ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره زمر
سوره زمر
محل نزول:
این سوره را (غرَف) نیز گفته اند و همه آیات آن طبق گفته «مجاهد و قتاده و حسن» مکى مىباشد.
و برخى گفتهاند: سه آیه این سوره در مدینه نازل شده که درباره «وحشى» قاتل «حمزه» و از اول آیه (قُلْ یا عِبادِیَ) تا آخر آیه سوم مىباشد.
عدد آیات:
«شامیان» این سوره را هفتاد و پنج، «کوفیان» هفتاد و سه و دیگران هفتاد و دو آیه شماره کردهاند.
فضیلت سوره
۱- «ابى بن کعب» از پیامبر خدا (ص) نقل کرده که فرمود: هر که بخواند سوره «زمر» را خداوند امید او را قطع نکرده و ثواب ترسندگان را که از خداوند مىترسند به او مىبخشد.
۲- «هارون بن خارجه» از «امام صادق» (ع) نقل کرده که فرمود: هر که بخواند سوره زمر را خدا شرافت دنیا و آخرت را به او مىبخشد و او را بدون مال و فامیل عزیز مىگرداند تا هر که او را ببیند شکوهش به وى نموده شده و جسدش بر آتش حرام گردد و براى او هزار شهر در بهشت ساخته شود که در هر شهرى هزار کاخ بوده و در هر کاخى صد حوریه مىباشد و علاوه براى او دو چشمه جارى و دو چشمه جوشان و دو بوستان خرّم و حوریان پرده نشین در خیمه ها مى باشد.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۱ تا ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۱) إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۲) أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ (۳) لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۴)
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۵)
ترجمه:
فرو فرستادن آن کتاب است از خداوند عزیز حکیم. همانا ما نازل کردیم به تو آن کتاب را به حق، پس عبادت کن خداوند را خالص کننده باشى دین رابراى او. آگاه باش، براى خداوند است دین خالص، و آنان که گرفتند بغیر از او اولیائى را که عبادت نمىکنیم ایشان را مگر که نزدیک کنند ما را به خداوند نزدیک کردنى، بدرستى که خداوند حکم مىکند میان ایشان در آنچه که بودند اختلاف مىکردند، همانا خداوند هدایت نمىکند آن را که دروغگوى ناسپاس باشد. اگر خدا بخواهد فرزندى بگیرد بر میگزیند از آن چه مىآفریند آن چه بخواهد، منزه است او که اوست خداوند یکتاى قهار. آفرید آسمانها و زمین را به حق، مىگرداند شب را به روز و مىگرداند روز را به شب، و مسخر کرد خورشید و ماه را هر یک مىروند به اجل معینى، آگاه باش اوست عزیز و بسیار آمرزنده.
شرح لغات:
تکویر- افکندن چیزى به روى چیزى را گویند، گفته مىشود (کور المتاع) یعنى قسمتى از کالا را به قسمت دیگرى انداخت و از این باب است که مىگویند (کور العمامه) یعنى عمامه را پیچیده و بعضى را روى بعضى چرخاند و قرار داد.
اعراب:
تنزیل- تنزیل مبتداء بوده و خبر آن (من اللَّه) مىباشد، یعنى تنزیل کتاب از خداوند است نه غیر او، چنان که گفته مىشود استقامت مردم از پیامبران است، و جایز است (تنزیل الکتاب) خبر براى مبتداء محذوف بوده و تقدیر چنین باشد: (این است نازل کردن کتاب) در این صورت جایز است که (من اللَّه) خبر بعد از خبر باشد و جایز است که موضعاً منصوب بوده که متعلق به تنزیل باشد.
بالحق- این کلمه مفعول انزلنا مىباشد و جایز است که محلًا حال بوده و تقدیر چنین باشد (انزلنا الکتاب محقا) پس ذو الحال (نا) در انزلنا یا الکتاب مىباشد.
زلفى- بناء به مصدریت در موضع نصب است و تقدیر چنین بوده که (لیقربونا قربى) پس مقصود این است که (ما نعبدهم الا لیقربونا)
تفسیر:
خداوند سبحان شأن قرآن را بزرگ شمرده و مکلفان و مردم را به بر پا داشتن معارف آن و پیروى از دستورات و نواحى آن تشویق و تحریص کرده و مىفرماید:
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ (فرو فرستادن این کتاب است از خداوند عزیز) که متعالى و برتر از شبیه و مثال است.
الْحَکِیمِ (حکیم) در کردار و گفتار است، خداوند خود را به عزت ستوده است تا از مخالفت کتابش هشدار دهد و به حکمت ستوده است تا اعلان کند که کتابش را حفظ کرده تا بدون تغییر به دست مکلفان برسد.
إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِ (ما نازل کردیم بر تو کتاب را به حق) یعنى آن را بدون غرض و باطل فرو نفرستادهایم، و یا آن را به امر حق یعنى به دین درست نازل کردهایم.
فَاعْبُدِ اللَّهَ (پس پرستش کن خداوند را) یعنى با عبادت خود تنها متوجه خدا شو.
مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (خالص کننده براى او دین را) از شریک گرداندن بتها و صنمها. اخلاص، قرار دادن بنده است عمل خود را براى آفریدگارش که این کار را براى دنیا انجام نمىدهد.
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ (آگاه باش دین خالص براى خداوند است).
خالص چیزى باشد که آمیخته به ریا و شهرت و وجهى از وجوه دنیا نباشد و دین خالص عبارت از اسلام است. و این قول «حسن» است، و «قتاده» گفته: دین خالص عبارت از شهادت (ان لا اله الا اللَّه) است، و گفته شده که دین خالص عبارت است از: اعتقاد واجب در توحید و عدل و نبوت و شرایع و اقرار به آنها و عمل به موجبشان و برائت از هر دینى که غیر از آن باشد و این تفصیل قولِ «حسنْ» است که گفته مراد از دین خالص، اسلام است.
و برخى گفتهاند معنى آیه این است: اطاعت براى خداوند است در عبادت که به واسطه آن انسان مستحق جزاء مىشود، پس این چنین طاعتى مخصوص خدا بوده و بر غیر او جایز نیست.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ (و آنان که گرفتند بغیر از او اولیائى را) و گمان کردند که غیر از خداوند مالک دیگرى است که مالک ایشان مىباشد مىگویند:
ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى (عبادت نمىکنیم ایشان را مگر که نزدیک کنند ما را به خداوند، نزدیک کردنى) یعنى شفاعت کنند از ما نزد خداوند. و (زلفى) به معنى (قربى) مىباشد و آن اسمى است که در اینجا، جاى مصدر را گرفته است.
إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ (بدرستى که خداوند حکم مىکند میان ایشان) روز قیامت.
فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (در آن چه که ایشان اختلاف مىکنند) در امور دین که هر یک از آنان به قدر استحقاق خود معاقب خواهند بود.
إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی (همانا خدا هدایت نمىکند) به راه بهشت و حکم نمیکند به هدایت او به حق.
مَنْ هُوَ کاذِبٌ (آن که او دروغگو بوده) بر خدا و رسول او، و.
کَفَّارٌ (ناسپاس) است به آن چه خداوند نعمت داده و منکر اخلاص عبادت خداوند است و نمىخواهد که خداوند او را هدایت کند مانند قوم «ثمود» که گمراهى را بر هدایت برگزیدند.
لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً (اگر خدا بخواهد که بگیرد فرزندى را) طبق آن چه این کافران مىگویند که فرشتگان دختران خدا هستند و آن چه نصارى مىگویند که «مسیح» پسر خداست و آنچه یهود مىگویند «عزیز» پسر خداست
لَاصْطَفى (بر مىگزید) و اختیار مىکرد.
مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ (از آن چه خلق مىکند آن را که مىخواست) یعنى فرزند گرفتن خداوند به اختیار ایشان نیست تا هر که را بخواهند براى خدا انتخاب کنند بلکه خدا اختصاص میدهد به این مقام از بندگان خود آن را که بخواهد مانند قول خداوند که مىفرماید: (لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا)، «اگر مىخواستیم که لهوى بگیریم هر آینه از نزد خودمان مىگرفتیم- انبیاء- ۱۸» سپس خبر مىدهد که منزه است خداوند از فرزند گرفتن به این که مىگوید:
سُبْحانَهُ (منزه است) از این نسبت.
هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ (اوست خداوند یکتا) که براى او شریکى و صاحبى و فرزندى نیست.
الْقَهَّارُ (قهار است) به مخلوقات خود، به آوردن مرگ در حالى که خود زندهایست که نمىمیرد، سپس خداوند از کمال قدرت خود خبر داده و میگوید:
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ (آفرید آسمانها و زمین را به حق) که آن دو را بدون غرض و باطل خلق نکرده بلکه از روى حکمت آفریده است.
یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ (مىگرداند شب را به روز و مىگرداند روز را به شب) یعنى داخل مىشود هر یکى از آن دو بر دیگرى با زیادت و نقصان، آن چه از یکى کم شود در دیگرى زیاد گردد و آن چه در یکى زیاد گردد در دیگرى کم گردد. و این سخن «حسن» و جماعتى از مفسران است و برخى گفته: یعنى مىپوشاند شب را به روز و روز را به شب، و این سخن «قتاده» است.
وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ (و مسخر کرد خورشید و ماه را) که هر کدام بر یک روش حرکت مىکنند.
کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى (هر کدام جارى مىشوند به اجل معیّنى) یعنى تا مدت معلومى که خدا مقدر کرده است. و برخى گفتهاند: جارى هستند تا قیام ساعت.
و نیز گفته شده: منظور از اجل مسمى یعنى بوقت معلومى در زمستان و تابستان که آن مطلع و مغرب است براى هر کدام از آن دو.
أَلا هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (آرى اوست عزیز بسیار آمرزنده) معنى این آیه در سابق گفته شده و فایده آیه این است: آن که توانایى بر خلق آسمانها و زمین و رام کردن خورشید و ماه و داخل کردن شب در روز را دارد پس او منزه است که فرزند و شریک براى خود بگیرد که این از صفت نیازمندان است.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۶ تا ۱۰]
خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (۶) إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۷) وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (۸) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۹) قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهٌ إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۱۰)
ترجمه:
آفرید شما را از نفس واحدى، سپس قرار داد از آن جفتش را و نازل کرد براى شما از چهارپایان هشت جفت، خلق مىکند شما را در شکمهاى مادرانتان، آفرینشى پس از آفرینشى در تاریکىهاى سه گانه، این است خداوند پروردگار شما، پادشاهى براى اوست، نیست الهى مگر او، پس کجا برگردانده مىشوید. اگر کافر شوید، پس همانا خداوند بىنیاز است از شما، و راضى نمىشود بر بندگان خود کفر را، و اگر شکر کنید آن را بر شما راضى مىشود، و بر نمىدارد بر دارندهاى بار دیگرى را، سپس به سوى پروردگار شماست بازگشت شما، پس خبر مىدهد شما را به آنچه که بودید عمل مىکردید که او داناست به ذات سینهها. و چون برسد انسان را ضررى مىخواند پروردگارش را، بازگشت کننده به سوى او، سپس چون نعمتى از خود به او برساند فراموش کند آنچه که بود به سوى او مىخواند از پیش و قرار دهد براى خدا همتایانى تا گمراه کند از راه او، بگو بهرهمند باش به کفر خویش اندکى که تویى از اصحاب آتش. آیا کسى که نیایش کننده است در لحظه هاى شب، سجده کنند و ایستاده است مىترسد از آخرت و امید به رحمت پروردگارش دارد، بگو آیا یکسان است آنان که مىدانند و آنان که نمىدانند، همانا پند گیرد صاحبان خرد. بگو اى بندگان من که ایمان آوردید پرهیز کنید پروردگارتان را، براى آنان که نیکى کردند در این دنیا، نیکى است و زمین خدا وسیع است همانا داده مىشوند شکیبایان مزدشان را بدون حساب.
قرائت
یرضه- ابو عمرو در روایت اوقیه و ابى شعیب سوسى و ابو عمرو دورى از یزیدى و از حمزه در روایت عجلى کلمه (یرضه لکم) به سکون (ها) قرائت کرده- اند و ابن کثیر و ابن عامر و کسایى و خلف و نافع به روایت اسماعیل، و ابو بکر به روایت برجمى کلمه (یرضه) را به ضم (ها) ى اشباع شده، قرائت کردهاند.
«ابو على» گوید: حجت آن که (یرضه) را به ضمه، (ها) خوانده و (واو) را بآن ملحق کرده است که ما قبل واو متحرک است و بمنزله (ضربهوا) میباشد ولى آنان که به ضمه (ها) بدون الحاق واو قرائت کردهاند حجتشان این است که الف محذوف به خاطر جزم و سکون است و در این جا لزومى براى حذف نیست چه این که کلمه اگر منصوب یا مرفوع باشد الف بازگشته و ثابت مىماند، پس چون الف ثابت شد نیکو این است که واو الحاق نگردد مثل قول خداوند (القى موسى عصاه) چه اگر با تخفیف (ها) واو ملحق شود مانند جمع میان دو ساکن خواهد بود.
آن که (ها) را به سکون خوانده گمان کرده است که این خود لغتى مىباشد.
ام هو قانت- ابن کثیر و نافع و حمزه کلمه یاد شده را به تخفیف میم قرار کرده و دیگران همه به تشدید میم خواندهاند.
در کلمه فوق دو صورت بیش نیست:
اول- که مقصود چنین باشد (الجاهد الکافر خیر ام من هو قانت) که بر جمله محذوف این جمله دلالت مىکند (هل یستوى الذین یعلمون …) دوم- مقصود چنین است (قل امّن هو قانت کغیره) در این صورت خبر محذوف خواهد بود.
بناء بر قرائت تخفیف میم نیز باز مقصود چنین است (ام من هو قانت …).
در هر صورت به هیچ وجه جایز نیست که همزه را همزه ندا بدانیم چه این معادله در این جمله دلالت دارد که مقصود از همزه استفهام مىباشد.
شرح لغات:
خول- تخویل به معنى عطیه و بخشش بزرگ است.
قانت- دعا کننده یا نماز خواننده است.
آناء- لحظه ها، که مفرد آن (انِىْ) وَ (انى) مىباشد.
تفسیر:
و اکنون خداوند از قدرت کامل خود پرده برداشته و نشان داده و میگوید:
خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ (آفرید شما را از یک تن) که آدم باشد چه این که همه افراد بشر از نسل او مىباشند.
ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها (سپس قرار داد از آن جفتش را) که «حواء» باشد یعنى از زیادى گل آدم او را آفرید یا از ضلعى از اضلاع آدم، حوا را آفرید.
در جمله (ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها) سه قول است در این که آیا (ثم) براى تراخى و مهلت و طول مدت است و این که آیا خلق پدر و مادر باید پیش از خلق فرزند باشد؟ که بترتیب اشاره مىکنیم:
۱- عطف به ثم در این آیه به معنى گفتن سخنى پس از سخن دیگر باشد چنان که گفته مىشود (از تو امروز چیزى را دیدم، پس از آن چه دیروز دیدم) اگر چه سخن دیروز جلوتر از امروز مىباشد.
۲- جمله (ثُمَّ جَعَلَ مِنْها) عطف به معنى (نَفْسٍ واحِدَهٍ) مىباشد، گویا که خداوند مىخواهد بگوید: (آفرید شما را از یک تن که آن را تنها ایجاد کرده سپس قرار داد از آن جفتش را) ۳- خداوند ذریه آدم را در پشت او خلق کرده و آن را از پشت او در-آورده و سپس حواء را از ضلعى از اضلاع آدم خلق کرده است. و این قول ضعیف است که درباره آن سابقا سخنانى را ایراد کردیم.
وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ (و نازل کرد براى شما از چهار پایان هشت جفت) در مقصود از آیه فوق نظرهاى مختلفى گفته شده که اکنون توجه میکنید:
۱- مراد از لفظ (انزال) در اینجا به معنى ایجاد و پدید آوردن است چنان که خداوند مىگوید: (قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً)، «و به حقیقت نازل کردیم براى شما لباس را- اعراف- ۲۶» که منظور نزول خود لباس نیست بلکه منظور سبب نزول آن است که باران باشد که از آسمان نازل شده و در اثر آن پنبه و پشم بوجود آمده و سپس بصورت لباس در آمده است، پس چهار پایان نیز از گیاه رشد کرده و گیاه از آب بوجود آمده است.
