ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الفتح
سوره الفتح
همهى این سوره مدنى است و مشتمل بر بیست و نه آیه است.
آیات ۹- ۱
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۱ تا ۹]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (۱) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۴)
لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَهُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۷) إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۸) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً (۹)
ترجمه:
(۴۸/ ۹- ۱)
همانا گشایشى آشکار در کار تو پدید آوردیم.
تا سر انجام خداوند گناه نخستین و آیندهى [امّت] تو را براى تو بیامرزد و نعمتش را بر تو به کمال برساند و تو را به راهى راست هدایت فرماید.
و خداوند تو را به نصرتى پیروزمندانه یارى دهد.
هموست که آرامش را در دلهاى مؤمنان جاى داد، تا ایمانى بر ایمانشان بیفزاید؛ و سپاههاى آسمانها و زمین خداوند راست؛ و خداوند داناى فرزانه است.
تا سر انجام مردان و زنان مؤمن را به بوستانهایى که جویباران از فرو دست آن جارى است در آورد، که جاودانه در آنجا هستند، تا سیّئاتشان را از ایشان بزداید، این نزد خداوند رستگارى بزرگى است.
و تا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که دربارهى خداوند بد اندیشند، عذاب کند؛ پیشامد بد روزگار بر آنان باد و خداوند بر آنان خشم گرفته و لعنت آورده و بر ایشان دوزخ را آماده ساخته است و بد سر انجامى است.
و سپاههاى آسمانها و زمین خداوند راست، خداوند پیروزمند فرزانه است.
همانا ما تو را گواه و مژده رسان و هشداردهنده فرستادهایم.
تا به خداوند و پیامبر او ایمان آورید و او [پیامبر] را گرامى دارید و بزرگش شمارید و [خداوند را] بامدادان و شامگاهان تسبیح گویید.
تفسیر
[إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً] لفظ «فتح» مانند «منع» ضدّ «غلق» (بسته شدن) به معناى باز شدن مىباشد و مانند «فتّح» از باب «أفتح» است و فتح به معناى پیروزى است مانند «الفتاحه» با فتحهى حاء، از همین باب است استفتاح و افتتاح دار حرب، حکم کردن بین دو خصم مانند «فتاحه» با کسره و ضمّه و مانند «فتح» با دو ضمّه.
و لفظ «فتح» در معناى علم، در انبساط قلب و اتّصال آن به عالم ملکوت و مشاهدات آن استعمال مى شود و نیز استعمال مى شود در آنچه که از فضل خدا به انسان از جهت باطن یا از جهت ظاهر مى رسد.
و همهى این معانى در اینجا مناسب است و همهى آنها به طور صریح یا اشاره قایل و گوینده دارد.
پس بعضى گفتهاند: معناى إِنَّا فَتَحْنا لَکَ این است که بر تو حکم کردیم، برخى به معناى بر تو آسان کردیم برگرفتهاند.
و بعضى گفتهاند: یعنى اعلام کردیم یا ارشاد نمودیم، بعضى گفته اند به معناى فتح بلاد و شهرها و کشورگشایى است، بعضى گفته اند:
یعنى ما تو را با دلیل و معجزه بر دشمنان پیروز گردانیدیم به نحوى که هیچ معاندى نماند.
و بعضى مقصود از آن را فتح مکّه مىدانند و بعضى گفته اند منظور صلح حدیبیّه است.
شرحى در صلح حدیبیّه
بعضى گفتهاند: فتح و پیروزى بزرگتر از صلح حدیبیّه وجود نداشت.
تفصیل مطلب چنین است که مشرکین با مسلمانان اختلاط و معاشرت کردند کلام و سخنان مسلمین را شنیدند و اسلام در دلهاى آنان راه یافت به نحوى که در سه سال عدّهى زیادى اسلام آوردند.
بعضى گفته اند: در حدیبیّه با محمّد صلّى اللّه علیه و آله به نام بیعت رضوان بیعت کردند، درختان خیبر میوه داد، روم بر فارس غلبه کرد و مسلمانان با غلبه کردن روم که اهل کتاب بودند بر فارس که مجوس بودند خوشحال شدند، چون قول خداى تعالى در اینجا راست در آمد که فرموده بود:
وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ از امام صادق علیه السّلام آمده است که فرمود: سبب نزول این سوره و این فتح و پیروزى بزرگ این است که خداى تعالى به رسولش در خواب دستور داد که داخل مسجد الحرام شده، طواف نماید و با حلق کنندگان حلق نماید، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این موضوع را به اصحابش خبر داد، آنان را امر به خروج نمود و خارج شدند، وقتى به ذى الحلیفه رسیدند آنجا براى عمره احرام بستند و شترها را براى قربانى بردند و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شصت و شش قربانى فرستاد، هنگام احرام اعلام داشت تا ذى الحلیفه احرام بستند، در حالى که براى عمره تلبیه مى گفتند، هر کس از آن عدّه که قربانى سوق مى کرد (روانه براى ذبح) قربانى خوب و مجلّل سوق مى نمود.
هنگامى که این موضوع به گوش قریش رسید خالد بن ولید را با دویست سواره فرستادند او کمین گرفت تا رسول خدا را استقبال کند، خالد بن ولید در کوهها با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را زیر نظر داشت در قسمتى از راه وقت نماز ظهر رسید که بلال اذان گفت و رسول خدا با مردم نماز خواند، خالد بن ولید گفت: اگر ما در حال نماز به مسلمانان حمله مىکردیم بر آنها غالب مىشدیم، چه آنان نمازشان قطع نمىکنند، ولى الآن آنها نماز دیگرى در پیش دارند که آن را از نور چشمشان بیشتر دوست دارند، صبر مىکنیم هر وقت مشغول نماز شدند حمله مىکنیم.
در این موقع بود که جبرئیل بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نازل شد و نماز خوف را آورد.
روز دوّم که شد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حدیبیّه رسید، آن بر کنار حرم واقع شده، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در بین راه که مىآمد از اعراب مى خواست که حرکت کنند و کسى پیروى او نمى کرد، مى گفتند: محمّد و اصحابش توقّع دارند داخل حرم شوند در حالى که قریش در خانهى اینها به اینان حمله کردند و آنان را کشتند، دیگر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و اصحابش هیچ وقت به مدینه باز نمى گردند.
وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حدیبیّه رسید قریش بیرون مى آمدند و به لات و عزّى قسم مى خوردند که تا در میان آنان یک چشم وجود داشته باشد که پلکهایش حرکت کند نگذارند پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله داخل مکّه شود.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به قریش پیام فرستاد که من براى جنگ نیامده ام، بلکه آمده ام مناسک انجام دهم و شترهایم را ذبح کنم و گوشتهایشان را به شما واگذارم.
قریش عروه بن مسعود ثقفى را فرستادند، که مردى عاقل و فهمیده بود و این آیه وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ دربارهى او نازل شده بود.
وقتى او با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مواجه شد آن را بزرگ شمرد و حضرت صلّى اللّه علیه و آله احترام کرد، گفت: یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله تو قوم خودت را رها کردى در حالى که قریش همهى شتران قوى و جوان را براى جنگ با تو بیرون آورده اند و به لات و عزّى قسم مى خوردند که نگذارند تو داخل مکّه و حرم آنها بشوى مادامى که یک نفر از آنها زنده است، آیا مى خواهى اهل خویش و قومت را نابود سازى یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله؟
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من براى جنگ نیامده ام، فقط آمده ام مناسک به جاى آورم و شترانم را نحر کنم و گوشتهایشان را به شما واگذارم.
عروه گفت: به خدا سوگند تا کنون کسى را ندیدم از داخل شدن به مکّه و حرم منع گردد همانطور که تو منع شدى.
سپس عروه پیش قریش برگشت و جریان را به آنها بازگو نمود.
قریش گفتند: به خدا سوگند اگر محمّد صلّى اللّه علیه و آله داخل مکّه شود و عرب آن را بشنود همهى ما ذلیل مى شویم و عرب بر ما جرأت پیدا مى کنند.
پس حفص بن احنف و سهیل بن عمر را فرستادند، وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آن دو نظر کرد فرمود: واى بر قریش، به اینان چه شده است؛ جنگ شما را ضعیف کرده و از بین برده، چرا نمى گذارند بین من و عربها خودمان کار را تمام کنیم و بین من و عرب مانع مى شوند، که اگر من راست بگویم ملک و نبوّت را هم زمان به سوى عرب مى کشانم و اگر دروغ بگویم شجاعان عرب کافى است.
مردى از عرب امروز چیزى درخواست نمى کند مگر آنکه من جواب مثبت مى دهم اگر خشم خدا در آن نباشد.
پس وقتى خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند گفتند: یا محمّد تو امسال از عمره صرف نظر کن تا ما ببینیم کار تو به کجا مى کشد و کار تو با عرب چگونه مى شود؟ چون عرب شنیدند که تو تا اینجا آمده اى و مسیر تو را فهمیدند و متوجّه شده اند، تو اگر داخل شهرها و حرم ما بشوى ما پیش عرب ذلیل مى شویم و آنان بر ما جرأت پیدا مى کنند، ما خانهى خدا را در سال آینده در همین ماه سه روز در اختیار شما قرار مىدهیم تا مناسک را انجام دهى و برگردى.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را قبول کرد، قریش به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفتند: هر یک از مردان ما که پیش تو آمد بر مى گردانى، یکى از مردان تو پیش ما آمد ما بر مى گردانیم.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اگر از مردان ما کسى پیش شما آمد او دیگر به درد ما نمى خورد و احتیاجى به او نداریم.
ولى شرط ما این باشد که مسلمانان در مکّه اگر اظهار اسلام کردند مورد آزار و اذیّت قرار نگیرند، آنان را ناخوش ندارند و از شرایع اسلام عملى را که انجام مى دهند بر آنها انکار نشود، قریش نیز این مطلب را قبول کردند.
وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله صلح را با این شرائط قبول کرد بیشتر اصحاب و یاران رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله انکار کردند و کسى که بیشتر از همه ناراحت بود و شدیدتر از همه انکار مى کرد عمر بود که گفت: یا رسول اللّه آیا ما بر حقّ نیستیم و دشمن ما بر باطل نیست؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چرا، همین طور است.
عمر گفت: پس ما در دین ذلیل مى شویم.
حضرت صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداى عزّ و جلّ به من وعده داده و خلف وعده نخواهد کرد.
عمر گفت: اگر چهل مرد با من بود با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مخالفت مى کردم با قریشیان مکّه مى جنگیدم.
سهیل بن عمر و حفص بن احنف به سوى قریش برگشتند و خبر صلح را به آنان دادند.
