یس --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره یس

سوره یس‏

نزد تمام مفسّرین مکى است، ابن عباس گوید، مگر یک آیه و آن آیه‏ وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ‏ که در مدینه نازل شده است.

 

عدد آیات آن:

هشتاد و سه آیه کوفى است و هشتاد و دو آیه از نظر دیگران.

 

اختلاف آن:

آیه‏ (یس) کوفى است.

 

فضیلت آن:

ابى بن کعب گوید: هر کس سوره یس را براى خداى عزّ و جل قرائت کند خداوند او را آمرزیده و اعطاء کند از اجر و پاداش باو اجر کسى که دوازده مرتبه قرآن را تلاوت کرده و هر مریض و بیمارى که نزد او پس قرائت شود بعدد هر حرفى از آن ده فرشته نازل شود و بر او که در جلوى او به صفها مى‏ایستند و براى او استغفار کنند و در موقع قبض روح او حاضر باشند، و جنازه او را تشییع و بر آن نماز بخوانند و بدفنش نیز حاضر باشند، و هر بیمارى که آن را قرائت کند و یا در نزد او قرائت شود رضوان خازن بهشت با یک لیوان و جام از آبهاى بهشتى نزد او آید و باو بیاشامد و حال آنکه او در بستر بیمارى‏ است، پس مینوشد و سیرآب میمیرد و سیرآب برانگیخته شود و دیگر نیازى به حوضى از حوضهاى پیامبران ندارد تا داخل بهشت شود و سیرآب شود.

ابو بکر از پیغمبر (ص) روایت کرده که فرمود سوره یس در تورات معمه خوانده میشود، گفتند معمه چیست، فرمود صاحبش را خیر دنیا و آخرت فرا گیرد، و تحمّل کند از او بلاى دنیا را و دفع کند از او هراسهاى آخرت را و بآن مدافعه و قاضیه هم گفته میشود که از صاحبش دفع میکند هر بدى را و آورده کند براى او هر حاجتى را، و هر کس آن را قرائت کند براى او بیست حج نوشته شود و کسى که آن را بشنود براى او محسوب شود ثواب هزار دینارى که در سبیل اللَّه بدهد، و کسى که بنویسد آن گاه بیاشامد داخل جوف او شود هزار دواء و هزار نور و هزار یقین و هزار برکت و هزار رحمت و از او برطرف شود هر درد و بیمارى.

و از انس بن مالک از پیغمبر (ص) روایت شده که فرمود البتّه براى هر چیزى قلبى است و قلب قرآن سوره یس است.

و از او از پیامبر (ص) رسیده که فرمود کسى که بگورستانى وارد شود یس را بخواند خدا در آن روز از عذاب ایشان تخفیف و براى او بعدد امواتى که در آنجاست حسناتى نوشته شود.

و ابو بصیر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود، البتّه براى هر چیزى قلبى است و قلب قرآن سوره یس است پس هر کس در روز پیش از آنکه شام کند بخواند در روز آن از حفظ شدگان و روزى داده شدگان باشد تا شب کند و هر کس در شب بخواند پیش از آنکه بخوابد خدا بر او هزار فرشته مأمور کند تا او را از هر شیطانى پلیدى و از هر آفتى حفظ نماید، و اگر در خوابش بمیرد خدا او را در بهشت داخل کند و سى هزار فرشته براى غسل او حاضر و همگى براى او استغفار میکنند و او را تا قبرش تشییع مینمایند به استغفار کردن براى او، پس چون او را داخل قبرش مینمایند آنها در قبر او خدا را عبادت میکنند و ثواب عبادتشان براى اوست و قبرش تا دیدگاه چشم گشاد و وسیع میشود و از فشار قبر ایمن خواهد بود و همواره از قبرش نورى ساطع است تا فضاء آسمان تا آنکه خدا او را از قبرش بیرون آورد، پس چون از قبرش بیرون آمد فرشته‏ ها پیوسته با او هستند و او را مشایعت نموده و با او گفتگو میکنند و در روى او خندیده و او را بهر خیرى مژده میدهند تا او را از صراط و میزان عبور دهند و او را در مکانى از بهشت خدا اقامت دهند که نباشد نزد خدا خلقى که نزدیک‏تر از او باشد مگر فرشتگان مقرّب و پیامبران مرسل و او با پیامبران در مقابل خدا ایستاده و محزون نیستند با کسانى که در غم و غصّه بسر میبرند و با مهمومین مهموم نیستند و جزع و ناراحتى ندارند با مردمى که در ناراحتى و جزع میباشند، سپس خداوند تعالى باو میگوید: اشفع عبدى اشفعک فى جمیع ما تشفع، بنده من شفاعت کن در تمام آنچه میخواهى که شفاعت کنى من شفاعت تو را مى‏پذیرم و از من بخواه بتو عطا کنم تمام چیزهایى که تو میخواهى، پس سؤال میکند و باو عطا میشود و شفاعت میکند، پس، قبول میشود و او را محاسبه نمیشود در میان کسانى که محاسبه میشوند و ذلیل و خوار نمیگردد، و ملامت بگناهى و نه بچیزى از اعمال بدش نمیشود و از رفقاء محمد (ص) میباشد.

و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که براى رسول خدا” ص” دوازده اسم است، پنج اسم آن در قرآن است:

۱- محمد ۲- احمد ۳- عبد اللَّه ۴- یس ۵- نون.

 

ترتیب آن:

چون خداوند سبحان در آخر سوره فاطر یاد کرد که آنها قسم خورده‏اند بخدا که اگر پیامبرى براى مردم مکّه بیاید باو حتما ایمان خواهند آورد، اینسوره شروع شده به اینکه ایشان ایمان نیاوردند و حال آنکه پیامبر بر ایشان آمد پس فرمود:

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۱ تا ۱۰]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

یس (۱) وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (۲) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۳) عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴)

تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (۵) لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ (۶) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۷) إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (۸) وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ (۹)

وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰)

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده مهربان

۱- اى سیّد پیامبران

۲- سوگند بقرآن حکم کننده به حق.

۳- که تو مسلّما از جمله فرستاده شدگانى ۴- که آنها بر راه راست بودند.

۵- این (قرآن) فرستاده خداى نیرومند مهربانست.

۶- تا گروهى را که پدرانشان هم بیم نیافته‏اند به ترسانى و ایشان بیخبرند

۷- در حقیقت وعده عذاب خدا درباره بیشتر ایشان حتمى گردید، و ایشان ایمان نمى‏ آورند.

۸- ما (در روز قیامت) بیگمان بگردنهاى ایشان غلها بنهیم و آن زنجیر تا بزنخهاى ایشان پیوسته است و ایشان سر در هوا مانده و چشم بر هم ننهند

۹- و در پیش روى ایشان حجابى و از پشت سرشان نیز حجابى قرار دادیم و چشمهاى ایشان را پوشانیدیم در نتیجه ایشان (راه صواب را) نمى بینند.

۱۰- یکسانست برایشان چه آنها را بیم دهى و چه نترسانى ایشان ایمان نمى‏آورند.

 

قرائت:

اهل کوفه غیر عاصم و جماد و یحیى از ابو بکر (یس) را باماله خوانده و باقى از قاریان (یس) بتفخیم قرائت کرده‏اند، و ابو جعفر و ابو عمرو همزه و ابن کثیر بروایت قواس و بزى و نافع بروایت اسماعیل باظهار کردن نون از یاسین در موقع وصل بواو و آیه بعد، و همین طور (ن و القلم را) ابن عامر و کسایى و خلف با خفاء نون در هر دو قرائت کرده‏اند، و قالون از قراء از نافع‏ باظهار نون از آیه‏ ن وَ الْقَلَمِ‏ و اخفاء آن از” یس” خوانده‏اند، و امّا عاصم پس او در روایت حفص نون هر دو آیه را ظاهر میکرد.

و روایت برجمى از ابى بکر و محمد بن غالب از اعشى از ابى بکر نون از (یاسین) را ظاهر و در” ن وَ الْقَلَمِ” در روایت علیمى از جماد مخفى میگردد و امّا یعقوب: او نون هر دو را در روایت روح و زید ظاهر و در روایت رویس مخفى میداشت، و اهل حجاز و بصره و ابو بکر (تنزیل) برفع خوانده و دیگران از قاریان بنصب (تنزیل) خوانده‏اند و در شواذ قرائت ثقفى (یس) به فتح نون و قرائت ابى السماک یس بکسر، ن، و قرائت کلبى یسن برفع نون آمده و در قرائت ابن عباس و عکرمه و ابن یغمر و نخعى و عمر بن عبد العزیز” فاغشیناهم” با عین، و در قرائت ابن محیص و زهرى (انذرتهم) با یک همزه آمده است.

 

دلیل:

ابو على گوید: از چیزهایى که اماله فتحه را از یس نیکو میکند، مثل کسره اینست که ایشان گویند یا زید رایى زید گویند، پس فتحه را اماله مثل کسره، و الف را مثل یاء نمایند و اگر چه قول ایشان است یا حرفى بر دو حرف است- (ر، و الف) و حروفى که بر دو حرف باشد چیزى از آن اماله نمیشود مثل لا و ما پس وقتى اماله کردند از حروف حرفى را که اماله نمیشود بخاطر یا، پس اگر اماله کنند اسمى را که آن (یا) از یاسین است بهتر است، آیا نمى‏بینى که این حروف نامهایى هستند وقتى تلفظ بآن میشود، و امّا از میان نونها نون از یس پس البته این اماله در آن جایز است، و اگر چه نون ساکنه با حروف فمیّه مخفى و روشن نمیشود براى آنکه این حرفها بنا بر وقف شده است، و از آنچه که دلالت بر این میکند اجازه دادن ایشانست در آن نون جمع بین دو ساکن‏ است، چنانچه جمع میشوند در کلامى که وقف بر آن میشود و اگر این نبود جمع آن دو هم جایز نبود.

و امّا کسى که نون در آن را ظاهر و روشن نکرده، پس او اگر چه در تقدیر وقف قطع نکند در آن همزه وصل را و این قول خداى تعالى (أ لم اللَّه) آیا نمى‏بینى که همزه وصل حذف شده و ثابت نشده چنانچه با غیر آنهم از کلامى که وصل میشود ثابت نشده.

و کسى که (تنزیل) را رفع داده بنا بر تقدیر (هو تنزیل العزیز الرحیم) یا هذا تنزیل العزیز الرحیم گرفته و نصب آن بنا بر تقدیر نزل تنزیل العزیز الرحیم است.

و امّا آنکه (یس) با جر خوانده پس هر دو آن بجهت التقاء ساکنین است و آنکه رفع داده پس بنا بر روایت کلبى است که او گوید، آن بلغت طى یا انسان است و ابن جنّى گوید، نزد من محتمل است که از تمام اسمها اکتفاء بسین براى این بوده باشد که در آن حرف نداء است مثل قول تو که یا رجل مى‏گویى و مانند حذف بعضى از حروف اسم قول پیغمبر (ص) است که فرمود:کفى بالسیف شاء

، یعنى شاهدا، شمشیر براى شهادت کافیست، پس حذف عین الفعل و لام الفعل شده، پس همین طور از انسان فاء الفعل و عین الفاء حذف و باقى مانده را قرار داد اسمى که قائم بخود باشد و آن سین است پس یاسین گفته شد و آن شبیه بقول شاعر است:

قلنا لها قفى قالت قاف‏

گفتیم بآن زن بایست گفت ایستادم، و کسى که (فاعشیناهم) با عین خوانده پس آن را منقول از عشى یعشى گرفته هر گاه دیده‏اش ضعیف شود و اعشیته انا، و من دیده او را ضعیف کردم.

و امّا (اغشیناهم) با غین معجمه پس بنا بر حذف مضاف است، یعنى (فاغشینا ابصارهم) پس دیدگان آنها را کور کردیم و پوشاندیم، یعنى بر آن چشمها پرده قرار دادیم، و غشاوه بر چشم مثل غشاوه بر قلب است، پس بر خورد میکند به معناى هر دو قرائت.

و امّا کسى که (انذرتهم) بیک همزه خوانده، پس او حذف کرده همزه استفهام را بجهت تخفیف و حال آنکه قصد آن را داشته چنانچه کمیت شاعر گوید:

طربت و ما شوقا الى البیض اطرب‏ و لا لعبا منّى و ذو الشّیب یلعب‏

خوشحال شدم و حال آنکه شوقى نیست در موى سفید که خوشحال شوم و نه از من لعب و بازى است و آیا کسى که مویش سفید شد بازى میکند، و معنى (او ذو الشّیب یلعب) شاهد بیت در حذف همزه او ذو الشّیب است که ذو الشّیب آمده و یا مثل بیت کتاب:

لعمرک ما ادرى و ان کنت داریا شعیب بن سهم او شعیب بن منقر

قسم بجان تو نمیدانم و یا اگر آگاه بودم که شعیب بن سهم است یا شعیب منقر است، شاهد این بیت و ان کنت است که (او ان کنت) بوده.

 

شرح لغات:

المقمح: پوشیدن چشم است بعد از برداشتن سر و بعضى گفته‏اند که آن مقنع، یعنى آنست که چانه خود را بسینه خود فشار میدهد آن گاه بلند میکند و بعضى گفته براى دو کوهان شتر قماح براى آنکه شتر وقتى وارد آب مى‏شود براى خنکى زیاد آب سرش را بلند میکند و گفته میشود قمح البعیر هر گاه سرش را بلند کرد و آب نیاشامید و بعیر قامح و ابل قماح و اقمحتها انا.

شاعرى توصیف میکند، کشتى را که سوار شده و میگوید:

و نحن على جوانبها و قعود بغض الطّرف کالابل القماح‏

و ما در اطراف آن کشتى نشسته و چشمهاى خود را میبستیم مثل شترى که آب نخورده سر خود را بلند میکند (على) در قول خدا على صراط متعلّق بمرسلین است تقدیرش ارسلوا على صراط است و ممکنست جار و مجرور در محلّ خبر (انّ) باشد، پس خبر بعد از خبر باشد و ممکن است که در محل نصب باشد بنا بر حالیت، پس مثل آنست که گفته است، ارسلوا مستقیما طریقهم، ما انذر آباؤهم بهتر آنست که (ما) نافیه و جمله در محل نصب باشد زیرا که آن صفت قوم است، و ممکنست که ما حرف موصول مصدریه بر تقدیر، لتنذر قوما انذر آباؤهم باشد.

 

شأن نزول:

گفته‏اند: که‏ إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا درباره ابى جهل نازل شده چون که او قسم خورده بود که هر آینه اگر بیند که پیغمبر (ص) نماز میخواند بیاید و سر آن حضرت را بشکند، پس آمد و آن حضرت نماز میخواند و با او سنگى بود که میخواست بسر حضرت بزند، پس چون بلند کرد دستش بگردنش پیچید، و سنگ بدستش چسبید، پس چون نزد یارانش برگشت و بآنها خبر داد آنچه دیده بود سنگ از دستش افتاد، پس مردى از بنى مخزوم گفت من او را با این سنگ میکشم و آمد دید که آن حضرت نماز میخواند، پس خواست سنگ را بیاندازد که خدا چشم او را کور کرد پس صداى آن حضرت را میشنید ولى خود او را نمى‏دید پس برگشت بسوى یارانش و آنها را ندید تا آنکه او را صدا زدند و گفتند تو چه کردى گفت، ندیدم او را ولى صداى او را شنیدم و میان من و او چیزى مانع‏ و حایل شد مثل شیر نرى که با دمش اعلام خطر میکرد که اگر نزدیک شوم مرا بخورد.

و ابو حمزه ثمالى از عمار بن عاصم از شفیق بن سلمه از عبد اللَّه بن مسعود روایت کرده که قریش اجتماع کردند بدرب منزل پیغمبر (ص) پس پیغمبر” ص” بیرون آمد و مشت خاکى بر سر و صورت آنها پاشید و آنها او را ندیدند، عبد اللَّه گوید آنها همان مردمى بودند که در کنار چاه بدر اجتماع کردند.

و ابو حمزه از مجاهد از ابن عباس روایت کرده که قریش اجتماع کردند و گفتند اگر محمد داخل مسجد الحرام شود همگى یک دفعه بر او حمله نموده و او را بکشیم، پس پیغمبر (ص) وارد شد و خدا از پیش رو و پشت سرشان حجابى و سدّى قرار داد که او را ندیدند، پس نماز خواند سپس نزد آنها آمد و خاک بر سرشان افشاند و ایشان او را نمیدیدند، پس چون از آنها دور شد و خاک را دیدند گفتند این سحر پسر (ابى کبشه)” یعنى فرزند زاده عبد المطّلب است”

 

تفسیر:

(یس) بتحقیق سخن در اوّل سوره بقره درباره حروف معجمه و مقطعه قرآن گذشت و اختلاف اقوال درباره آنها.

ابن عباس نیز گوید: معناى (یس) یا انسان است، و بیشتر مفسّرین همین معنا را گفته‏اند، حسن و ابو العالیه گفته‏اند: معنایش یا رجل است.

سعید بن جبیر و محمد الحنفیه گفته‏اند: معنایش یا محمد است، و بعضى گفته‏اند، معنایش: یا سید الاوّلین و الآخرین است.

على بن ابى طالب و امام محمد باقر علیهما السلام فرموده‏اند آن یکى از نامهاى پیغمبر” ص” است و ما در پیش روایت در آن را یاد کردیم.

وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ‏ خداوند سبحان قسم یاد کرده بقرآن محکم از باطل و بعضى گفته، که آن را حکیم نامید براى آنچه که در او از حکمت است، پس مثل آنست که آن حکمت را که ناطق بآنست ظاهر کرده.

إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‏ یعنى البتّه تو از کسانى هستى که خداى تعالى او را بنبوّت و رسالت فرستاده.

عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏ که سالک آن را بسوى حق یا بسوى بهشت مى کشاند، و بعضى گفته، معنایش بر شریعت روشن و حجّت آشکارا هدایت میکند تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ یعنى این قرآن نازل شده خداى غالب است در- ملکش‏ (الرَّحِیمِ) خدایى که بآفریده‏اش مهربانست و براى همین او را فرستاد سپس بیان نمود مقصود و هدف از بعثت و انگیختن او را و فرمود:

لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ‏ قتاده گوید: براى آنکه بترسانى از گناهان خدا مردمى را که پدرانشان را در پیش بیم داده نشده براى آنکه آنها در زمان فترت بین حضرت عیسى و حضرت محمد (ص) بودند.

