ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره المؤمنون۱-۴۱
(۲۳) سوره المؤمنون
آیات ۱- ۱۱
[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۱ تا ۱۱]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (۱) الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (۲) وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (۳) وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاهِ فاعِلُونَ (۴)
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (۵) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (۶) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (۷) وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (۸) وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ (۹)
أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ (۱۰) الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۱۱)
ترجمه:
(۲۳/ ۱۱- ۱) سورهى مؤمنون (مؤمنان) (مکى، ۱۱۸ آیه)
به نام خداوند بخشندهى مهربان
به راستى که مؤمنان رستگار شوند.
همان کسانى که در نمازشان فروتنند.
و همان کسانى که از [کار و سخن] بیهوده روى گردانند.
و کسانى که زکات مى پردازند.
و کسانى که پاکدامنى مى ورزند.
مگر در مورد زنانشان یا ملک یمینشان، که در این صورت آنان نکوهیده نیستند.
پس هر کس که از این فراتر رود، اینانند که تجاوزکارند.
و نیز [رستگار شوند] کسانى که در برابر امانتهایشان و پیمانهایشان رعایتگر هستند.
و کسانى که بر نمازهاى خویش مواظبت دارند.
اینانند که میراث برند.
که فردوس را به ارث مىبرند [و] در آن جاودانه اند.
تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ کسانى که با بیعت خاص، ایمان خاص آوردند و دعوت باطنى را پذیرفتند، رستگار شدند.
زیرا مؤمن به معناى مسلمان، اگر در همان اسلامش توقّف کند و به ایمان نرسد، به فلاح و رستگارى نایل نمىشود، بهره و منفعت او جز منافع دنیوى مانند: حفظ خون، جواز تناکح و توارث، معامله همانند دیگر مسلمانان، جائز نبودن غیبت و هتک ناموس و حرمت او نخواهد بود.
لذا توصیف به اوصافى در آیات فوق دلالت بر ارادهى ایمان خاصّ مىکند.
الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ کلمهى «الصّلاه» به معناى دعاست، یعنى خواندن خدا براى حضور نزد داعى، نیز به معناى هر چیزى است که خداوند با آن فرا خوانده مىشود، مانند:فعل، قول، هیئت، فکر یا تخیّل.
چون نماز مشروع قالبى از هیئتها و افعال و اقوالى است که خداوند به وسیلهى آنها فرا خوانده مىشود، تا نزد دعاکننده حاضر باشد؛ آن را «صلاه» نامیدهاند.
همچنین ذکرى که از صاحب اجازه گرفته شده باشد، خواه ذکر جلى باشد یا خفى.
و همین طور فکر- که مصطلح صوفى هاست- که ملکوت شیخ نزد سالک متمثّل مىباشد اعم از این که سالک با عمل خود آن را حاصل کرده باشد یا بدون اعمال (به صورت عنایت حاصل شده باشد).
چون مقصود از دعا و خواندن خدا، به هر صورت که باشد ورود خدا در قلب دعاکننده، یا حضور وى نزد خداست.
و از سوى دیگر، حضور سالک نزد خدا جز با شکستن انانیّت و خروج از خودش میسّر نمى شود، این نیز جز با محبّت به خدا و احساس هیبت و خوف از او ممکن نیست لذا فرمود:الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ.
زیرا خشوع حالتى که از محبّت کسى که براى او خشوع مى کند و از او احساس هیبت دارد حاصل مى شود، این حالت محقّق نمى شود مگر با شکستن انانیّت خاشع، پس اگر دعاکننده دردعاى خود خشوع نکند دعاى او لغو خواهد بود.
و چون کسى که نماز قالبى شرعى را مى خواند، قیام و ایستادنش در نماز چون کسى است که در برابر سلطان قدرتمند و توانایى ایستاده است و تکبیر، اظهار و احساس عظمت خداست.
یعنى در دل و یاد او جز خدا نیست و براى همین جهت تکبیره الاحرام نامیده شده، از سوى دیگر همهى گفته هایش دعا و تضرّع در برابر خداست، رکوع و سجودش تواضع و کرنش در مقابل عظمت بارى تعالى است …
بنابراین، اگر حال او موافق فعل او نباشد، عمل او لغو و استهزاى خدا مى شود.
و لذا به دنبال الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ فرمود: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ و این جمله را بر وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاهِ فاعِلُونَ مقدّم داشت، با این که مناسب تر به ذکر نماز این است که زکات به دنبال آن بیاید.
و «لغو» فعل یا قولى است که مورد توجّه و اعتنا قرار نمى گیرد و فایدهى مطلوب بر آن مترتّب نمى شود.
چون فایدهى نماز خروج از انانیّت و عروج به ملکوت و حضور نزد معبود است، اشتغال به غیر و توجّه خیال به کثرتها با آن فایده منافات داشته و ساقط کنندهى آن است لذا نماز در این حال لغو مى باشد.
بنابراین، وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ تأکید مفهوم الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ است (و در اوّل سورهى بقره تفصیل تامّ نماز و اقسام آن و زکات و انواع آن گذشت).
و «لام» در قول خدا: «لِلزَّکاهِ فاعِلُونَ» زایده و براى تقویت، یا تعلیل است.
و زکات در اینجا به معناى نموّ، طهارت، صلاح، تنعّم، یا زیادى مال است، که آن را بیرون مى آورى تا بقیّه اش را تطهیر کنى.
و نفرمود: «للزّکاه مؤتون» (زکات مىدهند) تا شنونده همهى معناى و احتمالات را به ذهن بیاورد.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ «فروج» جمع فرج به معناى عورت است، آن عورت زن و مرد است که باید از نگاه کردن محفوظ بماند، مقصود از حفظ کردن عورت، وطى (جماع) یا نگاه کردن به آن است.
إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ چون متعلّق حفظ فروج را مثل اطلاق و استرسال قرار داد، یعنى رها کردن فرجها، آزاد گذاشتن آن را با الّا مستثنى کرد و با على مجرور کرد تا به صورت استثناى مفرّغ باشد، یعنى کسانى که فرجهاى خود را از رها کردن و آزاد گذاشتن حفظ مى کنند؛ مگر بر همسرانشان، یعنى در مورد همسرانشان خروج خود را از رها کردن و آزاد گذاشتن حفظ نکنند.