عمر گفت: یا رسول اللّه آیا تو به ما نگفتى داخل مسجد الحرام مى شویم و با حلق کنندگان حلق مى کنیم؟ حضرت صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آیا همین امسال را گفتم؟ من به تو گفتم خداى تعالى به من وعده داده که مکّه را فتح کنم و طواف و سعى به جاى آرم و با حلق کنندگان حلق کنم.
وقتى بیشتر به پیامبر اصرار کردند به آنان فرمود: اگر صلح را قبول ندارید بروید و جنگ کنید، آن عده به سوى قریش رفتند در حالى که آنها آمادهى جنگ بودند و بر اینان حمله کردند و اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شکست بدى خوردند و خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بازگشتند و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تبسّم نمود، سپس فرمود: یا علىّ شمشیر را بگیر و با قریش مقابله کن، امیر المؤمنین شمشیرش را برگرفت و بر قریش حمله کرد، همینکه قریش به امیر المؤمنین علیه السّلام نگریستند عقب نشینى نمودند و گفتند: یا علىّ براى محمّد صلّى اللّه علیه و آله در آنچه که به ما وعده داده بود بدان حاصل شد؟
على علیه السّلام فرمود: نه، اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرمسار و خجلت زده برگشتند و از آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله عذر خواهى مى نمودند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آنان فرمود: آیا در روز بدر اصحاب من نبودید که خداوند دربارهى شما این آیه را نازل فرمود: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفِینَ[۱]؟
آیا در روز احد اصحاب من نبودید که نازل شد: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ[۲]؟ آیا اصحاب من در فلان روز نبودید؟ آیا اصحاب من در چنان روز نبودید؟ … اصحاب از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عذر خواهى کردند و بر کارى که انجام داده بودند پشیمان شده و اظهار ندامت کردند و گفتند: خدا و رسولش بهتر مى داند آنچه خودت مى خواهى انجام بده.
حفص بن احنف و سهیل بن عمرو از سوى قریش خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بازگشتند و گفتند: یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله آنچه که تو راجع به اظهار اسلام شرط کردى مبنى بر آنکه کسى بر دینش مورد اکراه و اجبار قرار نگیرد مورد موافقت قریش قرار گرفت.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پى آن شد که قرار داد نوشته شود، امیر المؤمنین على علیه السّلام را خواست و به او فرمود: بنویس، نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل بن عمرو گفت: ما رحمن را نمى شناسیم. بنویس «باسمک اللّهم» همانطور که پدران تو مى نوشتند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بنویس «باسمک اللّهم» که آن اسمى از اسماء خداست، سپس نوشت: این قرار دادى است که محمّد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و جماعتى از قریش آن را خواسته اند سهیل بن عمرو گفت:
اگر مى دانستیم تو رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هستى با تو محاربه نمى کردیم، بنویس این چیزى که محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله خواسته است.
یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله از نسب خود خوددارى مى ورزى؟ و از آن ننگ دارى؟! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هستم اگرچه شما اقرار نکنید.
سپس فرمود: یا علىّ آن نوشته را پاک کن و بنویس محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد: من اسم تو را از نبوّت هرگز پاک نمىکنم.
پس حضرت صلّى اللّه علیه و آله با دست خود آن را پاک کرد، سپس على علیه السّلام نوشت[۳]: این چیزى است که محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله و جماعتى از قریش و سهیل بر آن توافق توافق نمودند که ده سال جنگ نباشد و از جنگ با یکدیگر دست برداریم و بین ما نه دزدى باشد و نه خیانت و به یکدیگر کارى نداشته باشیم، هر کس دوست داشته باشد عهد و بیعت محمّد داخل شود بتواند این کار را انجام دهد، هر کس دوست داشته باشد در بیعت و پیمان قریش وارد شود بتواند و هر کس بدون اجازهى ولىّ خود نزد محمّد صلّى اللّه علیه و آله بیاید محمّد صلّى اللّه علیه و آله او را به ولىّ او بر مىگرداند و اگر از اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله کسى به سوى قریش برود لازم نیست او را به محمّد صلّى اللّه علیه و آله باز گردانند.
و اسلام در مکّه ظاهر و آشکار باشد و هیچ کس بر دینش اجبار و اکراه نشده و مورد آزار و اذیّت و سرزنش قرار نگیرد، محمّد صلّى اللّه علیه و آله و اصحابش امسال را بر مىگردند و در سال آینده وارد مکّه مى شوند و سه روز در مکّه مى مانند، با سلاح داخل مکّه نمى شوند مگر سلاح عادى مسافر و شمشیرها در غلاف. این پیمان نامه را علىّ بن ابى طالب علیه السّلام نوشت، مهاجرین و انصار شاهد این نوشته بودند.
سپس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا على علیه السّلام تو نخواستى اسم مرا از نبوّت پاک کنى، ولى سوگند به خدایى که مرا به حقّ به نبوّت مبعوث نمود چنین موردى براى تو پیش خواهد آمد که به فرزند آنان همین افراد جواب مثبت دهى در حالى تو دلتنگ و ناراحت و مظلوم هستى.
پس آنگاه که روز صفّین فرا رسید و به دو نفر حکم راضى شدند على علیه السّلام نوشت این قرار دادى است بین امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب و معاویه بن ابى سفیان، عمر عاص گفت: اگر مى دانستیم تو امیر المؤمنین هستى که با تو جنگ نمى کردیم، باید بنویسى: این قراردادى است بین علىّ بین ابى طالب علیه السّلام و معاویه بن ابى سفیان.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راست گفت خدا، راست گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن حضرت این مطلب را به من خبر داده بود.
به هر حال وقتى قرارداد بین حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و قریش را نوشتند خزاعه بلند شد و گفت: ما در پیمان و عهد و بیعت محمد صلّى اللّه علیه و آله هستیم و فرزندان بکر بلند شدند و گفتند: ما در بیعت قریش و پیمان آنان هستیم.
این قرارداد را در دو نسخه نوشتند، یک نسخه نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ماند، یک نسخه نزد سهیل بن عمرو. و سهیل بن عمرو، حفص بن احنف به سوى قریش بازگشتند، جریان را به آنها خبر دادند.
اصحاب به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عرض کردند: شترهایمان را نحر کنیم و حلق نماییم در حالى که طواف خانهى خدا نکردیم. و سعى بین صفا و مروه انجام ندادیم؟
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از این موضوع غمناک شد و به امّ سلمه درد دل کرد، امّ سلمه گفت: یا رسول اللّه تو نحر کن و حلق نما. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نحر و حلق نمود، قوم نیز در میان یقین و شکّ (تردید) نحر نمودند[۴].
پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جهت تعظیم قربانى ها فرمود: خدا رحمت کند حلق کنندگان را و گروهى که قربانى و شتر نحر نکرده بودند گفتند: یا رسول اللّه خدا تقصیر کنندگان را نیز رحمت کند.
چون کسى که قربانى نکشد حلق بر او واجب نیست رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى دوّمین بار فرمود: خدا رحمت کند حلق کنندگانى را که قربانى نکشتند.
باز اصحاب گفتند: یا رسول اللّه خدا رحمت کند تقصیرکنندگان را پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خدا رحمت کند تقصیرکنندگان را.
پس از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به طرف مدینه حرکت کرد و به تنعیم که رسید و در زیر درخت فرود آمد، اصحاب که صلح را انکار کرده بودند آمدند و عذر خواهى کردند و اظهار ندامت نمودند و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درخواست کردند که براى آنان استغفار نماید که آیهى رضوان نازل شد.
بدان که خلاف اقوال و اخبار در بیان این فتح و تعلیل آن به بخشیده شدن گناهان گذشته و آینده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و گفتار رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بعد از نزول این آیه و این سوره مبنى بر اینکه «بر من آیه نازل شده که محبوبتر از دنیا و آنچه که در دنیاست و تعقیب غفران او به اتمام و کامل کردن نعمت و هدایت، نصر، نزول سکینه و آرامش همه و همه دلالت مى کند بر اینکه مقصود از این فتح، فتح مکّه یا فتح خیبر یا فتح سایر شهرها نیست، بلکه مقصود فتح و پیروزى است که اصل همهى فتوحات است، آن عبارت از فتح در ارواح به جبروت، بلکه به لاهوت است.
و در این فتح است که جمیع فتوحات محقّق مىشود، از قبیل شهرها، رساندن نعمتهاى صورى و معنوى، غلبهى بر دشمنان، حکم بین او و دشمنانش، چگونگى حکومت بین خلق، علم به اشیاء … و خلاصه این فتح است که سبب بخشیده شدن گناهان کسى است که به او متّصل شده باشد و در زیر پرچم او داخل گردد، هر کس که مىخواهد باشد، گناهانش هر اندازه که مىخواهد باشد، اگرچه گناهان او بعدد قطرات دریاها و دانههاى ریگها و شنها باشد.
و روى همین جهت است که على علیه السّلام فرمود: دینتان را، محکم بگیرید که گناه در آن بخشیده شود و ثواب در غیر آن دین قبول نگردد.
و این فتح همان فتحى است که براى صاحب آن نقص و قصورى باقى نمىماند و با این فتح است که صاحب آن خاتم کلّ در کلّ مىشود.
و این فتح است که براى صاحبش محبوبتر از همهى اشیاست.
[لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ] بدان که گناه هر انسان بر حسب مقام و منزلت اوست.
چه حسنات و خوبى هاى نیکان سیّئات و بدیهاى مقرّبین است.
و توبهى انبیا از التفات و توجّه به غیر خداست، در حالى که توبهى اولیا از خطورات ذهنى.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در آنچه که به او نسبت داده شده فرموده اند: گناه بر قلب من خطور مى کند و من خدا را استغفار مى کنم هر روز هفتاد مرتبه.
و بدان که رسول چون پدر همهى امّت خویش مىباشد و پدر روحانى بودن چنانچه در سورهى بقره گذشت عبارت از تنزّل پدر به مقام فرزند پسر و دختر و فعلیّت اخیر آن دو گشتن است بدون آنکه مقام عالى خودش را خالى کند.
و از سوى دیگر چون شیئى بودن شیئى به وسیلهى فعلیّت اخیر است … لذا رسول شیئیّت همهى امّتش و فعلیّت اخیر آنها مىشود.
بنابراین آنچه از گناهان به امّت رسول نسبت داده مىشود صحیح است که به وجهى به خود رسول نسبت داده شود و آنجا که گناهان امّت را خداوند مىبخشد صحیح است که گفته شود: خداوند با بخشیدن گناهان امّت گناهان رسول را بخشید.
