تفسیر بیان السعادة- النساء

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره النساء ۲۱ تا ۴۰

[سوره النساء (۴): آیه ۲۱]

وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى‏ بَعْضُکُمْ إِلى‏ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱)

ترجمه:

و چگونه مهر آنان را خواهید گرفت در صورتى که هر کسى به حقّ رسیده است و آن زنان در مقابل عقد زوجیّت و عهد محکمى که بسته ‏اند از شما مهریّه گرفته ‏اند.

تفسیر:

وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى‏ بَعْضُکُمْ إِلى‏ بَعْضٍ‏ چگونه باز پس مى‏گیرید در حالى که از یکدیگر بهره‏مند شده ‏اید، و با مهرى که داده‏ اید رحم او را براى خود حلال ساخته ‏اید.

وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً و آن عبارت از کلمه‏اى است که خداوند آن را میثاق اکید بین همسران قرار داده و بر آن احکام محکم بسیارى را مترتّب ساخته است و آن احکامى است که براى زوج بر گردن زوجه است یا براى زوجه بر گردن زوج ثابت است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۲]

وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلاً (۲۲)

ترجمه:

از این پس زن پدر را نباید در نکاح آرید امّا آنچه پیش از این در زمان جاهلیّت کرده‏ اید، خدا از آن در گذشت. زیرا این کارى است زشت و مبغوض خدا و عملى قبیح است.

تفسیر:

وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ هر چه که از پدر و جدّ بالا مى‏رود آباء است که اگر زن پدر (یا جد و بالاتر) را به نکاح آرید مستحقّ‏ عقوبت خواهید شد.

إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ‏ مگر آنچه که در گذشته انجام داده‏اید که عقوبتى بر آن نیست و ذکر «من النّساء» بیان مطلب است نه مقیّد نمودن آن.

إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً که این کار زشت و مقتى است چون صاحبان مروّت این نوع ازدواج را «نکاح» مقت یعنى نکاح مبغوض مى‏نامیدند، و فرزند آن نکاح را فرزند غضب شده مى‏گفتند.

وَ ساءَ سَبِیلًا و این راه چه راه بدى است که راه اهل جهل است و عاقبت به آتش مى‏کشاند.

و این را خداوند در ضمن محرّماتى که بعدا مى‏آید قرار نداد در حالى که وقتى خداوند فرمود: وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ‏ سزاوار بود که بگوید (و حلائل آبائکم) و آن را تنها ذکر کرد، زیرا که نکاح سایر زنهائى که نکاحشان حرام است بین آنها مانند زن پدر شایع نبود، و چون این یکى خیلى شایع بود تنها ذکر کردن آن و تأکید تحریم آن مطلوب است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۳]

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَهِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳)

ترجمه:

حرام شد بر شما ازدواج با مادر و دختر و خواهر و عمّه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادران رضاعى و خواهران رضاعى و مادر زن و دختران زن که در دامن شما تربیت شده‏اند اگر با زن مباشرت کرده باشید پس اگر دخول با زن نکرده طلاق دهید باکى نیست که با دخترش ازدواج کنید، و نیز حرام شد زن فرزندان صلبى نه زن پسرخوانده شما و نیز حرام شد جمع میان دو خواهر مگر آنکه پیش از نزول این حکم در عصر جاهلیّت انجام گرفته باشد که خدا از آن در گذشت زیرا خداوند در حقّ بندگان بخشنده و مهربان است.

تفسیر:

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ‏ نکاح با مادران به قرینه حال و مقام معلوم مى‏شود که بر شما حرام شود.

وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ‏ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ‏ تعمیم امّهات نسبت به جدّه‏ها و مادربزرگ‏ها و تعمیم بنات نسبت به نوه‏ها چیزى است که ظاهر لفظ افاده مى‏کند و در حرمت آن دو هر چه بالا روند یا پائین‏تر بین فریقین اختلافى نیست، و همچنین است عمّه و خاله هر چه بالا رود و این بیان محرّمات نسبى است و ملاک این است که همه اصول و فروع، و فروعى که از خویشاوندان اصلى ناشى مى‏شود، به سبب نسب حرام شده است. و آنچه که با سبب حرام مى‏شود یا به سبب رضاع و شیر است یا به سبب دامادى و یا به سبب وجود مانع که خداى تعالى بیان کرد و فرمود:

وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَهِ بیان اجمالى محرّمات رضاعى که تفصیل آن را اهل کتاب براى ما بیان کرده‏ اند.

وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ‏ و مادران همسرانتان بر شما حرام است، از اینجا به بعد، در بیان مواردى است که به علّت دامادى حرام شده است.

بدان که احکام، تابع عنوانهاست و عنوان‏ها تابع مصادیق عرفى است پس هر زنى که عرفا کلمه همسرى بر او صادق باشد مادر آن زن، بر آن مرد حرام است، و کسى که کلمه همسرى عرفا در مورد او صادق نباشد طبق ظاهر آیه، نکاح با او حرام نیست. و نظر کردن به او (بدون نکاح) حلال نیست.

صدق این نسبت یا به این نحو است که پس از عقد حلال، آن زن‏ زیر دست این مرد باشد، یا اختلاط و خدمتى از طرفین تحقّق پذیرد؛ یا تمتّع و مجامعت صورت گیرد، یا غیر این‏ها از چیزهایى که موجب صدق این نسبت بشود. و امّا اگر فقط عقد متعه باشد، مشکل است که موجب صدق این نسبت‏ها گردد، مخصوصا اگر دختر عقد شده، صغیر و غیر قابل استمتاع باشد.

لذا حمل اخبارى که در آنها احتیاج به دخول، عنوان شده است، با اینکه با ظاهر آیه منافات دارد به آنچه که درباره صحیح بودن صدق این نسبت گفتیم، بهتر است که آن را حمل بر تقیّه کنیم تا لازم نشود که، فرج حلال، حرام شود و نظر حرام حلال گردد.

گویا که ائمّه (ع) گفته باشند: باید در حکم به حرمت، این نسبت صدق کند و دخول یکى از اسباب این صدق است.

بنا بر این، آنچه که شایع شده است، از عقد دختران صغیر، جهت حلال شدن نظر به مادران؛ در این کار اشکال بزرگى است که روش صحیح در این مورد رعایت احتیاط شده است و از بدین نحو است که از نگاه کردن از غیر ان جاهائى که استثناء شده است، از مادر دختر صغیر، اجتناب نماید (یعنى فقط به جاهاى مجاز بدن مى‏تواند نگاه کند.) و اینکه از تحلیل بضع‏[۱] او نیز اجتناب نماید، یا اینکه اصلا دور این شبهات نگردد.

تحقیق حرمت کنیز پدر بر پسر و بالعکس‏

وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ‏ ذکر دختر زنان‏ فِی حُجُورِکُمْ‏ براى بیان علّت حرمت است، نه اینکه مقیّد کردن دخترانى باشد که در کنار شما پرورش یافته باشند.

مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَ‏ تقیید بر زنانى است که بر آنها دخول صورت گرفته است. و لذا به آن اکتفا نکرد و مفهوم آن را بیان کرد و فرمود:

فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ‏ زنان فرزندان شما هر چه که پائین بروند، نه آن کسانى را که مردم فرزندان شما مى‏خوانند.

و به محض خواندن صیغه عقدى که حلال بودن را برساند زن بر مرد حلال است. و امّا ملک یمین یعنى کنیز اگر چه به مجرّد عقد، حلال مى‏شود ولى به محض این عقد از پدر یا پسر بر دیگرى حرام نمى‏شود، زیرا عقد ملک و خرید کنیز گاهى محض خدمت است، و گاهى براى تمتّع است، و گاهى براى هر دو است. و هرگاه عقد ملک واقع شد اگر نشانه‏ هاى تمتّع در این عقد ظاهر شد از قبیل لمس و بوسه و نگاه شهوت‏ آمیز، پس همان به‏ منزله عقد نکاح است که مملوک پسر را بر پدر حرام مى‏کند و بالعکس.

و اگر آن نشانه‏ ها ظاهر نشد آن کنیز مانند سایر مملوکات است و مى‏تواند در او به هر نحو که بخواهد تصرّف کند، و مانند حرمت دامادى حرام نمى‏شود بنا بر این کنیزى را که پدر با شهوت نگاه کرده و یا او را با شهوت لمس کرده است بر فرزند حرام است و بالعکس.

و امّا الحاق زن آزاد به کنیز قیاس مع الفارق است و بر آن نصّى از ائمّه (ع) نرسیده است.

وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ‏ براى گذشته (که نکاح دو خواهر با هم بوده) عقوبتى بر شما نیست چون ناشى از جهالت و نادانى بوده است، و از این به بعد نکاح دو خواهر با هم اشکال دارد.

إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً آنچه را که از ناحیه جهل و نادانى واقع شود خداوند مى‏بخشد رَحِیماً و کسى را که عمدا مخالفت خدا نکند مؤاخذه نمى‏کند.

[سوره النساء (۴): آیه ۲۴]

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَهً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴)

ترجمه:

و نکاح زنان شوهردار نیز بر شما حرام شد مگر آن زنان را که «در جنگهاى کفّار به حکم خدا» متصرّف و مالک شده‏اید. بر شما است که پیرو خدا باشید (و با زنهائى که به حرمت یاد شد نکاح نکنید) و هر زنى غیر از آن که ذکر شد حلال است که به مال خود به طریق زناشوئى بگیرید نه آنکه زنا کنید، پس چنانکه از آنها بهره‏مند شوید، آن مهر معیّن را که مزد آنهاست به آنان بپردازید باکى نیست بر شما که بعد از تعیین مهر هم به چیزى با هم تراضى کنید البتّه خدا دانا و به حقایق امور آگاه است.

تفسیر:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ زنان شوهردار چون بضع آنها مملوک غیر است نمى‏توان با آنها ازدواج کرد.

إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ‏ زنان اسیرى که همسران آنها کافر بوده‏اند، نکاح آنها بر شما حلال است، و کنیزانى که تحت اختیار برده‏اى هستند، که امر به کناره گیرى از آن کنیزان شده است و نیز فروختن آنها، به منزله طلاق است.

کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ‏ یعنى خداوند آن احکام را بر شما نوشته است (واجب کرده است).

وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ‏ این نیز مجمل است و اهل قرآن آن را براى ما بیان کرده‏اند، زیرا سایر محرّمات رضاعى و جمع بین زن و عمّه یا خاله‏اش بدون اجازه آنها در آیه، مذکور نیست، در حالى که حلال نمى‏باشد.

أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ‏ یعنى خودتان را با نکاح شرعى حفظ کنید و زنان نکنید.

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَ‏ پس زنانى که از آنها بهره بردید و استمتاع کردید از جمله همسران است. پس اجر آنها را بدهید، یا اینکه مالى را که از زنان بهره‏مند شدید به خود آنان بدهید. بنا بر این معنى لفظ «اجور» بجاى ضمیر است.

و لفظ استمتاع و ذکر «اجور» و ذکر مدّت بنا بر قرائت «الى اجل» دلیلى واضح است بر اینکه متعه حلال است.