بعضى گفته اند: لفظ «على» در اینجا مانند «على» در «احفظ علىّ عنان فرسى» است یعنى افسار اسب مرا نگهدار؛ که نگهداشتن فرج براى همسران مفید این مقصود است (یعنى عورت خود را تنها براى همسران خود نگه مى دارند نه غیر).
أَوْ ما مَلَکَتْ مقصود کنیزان است، نه بنده ها، آمدن لفظ «ما» براى اشعار به این است که کنیزان از آن حیثیت که کنیز هستند مانند سایر اموال و دارایى ها هستند که باید با آنها معامله غیر عاقل کرد.
و آیه مجمل است، زیرا آیه از بیان حالاتى که ازواج و کنیزان در آن حالتها حرام مى شوند ساکت بوده و افادهى اطلاق مى کند.
أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ در این صورت مورد سرزنش و نکوهیده نیست، هم خوابى زنان اگر به امر خدا و از جهتى باشد که خداوند راضى شده داراى اجر است، از آن دور است که بیشتر مردم مانند سایر افعال و کارهایشان جز براى اشتهاى نفس هم بسترى نمى کنند، پس داراى اجر و پاداشى نیستند (در این صورت گرچه پاداشى ندارند ولى اعمالشان نکوهیده نیست).
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ امانتها چنانچه در سورهى نساء گفته شد، در سورهى احزاب خواهد آمد:
عبارت از هر چیزى است که نزد انسانى امانت گذارده شده تا محفوظ و سالم مانده و براى صاحبش نموّ کند، به طورى که در صورت مطالبهى صاحبش به او تسلیم نماید، این معنا بر امانتهاى صورى که بعضى از مردم نزد بعضى دیگر مى گذارند صدق مى کند، بر امانتهایى که خداوند به طور تکوینى نزد بندگان و کنیزانش گذاشته نیز صادق است.
این امانت تکوینى از امانتهاى اصلى است و همان لطیفهى سیاره انسانى مى باشد که خداوند بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشت، که از حمل آن خوددارى کردند، آن بار امانت را انسان بر دوش کشید.
از سایر نعمتهایى که خداوند بر بندگانش داده عبارت از:
اعضا، جوارح، قوا، مدارک، علوم و مناسک تکوینى است، از امانتهایى که خداوند نزد بندگانش توسّط جانشینان و مظاهرش به امانت سپرده، احکام قالبى نبوى و قلبى و لوى، اذکار جلى و خفى.
و ودیعه هاى وصایت که هر امامى براى امام دیگر مى گذارد؛ و مقصود از عهد چنانچه مکرّرا گذشت بیعت عام و خاصّ است، زیرا عهدى که مورد نظر است و از آن سؤال مى شود عبارت از میثاق و پیمانى است که بین انسان و خدا توسط مظاهر او با بیعت به دست آنان حاصل مى شود، سایر عهود و عقود مانند نذرها، عهدها و سایر عهد و پیمانهایى که بین بندگان واقع مى شود بالطّبع مقصود است.
مراعات امانت به این است که در حفظ و به نموّ رساندن آن کوتاهى نکند اگر امانت نامى باشد، آنچه را که نگهدارى آن امانت احتیاج دارد از قبیل مأکول و مشروب و مخزن و بستن در، نقل مکان و جابهجایى باید همهى اینها را متحمّل گردد.
اگر آن امانت از چیزهایى باشد که به این چیزها احتیاج پیدا مى کند و مراعات عهد و پیمان به این است که شروط آن را نقض ننماید.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ لفظ «صلاتهم» به صورت مفرد دو جمع خوانده شده است.
یُحافِظُونَ چون مفرد مضاف در صورتى که فرد معینى یا یک فرد غیر معین مقصود نباشد بر عموم صدق مى کند دیگر بین جمع و مفرد فرقى نمى ماند.
محافظت عبارت از مواظبت بر چیزى است بدین گونه که از آن دفاع کرده و از گم شدن نگهدارد و محافظت بر نمازهاى قالبى، صدرى و قلبى به حمایت و دفاع کردن از آنها و دفع شیاطین جنّ و انس از دخالت، حفظ اوقات و حدود هر یک از آنها و دوام و استمرار دادنشان مى باشد، که استمرار و دوام در هر کدام از نمازها بر حسب خودش مى باشد، آن بدین گونه است که نماز قالبى را در اوقات خودش ترک نکرده و از نمازهاى صدرى و قلبى، ذکرى و فکرى غافل نشود.
ذکر «الصلاه» را تکرار نمود، نخست آن را با وصف خشوع آورد که خشوع از احکام باطنى نماز است، اخیرا با وصف محافظت ذکر کرد که اعمّ از حفظ صورت، احکام ظاهرى، حفظ معنا و احکام باطنى آن است.
این تکرار بدان جهت است که اهتمام به شأن نماز داده شود، نیز اشاره به این که نماز باید افتتاح و اختتام همه باشد.
آوردن فعل مضارع در اینجا اشاره به این است که چیزهایى که در نماز باطنى و ظاهرى خلل آورد از جهت استمرار حدوث آن در حال تجدّد است، حفظ کردن و نگهداشتن آن از موارد اخلال نیز باید از نظر استمرار متجدّد الحدوث باشد بر خلاف اوصاف دیگر.
أُولئِکَ این بزرگان که با اوصاف بزرگشان حضور دارند.
هُمُ الْوارِثُونَ وارث حقیقى هستند، نه غیر آنان، که وراثت غیر آنان اگر از قبیل اموال صورى یا درکات اخروى جهنّمى باشد وراثت محسوب نمى شود، اگر از قبیل وراثت درجات بهشت باشد وراثت نیست بلکه طفیلى آن بزرگان است.
