تفسیر بیان السعادة- النساء

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره النساء ۱ تا ۲۰

[سوره النساء (۴): آیه ۱]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (۱)

ترجمه:

اى مردم از (خشم) پروردگارتان بترسید آن خدائى که همه شما را از یک تن بیافرید، و هم از آن، جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقى بسیار از مرد و زن در اطراف عالم برانگیخت، و بترسید از (خشم) آن خدائى که به نام او از یکدیگر مسألت و درخواست مى‏کنید (که داد و زنهار از یکدیگر را از او مى ‏خواهید) و درباره ارحام کوتاهى نکنید، که همانا خدا مراقب اعمال شما است.

تفسیر:

یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً از آنجا که این حکایت و نظائرش از اسرار و امور پیچیده مربوط به انبیا و اولیاى نخستین و حکماء پیرو آنهاست، و مردم عوام آن حکایات را بر ظاهرش حمل کرده ‏اند، لذا اخبار مختلفى از جهت تصدیق و تکذیب و نحوه بیان، یا سست بودن حقیقت آن وارد شده است. و این اختلافات دامنه وسیعى دارد از آفرینش آدم و حوّا، و تناسل و تناکح آنها و تناکح اولادشان گرفته تا قصّه هاروت و ماروت و داستان داود و غیر آن اختلاف و اضطراب (آشفتگى در اخبار وارده، دیده مى‏شود. به نحوى که موجب حیرت و اضطراب (تردید) کسى که خبره نیست مى‏گردد و او را به جائى‏ مى‏رساند که از دین خارج مى‏شود.

لکن راسخان در علم مى‏دانند که همه آن اخبار از معادن نبوّت و محلهاى وحى صادر شده است و اختلاف و اضطرابى (تردیدى) در آنها نمى‏بینند، خداوند ما را از آنان قرار دهد، و خدا ولىّ توفیق است.

امّا چون شأن نزول آیه و سفارش در امر یتیمان و اهتمام به آنها و اصول آنهاست امر به تقوى را با تکرار کردن، تأکید کرده و فرموده است:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ‏ تقوى را اوّلا معلّق بر وصف ربوبیّت نمود که مقتضى پرهیز از مخالفت با اوست، و نیز ربوبیّت را توصیف کرد به چیزى که مقتضاى تقوى است، و ثانیا آن را معلّق بر وصف الهیّت کرد و الهیّت را نیز توصیف به چیزى نمود که مقتضى تعظیم است، و لفظ «ارحام» را نیز به سبب عطف بر ضمیر مجرور بر لفظ «اللّه» مقرون ساخت، تا مبالغه در حفظ ارحام شده، مقدّمه‏اى براى اظهار مقصود که عبارت از حفظ یتیمان است باشد، زیرا حافظ ایتام در بیشتر موارد صاحب رحم است.

و محافظت از رحم و تعظیم آن، محافظت و تعظیم از چیزهائى است که عقل و عرف به آن حکم مى‏کند. و در شریعت، در مورد اهمیّت دادن به آن، به حدّى اخبار وارد شده است که شرح شمار آن، نتوان کرد.

بدان که خداى تعالى، انسان را داراى دو نشئه خلق کرده است و بر حسب هر نشئه براى آن اصول و فروعى قرار داده است که آن را اصول و فروع انسان مى‏نامند.

و هر کسى که با یک فرد به یک اصل منتهى شود، چون منتهى به یک رحم مى‏شود، رحم (خویشاوند) نامیده شده است. و برترى رحم‏هاى روحانى بر جسمانى مانند برترى روح بر جسم است، و همچنین برترى صله رحم‏هاى روحانى بر جسمانى مانند برترى روح بر جسم است.

البتّه نباید گفت: بنا بر آنچه که بیان شد، اگر کسى منتسب به شیطان باشد؛ نسبت روحانى او به شیطان است و منتسب به شیطان خویشاوند شیطان مى‏شود، زیرا در این صورت، مراعات صله رحمى که در اینجا مقصود شیطان مى‏باشد لازم مى‏آید. در حالى که انسان مأمور است که شیطان را مورد بغض قرار داده و با او قطع رحم بکند، زیرا ما مى‏گوئیم:

همان‏طور که خداوند تعالى، جهت صحّت انتساب جسمى در هر ملّت شریعت و اصولى قرار داده است. که نسبت مبتنى بر آن اصول است، و هر نسبتى که مبتنى بر آن اصول نباشد لغو و بى‏ اعتبار است، و حال او با چنین شخصى در اصول و فروع مانند حال اجنبى است؛ و مانند حال کسى است که اصلا خویشاوند نباشد.

همچنین خداى تعالى براى صحّت انتساب نسبت روحانى، اصولى قرار داده است. که باید نسبت مبتنى بر آن اصول باشد. و هرگاه که نسبت بر اصول معیّنى نباشد آن نسبت لغو و بى ‏اعتبار خواهد بود.

حال طبق گفته بالا، اگر کسى بگوید که بدون اصولى که خدا بنا نهاده است، نمى‏توان به انبیا منتسب شد، و این انتساب باطل و لغو مى‏باشد، از آن گفتار خود بایستى به خدا پناه برد و این اعتراض درست نیست، زیرا در جواب مى ‏گوئیم: انتساب به انبیا بدون اینکه مبتنى بر اصول انتساب باشد محال است و کسى که امامى را از طرف خدا نداشته باشد که به او اقتدا کند ولى خودش را به آنها مى‏ بندد و به آنان منتسب مى‏کند او از کسانى است که داخل در نسب مى‏ باشد، و مأمور به قبول شریعت آنان است. البتّه این‏گونه پذیرش دین، نحله و به خود بستن شریعت است، نه خود شریعت.

لذا در اخبار معصومین (ع) وارد شده است‏[۱] که هر کس از این امّت‏ صبح کند و امام ظاهر عادلى از طرف خدا نداشته باشد او گمراهى و سرگردانى را آغاز کرده است و به این مضمون روایات زیادى از آنان وارد شده است. و چنانکه داخل النّسب در نسبت جسمانى ملعون است، همچنین است کسى که خود را به کس دیگر از جهت روحانى نسبت مى‏دهد بدون اینکه آن نسبت مبتنى بر چیزى باشد که نسبت را تصحیح نماید، در این صورت آن شخص نیز ملعون است. و از قبیل نسبت لغو به لغو و باطل به باطل است و نسبت داخل النّسب به داخل النّسب مانند نسبت روح به جسد مى‏باشد که متعلّق به آن نیست.

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً یعنى اى کسانى که به تقوى و مراعات ارحام و حفظ اموال یتیمان امر شده‏ اید خداوند مراقب شماست و بر خیانت آشکار و نهان شما اطّلاع دارد.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲]

وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً (۲)

ترجمه:

و به یتیمان اموالشان را بدهید و مال بد و نامرغوب خود را با مال خوب و مرغوب آنها تبدیل نکنید و اموال آنان را به ضمیمه مال خود مخورید که این گناهى بس بزرگ است.

تفسیر:

وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ‏ یعنى پس از حفظ مال و رشد یتیمان، اموالشان را به آنها بدهید.

وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ‏ مال بد و نامرغوب خودتان را تبدیل‏ بِالطَّیِّبِ‏ به مال خوب و مرغوب آنها نکنید. یا اینکه مال حلالى که به شما روزى داده شده است با مال حرام آنها عوض نکنید، زیرا کسى که با حرام ارتزاق کند، از روزى حلال که براى او مقدّر شده است محروم مى‏گردد. و لکن معنى اوّل در اینجا مقصود است، زیرا قول خداى تعالى:

وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ‏ معنى دوّم را مى‏رساند و مى‏گوید: اموال آنها را با اموال خود مخلوط و مصرف نکنید.

بدان که یتیم مانند رحم روحانى و جسمانى است. یتیم جسمانى کسى است که در سنّ خردسالى از پدر جسمانى‏ اش منقطع شود، و یتیم روحانى کسى است که از امامش که پدر روحانى اوست منقطع شود، چنانکه صریحا و اشارتا وارد شده است. و یتیم شدن از امام یا به این است که از شهود حسّى به سبب مرگ و غیر آن غایب شود، یا از شهود بصیرت غایب گردد؛ بدین گونه که استعداد حضور نباشد یا فکر مصطلح صوفیّه حاصل نشده باشد، زیرا کسى که در سینه ‏اش مثال شیخ متمثّل نشود و صورت مثالى او را با چشم بصیرت مشاهده نکند از امامش منقطع مى‏شود.

و حقّ چنین یتیمى عبارت از خدمت کردن و مواسات و محبّت و نصیحت کردن است که بر نسبت به آنها متعهّد شده است.

و این همان یتیم روحانى در عالم کبیر است.

و امّا در عالم صغیر؛ پس قواى حیوانى و بشرى مادام که در تبعیّت از نفس بوده به مقام تمتّع و لذّت بردن ناشى از دیدن وجود شیخ نائل نگردند یتیم محسوب مى‏شوند و مال و حقّ او (که در آیه رعایت آن ذکر شده است) عبارت از لذّت بردن نفس است در مشتهیّات و مقتضیّات حلال نفس، زیرا در اخبار، تلذّذ از حلال، و بهره‏گیرى از زاد، و توشه اندوختن براى معاد، به کرّات ذکر شده است.

و از آنجا که منع کردن یتیمان، از حقّ خودشان، به هر معنى که باشد ظلم بر مظلوم است درحالى‏که آنان مستحقّ ترحّم مى‏باشند، خداى تعالى گناه این ظلم را بزرگ حساب کرده و فرموده است:

إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً یعنى آن گناه بزرگى است.

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳]

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى‏ فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَهً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا (۳)

ترجمه:

اگر بترسید که مبادا درباره یتیمان مراعات عدل و داد نکنید پس آن‏کس از زنان را به نکاح خود درآرید که مر شما را نیکو و مناسب با عدالت است دو یا سه یا چهار (نه بیشتر)، و اگر بترسید که چون زنان متعدّد گیرید راه عدالت نپیموده و به آنها ستم کنید پس تنها یک زن اختیار کنید و یا چنانکه کنیزى دارید به آن اکتفا کنید که این به عدالت و ترک ستمکارى نزدیکتر است.

تفسیر:

وَ إِنْ خِفْتُمْ‏ اى کسانى که نظارت در امر یتیمان دارید اگر خواستید از باب طمع به اموال آنها، با آنان نکاح کنید. و بترسید که‏ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى‏ مبادا در حقّ آنها کوتاهى کرده به عدالت رفتار نکنید «ف» پس انکحوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ و با زنانى که مى پسندید ازدواج کنید. از امیر المؤمنین (ع) نقل است که در جواب سؤالات زندیقى که از بعضى چیزها از امام سؤال کرده بود از جمله، این قسمت آیه، امام فرمود: که آن زندیق از دو طرف آیه به مقدار بیش از یک سوم آن را انداخته است.

مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ‏ اختیار نمودن بین یک تا چهار است، و نیز به معنى اختیار داشتن در جایگزینى آنان است. چون این وزن دلالت بر تکرار مى‏کند.

فَإِنْ خِفْتُمْ‏ اى کسانى که به نکاح کردن مایل هستید أَلَّا تَعْدِلُوا اگر ترسیدید که بین آنها به عدالت رفتار نکنید در صورتى که زنها بیشتر از یکى باشند. «ف» پس به نکاح درآورید «واحده أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ‏» یکى‏ را، یا آنچه مالک آنها هستید یعنى اگر ترسیدید که در حقّ زن آزاد کوتاهى ورزید به کنیزان خود اکتفا کنید.

ذلِکَ أَدْنى‏ أَلَّا تَعُولُوا این نزدیکتر (بهتر) است، تا از حقّ رو گردان نشوید یا مقصود این است که عیال را زیاد نکنید که در نتیجه به حرج افتید و عسر و حرج و سختى پیش آید. که در خبر است: کمى عیال یکى از مواردى است که موجب خرسندى است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۴]

وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَهً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (۴)

ترجمه:

و مهر زنان را در کمال رضایت و طیب خاطر به آنها بپردازید، پس اگر چیزى از مهر خود را از روى رضا و خشنودى به شما بخشیدند، برخوردار شوید که برایتان حلال و گوارا خواهد بود.

تفسیر:

وَ آتُوا النِّساءَ و به همسران‏ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَهً مهرهاى آنان را با طیب خاطر بپردازید این آیه تحریض و تقویت روحیّه مردان است، زیرا پس گرفتن عطیّه و بخشش در نهایت زشتى است و این بیشتر خطاب به اولیاى نکاح است، چون آنها مهر زن را براى خودشان مى‏گرفتند، چنانکه اکنون در بین بعضى از عربها و بعضى کردها مرسوم است.

پس معنى آیه چنین است: اى اولیاى نکاح، مهر زنان را به خودشان بدهید، که آن هدیّه ‏اى است براى زنان، و مال شما نیست که آن را بگیرید.

فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً یعنى اگر مقدارى از مهر خود را با رغبت به شما دادند فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً آن را به گوارائى بخورید.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۵]

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (۵)

ترجمه:

اموالى را که خدا، قوام زندگانى شما را به آن قرار داده است، به تصرّف سفیهان مدهید. و از مالشان (بقدر لزوم) نفقه و لباس به آنها دهید و با گفتار خوش خرسندشان سازید.

تفسیر:

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً بدان که انسان داراى یک نشئه محسوس و یک نشئه غیر محسوس است، و بر حسب هر نشئه، چیزهائى به او نفع مى‏رساند و چیزهائى به او ضرر مى‏زند، و هر کس که بین نافع و مضرّ را تمیز بدهد و بتواند جلب نفع و دفع ضرر بکند او را عاقل و رشید مى ‏نامند. و هر کس که تمیز ندهد، و یا جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، سفیه نامیده مى‏شود و لکن ملازمه‏اى بین سفیه بودن در دنیا و سفاهت در آخرت نیست که چه بسا فردى در دنیا سفیه باشد و در آخرت عاقل، و بر عکس چه بسا افرادى در دنیا عاقل‏اند و در آخرت سفیه.

بنا بر این، با وجودى که معاویه را مردم عاقل‏ترین فرد زمان خودش لقب داده بودند، سفیه، و بهلول با اینکه ظاهرا مجنون بود، عاقل است.

