ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الکهف آیه۴۵– ۵۹
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۴۵ تا ۴۹]
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً (۴۵)
الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً (۴۶)
وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَهً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (۴۷)
وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (۴۸)
وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (۴۹)
ترجمه:
براى آنها در باره زندگى این جهان مثل بزن. همچون آبى که از آسمان نازل کردهایم و بوسیله آن گیاهان زمین بهم در آمیزند آن گاه خشک گردند و بادها آنها را پراکنده کنند و خداوند بر همه چیز تواناست. مال و فرزندان، زینت زندگى این جهان هستند و باقیات صالحات، نزد پروردگارت، پاداششان بهتر و امیدشان بیشتر است. روزى که کوهها را براه اندازیم و زمین را آشکار بینى و آنها را محشور کنیم و هیچیک را ترک نکنیم و بصف در آمده، به پروردگارت عرضه شوند. به آنها گفته شود:
چنان که اول بار، شما را خلق کرده بودیم، پیش ما آمدهاید، ولى گمان میکردید که هرگز براى شما وعدهگاهى قرار ندادهایم. و نامهها گذارده شوند و گنهکاران را از مضمون آن هراسان بینى و گویند: واى بر ما! این چه کتابى است که گناه کوچک یا بزرگى را ترک نکرده، مگر اینکه به شمار آورده است و هر چه کردهاند، حاضر یابند و پروردگارت به کسى ستم نمىکند.
قرائت:
نسیر الجبال: ابن عامر و ابن کثیر و ابو عمر، بتاء مضموم و یاء مفتوح و رفع «الجبال» خوانده اند و دیگران بنون مضموم و یاءِ مکسور و نصب «الجبال» خواندهاند.
نمونه قرائت اول «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ» (نبأ ۲۰) و «إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ» (تکویر ۳) است. لکن قرائت دوم با حشرناهم فلم نغادر … شبیه تر است.
لغت:
هشیم: گیاه خشکیده.
ذرو و تذریه: بردن باد چیزهاى سبک را به این طرف و آن طرف و «اذریت- الرجل عن الدابه» یعنى: او را از مرکب بزیر انداختم. شاعر گوید:
فقلت له صوب و لا تجهدنه | فیذرک من اخرى القطاه فتزلق |
یعنى: به او گفتم: اسب را بدوان و او را به زحمت مینداز که ترا بر زمین مىاندازد.
مغادره: ترک. غدر، ترک وفا. غدیر: جایى که در آب است.
اشفاق: ترس از اینکه امر ناگوارى واقع شود، با امید اینکه واقع نشود.
اصل این کلمه از رقت است. شفق. یعنى سرخى رقیق. شفقت انسان به فرزند، رقت او است.
اعراب:
صفا: حال.
أَلَّنْ نَجْعَلَ: «ان» در اصل «ان» است. خبر آن جمله «لن نجعل».
لِهذَا الْکِتابِ: لام را نباید جدا نوشت.
لا یُغادِرُ: حال.
مقصود:
اکنون خداوند متعال به پیامبر خود دستور میدهد که براى مردم مثلى بزند که آنها را از دنیا بىمیل و به آخرت، راغب گرداند. میفرماید:
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ: اى محمد، براى آنها در باره زندگى دنیا مثل بزن. دنیا به آب باران مىماند که از آسمان نازل مىکنیم و بوسیله آن گیاهان را در زمین مىرویانیم. منظره سبز گیاهان و شاخ و برگهایى که بهم پیچیدهاند، انسان را شیفته خود میکند و او را بدامن صحرا و تماشاى بهار مىکشاند، اما سبزهها و گلهاى بهارى دیرى نمىپایند، سرانجام مى خشکند و بصورت خار و خاشاک بوسیله بادها به این طرف و آن طرف، پرتاب میشوند. دنیا هم همین حال را دارد.
این آیه، در سوره یونس تفسیر شده است.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً: خداوند بر هر چیزى قادر است و کسى را یاراى جلوگیرى از قدرت و اراده او نیست. حسن گوید: یعنى خداوند پیش از وجود هر چیزى بر آن قادر بوده است. زجاج گوید: یعنى قدرت خداوند حادث نیست، بلکه همواره او داراى قدرت بوده و هست. مذهب سیبویه همین است. برخى گویند: این جمله، خبر از ماضى و در باره آینده است.
