏ى رؤساى انتخابى و انتصابى (هر دو مى‏شود) بدون هر گونه تمییز و فرقى بین آن که مردم او را رییس قرار مى‏دهند بدون این که خودشان آگاه بر آن باشند (مانند: سلاطین، امرا و خلفاى جور یا ستارگان، بتها، شیاطین و هواها) و آن که خودش به (طور تحمیلى) ریاست را به خود مى‏ بندد.

در اخبار اشعار بر تعمیم هست اگر چه بعضى از اخبار امام را به امام حقّ در هر زمان تفسیر مى ‏کنند.

فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ‏ بدان که نفس انسانى داراى دو صفحه است صفحه‏ى سفلى و صفحه‏ى علیا، و صفحه‏ى سفلى به دست شیاطین و صفحه‏ى علیا به دست فرشتگان است.

پس هرگاه عمل عبد مبتنى بر اقتداى امام حقّ باشد مصدر آن عمل جهت علیاى نفس با کمک و امداد فرشتگان مى‏باشد، و صورت آن عمل از همان جهت به سوى خیال نازل مى‏شود که خیال در عالم صغیر مشابه عالم مثال در عالم کبیر است، سپس صورت آن عمل از طریق مدارک ظاهرى به سوى خیال صعود کرده و در همان جهتى که از آن صادر شده است ثابت مى‏ شود؛ و در نتیجه چون آن جهت داراى سایه‏ اى نورانى است (که آن کتابى است که در دست نویسنده‏ى حسنات مى‏ باشد).

پس صورت عمل را نویسنده‏ى حسنات به سان نوشته ‏اى ثبت‏ مى ‏کند که ثابت مانده و در صفحه‏ى دل نیز ثبات مى‏یابد، و مادامى‏که عبد کارى انجام نداده که آن را محو یا پاره کند، همه‏ى اعمال در آن جمع شده و تا روز قیامت مى‏ ماند، و در آن روز است که عمل خود را به صورت کتابى منشور حاکى از جمیع اعمال خیر و نیکوى خویش مى‏ یابد.

و هرگاه عمل عبد مبتنى بر اقتداى امام حقّ نباشد طبعا کردارش از جهت پیروى امام باطل که نوعا از قبیل مردم، شیاطین و هواهاى نفسانى مى ‏باشد صادر شده که مصدرش جهت سفلى نفس با اغفال و فریب شیاطین است، صورت چنین کردارى از آن جهت که به سوى خیال، سپس قواى محرکه تنزّل یافته و از آن به سوى اوهام (خیال واهمه) سقوط مى‏ کند و مى ‏رسد بر آن جایى که از آن صادر گردیده است و در همان‏جا ثابت مى‏ ماند.

و چون آن جهت داراى سایه‏ى ظلمانى است، پس جمیع کردارهاى بد به صورت کتابى در دست نویسنده‏ى سیّئات است، و تا زمانى که عملى صورت نداده که آن را تبدیل به خیر یا محو نماید و یا موجبات بخشیدگى را فراهم نماید تا روز قیامت در صفحه‏ى دل ثابت مى‏ماند و در آن روز به صورت کتابى منشور آن را یافته و مى‏فهمد که هیچ گناهى از قلم نیافتاده است و صغیر و کبیر همه را در بر دارد.

از این دو جهت به یمین و شمال تعبیر شده است براى این که انسان کتاب علیا را از جهت علیایش و کتاب سفلى را از جهت سفلى‏ اش دریافت مى‏کند، و از سوى دیگر کتاب علیاى انسان که سایه‏ى نورانى اوست به‏ چیزى وارد مى‏ شود که سایه‏ى آن است، و کتاب سفلى نیز به چیزى وارد مى‏شود که سایه آن مى‏ باشد، لذا کتاب را به یمین یا شمال او مى ‏دهند؛ هر کس که کتابش را از یمین (راست) بدهند از خوشحالى مى‏ گوید: این کتاب من است بخوانیدش، ولى هر کس که کتابش را از شمالش بدهند از حسرت و اندوه مى‏ گوید: اى کاش کتاب مرا نداده بودند.

فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا آنان که کتابشان را بر دست راستشان داده‏اند آن را مى‏خوانند (چون مى‏بینند و کور نیستند) و چیزى را که مایه‏ى شرمندگى و خجالت باشد نمى‏یابند و به اندازه‏ى فتیلى (آن نخ مفتول باریکى که در شکاف هسته است) مورد ستم قرار نمى‏ گیرند، مقصود این که از پاداشهاى ایشان چیزى کاسته نمى‏ شود.

وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى‏ هر کس در این دنیا کور باشد پس در آخرت نیز کور است، مقصود از کورى نداشتن چشم نیست، بلکه نداشتن بصیرت از شناخت آخرت و راه آن است؛ پس چه بسا کسانى که از ناحیه‏ى چشم کورند ولى امور آخرت را با بصیرت مى‏بینند، و چه بسا چشم‏دارانى که نسبت بر امور آخرت کورند.

بصیرت باطنى به سبب شناختن امام علیه السّلام از قوّه به فعل مى‏رسد و کورى (باطنى) نیز با انکار او فعلیّت مى‏ یابد.

و اگر کسى نه منکر امام علیه السّلام باشد و نه عارف او بصیرت و کورى (باطنى) اش فعلیّت نیافته و در همان بالقوّه باقى مى‏ماند، چنین شخصى‏ اگر چه در حکم شخص کور است لیکن امید بر بصیرتش در آخرت هست هم چنان که این ترس نیز وجود دارد که کورى بر وى عارض گردد.

وَ أَضَلُّ سَبِیلًا در آخرت از دنیا گمراه ‏ترند، یا در آخرت از کسانى که در دنیا راه را گم کرده بودند گمراه‏ترند، وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ‏ آن کافران مى‏خواهند که با فریب و آزمایش تو، تو را از آنچه که وحى کردیم منصرف نمایند عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ‏ از آن مطلب معهودى که بر تو وحى کردیم، و آن ولایت حضرت على علیه السّلام است، چنانچه روایت شده است، لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا لفظ «ترکن» از رکون است، و در اخبار وارد شده که این آیه از قبیل به تو مى‏گویم تا همسایه بشنود مى‏باشد، و در اخبار وارد شده آن افتراى ملحدین است؛ و مخاطب قرار دادن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله غیر از به تو مى‏گویم تا همسایه بشنود نبوده است، افترایى از ملحدین نبود که در آن تحقیر و بى‏اعتنایى پیغمبر نباشد.

کما این که صدر آیه هم (دربرگیرنده‏ى) بى ‏اعتنایى ملحدین است، چه مشعر بر این است که کافران فریب و آزمایش بر پیامبر را به نهایت رساندند (از هیچ چیزى که مى‏شد پیامبر را فریب و آزمایش کرد فروگذارى نکردند) و اگر کسى جز تو (محمّد صلّى اللّه علیه و آله) بود فریب مى‏ خورد و تثبیت استحکام از جانب خداوند نمى‏ یافت؛ ذیل آیه امتنان بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است که خداوند او را در مثل این مقام ثابت نمود.

إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ‏ عذاب زندگى دنیا و آخرت را بر تو بچشانیم، بنابراین که کلمه «ضعف» اسم عذاب باشد چنانچه بعضى گفته‏اند، یا مقصود دو برابر عذاب آخرت حیات است، اگر این رکون و اعتماد بر کفّار از غیر تو بود در مورد تو عذاب آن دو برابر شد، زیرا که امر اشخاص بزرگ، بزرگتر و پرخطرتر است.

برخى گفته‏ اند: مقصود از «ضعف الحیاه» عذاب آخرت و مقصود از «ضعف الممات» عذاب قبر است.

ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً دیگر یارى کننده‏اى پیدا نمى‏کنى که عذاب را از تو دفع کند.

وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ‏ نزدیک بود تو را ناراحت سازند، «استفزه» او را خوار کرد و از خانه‏اش بیرون نمود و ناراحت کرد، مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلَّا قَلِیلًا هرگاه تو را بیرون کنند بعد از تو جز اندکى درنگ نمى‏کنند.

سُنَّهَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا لفظ سُنَّهَ بنا بر مصدر بودن منصوب است، این که قومت در صدد فریب تو بر آمدند، تثبیت شدنت به موجب ما، اراده‏ى قومت براى اخراج تو و درنگ نکردنشان بعد از تو همه از سنّت کسانى است که پیش از تو فرستادیم.

ممکن است فعل در تقدیر باشد، یعنى این مطلب سنّت شده است، سنّت پیشینیان، یا این که «سنه» مفعول به براى فعل مقدّر است که تقدیر چنین بوده است: (رکبوا فى ذلک سنه من قد ارسلناه).

وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا در سنّت ما هیچ تحول و دگرگونى را نمى‏یابى، أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ‏ لام در (لدلوک) به معناى «فى» است، یعنى در وقت زوال آفتاب، تا شدّت تاریکى شب (در اخبار بر نصف شب و نمازهاى چهارگانه تفسیر شده است).

وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً و هنگام اجتماع فجر (گستردگى فجر در افق)، اشاره بر نماز صبح است به راستى که وقت فجر مشهود است، در اخبار کانَ مَشْهُوداً بر شهادت فرشتگان شب و روز تفسیر شده است، چون نماز در آن موقع در کتاب هر دو ملائکه ثابت مى‏شود.

وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ‏ لفظ مِنَ‏ در مِنَ اللَّیْلِ‏ براى تبعیض است یعنى پاره‏اى از شب، پس موصوف حذف شده و صفت جانشین آن گردید، چون معناى بعض بودن در «من» تبعیضى قوى است تا جایى که گفته شده «من» و مجرورش احکام اسم خالص جارى مى‏شود بلکه گفته شده که «من» اسم است.

لفظ «فا» در «فتهجّد» زایده است یا به توهّم «امّا» است، یا عاطفه از قبیل عطف تفسیر بر چیزى است که با «فا» تفسیر شده است، و تهجّد همان طورى که در خواب استعمال شده در بیدارى هم استعمال مى‏شود،پس لفظ «تهجّد» از اضداد است.

ممکن است که لفظ (تهجّد) از (هجود) با فتح‏ها گرفته شده باشد و آن کسى است که شب نماز مى‏خواند و معناى آیه این است که پاره‏اى از شب را بیدار شو، و آن بیدارى را حفظ کن و نماز بگذار و کوشش نما؛ در نمازت همان موقع شب کوشا باش، و امّا قرار دادن این لفظ از «هجو» با ضمّ‏ها به معناى سلب یعنى بیدار نشدن، پس احتمال خیلى دور است در نهایت دورى.

نافِلَهً لَکَ‏ نماز شب بخششى است براى تو، یا نماز نافله براى تو است، بنا بر معناى اوّل لفظ «نافله» مفعول فعل محذوف است، یعنى عطا کردیم ما بخششى براى تو، و بنا بر معناى دوّم مفعول «تهجّد» مى ‏باشد.

بنابراین که در «تهجّد» معناى «افعل» به معناى انجام بده تضمین گردد، یا این که لفظ «تهجّد» از معناى نماز تجرید شود، یعنى انجام بده به سبب بیدارى نافله ‏اى را که براى تو است، یا انجام بده نافله ‏اى را که براى تو است؛ و حرف «لام» در «لک» براى اختصاص است، و معناى اختصاص نماز شب بر پیامبر اختصاص وجوب آن است، چه استحباب آن مشترک بین رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امّتش مى‏باشد.

و ممکن است از آیه وجوب نماز شب براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله استنباط شود با قطع نظر از اخبار که دلالت بر وجوب تهجّد آن حضرت مى‏کند، و قرینه‏ى استفاده‏ى وجوب از آیه این است که تهجّد عطف بر بپا داشتن نماز هنگام زوال آفتاب شده است، چرا که امر در آنجا اقتضاى وجوب مى‏کند و توافق دو امر حاکى از این است که اینجا هم براى وجوب است.

تفصیل نوافل و چگونگى آن و وقت فضیلت آن موکول بر کتب فقها رضوان اللّه علیهم مى ‏باشد.

عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً تنوین در «مقاما» براى تعظیم است، مقام بزرگ پسندیده که آن منصوب است بر ظرفیت یا حالیت، به اعتبار این که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مقام محمود و پسندیده ایستاده و خودش مقام پسندیده و محمود شده است، و مقام محمود آخرین مقامات سالک است و آن مقام او با حقّ در خلق است، چون اوّلین مقام از مقامهاى سالک (که مقام او در خلق با خلق) است که مقام مذموم است و انسان مأمور بر فرار و هجرت از آن و عدم توقّف در آن است.

دوّمین مقام عارف مقام او در حقّ است، در حالى که به سوى حقّ سلوک مى‏کند، و مقام در این حال قدس و تنزیه است نه مقام محمود و پسندیده، و سوّمین مقام عارف مقام او در حقّ با حقّ است که در حقّ فانى شده و تا به مقام قدس و تنزیه او پیش مى‏رود، براى او نه اسمى هست و نه رسمى چه رسد به فضل و حمد.

چهارمین مقام عارف مقام در خلق با حقّ است که آن مقام محمود و پسندیده است، مقام فضل و مقام جمع بین تنزیه و تشبیه، و حقّ و خلق، توحید و تکثیر است، چون این مقام بعد از فنا است لفظ بعث آورد که دلالت بر احیا و زنده گردانیدن بعد از ممات مى‏کند، چه انسان فانى با مرگ اختیارى مرده است و آن که به سوى خلق برمى‏ گردد بعد از امر به نافله‏ى شب او را امر به سؤال و دعا کرده، نافله‏اى که عبادت از اقامت در آن مقام است، وگرنه اصل آن مقام به وجهى حاصل بود.

و سرّ مطلب این است که صاحب این مقام یا نظرش غالبا به خلق است یا به حقّ، این دو مقام به طور مطلق پسندیده و محمود نیست، و آن دو موسى و عیسى علیهما السّلام است، یا این که نظرش به سوى حقّ با نظرش به سوى خلق مساوى است بدین معناى که نظرش بر هر یک به مقدار اقتضا مى ‏باشد، بدون این که در حقّ هیچ یک از آن دو نقصانى حاصل شود، و این همان مقام محمود و پسندیده على الاطلاق است که براى محمّد صلّى اللّه علیه و آله بود.

و هر چه که در تفسیر مقام محمود وارد شده است بر آنچه که ما ذکر کردیم برمى‏گردد، و چون آن مقام از بزرگترین مقامات است و خداوند وعده‏ى دخول در آن مقام را منوط بر تهجّد او نموده لذا او را امر به سؤال و درخواست دخول در آن مقام و انتظار آن نموده است.

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی‏ و بگو پروردگار مرا در این مقام داخل نما، و آنچه که در تفسیر این آیه وارد شده مانند: دخول مکّه، یا دخول هر مدخلى، یا دخول هر مدخلى که ترسناک است از جهت گستردگى و سعه‏ى وجوه قرآن و جواز تعمیم آیه است.

و این منافاتى با این مطلب ندارد که مقصود در ذیل وعده‏ى بعث و برانگیختن به مقام محمود سؤال و در خواست دخول در آن مقام باشد.

و چون خطاب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شامل امّتش نیز مى‏شود از باب شمول خطاب کلّ نسبت به اجزا یا شمول خطاب متبوع نسبت به امّت در خواست مقامات سالکین الى اللّه است، یا در خواست دخول به مقام محمود جزئى است که آن آخر مقامات سالکین است بر حسب مراتبى که دارند.

مُدْخَلَ صِدْقٍ‏ مقصود ادخال صدق یا محلّ ادخال صدق است، لفظ «مدخل» با فتح میم و اضافه به صدق خوانده شده براى مبالغه، یعنى داخل شدنى که براى صدق ثابت است و چیزى جز شأنیّت آن را ندارد.

یا صدق به معناى صادق است یعنى داخل شدن صادق که تعبیر به صدق از باب مبالغه است و اضافه نیز جهت مبالغه است، بنابراین معناى آیه چنین مى‏شود: ادخال شخصى که در او جز صدق باقى نمى ‏ماند.