۲- خداوند پس از خلقت چهار پایان در بهشت، آنها را به زمین فرو فرستاده است. و این قول جبائى است و گفته که در خبر وارد شده که شتر و گوسفند از چهار پایان بهشت مىباشند.
۳- مقصود از (نزول) در این آیه (نُزُل) و ارزاق مىباشد. و مراد از جفتهاى هشتگانه عبارت است از شتر و گاو و گوسفند و بز و جفتهاى آنها. و تفسیر این آیه در سوره (انعام) بیان گردید.
یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ (خلق مىکند شما را در شکمهاى مادرانتان آفرینشى پس از آفرینشى) که اوّل نطفه، سپس علقه، سپس مضغه، سپس استخوانى که با گوشت پوشیده شده است بودهاید و سپس خلق دیگرى را ایجاد کرد. از «قتاده» و «مجاهد» و «سدى». و برخى گفتهاند:
یعنى آفرید شما را در شکمهاى مادرانتان پس از آنکه در پشت آدم آفرید شده بودید. و این نظر «ابن زید» است.
فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ (در تاریکىهاى سه گانه) که تاریکى شکم و تاریکى رحم و تاریکى مشیمه است. و این نظر «ابن عباس، مجاهد، قتاده، سدى، ابن زید» مىباشد، و نیز مروى از امام باقر (ع) است.
و نیز گفته شده: تاریکیهاى سه گانه عبارت است از تاریکى شب یا تاریکى صلب مرد و تاریکى رحم و تاریکى شکم.
سپس خداوند خود را مورد خطاب قرار داده و مىفرماید:
ذلِکُمُ اللَّهُ (این است خداوند) که این چیزها را آفریده است.
رَبُّکُمْ (پروردگار شما) که مالک تصرف شما مىباشد.
لَهُ الْمُلْکُ (براى اوست پادشاهى) بر همه مخلوقات.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (نیست الهى مگر او پس کجا برگردانده میشوید) از راه حق پس از این بیاناتى که گفته شد.
إِنْ تَکْفُرُوا (اگر کافر شوید) و نعمتهاى خداوند را منکر گردید و سپاس او را نگزارید فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ (پس همانا خداوند بىنیاز است از شما) و از شکر- گزارى شما و زیان نرساند به خدا ناسپاسى شما.
وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ (و راضى نمىشود بر بندگان خود کفر را)، از این آیه به وضوح و روشنى استفاده مىشود که خداوند واقعا نسبت به کسى اراده کفر نمىکند، زیرا اگر اراده کند درباره کسى کفر را مسلما راضى هم مىشود زیرا که رضایت خداوند جدا از اراده او نیست، چنان که گاهى که ما درباره شخصى چیزى را اراده مىکنیم محال است که راضى بر آن چیز نباشیم یا چیزى را راضى شده ولى اراده نکنیم.
وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ (و اگر شکر کنید راضى مىشود بر شما) یعنى اگر سپاس کنید خداوند را بر نعمتهایش و به آنها اعتراف کنید از شما راضى شده و بر شما برگردانده و براى آن به شما ثواب مىدهد. ناگفته نماند که (ها) در کلمه (یرضه) کنایه از مصدرى است که در تقدیر بوده و بر آن دلالت میکند این جمله: (وَ إِنْ تَشْکُرُوا) که تقدیر چنین است (یرضى الشکر لکم- راضى مىشود شکر کردن را از شما).
وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى (و بر نمىدارد بر دارندهاى بار دیگرى را) یعنى گناه هیچ کسى را دیگرى به عهده نمىگیرد و مجازات گناه با آن خواهد بود که مرتکب شده است.
ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ (سپس بسوى خداوند است بازگشت شما) و مصیر شما.
فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (پس خبر مىدهد شما را به آنچه که بودید عمل مىکردید) یعنى از اعمال شما خبر داده و به حسب آن مجازات مىکند.
إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (همانا او داناست به ذات سینهها) پس سرّ و علنى بر او پوشیده نمىماند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ (و چون انسان را ضررى برسد) از سختى و مرض و قحطى و غیر از اینها.
دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ (مىخواند پروردگارش را بازگشت کننده به او) که باز- گشت او تنها بسوى خدا مىباشد و به دیگرى امیدوار نمىشود.
ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ (سپس چون برساند بر او) یعنى ببخشد براى او.
نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ (نعمتى را از خود، فراموش کند آنچه که بود مىخواند بسوى او از پیش) یعنى فراموش مىکند ضررى را که خدا را براى برطرف کردن آن مىخواند پیش از اینکه به این نعمت برسد.
«زجاج» گوید: فراموش کند دعائى را که به آن خدا را خوانده و تضرع مىکرد از قبل.
جایز است که مقصود چنین باشد: فراموش کند خدایى را که بسوى او از پیش تضرع مىکرد: مانند (وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ)، «و من عبادت کننده نیستم آنچه را شما عبادت مىکنید و شما عبادت کننده نیستید آنچه را من عبادت مىکنم- کافرون- ۴ و ۵» که در اینجا نیز لفظ (ما) دلالت بر خداوند مىکند. پس (من) بر هر فرد تمیز دهنده و (ما) بر هر چیزى گویند.
وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً (و قرار داد براى خداوند همتایانى) یعنى براى او همتایانى را نشان کرد در توجه دادن عبادت به سوى آنها از اصنام و بتها.
لِیُضِلَ (تا گمراه کند) مردم را.
عَنْ سَبِیلِهِ (از راه او) یعنى از دین او. یا چنین معنى کنیم که: تا گمراه شد خودش از راه خدا. و در اینصورت لفظ لام به معنى (لام عاقبت) خواهد بود. یعنى ایشان نمىخواستند که چنین شود ولى عاقبت کارشان جبراً چنین مىبایست بگردد.
قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا (بگو بهرمند باش به کفرت اندکى)، این کلام در ظاهر بصورت امر بوده ولى داراى معنى خبرى مىباشد، مانند اینکه گفته مىشود: (اگر حیا نمىکنى پس بکن هر چه مىخواهى)، و مقصود این است که مدت بهرمندى او با کفر خود در دنیا اندک و نابود شدنى خواهد بود.
إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (که تو از اصحاب آتشى) که همواره در آن عذاب خواهى شد.
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ (آیا آنکه قنوت کننده است). «ابن عباس» گوید: آیا آن که یاد کردیم بهتر است یا آنکه همواره در فرمانبرى خداوند است. که نظر «سدى» نیز مىباشد، و نیز گفتهاند: آنکه بر قرائت قرآن و نماز شب قیام میکند بهتر است؟، و این نظر «ابن عمر» است.
امام باقر علیه السلام فرمود: منظور کسى است که نماز شب مىخواند.
آناءَ اللَّیْلِ (لحظههاى شب) یعنى ساعات شب.
ساجِداً وَ قائِماً (سجده کننده و بپا ایستنده است) که گاهى در نماز سجده کرده و گاهى قیام مىکند.
یَحْذَرُ الْآخِرَهَ (مىترسد از آخرت) یعنى از عذاب آخرت.
وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ (و امیدوار رحمت پروردگارش است) یعنى مردد میان خوف و رجاء، و ترس و امید است و بر یک حال نیست و این دو فرد که عبادت کننده و کافر باشد مساوى نیستند، چه اینکه خدا مىگوید:
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (بگو آیا مساوى است آنان که مىدانند و آنان که نمىدانند) یعنى یکسان نیستند آنان که مىدانند آن چه را از وعده که خدا داده و با آنان که این را نمىدانند.
إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (همانا پند گیرند صاحبان خرد).
«امام صادق» (ع) فرمود: آنان که مىدانند ما هستیم و آنان که نمیدانند دشمنان ما هستند و صاحبان خرد شیعیان ما هستند.
قُلْ (بگو) اى محمّد (ص) بر ایشان.
یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا (اى بندگان من که ایمان آوردید) و توحید خداوند را تصدیق کردید.
اتَّقُوا رَبَّکُمْ (بپرهیزید از پروردگارتان) یعنى از شکنجه پروردگارتان به اینکه از نافرمانى او اجتناب کنید، در اینجا خداوند سخن را تمام کرده و میگوید:
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا (بر آنان که نیکى کردند) یعنى اعمال نیکو را انجام داده و به دیگران نیکى کردند.
فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ (در این دنیا حسنهاى است) یعنى بر ایشان در این دنیا ستایش نیکو و ذکر جمیل و صحت و سلامت مىباشد. و این نظر «سدى» مىباشد. و یا مقصود این چنین است: براى آنان که در این دنیا عمل خود را نیکو گردانیدند در آخرت حسنه خواهد بود که آن، جاوید ماندن در بهشت باشد.
وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهٌ (و زمین خدا وسیع است)، «ابن عباس» گوید: این سخن تشویق و تحریک به هجرت کردن از مکه مىباشد. یعنى بر ایشان هیچ بهانهاى در ترک طاعت خداوند نیست که اگر در یک زمینى نتوانستند میتوانند به سرزمین دیگرى بروند تا در آن جا خداوند را اطاعت کنند، چنان که خداوند مىگوید: (أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها)، «آیا زمین خدا گسترده نبود که هجرت کنید در آن- نساء- ۹۷».
«مقاتل» و «ابو مسلم» چنین تفسیر کردهاند: زمین بهشت وسیع است پس آن را با کردار شایسته خود طلب کنید.
إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ (همانا به تمام داده مىشود شکیبایان را مزدشان) یعنى ثواب داده شود به اطاعت کردنشان و شکیبایى که بر سختى- هاى دنیا نمودند.
بِغَیْرِ حِسابٍ (بدون حساب) چه اینکه زیاد بوده و شمارش آن مشکل است.
«عیاشى» با اسناد خود از «عبد اللَّه بن سنان» از امام صادق علیه- السلام نقل کرده که گفت: رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) فرمود: چون در روز قیامت دفترها گشوده شود و ترازوها گذارده گردد براى اهل بلاء و گرفتارى ترازویى نصب نمىگردد و دفترى بر ایشان گشوده نمىشود، سپس این آیه را خواند: (إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ …)
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۱۱ تا ۲۰]
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۱۱) وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ (۱۲) قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (۱۴) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۵)
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (۱۶) وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ (۱۷) الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۸) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (۱۹) لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّهٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ (۲۰)
ترجمه:
بگو که فرمان شدهام اینکه عبادت کنم خداوند را، خالص کننده باشم دین را براى او. و فرمان شدهام بر آن که بوده باشم اوّل مسلمانان. بگو همانا مىترسم، اگر نافرمانى کنم پروردگارم را، از عذاب روز بزرگ. بگو خداوند را پرستش مىکنم که خالص کنندهام براى او دینم را. پس پرستش کنید آنچه مى- خواهید غیر از او، بگو همانا زیانکاران آنانند که بر خودشان و بر کسانشان زیان کردند روز قیامت، آگاه باش این است همان زیان آشکار. بر ایشان است از بالایشان سایبانهایى از آتش و از پائینشان سایبانهایى، این است که خداوند مىترساند به آن بندگانش را که اى بندگان از من بپرهیزید. و آنان که اجتناب کردند طاغوت را از اینکه آن را پرستش کنند و بازگشتند بسوى خداوند، براى ایشان است مژدگانى، پس بشارت بده بندگانم را. آنان که مىشنوند گفتار را، پس پیروى مىکنند نکوتر آن را، ایشانند آنان که هدایتشان کرد خداوند و ایشان همانانند صاحبان خرد. آیا پس آن که حق شد بر او کلمه عذاب آیا تو نجات مىدهى آن را که در آتش است. لیکن آنان که پرهیز کردند پروردگار- شان را، بر ایشان است غرفههایى، از بالاى آنها غرفههایى بنا شده که جارى مىشود از پائین آنها چشمهها، وعده خداست که خلاف نمىکند خدا وعده خود را.
شرح لغات:
ظل- جمع (ظله) است و آن به معنى سایبان و پرده بلند است انقاذ- نجات دادن غرف- جمع (غرفه) بوده و آن به معنى خانه هاى رفیع و بلند است
اعراب:
ذلِکَ یُخَوِّفُ-، (ذلک) مبتداء و (یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ) خبر آن است أَنْ یَعْبُدُوها– در موضع نصب بوده که بدل از (طاغوت) باشد لَهُمُ الْبُشْرى– خبر براى (الَّذِینَ اجْتَنَبُوا) مىباشد زجاج گوید: (أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ)، در معنى شرط و جزاء است و الف استفهام در اینجا به معنى توقیف است و الف دوم براى تأکید است.
تفسیر:
خداوند به پیامبر خود خطاب کرده و مىفرماید:
قُلْ (بگو) اى محمد بر کافرانى که ذکرشان گذشت:
إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (همانا من امر شدهام این که عبادت کنم خداوند را خالص کننده باشم براى او دین را) یعنى توحید او را کرده و غیر از او را عبادت نکنم، و عبادت خالص آن است که آمیخته با گناهان نباشد.
وَ أُمِرْتُ (و فرمان شده ام) نیز.
لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ (بر این که بوده باشم اول مسلمانان) تا فضل سبقت و ثواب آن بر من باشد.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (بگو همانا میترسم اگر نافرمانى کنم پروردگارم را از عذاب روز بزرگ) که عذاب روز قیامت باشد.
قُلِ (بگو) بر ایشان.
اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینى (خداوند را پرستش مىکنم خالص کنندهام دینم را براى او) و طاعتم را.
فَاعْبُدُوا (پس پرستش کنید) اى گروه کافران.
ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ (آن چه غیر از او را مىخواهید) از بتها، و این سخن بر اساس تهدید ایشان مىباشد.
قُلْ (بگو) بر ایشان.
إِنَّ الْخاسِرِینَ (همانا زیانکاران) در حقیقت.
الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ (آنانند که زیان کردند بر خودشان و کسانشان روز قیامت) پس بر خود سودى نکنند و در آتش کسانى را با خود نیابند چنان که در دنیا با خود اهلى داشتند، پس سود خود و کسانشان را از دست مىدهند. و این قول «مجاهد» و «ابن زید» است.
«حسن» گوید: به خود زیان رساندند به این که خود را در دوزخ افکندند و از اهل زیان بردند که آنها را از دست دادند که در بهشت براى ایشان آماده شده بود. «ابن عباس» گوید: خداوند در بهشت براى هر- انسانى منزل و اهلى قرار داده است هر که خدا را اطاعت کند به آن مىرسد و هر که خدا را عصیان کند بسوى آتش رفته و منزل و اهلش به دیگرى داده مى- شود و این است قول خداوند که گوید: (ایشانند وارثان).
أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (آگاه باش که این است زیان بردن آشکار) که پوشیده نمىماند.
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ (بر ایشان است از بالایشان سایبانهایى از آتش) یعنى پرده و روپوشهایى از آتش و دود آن که از آن به خداوند پناه مىبریم.
وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ (و از پائینشان پردههایى) یعنى فرشها و بسترهایى از آتش. و این که پائین آنها سایبان گفته مىشود بدین جهت است که براى افراد پائینتر، بالا و سایبان حساب مىشود چه این که دوزخ داراى طبقات و درکههایى مىباشد که اهل دوزخ در آن طبقات قرار مىگیرند. و نیز گفتهاند: علت در بکار بردن سایبانها در دوزخ و قطعههاى آتش مجازاً و بر سبیل توسعه در لفظ مىباشد چه این که در مقابل آنان، اهل بهشت هستند که داراى سایبانها و طبقات مختلف مىباشند، و مراد این است که آتش محیط به ایشان است.
ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ (این است که مىترساند خداوند به آن بندگانش را) یعنى این عذابى را که وصف کرده میترساند خداوند به آن بندگانش را، تا بایشان رحمت کرده، آنان بواسطه امتثال اوامر خدا از آن عذاب دور بمانند، سپس خداوند بندگان خود را امر به پرهیز کرده و مىفرماید:
یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (اى بندگان من بپرهیزید) که شما را هشدار داده و حجت را بر شما تمام کردم، و این که لفظ (یاء) در دو کلمه یاد شده حذف شده است به خاطر دلالت کسره بر آن مىباشد.
وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ (و آنان که اجتناب کردند از طاغوت) یعنى از بتها و شیطان. و برخى گفتهاند مقصود از (طاغوت) هر فردى مىباشد که دعوت به عبادت غیر خدا بکند، و (تاء) در آخر این کلمه که علامت تأنیث است به مناسبت جماعت مىباشد، در قرائت «حسن» این کلمه به صورت «طواغیت» آمده است.
أَنْ یَعْبُدُوها (این که عبادت کنند آن را) که از عبادت او اجتناب کردند.
وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ (و باز گردیدند بسوى خداوند) یعنى توبه کرده و آنچه قبلًا در دل داشتند کندند.
لَهُمُ الْبُشْرى (بر ایشان است مژدگانى) یعنى بشارت، که آن عبارت است از خبر دادن به چیزى که موجب شادى و ظهور خوشى در چهرهها مىگردد.
«ابو بصیر» از امام صادق (ع) نقل کرده که فرمود: شما مژده داده شدگانید و هر که از جبارى اطاعت کند او را عبادت کرده است. و سپس خداوند پیامبر خود را خطاب کرده و مىگوید:
فَبَشِّرْ (پس بشارت بده) اى محمد (ص) عِبادِ (بندگانم را) که کسره به جاى (یاء) تکلم قرار گرفته است.
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (آنان را که مىشنوند گفتار را و پیروى مىکنند از نکوتر آن) یعنى آنچه که به قبول و عمل بهتر بوده و رساننده- تر به حق باشد و «سدى» گفته: پیروى مىکنند از نیکوترین دستورى که به آنان شده و به آن عمل مىکنند.
روایت شده از «ابو درداء» که گفت: اگر سه چیز نبود خوش نداشتم که یک روز زندگى کنم، تشنگى در روزهاى گرم و سجده در نیمههاى شب و مجالست با مردمى که سخنهاى زیبا را انتخاب مىکنند آن چنان که خرماهاى خوب را مردم جدا و انتخاب مىکنند.
«زجاج» گوید: مىشنوند قرآن و غیر آن را و فقط از قرآن پیروى میکنند.
و نیز چنین تفسیر شده که: مىشنوند دستورها و برنامههایى که در قرآن و سنت وجود دارد و پیروى و عمل مىکنند به آن چه که بهتر است زیرا که ثوابش بیشتر است، به این که به یکى از دو دستورى که افضل است عمل مىکنند چنان که قصاص حق بوده ولى عفو از آن بهتر است و به آن عمل مىکنند.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ (آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده است) یعنى آنان که وصف شدند کسانى هستند که مورد هدایت خداوندت قرار گرفته و بسوى حق هدایت شدهاند.
وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (و ایشان همانانند صاحبان خرد) که از خردهاى خود استفاده مىکنند.
«عبد الرحمن بن زید» گوید: این آیه (وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ) و دو آیه بعد از آن درباره سه نفر نازل شده است که در جاهلیت مىگفتند (لا اله الا اللَّه) و آنان عبارتند از «زید بن عمرو بن نفیل» و «ابو ذر غفارى» و «سلمان فارسى».
أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (آیا پس آن که کلمه عذاب برایش حق شد، آیا تو هستى که نجات دهى آن را که در آتش است) در تقدیر این آیه اختلاف شده که به برخى از نظریهها اشاره مىکنیم:
۱- «زجاج» گوید: تقدیر چنین است (أ فمن وجب علیه وعید اللَّه بالعقاب أ فأنت تخلصه من النار- آیا آن که برایش وعده خدا به عذاب واجب شده است تو مىتوانى او را از آتش خلاص کنى؟) که به جاى ضمیرى که به مبتدا رجوع کند به کلمه (مَنْ فِی النَّارِ) اکتفاء شده است. و این سخن را «اخفش» نیز گفته است.
۲- تقدیر چنین باشد: (ا فأنت تنقد من فى النار منهم- آیا تو نجات مىدهى آن که از ایشان در آتش است) و این که دو بار کلمه استفهام بکار رفته براى تأکید است که تنبیه بر معنى باشد.
۳- «انبارى» گوید: در کلمه (کَلِمَهُ الْعَذابِ) وقف شده و تقدیر چنین است (کمن وجبت له الجنه) و سپس آغاز کرده و مىگوید: (أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ) و مراد از کلمه عذاب عبارت است از قول خداوند که مىگوید: (هر آینه پر مىکنم دوزخ را تو و از آن چه از تو پیروى کند) و این گفتار براى خاموش کردن حرص پیامبر براى اسلام کافران است و مقصود این است که: اى محمد (ص) تو نمى- توانى اسلام را در دل کافران وارد کنى چه بخواهند و یا نخواهند، پس گناهى بر تو نیست اگر آنان ایمان نیاورند که تقصیر از خودشان مىباشد، و شبیه همین، قول خداوند است که مىگوید: (لعلک باخع نفسک على آثارهم)، «شاید تو جان خود را ببازى در پى ایشان- کهف- ۶».
و اکنون خداوند به بیان آن چه براى مؤمنان آماده کرده مىپردازد مانند بیان آن چه براى کافران آماده کرده است و مىگوید:
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ (و لیکن آنان که پرهیز کردند پروردگارشان را بر ایشان غرفههایى) است در بهشت.
مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ (از بالاى آنها است غرفهها) و قصرهاى.
مَبْنِیَّهٌ (بنا شده) و این جملات در مقابل (لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ) مىباشد که در بهشت منازل رفیعى است که بعضى فوق بعضى مىباشد، چه این که نگاه کردن به سبزهزارها و آبها از غرفهها لذیذتر و گواراتر است.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (روان شود از پائین آنها رودها) یعنى از پائین این غرفهها.
وَعْدَ اللَّهِ (وعده خداست) که وعده داده است خداوند منازل و غرفهها را.
لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ (خداوند وعده را خلاف نمىکند).
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۲۱ تا ۲۵]
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۲۱) أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۲) اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۲۳) أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۲۴) کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۲۵)
[ترجمه]
آیا ندیدى که خدا نازل کند آبى را از آسمان و روان گرداند آن را بر چشمههایى در زمین سپس بیرون آورد به آن کشتى را که رنگهاى آن گوناگون است، سپس خشک مىشود، پس مىبینى آن را که زرد شده است، سپس آن را ریزه ریزه مىگرداند، همانا در آن پندیست بر صاحبان خرد. آیا پس، آن که خدا گشادگى داد سینهاش را بر اسلام، پس اوست بر نورى از پروردگارش، پس واى بر سنگین دلان از یاد خداوند که ایشان در گمراهى آشکار هستند. خدا نازل کرد بهترین حدیث را که کتاب متشابه دوگانه است مىلرزد از آن پوستهاى آنان که مىترسند از خداوند و سپس نرم شود پوستهایشان و دلهایشان به یاد خدا، این است هدایت خداوند که هدایت مىکند به آن هر که را بخواهد، و آن را که خدا گمراه کند نباشد براى او هدایت کنندهاى. آیا کسى که بپرهیزد به روى خویش بدى عذاب را روز قیامت، و گفته شود بر ستمکاران بچشید آنچه را بودید به دست مىآوردید. تکذیب کردند آنان که پیش از ایشان بودند، پس بیامدشان عذاب از جایى که نمىدانستند.
شرح لغات:
ینابیع- جمع (ینبوع) است و آن جایى است که آب از آنجا بجوشد، و آن را چشمه نیز گویند.
زرع- گیاهى را گویند که ساقه نداشته باشد و درخت گیاهى را گویند که داراى ساقه و برگ و شاخه باشد.
یهیج- به درخت و گیاه (یهیج) گفته مىشود زمانى که خشک شده و در خشکى به نهایت خود رسیده باشد.
حطام- ریزههاى کاه و علف را گویند و (حطم) شکستن چیز خشک را گویند و به جهنم از این جهت (حطمه) گفته مىشود که هر چیزى در آن شکسته شود. و (حطیم کعبه) را از این جهت (حطیم) گفتهاند که ساختمان کعبه بالا رفته و آن محل را که (حجر کعبه) و نزدیک ناودان است شکسته و پائین گذارده است
اعراب:
أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ …– لفظ (من) با (صله) خود مبتداء بوده و خبر آن در تقدیر است که چنین باشد: (أ فمن شرح اللَّه صدره للاسلام کمن قسا قلبه من ذکر اللَّه اى ترکه).
کتابا- منصوب است زیرا بدل از (احسن الحدیث) مىباشد.
تفسیر:
چون خداوند یادى از دعوت به توحید کرده این بار به دلیلهاى توحید پرداخته اگر چه همه مورد خطاب هستند ولى به پیامبر خود خطاب کرده و میگوید:
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً (آیا نمىبینى که خداوند فرو فرستاده از آسمان آبى را) یعنى باران را.
فَسَلَکَهُ (پس روان کرده آن را) یعنى داخل کرده این آب را.
یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ (در چشمه هایى در زمین) مانند رودخانهها، چشمه ها و چاهها و قناتها. و مانند این است قول خداوند که مىگوید: (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ)، «و فرو فرستادیم از آسمان آبى را به اندازه، پس قرار دادیم آن را در زمین- مؤمنون- ۱۸».
ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ (سپس بیرون آورد به آن) یعنى بیرون آورد بواسطه این آب از زمین.
زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ (کشتى را که گوناگون است رنگهایش) یعنى اصناف آن مختلف است چون گندم و جو و برنج و غیر از اینها، که گفته مىشود این رنگى از طعام است یعنى صنفى از آن است. و برخى گفته: مراد از رنگهاى گوناگون عبارت است از سبز و زرد و سرخ.
ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا (سپس مىخشکاند پس مىبینى زرد شده است) پس از آن که سبز بوده است.
ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً (سپس قرار مىدهد آن را ریزه ریزه) یعنى شکسته و کوبیده شده.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (همانا در این است پندى براى صاحبان خرد) یعنى در خارج کردن این کشت به صورت رنگهاى گوناگون به یک آب و نقل آن از حالى به حال دیگر پند و تذکرى است براى صاحبان خردهاى سالم که اگر اندیشه کنند مىفهمند که براى اینها آفریدگارى بوده و او را مىشناسند و پى به واقعیت آغاز و انجام کار برده و به بعث و نشر یقین مىکنند.
أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ (آیا پس آن که خداوند شرح داده سینه او را بر اسلام) یعنى آن که خداوند سینه او را براى قبول اسلام و استقامت در آن گشاده و گسترده است مانند کسى است که چنین نباشد؟.
شرح صدر به سه گونه مىتواند باشد:
۱- با در دست داشتن دلیلهاى قوى که خداوند قرار داده است که این مخصوص علماء است.
۲- با دارا بودن الطافى که هر آن، حالى بعد از حالى براى او تجدید شود، چنان که خدا مىگوید: (وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً)، «آنان که هدایت یافتند مىافزایدشان هدایتى- محمد (ص)- ۱۷».
۳- معنى سوم شرح صدر این است که دارنده آن داراى ادله مؤکد بوده و شبهات برایش حل شده باشد و گمانها و افکار را دور ریزد.
فَهُوَ عَلى نُورٍ (پس اوست بر نورى) یعنى دلالت و هدایتى.
مِنْ رَبِّهِ (از پروردگارش)، خداوند ادله را به نور تشبیه کرده چون به واسطه آنها حق شناخته مىشود آن چنان که به واسطه نور و روشنى مواضع در دنیا شناخته مىشود. و این سخن «جبائى» است قتاده گفته مراد از (نور) قرآن است که مؤمنان آن را گرفته و به سوى آن باز مىگردند.
در این آیه، این جمله (مانند آن که قساوت قلب داشته است) حذف شده و بر آن دلالت مىکند قول حق که مىگوید:
فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ (پس واى به سنگین دلان از ذکر خداوند) و آنان کسانى هستند که با کفر الفت گرفته و بر آن تعصب مىکنند و در نتیجه دلهایشان سخت شده و موعظه و ترهیب و ترغیب در آنها اثر نمىگذارد و هنگام ذکر خداوند و قرائت قرآن رقت قلب پیدا نمىکنند.
أُولئِکَ فِی ضَلالٍ (ایشانند در گمراهى) و اعراض از حق مُبِینٍ (آشکار) یعنى واضح و روشن.
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ (خداوند فرو فرستاد بهترین حدیث را) که قرآن باشد و بدین جهت قرآن را حدیث گفته که کلام خداوند است و به کلام حدیث گفته مىشود و لذا به کلام رسول خدا (ص) حدیث مىگویند، و نیز به این جهت حدیث گویند که چون بعد از همه کتب آسمانى بوده و حدیث مى- باشد، و بهترین حدیث است چون داراى فصاحت بسیار و اعجاز بوده و شامل جمیع ما یحتاج مکلفان است که عبارت باشد از: ادله توحید و عدل و بیان احکام شرع و غیر از اینها از مواعظ و داستانهاى پیامبران و بیم و امیدها.
کِتاباً مُتَشابِهاً (کتاب متشابهى) که بعضى بر بعضى شباهت داشته و همدیگر را تصدیق مىکنند و در آن اختلاف و تناقضى نیست.
برخى گفتهاند: شبیه است به کتابهاى آسمانى پیش اگر چه از آنها جامعتر و نافعتر و کاملتر است.
و نیز گفتهاند: آیات آن در حسن نظم و زیبایى الفاظ و رسایى معانى شبیه یکدیگرند.
مَثانِیَ (دو گانه) از این جهت قرآن دو گانه نامیده شده که برخى از قصص، اخبار، احکام، و مواعظ آن دو مرتبه با بیانهاى مختلف ذکر شده است و نیز اگر دو مرتبه خوانده شود بخاطر زیبائیش ملالت آور نیست.
تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ (مىلرزد از آن، پوستهاى آنان که مىترسند از پروردگارشان) یعنى از ترس وعیدى که در قرآن ذکر شده است لرزش در اندام آنان مىافتد.
ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ (سپس نرم شود پوستها و قلبهاى ایشان با یاد خدا) زمانى که بشنود آن چه را که از وعده به عذاب و رحمت در قرآن داده شده است. و مقصود این است که قلبهاى ایشان با ذکر خداوند و یاد بهشت و ثواب آرام مىگیرد، پس مفعول (ذکر) بخاطر وضوح حذف شده است.
از «عباس بن عبد المطلب» نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود:
زمانى که پوست بنده از ترس خدا بلرزد گناهانش مىریزد هم چنان که از درخت خشک برگها مىریزد.
«قتاده» گوید: این اوصاف، ستایش اولیاء خداوند است که پوستهایشان از ترس خدا لرزیده و قلبهایشان با یاد خدا آرام مىگیرد نه این که عقلهایشان- رفته و به حالت بىهوشى در آیند، چه این که این اوصاف از ساختههاى اهل بدعت و شیطان است.
ذلِکَ (این) یعنى قرآن هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ (هدایت خداوند است که هدایت میکند به آن هر که را بخواهد) از بندگانش با ادله که بر ایشان نشان مىدهد، و آنان کسانى هستند از امت محمد (ص) که قرآن به سویشان آمده است. و این سخن «جبائى» است.
و گفته شده: هدایت مىکند آن را که بخواهد از افرادى که بدنبال هدایت هستند و این که ایشان را به هدایت اختصاص داده چون که از هدایت سود مىبرند و کسى که هدایت نجوید توصیف نگردد به این که خداوند او را هدایت مىکند زیرا که با وى هدایتى نیست.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ (و کسى را که خدا گمراه کند) از راه بهشت فَما لَهُ مِنْ هادٍ (پس براى او هدایت کنندهاى نباشد) یعنى کسى قدرت بر هدایت او نمىتواند داشته باشد، که این سخن جبائى است.
و برخى گفتهاند مقصود چنین است که: هر که گمراه شود از خداوند و رحمت او پس براى او هدایت کنندهاى نیست، چنان که گفته مىشود: گم کردم شترم را یعنى گم شد. و این گفتار «ابى مسلم» است.
أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَهِ (آیا پس آن که بپرهیزد به رویش از بدى عذاب روز قیامت) و تقدیر این آیه چنین است: (آیا حال آن که عذاب خداوند را برویش دفع مىکند مثل حال کسى است که با ایمان آمده و آتش را نخواهد دید؟) و این که (بوجهه- به رویش) گفته شده چون عزیز- ترین اعضاء بدن انسان چهره اوست.
و نیز چنین معنى کردهاند: آیا آن که به روى در آتش افکنده مىشود؟
پس اولین عضوى که آتش را ملاقات مىکند چهره کافر است. و این سخن عطا مىباشد.
و معنى (یتقى) پرهیز مىکند در این آیه عبارت از: (نگهدارد) مى- باشد.
وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (و گفته مىشود به ستمکاران بچشید آن چه که بودید به دست مىآوردید) تا در مقابل گناهانى که انجام دادهاید مجازات شوید.
