ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الإسراء آیه ۴۵- ۶۵
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۴۵ تا ۴۸]
وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً (۴۵)
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (۴۶)
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (۴۷)
انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (۴۸)
ترجمه:
هر گاه قرآن بخوانى، میان تو و آنها که به آخرت ایمان ندارند، پردهاى پوشیده، قرار مىدهیم. و بر دلهایشان پوششهایى افکنیم که آن را نفهمند و در گوشهاى آنان، سنگینى است و هر گاه پروردگارت را در قرآن به یکتایى یاد کنى، از تو روى گردان شده، بگریزند. ما داناتریم که هنگامى که بتو گوش مىدهند، براى چه گوش مىدهند و نیز داناتریم به هنگامى که با یکدیگر راز و نیاز مىکنند: هنگامى که ستمگران گویند: جز مردى جادو شده، پیروى نمىکنید. بنگر که چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند و راهى نتوانند یافت.
لغت:
وقر: سنگینى گوش و بکسر واو یعنى: بار نفور: جمع نافر. هر اسم فاعلى که مصدر آن بر وزن «فعول» باشد، بر همین وزن جمع بسته مىشود. مثل: رکوع، سجود، شهود.
نجوى: مصدرى است که جانشین صفت شده، بنا بر این مىتواند بر مفرد، مثنى و جمع، دلالت کند.
اعراب:
أَنْ یَفْقَهُوهُ: این کلمه در محل نصب و مفعول له است.
نفورا: حال. یعنى: نافرین. برخى گویند: مصدر است. یعنى: نفروا نفورا:
شأن نزول:
گفتهاند: این آیه، در باره قومى نازل شده است که شبها پیامبر را- هنگامى که نزد کعبه قرآن و نماز مىخواند- اذیت مىکردند و به او سنگ مىپراندند و او را از دعوت مردم بدین، منع مىکردند خداوند میان آنها و پیامبر، حایل ایجاد کرد که او را اذیت نکنند. این قول از زجاج و جبائى است.
مقصود:
در آیات پیش، براى پیرامون مضامین عالى و دلنشین قرآن کریم، سخن گفت.
اکنون در باره حال آنها در موقع قرائت قرآن مىفرماید:
وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً: اى محمد، هنگامى که قرائت قرآن مىکنى، میان تو و مردم مشرک، که بآخرت ایمان ندارند، پرده پوشیدهاى قرار مىدهیم.
کلبى گوید: آنان ابو سفیان، نضر بن حرث، ابو جهل و ام جمیل، همسر ابو لهباند. هنگامى که پیامبر گرامى قرآن مىخواند، خداوند او را از دیدگان ایشان پنهان مىپنداشت و در حالى که از کنارش مىگذشتند، او را نمىدیدند.
اخفش گوید: مقصود از «حجاب مستور» یا پرده پوشیده، «حجاب ساتر» یعنى:
پرده پوشنده است. گاهى بجاى فاعل، مفعول بکار مىبرند. مثل: مشئوم و میمون که به معناى شائم و یامن است.
برخى گویند: کلمه مستور به معناى ساتر نیست، بلکه به معناى «ذو ستر» یعنى صاحب پوشش است. همین قول، درست است.
برخى گویند: یعنى: پردهاى که از چشمها پوشیده است. این پرده، از قدرت خداوند، میان پیامبر و مشرکین کشیده مىشد، بطورى که نه پیامبر را مىدیدند و نه پرده را.
ابو مسلم گوید: یعنى هر گاه قرآن بخوانى، میان تو و ایشان فرق مىگذاریم، به این ترتیب که: قرآن براى تو و مؤمنین وسیله هدایت و شفا و براى مشرکین وسیله کرى و کورى از ادراک حق و حقیقت خواهد بود. مقصود از «حجاب» همین تفاوتى است که میان ایشان و مشرکین است. لکن این معنى، بعید به نظر مىرسد.
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً: تفسیر این قسمت، در سوره انعام گذشت.
وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً: هر گاه خدا را در قرآن بیگانگى یاد کنى و شرک را باطل سازى، آنها از تو روى گردان شده، از تو دور مىشوند. مقصود، کفار قریش است. ابن عباس گوید: مقصود شیاطین هستند که با شنیدن «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» دور مىشوند. برخى گویند: «لا اله الا اللَّه» را مىشنوند، دور مىشوند.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى: ما از حال اینها بىخبر نیستیم و مىدانیم که غرض آنها از گوش دادن به قرآن، چیست؟ مقصود این است که ما به حال آنها در موقع استماع قرآن و هنگامى که از پیش تو برمىخیزند و به راز و نیاز پرداخته، برخى ترا ساحر و برخى ترا کاهن و برخى ترا شاعر، مىنامند، آگاهیم.
گویند: مقصود، ابو جهل، زمعه بن اسود، عمرو بن هشام و خویطب بن عبد-العزى است که جمع شدند و در باره پیامبر گرامى به مشورت پرداختند. ابو جهل گفت:او دیوانه است.
زمعه گفت: او شاعر است. خویطب گفت: او کاهن است. سپس نزد ولید بن مغیره رفتند و نظرات خود را بر او عرضه داشتند. او هیچ یک از این نظریهها را نپسندید و گفت: ساحر است.
إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً: در این باره چند وجه گفتهاند:
۱- یعنى: ظالمان مىگویند: شما از مردى پیروى مىکنید که جادو شده و کارش بهم آمیخته است. منظور آنها از این سخن، دور کردن و متنفر ساختن مردم از پیامبر بود.
۲- مقصود از «مسحور» کسى است که دچار خدعه و دستخوش علت شده است.
امرء القیس گوید:
ارانا موضعین لحتم غیب | و نسحر فى الطعام و فى الشراب |
یعنى: ما به سرعت بسوى مرگ مىشتابیم، در حالى که از وقت آن بىخبریم و سرگرم و گرفتار طعام و شراب هستیم. دیگرى گوید:
فان تسألینا فیم نحن فاننا | عصافیر من هذا الانام المسحر |
یعنى: اگر از ما بپرسى که در چه حالى هستیم؟ ما گنجشکهایى آشفته حال، از این مردمیم! ۳- یعنى: شما از مردى پیروى مىکنید که خداوند او را بسان شما بشرى آفریده است، ولى داراى سحر است.