این مثل، در باره متکبرانى است که بدنیا مغرور شده و از مجالست مؤمنین تهیدست، سر باز زدهاند. خداوند به آنها خاطر نشان میکند که: دنیا مورد توجه او نیست. دنیا بگیاه سبزى مىماند که با ریزش قطرات باران مىروید و سبز و خرم میشود، اما همین که آب باران به او نرسید، میخشکد و بصورت خاشاک در مىآید.
الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا: مال و اولاد وسیله زینت زندگى دنیا و فخر و مباهات مردم هستند و در آخرت، براى انسان نفعى ندارند. مال در این دنیا جمال انسان و فرزند، نیرو و وسیله دفاع است، بنا بر این زینت دنیا هستند و باقى نمى مانند که در آخرت براى انسان سودى داشته باشند.
وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا: طاعت و هر کار نیکى را «باقیات صالحات» مىنامد، زیرا- بقول ابن عباس و قتاده- پاداش آنها ابدى و جاودانى است. آرى اینگونه کارها از لحاظ پاداش و دلبستگى براى آدمى از مال و اولاد و سایر تجملات دنیا بهترند، زیرا پارهاى از دلبستگى هاى انسان، جنبه خیالى دارند و کاذبند[۱]، اما دلبستگى ها و آرزوهاى اخروى، واقعیت دارند، زیرا هر کس کار خیرى را به آرزو و امید پاداش انجام دهد، به آرزوى خود مىرسد.
برخى گفتهاند: «باقیات صالحات» کارهایى است که سلمان و صهیب و دیگر مسلمانان مستمند، انجام میدادند و آن عبارت از «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» بود.
انس بن مالک از پیامبر گرامى اسلام روایت کرده است که: بهم نشینان خود فرمود:
– سپر خود را بگیرید.
گفتند:
– بوسیله آن از دشمن، اجتناب کنیم؟
فرمود:
– سپر خود را بگیرید تا شما را از آتش حفظ کند. بگویید: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» این کلمات، وسیله پیش افتادن انسانند و او را اجابت مىکنند. اینها پاسداران انسان و باقیات صالحات هستند.
همین روایت را اصحاب ما از امام صادق- بنقل از امامان پیشین و آنها بنقل از پیامبر عالیقدر- نقل کرده اند. بدنبال آن فرمود: «و لذکر اللَّه اکبر» و یاد خدا این است که انسان در برخورد بهر حلال یا حرامى در یاد خدا باشد.
همچنین از پیامبر بزرگوار روایت شده است که: اگر از بیدار ماندن شب و مبارزه با دشمن، عاجز هستید، از این کار عاجز نیستید که بگویید: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» این کلمات، باقیات صالحات هستند. آنها را بگویید.
ابن مسعود و سعید بن جبیر و مسروق و نخعى گویند: باقیات صالحات، نمازهاى پنجگانه هستند. از امام صادق (ع) نیز چنین روایت شده است. همچنین از آن پیشواى بزرگوار نقل شده است که: نماز شب از باقیات صالحات است.
برخى گفتهاند: دختران صالح، باقیات صالحات هستند.
بهتر است آیه را بر عموم این معانى حمل کنیم تا شامل همه خیرات و طاعات بشود.
در کتاب ابن عقده است که امام صادق (ع) به حصین بن عبد الرحمن فرمود:
– اى حصین، دوستى ما را کوچک مشمار، زیرا از باقیات صالحات است.
عرض کرد:
– یا بن رسول اللَّه، من آن را کوچک نمى شمارم، بلکه خدا را بر آن حمد مىکنم.
علت اینکه: طاعتها را «صالحات» نامیدهاند، این است که: اینها شایسته ترین اعمال هستند، زیرا خداوند به آنها امر کرده و در برابر آنها وعده پاداش داده و برترک آنها تهدید به کیفر کرده است.
وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ: برخى گویند: متعلق به سابق است. یعنى: در روزى که کوهها را براه اندازیم، باقیات صالحات، پاداش بهترى دارند.