سپس خداوند از امثال این کافران در امتهاى گذشته خبر داده و میگوید:
کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (تکذیب کردند آنان که پیش از ایشان بودند) به آیات خداوند و منکر شدند رسولان او را (فَأَتاهُمُ الْعَذابُ (پس بیامدشان عذاب) به شتاب مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (از جایى که نمىدانستند) یعنى در حالى که ایمن و غافل بودند.
نظم:
خداوند این جمله را (أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ) به ما قبل خود که شامل ادله توحید و عدل بود متصل ساخته که اگر انسان عاقل تفکر در آنها کند سینهاش گشاده شده و روانش با حاصل شدن یقین اطمینان یافته و آرام گردد.
و نیز این جمله را (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ) به (فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) پیوسته است تا معلوم گردد که (حدیث نیکوتر) قرآن بوده و سزاوارتر از همه براى پیروى است، اینها گفتار «ابو مسلم» مىباشد.
و نیز این جمله (أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ) مربوط مىگردد به ما قبل خود بنا به تقدیر این جمله (پس کسى که هدایت نشود به هدایت خداوند، هرگز هدایت نخواهد شد، چگونه به رهنمایى دیگرى هدایت گردد آن که به روى در آتش خواهد افتاد) یعنى در آن اقامت خواهد داشت.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۲۶ تا ۳۱]
فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۲۶) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۷) قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۲۸) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۲۹) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (۳۰)
ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ (۳۱)
ترجمه:
پس چشانید خداوند خوارى را بر ایشان در زندگانى دنیا و هر آینه عذاب آخرت بزرگتر است اگر باشند که بدانند. و به حقیقت از هر مثلى در این قرآن بر مردم زدیم باشد که پند گیرند. قرآنى عربى بدون کجى باشد که باشد بپرهیزند.
خداوند مردى را مثل زند که در آن شریکان مخالف هم باشند و مردى که سلم براى مردى است آیا یکسان است مثل، ستایش خدا را بلکه اکثر ایشان نمیدانند.
همانا تو میرندهاى و آنان میرندگانند. سپس همانا شما روز قیامت نزد پروردگارتان مخاصمه میکنید.
قرائت:
سلما- «ابن کثیر» و اهل بصره غیر از «سهل» این کلمه را به صورت (سالما) با الف قرائت کرده و دیگران بدون الف و با فتح لام خواندهاند و در میان قرائتهاى قلیل قرائت «سعید بن جبیر» است که (سلما) به کسر سین خواندهاند.
«ابو على» گوید: تأکید مىکند به صورت (سالما) را (فیه شرکاء) چنان که (شریک) اسم عین است نه حدث، نیز آن که در مقابل آن است بهتر است به وزن فاعل باشد که اسم عین است نه حدث. و به صورت (سلما و سلما) دو مصدر مىباشد که اولى به معنى تسلیم و دومى به معنى صلح است.
خزى- خوارى، ناخوش آیند تشاکس- اختلاف، تنازع، ممانعت اختصام- به معنى رد کردن هر یک از دو طرف دلیل و سخن دیگرى را بر اساس انکار مىباشد، که گاهى یکى حق و یکى باطل و گاهى هر دو باطل مىباشند. مانند مخاصمه نصارى و یهود، و گاهى هر دو طرف حق مىباشد.
اعراب:
عربیا- منصوب بوده چون حال است یعنى در حال عربیت قرآنا- تأکید است رجلا- بدل است از (مثلا) یعنى (ضرب اللَّه مثلا مثل رجلا) که مضاف حذف شده است.
فِیهِ شُرَکاءُ– مرفوع به ظرف است و رجلا عطف به رجلا اول است.
تفسیر:
و اکنون خداوند خبر مىدهد از آن چه به امتهاى تکذیب کننده انجام داده و مىگوید:
فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ (پس چشانید خداوند به ایشان خزى را) یعنى خوارى و ذلت را.
فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ (در زندگانى دنیا و هر آینه عذاب آخرت بزرگتر است) یعنى اعظم و اشد است.
لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (اگر بودند که بدانند) و به حقیقت آن پى ببرند.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ (و هر آینه به حقیقت زدیم براى مردم در این قرآن از هر مثلى) خداوند سرگذشت امتهاى پیش را به صورت مثل ذکر مىکند، که گاهى مىگوید: (و بیان مىکنیم بر شما چگونه انجام دادیم با ایشان) و گاهى گوید:
(و زدیم براى شما مثلها را) و منظور این است که ما بیان کرده و توصیف کردیم براى شما هر آن چه که مردم از مصالح دین و دنیاشان به آن احتیاج دارند.
لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (شاید که ایشان پند گیرند) و تدبر کرده و عبرت بگیرند قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ (قرآنى است عربى بدون کجى) یعنى بدون این که از حق دور شود بلکه مستقیم بوده و به حق مىرساند.
لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (تا که ایشان پرهیز کنند) از معاصى خداوند.
سپس خداوند مثل مىزند مرد کافرى را که بتها را مىپرستیده است و مىگوید:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ (مثل مىزند خداوند مردى را در آن شریکان مخالف هم هستند)، اختلاف کرده و داراى اخلاق بد بوده و نزاع کنندهاند.
خداوند این مثل را براى مشرکان دیگر مىزند ولى صفتى را براى صاحب این مثل ذکر مىکند که در همه مشرکان وجود دارد پس گویا براى همه مشرکان مثل مىزند.
و منظور از این جمله (رَجُلًا فِیهِ شُرَکاءُ) این است که او خدایان و بتهاى مختلفى را عبادت مىکرده و آنها مخالف هم و منازع هم بودهاند یکى او را امر به چیزى کرده و دیگرى از آن نهى مىکند و هر یک به تنهایى اراده دارند که وى او را خدمت کند و سپس هر یک کار خود را به دیگرى واگذار مىکند و در نتیجه آن مرد بدون منفعت باقى مىماند و این حال کسى است که ارباب و جماعت مختلفى را خدمت کند که هر یک داراى عقیده و نظر مخصوصى باشد. تا اینجا سخن از مثل کافر بوده ولى از این به بعد خداوند به مثل مرد مؤمن موحد پرداخته و مىفرماید:
وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ (مردى که سلم است بر مردى) یعنى خالص بوده که یک پادشاه را عبادت مىکرده و به خدمت او خدمت دیگرى آلوده نکرده بوده و از دیگرى غیر از او امید نداشته است پس آن که به این صفت باشد به ثمره خدمت خود مىرسد مخصوصا اگر مخدوم او حکیم و قادر و کریمى مثل خداوند باشد.
«حاکم ابو القاسم حسکانى» به اسناد خود از حضرت امیر المؤمنین (ع) نقل کرده که فرمود: من این مرد هستم که تسلیم رسول خدا مىباشم! «عیاشى» به اسناد خود از امام باقر (ع) نقل کرده که فرمود: در حقیقت (مرد سلم) على (ع) و شیعیان او مىباشند.
هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا (آیا یکسان است آن دو از نظر مثل) یعنى آیا این دو مرد از نظر صفت و شباهت در حسن عاقبت و حصول منفعت یکسان هستند؟
یعنى مساوى نمىباشند، پس خالص آن است که پادشاه او یکى بوده و از کمک و یارى او چیزى به دستش آید که صاحب پادشاهان و شریکان مختلف نمیتوانند بدست بیاورند. و اکنون خداوند دامنه سخن را بسته و مىگوید:
الْحَمْدُ لِلَّهِ (سپاس مر خدا راست) یعنى سپاس کنید خدا را که مستحق ستایش و سپاس است بر این مثلى که به شما آموخت و به واسطه آن شبهه را از میان مؤمنان برطرف کرده و دلالت را بر ایشان واضح گردانده است.
و نیز گفتهاند: سپاس کنید خدا را بر این که به شما لطف کرده تا تنها او را عبادت کرده و توحید او را داشته و ایمان را بر او خالص گردانیدید پس این نعمت بزرگ است بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (بلکه بیشتر ایشان نمىدانند) حقیقت این را، و سپس خداوند بیان مىکند مقامى را که آشکار شود در آن اهل حق و باطل و مىگوید:
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (همانا تو مردهاى و همانا ایشان مردگانند) یعنى عاقبت تو و ایشان مرگ است ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ (سپس شما روز قیامت نزد پروردگارتان مخاصمه مىکنید) یعنى اهل حق و باطل، ظالم و مظلوم با هم مخاصمه میکنند و این قول «ابن عباس» است.
«ابو العالیه» مىگفته: که اختصام و دشمنى در میان اهل قبله مىباشد.
«ابن عمر» گوید: ما گمان مىکردیم که این آیه میان ما و اهل کتاب یعنى یهود و نصارى نازل شده است و درباره ما نیست زیرا که خداى ما یکى و کتاب ما یکى است تا آن که دیدم بعضى از ما بر بعض دیگر شمشیر کشیدهاند پس دانستیم که این آیه درباره ما نازل شده است.
«ابو سعید خدرى» درباره این آیه گوید: ما مىگفتیم خداى ما یکى و کتاب ما یکى و دین و پیغمبر ما یکى است پس این خصومتى که در آیه یاد شده، بیان گردیده چیست تا آن که در جنگ «صفین» مشاهده کردیم که بعضى از ما بر بعض دیگر به سختى شمشیر کشیدهاند، گفتم آرى این همان خبر آیه است.
«ابن عباس» گوید: اختصام میان هدایت شدگان و گمراهان و راستان و دروغگویان باشد.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۳۲ تا ۳۵]
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ (۳۲) وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۳۳) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۳۴) لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۵)
ترجمه:
پس کیست که ظالمتر باشد از آن که دروغ بست بر خدا و تکذیب کرد به راستى، هنگامى بیامد او را، آیا نیست در جهنم جایگاهى براى کافران و آن که آورد صدق را و تصدیق کرد به آن، ایشان، آنانند پرهیزکاران. بر ایشان است آن چه بخواهند نزد پروردگارشان، آن است پاداش نیکوکاران. تا محو کند خدا از ایشان بدترین آن چه کردند و پاداش دهد به ایشان مزدشان را به بهترین آن چه که بودند عمل مىکردند.
اعراب:
وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ– (الذى) در اینجا به معنى جنس است چون خبرش جمع بوده که (اولئک) باشد پس به آن فرد معینى اراده نشده است.
لیکفر- (لام) در این کلمه از صله (لَهُمْ ما یَشاؤُنَ) مىباشد و برخى گفتهاند: (لام) به معنى قسم است که تقدیر چنین است (و اللَّه لیکفرن) که نون حذف شده و لام کسره داده شده است.
تفسیر:
اکنون خداوند به بیان حال دو فرقه حق و باطل اشاره کرده و فرماید:
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ (پس کیست ظالمتر از آن که به خدا دروغ بست) به این که گفت براى خدا فرزند و شریک مىباشد.
وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ (و به راستى تکذیب کرد) که توحید و قرآن باشد إِذْ جاءَهُ (زمانى که بیامدش)، سپس خداوند تهدید کرده آن که را به این حالت بوده و مىگوید:
أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ (آیا در جهنم جایگاهى براى کافران نیست) یعنى منزل و مقامى براى منکران حق در جهنم نیست؟! و منظور از این استفهام تثبیت و تقریر است، یعنى محققا جایگاهى بر ایشان در بهشت خواهد بود.
وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ (و آن که آورد صدق را و تصدیق کرد آن را).
در معنى آیه فوق اختلاف شده، برخى گفتهاند مراد از: (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد (ص) است که قرآن را آورده و مؤمنان او را تصدیق کردند و او حجت ایشان در دنیا و آخرت است. و این سخن «ابن زید، قتاده، و مقاتل» است و استدلال کردهاند به این که خدا مىگوید:
أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (ایشان آنانند پرهیزکاران).
و نیز گفته شده منظور از: (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ) «جبرئیل» است که قرآن را آورده و محمد (ص) آن را تصدیق و قبول کرده است و این قول «سدى» است.
و برخى گفتهاند: منظور از (الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد بوده که بر وى کلمه (لا اله الا اللَّه) آمده که آن را تصدیق کرده و آن را تبلیغ نموده است و این گفتار «ابن عباس» است و گوید: اگر تصدیق کننده غیر از محمد (ص) باشد لازم است چنین گفته شود: (و الذى صدق به) و این قویترین اقوال است.
«عطا» و «ربیع» گویند مراد از: (الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ) پیامبران بوده و از (صدق به) پیروان ایشان مىباشد، بنا بر این (الذى) به معنى جنس مىباشد.
و نیز گفتهاند: مراد از (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد (ص) بوده و مراد از (صدق به) حضرت على (ع) مىباشد. و این قول «مجاهد» بوده و «ضحاک» آن را از «ابن عباس» روایت کرده و نیز مروى از امامان معصوم ما از آل محمد علیهم السلام مىباشد.
سپس خداوند منت گذارده به آنان که بر ایشان نعمتها را آماده کرده و مىگوید:
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ (بر ایشان است آن چه بخواهند) از ثواب و نعمتهاى بهشت عِنْدَ رَبِّهِمْ (نزد پروردگارشان) که از جانب خداوند به آنها مىرسد ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (این است پاداش نیکوکاران) بر احسانى که در دنیا انجام داده و اعمال صالح را بجاى آوردند لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا (تا محو کند خداوند از ایشان بدترین چیزى که انجام دادند) یعنى خداوند از ایشان عقاب شرک و معاصى را ساقط مىکند که قبلا انجام داده بودند به خاطر ایمان و احسانى که کرده و بازگشت به خدا کردهاند.
وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ (و پاداش دهد به ایشان مزدشان را) یعنى ثوابشان را بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (به بهتر چیزى که بودند عمل مىکردند) یعنى به واجبات و مستحبات، که آنها بهترین اعمال ایشان است، زیرا مباح اگر چه نیکوست ولى استحقاق ثواب و مدح بر آن مترتب نمىگردد.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۳۶ تا ۴۰]
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۶) وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ (۳۷) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ (۳۸) قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳۹) مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۴۰)
ترجمه:
آیا خدا کفایت کننده بنده خود نیست؟ و مىترسانند تو را به آنان که غیر او هستند و کسى که خدا او را گمراه کند پس براى او هدایت کنندهاى نباشد.
و کسى که خدا او را هدایت کند پس او را گمراه کنندهاى نباشد، آیا خداوند عزیز صاحب انتقام نیست؟. و اگر پرسش کنى از ایشان که چه کسى آسمانها و زمین را آفرید گویند البته خداوند! بگو آیا پس دیدید آن چه را غیر از خداوند مىخوانید که اگر خداوند ضررى به من اراده کند آیا میتوانند ضرر او را دفع کنند یا اگر اراده کند بر من رحمتى را آیا آنان میتوانند بازدارنده رحمت او باشند، بگو بس است مرا خداوند بر او توکل مىکنند توکل کنندگان. بگو اى قوم، عمل کنید بر توانایى خویش همانا من عمل کنندهام، پس بزودى بدانید.
آن که بیایدش عذابى خوار مىکند او را و فرود آید بر او عذابى پاینده.
قرائت:
عبده- اهل کوفه غیر از «عاصم» و «ابو جعفر»، (بکاف عباده) به صورت جمع خوانده و دیگران به صورت مفرد قرائت کردهاند. توجیه در قرائت اول این که تقدیر چنین مىباشد (آیا خداوند نگهدارنده نیست بندگان پیامبر خود که ابراهیم را از آتش، نوح را از غرق و یونس را از شکم ماهى و انبیاء را از خطرات نگه داشت، پس تو را نیز نگه داشته و محافظت مىکند).
و توجیه در قرائت دوم این است که تقدیر چنین باشد: (آیا خداوند کفایت کننده نیست تو را)، یعنى اگر چه آنها تو را مىترسانند ولى خداوند تو را نگهدارى مىکند.
کاشفات- ممسکات- این دو کلمه را به دو صورت قرائت کردهاند، اول با تنوین و دوم با اضافه به کلمه ما بعد. و شاید منصوب بوده که حال باشد.
تفسیر:
چون خداوند صادق و مصدق را وعده داد به دنبال آن بیان مىکند که ایشان را یارى و کفایت مىکند اگر چه دشمنان به قصد اذیت ایشان باشند و مىگوید:
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ (آیا خداوند کفایت کننده بنده خود نیست) از کلمه استفهام تقریر استفاده شده است و منظور از عبد حضرت محمد (ص) میباشد، یعنى خداوند او را در مقابل خطر دشمن محافظت مىکند،وَ یُخَوِّفُونَکَ (و مىترسانند تو را) اى محمد! بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ (به آنان که غیر او هستند) «قتاده، سدى، و ابن زید» گویند: کفار آن حضرت را از بتها و اوثانى که عبادت مىکردند مىترساندند، زیرا که مىگفتند: اى محمد ما مىترسیم که خدایان تو را هلاک کنند.