پس اسم اشارهى بعید آورد تا اشاره به بزرگى و احضار آنان با اوصاف پسندیده بوده باشد، ضمیر فصل آورد تا تأکید بر حکم و اشعار بر حصر باشد، معرفه آوردن مسند نیز فایدهى حصر در بر دارد.
الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ نفرمود: «هم الوارثون للفردوس» تا موهم این مطلب باشد که آنان وارث همهى چیزهایى هستند که ممکن است به ارث برده شود، تا در مدح آنان رساتر باشد.
و فردوس بر درّههایى اطلاق مى شود که نوعى گیاه در آنجا مى روید، بر بستانى که جمیع آنچه که در بستانها مى باشد درآنجا موجود باشد، بر طبقات بهشت و بر طبقهى بالاى آن نیز اطلاق مى شود، این لفظ مذکّر و مؤنّث مى شود، آن عربى یا رومى، یا سریانى مستعرب است.[۱] هُمْ فِیها خالِدُونَ آنان در بهشت جاودانه و همیشگى هستند، این جمله را آورد تا اشاره به کامل شدن نعمت کند، چون تمام و کمال نعمت به این است که زائل نشود.
بدان که انسان از ابتداى خلقتش که عبارت از خلقت نطفه و اوّلین مادّهى او و استقرار آن در قرارگاه رحم است بالقوّه داراى همهى چیزهایى است که ممکن است براى انسان حاصل شود، هر آن براى او فعلیّتى از فعلیّتهاى انسانى که همان فعلیّتهاى ولایت است حاصل مى شود.
هر فعلیّتى که حاصل شود داراى مرتبه اى از ولایت تکوینى است که در جمیع موجودات سریان دارد.
و هر مرتبه بر حسب دورى از مرتبهى مادّه، نزدیکى برولایت، فعلیّتى از فعلیّتهاى ولایت است، نقص و عدمى از عدمهاى مادّه از او خلع مى گردد، حصول هر فعلیّتى براى او نوعى وراثت از پدرش مى باشد که همان ولایت مطلق است که عبارت از مشیّت مى باشد، این خلع و وراثت براى او تا اوان نوجوانى و زمان بلوغ و تمیز خیر و شرّ انسانى ادامه دارد.
وقتى به این مرحله مىرسد بین تصرّف ملک و شیطان و بین نسبت به رحمان و شیطان به صورت بالقوّه واقع مىشود؛ پس اگر شیطان در او تصرّف کرد نسبت او به شیطان بالفعل مىشود، هر فعلیّتى از تصرّف شیطان براى او حاصل شود آن فعلیّت براى او ارث از شیطان شمرده مىشود، هر اندازه تصرّف شیطان زیاد گردد فعلیّت نسبت به شیطان شدیدتر مىشود و بر حسب آن فعلیّتهایى که از شیطان حاصل مى شود شدّت مى گیرد و تا جایى که همهى فعلیّتهاى مناسب با درکات آتش براى او حاصل مى شود و در اتّباع و پیروى شیطان متمکّن مى گردد، در نتیجه و ارث جمیع مال و شیطان و مراتب آن مى شود به نحوى که شیطان از اجزا و سایه هاى او مىشود.
ولى اگر رحمان در او تصرّف کرد نسبت او به رحمان بالفعل مىشود، هر فعلیّتى که از تصرّف رحمان براى او حاصل شود آن فعلیّت ارث او از رحمان است، لیکن چون شیطان هنگام بلوغ از رحمان به او نزدیکتر است خداى تعالى بین خود و خلقش واسطه هایى از انبیا و اوصیا قرار داده تا با ظاهر بشریشان موافق بندگان باشند، بندگان بتوانند با مدارک حیوانى خود آنان را درک کنند، تا به آنان انس گرفته و به خدا متوسّل شوند، رسولان و جانشینان آنان در قبول تصرّف رحمان به بندگان کمک کنند.
پس هر کس با بیعت عامّ یا بیعت خاصّ متوسّل به انبیا و اوصیا شد متعرّض تصرّف رحمان مى شود و نسبت بین خود و رحمان را تحصیل مى کند، با همین نسبت فرزند کسى مى شود که با او بیعت خاص یا بیعت عام را انجام داده است.
هر فعلیّتى که از جهت این نسبت براى او حاصل گردد فعلیّت ولایت و رحمان مى شود، وارث از صاحب ولایت مطلقه مى گردد تا آنجا که جمیع فعلیّتهاى ولایت مطلقه از طبقات جنان براى او حاصل گردد.
فرق بین این ارث و ارث دنیوى صورى این است که ارث صورى براى انسان مادامى که مورّث از مال موروث و وارث با مرگ دست برندارد و نسبت بین او و ارث قطع نشده باشد حاصل نمى شود، ولى ارث معنوى براى انسان مادامى که نسبت بین او و وارث شدّت نگیرد حاصل نمى شود، مادامى که مورّث ید تملکى را بر وارث نگذارد.
بر حسب اشتداد نسبت و قوّت دست یافتن ارث و مال موروث زیاد مى شود، این ارث موجب وسعت و گستردگى مورّث و کثرت مال او است، به خلاف ارث صورى.
چون براى هر انسان بالقوّه فعلیّت جهنّم و بهشت است، درکات جهنّم و درجات بهشت پیش از این براى انسان بالقوّه و منزله مال مملوک او حساب مى شد، هرگاه بر یکى از آن دو مى رسید دیگرى را ترک مى کرد، همانند ترک کردن میّت مالش را براى وارثش، امّا اکنون بالفعل و ثابت شده است …
لذا وارد شده که منازل اهل جنان در جهنّم را اهل جهنّم به ارث مى برند و منازل اهل جهنّم در بهشت را اهل بهشت؛ یعنى هر یک از دو به تناسب منازل دیگرى را وارث مى شود، به سبب همین تناسب است که اطلاق توارث صحیح مى شود.
پس بنا بر آنچه که ذکر شد معناى آیه چنین مىشود: کسانى که فردوسى را از صاحب ولایت مطلقه یا متناسب مثال خودشان از اهل جهنّم ارث مى برند.