حسن گوید: یعنى پیامبر بیم دهنده‏اى از خودشان و قومشان نیامد براى آنها و اگرچه از غیر ایشان آمد برایشان. و بعضى گفته‏اند: یعنى نیامد ایشان را کسى که آنها را با کتاب بیم دهد، و این بنا بر قول آنست که گوید در میان عرب پیش از پیامبر ما پیامبرانى بنام خالد بن سنان و قیس بن ساعده و غیر آنها بودند ولى داراى کتاب نبودند.

عکرمه گوید: یعنى براى آنکه بترساند قومى را چنانچه ترسانید پدران ایشان را.

فَهُمْ غافِلُونَ‏ پس ایشان غافلند از آنچه را که قرآن متضمّن و از آنچه را که خدا ترسانید بسبب آن از نزول عذاب، و غفلت مانند سهو آن رفتن معنا است از خاطره، آن گاه خداى سبحان بار دیگر قسم یاد کرد و گفت:لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ‏ یعنى واجب شد تهدید ایشان و- استحقاق عذاب بر ایشان، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏ پس ایشان ایمان نمیآورند و بر حال کفر و بیدینى میمیرند و این در علم خدا گذشته است.

و بعضى گفته‏اند: تقدیر آن اینست، لقد سبق القول على اکثرهم، هر آینه در علم خدا که بیشتر ایشان ایمان نمیآورند پس ایشان ایمان نمیآورند و این را خداى سبحان بفرشتگان خبر داد که ایشان ایمان نمیآورند پس مسلّم شد قول خدا بر ایشان.

إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ‏ البتّه ما قرار دادیم در گردنهایشان غلهایى پس دستهایشان بچانه‏هایشان، کنایه از آن آورده و اگر چه آن را یاد نکرده براى آنکه اعناق و اغلال دلالت بر آن میکند و دلالت آنها از این روست که غل البته دست را بسوى چانه و گردن جمع میکند و غل گردن را بسوى چانه جمع میکند.

و از ابن عباس و ابن مسعود روایت شده که آنها (انّا جعلنا فى ایمانهم اغلالا) قرائت میکردند، و بعضى از ایشان فى ایدیهم قرائت کرده‏اند و معنا در تمام این قرائت و احتمالات یکیست براى آنکه غل در گردن تنها بدون دست نمیشود و نه در دست تنها بغیر گردن و مانند اینست، قول شاعر که گفته است:

و ما ادرى اذا یممت ارضا ارید الخیر ایّهما یلینى‏

و من نمیدانم وقتى قصد زمینى و شهرى را نمودم قصد خیر نمودم کدام یک،از آنها بمن میرسد.

أ الخیر الذى انا ابتغیه‏ ام الشرّ الذى لا یأتلینى‏

آیا خیر چنانى که من در طلب اویم یا شرّ چنانى که آن مرا وانمیگذارد. شاهد بیت اول است که خیر را تنها یاد کرده، بعد گفته ایّهما یلینى کدام یک از آن دو بمن میرسد، زیرا بتحقیق دانسته که خیر و شرّ هر دو عارض بر انسان مى شوند ولى نمیداند این برخورد باو میکند یا آن و مانند آن هم در قرآن آمده مثل آیه: وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ و قرار داد براى شما لباسها و بیرجامه‏ها که شما را از گرما حفظ کند و نفرمود و البرد، براى آنکه آنچه که انسان را از گرما حفظ میکند از سرما هم حفظ میکند، یعنى زیر جامه نازک از گرما زدگى حفظ میکند و بیرجامه ضخیم از سرما خوردن نگه میدارد.

مفسّرین بر معنى این آیه بر چند وجه اختلاف کرده‏ اند:

۱- حسن و جبائى گوید: اینکه خداى سبحان اراده کرده باین آیه بخشى را براى مثل زدن و تقدیرش اینست مثل این گروه مشرکین در نفرتشان از آنچه که ایشان را بسوى آن میخوانى مانند مردیست که دستهایش را بگردنش بسته‏اند که امکان ندارد براى او که آن را بسوى خیر باز و دراز کند، و مردى که سرش بلند کرده که جلوى پایش را نمى‏بیند، گوید و مانند آن قول شاعر جاهلیّت (صلاه من عمرو بن مالک) معروف به اخوه اودى است که میگوید:

کیف الرشاد و قد صرنا الى امم‏ لهم عن الرشد اغلال و اقیاد

خیر و صلاح چگونه است و حال آنکه ما گشتیم بسوى امّت‏هایى که بر ایشان از عقل و هدایت غلها و قیدهایى بود و مثل آن در سخنان عرب بسیار است.

۲- ابى مسلم گوید: یعنى مثل آنکه این قرآن غلهایى در گردنهاى ایشانست که آنها را مانع خشوع میشود براى شنیدن و اندیشه کردن آن براى سنگینى آن بر ایشان و این جهتش اینست که ایشان وقتى سرکشى کردند از آن و عار داشتند از پیروى او و شخص مستکبر و سرکش سرش را بلند کرده گردنش را میکشد و تکبّر میکند نگاه بزمین نمیکند مثل آنست که دستهایشان را بگردنشان بسته‏اند و البتّه این را اضافه بخود نموده که ما قرار دادیم در گردنهایشان، براى آنکه موقع قرآن خواندن بر ایشان و فرا خواندن ایشان باین صفت میگردند، پس آن مثل قول اوست، حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی‏ است تا آنکه شما فراموش کردید یاد را.

۳- ابن عباس و سدى گویند: قصد نموده باین امر مردمى از قریش را که مصمّم کشتن پیغمبر (ص) شدند، پس دستهایشان بگردنهایشان بسته شد و نتوانستند دستى بسوى آن حضرت دراز کنند.

۴- اینکه مقصود توصیف حال ایشانست در روز قیامت، پس آن مثل قول او إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ‏ وقتى که غلها در گردنهاى ایشانست، و البتّه آن را بتلفّظ ماضى یاد کرده براى تحقّق و واقعیّت آنست.

فَهُمْ مُقْمَحُونَ‏ زهرى گوید: مقصود اینکه چون دستهایشان بگردنهایشان بسته میشود و غلها چانه‏هایشان را بالا میبرد و سرهایشان بلند، پس آنها سرهایشان بسبب بالا رفتن غلها بالا میرود، و بر این معنى دلالت میکند قول قتاده که مقمحون را مغلولون معنى کرده است.

وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ‏ و قرار دادیم از پیش روى ایشان سدّ و حجابى و از پشت سر آنها هم سدّى، پس نابینا کردیم ایشان را، پس آنها نمى‏بینند و این بنا بر یکى از دو وجه تشبیه است براى آنها بکسى که این صفت اوست در اعراض از ایمان و قبول حق و این عبارت از واگذارى خداست ایشان را وقتى کفران کردند و مثل آنکه گفته است، ما ایشان را واگذاریم در حال شکست خوردگى، پس این از پیش روى و پشت سرشان سدّى شد، و وقتى گفتیم که آن توصیف حال ایشانست در آخرت پس سخن بنا بر حقیقت است و آن عبارت از تنگى جاى در آتش است بطورى که راه جلو و عقب رفتن را ندارند زیرا اطرافشان مسدود و بسته است، و هر گاه حمل کردیم آن را بر صفت مردمى که اهتمام بکشتن پیغمبر (ص) نمودند، پس مقصود اینست که ما قرار دادیم پیش روى این کفّار مانعى و از پشت ایشان نیز مانعى تا آنکه ندیدند پیامبر را و قول خدا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ‏ یعنى کور کردیم چشمهاى ایشان را پس نمیدیدند پیغمبر (ص) را.

و روایت شده که ابو جهل تصمیم گرفت که پیغمبر (ص) را بکشد، پس هر گاه شب بیرون میرفت او را نمیدید و خدا حایل میشد بین او و آن حضرت، و بعضى گفته‏اند: فاغشیناهم، یعنى کور گردانیدیم آنها را پس ایشان نمیدیدند- هدایت و راه سعادت را، و برخى گفته‏اند: فاغشیناهم، پس بسبب عذاب کور کردیم آنها را پس آنها آتش را نمیدیدند، و بعضى گفته‏اند: یعنى ایشان را چون از ایمان و قرآن منصرف شدند لازم شد ایشان را این بدبختى و نابینایى تا جایى که نمیتوانستند بطرفى روآورند مثل شخص بسته شده به غل و کسى که راه‏ها بر او مسدود شده.

وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏ براى ایشان یکسان‏ و بى تفاوت است چه بترسانى و چه بیمشان ندهى ایمان نمى‏آورند، تفسیرش در سوره بقره گذشت.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۱۱ تا ۲۰]

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَهٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ (۱۱) إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ (۱۲) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَهِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴) قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ (۱۵)

قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶) وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸) قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَهِ رَجُلٌ یَسْعى‏ قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (۲۰)

 

ترجمه:

۱۱- فقط میترسانى کسى را که پیروى از قرآن کند و از خداى بخشنده در پنهان بترسد پس او را بآمرزش گناهان و پاداشى بزرگوار مژده بده.

۱۲- البتّه ما مردگان را زنده میکنیم و هر نیک و بد را که پیش فرستاده‏اند با آثار وجودیشان ثبت خواهیم کرد و هر چیزى را در دفتر پیشواى روشن بشماره آوردیم.

۱۳- (اى پیغمبر) داستان مردم انطاکیه را براى ایشان بیان کن آن دم که فرستادگان بدان ده آمدند.

۱۴- وقتى که (دو تن از آنان) را بسوى ایشان فرستادیم و اهل آن ده آن دو پیامبر را دروغگو شمردند و ما آن دو نفر را بفرستادن سوّمى نیرو دادیم، پس گفتند ما بسوى شما فرستاده شده‏ ایم.

۱۵- مردم آن شهر گفتند شما جز بشرى چون ما نیستید و خداى بخشنده هیچ چیز (از وحى) نفرستاده است و شما جز دروغگویان نیستند.

۱۶- رسولان گفتند که پروردگار ما میداند که ما بطور قطع بسوى شما فرستاده شده‏ایم.

۱۷- و بعهده ما جز پیام رساندن آشکار نیست.

۱۸- اهل آن شهر گفتند ما جدّا بآمدن شما فال بد زده‏ایم اگر از این گفتار باز نایستید شما را سنگ سار خواهیم کرد و بطور مسلّم از جانب ما به شما شکنجه‏اى دردناک میرسد.

۱۹- رسولان گفتند منشأ فال بد شما همراه شماست آیا اگر یادآور شوید بلکه شما گروهى از حدّ در گذشته‏اید.

۲۰- و مردى (بنام حبیب نجار) از دورترین نقاط شهر شتابان بیامد و همى گفت اى قوم من فرستادگان خداى را پیروى کنید.

 

قرائت:

ابو بکر” فعززنا” بتخفیف خوانده و باقى از قراء بتشدید زاء (فعزّزنا) قرائت کرده‏اند، و ابو عمرو و قالون از نافع و زید از یعقوب (ان ذکرتم) بیک همزه بدون مد خوانده و ابن کثیر و یعقوب و نافع (ان ذکرتم) با یک همزه ممدوده قرائت کرده‏اند.

و ابو جعفر ءان با یک همزه مطوّله و دوّمى مبیّنه مفتوحه خوانده (ذکرتم) مخففه و ما بقى أ إن ذکرتم بدون همزه خوانده‏اند.

 

دلیل:

ابو على گوید: بعضى از ایشان گفته‏اند: عزّزنا با تشدید بمعناى قوینا و کثرناست، و امّا عززنا، پس بمعناى غلبنا، بدلیل قول خداى تعالى: وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ‏ و قول خدا، أ ان ذکرتم، پس البتّه آن ان جزاء است که بر آن الف استفهام داخل شده و معنایش، أ ان ذکرتم تشاءمتم، پس جواب حذف شده و تقدیرش (ان تطیرنا بکم تشاء متم بکم) هر آینه شما فال بدزدید فال بد شما نتیجه‏اى بخود شماست و اصل تطیّرنا تفعلنا، از بدى که نزد عرب بآن فال بد و خوب میزنند و کسى که ان ذکرتم بفتح همزه خوانده، پس معنا را (ان ذکرتم تشاءمتم گرفته، و امّا تخفیف همزه و تحقیق آن پس در موارد عدیده ذکر آن گذشت.

 

اعراب:

وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ منصوب بفعل مضمر است که تفسیر آن را میکند این ظاهرى که‏ (هو احصینا) و تقدیرش، احصینا کل شی‏ء احصیناه اصحاب القریه بدل از مثلا است، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ‏ عامل در ان محذوف است تقدیرش (قصه اصحاب القریه کائنه اذ جاءها المرسلون) و إِذْ أَرْسَلْنا بدل از اوّل است.

 

تفسیر:

چون خداوند سبحان خبر داد از این گروه کفّارى که ایمان نمیآورند و اینکه براى ایشان بیم دادن و ندادن بى تفاوت است دنبال کرد آن را بذکر حال آنکه منتفع بسبب ترسانیدن شود، گفت:

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ یعنى البته منتفع به ترسانیدن و بیم دادن تو میشود کسى که پیروى قرآن کند براى آنکه نفس بیم دادن براى همه حاصلست‏ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ‏ و به ترسد از خداى بخشنده در حالى که از دیدگان مردم پنهان است بخلاف منافق که در ظاهر ابراز تقوى و خداترسى میکند و در باطن خلاف، و بعضى گفته‏اند: یعنى و به ترسد خداى بخشنده را در آنچه از امور اخروى از او غایب است.

(فَبَشِّرْهُ‏) یعنى اى محمد پس او را از این صفت بشارت و مژده ده بده (بِمَغْفِرَهٍ) به آمرزش از خدا براى گناهانش‏ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ‏ و پاداش بزرگوارى یعنى ثوابى خالص از شایبه‏هاى سپس خبر داد از ذات خودش:

إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ البته ما در روز قیامت مردگان را براى پاداش و کیفر کردار.

وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا مجاهد و قتاده گویند: و مینویسم آنچه پیش فرستادند از طاعت ایشان و گناه‏هایشان را در دار دنیا زنده میکنیم.

و بعضى گفته‏اند: یعنى ما مینویسیم آنچه را که مقدم داشتند از اعمالى که‏ برایش اثرى نیست.

(وَ آثارَهُمْ‏) جبائى گوید: یعنى اعمالى که برایش اثر مى‏باشد مثل صدقات جاریه و کتب سودمند دینى.

و بعضى گفته‏اند: یعنى بآثار ایشان از اعمالى که بعد از آنها روشن، و سنت معموله گردیده که مردم آن را تعقیب و آئین دانسته و مورد عمل قرار دادند چه سنّت حسنه نیکو و چه روش زشت و ناروا.

و بعضى گفته‏اند: یعنى ما مینویسیم گامهایى را که ایشان بسوى مسجد برمیدارند و موجب آن حدیثى است که ابو سعید خدرى آن را روایت نموده که بنى سلمه در ناحیه و کنارى در خارج مدینه سکونت داشتند، پس به پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله از دورى منازلشان به مسجد و نماز با پیغمبر (ص) شکایت کردند پس آیه مذکوره نازل شد، و در حدیث از ابى موسى رسیده که گفت پیغمبر (ص) فرمود بدرستى که بزرگترین مردم از جهت اجر در نماز دورترین مردم است از جهت راه پیمایى بسوى نماز، پس دورترین آنها، محمد بن مسلم بخارى و مسلم بن حجاج قشیرى هم آن را در دو صحیح خود نقل نموده است‏ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ‏ یعنى و شمردیم هر چیز از حوادث را در کتاب ظاهر و آن لوح محفوظ است و دلیل در شمردن این در آن کتاب توجّه فرشتگان است بآن زیرا آنها مقابله میکنند با آن آنچه که از امور حادث میشود و در آن دلالت بر معلومات خداى سبحانست بنا بر تفصیل.

حسن گوید: اراده نموده بآن پرونده‏هاى اعمال را و آن را آشکار- و ظاهر نامید براى آنکه اثرش کهنه و مندرس نمیشود.

سپس خداوند سبحان به پیغمبر گرامیش فرمود: وَ اضْرِبْ لَهُمْ‏ اى محمد براى ایشان مثل بزن (مَثَلًا) یعنى مثل و حکایتى را نقل کن و آن از قول ایشانست که این گروه اضرابى یعنى مثلهایى هستند.

و بعضى گفته‏اند: یعنى یادکن براى ایشان مثلى را (أَصْحابَ الْقَرْیَهِ) یاران قریه را و این قریه بقول مفسّرین (انطاکیه) بوده‏ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ‏ یعنى هنگامى که خداوند بسوى ایشان پیامبران را برانگیخت و اعزام نمود.

إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ‏ یعنى دو پیامبر از پیامبران خود فَکَذَّبُوهُما یعنى آنها را تکذیب کردند و بقول ابن عباس آنها را زدند در آنجا زندانى نمودند فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ‏ یعنى ما آن دو پیغمبر را تقویت و تأیید کردیم به پیامبر سوّمى از عزّت گرفته شده و آن نیرو و پیروزى است و از آنست قول ایشان” من عزیز” یعنى کسیست که میگوید” من عزیز” یعنى کسى که غالب و پیروز است و لباس طرف را به قیمت میبرد، شیعه گوید: اسم این دو مرد (شمعون و یوحنا) بوده و اسم سوّمى بولس، و ابن عباس و کعب گویند: اسم آن دو پیغمبر صادق و صدوق و اسم سوّمى سلوم.

و کعب و وهب گویند: آنها از اصحاب و حواریّین عیسى علیه السلام- بوده‏اند، و آن دو نفر گویند و خبر این نیست که خدا آنها را اضافه به خود کرده براى آنکه عیسى علیه السلام آنها را باجازه و امر خدا فرستاده بود بسوى شما …

فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ‏ یعنى گفتند اى اهل ده البتّه خدا ما را به سوى شما ارسال نموده و فرستاده است‏ (قالُوا) یعنى اهل قریه گفتند:

ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا شما نیستید مگر بشرى مثل ما پس صلاحیّت براى رسالت و پیامبرى ندارید چنانچه ما براى رسالت صلاحیّت نداریم.

وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ‏ءٍ خداى بخشاینده چیزى نازل نکرده که ما را بسوى آن بخوانید.

إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ‏ یعنى نیستید مگر دروغگویان در آنچه میپندارید و معتقد بودند که هر کس که مانند ایشان باشد از جهت بشریّت صلاح نیست که پیغمبر باشد و از خاطر ایشان رفته بود که خداوند متعال هر کس را که بخواهد براى رسالتش اختیار میکند و اینکه میداند از حال این گروه صلاحیّت ایشان را براى پیامبرى و تحمّل زحمات و سختیهاى آن …

قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ‏ آنها گفتند پروردگار ما میداند که ما فرستادگان اوئیم بسوى شما و البتّه این مطلب را بعد از اقامه دلیل و برهان بسبب ظهور معجزه گفتند، پس قبول نکردند و وجه احتجاج باین قول این است که ایشان آنها را ملزم کردند باین که تأمل کنند در معجزات ایشان تا بدانند که آنها راستگویان بر خدا هستند، پس در این تحذیر سختى است.

وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ‏ یعنى لازم نیست بر ما جز اداء رسالت و تبلیغ ظاهر.

و بعضى گفته‏اند: یعنى و بر ما نیست که شما را تحمیل کنیم برایمان زیرا که ما توان آن را نداریم.

(قالُوا) یعنى و این کفّار در پاسخ پیامبران موقعى که عاجز شدند از ایراد شبهه و عدول کردند از تأمل در معجزه و گفتند إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ‏ البتّه ما بشما فال بد میزنیم‏ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر خوددارى نکنید از آنچه دعوت میکنید از رسالت‏ لَنَرْجُمَنَّکُمْ‏ قتاده گوید: یعنى هر آینه شما را سنگ سار میکنیم، و مجاهد گوید: یعنى هر آینه شما را دشنام مى‏گوییم و سبّ مینمائیم‏ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ قالُوا و هر آینه بشما خواهد رسید از ما عذاب دردناکى پیامبران گفتند طائِرُکُمْ مَعَکُمْ‏ یعنى فال بد شما تمامش با خود شماست با قامت و پایدارى شما بر کفر بخداى تعالى، و امّا فرا خواندن بسوى توحید و عبادت خداى تعالى پس در آن نهایت برکت و خیر و خوشبختى است و در آن بدبختى نیست.

و ابى عبیده و مبرّد گفته‏اند: یعنى فال بد شما حظ و نصیب شماست، از خیر و شر.

أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ‏ یعنى اگر یاد آور شوید و این جمله را گفتید؟

و بعضى گفته ‏اند: یعنى اگر یاد آور شدیم شما را ما را تهدید میکنید و آن مثل اول است، و بعضى گفته‏اند: یعنى اگر فکر و اندیشه نمودید خواهید شناخت صحّت آنچه براى شما گفتیم.

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ‏ یعنى در ما چیزى که موجب بدبختى و فال بد زدن باشد نیست و لکن شما از حدّ تجاوز کرده‏اید در تکذیب رسولان و معصیت و اسراف بمعناى افساد کردن و تجاوز از حد است و سرف بمعناى فساد است طرفه گوید:

ان امرؤا سرف الفؤاد یرى‏ عسلا بماء سحابه شتمى‏

یعنى بدرستى که مردى بد دل سب و ناسزا گفتن بمن را شیرین و گوارا میداند وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَهِ رَجُلٌ یَسْعى‏ ابن عباس و جماعتى از مفسرین گویند: و آمد مردى از انتها و دورترین نقاط شهر که نامش حبیب نجّار بود و او در موقع ورود رسولان بده ایمان آورده بود بآنها و منزلش نزدیکى دورترین دروازه‏اى از دروازه‏هاى شهر بود، پس چون شنید که قوم او تکذیب پیامبران نموده و عازم کشتن آنها هستند، آمد در حالى که سخت میدوید قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ‏ گفت اى قوم من پیروى کنید پیامبرانى‏ را که خدا بسوى شما فرستاده و اقرار کنید برسالت آنها و حبیب یقین کرده بود به پیامبرى ایشان چون وقتى او را دعوت بسوى حق کردند گفت آیا براى این کار مزدى خواهید گرفت، گفتند نه.

ابن عباس گوید: حبیب مبتلا به بیمارى جذام و فلج بود پس رسولان او را شفا دادند و او ایمان آورد بآنها.

 

حکایت رسولان انطاکیه‏

گویند: حضرت عیسى علیه السلام دو نفر از حواریین را بعنوان رسالت بشهر انطاکیه فرستاد تا مردم آنجا را بسوى توحید دعوت نمایند، پس چون به نزدیک شهر رسیدند پیر مردى را دیدند که گلّه ‏اش را چوپانى میکرد و او حبیب صاحب یس بود، پس حبیب بایشان گفت شما کیستید گفتند ما فرستادگان عیسى هستیم آمده ‏ایم که شما را از عبادت و پرستش بتها بعبادت خداى بخشنده دعوت کنیم، گفت آیا با شما معجزه و نشانه‏ اى است، گفتند آرى ما بیماران را شفا میدهیم جذامى و برصى را باذن خدا معالجه میکنیم، گفت من یک پسر دارم بیمار و بسترى است و چند سالست که قادر نیست از جا حرکت کند، گفتند ما را بمنزلت ببر تا از حال او مطّلع شویم. پس باتفاق او بمنزلش رفته و دستى بر بدن فرزند بیمارش کشیدند، پس همان لحظه باذن خدا شفا یافت و صحیح و سالم از جا برخاست، پس در شهر شایع شد و بیماران بسیارى بدست آن دو نفر شفا یافتند، و براى مردم انطاکیه پادشاهى بود که بت میپرستید و این خبر بگوش او رسید پس آنها را خواست و گفت کیستید گفتند: ما فرستادگان عیسى (ع) هستیم، آمده ‏ایم که شما را از پرستش‏ چیزى که نمیشنوند و نمى‏ بینند بعبادت کسى دعوت کنیم که هم میشنود و هم مى‏ بیند.

پادشاه گفت آیا براى ما خدایى جز این خدایان هست گفتند آرى آنکه تو را و خدایان تو را آفریده است، گفت برخیزید تا درباره شما فکرى کنیم پس مردم آنها را گرفتند و در بازار و زدند.

وهب بن منبه گوید: حضرت عیسى (ع) این دو رسول را فرستاد بانطاکیه پس آمدند آنجا ولى دست رسى بشاه آنجا پیدا نکردند و مدّت توقّف آنها طول کشید.

پس یک روز پادشاه بیرون رفت و آنها در سر راه شاه ایستاده و تکبیر گفته و خدا را یاد نمودند، پس پادشاه خشمگین و غضبناک شده و امر بحبس و زندان آنها نموده و هر کدام را یکصد شلّاق زدند، پس چون رسولان را تکذیب کرده و شلّاق زدند، حضرت عیسى علیه السلام شمعون صفا بزرگ حواریین را عقب آنها فرستاد تا آنها را یارى نموده و از بند و گرفتارى آزاد کند.

پس شمعون بطور ناشناس وارد شهر شده و باطرافیان پادشاه معاشرت نموده تا با او مأنوس شده و خبر او را به پادشاه دادند، پس شاه او را طلبیده و از معاشرت او خشنود و باو انس گرفته و او را گرامى داشت، سپس روزى بپادشاه گفت شنیده ‏ام که شما دو نفر را در زندان حبس نموده و شلاق زده ‏اى موقعى که تو را بغیر دینت دعوت نمودند، آیا تو گفته آنها را شنیده ‏اى، شاه گفت آن روز چنان خشمناک شدم که نتوانستم گفتار آنها را بشنوم.

گفت اگر اجازه دهید آنها را بیاورند تا به بینیم چه دارند و چه میگویند، پس پادشاه آنها را طلبید، پس شمعون بآنها گفت کى شما را به اینجا فرستاده‏ گفتند خدایى که هر چیزى را خلق کرده و شریکى براى او نیست، گفت دلیل شما چیست، گفتند هر چه از ما بخواهید انجام میدهیم، شاه امر کرد تا یک جوان کورى را که جاى چشمانش مانند پیشانیش صاف بود آوردند و آنها شروع کردند خدا را خواندند تا جاى چشمانش شکافت و دو فندق گلى بجاى چشمان آنان گذارد پس تبدیل بدو چشم شد و بینا گشتند و شاه تعجّب کرد پس شمعون بشاه گفت شما اگر صلاح بدانى از خدایان خود بخواه تا مانند این عمل دو نابینا را بینا کند پس شرافتى براى تو و خدایان تو باشد، شاه گفت من چیزى را از تو پنهان نمى کنم این خدایانى که ما میپرستیم نه زیانى بکسى میزنند و نه سودى میبخشند، آن گاه باین دو فرستاده عیسى گفت، اگر خداى شما قدرت زنده کردن مرده را دارد، ما ایمان میآوریم به او و بشما گفتند خداى ما بهر چیزى تواناست، شاه گفت در اینجا مرده‏ اى هست که هفت روز است مرده است و ما او را دفن نکرده ‏ایم تا پدرش برگردد از مسافرت و او را آوردند در حالى که تغییر کرده و متعفّن شده بود پس شروع کردند علنا خدا را خواندند و شمعون هم در باطن و دلش خدا را میخواند، پس مرده برخاست و گفت من هفت روز قبل مرده و داخل در هفت وادى از آتش شدم و من شما را بیم میدهم و میترسانم از آنچه در آن هستید، ایمان بخدا بیاورید، پس پادشاه تعجّب کرده و بفکر فرو رفت.

چون شمعون دانست که سخن او در پادشاه اثر کرده او را بسوى خدا خواند پس شاه و عدّه‏ اى از مردم شهرش ایمان آورده و عده ‏اى هم بکفرشان باقى ماندند.

و عیّاشى هم در تفسیرش مثل این راز- باسنادش از ابى حمزه ثمالى و غیر او از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام روایت کرده‏ جز اینکه در بعضى روایات است که خدا دو پیامبر را مبعوث کرد بسوى مردم انطاکیه سپس سوّم را فرستاد، و در بعضى از آن روایات است که خدا بعیسى وحى فرستاد که دو نفر بفرستد سپس وصیّش شمعون را فرستاد تا آنها را خلاص کرد و مرده ‏اى را که خدا بدعاء آنها زنده کرد پسر پادشاه بود و او دفن شده بود، از قبرش بیرون آمد در حالى که خاک قبر از سرش میریخت پس شاه گفت پسرم حال تو چگونه است؟

گفت بابا من مرده بودم پس دیدم دو مرد در سجده افتاده و خدا را میخوانند که مرا زنده کند، گفت پسرم آنها را به بینى میشناسى گفت، بلى پس شاه دستور داد مردم را از شهر بیرون کرده بصحرایى بردند، و مردم یک یک از جلوى پسر شاه عبور کردند پس یکى از آن دو نفر رسید، بعد از عبور مردم بسیارى پس گفت بابا این یکى از آنهاست، پس از آن دیگرى عبور کرد او را هم شناخت و با دستش اشاره بآنها کرد، پس پادشاه و اهل انطاکیه ایمان آوردند.

و ابن اسحاق گوید: بلکه پادشاه بکفرش باقى و با مردمش اتفاق کردند در کشتن پیامبران، پس این بگوش حبیب رسید و او درب دورترین دروازه‏هاى شهر بود پس بشتاب و عجله میدوید و بآنها گفت بیائید پیامبران و رسولان عیسى را اطاعت کنید.

[سوره یس (۳۶): آیات ۲۱ تا ۳۰]

اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱) وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَهً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ (۲۳) إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵)

قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (۲۶) بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (۲۷) وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ (۲۸) إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَیْحَهً واحِدَهً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (۲۹) یا حَسْرَهً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۰)

 

ترجمه:

۲۱- (حبیب گفت) پیروى کنید که از شما مزدى نمیخواهند و ایشان راه یافته‏اند.

۲۲- و براى چه آن خدایى را که مرا بیافرید و بسوى او بازگشت مى‏کنید پرستش نکنم.

۲۳- آیا غیر او خدایانى برگیرم که اگر خداى بخشنده بخواهد ضررى بمن برساند شفاعت خدایان باطل رنجى را از من دفع نکند و مرا (از گرفتاریها) خلاص نسازد.

۲۴- و من در آن هنگام سخت در گمراهى آشکار هستم.

۲۵- براستى من به پروردگار شما ایمان آوردم پس (پند) مرا بشنوید.

۲۶- و بدو گفته شد ببهشت در آى گفت اى کاش قوم من آگاه میشدند.

۲۷- بچه جهت پروردگارم مرا بیامرزید و مرا از جمله گرامى داشتگان گردانید.

۲۸- و ما بر قوم حبیب نجّار از پس (قتل) وى هیچ لشگرى از آسمان نفرستادیم و ما فرو فرستنده نبودیم.

۲۹- عقوبت ایشان جز یک فریاد کردنى نبود در نتیجه ناگهان ایشان مردگان شدند.

۳۰- اى دریغا بر بندگانى که هیچ پیغمبرى بدیشان نیامد جز آنکه او را مسخره همى کردند.

 

قرائت:

ابو جعفر الّا صیحه واحده برفع خوانده و قاریان دیگر بنصب خوانده‏اند و در شواذ قرائت ابن مسعود و عبد الرحمن بن اسود (الّا زقیه) و اعرج و مسلم ابن جندب (یا حسره على العباد) با هاء ساکنه خوانده و قرائت على بن- الحسین (ع) و ابى بن کعب و ابن عباس و ضحاک و مجاهد (یا حسره العباد) مضاف به (العباد) میباشد.

 

دلیل:

ابن جنّى گوید: رفع ضعیف است براى تأنیث فعل و قوى نیست که بگویى (ما قامت الا هند، و مختار آنست که بگویى، ما قام الا هند، و این براى آنست که کلام محمول بر معناء است، یعنى ما قام احد الّا هند، آن گاه حاصل کلام در اینجا (صیحه واحده) است به تأنیث آمده براى حمل کردن ظاهر بر آن، و مانند آنست قرائت حسن (فاصبحوا لا ترى الا مساکنهم) به تاء در ترى و بر آنست قول ذى الرمه:

یرى النحر و الاجراز ما فى غروضها فما بقیت الّا الصدور الجراشع‏

از بس شتر من در بیابان بى آب و علف سیر کرد که دیگر از بدنش جز سینه و پهلویش چیزى از گوشت باقى نمانده است، و شاهد این بیت (یرى) است که با اینکه باید (یریت) مؤنث بیاید ولى براى رعایت ظاهر مذکّر آمده.

و امّا زقیه پس از زقا الطائر یزقو و یزقى زقاء و زقوا هنگامى که صیحه زند و فریاد کند و آن زقیه و زقوه است و مثل آنکه در اینجا صداى خروس استعمال شده و مانند آنست براى آگاه کردن بر اینکه بعث و روز رستاخیز با آنچه در آنست از بزرگى قدرت در بیرون ریختن مردگان از گورها بر خداى تعالى سهل و آسانست مثل زقیه، جیغى که پرنده‏اى میکشد، پس این مثل قول خداى تعالى است‏” ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَهٍ و نیست آفریدن شما و برانگیختن شما مگر باندازه یک نفس کشیدن.

و امّا کسى که (یا حسره على العباد) بسکون هاء خوانده پس ممکنست که حسرت معلّق به على نباشد، پس وقف در آن خوبست سپس معلق میشود بفعل مضمرى که دلالت میکند بر آن قول او (حسرت) پس مثل آنست که گوید:

(أتحسر على العباد) و مانند این در قرآن بسیار است و وقتى حسرت متعلّق به على یا موصوف باشد پس وقف بر آن خوب نیست، و بنا بر این پس ممکن است‏ که این براى تقویت معنى در نفس بوده باشد، و این جاى تنبیه و تذکیر است، پس وقف بر هاء طولانى شد چنانچه این کار را میکند کسى که بزرگ میدارد امرى را که از آن به تعجّب آمده که دلالت میکند بر اینکه او را مبهوت و خیره کرده و غالب شده بر او لفظ آن و خاطره آن سپس گوید (من بعد على العباد) و امّا کسى که (یا حسره العباد) مضاف خوانده پس در آن دو وجه است:

۱- اینکه العباد فاعل‏هاى در معنى باشد مثل قول او (یا قوم زید) و معنى اینست (کان العباد اذا شاهدوا العذاب تحسّروا) مثل آنکه بندگان وقتى عذاب را مشاهده و معاینه میکنند حسرت و افسوس میخورند.

۲- اینکه العباد در معنى مفعول ها باشد و دلالت میکند بر آن قرائت ظاهره (یا حسره على العباد) یعنى تأسّف و افسوس میخورد بر ایشان- کسى که وضع آنها را میبیند و این واضح و آشکار است.

و ابو عمرو فتحه داد یا از قول خدا (و مالى لا اعبد) براى آنکه ابتداء” لا اعبد” مبتداء نباشد و در سوره نمل‏ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ به سکون یاء خوانده است.

 

تفسیر:

سپس خداوند سبحان تمام حکایت را یاد نمود از مردى که از دورترین نقاط شهر آمد و گفت:

اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً یعنى بایشان گفت اى گروه کفّار پیروى کنید کسانى را که از شما اجرتى مطالبه نمیکنند و اموال شما را در برابر آنچه براى شما از هدایت و رهنمودها که آورده ‏اند نمیخواهند.

(وَ هُمْ) و ایشان با این بزرگوارى‏ (مُهْتَدُونَ) راه یافته بسوى حق و رونده راه اویند گوید: چون این جمله را گفت مأمورین یا مردم او را گرفته و نزد سلطان بردند، پس پادشاه باو گفت آیا تو پیرو آنها شده و ایشان را متابعت کرده ‏اى، پس گفت:

وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی‏ یعنى و چیست براى من وقتى نپرستم آفریدگارم را که مرا ایجاد و نعمت خود را بر من ارزانى داشت و مرا هدایت نمود وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ یعنى شما را در روز رستاخیز برمیگرداند تا پاداش دهد شما را بکفرتان، سپس انکار نمود گرفتن بت‏ها و عبادت آنان را و گفت‏ أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَهً آیا از غیر خدا خدایانى گرفته و آن را بپرستم‏ إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اگر خدا بخشنده اراده کند نابودى من و زیان زدن بمن را. لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً یعنى دفع نمیکند و منع نمى نماید شفاعت آنها چیزى را از من و مقصود اینست که شفاعتى براى آنها نیست تا سودى و نفعى بمن برسانند.