فَرِیضَهً یعنى واجب شده است واجب شدنى یا در حالى که به سبب عقد بر شما واجب شده است.

وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ‏ یعنى شما مردان، مى‏توانید زیادتر از فریضه بدهید، و زنان نیز مى‏توانند چیزى از فریضه را نگیرند.

مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَهِ این جمله اشعار به این دارد که اجر از ارکان عقد تمتّع است چنانکه قائل به عقد تمتّع بر همین عقیده است.

و از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود[۲]: باکى نیست که مهر را تو زیاد کنى و او مدّت را زیاد کند هرگاه مدّت بین شما تمام شد مى‏گوئى: من ترا تا مدّت دیگرى حلال کردم که البتّه باید رضایت هر دو باشد، و بر غیر تو حلال نیست مگر اینکه عدّه ‏اش منقضى شود و عدّه آن‏ دو حیض است.

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً پس متعه را از روى آگاهى حلال نمود و در آن غایاتى در نظر گرفت که به مصالح و حکم بستگى داشت.

 

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۵]

وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَهٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۵)

ترجمه:

و هر که را وسعت و توانائى آن نباشد که زنان آزاد پارساى با ایمان گیرد، پس کنیزان مؤمنه که مالک آن شدید، به زنى اختیار کنید و خدا به مراتب ایمان شما آگاه است، که اهل ایمان همه بعضى از جنس بعضى دیگر و در رتبه یکسانند پس با کنیزان مؤمنه با اذن مالکش ازدواج کنید و مهر آنها را بدانچه معیّن شده است بدهید، آن کنیزکانى که عفیف باشند، نه زناکار و نه رفیق‏باز، پس چون شوهر کردند چنانکه عمل زشتى از آنها سرزند بر آنها نصف عذاب زنان پارساى آزاد است، این حکم (کنیز را به زنى گرفتن) درباره کسى است که بترسد مبادا به رنج بیفتد و اگر صبر کنید (تا وسعت یافته زنى آزاد بگیرید) براى (نظم خانه و تربیت فرزندان شما) بهتر است و خدا بخشنده و مهربان است.

تفسیر:

وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ‏ کسى نتواند زنان آزاد پارسا گیرد، ازآن‏رو که در نکاح آنان تکالیف سختى‏ است از قبیل نفقه و پوشاک و مسکن و قسامه‏[۳]، وجود دارد، فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ‏ پس باید با کنیزان با ایمان نکاح کنید، و به ظاهر ایمان اکتفا کنید زیرا که خداوند به اسرار آگاه است، چه بسا کنیزى که در ایمان برتر از آزاد باشد. و کنیز به حسب معاش و خرج بر شما سبکتر است.

بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ‏ یعنى در نسبت به آدم (ع) و اسلام همه مانند هم هستید فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَ‏ و باید به اذن صاحبانشان با آنها نکاح کنید، و بدون اذن زنا مى‏شود.

وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ‏ یعنى به زنان عفیف مهرشان را به نیکى دهید، اگر غَیْرَ مُسافِحاتٍ‏ زنا کار نباشند.

وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ‏ و دوستانى پنهانى نداشته باشند.

فَإِذا أُحْصِنَ‏ چون به سبب تزویج به همسرى در آمدند.

فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَهٍ اگر زنا کردند.

فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ‏ نصف عذاب زنان آزاد پارسا بر آنهاست. بر طبق آیه بندگان و کنیزان را به اندازه نصف حدّ زنان آزاد حدّ مى‏زنند، پس اگر برگشتند تا هشت مرتبه حدّ آنها به همان ترتیب خواهد بود و در مرتبه هشتم است که دیگر کشته مى‏شوند.

و از امام باقر (ع) است‏[۴]: اینکه در مرتبه هشتم کشته مى‏شود براى این است که خداوند به او رحم کرده است که بردگى و حدّ زنان آزاد را یکجا قرار دهد (که از نظر حقوق برده باشد ولى از نظر جزا آزاد).

و از امام باقر (ع)[۵] در مورد کنیزى که زنا مى‏کند فرمود: به ‏اندازه نصف حدّ زن آزاد تازیانه زده مى‏شود، چه زوج داشته باشد یا نداشته باشد.

و در روایت دیگرى است که رجم و تبعید بر ایشان نیست.

ذلِکَ‏ یعنى ترخیص نکاح کنیزان‏ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ‏ براى کسى است که از تجرّد و عزوبت به رنج و زحمت بیفتد.

وَ أَنْ تَصْبِرُوا اگر از نکاح کنیزان بتوانید صبر کنید. خَیْرٌ لَکُمْ‏ براى شما بهتر است زیرا کنیزان غالبا اصیل نیستند و طبعشان خشن است و همخوابى با آنها در روحیه شما مؤثّر است، و در نفوس و مزاجهاى شما اثر مى‏گذارد، و اولاد آنها مثل آنها مى‏شوند، و شایسته نطفه‏ هاى شما نیست که در رحم‏هاى آنان قرار بگیرد، و از آنها براى شما چیزى که لایق شما نیست، متولّد شود.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ و خداوند آن بدى را که از نکاح آنان لازم مى‏آید مى‏بخشد.

رَحِیمٌ‏ مهربان است که به شما اجازه نکاح کنیزان را در صورت رنج و سختى مى‏دهد، ولى خوددارى از نکاح آنها را تا آنجا که ممکن است ترجیح مى‏دهد. تا اینکه از همخوابى با آنها شرمسارى و زشتى براى حاصل نشود.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۶]

یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۲۶)

ترجمه:

خدا مى‏خواهد راه سعادت را براى شما بیان کند و شما را به آداب (و اخلاق ستوده) آنان که پیش از شما بودند (یعنى پیامبران و نیکان امّتهاى گذشته) رهبرى کند و بر شما از لطف و کرم ببخشاید و خدا به احوال خلق دانا و به حقایق آگاه است.

تفسیر:

یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ‏ خداوند مى‏خواهد آنچه را که صلاح شما است چه در معاش و چه در معاد برایتان بیان کند، با بیان احکام از علّت تحریم حرام‏شده‏ها و حلال بودن حلالها و سنّت قرار دادن بهره‏یابى از زنان و مجاز بودن در مکروهات از نکاح کنیزان در وقت احتیاج و خوددارى از ازدواج با آنان تا آنجا که ممکن است.

وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ‏ و شما را به سنّت‏هاى کسانى که پیش از شما بوده‏اند یعنى پیامبران گذشته هدایت مى‏کند، تا به آنها اقتدا کنید.

وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ‏ به دلیل خروج از مشتهیّات نفسهایتان و داخل شدن تحت امر خدا و امتثال اوامر و نواهى او، توبه را بر شما عرضه مى‏دارد.

وَ اللَّهُ عَلِیمٌ‏ پس خداوند مى‏داند و آگاه است به آنچه که به صلاح حال شما است.

حَکِیمٌ‏ به چیزى که صلاح شما در آن نیست امر نمى‏کند.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۷]

وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیْلاً عَظِیماً (۲۷)

ترجمه:

خدا مى‏خواهد به رحمت و آمرزش شما بازگشت فرماید و مردم هوس‏باز و پیرو شهوات مى‏خواهند که شما مسلمانان را از راه حقّ و رحمت، بسیار دور و منحرف گردانند.

تفسیر:

وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ‏ خدا مى‏خواهد که شما توبه کنید و اینکه آن را تکرار نمود به جهت تأکید و آوردن صنعت تقابل است. تا اینکه ترغیب در اتّباع اوامر و اجتناب از مخالفت آنها نماید.

وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ‏ کسانى که شهوات را پیروى مى‏کنند از قبیل آنهائى که متعه را منع مى‏نمایند.

أَنْ تَمِیلُوا مى‏خواهند از راهى که به سوى نجات شما منجر مى‏شود منحرف شوید.

مَیْلًا عَظِیماً پس بدانید که خداوند سزاوار پیروى است و آنان سزاوار اجتناب هستند.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۸]

یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً (۲۸)

ترجمه:

خدا مى‏خواهد که کار را بر شما آسان کند چه انسان ضعیف خلق شده است.

تفسیر:

یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ‏ خدا مى‏خواهد که کارتان آسان شود، لذا با تشریع متعه و ترخیص نکاح کنیزان مى‏خواهد عزوبت و تنهائى براى شما سنگین نشود، این آیه کنایه از کسانى است از متعه منع مى‏ کنند و اینکه اینان از کسانى هستند که از شهوات پیروى مى‏کنند و مى ‏خواهند شما را از سنّت‏هاى انبیا بیرون کنند تا اینکه عزوبت بر شما سنگین شود و در زنا داخل شوید.

وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً و انسان ضعیف خلق شده و نمى‏تواند در مقابل شهوت مقاومت و صبر کند تا جائى که ممکن است در زنا که مضرّ به حال اوست داخل شود. و لذا براى او متعه و نکاح کنیزان را در مواقع ترس از وقوع در رنج و زحمت ترخیص نمود، ضمنا ترجیح داد که حتّى الامکان از نکاح با کنیزان خوددارى کند تا اینکه با همخوابى از جهت ضعیف بودنش، به جنس و صفت کنیزان درنیاید.

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۲۹]

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۲۹)

ترجمه:

اى اهل ایمان اموال یکدیگر را بنا حقّ نخورید مگر آنکه تجارتى از روى رضا و رغبت کرده و سودى برید، و یکدیگر را نکشید که البتّه خدا به شما بسیار مهربان است (و هرگز به قتل و ظلم شما درباره یکدیگر راضى نیست).

تفسیر:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ‏ تأدیب در اموال و انفس است.

تحقیق تعمیم اکل و بطلان آن‏

بدان که الفاظ چنانکه گذشت، براى بیان حقایق وضع شده است به اعتبار عناوین مطلق، بدون اعتبار خصوصیّتى از خصوصیّات مصادیق آنها، اعمّ از اینکه کلّى باشد یا جزئى. مثلا لفظ زید براى ذات مخصوص زید است، بدون اعتبار حالت و خصوصیّتى از حالات و خصوصیّات او.

چه زید در حال کودکى زید است و در حال پیرى نیز زید است و همچنین بر حسب تجسّم و تجرّدش، در حالى که با مادّه بشرى خویش موجود باشد زید است و در حال فراغ از مادّه نیز زید است و در حال تقدّر (وضع و اندازه کمّى) زید است و مجرّد از تقدّر نیز زید است. پس هیچ یک از خصوصیّات احوال و یا خصوصیّات نشئه‏ها در وضع و اطلاق لفظ زید معتبر نیست.