چون رسالت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خاتم و آخر رسالتهاست و همهى انبیا زیر پرچم او و تحت رسالتش مىباشند؛ کما اینکه همهى شرایع تحت شرایع او مىباشند.
صحیح است گفته شود: هر کس که بر دینى بوده از آدم علیه السّلام و امّتش تا انقراض عالم همه امّت پیامبرند.
و در نتیجه صحیح است که خداى تعالى بفرماید: ما بر تو فتح کردیم این فتح بزرگ را تا خداى تعالى ببخشد گناهان گذشته تو را، گناهانى که مقدّم بر این فتح بودهاند و لایق و شایستهى شأن تو مى باشند و گناهان آیندهى تو را نیز مى بخشد.
و نیز صحیح است که خداى تعالى بفرماید: تا خداوند ببخشد براى تو آنچه که گذشته است از گناهان امّتهاى پیشین تو از زمان آدم علیه السّلام و آنچه از گناهان امّتهایى که بعدا مى آیند تا انقراض عالم.
و صحیح است که خداوند بفرماید: ما براى تو مکّه را فتح کردیم تا خداوند ببخشد براى تو آن گناهانى را که به زعم مشرکین مقدّم برزمان فتح بود و آن گناهانى که بعد از زمان فتح پدید مىآیند، چه گناه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نزد مشرکین بزرگتر از هر گناهکارى بوده، یا مقصود تقدّم بر زمان هجرت و تأخّر از آن زمان است.
چنانچه از امام رضا علیه السّلام روایت شده است.
و نیز صحیح است گفته شود معناى آیه چنین است: ما تو را بر امّتها پیروز گردانیدیم، یا به تو علم دادیم، یا با نعمتهاى صورى و معنوى بر تو افزونى بخشیدیم تا گناهان گذشته و آیندهى تو بخشیده شود.
از همین جا وجه التفات از تکلّم به غیبت روشن مى شود، چه گناهان امّت جز در غیبت خداى تعالى نیست، همچنین است مغفرت امّت و گناه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که همان التفات به غیر خداست جز به وسیلهى غفلت از خدا نیست، غفلتى که لایق و شایستهى شأن او باشد.
و مغفرت و بخشش خدا که وجود پیدا نمى کند مگر براى مذنب و گناهکار در غیبت او محقّق مى شود، زیرا لطیفه اى که نزد خدا حاضر است که گناه ندارد و لطیفهى گناهکار نزد خدا حاضر نیست.
و نیز غفران ذنوب و اتمام نعمتها و سایر آنچه که در آیه ذکر شده جز با اسم جامع خدا محقّق نمى شود و آن اسم جامع چیزى است که از آن به «اللّه» تعبیر مى شود.
[وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ] اتمام نعمت نیست مگر براى کسى که باب لاهوت براى او باز شده، از ملکوت و جبروت که هر دو از عالم امکان مىباشند به عالم لاهوت که فوق امکان است عروج کرده باشد و این معنا ممکن نیست مگر با همین فتح که ذکر شد.
[وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً] راه مستقیم، خروج از افراط و تفریط است، که آن راه تیزتر از شمشیر و باریکتر از مو مىباشد و نکره آوردن لفظ «صراط» جهت بزرگ نمودن و تفخیم آن است.
[وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً] و خدا آن چنان یاریت کرد که مانند آن یافت نشود، یا نصر و یارى کردى که سبب غلبه و عزّت گردد، بر تو ارزانى داشت.
[هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ] که او آن خدایى است که «سکینه» در اواخر سورهى بقره در ضمن قول خداى تعالى إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ و در سورهى توبه و سورهى یوسف گذشت، گفتیم که مراد از سکینه ظهور ملکوت ولىّ امر بر سینهى مؤمن است، با این ظهور جمیع آنچه که در اخبار از معانى سکینه وارد شده است براى او حاصل مىگردد و به این چیزى است که سزاوار است خداوند در مقام امتنان آن را ظاهر سازد.
[فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ] آن سکینه را در دلهاى مؤمنان براى آن قرار داد تا ایمان شهودى بر ایمان علمى و حالى آنها افزوده شود.
چون وقتى ملکوت ولىّ امر بر مؤمن ظاهر شد ایمان علمى او مقرون به ایمان شهودى او مىشود.
[وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ] در سورهى توبه بعد از ذکر نزول سکینه فرمود: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها و أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها گویا این مطلب مسلّم شد که همیشه بعد از نزول سکینه و آرامش تأیید به جنود و لشگریان غیبى نیز هست.
و لذا فرمود که جنود غیبى که همیشه همراه فرو فرستادن سکینه است مخصوص خداست، اوست که لشگریان غیبى براى مؤمنین مى فرستد، همانطور که سکینه و آرامش بر آنان مى فرستد.
بنابراین قول خداى تعالى: وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ مفید معناى (أیدهم بجنود لم تروها) است که با یک معناى اضافه و زائد.
ممکن است مقصود از قول خدا: وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تعمیم امتنان به سایر قوا و مدارک بعد از منّت نهادن به انزال سکینه و آرامش بر آنها باشد.
گویا که فرموده است: منّت الهى ما بر مؤمنین اختصاص به نازل کردن سکینه ندارد، بلکه جمیع مدارک و قوا که از لشگریان آسمان هستند، جمیع اعضا، اعصاب و رگهاى محرّک که همه از جملهى لشگریان زمین است همه و همه از عطایا و بخششهاى الهى است و ممکن است مقصود ترغیب مؤمنین و تطمیع آنان باشد بعد از ذکر امتنان به نزول سکینه، یعنى ترغیب در نازل کردن سپاه و لشگریانى باشد که آنها را ندیده اند، گویى که فرموده است: جنود و لشگریان آسمانها و زمین را از خدا طلب کنید.
[وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً] خداوند عالم به مصالح شماست، مىداند که شما چه وقت استعداد انزال سکینه دارید، چه موقع با آن سکینه شما اصلاح مىکنید، چه موقع افساد مىکنید و مىداند چه وقت صلاح است که با جنود غیبى تأیید شوید و چه وقت تأیید نشوید.
[حَکِیماً] خداوند حکیم است و بعد از مواظبت و مراقبت جمیع دقایق و نکات احوال و استحقاق شما، انجام مىدهد و کارى را انجام نمىدهد مگر با اتّفاق و استحکام در فعلش به نحوى که خلل در آن راه پیدا نمىکند.
[لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ] این جمله تعلیل قول خداى تعالى: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ است و این معناى مناسب تفسیر مغفرت و بخشش با مغفرت و بخشش گناهان امّتش مىباشد، یا تعلیل قول خدا:
یُتِمَّ نِعْمَتَهُ یا (لیهدیک) یا (لینصرک الله) یا (لأنزل السکینه) یا لِیَزْدادُوا إِیماناً یا تعلیل مفهوم قول خدا: لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یا تعلیل همهى این موارد بر سبیل تنازع مىباشد.
یا تعلیل محذوف است، یا معناى آیه این است: کارى را که خداوند انجام داده بدان جهت انجام داده که مؤمنین و مؤمنات را داخل بهشت نماید.
[جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ] در آخر سورهى آل عمران بیان چگونگى جریان نهرها از زیر بهشتها در تفسیر قول خدا:
فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ گذشت.
[خالِدِینَ فِیها وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ] بدیها را از آنان زائل مىکند.
[وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً] این داخل کردن در بهشت و از بین بردن بدیها در نزد خدا کامیابى بزرگى است.
[وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ] منافقین که با محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا در حقّ على علیه السّلام نفاق کردند.
[وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ] و شرکآورندگان مرد و زن به خدا یا به رسول یا به ولایت که همین معناى اخیر منظور و مقصودست.
[الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ] و بدگمانان به خدا مقصود این گمان است که خداوند در سفر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به مکّه او را یارى نخواهد کرد.
[عَلَیْهِمْ دائِرَهُ السَّوْءِ] بدى و هلاکت بر خود آنها باد که گمان هلاکت مؤمنین به دست قریش را مى برند.
قمى گفته است: آنها کسانى بودند که صلح را منکر شدند و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را متّهم نمودند.
[وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ] تکرار مطلب براى تقویت قلوب مؤمنین و ناامید ساختن گمان منافقین است.
[کانَ اللَّهُ عَزِیزاً] و خداوند عزیز است و کسى بر ارادهى او غالب نمىشود.
[حَکِیماً] انجام نمىدهد مگر آنچه که صلاح مؤمنین است و به هواى نفس مؤمنین یا منافقین توجّه نمى کند.
[إِنَّا أَرْسَلْناکَ] جواب سؤال از علّت داخل کردن مؤمنین به بهشت و تعذیب منافقین است که این معناى غایت بخشیده شدن گناهان مؤمنین قرار گرفته که آن نیز غایت فتح مبین است.
گویا که گفته شده: چرا به سبب فتح مبین براى نبىّ صلّى اللّه علیه و آله خداوند مؤمنین را داخل بهشت و منافقین را عذاب مىکند؟ پس فرمود: زیرا اى پیامبر ما تو را فرستادیم تا شاهد و مبشّر و نذیر باشى.
[شاهِداً] با زبان حال و قال شاهد بر آنها باشى.
پس هر کس به تو پیوسته باشد تو بر او شهادت مىدهى، او داخل بهشت مىشود و هر کس بر تو نپیوست شهادت مىدهى تا مورد عذاب قرار گیرد.
[وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً] تو را فرستادیم تا بشارت دهندهى مؤمنین و ترسانندهى کافرین باشى.
[لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ] خطاب را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به مؤمنین برگردانید تا اشاره به این باشد که غایت ارسال رسول ایمان مؤمنین است.
لذا فرمود: تا شما به خدا و رسول ایمان آورید.
[وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ] و بر رسول خدا عزت نهید و ارجمندش دارید؛ لفظ «تعزّروه» از باب تفعیل و افعال، ثلاثى مجرّد از باب «ضرب و نصر» خوانده شده و «تعزّزوه» با دو از نقطهدار خوانده شده است، از باب تفعیل و افعال خوانده شده است.
[وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا] و بامدادان و شبهنگام به تسبیح حقّ پردازید.
آیات ۱۰- ۱۷
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۱۰ تا ۱۷]
إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰) سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۱) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً (۱۳) وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۴)
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِیلاً (۱۵) قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶) لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً (۱۷)
ترجمه:
(۴۸/ ۱۷- ۱۰)
بى گمان کسانى که با تو بیعت مىکنند، در واقع با خداوند بیعت مى کنند.
دست خداوند بر فراز دست ایشان است؛ پس هر کس که پیمان شکند، همانا به زیان خویش پیمان شکسته است؛ و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است، وفا کند، زودا که به او پاداشى عظیم ببخشد.