وَ لا یُنْقِذُونِ‏ یعنى و مرا از این هلاکت و زیان و ناراحتى خلاص نمیکند إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏ یعنى البتّه اگر من این کار را بکنم در- انحرافم از حق آشکار، در گمراهى روشن خواهم بود، و وجه در این احتجاج اینست که مستحق عبادت نیست احدى مگر خداى سبحان که نعمت دهنده است باصول نعمتها و بچیزى که نعمت هیچ منعمى برابرى با آن را نتواند.

إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ‏ البتّه من ایمان آوردم به پروردگار شما آن خدایى که شما را آفرید و از عدم و نیستى بوجود آورد. فَاسْمَعُونِ‏ وهب گوید یعنى بشنوید قول مرا و قبول نمائید آن را.

و ابن مسعود گوید: که حبیب نجّار به پیامبران و رسولان خطاب نموده‏ و گفت بشنوید این را از من تا براى من شهادت دهد نزد خداى تعالى گوید:

پس چون قومش این جمله را از او شنیدند او را چنان پایمال کردند تا مرد پس خدا او را داخل بهشت نمود و او در آنجا زنده و مرزوق است.

قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ و پس از شهادت باو گفته شد داخل بهشت شو قتاده گوید: او را سنگسار کردند تا او را کشتند.

حسن و مجاهد گویند: چون مردم عازم شدند که او را بکشند خدا او را به سوى خود بالا برد، پس او در بهشت زنده است و نمى‏میرد مگر بفناء دنیا و نابودى بهشت و گویند، که بهشتى که حبیب داخل آن شده نابودیش جایز و ممکن است.

و گفته شده، که ایشان او را کشته لکن خداوند سبحان او را زنده و داخل بهشت نمود، پس چون داخل بهشت شد قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی‏ یعنى آرزو کرد و گفت اى کاش قوم من میدانستند براى چه خداى تعالى او را مغفرت و ثواب فراوان داد تا ایشان هم رغبت و میل پیدا کنند بمثل آن و ایمان بیاورند تا با آن ثواب و آمرزش برسند، و در تفسیر ثعلبى به اسنادش از عبد الرحمن بن ابى لیلى از پدرش از پیامبر (ص) روایت شده که فرمود سبقت گیرندگان امّت سه نفرند که یک چشم هم زدن کافر نشدند:

۱- على بن ابى طالب (ع) ۲- صاحب یس ۳- مؤمن آل فرعون پس ایشان صدّیقون راستگویانند و على علیه السلام از آنها برتر و بالاتر است.

وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ‏ یعنى قرار داد مرا از داخل شوندگان به بهشت و احترام و اکرام بخشیدن منزلت و مقام بلند است بر وجه تکریم و بزرگداشت، و در این دلالت است بر نعمتهاى قبر براى آنکه این جمله را گفت‏

در حالى که قوم او زنده بودند و وقتى نعیم قبر جایز است عذاب قبر هم جایز است براى آنکه خلاف در آن دو یکى است، آنکه نعیم قبر را قبول دارد عذاب قبر را هم قبول دارد، و آنکه آن را منکر است این را هم منکر است.

(و ماء) در قول او بِما غَفَرَ لِی رَبِّی‏ مصدریه است، و معنى بمغفره اللَّه لى است و ممکنست که معنایش بالذى غفر لى ربّى، بآنچنان چیزى که بخشید مرا بسبب آن پروردگارم، پس ما اسم موصول میباشد و ممکن است که معنایش باى شی‏ء غفر لى ربى به چه چیزى مرا پروردگارم بخشید، پس ما استفهامیه میباشد، گفته میشود علمت بما صنعت هذا، دانستم بچه چیزى این کار را کردى با اثبات الف و بم صنعت هذا بحذف الف جز آنکه حذف الف در این معنى بهتر است، سپس خداوند حکایت نمود آنچه را که نازل بقومش نمود از عذاب و بدبختى و گفت:

وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ‏ و ما نازل نکردیم بر قوم او از بعد از کشته شدن یا بعد از بالا بردن‏ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لشکرى از آسمان یعنى فرشتگان یعنى یارى نکردیم از ایشان بلشگرى از آسمان و نازل نکردیم براى نابودى ایشان از بعد از کشتنشان رسولان را لشکرى از آسمان که با آنها پیکار و مبارزه کنند و آنها را بکشند.

وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ‏ یعنى و ما نبودیم که نازل کنیم آنها را بر امّتها وقتى هلاکشان کردیم.

مجاهد و حسن گویند: یعنى و ما نازل نکردیم بر قوم او بعد از او پیامى از آسمان که خدا رسالت را از ایشان قطع نمود هنگامى که رسولان را کشتند و مقصود اینست که لشکر همان فرشتگان وحى هستند که بر پیامبران نازل میشوند سپس خداى سبحان بیان فرمود که به چه چیز ایشان هلاک شدند پس گفت: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً یعنى هلاکت و نابودى تمام ایشان با سهل‏ترین چیزها یک صیحه و صداى مهیب آسمانى بود تا تمامشان هلاک شدند.

فَإِذا هُمْ خامِدُونَ‏ پس ناگهان ایشان خاموش شدند و مردند، گفته اند چون ایشان حبیب بن مرى نجّار را کشتند خدا بر ایشان غضب نمود، پس جبرئیل را برانگیخت تا دو طرف درگاه دروازه شهر را گرفت سپس یک جیغ سر آنها کشید که تمام آنها تا آخر نفرشان مرد که صدایى از ایشان شنیده نشد مثل آتشى که ناگهان خاموش شود.

یا حَسْرَهً عَلَى الْعِبادِ یعنى اى پشیمان و اسف بر بندگان در آخرت بسبب استهزاء و اهانتشان به پیامبران در دنیا، سپس سبب حسرت را بیان فرموده و گفت:

ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ‏ نیامد ایشان را فرستاده مگر آنکه بآن استهزاء و تمسخر مینمودند (از مجاهد) و این از قول خداى سبحانست و مقصود اینست که ایشان وارد شدند مکان کسى که بر او حسرت و افسوس بخورند.

ابن عباس گوید: معنایش اى واى بر بندگان است و محتمل است که این از سخنان مرد مذکور باشد.

و ابو العالیه گوید: وقتى ایشان عذاب را معاینه کردند گفتند اى اسف و افسوس بر بندگان، یعنى بر رسولان هنگامى که ایمان بایشان نیاوردیم پس آرزوى ایمان و اظهار ندامت کردند وقتى که ندامت سودى بحالشان ندارد.

زجاج گوید: اگر بگوید گوینده‏اى چه فایده‏اى در حسرت خواندنست و حال آنکه حسرت از چیزهاییست که پاسخ نمیدهد، پس فایده در این است که نداء و خواندن باب تنبیه و آگاهیست، پس وقتى به مخاطب گفتى من از آنچه گفتى تعجّب میکنم پس تو قطعا باو فهماندى که متعجّب هستى و وقتى گفتى و عجباه اى عجب از آنچه گفتى و اى عجب و شگفتى براى فلان کار تو عجب خواندن تو ابلغ در فایده باشد، و مقصود این عجیب که آمدى زیرا که آن از اوقات توست و همین طور وقتى گفتى واى بر زید چرا چنین کارى کرد سپس، گفتى اى واى چرا زید چنان کارى کرد، این ابلغ خواهد بود.

و همین طور در کتاب خداى تعالى یا ویلنا و یا حسرتا و یا حسرتا على العباد، و حسرت اینست که حالتى بر انسان از شدت ندامت و پشیمانى عارض شود که نهایتى بعد از آن نباشد تا قلب او خسته و فرسوده باقى ماند.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۳۱ تا ۳۵]

أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ (۳۱) وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۳۲) وَ آیَهٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَهُ أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (۳۳) وَ جَعَلْنا فِیها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ (۳۴) لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۳۵)

 

ترجمه:

۳۱- آیا کفّار مکّه” ندانستند که چه بسیار از اهل هر عصرى را پیش از ایشان نابود ساختیم (و نیز ندانستند که) آن هلاک شدگان بسوى بازماندگان بر نمى‏گردند.

۳۲- همگان نیستند جز آنکه با هم نزد ما احضار میشوند.

۳۳- و زمین مرده که آن را (بوسیله باران) زنده کردیم براى ایشان دلیلى است و از آن دانه‏اى بیرون آوردیم که از آن میخورند.

۳۴- و در آن زمین بوستانهایى از درختان خرما و انگور قرار دادیم و در زمین بعضى چشمه‏ ها بشکافتیم.

۳۵- تا از میوه آن و از آنچه بدست خویش آن را بعمل آوردیم میخورند آیا سپاس نمى‏گذارند.

 

قرائت:

عاصم و حمزه و ابن عامر (لما جمیع) بتشدید میم خوانده و باقى از قراء با تخفیف (لما) قرائت کرده‏اند، و اهل کوفه غیر حفص” و ما عملت” بدون” هاء” خوانده و دیگران (و ما عملته) خوانده‏اند.

 

دلیل:

کسى که میم از (لما) را تخفیف داده پس بدرستى که از قول خدا، و ان کلّ مخفّفه از ثقیله و ما از لما را زایده گرفته و تقدیرش (و انّه کل لجمیع لدینا محضرون) است، و کسى که میم از (لما) را تشدید داده، پس البته لما در اینجا را بمعناى الّا دانسته گفته میشود، سألتک لما فعلت کذا، از تو پرسیدم آیا چنان نکردى (و الا فعلت کذا) و ان نافیه است، پس تقدیرش ما کل الا محضرون نیستند تمامشان مگر حاضر شده.

و قول خدا (و ما عملته ایدیهم) پس البته حذف در قرآن از این قبیل بسیار است مثل‏ وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى‏ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا و موضع و محل ماجراست، و تقدیر آن، لیأکلوا مما عملته ایدیهم، است و ممکنست که ما نفیه باشد یعنى (و لم تعمله ایدیهم) و تأیید میکند آن را قول خدا أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ‏ آیا شما زراعت مى کنید آن را یا ما زراعت کننده ‏ایم.

اعراب:

أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ‏ بدل از” کَمْ أَهْلَکْنا” است و تقدیرش (الم یروا انّهم الیهم لا یرجعون) و کم در محلّ نصب باهلکنا میباشد.

تفسیر:

سپس خداوند سبحان کفّار مکه را ترسانیده و فرمود:

أَ لَمْ یَرَوْا آیا ندانستند گروه کفّار کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ‏ یعنى چندین قرن و زمان هلاک کردیم پیش از ایشان از قرنها و زمانها مثل قوم عاد و ثمود و قوم لوط و غیر آنها را.

أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ‏ یعنى آیا ندانستند که قرنهایى که ما هلاک- کردیم ایشان را برنمیگردند بسوى ایشان یعنى بدنیا برنمیگردند آیا عبرت نمیگیرند بسرنوشت ایشان، و وجه تذکّر و یادآورى بکثرت هلاک شدگان این است که مقصود، شما هم بزودى مثل حال آنها میشوید، پس نگاهى بخودتان کنید و به‏ترسید که مبادا موجب هلاکت بیاید و شما در غفلت و غرور باشید چنانچه براى ایشان آمد و اهل هر زمانى را قرن نامید براى نزدیک بودن آنها در وجود.

وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ‏ یعنى اینکه امّتها در روز قیامت حاضر میشوند، پس آنها را نگاه میدارند براى آنچه در دنیا عمل کرده‏اند یعنى و تمام گذشتگان و باقیماندگان برانگیخته میشوند براى حساب.

وَ آیَهٌ لَهُمُ‏ یعنى و نشانه و دلیل قاطع براى ایشان بر قدرت و توانایى ما بر روز رستاخیز الْأَرْضُ الْمَیْتَهُ أَحْیَیْناها یعنى زمین خشک و بایرى که گیاهى نمیرویاند ما زنده گردانیم بسبب رویانیدن گیاه‏ وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا یعنى‏ هر دانه‏اى که موجب قوت و تغذیه آنها میشود مانند گندم و جو و برنج و غیر آنها از حبوبات و دانه‏ها فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ‏ یعنى پس از بعضى از دانه‏ ها میخورند وَ جَعَلْنا فِیها جَنَّاتٍ‏ و قرار دادیم در آن زمین باغهایى‏ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ‏ از خرما و انگور و خبر این نیست که اختصاص بدو قسم از میوه ‏ها داد براى فراوانى و منافع آن دو وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ‏ یعنى و شکافتیم در این زمین مرده یا در این باغها چشمه‏ هایى از آب تا آنکه انگورها و خرماها آبیارى شوند سپس خداى سبحان بیان کرد که او این کار را نکرده است. مگر آنکه‏ لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ‏ از میوه نخیل که خرما باشد بخورند ضمیر” ثمره” بیکى از آن دو درخت خرما و انگور برمیگردد چنانچه فرمود وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ و مقصود اینکه هدف و غرض ما سود ایشانست باین باغها و منتفع شدن ایشانست بخوردن میوه‏ هاى باغها.

وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ‏ یعنى دستهاى ایشان این میوه‏ها را بثمر رساند هر گاه (ما) را نافیه بدانیم، ضحاک گوید: یعنى آن باغها را آباد مى‏بینند و حال آنکه کار و صنعتى براى ایشان در آن نیست، مقصود اینکه آن از صنعت خالق و آفریدگار است و داخل در مقدورات و کارهاى مخلوقات و آفریده‏ها نیست، و هر گاه (ما) بمعناى الذى و موصول باشد، پس تقدیرش اینست که آنچه دستهاى فعّال ایشان نموده از اقسام چیزهایى که از خرما و انگور ساخته میشود براى زیادى منافع آن.

و بعضى گفته‏اند: تقدیرش (و ان ثمره ما عملته ایدیهم) و از میوه چنانى که دستهاى ایشان کار کرده یعنى کاشته درختهاى آن را و زراعتهایى که کوشش در شخم زدن و شیار نمودن زمین آن نموده.

أَ فَلا یَشْکُرُونَ‏ یعنى آیا سپاس خداى تعالى بر مثل این نعمتها نمى کنید و این تنبیه خداى سبحانست بخلقش بر شکر و سپاس نعمتهاى او و یاد خوبى است از امتحان‏هاى او.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۳۶ تا ۴۰]

سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ (۳۶) وَ آیَهٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷) وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۳۸) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (۳۹) لا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (۴۰)

 

ترجمه:

۳۶- پاکست آن خدایى که تمام انواع و اصناف موجودات را بیافرید (چه) از گیاهانى که زمین میرویاند و (چه افرادى که) از نفس آدمى بهم میرسند و (چه) مصنوعاتى که مردم نمیدانند.

۳۷- و شب نیز براى ایشان علامتى دیگر است که روز را از آن بر کنیم پس آن دم ایشان در تاریکى فرو مانند.

۳۸- و خورشید براى رسیدن بقرارگاه خویش سیر میکند این (سیر منظّم) تقدیر خداى تواناست.

۳۹- و براى سیر ماه منزلها مقرّر داشتیم تا چون شاخه خرماى کهن برگردد.

۴۰- نه خورشید را سزد که ماه را دریابد و نه شب بر روز پیشى خواهد گرفت و هر یک (از مهر و ماه) در مدارى بآسانى سیر میکند.

 

قرائت:

زید از ابو یعقوب (لمستقر لها) بکسر قاف قرائت کرده و باقى از قاریان بفتح آن خوانده‏اند، و اهل حجاز و بصره غیر ابى جعفر و رویس (و القمر) برفع قرائت کرده و دیگران بنصب خوانده‏اند، و از على بن الحسین زین العابدین (ع) و ابى جعفر باقر و حضرت امام جعفر صادق (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و عکرمه و عطاء بن ابى ریاح (لا مستقر لها) بنصب راء روایت شده است.

 

دلیل:

ابو على گوید: رفع بر تقدیر (و آیه لهم القمر قدرناه منازل) است مثل‏ قول او” و آیه لهم اللیل” پس آن بر این شبیه‏تر است بجمله‏هایى که قبل از آن بوده و قول در (آیه) اینکه آن مرفوع است بسبب مبتدا بودن (و لهم) صفتست براى نکره و خبرش مضمر است و تقدیرش و آیه لهم فى الشاهد او فى الوجود است، و قول خدا اللیل نسلخ منه انهار و القمر قدّرناه منازل تفسیر آیه است چنانچه قول خداى تعالى‏ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ تفسیر وعده و للذکر مثل حظ- الانثیین، تفسیر وصیه است.

و کسى که نصب داده (آیه) را پس او حمل کرده بر مثل زیدا ضربته، و امّا قول او (لا مستقر لها) پس ظاهرش عموم و معنایش خصوص است، پس آن بمنزله قول شاعر است که میگوید:

ابکى لفقدک ما ناحت مطوّقه و ما سما فتن یوما على ساق‏

میگریم براى فقدان تو دائما مادامى که کبوتر در گردنش طوق است و مادامى که شاخه بر ساق بالا رود هر روز گریه میکنم و مقصود آنکه اگر من همیشه زنده بمانم هر آینه براى تو گریه میکنم و همچنین قول او (لا مستقر لها) یعنى مادامى که آسمان برجاست خورشید در سیر و حرکت است، پس هر گاه آسمان زایل شد خورشید آرام و سیرش باطل میشود.

 

لغت:

السلخ: بیرون کردن چیز است از لباس او و از آنست بیرون آوردن حیوان از پوستش، و از آنست قول خدا (فانسلخ منها) یعنى پس بیرون آمد از آن بیرون آمد چیزى از آنچه که پوشیده بود.

العرجون: آن خوشه خرمایى که در آن ساقه و چوب است و آن را مشکول و شکال و کباسه و قنو گویند، و آن عرجون بر وزن فعلول است.

رؤبه گوید:

فى خدر میاس الدمى معرجن‏

در گوشه خلوت متحیّر چون بتى از عاج نشسته است.