برخى گفتهاند: «خالد» از طرف پیغمبر (ص) مأمور شد که برود و بتها را بشکند، چون آمد، و بت پرستان به وى گفتند: اى خالد بپرهیز از خشم بتها که خشم ایشان سخت است، ولى خالد ترتیب اثر نداده و با تبر آنها را خرد کرده و به زمین ریخت و گفت: کفران باد بر شما نه سبحان، سبحان بر آن که شما را اهانت کند چه این که خدا را مىبینم که شما را اهانت کرده است.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (و آن که او را خداوند گمراه کند پس براى او هدایت کنندهاى نباشد) یعنى آن که را خداوند از طریق بهشت به کفر و گناهانش گمراه کند، کسى نخواهد بود که او را بسوى بهشت رهنمون باشد.
و نیز گفته شده که مقصود از آیه مذکور چنین است: آن را که خداوند وصف کرده که گمراه است زمانى که گمراه شود از راه حق پس براى او کسى نخواهد بود که به عنوان هادى نامیده شود.
و یا این که: هر که را خداوند از بهرههاى هدایت محروم کند براى او کسى بهرهاى نخواهد رساند.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍ (و آن را که خدا هدایت کند پس براى او گمراه کنندهاى نباشد) یعنى هر که را خداوند به راه بهشت هدایت کند، هیچ کس نمىتواند او را از آن باز دارد.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ (آیا نیست خداوند عزیز) یعنى تواناى قاهرى که کسى بر او غلبه نکند.
ذِی انْتِقامٍ (صاحب انتقام) از دشمنانش که نعمتهاى او را منکر میشوند.
سپس به پیغمبر خود مىگوید:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ (و اگر از ایشان بپرسى) اى محمد مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ (چه کسى آفرید آسمانها و زمین را) و آنها را ایجاد کرد پس از آن که معدوم بودند لَیَقُولُنَّ اللَّهُ (هر آینه گویند البته خداوند) آفریدگار آنهاست، زیرا که بت پرستان با اینکه بتها را عبادت مىکنند ولى به خالقیت خداوند اقرار دارند، سپس خداوند بر کافران استدلال مىکند، آن چه را که عبادت مىکنند از غیر خداوند نمىتوانند مالک برطرف کردن ضرر و بدى از ایشان باشند قُلْ (بگو) بر ایشان اى محمد أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ (پس آیا دیدید آنچه را مىخوانید به غیر از خداوند، اگر اراده کند خدا بر من از ضررى) یعنى از مرض و فقر و بلاء و شدت.
هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ (آیا برطرف کننده هستند آنان ضرر او را) که از من برطرف کنند أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَهٍ (یا اگر براى من اراده کند رحمتى را) از خیر و سلامت هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ (آیا آنان نگهدارندهاند رحمت او را) یعنى آیا مىتوانند جلوگیرى کنند از رحمتى که خداوند بمن بکند، خلاصه منظور این است، آن که ناتوان از کشف ضرر و زیان و عاجز از رساندن خیر و رحمت است از کسى که به او تقرب مىجوید چگونه سزاوار عبادت است، آرى عبادت تنها سزاوار کسى است که بر همه اینها توانا باشد و ناتوانى و عجز او را فرا نگیرد که این تنها خداوند متعال است.
قُلْ (بگو) اى محمد حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ (بس است مرا خداوند و بر او توکل مىکنند توکل کنندگان) و کسى که بر غیر او توکل کند بر غیر کفایت کننده حال بندگان توکل کرده است.
قُلْ (بگو) اى محمد بر ایشان یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ (اى قوم عمل کنید بر توانایى خویش) یعنى به اندازه قدرت و کوشش خود تلاش کنید در هلاکت من و ناتوان کردن امر من إِنِّی عامِلٌ (همانا من عمل کنندهام) به قدر قدرت و توانایى خود فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (بزودى بدانید آن را که بیایدش عذاب که خوارش کند و فرو آید بر او عذاب پاینده) تفسیر این آیه گذشت. و منظور تهدید از وعید است.
نظم:
خداوند این جمله را (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ) به جمله (وَ یُخَوِّفُونَکَ) پیوسته تا معلوم گردد که: سزاوار نیست اى پیامبر تو را به بتها بترسانند با این که اعتراف مىکنند خالق جهانها خداوند یکتاست.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۴۱ تا ۴۵]
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۴۱) اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۴۲) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (۴۳) قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۴۴) وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۴۵)
ترجمه:
همانا ما نازل کردیم بر تو کتاب را براى مردم به حق، پس آن که هدایت یابد پس براى خویش است و آن که گمراه شود همانا بر خود گمراه شده و نیستى تو بر آنان وکیل. خداوند مىرباید نفسها را هنگام مرگشان و آن که نمرده است در خوابگاهش، پس نگه دارد آن را که گذارنده است بر آن مرگ را، و رها مىکند دیگرى را تا سر آمد نامبرده، همانا در این است آیاتى بر گروهى که اندیشه مىکنند. یا گرفتند غیر از خداوند شفیعانى، بگو آیا اگر چه باشند مالک نشوند چیزى را و خردمند نباشند. بگو براى خداوند است شفاعت همگى براى اوست پادشاهى آسمانها و زمین، سپس بسوى او بازگردانده شوید. و چون تنها خداوند یاد شود رنجیده شود دلهاى آنان که ایمان نمىآورند به آخرت و چون یاد شود آنان که غیر او هستند در آن هنگام شادى کنند.
قرائت:
قضى علیها الموت- اهل کوفه غیر از «عاصم» و «قتیبه» کلمه (قضى) را به ضمه و کلمه (الموت) را به رفع قرائت کرده و دیگران (قضى) را به فتح و (الموت) را به نصب خواندهاند توجیه در قرائت اول این است که فعل (قضى) مانند فعل (یرسل) مبنى بر فاعل و معلوم بوده و (الموت) مفعول آن است و در قرائت دوم این که فعل (قضى) مبنى بر مفعول و (الموت) نایب فاعل آن و در حقیقت به معنى فعل معلوم است.
شرح لغات:
توفى- گرفتن چیزى به صورت کامل و تمام مىباشد که گفته میشود (توفیت حقى) یعنى تمام و همه حقم را گرفتم اشمئزاز- به معنى گرفتگى، نفرت، و کراهت مىباشد
تفسیر:
خداوند به محقق بودن وعده عذاب پاینده خود پرداخته و مىگوید:
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ (همانا ما فرو فرستادیم بر تو کتاب را) یعنى قرآن را لِلنَّاسِ (براى مردم)، «ابن عباس» گفته یعنى به جمیع مردم بِالْحَقِ (به حق) که در آن چیزى از حرفهاى باطل نیست. برخى چنین معنى کردهاند که قرآن را به این که حق یا بر این که حق است نازل کردیم که واجب است در موجب و مقتضاى آن نظر کرد، آن چه قرآن صحیح دانسته درست دانست و آن چه را قرآن فاسد کرده فاسد نمود و آن چه را قرآن ترغیب کرده واجب است به آن عمل کرده و آن چه را قرآن از آن باز داشته، از آن اجتناب کرد، و آن چه را قرآن به آن دعوت کرده رشد بوده و آن چه قرآن از آن اعراض کرده ناحق و باطل است.
فَمَنِ اهْتَدى (آن که هدایت جوید) به آن چه داراى ادله است فَلِنَفْسِهِ (براى خویش است) زیرا که نفع آن سرانجام به او بازگردد وَ مَنْ ضَلَ (و آن که گمراه شود) از آن و تجاوز کند فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها (پس همانا بر آن گمراه شود) یعنى به ضرر خود گمراه گردد زیرا ضرر آن که عقاب باشد بر خود انسان باز مىگردد.
وَ ما أَنْتَ (و نیستى تو) اى محمد عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (وکیل بر ایشان) یعنى تو مراقب نیستى. که حق را به قلب آنان رسانده و بر ایشان محافظت کنى تا ترک نکرده و از آن منصرف نشوند، زیرا که تو نمىتوانى آنان را اکراه و اجبار به اسلام کنى، یا تو کفیل ایشان نیستى که لازم باشد ایمان آنان را نگهدارى کنى، پس تنها وظیفه تو تبلیغ دین است. اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها (خداوند مىرباید نفسها را هنگام مرگشان) یعنى خداوند در مىیابد و مىگیرد آنها را چون مرگشان فرا رسیده و سرآمدشان سپرى شود، و مقصود هنگام مرگ بدنها و جسدهاى ایشان است، پس مضاف در این کلام حذف شده است.
وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها (و آن که نمرده است در خوابگاهش) یعنى و نیز خداوند مىرباید روح آن را که در خوابگاهش نمرده است. آن که در هنگام خواب بیرون مىرود عبارت از نفسى است که داراى عقل و تمیز باشد و آن چیزى است که شخص خوابیده از آن جدا بوده و تعقل نمىکند.
و آن که هنگام مرگ بیرون رود عبارت از نفس زندگانى و حیوانى است که چون بیرون رود جان آدمى نیز زائل شود.
خلاصه شخص خوابیده نفس مىکشد و فرق میان قبض روح خوابیده و قبض روح مرده این است که اولى در مقابل بیدارى و دومى در مقابل زندگانى است و قبض روح خوابیده با باقى ماندن روح در بدن است و قبض روح مرده با خارج شدن روح از بدن است.
فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ (پس نگه دارد آن را که بر آن مرگ را گذرانده است) بسوى روز قیامت که بسوى دنیا باز نمىگردد.
وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى (و رها مىکند دیگرى را) یعنى نفسهاى دیگر را که مرگ را بر آنها نگذرانده است که منظور نفس خوابیده است.
الى اجل مسمى (تا سرانجام نامبرده) که تا مرگش نامیده شده.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ (همانا در این است آیتهایى) یعنى دلالتهاى آشکار بر توحید خداوند و کمال قدرت او.
لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (بر قومى که تفکر مىکنند) در ادله، زیرا بر قبض نفوس در هنگام مرگ و هنگام خواب جز خداوند کسى قادر و توانا نیست.
روح و نفس
«ابن عباس» گوید: در بنى آدم روح است و نفس که میان آن دو، مانند شعاع خورشید است، پس نفس آن که داراى عقل و تمییز بوده و روح آن است که موجب زندگى و حرکت باشد چون انسان بخوابد نفس او بیرون رفته ولى روحش باقى است و هنگام مرگ خداوند روح و نفس هر دو را قبض مىکند و این سخن تأیید مىشود به آن چه که:
«عیاشى» به اسناد خود از «حسن بن محبوب» از «عمرو بن ثابت» از امام باقر (ع) روایت کرده کى فرمود:
نیست کسى که بخوابد مگر این که نفس او بسوى آسمان عروج کرده و روحش در بدن باقى مىماند و میان نفس و بدن رابطهاى چون شعاع خورشید است.
پس اگر خداوند اذن در قبض ارواح دهد روح، نفس را اجابت کند و اگر اذن در رد روح دهد اجابت کند نفس روح را، و این است قول خداوند که مىفرماید:
(اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ …) پس نفس آن چه در ملکوت ببیند داراى تأویل بوده و آن چه که میان آسمان و زمین ببیند بدون تأویل و از خیالهاى شیطانى است.
أَمِ اتَّخَذُوا (یا بگرفتند) یعنى بلکه گرفتند مِنْ دُونِ اللَّهِ (غیر از خداوند) خدایان را شُفَعاءَ (شفیعان)، قُلْ (بگو) اى محمد (ص) أَ وَ لَوْ کانُوا (اگر چه باشند) خدایان لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً (مالک نشوند چیزى را) از شفاعت وَ لا یَعْقِلُونَ (و تعقل نکنند)، جواب این استفهام محذوف است که تقدیرش چنین است (اگر چه به این صفت باشند باز بت پرستان آنها را عبادت کرده و شفیع قرار داده و امید به شفاعت آنها را دارند).
قُلْ (بگو) بر ایشان لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمِیعاً (شفاعت همگى براى خداست) که هیچکس بدون اذن او نمىتواند شفاعت کند، و مقصود این است که هیچ کس نمىتواند مالک شفاعت شود مگر آن که خدا او را مالک شفاعت کرده باشد، چنان که خدا مىگوید: (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)، «کیست که شفاعت کند نزد او مگر به اذن خداوند- بقره- ۲۵۵» و در این آیه رد و ابطالى است بر آن که بتها را شفیع مىداند.
لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (براى اوست پادشاهى آسمانها و زمین سپس بسوى او بازگردانده شوید)، معنى این آیه سابقا گفته شد و اکنون خداوند از زشتى اعتقاد و سخنى عناد کافران خبر داده و مىگوید:
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ (و چون خدا به تنهایى یاد شود رنجیده شود)، «سدى، جبائى، و ضحاک» گفتهاند یعنى نفرت کند.
«ابن عباس، مجاهد، و مقاتل» گویند: یعنى گرفته شود و «قتاده» گفته: یعنى کافر شده و تکبر کند:
قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ (قلبهاى آنان که ایمان نمىآورند به آخرت)، مشرکان چون این سخن را (لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له) میشنیدند نفرت مىکردند، چون مىگفتند که بتها نیز خدا هستند.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ (و چون یاد مىشد آنان که غیر او بودند) یعنى بتهایى که بدون خداوند عبادت مىشدند إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (در آن هنگام ایشان شادى مىکردند) و بقدرى خوشحال مىشدند که آثار شادى و سرور از چهرهشان پیدا بود.
نظم:
توجیه در پیوستگى این آیه (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ) با آیه (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ) این است که خداوند مىخواهد بیان کند، وکیل و حفیظ بر ایشان کسى است که ایشان را میرانده و میگرداندشان هر گونه که بخواهد.
برخى گفتهاند: این جمله (أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ) به جمله (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ) متصل شده و مقصود چنین است: (آن که عبد خود را کفایت کرده تو را نیز از امر ایشان کفایت مىکند). جمله (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ) به جمله (أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ …) پیوسته تا معلوم شود آن که مالک نفع و ضرر نباشد مالک شفاعت هم نخواهد بود.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۴۶ تا ۵۰]
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۴۶) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (۴۷) وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۴۸) فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَهً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَهٌ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۹) قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۵۰)
ترجمه:
بگو اى خداى پدید آورنده آسمانها و زمین، داننده نهان و آشکار، تو حکم مىکنى میان بندگانت در آنچه اختلاف مىکردند. و اگر هر آنچه در زمین است و هر آنچه مانند آن است، از آن ستمکاران باشد و آنها را فدیه دهند تا عذاب رستاخیز به آنها نرسد قبول نشود و پدید آید از جانب خدا براى آنها آنچه گمان نمىکردند. و نمودار شد براى ایشان بدیهاى آنچه کسب کردند و فرایشان گرفت آنچه مسخره مىکردند. و چون انسان را گزندى رسد بخواند ما را سپس چون او را از جانب خودمان نعمتى دهیم گوید: همانا داده شدهام آن را بر علمى، بلکه آن فتنه است و لکن اکثر مردم نمىدانند. محققا گفته است آن را کسانى که پیش از آنان بودند پس بىنیاز نکرد از ایشان آنچه را که بودند کسب مىکردند.
تفسیر:
زمانى که خداوند سبحان دلیلها را ذکر کرد و مردم در آنها نظر نکردند و مواعظ را بیان فرمود از آنها پند نگرفتند، پیامبر خود را دستور فرمود، با آنان محاکمه کند تا انجام دهد درباره ایشان آنچه استحقاق داشتند. پس گفت:
قُلِ (بگو) اى محمد (ص) بخوان به این دعا اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (اى خداوند پدید آورنده آسمانها و زمین) یعنى اى آفریدگارشان و ایجاد کننده آسمانها و زمین عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ (داناى نهان و آشکار) یعنى داننده آنچه علمش از همه مردم پنهان است و اى داننده آنچه مردم مشاهده مىکنند و مى- دانند.
أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ (تو حکم کنى میان بندگانت) روز قیامت فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (در آن چه بودند در آن اختلاف مىکنند) در این دنیا در امر دینشان و دنیاشان و تفصیل بده میان آنان به حق در حقوق و مظالم، یعنى حکم کن میان من و قوم من به حق، و در این بشارتى است براى مؤمنان به پیروزى و نصرت، زیرا خداوند که پیغمبر خود را امر به دعا مىکند ناچار اجابت مىکند.