و تعجّب کردن و غریب شمردن کسانى که ادراکشان از عوالم حسّ تجاوز نمى‏کند و حصر کردن آنها، مفاهیم را، در مصادیق حسّى حجّت و دلیل بر خودشان است نه براى ما؛ چون آنها بر حسب نشئه ‏اى که در آن هستند مصادیق سایر نشئه‏ ها را درک نمى‏کنند، پس تعمیم مفاهیم‏ براى آنها امکان‏پذیر نیست، و در اخبار تصریحات و اشاراتى به آنچه که ما ذکر کردیم وجود دارد. امید است که خداوند ما را نسبت به آنها بینا سازد. بنا بر این «اکل» به معنى خوردن مطلق است و هیچ خصوصیّتى از خصوصیّات اکل حیوانى در آن اعتبار نشده از قبیل داخل کردن چیزى در دهان، و جویدن آن با دندان و فرو بردن و ادخال آن در شکم، و همچنین خصوصیّات اکل و یا خصوصیّات مأکول و خصوصیّات هیچ یک از نشئه‏ها در آن اعتبار نشده است.

پس اکل اسم «عملى» است که آن «عمل» موجب ازدیاد قوام و قوّت فاعل است به هر نحوى که اکل وجود پیدا کند، و در هر نشئه ‏اى که واقع شود. پس بازى کردن اطفال اکل است براى آنان بر حسب نوعى از اکل که همان خیال حیوانى ‏بازى است، و تجارت تجّار و زراعت کشاورزها و نکاح نکاح‏ کننده‏ها بر حسب نیروئى از نیروهاى آنان اکل حساب مى‏شود. بلکه فعل هر فاعلى در هر نشئه‏ اى که باشد اکل براى او است. و مال اسم مملوک است و هر اندازه که ملکیّت در آن قوى‏ تر باشد صدق اسم مال بهتر است.

بنا بر این اعراض دنیوى جز آنچه که شارع، یا عرف اعتبار کرده است، هیچ حیثیّت مملوکیّت در آنها نیست، مثلا هر چه که در تحت استیلاى مرد باشد و آن را مال حساب مى‏کنند، مال است.

و قواى نفسانى که تحت تصرّف نفس است و هیچ حیثیّتى جر حیثیّت مملوکیّت براى نفس ندارد به صدق مال سزاوارتر است. و همچنین است علوم و صنایعى که ملکه شده ‏اند، و یا ملکه نشده‏ اند ولى در خزینه عقل ثابت هستند، نیز مال محسوب مى‏شوند.

و خطاب در «بینکم» براى جماعت ذکور است خواه در عالم کبیر باشند، یا در عالم صغیر انسانى، در نشئه طبع باشند و یا در غیر آن. و از باب تغلیب (غلبه اسم مذکّر بر مؤنّث) زنان را نیز شامل مى‏شود.

و باطل به فعلى گفته مى‏شود که غایتى ندارد یا غایت عقلى و عرضى ندارد.

و به فعلى که به غایت خود نرسیده، و به سنّت و طریقه‏ اى که بر اساس مستحکم بنا نشده باشد، و به سنّتى که بر اساس الهى بنا نشده باشد نیز باطل گویند. و به چیزى هم که اصلا حقیقتى ندارد باطل گفته مى‏شود مانند عدم‏ها یا چیزى که در نفس الامر و واقع، حقیقت ندارد؛ مانند سراب. و نیز به چیزى باطل گفته مى‏شود که تحقّق ذاتى ندارد بلکه تحقّق آن عرضى است مانند ماهیّات. و به چیزى که خودش تحقّقى ندارد و بلکه با علّت محقّق مى‏شود مانند وجودات امکانى و به چیزى که تحقّق آن مخفى باشد، به نحوى که عدم بر آن غالب باشد مانند ملکوت سفلى که آن هم باطل است، چون عدم بر آن غلبه دارد، اگر چه سایر معانى باطل نیز بر آن صادق است.

پس آیه شریفه بر حسب مصادیقش داراى وجوه متعدّدى است که بعضى بالاتر از بعضى دیگر است.

پس نخستین مصادیق آیه که به فهم عوام نزدیکتر است همان خوردن معروف است که با جویدن و بلع متحقّق مى‏شود.

و معنى آیه این است که اعراض دنیوى را بین خودتان به سبب راه باطل که شارع آن را سنّت نکرده و مباح ندانسته است، یا به سبب مبدأ باطلى که عبارت از نفس و شیطان است با جویدن نخورید. زیرا که حاکم و محرّک فعل، یا نفس و شیطان است، یا عقل و رحمان. و دانستى که شیطان به جهت غالب بودن عدم‏ها بر او باطل است.

دومین مصداق آیه این است که اموال دنیوى خود را بین خودتان به باطل صرف نکنید، به هر دو معنى که آن نیز نزدیک به فهم عموم مردم است.

سوّم اینکه افعال خودتان را به هر دو معنى فوق الذّکر، باطل نکنید.

چهارم: افعال تکلیفى قالبى نبوى را به حسب مبدأ باطل یا با غرض باطل انجام ندهید.

پنجم: افعال تکلیفى قلبى و لوى بین خودتان را به سبب باطل به هر دو معنى انجام ندهید.

ششم: قواى خودتان را بین خودتان در راه باطل صرف نکنید.

هفتم: علوم خودتان را از راه باطل اخذ نکنید و در راه باطل صرف نکنید.

هشتم: مدد حیات و مادّه زندگانى خود را به باطل صرف نکنید.

نهم: مشاهدات و مشهودات خودتان را از طریق باطل نگیرید.

إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ‏ مگر اینکه تجارتى باشد که مورد رضایت شما باشد که گذشت و امکان تعمیم دارد (پس شامل هر نوع تجارت مى‏شود).

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ‏ و خودتان را مکشید، عبارت یا مربوط به معطوف علیه است از باب اینکه صرف کردن اموال بدون معیار و میزان موجب قتل انفس مى‏شود، و نهى از آن مانند ذکر کردن علّت نهى از معطوف علیه (صرف اموال) است یا اینکه حکم مستقلّ است، و تعمیم آن مخفى نیست، بلکه روشن است.

إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً علّت نهى خداى تعالى از صرف اموال به باطل و قتل انفس، چون رحمت خداوند همانند سایر تکالیف، دعوت‏ کننده به این نهى است.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیات ۳۰ تا ۳۱]

وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً (۳۱)

ترجمه:

و هر کس چنین کند، یعنى به جان و مال مردم از روى‏ دشمنى و ستمگرى دست ظلم دراز کند، پس او را بر روى در آتش دوزخ در آوریم و این کار براى خدا آسان است.

چنانکه از گناهان بزرگى که شما را از آن نهى کرده‏ اند دورى گزینید، ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را در عالم به مقام نیکو و بلند رسانیم.

تفسیر:

وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً یعنى هر که به علّت دشمنى و ستم، یا به خاطر نفس دشمنى و تجاوز، یا به علّت دشمنى و ستمگرى شدید یا در حالى که دشمن و تجاوزگر است، از لحاظ دشمنى و تجاوز این کار را انجام مى‏دهد[۶] و خلاصه اینکه دشمنى او از روى عمد و تجاوز از حدود الهى باشد، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً. إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ‏ پس او را بر روى در آتش مى‏افکنیم و …

گویا که گفته شده است: چه کسى از ما، از صرف مال به سبب باطل آمرزیده مى‏شود، پس خداوند براى تسلّى دادن و راضى کردن بندگانش فرمود: اگر از گناهان کبیره اجتناب ورزید خداوند بقیه گناهان شما را مى‏بخشد.

 

تحقیق گناه کبیره و صغیره‏

اخبار و اقوال در بیان کبیره مختلف است، و در بعضى از اخبار آمده است که گناه کبیره هفت تا است و در بعضى بیشتر، و در بیان انواع آن نیز اختلاف است، و باید میزانى در دست باشد که اعمال بدان وسیله وزن شوند و بین اخبار و اقوال جمع گردد. پس مى‏گوئیم:

افعال از جهت اینکه حرکات و سکنات است متّصف به حسن و قبح نمى‏شود، چون همه افعال در حیثیّت حرکت و سکون مشترکند، و همچنین از جهت نسبت افعال به انسان نیز متّصف به حسن و قبح نمى‏شود، چون همه حرکات و سکنات در این حیثیّت مشترک هستند، و همچنین از حیث اینکه افعال داراى انواع مخصوص است مانند نماز و روزه و جهاد و قتل و غارت و فساد متّصف به حسن و قبح نیست، زیرا این افعال گاهى متّصف به حسن است و گاهى متّصف به قبح.

بلکه حسن و قبح از حیث نسبت آن‏ها به عقل و جهل به اعمال نسبت داده مى‏شود. پس هر عملى که از انسان به سبب حکومت عقل و طاعت آن صادر شود آن عمل حسن و نیکو است در هر صورتى که باشد؛ مخصوصا اگر عقل انبیا و اولیا باشد که آنان داراى عقل کلّى، و بر حقایق آن امور محیط هستند. و بر حسب درجات طاعت و قبول حکومت، درجات خوبى و نیکوئى نیز در شدّت و ضعف متفاوت مى‏شود و هر چیزى که از حکومت جهل و طاعت آن صادر شود مخصوصا جهل کلّى که شیطان است آن کار بد و گناه است، در هر صورتى که باشد. و بر حسب تفاوت درجات طاعت و قبول حکومت آن، درجات گناه و زشتى نیز در شدّت و ضعف و صغیره و کبیره بودن متفاوت مى‏شود. پس هر کس که طاعت خدا و پیروى اوامر او را اراده کند، هر چه از او صادر شود بر طبق این اراده، نیکو خواهد بود، ولى حسن و نیکویى آن ضعیف است. و آنگاه که فهمید اوامر عقل که اوامر خداست از اوامر جهل که اوامر شیطان است جدا نمى‏شود؛ بلکه یک آگاه و بیناى نقّاد و صاحب قلب زیرک، مى‏خواهد که متّصل به عقل کلّ بوده و حسن و قبح اعمال را از خدا دریافت دارد، تا اینکه اوامر عقل، از اوامر شیطان جدا شود و واضح گردد، و آن نقّاد عبارت از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا ولىّ (ع) است.

در اینجا اگر عزم نمود که به نبىّ یا ولىّ برسد و از او این حقایق را اخذ کند پس هر فعلى که به حسب این عزم از او صادر شود، حسن و نیکوئى آن فعل، قوى‏ تر از اوّل است.

وقتى که شخص متّصل به این عالم (نبىّ یا ولىّ) شد، و با او عهد بست، و به دست او بیعت نمود و مطیع و تسلیم او شد، و احکام قالبى را از او گرفت؛ این اخذ و بیعت همان اسلام است. و هر فعلى که بر حسب این تسلیم و اخذ صادر شود، حسن و نیکوئى آن قوى‏ تر از مرحله قبلى خواهد بود. و آنگاه که فهمید که اسلام و احکام قالبى، قالب‏هایى براى احکام باطن هستند، و رسیدن به حضور عقل ممکن نیست مگر از راه باطن، و سلوک از طریق باطن به حضور عقل ممکن نیست مگر به سبب رفع مانع و ارتکاب چیزى که باعث و مقتضى آنست؛ و از طرفى دانست که شناختن مانع و باعث ممکن نیست مگر به سبب اخذ از بیناى حکیم، و عزم بر رسیدن به او و گرفتن احکام از او، در چنین حالتى حسن فعلى که از جهت این عزم صادر شود قوى‏تر است.