آیات ۱۲- ۲۲
[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۱۲ تا ۲۲]
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ (۱۲) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فِی قَرارٍ مَکِینٍ (۱۳) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ (۱۴) ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ (۱۵) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ تُبْعَثُونَ (۱۶)
وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ (۱۷) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (۱۸) فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَهٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۱۹) وَ شَجَرَهً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ (۲۰) وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَهً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَهٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۲۱)
وَ عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (۲۲)
ترجمه:
(۲۳/ ۲۲- ۱۲)
و به راستى که انسان را از چکیدهى گل آفریدیم.
آنگاه او را به صورت نقطهاى در جایگاهى استوار قرار دادیم.
آنگاه نطفه را به صورت خون بسته و سپس خون بسته را به صورت گوشت پاره درآوردیم، سپس گوشت پاره را استخوان دار کردیم و آنگاه بر استخوانها پردهاى گوشت پوشاندیم، آنگاه آن را به صورت آفرینشى دیگر پدید آوردیم؛ پس برتر آمد خداوند که بهترین آفرینندگان است.
سپس شما پس از اینها میرا هستید.
سپس شما در روز قیامت برانگیخته شوید.
و به راستى که بر فراز هفت طبقه [آسمان] آفریده ایم، ما [هرگز] از آفرینش غافل نبوده ایم.
و از آسمان آبى به اندازه فروفرستادیم و آن را در زمین جاى دادیم، ما به از بین بردن آن تواناییم.
آنگاه با آن براى شما باغهاى خرما و انگور پدید آوردیم که در آن براى شما میوههاى بسیار است و از آن مى خورید.
و [همچنین] درخت که از طور سینا مى روید و روغن [زیتون] برمى آورد و نیز نان خورشى براى خورندگان.
و براى شما در چارپایان مایهى عبرتى هست که شما را از آنچه در شکمهاى آنهاست مى نوشانیم و در آنها براى شما سودهاى فراوان است و از [گوشت] آنها مى خورید.
و بر آنها و بر کشتى سوار مىشوید.
تفسیر
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ عطف بر قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ است و وجه مناسبت دو جمله این است که فلاح و رستگارى مؤمن عبارت از رهایى او از نقایص مادّه و شایبه هاى عدم، خروج از قوّه به فعلیّت است، اوّلین مراتب خلقت نیز رهایى از عدم و از نقایص مادّه و خروج از قوّه به فعلیّت است، پس گویا که خداوند صحّت رستگارى و فلاح انسان را با این عطف تعلیل کرده و فرموده: رستگارى و فلاح انسان مانند خلقت او بر حسب آثارش براى شما مشهود است، چه نشئهى آخرت مانند نشئهى دنیاست و ممکن است این جمله به همین معناى حال باشد.
لفظ «سلاله» صاف شده و چکیدهى از شیء است، نکره بودن «سلاله» و «طین» براى اشعار به این است که آن دو نوع مخصوص از سلاله و طین هستند.
«من» اوّل ابتدائیّه، متعلّق به «خلقنا» است، «من» دوّم بیانیّه یا تبعیضیّه، متعلّق به محذوف است که صفت «سلاله» باشد، یا ابتدائیّه و متعلّق به «سلاله» است یا متعلّق به محذوف و صفت «سلاله».
یا «من دوّم» و ما بعدش بدل از «من سلاله» و مقصود از انسان جنس انسان است، مقصود از سلاله نطفه است قبل از جدا شدن آن از صلب مردان و رحم زنان، قبل از آن که نطفه نامیده شود، مقصود از «طین» گل آدم، یا مطلق غذاست، یا غذایى است که در معده یا کبد، یا رگها، یا اعضا است که همهى اینها به وجهى خاک است که با آب مخلوط شده باشد به طور تمامتر و رساتر از گل معروف.
و بعضى گفته اند: مقصود از انسان آدم علیه السّلام ابو البشر است، مقصود از «سلاله» خاکى است که از روى زمین گرفته شده است.
ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فِی قَرارٍ سپس آن را نطفه اى قرار دادیم در جایى که باید در آنجا مستقرّ شود.
و «قرار» و «قراره» با فتحه چیزى است که شیء در آن مستقرّ مى شود.
(مکین) لفظ «مکین» از مکان به معناى موضع و جا، یا از «مکانه» به معناى مقام و منزلت نزد پادشاه است، یا از تمکّن به معناى اقتدار و توانایى است، مقصود از قرار مکین رحم است.
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً سپس نطفه را به صورت علقه گردانیدیم یا از نطفه علقه آفریدیم (که آن خون بسته، یا لخته خون است).
فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً آنگاه لخته خون را به صورت گوشت درآوردیم، در قسمت اوّل عبارت لفظ «ثمّ» آورد تا اشاره به این بکند که از اوّل استقرار نطفه در رحم تا وقتى که خون بسته بشود احتیاج به امتداد زمان دارد بر خلاف آنجا که علقه مضغه شود که بین علقه و مضغه فاصله و مهلتى نیست.
فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً سپس گوشت پاره را استخواندار کردیم پاسخى اوّلا به صورت استخوان، چون مادامى که استخوان بندى در بدن جنین متمیّز نشود تصویر گوشتها متصوّر نمى شود.
زیرا که گوشتها در هر جایى به نحو ویژه اى است، تمیّز و خصوصیّات گوشتها جز با تمیّز محلّ آنها که عبارت از استخوانها و خصوصیّات آنهاست محقّق نمى شود.
فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ آنگاه بر استخوان گوشت پوشاندیم و پس از آن، آن را به صورت آفرینشى دیگر درآوردیم.
اینجا لفظ «ثمّ» آورد تا اشعار به فاصله و دورى مرتبهى انشاى خلق باشد، چه خلق در مکوّنات مادّیّات استعمال مى شود، انشا در مجرّدات، گاهى خلق به چیزى اختصاص پیدا مى کند که احتیاج به مادّه دارد، نه مدّت، مانند آسمانها و عناصر، انشاى مخصوص متقدّرات مجرّد از مادّه و مدّت مى گردد، ابداع مخصوص مجرّدات از همه است و به هر دو معنا درجهى انشا بالاتر از خلق است، براى اشاره به این که انشاى نفس انسان مانند مضغه شدن علقه نیست که بدون فرجه و مهلت و زمان باشد.