برخى گویند: این آیه، ابتداى کلام است. یعنى: روز قیامت را بیاد آور که کوهها را براه مىاندازیم.
مقصود از براه افتادن کوهها این است که: خداوند آنها را از جا مىکند و آنها را بصورت غبار پراکنده در مىآورد.
برخى گویند: منظور این است که کوهها مثل ابر، بر روى زمین بحرکت در- مى آیند و خداوند آنها را متلاشى و بصورت تله اى رمل در مى آورد. چنان که مى فرماید:
یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ (مزمل ۱۴: در آن روز کوهها و زمین بلرزند و بصورت رمل در آیند) سپس بصورت پشم زده، آن گاه بصورت غبار پراکنده، در مىآیند. چنان که میفرماید: وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (واقعه ۵ و ۶: کوهها پاره پاره شوند و بصورت غبار پراکنده در مىآیند) سپس بصورت سراب، در مىآیند، چنان که مىفرماید:
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً (نبأ ۲۰: کوهها بحرکت در مىآیند و سراب میشوند).
وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَهً: در آن روز چهره زمین را آشکار و بىپوشش مىنگرى که بر آن کوهى و ساختمانى و درختى نیست که آن را از چشمها پناه سازد.
عطا گوید: یعنى کسانى که در دل زمین مدفون بودهاند، بوسیله زمین ظاهر میشوند. چنان که پیامبر گرامى اسلام مىفرماید:ترمى الارض بافلاذ کبدها
یعنى:
زمین گنج هاى باطنى خود را بیرون مىافکند.
وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً: در آن روز آنها را محشور و در موقف قیامت جمع مىکنیم و احدى از آنها را فروگذار نمىکنیم.
وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا: آنان که محشور میشوند، روز قیامت، هر دستهاى و امتى بصف در آمده، به پیشگاه خداوند عرضه مى شوند.
برخى گویند: مثل صفوف نماز، صفها پشت سر یکدیگر قرار مى گیرند.
برخى گویند: همه در یک صف هستند.
لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ: به آنها گفته میشود: اکنون با ضعف و فقر، در جایى نزد ما آمدهاید که جز ما احدى حق حکومت ندارد. چنان که در آغاز خلقت نیز مالک چیزى نبودید و فقیر و ناتوان بودید.
برخى گویند: یعنى از مال و اولاد و خدمتگزارانى که در دنیا داشتید، اکنون چیزى براى شما باقى نمانده است، که از آنها نفعى عاید شما بشود، همانطورى که در آغاز خلقت نیز هیچ چیز نداشتید.
از پیامبر گرامى روایت است که: مردم در روز قیامت، پا برهنه و عریان محشور میشوند. عایشه عرض کرد:
– یا رسول اللَّه، آیا از یکدیگر خجالت نمیکشند؟
فرمود:
– هر کسى بکار خود مشغول است.
بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً: به آنها نیز گفته میشود: ولى شما در دنیا گمان میکردید که ما وعدهگاهى براى بعث و جزاى شما قرار ندادهایم.
وَ وُضِعَ الْکِتابُ: کتابهاى عمل بنى آدم در دستهاى ایشان گذارده میشود. در اینجا کتاب اسم جنس است.
کلبى گوید: منظور از کتاب، حساب است. یعنى دفتر محاسبات، در آنجا گذارده میشود و به حساب اعمال ایشان رسیدگى میشود.
فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ: اگر به مجرمین نگاه کنى، مىبینى از مشاهده اعمال زشتى که در کتاب عملشان ثبت است، مىترسند.
وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها:کلمه «ویل» را انسان هنگامى مىگوید که گرفتار سختى و مشقت شده باشد. در این حالت براى خود آرزوى هلاک مىکند.
مردم مجرم مىگویند: واى بر ما! این چه کتابى است که هیچ گناه کوچک و بزرگى را فروگذار نکرده و همه را بدون کم و زیاد، ثبت کرده است؟! ما در باره گناه کوچک و بزرگ در سوره نساء گفتگو کرده ایم.
کلمه «صغیره و کبیره» داراى تاء تأنیث است، زیرا دلالت بر یک مرتبه مىکند.
وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً: و هر چه کردهاند، در آن کتاب، نوشته و ثبت شده مىیابند.
برخى گویند: یعنى پاداش کردار خود را حاضر و آماده مىبینند. بنا بر این- بطور مجاز، وجود جزا و پاداش را مانند وجود خود اعمال، قرار مىدهد.
وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً: خداوند چیزى از پاداش نیکان را کم نمىکند و چیزى بر کیفر بدان نمى افزاید.
دلالت آیه:
از این آیه، بر مىآید که خداوند، اطفال را کیفر نمىدهد، زیرا کسى که بر کیفر بدان چیزى نمىافزاید، چگونه ممکن است که آدم بیگناه را کیفر دهد؟
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۵۰ تا ۵۲]
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً (۵۰) ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (۵۱)
وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً (۵۲)
ترجمه:
و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. آنها سجده کردند، جز ابلیس که از جنیان بود و از فرمان خدایش خارج شد. آیا او و فرزندانش را که دشمن شمایند، بجز من دوستان خود میگیرید؟ چه بد عوضى است براى ستمکاران! آفرینش آسمانها و زمین را با حضور آنها نکردم و نه آفرینش خودشان را. من گمراه کنندگان را بکمک نمىگیرم. و روزى که خدا گوید: کسانى را که شریک من مىپنداشتید، بخوانید. آنها را بخوانند: اما اجابتشان نکنند و میانشان فاصلهاى هلاکتگاه قرار دادهایم.
قرائت:
ابو جعفر «ما اشهدناهم» خوانده است و دیگران «ما اشهدتهم» خواندهاند.
قرائت اول بمنظور تعظیم است.
یوم یقول: حمزه به نون و دیگران به یاء خواندهاند. قرائت نون، فعل را براى متکلم قرار میدهد و در آیه پیش نیز «کنت» براى متکلم است. قرائت یاء بخاطر این است که کلام سابق به اتمام رسیده است. اگر قرائت نون صحیح بود، میگفت:«نادوا شرکائنا».
لغت:
فسق: خارج شدن از حالى بحالى. گفته میشود: «فسقت الرطبه» یعنى خرما از پوست خود خارج شد. و «فسقت الفاره» یعنى موش از سوراخ خود خارج شد. ابو عبیده گوید: این کلمه، در اشعار و اشعار احادیث جاهلیت به معناى معمول بکار نرفته، بلکه بعد از نازل شدن قرآن، رواج یافته است. مبرد گوید: گفتار ابو عبیده صحیح است. اما خود کلمه، در زبان عرب، از کلمات فصیح بوده است. قطرب گوید: «فسق عن امر ربه» یعنى:از رد امر خداوند، سر در آورد. نظیر «کسوته عن عرى و اطعمته عن جوع» یعنى: او را از برهنگى و گرسنگى خارج کردم.
عضد: بازو.
موبق: هر چه که میان دو چیز فاصله شود. و بوق: هلاک.
اعراب:
بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا: «اسم بئس» مضمر و مفسر آن «بدلا» است. یعنى «بئس البدل للظالمین ذریه ابلیس» بنا بر این مخصوص به ضم، ذریه ابلیس است.
مقصود:
اکنون خداوند متعال پیامبر خود را دستور مىدهد که این متکبران را- که از مجالست فقرا- بیزار بودند، بیاد داستان ابلیس و گرفتاریهایى که از راه تکبر دامنگیرش شد، بیندازد. فرمود:
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ: اى محمد، بیاد آور هنگامى را که بفرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. آنها سجده کردند، اما شیطان سجده نکرد.
این آیه را قبلا تفسیر کردهایم.
تکرار این مطلب در قرآن مجید، براى نتیجه هاى مختلفى است که در هر مورد، از آن گرفته شده است.
کانَ مِنَ الْجِنِ: ابلیس از جن بود. برخى معتقد بودند که وى از جن نیست. از این جمله، استفاده میشود که وى از جن است. بنا بر این، جن، غیر از ملائکه و غیر از انسان است.
کسانى که ابلیس را از ملائکه میدانند مىگویند: منظور این است که ابلیس از چشمها پنهان است.