در تفسیر کلمه (سفیه)، اخبار مختلف است. بعضى از اخبار، سفیه را به کسى تفسیر کرده‏ اند که تصرّف در مالش را طبق رضایت عقل انجام نمى‏دهد. و بعضى دیگر آن را به کسى تفسیر کرده ‏اند که حقّ را نمى‏شناسد، یا کسى که شارب خمر است، یا کسى که داخل در این امر نیست‏[۲]. تمام این اختلافات در اخبار بر حسب اختلاف دو نشئه است.

زیرا که عاقل، بر حسب نشئه آخرت، کسى است که امامش را بشناسد و در ولایت او بر وجه مقرّر داخل شود، و با بیعت خاصّ و قبول دعوت باطنى بیعت او را بپذیرد و ایمان در قلب او داخل شود. و از همین جهت است که ائمّه (ع) به شیعیانشان، عقل و علم و تعلّم و عرفان و غیر این‏ها را از چیزهائى که دلالت بر عاقل بودن آنان است نسبت داده ‏اند؛ با اینکه بیشترشان از اهل علوم رسمى و عقول دنیوى نبودند، بلکه از نظر اهل دنیا مجانین و سفها به حساب مى‏آمدند. چنانکه منافقین درباره این مؤمنان گفتند: أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ (آیا مثل این سفیهان ایمان آوریم) و گفتند: أَمْ بِهِ جِنَّهٌ (یا به آنکه مجنون است).

همان‏طور که عقل و شرع، بخشیدن مال دنیا را به سفیه، از اولاد و همسران و یتیمانى که تحت تربیت شما هستند یا غیر آنان که مال را ضایع مى‏کنند یا حقّ را نمى‏ شناسند به زشتى حکم مى‏کند، به قبح اعطاى مال اخروى، از علم و حکمت به کسى که اهل آن نباشد و حقّ را نشناسد نیز حکم مى‏کند. زیرا خداوند امر مى‏کند که امانت‏ها را به صاحبانشان برسانید. یعنى از اهلش منع نکنید که در این صورت به آنها ستم روا داشته ‏اید، و به غیر اهلش ندهید که در این صورت در حقّ امانت‏ها ظلم کرده‏ اید، و مانند کسى مى‏شوید که مروارید را بر گردن خوک‏ها آویزان کند.

وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ‏ یعنى آنها را متمکّن در اموال بکنید؛ بگونه ‏اى که با کار کردن روى اموال، خوراک و پوشاک تحصیل نمایند. و از اصل سرمایه چیزى کم نشود خواه به آن چیزى اضافه گردد و خواه اضافه نشود.

و اینکه در آیه ‏اى که بعدا مى‏آید گفته است: وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها یعنى به آنها از مال بدهید بدان جهت است که در آنجا از اصل مال داده مى‏شود.

وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً یعنى با گفتار خوش که تندى و سرزنش در آن نباشد با آنان سخن بگوئید.

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۶]

وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً (۶)

ترجمه:

یتیمان را بیازمایید تا هنگامى که رشید شده تمایل به نکاح پیدا کنند. اگر آنها را دانا به مصالح زندگانى خود (رشید) یافتید اموالشان را به آنها باز دهید. و به اسراف و عجله مال آنها را حیف و میل نکنید بدین اندیشه که مبادا کبیر شوند (و اموالشان را از شما بگیرند) و هر کس از اولیاى یتیم داراست به کلّى از هر قسم تصرّف در مال یتیم خوددارى کند. و هر که فقیر است در مقابل نگهبانى خود از مال یتیم بقدر متعارف، ارتزاق کند. پس آنگاه که یتیمان رشید شدند و مالشان را ردّ کردید بر ردّ مال آنها براى حکم ظاهر باید گواه گیرید، چه در باطن علم حقّ گواه است و گواهى خدا براى محاسبه خلق کافى است.

تفسیر:

وَ و امّا اموال یتیمان، پس‏ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ آنها را آزمایش کنید، یعنى احوال آنها را از اوّل تمیز و زمان خردسالى‏شان امتحان کنید.

حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً یعنى اگر در آنها، رشد دیدید و فهمیدید که مال را ضایع نمى‏کنند، فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏ پس اموالشان را به آنان ردّ کنید. از امام صادق علیه السّلام است در حالى که اشاره به وجهى از وجوه تأویل آیه مى‏کند، فرمود: اگر دیدید که آنها آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله را دوست دارند، به آنها درجه بدهید، یعنى اى مربّیان یتیمان آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله، آنها را آزمایش کنید، و در تربیت آنها مراقبت به عمل آورید، تا جائى که به سبب شواهد الهى و واردات غیبى به مقام و مرتبه ازدواج ربّانى برسند. پس اگر از آنها رشد و ثبات در محبّت، و فاش نساختن اسرار، به وسیله هواى نفس احساس کردید؛ آنها را از مقام‏ پائین‏ترى که دارند به مرتبه ‏اى بالاتر درجه بدهید. چنانکه شأن ائمّه و مشایخ (ع)، در تربیت اطفال طریق و یتیمان سلوک همین است (آنها که در طریق به منزله طفل، و در سلوک به منزله یتیم هستند).

وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً یعنى از حدّ متعارف تجاوز نکنید.

وَ بِداراً یعنى در خوردن اموال آنان سرعت و عجله نکنید از ترس اینکه‏ أَنْ یَکْبَرُوا بزرگ شوند.

وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا و کسى که از اموال یتیمان مستغنى باشد به اینکه، براى معیشت و امرار معاش، احتیاج، به کار کردن با اموال آنها را نداشته باشد، یا اینکه به جهت بى‏ نیازى در نفس احتیاج به آن نداشته باشد.

فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً باید که عفّت ورزد و هر کس که از این جهت فقیر باشد و با مال یتیم کار مى‏کند و بواسطه اصلاح اموال آنها، امرار معاش مى‏کند، یا اینکه در واقع فقیر باشد، فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ‏ به مقدار اجرت کار کردن با آن مال مى‏تواند بخورد، زیرا خوردن مقدار متعارف نزد شرع و عقل؛ مقدار اجرت کارى است که در مورد اصلاح معیشتش انجام داده است، نه اینکه از اموال آنها، اصلاح معیشت خود نماید، هر چند که گذران زندگى او چند برابر مزد عملش باشد.

جمع بین اخبار مختلف که در این مقام وارد شده است با آنچه که ما تفسیر کردیم معلوم مى‏دارد که بیشتر این سوره مبارکه، در آداب معاشرت و تدبیر منزل و سیاست مدن است. و از جمله دوراندیشى و احتیاط در معاشرت این است که دور از دشمنى و پرهیز از مواضع تهمت باشى، و ناموست را از افواه مردم حفظ کنى و از چیزى که موجب ملامت و سرزنش است دورى گزینى، بدین نحو که معامله  ‏ات با غیر، از شبهه و ادّعاى باطل سالم باشد، و سلامت معامله ممکن نیست مگر اینکه شخص سوّمى بین تو و بین کسى که با او معامله مى‏کنى وجود داشته باشد تا اینکه مانع ادّعاى باطل او شده، و از معامله مطّلع باشد؛ تا هرگاه‏ شبه ه‏اى واقع شد آن را برطرف سازد. روى همین جهت خداى تعالى این موضوع را به بندگانش آموخت، پس فرمود:

فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ‏ وقتى که اموالشان را به آنها ردّ کردید بر آن شاهد بگیرید. و در چیزى که شاهد و غیر او بر آن اطّلاع پیدا نکرده است، خیانت نکنید که خداوند بر شما گواه است و اعمال کوچک و بزرگ شما را مورد محاسبه قرار مى‏دهد.

وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً و کافى است که خداوند حسابگر باشد. این معنى بر حسب تنزیل بود. و امّا بر حسب تأویل، پس چنین گفته مى‏شود:

وقتى که یتیمان آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به درجه‏ اى که استحقاق آن را داشتند ترفیع دادید پس خدا و ملائکه ‏اش را بر آنان شاهد بگیرید تا اینکه آنان به رؤیت خدا و ملائکه برسند و درجه دادن شما نیز با اجازه خدا بلکه با دید خدا و با دست خدا باشد و نفسهاى شما واسطه بین آنها و خدا نباشد. و حساب‏ کننده تنها خداى تعالى باشد، که کافى است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۷]

لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً (۷)

ترجمه:

براى فرزندان ذکور سهمى از ترکه ابوین و خویشان است، و براى فرزندان اناث نیز از ترکه ابوین و خویشان بهره ‏اى است. چه مال اندک باشد یا که بسیار، نصیب هر یک از آنان معیّن گردیده است.

تفسیر:

این آیه آداب ارث و نهى از رسوم جاهلیّت است که زنان را از ارث منع مى ‏کردند.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۸]

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ أُولُوا الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (۸)

ترجمه:

و چون در تقسیم ترکه میّت، از خویشان میّت و یتیمان و فقیران اشخاصى حاضر آیند، به چیزى از آن مال، ایشان را روزى کنید و با آنان سخن نیکو و دلپسند بگوئید.

تفسیر:

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ أُولُوا الْقُرْبى‏ و چون بعضى از خویشان که وارث نیستند در موقع قسمت کردن ارث حضور یابند، وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینُ‏ و یتیمان و بیچارگان که خویشاوند نباشند فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ‏ از باب تصدّق بر آنان و آرامش نفوسشان چیزى دهید، زیرا که این کار موجب راحتى مورّث (پرداخت ‏کننده ارث) و برکت مال وارث است و آنها را با دست و زبانتان اذیّت نکنید.

وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً بدین ترتیب که در بخشش و عطیّه استقلال نشان داده شود و عذر خواهى به عمل آورده شود و احترام آنان بیش از سایر وقت‏ها باشد. و امّا ظاهر امر، وجوب را مى‏رساند و حال آنکه مقصود از آیه استحباب است نه وجوب؛ لذا در مورد این آیه که ایا منسوخ است یا نیست، اخبار مختلف رسیده است. اخبارى که مفید نسخ است مخاطب آنها کسى است که وجوب را فهمیده است و اخبار که مفید بقاء و عدم نسخ است کسانى را مخاطب قرار داده ‏اند که استحباب را فهمیده‏ اند.

و افراد در خوددارى از ارتکاب منهیّات متفاوت هستند. و خوددارى از فعل حرام و امور مورد نهى، یا به جهت ترس رسوائى بین مردم است، یا به جهت اطّلاع دیگران بر آن گناه، و یا از جهت تسلّط ظالم، یا برداشته شدن برکت، یا از جهت ضایع کردن اولاد آن افراد به سبب مکافات عمل، و یا سوء عاقبت و عذاب در آخرت مى‏باشد. لذا خداوند تعالى در مقام تأکید در امر یتیمان و تهدید از خیانت و سستى، در مراعات و محافظت مال آنها، بعضى از این دستورات را ذکر نمود،

پس فرمود:

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۹]

وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّهً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً (۹)

ترجمه:

و باید بندگان از مکافات عمل خود بترسند که مبادا کودکان ناتوان، از آنها باقى مانده زیر دست مردم شوند پس باید از خدا بترسند و سخن باصلاح و درستى گویند و راه عدالت پویند.

تفسیر:

وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّهً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ‏ این سخن ازآن‏روست که این جهان دار مکافات است و آنچه که در مورد یتیمان غیر انجام مى‏دهند؛ در مورد یتیمان خودشان انجام داده خواهد شد.

فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ‏ پس بایستى از خیانت در حقّ آنان و سستى در تربیتشان و خشونت در گفتار با آنها از خدا بترسند.

وَ لْیَقُولُوا و باید به آنها قَوْلًا سَدِیداً گفتار محکم و خوش بگویند تا آنها را بر عدم اطاعت جرى نکنند، و بیش از مقدار تربیتشان به آنها زجر ندهند و این تهدید از مکافات در حقّ اولاد است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۰]

إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً (۱۰)

ترجمه:

آنان که اموال یتیمان را، به زور و ستم بخورند در حقیقت آتش جهنّم را به شکم خود فرومى‏برند و بزودى در آتش گدازان دوزخ خواهند افتاد.

تفسیر:

إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ‏ یعنى با خوردن‏ اموال یتیمان، فِی بُطُونِهِمْ ناراً به شکم خود آتش را داخل مى‏کنند، یعنى چیزى که منجرّ به خوردن آتش است یا دخول در آتش.

وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً این تهدید است به سوء عاقبت و عذاب آخرت.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۱]

یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَهً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَهٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱)

ترجمه:

حکم خدا در حقّ فرزندان شما این است، که پسران، دو برابر دختران ارث برند. پس اگر دختران بیش از دو نفر باشند سهم همه دو ثلث ترکه است. و اگر یک نفر باشد، نصف و فرض هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه است، در صورتى که میّت را فرزند باشد؛ و اگر فرزند نباشد و وارث منحصر به پدر و مادر باشد در این صورت، مادر یک ثلث مى‏برد و باقى به پدر مى‏رسد و اگر میّت را برادر باشد، در این فرض مادر یک ششم خواهد برد پس از آنکه حقّ وصیّت و دین که به مال میّت تعلّق گرفته است جدا شود. شما این مطلب را که پدران یا فرزندان و خویشان کدام یک به خیر و صلاح ارث بردن به شما نزدیکتر است نمى‏دانید. این فریضه‏اى است که خدا معیّن مى‏فرماید، زیرا خداوند به هر چیز دانا و به همه مصالح خلق آگاه است.

تفسیر:

یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی‏ یعنى در ارث بردن‏ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ‏ اولادتان و دو برابر بودن ارث ذکور وجوه و علل بسیارى دارد که در اخبار و غیر آن ذکر شده است.

فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَهً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ‏ از چیزهائى که ترک کرده‏ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَهٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ‏ اگر برادر داشت مادرش یک ششم ارث مى‏برد. یکى از مواضع حجب‏[۳] (حجب نقصانى) وجود برادر است. البتّه وجود یک برادر، مادر را از نصیب بالاتر مانع نمى‏گردد مگر برادران متعدّد باشند که حد اقل آن، دو است و لفظ «اخوه» نیز دلالت بر آن مى‏کند، زیرا لفظ «اخوه» بر یک برادر اطلاق نمى‏شود، و در این حکم دو خواهر به‏ منزله یک برادر مى‏باشند.

مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً پس در اموالتان با هواى نفس تصرّف مى‏کنید و به بعضى مى‏دهید و بعضى را محروم مى‏سازید، بلکه آنچه که بنفع شما است این است که به آنچه خدا قسمت نموده قانع شوید و به حکم خدا اتّکال کنید که آن بر شما و پدران و اولاد شما سودمندتر است. این عبارت جمله معترضه است و مؤکّد اداى سهم هر کس است به حکم خداى تعالى.

خداوند شما را به این قسمت وصیّت مى‏کند فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ‏ یا اینکه فرض وجوب این گونه تقسیم فریضه ‏اى است از خداى تعالى، پس از حکم و وصیّت او تجاوز نکنید.

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً که خدا دانا و حکیم است. پس نباید این افراد جاهل عاجز، مخالفت خدا کرده و امر او را تغییر دهند.

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۲]

وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَهً أَوِ امْرَأَهٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّهً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (۱۲)

ترجمه:

و سهم مردان از ترکه زنان، اگر آنها را فرزند نباشد نصف است. و اگر فرزند باشد پس از خارج کردن حقّ وصیّت و دینى که به دارائى آنها تعلّق مى‏گیرد، ربع خواهد بود. و سهم ارث زنان ربع (یک چهارم) ترکه شما مردان است اگر فرزند نداشته باشید؛ و چنانکه فرزند داشته باشید و پس از اداى حقّ وصیّت و دین شما، ثمن (یک هشتم) خواهد بود. و اگر مردى بمیرد و وارثش یک برادر و یا خواهر او باشد در این فرض سهم ارث یک نفر از آنها سدس (یک ششم) خواهد بود و اگر بیش از یک نفر باشند همه آنها ثلث (یک سوم) ترکه را به اشتراک به ارث مى‏برند، البتّه پس از خارج کردن دین و حقّ وصیّت در صورتى که وصیّت به حال ورثه بسیار زیان‏آور نباشد (یعنى زاید بر ثلث نباشد) این حکمى است که خدا سفارش فرموده و خدا به همه احوال بندگان دانا و به هر چه کنند بردبار است.

تفسیر:

وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَهً مقصود از کلاله در اینجا برادران و خواهران از طرف مادر است، و آیه بر حسب اعراب و معنى وجوهى دارد که با آن وجوه، مقصود تغییر نمى‏کند.

أَوِ امْرَأَهٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ یعنى زاید بر ثلث یا بقصد ضرر زدن بگونه‏اى که اقرار بر ضرر وارث نماید، نباشد.

خداوند شما را وصیّت مى‏کند وَصِیَّهً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ‏ پس مخالفت او را نکنید.

حَلِیمٌ‏ بردبار است و شما از اینکه در عقوبت، عجله نمى‏کند مغرور نشوید و از سر انجام عقاب خدا بترسید.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۳]

تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۳)

ترجمه:

این احکام و اوامر خداست و هر کس پیرو امر خدا و رسول اوست او را به بهشت‏هائى در آورند که در زیر درختان آن نهرها جارى است و آنجا منزل ابدى مطیعان خواهد بود و این است پیروزى و سعادت عظیم.

تفسیر:

تِلْکَ‏ یعنى آنچه که امر کردیم از آداب معاشرت در حقّ یتیمان و همسران و توارث، حُدُودُ اللَّهِ‏ حدود خداست که هر کس از آن حدود پا بیرون گذاشته تجاوز کند، شیرها او را مى‏درند و هر کس داخل آن شود ایمن خواهد بود.

وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ یعنى کسى که حدود خدا را محافظت کند، از بندگان خاصّ خدا مى‏شود، و هر کس که از خواصّ خدا شود، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏ او را به بهشت‏هائى وارد مى‏کنند که …

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۴]

وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۴)

ترجمه:

و هر که خدا و پیامبر او را نافرمانى کند و از حدود مقرّرات او تجاوز نماید، او را داخل آتشى مى‏کند که همیشه در آن خواهد ماند، و عذابى خردکننده در انتظار اوست.

تفسیر:

وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ‏ آیاتى که درباره وجوب رعایت حدود شرعى درباره سهم الارث و بهره هر یک از وارثان آمده است. اگر چه مجمل است و وافى به تمام وجوب و حدود شرعى نیست، و همچنین زیادتر از آنچه که واجب است و کمتر از آن را نیز بیان نکرده است ولى اهل کتاب (اهل بیت) یعنى آنهائى که این قرآن در میان آنها نازل شده است براى ما بیان کرده‏اند، پس دیگر احتیاجى به قیاسات عقول ناقص ما نیست. و مسأله عول‏[۴] و تعصیب که‏ از امّهات مسائلى است که مورد اختلاف بین عامّه و خاصّه است ناشى از این است که از اهل قرآن اعراض کرده و در هر باب بر عقول ناقص خود تکیه زده‏اند.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۵]

وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً (۱۵)

ترجمه:

زنانى که عمل ناشایسته کنند، چهار گواه مسلمان بر آنها بخواهید چنانکه گواهى دادند، در این صورت آنان را در خانه نگهدارید تا عمرشان به پایان رسد یا خدا راهى را بر آنان پدیدار گرداند (یعنى توبه کنند یا حدّ مقرّر شود).

تفسیر:

وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ‏ این آیه در کیفیّت ادب کردن کسانى است که از حدود خداوند خارج شده‏اند.

فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ‏ پس از کسى که نسبت زنا مى‏دهد شهادت چهار مرد، از مؤمنین را بخواهید فَإِنْ شَهِدُوا پس اگر با کیفیّتى که در شهادت بر زنا معتبر است شهادت دادند، آن زنان را در خانه‏ ها نگهدارید.

فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا و چون این آیه در اوّل احکام و سیاسات بود لذا در تأدیب و سیاست شدّت عمل به خرج نداده است، و آنگاه که اسلام گسترش یافت و قوى گشت. در سوره نور، حدّ و رجم براى زانى و زانیه نازل شد، و از همین جهت است که گفته‏اند این آیه نسخ شده است به سبب آنچه که در سوره نور آمده است. و (سبیل) اشاره به حدّ و رجم است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۶]

وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶)

ترجمه:

هر کس از مسلمانان عمل ناشایسته مرتکب شود چه زن و چه مرد، آنها را بیازارید چنانکه توبه کردند متعرّض آنها نشوید که خداوند توبه خلق را مى‏پذیرد و نسبت به آنها مهربان است.

تفسیر:

وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما یعنى مرد را با شکنجه و زن را با حبس کردن بیازارید.

فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما پس اگر توبه کردند و اعمال شایسته انجام دادند از آنان درگذرید.

إِنَّ اللَّهَ کانَ‏ تَوَّاباً رَحِیماً توبه توبه‏ کننده را مى‏پذیرد و بر کسى که پشیمان شود رحم مى‏کند.