و صدق ادخال در مقامى بدین گونه است که در آن مقام داخل شود و متمکّن در آن مقام گردد به نحوى که خروج براى او و زوال این مقام از تصوّر نگردد، و روى همین جهت است که گفته شده: خروج بدون دخول جهل و نادانى است، یعنى خارج شدن از مقامى بدون تمکّن دخول در آن مقام جهل است، وگرنه خروج فرع بر دخول است.

وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ‏ و اخراج با صدق با تمکّن در مدخل محقّق مى‏ شود وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً تنوین «سلطانا» براى تفخیم است، و سلطان نصیر همان ولایت مطلقه است که در مظاهر کلّى و جزیى ولایت ظاهر است.

و اصل همه‏ى مظاهر على علیه السّلام با بشریّتش مى‏ باشد، چنانچه او با علویتش حقیقت ولایت مطلقه است.

و خداى تعالى جواب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را آنجا که على علیه السّلام با او بوده است داده و على علیه السّلام با علویتش به صورت سرّ پنهان و با بشریّتش به صورت آشکار با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بوده و على علیه السّلام با علویّتش سکینه و آرامشى بوده که بر او به صورت مثالى ‏اش نازل گشته است.

وَ قُلْ‏ پس از آن که سلطان نصیر در خواست کردى و ما در خواست ترا اجابت کردیم و ولایت کلیه نازل شد که پس از نزول سکینه نامیده شد از باب خوشحالى و سرور به آنچه که دادیم بگو:

جاءَ الْحَقُ‏ حقّ آمد، ولایت مطلقه حقّ است و حقّ بودن هر صاحب حقى به سبب حقّ بودن ولایت است.

وَ زَهَقَ الْباطِلُ‏ و باطل از بین رفت، چه باطل به سبب آمدن حقّ در عالم صغیر و کبیر از بین مى‏ رود و مضمحل مى‏ شود، إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً که باطل از بین رفتنى است، ولى تا حقّ نیامده خودنمایى مى‏ کند و در ظاهر حقّ دیده مى‏ شود، و بعد از آمدن حقّ معلوم مى ‏شود که باطل بوده و حقیقتى نداشته است.

 

آیات ۸۷- ۸۲

[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۸۲ تا ۸۷]

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَساراً (۸۲) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً (۸۳) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِیلاً (۸۴) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً (۸۵) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلاً (۸۶)

إِلاَّ رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (۸۷)

ترجمه:

(۱۷/ ۸۷- ۸۲)

و ما آنچه از قرآن فرستیم شفاى دل و رحمت الهى بر اهل ایمان است و (لیکن) کافران را به جز زیان چیزى نخواهد افزود،

و ما هرگاه به انسان نعمتى عطا کردیم رو بگردانید و دورى جست و هرگاه شرّ و بلایى به او روى آورد به کلّى مأیوس و ناامید شد،

توبه خلق بگو که هر کس بر حسب ذات و طبیعت خود عملى انجام خواهد داد و خداى شما بر آن که راه هدایت یافته از همه آگاه‏تر است،

و (اى رسول ما) ترا از حقیقت روح مى ‏پرسند جواب بده که روح به فرمان خداست (و بى‏ واسطه‏ى جسمانیّات به امر الهى به بدنها تعلّق مى‏ گیرد) و آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است و حقیقت چیزى را به علم جزیى خود در نمى‏یابید،

اى پیغمبر اگر ما بخواهیم آنچه را که به وحى بر تو آوردیم همه را باز مى‏ بریم و آنگاه تو بر (قهر) ما هیچ مددکارى نخواهى یافت،

مگر آن که رحمت و لطف پروردگار از تو مدد کند که فضل و رحمت او بر تو بسیار است.

تفسیر

وَ نُنَزِّلُ‏ عطف بر جاءَ الْحَقُ‏ است که در این صورت از جمله‏ى مقول قول پیامبر مى‏ شود، یعنى بعد از آمدن حقّ و رفتن باطل ما از قرآن چیزى را که شفا و رحمت است نازل مى‏ کنیم.

لفظ «ننزل» به صیغه‏ى جمع متکلّم آورده شده تا تعظیم و بزرگداشت تو باشد، زیرا که تو بعد از آمدن حقّ با ولایت مطلقه متّحد مى‏شوى که عبارت از مشیّت است، که آن به وجهى شامل همه‏ى موجودات است، یا این که خواستیم نفس تو را با حقّ نازل شده شریک کنیم؛ اگر براى خودت نفسى در بین مى‏بینى.

یا معناى آیه این است: با زبانى که زبان خدا شده است بگو ما نازل مى‏ کنیم با این جمله کلامى از جانب خدا و عطف به اعتبار معناى است، گویا که فرموده است: ما حقّ را نازل کرده و ظاهر مى ‏سازیم از بین رفتن باطل را، و پس از آن نازل مى‏ کنیم.

مِنَ الْقُرْآنِ‏ از قرآن چیزى را که شفا و رحمت است؛ لفظ «من» براى تبعیض است و ظرف‏ مِنَ الْقُرْآنِ‏ حال از ما بعدش، یا «من»ابتدائیه و ظرف صله‏ى «ننزل» است، و مقصود از قرآن صورت کتاب تدوینى یا مقام جمع است که همان مقام محمود مى‏ باشد، ما هُوَ شِفاءٌ چیزى که شفاى بدن و روح از هر آفت و درد است زیرا آنچه که از مقام جمع نازل شده (واسطه‏ى بین مقام جمع و خلق است) از نقص و آفتى پاک و پاکیزه باشد شفا از هر دردى مى‏باشد، البتّه این شفا براى کسى است که به قرآن استشفا کرده و به کسى که قرآن بر او نازل شده متّصل شود.

وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً و قرآن در مورد ظالمین جز زیان چیزى نخواهد افزود، زیرا آن‏ها همانند نجاست هستند که زیاد تابیدن آفتاب جز تعفّن چیزى بار نمى ‏آورد.

در کتاب طبّ الائمّه از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: از مؤمنین هیچ کس هرگز شکایتى نکرده در حالى که جاى درد را مسح کرده (دست کشیده) و با خلوص نیّت گفته: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ‏ إِلَّا خَساراً مگر این که آن درد از بین رفته و شفا پیدا کرده، هر دردى که مى ‏خواهد باشد.

مصداق این مطلب در آیه مى‏باشد آنجا که مى‏گوید: شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ و از امام صادق علیه السّلام است که دعا و تعویذ اگر از قرآن باشد مانعى ندارد.

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ‏ و آنگاه که بر انسان نعمت دادیم از ما روى بر مى‏ گرداند.

وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ‏ از ما دورى جست، مقصود این است که استبداد نموده و از منعم خویش غفلت ورزید، یا مقصود استکبار و طغیان اوست مانند: قول خداى تعالى:

إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏[۱] به راستى که انسان راه طغیان در پیش مى‏ گیرد آنگاه که غنى (بى‏ نیازى) را ببیند.

وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً هرگاه شرّى بر او برسد شدیدا ناامید و مأیوس از روح خدا مى‏ شود.

یعنى این که خوى و خاصیّت انسان بر حسب مقام نفسش هنگام نعمت طغیان و کفر به منعم است، و هنگام زوال نعمت و رسیدن زیان مأیوس شدن از روح خدا.

در حالى که انسان بنده ‏اى است که حقّ نسبت دادن چیزى را به خود ندارد، بلکه باید نعمت و ضرر را از مولاى خویش ببیند، و هنگام نعمت خدا را شکر کند و نسبت نعمت را به خدا بدهد و از زوال آن ترسناک باشد، و هنگام ضرر امید رفع آن را داشته باشد و آن را بر نقصان و کمبود خودش نسبت بدهد.

قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ‏ بگو همه اعمّ از خدا و بندگان بر حسب اقتضاى ذات خود عمل مى ‏کنند، یعنى هر عملى مشتمل بر نیّتى است که مقتضاى ذات و طبیعت عمل ‏کننده است، که نیّت نشان‏دهنده‏ى حال انسان و طبیعت او است.

یا معناى آیه این است که هر کس عملش را بر نیّت و نیّتى از نفسش بنا مى‏ کند که مقتضاى طبیعت، حال و مقام او است.

