ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الکهف آیه۱– ۲۰
جلد پانزدهم
سوره کهف
این سوره مکى است.
ابن عباس گوید: تنها آیه: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ در داستان عیینه بن حصن فزارى در مدینه نازل شده است.
تعداد آیات:
به عدد بصریان ۱۱۱ و بعدد کوفیان ۱۱۰ و بعدد شامیان ۱۰۶ و بعدد حجازیان ۱۰۵ آیه است (بموارد اختلاف در جاى خود اشاره خواهیم کرد).
فضیلت سوره:
ابى بن کعب، از پیامبر گرامى اسلام روایت کرده است که هر کس این سوره را بخواند، تا هشت روز از هر فتنهاى آسوده است. اگر در این هشت روز، دجال ظهور کند، خداوند او را از فتنه وى حفظ کند و هر کس آیه آخر آن «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ …» را هنگام رفتن به بستر خواب بخواند، از بستر او نورى بسوى کعبه مىدرخشد که در کنار آن فرشتگانى از درگاه خدا برایش طلب رحمت مىکنند، تا از خواب برخیزد. اگر در مکه باشد و این آیه را بخواند، نورى از بستر او به بیت المعمور مىتابد، که در کنار آن فرشتگان برایش طلب رحمت مىکنند، تا از خواب برخیزد.
سمره بن جندب از آن بزرگوار روایت کرده است که: هر کس ده آیه از سوره کهف از حفظ بخواند، فتنه دجال به او زیانى نمىرساند و هر کس همه سوره را بخواند، داخل بهشت مىشود.
فرمود:
– آیا سورهاى به شما نشان دهم که وقتى نازل شد، هفتاد هزار فرشته، آن را همراهى کردند و عظمت آنها آسمانها و زمین را فرا گرفته بود؟
گفتند:
آرى.
فرمود:
– سوره اصحاب کهف است. هر کس در روز جمعه، این سوره را بخواند، خداوند تا سه روز بعد از روز جمعه دیگر او را مىآمرزد و به او نورى مىبخشد که به آسمان مىرسد و در فتنه دجال، از خطر محفوظ است.
واقدى به اسناد خود از ابو الدرداء، از پیامبر گرامى اسلام روایت کرده است که: هر کس ده آیه اول سوره کهف را حفظ کند، اگر دجال را درک کند، ضررى نمىبیند. هر کس اواخر سوره کهف را از حفظ کند، در روز قیامت، نورى با اوست.
همچنین از آن بزرگوار روایت شده است که: هر کس سوره کهف را در روز جمعه بخواند، تا شش روز از هر فتنه اى آسوده است و اگر دجال بیرون آید، از شر او محفوظ است.
عیاشى به اسناد خود از امام صادق (ع) روایت کرده است که: هر کس سوره کهف را در هر شب جمعه اى بخواند، شهید از دنیا مىرود و خداوند او را با شهیدان مبعوث مىکند و در روز قیامت، در موقف شهیدان مىایستد.
تفسیر سوره:
خداوند سوره بنى اسرائیل را با حمد و توحید و یادى از پیامبر خاتمه داد.
سوره کهف را نیز با حمد و توحید و وصف قرآن و پیامبر، آغاز مىکند، تا ابتداى این سوره با پایان آن سوره، ارتباط داشته باشد.
فرمود:
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۱ تا ۶]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱)
قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲)
ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً (۳) وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً (۵)
فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً (۶)
ترجمه:
ستایش خدا راست که این کتاب را- که استوار است- بر بنده خود نازل کرد و در آن انحرافى قرار نداد. تا از جانب خود، از عذابى سخت بترساند و مؤمنان که عمل نیکو انجام مىدهند، بشارت دهد که آنها را پاداشى نیکوست. و همیشه در آن بسر مىبرند. و کسانى را که گفتند: خداوند فرزندى گرفته است، بیم دهد. آنها را باین سخن، دانشى نیست و همچنین پدرانشان. چه کلمه بزرگى از دهانشان بیرون مىآید! چیزى که جز دروغ نمىگویند. شاید تو از پى ایشان، از غم اینکه به این قرآن ایمان نمىآورند، خود را هلاک کنى.
قرائت:
من لدنه: بروایت یحیى، ابو بکر به اشمام ضمه دال و کسر نون و هاء و دیگران بضم دال و سکون نون خواندهاند.
وجه قرائت اول اینست که: ضمه را از دال حذف مىکنند و از آنجا که دو ساکن جمع میشود، نون را کسره مىدهند. علت اشمام ضمه اینست که حاکى باشد از این که در اصل داراى ضمه بوده است.
ممکنست «من لدنه» متعلق به شدید، یا صفت باشد.
لغت:
عَوج: کجى و انحرافى است که به چشم دیده شود. مثل: کجى چوب و «عِوج» کجى و انحراف معنوى است و بچشم قابل رؤیت نیست. مثل کجى در دین و سخن.
قیم: مستقیم.
باخع: قاتل مهلک. شاعر گوید:
الا اى هذا الباخع الوجد نفسه | لشىء نحته عن یدیه المقادر |
یعنى: اى کسى که غم و اندوه، بخاطر چیزى که قضا و قدر، از دسترست خارج ساخته، ترا کشته است.
اسف: غم و اندوه شدید. اسف و اسیف: اندوهگین.
اعراب:
قیماً: حال از کتاب. عامل آن «انزل».
أَنَّ لَهُمْ أَجْراً: به تقدیر «بأن لهم اجرا».
ماکثین: حال. یعنى «خالدین».
کَبُرَتْ کَلِمَهً: در باره نصب «کلمه» اختلاف است: سراج گوید: مفسر ضمیر مستتر است. مثل «نعم رجلا زید» یعنى «کبرت الکلمه کلمه تخرج» مخصوص بذم نیز محذوف است. برخى گویند: تمیز است. مثل «تصببت عرقا» و اصل آن «کبرت کلمتهم الخارجه من افواههم» است. شاعر گوید:
و لقد علمت اذا الریاح تناوحت | هدج الریال تکبهن شمالا |
یعنى: دانستم که چون بادها همچون درهم آمیختن آب دهان درهم آمیزند، بادهاى شمالى آنها را وارونه میسازند. در اینجا «شمالا» تمیز است.