۴- در اینجا «مسحور» به معناى ساحر است، چنان که در باره حِجاباً مَسْتُوراً گفتیم. در وجه اخیر، اشکال کردهاند. لکن سه وجه اول، قابل اعتماد است، بنا بر این، آیه در صدد این است که: حال کسى که دشمن دین و مخالف حق است و گویى بر دلش پوششى است که چیزى را نمىفهمد و در گوشش پنبهاى است که چیزى را نمىشنود، بیان کند. چنین کسى از حق روى گردان و گریزان است و با جاهلانى چون خود، به راز و نیاز و گفتگو مىپردازد. آنان چنان از فهم دلیل و برهان عاجزند که صاحب آن را گیج و آشفته حال و جادو شده، معرفى مىکنند، زیرا نمىتوانند در برابر گفتار او مقاومت کنند و از مبارزه با آن عاجزند.
اکنون از روى تعجب مىفرماید:
انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ: ببین، اى محمد، آنها چگونه در باره تو مثل زده و حقیقت امر را مشتبه ساخته، مىگویند: تو دیوانه، ساحر و شاعر هستى؟! فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا: با این سخن، از راه حق گمراه شدند و نمىتوانند تدبیرى بکار برند و براى تکذیب تو راهى بجویند. از اینرو مبهوت و حیران ماندهاند.
برخى گویند: یعنى نمىتوانند تدبیرى بکار برند و براى جلوگیرى مردم از پیروى تو و اثبات مدعاى خود، راهى بیابند.
برخى گویند: یعنى از راه راست- یعنى دین اسلام- گمراه شدهاند و راهى بسوى آن ندارند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۴۹ تا ۵۲]
وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً (۴۹)
قُلْ کُونُوا حِجارَهً أَوْ حَدِیداً (۵۰)
أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً (۵۱)
یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً (۵۲)
ترجمه:
و گفتند: آیا هنگامى که استخوان و خاک شدهایم، با خلقتى تازه، زنده مىشویم؟
بگو: سنگ باشید یا آهن یا مخلوقى از آنها که در نظرتان بزرگ است. خواهند گفت:
چه کسى ما را زنده مىکند؟ بگو: همان که بار اول شما را آفریده است. اما آنها سرهاى خود را- با مسخرگى- بسوى تو تکان داده، گویند: قیامت، کى خواهد بود؟ بگو: ممکن است نزدیک باشد. روزى که شما را بخواند و حمدکنان او را اجابت کرده، گمان کنید که جز مدت کمى توقف نکردهاید.
قرائت:
در باره «اءِذا و اءِنا» در سوره رعد، بحث شده و احتیاجى به اعاده آن نیست.
لغت:
رفات: هر چیز کهنه و شکسته. کلماتى که بر این وزن هستند، معمولا در چیز- هاى شکسته و کهنه، استعمال مىشوند. مثل: حطام، دقاق، تراب و …
مبرّد گوید: رفات، چیزى است که کاملا کوفته و نرم شده باشد. فراء گوید:
این کلمه، اسم جمع است.
انغاض: حرکت دادن و بلند کردن و بزیر آوردن سر. شاعر گوید: «أصک نغضاً لا ینی مستهدجا» یعنى: زانوانش بحرکت درآمدهاند و از شتاب عاجز نیست.
اعراب:
اذا: در محل نصب است به فعلى که «مبعوثون» بر آن دلالت مىکند. البته معمول آن نیست، زیرا کلمه بعد از «ان» و لام ابتداء در ما قبل آن عمل نمىکند.
بحمده: حال است، یعنى حامدین.
یدعوکم: این جمله در محل جر است، زیرا مضاف الیه یوم است.
تستجیبون: عطف بر یدعوکم.
وَ تَظُنُّونَ إِنْ …: جمله حالیه.
مقصود:
از آنجا که قرآن کریم، در باره زنده شدن مردگان، مطالبى بیان داشته است، اکنون در باره انکار آن از طرف کفار، مىفرماید:
وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً: ابن عباس گوید: رفات یعنى: غبار. و مجاهد گوید: یعنى: خاک. مقصود این است که منکران قیامت مىگفتند: آیا پس از آنکه مردیم و گوشت بدن ما متلاشى شد و استخوان و خاک شدیم، بار دیگر از نو آفریده خواهیم شد؟ این جمله، بصورت استفهام و مقصود، انکار قیامت است.
قُلْ کُونُوا حِجارَهً أَوْ حَدِیداً: اى محمد، به آنها بگو: هر چه مىتوانید در مخالفت، بکوشید. اگر مىتوانید به محکمى سنگ و سختى آهن بشوید …
أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ: یا آفریدهاى که پیش شما بزرگتر و سختتر باشد. هر چه بشوید از قلمرو قدرت خداوند، خارج نخواهید شد. سرانجام قیامت فرا مىرسد و شما بید قدرت الهى زنده خواهید شد. در اینجا خداوند متعال، مطلب را بصورت امر بیان کرده است، تا بیشتر، الزام آور باشد.
ابن عباس و سعید بن جبیر گویند: مقصود، از آفریدهاى که پیش آنها بزرگتر و سختتر است، مرگ مىباشد. یعنى: اگر شما خود مرگ، هم باشید، سرانجام خداوند شما را مىمیراند و … بدیهى است که در نظر اولاد آدم، هیچ چیز بزرگتر از مرگ نیست.
مجاهد گوید: مقصود، آسمانها و زمین و کوهها است.
فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ: هر گاه، این مطلب را به آنها بگویى، خواهند گفت: چه کسى ما را پس از مرگ، زنده مىکند؟! به آنها بگو:
همان که شما را بار اول از نیستى به هستى آورد، زیرا کسى که قدرت دارد چیزى را از نیستى به هستى آورد- اگر قدرتش از میان نرود- برایش سهلتر است که همان چیز را پس از فنا، از نو بسازد، زیرا اختراع هر چیزى از تکرار آن دشوارتر است. این مطلب را از اینرو، عنوان مىکند که: آنها منکر این نبودند که خداوند آنها را از نیستى به هستى آورده است.
فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ: اما آنها سرهاى خود را از روى مسخرگى و بىاعتنایى حرکت خواهند داد و به این مطالب، توجهى نخواهند کرد.
وَ یَقُولُونَ مَتى هُوَ: و از تو مىپرسند: قیامت کى خواهد بود؟
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً: بگو: ممکن است نزدیک باشد، زیرا هر چه آمدنى است، دور نیست. حسن مىگوید: گویى تو هرگز بدنیا نیامدهاى و گویى همواره در عالم آخرت بودهاى! یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ: اى مردم مشرک، ممکن است روزى که خداوند بوسیله فرشتگان شما را از قبرها بسوى صحراى محشر فرا مىخواند، نزدیک باشد. این همان وقتى است که براى اولین بار، در صور إسرافیل دمیده خواهد شد. در این وقت، فرشتگان مىگویند: اى استخوانهاى پوسیده و اى پوستهاى خاک شده، به حال اول بازگردید. شما با اضطرار و پریشانى این دعوت را اجابت مىکنید و زبان را به ستایش خداى یگانه، مىگشایید.
جمله فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ یعنى «تستجیبون حامدین» مثل «جاء فلان بغضبه» یعنى: «جاء غضبان».
برخى گویند: یعنى: شما این دعوت را اجابت مىکنید و معترفید که ستایش خدا راست که بمردم نعمت بخشیده است. آن روز نمىتوانید منکر این حقیقت بشوید، زیرا در آنجا معرفتها بدیهى هستند.
سعید بن جبیر گوید: آنها از قبرها خارج مىشوند و مىگویند: خدایا تو منزهى و ستایش ویژه تست. لکن این حمد و تسبیح براى آنها سودى ندارد.
وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا: و گمان مىکنید که توقف شما در دنیا کوتاه بوده است، زیرا این تغییر و تحول، خیلى سریع انجام مىگیرد.
حسن گوید: آنها مدت توقف خود را در دنیا کوتاه مىشمارند، زیرا مىبینند مدت توقف آنها در آخرت، طولانى است.
برخى از مفسران قرآن کریم، معتقدند که: این آیه، خطاب به مؤمنین است، زیرا آنها هستند که خدا را با ستایش، اجابت و در برابر احسانش، او را حمد مىکنند و مدت توقف خود را در عالم برزخ کوتاه مىشمارند، زیرا در قبرهاى خود با خوشى گذرانیده و عذابى ندیدهاند. بدیهى است که روزهاى شادى و نشاط، کوتاه هستند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۵۳ تا ۵۷]
وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً (۵۳)
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً (۵۴)
وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۵۵)
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لا تَحْوِیلاً (۵۶)
أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً (۵۷)
ترجمه:
به بندگانم بگو: چیزى بگوئید که نیکوتر است. شیطان میان آنها را بهم مىزند زیرا شیطان براى انسان، دشمنى آشکار است. پروردگار شما بحال شما داناتر است.
اگر بخواهد شما را رحم مىکند و اگر بخواهد شما را عذاب مىکند و ما ترا نفرستادهایم که مراقب و مسئول آنها باشى. پروردگارتان بحال کسانى که در آسمانها و زمینند، داناتر است. ما برخى از پیامبران را بر برخى برترى بخشیده و داود را زبور دادهایم. بگو:
آنان را که- جز خداوند یکتا- خدا پنداشتید، بخوانید. آنها نمىتوانند زیانى را از شما دور کنند یا به دیگرى برسانند. همانهایى که بنظر آنها خدا هستند، بسوى پروردگارشان تقرب مىجویند، تا معلوم شود که کدامشان به خدا نزدیکترند؟ و امید رحمت او دارند و از عذاب او بیمناکند، زیرا عذاب پروردگارت، حذر کردنى است.
لغت:
وسیله: قربت و نزدیکى. واسل یعنى راغب. لبید گوید: «بلى کلّ ذى دین الى اللَّه واسل» یعنى: هر دیندارى به خدا نزدیک است.
سؤال و طلب داراى یک معنى هستند.
اعراب:
یقولوا: جواب شرط محذوف. ابو عثمان معتقد است که این فعل بجاى فعل امر نشسته است. مثل: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ (صف ۱۱: بخدا و رسولش ایمان بیاورید) اولئک: مبتدا.
الَّذِینَ یَدْعُونَ: صفت یبتغون: خبر أَیُّهُمْ أَقْرَبُ: مبتدا و خبر. ممکن است بدل باشد از «یبتغون».
شأن نزول:
مشرکین، در مکه، اصحاب پیامبر را آزار مىکردند. اصحاب از پیامبر اجازه مىخواستند که با آنها بجنگند، ولى پیامبر مىفرمود: در این باره، دستورى از خداوند به من نرسیده است. از اینرو خداوند فرمود، قل لعبادى … این مطلب، از کلبى است.
مقصود:
اکنون خداوند بندگان خود را امر مىکند، که از کارها و گفتارهاى بهتر پیروى کنند.
وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ: اى محمد، به بندگان من بگو، گفتارها و راه و رسمهایى براى خود انتخاب کنند که بهترین گفتار و راه و رسم است.
تعبیر: بندگان من، به منظور تعظیم بندگان مؤمن است. برخى هم گفتهاند:
منظور همه افراد مکلف است.
بقولى یعنى: اى محمد، آنها را امر کن که بهترین کلمات- یعنى کلمه شهادتین و هر چه پیش خدا پسندیده است- بگویند.
حسن گوید: یعنى امر کنند به آنچه خدا امر کرده و نهى کنند از آنچه خدا نهى کرده است.