بلکه انشاى نفس انسان از بدنش ممتاز نمى شود مگر در آخر ایّام حمل یا اوّل ایّام وضع حمل، که در این صورت بین پوشیده شدن استخوان با گوشت و بین انشاى نفس فاصلهى زمان قرار مىگیرد.
فَتَبارَکَ اللَّهُ خداوند منزّه و مقدّس است، این کلمه اى است که به این معنا مخصوص خداست، که در مقام تعجّب از شیء و تعظیم آن گفته مى شود.
اگر چه اصل کلمهى «تبارک» از برکت به معناى رشد و زیادى در خیرات است، به دنبال انشا این کلمه را آورد تا اشاره به این باشد که نفس انسان امر عظیمى است که شایستهى تعجّب است، انشاکنندهى آن از عیب و نقص منزّه است.
از تکلّم به غیبت التفات کرد، نفرمود: «تبارکنا» چون این کلمه مانند مثل در مخاطبات عرب شده و تغییرپذیر نیست.
أَحْسَنُ الْخالِقِینَ خالقیّت حقیقى اگر منحصر در خدا باشد پس واسطههاى خلقت او از ملایکه و قوا و صنعتگرها بسیارند، خداى تعالى بهتر از همه است، چون در خلقتش احتیاج به چیزى ندارد، مانند نمونهى قبلى، مادّه، مدد، آلت، قوا، جوارح و اعضا.
ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ تُبْعَثُونَ و سپس (پس از مراتب قبلى، چنانکه در مورد «ثمّ» آورده شده) بعد از این مراتب مبرّا هستید و سپس (پس از مراتب دیگر) در روز رستاخیز برانگیخته مىشوید.
وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ لفظ «طرائق» جمع «طریقه» است به معناى آسمان، زیرا هر آسمانى طریقه و مطارقه است، یعنى مطابق با دیگرى است.
یا براى این است که آسمانها مسیر ستارگان هستند، یا به معناى شکاف در زمین است شبیه راه، مقصود این است که شما طبقات زمین را که بر آن مرور کردید از مراتبى که ذکر شد مشاهده نمودید، ما فوق شما طبقات آسمان را آفریدیم، شما باید قبل از مرگ بر آن مرور کنید یا بعد از مرگ، پس خودتان را براى مرور بر آن آماده کنید و براى خودتان دلیل و راهنما طلب کنید که شما به راههاى آسمان نادانتر هستید تا به راههاى زمین.
وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ و ما از مخلوق یا ایجاد خلق و آفرینش غافل نبودیم تا آنچه را که خلق به آن احتیاج دارند مهمل بگذاریم و آن را براى آنان خلق نکنیم، پس آنچه را در سیر بر راههاى آسمان به آن احتیاج دارید طلب کنید تا بیابید.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ عطف است، در آن معناى تعلیل است یعنى به همان دلایل از آسمان آب را فروفرستادیم.
کلمه آسمان از جهت بالا بودن طبقه هوا، یا از ابر موجود در آسمان است.
ماءً بِقَدَرٍ آب به اندازه فرستادیم به نحوى که شما از آن بهرهمند شوید، اماکن و زراعتهاى شما را فاسد نکند، شما را از باران منع نکردیم به نحوى که موجبات آنچه که معاش شما بستگى به آن دارد و کمک زندگانى شماست حاصل نشود، زیرا اگر باران پشت سر هم و زیاد بیاید بناها و زراعتها را خراب مى کند.
و همچنین اگر آب قناتها، چشمه ها، سیلها و دریاها زیاد شود تا آنجا که روى زمین را بگیرد فساد و هلاکت به بار مى آورد، اگر هیچ آب و بارانى نباشد زندگى اصلا امکان پذیر نمى شود، فرستادن باران به اندازه دلیل این است که ما از خلق غفلت نکردیم.
مخفى نماند که نازل کردن آب حیات حیوانى و بشرى از آسمان ارواح و اسکان آن در زمین بدن حیوانى و انسانى نیز منظور و مقصود است.
فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ و آب را در زمین ساکن کردیم که زراعتها و چهارپایانتان را سیراب سازید و از سایر منافع آن بهرهمند شوید.
وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ و ما توانایى و قدرت این را داریم که آب را از بین ببریم و براى ترحّم بر شما آن را ابقا کردیم.
فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَهٌ آنگاه با آن براى شما باغهاى خرما و انگور پدید آوردیم که در آن براى شما میوههاى بسیار است (چه خشک و چه تر).
وَ مِنْها تَأْکُلُونَ و از باغها یا از میوهها مى خورید.
علّت این که از بین چیزهایى که به سبب آب حاصل مىشود به ویژه باغها را اسم برد و از باغها نیز به طور اختصاصى باغ خرما و انگور را نام برد از این رو است که عرب باغ خرما و انگور را مى پسندد و غیر از آنها چیزى را نمى شناسد که قابل اعتنا باشد (و خداوند چیزى را مثال مى آورد که محسوس مردم باشد).
وَ شَجَرَهً لفظ «شجره» با نصب خوانده شده تا عطف بر «جنّات» و با رفع خوانده شده تا خبر مبتداى محذوف باشد، یعنى از چیزهایى که کشته شده و نموّ نموده درخت است، یا مبتداست و خبر آن «تنبت بالدّهن» است.
تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ لفظ «سینا» با فتحه، سین و مدّ، با کسرهى سین و مدّ و قصر خوانده شده، «طور» کوه یا آستانهى خانه است، مقصود کوهى است که موسى علیه السّلام در آنجا با پروردگارش مناجات کرده، «سینا» اسم جایى است که این کوه در آنجاست، یا اسم سنگ مخصوصى در آنجاست.
برخى گفتهاند: مقصود از «سیناء» کوهى است که درختان زیادى دارد و بعضى هم آن را کوه نیکویى دانسته اند.