کسانى که «کلمه» را برفع قرائت کردهاند، آن را فاعل مىدانند.
منظور از «کلمه» جمله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» است همانطورى که به قصیده، کلمه گویند.
بنا بر قرائت رفع، جمله «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» صفت و مرفوع است. اما بر قرائت نصب، این جمله صفت نیست، زیرا تمیز باید نکره باشد و اگر کلمه اى داراى صفت باشد، از نکره بودن خارج میشود و نمىتواند تمیز باشد. حال هم نمى تواند باشد، زیرا حال بجاى صفت است، دیگر اینکه حال را براى نکره نمى آورند. بهتر است که خبر مبتداى محذوف باشد.
اسفا: حال. زیرا مصدرى است که به جاى صفت نشسته است.
إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا: «ان» را مىتوان به فتح خواند و مىتوان به کسر خواند، لکن در قرآن کریم به کسر قرائت کردهاند.
مقصود:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ: در اینجا خداوند متعال بمردم دستور مىدهد که بگویند: ستایش خداوند راست که بر بنده خود حضرت محمد (ص) قرآن نازل کرد و او را در میان خلق، برانگیخت و برسالت اختصاص داد و او را نبى و رسول خود گردانید.
وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَیِّماً: ابن عباس گوید: یعنى قرآن کریم، مستقیم و معتدل است و در آن تناقضى نیست.
فراء گوید: یعنى قرآن کریم بر سایر کتب آسمانى برترى دارد و آنها را تصدیق و محافظت مىکند و باطل را از آنها دور مىسازد و در عین حال ناسخ احکام آنهاست.
ابو مسلم گوید: یعنى قیمت قیمت و ارزش احکام دینى بقرآن است و براى تعیین ارزش آنها باید بقرآن رجوع کرد. همانطورى که باید براى تعیین ارزش خانه، بقیمت آن مراجعه کرد.
اصم گوید: یعنى قرآن کتابى است که تا روز قیامت، باقى مىماند. جمله «لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» یعنى: طورى نیست که مطالب آن در هم پیچیده و غیر قابل فهم باشد. بقولى یعنى: در مطالب آن اختلاف و تناقضى نیست. چنان که مىفرماید:
«وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نساء ۸۲: اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیارى مىیافتند) عوج کلام، یعنى فساد و بطلان و بىفایده بودن آن.
اکنون در باره بیان فایده انزال قرآن مىفرماید:
لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ: تا پیامبر مردم را از عذاب و غضب خداوند بترساند و آنها ایمان بیاورند.
وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً:
و کسانى را- که تصدیق خدا و رسولش مىکنند و کارهاى پسندیده انجام مىدهند- به پاداش نیکوى آخرت، در برابر ایمان و نیکو کاریشان بشارت دهد. این پاداش نیکو همان بهشت است.
ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً: این پاداش، جاودانى است و آنها همیشه از آن برخوردارند.
وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً: و قریش را که مىگویند: فرشتگان دختران خدا هستند، بترساند. چنان که حسن و محمد بن اسحاق گویند.
سدى و کلبى گویند: منظور یهود و نصارى است. در آیه قبل انذار و ترسانیدن پیامبر متوجه عموم و در اینجا متوجه کسانى است که خدا را صاحب فرزند مىدانند،زیرا در این خصوص، آنها از پدران خود تقلید مىکردند و بر نادانى خود اصرار داشتند و حاضر نبودند کمى بهتر فکر کنند. بعلاوه همینها مردم را از دین باز مىداشتند.
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ: اینها و نیاکانشان، این سخن زشت را از روى جهالت مىگویند و دلیلى ندارند. برخى گویند: یعنى آنها و پدرانشان بخداوند علم ندارند.
کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ: چه کلمه بزرگى از دهان آنها بیرون مىآید! سخن، عرض است و داخل یا خارج نمىشود. این قبیل استعمالات، مجازى هستند.
إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً: اینها جز دروغ، چیزى نمىگویند.
فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً:
اثر وجودى قوم تو چیزى جز تمرد و سرکشى نیست. همینها هستند که مىگفتند: تا چشمهاى از زمین براى ما نجوشانى، ایمان نمىآوریم. شاید اگر بقرآن ایمان نیاورند، تو بر این کار آنها دچار تأسف و اندوه شدید گردى و جان خود را بمهلکه اندازى.
برخى گویند: یعنى تو نسبت به آنها مهر مىورزى و پس از مرگشان بحال زار آنها چندان تأسف مىخورى که جان خود را به خطر اندازى.
برخى گویند: یعنى بعد از اعراض و روى گردانى آنها دچار تأسف مىشوى و …
ابن عباس و قتاده گویند: اسف، یعنى خشم و غضب.
بدین ترتیب، خداوند پیامبر خود را از اینکه: چندان بهدایت آنها دلبستگى داشته باشد، که اگر ایمان نیاورند خطر مرگ او را تهدید کند، مورد سرزنش قرار مىدهد.
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۷ تا ۸]
إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (۷)
وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً (۸)
ترجمه:
ما چیزهایى که در روى زمین است، زینت آن قرار دادهایم تا مردم را بیازماییم که کدامیک نیکوکارترند و آنچه را که بر روى زمین است، خاک بایر مىسازیم.
لغت:
صعید: سطح زمین. زجاج گوید: راهى که در آن گیاه نروییده است.
جرز: زمینى که در آن گیاهى نروید. به سال قحطى هم بر اثر نروییدن گیاه و کمى باران «جرز» گفته مىشود.
اعراب:
ایهم: مبتدا. زیرا این کلمه استفهام است و استفهام باید در صدر کلام باشد، بنا بر این «نبلو» را که مفید معناى علم است، معلق ساخته است.
مقصود:
اکنون خداوند متعال مىفرماید: خالق نعمتها منم و بازگشت امتها بسوى من است. مىفرماید:
إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَها: ما رودها و درختها و جمادات و نباتات و حیوانات را براى زمین و مردم آن زینت قرار دادهایم.
لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا: تا مردم را بیازماییم و معلوم سازیم که کدامیکشان نیکوکارترند؟
مقصود این است که: رفتار ما رفتار کسى است که مىخواهد بوسیله آزمایش، برفتار مردم و حالات باطنى آنها پىببرند و الا ما بحال مردم آگاهیم. امثال این مطلب، در جاهاى دیگر قرآن آمده است.
برخى گویند: معناى ابتلا و آزمایش، همان امر و نهى مردم است، زیرا بوسیله امر و نهى، مردم مطیع از عاصى شناخته مىشوند.
برخى گویند: مقصود از زینت زمین مردان است. برخى هم گویند: مقصود علما و انبیاست.
وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً: ما زمین را بعد از آبادى ویران مىسازیم و سطح آنها را صاف و هموار مىکنیم بطورى که خشک و فاقد گیاه باشد.
دلالت:
از جمله «أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» بر مىآید که خداوند از مردم، عمل صالح خواسته و کارهایى که آنها مىکنند، به اراده و اختیار خود ایشان است و از جانب خداوند اجبارى متوجه آنها نیست. بدیهى است که اگر چنین نبود، آزمایش آنها غلط بود، بنا بر این عقیده جبریان باطل است.
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۹ تا ۱۲]
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً (۹)
إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً (۱۱)
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)
ترجمه:
آیا مىپندارى که اصحاب کهف و رقیم، از آیات ما شگفتانگیزند؟ هنگامى که آن جوانان بغار رفته، گفتند: پروردگارا ما را از جانب خود رحمتى عطا کن و براى ما در کارمان هدایتى فراهم کن. در آن غار سالهاى بسیار آنها را بخواب کردیم. آن گاه بیدارشان کردیم، تا بدانیم کدامیک از دو دسته، مدتى را که خفتهاند بهتر مىشمارند.
لغت:
کهف: غار. با این فرق که به غار بزرگ، کهف، و به غار کوچک، غار مىگویند.
رقیم: مرقوم، نوشته. رقم لباس: خط آن. ارقم: مار خوش خط و خال.
اوى: بازگشت.
فتیه: جوانان. جمع فتى. این جمع قیاسى نیست بلکه سماعى است. مثل:
صبى و صبیه، غلام و غلمه. اما غنى و غنیه، صحیح نیست.
ضربنا على آذانهم: خواب را بر آنها مسلط کردیم. این کلام بسیار فصیح است. شاعر گوید:
و من الحوادث لا أبا لک اننى | ضربت على الارض بالاسداد |
یعنى: یکى از حوادث، این است که من راهها را در روى زمین گم کردهام! حزب: جمعیت.
امد: پایان مدت.
اعراب:
سنین: ظرف زمان و مفعول فیه عددا: یا مفعول مطلق است یا صفت «سنین» یعنى: «سنین ذات عدد» و مقصود زیادى سالهاست.
امدا: ممکن است تمیز و معمول «احصى» به تقدیر «احصى الامد» و ممکن است منصوب به «لبثوا» باشد.
برخى از بزرگان گفتهاند: جایز نیست که «احصى» صفت تفضیل باشد، بلکه باید فعل ماضى باشد، زیرا در قرآن کریم «أَحْصاهُ اللَّهُ» (مجادله ۶) بکار رفته است. دیگر اینکه: هر جا بعد از صفت تفضیل، تمیز آورده شود، در حقیقت، تمیز فاعل است. در حالى که در آیه ممکن نیست «امد» فاعل باشد. بنا بر این «احصى» فعل و «امد» مفعول به است.
شأن نزول:
گویند:
– قریش نضر بن حرث بن کلده و عقبه بن ابى معیط را نزد بزرگان یهود فرستادند و گفتند از آنها در باره محمد سؤال کنید و اوصاف او را براى ایشان شرح دهید و آنها را به سخنان پیامبر آگاه سازید، زیرا آنها داراى کتابند و از علم انبیاء چیزهایى مىدانند که ما نمیدانیم.
آنها بمدینه رفتند و پیام قریش را به بزرگان یهود رسانیدند، گفتند:
– سه چیز از او بپرسید. اگر جواب داد، فرستاده خداست و اگر جواب نداد، دروغگوست و هر تصمیمى دارید، در باره اش بگیرید:
۱- در باره جوانانى که در روزگار پیشین از شهر خارج شدند، از او بپرسید که سرگذشت آنها چیست و چه شدند؟ زیرا آنها را داستانى عجیب است.
۲- از وى در باره مردى که سیاحت مىکند و مشرق و مغرب زمین را زیر پا گذاشته، سؤال کنید که او کیست و چه مىکند؟
۳- از او در باره روح سؤال کنید.
بروایتى دیگر گفتند: اگر دو تاى اول را پاسخ داد سومى را پاسخ نداد، بدانید که پیامبر است. آنها بمکه برگشته، گفتند:
– اکنون دلائلى در دست داریم که کار شما و محمد را یکسره خواهد کرد.
سپس گفتار بزرگان یهود را به اطلاع آنها رسانیده، همگى بخدمت پیامبر گرامى اسلام شتافتند و مطالب فوق را از او سؤال کردند.
فرمود:
– فردا پاسخ سؤالات را به شما مىدهم.
اما «انشاء اللَّه» بر زبان نیاورد. پانزده شب گذشت و از طرف خداوند، وحى نازل نشد و جبرئیل هم نزد او نیامد. در این مدت، در مکه طوفانى برپا شده بود و گفتگوهاى بسیارى جریان داشت، پیامبر از گفتگوهاى مردم، ناراحت شد. در این وقت، جبرئیل از جانب خداوند نازل شد و سوره کهف را آورد. در این سوره داستان اصحاب کهف و مرد جهانگرد، ذکر شده است. آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ …» هم پاسخ سؤال سوم بود.
ابن اسحاق گوید: پیامبر به جبرئیل فرمود:
– دیر کردى! جبرئیل گفت:
«وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا …» (مریم ۶۴: ما جز به فرمان خدا نازل نمىشویم و همه چیز، در اختیار اوست).
مقصود:
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً: اى محمد، آیا گمان مىکنى که: آیا اصحاب کهف و رقیم، از آیات شگفتانگیز ما هستند؟! آفرینش آسمانها و زمین، از این کارها عجیبتر است. این معنى از مجاهد و قتاده است.