برخى گویند: یعنى مؤمنین با بهترین عبارات، از یکدیگر تمجید کنند و بگویند: رحمک اللَّه. یعفر اللَّه لک.
ابو مسلم گوید: یعنى به بندگان من بگو که چون سخن تو و سخن مشرکین را مىشنوند، هر چه بهتر است بگویند و از آنچه نیکوتر است، پیروى کنند. نظیر:
فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (زمر ۱۸: بندگانم را که سخن را مىشنوند و بهترش را پیروى مىکنند، بشارت ده) إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ: شیطان در میان آنها فساد مىکند و آنها را به دشمنى یکدیگر وامىدارد.
إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً: شیطان، همواره دشمن سرسخت آدم و اولادش بوده است.
اکنون خداوند، هر دو گروه را مخاطب ساخته، مىفرماید:رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ: خداوند به حال شما داناتر است و طبق مصلحت، به تدبیرامور زندگى شما مىپردازد.
إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ: جبایى گوید: مقصود این است که:خداوند مالک رحمت و عذاب است، بنا بر این باید به او امیدوار بود و از او ترسید.
حسن گوید: یعنى اگر بخواهد بوسیله توبه، به شما رحم مىکند و اگر بخواهد بوسیله اصرار بر معصیت، شما را عذاب مىکند.
برخى گویند: یعنى اگر بخواهد به شما رحم مىکند و از مکه خارج مىسازد، تا از آزار و اذیت مشرکین خلاص شوید: و اگر بخواهد آنها را بر شما مسلط مىسازد که شما را عذاب کنند.
برخى گویند: یعنى اگر بخواهد بفضل خویش به شما رحم مىکند و اگر بخواهد بعدل خویش شما را عذاب مىکند.
معناى اخیر، بهتر است.
اکنون، خطاب به پیامبر کرده، مىفرماید:وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا: ما ترا موکل آنها نساخته و نگهبان و مراقب اعمال آنها قرار ندادهایم. خواه مؤمن شوند و خواه سرپیچى کنند. مقصود این است که تو در مقابل اعمال آنها مؤاخذه نمىشوى، زیرا ترا فرستادهایم که آنها را دعوت به ایمان کنى. اگر ترا اجابت کنند، به نفع خودشان است و اگر اجابت نکنند، چیزى بر تو نیست، زیرا سرزنش آن متوجه خود ایشان مىشود.
وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: خداوند به فرشتگان که در آسمانهایند و پیامبران که در زمینند. داناتر است. مقصود این است که خداوند فرشتگان و انبیاء را بخاطر میل باطنى اختیار نکرده است، بلکه بخاطر این است که به باطن ایشان عالم بوده و آنها را لایق و شایسته، شناخته است.
برخى گویند: یعنى خداوند به حال مردم داناتر است، از اینرو آنها را در صورت و روزى و احوال، مختلف ساخته است. همانطورى پیامبران را نیز بر یکدیگر برترى بخشیده است.
وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ: پیامبران اگر چه در عالیترین مراتب فضیلت، قرار دارند، لکن آنها نیز داراى طبقاتى بوده، بعضى بر بعضى برترى دارند، زیرا درجه، ثواب، اعجاز و کتاب برخى عالیتر است. از آنجا که خداوند به باطن چیزها عالم بود، پیامبر اسلام را براى نبوت اختیار کرد و او را بر سایر انبیا برترى بخشید.
همانطورى که میان آنها نیز تفاوتى وجود دارد. براى ابراهیم آتش را رام و براى یونس آهن را نرم کرد. به سلیمان سلطنت بخشید و با موسى تکلم کرد و به پیامبر اسلام مزایایى بخشید که به هیچ کس نداده بود و او را خاتم پیامبران گردانید.
سپس فرمود:وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً: حسن گوید: هر کتابى زبور است. لکن این نام، به کتاب داود اختصاص یافته، همانطورى که «فرقان» به قرآن اختصاص پیدا کرده است. اگر چه تمام کتابهاى آسمانى، فرقان و جدا کننده حق و باطلند.
زجاج گوید: ذکر نام داود، بخاطر این است که: به آنها بگوید: شما منکر برترى حضرت محمد (ص) و نازل شدن قرآن نشوید، زیرا ما بداود نیز زبور بخشیدیم.
اکنون به پیامبر خود مىفرماید:قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ: اى محمد، به این مشرکین- که غیر خدا را مىپرستند- بگو: آنان را که مىپندارید خدا هستند، بخوانید تا زیانها را از شما دور کنند و حال شما را نیکو سازند.
فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لا تَحْوِیلًا: آنها هیچ قدرتى ندارند و نمى- توانند زیانى را از شما دور کنند یا حال شما را نیکو سازند. یعنى: نمىتوانند قحطى را بفراوانى و فقر را به بىنیازى و بیمارى را به تندرستى تبدیل کنند. برخى گویند:
یعنى نمىتوانند زیان شما را به دیگرى منتقل سازند. مقصود این است که: هر کس عجز دارد، لایق خدایى و پرستش نیست.
مقصود از «من دونه» فرشتگان، مسیح و عزیر است که به آنها نسبت خدایى داده مىشد. این مطلب از ابن عباس و حسن است. برخى گویند: مقصود جن است، زیرا قومى از عرب، جن را مىپرستیدند، ابن مسعود مىگوید: همین جنیان نیز اسلام آوردند، اما آنها دست از پرستش خود برنداشتند.
جبائى گوید: سپس خداوند متوجه انبیا- که آیه قبل در باره آنها بود- شده، مىفرماید:
أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ: آنان که آنها را خدا مىخوانند، کوشش مىکنند که از راه عبادت و اطاعت، بدرگاهش قرب و منزلت پیدا کنند.
أَیُّهُمْ أَقْرَبُ: تا معلوم شود که قرب و منزلت کدامیک، پیش خداوند بیشتر است.
مقصود این است که: پیامبران با مقام بلند و شرافتى که پیش خدا دارند، جز خدا را پرستش نمىکنند، بنا بر این، پرستش خداوند یکتا و ترک شرک و دوگانه پرستى براى شما لازمتر است، بدین ترتیب، مىخواهد مردم را تشویق کند که به انبیا اقتدا کنند.