از «سعید بن مسیب» نقل شده که گفت: من آیهاى را در قرآن میشناسم که کسى نخواند آن را که بواسطه آن از خداوند سؤال کند مگر آن که خدا به او عطا کند و آن آیه (قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ …) مىباشد، سپس خداوند خبر مىدهد از واقع شدن عذاب بر کافران به این که مىفرماید:
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ (و اگر هر آنچه در زمین است و هر آن چه مانند آن است براى ستمکاران باشد) زیاده بر آن لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَهِ (فدیه دهند از زشتى عذاب قیامت که به آنان نرسد، قبول نشود،) تفسیر این آیه گذشت وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (و آشکار شود بر ایشان از جانب خداوند آن چه گمان نمىکردند) یعنى ظاهر شود بر ایشان از اقسام عذاب آن چه که انتظار نداشته و گمان نداشتند که به ایشان برسد و در حساب ایشان نبود.
«سدى» گفته است: آنها کارهاى خود را خوب مىپنداشتند که بد برایشان نموده شد. و گفته شده است که «محمد بن منکدر» هنگام مرگ، زارى مىکرد، بدو گفتند: تو هم جزع و زارى مىکنى پاسخ گفت: مرا آیهاى از قرآن در بر گرفته که (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ) است و مىترسم که از جانب خداوند چیزهایى برایم آشکار شود که گمان نمىکردم وَ بَدا لَهُمْ (و آشکار شد بر ایشان) سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا (بدیهاى آن چه کسب کردند) یعنى پاداش کارهاى بدشان آشکار شود وَ حاقَ بِهِمْ (فرایشان گیرد) یعنى نازل شود به ایشان ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (آنچه که بودند مسخره مىکردند) و آن عبارت بود از هر چیزى که پیغمبر (ص) هشدار میداد از آنچه که منکر مىشدند و آن را تکذیب مىکردند.
سپس خداوند خبر مىدهد که انسان شدیدا در تقلب از حالى به حال دیگر است پس فرمود:
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ (پس زمانى که ضررى به انسان برسد) از بیمارى و گرفتارى دَعانا (مىخواند ما را) و پناه مىآورد به سوى ما با حالت تسلیم و اخلاص، چه این که مىداند غیر از ما هیچ کسى قادر به رفع گرفتارى او نیست ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَهً مِنَّا (سپس او را چون از جانب خود نعمتى دهیم) یعنى چون نعمتى از سلامت جسم و گشایش روزى و نعمتهاى دیگرى باو ببخشیم قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ (گوید بر اساس علم داده شدهام) در تفسیر این آیه سخنان گوناگونى گفته شده است که اینک اشاره میکنیم:
اول- از «حسن» و «جبائى» نقل شده است که: انسان گوید، همانا داده شدهام روى دانش و زیرکى و کاردانى خود. پس این اشاره است که آنان به منافع و ضررهاى خود جاهل هستند.
دوم- داده شدهام بر اساس خیرى که خداوند از من میداند و این قول از «مقاتل» و «قتاده» نقل شده است.
سوم- داده شدهام بر اساس علمى که خدا آن را از من قبول کرده و راضى است، و لذا خداوند بخشیده است براى من از نعمتهایى که بخشیده است.
سپس خداوند مىفرماید: امر بر اساس گفته ایشان نیست بَلْ هِیَ فِتْنَهٌ (بلکه آن فتنهاى مىباشد) یعنى آزمایش و امتحانى است که خدا به آن آزمایش کرده است تا ظاهر شود که شکر و صبر انسان در مقابل آن چگونه است تا بر اساس آن مجازات کند.
و گفته شده است که معنى آیه چنین است که این نعمت فتنهاى یعنى عذابى بر ایشان خواهد بود اگر آن را به خود نسبت دهند.
و برخى گفته معنى آیه این است که خود این گفتار براى ایشان فتنهاى مىباشد زیرا ایشان بر آن عذاب خواهند شد.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (و لکن بسیارى از ایشان نمىدانند) بلاء چه چیزى و نعمت کدام است.
و گفتهاند معنى این است که، آنها نمىدانند تمامى نعمتها از جانب خداوند است اگر چه از جهت بندگان روى اسباب به وجود آمده است.
قَدْ قالَهَا (بتحقیق گفته است آن را) یعنى این کلمه و گفتار را الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (آنها که پیش از ایشان بودند) مانند «قارون» هنگامى که گفت: همانا داده شدهام بر اساس علمى که در نزد من است.
فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (پس بىنیاز نکرد از ایشان آن چه که بودند کسب مىکردند) یعنى سودى نبخشید بر ایشان آن چه از اموال جمع کردند بلکه براى آنان موجب بدبختى گردید.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۵۱ تا ۵۵]
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۵۱) أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۵۳) وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۵۴) وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَهً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵)
ترجمه:
پس رسید به ایشان زشتیهاى آن چه دست آوردند و آنان که ستم کردند از ایشان زود باشد که رسد بر ایشان زشتىهاى آن چه به دست آوردند و نیستند به عجز آرندگان. آیا ندانستند که خدا فراخ گرداند روزى را براى هر که خواهد و تنگ کند، همانا در این است نشانه هایى براى قومى که ایمان آرند.
بگو اى بندگان من که بر جان خودتان اسراف کردید ناامید نباشید و از رحمت خدا، همانا خدا بیامرزد همه گناهان را، همانا اوست آمرزنده مهربان. و باز گردید به سوى پروردگار خویش و بر او تسلیم شوید پیش از آن که بیاید شما را عذاب، سپس یارى نشوید. و پیروى کنید به نیکو آن چه نازل شده است به سوى شما از پروردگارتان پیش از آن که ناگهان بیاید بسوى شما عذاب و شما نمیدانید.
تفسیر
سپس خداوند سبحان از حال کافران خبر مىدهد و مىگوید:
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا (پس رسید به ایشان زشتیهاى آن چه را بدست آوردند) یعنى رسید بر ایشان عقاب زشتیهایشان، پس حذف مضاف در اینجا بخاطر دلالت کلام بر این مفهوم است. و برخى گفتهاند به این خاطر (عقاب سیئات) گفته مىشود که این کلام با دو کلمهاش جفت و قرین است چه این که خدا مىگوید: (جَزاءُ سَیِّئَهٍ، سَیِّئَهٌ مِثْلُها)، «پاداش زشتى زشتى مانند آن است» وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ (و کسانى که ستم کردند از ایشان) یعنى از کافران قوم تو اى محمد (ص) سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا (مىرسد به ایشان زشتیهاى آن چه به دست آوردند) و نیز وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (و نیستند به عجز آورندگان) یعنى آنان نمىتوانند از خداوند ربوده شوند، و یا این که آنها نمىتوانند خدا را عاجز کرده و از قدرت او خارج شوند.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ (آیا نمىدانند که خداوند فراخ مىکند روزى را به آن که بخواهد و تنگ کند؟!) یعنى خداوند وسعت و گشایش مىدهد روزى را به آن که بخواهد و تنگ مىکند روزى را به آن که بخواهد به جهت آن چه از مصالح مردم مىداند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ (همانا در این است نشانهها) نشانههاى واضح و روشن لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (بر مردمى که ایمان آرند) قبول و تصدیق مىکنند توحید خداوند را، چه این که از آن سود مىبرند.
مغفرت کلى
قُلْ (بگو) اى محمد یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ (اى بندگان من که بر خودتان اسراف کردید) با مرتکب و آلوده شدن گناهان لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ (ناامید مشوید از مهر خداوند) یعنى مأیوس نشوید از آمرزش خداوند إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (همانا خداوند مى- آمرزد همه گناهان را که اوست آمرزنده مهربان) از «ثوبان» غلام رسول خدا (ص) نقل شده که گفت: دوست ندارم دنیا و آن چه در اوست به جاى این آیه براى من باشد.
حضرت امیر المؤمنین علیها السلام فرمود: در قرآن آیهاى گستردهتر از آیه (یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا …) نمىباشد.
در مصحف (عبد اللَّه) آیه یاد شده به این صورت آمده (ان اللَّه یغفر الذنوب جمیعا لمن یشاء)، «خداوند مىآمرزد همه گناهان را بر آن که بخواهد.» برخى گفتهاند این آیه درباره «وحشى» کشنده و قاتل «حمزه» نازل شده آن هنگام که خواست مسلمان شود ولى ترسید توبه او قبول نشود و چون این آیه نازل شد اسلام آورد و مسلمان شد.
به رسول خدا (ص) گفته شد، آیا این آیه مخصوص (وحشى) است یا شامل همه مسلمانان مىباشد؟ حضرت فرمود: بلکه براى همه مسلمانان است.
این آیه درست نمیباشد که درباره «وحشى» نازل شده باشد زیرا نزول این آیه در مکه بوده و وحشى پس از سالیان دراز اسلام آورده است ولى در پاسخ باید گفت ممکن است این آیه بر او خوانده شده و باعث اسلام او گشته است، پس این آیه به عموم خود حمل مىشود، و خداوند ناچار همه گناهان را بر توبه کننده مىآمرزد، پس موحد یعنى اهل توحید اگر قبل از توبه کردن بمیرد در مشیت خداوند است اگر بخواهد بر اساس عدالت خود عذاب میکند و اگر بخواهد بر اساس فضل و رحمت خود مىآمرزد، چنان که خدا فرماید: (وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ)، «مىآمرزد خداوند بغیر از شرک از هر که بخواهد» سپس خداوند بندگان خود را بسوى توبه دعوت مىکند و ایشان را امر مىکند که بسوى خدا بازگردند و مىفرماید:
وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ (و برگردید به سوى پروردگارتان) یعنى بازگردید از شرک و گناهان بسوى خداوند و توحید کنید او را وَ أَسْلِمُوا لَهُ (و تسلیم شوید مر او را) یعنى سر فرود آورید به اطاعت او در آن چه شما را امر مىکند، و گفته شده معنى این است، قرار دهید خودتان را خالص براى خداوند، خداوند با این آیه مردم را سوق به سوى توبه مىدهد تا انسان به گناه آلوده نشده و توبه را به امید آیه سابق ترک نکند مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (پیش از آن که بیاید بسوى شما عذاب سپس یارى نمىشوید) موقعى که عذاب بشما نازل شود.
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ (و تابع شوید به بهتر آن چه نازل شده است بسوى شما از پروردگارتان) یعنى از حلال و حرام و امر و نهى و و وعده و وعید پس کسى که انجام دهد آن چه امر شده و ترک کند آن چه نهى شده،پس حقیقتا تابع نیکوتر شده است، این سخن از «ابن عباس» نقل شده است.
و گفته شده که اراده شده از نیکوتر و احسن، ناسخ بغیر از منسوخ و این از «جبائى» است.
«على بن عیسى» گوید: این گفتار، نادرست است زیرا به منسوخ عمل نمىشود تا حسن و نیکو باشد و ناسخ احسن و نیکوتر، پس منسوخ قبیح است و ناسخ نمىتواند نیکوتر و احسن از قبیح و زشت باشد، و از این سخن به این نحو جواب داده شده که منسوخ جایز است که حسن و نیکو باشد مگر این که عمل کردن به ناسخ اصلح و احسن مىباشد.
مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَهً (پیش از آن که بیاید بسوى شما عذاب ناگهانى) یعنى ناگهان در وقتى که متوقع و منتظر نبودید وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (و شما نمىدانید) یعنى نمىدانید که عذاب چه وقتى بر شما نازل مىشود.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۵۶ تا ۶۰]
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (۵۶) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۵۷) أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۸) بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۵۹) وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (۶۰)
ترجمه:
این که مىگوید کسى اى دریغ بر آن چه کوتاهى کردم در جنب خداوند و هر آینه بودم از مسخره کنندگان. یا که گوید اگر خدا هدایتم مىکرد همانا بودم از پرهیزکاران. یا گوید هنگامى که بیند عذاب را، اگر براى من بازگشتى بود پس مىشدم از نیکوکاران. بلى آمد به تو آیات من پس تکذیب کردى آنها را و کبر ورزیدى و بودى از کافران. و روز قیامت مىبینى آنان را که دروغ گفتند بر خدا که روهایشان سیاه شده آیا دوزخ جایگاهى نیست براى کبرورزان.
قرائت:
«ابو جعفر» یا (حسرتاى) به یاء مفتوحه بعد از الف خوانده و دیگران یا (حسرتا) بدون یا خواندهاند.
«ابن جنى» گوید لفظ یا (حسرتاى) نادرست است، زیرا الف در(حسرتا) بجاى یا مىباشد و بخاطر سنگینى استعمال (یا) به آسان بودن استعمال (الف) پناه برده شده است.
شرح لغات:
تفریط- اهمال کردن در چیزى میباشد که پیشروى در آن واجب بوده و به خاطر سهلانگارى وقت آن فوت شده است و ضد آن کار با حزم است، گفته مىشود فلانى حازم است در مقابل کسى که مفرط است.
حسرت- بمعنى غمگین شدن بر آن چه وقت آن گذشته و پشیمان شدن به آن چه جبران آن ممکن نبوده مىباشد و تأسف نیز مانند آن است و اصل معنى تحسر و حسرت به معنى انقطاع و بریدن است گفته مىشود (انحسرت الدابه اى انقطع سیرها کلالا)، «منحسر شد چهارپا یعنى از شدت خستگى فرو ماند و از سیر و حرکت باز ماند».
جنب- عضو معروف بدن است، و نیز جنب به معنى چیز بزرگ و زیادتر است گفته مىشود (هذا قلیل فى جنب مودتک)، «این چیز اندکى در پیش مهر شما است» و یا گفته مىشود (ما فعلت فى جنب حاجتى اى فى امره)، «چه کردى در جنب حاجت و نیاز من یعنى در امر آن» «کثیر» گوید:
الا تتقین اللَّه فى جنب عاشق | له کبد حرى علیک تقطع | |
«آیا پرهیز نمىکنى از خداوند در کنار عاشقى- بر او دل تشنهاى است که براى تو چاک شده است»
اعراب:
(بَلى قَدْ جاءَتْکَ) جواب مىباشد براى (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ) زیرا معنى این سخن چنین است که خدا مرا هدایت نکرد پس گفته مىشود که بلى آیات ما بسوى تو آمد، و چون (بلى) باید در جواب سخن منفى باشد ناچار در معنى، سخن منفى اراده مىشود.
(وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ) این جمله مبتدا و خبر است و این جمله چون داراى معنى حال مىباشد لذا اعرابا منصوب مىباشد و از واو حال بخاطر ضمیر، بىنیاز هستیم، و جایز است (وجوههم) را بخاطر بدل از (الَّذِینَ کَذَبُوا) منصوب خواند یعنى (و ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسوده)
تفسیر:
و چون خداوند سبحان مردم را بخاطر دور ماندن از عذاب و عقوبات امر به تبعیت از طاعات و واجبات و اجتناب از زشتیها کرد، غرض از این کار را به این نحو بیان فرمود که:
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ (اینکه گوید کسى) یعنى به ترس از اینکه گوید، یا به حذر از اینکه گوید و معنى این است که کراهت دارید در حالتى قرار گیرید که در آن گوئید:
یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ (اى دریغ بر آنچه کوتاهى کردم در جنب خداوند) یعنى دریغا از پشیمانى من بر آنچه ضایع کردم از ثواب کردن براى خداوند، این قول «ابن عباس» است.
و گفته شده است که: اى دریغ بر آنچه کوتاه آمدم در امر خداوند، و این سخن از «مجاهد» و «سدى» وارد شده است، از «حسن» نقل شده که، جنب خداوند- بمعنى طاعت خداوند است.
«فراء» گوید: جنب بمعنى قرب و نزدیکى مىباشد که قرب خداوند و جوار خداوند منظور مىباشد، مثلا گفته مىشود که فلانى در جنب فلانى زندگى میکند یعنى در جنب و جوار او زندگى میکند. پس معنى بر اساس این تفسیر چنین میشود که: کسى گوید اى دریغ بر آنچه کوتاه آمدم در جنب خدا یعنى در طلب قرب و جوار خدا که آن بهشت است.
«زجاج» گوید: منظور از جنب، طریق و راه است که معنى چنین مىشود:
اى دریغ از اینکه کوتاه آمدم در راهى که آن راه خداوند است، پس جنب به معنى جانب خواهد بود، یعنى اى دریغ از اینکه کوتاه آمدم در جانبى که منتهى به رضایت خداوند مىشد.