و آنگاه که به آن حکیم رسید و بر قبول احکام باطنى با او بیعت نمود و احکام باطن را از او گرفت که آن اخذ و بیعت عبارت از ایمان است، در این صورت شخص مؤمن شده است، و حسن و نیکوئى افعالش که از این جهت صادر مى‏شود قوى‏تر از مراحل قبلى است.

و بعد از این ایمان هم درجاتى دارد تا اینکه به عقل مى‏رسد و به سبب آن محقّق و موجود مى‏شود، و در این هنگام است که او اصل و فرع حسنات و اوّل و آخر آن مى‏شود، چنانکه ذکر شده است: «هرگاه از خیر ذکرى شود شما اصل و فرع و اوّل و آخر آن هستید.» عکس این مطلب نیز در مورد کسى است که جهل به‏ وسیله او محقّق شود پس او اصل و فرع و گناه و اوّل و آخر آن مى‏شود. و هر کس که تحقّق وجودش به سبب جهل باشد، در بدى و زشتى قوى‏تر از خود جهل است، چنانکه آنچه که به وسیله عقل، محقّق و موجود مى‏ شود، قوى‏ تر از خود عقل است.

از همین جهت است که علىّ (ع)، مقدّم بر عقل و جبرئیل است. و دشمن علىّ، مقدّم بر شیطان و هر صاحب بدى است تا جائى که معصیت و گناه هر گناه کننده ‏اى، بر او بار مى‏ شود.

و هر کس که در طاعت جهل، متمکّن و توانا شود، به نحوى که هیچ اثرى از طاعت عقل در او نماند، هر کارى که انجام دهد، گناه کبیره است.

و هر کس که در طاعت جهل متمکّن نشده باشد، بلکه اثرى از اطاعت عقل یا اثرى از اراده اطاعت عقل در او باقى مانده باشد، هر فعلى که از جهت طاعت جهل از او صادر شود گناهى است که اگر خدا بخواهد بخشیده مى‏شود، و هر کسى که اطاعت عقل یا اراده اطاعت او بر او غالب شده باشد، و طاعت جهل گاهى بر او عارض شود، پس هر فعلى که از جهت نادانى، از او صادر شود آن لغزشى است که محو مى‏شود ان‏شاءالله. و بین مراتب مذکور در حسنات و سیّئات درجاتى است، که بر حسب شدّت و ضعف، فقط به چند مورد منحصر نمى‏شود. و آنچه که ذکر شد امّهات آن درجات است. و به این اعتبار که نسبت کار خوب و بد به فاعل برمى‏گردد، شراب خوردن دعبل‏[۷] گناه صغیره است، و نماز خواندن ناصبى ‏ها[۸] گناه کبیره مى‏باشد.

و به همین جهت وارد شده است که با اصرار بر گناه دیگر هیچ گناهى صغیره نیست. یعنى با تمکّن در طاعت جهل؛ به نحوى که هر وقت امکان به انجام معصیت فراهم شود و قدرت بر آن داشت در معصیت واقع مى‏گردد. نیز وارد شده است که با استغفار، گناه کبیره ‏اى نیست؛ یعنى با باقى ماندن در اطاعت عقل، به طورى که او را وادار به استغفار کند، گناه کبیره ‏اى باقى نمى ‏ماند.

گاهى بین خود انواع حسنه‏ ها و سیّئه‏ ها قطع نظر از فاعل یا با ملاحظه فاعل واحد مقایسه به عمل مى‏آید که بعضى از حسنات نیکوتر از بعضى دیگر و بعضى از گناهان غلیظتر و زشت‏تر از بعضى دیگر محسوب مى‏شود. مانند وطى حرام که از یک فاعل صادر شود، که آن وطى اگر با زن محصنه و یا با ذکور باشد زشت‏تر و غلیظتر از وطى با غیر محصنه است. وطى زن غیر محصنه زشت‏تر و غلیظتر از وطى چهار پایان، و وطى حرام غلیظتر از نگاه حرام است.

پس معنى آیه این است که اگر از گناهان کبیره که از آن نهى شده ‏اید اجتناب کنید (اجتناب از تمکّن در طاعت از جهل)، از گناهان دیگر شما که به سبب طاعت جهل از شما صادر مى‏شود مى‏ گذریم و لغزش‏هاى شما را که بر شما عارض مى‏شود محو مى‏کنیم.

وَ و پس از زائل کردن اثر جهل که آن جهل مانع دخول در دار کراهت مى‏شود، نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً شما را به مقام بلند مى‏رسانیم، یا در مکان با عظمتى داخل مى‏کنیم.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۲]

وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۳۲)

ترجمه:

در فضیلت و مزیّتى که خداوند به آن بعضى را بر بعضى دیگر برترى داده است آرزو و توقع بیجا نداشته باشید. و بر صاحبانش حسد مورزید که هر چه از مرد و زن از آنچه اکتساب کنند بهره‏مند شوند و هر چه خواهید از فضل خدا درخواست کنید که خدا بر همه چیز دانا است.

تفسیر:

وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏ تمنّى، طلب کردن امر محال یا طلب چیزى است که اسباب وصول به آن تهیّه دیده نشده باشد، و ممکن است که مقصود هر دو معنى باشد.

مقصود از فضل چیزهائى است که به آن برترى داده است، و یا نعمت‏هاى صورى است؛ از قبیل وسعت عیش، امنیّت، صحّت، قدرت و عظمت در جسم، جاه، مسکن، زوج، قوا، جوارح و غیر این‏ها، یا نعمت‏هاى باطنى است از قبیل اخلاق، علم، حکمت، حسن تدبیر، الفت، زهد، طاعت و امثال آن. و تعبیر از نعمت‏ها به آنچه که خداوند برترى داده است براى اشاره به علّت نهى از تمنّا و در خواست از فضل خداوند است. و چون نهى بر تمنّى وارد شده عبارت از طلب است بدون حصول اسباب، در حالى که به این امر معتقد شده است که مطلوب و مورد تمنّا، نعمت‏هائى است که خداوند آنها را بر بعضى افراد تفضّل کرده است (درحالى‏که وسایل و اسباب حصول تفضّل مانند نبوّت و یا ولایت در وى موجود نیست) … لذا مقصود از نهى هر یک از تمنّاها قید آنها مى‏باشد، گویا که گفته است: چیزى را بدون وسیله حصول آن طلب نکنید، زیرا که:

لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ‏ مردان از آنچه کسب کردند و نیز زنان از آنچه کسب کردند، بهره مى‏برند، پس باید متوسّل به اسباب بشوید و بعضى نعمت‏ها را طلب نکنید، زیرا آن نعمت‏ها از فضل خداوند است، پس توجّه شما به خدا باشد.

وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ‏ و از فضل خدا بخواهید، در این سخن به علّت هر دو نهى و مفهوم مخالف آنها به طور اختصار اشاره شده است.

امّا سؤال و درخواست، یا با زبان قال است که، به آن اعتنایى‏ نمى‏شود، زیرا پاسخ الهى و فضل او بر مردم به قدر استعداد است. و یا با زبان حال است، خواه به زبان قال همراه باشد یا نباشد زیرا که بر خداوند مقدار استعداد و خفایاى استحقاق مخفى نیست.

إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً پس چگونه مقدار استحقاق شما بر خدا مخفى مى‏ماند. چون خداوند در این آیه اشاره کرد به توقّف تفضّل بر استعداد و استحقاق که به سبب کسب حاصل مى‏شود، جاى این سؤال پیش مى‏آید که گفته شود، که گاهى خداى تعالى تفضّل مى‏کند بر ورثه به مال وارث درحالى‏که استعداد آنها در اینجا به سبب کسب نیست.

خداى تعالى اشاره کرد که در آنجا هم استعداد و کسب وجود دارد، زیرا که استعداد و کسب اعمّ از این است که با اختیار باشد یا به تکوین، چون توارث محقّق نمى‏شود مگر بین دو چیزى که در نسبت جسمانى متناسب باشد، و به همین نسبت هر یک از ورّاث و ارث‏گذار کیفیّتى را از دیگرى کسب مى‏کند و سنخیّتى با آن پیدا مى‏کند که به سبب آن مستحقّ تفضّل خداوند به مال یکى بر دیگرى مى‏شود.

و نیز هر یک از آن دو، پاره گوشت دیگرى یا مثل آن است، پس کسب کردن یکى از آن دو به اختیار، به منزله کسب دیگرى است.

یا اینکه توارث بین دو نفر است که با نسبت کسبى اختیارى متناسب باشد. مانند عقد ملک‏[۹] در مورد بنده آزاد شده، و عقد ضمان جریره‏[۱۰] در ضامن جریره و عقد ایمان‏ و اسلام‏[۱۱] در نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا امام (ع)، پس فرمود:

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۳]

وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیداً (۳۳)

ترجمه:

و براى هر کدام از ارث برها از قبیل پدر و مادر و خویشان حقّى قرار داده ‏ایم و با هر که عهد و پیمان حقوقى بسته‏ اید، بهره آنان را بدهید که خدا بر هر چیز گواه است.

تفسیر:

وَ چنین نیست که مردان و زنان هر کدام از دیگرى بتوانند ارث ببرند چه نسبتى با هم داشته باشند یا نداشته باشند، بلکه‏ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ‏ براى هر یک از ارث‏برنده‏ها خویشان مخصوص است یا صاحبان نسبت‏ها، مخصوصى هستند که بر آنان تفضّل مى‏کنیم و به سبب استحقاق در قرابت یا نسبت در عقد، ارث مى‏برند.

مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ‏ عقد ملک، یا عقد ضمان جریره، یا عقد اسلام و ایمان، یعنى وقتى که خویشى نسبى نباشد، نوبت مولاى آزادکننده مى‏رسد طبق تفصیلى که در فقه ذکر شده است، و اگر آن هم نباشد ضامن جریره وارث است، و اگر نبود نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا امام (ع) وارث است.

و بنا بر آنچه که بیان کردیم احتیاجى به پذیرش قول نسخ در آیه نیست چنانکه بعضى گفته‏اند، که مردى با دیگرى عقد و پیمان مى‏بست،

به نحو عقد ضمان جریره که یک ششم از میراث دیگرى براى هم پیمان بماند که آن با قول خداى تعالى: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏ نسخ شده است.

فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ‏ یعنى نصیب مقرّر آنها را بدهید که آنها داراى استحقاق بوده، شایستگى به دست آوردن ارث را دارند.

