ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره طه۱۱۵-۱۱۴
[سوره طه (۲۰): آیات ۱۱۵ تا ۱۲۹]
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (۱۱۵) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبى (۱۱۶) فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقى (۱۱۷) إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى (۱۱۸) وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى (۱۱۹)
فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى (۱۲۰) فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (۱۲۱) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى (۱۲۲) قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى (۱۲۳) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى (۱۲۴)
قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً (۱۲۵) قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى (۱۲۶) وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَشَدُّ وَ أَبْقى (۱۲۷) أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى (۱۲۸) وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (۱۲۹)
ترجمه:
(۲۰/ ۱۲۹- ۱۱۵)
و از پیش به آدم سفارش کردیم، ولى فراموش کرد، و در او عزمى استوار نیافتیم.
و چنین بود که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده برید، همه سجده بردند مگر ابلیس که سر باززد.
آنگاه گفتیم اى آدم این [ابلیس] دشمن تو و [دشمن] همسرت است، پس مبادا شما را از بهشت آواره کند و در رنج افتى.
براى تو مقرّر است که در آنجا [بهشت] گرسنه و برهنه نمانى.
و هم چنین آنجا تشنه و آفتاب زده نشوى.
سپس شیطان آنان را وسوسه کرد، گفت اى آدم آیا مىخواهى درخت جاودانگى و فرمانروایى بى انقراض را نشانت دهم؟
آنگاه از آن [میوهى ممنوعه] خوردند و عورتهایشان بر آنان آشکار شد و بر آنها از برگ [درختان] بهشتى مى چسبانیدند [تا پوشیده شود] و [بدینسان] آدم از امر پروردگارش سرپیچى کرد و گمراه شد.
سپس پروردگارش [باز] او را برگزید و از او درگذشت و هدایتش کرد.
[و] فرمود همگى از آن [بهشت] پایین روید- برخى از شما دشمن برخى دیگر- و چون از سوى من رهنمودى برایتان آمد، هر کس که رهنمود مرا پیروى کند، نه گمراه شود و نه به رنج افتد.
و هر کس از یاد من دل بگرداند، زندگانى او تنگ خواهد بود، و او را روز قیامت نابینا برانگیزم.
گوید پروردگارا چرا مرا نابینا برانگیختى حال آن که من بینا بودم.
فرماید بدینسان بود که آیات ما براى تو آمد و آنها را فراموش کردى و به همان گونه امروز فراموش شده باشى.
و بدینسان هر کس را که از حدّ درگذرد و به آیات پروردگارش ایمان نیاورده باشد، جزا مىدهیم، عذاب آخرت سنگینتر و پایندهتر است.
آیا براى آنان روشن نشده است که پیش از آنان چه بسیار نسلهایى را نابود کردیم که [آنان اکنون] در خانه و کاشانه هایشان آمد و رفت مى کنند؟ بىگمان در این [امر] براى خردمندان مایه هاى عبرت است.
و اگر وعدهى پیشین پروردگارت و اجل معیّنى در کار نبود، آن عذاب [هم اکنون] لازم مى شد.
تفسیر
وَ لَقَدْ عَهِدْنا این جمله عطف بر قول خدا «کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» است.
مقصود این است که ما قرآن را عربى نازل کردیم، و در آن وعیدها را تکرار کردیم که شاید تقوى ورزند، و لیکن آنها را فراموش مى کنند، چه ما به آدم پدر آنها عهد بستیم، (که فریب شیطان نخورد).
پس این جمله عطف است که در آن معناى تعلیل است، یا عطف بر «لا تعجل» به اعتبار قسم مقدّر مى باشد.
زیرا که این لام در «لقد» لامى است که مشعر به قسم است و معناى آن این است که در مورد قرآن عجله نکن و عهد و وصیّتى که به تو به آرامى و آهسته وحى کردیم فراموش نکن، چون ما قبل از این با آدم نیز عهد بستیم.
إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً قبل از این زمان، یا قبل از خلقت بنىآدم، یا قبل از نزولش به دنیا با آدم عهد بستیم، ولى در او ثبات قدم و استوارى نیافتیم و او عهد را فراموش کرد و در نتیجه به بلاى بزرگى گرفتار شد، پس تو فراموش نکن، که مانند او گرفتار شوى و مقصود از عزم ثبات قدم و توانایى و تمکّن در امر است.