«عیاشى» از «ابى جارود» از امام باقر (ع) نقل کرده که فرمود:(نحن جنب اللَّه)یعنى ما جنب و کنار خداوند هستیم.
وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (و هر آینه بودم از مسخره کنندگان) «قتاده» و «سدى» گفته اند منظور این است که: بودم من از مسخره کنندگان پیغمبر (ص) و مسخره مىکردم مومنان و قرآن را در دنیا یا به این معنى که: من بودم مسخره میکردم آن را که مرا بسوى ایمان دعوت میکرد.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (یا گوید اگر خداوند مرا هدایت مىکرد هر آینه بودم از پرهیزکاران) یعنى این کار را انجام داده و آیات خود را آوردیم تا کسى نتواند بگوید اگر خداوند مرا هدایت میکرد همانا از کسانى میشدم که بخاطر ترس از عذاب الهى از گناهان پرهیز مىکردم.
برخى گفتهاند: چون مردم کافر در ادله الهى نظر نکردند و از قرآن اعراض کرده و مشغول به دنیا و امور باطل شدند، گمان کردند که خداوند متعال آنان را هدایت نکرده است و این سخن را با گمان خود میگویند، و لذا خداوند بر آنان رد کرده و مىفرماید: (بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی)، «بلى آمد به سوى تو آیات من» و برخى گفتهاند: معنى آیه، این است که: گوید کسى اگر خداوند هدایت میکرد مرا بسوى نجات، برمیگرداند و رجوع میداد به حال اختیار و تکلیف، در آن موقع من از کسانى میشدم که هدایت یافته و از معاصى و گناهان دورى مى- کردم، و این سخن از «جبائى» نقل شده است و دلیل این سخن آن که مردم کافر در روز قیامت مىدانند که خداوند وسیله هدایت را بر ایشان فراهم کرده است، پس فقط درخواست و اشکال ایشان در بازگشت به دنیا و حال تکلیف مىباشد.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (یا گوید کسى هنگامى که بیند عذاب را اگر براى من بازگشتى بود هر آینه بودم من از نکوکاران) یعنى اگر من بازگشتى به دنیا داشتم از اهل توحید شده و خداى را اطاعت مىکردم، خداوند در انکار سخن این شخص مىگوید:
بَلى (بلى) یعنى این چنین نیست که تو مىگویى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی (بتحقیق آمد بسوى تو آیات من) یعنى حجتها و دلالتها و نشانههاى من.
فَکَذَّبْتَ بِها (پس تکذیب کردى آنها را) یعنى دورى کردى از پیروى آنها، چه این که خدا مىگوید:
وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (و تکبر کردى و بودى از کافران) به آنها.
(بحث ادبى)
در اینجا این اشکال پیش مىآید که چرا لفظ (جاءتک) به فتح کاف که علامت مذکر مىباشد به کار برده شده است با این که (نفس) مؤنث مىباشد؟، در جواب باید گفت: مراد از (نفس در اینجا انسان مىباشد و آن هم مذکر است).
قابل تذکر است که در برخى از قرائتهاى نادر و قلیل که از: «عاصم» و «جحدرى» و «یحیى بن یعمر» روایت شده براى مطابقت با تأنیث (نفس)، کاف و تمامى (تا) هاى مخاطب این آیه مکسور که علامت تأنیث مىباشد خوانده شده است و اینچنین مىشود: (بلى قد جاءتک آیاتى فکذبت بها و استکبرت و کنت من الکافرین) وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ (و روز قیامت مىبینى کسانى را که دروغ گفتند بر خداوند) و گمان کردند که براى خداوند شریکى و فرزندى مى- باشد
وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (روهاشان سیاه است آیا در جهنم جایگاهى براى کبرورزان نیست) آنهایى که از ایمان آوردن به خداوند تکبر ورزیدند.
این استفهام و سؤال به صورت تثبیت و تقریر مطلب است یعنى حتما در جهنم جایگاه و مقام آنها مىباشد.
(تکذیب امام؟)
«عیاشى» از «خثیمه» روایت کرده که گفت از حضرت «صادق» (ع) شنیدم فرمود: کسى که حدیثى از ما بگوید ما روزى را از او سؤال خواهیم کرد، اگر راست گفته و ما را تصدیق کند همانا بر خدا و رسول خدا (ص) راست گفته است و اگر ما را تکذیب کند همانا بر خدا و رسول خدا دروغ گفته و تکذیب کرده است، زیرا چون ما سخن مىگوئیم، نمىگوئیم این شخص و آن شخص گفته است، همانا مىگوئیم خدا و رسول خدا (ص) چنین گفتهاند، سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود: (وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى …) در این هنگام خثیمه به دو گوش خود اشاره کرده و گفت: کر شود این دو گوش من اگر آن را نشنیدم (یعنى معتقد به آن نباشم) و از «سوده بن کلیب» نقل شده که گفت از این آیه (وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَرَى …) از حضرت باقر (ع) سؤال کردم فرمود: این آیه درباره آن کسى مىباشد که خود را امام بداند بدون آن که از جانب خداوند باشد، گفتم اگر چه آن شخص علوى باشد؟ فرمود: آرى!، گفتم اگر چه فاطمى باشد فرمود:آرى؟
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۶۱ تا ۶۶]
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۱) اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۶۲) لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۳) قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (۶۴) وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۵)
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶)
ترجمه:
و نجات مىدهد خداوند کسانى را که پرهیز کردند با رستگاریشان، بدى به ایشان نمىرسد و آنان غمگین نمىشوند. خداوند آفریننده هر چیزى است و او بر هر چیزى وکیل است. براى اوست کلیدهاى آسمانها و زمین، و آنان که به آیات خداوند کافر شدند ایشانند زیانکاران. بگو آیا دستور مىدهید غیر از خدا را بندگى کنم اى نادانان. و بتحقیق وحى شده است بر تو و بر آنان که پیش از تو بودند اگر مشرک شوى تباه مىشود عملت و خواهى بود از زیان- کاران. بلکه خداى را پرستش کن و بوده باش از سپاسگزاران.
قرائت:
مفازه- اهل کوفه غیر از «حفص»، (بمفازاتهم) خواندهاند و دیگران (بمفازتهم) گفتهاند، دلیل آنان که (مفازه) را جمع خواندهاند این است که مصدر چون اقسام و اجناسش مختلف شود مىتوان به صورت جمع استعمال کرد، از این جهت مىگوئیم (مکانتکم و مکاناتکم)، و دلیل آنها که مفرد خواندهاند این که (مفازه) چون (فوز) بوده و ناچار چون مصدر است باید مفرد و به صورت (مفازه) خوانده شود.
تفسیر:
چون خداوند سبحان از حال کافران خبر داد بدنبال آن، حال پرهیز کاران نکوکار را بیان کرده و فرمود:
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا (و نجات مىدهد خداوند کسانى را که پرهیز کردند) از معاصى به خاطر ترس از عقاب خداوند بِمَفازَتِهِمْ (به رستگاریشان) یعنى به نجات یافتنشان از آتش، اصل کلمه (مفازه) به معنى نجات یافتن است، لذا از باب تفأل به خیر (مفازه) را (نجات) گویند، چنان که از باب تفأل به خیر مار گزیده را سلیم گویند و یا به کار بردن (سلیم) او را به سلامت فال مىزنند.
لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ (نمىرسد بدى به ایشان) یعنى به ایشان مکروه و شدت اصابت نمىکند وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (و نه ایشان غمگین شوند) از آن چه از خوشىها و لذات از دست آنان رفته باشد.
چون خداوند مسئله وعد و وعید را خاطرنشان ساخت بیان مىکند که او بر همه چیز توانا مىباشد اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ (خداوند آفریننده هر چیز است) یعنى بوجود آورنده و پدید آرنده هر چیز است وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (و او بر هر چیزى وکیل است) یعنى نگهدارنده با تدبیر هر چیز است لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (براى او کلیدهاى آسمانها و زمین است) (مقالید) جمع (مقلید) و (مقلاد) است و منظور از آسمانها و زمین روزى و رحمت است، که روزى و رحمت از آن خداوند مىباشد و این سخن «ابن عباس و قتاده» است، و «ضحاک» گفته: خزینههاى آسمانها و زمین به دست خداوند است، مى- گشاید روزى را به آن که بخواهد و مىبندد از آن که بخواهد.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (آنان که کافر شدند به آیات خداوند، پس ایشان هستند زیانکاران) زیرا با از دست دادن بهشت و نعمتهاى آن و با چشیدن آتش و زبانههاى آن زیان مىکنند.
سپس خداوند مردم را دانا مىکند که معبودى به غیر از (اللَّه) نیست و مىگوید:
قُلْ (بگو) اى محمد به این کافران أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ (به غیر از اللَّه دستور مىدهید عبادت کنم) یعنى امر مىکنید که غیر از خداوند را عبادت کنم أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (اى نادانان) در آن چه که امر مىکنید، زیرا شما امر مىکنید عبادت کنم کسى را که نمىبیند و نمىشنود و سودى نمىدهد و ضررى نمىبخشد. سپس به پیغمبر (ص) خود مىگوید:
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ (و بتحقیق وحى گردیده شد بسوى تو) اى محمد (ص) وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ (و آنان که پیش از تو بودند) از پیامبران و رسولان لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (اگر شرک ورزى همانا تباه شود عمل تو و همانا خواهى بود از زیانکاران) «ابن عباس» گوید: این خطاب تأدیبى نسبت به پیغمبر (ص) بوده و تهدیدى نسبت به دیگر مردم مىباشد، زیرا خداوند پیمبر خود را از شرک و مداهنه کافران نگه داشته و معصوم گردانیده است، و در این سخن چیزى نیست که دلالت کند به صحیح بودن گفته اهل وعید که قائل به احباط و تباهى اعمال مىباشند، زیرا معنى آیه چنین است، کسى که در عبادت خدا شرک بورزد و بتها و غیر آنها را در عبادت خدا شریک قرار دهد، عبادت او بر وجهى قرار مىگیرد که استحقاقى براى ثواب پیدا نمىکند، و لذا این عمل را خداوند وصف مىکند که آن تباه است زیرا اگر عمل، خالص براى خداوند باشد سزاوار ثواب مىتواند باشد.
سپس خداوند سبحان امر به توحید مىکند و مىفرماید:
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ (بلکه خداوند را عبادت کن) یعنى عبادت خود را تنها بسوى خداوند بدون توجه به بتها، متوجه کن وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (و بوده باش از سپاسگزاران) آنان که بر نعمتهاى خداوند سپاس گذاشته و عبادت را خالص براى خداوند انجام مىدهند.
(بحث ادبى)
«زجاج» گوید: (اللَّه) معمول منصوب (فاعبد) است و (فا) به معنى مجازات آمده است و مقصود چنین مىشود، چون بیان کردم پس عبادت کن خداى را.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۶۷ تا ۷۰]
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۹) وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (۷۰)
ترجمه:
و ارج نگذاردند بر خدا حق ارجش، و زمین، همه آن در قبضه اوست در روز قیامت، و آسمانها پیچیده دست قدرت اوست، منزه و برتر است از آنچه شرک مىورزند. و دمیده شد در صور پس بیهوش افتاد آن که در آسمانها و آن که در زمین است مگر آن که را خدا خواست، سپس دوباره دمیده شد، پس ناگاه ایشانند ایستادگان نگران. و درخشید زمین بنور پروردگارش واگذارده شد کتاب و آورده شدند پیامبران و گواهان، و داورى شد میان ایشان به حق و آنان ستم نشوند. و پرداخت شد به هر کسى آن چه انجام داد و او داناتر است به آن چه انجام مىدهند.
اعراب:
جمیعا- نصب داده شده چون حال است و عامل آن محذوف است و تقدیر چنین است (و الارض اذا کانت مجتمعه قبضته)، «زمین زمانى که مجتمع است در قبضه اوست»، پس (اذا) ظرف زمان بوده و عامل آن (قبضته) میباشد و (کان) در اینجا تامه است چه این که اگر ناقص بود باید (جمیعا) خبر آن باشد و درست نمىبود که حال باشد.
تفسیر:
سپس خداوند از حال کافران خبر مىدهد و مىگوید:
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (و ارج نگذاردند خداى را حق ارجش) یعنى خدا را مناسب و سزاوار عظمت و بزرگیش، تعظیم نکردند، زیرا غیر از خداوند را عبادت کردند و پیامبرش را امر کردند که غیر او را عبادت کند، این سخن از «حسن» و «سدى» نقل شده است.
«مبرد» گفته که اصل این سخن از آنجا است که مىگویى: (فلانى عظیم القدر است) و از این جمله جلالت و بزرگى او را اراده مىکنى، و (قدر) اختصاص دادن چیزیست به بزرگى و کوچکى و تساوى.
و برخى گفته مقصود از این آیه چنین است که، ستایش نکردند خداى را آن چنان که سزاوار بود، زیرا بعث و رستاخیز را انکار کردند و خدا را چنین وصف کرده و شناختند که خداوند مردم را بیهوده آفریده و از بازگردانیدن و قیامت عاجز است.
«زمین در قبضه خداست»
وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ (و همه زمین در قبضه اوست در روز قیامت) قبضه- این کلمه در لغت به این معنى آمده که: (ما قبضت علیه بجمیع کفلک)، «آن چه با همه کف دست خود فرا گیرى» خداوند با این بیان از کمال قدرت خود خبر داده و یادآور مىشود که زمین با همه بزرگیش در تحت قدرت اوست مانند چیزى که قابض در کف دست خود درمىآورد، پس در قبضهاش مىشود، این سخن بر اساس سخنان مردم مىباشد که خداوند خواسته است بر ما به آسانى بفهماند چه این که ما مىگوئیم، این چیز در قبضه فلانى و در دست فلانى است زمانى که تصرف آن بر او آسان باشد اگر چه قبض نکرده است
آسمانها پیچیده دست قدرت اوست
و همچنین است قول خداوند که مىفرماید:
وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ (و آسمانها پیچیده دست او هستند) یعنى مىگرداند با قدرت خود هم چنان که ما چیزى را که توانایى داریم با دست خود مىگردانیم، به کار بردن «یمین- دست» براى مبالغه در قدرت و ثابت کردن بیشتر مالکیت است، چنان که خداوند میفرماید: (أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ)، «آن چه مالک شد دستهایتان» یعنى آن چه در تحت قدرت شماست، زیرا ملک چیزى نیست که بدون یسار و اعضاء دیگر بدن به (یمین) اختصاص داشته باشد.
و برخى گفتهاند: معنى چنین است که آسمانها محفوظ و مصون به قوت خداوند است و (یمین) را به معنى (قوت) گرفتهاند چنان که شاعر میگوید:
اذا ما رایه رفعت لمجد | تلقاها عرابه بالیمین | |
«زمانى که پرچمى نباشد که براى عظمت افراشته گردد- آن را «عرابه» به دست (یمین) خود قرار گیرد».
سپس خداوند خود را تنزیه و پاک مىکند از آنچه به او شریک قائل میشوندو مىگوید:
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (منزه و برتر است از آن چه شرک مىورزند) یعنى از آن چه شبیه و مثل به او نسبت مىدهند.«صور» دمیده میشود
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ (و دمیده شد در صور) و آن شاخى است که «اسرافیل» در آن مىدمد.
حکمت در دمیده شدن (صور) این است که خداوند آن را نشانهاى قرار داده تا خردمندان پایان کار خود را در جهان تکلیف دانسته و آغاز خلقت جدید را متوجه شوند، پس این را تشبیه کرده به آنچه در میان مردم متعارف است که هنگام کوچ و رحلت و نزول و فرود بوق مىزنند و براى مردم چه مثالى بهتر از این مىتوان در این حادثه به کار برد.
برخى گفتهاند (صور) جمع صورت است، گویا که در صورتها و چهرههاى مردم دمیده مىشود و این قول «قتاده» است و نیز از او نقل شده که (صور) را بفتح واو قرائت کرده است.
فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ (پس بیهوش بر زمین افتاد آن که در آسمانها و آن که در زمین است) یعنى از سختى و شدت این صیحه و فریاد که از (صور) خارج مىشود همه آنها که در آسمانها و زمین است مىمیرند.
گفته مىشود: (صعق فلان)، «فلانى بیهوش شد» زمانى که بمیرد به حال وحشتناک چون صیحهاى که عظیم باشد.
إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ (مگر آن که را خدا بخواهد) در معنى مستثنى (یعنى آن کسى که از خطر صور و بیهوشى معاف است) اختلاف شده است.