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیداً زیرا که خداوند دقایق استحقاق بر حسب نسب را مشاهده مى‏کند. در اینجا لفظ شَهِیداً را آورد، و در آنجا «علیما»، چون کیفیّتى که از نسب حاصل است دقیق است به طورى که تمیز آن جز با مشاهده ممکن نیست، زیرا که علم غالبا در امور کلّى و علم حصولى استعمال مى‏شود، و شهود در امور جزئى و علم حضورى.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۴]

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴)

ترجمه:

مردان را بر زنان تسلّط و حقّ نگهبانى است به واسطه آن برترى که خداوند بعضى را بر بعضى مقرّر داشته است و هم بواسطه آنکه مردان از مال خود به زنان نفقه دهند پس زنان شایسته و مطیع در غیبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند. و آنچه را که خداوند، به حفظ آن امر فرموده است نگهدارند و زنانى که از مخالفت و نافرمانى آنها بیمناکید باید نخست آنها را پند دهید و از خوابگاهشان دورى جوئید و در صورت نافرمانى، آنها را به زدن، تنبیه کنید و چنانکه اطاعت کردند دیگر حقّ هیچ گونه ستم بر آنها ندارید که همانا خداوند بزرگوار و عظیم الشّأن است (و بر ظلم مظلوم از ظالم انتقام خواهد کشید).

تفسیر:

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر زنان تسلّط و حقّ نگهبانى دارند مانند تسلّط و نگهبانى والى‏ها بر رعیّت‏هایشان، و مردان مراقب احوال زنان بوده و کجى‏هاى آنان را راست مى‏کنند. گویا که منظور این بود که وجه استحقاق توارث بین زن و شوهر بیان شود، و اگر چه این معنى از ذکر عقد ایمان استفاده مى‏شود ولى چون عقد ایمان ظاهر در آن عهدهاى سه‏گانه است که گذشت و ممکن بود این قسم مخفى باشد، لذا آن را مستقلّا ذکر نمود و به دنبال آن آداب معاشرت بین همسران را بیان نمود.

بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏ مردان را در جثّه و نیرو، و ادراک، و حسن تدبیر، و کمال عقل بر زنان برترى داده است.

وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ‏ یعنى مردان یا فضیلت ذاتى دارند، یا فضیلت عرضى که با هر کدام از آنها مستحقّ برترى و تسلّط هستند، پس بر آنان است مراقبت از زنان و رفع گرسنگى و برآوردن حاجت آنان. و بر زنان است تسلیم و قبول نصیحت شوهران و حفظ حقوقشان در صورت غایب بودن آنان.

فَالصَّالِحاتُ‏ زنان صالح از شأن و حکم خودشان خارج نمى‏شوند، بلکه آنها قانِتاتٌ حافِظاتٌ‏ خود و اموال همسرانشان را حفظ مى‏کنند.

لِلْغَیْبِ‏ یعنى در صورتى که از همسران غایب باشند یا شوهرانشان از آنها غایب شوند، بنا بر اینکه لام به معنى «فى» باشد، یا اینکه مقصود این است که زنهاى صالح چیزهایى را که از نظر همسرانشان غایب است، از قبیل اموال و نفسهایشان حفظ مى‏کنند.

بِما حَفِظَ اللَّهُ‏ به آنچه خدا حفظ کرد، حفظ را در اینجا و برترى را در آنجا خداوند به خودش نسبت داد تا اشاره به این باشد که هر کس‏ متّصف به صفت کمالى باشد از جانب خداست نه از خودش.

وَ و امّا زنهاى غیر صالح‏ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَ‏ که مى‏ترسید.

از اطاعت شما خارج شوند، پس آداب معاشرت با آنها این است که با آنها بوسیله پند و اندرز مدارا شود و اگر فایده نکرد باید از آنها به مدّت اندک دورى گزینید که با قسامه آنها منافات نداشته باشد و اگر آن هم اثر نکرد آنها را بزنید به نحوى که نه گوشتى از بدنشان قطع شود و نه استخوانى بشکند.

فَعِظُوهُنَ‏ پس با گفتار، آنها را پند و اندرز دهید.

وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ‏ در رختخواب پشت به آنها بکنید و آنها را ترک کنید.

وَ اضْرِبُوهُنَ‏ اگر مراحل قبلى مفید نیفتاد آنها را بزنید بین این موارد باید به ترتیب عمل کرد.

فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا یعنى دیگر اذیّت و تحکّم به چیزى که شارع، اجازه نداده است روا ندارید.

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً پس در اجراى اینکه شما بالاتر و برتر از زنان هستید از این مطلب که بالاتر از شما نیز خداوند است غفلت نکنید مبادا که غفلت شما موجب تعدّى و تجاوز، بر زنان باشد.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۵]

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵)

ترجمه:

چنانکه بیم آن دارید که نزاع و خلاف سخت بین آنها پدید آید از طرف کسان مرد و کسان زن داورى برگزینند و اگر آن زن و شوهر اراده اصلاح داشته باشند خدا ایشان را توفیق بخشد که بر همه چیز دانا و از همه رازها آگاه است.

تفسیر:

وَ إِنْ خِفْتُمْ‏: اى اولیاى زن و شوهر و اى حکّام‏ شِقاقَ بَیْنِهِما اگر ترسیدید اختلاف و نزاع بین آنها واقع شود. «شقاق» این است که هر یک از دو طرف نزاع در شقّى غیر از شقّ دیگر باشد و (هر کدام به سوئى روند)، «ف» پس بین آن دو را اصلاح کنید که آن از لوازم ایمان و خویشى و حکومت است، و آن دو را به خودشان وانگذارید. پس ابعثوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن که بر حسب خویشى نسبت به آنها مهربان و دلسوز باشند برگزینید و اراده اصلاح داشته باشند و اراده اصلاحشان در زن و شوهر مؤثّر باشد، زیرا همچنان‏که مزاج‏هاى خویشان در صحّت و مرض هماهنگ است و غالبا از احوال همدیگر زود تأثیر مى‏پذیرند همچنین است نفوس آنها که غالبا هماهنگ بوده زود از همدیگر تأثیر مى‏پذیرند.

پس آن دو نفر داور از خویشان‏ إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر اصلاح بین آن دو را بخواهند، اراده آنها در نفوس زوجین اثر مى‏گذارد و آنها را مستعدّ و آماده اثرپذیرى مى‏سازد. تا از طرف خداوند توافق را به آنها افاضه نماید. و اگر آماده پذیرش شدند یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خداوند به آمادگى آنها براى توافق آگاه است. پس آنها را موفّق مى‏دارد و به آن امر مى‏کند.

خَبِیراً و خداوند به چگونگى توافق خبیر است و او به حقایق امور آگاه و خواهان اصلاح است.

 

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۶]

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً (۳۶)

ترجمه:

خداى یکتا را بپرستید و چیزى را بر او شریک قرار مدهید و نسبت به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران و همسایگان نزدیک و بیگانه و دوستان موافق و رهگذران و بندگان و پرستاران که زیر دست شمایند نیکى و مهربانى کنید که خدا مردم خودپسند و متکبّر را دوست ندارد.

تفسیر:

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً چون خداوند اراده نمود تا حسن نسبت را به کسانى که سزاوار محبّت و حسن صحبت و معاشرت هستند بیان کند، خودش را مقدّم نمود زیرا که خداى تعالى سزاوارترین کس به حسن نسبت و بذل خدمت است، و راه حسن نسبت با خودش را بیان نمود تا اینکه بندگى براى خود را خالص گرداند و شرک در عبودیّت را نفى نماید. زیرا راه در اینجا منحصر به همان دو چیز است.

و امّا طریق حسن نسبت با غیر خدا را مطلق گذاشت چون راه آن منحصر در امر مخصوصى نیست و کسانى که مستحقّ خدمت هستند، بر حسب ترتّب آنها در استحقاق، نامشان را ذکر فرمود.

و چون والدین به پدر و مادر جسمانى و روحانى تعمیم داده مى‏شود و والدین روحانى مستحقّ این هستند که مستقلا به آنان توجّه شود و چیزى در حکم با آنها شریک قرار داده نشود و به جهت همین تعمیم است که کفر و شرک در آیات و در تفاسیر معصومین (ع)، به کفر و شرک آوردن به على (ع) یا به ولایت تفسیر شده است … و لذا پدر و مادر را خداوند مقرون به خودش ذکر نمود، و فعل را انداخت و مصدر را مؤخّر کرد تا موهم این باشد که قول خدا بِالْوالِدَیْنِ‏ عطف بر جار مجرور است و اینکه معنى آیه این است: که شرک نیاورید وَ بِالْوالِدَیْنِ‏ و به پدر و مادر إِحْساناً به طریق شایسته ‏اى احسان کنید وَ بِذِی الْقُرْبى‏ و همچنین به خویشاوندان.

تحقیق والدین و سایر اقربا و تعمیم آنان‏

پدر و مادر کسانى هستند که به سبب قابلیّت بارور کردن و بارور شدن و انجام اعمال مخصوص آنها، خداوند نطفه و اصل مادّه بشر را به وجود آورده است، و این سببیّت هر اندازه در چیزى قوى‏تر باشد به اطلاق اسم پدر سزاوارتر است، اگر چه مردم کوردل این اسم را مخصوص کسى مى‏دانند که نطفه جسمانى تو را آماده مى‏کند و از کیفیّت تولّد روحانى تو غافل هستند.

بنا بر این افلاک و عناصر، پدران موالید هستند و عقل و نفس کلّى، پدر و مادر عالم طبع هستند، زیرا افلاک بوسیله حرکت‏هاى دورى و ستارگان که آنها مانند قواى انسانى است آثار را بر عناصر القا مى‏کند و قبول کردن عناصر آن آثار، مانند تأثر زنان از مردان و قبول رحم‏هاى آنان از نطفه‏هاى مردان است، در این صورت موالید تولّد مى‏یابند و نموّ مى‏کنند و باقى مى‏مانند، و آن موالید در بقا و نموّ نیز محتاج به آن پدران هستند. بر خلاف حیوان که بعد از حصول مادّه و حصول آنچه که قوام مادّه به آن است دیگر در مدّتى که در رحم است احتیاج به پدران ندارد.

و با القاى عقل کلّى، نقوش عالم را، بر لوح نفس کلّى، که آن مانند بذر است عالم طبع وجود پیدا مى‏کند و عالم طبع در بقاى خود محتاج به آن دو، یعنى پدر و مادر است.

آنچه گفتیم در عالم کبیر بود، و امّا در عالم صغیر انسانى، بعد از تسویه آن، آدم صغیر و حوّاى صغرى به سبب ازدواج عقل و نفس به وجود مى‏آیند و با ازدواج آن دو، بنى‏ آدم و ذریّه آنها متولّد مى‏شوند. و به سبب ازدواج شیطان و نفس امّاره فرزندان جنّ و ذریّه شیطان متولّد مى‏گردند.

این به حسب تکوین در دو عالم است و امّا به حسب اختیار و تکلیف، که آن مختصّ به انسان ضعیف است؛ سنّت الهى چنین جارى‏ شده است که تولید موالید اختیارى از قلب و مراتب آن و لشگریان خلقى و علمى و عیانى آن باشد، با کمک دو نفس که مأذون از طرف خداوند هستند و رساندن آن دو، امر الهى را به مکلّف تا به کمک آن دو، تکلیف و تکوین مطابق هم شوند، زیرا که اوامر تکلیفى، ناشى از اوامر تکوینى و موافق با آن است. اگر چه ما، در بعضى از آنها کیفیّت توافق را درک نمى‏کنیم زیرا علم به تکوین نداریم.