برخى گویند: یعنى فرشتگان و حضرت مسیح و … که شما آنها را خدا مىدانید، خود بندگان مطیع خداوند هستند و کوشش مىکنند، که از راه عبادت، بدرگاه او تقرب پیدا کنند و خود را برحمت او نزدیکتر سازند. یا اینکه هر کدام مىخواهند بفهمند که کدامیک به رحمت خدا و اجابت او نزدیکتر هستند.
وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ: با اینهمه، آنها براى خود طلب مغفرت کرده، در برابر طاعت، امید رحمت و در برابر سرکشى بیم عذاب دارند و مثل همه بندگان دیگر خدا، طریق بندگى مىپویند.
إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً: عذاب پروردگارت دشوار است و همه باید از آن بپرهیزند.
در پیرامون معناى «وسیله» ذیل آیه وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ (مائده ۳۵) سخن گفتهایم.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۵۸ تا ۶۰]
وَ إِنْ مِنْ قَرْیَهٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَهِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً (۵۸)
وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلاَّ أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَهَ مُبْصِرَهً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلاَّ تَخْوِیفاً (۵۹)
وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبِیراً (۶۰)
ترجمه:
هیچ قریهاى نیست، جز اینکه پیش از روز قیامت هلاکش مىکنیم یا بعذابى سخت، گرفتارش مىسازیم. این مطلب، در لوح محفوظ، ثبت شده است. ما را از فرستادن معجزاتى که مىخواهند، جز تکذیب گذشتگان، چیزى منع نمىکند. ما به قوم ثمود، آن شتر را آشکارا دادیم و به آن ستم کردند. ما معجزهها را جز براى بیم دادن نمىفرستیم.
هنگامى که بتو گفتیم که پروردگارت مردم را احاطه کرده است. رؤیایى که بتو نشان دادیم و درختى که در قرآن ملعون شمرده شده است، جز فتنهاى براى مردم نیست. ما آنها را مىترسانیم، اما جز بر طغیان سخت آنها، نمىافزاید.
لغت:
مسطور: مکتوب، نوشته. شاعر گوید:
و اعلم بان ذا الجلال قد قدر | فى الصحف الاولى الذى کان سطر |
یعنى: بدانکه خداوند بزرگ، در کتابهاى نخستین، آنچه نوشته شده است، به تدبیر و مصلحت خویش بیان داشته است.
منع: جلوگیرى کردن از فعل. بدیهى است که خداوند بر هر کارى قادر است و نمىتوان در راه او مانعى ایجاد کرد، زیرا قدرت او بىپایان است. این تعبیر، در مورد پروردگار متعال، در صورتى جایز است که نخواهد فعلى را انجام دهد.
اعراب:
وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا: «ان» اول در محل نصب و «ان» دوم در محل رفع است. یعنى: «ما منعنا الارسال الا تکذیب الاولین».
مبصره: حال.
وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ: تقدیر آن «و ما جعلنا الشجره الملعونه فى القرآن الا فتنه للناس» یعنى: درختى که اهل آن و خورندگان ثمر آن ملعون هستند. اینان کافر و فاجر هستند.
فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً: فما یزیدهم التخویف. «طغیاناً» مفعول دوم.
مقصود:
اکنون به بیان پند و اندرز پرداخته، مىفرماید:
وَ إِنْ مِنْ قَرْیَهٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَهِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً:
هیچ قریهاى نیست جز اینکه پیش از فرا رسیدن قیامت، مردمش را هلاک یا اینکه به عذابى سخت، گرفتارش مىکنیم. بدیهى است که مردم صالح قریه مىمیرند و مردم ناصالح، در همین دنیا گرفتار عذاب سپس هلاک خواهند شد، زیرا پیش از فرا رسیدن قیامت مردم مىمیرند و شهرها و آبادیها ویران مىشوند. آن گاه قیامت فرا مىرسد.
این معنى از جبائى و مقاتل است.
ابو مسلم گوید: مقصود، قریه هایى است که در کفر و گمراهى به سر مىبرند، نه قریههاى ایمان و منظور از هلاک کردن، درهم کوبیدن است.
کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً: این مطلب، حتمى است و خلافى ندارد. مقصود این است که خداوند این مطلب را در کتابى که براى فرشتگان نوشته است، یعنى لوح محفوظ، ثبت کرده است.
وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ: در این باره اقوالى است:
۱- هیچ چیز ما را از فرستادن آیاتى که مىخواستند، باز نداشت، جز تکذیب پیشینیان. مقصود این است که: چیزهایى که قریش مىخواهند، از قبیل طلا کردن کوه صفا و جارى کردن چشمهاى از زمین و … عمل نمىکنیم، زیرا اگر عمل کنیم، آنها ایمان نمىآورند و سزاوار مىشوند که هر چه زودتر آنها را کیفر دهیم و این بزیان خود آنهاست. همانطورى که ما امتهاى پیشین را اجابت کردیم و آیاتى را که مىخواستند براى آنها فرستادیم و آنها تکذیب کردند و ما آنها را گرفتار عذاب کردیم، زیرا حکم آیاتى که مردم درخواست مىکنند، این است که اگر تکذیب کنند و ایمان نیاورند، دچار عذاب شوند، لکن در مورد اینها اراده ما این است که آنها را بوسیله چنین عذابى از میان مىبریم، زیرا در میان ایشان کسانى هستند که خودشان یا فرزندانشان ایمان مىآورند و دین اسلام را یارى مىکنند. بعلاوه، امت و شریعت حضرت محمد (ص) تا قیامت باقى خواهد ماند، از اینرو خواسته آنها را اجابت نمىکنیم. بخصوص که آیات قرآنى و دیگر معجزات آشکار، براى برطرف شدن تردید و برداشته شدن عذرها کافى هستند.