و چون از نسبت دادن وصف تو به رحمت به سوى خداى تعالى این توهّم پیش آمد که خداوند توبه هر گناهکارى را مى‏پذیرد، خداى تعالى جهت درک آنان فرمود:

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۷]

إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷)

ترجمه:

محققا خدا توبه کسانى را مى‏پذیرد که کار ناشایسته را از روى نادانى مرتکب شوند، پس از آنکه زشتى آن عمل را دانستند به زودى توبه کنند پس خدا آنها را مى‏بخشد و خدا به امور عالم دانا و به مصالح مردم آگاه است.

تفسیر:

إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ‏ یعنى با اینکه قبول توبه طبق وعده و ایجاب خداوند بر خدا واجب است ولى قبول نمى‏شود مگر از لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ کسى که با نادانى مرتکب گناه شود. و ممکن است که «على اللّه» خبر باشد.

تحقیق اینکه همه گناهان از روى نادانى و جهالت است‏

بدان که خداى تعالى اوّل چیزى که خلق فرمود، عالم عقول کلّى بود که از آن تعبیر به قلم و ملائکه و مقرّبین و کتاب مبین و غیر این‏ها از اسماء لایق و مناسب آن مى‏شود.

سپس، خداوند عالم عقول یعنى فرشتگان صف زده در آسمان‏ الصَّافَّاتِ صَفًّا را خلق نمود و سپس عالم نفوس کلّى را آفرید که لوح محفوظ و (مدبرات امر) نامیده مى‏شوند، و بعد از آن، عالم نفوس جزئى را خلق کرد که ملائکه صاحبان بال و قدر علمى و لوح محو و اثبات و عالم ملکوت بالا و عالم مثال و اشباح نورى نامیده مى‏شوند.

سپس عالم اجسام را چه علوىّ و چه سفلىّ از عناصر و موالید (موالید سه ‏گانه عبارتند از: نبات و حیوان و انسان) آن آفرید که اشباح ظلمانى و قدر عینى نامیده مى‏شود.

سپس عالم ارواح خبیثه را آفرید که عبارت از شیاطین و اجنّه و ارواح بشرى که به آنها ملحق مى‏شود، و آن عالم ملکوت سفلى نامیده مى‏شود، و این عالم بر حسب رتبه وجود تحت عالم طبع است چنانکه عالم مثال نورى فوق عالم طبع است.

این عالم را بسیارى از حکما انکار کرده ‏اند، حکمایى که قائل به اشباح نورى و اجسام مجرّد هستند، و آن را نزد خودشان عالم مثال مى ‏نامند، و اینان پیروان صاحب اشراق مى‏باشند.

مشّائین، مثال نورى را انکار کرده ‏اند تا چه برسد به مثال ظلمانى، و گفته‏ اند: موجود ممکن، یا مجرّد خالص است یا مادّى خالص، و امّا موجود متقدّر مجرّد از مادّه، اصلا وجود ندارد.

امّا متکلّمین و فقها که شأن آنها بحث از امثال این مطالب نیست.

آنها به کلام و فقه مى‏پردازند، زیرا موضوع فقه افعال بندگان است از جهت صحّت و فساد شرعى، و موضوع کلام عقاید دینى است که از مسلّمات گرفته شده باشد.

دلیل بر وجود دو عالم (مثال نورى و ظلمانى)، شهادت اهل شهود بر دو عالم و خوابهاى عامّه مردم است که در خواب چیزهاى لذّت‏بخش و رنج‏آور مى‏بینند و خوابهایشان در بعضى اوقات با واقع مطابقت دارد.

حال اگر شهود آنها در عالمى مطابق و محیط به این عالم نبود، خوابشان مطابق با واقع نمى‏شد. و اینکه شى‏ء نورى از مثال نورى تهى مى‏گردد دلیل بر وجود مثال ظلمانى است. و همچنان‏که اهل شرّ در این عالم، مثل اهل خیر تصرّف دارند شاهد بر وجود مثال ظلمانى و احاطه آن به این عالم است، و اطّلاع اهل شرّ بر امور غیبى و اشراف آنان بر خاطرها و ذهن‏ها مانند اطّلاع اهل خیر، شاهد این مدّعى است.

و اشاره‏هاى قرآن و شواهد سنّت بر وجود این عالم، بسیار است که خداوند چشم ما را به آن باز کرده است.

و از آنجا که عوالم تجلیّات از خداى تعالى است و اسماء لطیفه‏ خداوند جلوتر از اسماء قهریّه اوست لذا عوالم نورى با ارواح و اشباحش از تجلیّات لطفى خالص خداوند آفریده شده است و آنگاه که تجلیّات نورى خالص او در عالم مثال نورى تمام گشت با اسماء لطفى و قهرى تجلّى نمود پس عالم طبع موجود گشت، سپس با اسماء قهریّه تجلى نمود به نحوى که لطف تحت قهر مغلوب شد و از اینجا عالم مثال سفلى به وجود آمد.

به عبارت دیگر: وقتى که تجلیّات خداى تعالى منتهى به عالم طبع گشت چون خیلى ضخیم و تاریک بود، در آن نفوذ نکرد و منعکس شد، مانند انعکاس نور از آینه، پس آن عکس و انعکاس مثال این عالم گشت، لذا این مثال نورى که بالا مى‏رود در مقابل آن مثال نورى که پائین مى‏آید.

به علّت ضخامت این عالم یک سایه ظلمانى زیر آن حاصل مى‏شود که آن مثال ظلمانى است، و این مثال ظلمانى محلّ شیاطین و ابلیس‏ها و اجنّه و عفریت‏ها است.

لذا صحیح است که به این عالم، جهنّم و درکات آن و حمیم و مارها و جمیع موذى‏ هاى آن اطلاق شود. و با همین عالم زمین و طبقات آن تمام مى‏شود. ازاین‏رو ما احتیاجى نداریم چیزهائى که در شریعت مطهّره آمده است از قبیل معاد جسمانى و جنّیان و شیاطین و غیر آنها را مانند مشائین و اشراقیین تأویل کنیم.

و نیز به محض شنیدن از مخبر صادق بدون تحقیق و تفتیش از حقیقت، به آنچه که وارد شده اکتفا نمى‏کنیم، چنانکه شیخ الرئیس در معاد جسمانى به آن قانع شده است و از آن جهت دو عالم را انکار کرده است همان گونه که مقلّدها که اصلا شأنشان تفتیش و تحقیق نیست به آن قانع شده ‏اند، بلکه ما مى‏گوئیم: این مسئله خود بابى از علم است که از آن هزار در براى اهل تحقیق و بصیرت باز مى‏شود.

اهل اللّه از اهل مکاشفه در بیان این باب به اشاره ‏ها اکتفا کرده‏ اند.

بدون اینکه حجاب را کشف کنند و از روى آن پرده بردارند، و این بدان جهت بوده است که به رسم سنّت و سیره کتاب، اقتدا کرده‏ اند، و هیچ یک از آنان چیزى نیاورده ‏اند که در آن تحقیق و تفصیل باشد تا پیروى از اصحاب وحى و تنزیل کرده باشند.

امّا براى اهل عالم سفلى مانند اهل عالم بالا به علّت تجرّدشان از مادّه نوعى قدرت و تصرّف در اجزاء عنصر و عنصریّات است که هر نوع تصرّفى که بخواهند توانند کرد؛ و براى عنصریّات از جهت مادّى بودنشان یک خاصیّت پذیرش و قبول هست، که بدون ابا و امتناع پذیراى آنانند.