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ به یاد آور هنگامى را که به ملایکه گفتیم به آدم سجده کنید تا بزرگداشت و تکریم ما را نسبت به آدم و گرفتار نمودن و آزمایش ما در مورد او را بر اثر فراموش کردن بدانى، تا از فراموش کردن و عدم ثبات قدم بر حذر باشى.
فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى همهى ملایکه سجده کردند جز ابلیس که از سجود یا از پذیرفتن خوددارى ورزید.
فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ به آدم گفتیم این شیطان دشمن تو و همسر تو است. (هشیار باش) پس طورى نباشید که وسوسه اش در شما اثر کند و از بهشت آوارهتان سازد مقصود از نهى، آدم و همسرش هر دو بود، نه تنها نهى خود آدم.
فَتَشْقى که در رنج افتى، اینجا ضمیر را مفرد آورد تا مشعر به این باشد که بدبختى و خوشبختى زن تابع بدبختى و خوشبختى مرد است و از سوى دیگر سجع و قافیهى رءوس آیه ها نیز محافظت شده است.
یا براى این است که مقصود از شقا و بدبختى خستگى در طلب معاش است، که وسوسهى شیطان سبب هبوط آدم و حوّا به زمین و احتیاج آنها به مأکول و ملبوس و مشروب و مسکن شد و خستگى همهى اینها بر مردان نه بر زنان که این معناى را آیه بعد نیز تأیید مى کند که خداى تعالى مىفرماید:
إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى زیرا براى تو چنین خواستیم تا گرسنه و برهنه نمانى، و تشنه و آفتاب زده نشوى.
«انّک» با فتحهى همزه خوانده شده تا عطف بر «أن لا تجوع» باشد، با کسرهى همزه خوانده شده تا عطف بر «إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ» باشد و قول خدا: إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ استیناف بیانى در مقام تعلیل است.
فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ باز (با این همه سفارش) شیطان وسوسه اى را به آدم القا کرد.
قالَ گفت:
یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَهِ الْخُلْدِ آیا (میل دارى) تو را به درخت جاودانگى رهنمون شوم؟ درختى که اگر از آن بخورى سبب جاودانگى ات مى شود، اضافهى لفظ «شجره» به «خلد» به سبب کوچکترین رابطه اى است که بین آن دو وجود دارد (به عنوان اضافه استعارى که جنبه مجازى دارد نه حقیقى).
وَ مُلْکٍ لا یَبْلى و نیز بر سلطنت بىانقراض رهنمون شوم؟
این عبارت عطف بر «شَجَرَهِ الْخُلْدِ» یا بر «الخلد» است.
پس آدم و حوّاء گفتهى شیطان را پذیرفتند و فریب او را خوردند.
فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما در نتیجه از آن درخت خوردند و عورتهایشان برایشان آشکار شد در سورهى بقره در تفسیر قول خداى تعالى: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ» تحقیق درختى که از خوردن آن نهى شده و چگونگى فریب خوردن آدم و حوّا با گفتهى ابلیس گذشت.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ برگ درختان بهشت بر بدنهایشان مى چسباندند.
وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ و آدم امر تکوینى پروردگارش را مخالفت کرد یا امر تکلیفى خدا را مخالفت کرد که براى آدم ترک اولى بود.
فَغَوى راهى که طبق فطرت بر آن راه بود گم شد.
بدان که نسبت عصیان و نافرمانى بر آدم علیه السّلام با این که او نبىّ معصوم از خطا بود بدان جهت بود که در مورد او انحراف از فطرت توحیدى لحاظ شده است.
زیرا که فطرت و سرشت همهى اشیاء بر توحید استوار بوده است، البتّه این معصیت منافى با عصمت نیست، زیرا که آن به امر خداى تعالى و رضاى او بوده است، یا به لحاظ این بوده که آدم دار توحید را ترک کرده و به کثرتها توجّه نموده در حالى که خداوند او را امر بر بقا بر توحید و عدم التفات بر کثرتها نموده است.