۲- ما آیاتى را که مىخواهند، نمىفرستیم، زیرا علم داریم که آنها ایمان نمىآورند، بنا بر این فرستادن آیات، کار بیهودهاى خواهد بود. همانطورى که پیش از آنها آیاتى فرستادیم و مردم ایمان نیاوردند.
معجزه، بر دو قسم است: ۱- برخى از معجزات، طورى هستند که بدون آنها نبوت را نمىتوان شناخت. بدیهى است که چنین معجزاتى باید ظاهر شوند، خواه مردم ایمان بیاورند، خواه ایمان نیاورند.
۲- برخى دیگر، از روى لطف بوده، موجب افزایش ایمان خواهند شد. این معجزات را هم خداوند بلطف خود ظاهر مىسازد.
معجزاتى که از این دو دسته، خارجند، خداوند ظاهر نمىسازد.
۳- ما آیات را نمىفرستیم، زیرا پدران و اسلاف شما، چنین آیاتى را خواستند و چون فرستادیم، ایمان نیاوردند. شما نیز تابع روش آنها هستید. همانطورى که آنها ایمان نیاوردند، شما هم ایمان نخواهید آورد.
این قول از ابو مسلم است.
وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَهَ مُبْصِرَهً: ما براى قوم ثمود، شتر را که معجزهاى آشکار و مسلم بود، فرستادیم، چنان که مىفرماید: وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً (همین سوره ۱۲:آیت روز را روشن و آشکار ساختیم).
برخى گویند: یعنى براى آنها شترى بینا فرستادیم.
برخى گویند: یعنى براى آنها شترى فرستادیم که راه هدایت را به آنها نشان مىداد و آنها را از گمراهى باز مىداشت.
منظور، ناقه صالح است که: چنان که خواسته بودند، از سنگ خارج شد.
فَظَلَمُوا بِها: ولى قوم صالح، به این معجزه، کافر شدند و منکر شدند که از جانب خداست.
برخى گویند: یعنى بر اثر کشتن آن شتر، بخود ظلم کردند.
وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلَّا تَخْوِیفاً: ما آیات و معجزات خود را بدست پیامبران ظاهر مىگردانیم، تا مردم از دیدن آنها پند گیرند و از عذاب خدا بترسند و ایمان آورند.
اکنون خداوند پیامبر خود را مخاطب ساخته، مىفرماید:
وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ: اى محمد، بیاد آورد هنگامى که به تو گفتیم: پروردگارت به احوال و کردار نیک و بد مردم علم دارد و مىداند که چه کسى سزاوار پاداش و چه کسى سزاوار کیفر است. او بر کیفر و پاداش مردم نیز قادر است، بنا بر این همگان در قبضه قدرت او هستند و هیچ کس را یاراى آن نیست که از اراده و مشیت او خارج شود. این معنى از ابن عباس است.
حسن گوید: مقصود این است که: خداوند بهمه چیز عالم است و مىداند که آنها- بر اثر اینکه بخواستههایشان ترتیب اثر نداده و معجزاتى که خواستهاند، نیاوردهاى- قصد آزارت را دارند.
بدین ترتیب، پیامبر خود را تشویق مىکند که به تبلیغات خود ادامه دهد و به او وعده مىدهد که او را از اذیت و آزار قوم حفظ خواهد کرد.
مقاتل گوید: یعنى خداوند به اهل مکه احاطه دارد و سرانجام مکه را براى تو فتح مىکند.
فراء گوید: یعنى امر خداوند مردم را احاطه کرده است.
جبایى گوید: خداوند به آوردن آنچه مىخواهند، قادر و بمصالح آنها عالم است. او کارى مىکند که به صلاح مردم باشد، بنا بر این به تبلیغات خود ادامه بده، زیرا اگر خداوند، آنچه را مىخواهند بیاورد، بخاطر این است که مىداند لطفى در آن نهفته است و اگر نیاورد، بخاطر این است که مىداند مصلحتى در آن موجود است.
وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ: در این باره اقوالى است:
۱- مقصود از «رؤیا» رؤیت و دیدن چشم است. این مطلب همان است که در اول سوره، در داستان معراج پیامبر، از مکه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها، بیان شد. جز اینکه: چون معراج در شب بود و بامدادان پیامبر مردم را از آن مطلع ساخت، نام آن را «رؤیا» و «فتنه» گذاشت، زیرا مقصود از «فتنه» امتحان و دشوارى تکلیف است، و هر کس تصدیق کند، پاداش بسیار بگیرد و هر کس تکذیب کند، کیفر سخت ببیند.
این قول، از ابن عباس، سعید بن جبیر، حسن، قتاده و مجاهد است.
۲- از ابن عباس روایت شده است که: منظور خوابى است که پیامبر در مدینه دید. او در خواب دیده بود که داخل مکه شده است، از اینرو رهسپار مکه شد، ولى مشرکین در حدیبیه، راه را بر او گرفتند و نگذاشتند داخل مکه شود، در نتیجه بعضى دچار شک و تردید شدند و گفتند: یا رسول اللَّه، مگر نه بما خبر داده بودى که داخل مکه خواهیم شد؟ فرمود: به شما گفته بودم که همین امسال داخل مىشویم؟ گفتند:
– نه.
فرمود:
– انشاء اللَّه، داخل خواهیم شد.
آن سال، از همانجا باز گشتند و سال دیگر مکه را فتح کردند. از این رو این آیه، نازل شد: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ (فتح ۲۷: خداوند، در جواب به پیامبر خود راست گفت).
این قول از جبائى است.
این خواب، براى مردم فتنه و امتحان بود، به همان دلیل که گفتیم.
۳- مقصود این است که پیامبر در خواب دید که: بوزینگانى بر منبرش بالا مىروند و پائین مىآیند. او از این خواب دلگیر شد.
سعید بن یسار، روایت کرده است که: پیامبر گرامى اسلام، پس از این خواب، دیگر نخندید، تا از دنیا رفت. از امام باقر و امام صادق (ع) نیز همین طور روایت شده است.