و این سنّت از زمان آدم تا زمان ما جارى بوده است و تا انقراض عالم جارى خواهد بود. اگر چه بین عامّه ذکر و خبرى از آن نشود و یا اثرى نماند.

البتّه صحّت اسلام در سینه و دخول ایمان در قلب محقّق نمى‏شود مگر با کمک و هماهنگى دو شخص که یکى مظهر عقل کلّى و دیگرى مظهر نفس کلّى باشد. و بیعت عامّه نبوىّ و یا بیعت خاصّ ولوى را، با کیفیّت مخصوص و پیمان مخصوص آن دو شخص، باید گرفت.

و باید در این شناخت، حدیث‏[۱۲] «من و على ابوین این امّت هستیم» راهنماى تو باشد و آیه‏[۱۳] «با هر نفسى راه برنده و شاهدى هست» شاهد، و آیه «قرار بده براى من وزیرى از اهل خودم»[۱۴] دلیل کافى براى تو باشد.

پس محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ (ع) دو مظهر عقل و نفس کلّى هستند، و با بیعت به دست آنها، لشگریان اختیارى عقل متولّد مى‏شوند و دشمنان محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ (ع) مظاهر جهل و نفس امّاره کلّى هستند، و با بیعت به دست آن دشمنان لشگریان اختیارى جهل متولّد مى‏شوند.

و معصومین (ع) «والدین» را در قرآن به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ (ع) تفسیر کرده ‏اند.

و قول خداى تعالى: إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏[۱۵] را تفسیر به جبت و طاغوت کرده ‏اند.

صوفى ‏ها مظهر عقل را مرشد و مظهر نفس را دلیل مى‏نامند، و در زبان فارسى به پیر ارشاد و پیر دلیل تعبیر مى‏کنند.

و به حسب تفاوت مظهر بودن و تصرّف آن دو، یکى از آن دو، مظهر اسم اللّه یا رحیم است؛ و دیگرى مظهر اسم رحمان مى‏باشد. و به اعتبار این دو مظهریّت است که خداوند فرموده است: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ‏، زیرا که تخییر و تردید به اعتبار دو لفظ نیست. چه، آن دو لفظ، وسیله دعا هستند نه مدعوّ که خدا باشد.

و به اعتبار مفهوم دو لفظ هم نیست، چون آن دو مفهوم عنوانى براى مدعوّ هستند، و خوانده شده لا بد باید یک امر حقیقى باشد نه امر ذهنى، و ذات احدیّت که مصداق هر دو لفظ است تکثّرى ندارد، پس اینکه شبهه کرده‏اند که در این صورت آنچه که خوانده شده است، دو امر مى‏باشد و مظهر این دو مفهوم و این دو اسم مى‏باشد صحیح نیست.

و نیز نباید گفته شود: که مقصود این است که ذات احدیّت را با لفظ اللّه یا با لفظ رحمان بخوانید. چون گفته مى‏شود: ظاهر لفظ غیر از این است و حذف و ایصال در مثل این مورد نادر است و منافى فصاحت است و تکرار لفظ «ادعوا» نیز منافات با آن گفته دارد. و «ادعو» به معنى بخوانید و دعا کنید را به معنى «سمّوا» (بنامید)، قرار دادن بعید است، پس باید مقصود این باشد که مظهر اسم خدا را بخوانید یا مظهر اسم رحمان را بخوانید.

و دعوت و خواندن عبارت از طلب کردن کسى است، تا آنکه مدعوّ بر داعى وارد شده نزد او حاضر شود، یا از جهت اینکه مطلوب اصلى حضور ذات مدعوّ است نزد داعى، یا اینکه مطلوب غیر از ذات او است؛ ولى با حضور ذات، مطلوب حاصل مى‏شود. و معنى دعا این نیست که از مدعوّ چیزى درخواست شود چه حاضر باشد چه غائب، و به این آیه و امثال آن صوفى‏ها استشهاد کرده‏اند بر اینکه مطلوب از دعاى خدا یا دعاى مظاهر خدا حاضر شدن مدعوّ است نزد داعى که آن را حضور و فکر مى‏نامند.

 

 

تحقیق تمثّل صورت شیخ نزد سالک‏

و بعضى از آنها مى‏گویند: باید سالک صورت شیخ را نصب العین خود قرار دهد و این قرار دادن و تصویر را حضور مى‏ نامند و استشهاد مى‏کنند به مثل آنچه که وارد شده است از قول امام (ع) که وقت تکبیره الاحرام رسول خدا را به یاد آور و یا یکى از ائمّه را نصب العین خود قرار بده ولى این مطلب از راه راست به دور است، زیرا که حضور عبارت است از اتّصال به روحانیّت شیخ و ظهور مثالى او نزد تو مى‏باشد، نه تصویر صورتى مثل صورت شیخ و نصب العین قرار دادن آن؛ که این معنى به خودت بر مى‏گردد و نوعى کفر و شرک است.

پس از آنکه گفته مى‏شود آن کفر است، مى‏گویند آن کفرى است فوق کفر و ایمان چنانکه مولوى (ره) گفته است:

چون خلیل آمد خیال یار من‏ ظاهرش بت، معنى او بت‏شکن‏

ولى ما مى‏گوئیم: تصویر صورت شیخ به اختیار و تقیید خیال به آن، از قبیل عبادت اسم است؛ نه مسمّى و تشبّه به عبادت‏کنندگان بت‏ها و جهنّم عاجل است که شایسته است عاقل از آن بگذرد و چنانکه مولوى (ره) گفته:

جمله دانستى که این هستى فخ‏[۱۶] است‏ ذکر و فکر اختیارى دوزخ است‏

و لیکن باید سالک بر آن عبور نماید. و اینکه در آیه آمده است به بعد از خداوند و پدر و مادر به خویشاوندان نیکى کنید، از این رو است که سزاوارترین صاحبان حقّ به احسان، خویشاوندان هستند، چه جسمانى باشند و چه روحانى؛ در عالم کبیر باشند و یا در عالم صغیر.

وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ‏ تفسیر و تعمیم آن دو گذشت.

وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ یعنى نزدیک نسبى، و تأخیر آن به لحاظ همسایه بودن است، نه خویشى یا نزدیکى مکانى.

وَ الْجارِ الْجُنُبِ‏ یعنى دور نسبى یا مکانى، و حقّ همسایگى چنانکه در اخبار است تا چهل خانه از چهار جانب یا از هر جانب است.

وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ‏ مانند رفیق در تعلّم یا در حرفه یا در سفر.

وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ‏ و ابن السبیل (در راه‏ماندگان) و بندگان و کنیزان، و مرد و زن خدمتکار و هر کسى که زیر دست شما باشد در عالم کبیر یا صغیر، پس از تعهّد حال آنان کبر نورزید و اگر محبّت خدا را مى‏خواهید به آنها توجّه و احسان بکنید.

إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا استیناف است در موضع تعلیل و «مختال» کسى است که از توجّه به غیر سر باز زند و تکبّر بورزد و حتّى نسبت به پدر و مادر روحانى، و تسلیم کسى نمى‏شود حتّى به پدر و مادر روحانى، و کسى که از تسلیم و اطاعت والدین روحانى سر باز زند او از هر چیزى جز خودش سر باز مى‏زند و کسى که نسبت به والدین روحانى متواضع و مطیع باشد نسبت به غیر آن دو نیز متواضع مى‏شود.

پس مختال حقیقى کسى است که براى والدین روحانى‏اش تواضع نکند.

فَخُوراً یعنى کسى که هرگاه به غیر خودش توجّه کند، خودش را بزرگ مى‏شمارد و غیر خودش را حقیر؛ حتّى والدین روحانى‏اش را کوچک مى‏شمارد و هر کس که بر والدین روحانى‏اش فخر بفروشد بر هر کسى جز خودش فخر خواهد فروخت، مگر اینکه بهره و حظّ خودش را از غیر خودش ببیند که در این هنگام تملّق مى‏کند اگر چه گمان مى‏کند که آن تواضع است.

و از آنجا که ولایت اصل خیرات و قرابات است، و تواضع نسبت به آن، اصل تواضع‏هاست و تکبّر و فخر بر ولایت اصل تکبّرها و فخرها و مادّه آن است، و علىّ (ع) اصل ولایات و دشمن او اصل شرور و تکبّرها است، لذا صحیح است که گفته شود که منظور از آیه، تکبّر دشمن و فخرفروشى او به علىّ (ع) و سپس تکبّر غیر دشمن نسبت به ولایت و به غیر آن است. و چون متکبّر خودپسند غیر خودش را جز اسباب انتفاع و بهره‏مندى خودش نمى‏شمارد به نحوى که گویا غیر او آفریده نشده است مگر بخاطر انتفاع او و لو به هلاک شدن غیر او باشد، چنین شخصى از آنچه که در دست اوست بر غیر خودش انفاق نمى‏کند، زیرا آن بر خلاف گمان خودش است و حتّى اگر دیگرى را نیز به مرتبه‏اى مایل به انفاق غیر به بیند، او را از این انفاق منع مى‏کند تا جائى که او خود و دیگران را از انفاق قوا و مدرکات و کاستن انانیّت‏ها در طریق امامش و ولایت ولىّ امرش منع مى‏کند، و نعمت‏هائى را که در اظهار آنها شهرت و مدح و جلب بهره براى خودش نمى‏بیند از دیگران کتمان مى‏کند، و اگر اظهار نعمات یا انفاقى بکند، جز بهره و نفع خودش نمى‏تواند باشد.

به همین جهت است که خداوند، آنان را «مختال فخور» نامیده و به صورت وصف بیانى تفسیر نمود سپس مى‏فرماید:

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۷]

الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً (۳۷)

ترجمه:

آن گروه از یهود و نصارى که بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل و امیدوارند و آنچه را که خدا از فضل خود به آنها از آیات و احکام آسمانى بخشیده است، کتمان مى‏کنند. (البتّه به کیفر کفر خود خواهند رسید) و ما براى کافران عذابى خوارکننده مهیّا داشته‏ایم.

تفسیر:

الَّذِینَ یَبْخَلُونَ‏ صفت یا بدل است‏[۱۷] از مَنْ کانَ مُخْتالًا یا بدل از مُخْتالًا، یا عطف‏[۱۸] بیان براى یکى از آن دو است، یا خبر مبتداى محذوف، یا مبتدا و خبرش محذوف است، یا مفعول فعل محذوف است.

تحقیق معنى بخل و تقتیر و تبذیر

بخل، خصلت و عادتى است که انسان را از خارج کردن آنچه که در تحت اختیار او است، منع مى‏کند و از آن دست برنمى‏دارد؛ خواه از حقوق الهى باشد، مانند زکات و خمس و یا حقوق خلقى باشد مانند نفقه‏هاى واجب و دیونى که وقتش رسیده و چنانکه ذکر شد اداى آن واجب شده است. یا حقوق مستحبّ است مانند زکات و سایر صدقات مستحبّ و کارهاى معروف و مورد پسند مانند انفاق‏هاى مستحبّ براى خودش و عیال و خویشان و همسایگانش.