 

اعراب:

” وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ” تقدیرش ذا منازل، سپس مضاف را حذف و مضاف الیه قائم مقام او شده و جایز نیست بدون حذف مضاف باشد زیرا قمر غیر منازل است و جزء این نیست که در منازل سیر میکند و ممکن است که منازل منصوب باشد بنا بر ظرفیت براى آنکه محدود است، و فعل به محدود نمیرسد جز با حرف جر مثل” جلست فى المسجد” نشستم در مسجد و جایز نیست جلست المسجد گفته شود.

 

تفسیر:

آن گاه خداى سبحان خود را تنزیه نمود و بزرگى ذات مقدّس دلالت میکند بر اینکه اوست آن خدایى که مستحق نهایت حمد و غایت شکر است، پس گفت:

سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها یعنى تنزیه و تعظیم و مبرّا از بدى مخصوص آن خداییست که آفرید صنفها و شکلها از چیزها را پس حیوان بر شباهت و هم شکلى نر است بماده و همچنین درختان خرما و حبوبات امثال همند و انجیل و انگور و امثال آنها اشباه و هم شکلند و براى همین گفت:

مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ‏ یعنى از سایر روئیدنى‏ها وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏ یعنى و آفرید از ایشان فرزندان جفت پسران و دختران‏ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ‏ و از آنچه که نمیدانند از چیزهایى که در شکم زمین و ته دریاهاست پس آنها را مشاهده نمیکنند و خبرشان هم بایشان نمیرسد.

وَ آیَهٌ لَهُمُ‏ یعنى و دلالت و نشانه دیگرى براى ایشان‏ اللَّیْلُ نَسْلَخُ‏ مِنْهُ النَّهارَ یعنى میکنیم از آن و بیرون میآوریم نور خورشید را، پس هوا تاریک میماند چنانچه بوده براى آنکه خداى سبحان هوا را روشن میکند بروشنایى خورشید پس هر گاه از آن روشنایى کنده شد یعنى محو و نابود شد تاریک مى ماند.

و بعضى گفته‏اند: جز این نیست که خداى سبحان فرمود ما از شب روز را بیرون میآوریم براى آنکه خداى تعالى شب را مانند جسمى قرار داده براى تاریکیش و روز را مثل پوستى بر آن و بعلّت اینکه روز عارض است بر شب پس آن مانند لباس و پوشش میماند و شب اصل است، پس او مانند جسم است و گفته اوست: فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ‏ یعنى داخل میشوند در تاریکى شب که نورى و روشنایى بر ایشان در آن نیست.

وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها یعنى و دلیل دیگرى براى ایشان خورشید است، و در قول خدا” لِمُسْتَقَرٍّ لَها” چند قول است:

۱- جماعتى از مفسّرین گفته‏اند: خورشید حرکت میکند براى پایان عمرش در موقع سپرى شدن دنیا، پس همواره حرکت و سیر میکند تا دنیا آخر شود. ابو مسلم گوید: و این معنا با معناى لا مستقر لها یکیست یعنى برایش قرار و توقفى نیست تا دنیا تمام شود.

۲- قتاده گوید: که خورشید براى یک وقت سیر و حرکت میکند و از آن تجاوز نمیکند و متخلف نمیشود.

۳- اینکه خورشید حرکت میکند بسوى دورترین منازلش در زمستان و تابستان که از آن تجاوز نمیکند و کم هم نمیگذارد و مقصود اینست که براى آن در بلندى حدّیست که از آن تجاوز نمیکند و بکمتر آنهم منقطع نمیشود و نیز براى‏ خورشید در هبوط و فرود آمدن حد و غایتست که از آن نمیگذرد و کوتاهى هم نمیکند پس آن مستقر آنست.

ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ این حرکت تدبیر و تنظیم قادر و توانایى است که چیزى او را عاجز و ناتوان نمیکند. (الْعَلِیمِ‏) آن خدایى که بر او چیزى پوشیده نیست.

وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ‏ و ماه را تقدیر کردیم برایش منزلهایى و آن بیست و هشت منزلست که هر شبانه روز یکى از آن منازل را سیر میکند حالش در این منازل دگرگون نمیشود تا آنکه فلک قطع و جدا شود.

حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ‏ یعنى برگردد در آخر ماه باریک شود و مانند شاخه خشک کهنه خرما گردد، پس دو شب آخر ماه مخفى و پنهان شود و خداوند سبحان آن را تشبیه بعذق و شاخه خشکیده خرما نمود براى آنکه چون روزهایى که بر آن بگذرد خشک شده کج گردد مانند کمان پس شبیه‏ترین چیزهاست به هلال (ماه شب اوّل) و بعضى گفته‏اند: که شاخه خرما در هر شش ماه این طور شود.

على بن ابراهیم باسنادش روایت کرده که ابو سعید مکارى که واقفى بود داخل شد بر حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا (ع) و گفت به آن حضرت کارت بجایى رسیده که ادعاء میکنى امامتى را که پدرت ادّعا میکرد پس حضرت رضا علیه السلام باو فرمود چیست براى تو خدا نورت را خاموش کند و نادارى و بیچارگى در خانه‏ات درآید، آیا ندانسته‏اى که خداى، عزّ و جل وحى نمود به عمران که من بخشنده‏ام بتو پسرى که جذامى و برصى را شفا دهد، پس خدا باو مریم را بخشید و بمریم عیسى (ع) را بخشید، پس‏ عیسى از مریم و مریم از عیسى و مریم و عیسى یک چیز هستند من از پدرم و پدرم از من و من و پدرم یکى هستیم.

پس ابو سعید گفت: من از تو سؤال میکنم فرمود به پرس و خیال نمیکنم از من بپذیرى، و تو نیستى از افرادى که از من استفاده کنى و لکن بیاور مسئله خود را گفت چه مى‏فرمایى درباره مردى که موقع مردنش گوید هر مملوک و بنده قدیمى من آزاد است براى رضاى خدا؟ حضرت ابو الحسن (ع) فرمود: آن بنده‏اى که شش ماه در قید بندگى و بردگى او باشد او قدیم است و او آزاد است گوید و چگونه این بنده و غلام او قدیم شده، فرمود براى آنکه خداى تعالى میفرماید وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ‏، خدا او را قدیم نامید و او بر میگردد و مانند کمان کج میشود براى شش ماه، على بن ابراهیم گوید: پس ابو سعید از نزد حضرت بیرون رفت و نابینا شد و درب منزل مردم گدایى میکرد تا مرد.

لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ خورشید را نه سزد که‏ ادراک ماه کند در سرعت حرکت و سیرش براى آنکه خورشید از ماه کندتر حرکت میکند زیرا او منازلش را در یک سال سیر میکند و ماه در مدت یک ماه (۲۸ شبانه روز) و خداوند سبحان آن دو را بطرز تدویر و دور زدن جارى مینماید، و بین فلک و مدار آن دو را جدا و دور نموده پس امکان ندارد که یکى از آن دو ادراک دیگرى کند مادامى که بر این صفت و حرکت هستند.

وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ یعنى و نه شب از روز پیشى و سبقت میگیرد عکرمه گوید: یعنى هیچگاه دو شب با هم جمع نمیشوند که میان آنها روز نباشد بلکه شب و روز در تعقیب و دنبال یکدیگرند، چنانچه خداى تعالى تقدیر فرموده است.

عیاشى در تفسیرش باسنادش از اشعث بن حاتم روایت کرده که گفت من در خراسان بودم وقتى که حضرت رضا علیه السلام و فضل بن سهل و مأمون در ایوان حبرى در مرو اجتماع کردند و سفره غذا گستردند، پس حضرت رضا علیه السلام فرمود که مردى از بنى اسرائیل در مدینه از من سؤال کرد که آیا روز پیش از شب ایجاد شده یا شب جلوتر از روز بوجود آمده، پس چیست نزد شما، پس سخن در میان آنها رد و بدل شد، پس نزد آنها این مسئله چیزى نبود.

پس فضل بن سهل بحضرت رضا علیه السلام عرض کرد خدا اصلاح نماید شما را ما را خبر بده بآن فرمود بلى از قرآن یا از حساب فضل بآن حضرت گفت از جهت حساب، پس فرمود اى فضل دانسته‏اى که طالع دنیا سرطانست و کواکب و ستارگان در مواضع شرفشان هستند، پس زحل در میزان و مشترى در سرطان و خورشید در حمل و قمر در ثور، پس اینها دلالت میکند بر بودن خورشید در حمل در دهم از طالع در وسط آسمان پس روز پیش از شب آفریده شده و در قول خداى تعالى، لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لَا- اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ، یعنى بتحقیق روز از شب سبقت گرفته است، سپس گفت‏ (وَ کُلٌّ) هر یک از خورشید و ماه و ستارگان‏ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ‏ در فلک و مدار خود سیر میکنند بانبساط و هر چه در چیزى باز شد شنا میکند در آن و از آنست شناى در آب و جز این نیست که فرمود” یسبحون” با واو و نون وقتى اضافه کرد بآن چیزى که از فعل آدمیانست چنانچه گفت: ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ‏ وقتى توصیف نمود آن را بصفت کسى که عاقل است و فکر میکند و حرف میزند، و ابن عباس گوید: یسبحون یعنى هر یک از آنها در مدار خودش حرکت میکند چنانچه نخ رشته شده در چرخ خودش دور میزند و مى‏پیچد.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۴۱ تا ۵۰]

وَ آیَهٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۴۱) وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ (۴۲) وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ (۴۳) إِلاَّ رَحْمَهً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى‏ حِینٍ (۴۴) وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَ ما خَلْفَکُمْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵)

وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴۶) وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۷) وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۸) ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیْحَهً واحِدَهً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ (۴۹) فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَهً وَ لا إِلى‏ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ (۵۰)

 

ترجمه:

۴۱- و براى ایشان نشانه‏ایست که ما نسل ایشان را در کشتى نوح که پر بود (از مردم) سوار نمودیم. ۴۲- و براى ایشان مانند آن چیزهایى بیافریدیم که سوار میشوند.

۴۳- و اگر میخواستیم اهل کشتى را غرق میکردیم در نتیجه براى ایشان هیچ فریادرسى نبود و ایشان رهایى نمى‏یافتند.

۴۴- مگر بوسیله بخششى از جانب ما و براى کامیابى تا زمانى.

۴۵- و چون بکافران گفته شود از گناهانى که در پیش شماست و از شکنجه هایى که پشت سر دارید بترسید شاید شما مورد ترحم واقع شوید.

۴۶- و هیچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان بدیشان نیامد جز آنکه از آن روى گردان بودند.

۴۷- و چون بایشان گفته شود از هر چه خدا روزى شما کرده بدهید (به بینوایان) آنان که کافرند بکسانى که ایمان آورده‏اند گویند آیا کسى را که اگر خدا خواستى او را طعام دادى غذا بدهیم شما جز در خطاى آشکار نیستید.

۴۸- و کافران همى گویند این وعده (قیامت) کى خواهید بود اگر شما راست مى‏گویید.

۴۹- کافران جز یک بانک بلندى که آنها را بگیرد انتظار نمى‏ برند در حالى که ایشان با یکدیگر مشغول ستیزه و خصومت هستند.

۵۰- (در آن حال) نه وصیّت کردن را توانایى دارند و نه بسوى خاندان خویش باز میگردند.

 

قرائت:

اهل مدینه و ابن عامر و یعقوب و سهل (ذرّیاتهم) بنا بر جمع خوانده و باقى قاریان (ذریتهم) بنا بر مفرد قرائت کرده‏اند، و ابن کثیر روش محمد ابن حبیب از اعشى و روح و زید از یعقوب (یخصمون) بفتح یاء و خاء و تشدید صاد خوانده و ابو عمرو هم بفتح خاء خوانده جز اینکه او اشمام فتحه نموده نه اشباع آن، و اهل مدینه غیر ورش یخصمون بسکون خاء و تشدید صاد خوانده و حمزه بسکون خاء و تخفیف صاد قرائت کرده و باقى از قاریان‏ (یخصمون) بفتح یاء و کسره خاء و تشدید صاد خوانده‏اند.

 

دلیل:

کسى که (یخصمون) قرائت کرده حذف کرده حرکت را از تاء ادغام شده در یختصمون و بر ساکن که قبل از آن بوده انداخته و آن خاء است و این بهترین وجه‏هاست بدلالت قول صرفیها ردّ و فر و غض که حرکت عین الفعل را بر ساکنى که قیل از آنست انداخته‏اند.

و کسى که یخصمون خوانده حذف کرده حرکت را از حرف ادغام شده جز اینکه او بر ساکن پیش از آن نداده چنانچه در اوّل انداخته بود، پس التقاء دو ساکن شد، پس حرفى که قبل از ادغام شده بود حرکت بکسر داده و کسى که یخصمون قرائت کرده جمع کرده بین دو ساکن خاء و حرف ادغام شده را، ابو على گوید و کسى که پنداشته که این در قدرت زبان نیست پس قطعا ادعا کرده چیزى را که میداند فساد آن را بدون استدلال.

و امّا کسى که (یخصمون) بفتح یاء و کسر خاء و تشدید صاد خوانده تقدیر آن، یخصم بعضهم بعضا، است، پس حذف کرده مضاف را و حذف کرده مفعول به را و ممکن است که معنایش، یخصمون مجادلهم عند انفسهم،- دشمنى میکند یا جدل کننده‏شان پیش خودشان باشد، پس مفعول به حذف شده باشد و معناى” یخصمون” یغلبون غلبه میکند در دشمنى بر دشمنانش.

 

لغت:

الحمل: منع کردن چیز است که بسمت پائین رود.

الفلک: کشتى‏هاست زیرا که آن در آب میگردد و از آنست فلکه براى آنکه‏ میگردد در رشته شده، و فلک مدار است براى آنکه دور ستارگان میگردد و فلک پستان زنست هر گاه گرد باشد.

المشحون: پر و مملو است و شحنت الثغر بالرجال و مرز و سرحد پر از سربازان است و از آنست شحنه پاسدار و پلیس و شبگرد که شهر پر است از آنها و شب و روز پاسدارى میکنند.

 

اعراب:

رَحْمَهً مِنَّا منصوبست بنا بر اینکه مفعول له باشد و (متاعا) عطف بر آنست و ممکن است که عطف بر معنى باشد إلا ان نرحمهم رحمه و نمتعهم متاعا، مگر آنکه رحمت کنیم ایشان را رحمت کردنى و بهره‏مند نمائیم بهره‏مند کردنى.

 

تفسیر:

پس خداى سبحان منّت گذارد بر خلقش بذکر اقسام نعمتهایش که دلالت بر وحدانیت او میکند و گفت:

وَ آیَهٌ لَهُمْ‏ یعنى و دلیل و نشانه است براى آنها بر اقتدار و توانایى ما أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ‏ البته ما حمل کردیم پدران و نیاکان ایشان آنهایى را که این گروه از نسل ایشانند فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ‏ ضحاک و قتاده و جمعى از مفسّرین گویند: یعنى کشتى نوح که پر از مردم و نیازمندیهاى سرنشینان آن بود پس از غرق شدن سالم ماندند، پس از ایشان انسانهاى بسیارى بوجود آمد و پدران را ذرّیه نامید از ذرء و آفریدن خدا خلق و آفریدگان را براى آنکه اولاد از ایشان خلق شده‏اند و اولاد را ذریّه نامیده براى آنکه از پدران بوجود آمده ‏اند.

و بعضى گفته‏اند: ذریّه اطفال و زنان و الفلک کشتى‏هاى جارى در دریاهاست و ذریّه را اختصاص بحمل در کشتى نمود براى ضعف و ناتوانى آنها و براى آنکه نیرو و توانى براى سفر نیست مانند نیروى مردها، پس خدا کشتى را براى ایشان تسخیر نمود تا آنکه ممکن شود حمل در دریا و شتر را نیز مسخر فرمود تا آنکه ممکن شود حمل و سفر در خشکى گویند میگوید فلانى مرا حمل نمود هر گاه او را ببخشند چیزى که او را حمل کند و بر دارد یا رهنمایى کند او را بچیزى که حمل میکند بر آن. شاعرى گوید:

الا فتى عنده خفان یحملنى‏ علیهما انّنى شیخ على سفر

آیا جوانمردى نیست که نزد او دو کفش و دم پایى باشد که مرا بر آن حمل کند بدرستى که من پیر ناتوانى بر مسافرت هستم، شاهد بیت یحملنى است که بمعناى عطا کردن است.

وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ‏ ابن عباس و غیر او گویند: یعنى و آفریدیم براى ایشان از مثل کشتى نوح کشتیهایى که بر آن سوار شوند چنانچه نوح سوار شد یعنى کشتیهایى که بعد از کشتى نوح ساخته شد مثل آن و بر صورت، و شکل آن بود.

مجاهد گوید: مقصود از آن شتر است و آن کشتى خشکى و صحراء است.

جبائى گوید: مثل کشتى از جنبنده‏ها مانند شتر و گاو و الاغ.

وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ‏ یعنى و اگر میخواستیم وقتى که در کشتى سوارشان کردیم غرقشان مینمودیم به وزیدن بادها و حرکت موجها فَلا صَرِیخَ لَهُمْ‏ یعنى دادرسى برایشان نیست، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ‏ یعنى وقتى ما اراده کردیم که غرقشان کنیم خلاصى براى ایشان نیست‏ إِلَّا رَحْمَهً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى‏ حِینٍ‏ یعنى مگر آنکه ما ترحّم بر آنها نموده و از ترسهاى دریا خلاصشان کنیم و آنها را از زندگى کامیاب نمائیم تا وقتى که مقدر نمودیم اجلشان منقضى شود.

و بعضى گفته‏اند: یعنى ما آنها را باقى گذاردیم در حالى که نعمتى از ما برایشان است و بهره تا مدّتى‏ وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ‏ و وقتى بمشرکان گفته شود (اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ) به ترسید آنچه در پیش روى شماست از امر آخرت پس عمل کنید براى آن‏ وَ ما خَلْفَکُمْ‏ و آنچه پشت سر شماست از امر دنیا پس از آن حذر کنید و بآن مغرور نشوید لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ‏ ابن عباس گوید: تا آنکه بر امید رحمتى از خداى تعالى باشید.