ممکن است منظور این باشد که چون جواب از جانب خداوند، دیر آمد و پیامبر به امید ایمان آنها، در انتظار نشسته بود، بوى بفرماید: گمان مىکنى که داستان اصحاب کهف و رقیم، عجیب است و اگر براى آنها بازگو کنى، ایمان خواهند آورد؟! منظور از کهف، همان غارى است که آن عده، به آنجا پناه بردند.
در باره معناى رقیم، اختلاف است:
ابن عباس و ضحاک گویند: رقیم نام آن وادیى است که غار در آنجا واقع شده بود.
حسن گوید: رقیم نام آن کوه است.
کعب و سدى گویند: رقیم نام قریهاى است که اصحاب کهف، از آن خارج شدهاند.
سعید بن جبیر گوید: رقیم نام آن سنگ نبشتهاى است که داستان اصحاب کهف را بر آن نقش و بر در غار نصب کردند. بلخى و جبائى نیز همین قول را اختیار کردهاند.
برخى گویند: این لوح سنگى را در خزانه پادشاهان قرار دادند، زیرا جالب و حیرتانگیز بود.
ابن زید گوید: رقیم کتابى است که در آن اخبارى ثبت بوده و خداوند از محتویات آن خبر نداده است.
برخى گویند: اصحاب رقیم، آن سه تنى بودند که داخل غارى شدند و در غار بر روى آنها بسته شد. آنها گفتند:
– هر یک از ما باید بدرگاه خدا دعا کنیم و یکى از کارهاى خوب خود را بر زبان آوریم، تا خداوند ما را از مهلکه نجات بخشد.
آنها این کار را کردند و خداوند نجاتشان داد.
نعمان بن بشیر، این مطلب را روایت کرده است.
إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ: بیاد آور قوم خود را هنگامى که آن جوانان بغار پناه بردند، تا دین خود را حفظ کنند.
فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً: همین که به غار رسیدند، گفتند: خدایا رحمت خود را شامل حال ما گردان تا از شر مردم نجات یابیم و از این گرفتاریها راحت شویم.
وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً: و کار ما را اصلاح کن و براى ما اسبابى مهیا گردان که براه راست هدایت شویم.
برخى گویند: یعنى براى ما وسیلهاى فراهم کن که رشد یابیم و رضاى ترا بدست آوریم.
گویند: این جوانان کسانى بودند که: بخدا ایمان آورده، از ترس دقیانوس، پادشاه آن زمان، دین خود را پنهان میکردند. نام شهرشان «افسوس» بود.
دقیانوس بت پرست بود و مردم را به پرستش بتها دعوت مىکرد و مخالفان را مىکشت.
برخى گویند: وى مجوسى بود و مردم را بدین مجوس دعوت مىکرد و جوانان مسیحى بودند.
برخى گویند: آنان از نزدیکان شاه بودند و ایمان خود را از یکدیگر پنهان میکردند. تا اینکه بر حسب اتفاق، اطراف هم جمع شدند و راز خود را بیکدیگر گفتند و بغار گریختند.
برخى گویند: این حادثه، قبل از ظهور عیسى بود.
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً: آنها را سالهایى دراز، بخواب کردیم. یعنى: دعاى آنها را مستجاب کردیم و مدت چندین سال، چنان آنها را بخواب کردیم که بهیچ صدایى بیدار نمىشدند و صداها در گوششان نفوذ نمیکرد.
از این آیه بر مىآید که آنها نمرده بودند، بلکه در خوابى خوش، غنوده بودند.
یکى از تعبیرات فصیح و عالى قرآن، همین جمله است که نمىتوان با هیچ لفظى آن را ترجمه کرد.
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ: سپس آنها را از آن خواب سنگین بیدار کردیم.
لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً: تا آنچه در علم ما گذشته بود ظاهر شود و معلوم گردد که کدام یک از دو گروه، حساب مدت خواب آنها را بهتر حفظ کرده است. بدیهى است که علم خداوند، قبل از هر چیزى است. این قبیل تعبیرات در قرآن کریم، فراوان است و ما وجه آنها را گفتهایم.
مقصود این است که: میخواستیم ببینیم که کدامیک از آن دو گروه مؤمن و کافر، از قوم اصحاب کهف، حساب مدت خواب آنها را بهتر نگه داشته است. گویا اختلاف بود که آنها چقدر در غار ماندهاند؟ خداوند آنها را بیدار ساخت تا این مطلب روشن شود.
برخى گویند: مقصود از دو حزب، خود اصحاب کهف هستند که وقتى بیدار شدند، در باره مدت خواب خود، اختلاف کردند. چنان که مىفرماید: «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنَهُمْ» (۱۹: آنها را بیدار کردیم که از خود سؤال کنند).
نظم آیات:
آیه «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ …» بچند جهت، متصل بسابق است:
۱- سابقاً در باره زینت زمین و آزمایش مردم سخن گفت و بدنبال آن در باره جوانانى که از زینت دنیا چشمپوشى کردند و راه غار را پیش گرفتند، تا بتوانند خدا را عبادت کنند. سزاوار است که مردم از همت بلند آنها پیروى کنند.
۲- متصل است به «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ …» یعنى بحال آنها تأسف مخور، زیرا کفر آنها بحال تو ضررى ندارد و خداوند ترا از شر دشمنان حفظ مىکند، همانطورى که اصحاب کهف را حفظ کرد.
۳- متصل است به: «یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى خداوند مؤمنین را یارى مىکند، چنان که اصحاب کهف را یارى کرد.
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۱۳ تا ۱۶]
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (۱۳)
وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (۱۴)
هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۱۵)
وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً (۱۶)
ترجمه:
ما سرگذشت آنها را بحق، براى تو نقل خواهیم کرد. آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما بر هدایت ایشان افزودیم و دلهاى ایشان را قوى ساختیم که بپاخاسته، گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و هرگز جز او خدایى نمى خوانیم و گرنه بناحق سخن گفتهایم. اینان قوم ما هستند که جز خدا، خدایانى برگزیدهاند! چرا در مورد آنها دلیلى روشن نمىآورند؟! کیست ستمکارتر از آنکه دروغى در باره خدا ساخته باشد. اگر از آنها و از آنچه جز خدا مى پرستند، کنارهگیرى کردهاید، بسوى غار روید تا پروردگارتان رحمت خود را بر سر شما بگسترد و براى شما در کارتان گشایشى فراهم سازد.