برخى گفتهاند افراد مستثنى عبارتند از: «جبرئیل»، «میکائیل»، «اسرافیل» و ملک الموت یعنى «عزرائیل». و این سخن از «سدى» نقل شده و نیز روایت مرفوعى در این باب نقل کردهاند.
و عدهاى گفتهاند: افراد مستثنى عبارتند از شهیدان در راه خداوند و این سخن را «سعید بن جبیر» و «عطا» از «ابن عباس» و «ابو هریره»، از پیغمبر (ص) نقل کردهاند که آن حضرت درباره این آیه از کسانى که شامل بیهوشى مرگآور نمىشوند از جبرائیل سؤال کرد و او جواب گفت که ایشان شهیدان مىباشند که شمشیرهاى خود را کنار عرش به کمر بستهاند.
ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى (سپس دو باره در صور دمیده شد) مراد از نفخه دوباره نفخه بعث و رستاخیز است که آن نفخه دوم است.
«قتاده» در حدیث مرفوعى که نقل کرده گوید: میان دو نفخه از جهت زمان چهل سال مىباشد، و گفته شده که خداوند پس از نفخ صور و مردن افراد، اجسام را نابود کرده و دوباره ایشان را بازمیگرداند و خداوند هم با این بیان:
فَإِذا هُمْ قِیامٌ (پس ناگهان ایشانند ایستادگان) از سرعت ایجاد و پدید آوردنشان خبر مىدهد، زیرا خداوند سبحان زمانى که نفخه دوم دمیده شد ایشان را پس از آن باز مىگرداند، پس ایشان از گورهاى خود برخاسته و مىایستند.
یَنْظُرُونَ (مىنگرند) یعنى منتظرند تا چه شود بر ایشان و به چه چیزى دستور داده شوند.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها (و درخشید زمین به نور پروردگارش) یعنى روشن شد زمین به عدل پروردگارش در روز قیامت، زیرا نور و روشنایى زمین به عدل و داد است، چنان که نور علم و دانش به عمل و کردار است، و این سخن «حسن» و «سدى» مىباشد.
و برخى گفتهاند: زمین مىدرخشد به نورى که خداوند خلق کرده و به واسطه آن زمین قیامت را روشن ساخته بدون این که نور خورشید و ماهى در کار باشد
وَ وُضِعَ الْکِتابُ (و گذارده شد کتاب) یعنى کتابهایى که فرشتگان اعمال بنى آدم را در آنها نوشتهاند در دستهاى مردم قرار داده مىشود تا در آنها اعمال و کردار خود را بخوانند.
تذکر این نکته لازم است که لفظ (کتاب) اگر چه مفرد است ولى چون اسم جنس است معنى جمع را میرساند، یعنى گذارده میشود کتاب هر انسانى در یمین (دست راست) یا شمالش (دست چپ) وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ (و آورده شده پیامبران و گواهان)
1- و آنها کسانى هستند که گواهى مىکنند کار پیامبران را نسبت به امت ایشان. به این که پیامبران تبلیغ کردند ولى مردم تکذیب کردند، این سخن «ابن عباس» و «سعید بن جبیر» است.
۲- و قول دیگر این که آنان (گواهان کسانند که در راه خدا کشته شدهاند، این سخن از «سدى» نقل شده است.
۳- و گفته شده که گواهان، افراد عادلى هستند که گواهى مىکنند به مردم آن چه را که از ایشان دیدهاند، و این سخن «جبائى» و «ابى مسلم» مىباشد. باید گفت: عادت مردم نیز چنین است که قضا و حکم را در پیش عدهاى از گواهان عادل انجام مىدهند.
۴- نظر چهارم این است که آنان (گواهان) نگهبانانى از فرشتگانند و دلیل این سخن قول خداوند متعال است که مىفرماید: (وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ)، «آمد هر کسى با او بود رانندهاى و گواهى- سوره ق- ۲۱» ۵- گواهان عبارت است از کلیه اعضاء و جوارح و مکان و زمان.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (و داورى شد میان ایشان به حق و آنان ستم گردیده نمىشوند) یعنى تفصیل داده شود میان مردم به حق و چیزى از ثواب از کسى که مستحق آن است کم نمىشود و به کسى اگر مستحق و سزاوار نباشد عذاب نمىشود.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ (و تمام داده شود به هر کسى آن چه عمل کرده است) یعنى داده شود به هر کسى که عمل به واجبات کرده پاداش آن چه عمل کرده است و این وفاء، کاملا و بدون نقصان انجام مىشود.
وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (و او داناتر است به آنچه انجام مىدهند) یعنى خداوند داناتر از همه است به آن چه که از طاعت و معصیت او، مردم انجام مىدهند، و ملائکه را به خاطر داشتن احتیاج به ایشان امر نکرده است که اعمال مردم را بنویسند بلکه ایشان را امر به نوشتن اعمال مردم کرده که تأکید زیادى شده و ایشان بدانند که مجازات مىشوند به حسب آنچه عمل کردند.
نظم:
در آیه اول از آیات گذشته خداوند متعال این جمله را (وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)، «قدر نگذاشتند خداى را به حق قدرش» یعنى خدا را به حق و سزاوار بزرگى و عظمتش، تعظیم نکردند، با جمله (وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ)، «زمین در روز قیامت در قبضه اوست» پیوسته و متصل کرده است و بیان مىکند:
خداوند با این که بر تمام آسمانها و زمین قدرت دارد ولى کافران با خدا دیگران را نیز عبادت و پرستش کردند.
[سوره الزمر (۳۹): آیات ۷۱ تا ۷۵]
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۱) قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ (۷۳) وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (۷۴) وَ تَرَى الْمَلائِکَهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۷۵)
ترجمه:
و رانده شوند آنان که کافر شدند گروه گروه به سوى دوزخ تا چون به آنجا آیند درهاى آن گشاده گردد، و خازنان دوزخ ایشان را گویند: آیا نیامد بسوى شما رسولانى از شما بخواند بر شما آیات پروردگارتان را و بترساند شما را از دیدار این روز، گویند آرى، و لکن حق است بر کافران کلمه عذاب. گفته شود داخل شوید درهاى دوزخ را جاویدانید در آن پس چه بد است جایگاه متکبران. و رانده شوند آنان که پرهیز کردند از پروردگارشان به سوى بهشت گروه گروه تا بدانجا آینده و گشوده شود درهاى آن و گوید بر ایشان خازنان آن سلام بر شما پاک شدید پس داخل شوید در آن جاودانه. و گویند سپاس خداوند را، راست گردانید بر ما وعده خود را و ما را وارث زمین کرد جا گیریم در بهشت هر جا که بخواهیم پس چه نیکوست پاداش عمل کنندگان. و بینى فرشتگان را فرا گیرندگان دور عرش ستایش کنند به سپاس پروردگارشان و به حق حکم شود میان ایشان و گفته شود سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است.
قرائت:
فتحت- اهل کوفه در هر دو مورد لفظ (فتحت) را به تخفیف خوانده و دیگران (فتحت) به تشدید خواندهاند دلیل گروه دوم این است که در جاى دیگر قرآن اسم مفعول این باب با تشدید خوانده شده چون (مفتحه لهم الأبواب)، «گشوده شده بر ایشان دربها» و دیگر این که تشدید دلالت بر کثرت مىکند.
دلیل اهل تخفیف این که آن بر کثیر و قلیل صلاحیت دارد.
لغت:
سیق- سوق به معنى تحریک براى سیر است و از این جهت است که مىگویند: سخن بر یک سیاق جارى است و بازار را از آن جهت (سوق) مىگویند که در آن خرید و فروش در جریان و در حال سوق دادن است.
زمر- این لفظ جمع (زمره) است و آن به معنى گروه و جماعت است که صداى آنان مانند صداى (مزمار) طنین مخصوصى دارد و (مزامیر) داود (ع) پیامبر نیز عبارت از آوازهاى دلنشین بوده است.
تفسیر:
در این آیات خداوند سبحان پس از تفصیل قضا و داورى مردم به قسمت احوال مخلوقات در روز محشر پرداخته و مىگوید:
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا (و رانده شوند آنان که کافر شدند) یعنى به جبر سوق داده مىشوند إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً (بسوى دوزخ گروه گروه) یعنى فوجى پس از فوج و گروهى پس از گروه حَتَّى إِذا جاءُوها فُتِحَتْ أَبْوابُها (تا زمانى که بدانجا بیایند گشوده شود درهاى آن) یعنى تا زمانى که به جهنم برسند، گشوده شود درهاى جهنم هنگامى که به جهنم روى آورند و آن هفت درب است وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها (و گوید بر ایشان خازنان آن) آنان که موکل جهنم است و با بد گفتن به کردارشان و انکارشان گویند:
أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ (آیا نیامد بسوى شما رسولانى از شما) یعنى مانند شما از افراد بشر یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ (بخوانند بر شما آیات پروردگارتان را) و قرائت کنند بر شما حجتهاى پروردگارتان را و آن چه دلالت کند شما را بر شناختن خداوند و واجب بودن معرفت او.
وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا (و بترسانند شما را از دیدار این روز) یعنى بیم دهند شما را از مشاهده و عذاب این روز! قالُوا (گویند) یعنى کافران بر خازنان جهنم گویند بَلى (آرى) آمد فرستادگان پروردگارمان و از آیات خداوند ما را ترساندند وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (و لکن حق شد کلمه عذاب بر کافران) یعنى واجب شد عقاب بر آن که کافر شد به خداوند متعال، چون خداوند از این موضوع خبر داده و مىدانست چه کسى کافر خواهد شد و وفاى به کفرش مىکند، پس قطع به عقابش کرده است و چیزى نیست که از او بر خلاف علم خداوند و آن چه خبر داده است واقع شود، پس در جهنم بودن ما (کافران) نیز موافق بوده با آن چه خداوند خبر داده و مىدانست.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها (گفته مىشود داخل شوید درهاى دوزخ را جاویدانید در آن) یعنى در این هنگام نگهبانان جهنم که همان ملائکه موکل هستند گویند، در آئید درهاى جهنم را که در آن همیشه خواهید بود و پایانى براى عذاب شما نیست.
فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (چه بد است جایگاه متکبران) یعنى چه زشت است مکانى که متکبران از قبول حق در آن اقامت دارند که جهنم باشد.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَراً (و رانده شوند آنان که از خدا.
پرهیز کردند به سوى بهشت گروه گروه) یعنى با احترام گروهى پس از گروهى به سوى بهشت سوق داده شوند، چنان که خداوند مىگوید: (یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً)، «روزى که گرد آوردیم پرهیزکاران را به سوى رحمن میهمانانى- سوره مریم- ۸۵».
در اینجا سوق دادن مؤمنان که در مقابل سوق دادن کافران ذکر شده است مانند بشارت است که آن، اگر چه براى مؤمنان در اخبار سرور انگیز بکار مىرود اما براى تفهیم در اخبار عذاب نیز استعمال شده است چنان که خداوند فرماید:
(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ)، «پس بشارت بده ایشان را به عذابى دردناک، سوره انشقاق- ۲۴».
حَتَّى إِذا جاءُوها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها (تا زمانى که بدانجا آیند و گشوده شود درهاى آن) یعنى گشوده شده است درهاى بهشت پیش از آمدن ایشان و آنها هشت درب هستند.
از «سهل بن سعد ساعدى» نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود:
براى بهشت هشت درب مىباشد، یک درب آن به نام (ریان) است که از آن داخل نمىشوند مگر روزه داران و این حدیث را «بخارى و مسلم» در «صحیح» خود نقل کردهاند.
وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها (و گوید بر ایشان نگهبانان آن) هنگامى که استقبال مىکنند سَلامٌ عَلَیْکُمْ (سلام بر شما) یعنى سلامتى از جانب خداوند بر شما باد، که به این جمله ایشان را تحیّت مىگویند تا به این وسیله شادى ایشان را زیاد کنند، و گفتهاند این جمله خبر دادن به مؤمنان است به سلامت که سالم شدید از آفات طِبْتُمْ (پاک شدید) ۱- یعنى با کردار نیکو در دنیا پاک شدید و کردارتان پاکیزه گردید و صالح شد.
۲- برخى گفتهاند، یعنى، نفسهایتان با داخل شدن به بهشت پاک گردید.
۳- «قتاده» گفته است: مؤمنان پیش از داخل شدن به بهشت، با آمرزش پاک شوند و از برخى براى عدهاى دیگر قصاص گرفته شود و چون تهذیب و پاکیزه شدند نگهبانان بهشت بر ایشان گویند: پاک شدید.
۴- «ابن عباس» گوید: یعنى، پاکیزه گردید مکان شما.
۵- آخرین گفتار در این آیه چنین است، که چون مؤمنان نزدیک به بهشت شوند آنها را باز مىگردانند کنار چشمهاى، پس در آن شستشو کرده و از آن مىنوشند، پس خداوند باطن ایشان را نیز پاک کرده و پس از این براى ایشان چرکى و کثافت و حدثى باقى نمىماند و رنگهایشان دگرگون نمیگردد،پس فرشتگان در این هنگام بر ایشان گویند: (طبتم) «پاک شدید» فَادْخُلُوها خالِدِینَ (پس داخل شوید در آن، جاویدانید) یعنى داخل بهشت شوید که خالد و مخلد و همیشگى هستید.
وَ قالُوا (و گویند) یعنى اهل بهشت چون داخل بهشت شوند براى اعتراف به نعمتهاى خداوند که بر ایشان داده شده مىگویند:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ (سپاس خدایى را که وعده خود را بر ما راست گردانید) یعنى آن وعدههایى که از زبان پیامبران داده بود وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ (و ما را وارث زمین گردانید) یعنى زمین بهشت، از آن جهت که بهشت عاقبت امر ایشان مىشود لذا به لفظ میراث یاد شده است، و برخى گفتهاند از آن جهت لفظ میراث گفته شده که ایشان زمین بهشت را از اهل آتش به ارث مىبرند.
نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ (جا گیریم از بهشت) یعنى از بهشت جاى و مکانى براى خود فرا گیریم حَیْثُ نَشاءُ (هر جا که بخواهیم) و این اشاره است از زیادى قصرها و منزلها و وسعت نعمتهاى بهشت فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (پس چه نیکوست پاداش عمل کنندگان) یعنى چه نیکوست ثواب نیکوکاران که بهشت و نعمتهاى آن باشد وَ تَرَى الْمَلائِکَهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ (و بنى فرشتگان را فرا گیرندگان از حول عرش) یعنى از عجائب امور آخرت این است که مىبینى فرشتگان را که عرش را احاطه کردهاند.
و «قتاده و سدى» گفتهاند که فرشتگان طواف مىکنند دور عرش.
یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ (تسبیح مىکنند به حمد پروردگارشان) یعنى تنزیه مىکنند خداوند را از آنچه لایق او نیست و یاد مىکنند خدا را به صفاتى که داراست.
برخى گفتهاند که موحدان چون داخل بهشت شوند فرشتگان حمد خدا را گویند.
عدهاى گفتهاند تسبیح ایشان در این وقت به جهت لذت بردن و تنعم است نه به جهت تعبد چه اینکه در آنجا تکلیفى نیست خداوند امر داورى و قضا را در آخرت بزرگ قرار داده به این که (عرش) نصب شود و ملائکه در دور عرش قیام کرده و خدا را تعظیم و ستایش مىکنند چنان که پادشاهان چون بخواهند داورى کنند بر تخت خود مىنشینند و لشکر خود را مىفرمایند تا براى تعظیم آنان در کنار ایشان قرار گیرند، اگر چه قرار گرفتن خداوند بر عرش محال است زیرا خداوند به صفت اجسام و جواهر نیست و جلوس بر عرش از صفات اجسام است ولى از باب تفهیم و مثال چنین بیان شده است.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِ (و داورى شود میان ایشان به حق) یعنى میان مخلوقات به عدل تفصیل داده شود.
گفته شده که میان پیامبران و امتهاى داورى شود و نیز گفتهاند میان اهل بهشت و دوزخ به حق داورى شود.
وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (و گفته شود سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است) این سخن اهل بهشت است که براى سپاسگزارى از نعمتهاى تام خداوند مىگویند.
برخى گفتهاند: این از کلام خداوند است که در آغاز آفرینش گفت:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) و نیز پس از نابود کردن خلق و پس از برانگیختن ایشان و استقرار اهل بهشت در بهشت فرماید (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ) پس واجب است براى ادب گزاردن به خداوند متعال، آغاز و انجام هر کارى را به حمد و ستایش خداوند انجام دهیم.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۱، ص: ۲۲۴