بدان که انسان بر حسب فعلیّت بشریّتش داراى یک نوع و یک حدّ است، ولى بر حسب باطن داراى انواع متباینى است که هر نوع آن داراى حدّى است على حده و مستقلّ.

پس آنگاه که بر حسب باطن بالفعل نوعى مى‏ شود، مثلا وقتى انسان بالفعل یکى از درندگان، چهار پایان، شیاطین یا انسان که مشتمل بر انواع ملایکه است بشود هر وقت بخواهد عملى را انجام بدهد (خواه در صورت عبادات و مباحات باشد خواه در صورت معاصى) آن صورت را پیش خود مجسم مى‏ کند و به واسطه‏ى تجسّم آن صورت قصد مى‏ کند آنچه که بالفعل حقیقت آن عمل است به صورت کامل صورت وجود پیدا کند.

در اینجا آن صورت و قصد نیّت فعل است، و انسان در حین عمل مشتمل بر نیّت است که مبناى عمل او قرار مى‏گیرد، مثلا انسان خودپسند یا ریاکار وقتى بخواهد نماز بخواند صورت آن را پیش خود مجسم ساخته و به واسطه‏ى آن از عملى که انجام مى‏دهد چنین قصد مى‏کند که خودش را زینت دهد بر آنچه که گمان مى‏کند پیش مردم ممدوح است.

پس نماز را مى‏خواند در حالى که مشتمل بر نیّتى است که مشابه عمل خارجى بالفعل است و آن نوع خودپسندى است مثلا همانند طاوس.

به عبارت دیگر: کسى که عملش را بر اساس قصد تزیین خودش قرار مى‏دهد که مقتضاى طبیعت حال و نیّتش مى‏باشد.

و طبیعت ذات حقّ اوّل تعالى شأنه اولا و بالذّات صفات جمالیه او از قبیل: رحمت، جود، احسان، عفو، صفح، گذشت و غفران است، پس عمل او در قصد اوّل جز همین که گفته شد نیست، و لکن گاهى بر حسب قابلیّت‏ها و با قصد دوّم و بالعرض قهر، غضب و انتقام مى‏شود.

معناى آیه این است که: اى رسول به آن‏ها بگو که خداوند طبق مقتضاى ذات و طبیعت خودش عملش مبتنى بر رحمت و احسان است و شما نیز طبق مقتضاى ذات خود عمل مى کنید به نحوى که رحمت الهى را رضا یا غضب قرار مى‏دهد.

فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِیلًا اگر کسى طبق ذات و سرشت خود عمل مى‏کند، و ذات و سرشت از امور غیبى باطنى است و صورت عمل ملاک (مورد توجّه و اعتنا) نیست، پس آن کسى را که بر اساس صورت عمل اختیار مى‏کند ممکن است بر حسب ذات و سرشت اختیار نشده باشد، بلکه کسى باشد که خدا اختیار مى‏کند، زیرا پروردگار شما بر آن کس که راه یافته است داناترست.

بنابراین معناى لفظ «فا» در فَرَبُّکُمْ‏ داخل بر جمله‏اى شده که جانشین جزاى مقدّر است که این منافاتى با تعمیم آیه نسبت بر جمیع مصادیقش ندارد، هم چنان که شأن جمیع آیات چنین است.

چه مقصود بالذّات از ذکر خیرات على علیه السّلام و از ذکر شرها و بدیها دشمنان على علیه السّلام است در عین حال بالتّبع و ثانیا و بالعرض نسبت به همه‏ى مصادیق تعمیم داده مى‏ شود.

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ‏ از تو درباره‏ى روح مى‏پرسند که حیات انسانى بسته آن است، چه روح بر بخار اطلاق مى‏ شود که در قلب تکوّن پیدا مى‏ کند و به واسطه‏ى شرایین در بدن انتشار پیدا مى‏ کند و آن روح حیوانى نامیده مى‏ شود، و هم چنین بر بخارى که از قلب به دماغ متصاعد مى ‏شود و دماغ به سبب برودت آن معتدل مى‏ شود روح اطلاق مى‏ شود و آن را روح نفسانى گویند.

و بر چیزى که حیات حیوان بر آن بستگى دارد نیز روح اطلاق مى‏ شود که نفس حیوانى نام دارد و هم چنین بر چیزى که حیات انسانى منوط بر آن است روح گفته مى‏ شود که نفس ناطقه نام دارد، و مقصود سؤال‏ کنندگان از روح همین است، زیرا روح انسانى و نفس ناطقه چیزى است که براى مردم به سبب آثار قابل درک است که آن تحت الشّعاع نفس انسان مخفى و پنهان است.

روح بر طبقه‏اى از ملایکه نیز اطلاق مى‏ شود که در لسان اشراق‏ ارباب انواع و در لسان شرع «صافّات صفّا» نامیده مى‏شود، و بر فرشته‏اى که از سایر ملایکه بزرگتر است و به عدد هر انسان وجه و صورت دارد روح گفته مى‏شود، و آن ربّ النّوع انسان بوده و ریاست و احاطه دارد بر ارباب انواع، و او با هر یک از افراد انسان است در حالى که هیچ یک از افراد انسان با او نیست.

و آنچه که در اخبار وارد شده است او را فرشته‏اى معرفى مى‏کند که از جبرئیل و میکائیل بزرگتر است و با محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سپس با ائمّه علیهم السّلام بود، و اشاره بر همین معناى دارد.

و معناى این که ملایکه یاد شده با محمّد صلّى اللّه علیه و آله بوده نه با سایر انبیا علیهم السّلام این است که همراهى ملایکه با آن حضرت مقرّون بر همراهى با اوست، وگرنه آن ملایکه با همه‏ى ذرّات عالم است، و «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اشاره به همین معناى است، چه روحى که در آدم دمیده شده سایه‏ى همان روح است.

چون روح مورد سؤال مردم یک امر مجرّد معقول است که جز صاحبان عقول آن را درک نمى‏کنند و از سوى دیگر سؤال‏ کنندگان اهل حس هستند و ادراکشان از محسوسات فراتر نمى ‏رود خداى تعالى به رسولش امر نمود که جواب آن‏ها را به اجمال بدهد.

پس فرمود: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی‏ روح ناشى از امر من است بدون این که سابقه‏ى آمادگى مادّه ‏اى باشد تا محسوس باشد و شما بتوانید با حواس ظاهرى یا باطنى آن را درک کنید، یا بگو که روح از عالم امر خدا است و ادراک شما به آن نمى‏رسد.

و لذا فرمود: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا و جز به اندکى از شما علم داده نشده، یا علم داده شده قلیل و اندک است، و آن علم محسوس از ناحیه‏ى آثار آن است، و شما نمى‏ توانید به عالم امر علم پیدا کنید و لفظ «ما» نافیه یا استفهام انکارى است.

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ‏ اگر بخواهیم آنچه را که به تو وحى کردیم از بین مى‏بریم، مقصود قرآن یا احکام نبوى یا روحى است که بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وحى شده است، یا مقصود این است که علمى را که به تو دادیم از بین مى‏بریم.

ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا دیگر بر آنچه که وحى کردیم بر از بین بردن کسى را پیدا نمى‏کنى که وکیل و نگهبان تو باشد تا بتوانى کارت را بر او واگذار نمایى که او بر ما تسلّط داشته و بتواند آنچه را که از بین بردیم برگرداند.

إِلَّا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ‏ مگر رحمتى از جانب پروردگارت باشد، این استثناى منقطع است، یعنى لکن رحمتى از سوى پروردگارت مى‏تواند آنچه را که وحى کردیم نگهدارد یا به تو رد کند و برگرداند. إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (به راستى که بزرگ بوده است فضل و بخشش او بر تو).