و بعضى گفتهاند: «سیناء» به معناى برکت است، معناى «طور سینا» کوه برکت است که بین مصر و ایله واقع شده است، بعضى گفته اند: «طور سیناء» کوهى است در شام، در اخبار ما اشاره به این است که طور سینا نجف است، آن همان جایى است که مشهد امیر المؤمنین علیه السّلام آنجاست.
از امام باقر علیه السّلام آمده است: وصیّت امیر المؤمنین چنین بود:
مرا به سوى دشت و زمین بلند خارج سازید، هرگاه قدمهاى شما به نشیب رسید و بادى شما را استقبال کرد مرا همانجا دفن کنید که آن اوّل طور سیناست[۲].
و از امام صادق علیه السّلام آمده است: غرّى[۳] قطعهاى از کوهى است که خداوند با موسى علیه السّلام بر روى آن کوه سخن گفته است، عیسى در آنجا خدا را تقدیس نموده، خداوند ابراهیم را آنجا خلیل اتّخاذ کرده، محمّد صلّى اللّه علیه و آله را حبیب اتّخاذ نموده، آنجا را براى پیامبران مسکن قرار داده پس به خدا قسم بعد از دو پدر پاکش آدم و نوح کریمتر و شریفتر از امیر المؤمنین علیه السّلام آنجا ساکن نشده است[۴].
مقصود از درختى که از طور سینا خارج مىشود درخت زیتون است، خصوص آن را ذکر کرد، چون نفع آن درخت براى عرب زیاد است.
تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ لفظ «تنبت» از ثلاثى مجرّد خوانده شده که در این صورت لفظ «باء» براى متعدّى کردن یا براى مصاحبت و همراهى است، «تنبت» از انبات به معناى روییدن خوانده شده، یا متعدّى است و مفعول آن محذوف است، یعنى میوهى روغن به بار مىآورد.
وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ نان خورش براى خورندگان، چون میوهى آن نان خورش است.
برخى گفته اند: مقصود درخت زیتون است، آن مثل رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام است، پس طور کوه، سینا درخت است.
وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَهً در چهارپایان عبرت و استدلال بر عنایت خداى تعالى به شما و کمال حکمت و قدرت او است.
و جمله عطف بر: «لَقَدْ خَلَقْنا» یا بر: «أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» است که آن دو در معنا این است که گفته شود: براى شما در خلقتتان و فرستادن آب از آسمان عبرت است.
نُسْقِیکُمْ لفظ «نسقیکم» با ضمّهى نون و فتح آن خوانده شده، جمله مستأنفه یا حالیّه است، یعنى در حالى که مى نوشانیم.
مِمَّا فِی بُطُونِها از آنچه که در شکمهاى حیوانات است، که مقصود شیر آنها است.
وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَهٌ و براى شما در چهارپایان منفعتهاى زیادى است، یعنى شما با رام کردن چهارپایان بهرههاى زیادى، مانند سوار شدن بر آنها، پشم و موى و تجمّل و زینت به وسیلهى آنها عایدتان مى شود؛ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ از گوشت و چربى آنها مى خورید.
وَ عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ به وسیلهى چهارپایان و کشتى در خشکى و دریا حمل و نقل مى کنید، چون مقصود شمردن نعمتها جهت عبرت گرفتن از آنهاست کشتى را هم به چهارپایان اضافه کرد.
آیات ۲۳- ۴۱
[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۲۳ تا ۴۱]
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۲۳) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَهً ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (۲۴) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّهٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ (۲۵) قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ (۲۶) فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُکْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (۲۷)
فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۸) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (۲۹) إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ (۳۰) ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (۳۱) فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۳۲)
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَهِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (۳۳) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۳۴) أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ (۳۵) هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (۳۶) إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (۳۷)
إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ (۳۸) قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ (۳۹) قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ (۴۰) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۱)
ترجمه:
(۲۳/ ۴۱- ۲۳)
و به راستى نوح را به سوى قومش فرستادیم، که [به آنان] گفت اى قوم من خداوند را بپرستید که خدایى جز او ندارید، آیا پروا نمى کنید؟
آنگاه بزرگانى از قومش که کفر ورزیده بودند گفتند این [مرد] جز بشرى همانند شما نیست که مىخواهد بر شما برترى جوید، اگر خدا مىخواست [بر شما] فرشتگانى مى فرستاد؛ ما در حق نیاکانمان چنین چیزى نشنیده ایم.
او جز مردى نیست که جنونى دارد، در کار او چندى درنگ کنید.
[نوح] گفت پروردگارا در قبال این که تکذیبم مى کنند یاریم فرما.
آنگاه به او وحى کردیم که کشتى را زیر نظر ما و با وحى ما بساز؛ و چون فرمان ما در رسید و [آب از] تنور فوران کرد، در آن از هر [جانورى] جفتى دوگانه راه بده، نیز خانواده ات مگر کسى از ایشان که حکم [ما] از پیش دربارهى او تحقق یافته است، دربارهى کسانى که ستم [شرک] ورزیده اند، با من سخن مگو که ایشان غرق شدنى اند،چون تو و همراهانت بر کشتى قرار گرفتند، آنگاه بگو سپاس خداوندى را که ما را از قوم ستم پیشه [و مشرک] رهانید،بگو پروردگارا مرا به منزلى مبارک فرود آور و تو بهترین میزبانى،بى گمان در این مایه هاى عبرتى هست و ما آزماینده بودهایم،آنگاه پیامبرى از ایشان به میان ایشان فرستادیم [و گفتیم] که خداوند را بپرستید که خدایى جز او ندارید، آیا پروا نمى کنید؟
و بزرگانى از قومش که کفر ورزیده و لقاى آن جهانى را انکار کرده بودند، در زندگانى دنیا، از ناز و نعمت برخوردارشان ساخته بودیم، گفتند این [مرد] جز بشرى همانند شما نیست، که از همان چه شما از آن مى خورید، مى خورد و از همان چه شما مى آشامید، مى آشامد،
اگر از بشرى همانند خودتان پیروى کنید، در آن صورت شما زیانکارید،
آیا به شما وعده مى دهد که چون شما مردید و خاک و استخوان [پوسیده] شدید، از نو برانگیخته مى شوید،
بعید است آنچه به شما وعده داده است،
حیاتى جز همین زندگى دنیویمان در کار نیست که [بعضى] مىمیریم و [بعضى] زندگى مى کنیم، ما [هرگز] برانگیختنى نیستیم،
او جز مردى که بر خداوند دروغى بسته است نیست، ما به [سخن] او باور نداریم،
[هود] گفت پروردگارا در قبال این که تکذیبم مىکنند یاریم فرما،
فرمود زودا که به سختى پشیمان گردند،
آنگاه بانگ مرگبار آنان را به حق فروگرفت، آنگاه آنان را همچون خاشاک گرداندیم، نفرین بر ستم پیشگان [مشرک].