به زودى واپسگذاشتگان اعرابى [جهاد گریزان بادیهنشین] به تو گویند اموال ما و خانوادههایمان ما را [از همراهى با شما] مشغول داشت؛ پس براى ما آمرزش بخواه؛ به زبانهایشان چیزى را مى گویند که در دلهایشان نیست؛ بگو پس چه کسى در برابر خداوند- اگر در حقّ شما زیانى یا در حقّ شما سودى بخواهد- از شما حمایت خواهد کرد؟ آرى خداوند به آنچه مى کنید آگاه است.
حقّ این است که گمان مىکردید که پیامبر و مؤمنان هرگز به سوى خانوادههایشان باز نمىگردند؛ و این امر در دلهایتان آراسته جلوه داده شد؛ و بداندیشى کردید و قومى ور شکسته شدید.
و هر کس به خداوند و پیامبر او ایمان نیاورد [بداند] که ما براى کافران آتشى فروزان آماده ساخته ایم.
و فرمانروایى آسمانها و زمین خداوند راست، که هر کس را بخواهد مى آمرزد و هر کس را بخواهد عذاب مى کند، خداوند آمرزگار مهربان است.
چون به سوى غنایم راه برید که آن را به دست آورید، زودا که واپسگذشتگان [به شما] گویند ما را بگذارید که از شما پیروى کنیم، مىخواهند حکم الهى را دگرگون کنند؛ بگو هرگز از ما پیروى نخواهید کرد؛ خداوند پیشاپیش دربارهى شما چنین گفته است؛ زودا که [در پاسخ شما] گویند خیر، [شما] به ما رشک مىبرید؛ حقّ این است که جز اندکى در نمى یافتند.
به واپس گذاشتگان اعرابى [جهاد گریزان بادیه نشین] بگو زودا که به سوى قومى رزم آور سهمگین خوانده شوید که با ایشان کارزار کنید، یا آنکه آنان مسلمان شوند؛ پس اگر اطاعت کنید، خداوند پاداشى نیکو به شما بدهد و اگر روى بر تابید، چنانکه پیشتر هم روى بر تافته بودید، به عذابى دردناک عذابتان کند.
[البته] بر نابینا ایرادى نیست و بر لنگ ایرادى نیست، بر بیمار هم ایرادى نیست؛ و هر کس از خداوند و پیامبرش اطاعت کند، او را به بوستانهایى که جویباران از فرو دست آن جارى است، در آورد؛ و هر کس روى بر تابد، به عذابى دردناک عذابش کند.
تفسیر
[إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ] جواب سؤال مقدّر در مقام تعلیل یا در مقام بیان حال است، گویا که گفته شده: چگونه است حال بیعتکنندگان با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله؟ و خداى تعالى فرمود: إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ … یعنى:آن کسانى که با تو بیعت کنند.
[إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ] در حقیقت با خدا بیعت مىکنند؛ چون تو مظهر خدا هستى و در هنگام ظهور ظاهر، حکم فقط براى ظاهر است که خداست و مظهر حکمى ندارد.
[یَدُ اللَّهِ] که در آن حال دست خدا، نه دست تو.
[فَوْقَ أَیْدِیهِمْ] بالاى دستهایت تفصیل گرفتن بیعت در تفسیر قول خدا: أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ[۵] و در تفسیر قول خدا: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ … تا آخر آیه»[۶] از سورهى توبه گذشت و بیان بیعت در غیر این سوره نیز ذکر شده است.
[فَمَنْ نَکَثَ] کسى که بیعت را نقض کند، بدین گونه که شروط بیعت را نقض کند و آن را انجام ندهد، یا از اصل بیعت اعراض کند و آن را فسخ نماید.
[فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ] نقض بیعت، بر ضرر خودش تمام مىشود.
[وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ] لفظ «هاء علیه» با ضمّه خوانده شده تا تفخیم لفظ «اللّه» حفظ شود.
[فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً] هر کس به عهدى که با خدا بسته وفا نماید اجرا و پاداشى بزرگ به او داده مىشود، که توصیف آن ممکن نیست.
قمّى گفته: در بیعت رضوان این آیه نازل شد:
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ و با آنها شرط کرد که بعد از آن در هیچ کارى که رسول خدا انجام مىدهد، با او مخالفت نکنند و انکار ننمایند و هر دستورى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بدهد مخالفت نورزند.
پس خداى تعالى بعد از نزول آیهى رضوان فرمود: إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ … تا آخر آیه» و خداى تعالى از آنها با این شرط راضى شد که آنها به عهد و پیمان خدا وفا کنند، عهد و پیمان را نشکنند، خداوند با این شرط از آنان راضى شد، ولى در تألیف و نوشتار آیهى شرط را بر آیهى رضوان مقدّم داشتند، در حالى که اوّل بیعت رضوان نازل شد، سپس آیهى شرط.
[سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ] آن عدّه از اعراب که تخلّف کرده بودند منظور این است که در سال «حدیبیّه» رسول خدا آنها را به کوچ کردن و جهاد فرا خواند امّا آنان شرکت نکردند، بهانه و عذر آوردند و گفتند: که گفتار اموال و خانوادههایشان هستند و نمى توانند بیایند، در حالى که آنها از قریش مى ترسیدند و حرکت نکردند و پیش خود مى گفتند: قریش با محمّد در خانهاش جنگ کرد (و محمّد را در جنگ احد شکست) حال که محمّد صلّى اللّه علیه و آله مى خواهد بر قریش و خانهى آنها وارد شود قریشیان یک نفر از اینها را باقى نمى گذارند.
[شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا] آنها به دروغ گفتند اموال و اهل ما، ما را مشغول خود کرده بود و ما نتوانستیم با شما در جنگ شرکت کنیم و براى ما استغفار کن.
و این خبر از اخبار غیبى است که حال درونى آنها را خبر داده است که: [یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً] آنچه مىگویند با زبانشان است و در دلشان این نیست.
بگو: اگر خدا بخواهد به خاطر تخلّف یا به صورت مطلق ضررى بر شما وارد سازد یا سودى برساند چه کسى مى تواند آن را دفع کند و چه کسى مالک نفع و ضرر شما خواهد شد.
[بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً] پس از اعمالى که انجام مىدهید بترسید.
[بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِیهِمْ] پس اموال و خانوادههاى شما، شما را مشغول نکرده، بلکه از قریش ترسیدید، چون شما گمان کردید که مشرکین غلبه مى کنند و محمّد صلّى اللّه علیه و آله و یارانش را مى کشند.
[أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ] این گمان در دلهاى شما محکم شده است و در واقع این گمان به نحوى در قلوب شما ثابت شده است که احتمال غیر آن را نمى دهید.
[وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ] و گمان بد به خدا و رسولش داشتید.
[وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً] در حالى که حیات انسانى در شما نابود و تباه شد.
[وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً] به جاى ضمیر اسم ظاهر گذاشته شده تا ذم دیگرى از مشرکین باشد، اشعار به علّت حکم گردد، که به علّت کافر بودن دوزخ را برایتان آماده کرده ایم.
[وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ] و سلطنت و توانمندى آسمانها و زمین خدا در دست خداست و اوست که بر حسب استعداد هر کس را بخواهد مى بخشد و هر کس را بخواهد عذاب مىکند، چون مشیّت خدا گزاف و بیهوده نیست.
[وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً] در این جمله رجا و امید است و اشعار به این است که مغفرت و رحمت ذاتى خداوندست و عذاب کردن با قصد دوّم داخل در قضاى الهى مى شود.
[سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ] این صحرانشینان به جنگ نیامده وقتى جنگ پیش آید که در آن غنیمتهایى باشد (مثل خبر) خواهد گفت: ما از شما پیروى مى کنیم.
[لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ] آنها مى خواهند کلام خدا را تغییر دهند.
کلام خدا این است آنان که همراه رسول خدا به سوى مکّه خارج شدند ولى از طواف خانه خدا جلوگیرى شدند مخصوص و مستحقّ اخذ غنیمتها مى باشند.
یعنى غنایم مخصوص آنانست و این غنایم به جاى دخول مکّه مى باشد و حقّ آنانست یا قول خدا این است که متخلّفین نباید در غنایم خیبر با شما و پیرو شما باشند.
[قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا] به جاى نهى نفى ابد آورده تا اشاره به تحقّق مطلب و تأکید آن باشد که هرگز شما از ما پیروى نکردید که مستحقّ غنیمت باشید.
[کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ] وضع شما چنین است که خداوند از قبل فرموده بود که شما در غنایم خیبر با ما شریک نمى باشید.
[فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا] در مخاطبات از امر آخرت جز اندکى درک نمىکنند و روى همین جهت است که گفتار و منع شما را بر حسد حمل مىکنند که از اوصاف دنیاست.
[قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ] آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر جهت تصریح به ذمّ آنانست، یعنى به این بازنشستگان از اعراب صحرانشین بگو: [سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ] به زودى براى پیکار با قومى سخت ورزیده خوانده خواهید شد.
برخى گفته اند: مقصود از آن اعراب قبیلهى هوازن و ثقیف است.
[تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً] چه با آنان کارزار کنید یا آنان اسلام آورند به هر حال پاداش نیک یعنى غنیمت و بهشت، بهره شما خواهد شد.
[وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً] و اگر ازآنرو گردان شوید همانطور که پیش از این از حدیبیّه روى گردان شدید و به آن پشت کردید.
[لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ] وقتى به متخلّفین وعدهى عذاب داد و آنان را مذمّت نمود در ذمّ و وعدهى عذاب این عدّه را استثنا کرد تا توهّم نشود که به آنان نیز وعدهى عذاب این عدّه را استثنا کرد تا توهّم نشود که به آنان نیز وعدهى عذاب داده شده و لذا فرمود: بر نابینا ایرادى نیست.
[وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ] و نیز بر لنگ و بیمار هم ایرادى و گناهى نیست که در جنگ شرکت نکرده باشند، پس هر کس خدا و رسول اطاعت نماید، غیر از آن کسانى که عذر آوردند یا کلّا همه مسلمانان مطیع شدند.
[یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ] خدا آنان را داخل در بهشتهایى مىکند که نهرها از زیر آن جریان دارد در آخر سورهى نساء دربارهى چگونگى آن شرح کاملى بیان شد.
[وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً] تأکید مفهم قول خداى تعالى: إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ و تعلیل آنست که اگر رو برگردانند به عذاب دردناک عذاب مىشوند.