 

آیات ۱۰۰- ۸۸

[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۸۸ تا ۱۰۰]

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (۸۸) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً (۸۹) وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (۹۰) أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً (۹۱) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ قَبِیلاً (۹۲)

أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (۹۳) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (۹۴) قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَهٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً (۹۵) قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۹۶) وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً (۹۷)

ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً (۹۸) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ کُفُوراً (۹۹) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)

 

ترجمه:

(۱۷/ ۱۰۰- ۸۸)

بگو اى پیغمبر که اگر انس و جنّ متّفق شوند که مانند این قرآن کتابى بیاورند هرگز نتوانند هر چند همه پشتیبان یکدیگر باشند،

و همانا در این قرآن براى مردم هر گونه مثال آوردیم اکثر مردم به جز از کفر و عناد از هر چیز امتناع کردند،

و گفتند ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا آن که از زمین براى ما (به اعجاز) چشمه‏ى آبى بیرون آرى،

یا آن که تو را باغى از خرما و انگور باشد که در میان آن نهرهایى جارى گردد،

یا آن که خانه‏اى از زر و کاخى زرنگار دارا باشى یا آن که بر آسمان بالا روى و باز هم هرگز ایمان به آسمان رفتنت نیاوریم تا آن که بر ما کتابى نازل کنى که آن را قرائت کنیم، بگو خدا منزّه است از آن که من او یا فرشتگان او را حاضر سازم آیا من فرد بشرى بیشترم که از جانب خدا به رسالت آمده‏ام،

مردم را چیزى از هدایت و ایمان باز نداشت وقتى قرآن آمد جز که گفتند آیا خدا بشرى را هرگز به رسالت‏ فرستاده است؟،

اى پیغمبر بگو اگر فرشتگان را در زمین مسکن و قرار بودى ما هم فرشته را از آسمان به رسالت بر آن‏ها فرستادیم،

اى پیغمبر بگو خدا شاهد میان من و شما کافى است که او به احوال بندگانش آگاه و بصیر است،

هر که را خدا رهنمایى کند به حقیقت هدایت یافته و هر که را گمراه کرد دیگر جز خدا هیچ رهنما و دوست و نگهبانى بر او نخواهى یافت و چون روز قیامت شود بر روى کور و گنگ و کر محشور خواهیم کرد و به دوزخ مسکن کنند که هرگاه آن دوزخ آتشش خاموش شود باز شدیدتر سوزان و فروزان مى ‏کنیم،

این است کیفر آن کافران چون به آیات ما کافر شدند و گفتند آیا پس از آن که ما استخوانى پوسیده شویم از نو برانگیخته مى‏ شویم؟!

آیا ندیدند و ندانستند که آن خدایى که زمین و آسمانها را آفرید قادر است که مانند این‏ها را باز خلق کند؟ و بر آن‏ها وقت موعودى که بى‏شک خواهد آمد مقرّر گرداند؟ (آرى با این همه آیات و حجّت قاطع باز) ستمکاران جز راه کفر و عناد نپیمودند،

اى رسول ما (به این مردم بخیل پست نظر) بگو که شما اگر داراى گنجهاى رحمت خدا شوید باز همه از ترس فقر و خوف درویشى بخل از انفاق خواهید کرد که انسان (طبعا) بسیار ممسک و بخیل است.

تفسیر

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً تحدّى و مبارز طلبى با امثال این آیه و بیان آن سابقا گذشت‏[۲].

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ‏ ما در قالب الفاظ مختلف و عبارتهاى متوافق و متخالف تکرار کردیم از هر حکایت و داستانى، از حکایت خوبان و بدان که به صورت مثل و افسانه در آمده بود آوردیم و مقدارى از آن حکایتها را در عبارتهاى گوناگون تکرار کردیم، مانند: ذکر حکایت موسى علیه السّلام با فرعون و قومش یا حکایتش با خضر علیه السّلام.

پس مفعول «صرّفنا» محذوف است و لفظ «من» در «من کلّ مثل» براى تبعیض است.

زیرا آنچه که از حکایتها در قرآن آمده است قسمتى از هر حکایت به صورت اجمالى است، و لفظ «کلّ» براى مبالغه است، چه آنچه که در قرآن ذکر شده از همه‏ى حکایتها و مثلها نیست.

فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً پس بیشتر مردم از عبرت گرفتن آن حکایت‏ها و مثل، و استدلال بر آن‏ها بر خداوندى یا تصدیق نبوّت تو درباره‏ى ولایت على علیه السّلام ابا و امتناع کردند، جز کفر بر خدا یا نبوّت تو و یا بر ولایت على علیه السّلام چیزى نکردند، در خبر آمده است که جبرئیل نازل شد، پس بیشتر مردم جز کفر به ولایت على علیه السّلام کارى نکردند.

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً و گفتند: ایمان نمى ‏آوریم مر ترا تا آن که روان کنى براى ما از زمین چشمه‏ى؛ لفظ «ینبوع» به معناى چشمه است.

أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً یا بوده باشد براى تو باغى از خرما و انگور که رودهایى در بینشان روان سازى یا آن‏طور که گمان کرده‏اى آسمان بر ما قطعه قطعه سقوط کند، قطعه‏ هاى محسوس، لفظ «کسف» جمع «کسفه» با کسر به معناى قطعه است.

أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ قَبِیلًا یا بیاورى خدا و فرشتگان را کفیل یا شاهد؛ قبیل به معناى عیان و مقابل و کفیل، و جماعت از سه تا بیشتر مى ‏باشد.

و به معناى «عریف» کسى که هر چه را مى ‏بیند مى‏ شناسد نیز آمده است، و هر یک از این معانى در اینجا مناسب است.

أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ‏ یا بوده باشد براى تو خانه‏اى از طلا.

أَوْ تَرْقى‏ فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ‏ یا به آسمان بالا روى و تازه با آسمان رفتن تنها نیز ایمان نمى‏آوریم تا کتابى بر ما نازل کنى که ما آن را بخوانیم که در آن تصدیق‏ نبوّت تو و تصدیق توحید خدا باشد، و همه‏ى این پرسشها ناشى از عناد نفوس آن‏ها و لجاجت‏شان بود.

مقصود آنان این بود که دست ‏آویزى داشته باشند تا انکارشان را بدان نسبت دهند و بر انکارشان عازم بوده و اصرار داشتند، و مقصودشان از این درخواستها رفع شبهه و یا دفع شکّ نبود؛ چنین پرسشها و در خواستها پاسخى ندارد و اگر هم جوابى داده شود محض لطف و تفضّل بر سؤال‏ کننده است.

چنانچه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده است که هر چه گفته بودند پاسخ فرمود، و روى همین جهت بود که خداوند بر رسولش صلّى اللّه علیه و آله امر کرد که در صورت عجز از جواب، جوابشان را ندهد.

پس فرمود: قُلْ سُبْحانَ رَبِّی‏ بگو پروردگار من پاک و منزّه است از این که بر او تحکّم و زورگویى شود یا هر چه را که نادانها از روى عناد و لجبازى پیشنهاد مى ‏کنند بیاورد، هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا من نمى‏توانم درخواست شما را خودم بیاورم یا براى پروردگارم چیزى پیشنهاد کنم مانند آنچه که پیشنهاد مى‏ کنید.

چگونگى اجتماع مشرکین جهت استهزاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مبتنى بر پیشنهاد چیزهایى بود که از آوردنش عاجز باشد تا موجب توهین و کوچک شدن شأن او باشد در تفاسیر نقل شده و هر کس تفصیل آن را بخواهد مراجعه نماید.

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ چه چیز از ایمان مردم جلوگیرى کرد در هنگامى که هدایت براى آن‏ها آمد، رسالت یا کتاب آسمانى یا ولایت آمد چون همه‏ى این‏ها اسباب هدایت به سوى خدا است، چنانچه رسالت و کتاب آسمانى هدایت‏کننده به سوى ولایت نیز مى‏باشد.

إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا سخنى نداشتند جز این که رسالت بشر را انکار کنند، و لکن خداى تعالى این مطلب را با لفظ أَنْ قالُوا آورد تا اشعار بر این باشد که این مجرّد گفتارى است که آن‏ها مى‏گویند بدون این که اعتقاد و برهانى داشته باشند.

چون انکار رسالت بشر کنایه و تعرّض به رسالت فرشتگان است، لذا خداى تعالى بر پیامبرش امر کرد که در جواب آن‏ها بگوید: فرشتگان از عالم ملکوت است و بر عالم ملک ظاهر نمى‏ شود مگر با خراب کردن اختیارى یا اضطرارى آن (ملک).