از همین جاست که ثنویّون به اشتباه افتادند و چون رؤساى آنها دو عالم را کشف کردند و تصرّف اهل آن دو عالم را در عالم عناصر مشاهده نمودند، گفتند: که عالم دو مبدأ دارد و نور و ظلمت یا یزدان و اهریمن.

همچنین رؤساى زندیق‏هاى هندى وقتى عالم سفلى از ملکوت را کشف کردند، و تصرّف اهل آن عالم را در عالم عناصر دیدند به اشتباه افتادند و فرقى بین ارواح خبیثه و طیّبه نگذاشتند، زیرا براى ارواح خبیثه مانند ارواح طیّبه یک نوع نورانیّت عرضى هست که براى کسى که ارواح طیّبه را مشاهده نکند مانع از ظهور ظلمت آن مى‏باشد.

به عقیده آنها: طریق اتّصال به عالم ارواح متعدّد است، یکى طریق انبیا و ریاضت کشیدن از طریق انجام اعمال شرعى است که این راه دورترین است، و دوّمى ریاضت کشیدن از راه مخالفت با شرایع الهى است و این راه نزدیکترین است.

در نتیجه این تفکّر آنها معتقدند که بزرگترین عمل‏ها در این باب خون ریختن و خوردن آن و مخصوصا خون انسان و زنا کردن مخصوصا با محارم است.

پس خون مى‏ریزند و آن را در خمره مى ‏ریزند و از آن مى‏خورند و به هر کس که در طریق آنان داخل شود مى‏خورانند، و با زنان شوهر دار در حضور شوهرانشان زنا مى‏کنند، و از کتب آسمانى هتک حرمت مى‏کنند، و در مزبله‏ ها آویزان مى‏کنند، و امثال این کارهاى زشت.

به عقیده آنها درست است که مى‏گویند که براى رسیدن به ارواح چنین کارهائى از بزرگترین کارها است. ولى در واقع، مغالطه کرده ‏اند و بین ارواح خبیثه و طیّبه فرق نگذاشته ‏اند، و ارواح را منحصر در ارواح خبیثه مى‏دانند. و نمى‏دانند که اتّصال به آن ارواح سوختن در آتش و دخول جهنّم با اشرار است و امثال این مغالطه ‏ها براى اصحاب ملل و ادیان فراوان است که زشت‏ترین کارى را که انجام مى‏دهند معتقد خوبى آن هستند، خداوند ما را از سرگردانى و کورى نگهدارد و از سفاهت و پستى حفظ نماید.

لذا حاکم در عالم بالا همان عقل است که حقیقتى است ثابت و متحقّق، و حقیقتش عین تعقّل و ادراک است، و حاکم در عالم سفلى همان ابلیس است که آنهم حقیقتى است ثابت و حقیقت او عین جهل است.

حدیث عقل و لشگریانش، و جهل و لشگریانش که از امام صادق (ع) در کافى روایت شده است اشاره به همین دو معنى است، نه جهل مطلق به معناى عدم علم بلکه جهلى که عدم ملکه علم باشد (علم براى او ملکه و پابرجا نشده باشد) پس جهل به معناى عدم علم اصلا حقیقتى ندارد. و اخبارى که درباره خلقت انسان رسیده است به امتزاج دو سرشت که نمونه این دو عالم عقل و جهل و چگونگى پذیرش تصرّف هر دو مى‏باشد، اشاره دارد.

بنا بر این هر کس که کار زشتى را انجام دهد از جهت ظلمانى بودن و حکومت ابلیس است و آن عبارت است از جهل و فرمانبردارى از آن است. و هر کس کار خوبى را انجام دهد از جهت نورانى بودن و حکومت‏ عقل است پس هیچ شرّ و بدى نیست مگر به سبب جهل و هیچ خیر و نیکى نیست مگر به واسطه عقل.

پس قول خداى تعالى: بِجَهالَهٍ، بیان این است که کار زشت بدون جهالت و بدون اینکه فاعل مسخّر جهل نباشد تحقّق نمى‏پذیرد، و آن وقتى است که لفظ بِجَهالَهٍ براى مقیّد کردن کار زشت باشد.

از مولا و مقتداى ما امام جعفر صادق (ع) که مانند روح در بدنهاى ماست، و ورق‏هاى ارواح ما از انفاس قدسى او مى‏باشد آمده است: هر گناهى که بنده- اگر چه عالم باشد- مرتکب مى‏شود، در آن وقتى که خودش را در راه معصیت پروردگارش نابود مى‏کند جاهل است … تا آخر حدیث.

اینکه لفظ «سوء» را مفرد آورد بدون مبالغه، و جهالت را به آن مقیّد نمود اشاره‏هاى لطیفى است به اینکه کسى که فطرتش را باطل نکرده است و استعداد توبه را دارد بدیهاى او اگر چه زیاد باشد ولى در جنب فطرتى که آن را محو مى‏کند اندک است، و اینکه اگر چه در زشتى به حدّ بالائى برسد ولى آن بدیها ضعیف است و به حدّ بالا نمى‏رسد. زیرا مصدر بدیها جهالت عرضى است. و نیز اشاره دارد به اینکه مصدر بدیها اگر چه نفس انسان است ولى سبب آن جهل است که مغایر با نفس است.

و همه این موارد به خلاف کسى است که استعداد توبه نداشته باشد چنانکه در آیه بعدى مى‏آید.

ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ‏ یعنى بدون اینکه از دار علم و جایگاه اصلى خود دور شوند توبه مى‏کنند، و دور شدن از دار علم به این صورت است که در دار جهل متمکّن شده و جوهره آنها با آن بسته مى‏شود و این بدان جهت است که فطرت را باطل مى‏ کنند اعمّ از اینکه از نظر زمان قریب باشد یا بعید، تا اینکه این تفسیر با اخبارى که حاکى از وسعت زمان توبه است منافات پیدا نکند و بین کسانى که در دو آیه ذکر شده است‏ واسطه ‏اى باقى نماند.

فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ‏ گذاشتن اسم ظاهر جاى ضمیر و اداى مطلب با اسم اشاره و تقدیم آن بر مسند و تکرار لفظ «اللّه» براى بزرگداشت شأن آنها و تأکید حکم است به نحوى که این اشاره‏ها مخفى نیست.

وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً این جمله عطف است و در آن تعلیل پذیرش توبه است. زیرا حکمت خداوند عبارت است از مراقبت امور دقیق و عطا کردن حقّ هر صاحب حقّى، چه بزرگ باشد و چه کوچک. و از سوى دیگر خداوند به استعداد و استحقاق بندگان در حین توبه بنده و نزدیکى او به سراى اصلیش آگاهى دارد و در همه این مراحل حکمت و علم خدا اقتضا مى‏کند که توبه بنده قبول شود.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۸]

وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸)

ترجمه:

و کسى که در تمام عمر، به اعمال زشت اشتغال ورزد تا آنگاه که مشاهده مرگ کند، در آن ساعت پشیمان شده، گوید که، اکنون توبه کردم، توبه ‏اش پذیرفته نخواهد شد. و نیز هر کسى که به حال کفر بمیرد، نیز توبه ‏اش قبول نشود. براى این گروه عذابى بس دردناک مهیّا ساختیم.