زیرا که بقا در دار توحید براى آدم بهتر و اولى تر از التفات به کثرتها بوده است اگر چه نسبت به نظام عالم و ایجاد بنى آدم توجّه به کثرتها اولى مى باشد.
و عصیان و نافرمانى نامیدن ترک اولى به جهت مخالفت آدم با امر اولوى است که نسبت به حال او اولى بوده است و این معناى نیز منافى عصمت آدم نبوده و نیست.
و در خبر آمده است: نهى آدم در بهشت بود، نه در دنیا، و قبل از آن بود که نهى به عنوان حجّت باشد نه بعد از آن و آنچه که منافى عصمت است عبارت از عصیان و گناه در دنیا و بعد از حجّت بودن نهى است.
و در خبر دیگرى است: منافى عصمت گناه کبیره یا صغیره بعد از حجّت بودن است، نه صغیره قبل از حجّت بودن.
و در خبر دیگرى است: خداوند از نزدیک شدن به درخت معیّنى نهى کرد، شیطان درخت دیگرى که از جنس همان درخت بود نشانش داد و وسوسه نمود، عصیان و نافرمانى آدم به این بود که از قول شیطان فریب خورد.
ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً سپس پروردگارش باز او را برگزید و از او درگذشت و هدایتش کرد.
خدا گفت: همگى از بهشت بروید.
آنان قبل از انتخاب و برگزیده شدن به رسالت به زمین هبوط کردند، چه توبهى آدم در دنیا بود، هبوط به زمین و دنیا قبل از توبه صورت گرفته بود، و این آیه در سورهى بقره چنین آمده است: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً که شیطان و مار، یا ذرّیه را با آدم و حوّا بیرون کرده است و چون اصل در خطاب آدم و حوّا بودند.
لذا آن دو را مخصوص به خطاب قرار داد، و به شیطان و مار یا ذرّیه با این جمله اشاره کرد و فرمود:
بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ و همه را مورد خطاب قرار داده گفت، برخى بر برخى دیگر دشمن خواهید بود.
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى و چون از سوى من رهنمودى براى شما آمد، هر که از رهنمود پیروى کند، گمراه نشود و به رنج بیفتد.
گمراهى در دنیا و شقاوت در آخرت حاصل مىشود یا هر دو در هر دو است، شقاوت به منزلهى نتیجهى گمراهى است و مراد از شقاوت ضدّ سعادت و خوشبختى است، یا مقصود رنج و خستگى است.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً و هر که از ذکر من دل برگرداند، زندگانى او تنگ خواهد بود.
چون هدایت در اخبار متعدّد به ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام و به خود على علیه السّلام تفسیر شده، ذکر نیز اینچنین تفسیر شده است.
و مقصود از تنگى زندگى تنگى و ضیق در احتیاجات دنیاست از قبیل مأکول و ملبوس و غیر آن دو، به همین اعتبار در اخبار زیادى به تنگى و ضیق در رجعت تفسیر شده، و این که آنها پس ماده و مدفوع مىخورند و در بعضى از اخبار به عذاب قبر و تنگى آن تفسیر شده است.
تحقیق مطلب این است که خداوند راحتى را در آخرت وضع کرده و قرار داده است که قلب انسان نمونهاى از آنست، و وسعت زندگى و راحتى براى انسان جز از طریق قلب میسّر نیست که آن طریق ولایت و طریق آخرت است.
و تنگى عیش و رنج آن جز از دنیا نیست که آن نمونهى جهنّم است و خستگى و تنگى در آنجاست و هر کس توجّه به دنیا بکند باب راحتى را بر خودش مى بندد و باب تنگى و خستگى را باز مى کند و در تنگى مى افتد، خواه این تنگى را احساس بکند و آگاه باشد، یا نباشد.
و هر کس که ولایت على علیه السّلام را داشته باشد و راه قلب را باز کند، طریق راحتى را بر خودش هموار کرده است.
پس اگر به در قلب و آخرت داخل شود، در وسعت و راحتى داخل شده است، اگر در باب قلب و آخرت داخل نشود در رنج و تنگى مىماند، چون هنوز در دنیا مانده است و لیکن او در طریق وصول به راحتى بوده است.