برخى گفته اند: به گروهى از ملائکه که خازن «جنان» (یعنى بهشتها) هستند، جن گفته میشود بنا بر این نام آنها را به «جنان» اضافه کردهاند، چنان که مىگویند:
کوفى و بصرى و افرادى را که در این دو بلد زندگى میکنند اضافه به آنها میکنند.
کسانى که ابلیس را غیر از فرشتگان میدانند، این استدلالها را نپذیرفته، گویند: هر گاه «جن» گفته شود، نوع دیگرى از مخلوقات، بذهن مىآید، نه ملائکه.
فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ: ابلیس از فرمان خدایش خارج گردید.
اکنون مشرکین را مخاطب ساخته، مىفرماید:
أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ: آیا از فرمان ابلیس و فرزندان او پیروى کرده، آنها را رهبر خود قرار میدهید و با اطاعت آنها نسبت به- آنها اظهار دوستى مىکنید و از اطاعت من خود دارى میکنید؟ مگر نمیدانید که آنها دشمن شما هستند؟! آدم عاقل، از دشمن فرار مىکند.
این جمله، بصورت استفهام است، اما منظور انکار و سرزنش است.
مجاهد گوید: شیطانها فرزندان ابلیس هستند.
حسن گوید: جن، اولاد ابلیس است.
بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا: این ستمکاران، بدکارى را به جاى عبادت پروردگار خود انجام میدهند. چه ابلیس را اطاعت مىکنند.
این معنى از حسن است.
قتاده گوید: یعنى بد است که بجاى طاعت خدا، طاعت شیطان را پیشه کنند.
ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ: من براى آفرینش آسمانها و زمین و آفرینش ابلیس و ذریهاش، آنها را احضار نکردم و از آنها کمک نخواستم. پس قدرت من کامل است و نیازى به یارى شیطانها نداشته و ندارم و نباید بجاى من از آنها اطاعت کرد.
وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً: من هرگز شیطانها را که گمراه کننده مردم هستند، بکمک نمی خواهم.
اکثر اوقات، کلمه «عضد» را به معناى کمک، استعمال مى کنند.
علت اینکه کلمه را مفرد آورده، این است که با فاصله هاى آیات، موافق باشد.
برخى گویند: یعنى شما شیطانها را طورى پیروى مىکنید که گویى آنها را داراى چنان علمى میدانید که دیگران از آن محروم هستند، در حالى که من آنها را از خلقت آسمانها و زمین و حتى خودشان، مطلع نساخته و بآنها علم خلقت اشیاء را نبخشیدهام. چرا از آنها پیروى مى کنید؟! برخى گویند: یعنى من مشرکین عرب را براى آفرینش آسمانها و زمین و خودشان حاضر نساختهام. آنها در آن وقت موجود نبودند. من آنها را از نیستى به هستى آوردم. از کجا مىگویند: فرشتگان، دختران خدایند و از کجا این ادعا را ساخته اند؟!
وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ: همین که روز قیامت فرا رسید، خداوند به این بت پرستان مىفرماید: آنها را که در دنیا شریک من مىپنداشتید، بخوانید، تا عذاب را از شما دور کنند و شما را رهایى بخشند.
فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ: مشرکین، خدایان خود را بکمک میخوانند، اما پاسخى نمىشنوند و از آنها کمکى دریافت نمىکنند.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً: مجاهد و قتاده گویند: یعنى میان مؤمنین و کافرین در روز قیامت وادى عمیقى قرار مىدهیم که آنها را از یکدیگر جدا سازد.
ابن اعرابى گوید: یعنى میان بت پرستان و معبودهاى آنها فاصلهاى قرار مى دهیم، فرشتگان و مسیح را که معبود خود میدانستند، داخل بهشت و آنها را داخل جهنم مى کنیم.
فراء گوید: یعنى پیوندها و روابط دنیوى آنها را در آخرت، هلاک آنها قرار مى دهیم.
از قتاده و ابن عباس نیز همین طور روایت شده است.
بنا بر این قول، «بین» به معناى تواصل است یعنى دوستىها و مراودات آنها در راه کفر، در آخرت وسیله هلاکشان میشود.