آیات ۱۸- ۲۹
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۱۸ تا ۲۹]
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغانِمَ کَثِیرَهً یَأْخُذُونَها وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲۰) وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (۲۱) وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۲۲)
سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (۲۳) وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکَّهَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲۴) هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّهٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۲۵) إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۲۶) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (۲۷)
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۲۸) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظِیماً (۲۹)
ترجمه:
(۴۸/ ۲۹- ۱۸)
به راستى که خداوند از مؤمنان، آنگاه که با تو در زیر آن درخت بیعت کردند، خشنود شد و دانست که در دلهایشان چیست؟ و آنگاه آرامش [خود] را بر آنان نازل کرد و به پیروزىاى نزدیک پاداششان داد.
و نیز غنایمى بسیار که به آن دست یابند و خداوند پیروزمند فرزانه است.
خداوند به شما غنایم بسیارى وعده کرده است که بر آن دست مىیابید، این را براى شما پیش انداخت؛ و دستان مردم [مخالف] را از شما بازداشت، تا این امر نشانهى عبرتى براى مؤمنان باشد و تا شما را به راهى راست هدایت کند.
و موردى دیگر که بر آن دست نیافتید، ولى خداوند به آن احاطه دارد و خداوند بر همه چیز تواناست.
و اگر کافران با شما به کارزار برخیزند، بىشک [به شما] پشت خواهند کرد، سپس نه یارى و نه یاورى یابند.
این سنّت الهى است که پیشتر نیز جارى بوده است، هرگز در سنّت الهى تغییر و تبدیلى نخواهى یافت.
و هموست که پس از آنکه شما را بر ایشان پیروزى داد، در میان مکه دستان ایشان را از شما، دستان شما را از ایشان بازداشت و خداوند به آنچه مىکنید بیناست.
آنان بودند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و نگذاشتند قربانى [شما] که باز داشته شده بود، به محل [قربانگاه] اش برسد؛ و اگر [در مکه] مردان و زنان [مستضعف] با ایمانى نبودند که [ممکن بود] بى آنکه آنان را بشناسید، ندانسته پایمالش کنید و تاوانشان بر شما بماند [فرمان حمله به مکه مىدادیم] تا خدا هر که را بخواهد در جوار رحمت خویش در آورد.
اگر [کافران و مؤمنان] از هم متمایز مى شدند، قطعا از میان آنان کافران را به عذابى دردناک معذّب مى داشتیم.
چنین بود که کافران در دلهایشان حمیّت- همان حمیّت جاهلیّت- آوردند؛ ولى خداوند آرامشش را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد و آنان را پایبند حکم تقوا ساخت، به آن سزاوارتر و اهل آن بودند و خداوند از همه چیز آگاه است.
به راستى که خداوند رؤیاى پیامبرش را به حقیقت پیوست، که شما ان شاء اللّه در امنوامان و حلق و تقصیر کرده وارد مسجد الحرام خواهید شد بىآنکه بیمى داشته باشید؛ و او چیزى را که شما نمى دانستید مى دانست و جز این نیز پیروزىاى نزدیک نصیب شما گردانده است.
او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین حقّ فرستاده است، تا آن را بر همهى ادیان پیروز گرداند و خداوند گواهى را بس.
محمد پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سختگیر [و] با خودشان مهربانند، آنان را راکع و ساجد بینى که در طلب بخشش و خشنودى خداوندند؛ نشانهى آنان در چهره هایشان از اثر سجود [آشکار] است؛ و این است توصیف آنان در تورات؛ و توصیف آنان در انجیل هست، همانند نهالى که جوانهاش را بر آورد و آن را نیرومند سازد و ستبر گردد و بر ساقه هایش بایستد، [و] کشاورزان را شاد و شگفت زده سازد، تا از [دیدن] ایشان کافران را به خشم آورد؛ خداوند به کسانى از ایشان که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته کردهاند، آمرزش و پاداشى بزرگ وعده داده است.
تفسیر
[لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ] به تحقیق و البتّه خدا از مؤمنان خشنود گشته است.
بدان که رضاى خدا از عبد نیست مگر در وقتى که رضاى عبد از خدا باشد و آیا رضایت عبد مقدّم است یا رضایت خدا؟ اخبار و کلمات نیکان در این مورد مختلف است.
و شاید اهل شهود از ابرار در این مورد به تحقیق نرسیدند و لذا بعضى در این مطلب و امثال آن اظهار تحیّر و سرگردانى کردند.
و تحقیق در این مطلب این است که این مسئله دورى است، بدین معنى که ذکر خدا یا توبهى رضاى او بر حسب مرتبهاى از آن مقدّم است بر آنچه که براى عبد است بر حسب مرتبهاى از آن و آنچه که براى عبد است مقدّم است بر آنچه که براى خداست بر حسب مرتبهى دیگرى.
بلکه تحقیق این است که آنچه که براى عبد است عین آن چیزى است که براى خداست، لیکن نسبت آن چیز به خدا در واقع مقدّم است برنسبت آن به عبد.
و لکن اعتبار آن نسبت بر حسب حال ناظر مختلف است، بدین گونه کسى که نظرش به خدا مقدّم بر نظر او بر خودش باشد نسبت آن به خداى تعالى مقدّم بر نسبت آن به عبد مىشود.
چنانچه از علىّ علیه السّلام وارد شده: من چیزى را ندیدم مگر آنکه خدا را قبل از آن دیدم.
و اگر نظر شخص بر خودش مقدّم بر نظر او به خدا باشد نسبت آن به عبد مقدّم مى شود و اگر نظر کسى به هر دو به طور مساوى باشد در تقدیم و تأخیر متحیّر مى شود.
و به این دو نظر در خبر اشاره شده، آنجا که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
من چیزى را ندیدم مگر آنکه خدا را بعد از آن دیدم و نیز فرمود: من چیزى را ندیدم مگر آنکه خدا را در آن چیز دیدم.
و امّا اشخاصى مانند معتزله که نسبت افعال و صفات جز به بندگان نمىبینند ما سخنى با آنان نداریم.
شاید قول خداى تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ خطاب به اینان باشد که شامل بیشترینهى بندگان مىشود.
و قول خداى تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ خطاب با گروه اوّل است.
یا تنبیه و آگاه کردن همه است به این مطلب که نسبت اوصاف به خدا مقدّم بر نسبت اوصاف به بندگان است.
[إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ] لفظ «إذ» آورد که مخصص ماضى است، چون نزول آیه بعد از وقوع قضیّه است، بعد از لفظ «إذ» فعل مضارع آورد تا اشاره به تکرّر فعل باشد.
چه بیعت کنندگان در آن روز بسیار بودند و سبب رضاى خداى تعالى از آنان در آن بیعت این است که وقتى با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مخالفت کردند، با قریش وارد جنگ شدند و شکست سختى خوردند پشیمان شدند که چرا از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تخلّف نمودند و توبه کردند، از آن حضرت خواستار بخشش شدند و از صمیم قلب با او بیعت کردند و در حین آن بیعت اصلا هیچ انانیّتى نداشتند و لذا مستحقّ نزول سکینه و آرامش شدند، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در آن بیعت شرط کرد که با او مخالفت نکرده و گفتار و دستور او سرپیچى نکنند و کارى را که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله انجام دهد انکار نکنند.
زیرا آن اصحاب پس از آنکه شکست خوردند و حضرت به سوى مدینه حرکت کرد و به تنعیم بازگشت و به زیر درخت فرود آمد، به خدمت او رسیدند و اظهار ندامت و پشیمانى کردند و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از آنان عهد و پیمان گرفت و نخستین کسى که در آن هنگام با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بیعت کرد على علیه السّلام بود، سپس حضرت بین هر دو نفر از آنان عقد اخوّت و برادرى بست، بین خودش و على علیه السّلام نیز عقد برادرى بست.
[فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ] خداوند به آنچه که در قلوب و دلهاى آنان بود از صدق و توبه و انابه عالم و آگاه بود و به همین جهت از آنان راضى شد.
[فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ] پس سکینه و آرامش بر آنان نازل نمود، چون آنها از انانیّت خویش بیرون آمدند و سکینه صورت ملکوتى است که در خانهى قلب عبد داخل مىشود در صورتى که عبد از انانیّت خویش خارج شود، چنانچه گفته شده: «چو تو بیرون شوى او اندر آید» و در آخر سورهى بقره و در سورهى توبه بیان سکینه و آرامش گذشت.
[وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً] مقصود فتح خیبر است.
[وَ مَغانِمَ کَثِیرَهً یَأْخُذُونَها] مقصود غنیمتهاى خیبر است.
[وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً] کسى بر ارادهى خدا غالب نمىشود.
[حَکِیماً] به جاى نمى آورد آنچه را که به جاى مى آورد و وعده نمىدهد آنچه را که وعده مى دهد جز از روى حکمت و غایت متقن.
[وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها] مقصود غنیمتهایى است که تا روز قیامت به دست مؤمنین مى افتد، یا منظور غنیمتهاى مکّه و هوازن است.
[فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ] دست قریش یا دستهاى اعراب و غیر آنان را با نیروى اسلام از شما باز داشت.
یا مقصود دست اهل خیبر و هم پیمانان آنانست.
[عَنْکُمْ] در مجمع از طریق عامّه ذکر شده که وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از حدیبیّه به مدینه آمد، بیست روز در آنجا ماند، سپس از آنجا به قصد جنگ خیبر خارج شد و آنان را محاصره کرد تا به تنگى و قحطى شدید بیافتند، سپس خداى تعالى خیبر را به دست آنان گشود.
داستان از این قرار بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرچم را به عمر بن خطّاب داد و آنان که باید با او حرکت مىکردند حرکت کردند تا در مقابل اهل خیبر قرار گرفتند، (چون دفاع دلیرانه آنان را دیدند) عمر و اصحابش فرار کردند و پیش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله برگشتند: هر یک از عمر و اصحابش همدیگر را متّهم به ترس مىکردند.
وقتى به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را از کار عمر و اصحابش مطّلع نمودند فرمود: فردا پرچم را به دست مردى مىدهم که خدا و رسولش را دوست دارد، خدا و رسولش او را دوست دارند، ثابت قدم است، فرار نمىکند و بر نمى گردد و مگر آنکه خداوند به دست او فتح و پیروزى نصیب ما کند.
وقتى صبح شد همهى اصحاب خدمت حضرت صلّى اللّه علیه و آله آمدند و هر کس امید داشت که پرچم را به دست او بدهند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
علىّ بن ابى طالب کجاست گفتند: چشم او درد مى کند، پس کسى را به دنبال على علیه السّلام فرستاد و على علیه السّلام خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رسید، حضرت آب دهانش را بر چشم او مالید و دعا کرد، چشم على علیه السّلام خوب شد، به نحوى که گویى اصلا درد نداشته است.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرچم را به على علیه السّلام داد و فرمود: مستقیم برو و هیچ جا توقّف نکن و به عقب برنگرد تا به خیبر برسى و اهل خیبر را به اسلام دعوت کن و آنچه از حقّ خدا بر آنان واجب است خبر بده، به خدا سوگند اگر خداوند با دست تو یک مرد را به راه راست هدایت کند بهتر است از آنچه که زیر خورشید است.