تفسیر
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ وقتى خداى تعالى صنع خود در خلق انسان، تدبیر او نسبت به امکان بقاى انسان را ذکر کرد، انسان را آگاه نمود که بعد از مرگش باقى مىماند، غایت نعمتها و اصل و اشراف آنها را بیان فرمود.
که همان ارسال رسولان براى هدایت به بهترین راههاست چه، بقاى حقیقت انسانى تمامترین و اشرف نوع ایجاد و بقاست.
فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ (لفظ «غیر» با رفع و جرّ خوانده شده) پس گفت: اى قوم خداى را بپرستید که خدایى جز او ندارید.
أَ فَلا تَتَّقُونَ آیا شما که بتها را مى پرستید از سخط و خشم پروردگار نمىترسید؟!
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ پس بدان به پیروان گفتند: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ این نوح جز بشرى مانند شما نبوده، فرقى بین او و شما نیست تا مستحقّ برترى بر شما و سزاوار آن باشد که پیامبر و فرستادهى خدا باشد.
یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ او مىخواهد بر شما برترى نماید و شما را پیرو خود قرار دهد.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خدا مى خواست رسولى براى ما بفرستد.
لَأَنْزَلَ مَلائِکَهً ملایکه اى براى رسالت مى فرستاد.
ما سَمِعْنا بِهذا ما چنین چیزى نشنیدیم که رسولى از بشر بیاید، یا ما دربارهى توحیدى که ما را به آن فرا مىخواند نشنیدیم.
فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ در میان پدران پیشین خود چنین چیزى نشنیدهایم که حالا آن را غریب نشمرده و انکار نکنیم.
إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّهٌ او جز مرد دیوانه اى نیست.
فَتَرَبَّصُوا بِهِ پس شما تحمّل کنید و منتظر باشید تا او خوب بشود.
حَتَّى حِینٍ قالَ تا آنجا که رسول گفت: رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ خدایا مرا بر آنان که سخنم را دروغ پنداشتند یارى ده.
فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ پس از دعاى نوح و اجابت ما، مهلتى طولانى که به آنان دادیم تا آنجا که کسانى که در دین او داخل شده بودند برگشتند به نوح وحى کردیم:
أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا کشتى را جلو چشمان ما درست کن، لفظ «أعین» جمع «عین» به معناى باصره یا به معناى دیدگان است، «باء» به معناى «فى» یعنى کشتى را در حضور چشمهاى ما بساز یا براى سببیّت است، یعنى کشتى را بساز به سبب کمک و امداد ملایکهى ما.
بنا بر احتمال اوّل ظرف لغو است متعلّق به «اصنع» یا مستقرّ است و حال از مفعول و فاعل.
وَ وَحْیِنا کشتى را با وحى و تعلیم ما بساز فَإِذا پس آنگاه که کشتى را ساختى.
جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ و عذاب ما آمد و تنور به جوش آمد، یعنى تنورى که فوران و جوشش آن را با آب علامت هلاکت قومت و غرق آنان قرار دادى.
فَاسْلُکْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ لفظ «کلّ» با تنوین و اضافه خوانده شده، یعنى آنگاه از هر نوع حیوان که مشتمل بر نر و مادّه است.
اثْنَیْنِ از هر زوجى دو عدد مذکّر و مؤنث بردارد تا نسل منقرض نشود.
وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ تفسیر این آیه در سورهى هود گذشت.
فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ چون کسى که فطرت او قطع شده مانند عضو فاسد است که صاحبش را اذیّت مى کند و مجاور خودش را فاسد مىکند، با قطع آن عضو سایر اعضا سالم مى شود، بدن استراحت مىکند، قوم او بعد اکمال شقاوتشان مانند اعضا فاسد شده که با قطع آنها و ریشه کن شدنشان ملایکه و جانشینان خدا راحت مى شوند خداى تعالى امر کرد که بر نعمت ریشه کن شدن ایشان حمد خدا را گویند وگرنه نوح علیه السّلام همانطور که در دفع عذاب از قومش با خدا مجادله مى کرد بر هلاک آنان اندوهناک مىشد، نه این که او بر استیصال و درماندگى آنان شکر مى نمود.
وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی بگو پروردگارا مرا از کشتى و از مقام حضور، اطلاق به مقام غیبت و کثرات فرود آر.
مُنْزَلًا لفظ «منزلا» از انزال و از نزول خوانده شده، آن مصدر یا اسم مکان یا اسم زمان است.
مُبارَکاً مبارک گردان براى من در مال و اولاد و یارانم.
وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ در حالى که تو بهترین میزبانى در روایت آمده است که این آیه در هنگام نزول به منزل و فرود آمدن در خانهاى خوانده شود.
إِنَّ فِی ذلِکَ در این قصه ها و داستانها، یا در فرستادن نوح و دعوت او و هلاک کردن قومش لَآیاتٍ نشانه هاى متعدّدى است، که دلالت بر مبدأ و توحید و علم و قدرت و مهلت دادن او نسبت به گناهکاران، رحمت و تدبیر او مى کند.
وَ إِنْ کُنَّا و ما همواره چنین بودهایم لَمُبْتَلِینَ که بندگانمان را با شرّ و خیر امتحان مىکنیم، یا در فرستادن نوح علیه السّلام و تأخیر در هلاک کردن قوم نوح آنان را امتحان مىکردیم.
ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ پس از قوم نوح اقوام دیگرى را پدیدار ساختم که آن قوم هود، یا قوم صالح بود.
فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ رسول عبارت از هود بود یا صالح علیه السّلام.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ لفظ «أن» تفسیریّه است، تفسیر «أرسلنا» است، چون در آن معناى قول است، (یعنى گفتیم که خداى را پرستش کنید.) ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ معناى این آیه اندک قبل از این گذشت.
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَهِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا (آنگاه سران آن قوم که منکر بعثت و روز قیامت بودند، یا فعل و حالت آنان گویاى چنین مطلبى بود (مانند اکثر اهل هر زمان) با وجودى که ما در زندگى دنیا به آنان نعمت داده خوشحالشان کرده بودیم گفتند: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ این رسول جز مانند شما نیست، از آنچه شما مىخورید او هم مىخورد، از آنچه مىآشامید، مىآشامد، این دو جمله را ذکر کردند به جهت تاکید تشابه رسول به بشر، غریب شمردن برترى رسول نسبت به بشر مىگفتند: وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ اگر از بشرى مثل خودتان پیروى کنید در این صورت شما از زیانکاران هستید، چون با اطاعت بشرى مثل خودتان کالاى شما که همان عقلهاى شماست از بین رفتنى است.
أَ یَعِدُکُمْ آیا او به شما وعدهى قیامت مى دهد! با این استفهام این وعده را بعید شمردند چون اقرار به معاد نداشتند.
أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ هنگامى که شما مردید و خاک و استخوان شدید شما از نو برانگیخته مى شوید؟! لفظ «أنّکم» دوّم تأکید «أنّکم» اوّل است، آن را جهت طولانى شدن کلام و فاصله واقع شدن بین «انّ» اوّل و خبر آن آورده است.
یا «أنّکم» دوّم مبتداست که خبر آن ظرف مقدّم، جمله خبر «انّ» اوّل است، یا «انّکم» دوّم فاعل فعل محذوف و جواب شرط است، یا «انّکم» دوّم مبتداى محذوف الخبر و جمله جواب شرط است به تقدیر «فاء» یا فاعل ظرف است، ظرف خبر «انّ» اوّل، یا خبر «انّ» اوّل محذوف است، «انّ» دوّم با خبرش تأکید «انّ» اوّل و خبر آن است.
هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ دور و بسى دور (محال اندر محال است) آنچه رسولان به شما وعده دادند! لفظ «هیهات» با تثلیث تا با تنوین و غیر تنوین، با سکون تاء، با تبدیل تا به هاء ساکن خوانده شده.
در لفظ «هیهات» پنجاه و دو لغت وجود دارد «هیهات» و«ایهات» و «هیهان» و «ایهان» و «هایهات» و «هایهان» و «ایهات» و «ایهان» آخر این کلمه با حرکات سهگانه با تنوین و غیر تنوین، «هیهات» با سکون حرف آخر با «تاء» و با «هاء» و «ایها» و «آیات» این کلمه اسم است براى دورى، یا اسم فعل است به معناى دور شد، خواه مفرد باشد، یا جمع «هیه» باشد، آن کلمهى طرد و زجر است و اگر کلمه «هیهات» اسم براى دورى و بعد باشد «لِما تُوعَدُونَ» خبر آن مىشود و اگر اسم فعل باشد ضمیر فاعل در ان مستتر است. و لام «لِما تُوعَدُونَ» در این صورت براى تبیین است.
إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ جواب سؤال مقدّر و در مقام تعلیل است، یعنى بر همین علّت که نمىتواند خاک و استخوان زنده شود، در زندگى دنیوى ما جز بودن و مرگ چیز دیگرى نیست و ما برانگیخته نمىشویم.
إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ ما به آن رسول اذعان نداریم، یا به گفتهى او یقین نداریم زیرا او به خدا به دروغ افترا بسته و ما به او ایمان نداریم.
قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ هود گفت: در برابر آنچه تکذیبم مىکنند، مرا یارى ده و خداوند در مقام اجابت دعاى هود گفت: قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ و زودا که به سختى پشیمان گردند.
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً آنگاه بانگ مرگبارى که سزاوارشان بود آنان را فرا گرفت و چون خاشاکى پوسیده شدند.
چه کلمه «غثاء» به معناى چیزى است که سیل حامل آن است مانند کف، مرده، چیزهاى پوسیده و از بین رفته.
فَبُعْداً یعنى «بعدوا بعدا» دور شدند دور شدنى، فعل حذف شده و مصدر جاى آن نشسته، قاعده این بود که بگوید: «فبعدا لهم» و لکن به جاى ضمیر اسم ظاهر «لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» آورد تا اشعار به علّت حکم و ذمّ دیگرى براى آنان بوده باشد.
پس فرمود: لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ لام براى تبیین است، آن اخبار یا نفرین بر آنان است، معناى آن این است که هلاکت و نابودى براى گروه ستمگران ثابت است.
[۱] آقاى بهاء الدین خرّمشاهى در پیوست ترجمه قرآن مجید مى نویسد: اصل واژه ایرانى است در اوستایى« پاییوندیزا»( پارادیس) در حالت جمع به معناى جاى گرد و دربست است. گرنفون این واژه را وارد زبان یونانى کرد و براى باغها و گردشگاههاى شاهنشاهان ایران به کار برد. در فرهنگهاى فارسى دجله و معین نیز کلمهى فردوس معرّب کلمهى فارسى مادى پیرادزا به معناى محوّطهى محصور و مدوّر و نیز باغ و بوستان و بهشت دانسته اند.
[۲] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۳۹۷ و التهذیب ج ۶ ص ۳۴ ح ۱۳
[۳] غرّى:( غ. ر. ىّ) زیبا. نیکو. ساختمان و بناى خوب، و یکى از نامهاى نجف اشرف( فرهنگ عمید).
[۴] تفسیر الصافى ج ۳ ص۳۹۷
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۰، ص: ۱۹۳