«قل» در جواب انکار رسالت بشر، بگو: که فرستاده‏ى بر بشر به ناچار بایستى بشر باشد تا (از هم‏جنس) آن‏ها بوده و انس با آن‏ها پیدا کند، و فرشتگان هم‏جنس بشر نیست و نمى‏تواند با او مأنوس باشد.

قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَهٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا بگو به آن‏ها که خداوند چنین مى‏گوید و لیکن قول را حذف کرد تا مفهم (مشعر بر) این مطلب باشد که قول و فعل رسول قول و فعل خداى‏ تعالى است، عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا بعد از لجاجت و عنادشان در حالى که از ایشان اعراض کرده و بر پروردگارت توکّل نموده باشى.

قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً این جمله از تتمّه‏ى محکى به قول است، یا مستأنف است و کلامى از جانب خدا است، و همین دو احتمال در این قول خداى تعالى‏ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ نیز وجود دارد؛ پس هدایت یافتن به کثرت در خواست و پیشنهاد نیست، بلکه یک امر الهى است براى کسى که خدا بخواهد نه این که اختیارى باشد و به اختیار و تدبیر عبد درست شود.

وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ‏ وارونه شده پاهایشان بالا و سرهایشان پایین قرار مى‏گیرند، عُمْیاً نابینا به طور مطلق هستند یا رحمت و فضل خدا را نمى‏بینند وَ بُکْماً وَ صُمًّا کر و لال مطلق هستند یا نسبت به چیزهایى نافع است کر و لال هستند مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً جایگاهشان جهنّم است و آتش آن را زیادتر و شدیدتر خواهیم کرد.

ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا این کیفر و جزاى آن‏ها است که به آیات ما کفر ورزیدند، و اصل آیات و بزرگترین آن‏ها على علیه السّلام است، و نیز آخرت و معاد را انکار کردند.

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏ آن‏ها اعتراف کرده‏اند که خداوند آسمانها و زمین را خودش بدون سابقه خلق کرده است‏ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ‏ خداوند قادر و توانا است که مثل آن‏ها را بیافریند، زیرا که آفریدن آن‏ها و امثال آن‏ها آسان‏تر از آفرینش آسمانها و زمین است و بازگردانیدن آسان‏تر از آفرینش ابتدایى است، این آیه قول کسى را که مى‏ گوید: اعاده و باز گردانیدن اگر چه بین اشخاص مردم است و لکن نسبت به بدنهایشان به وجهى مثل آن بدنها است تأیید مى‏ کند.

وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً خداوند براى خود آن‏ها یا امثال ایشان بر حسب اعاده یا بر حسب حیات دنیا، یا بر حسب مکث و درنگ در برزخ قبل از قیامت اجل معینى قرار داد.

پس ظالمین و ستمگران بعد از وضوح مطلب جز از کفر ابا کردند یعنى کافر به توحید شدند یا به تو، یا بر على علیه السّلام.

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی‏ رحمت ربّ عبارت از ولایت است.

و سایر نعمتهاى ظاهرى و باطنى به سبب اتّصال به ولایت رحمت نامیده مى‏شود، و هرگاه متّصل به ولایت نباشد سخط و نقمت و استدراج‏ است و جمع آوردن لفظ «خزاین» براى اشعار به این است که خداوند در مراتب عالم خزینه‏ هاى متعدّد دارد.

إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاقِ‏ اگر شما همه‏ى خزینه ‏هاى رحمت پروردگارم را مالک مى‏ شدید باز هم از انفاق و رساندن به مستحقّ خوددارى مى ‏کردید و مى‏ ترسیدید که با انفاق کردن خزینه‏ ها تمام شود.

زیرا شما از بشریّت خود خارج نشده‏اید، و در فطرت و سرشت دوست داشتن مال و ترس از تمام شدن آن قرار داده شده است.

وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً عطف بر تعلیل است، یعنى در سرشت انسان بخل قرار داده شده است و لذا لفظ «کان» آورد که دلالت مى‏کند بر این که وصف بخل خاصیّت و فطرت انسان است اعمّ از این که لفظ «قتور» مبالغه باشد، یا صفت مشبّهه، و مقصود کنایه از مدعى خلافت است و این که آن‏ها مستحقّ ولایت و خلافت نیستند چون از بشریّت خارج نشده‏اند.

آیات ۱۱۱- ۱۰۱

[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۱۰۱ تا ۱۱۱]

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى‏ مَسْحُوراً (۱۰۱) قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (۱۰۲) فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً (۱۰۳) وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً (۱۰۴) وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۱۰۵)

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلاً (۱۰۶) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (۱۰۷) وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (۱۰۸) وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (۱۰۹) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً (۱۱۰)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً (۱۱۱)

 

ترجمه:

(۱۷/ ۱۱۱- ۱۰۱)

و ما به موسى نه آیت روشن و معجزه‏ى آشکار عطا کردیم این حکایت را از بنى اسرائیل سؤال کن که موسى علیه السّلام بر آن‏ها آمد پس فرعون گفت اى موسى ما ترا (ساحر و) سحرآموز مى‏ پنداریم‏

موسى علیه السّلام به فرعون پاسخ داد که تو خود کاملا دانسته‏اى که این آیات را براى هدایت خلق جز خداى آسمان و زمین نفرستاده و من اى فرعون ترا شخصى جاهل و لایق‏ هلاک مى‏ پندارم،

آنگاه اراده آن کرد که موسى و قومش را از زمین مصر براندازد ما هم او و هم‏دستانش را تمام به دریا غرق کردیم،

و بعد از آن بنى اسرائیل را فرمان دادیم که در آن زمین ساکن شوید تا از آن پس که وعده آخرت فرارسد همه شما را با جمعا مبعوث گردانیم،

و ما این آیات را به حقّ فرستادیم و براى اقامه‏ى حقّ و راستى نازل شد و نفرستادیم تو را جز براى آن که مؤمنان را بشارت به رحمت دهى و کافران را از عذاب الهى بترسانى،

و قرآنى را جزء جزء بر تو فرستادیم که تو نیز بر امّت به تدریج قرائت کنى این قرآن کتابى از تنزیلات بزرگ ماست،

(اى رسول ما به امّت) بگو که شما به این کتاب ایمان بیاورید یا نیاورید (مرا یکسانست) که البتّه آن‏ها که پیش از این به مقام علم و دانش رسیدند هرگاه این آیات بر ایشان تلاوت شود همه با کمال خضوع و فروتنى سر طاعت بر حکم آن فرود آورند،

و گویند پروردگار ما پاک و منزّه است البتّه وعده خداى ما محقّقا واقع خواهد شد،

و آن‏ها با چشم گریان همه سر به خاک عبودیّت نهاده و پیوسته بر خوف و ترسشان از خدا مى ‏افزاید،

بگو اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله که خدا را (به اسم) رحمن به هر اسمى بخوانید اسماى نیکو همه مخصوص او است زیرا اوصاف جمال و جلال حضرتش بى‏شمار است و تو در نماز نه صدادار بلند و نه بسیار آهسته گرد آن بلکه حدّ توسّط را اختیار کن،

و بگو ستایش مخصوص خداست که نه هرگز فرزندى و نه شریکى در ملکش بر گرفته و نه هرگز عزّت و اقتدار او را نقصى رسد که به دوست و مددکارى نیازمند شود و پیوسته ذات الهى را به بزرگترین اوصاف کمال ستایش کن.

 

تفسیر

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ‏ این دلدارى دادن به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله است و کنایه از کسانى است که آیات و معجزات را پیشنهاد مى‏ کردند، یعنى کسى که در سرشت و خمیره ‏اش عناد و لجاجت است آیات و معجزات به او نفعى نمى ‏رساند؛ چنانچه فرعون از موسى علیه السّلام نه آیه و نشانه‏ى روشن دید و در عین حال لجاجت و عنادش زیاد شد، و اخبار در تعیین آیات نه‏گانه به صورت مختلف وارد شده، پس در بعضى از اخبار بالا بردن کوه طور و من و سلوى از جمله‏ى نه نشانه شمرده شده است، و در بعضى از اخبار هم شمرده نشده است.