پس على علیه السّلام به سوى خیبر حرکت کرد و مرحب در مقابلش آشکار شد، على علیه السّلام او را زد و سرش را شکافت و کشت و پیروزى به دست على علیه السّلام انجام یافت.
مسلم در صحیح این چنین آورده است:
از عامّه نقل شده که على علیه السّلام وقتى به قلعه نزدیک شد اهل قلعه بیرون آمدند، على علیه السّلام با آنان جنگ کرد و مردى از یهود ضربهاى به دست على علیه السّلام زد و سپر از دست على علیه السّلام افتاد، على علیه السّلام درب قلعه را به دست گرفت و آن را براى خود سپر قرار داد و در قلعه همچنان در دستش بود در حالى که او جنگ مى کرد تا قلعه را فتح کرد و خداى تعالى به دست او پیروزى را نصیب مسلمانان کرد و سپس درب را از دستش بر زمین انداخت.
راوى مىگوید من خودم شخصا دیدم که من با هفت نفر دیگر هر چه کوشش کردیم درب قلعه را تکان دهیم نتوانستیم.
از عامّه نقل شده که على علیه السّلام روز خیبر در قلعه را حمل نمود تا مسلمانان بالاى آن رفتند و آن را فتح کردند در حالى که بعد از آن چهل مرد نتوانستند آن را بلند کنند.
و از وجه دیگرى روایت شده که هفتاد مرد بر سر آن جمع شدند و کوشش کردند که آن در را بر سر جاى خودش برگردانند.
از ابى لیلى روایت کردهاند که على علیه السّلام در تابستان و زمستان قبایى مىپوشید که دولا بود و وسط آن پر از پنبه و سنگین بود، در عین حال اصلا باکى از گرما نداشت.
راوى مىگوید: اصحاب من آمدند و این مطلب را براى من نقل کردند، گفتند: آیا در این مورد چیزى شنیدهاى؟ گفتم: نه، پس گفتند: از پدرت بپرس که او با على علیه السّلام شب نشینى مى کرد، من از پدرم سؤال کردم و گفت: در این مورد چیزى نشنیده ام، پس او پیش على علیه السّلام رفت و با او شب نشینى کرد و این مطلب را از خود على علیه السّلام سؤال کرد. على علیه السّلام فرمود: آیا تو شاهد خیبرى نبودى؟ گفتم: چرا، فرمود: ندیدى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ابا بکر را فراخواند، با او پیمان بست و به سوى اهل خیبر فرستاد، أبو بکر رفت و با آنها مواجه شد و برگشت و همهى جنگجویان را نیز با خود برگردانید و شکست خورد و فرار کرد؟ گفت: بلى این قضیّه را دیدم.
على علیه السّلام فرمود: سپس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به سوى عمر فرستاد و از او پیمان گرفت و او را به سوى آن قوم فرستاد، او هم رفت و با قوم روبرو شد، جنگید، شکست خورد و متوارى شد.
پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: پرچم را امروز به دست کسى مى دهم که خدا و رسولش را دوست دارد، خدا و رسولش نیز او را دوست دارند و خداوند به دست او فتح مى کند و او در جنگ ثابت قدم است و فرار نمى کند پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مرا فراخواند و پرچم را به دست من داد و سپس فرمود: بار الها او را از سرما و گرما کفایت کن و حفظ نما. و سپس از آن نه گرما در من اثر کرد و نه سرما.
صاحب مجمع گفته: همهى این مطالب از کتاب «دلائل النبوّه» امام ابو بکر بیهقى است.
سپس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قلعه ها را همچنان یکى پس از دیگرى فتح مى کرد تا به قلعهى وطیخ و سلالم رسیدند که آخرین قلعه هاى خیبر بود و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آنها را ده شب و اندى محاصره کرد.
ابن اسحاق گفته: وقتى قلعهى قموص که قلعهى ابن ابى الحقیق بود فتح شد صفیّه دختر حىّ بن اخطب و دختر دیگرى خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آورده شد، بلال آن دو دختر را بر دو تن از کشته شدگان یهود بگذارند و به آنها نشان دهد که کشته شدهاند وقتى آن دختر همراه صفیّه کشته را دید داد و فریاد کرد و صورتش را خراشید و خاک بر سرش ریخت، وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن دختر را دید فرمود این شیطان را از من دور کنید،پس از آن دستور داد صفیّه را در جایى پشت سرش نگاه دارند و رداى خویش را بر او انداخت، بدین ترتیب مسلمانان فهمیدند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله صفیّه را براى خودش انتخاب کرده است.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به بلال فرمود: آیا رحمت و عطوفت در تو از بین رفته است اى بلال؟ تو چرا کشته شدگان مردان را به دو دختر نشان مى دهى؟! صفیّه در آن زمان که عروس کنانه بن الرّبیع بن ابى الحقیق بود یک شب در خواب دیده بود که ماه در دامن او افتاد، این خواب را بر همسرش بازگو نمود همسرش گفت: این خواب تو جز این نیست که تو روزى پادشاه حجاز محمّد صلّى اللّه علیه و آله را دارى و یک سیلى به صورت او زد که در اثر آن سیلى چشمش کبود شد، وقتى او را خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آوردند اثر آن سیلى هنوز مانده بود.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از صفیّه در مورد این قضیّه سؤال کرد، صفیّه نیز مطلب را به او عرض کرد.
ابن ابى الحقیق به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیام فرستاد که پایین بیا تا با تو سخن بگویم، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جواب مثبت داد و با آنان مصالحه نمود، بدین گونه که خون آنان در قلعه هایشان محفوظ بماند، خود و اولادشان بتوانند از خیبر و زمین خیبر خارج شوند، ولى هیچ چیز با خودشان نبرند و هر چه دارند از اموال و زمین و پول و طلا و لباس در اختیار رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باشد، فقط بتوانند لباسى را که پوشیدهاند ببرند.
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اگر چیزى را مخفى کنید و به من نگویید من ذمّهى خدا و رسولش را از شما برى مىکنم و پیمان و عهد را بر مىدارم؛ پس آنان نیز بر همین مطلب مصالحه کردند.
وقتى اهل فدک شنیدند و فهمیدند که اهل خیبر چه کردند پیام به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرستادند که با اهل فدک نیز به همان روش عمل کند و خونشان را محترم شمارد، اینان نیز اموال خود را به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بدهند، چنین کردند و از کسانى که بین رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و آنان رفت و آمد مىکرد محیصه بن مسعود بود.
وقتى اهل خیبر تا این حدّ تنزّل کردند از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درخواست کردند که نصف اموال آنان را بگیرد و گفتند: ما نسبت به آن اموال از شما داناتریم، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر نصف با آنان مصالحه نمود، شرط کرد که هر وقت ما بخواهیم شما را بیرون کنیم بتوانیم.
اهل فدک نیز اینچنین مصالحه کردند؛ بنابراین اموال خیبر فىء بین مسلمانان بود، ولى فدک خالص براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گشت، چون در مورد فدک با جنگ و حمله گرفته نشده است.
وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مستقرّ شد زینب دختر حارث بن سلام که دختر برادر مرحب بود یک برّهى بریان به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هدیه نمود، قبلا پرسید که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله کدام عضو از گوسفند را بیشتر دوست دارد گفتند: دست گوسفند را.
پس در آن سمّ بسیارى داخل کرد و بقیّهى اعضا را نیز سمّى نمود و آن را خدمت رسول خدا آورد، وقتى آن را جلو رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گذاشت رسول خدا دست گوسفند را جدا کرد و یک لقمه از آن جوید و مسموم شد و بشر بن براء بن معرور نیز استخوان آن را گرفت و مسموم گشت.
پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: دست بردارید و نخورید که شانهى این گوسفند به من خبر مىدهد که آن سمّى است؛ سپس زینب را فراخواند که او نیز اعتراف به سمّى بودن گوسفند کرد.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چه چیز تو را به این کار وادار کرد؟ زینب گفت: از قوم من چیزى به من رسیده که بر تو مخفى نیست، من پیش خود گفتم: من این برّه را سمّى مىکنم اگر او پیامبر باشد که مى فهمد و خبر مى دهد و اگر پادشاه باشد که من از دست او راحت مى شوم.
سپس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از گناه او گذشت و بشر بن براء از همان خوردن گوشت سمّى مرد.
در آن هنگام که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مریض بود و در همان مرض از دنیا رفت مادر بشر به عیادت او آمد.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى مادر بشر غذایى که در خیبر من با پسر تو خوردم هنوز اثرش از بین نرفته و بر من غالب است و الآن وقت آن است رگ حیات من قطع شود و مسلمانان معتقد بودند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در عین اینکه خداوند او را به وسیلهى نبوّت مکرّر معزّز نموده بود شهید از دنیا رفت.
[وَ لِتَکُونَ آیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ] تو یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله باید نشانهاى براى مؤمنین باشى، یا غنیمت که خداوند آن را براى شما تعجیل کرد آیت و نشانه باشد.
و لفظ «لتکون» عطف بر محذوف است، یعنى «لتقوّى و ترفع» تا تقویت شوى و بلند مرتبه گردى.
یا متعلّق به محذوف است که بر «عجّل» عطف شده، یعنى این کار انجام شد تا تو نشانه و آیات مؤمنین باشى.
[وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً] و شما را به راه مستقیم یعنى ولایت، رهنمون شود، یا مقصود راه راست است که در هر چیزى بین افراط و تفریط واقع شده باشد.
[وَ أُخْرى] خداوند به شما وعدهى غنیمتهاى دیگرى نیز داده است، یا وعدهى فتح شهرهاى دیگرى داده.
یا لفظ «اخرى» مفعول فعل محذوف است که عطف بر «عجّل» شده، یعنى خداوند براى شما قریههاى دیگرى آماده کرده که شما بر فتح آنها ناتوان هستید.
[لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها] بعضى گفتهاند: مقصود غنیمتهایى است که خداوند آنها را براى مسلمین تا روز قیامت زیاد مىکند، یا مقصود قریه هایى است که خداوند براى مسلمانان تا روز قیامت فتح مى کند.
بعضى گفته اند: مقصود غنیمتهاى مکّه و هوازن یا قریهى مکّه است، بعضى گفته اند: مراد غنایم فارس و روم یا ملک آن دو مى باشد.
[قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها] خداوند احاطه به آن دارد و از دست او خارج نمى شود تا مانند شما عجله داشته باشد.
پس گویا که گفته است: خداوند آن را براى شما حفظ مى کند و از غیر شما منع مىکند تا آن را فتح کنید.
[وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً] خداوند بر همه چیز قدرت دارد و قدرت او اختصاص به فىء غنائم و فتح شهرها و یارى کردن انبیا و خوار کردن کفّار ندارد.
[وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً] اگر کفّار در روز حدیبیّه با شما جنگ مىکردند به شما پشت مىکردند (مىگریختند) و آنگاه یار و یاورى نداشتند.
[سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ] خداوند یارى کردن انبیا و شکست کفّار را در صورت جنگ با آنان پیش از این زمان سنّت قرار داده است.
[وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا] و سنّت خدا تغییرکردنى نیست.
[وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ] خداوند در دلهاى کفّار رعب و هراس قرار داد و شما را از جنگ کردن نهى نمود و امر به صلح کرد.
[بِبَطْنِ مَکَّهَ] در حدیبیّه (که منزل بطن مکّه بود) [مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ] پس از آنکه شما را نزدیک به پیروزى بر آنها نمود، یا پس از آنکه شما را در بدر و خندق و احد بر آنها پیروز نمود.
[وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً] خدا به آنچه مىکنید بیناست.
[هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا] این جمله جواب سؤال و در مقام تعلیل است.
[وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً] که آنان شما را از ورود به مسجد الحرام باز داشتند و هدى (قربانى) شما را حبس کردند و نگذاشتند به مکّه برسد.
[أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ] و از اینکه به مکّه برسد منع نمودند، به محلّ نحر مکّه است، چون آنجا محلّ نحر هدى و قربانى عمره است و [وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ] بیان علّت منع آنها از دخل مکّه است که اگر مردان و زنان با ایمانى در مکّه نبودند که [لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ] نشناخته پایمالشان کنید.
لفظ «أن تطؤهم» بدل از «رجال» یا بدل از مفعول «لم تعلموهم» یا لفظ «فى» در تقدیر است تا ظرف «تعلموهم» باشد.
[فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّهٌ] که مشرکان از شما عیب گیرند و سرزنش کنند، بدین گونه که مىگویند: اهل دینشان را کشتند یا منظور گناه و جنایت یا دیه و کفّاره است.
[بِغَیْرِ عِلْمٍ] جواب لفظ «لولا» محذوف است، یعنى اگر نبود در بین شما مردان و زنان مؤمن شما را با مشرکین بحال خود مىگذاشتیم تا جنگ کنید، یا شما را داخل مکّه مى گردانیدیم.
[لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ] متعلّق به محذوف است، یعنى از دخول مکّه شما را منع کردیم تا خداوند هر کس را بخواهد در رحمت خود داخل سازد بدین گونه که از کشته شدن و مورد اذیّت و آزار قرار گرفتن و کفّاره و دیه سالم نگهدارد و کافرین را نیز داخل در رحمتش کند و در اسلام داخل نماید.
[لَوْ تَزَیَّلُوا] اگر مؤمنان و کافران مشخص و جدا بودند.
[لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ] کافران اهل مکّه را عذاب مى کردیم.
[عَذاباً أَلِیماً] آن هم عذابى دردناک، خداى تعالى کافران به جهت احترام آمیختگى با مؤمنان عذاب نکرد و براى حفظ نفوس مؤمنین که در مکّه بودند از قتل و اذیّت، براى حفظ اشخاصى که با محمّد صلّى اللّه علیه و آله بودند از لحوق عیب و سرزنش، براى حفظ نفوس مؤمنین که در اصلاب کافران بودند، عذاب را از آنان بازداشت.
بعضى گفتهاند: صلح حدیبیّه بزرگترین فتح براى اسلام بود، چون مؤمنین با کافرین اختلاط پیدا کردند و دینشان را بدون خوف و تقیّه اظهار نمودند، در نتیجه بسیارى از کافرین به دین مسلمانان رغبت پیدا کردند و بدون شمشیر داخل در دین اسلام شدند.
از امام صادق علیه السّلام سؤال شد: آیا على علیه السّلام در بدنش قوى و نیرومند نبود؟ و در امر خدا قوى نبود؟ فرمود: چرا، قوى بود.
گفته شد: پس چه چیز او را از جنگ و دفع دشمنان جلوگیرى مىکرد؟ فرمود: جواب را بفهم و دقّت کن، على علیه السّلام را آیهاى از کتاب خداى تعالى جلوگیرى کرد. گفته شد: کدام آیه؟
امام صادق علیه السّلام این آیه را خواند: لَوْ تَزَیَّلُوا … تا آخر» و خداى تعالى داراى ودیعه ها و امانتهایى در صلبهاى کافران و منافقان بود، على علیه السّلام پدران را نمى کشت تا امانتها و ودائع بیرون بیایند، آنگاه که امانتها بیرون مى آمدند غالب مى شد بر هر کس که غالب مى شد و او را مى کشت، همچنین است قائم ما اهل البیت علیه السّلام که ظهور نمى کند تا ودیعه هاى الهى خارج شوند، وقتى امانتها بیرون آمدند، غلبه مى کند بر کسى که غالب مى شود و او را مى کشد.
و در این معنا اخبار متعددى وارد شده و امام علیه السّلام فرمود: اگر خداوند کافران را که در اصلاب مؤمنین هستند بیرون بیاورد و اگر مؤمنین را که در اصلاب کافرین هستند بیرون بیاورد هرآینه کفّار ما را عذاب مىکردند.
[إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا] لفظ «إذ» ظرف است، یا تعلیل قول خدا «عذّبنا» یا «نزل اللّه» است و لفظ «فاء» در قول خداى تعالى: بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ مى باشد.
[فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ] لفظ «الحمیّه» مصدر «حماه» یعنى از او منع کرد، یا او را از چیزى منع نمود، یا مصدر «حمى من الشّیء» بر وزن «رضى» یعنى از آن ننگ داشت.
مقصود از حمیّت خوى و خصلتى است که انسان را وادار مىکند بر حفظ ناموس و حسب و نسب و خویشانش و آنچه که از واقعیت به او نسبت داده مى شود، آنچه که شخص خود را به آن منسوب مى داند حقّ باشد یا باطل، این نوع حمیّت و تعصّب ناشى از انانیّت نفس و خودپسندى است و آن اصل همهى شرور و معاصى است.
ممکن است مقصود از حمیّت آن خوى خصلتى باشد که انسان را وادار بر سرباز زدن و عدم تسلیم مى کند حقّ باشد یا باطل و آن نیز ناشى از انانیّت نفس و بزرگ بینى و استکبار بر غیر و تحقیر دیگران است.
[حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ] این جمله بیان حمیّت یا مقیّد کردن آن به کاملترین افرادست.
[فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ] اندکى قبل ذکر معناى «سکینه» گذشت.
[وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى] منظور از کلمهى تقوى همان سکینه و آرامش است، یا مقصود ولایت است که موجب آرامش و سکینه است، یا مقصود خصلت تقوى و دورى از انحراف به راههاى منحرف است، یعنى خداوند آنها را نسبت به سکینه، یا ولایت، یا تقوى متمکن نمود.
[وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها] آنها به آن کلمه یا سکینه و آرامش، یا به مکّه سزاوارتر بودند.
[وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً] و خداوند مقدار استحقاق هریک و سزاوار بودن هر کس به هر چیزى را مى داند.
[لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ] این جمله جواب گفته، آنان است که بعد از جلوگیرى از دخول مکّه مى گفتند: محمّد صلّى اللّه علیه و آله به ما وعده داد که به مکّه داخل شویم، در حالى که ما داخل نشدیم و حلق و تقصیر انجام ندادیم، که در جواب مىگوید: رؤیاى رسول خدا به حقّ راست در آمد.
[لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ] که البتّه به مسجد الحرام داخل خواهید شد، انشاءالله به امنیّت.
بعضى گفته اند: استثنا با جملهى «انشاءالله» بدان جهت است که بر بندگان تعلیم دهند که چگونه از آینده خبر دهند.
و بعضى گفتهاند: استثنا به اعتبار حال کسانى است که داخل حرم مى شوند، چه بعضى از آنها قبل از داخل شدن مردند، گویا که فرموده است: همهى شما ان شاء اللّه داخل مى شود.
و بعضى گفته اند: استثنا به اعتبار امن از دشمن است و بعضى گفته اند لفظ «إن» در اینجا به معناى «إذ» است، یعنى «إذ شاء اللّه» و حقّ مطلب این است که لفظ «إن شاء اللّه» در اینجا براى تبریک، تعلیم و یاد دادن است.
[مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ] خداوند مىداند آنچه را که شما نمىدانید و خداوند مصلحت در مجمل گذاشتن وعده و تصریح نکردن به وقت مى داند.
[ما لَمْ تَعْلَمُوا] در جلوگیرى از مسجد الحرام و در نتیجه صلح شما با قریش منافع زیادى براى اسلام و اهل اسلام داشت و موجب نیرومندى و نشر اسلام شد.
[فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ] و قبل از دخول به مکّه.
[فَتْحاً قَرِیباً] پیروزى نزدیکى به شما داد مقصود فتح خیبر یا صلح حدیبیّه است، که با آن صلح مسلمانان با مشرکان رفت و آمد کردند، توانستند اسلام را اظهار نمایند، مشرکین احکام اسلام را شنیدند و به آن تمایل و رغبت پیدا کردند، در اثر همین اختلاط اسلام نیرومند شد، محمّد و اصحابش در سال بعد در کمال عزّت و شوکت داخل مکّه شدند، آن سال هفت هجرى بود.
[هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى] خداوند رسولش را جهت هدایت به احکام اسلام فرستاد که آن موجب هدایت یافتن به ایمان است.
[وَ دِینِ الْحَقِ] و نیز ولایت که آن دین و طریق حقّ بسوى خداى تعالى است.
[لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ] مقصود از دین جنس دین است.
[کُلِّهِ] تا دین اسلام بر جمیع ادیان غلبه کند و همهى آنها را تحت الشعاع قرار دهد، خداوند دین خود را محیط بر همهى ادیان قرار دهد، به نحوى که هیچ دینى از زمان آدم تا انقراض عالم باقى نماند مگر آنکه شعبه و فرعى از دین اسلام باشد.
و بر حسب ظاهر دین اسلام را بر همهى ادیان غالب نماید به نحوى که در هیچ جایى از زمین جز دین اسلام دین دیگرى باقى نماند و کامل شدن این معنا در ظهور قائم علیه السّلام مىباشد.