و تنگى زندگى در دنیا و تنگى سینه و تنگى قبر، تنگى عیش در رجعت، همهى این تنگناها در اثر بسته شدن طریق قلب است.
وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى لفظ «نحشره» با رفع خوانده شده، گاهى هم به جزم خوانده شده است، یعنى روز قیامت او را نابینا برانگیزیم.
یعنى او را در روز قیامت از ولایت و امام و آیات و نشانه ها و نعمتهاى آخرت محروم و از نگرش به آن کور و نابینا مى کنیم.
قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً مى گوید: خدایا چرا با وجودى که من بینا بودم نابینا محشور کردهاى.
بعضى گفتهاند: وقتى از قبرش برمىخیزد و زنده مىشود بیناست و آنگاه که به محشر مىآید نابینا مىشود.
قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها خداوند مىفرماید:
نشانه ها و آیات بزرگ ما اینچنین بر تو آمد و تو آنها را فراموش کردى، مقصود از آیات بزرگ، انبیا و اولیاست و منظور از آیات کوچک، آیات آفاق و انفس است.
وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى همانطور که تو آیات ما را ترک کردى و پیروى از آن ننمودى همینطور امروز تو ترک مىشوى و کسى به تو اعتنا نمى کند.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ و این چنین کسى را که در توجّه به دنیا بیشتر از مقدار واجب و مستحب اسراف نماید، جزا مى دهیم.
وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ و ایمان به نشانه هاى پروردگارش نیاورد که آنها انبیا و اولیا هستند.
وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَشَدُّ وَ أَبْقى بعذاب آخرت از فراموشى، و کور محشور شدن، و تنگى معیشت شدیدتر و ماندگارتر است، تا جایى که اینها در مقابل عذاب آخرت نعمت محسوب مى شوند.
قصّهى آدم علیه السّلام در سورهى بقره و در سورهى اعراف با اختلاف جزیى در لفظ و مطلب با آنچه که در اینجا ذکر شده گذشت.
أَ آیا خدا آنها را نهى نکرد؟! فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ تقدیر آیه چنین است: آیا خداوند آنها را تنبیه و آگاه نکرد؟! پس آیا آنها را راهنمایى ننمود؟
بنا بر اختلافى که در همزه و حرف عطف است این که آیا قبل از همزه معطوف علیه در تقدیر است و همزه باید بعد از جرّ عطف فرض شود، یا معطوف علیه بعد از همزه است و همزه در جاى خودش مى باشد؟
و فاعل «لم یهد» ضمیر «اللّه» یا «الرسول» است، بنابراین جملهى «کم أهلکنا» در محل مفعول که فعل نسبت به آن معلّق است، بنا بر آن که تعلیق در غیر افعال قلوب جارى مى باشد، یا «لم یهد» به معناى «لم یعلم» است، ممکن است فاعل «لم یهد» ضمیر مجمل باشد، که مضمون جملهى کَمْ أَهْلَکْنا آن را تفسیر کند.
یا فاعل خود جمله با مضمونش بوده باشد و لفظ «نهد» با نون خوانده شده، یعنى آیا ما راهنمایى نکردیم؟! که چقدر از امّتهاى پیشین را هلاک کردیم؟! قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ هلاک کردن امّتهاى پیشین باید براى آنان عبرت باشد و آنان را به این یقین هدایت کند که خودشان نیز هلاک خواهند شد و براى بعد از نابودى و هلاکتشان زاد و توشه برگیرند.
یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ جمله حالیّه یا مستأنف است،جواب سؤال از حال آنها یا سؤالى از علّت هدایت است.
یعنى در حالى که هم اکنون در خانه هاشان رفت و آمد مىکنند.
إِنَّ فِی ذلِکَ در این هلاک کردن به انواع هلاکتها لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى نشانه هایى براى صاحبان عقل است، عقلهایى که نهى کننده هستند، یا منتهى الیه هر موجودى در عالم صغیر یا در عالم کبیر هستند و هرجا که لفظ «اولو النّهى» در قرآن آمده است به ائمّه علیهم السّلام تفسیر شده است.
وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ اگر «کلمه» یعنى وعده تأخیر عذاب براى امّت مرحوم، یا وعدهى عدم عذاب در حالى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله در میان آنهاست از پیش نبود.
لَکانَ لِزاماً هلاک کردن به انواع هلاکتها لازم و واجب مىشد، و «لزام» با کسر لام اسم مصدر، یا مصدر «لازم» است، که این وصف جهت مبالغه آورده شده است.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى و اجل معیّنى براى عمر کردن آنها و مدّت بقایشان در دنیا هست یا براى عذاب آنها اجل و مدّت معیّنى است، که آن اجل و مدّت یا مربوط به روز قیامت، یا روز بدر، یا احد، یا فتح مکّه است.
و این جمله عطف بر «کلمه» است و فاصلهى بین معطوف و معطوف علیه جهت اشعار به استقلال هر یک از آن دو در نفى لزوم عذاب است.
آیات ۱۳۰ الى ۱۳۵
[سوره طه (۲۰): آیات ۱۳۰ تا ۱۳۵]
فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى (۱۳۰) وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى (۱۳۱) وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى (۱۳۲) وَ قالُوا لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَهٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى (۱۳۳) وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (۱۳۴)
قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدى (۱۳۵)
ترجمه:
(۲۰/ ۱۳۵- ۱۳۰)
پس بر آنچه مىگویند شکیبایى کن و سپاسگزارانه پروردگارت را پیش از طلوع خورشید و پیش از غروب آن تسبیح بگوى، و در پاسهایى از شب و در سوى روز [به نماز برخیز و] تسبیح بگوى؛ باشد که خشنودشوى.
به چیزى که اصنافى از آنان را به آن بهرهمند گردانیده ایم چشم مدوز که تجمّل زندگى دنیوى است تا سر انجام آنان را بدان بیازمایم، و روزى پروردگارت بهتر و پاینده تر است.
و خانوادهات را به نماز فرمان ده و در آن صبورانه بکوش، ما از تو روزى نخواسته ایم بلکه ما خود تو را روزى مىدهیم؛ و سر انجام نیک، با پروا و پرهیز است.
و گویند چرا پدیدهى روشنگرى از سوى پروردگارش براى ما نمى آورد، [بگو] آیا پدیدهى روشنگرى که در کتابهاى آسمانى پیشین است براى آنان نیامده است؟
و اگر آنان را پیش از آن [آیات بیّنات] به عذابى نابود مى ساختیم بى شک مى گفتند که پروردگارا چرا پیامبرى به سوى ما نفرستادى، تا پیش از آن که خوار و زار شویم، از آیات تو پیروى کنیم؟
بگو همه منتظرند، پس شما هم منتظر باشید، زودا که خواهید دانست رهروان راه راست و رهیافتگان چه کسانى اند؟.
تفسیر
فَاصْبِرْ اگر عذاب آنها به سبب وعدهى مهلت و تأخیر و سر رسیدن مدّت و اجل باید به تأخیر بیفتد پس صبر کن.
عَلى ما یَقُولُونَ بر آن که دربارهى دین تو مى گویند، یا دربارهى فریب و خدعهى با تو یا دربارهى وصىّ تو و غصب حقّ او و جلوگیرى از رسیدن به حقّ خود به زبان مى آورند.
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ این مطلب گذشت که مقصود از تسبیح اعمّ از این که متعلّق بر «اللّه» یا «ربّ» یا «اسم ربّ» باشد،اعم از این که با لا متعدّى شود یا خودش بدون واسطه متعدّى باشد یا به صورت مطلق آورده شود و خواه لام بعد از آن براى تعلیل یا تقویت باشد …
منزّه کردن لطیفهى انسانى از تشبّث تعیّنات و وابسته بودن به کثرتها است.
و آن لطیفه عبارت است از ربّ در عالم صغیر، که اسم ربّ است و با تنزیه آن خداوند از هر چیزى که نباید در حقّ او معتقد شد منزّه مىگردد.
و چون تنزیه خداى تعالى به سلب نقایص بر مىگردد که همان حدود وجودست.