مجاهد گوید: یعنى بترسید از گناهان گذشته خود و پرهیز کنید از- عذاب او بوسیله اجتناب و دورى از گناهان آینده خود.

قتاده گوید: بترسید از عذابى که بر امّتها نازل شد و آنچه پشت سر شما است از عذاب آخرت، و حلبى از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: یعنى بترسید از گناهانى که در پیش روى و ما بین دستهاى شماست و آنچه پشت سر شماست از عقوبت، و جواب” اذا” محذوف است تقدیرش اینست اذا قیل لهم هذا عرضوا وقتى بایشان این مطلب گفته شود اعراض کنند و دلالت میکند بر این محذوف قول خدا:

وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ‏ و نیامد ایشان را نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان جز آنکه از آن اعراض کردند از دعوت کننده و از اندیشه کردن در حجّتها و در معجزات، و (من) اوّل در قول او” من آیه” آنست که افزایش میدهد در نفى استغراق و من دوّم براى تبعیض است، یعنى نیامد آیه‏اى ایشان را هر آیه‏اى که بود از معجزات مگر دور شدند از آن و اعراض کردند از نظر کردن در آن و این روش و راه کسیست که از هدایت گمراه شده و زیانکار در دنیا و آخرت گشته است.

وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ‏ و هر گاه نیز بایشان گفته شود أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ‏ انفاق کنید و خرج نمائید در طاعت خدا از آنچه خدا بشما روزى فرموده و بیرون کنید آنچه را که از زکاتها و صدقه‏ها در اموال شما واجب نموده است.

قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ‏ یعنى احتجاج کرده‏اند در ندادن حقوق واجبه به اینکه گفتند چگونه ما اطعام کنیم کسى را که خدا قدرت بر اطعام او دارد و اگر خدا میخواست که بآنها اطعام کند میکرد، پس وقتى او را طعام ندهد دلالت میکند که اطعام او را نخواسته و رفته است از نظر و ذهن ایشان که خداى سبحان ایشان را متعبّد ساخت باین عمل براى آنچه براى ایشانست از مصلحت در آن، پس امر فرمود بتوانگران که بر بینوایان انفاق کنند تا بدین وسیله تحصیل اجر و ثواب نمایند و مفسّرین اختلاف کرده‏اند که آنهایى که این جمله را گفتند چه کسانى بودند؟

حسن گوید: ایشان یهود بودند هنگامى که مأمور به اطعام مستمندان شدند، مقاتل گوید: ایشان مشرکین قریش بودند که اصحاب پیغمبر (ص) به ایشان گفتند ما را از اموالتان اطعام کنید چون پندارید که آن مال خداست و این گفته ایشانست، هذا للَّه، به گمانشان.

و بعضى گفته ‏اند: که ایشان زنادقه بودند که انکار خدا را نموده و قول خدا رَزَقَکُمُ اللَّهُ‏ را دست آویز خود کرده و گفتند اگر خداى رزّاق روزى- دهنده است پس فایده‏اى نیست در رزق خواستن از ما و حال آنکه ما را روزى داده و شما را محروم نموده پس براى چه امر میکنید به دادن بکسى که خدا او را محروم داشته است‏ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏ نیستید شما مگر در گمراهى آشکارا، قتاده گوید: این از قول کفّار است بکسى که ایشان را امر باطعام نموده.

على بن عیسى گوید: که آن از قول خداى تعالى به ایشانست هنگامى که رد کردند آن را بجواب گفتن.

وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ و میگویند این وعده چه وقت خواهد بود، یعنى وعده چنانى که ما را بآن بیم دادید از نازل شدن عذاب بما چه موقع میباشد إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ اگر تو و اصحابت در این وعده از راستگویانید و این استهزایى بود از ایشان، بخبر پیغمبر (ص) و خبر مؤمنین، پس خداوند تعالى در پاسخ ایشان فرمود: ما یَنْظُرُونَ‏ یعنى منتظر نیستند إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً ابن عباس گوید: اراده نموده نفخه و صیحه اوّل را یعنى قیامت ناگهانى میآید و ایشان را (تَأْخُذُهُمْ) صیحه ایشان را میگیرد وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ‏ یعنى در حالى که ایشان در کارهایشان با هم گلاویز و ستیزگى میکند و در بازارها مشغول داد و ستد هستند که قیامت بر پا میشود، و در حدیث است که روز قیامت بر پا میشود در حالى که دو مرد لباس خود را پهن کرده و معامله میکنند و هنوز جمع نکرده که قیامت برپا میشود و مردى لقمه را بلندکرده که در دهان خود بگذارد و هنوز به دهانش نرسیده که قیامت برپا میشود، و مرد دیگرى حوض خود را آب نموده تا گله خود را سیراب کند و هنوز سیراب نشده که قیامت برپا میشود.

و بعضى گفته ‏اند: و ایشان با هم ستیزگى میکنند که آیا عذاب برایشان نازل میشود یا نه.

فَلا یَسْتَطِیعُونَ‏ یعنى وقتى قیامت ناگهانى ایشان را فرا گرفت توانایى و قدرت بر وصیّت کردن بچیزى را ندارند.

وَ لا إِلى‏ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ‏ یعنى از بازارها نمى‏توانند که بمنازلشان برگردند، و این خبر دادنست از آنچه در نفخه و دمیدن اوّل در موقع قیام قیامت مى‏بینند آن را.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۵۱ تا ۶۰]

وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (۵۱) قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲) إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَیْحَهً واحِدَهً فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۵۳) فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۵۴) إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ (۵۵)

هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ (۵۶) لَهُمْ فِیها فاکِهَهٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ (۵۷) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ (۵۸) وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ (۵۹) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۰)

 

ترجمه:

۵۱- و (نوبت دوّم) در صور دمیده شود پس آن گاه ایشان از گورها بسوى پروردگار خویش بشتابند.

۵۲- گویند واى بر ما کدام شخص ما را از خوابگاهمان برانگیخت” فرشتگان جواب دهند اینست آن چیزى که خداى بخشنده وعده داده بود پیغمبران راست گفته بودند.

۵۳- آن نفخه صور جز یک فریادى پیش نیست که ناگهان همگان با هم نزد ما حاضر شوند.

۵۴- امروز اندک ستمى بهیچ نفسى نخواهد شد و شما جز در مقابل کارهایى که میکردید پاداش نمیگیرید.

۵۵- البتّه اهل بهشت آن روز در کارى باشند که لذّت میبرند.

۵۶- ایشان و همسران ایشان در سایه ‏هاى درختان بر تختهاى آراسته تکیه کرده‏اند.

۵۷- براى ایشان در بهشت میوه و آنچه میخواهند آماده است.

۵۸- بر آنان سلام و تهنیت از جانب پروردگار مهربان گفته شود.

۵۹- اى گنهکاران امروز (از بهشتیان) جدا شوید.

۶۰- آیا عهد نکردم با شما که مرا بپرستید این پرستش من راهى است که راست است.

 

قرائت:

نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و روح” فى شغل” بسکون غین قرائت کرده، و باقى از قرّاء بضم غین خوانده‏اند، ابو جعفر (فکهون) بدون الف هر جا باشد قرائت کرده و حفص با او موافقت کرده در سوره مطفّفین” انقلبوا فکهین” خوانده و دیگران در تمام قرآن با الف خوانده‏اند، و اهل کوفه غیر عاصم (فى ظلل) به ضمّ ظاء بدون الف قرائت کرده و باقى از قاریان (فى ظلال) خوانده‏اند، و روایت شده از امیر المؤمنین علیه السلام که آن حضرت (من بعثنا من مرقدنا) قرائت نموده است، و در شواذ قرائت ابن ابى لیلى (یا ویلتا) و قرائت ابى بن کعب” من هبنا من مرقدنا” آمده است.

 

دلیل:

شغل و شغل دو لغت است و همچنین فکه و فاکهه و ظلل جمع ظله و ظلال است و نیز ممکن است جمع ظله مثل برمه و برام و علبه و علاب باشد و ممکن است که جمع ظل باشد و امّا قول خدا (من بعثنا) پس آن همچنین است، پس آن مانند قول شما” یا ویلى من اخذک منى” اى واى مرا چه کسى تو را از من گرفت، ابن جنّى گوید (من) اوّل متعلّق بویل است مثل قول تو (یا تالمى منک) و اگر خواستى آن حال باشد پس متعلّق بمحذوف بود تا مثل آنکه بگوید، یا ویلنا کائنا من بعثنا، پس جایز است که حال از او باشد چنانچه جایز است که خبر از او باشد در مثل قول اعشى:

قالت هریره لمّا جئت زائرها ویلى علیک و ویلى منک یا رجل‏

وقتى که من آمدم هریره را دیدار کنم گفت واى بر من و بر تو و ناله من از تو اى مرد شاهد این بیت ویلى است که خبر از جمله (قالت هریره) است.

و این براى آنست که حال قسمتى از خبر است و امّا در قول خدا” من مرقدنا” پس آن متعلّق به نفس بعث است، و کسى که” یا ویلنا” خوانده پس اصل آن (یا ویلتى) است پس یاء تبدیل بالف شده براى آنکه آن نداء است‏ پس آن جاى تخفیف است، پس گاهى این یاء حذف میشود مثل غلام و گاهى بسبب بدل شدن آن بالف غلاما میشود، گوید:” یا ابتا علک او عصاکا” اى پدرم شاید که تو یا امید است که مالى در سفر نصیب تو شود، پس اگر گفتى چگونه گوید،” یا ویلنا” و حال آنکه این لفظ براى مفرد است و ایشان جماعت هستند پس جواب اینست که هر یک از ایشان میگویند، یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا و مانند آنست که قول خدا فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَهً یعنى هر یک از ایشان را هشتاد تازیانه بزنید و مانند آنست آنچه ابو زید از قول ایشان حکایت کرده اتینا الامیر فکسانا کلنا حله و اعطانا کلنا مائه، یعنى امیر نزد ما آمد و هر یک ما را حله‏اى پوشانید و بهر یک از ما صد دینار داد، و امّا هبنا، پس ممکن است که هب لغتى در اهب باشد و ممکن است بمعناى هب بنا یعنى ما را آگاه کن باشد پس حرف جر حذف و بفعل متّصل شده و (هبنا) شده باشد.

 

لغت:

ابو عبیده گوید: الصور: جمع صوره مانند بسره و بسر باشد و آن مشتق از صاره یصوره صورا وقتى اماله شود پس صورت میل میکند بمثل خود به سبب مشاهده،.

جدث: قبر است و جمع آن اجداث و این لغت اهل العالیه و اهل- السافله بفاء هم میگویند، جدف و نسول بمعناى سرعت کردن و شتاب نمودن در بیرون رفتن است، گفته میشود نسل ینسل و ینسل، امرؤ القیس گوید:

و ان تک قد ساءتک منّى خلیقه‏ فسلی ثیابى من ثیابک تنسل‏

اگر تو از اخلاق من بدت آمده پس دلت را از دل من بکن تا دوستت نداشته باشم، شاهد بیت در” تنسّل” میباشد.

و دیگرى گوید:

عسلان الذئب امسى قاربا برد اللیل علیه فنسل‏

گرگان گرسنه دیشب نزدیک بود که در سرماى شب بر او حمله کرده پس بسرعت بیرون رفت و فرار کرد، شاهد این بیت نیز (فنسل) است که بمعناى زود در رفتن آمده.

 

اعراب:

” هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ” مبتداء و خبر، و مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا کلام تام است که سکوت و توقّف بر او میشود، و ممکن است که (هذا) از صفت مرقدنا باشد یعنى خوابگاه چنانى که ما در آن خوابیده بودیم پس وقف بر” مرقدنا” هذا، میباشد و ما وعد الرحمن خبر مبتداء محذوف و یا مبتداء خبر محذوف است. بنا بر تقدیر هذا ما وعد الرحمن یا حق ما وعد الرحمن، است سلام بدل از (ما یَدَّعُونَ) و معنا این است، لهم ما یتمنّون لهم سلام،” و قولا” منصوب است بنا بر اینکه مصدر فعل محذوف باشد یعنى یقول اللَّه قولا.

 

تفسیر:

سپس خداى سبحان خبر داد از نفخه دوّم و آنچه را که بعد از مرگ در روز قیامت میبینند در وقتى که بر انگیخته از قبر میشوند و فرمود: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ‏ و در صور دمیده میشود پس ناگاه ایشان از قبورشان‏ إِلى‏ رَبِّهِمْ‏ یعنى بدادگاهى که خدا در آن حکم و داورى مى کند و در آنجا براى غیر او حکومتى نیست. (یَنْسِلُونَ‏) یعنى وقتى هراسهاى قیامت را دیدند بشتاب و سرعت از قبرشان بیرون میروند.

قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا گویند اى واى بر ما چه کسى ما را از خوابگاه مان که در آن خوابیده بودیم بیدار و محشور نمود، سپس میگویند هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ‏ اینست آنچه خداى بخشنده وعده داد و پیامبران هم راست گفتند در آنچه را که ما را از این مقام و این روز و این رستاخیز خبر دادند، قتاده گوید: اوّل آیه مال کفّار و آخرش مال مسلمین است، کفّار گویند: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا و مسلمین گویند: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ‏، و جز این نیست که قبر و گور را توصیف به مرقد و خوابگاه نمود براى آنکه چون ایشان زنده شوند مانند کسانى هستند که از خواب عمیق بیدار شده‏اند.

بعضى گفته ‏اند: ایشان وقتى که احوال خود را در قیامت مشاهده میکنند حساب کنند احوال قبورشان را باضافه این هراسها و ترسها را در حالى که در قبرشان خوابیده بودند، قتاده گوید: آن خوابى میان دو نفخه است و عذاب قبر کم نمیشود مگر در فاصله میان آن دو نفخه، پس بخواب میروند، سپس خبر داد خداى سبحان از سرعت برخاستن ایشان و فرمود:

إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً یعنى مدّتى و زمانى نیست مگر زمان و وقت یک فریاد فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ‏ یعنى پس در آن هنگام پیشینیان و پسینیان در میدان‏هاى قیامت جمع میشوند در جایگاه حساب سپس حکایت فرمود که در آن روز بمردم چه میگویند و فرمود:

فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً یعنى پس در این روز کم نمیشود چیزى از کسى که حقى براى اوست از ثواب و عوض و یا غیر اینها و باو نمیشود چیزى را که مستحق آن نیست از عقوبت و عذاب بلکه امورى بر مقتضاى عدل جاریست و این صریح قول اوست:

وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ و پاداش داده نمیشوند مگر آنچه را عمل میکردند، سپس خداى سبحان اولیاء و دوستان خود را یاد نمود و گفت‏ إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ‏ حسن و کلبى گویند: بدرستى که اصحاب بهشت در آن روز در شغلشان نعمتهایى که شاملشان شده غرق سرور و خوش حالى شده‏اند، از آنچه که اهل آتش در آنند از عذاب پس یادى از ایشان نمیکنند و غصّه آنها را نمى‏خورند اگر چه از نزدیکان باشند.

و ابن عباس و ابن مسعود گویند: مشغول ازاله بکارت حوراء بهشتى هستند و از امام صادق علیه السلام هم همین روایت شده است گوید، و ابروان آنها مانند ماه شب اوّل (باریک و زیبا) و پلک‏هاى چشم ایشان مانند شاه پر پرندگان شکارى است، وکیع گوید: مشغولند بشنیدن آواز مرغان بهشتى، و بعضى گویند: اشتغالشان در بهشت هفت قسم از ثواب است براى هفت عضو بدن اوّل ثواب پاى دخول در بهشت است بقول خدا، ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ داخل شوید بهشت را بسلامتى و امنیّت، دوّم ثواب دست، یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً لا لَغْوٌ فِیها، اهل بهشت با هم سر پیاله و جام بهشتى نزاع میکنند و جام را از دست هم میگیرند امّا نزاعى در آن بیهودگى و دشمنى نیست، سوّم ثواب عضو تناسل و فرج‏” وَ حُورٌ عِینٌ” و حیران کننده دیدگان (پرى پیکران بهشتى)” الهم ارزقنا انشاء ..” چهارم ثواب شکم‏” کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً” بخورید و بنوشید گوارا باد شما را، و پنجم ثواب زبان، و آخر دعواهم‏ و آخرین دعاء ایشان‏ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ و ششم ثواب گوش‏ لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً نمیشنوند در آن سخن بیهوده‏اى را، و هفتم ثواب چشم و تلذ الاعین‏ و دیدگان لذت میبرند.

(فاکِهُونَ‏) ابن عباس گوید: یعنى مسرور و خوشحالند، و بعضى گویند نعمت دادگانند که تعجّب میکنند بآنچه را که در آنست از نعمتها، ابو زید گوید فکه انسان پاک طینت خندان را گویند، رجل فکه و فاکه مرد خندان رو و بشاش و براى آن فعلى شنیده نشده در ثلاثى مجرد.

و ابو مسلم گوید: آن از فکه گرفته شده و آن کنایه از احادیث صحیح، و پاکیزه است.

و بعضى گویند: فاکهون صاحبان میوه را گویند چنانچه میگویند لاحم شاحم یعنى صاحب گوشت و چربى و عاسل یعنى صاحب عسل، حطیئه گوید

و غررتنى و زعمت انّک‏ لابن فى الصیف تامر

و تو مرا مغرور کردى و گول زدى و پنداشتى که تو در تابستان صاحب شیر و خرما هستى، شاهد این بیت لابن و تامر است که بمعناى صاحب شیر و خرما آمده سپس خداى سبحان از حال ایشان خبر داده و گفت:

هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ‏ یعنى (ایشان و همسرانشان در دنیا از کسانى که موافقت کردند ایشان را بر ایمانشان در پرده از تابش آفتاب و سوزش آنند پس ایشان در مثل این حال پاکیزه از سایبانه‏هایى که حرارت و گرمى و یا سردى در آن نیست.

و بعضى گویند: همسران چنانى که خداوند سبحان بآنها تزویج نموده از حور العین (فِی ظِلالٍ‏) در سایه‏هاى درختانى بهشتى، و بعضى گفته‏اند در سایبانى‏هایى که ایشان را محفوظ دارد از نظر کردن چشمها بایشان.