و ظاهر آیه‏ى این است که مقصود از آیات نهگانه چنانچه در خبر از امام صادق علیه السّلام است ملخ، شپش، قورباغه، خون، طوفان، دریا، سنگ، عصا و ید بیضا مى‏ باشد.

فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ‏ اگر تو شک و تردید دارى از بنى اسرائیل بپرس (به روش به تو مى‏ گویم تا همسایه بشنود)! إِذْ جاءَهُمْ‏ لفظ «اذ» اسم خالص و مفعول «اسأل» است، یا ظرف «آتینا» است و قول خدا «فاسئل» معترضه است.

فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى‏ مَسْحُوراً فرعون بعد از ظهور و روشن شدن آیات از روى عناد گفت: من گمان مى‏کنم‏ که تو اى موسى مجنون باشى، قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ گفت: این نشانه ‏ها را خداوند اسباب بصیرت قرار داده است، و اطلاق «بصائر» بر آن‏ها از باب مبالغه است.

وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً من مى ‏دانم که تو اى فرعون از حقّ روى گردان و در هلاکت هستى، (ظن) در اینجا به معناى علم است و تعبیر به (ظن) به جهت هم شکلى و مشابهت با قول فرعون است؛ یا این که موسى علیه السّلام واقعا علم نداشته و داراى «ظنّ» بوده و خداوند دورى فرعون از خیر یا هلاکتش را به موسى علیه السّلام اعلام نکرده بوده تا دعوت موسى علیه السّلام کامل گردد.

فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ‏ فرعون خواست که بنى اسرائیل را از زمین (سرزمین مصر یا مطلق روى زمین) خارج کند یا آن‏ها را ریشه کن سازد، فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً ما بر عکس خواسته‏ى فرعون او و همراهانش را از زمین خارج کردیم‏ وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ‏ پس به بنى اسرائیل گفتیم ساکن همان زمینى شوید که فرعون مى‏خواست شما را از آن بیرون کند، فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ آنگاه که وعده‏ى دار آخرت بیاید، جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً شما را مختلط بیاوریم «بکم» خطاب بر بنى اسرائیل و قوم فرعون، یا فقط خطاب بر بنى اسرائیل است؛ مختلط از بنى اسرائیل و قوم‏ فرعون یعنى آنان را که بر حقند با آنهایى که باطلند، یا مقصود این که مختلط از درجه‏ى پایین و درجه‏ى بالا.

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ‏ به سبب حقّ قرآن را نازل کردیم یا با غایت حقّ، یا متلبّس به حقّ‏[۱] و ضمیر «ه» یا به مطلق قرآن بر مى‏گردد یا به قرآن ولایت، وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً و به حقّ نازل شد قرآن و ترا نفرستادیم مگر این که بشارت ده و انذارکننده باشى.

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ‏ لفظ «قرآن» در اینجا امرى است مجتمع، و مجمل و عظیم، که آن را در صورت حروف و الفاظ تفصیل دادیم و به تدریج نازل نمودیم.

لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ‏ تا این قرآن را به مردم به تدریج و با صبر و تأنى بخوانى که آن به قبول و حفظ نزدیکتر است‏ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا آن را از مقام جمعش که همان مشیّت و ولایت است بر قلمها به صورت اجمال نازل کردیم، سپس بر الواح و پس از آن بر اکوان در صورت موجودات تکوینى، و در صورت‏هاى حروف و اصوات، و نفوس و نوشته ‏ها.

ممکن است مقصود از قرآن خصوص امر به ولایت باشد و ممکن است مقصود از تفریق قرآن تنزیل امر به ولایت باشد که یا به صورت اشاره است مانند: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ‏»[۲] و «أَطِیعُوا الرَّسُولَ‏»[۳]، یا به صورت تصریح مانند: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏»[۴] فى علىّ علیه السّلام.

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا ایمان و عدم ایمان شما نزد خدا یکسان است و نفع و فایده‏ى آن به خود شما بر مى‏گردد.

إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ‏ آنان که قبل از قرآن به آن‏ها علم داده شد، مانند: اهل کتاب که صدق بعثت و کتاب مرا قبل از ظهور من یا قبل از قرآن که ولایت على علیه السّلام است مى‏دانستند، همانند کسانى که بر عظمت على علیه السّلام یقین داشتند، و این جمله در موضع تعلیل براى تسویه است.

یعنى این که حکمت در نزول قرآن دعوت و حکمت در دعوت ایمان خلق است، پس وقتى که بعضى ایمان آوردند حکمت حاصل مى ‏شود و غایت باطل نمى‏ گردد، و بسیارى بر آن مى‏ گرایند.

بنابراین ایمان و عدم ایمان شما یکسان است، زیرا کسانى که علم به آن‏ها داده شده بر آن ایمان مى ‏آورند.

إِذا یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً لام در «للأذقان» به معناى على است، هرگاه که قرآن تلاوت شود تحت تأثیر آن قرار گرفته و به سجده مى ‏روند و از بشریّتشان منسلخ مى‏ شوند، و شکر خدا را به جاى مى‏آورند که به وعده‏اش وفا نموده، و نیز شکر مى‏کنند که بر مطلوبشان رسیده‏اند.

وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا جهت اظهار شکر به زبان مى‏گویند منزّه است پروردگار ما، إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ‏ تکرار به جهت تأکید است که در مقام مدح مطلوب است.

وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً چون از قرآن متأثّر مى‏ شوند و تحت تأثیر آن قرار مى‏ گیرند گریه مى ‏کنند و خشوعشان افزوده مى‏ شود.

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ‏ بدان که قرآن بر حسب تنزیل داراى وجوه و بر حسب تأویل داراى بطون است و اسماى لفظى خدا عناوین اسماى تکوینى او است، که اسماى تکوینى مظاهر اسماى حقیقى مى‏ باشد که مبادى اسماى تکوینى، ارباب انواع آن‏ها و ظاهر در آنهاست.

و اسماى حقیقى عنوانهایى براى حقیقت وجود مطلق است، و اسماى تکوینى، لفظى و کتبى به اعتبار اسماى حقیقى عنوانهایى براى آن حقیقت هستند و حقّ اوّل تعالى به اعتبار انطوا و اجتماع کثرات در او «اللّه» نامیده شده است.

و به اعتبار اظهارى که از مراتب، کثرات و حدود دارد «رحمن» نامیده شده است؛ فعل او که از آن بر مشیّت تعبیر مى‏ شود به اعتبار اجتماع کثرات در آن، مظهر «اللّه» است و به اعتبار انبساط و باز شدن آن، بر کثرات مظهر «رحمن» است.

و مشیّت به اعتبار اوّل عرش و به اعتبار دوّم کرسى نامیده شده، و لذا از مشیّت هنگامى که به کثرات بر کرسى تعبیر مى‏شود چنانچه فرمود:

«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏»[۵] و هنگامى اضافه به حقّ اوّل تعالى بر عرش تعبیر مى‏شود چنانچه فرمود: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏[۶].

این که گفتیم عرش به اعتبار اجتماع کثرات در آن، مطهر خداى تعالى است منافات با این ندارد که «رحمن» به آن نسبت داده شود، زیرا عرش از آن جهت از جانب کثرات با خداى تعالى مغایرت دارد مظهر خدا قرار مى‏گیرد، پس نسبت خداى تعالى بر آن مثل نسبت کرسى بر کثرات است، و حقّ اوّل به اعتبار وصف «رحمن» مصدر آن و مضاف است، هر یک از مراتب جبروت و ملکوت مظهر «اللّه» و «رحمن» است با همان دو اعتبار که ذکر شد.

و مراتب بالا و عالى از جهت اجمال و اجتماع کثرات در آن نسبت به مراتب پایین‏تر مظهر «اللّه» است و مراتب پایین‏تر از جهت تفصیل نسبت‏ به مرتبه‏ى بالا مظهر «رحمن» و چون جمیع اسما و مراتب در انسان پیچیده و مجتمع است از جهت روحش مظهر «اللّه» و از جهت نفسش «رحمن» است، اگر با تنزّل و پایین آمدن مظهر شیطان قرار مى‏گیرد و از همین قرار است در جمیع مراتب انسان.