گفتهاند: بنا بر این، منظور از «شجره ملعونه در قرآن» بنى امیه است. خداوند به پیامبر خبر داد که آنها بر مقامش تسلط مىیابند و ذریهاش را مىکشند.
منهال بن عمرو روایت کرده است که: بر على بن حسین (ع) وارد شده، پرسیدم:
چگونه صبح کردى؟
فرمود:
– بخدا، صبح کردم مثل بنى اسرائیل که در دست فرعونیان اسیر بودند و پسرانشان را مىکشتند و زنانشان را زنده مىگذاشتند. کسى که بعد از پیامبر، بهترین مردم است بر منبرها لعن مىشود. هر که ما را دوست بدارد، حقش را کم مىدهند.
به حسن گفتند:
– اى ابو سعید، حسین بن على را کشتند.
او گریه کرد، تا گونههایش تر شدند، سپس گفت:
– واى بر امت بیچارهاى که: زنا زادهاش پسر پیامبرش را مىکشد! ابن عباس و حسن گویند: شجره ملعونه، درخت زقوم است.
ابو مسلم گوید: یهود است.
معناى آیه این است: خوابى که دیدهاى و درخت ملعون را براى مردم فتنهاى قرار دادیم. اینکه درخت زقوم را فتنه مىنامد، بخاطر این است که: مشرکین مىگفتند:
آتش درخت را مىسوزاند. چگونه ممکن است، درخت در آتش بروید؟! اما مردم مؤمن، تصدیق کردند. در روایت است که ابو جهل مىگفت: محمد شما را به آتشى وعده مىدهد که سنگ را مىسوزاند. در عین حال گمان مىکند که در آنجا درخت مىروید! اینکه مىگوید: «فِی الْقُرْآنِ» یعنى: آن درخت، در قرآن ذکر شده است.
وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً: ما بوسیله داستان امتهایى که هلاک شدهاند، آنها را مىترسانیم. یا بوسیله آیات آنها را مىترسانیم. لکن آنها در کفر و سرکشى و گمراهى بیشتر غوطهور مىشوند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۶۱ تا ۶۵]
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً (۶۱)
قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلِیلاً (۶۲)
قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (۶۳)
وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (۶۴)
إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلاً (۶۵)
ترجمه:
و چون بفرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید، همگى سجده کردند، بجز شیطان که گفت: آیا براى کسى سجده کنم که او را از خاک آفریدهاى؟ گفت: آیا همین است که او را بر من برترى دادهاى؟ اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهى، فرزندان وى را جز اندکى مهار خواهم کرد. گفت: برو. هر کس از آنها پیروى تو کند، سزاى شما جهنم است که سزاى تمام است. هر کس از آنها را که توانى بصداى خود گمراه کن و سواره نظام و پیاده نظام خود را بر آنها بسیج کن و در اموال و اولادشان شریک باش. و شیطان جز وعده فریب، به آنها نمىدهد. ترا بر بندگان من تسلطى نیست.
همین بس که پروردگارت نگهبان است.
قرائت:
رجلک: حفص این کلمه را به کسر جیم و دیگران به سکون خواندهاند هر گاه به سکون جیم خوانده شود، جمع راجل است. مثل: راکب و رکب، صاحب و صحب، تاجر و تجر. اما اگر به کسر جیم بخوانیم، صفت و به معناى راجل (یعنى پیاده) است، شاعر گوید:
اما اقاتل عن دینى على فرس | و لا کذا رجلا الا باصحاب |
یعنى: آیا براى دینم، سواره و پیاده، جز همراه اصحابم نمىجنگم؟ در شعر زیر «رجل» بکار رفته است:
هم ضربوا عن فرجها بکتیبه | کبیضاء حرس فى جوانبها الرجل |
یعنى: آنها با لشکرى شبیه کوه حرس که اطراف آن را پیادگانى محاصره کرده باشند، از مرز آن گذشتند.
لغت:
احتناک: از بیخ و بن کندن و همه را فرا گرفتن. «احتنک الجراد الزرع» یعنى:
ملخ، همه مزرعه را خورد. شاعر گوید:
اشکو الیک سنه قد اجحفت | جهد الى جهد بنا و اضعفت |
و احتنکت اموالنا و جلفت یعنى: پیش تو از سالى شکایت مىکنم که بما سختگیرى و اجحاف کرد و اموال ما را بکلى از بین برد.
موفور: کامل شده. زهیر گوید:
و من یجعل المعروف من دون عرضه | یفره و من لا یتق الشتم یشتم |
یعنى: هر کس پایه زندگى را بر نیکى گذارد، کامل مىشود و هر کس از سخن زشت نپرهیزد، از سخن زشت دیگران مصون نیست.
استفزاز: با تردستى و سرعت، کسى را لغزانیدن و او را از راه صواب دور کردن.
استطاعت: نیرویى در اعضا که بتوانند کارها را انجام دهند. طوع و طاعت، رام بودن براى انجام کار.
اجلاب: راندن. ابن اعرابى گوید: «اجلب الرجل على صاحبه» یعنى: او را تهدید کرد و سپاهیان خود را بر سر او فرود آورد.
اعراب:
طینا: زجاج گوید: این کلمه حال است. یعنى: او را آفریدهاى در حالى که از خاک است. ممکن است به تقدیر «من طین» باشد. مثل: أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ (بقره ۲۳۳: ان تسترضعوا لاولادکم) برخى گفتهاند: تمیز است.
ا رایتک: این کاف، محلى از اعراب ندارد، زیرا حرف خطاب و براى تأکید است.
هذَا الَّذِی: هذا منصوب است به: ارایت. یعنى: اخبرنى عن هذا الذى کرمته على و قد خلتتنى من نار و …
مقصود:
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ: تفسیر این قسمت در سوره بقره گذشت.
قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً: این جمله استفهام انکارى است. یعنى: ابلیس گفت: چگونه براى آدم سجده کنم در حالى که من بهتر از او هستم؟ اصل من آتش است و از اصل او- که خاک است- شریفتر است.