قرائت:
مرفقا: اهل مدینه و ابن عامر و اعشى و برجمى- از ابو بکر- بفتح میم و کسر فاء و دیگران بکسر میم و فتح فاء خواندهاند.
زجاج گوید: «مرفق امر و مرفق ید» بهر دو لغت گفته شده است، لکن «مرفق ید» بکسر میم بهتر است. ظاهر اینست که «مرفق» بر وزن «مسجد» اسم مکان نیست. همانطورى که «مسجد» هم اسم مکان نیست.
لغت:
شطط: خروج از حد و غلو.
اعتزال: کنارهگیرى. تعزل نیز بهمان معنى است. عمرو بن عبید و اصحابش را- که از حلقه درس حسن کناره گرفتند- معتزله گویند.
اعراب:
إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ: کسر «ان» بخاطر استیناف است.
إِذْ قامُوا: متعلق است به «ربطنا».
شططا: یعنى: «قلنا قولا شططا» نصب آن بنا بر مصدریت است.
وَ ما یَعْبُدُونَ: منصوب و عطف بر «هم» ممکنست «ما» مصدریه باشد به تقدیر: «و عبادتهم الا عباده اللَّه» بنا بر این مستثنى منه مفعول «اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» است. بنا بر اول، مستثنى منه مفعول محذوف «یعبدون» است.
مقصود:
اکنون به شرح داستان اصحاب کهف، پرداخته، مىفرماید:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِ: ما داستان آنها را بدون کم و زیاد، براى تو نقل مىکنیم.
إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً: آنها جوانانى بودند که بپروردگار خود ایمان آوردند و ما بر بصیرت آنها افزودیم و بلطف خود در راه ایمان، آنها را استوارتر کردیم.
خداوند آنها را جوان نامیده است، زیرا جوانى، دوره شکوفا شدن ایمان است.
برخى گفتهاند: جوانى دوره بذل و بخشش و ترک آزار و اذیت و شکایت است.
برخى گفتهاند: منظور، ترک محرمات و داشتن خصال نیکوست.
وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ: دلهاى آنها را با الطاف و خاطرات تقویت کننده ایمان محکم ساختیم، در نتیجه تصمیم قاطع گرفتند که حق را آشکار سازند و در راه دین ثابتقدم و بر سختىها و دورى از وطن شکیبا باشند.
إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: اثر آن ایمان قوى، هنگامى آشکار شد که در برابر پادشاه جبار و هوسباز زمان خود، دقیانوس- که با بىشرمى کوشش میکرد که اهل ایمان را از دینشان باز دارد- بپا خاسته، گفتند: پروردگار ما که او را پرستش مىکنیم، همانست که آفریدگار آسمانها و زمین است.
لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً: ما خدایى جز او نمىخوانیم و اگر جز او خدایى بخوانیم، سخنى بر زبان آوردهایم که از حق دور و نمونه واقعى باطل است.
هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ:
اینها همشهریان ما هستند که به پرستش خدایانى غیر از خداى یکتا پرداختهاند و در این کارشان، اسیر تقلید کورکورانه شده، هیچگونه دلیلى بر صحت آن ندارند! چرا این چنین باشند و چرا بدنبال دلیلى قانع کننده نباشند؟! بدین ترتیب، آیه شریفه، از تقلید کورکورانه، مذمت مىکند و رهنمون میشود که دینى را بدون دلیل واضح و صحیح نباید پذیرفت.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً: هیچکس ستمکارتر از کسى که بخداوند دروغ مىبندد و تصور میکند که خدا را در عبادت، شریکى است، نمىباشد.
وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ: ابن عباس گوید: این جمله، قسمتى از گفتار تملیخا، رئیس اصحاب کهف است. وى به آنها گفت: هنگامى که از بت پرستان کنارهگیرى کردید و از معبودهاى آنها فاصله گرفتید و تنها از خداوند یکتا کنارهگیرى نکردید و فاصله نگرفتید، هرگز عبادت او را ترک نخواهید کرد.
استثناى این جمله، ممکنست متصل باشد. زیرا در میان آنها کسانى بودند که خدا را به معیت بتها پرستش مىکردند. ممکنست استثنا منقطع باشد و این در صورتى است که آنها فقط بت پرست بوده، به پرستش خداوند یکتا، هیچگونه عنایتى نداشته اند.
فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً:
اکنون بطرف غار رو کنید و آنجا را منزل و مأواى خود قرار دهید، تا خداوند از نعمت خود بر شما بگستراند و دشواریها را بر شما آسان گرداند و دست ستم شاه را از سر شما کوتاه سازد و لطف خود را شامل حال شما گرداند.
این معنى از ابن عباس است. بنا بر این «مرفق» هر چیز آسانیست.
برخى گویند: یعنى خداوند امور معاش شما را اصلاح میکند و اسباب رفاه و آرامش شما را فراهم میسازد.
از این آیه، بر مىآید که ارزش مهاجرت در راه دین، بسیار و زشتى ماندن در دیار کفر، فراوان است. بشرطى که ماندن در آنجا مستلزم اظهار کلمه کفر باشد.توفیق بدست خداست.!
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۱۷ تا ۱۸]
وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (۱۷)
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (۱۸)
ترجمه:
خورشید را بینى که چون طلوع کند، از غارشان بطرف راست میل کند و چون غروب کند، بجانب چپ ایشان بگردد و آنها در فراخناى غارند. اینست نمونهاى از آیه هاى خدا. هر که را هدایت کند، هدایت یافته است و هر که را گمراه کند، برایش دوستى رهنما نخواهى یافت. پنداشتى که آنها بیدارند: حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوى راست و چپ، مىگردانیدیم و سگ ایشان بر آستانه غار، بازوان خود را گسترده بود. اگر آنها را مىدیدى از آنها فرار مىکردى و ترس از آنها سراسر وجودت را فرا مىگرفت.