و آن نیز به سلب ناشایست حقّ بر مىگردد تنزیه او عبارت از سلب ناشایست، سلب ناشایست جز گستردگى وجود چیز دیگرى نیست و گستردگى وجود به گستردگى صفات خداى تعالى بر مىگردد به نحوى که هیچ وجود و هیچ صفت وجود از وجود و صفات خداى تعالى را فروگذار نمىکند.
لذا تسبیح او عین تحمید او مى شود، از همین رو است که کم اتّفاق مى افتد تسبیح ذکر شود مگر این که لفظ حمد یا معناى آن همراه تسبیح باشد و امر به رسول خدا به تسبیح به سبب حمد یا به سبب اشتغال بر حمد او یا در حال تلبّس بر حمد او نیز از این جهت است، یعنى او را از حدود کثرتها تنزیه کن در عین حال کمالات کثرت را براى خداى تعالى ملاحظه نماى وگرنه تسبیح تو تسبیح خدا نمى شود، بلکه نقص آورى مى شود.
قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ اگر مقصود از تسبیح تسبیحى باشد که در ضمن نمازها محقّق مى شود مقصود از تسبیح پیش از طلوع خورشید نماز صبح مى شود.
وَ قَبْلَ غُرُوبِها و پیش از غروب خورشید یعنى نماز عصر وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ لفظ «الآناء» جمع «إنى» با کسرهى همزه و فتحهى آن و سکون نون، جمع «الانو» با کسرهى همزه و سکون نون به معناى ساعتها است، یعنى نماز مغرب و عشاء و نافله هاى شب.
فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ و خداى را در دو سوى روز تسبیح گوى، که منظور نماز ظهر و نافله هاى آنست و وقت نماز ظهر را اطراف نامیدن براى این است که این وقت دو طرف نصف النهار است، یا مقصود مطلق نماز مستحبّى در روز است.
اگر مقصود از تسبیح مطلق تسبیح باشد، مراد از اوقات نیز مطلق اوقات و استغراق آن مىشود و ذکر قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن جهت اهمیّت دادن به این دو وقت است.
لَعَلَّکَ تَرْضى لفظ «ترضى» به صورت معلوم و مجهول خوانده شده است یعنى باشد که خشنود شوى یا باشد که مورد خشنودى قرار گیرى.
وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ[۱] هرگز چشم آرزو و طمع باز نکن به آنچه که به کفار داده ایم، از اصناف و انواع نعمتهاى صورى و لذّتهاى قواى حیوانى، این جمله خطاب به محمّد است به طریق کنایه «به تو مىگویم همسایه بشنود» و ممکن است خطاب عامّ باشد اگر چه بعید است.
أَزْواجاً مِنْهُمْ «ازواجا» مفعول به «متّعنا» و معناى آن این است که: چشمهایت را باز نکن به لذّتهایى که به آنها دادیم، در حالى که آن صنفهایى از نعمتهاى و مستلذّات باشد.
بنابراین لفظ «منهم» مفعول به است و اعمّ از این که «من» تبعیضى اسم قرار داده شود یا جانشین موصوف محذوف باشد، زیرا که معناى بعضیّت در لفظ «من» قوى است.
زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا به آن جلوه زندگى دنیوى را مىدهیم لفظ «زهره» منصوب بر ذمّ، یا بدل از محل «ما متّعنا» است.
و وجه آوردن این کلمه که به معناى جلوهى حیات دنیاست تصریح به فانى شدن لذّتهاى دنیایى است که خداوند به آنها داده و ذمّ لذّتهاى فانى و ذمّ کفّارست.
همچنین مشعر بر این است که آنچه که نهى شده چیزهایى است که وسیلهى لذّت و تمتّع دنیاست و امّا نعمتهاى اخروى و نزدیک شدن به مولى که باید مورد نظر و توجّه باشد.
لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ لذّتهاى فانى دنیا را بدیشان مىدهیم تا آنها را عذاب یا آزمایش و امتحان کنیم.
زیرا کثرت اموال موجب عذاب و شکنجهى صاحبان آنست، زیرا آنان به جمع کردن و حفظ اموال اهتمام مى ورزند تا جایى که بر خودشان لذّتهاى بدنى را حرام مى کنند تا بتوانند اموالشان را حفظ و جمع کنند و یا بر سودور شدن آن افزایند.