ازاین‏رو از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وارد شده است‏[۱۹]: کسى که زکات واجب مالش را ادا کند، و مالى را که براى انفاق جدا کرده است، به اهلش‏

برساند، بخیل نیست پس در واقع بخیل فقط کسى است که زکات واجب مالش را ندهد و مالى را که براى انفاق جدا کرده به اهلش نپردازد.

و مال انفاق شده نسبت به انفاق‏کننده بائنه (جدا شده) نامیده شده و از آن جهت است که هر چیزى که به انسان نسبت داده مى‏شود حتّى وجود خودش شأن آن جدائى و مفارقت از انسان است جز وجه خدا که مى‏ماند، زیرا مالى که انفاق مى‏شود اگر از اعراض دنیاست خودش مجزا بوده ارتباط و نسبت آن به انسان نیز به سبب مرگ یا به سبب انتقالات شرعى یا با تغییرات و گذشت زمان جدا و منقطع مى‏شود، و اگر از قبیل قوا و جوارح و اعراض و جاه و مقام باشد آن نیز با مرگ اختیارى یا اضطرارى یا به سبب حوادثى که عارض مى‏شود، از انسان جدا مى‏شود.

چنانکه شاعرى (به عربى) گفته است (ترجمه شعر او این است):

«پس اگر جمع‏آورى اموال براى گذاشتن و رفتن است پس چرا انسان به مالى که مى‏خواهد بگذارد و برود بخل مى‏ورزد؟» بدان که سخاوت فریضه‏اى است که بین دو طرف افراط و تفریط قرار دارد، که آن دو طرف تبذیر و تقتیر نامیده شده است. و تقتیر مراتب متعدّدى دارد که بعضى از آنها بخل نامیده مى‏شود و بخل عبارت است از امساک کردن آنچه که در اختیار انسان مى‏باشد، به نحوى که نتواند در وجوه واجب و مستحبّ و مباح صرف کند.

و بعضى از آن مراتب (شحّ) نامیده مى‏شود و آن عبارت از امساک کردن آنچه که در دست اوست و آرزو کردن اینکه آنچه که در دست دیگران است، در دست او قرار گیرد. چنانکه از امام صادق (ع) وارد شده است: «بخیل، به آنچه که در دست خودش مى‏باشد بخیل است، و شحیح کسى است که نسبت به آنچه که در دست دیگران است و بر آنچه که در دست خودش است بخل مى‏ورزد. تا جائى که در دست مردم چیزى نمى‏بیند مگر اینکه آرزو مى‏کند که مال او باشد خواه از راه‏

حلال باشد یا حرام، و نسبت به آنچه که خداوند او را روزى کرده است، قانع نمى‏باشد[۲۰].

و تبذیر نیز مراتبى دارد، و چون ظاهر افعال و اقوال و اخلاق و احوال انسان از متشابهات است که تأویل آن را جز خدا و راسخین در علم نمى‏دانند، لذا تمییز بین سخاوت و تبذیر و تقتیر و مراتب بین آنها به حسب شناخت و تشخیص جزئیّات آنها که از انسان صادر مى‏شود حتّى بر خود فاعل در غایت خفاست، اگر چه بر حسب علم و کلیّات آن واضح باشد، به طورى که علماى اخلاق آن را تفصیل داده و مراتب آن را بیان کرده‏اند محقّقا حال انفاق و اسم آن بر حسب قصد منفق و غایتى که بر آن مترتّب مى‏شود. و وجهى که در آن صرف مى‏گردد و شخصى که به آن مى‏رسد مختلف مى‏باشد، پس چه بسا امساکى که از انفاق نیکوتر و بهتر و چه بسا انفاقى که وبال بر انفاق‏کننده باشد، و چه خوب گفته است مولوى (ره).

منفق و ممسک، محلّ بین، به بود چون محلّ باشد، مؤثّر مى‏شود
اى بسا امساک کز انفاق به‏ مال حقّ را جز به امر حقّ مده‏
مال را کز بهر حقّ باشى حمول‏ «نعم مال صالح» گفت آن رسول‏

بجاست که گفته شود: اصل هر چیزى که به انسان نسبت داده مى‏شود انانیّت اوست و آن نسبت دادن وجود است به خودش؛ و اصل همه انفاق‏ها و غایت و علّت غائى آنها، انفاق کردن از انانیّت است، و اصل جمیع آنچه که بر آن انفاق مى‏شود ولایت است، پس هر کس انانیّت خود را در طریق ولایت انفاق کند بدین گونه که آن را به ولىّ امرش با بیعت خاصّ ولوى و قبول دعوت باطنى تسلیم کند و از سایر چیزهائى که به‏ او نسبت داده مى‏شود بر خودش یا بر کسانى که در تحت اختیار او هستند یا بر غیر آنها به طریق وجوب یا استحباب یا اباحه انفاق کند، این انفاق اگر از جهت انتسابش به ولایت باشد، سخاوت محسوب مى‏شود و اگر از همین جهت، یعنى به جهت ولایت امساک کند، این امساک او نیز ممدوح است و بخل به حساب نمى‏آید.

و کسى که به انانیّتش بخل ورزد و آن را در طریق ولایت انفاق نکند، اگر امساک کند، امساک او بخل است. و اگر انفاق کند انفاق او تبذیر است مگر اینکه امساک یا انفاق او در طلب ولایت باشد که در این صورت امساک و انفاق از اسم بخل و تبذیر خارج مى‏شوند، بنا بر این صحیح است که گفته شود: «مختال‏ها» کسانى هستند که نسبت به صرف انانیّتشان در طریق ولایت على (ع) بخل مى‏ورزند.

وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ‏ یعنى از صرف انانیّتشان در طریق ولایت امتناع مى‏کنند، یعنى کسانى هستند که از ولایت اعراض مى‏کنند، و آن را از مردم نیز باز مى‏دارند.

و صحیح است که گفته شود که آیه، کنایه از رؤساى منافقین امّت است که بعد از محمّد صلّى اللّه علیه و آله از علىّ (ع) اعراض مى‏کردند و مردم را از رجوع به او باز مى‏داشتند.

وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ‏ یعنى کسانى که به علّت امساک و عدم انفاق، عذر و بهانه مى‏آورند که چیزى ندارند که انفاق کنند، و آنچه که از نعمت ظاهرى و باطنى دارند از قوّت قوایشان و حشم و جاه و علوم و معارفشان همه را کتمان مى‏کنند.

و شریف‏ترین نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى آن چیزى است که براى انسان از احوال و اخلاق الهى عارض مى‏شود که در حال عارض شدن آن حالات، انسان را در راحتى و انبساط و لذّت قرار مى‏دهد، و اصل همه آنها نعمت ولایت و شناخت آن است، و از طرفى زشت‏ترین اقسام‏ کتمان، مخفى کردن این احوال و این شناخت از خودش است. بدین گونه که انسان، غافل از شناخت ولایت و از لذّت احوال خود غافل باشد یا از هر دو، چشم‏پوشى کند. و همین دلیل، بهترین دلیل نبوّت کسى است که متّصف به آن است و امر به آن مى‏کند و بهترین دلیل ولایت او مى‏باشد.

لذا صحیح است که آیه تفسیر شود به کتمان آنچه که خدا به آنها داده است از ادلّه نبوّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا ادلّه ولایت علىّ (ع) از چیزهائى که از کتابهایشان فهمیده‏اند، و انبیاى آنان، به آن خبر داده‏اند و از قرآن و اخبار محمّد صلّى اللّه علیه و آله و از چیزهایى که از اخلاق اخروى که نمونه اخلاق و احوال نبوّت و ولایت است، در نفوس خود یافته‏اند.

وَ أَعْتَدْنا التفات از غیبت به تکلّم، براى نشاط دادن به شنونده است.

لِلْکافِرِینَ‏ یعنى کسانى که نعمت‏هاى خدا را کتمان کرده، شکر آن را به‏وسیله اظهار نعمت‏ها بجا نیاوردند. زیرا اظهار نعمت یکى از اقسام شکر است، همچنان که کتمان نعمت یکى از اقسام کفران آن است.

و آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر براى اشعار به این است که کتمان‏کنندگان نعمت‏هاى خداى تعالى از کفّار محسوب مى‏شوند.

عَذاباً مُهِیناً چنانکه آنها به سبب کتمان و عدم اظهار نعمتهاى ما، به آن نعمت‏ها اهانت کردند، لذا عذاب خوار کننده‏اى براى آنها مهیّا کردیم. چه خداوند وقتى به بنده‏اى نعمتى داد دوست دارد که آن را بر بنده‏اش ببیند. و بذل کردن نعمت و نمایان کردن آن با عمل، بهتر از بذل آن با زبان است، و کسى که علمى را کتمان نماید خداوند او را با لجامى از آتش افسار مى‏زند.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۸]

وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً (۳۸)

ترجمه:

آنان که اموال خود را به قصد ریا و خودنمائى مى‏بخشند و به خدا و روز قیامت نمى‏گروند، یاران شیطانند و هر که را شیطان یار باشد یار بسیار بدى خواهد یافت.

تفسیر:

وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ‏ کسانى که مالهایشان را براى ریا در بین مردم انفاق مى‏کنند، یعنى همان مختالى (فخرفروش و سرکش) که دو طرف سخاوت که عبارت از تقتیر و تبذیر (امساک و اسراف) است، قرار دارد. چون او از طرفى از ادا کردن حقوق واجب و مستحبّ خودش امتناع مى‏کند و از طرفى اموالش را صرف در چیزى مى‏کند که تصوّر مى‏کند که در دنیا از آن بهره مى‏برد. مانند شهرت و تعظیم مردم و غیر آن. که اوّلى، بخل مذموم و دوّمى، تبذیر ملعون است.

وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ از قبیل عطف علّت بر معلول است زیرا عدم ایمان، علّت انفاق در راه شیطان است و همچنین علّت عدم انفاق در راه خدا بخل است.

وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ‏ عطف بر إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا فَخُوراً است یا جمله حالیّه است و مقصود از این آگاهاندن بر این است که ریاکننده در انفاق مبذّر است و مبذّر قرین شیطان است و هر کسى که شیطان‏ لَهُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً قرین او باشد همراه و یار بدى دارد، براى اینکه نزدیکى شیطان شخص را به سجن و سجّین و ملک شیاطین مى‏کشاند.

پس آن اشاره به قیاس‏هاى‏[۲۱] سه‏ گانه است.

بدان که انسان از حیث فطرت بر وابستگى و فرمانبرى آفریده شده است و محلّ تصرّف عقل و شیطان مى‏باشد، و چون انسان در ابتداى خلقتش ضعیف مى‏باشد، و از محسوسات تجاوز نمى‏کند؛ و محسوسات شبکه‏ هاى شیطان است تصرّف شیطان در او قوى‏تر و تمام‏تر مى‏باشد.