خلفا و جانشینان خدا که کاملترین افراد انسان هستند به دو اعتبار مظاهر «اللّه» و «رحمن» مى‏باشند، پس نبىّ صلّى اللّه علیه و آله به اعتبار ولایتش مظهر «اللّه» تعالى است و از حیث نبوّت و رسالتش مظهر «رحمن».

شخص نبىّ صلّى اللّه علیه و آله از جهت اخذ پیمان، میثاق و بیعت از بندگان مظهر «اللّه» است و پیرو و تابع آن حضرت که او را در یاد دادن راه رسیدن به او بر بندگان یارى مى‏دهد مظهر رحمان.

و هم چنین است خلفا و جانشینان نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و تابع نبىّ که از آن دو اذن گرفتن پیمان و بیعت از مردم را دارند، نبىّ و جانشین او از آن حیثیت و جهت شیخ ارشاد نامیده مى‏شود، و تابع و جانشین تابعش از همین حیثیت و جهت شیخ دلالت نام دارند و بندگانى که اطاعت مى‏کنند از جهت نشئه‏ى آن‏ها در جذب مظاهر «اللّه» اند و از حیث حالشان در سلوک مظاهر «رحمن»؛ دعا گاهى بر نامگذارى اطلاق مى‏شود که در این صورت متعدّى بر دو مفعول است و گاهى اطلاق مى‏شود بر دعوت غیر جهت احضار او آمدن خودش به نحوى که آنچه را که مى‏خواند و دعا مى‏کند همان مطلوب است.

وجه دیگر این که اطلاق مى‏ شود بر دعوت و فرا خواندن غیر در مهمّات، مثال معناى اوّل این که گفته شود: دعوت ابنى زیدا فرزندم را زید نامگذارى کردم، و در معناى دوّم گفته مى‏ شود:

(یدعون الله باللیل و النهار) شب و روز ذکر خدا مى‏ کند و در معناى سوّم و چهارم گفته مى‏ شود: (یدعون الله مطلقا او فى مهماتهم) خدا را فرا مى‏خوانند به طور مطلق یا در مهماتشان.

و معناى آیه از جهت تنزیل این است که اللّه را اللّه بخوانید یا رحمن و مفعول اوّل در اینجا حذف شده، و وجه اسقاط مفعول اوّل این است که تعمیم بین وجوه تنزیل و بطون تأویل ممکن باشد.

و درباره‏ى نزول این آیه نقل شده است که رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله در مسجد الحرام بود و گفت: «یا اللّه یا رحمن» مشرکین گفتند: او ما را از شرک نهى مى‏ کند در حالى که خودش دو خدا را فرا مى‏ خواند! که این آیه نازل شد.

و نیز نقل شده که یهود به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفتند: تو زیاد ذکر «اللّه» مى‏کنى و از «رحمن» هیچ ذکر نمى‏کنى؟! در حالى که در تورات ذکر «رحمن» مکرر آمده است، این آیه نازل شد.

ممکن است معناى آیه این باشد که لفظ «اللّه» را ذکر کنید، یا لفظ «رحمن» را؛ یا ذات خدا را به اعتبار این که جامع کمالات است و به اعتبار انبساطش بر کثرات ذکر نمایید.

ذات را یا به عنوان اوصاف جلالى یا به عنوان جمالى فرا بخوانید،چه لفظ «اللّه» اگر چه امام همه‏ى اسما است لیکن به اعتبار کثرتها دلالتش بر اوصاف جلال بیشتر است و «رحمن» امام اوصاف جمال است.

معناى آیه از نظر تأویل این است که مظهر اسم خدا یا مظهر اسم «رحمن» را فرا بخوانید هیچ فرقى بین آن دو و مراتبشان وجود ندارد، و ولى علیه السّلام یا نبىّ صلّى اللّه علیه و آله را فرا بخوانید، در مقام جذب فرا بخوانید یا در مقام سلوک‏ أَیًّا ما تَدْعُوا هر کدام را بخوانید شما را به خدا مى‏رساند، زیرا در اسماى وجود و عنوانها حقّ و مظاهر نور دیگرى شرکت نمى‏ کند.

فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ اسماى حسنى مخصوص خداست نه دیگرى، به خلاف اسماى زشت و بد که اسماى عدم و عنوانهاى حدود و تعیّنات و مظاهر شر و تاریکیها براى غیر خدا نه براى خدا، و «اللّه» و «رحمن» و مظاهر آن دو از اسماى نیکو هستند.

وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ‏ در بلند کردن صدا از آنچه که در حین تخاطب با دوستان عادى و معروف فراتر نرو، به نحوى که آنان از تو دورند نشنوند.

وَ لا تُخافِتْ بِها صدایت را آن‏چنان آهسته نکن که خودت هم نشنوى، در اخبار ما چنین است.

وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا بین صداى بلند و آهسته حدّ وسط را بگیر، یعنى طورى بخوان که صدایت را علاوه بر خودت و کسانى که نزدیک تو هستند بشنوند و کسانى که از تو دورند نشنوند، زیرا که گوش نیز داراى حقّى در نماز است.

و آن شنیدن اذکار است و از سوى دیگر رسم دوستان این است که در خطاب با همدیگر بلند حرف نزنند چون نماز حقیقى عبارت از ولایت است و نبوّت قالب آن است و رسالت قالب نبوّت، پذیرش ولایت و رسالت از قالبها است همان‏طورى‏که صورت نماز قالبى و قلبى از قالبها است.

لذا تفسیر نماز به هر یک از این‏ها صحیح است و نیز صحیح است که خطاب عام مخصوص بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله قرار داده شود و تفسیر جهر و اخفات بر چیزى که مناسب هر یک از معانى باشد صحیح است، و در بعضى از اخبار بر تعمیم اشاره شده است.

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِ‏ پس از امر بر اعتدال (حدّ وسط) در اقوال و افعال امر بر اعتدال در توصیف خداى تعالى نمود، بدین گونه که بین تشبیه و تنزیه از نظر قول و اعتقاد و شهود جمع کند.

بنابراین خداى تعالى نبىّ صلّى اللّه علیه و آله را امر به حمد نمود، یعنى ملاحظه‏ى ظهور خداى تعالى در هر شیئى و فیئى‏[۷] با تنزیه او از اصول نقصها و کمبودها، و نقایص عبارت از قایل شدن بر خداى دوّم اعمّ از این که تحت سلطنت خداى اوّل باشد یا در مقابل یا بالاتر از او!! محتاج او باشد و عاجز.

زیرا که خوارى و ذلّت ناشى است از عجز و درماندگى از دفع ضرر و جلب منفعت؛ و چون این گفتار موهم توصیف و معرفت خدا است بار دیگر او را امر کرد که خدا را از توصیف و معرفت بزرگتر بداند، پس فرمود:

وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً خدا را بزرگتر از هر چیزى که موهم نقص یا توصیف است بدان، و لذا در جواب کسى که گفت خدا بزرگتر از هر چیز است از امام صادق علیه السّلام وارد شده که فرمود: آیا در آنجا چیزى بود که خداوند از آن بزرگتر باشد؟! پس گفته شد: چه چیز است آن؟

فرمود: خداوند بزرگتر است از این که توصیف شود.

 


[۱] سوره علق آیه ۶

[۲] سوره‏ى بقره آیه‏ى ۲۳.

[۱] شاید مراد این باشد که با آیات محکم و متشابه که هر کدام جایگاه خودش را دارند و به قول قرآن کریم در سوره‏ى آل عمران آیه ۷: آنهایى که به مرض درونى حقّ ناباورى مبتلا هستند از متشابهات برداشت نابجا مى‏کنند براى فتنه و سوء تأویل در حالى که غیر از خدا و راسخان در علم تأویل آن‏ها را نمى‏داند.

[۲] سوره‏ى مائده آیه‏ى ۵۵

[۳] سوره‏ى النّساء آیه‏ى ۵۹

[۴] سوره‏ى مائده آیه‏ى ۶۷

[۵] سوره‏ى البقره آیه‏ى ۲۵۵

[۶] سوره‏ى طه آیه‏ى ۵

[۷] سایه‏ى هر چیز.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۸، ص: ۳۵۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=