تفسیر:

وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ‏ بیان و تأکید مفهوم آیه قبل است، گویا که خداى تعالى گفته باشد: توبه فقط منحصر به آنان است و در غیر آنها توبه نیست.

و در آوردن لفظ «السّیئات» احتمال مبالغه در آنست و صیغه جمع که به الف و لام قرین است بدون تقیید به جهل (آیه قبلى‏ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ) اشاره است به اینکه کسانى که در توبه سهل انگارى و امروز و فردا کرده، آن را به تأخیر اندازند، فطرت را باطل کرده‏ اند، و کسانى که فطرت را باطل کنند، جوهره آنان جهل شده است، و جدائى و دوگانگى بین جهل و ذوات آنها باقى نمانده است و اینکه بدیها و کارهاى زشت آنان از باب اینکه جوهره وجودشان مبتنى بر جهل است اگر چه زشتى آن کارها اندک باشد، به نهایت زشتى مى‏رسد. و اینکه آنان بجاآورنده جمیع زشتى‏ ها هستند، زیرا جوهرشان جهل است که مصدر جمیع زشتى‏ها است، و کسى که جوهرش جهل باشد هر عملى انجام مى‏دهد آن گناه و زشت است، گویا که خداوند فرموده باشد: توبه براى کسانى نیست که همه زشتى و گناهان را انجام مى‏دهند.

حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ‏ یعنى تا آنگاه که مرگ را ببیند چنانکه در اخبار آمده است.

قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً و در این آیه تأکید و تحقیر به حدّى است که بر هیچ کس مخفى نیست و گویا که این آیه معترضه است بین آیات آداب معاشرت جهت بازگشت به ذکر توبه.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۹]

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (۱۹)

ترجمه:

اى اهل ایمان براى شما حلال نیست که زنان را به اکراه و جبر به میراث گیرید و بر زنان سختگیرى و بهانه ‏جوئى نکنید که قسمتى از آنچه مهر آنها کرده‏ اید به جور بگیرید. مگر آنکه عمل زشتى و مخالفتى از آنها آشکار شود؛ و با آنها در زندگانى با انصاف و خوش‏رفتار باشید، و چنانکه دلپسند شما نباشد اظهار کراهت نکنید، که بسا چیزها که‏ ناپسند شما است در حالى که خدا خیر بسیارى در آن مقرّر داشته است.

تفسیر:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً چون در جاهلیّت وارثان نکاح، همسران میّت را با همان مهرى که قبلا تعیین شده بود به ارث مى‏بردند، در اسلام از این کار نهى شدند (این آیه همان نهى را مى‏رساند).

وَ لا تَعْضُلُوهُنَ‏ یعنى آنها را از نکاح کردن منع نکنید براى اینکه به آنها ضرر بزنید و بتوانید لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَ‏ قسمتى از مهر را از آنها بگیرید، چنانکه الآن در زمان ما شایع است.

إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ مگر چیزى مرتکب شوند که موجب شقاق و اختلاف بین همسران شود که در این صورت فدیه گرفتن از مهر و غیر آن و قبول طلاق خلع، براى مردان جائز است.

وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ‏ حسن معاشرت به نحوى که عقل و شرع آن را بپسندد، با هر کس که باشد ممدوح است مخصوصا با کسانى که زیر دست شخص باشند و مخصوصا با زن آزادى که به سبب مهر مملوک تو شده است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۰]

وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰)

ترجمه:

و اگر خواهید زنى را رها کرده به جاى او زنى دیگر اختیار کنید و مال بسیارى بر او مهر کرده ‏اید البتّه نباید چیزى از مهر او باز گیرید. آیا به وسیله تهمت زدن به او، مهر او را مى‏گیرید؟ و این گناهى فاحش و زشتى این کار آشکار است.

تفسیر:

گفته شده است که هرگاه مردى مى‏خواست زن جدیدى بگیرد به‏ زن قبلى دروغ و بهتان مى‏زد تا از او فدیه بگیرد و براى زن جدید صرف کند، پس خداى تعالى آنها را از این کار منع کرد.

 

_______________________________________________________

[۱] اصول کافى ج ۱ کتاب الحجّه

[۲] ظاهرا مقصود امر ولایت است.

[۳] اگر کسى وفات کرد و بچّه‏اى نداشت یک ثلث( یک سوم) به مادر و دو ثلث به پدر مى‏رسد و اگر برادر داشت ولى اولاد نداشت مادر ثلث نمى‏برد، بلکه سدس( یک ششم) مى‏برد اینکه برادر مانع از آن است که مادر ثلث ببرد آن را حجب نقصانى گویند.

[۴] عول و تعصیب: هرگاه سهام ورثه از حصّه‏هایى که براى ترکه در قرآن فرض شده است زیادتر بشود، مثلا اگر زنى بمیرد و داراى شوهر و دو خواهر پدرى باشد، در اینجا سهم شوهر نصف و سهم دو خواهر پدرى دو سوم است و معقول نیست که از مال نصف و دو ثلث برداشته شود، پس ناگزیر ترکه از سهام کمتر مى‏شود، یعنى سهام بیشتر شده و بالا رفته، و عال، یعول، عولا یعنى« ارتفع» بالا رفت. در این صورت مذهب عامّه این است که این کمبود و نقص به هر دو طایفه وارد مى‏آید و ترکه به جاى شش قسمت هفت قسمت مى‏شود و سه قسمت زوج مى‏برد و چهار قسمت دو خواهر. و امّا بنا بر مذهب ما امامیّه نقص و کمبود را باید کسى تحمّل بکند که اضافه را مى‏برد که آنها عبارتند از پدر و دختر و دختران و خواهران پدر و مادرى یا پدرى. و امّا زوج و زوجه پس نقص به سهم آنها وارد نمى‏شود. بهر حال این مسئله عول است.

تعصیب: اگر ترکه میّت زیادتر از سهام مفروضه باشد، در اینجا زیادى را باید به صاحبان فروض برگردانید. و نزد ما امامیّه به خویشاوندان پدرى داده نمى‏شود، و عصبه و تعصیب که به معنى خویشاوندان پدرى و برادران میّت است و عامّه قائل به آن هستند پیش ما امامیّه باطل است، مثلا فرض مى‏کنیم از میّت پدر و یک همسر و یک دختر مانده باشد، در این صورت یک ششم از ترکه به پدر و یک هشتم به زوجه و یک دوم به دختر مى‏رسد، و آنچه که اضافه مى‏ماند به پدر و دختر مى‏رسد و به عصبه، که برادران میّت هستند چیزى نمى‏رسد.

قسامه: مقصود از قسامه در اینجا« قسم است، و آن عرفا قسمت کردن شبها بین زوجه‏ها است، و قسم بر حسب اصطلاح فقهى عبارت از حقّى است براى هر یک از زوجین، و این« قسم» در لغت به معنى حظّ و نصیب است.

عقد اسلام و ایمان: عبارت از عقد بیعت با نبىّ( ص) یا با علىّ( ع) است که نبىّ و ولىّ در مواردى طبقه‏اى از ارث قرار مى‏گیرند.

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۴، 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=