عَلَى الْأَرائِکِ‏ و آنها بر تختهایى که بر آن پرده نشینان و یا حجله مى باشد، و برخى گفته‏اند آنها پشتى‏ها میباشد (مُتَّکِؤُنَ‏) یعنى نشسته‏اند نشستن پادشاهان زیرا برایشان چیزى از اعمال از نماز و روزه و غیر آن نیست ازهرى گوید: هر چه را که بر آن تکیه زنند آن اریکه و جمعش ارائک است.

(لَهُمْ فِیها) براى ایشان در بهشت‏ فاکِهَهٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ‏ یعنى خوشحال و هر چه آرزو نموده و خواسته باشند.

ابو عبیده گوید: عرب میگوید بطلب هر چه خواستى یعنى آرزو کن.

و بعضى گویند: یعنى البتّه هر کس چیزى را بخواهد فورا آن چیز به حکم و فرمان خداى تعالى براى او حاضر شود براى آنکه طبع و مزاج آنها پاک و مهذّب شد، پس نمیخواهند مگر آنچه نیکوست.

زجاج گوید: آن مأخوذ از دعاء است یعنى بدرستى که اهل بهشت هر چه میخواهند میآید براى ایشان، سپس خداوند سبحان بیان فرمود آنچه را که میخواهند، و فرمود (سَلامٌ) یعنى براى ایشان سلامتى است و منتها آرزو و ایده اهل بهشت اینست که خدا بر آنها سلام کند (قَوْلًا) یعنى خداوند میگوید سلام را که گفته است‏ مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ‏ از پروردگار مهربان بایشان که میشنوند آن را از خدا پس آنها را اعلام میکند بدوام امنیّت و سلامتى با فراوانى و گوارایى نعمت و کرامت.

و بعضى گفته‏اند: که فرشتگان بر ایشان وارد شده از هر درى و میگویند سلام علیکم من ربکم الرحیم، درود بر شما از پروردگار مهربان، سپس خداوند سبحان اهل آتش را یاد نمود و گفت:

وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ‏ یعنى بایشان گفته میشود اى گروه گنه گنهکاران جدا شوید و کنار روید از میان مؤمنین، و سدى گفته است: یعنى جدا باشید، ضحاک گوید: یعنى براى هر کافرى خانه‏اى است در آتش که در آن داخل میشوید، پس در آن خانه بسته میشود که نمى‏بیند و دیده نمیشود، آن گاه خداوند سبحان ایشان را مخاصمه فرمود بسرزنش و گفت:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ‏ یعنى آیا شما را امر نکردیم بر روش پیامبران و رسولان در کتابهاى نازله‏ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ‏ اینکه اطاعت شیطان را نکنید در آنچه شما را امر میکند.

إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ یعنى و گفتم بشما که شیطان دشمن شماست (مُبِینٌ‏) دشمنى او ظاهر و روشن است بر شما چون میخواند شما را بچیزى که هلاکت شما در آن است، و در این آیه دلالت است بر اینکه خداوند سبحان عبادت و پرستش شیطان را ایجاد نکرده براى آنکه از این عمل بر حذر داشته و سرزنش نموده بر آن.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۶۱ تا ۶۵]

وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثِیراً أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ (۶۲) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۶۳) اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۶۴) الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۶۵)

 

ترجمه:

۶۱- و اینکه مرا پرستش کنید اینست راه راست.

۶۲- و هر آینه در حقیقت شیطان خلق بسیارى از شما را گمراه ساخت آیا نیستید که بخرد دریابید.

۶۳- این دوزخ را که (مشاهده میکنید) آن دوزخیست که به شما وعده میدادند.

۶۴- امروز بسزاى کفرى که میورزیدید بدوزخ درآئید.

۶۵- امروز بر دهنهاى ایشان (مهر خموشى) مینهیم و دستهاى ایشان با ما سخن گوید و پاهاى ایشان بآنچه (در دنیا) فراهم کرده‏اند گواهى دهد.

 

قرائت:

ابو عمرو و ابن عامر (جبلّا) بضمّه جیم و سکون باء خوانده و اهل مدینه و عاصم و سهل (جبلّا) بکسره جیم و باء و تشدید لام خوانده و روح و زید جبلّا بضمّه جیم و باء و تشدید لام قرائت کرده ‏اند، و این قرائت حسن و اعرج و و زهرى است و بقیّه از قاریان جبلا بضمه هر دو و تخفیف خوانده ‏اند.

 

دلیل:

معناى تمام لغت‏هاى جبلّا خلق فراوان و جماعت انبوه و جمع افرادى است که طبیعت و سرشتشان بر اوست و اصل جبل طمع و خلقت، و از آنست جبل براى آنکه خلق شده بر ثبات و پایدارى، ابو مسلم گوید: اصل آن غلظت و شدّت است‏

 

تفسیر:

سپس خداوند سبحان فرمود در حکایتش که در روز قیامت بکفّار چه مى گوید: وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ‏ پس توصیف فرمود پرستش را به اینکه آن راه راست از جهتى که راه بهشت است، سپس یاد نمود دشمنى شیطان را به فرزندان آدم علیه السلام و فرمود:

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً یعنى در حقیقت شیطان بسیارى از شما مردم را از این گمراه کرده به اینکه آنها را بگمراهى خوانده و بگمراهى واداشته و فریب داده است. أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ‏ اینکه او شما را گول میزند و از حق باز میدارد، پس از او آگاه شوید و متوجّه گردید، صورتش استفهام و معنایش انکار بر ایشان و سرزنش ایشانست، و در این آیه بطلان مذهب جبرى‏هاست (در اینکه خداى تعالى اراده کرده گمراهى ایشان را) و اگر چنان بود که آنها گفته‏اند، هر آینه این اجبارى بود بر ایشان و حال آنکه از قصد شیطان انکار نمود عقیده جبرى‏ها را.

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏ این است آن دوزخى که وعده داده شده‏اید بآن در سراى تکلیف که براى شما حاضر و آن را مشاهده میکنید.

اصْلَوْهَا الْیَوْمَ‏ یعنى امروز لازم شوید عذاب را و اصل صلاء لزوم است و از آنست مصلى چنان که میآید در اثر سابق براى لازم شدن او اثر آن را.

ابى مسلم گوید: یعنى بگیرید آتش و زبانه کشیدن آن را بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ‏ بآنچه که کفران میکردید، یعنى این پاداش شماست بر کفرتان بخدا و تکذیب شما پیامبران او را.

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ‏ امروز مهر خاموشى بر دهانهاى ایشان میزنیم این حقیقت مهر است پس در روز قیامت آن را بر دهان کفّار گذارند پس قدرت و توان بر کلام و سخن ندارند. وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ‏ و دستهایشان را به سخن آوریم بآنچه که کرده‏اند وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ‏ یعنى به نطق و سخن گفتن آوریم اعضایى را که در دنیا سخن نمیگفتند تا شهادت دهند برایشان و مهر زنیم بر دهانهایشان که معهود بسخن گفتن بود، و مفسّرین درباره چگونگى شهادت اعضاء بر چند وجه اختلاف کرده‏اند:

اعضاء چگونه سخن میگویند و شهادت میدهند:

۱- البته خداى تعالى طورى آنها را ایجاد میکند در قیامت که بتوانند سخن بگویند و شهادت دهند و اعتراف بگناهانشان کنند.

۲- خداوند تعالى در آن اعضاء سخن قرار میدهد که بازگو کنند و البتّه نسبت کلام را بآن اعضاء داده زیرا ظاهر نمیشود مگر از ناحیه آنها.

۳- معناى شهادت و سخن گفتن اعضاء اینست که خداى تعالى قرار میدهد در آن از آیات چیزى که دلالت کند بر اینکه صاحبان آن اعضاء خدا را بوسیله آنها معصیت و گناه نموده‏اند پس این نامیده میشود شهادت از اعضاء چنانچه گفته میشود چشمان تو گواهى بیدارى شب تو میدهد و ما بتحقیق در جلوتر امثال این را یاد کردیم.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۶۶ تا ۷۰]

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ (۶۶) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ (۶۷) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ (۶۸) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ (۶۹) لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۰)

 

ترجمه:

۶۶- اگر بخواهیم بیگمان دیدگان ایشان را کور گردانیم پس بسوى راه پیشى گیرند پس چگونه آن را میبینند.

۶۷- اگر بخواهیم البتّه بر همان جایى که نشسته‏اند صورتهاى آنها را (بیکى از حیوانات) تغییر میدهیم و در نتیجه رفتن را نتوانند و نه باز مى گردند.

۶۸- و هر که را عمر دراز دهیم او را در آفرینش نگونسار میگردانیم آیا بخرد در نمى‏آئید.

۶۹- محمد” ص” را شعر نیاموختیم و او را شعر گفتن نشاید، نیست- آنچه بدو فرستادیم جز ارشاد و قرآنى که بیان کننده احکامست.

۷۰- تا بدان هر که را که (دل) زنده باشد بیم دهد و تا وعید و عذاب بر کافران ثابت شود.

 

قرائت:

ابو بکر تنهایى (مکاناتهم) جمع قرائت کرده و باقى از قاریان مفرد خوانده اند و بتحقیق قبلا گذشت، و عاصم و حمزه و سهل” ننکّسه” بضم نون اوّل و فتحه نون دوّم و کسره کاف و تشدید آن خوانده‏اند و باقى از قاریان بضمّه کاف و تخفیف آن خوانده‏اند و اهل مدینه و شام و یعقوب و سهل لتنذر با تاء خوانده و باقى با یاء خوانده‏اند.

 

دلیل:

گفته میشود: نکسته و نکّسته و انکسته مثل رددت جز اینکه تشدید براى کثرت و تخفیف احتمال قلیل و کثیر کمى و زیادى دارد و کسى که (لتنذر) با تاء خوانده پس آن را خطاب به پیامبر (ص) دانسته و آنکه با یاء خوانده قرآن را اراده کرده و ممکن است که اراده کند انذار خدا را.

 

لغت:

الطمس: نابود کردن چیز است تا آنجا که اثرش برود، پس طمس بر چشم مثل طمس بر کتاب است و مانند آنست طمس بر مال، و آن تلف شدن و از بین رفتن آنست، تا آنکه هیچ از آن نماند و اعمى مطموس است و طمیس آنست که شکافى که میان دو پلک است برود و صاف شود، و مسخ دگرگونى صورت است به صورت حیوان زشتى چنانچه قومى بصورت بوزینه و خوک مسخ شدند.

 

اعراب:

” انّى” در موضع نصب است بنا بر حالیت از (یبصرون) یا بنا بر آنکه در معناى مصدر اوست.

 

تفسیر:

سپس خداوند سبحان خبر داد از قدرت و توان خودش بر هلاک کردن این کفّارى که انکار کردند وحدانیت و یکتایى او را، پس فرمود:

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْیُنِهِمْ‏ و اگر ما میخواستیم. ابن عباس گوید:

هر آینه کور میگردانیم ایشان را از هدایت. حسن و قتاده و جبائى گویند:

یعنى ما ایشان را نابینا واگذار نمودیم تا در تردید و شک بمانند و با این حال رفت و آمد کنند فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ یعنى پس طلب کردند راه حق را و حال آنکه از آن نابینا شدند.

فَأَنَّى یُبْصِرُونَ‏ ابن عباس گوید: پس چگونه میبینید. و بعضى گفته اند: یعنى پس طلب نجات و پیشى گرفتن بسوى آن را نمودند و حال آنکه بینشى براى ایشان نیست، پس چگونه مى‏بینند و حال آنکه ما ایشان را نابینا کردیم. و بعضى گویند: طلب راه براى رفتن بمنازلشان نمودند، پس راه بآن نیافتند.

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَکانَتِهِمْ‏ و اگر میخواستیم هر آینه ایشان را بر جایگاههایشان که در آن نشسته بودند مسخ میکردیم یعنى و اگر میخواستیم هر آینه ایشان را عذاب میکردیم بنوعى دیگر از عذاب، پس آنها را در منازلشان مسخ بصورت بوزینه و خوک مینمودیم، و مکانه، و مکان در معنى یکى است.

و بعضى گفته‏اند: یعنى و اگر میخواستیم هر آینه ایشان را در منازلشان سنگ مینمودیم که در آن ارواحشان نباشد.

فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ‏ یعنى پس توانایى رفتن و آمدن‏ را ندارند، اگر ما آنها را مسخ نمودیم. و بعضى گویند: یعنى قدرت فرار از عذاب را ندارند و برگشتن بدنیا و خلقت اوّل را بعد از مسخ شدن ندارند و تمام این‏ها تهدید است که خدا ایشان را تهدید نموده است، سپس خداوند سبحان فرمود:

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ‏ یعنى کسى را که ما عمر دراز دادیم مى گردانیم او را بعد از قوه به ضعف و ناتوانى و بعد از زیادتى جسم به نقصانى و بعد از نویى و تازگى به فرسودگى و کهنه‏گى پس مثل آنکه در خلقتش شکسته شده است. قتاده گوید: ننکّسه یعنى او را برمیگردانیم بحال پیرى چنانى که در ضعف قوا و ازدیاد رفتن علم و دانش شباهت بحال کودک پیدا میکند.

أَ فَلا یَعْقِلُونَ‏ آیا بخرد نمى‏آئید، یعنى آیا تدبّر نمیکنید که خداى تعالى قادر است بر اعاده و برگردانیدن مردگان چنانچه قدرت بر ایجاد و آفرینش آنها دارد، و جز این نیست که بنا بر خطاب فرمود براى قول او أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ‏ و کسى که با یاء قرائت کرده پس معنایش اینست آیا پس براى آنها عقل و خرد نیست که عبرت و درس بگیرند و این را بدانند، سپس خداى سبحان خبر داد از پیامبرش براى تأکید قولش‏ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‏ فرمود:

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ و او را شعر نیاموختیم یعنى قول شعراء و صناعت شعر یعنى ما باو علم شعر و انشاء شعر عطا نکردیم‏ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ‏ و براى او شایسته نبود که شعر بگوید از پیش خودش. و بعضى گفته‏اند: یعنى شعر براى او آسان بود و نبود که بیت شعر براى او زینتى داشته باشد حتّى اگر گاهى به بیت شعرى تمثّل میجست بر زبان مبارکش شکسته جارى میشد چنانچه از حسن روایت شده که پیامبر خدا (ص) باین بیت متمثّل میشد.

” کفى الاسلام و الشیب للمرء ناهیا”

پس ابو بکر گفت یا رسول اللَّه شاعر اینطور گفته است‏

کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا

سفیدى موى و اسلام براى آدمى کافیست که نهى کننده باشد … شهادت میدهم که تو رسول خدایى و شعر بتو تعلیم نکرده‏اند و شایسته هم براى شما نیست، و از عایشه روایت شده که گفت که پیغمبر (ص) بشعر (طرفه) برادر بنى قیس متمثّل میشد.

ستبدى لک الایام ما کنت جاهلا و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد

بزودى روزگار براى تو شروع میشود خبرى را که تو بآن آگاه بودى و میآورد تو را خبر کسى که زادى برنداشته بود، پس آن حضرت شعر را میشکست و میفرمود:

یأتیک من لم تزود بالاخبار

پس ابو بکر میگفت اى رسول خدا شعر اینگونه نیست، پس میفرمود من شاعر نیستم و براى من هم شعر گفتن شایسته نیست و امّا قول آن حضرت صلّى اللَّه علیه و آله:

انا النبى لا اکذب انا بن عبد المطلب‏

من پیامبرم و این مطلب دروغ نیست و من پسر عبد المطلبم، پس عدّه‏اى گفتند که این اصولا شعر نیست، و دیگران هم گفتند که این اتّفاقى بود از آن بزرگوار و قصد شعر گفتن را نموده بود.

و بعضى گفته‏اند: که معناى آیه این است، که ما او را تعلیم شعر نکرده و قرآن هم شایسته نیست که شعر باشد بجهت اینکه نظم و ترتیب آن نظم و ترتیب شعرى نیست، و بحقیقت صحیح است که آن حضرت گوش به شعر میداد و تشویق بشعر گفتن هم مینمود و بحسّان بن ثابت فرمود اى حسان همواره مویّد بر روح القدس باشى مادامى که ما را بزبانت یارى کنى‏.

(إِنْ هُوَ) یعنى نیست آنچه بر او نازل کردیم‏ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ‏ مگر یادبود و قرآن بیان کننده از نزد پروردگار عالمیان که نه شعر است و نه رجز و نه خطابه و مقصود از (ذکر) اینست که آن متضمّن ذکر حلال و حرام و دلیلها و اخبار امّتهاى گذشته و غیر آنست، و مقصود از قرآن اینکه آن جمع شده است که خداوند سبحان بعضى از آن را با بعض دیگر آن جمع نموده براى فوائد مختلفه که در آنهاست.

لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا یعنى ما قرآن را نازل نمودیم که به سبب آن به ترسانى از معصیتهاى الهى افرادى که مؤمن بخدا هستند و براى آنکه کافر مانند مرده است بلکه از مردگان هم کمترند، زیرا که مرده اگر چه نفعى ندارد ضرر هم ندارد ولى کافر نفعى که بدینش نیست زیان هم دارد، و ممکنست که مراد به‏ (مَنْ کانَ حَیًّا) عاقل و دانا باشد و این از على علیه السلام روایت شده است که.

قتاده گوید: کسى که دلش زنده باشد بصیرت و بینائیش هم زنده است.

وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ‏ یعنى واجب است بر کافرها عذاب و بیم دادن بآن بسبب کفرشان.

[سوره یس (۳۶): آیات ۷۱ تا ۷۶]

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ (۷۱) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ (۷۲) وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۷۳) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ (۷۴) لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (۷۵)

فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۶)

 

ترجمه:

۷۱- آیا کافران ندیدند که ما براى بهره‏بردارى آنها چهارپایان را به دست قدرت خویش آفریده‏ایم که ایشان آنها را بتصرّف خود درآوردند.

۷۲- و آن چهارپایان را براى ایشان رام کردیم که بعضى از آنها مرکب سوارى ایشانست و برخى از آنها را میخورند.

۷۳- و براى ایشان در چهار پایان سودهایى و آشامیدنیها است آیا سپاس نگذارند.

۷۴- و مشرکان بجز خداى یکتا خدایانى فراگرفتند بامیدى که ایشان یارى شوند.