حسن گوید: موبق به معناى عداوت است. یعنى در میان ایشان عداوتى هلاک کننده قرار مىدهیم.
از انس بن مالک روایت شده است که: «موبق» نام وادیى است در جهنم که پر از چرک و خون است.
نظم آیات:
وجه اتصال ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ … به سابق این است که دلیل و برهان سابق را براى بر انداختن شبهه، تقویت مىکند. این جمله، بمنزله این است که گفته شود: شما به پیروى شیطان و اولادش روى آوردهاید و امر خدا را ترک کردهاید، در حالى که دلایل بسیارى بطلان این روش را ثابت مىکنند. اگر من در آفرینش آسمانها و زمین، از آنها کمک خواسته بودم، شما بیشتر و بهتر از این، از آنها پیروى نمیکردید.
برخى گویند: منظور خداوند این است که او در آفرینش موجودات، شریکى ندارد. پس سزاوار نیست که دیگرى را شریک او سازند یا دیگرى را بخدایى بخوانند.
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۵۳ تا ۵۶]
وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (۵۳) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً (۵۴)
وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّهُ الْأَوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (۵۵)
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (۵۶)
ترجمه:
گنهکاران جهنم را ببینند و یقین کنند که گرفتار آن میشوند و راه گریزى نمىیابند. در این قرآن هر گونه مثلى بصورتهاى گوناگون آوردهایم و انسان از همه چیز بیشتر مجادله مىکند. هنگامى که هدایت براى مردم آمد، آنها را چه منع مىکند که ایمان آورند و از پروردگار خویش طلب مغفرت کنند؟ جز این نیست که انتظار دارند طریقه گذشتگان تکرار شود، یا اینکه عذاب در مقابل آنها قرار گیرد.
ما پیامبران را جز براى بشارت و انذار نفرستادهایم. مردم کافر به باطل مجادله مىکنند تا حق را به آن باطل سازند و آیات مرا و آنچه که ایشان را بدان بیم دادهاند مسخره گرفته اند.
قرائت:
قبلا: اهل کوفه، این کلمه را بدو ضمه و دیگران به کسر قاف و فتح باء خواندهاند. وجه آن را در سوره انعام گفته ایم.
لغت:
مواقعه: نزدیک شدن به چیزى با شدت. وقایع حروب: جنگهایى که گریبانگیر مردم شدهاند. توقع یعنى انتظار واقع شدن چیزى.
مصرف: راه بازگشت. شاعر گوید:
أزهیر هل عن شیبه من مصرف | ام لا خلود لباذل متکلف |
یعنى: اى زهیر، آیا راهى براى بازگشت از پیرى هست؟ بلکه آیا بذل- کنندهاى که خود را بزحمت مىاندازد جاوید مىماند؟! تصریف: گرداندن معنى در جهات مختلف.
ادحاض: چیزى را بهلاکت کشاندن. «مکان دحض» یعنى جایى که پا را بلغزاند.
اعراب:
أَنْ یُؤْمِنُوا: در محل نصب است. یعنى «ما منع الناس من الایمان الا طلب ان یأتیهم» بنا بر این «أَنْ تَأْتِیَهُمْ» در محل رفع است.
ما أُنْذِرُوا: در محل نصب و عطف است بر «آیاتى».
هزوا: مفعول دوم «اتخذوا».
مقصود:
اکنون خداوند به بیان حال مجرمین پرداخته، مىفرماید:
وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ: مشرکین شعله هاى آتش را مىنگرند که با خشم وعضب به سوى آنها رو مىآورند. این معنى از ابن عباس است.
برخى گویند: این آیه شامل همه گنهکارانى که مرتکب کبیره شدهاند، میشود.
فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها: آنها یقین پیدا مىکنند که در آتش داخل مىشوند و در عذاب آن گرفتار میشوند.
وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً: و جایى نمىیابند که به آن پناه برند و خود را از عذاب، خلاص کنند.
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ: ما در این قرآن، براى مردم مثلهاى مختلفى آوردهایم.
تصریف، این است که مثالها را به انواع مختلف، بیان کنند تا مردم در باره آنها بیندیشند.
تفسیر این جمله، در سوره بنى اسرائیل گذشت.
وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا: انسان، زیاد مجادله مىکند. ابن عباس گوید: منظور نضر بن حارث است. کلبى گوید: منظور ابى بن خلف است. زجاج گوید:
منظور، انسان کافر است. چنان که مىفرماید: وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ (کهف ۵۶:مردم کافر به باطل مجادله کنند).
وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّهُ الْأَوَّلِینَ: با اینکه دلائلى روشن در دسترس مردم قرار گرفته و حق آشکار شده است، چه مانعى بر سر راه آنها هست که ایمان نمىآورند و خدا را در برابر معصیتهاى خود استغفار نمىکنند؟ حتماً میخواهند همانطورى که نسبت به گذشتگان سنت ما بوده است که آنها را گرفتار عذاب و هلاک میکردیم، براى اینان نیز عذاب و بلا بفرستیم.
بطورى که غافلگیر شوند و ناخودآگاه، تباه گردند.
أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا: یا اینکه میخواهند عذاب ما را بالعیان، در برابر خود بنگرند. مقصود این است که: آنها با خوددارى از ایمان و استغفار، بمنزله کسى هستند که طلب عذاب میکنند تا از روى ترس، ناچار شوند و ایمان بیاورند، زیرا وضع آنها نشان مىدهد که: تا عذاب دردناک ما را نبینند، ایمان نمى آورند.
مثل اینکه به کسى گفته شود: چرا بدون کتک خوردن، قول مرا نمى پذیرى؟! وانگهى مشرکین هم طلب عذاب کرده، گفتند: اگر اینها که تو مى گویى حق است، بر ما سنگ ببار یا عذابى دردناک بر ما بفرست. (انفال ۳۲).
قرائت «قبل» بکسر قاف نیز بمعناى فوق است. ممکن است جمع «قبیل» یعنى جماعت باشد. در این صورت، یعنى: یا اینکه میخواهند انواع عذابها از هر طرف بر آنها نازل شود.
اکنون بیان مىکند که براى مردم دلیل آشکار آورده و راهى براى شک و تردید باقى نگذارده است:
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ: ما پیامبران را به سوى مردم نفرستادیم، جز براى اینکه مردم مطیع را به بهشت بشارت دهند و مردم عاصى را از دوزخ بترسانند.
وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَ: کافران براى دفاع از کیش باطل خود به بحث و مناظره مىپردازند، تا حق را از جاى خود خارج سازند.
ابن عباس گوید: مقصود کسانى است که زبان به استهزاء مىگشودند و راههاى مکه را براى مبارزه با اسلام میان خود تقسیم میکردند.
بحث و مناظره آنها در راه اثبات باطل این بود که: پیامبر را وادار میکردند که طبق هوى و هوس ایشان، آیات و معجزاتى بیاورد: تا اگر نیاورد، از او اخذ سند کرده، قرآنش را باطل معرفى کنند.
گفته میشود: «ادحضت حجته» یعنى دلیل او را باطل کردم.
وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً: آنان قرآن و قیامت و آتش جهنم را وسیله استهزا قرار دادند.
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۵۷ تا ۵۹]
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (۵۷) وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (۵۸) وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً (۵۹)
ترجمه:
کیست ستمکارتر از آنکه به آیههاى پروردگارش، او را اندرز دادند و از آن روى گردان شد و کارهایى که از پیش کرده بود، فراموش کرد؟! ما بر دلهاى ایشان پوششهایى افکندهایم که آیه هاى ما را درک نکنند و در گوشهاى ایشان سنگینى نهادهایم و اگر آنها را به هدایت بخوانى هرگز هدایت نمى شوند. پروردگارت آمرزگار و صاحب رحمت است. اگر آنها را بکردارشان مؤاخذه میکرد، در عذاب ایشان تعجیل میکرد، ولى براى آنها موعدى است که هرگز در قبال آن گریزگاهى ندارند. این قریه ها را هنگامى که ستم کردند، هلاکشان کردیم و براى هلاک ایشان وعده اى قرار دادیم.