قرائت:
ابن عامر «تزور» و اهل کوفه «تزاور» و دیگران «تزاور» خواندهاند.
قرائت «تزاور» در اصل «تتزاور» بوده و تاء در زاء ادغام شده است. قرائت دوم بنا بر حذف تاء است. ابو الحسن مىگوید: قرائت اول در اینجا معنى ندارد، زیرا «هو مزور عنى» یعنى: او از من دلتنگ است. شاعر گوید:
فازور من وقع القنا بلبانه | و شکا الى بعبره و تحمحم |
یعنى: اسب، از نشستن نیزه بر سینهاش به تنگ آمد و با اشک چشم و ناله، پیش من شکایت کرد.
ابو على مىگوید: این قرائت، در اینجا نیکو و مناسب است: زیرا جریر مىگوید:
عسفن عن الاداعس من مهیل | و فى الاظعان عن طلح ازورار |
یعنى: آنها از آثار خود دور شدند و در کوچ کردنها، حرکت از طلح است.
استعمال کلمه «ازورار» در کوچ کردن، شاهد اینست که استعمال آن در حرکت خورشید، صحیح است.
لملئت: اهل حجاز، به تشدید و دیگران بدون تشدید خواندهاند. قرائت تشدید، بمعناى فراوانى است. لکن قرائت بدون تشدید را ترجیح دادهاند. چنان که شاعر گوید:
«فتملا بیتنا | اقطا و سمنا» |
یعنى: خانه ما را پر از پنیر و روغن میکنى.
لغت:
قرض: عبور کردن. شاعر گوید:
الى ظعن یقرضن اجواز مشرف | شمالا و عن ایمانهن الفوارس |
یعنى: بهودجهایى نگریستم که از میان «مشرف» و «فوارس» مىگذشتند، اولى در سمت چپ و دومى در سمت راست آنها بود. کلمه «قرض» در چیدن لباس و در قصیده نیز استعمال میشود.
فجوه: زمینى که وسعت دارد. فجوه خانه، وسعت آن.
ایقاظ: جمع «یقظ» و «یقظان» یعنى بیدار.
رقود: جمع «راقد» یعنى خواب.
وصید: محل بستن در. آستانه و جلو در.
اعراب:
إِذا طَلَعَتْ … فِی فَجْوَهٍ: مفعول دوم «ترى».
وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ: حال.
ذراعیه: مفعول «باسط» که اگر چه بمعناى ماضى است، لکن حکایت حال است.
المهتد: این کلمه را در اینجا بدون یاء و در سوره اعراف به یاء مىنویسند.
حذف یاء در اسم جایز و در فعل جایز نیست زیرا در فعل اگر حذف شود علامت جزم است.
لَوِ اطَّلَعْتَ: واو مکسور است. ضم آن نیز جایز است.
فرارا: مفعول مطلق.
رعبا: تمیز.
مقصود:
اکنون خداوند متعال به شرح حال آنها در غار، پرداخته، مىفرماید:
وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ: اگر هنگام طلوع، بخورشید نگاه میکردى، ملاحظه میکردى که به سمت راست، مایل شده است.
وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ: و هنگام غروب، در سمت چپ غار قرار مىگرفت و به این ترتیب، خورشید هرگز، پرتو خود را بداخل غار نمىتابانید و از غار و ساکنانش، منحرف بود.
این معنى از ابن عباس است.
وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ: آنها در فراخناى غار، غنوده بودند. قتاده گوید:یعنى در فضاى غار.
برخى گویند: منظور اینست که داخل غار طورى وسیع بود که اگر کسى بر در آن مىایستاد، آنها را نمىدید و نسیم ملایم هوا بداخل غار مىوزید و به آنها آسایش مى بخشید.
آنها در فراخناى غار، از لطف خداوند برخوردار بودند. در این خوابگاه آرام و دور از سر و صداى انسانها، تنها خداوند مراقب آنها بود. شبهاى تاریک، ستارگان بنات النعش[۱]، روبروى خوابگاه آنها بودند و از اعماق آسمان، به این گریز پایان حقیقت پژوه، چشمک مىزدند. روزها و شبها و ماهها و سالها از پى یکدیگر سپرى مىشدند و خورشید، طبق برنامه همیشگى، بامدادان اشعه خود را از افق شرقى در همه جا مى گسترانید و هنگام غروب، دامن خود را جمع میکرد و سر در افق غربى فرو مى برد. دست تقدیر، آنها را طبق یک نقشه دقیق بغارى رهنمون شده بود که در سایه و نیم سایه جاودانى غرق بود و پرتو تابناک خورشید، آنها را نمىآزارد. محیط، کاملا براى یک خواب چند ساله، مساعد بود. در این مدت دراز، از گرما و سرما مصون بودند.
رنگ پوست آنها تغییر نکرد و لباسشان کهنه نشد. در کنج غار، جریان ملایم و فرحبخش نسیم شمالى، آنها را همواره نوازش میکرد، زیرا غار رو به شمال بود.
در اشاره به همین مطالب است که مىفرماید:
ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ: این است نمونهاى از آثار قدرت خداوند و دلایل و براهین روشن او.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً: مردمى که همچون اصحاب کهف، از هدایت الهى برخوردارند، هدایت یافته واقعى هستند و مردمى که همچون دقیانوس و دار و دسته اش از هدایت الهى بدورند و گمراه شدهاند، براى آنها دوستى رهنما نمى یابى.
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ: اگر به آنها نگاه میکردى، مىپنداشتى که بیدار و آگاهند، حال آنکه آنها در حقیقت در خوابى خوش و عمیق فرو رفته بودند.
جبائى و جماعتى گویند: دیدگان آنها باز بود و تنفس میکردند، گویى میخواستند با یکدیگر تکلم کنند، اما سخن نمىگفتند. برخى گویند: آنها مانند آدمهاى بیدار، به این پهلو و آن پهلو مىگشتند.
وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ: براى اینکه پیکر آنها خسته و آزرده نشود و زمین بدن آنها را نفرساید و لباسشان کهنه نشود، ما آنها را از پهلوى راست به پهلوى چپ و از پهلوى چپ، به پهلوى راست، مىگردانیدیم.