و نیز آنان پس از بین رفتن و سرقت اموال خود عذاب و شکنجه مىبینند، تا آنجا که لذّت خواب را بر خود حرام مىکنند و نیز کثرت مال موجب کثرت حقوق است که باید متعبّد به اداى آن شد، چه حقوق واجب و چه مستحبّ.
و تقیید به امتحان و آزمایش ذمّ دیگرى براى کفّار و دلدارى دیگرى براى مؤمنین است.
وَ رِزْقُ رَبِّکَ و رزقى که پروردگارت داده است یا منتظر آن هستى بهتر است.
خَیْرٌ لفظ «خیر» یا مجرّد از تفضیل و برترى است یا مقصود برتر بودن روزى پروردگار است در گمان و نظر.
کسى که چشم خویش را به متاع دنیا دوخته و آن را خیر دانسته و بهتر و برتر مىپندارد؛ یا مقصود این است که متاع دنیا بهتر است به شرط این که همراه با ایمان باشد.
وَ أَبْقى و آن روزى پروردگار پاینده ترست.
ذکر پاینده تر از آن دوست که آنان مىپندارند متاع دنیا پاینده است، لذا خداى تعالى فرماید: روزى پروردگار در آخرت از آن پاینده تر است وگرنه متاع دنیا را پایندگى نیست.
وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ روزى پروردگارت را مورد توجّه و نظرت قرار بده، اکتفا به نصیب و سهم عنایت و توجّه خودت نکن، بلکه خانواده و اهل خودت را نیز متوجّه روزى پروردگارت و طالب آن بکن، آنان را به نماز فرمان ده که نماز نمونهى آن رزق است، تا آن را طلب کنند و توجّه به سوى آن داشته باشند.
و اهل نبىّ صلّى اللّه علیه و آله عبارت از هر کسى است که منتسب به او باشد به سبب بیعت عام یا خاص، و کسى که با هر دو بیعت و با نسبت جسمانى به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نسبت رساند به اهل پیغمبر بودن سزاوارتر از کسى است که چنین نسبت جسمانى را ندارد.
و کسى که با هر دو بیعت به پیامبر منسوب باشد سزاوارترست از کسى که فقط با بیعت عامّ منسوب به اوست، على علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام و حسن علیه السّلام و حسین علیه السّلام سزاوارتر از دیگران هستند.
و روى همین جهت بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بعد از نزول این آیه تا نه ماه در وقت هر نماز به در خانهى على علیه السّلام مى آمد و مى گفت: «الصّلاه رحمکم اللّه».
یا مقصود از اهل پیامبر اصحاب کسا هستند و لذا رسول خدا فقط به در خانهى على علیه السّلام مىآمد نه کس دیگر.
ابو جعفر علیه السّلام فرمود:[۲] خداى تعالى بر رسولش امر فرمود که به خانوادهاش امر را مخصوص گرداند، نه مردم را تا مردم بدانند که اهل پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نزد خدا منزلتى دارند، که آن مقام و منزلت براى دیگران نیست، پس آنان را با عموم مردم امر کرد، سپس بار دوّم خصوص آنان را مورد امر قرار داد و فرمود:
(و اصطبر علیها) و بر آن صبورانه بکوش چون ادامهى نماز کار دشوارى است که جز براى آن که در مقامات آخرت متمکّن باشد ممکن نگردد، لذا خداى تعالى خصوص پیامبر را امر به صبر نمود، نه اهلش را، و امر به صبر را با صیغه و لفظى ادا کرد که دلالت بر مبالغه و تکلّف کند.
لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً جواب سؤال مقدّر است، گویا که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفته است: چگونه من بر نماز صبر کنم و ادامه دهم در حالى که من مکلّف به رفع حاجت خودم و خانواده ام در خوراک و پوشاک و آشامیدنى هستم؟
پس فرمود: ما از تو روزى درخواست نکرده ایم نه براى خودت و نه براى غیر خودت.
نَحْنُ ما، نه غیر ما نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى روزى مىدهیم تو را و سر انجام و عاقبت نیکو از آن کسى است که از اشتغال به غیر نماز بپرهیزد، چون استعمال عاقبت در عاقبت پسندیده خوب زیاد شده؛ لذا هرجا که لفظ عاقبت به صورت مطلق اورده شود عاقبت نیکو به ذهن متبادر مى شود.