از این آیه، برمىآید که شیطان مىدانست که آدم بر فرشتگان برترى دارد و اگر این را نفهمیده بود، وجهى نداشت که از سجده، خوددارى کند.
ممکن است خداوند به سجده آدم امر کند، ولى جایز نیست که به عبادت او فرمان دهد، زیرا سجود، تعظیمى است که مراتبى دارد و تابع نیت شخص سجده کننده است.
مرتبه عالى آن عبادت است و مخصوص خداست، لکن عبادت چنین نیست، زیرا عبادت، عبارت از آن خضوع قلبى است که بالاتر از آن تصور نمىشود. چنین خضوعى مخصوص خداست و براى غیر خدا صحیح نیست. اگر هم مراتبى داشته باشد، تمام مراتب آن بخدا اختصاص دارد. نتیجه اینکه: اگر کسى از روى سهو سجده کند، تعظیم شمرده نمىشود. همانطورى که کارهاى دیگر اعضاى بدن نیز احتیاج بقصد دارد.
قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَ: ابلیس گفت: پروردگارا، به من بگو:
چرا آدم را بر من برترى بخشیدهاى؟! با اینکه من از آتش هستم و او از خاک! لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا: اگر مرگ مرا تا قیامت، به تأخیر افکنى، فرزندان او را گمراه مىکنم و همچون حیوانات، آنها را افسار کرده، بدنبال خود بسوى گناهان مىکشم. گروهى اندک، که مورد لطف خاص تو هستند و به درگاه تو اخلاص مىورزند، در مهار من نخواهند بود.
این معنى از ابو مسلم است.
ابن عباس گوید: یعنى بر آنها استیلا پیدا مىکنم.
جبائى گوید: یعنى همانطورى که ملخ، مزرعه را سراسر مىخورد، من هم چنان آنها را اغوا کنم که مستأصل شوند. این طمع، شیطان از این جهت پیدا کرد، که خداوند به فرشتگان خبر داده بود که در روى زمین، کسى قرار مىدهد که فساد خواهد کرد.
گویا وى به این مطلب، آگاهى یافته بود.
حسن گوید: شیطان آدم را وسوسه کرده و او را ضعیف یافته بود. بنا بر این فهمیده بود که اولاد آدم از خود او ضعیفتر خواهند بود.
قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً:
خداوند، در حالى شیطان را خوار و خفیف شمرد، فرمود: برو، هر کس از اولاد آدم تابع تو شود و سخن ترا بپذیرد، پاداش خود را بطور کامل و بدون کم و کاست، از جهنم خواهد گرفت.
وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ: هر که را مىتوانى با دعوت و وسوسه خود به بیراهه بکشان و گمراه کن. این جمله، اگر چه بصورت امر، بیان شده است، لکن در حقیقت، تهدید است. چنان که ابن عباس گوید. معمولا هر گاه بخواهند کسى را تهدید کنند، مىگویند: هر چه مىخواهى بکن. سر انجام نتیجه کارت را خواهى دید. در اینجا تهدید را بصورت امر آورده است، زیرا مثل این است که بکسى امر کنند که بخودش توهین کند.
مجاهد گوید: منظور از «بصوتک» ترانهها و ساز و آواز است. برخى گویند:
هر صدایى که مردم را بفساد دعوت کند، آواز شیطان است.
وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ:
نیرنگها، پیروان، فرزندان و یاران خود را همچون لشکریان سواره نظام و پیاده نظام، بر ضد آنها بسیج کن. بنا بر این باء زایده است. بدیهى است که هر سواره یا پیاده- اعم از جن و انس- که در راه معصیت خدا حرکت کند، از سواره نظام و پیاده نظامهاى شیطان است.
برخى گویند: یعنى سواره نظام و پیاده نظام خود را دعوت و آنها را براى اغواى اولاد آدم بسیج کن.
وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ:
و در مال و اولاد آنها شرکت کن. ابن عباس و حسن و مجاهد گویند: مقصود مال حرام و ولد زناست.
قتاده گوید: شرکت شیطان در اموال، این است که شتران را آزاد کنند یا گوش شکافته رها کنند یا … و شرکت شیطان در اولاد، این است که: آنها را یهودى، مسیحى و مجوسى کنند.
کلبى گوید: شیطان در هر مال یا جفتگیرى حرام شریک است.
از ابن عباس روایت است که: منظور این است که بچهها را بنامهاى ناپسندى مثل: عبد شمس، عبد حرث و … نامگذارى کنند. یا اینکه منظور کشتن و زنده بگور کردن دختران است.
وَ عِدْهُمْ: و به آنها وعده ده که همیشه باقى مىمانند و از قیامت و کیفر و پاداش خبرى نیست. همه اینها تهدیدهایى بصورت امرند.
وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً:
در اینجا خداوند خبر مىدهد که وعدههاى شیطان سراسر بىاساس و فریبنده است. این جمله، معترضه است.
إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ:
بندگانى که مرا اطاعت مىکنند، ترا بر آنها تسلطى نیست، زیرا آنها مىدانند که وعدههاى تو دروغ است، بنا بر این فریب نمىخورند. برخى گویند: یعنى ترا بر بندگان من تسلطى نیست، تنها کار تو نسبت بآنها وسوسهگرى و دعوت به معصیت است. اما اینکه بخواهى از راه جبر و زور آنها را به معصیت وادار کنى، چنین قدرتى ندارى. این قول از جبائى است.
وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلًا: همین بس که خداوند بندگان خود را از شرک، حفظ مىکند.
نظم آیات:
على بن عیسى گوید: ارتباط این آیات به سابق این است که: قبلا گفت: آنها از پندها و اندرزها نتیجهاى نمىبرند و بر شدت طغیانشان افزوده مىشود. در این آیات مىگوید: آنها به پندار ابلیس تحقق بخشیدند و کردند آنچه او مىخواست.
ابو مسلم گوید: این آیات متصل است به: إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ … منظور این است که بوسیله نقل داستان آدم و شیطان، آنچه را در آنجا بطور سربسته، بیان کرده بود، با تفصیل بیشترى بیان کند.