این آیه در سورهى توبه گذشت.
[وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً] خداوند کافى است که شاهد بر رسولش باشد خواه شما اقرار بکنید، خواه اقرار نکنید.
[مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ] این جمله مانند جملهى ما قبلش جواب سؤال مقدّر است، لفظ «محمّد» مبتدا و «رسول اللّه» خبر آن است، یا لفظ «رسول اللّه» صفت «محمّد» است.
و قول خدا: [وَ الَّذِینَ مَعَهُ] عطف بر «محمّد» است از قبیل عطف مفرد.
و معناى جمله بنا بر وجه اوّل این است که محمّد صلّى اللّه علیه و آله رسول خدا و کسانى که در مرتبه و رتبه با او هستند از رسولان خدا و بنا بر وجه دوّم معناى آیه این است که محمّد رسول خدا با کسانى که با او هستند همگى نسبت به کفّار شدید و سختگیر مىباشند.
[أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ] یا بنا بر وجه اوّل عطف بر «رسول خدا» است، معناى آن این است که محمّد صلّى اللّه علیه و آله رسول خدا است.
محمّد عین کسانى است که در درجه و رتبه با او یکى هستند، زیرا بین او و کسانى که با او هم رتبه هستند فرقى نیست، یا او عین کسانى است که با بیعت و توبه با او هستند، که اگرچه به وجهى رسول خدا غیر از آنانست، ولى او فعلیّت اخیر شانست.
و مکرّر این مطلب گذشت که شىء بودن هر چیز به سبب فعلیّت اخیر آن چیز است، پس شىء بودن آنان که همان فعلیّت اخیرشانست عبارت از محمّد صلّى اللّه علیه و آله است به اعتبار تنزّل او با صورتش به مراتب آنان.
و مکرّر این مطلب گذشت که بیعت موجب مىشود که بیعتکننده کیفیّت بیعت شونده را به خود بگیرد و بر حسب نفس و فعلیّت اخیر صورت نازلهاى از بیعت شونده را پیدا کند.
و قول خداى تعالى: أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ [رُحَماءُ بَیْنَهُمْ] به صورت رفع خوانده شده تا خبر «محمّد» و خبر «الّذین معه» باشد بنا بر وجهى، یا خبر «الّذین معه» باشد بنا بر وجهى یا خبر مبتداى محذوف باشد بنا بر وجه دیگر.
و با نصب خوانده شده تا حال باشد و در اینجا ادات وصل نیاورد تا اشعار به این باشد که آنان در جمیع احوال جامع بین دو وصف مىباشند، نه اینکه بعضى از آنها داراى وصف «اشدّاء» باشند و بعض دیگر «رحماء».
و نه اینکه آنها در یک حالت اشدّاء باشند و در حالت دیگر «رحماء» بلکه آنها چنین هستند که شدّت و سختگیرى را با رحم و عطوفت ممزوج کردند مانند چیزى که ترش و شیرین است.
و لکن لفظ «اشدّاء» با مادّهاش و لفظ «رحماء» با هیئتش دلالت بر این مىکند که آنها جامع بین دو وصف هستند و در هر دو کامل مىباشند.
[تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً] گویى که از کثرت و زیادى نماز خواندن دو وصف راکع و ساجد را ممزوج کردند و تو آنان را همواره راکع و ساجد مىبینى.
[یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً] فضل عبارت از فیضى است که خداوند بر حسب مقام کثرت بندگان به آنان افاضه مىکند.
و رضوان عبارت از افاضهاى است که بر حسب مقام وحدت آنها داده مىشود.
و به عبارت دیگر: فضل عبارت از جزاى اعمال است که بر حسب قبول رسالت اخذ شده است که همان احکام قالب است و رضوان جزاى اعمالى است که بر حسب قبول ولایت اخذ شده است و آن احکام قلب و روح است.
[سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ] مقصود اثرى است که در پیشانىهاى آنان از زیادى سجده در نماز پدید آمده است.
یا مقصود اثرى است که در اثر بیدارى به سبب نماز شب در آنان حاصل شده است.
یا اثرى است که از کثرت خشوع آنان در صورتهایشان پدید آمده است.
[ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ] و مثل آنان در تورات آمده است.
بدان که سالک داراى دو مقام و دو شأن است، شأن سلوک، شأن جذب، او در مقام سلوک حقوق را ادا مىکند، کثرتهاى وجود خویش را از قبیل قوا و لشگریانش استوار مىسازد و همچنین قیّم کسانى است که زیر دست او هستند از قبیل اهل و عیال و خدم و حشم او که آنها را اصلاح و تربیت مىکند و احتیاجاتشان را بر طرف مىسازد.
سالک در مقام جذب از کثرتها روى بر مىگرداند و به سوى وحدت مىرود، قوا، لشگریان و عیالش را به جهت وحدت جذب مىکند، مرمّت زندگى و معاش خود و زیر دستانش را به نحوى قرار مىدهد که به حسن معاد منجرّ مىگردد.
به عبارت دیگر: سالک داراى دو توجّه است، توجّه به کثرتها و توجّه به وحدت؛ که با توجّه به کثرت معاش خود را اصلاح مىکند به نحوى که منجَر به حسن معاد مىشود و با توجّه به وحدت قوا و لشگریانش را از کثرت به وحدت بر مىگرداند.
و به عبارت سوّم! سالک داراى دو قرب و نزدیکى است، نزدیکى نوافل، مستحبّات، نزدیکى واجبات و فرائض.
و به عبارت چهارم: آنچه که از جانب خدا به او مىرسد یا به واسطهى کسب و اعمالش و سبق استعداد و استحقاق و اختیار و انانیّتش به او مىرسد، یا بدون واسطه این چیزها.
و انسان کامل نیز داراى دو نظر است، نظر به کثرت و نظر به وحدت و وجهى به کثرت، وجهى به وحدت، با وجه به وحدت از خدا أخذ مىکند، با وجه به کثرت آنچه را که گرفته است بر غیر افاضه مىکند، به سبب تفاوت این دو نظر کاملها در مراتب کمال مختلف مىشوند.
و کامل مطلق کسى است که نظر او نسبت به هر دو طرف مساوى باشد به نحوى که هیچ یک از دو طرف را بر دیگرى ترجیح و برترى ندهد، این معناى شأن محمّد صلّى اللّه علیه و آله و کسانى است که با او هستند.
و امّا سایر پیامبران پس هیچ کدام از آنها خالى از رجحان یکى از دو طرف نیستند، نظر به کثرات موسى علیه السّلام غلبه مىکرد بر نظر او به وحدت، ولى در موردش عیسى علیه السّلام نظر به وحدت غالب بود.
و لذا نقل شده که محمّد صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چشم راست برادرم موسى و چشم چپ برادرم عیسى نابینا بود، من صاحب هر دو چشم هستم.
و براى اشاره به اینکه محمّد صلّى اللّه علیه و آله و محمّدىها جامع هر دو طرف و کامل در هر دو نظر و تمام در هر دو قرب و نزدیکى هستند فرمود:
آنچه که ذکر کردیم از اتّصاف آنها به اوصاف اختیارى و احکام قالبى و اصلاح کثرت مثل آنها در تورات که آن نشئهى موسى است.
[وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ] و مثل آنان در انجیل که آن حال نشئه عیسى است، [کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ] به دانهاى ماند که چون نخست سر از خاک بر آرد شاخههاى نازک و ضعیف باشد و پس از آن قوّت یابد تا آنکه قوى گردد و بر ساق خود راست و محکم بایستد که دهقانان در تماشاى آن حیران مانند.
همچنین اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله از ضعف به قوّت رسند تا کافران عالم را از قوّت خود به خشم آورند.
لفظ «شطأه» با سکوت تاء و فتح آن و با مدّ و قصر خوانده شده، به معناى بچّهى حیوان و نبات و به معناى برگ نیز مىباشد.
[فَآزَرَهُ] از باب ثلاثى مجرّد و با مدّ از باب افعال یا مفاعله خوانده شده و معناى آن این است که به او کمک کرد و قوى نمود تا این بچّه ها به مادرها ملحق شدند یا برگها و جوانه ها بزرگ شدند و به کمال رسیدند.
[فَاسْتَغْلَظَ] و چون زرع یا آن بچّه ها محکم و استوار شدند.
[فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ] و آن زرع یا بچّه بر پاى خود ایستاد.
[یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ] با زیبایى و استحکامش موجب تعجّب دهقانان مىشود.
بعضى گفتهاند: این مثلى است که خداى تعالى به محمّد و یارانش زده است پس زرع محمّد صلّى اللّه علیه و آله و «شطأ» اصحاب او مؤمنین دور او هستند، در ابتداى امر ضعیف و اندک بودند همانطور که زرع در ابتدا ضعیف و کوچک است سپس بزرگ و قوى مى شود.
همچنین است حال مؤمنین که همدیگر را تقویت مىکنند تا محکم و استوار مىشوند و بر کارشان مسلّط مى گردند.
[لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ] تا آنجا بالاى روند که کافران به خشم مىآیند.
[وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا] کسانى که با بیعت عامّ ایمان آوردند.
[وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ] و با بیعت خاصّ که آن اصل جمیع عملهاى صالح است شایسته کردار شدند، چه هر کس به نحو بیعت خاصّ بیعت گویى که او همهى عملهاى صالح را انجام داده است.
یا مقصود این است که با بیعت خاصّ ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند طبق آنچه که در بیعت از آنها گرفته شده.
[مِنْهُمْ] برخى از مردم، یا بعضى از کسانى که ایمان آوردهاند، یا بعضى از کسانى که با محمّد صلّى اللّه علیه و آله هستند.
[مَغْفِرَهً] بر ایشان آمرزش و پوشاندن بدیها و گناهان فراهم است.
[وَ أَجْراً عَظِیماً] و پاداش بزرگى که به وصف در نگنجد.
قال النّبىّ صلّى اللّه علیه و آله انا مدینه العلم و علىّ بابها من شهر علمم و على دروازهى آن.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۳، ص:۳۳۱
[۱] سوره انفال، آیه ۹
[۲] آل عمران، ۱۵۳
[۳] در واقع على نوشت. زیرا طبق آیه ۴۸ عنکبوت« وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ( تو با دست خود ننوشتهاى)» به پیغمبر خدا نوشتن نمىدانست.
[۴] این واقعه صحیح تاریخى نشان مىدهد که حدیث منسوب به پیامبر که اهل سنّت روایت کردهاند. که« شاورهن و خالفهنّ»( یعنى از زنان مشورت کنید ولى مخالف آن را انجام دهید) باطل است
[۵] توبه ۱۰۴
[۶] توبه ۱۱۱