۷۵- بتها توانایى یارى کردن ایشان را ندارند و بت پرستان براى آن خدایان دروغین سپاه و لشکرند حاضر شده.

۷۶- پس اى پیامبر سخن مشرکان تو را محزون و اندوهگین نسازد-بدون تردید ما هر چه را پنهان میدارند و آنچه را آشکار میکنند میدانیم.

 

قرائت:

در شواذ حسن و اعشى (رکوبهم) خوانده و عایشه و ابى بن کعب، (رکوبتهم) خوانده‏اند.

 

دلیل:

اما رکوب مصدر و کلام بر حذف مضاف است و تقدیر آن فمنها ذو رکوبهم است و ذو الرکوب آن مرکوب (اسب الاغ و قاطر و شتر) و جایز است که تقدیر فمن منافعها رکوبهم باشد چنانچه شخصى بدیگرى میگوید من برکاتک وصول الخیر الىّ على یدک، از برکات تو رسیدن خیر است بمن بدست تو، و امّا رکوبتهم بر وزن مرکوبه مثل فتوبه و حلوبه و جزوره براى آنکه خمیده پشت و یا حیوانى که پالانش گذارند و یا دوشیده میشود و یا سرش بریده میشود.

 

تفسیر:

سپس خداوند سبحان اعاده سخن داد بذکر ادلّه توحید و یکتایى خود و فرمود:

أَ وَ لَمْ یَرَوْا یعنى آیا نمیدانند أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ‏ که البته بدون تردید ما ایجاد کردیم براى بهره‏بردارى و منافع ایشان‏ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا یعنى از آنچه که متولّى و متصدّى آفریدن آن شدیم و باختراع و ایجادمان که شریکى در آفریدن آن نداشتیم، و بکمک و یاورى آن را نیافریدیم، و ید در لغت بر چند قسم است: بعضى از آن عضو است و بعضى از آن نعمت است و برخى از آن قوه و نیرو است، و بعضى از آنهم تحقیق اضافه است، در معناى نعمت گفته مى شود (لفلان عندى ید بیضا) براى فلانى نزد من حق نعمت است، و بمعناى‏ قوّه هم میگویند تلقى فلان قولى بالیدین، یعنى فلان کس گفته مرا تلقّى بقبول و توان نمود و بمعناى تحقیق اضافه قول شاعر است:

دعوت لما نابنى مسورا فلبّى فلبن یدى مسورا

صدا زدم مسور را براى آن ناراحتى و سختى که مرا عارض شده بود، پس مسور مرا پاسخ داد و با دو دستش مرا یارى کرد، شاهد این بیت” یدى مسور” است که بمعناى تحقیق اضافه است و البتّه آن را ستوده براى تحقیق مبالغه در اضافه بمسور و میگویند: هذا ما جنت یداک، این نتیجه جنایت دو دست تو است معناى در آیه و وقتى یک نفر بگوید” فما عملت هذا بیدى” این دلالت مى‏کند بر تنهایى او در عملش بدون آنکه بکسى وا گذاشته باشد و یا دیگرى کمکش کرده باشد.

(أَنْعاماً) یعنى شتر و گاو و گوسفند فَهُمْ لَها مالِکُونَ‏ یعنى و اگر چه ما نیافریدیم که آن را مالک شوند و بآن منتفع شوند و به شیرهاى آنها و سوار شدن بر پشت آنها و خوردن گوشت آنها.

و بعضى گفته‏اند: یعنى پس ایشان ضبط کننده و غلبه کننده‏اند و ما نیافریدیم آنها را وحشى تا از ایشان فرار کنند و نتوانند آنها را نگاه دارند پس آن حیوانات مسخّر و در تحت اختیار ایشانند و این قول اوست.

وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ‏ یعنى ما آنها را مسخّر ایشان گردانیدیم تا مطیع و رام آنها شدند. فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ‏ تقسیم فرمود انعام را به اینکه بعضى را مرکب سوارى قرار داد (مانند اسب و الاغ و قاطر) و بعضى را کشتنى قرار داد تا با گوشتش بهره‏مند شده و از آن بخورند، مقاتل گوید، رکوب حموله یعنى شتر و گاو است.

وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ‏ پس از منافع آن پوشیدن پوست و پشم و مو و کرک و خوردن گوشت آنها و سوار شدن بر پشت‏هاى آنها و غیر اینها از انواع بسیارى که در آنهاست و نوشیدن از شیر و ماست آنها أَ فَلا یَشْکُرُونَ‏ آیا خداى تعالى را سپاس نمیکنید بر این نعمتها، سپس یاد نمود جهل- و نادانى کفّار را و گفت:

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً و از غیر اللَّه خدایانى براى خود قرار دادند که آنها را مى‏پرستیدند لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ‏ یعنى تا شاید ایشان را یارى کند و عذاب خدا را از آنها دفع نمایند. لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ‏ یعنى این خدایانى که پرستیدند قدرت یارى کردن ایشان و دفاع از آنها را ندارند.

وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ‏ جبائى گوید: یعنى البتّه این خدایان بایشان در آتش حاضر شده‏اند براى آنکه هر حزب و گروهى با آنچه پرستیده‏اند از بتها در آتش‏اند، پس لشگرى نیست که از ایشان سوختن را دفع کند و نیستند آن بتها قادر بر اینکه عذاب و شکنجه را از آنها برطرف کنند و این چنانست که خداوند سبحان فرموده:

إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ‏ شما و آنچه جز خدا میپرستیدید هیزم و سوخت جهنّم هستید.

و قتاده گوید: کفّار و بت پرستها لشگر بتهایند زیرا در دنیا و براى آنها خشمگین شده و اطراف آنها حاضر میشدند یعنى براى بتها در دنیا غضب میکردند و حال آنکه آنها سودى برایشان نداشتند و نه دفع شرّى از آنان مینمودند.

زجاج گوید: یارى بتها میکردند و حال آنکه آنها توان یارى ایشان را نداشتند، آن گاه پیغمبرش (ص) را تسلیت داده به اینکه گفت:

فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ‏ پس تو را اندوهگین نکند قول ایشان در تکذیب کردنت.

إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ‏ بدرستى که ما میدانیم آنچه را در خاطرشان پنهان نمایند. وَ ما یُعْلِنُونَ‏ و آنچه را که بر زبان خودشان ظاهر کنند پس ما ایشان را پاداش داده و کیفر نمائیم بر هر یک از اعمالشان.

 

[سوره یس (۳۶): آیات ۷۷ تا ۸۳]

أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۷۷) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ (۷۸) قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (۷۹) الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (۸۰) أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ (۸۱)

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۸۲) فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۳)

 

ترجمه:

۷۷- آیا آدمى (ابىّ بن خلف) ندید که ما او را از نطفه‏اى آفریدیم پس آن گاه او دشمن است آشکار.

۷۸- و براى ما مثلى بزد و آفرینش خود را از یاد برد که گفت این استخوانها را کیست که زنده کند در حالى که آنها پوسیده است.

۷۹- (اى پیامبر) بگو آن خدایى که نخستین بار آنها را بیافرید آن را زنده میکند.

۸۰- آن خدایى که براى شما از درخت سبز آتشى پدید آورد، پس آن گاه شما از آن درخت آتش را مى‏افروزید.

۸۱- آیا آن خدایى که آسمانها و زمین را بیافرید توانا نیست که مانند آنها را بیافریند، آرى و او آفریدگار داناست.

۸۲- کار او وقتى که آفریدن چیزى را بخواهد فقط آنست که بدو بگوید بوده باش پس آن چیز میباشد.

۸۳- پس منزّه است آن خدایى که پادشاهى همه چیز بدست اوست و بسوى او بازگردانیده خواهید شد.

 

قرائت:

یعقوب” یقدر” با یاء و همین طور در سوره احقاف خوانده و دلیل در او ظاهر است و در شواذ قرائت طلحه و ابراهیم و اعمش (ملکه کلّ شی‏ء) آمده و معنایش این است پس منزّه است آن خدایى که بدستش قدرت بر هر چیز است و آن از (ملکت العجین) مالک خمیر شدم است، و ملکوت پس بالا رفتم از آن در آن واو و تاء را براى مبالغه زیاد کردند بسبب زیاد کردن لفظ و براى همین‏ بملکوت اعلى امر عظیم اطلاق نمیشود.

 

اعراب:

” الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ” بدل از الَّذِی أَنْشَأَها است و جایز است که مرفوع یا منصوب باشد بنا بر مدح، أَنْ یَقُولَ‏ در محل رفع است به اینکه خبر مبتداء بوده باشد.

شأن نزول این آیه:

گفته‏اند: که ابى بن خلف یا عاص بن وائل با استخوان پوسیده پودر شده‏اى آمد و گفت اى محمد آیا تو خیال میکنى خدا این را زنده میکند فرمود آرى، پس این آیات تا آخر سوره نازل شد.

 

[تفسیر]

سپس خداوند سبحان آگاه کرد آفریدن خود را بر استدلال بر صحّت بعث و قیامت و اعاده مردم و فرمود:

(أَ وَ لَمْ یَرَ) آیا نمیداند الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ آدمى که ما او را از نطفه ایجاد کردیم، و تقدیرش اینست، سپس به علقه و از علقه بمضغه، و از مضغه بعظم، یعنى نطفه آب گندیده را خون بسته شده کردیم و آن را تبدیل بمضغه گوشت نرم نمودیم و آن را مبدّل باستخوان کردیم و از استخوان نقلش کردیم تا آنکه آن را آفریده‏اى معتدل گردانیده، سپس در آن روح قرار داده و او را از شکم مادرش بیرون آورده و تربیت کردیم و از حالى بحال دیگر نقلش نمودیم تا آنکه عقلش کامل، و گردید سخن گویى ستیزه‏گر و این قول اوست:

فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ‏ یعنى دشمنى صاحب بیان، یعنى آن کس که قدرت بر همه این کارها را دارد چگونه قدرت بر اعاده و برگردانیدن ندارد و حال آنکه این آسان‏تر است از ایجاد و تازه شروع کردن و ممکن نیست که خلقت‏ انسانى واقعا بطبیعت باشد زیرا که طبیعت در حکم مردگانست در اینکه زنده نیست ادراک و شعور و قدرت ندارد، پس چگونه از آن فعل صحیح مى‏شود و نمیشود که خلقت او اتفاقى و تصادفى هم باشد براى آنکه براى حادث ایجاد کننده لازم است که توانا و دانا باشد، و در آیه دلالت است بر صحت استعمال نظر و دقت و اندیشه در دین براى آنکه خداوند سبحان اقامه حجّت و دلیل نموده بر مشرکین بقیاس کردن خلقت و عالم دوّم را بر خلقت و عالم دنیا و ملزم کرد آن کس را که اقرار باوّلى نموده اقرار بدوّمى نماید، سپس تأکید کرد خداى سبحان انکار بر او را و فرمود:

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا یعنى در انکار روز قیامت و زنده شدن مردگان مثل باستخوان پوسیده زد و آن را با دستش گرد و پودرى نمود و تعجّب کرد از کسى که میگوید که خدا آن را زنده میکند. وَ نَسِیَ خَلْقَهُ‏ یعنى ترک کرد نظر کردن در خلق و آفرینش خود را وقتى که او را از نطفه و آب گندیده‏اى آفرید سپس بیان کرد این مثل را بقول خودش:

قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ‏ گفت کیست که زنده کند این، استخوان را در حالى که آن پوسیده است، مفسّرین درباره این گوینده اختلاف کرده‏اند:

قتاده و مجاهد گفته‏اند: که آن ابى بن خلف است و این از حضرت صادق علیه السلام هم روایت شده است.

سعید بن جبیر گوید: او عاص بن وائل سهمى بوده حسن گوید: او امیّه بن خلف بوده است سپس خداوند سبحان فرمود در رد بر آن:

(قُلْ‏) بگو اى محمد باین شخص متعجّب از برگشتن مردگان‏ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ زنده میکند آن را آن خدایى که دفعه اوّل او را ایجاد کرد براى آنکه کسى که قدرت بر اختراع چیزى که باقى میماند دارد پس او بر اعاده و برگردانیدن آن قادرتر است بدون تردید.

وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ‏ و او بهر خلقتى داناست خواه خلقت اوّلى باشد و خواه برگردانیدن آن باشد پس داناى بآنست پیش از آنکه آن را بیافریند که وقتى آفرید چگونه خواهد بود و میداند آن را قبل از آنکه بر گردانیدش که وقتى آن را برگردانید چطور خواهد بود سپس افزود در بیانش و خبر داد از صنعت و عمل کردن خود بچیزى که خلقتش عجیب‏تر است و گفت:

الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ‏ آن خدایى که قرار داد براى شما از درخت سبزه تازه‏اى که خاموش کننده آتش است آتشى سوزنده قصد نموده از آن درخت مرغ و عقار را که اعراب بیابانى از آن آتش گیرانه و چخماق میگیرند، پس بیان فرمود که کسى که قدرت دارد، در درختى که در نهایت ترى و تازگى است آتش سوزنده قرار دهد با ضد بودن آتش با رطوبت که هر وقت انسان احتیاج بآتش پیدا کرد پاره‏اى از آن را به پاره دیگرش بزند آتش از آن بیرون آمده و جرقه زند، قادر است نیز که مرده را برگرداند، و عرب میگوید در هر درختى آتش است و مرغ و عفار شهرت و بزرگى پیدا کرد بداشتن آتش، و کلبى گوید: هر درختى از آن آتش ظاهر شود جز درخت عنّاب.

سپس خداوند سبحان یاد کرد از خلقتش چیزى را که از انسان بزرگتر است و گفت: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ‏ این استفهام معنایش تقریر است یعنى آنکه قدرت دارد بر آفریدن آسمانها و زمین و اختراع آنها با بزرگى آنها و بسیارى آنها و بسیارى اجزاء آنها قدرت و توانایى بر اعاده و برگردانیدن خلقت بشر دارد، آن گاه خداوند سبحان از این استفهام جواب داد بقولش: (بَلى‏) آرى او تواناست بر زنده کردن و بر گردانیدن مردگان. وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ‏ و اوست که خلق میکند و میآفریند خلقى را بعد از خلقى (العلیم) داناى بتمام آنچه که خلق کرده و آفریده است، سپس یاد نمود قدرتش را بر ایجاد و آفریدن موجودات و گفت:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏ جز این نیست امرش که هر وقت اراده کرده چیزى را که بگوید بوده باش پس آن چیز میباشد و تقدیر آن اینست که اینکه باشد پس میباشد، پس تعبیر کرد از این معنى به لفظ (کن) زیرا که آن بلیغ‏تر است در آنچه اراده نموده و در اینجا قول و سخنى نیست فقط آن اخبار بحدوث و موجود شدن چیزیست که اراده کرده.

و بعضى گفته‏اند: بدرستى که معناى‏ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ‏ من اجله‏ کُنْ فَیَکُونُ‏ است پس از این معنا تعبیر (بکن) فرمود و گفته‏اند:

بدرستى که این فقط در تحویلات و تبدیل شدن چیزى بغیر آنست مثل قول او کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ‏ باشید بوزینه‏هاى خوار و پست. کُونُوا حِجارَهً أَوْ حَدِیداً و باشید سنگ یا آهن و آنچه شبیه باین است و لفظ امر در کلام برده صورت است:

معناى ده گانه لفظ امر:

۱- امر براى کسى که او پست‏تر است از تو ۲، بمعناى استحباب مثل قول او فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً بردگان خود را مکاتبه کنید اگر در ایشان خیرى دانستید.

۳- بمعناى اباحه مثل قول خدا، فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاهُ فَانْتَشِرُوا، پس هر گاه نماز را بجا آوردید پراکنده شوید یا” إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا” هر گاه از احرام بیرون آمدید صید نمائید.

۴- بمعناى دعاء” رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً” پروردگار ما بما از نزد خودت رحمتى مرحمت فرما.

۵- بمعناى توفیق و مدارا مثل قول او” ارفق بنفسک” با خودت مدارا کن-

۶- بمعناى شفاعت مثل قول تو شفاعت مرا درباره آن به پذیر یا مرا شفیع نما در آن

۷- بمعناى تبدیل مثل‏” کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ” معنایش گذشت، و کُونُوا حِجارَهً أَوْ حَدِیداً.

۸- بمعناى تهدید و بیم دادن‏” اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ” هر کار میخواهید بکنید

۹- بمعناى اختراع و ایجاد مثل قول او” کُنْ فَیَکُونُ”.

۱۰- بمعناى تعجّب مثل‏ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ‏ بینا نما ایشان را و شنوا.

على بن عیسى گوید: در قول خدا، کُنْ فَیَکُونُ‏، امر در اینجا بزرگتر و با شکوه‏تر از فعل است، پس براى تجلیل و تعظیم آمده، گوید و ممکن است که بمنزله تسهیل و آسان کردن بوده باشد براى آنکه هر گاه اراده فعل چیزى را نماید آن را نماید بمنزله آنست که میگوید بچیزى باش پس فورا میباشد و انشاد کرد:

فقالت له العینان سمعا و طاعه و حدرتا کالدّر لما یثقب‏

پس باو دیدگانم گفت که شنیدم و اطاعت کردم و فورا اشک فرو ریختند مانند درّ زمانى که سوراخ میشود. و جز این نیست که خبر میدهد از سرعت اشک- ریختن بدون آنکه حقیقه سخن بگوید.

پس از آن خداوند تنزیه نمود خود را از اینکه توصیف شود به چیزى که لایق بذات ذو الجلال او نیست و فرمود: فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ یعنى منزّه است او از نفى قدرت بر برگردانیدن مردگان و غیر اینها از آنچه را که لایق بصفاتى که بدست اوست، یعنى بقدرت و توان اوست.

ملکیت هر چیزى و کسى که قدرت بر هر چیزى دارد قادر و تواناست بر زنده کردن استخوان پوسیده و بر ایجاد و آفریدن هر چیزى و نابود کردن آن و برگردانیدن آن.

وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ و بسوى او برمیگردید روز قیامت یعنى برمیگردید بجایى که هیچ کس جز او مالک امر و نهى نیست، پس پاداش میدهد شما را به ثواب بر طاعات و عبادات و کیفر میکند بر معصیتها بر قدر اعمال شما.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۰، ص: ۴۴۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=