پس مادام که توفیق یار او نشود و به شیخى نرسد که او را از جانب خدا در راه نجاتش ارشاد بنماید، شیطان به او دسترسى و تمکّن پیدا مى‏کند به طورى که دیگر، راهى براى حکومت عقل باقى نمى‏ماند، و عقل هم راهى پیدا نمى‏کند که بر او حکومت کند. ازاین‏رو ابو جعفر اوّل‏[۲۲] امام باقر (ع) در ضمن حدیثى فرمود: هر کسى از این امّت که شب را بروز رساند درحالى‏که امام غالب و عادلى از جانب خدا نداشته باشد صبح مى‏کند در حالى که گمشده و سرگردان است، و اگر بر همین حالت بمیرد به حالت کفر و نفاق مرده است، و در آیات تصریحات و اشاراتى است که بر وجوب فرمانبرى و اقتداى به امام منصوص از جانب خدا دلالت مى‏کند، و در روایات تصریحاتى بر این مطلب هست، ولى بر گوش‏ها و چشمان آنها پرده‏اى کشیده شده است که مفضول را بر فاضل ترجیح مى‏دهند، و لذا علىّ (ع) صبر را بهتر مى‏دید.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۳۹]

وَ ما ذا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً (۳۹)

ترجمه:

و چه زیان به آنها مى‏رسد اگر به خدا و روز قیامت ایمان‏ آورده از بهره‏اى که خدا به آنان داده است براى خدا چیزى انفاق مى‏کردند تا ذخیره آخرت آنها نزد خدا باشد و خدا به احوال و نیّات آنان آگاه است.

تفسیر:

وَ ما ذا عَلَیْهِمْ‏ استفهام انکارى است، یعنى حتما در ایمان به خدا و معاد، زحمت دنیوى و عقوبت اخروى وجود ندارد. (پس چه زیانى برایشان دارد؟) لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ‏ اگر به مبدأ و معاد ایمان آورند تا آنجا که یقین پیدا کنند که نعمت از خداست و اینکه خزائن خدا با انفاق تمام نمى‏شود. پاداش اعمال ایشان داده مى‏شود. در اینجا ایمان را بر انفاق مقدّم داشت و در آیه سابق عدم ایمان را از انفاق ریائى مؤخّر انداخت، زیرا که ایمان به خدا باعث انفاق در راه خداست.

چون مؤمن، به خدا علم دارد که همه چیز از خداست و انفاق، مال او را تمام نمى‏کند و امساک آن را باقى نمى‏گذارد، لذا بدین سبب و نیز براى بزرگداشت آنها در اینجا فرمود: مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ‏ و از آن طرف چون عدم انفاق در راه خدا دلیل عدم ایمان به خداست، و چون امساک و تبذیر دلیل کفران نعمت خداست، ازاین‏رو فرمود: وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ‏ (آنها که اموال خود را انفاق مى‏کنند) که اموال را به خودشان نسبت داده و اضافه نموده است.

وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً حال‏[۲۳] است و اینکه لفظ «قد» نیامده چون قصد ماضى در بین نیست یا اینکه «قد» مقدّر[۲۴] است، یا عطف‏[۲۵] بر قصد تعلیل است.

یعنى خداوند کار آنها را دانست و آنان در طریق رضاى خدا هستند و این امر، اقتضا مى‏کند که گناهى بر آنان نباشد.

 

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۴۰]

إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً (۴۰)

ترجمه:

همانا خدا به مقدار ذرّه اى بر کسى ستم نکند و هر عمل نیکى را زیاد گرداند و از جانب خود به نیکان، پاداشى بزرگ عطا مى‏کند.

تفسیر:

إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خداوند به مقدار ذرّه‏اى که کوچکتر از مورچه یا جزئى از اجزاء غبار باشد، ستم نمى‏کند.

وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً «حسنه» با رفع و نصب خوانده شده با فرض اینکه «تک» فعل ناقص و یا فعل تامّ باشد.

یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً قول خداى تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ‏ … تا آخر آیه» مستأنف‏[۲۶] یا حال‏[۲۷] است در مقام تعلیل قول خدا:

ما ذا عَلَیْهِمْ‏ زیرا در مثل براى نفى وزر و عقوبت استعمال مى‏شود، و کنایه از اجر نیز هست، پس گویا که گفته باشد: وزر و عقوبتى بر آنها نیست حتّى براى آنان اجر است اگر ایمان به خدا بیاورند زیرا که خدا ظلم نمى‏کند که نیکوکار را عقاب کند، حتّى اجر نیکوکار را بر حسب استحقاقى که نسبت به اجر دارد، مضاعف مى‏کند. بلکه نیکوکار را از پیش خودش اجر و پاداش بزرگى مى‏دهد بدون اینکه استحقاق (آن اندازه از اجر را) داشته باشد، و نام اجر گذاشتن بر آنچه را که خداوند بدون استحقاق مى‏دهد، به جهت این است که اجر و پاداش به دنبال اعمال حسنه مى‏آید. و مقصود این است که خداوند خود حسنه را مضاعف مى‏کند به اعتبار دو جهت نفس عمّاله و علّامه‏[۲۸] در نفس و از پیش خودش اجر اخروى خارج از نفس مى‏دهد طبق آنچه که از تحقیق تجسّم اعمال گذشت و اینکه تجسّم اعمال در نفس خود اجر اخروى را بدنبال دارد.

 

 

______________________________

[۱] تحلیل بضع، یعنى زنى را براى خود حلال کردن، حال چه با عقد دائم باشد یا موقّت یا خریدن کنیز، و پول یا مالى که پرداخت مى‏شود حقّ البضع گویند.

[۲] الکافى: ج ۵/ ص ۱۰/ ح ۱ لم یرد فى المصدر( و عدّتها حیضتان)، التهذیب: ج ۷/ ص ۲۶۸/ ح ۷۷ لم یرد فى المصدر( و عدّتها حیضتان)، تفسیر العیاشى: ج ۱/ ص ۲۳۳/ ح ۸۶، تفسیر البرهان: ج ۱/ ص ۳۶۰/ ح ۹، تفسیر الصّافى: ج ۱/ ص ۴۳۹، بحار الانوار: ج ۱۰۳/ ص ۳۱۴/ ح ۱۶.

[۳] توضیح قسامه در پاورقى صفحات پیش ذکر شد.

[۴] تفسیر الصّافى: ج ۱/ ص ۴۴۲ و تفسیر القمى: ج ۱/ ص ۱۳۶.

[۵] تفسیر الصّافى/ ج ۱/ ۴۴۲

[۶] در حالت اوّل عدوانا مفعول له، در حالت دوّم مفعول به و در حالت سوّم مفعول مطلق و در حالت چهارم حال و در حالت پنجم تمیز مى‏باشد.

[۷] دعبل خزاعى شاعر شیعى که در مدح اهل بیت اشعار بسیار سروده است( ۱۴۳- ۲۳۹ ه- ش).

[۸] فرقه‏اى که دشمن علىّ( ع) بوده و صبّ على( ع) را جائز مى‏دانستند.

[۹] عقد ملک عبارت از همان خریدن بنده یا کنیز است.

[۱۰] عقد ضمان جریره: عبارت از پیمانى است که بنده آزاد شده، با شخص دیگرى مى‏بندد، بدین گونه که اگر مولا بنده‏اش را از بابت کفّاره آزاد کرد دیگر مولى از آن بنده ارث نمى‏برد، و در این صورت است که بنده مى‏تواند با شخص دیگرى غیر از مولا پیمان ببندد به این ترتیب که اگر جنایت و جرمى از عبد صادر شده و احتیاج به دیه پیدا کرد، آن شخص ضامن باشد و مبلغ دیه را ادا کند، به عبارت دیگر آن شخص ضامن جرم و جریره عبد باشد و در مقابل این ضمانت، هر وقت که عبد مرد آن شخص وارث عبد باشد. چنین عهد و پیمانى را عقد ضمان جریره مى‏نامند.

[۱۱] در صورتى مولا مى‏تواند ارث ببرد که بنده را در راه خدا آزاد کرده باشد نه از جهت کفّاره واجب از قبیل کفّاره روزه، و کفّاره یمین و ایذاء و مانند آنها.

[۱۲] مأخذ در جلد دوّم در تفسیر آیه ۸۳ بقره( بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً) آمده است.

[۱۳] سوره« ق» آیه ۲۱

[۱۴] طه: ۲۹.

[۱۵] عنکبوت: ۸ یعنى اگر آن دو کوشش کنند از روى نادانى به من شرک بورزى …

[۱۶] فخ: دام

[۱۷] اگر بدل از مختالا باشد یعنى آن فخرفروشى که بخل ورزد و امر به بخل کند و …

[۱۸] اگر عطف بیان باشد یعنى متکبّر بخیل است.

[۱۹] تفسیر الصّافى: ج ۱/ ص ۴۵۰، الفقیه: ج ۲/ ص ۶۲/ ح ۱۷۱۴

[۲۰] تفسیر الصّافى: ج ۱/ ص ۴۵۰

[۲۱] منظور قیاس در علم اصول است و فقها در تعریف قیاس گفته‏اند: ردّ فرع بر اصل به وسیله علّت جامع و شرکت بین آن دو که اصطلاحا قیاس علّت نام دارد و بر دو قسم است: قیاس منصوص العلّه و قیاس مستنبط العلّه. و نیز قیاس را از نظر اصول بر دو قسم دانسته‏اند: قیاس جلى و قیاس خفى و قیاس جلى آن است که فهم آن را به آسانى دریابد و بپذیرد امّا قیاس خفى به عکس آن است و جزو استحسان شمرده مى‏شود. دیگر از اقسام قیاس اصولى عبارت است از: قیاس اولویّت- قیاس شبه- قیاس ظنّى و قیاس قطعى که همان قیاس علّت باشد.( مأخوذ از فرهنگ دهخدا).

[۲۲] بحار الانوار: ۲۳/ ص ۶۸/ ح ۲۹، المحاسن: ص ۹۲/ ح ۴۷

[۲۳] اگر جمله« حال» باشد(« واو» واو حالیه باشد)، یعنى درحالى‏که خداوند به وضع و حال آنان آگاه است.

[۲۴] اگر« قد» مقدّر باشد( و قد کان …) یعنى خداوند به وضع آنان آگاه بوده است.

[۲۵] اگر واو عطف باشد یعنى خدا وضع و حال آنان را دانست.

[۲۶] اگر مستأنف باشد: چون شروع جمله است، و ربطى به ما قبلش ندارد، عام است که به طور کلّى ظلم را از خدا نفى مى‏کند.

[۲۷] اگر حال باشد: یعنى درحالى‏که خدا به‏اندازه ذره‏اى ظلم نمى‏کند که علّت بخشایش خدا را بر آنها بیان مى‏کند.

[۲۸] در جلد اوّل کتاب درباره نفس عمّاله و علّامه که عقل عملى و نظرى است مطالبى ذکر شده است.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=