ابو هریره گوید: سالى دو بار، پهلو به پهلو مىگشتند.
ابن عباس گوید: سالى یک بار.
وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ: سگ ایشان، دستهاى خود را گسترده و بگفته ابن عباس و مجاهد و قتاده، در جلو غار آرمیده بود. برخى گویند: بر در غار خفته بود. برخى گویند: بر در غار نیارامیده بود، بلکه بر در فراخناى غار یا در جلو آن خفته بود، زیرا کفار در طلب ایشان تا در غار آمدند و اگر سگ، بر در غار خفته بود، او را مىدیدند. اگر در نزدیکى در غار هم خفته بود، بوجود او آگاه مىشدند و نومیدانه باز نمىگشتند. حتى آنها در غار را با سنگ مسدود کردند. بعداً شبانى به آنجا آمد و سنگها را برداشت و بر در غار، براى گوسفندانش آغلى درست کرد، در حالى که اصحاب کهف هم در درون غار، آسوده بودند. این قول از جبائى است. عطا گوید: و صید، آستانه در است.
ابن عباس و بیشتر مفسران قرآن کریم گویند: اصحاب کهف، شبانه فرار کردند.
در بین راه به شبانى برخوردند که داراى سگى بود. شبان نیز پیرو دین آنها شد و با سگش با آنها براه افتاد.
کعب گوید: آنها در بین راه به سگى برخوردند که با آنها براه افتاد. چند بار او را از خود دور کردند و او بازنگشت. سرانجام به آنها گفت: از من نترسید. من به شماخیانت نخواهم کرد. من دوستان خدا را دوست میدارم. شما بخوابید تا من پاسدار شما باشم.
برخى گویند: این سگ، سگ شکارى آنها بود. مقاتل گوید: این سگ، زرد بود. ابن عباس گوید: این سگ سفید و سیاه و نامش «قطمیر» بود.
در تفسیر حسن است که این سگ سیصد و نه سال بدون آب و غذا و خواب، در آنجا خوابید.
لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً: اگر بغار میرفتى و آنها را در آن حال مىدیدى، از آن مکان مىترسیدى و فرار میکردى، و دلت از ترس، مالامال مىشد. خداوند براى محیط غار، رعب و وحشتى ایجاد کرده بود، که کسى جرأت نزدیک شدن بغار نداشته باشد و دست کسى به آنها نرسد و مزاحم آنها نشود و آنها تا مدت معین در آنجا بخوابند.
برخى گویند: آنجا چنان وحشتناک بود که هر کس مى دید، مى ترسید، بعید نیست که کفار وقتى بر در غار رسیدند، ترسیدند که داخل آن شوند، از اینرو در غار را مسدود کردند که ساکنان غار در آنجا جان بسپارند.
این هم لطفى بود از جانب پروردگار تا درنده اى یا انسانى بمحیط غار راه نیابد و آنها در امن و امان کامل باشند و هیچ خطرى جان و سلامت آنها را تهدید نکند.
برخى گویند: مو و ناخن آنها چنان بلند شده بود که هر کس آنها را میدید وحشت میکرد.
لکن این مطلب صحیح نیست. زیرا آنها وقتى بیدار شدند، نفهمیدند چقدر خوابیده اند و گفتند: یک روز خوابیده ایم یا کمتر (آیه ۱۹) سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که: در جنگ روم همراه معاویه بودم. لشکر بغار اصحاب کهف رسید. معاویه گفت:
– کاش مىتوانستیم اصحاب کهف را ببینیم.
گفتم:
– ترا به اینکار دسترسى نیست، زیرا خداوند بهتر از تو- یعنى پیامبر گرامى را- از اینکار منع کرد و فرمود: لو اطلعت علیهم …
معاویه گفت:
– من اینکار را دنبال مىکنم تا از حال آنها اطلاع یابم.
چند نفر مأمور این کار کرد. آنها همین که داخل غار شدند، بادى سخت وزید و آنها را بیرون آورد.[۲]
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۱۹ تا ۲۰]
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (۱۹)
إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (۲۰)
ترجمه:
و همچنین آنها را بیدار کردیم تا در میان خود پرسش کنند. یکى از آنها گفت:
چقدر خوابیدهاید؟ گفتند: یک روز یا قسمتى از یک روز! گفتند: پروردگار شما داناتر است که چقدر خوابیدهاید. یکى از شما با این پول شما به شهر برود تا بنگرد که طعام کدام، پاکیزهتر است و از آن، غذایى براى شما بیاورد و کاملا دقت کند و کسى را بحال شما آگاه نسازد. زیرا اگر آنها بر شما دست یابند، شما را سنگباران مىکنند یا شما را بکیش خود باز مىگردانند و دیگر هرگز رستگار نخواهید شد.
قرائت:
بورقکم: ابو عمرو و حمزه و خلف به سکون راء و دیگران به کسر راء خواندهاند.
در کلمه «و رق» چهار لغت است: فتح واو و کسر راء که اصل همین است. فتح واو و سکون راء. کسر واو و سکون راء و دیگرى ادغام راء در قاف. ابن جنى گوید: مقصود مخفى شدن راء است نه ادغام آن.
اعراب:
کَمْ لَبِثْتُمْ: کم یوماً لبثتم. «کم» مفعول است براى «لبثتم» و تمیز حذف شده است.
بدلیل اینکه در جواب گوید: «لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» أَیُّها أَزْکى طَعاماً: این جمله، مفعول است براى «فلینظر» و «طعاماً» تمیز است.
مقصود:
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنَهُمْ: داستان اصحاب کهف، سراسر حیرت- آور است. در اینجا خداوند متعال مىفرماید: هم چنان که ما نسبت به آنان کارهایى عجیب کردیم و آنها را براى مدتى دراز نگه داشتیم، آنها را از خواب برانگیختیم و از آن خواب مرگ آسا زندگى بخشیدیم، تا در میان آنها بحث و اختلاف، بر سر مدت خوابشان درگیر شود و از آنجا آفریدگار خود را بهتر بشناسند و روشنى پرتو ایمان در کانون قلبشان فزونى گیرد.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ: مفسران قرآن گویند: آنها بامدادان داخل غار شده بودند و هنگام عصر از خواب نوشین بیدار گشتند. از اینرو همین که سر از خواب برداشتند، یکى گفت: چقدر خوابیدهاید؟ پاسخ دادند: روزى! اما همین که دیدند هنوز خورشید در آسمان پرتو افشانى مىکند، فهمیدند که هنوز قسمتى از روز باقى است و گفتند: یا قسمتى از روز!
قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ: ابن عباس مىگوید: این گوینده، رئیس ایشان تملیخا بود که علم مدت خواب را بخدا باز گردانیده، گفت: خداى شما بمدت خواب شما داناتر است.
فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ: ابن عباس مىگوید: با آنها درهمهایى به سکه پادشاه آن عصر بود، گفتند: یکى از شما این پولها را بگیرد و براى تهیه غذا به شهر برود.
فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً: ابن عباس گوید: یعنى: دقت کند که کدام غذا پاکتر و حلالتر است، زیرا آنها مجوسى بودند و در میان آنها افراد مؤمنى هم بودند که ایمان خود را آشکار نمیکردند و غذاى آنها طاهر بود و حیوان را بر طبق احکام دینى سر مىبریدند.
کلبى گوید: یعنى دقت کند که کدام طعام، بهتر و پاکیزهتر است.
عکرمه گوید: یعنى دقت کند که پیش کدام فروشنده، خوراکیهاى بیشترى وجود دارد، زیرا چنین کسى بطور حتم، غذاهاى بهتر هم دارد.
برخى گویند: این مطلب را از این نظر مىگفتند که آنها برخى از خوراکیهاى مردم شهر را حلال نمى شمردند.
فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ: و براى شما چیزى تهیه کند که بخورید و رفع گرسنگى کنید.
وَ لْیَتَلَطَّفْ: کسى که به شهر مىرود، باید با دقت و تدبیر باشد که از حال او مردم شهر آگاه نشوند.
وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً: و کارى کند که کسى از شما و محل سکونتتان اطلاع پیدا نکند.
برخى گویند: یعنى در موقع خریدن جنس، ملایم باشد و با فروشنده، نزاع نکند.
إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ: زیرا اگر آنها جاى شما را پیدا کنند و بر شما دست بیابند، شما را سنگباران کرده، به دشوارترین وضعى به قتل مىرسانند، یا اینکه شما را بدین خود بر مىگردانند. این معنى از حسن است.
ابن جریح گوید: یعنى شما را اذیت مىکنند و به شما حرف زشت مىزنند.
وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً: اگر این کار بکنید، هرگز رستگار نمىشوید و راهى به نیکى و سعادت نمىیابید.
پرسش:
هر گاه کسى را اجبار کنند که اظهار کفر کند، لطمه اى برستگارى او وارد نمیشود، بنا بر این معناى آیه چیست؟
پاسخ:
مقصود این است که شما را بدین خود دعوت مىکنند، نه اینکه اجبار مىکنند.ممکن است در آن زمان تقیه جایز نبوده است. بنا بر این اگر اظهار کفر میکردند، اگر چه از روى اجبار هم بود، برستگارى آنها لطمه میخورد.
____________________________________________________________________________________
[۱] هفت ستاره در آسمان در جهت قطب شمالى که آنها را دب اکبر هم مىگویند و در دنباله آن هفت ستاره دیگر است که آنها را دب اصغر مىگویند و ستاره قطبى در میان آنها قرار دارد.
بنات النعش کبرى و بنات النعش صغرى هم مىگویند. در فارسى هفت برادران و هفت برادر و هفت اورنگ و هفتورنگ هم گفته شده.( فرهنگ عمید)
[۲] داستان اصحاب کهف، در شهر افسوس واقع شده است. افسوس نام شهرى است در آسیاى صغیر نزدیک دهنه رود کایستر بفاصله چهل میل بطرف جنوب شرقى ازمیر واقع است. غار معروف، در دو فرسخى همین شهر واقع و بصورت زیارتگاه و داراى احترام است.
پادشاه معاصر اصحاب کهف،« دقیانوس» یا« ذوقیوس» یا« دسیوس»(Decius ) رومى است که از سال ۲۴۹ تا ۲۵۱ میلادى سلطنت داشته است.
آن پادشاه که اصحاب کهف، در روزگار او از خواب بیدار شدهاند« تاودوسیوس صغیر» امپراطور مسیحى دولت روم شرقى بوده که از سال ۴۰۸ تا ۴۵۰ میلادى سلطنت کرده و در روزگار این پادشاه، عقیده معاد روحانى و انکار معاد جسمانى رایج شده و حادثه اصحاب کهف براى ابطال این عقیده و اثبات قدرت الهى بر معاد جسمانى بظهور پیوسته است.( فرهنگ قصص قرآن) چنان که در متن بیان شد، مفسران قرآن معتقدند که غار رو بطرف شمال بوده است. بخصوص که بنظر ایشان این غار، همان غار شهر افسوس بوده است و چنان که گفتهاند غار مذکور رو بطرف شمال است.
حضرت استاد علامه طباطبائى معتقدند که خصوصیات این غار، با غار اصحاب کهف، مطابقت نمىکند، زیرا از ظاهر قرآن بر مىآید که بعدها بر آن غار مسجدى بنا کردند، در حالى که در غار افسوس و حول و حوش آن اثرى از مسجد دیده نمیشود.
از اینرو ایشان ترجیح دادهاند که مقصود غارى است در هشت کیلومترى عمان، پایتخت اردن هاشمى که روى آن بطرف جنوب و بالاى آن آثار کلیساى بیزنطى است که پس از غلبه اسلام، تبدیل به مسجد اسلامى گردیده است. همچنین در جلو این غار نیز مسجد دیگرى است که سابقاً کلیسا بوده و بارها تجدید بنا شده است. بر دیوار این غار نقاشیها و خطوط یونانى غیر خوانایى به چشم مىخورد. همچنین صورت یک سگ نیز بر دیوار غار منقوش است. تعدادى قبر نیز در کف غار موجود است که تعداد آنها به هشت یا هفت قبر مىرسد.
ترجمه تفسیر مجمع البیان ج۱۵