وَ قالُوا عطف بر «نفتنهم» است و تفاوت معطوف و معطوف علیه در ماضى و مضارع براى اشاره به این است که این قول از آنها واقع و محقّق شده است؛ یا عطف به اعتبار معناست، گویا که خداوند فرموده است:
«فتنّاهم به» یعنى ما آنها را به این وسیله آزمایش کردیم.
و آنان گفتند: لَوْ لا یَأْتِینا چرا محمّد صلّى اللّه علیه و آله در ادّعاى نبوّتش بِآیَهٍ مِنْ رَبِّهِ نشانهاى از پروردگارش براى ما نمى آورد که بر صدق نبوّتش دلالت کند، گویا بر آنچه که از او دیدند اعتنا نکرده اند یا آن را حمل بر سحر و جادو کردند که این گونه اعتراض نمودند.
أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى آیا من آنان را بدون پدیده روشنگر وامى گذارم؟
در حالى که به رسول خدا قرآن دادم که بیان کنندهى جمیع چیزهایى است که در کتابهاى پیشینیان است از عقاید، اخلاق، عبادات و سیاسات.
و حال آن که محمّد بى سواد است و نوشتن بلد نیست، با عالمى هم رفت و آمد نداشته که کتابهاى گذشته را از او آموخته باشد، یعنى آنان با این درخواست و گفتارشان دلالت بر صدق پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و قبول نبوّت او را نمى خواهند، بلکه مقصودشان این است که او را به امرى الزام کنند که از آوردن آن عاجز باشد، یا مقصودشان استهزا و مسخره کردن است.
وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ و اگر ما آنها را قبل از محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا قرآن، یا قبل از احتجاج به وسیلهى محمّد و کتابش با عذابى هلاک مى کردیم لَقالُوا دلیل و برهان بر ما مى آوردند و مى گفتند: رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا پروردگارا چرا براى ما رسول نفرستادى تا مرا به سوى تو بخواند، و ما را از غفلت خویش بیدار سازد و از جهل و نادانى خارج نماید.
فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ و ما در آن هنگام رسولان و جانشینان تو را پیروى مى کردیم و تابع کتابها و احکام تو مى شدیم.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَ پیش از آن که با عذاب دنیوى ذلیل گردیم.
وَ نَخْزى و قبل از آن که در آخرت خوار شویم، یا قبل از آن که در انظار و پیش خودمان خوار بگردیم، یا قبل از آن که ذلیل شویم و در نزد تو از اعمال خویش خجلت بریم.
قُلْ کُلٌ بگو: هر یک از ما و از شما مُتَرَبِّصٌ منتظر سر انجام خویشیم و چشم به راه آنیم که چه چیزى در عاقبت ظاهر مى شود.
فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِ پس منتظر بمانید، به زودى خواهید دانست که چه کسى صاحب راه راست است، یعنى بر شما ظاهر خواهد شد که چه کسى از اصحاب صراط و ثابت در آنست؟ یعنى چه کسى به ولایت و صاحب قلب متحقّق است؟ وَ مَنِ اهْتَدى و به زودى معلوم خواهد شد که چه کسى به صراط هدایت یافته است، مقام او مقام القاى سمع گشته است و لایق شنودن پیام ماست.
با این بیان دیگر از ذکر قضیهى مخالف (مفهومى) آن استغنا جسته و ضرورى ندانست بگوید که چه کسى اصحاب صراط نیست و چه کسى به صراط راه نیافته است؟
[۱] گویند: رسول خدا از یک نفر یهودى طعامى به قرض خواست یهودى مزبور از دادن طعام بدون گرویى امتناع ورزید پیامبر از این جریان محزون گشت خداوند این آیه را به عنوان دلجویى و تسلیت براى وى نازل نمود و نیز ابو رافع هم از مولاى خود آن را روایت کرده است. مجمع البیان.
[۲] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۲۷، مجمع البیان ج ۴ ص ۳۷ و عوالى اللئالى ج ۲ ص ۲۲.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۹، ص: ۳۰۴