قرائت:
لمهلکهم: حفص از عاصم بفتح میم و کسر لام قرائت کرده است (همچنین در سوره نمل) حماد و یحیى از ابو بکر بفتح میم و لام قرائت کردهاند. اعشى و برجمى در اینجا بضم میم و در سوره نمل بفتح میم خواندهاند. دیگران بضم میم و فتح لام خواندهاند.
ممکن است «مهلک» بضم میم و فتح لام، مصدر یا اسم مکان به معناى اهلاک یا وقت اهلاک باشد. «مهلک» بفتح میم و کسر لام نیز اسم زمان است. «مهلک» بفتح میم و لام، مصدر است، بنا بر این اضافه به مفعول به شده است. نقل شده است که تمیم مىگوید:«هلکنى زید» و فعل را متعدى استعمال کرده است. اگر این فعل را لازم بدانیم، اضافه بفاعل شده است.
اعراب:
تِلْکَ الْقُرى: «تلک» مبتدا و «القرى» صفت آن است. ممکن است مفعول باشد براى فعل محذوف.
اهلکناهم: خبر.
مقصود:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها: هیچکس ستمکارتر نیست از کسى که بوسیله قرآن و آیات آن پند داده شود و دلایل توحید براى او روشن گردد و از آن اعراض کند.
وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ: و گناهان خود را که موجب کیفر او هستند، فراموش کند.
برخى گویند: یعنى تذکر پیدا مىکند، سپس مطلب را سبک و کوچک مى- شمارد و بامور دیگر مىپردازد، زیرا فراموشش مىکند. سپس مىفرماید:
إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ: ما بر دلهاى آنها پوششهایى افکندهایم تا این پندهاى قرآنى را درک نکنند.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً: و گوش آنها را باثقل سامعهاى که در آن افکندهایم، کر ساختهایم تا نشنوند.
سابقاً این مطلب را بیان داشتهایم. منظور این است که ما دل دانا و گوش شنوا را از آنها سلب کردهایم. در جاى دیگر مىفرماید: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً (لقمان ۷: هر گاه آیات ما بر او خوانده شود، از روى تکبر روىگردان میشود، گویى آن را نشنیده و گویى در گوشهایش سنگینى است.)
وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً: در اینجا خداوند متعال خبر مىدهد که آنها هرگز ایمان نمىآورند. این خبر واقعیت داشت و آنها سرانجام با کفر از این جهان رفتند.
وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ: پروردگار تو کسى است که عیب بندگان را میپوشد و گناه آنها را مىآمرزد و نسبت به خلق، صاحب فضل و نعمت است.
برخى گویند: غفور، توبه پذیر است. «ذُو الرَّحْمَهِ» یعنى به آنها که اصرار بر گناه دارند، مهلت مىدهد و در کیفر آنها تعجیل نمىکند.
برخى گویند: غفور، یعنى خداوند در این دنیا مردم را مؤاخذه نمیکند.
«ذو الرحمه» یعنى آنها را مهلت مىدهد که توبه کنند.
لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا: اگر خداوند مردم را بکردارشان مؤاخذه میکرد، در عذاب آنها تعجیل میکرد. لکن روز قیامت، موعد مؤاخذه و عذاب آنهاست که در قبال آن پناهگاهى ندارند. این معنى از ابن عباس و قتاده است. مجاهد گوید: یعنى جاى محکمى نمى- یابند. ابو عبید گوید: یعنى راه نجاتى نمىیابند که نجاتشان دهد. گفته میشود:«لا والت نفسه» یعنى نجات نیافت. شاعر گوید:
و قد اخالس رب البیت غفلته | و قد یحاذر منى ثم لا یئل |
یعنى: من صاحب خانه را غافلگیر مىکنم. او از من حذر مىکند و نجات نمىیابد. دیگرى گوید:
لا والت نفسک خلیتها | للعامریین و لم تکلم |
یعنى: تو خود را در اختیار آنها قرار دادى و مجروح نشدى. لکن نجات هم نیافتى.
وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا: قریه هاى عاد و ثمود و … را بر اثر تکذیب انبیا و انکار آیات خدا هلاک کردیم.
وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً: براى هلاک آنها وقتى معین کردیم که در آن وقت، طبق مصلحت ما نابود گردند.
در اول تِلْکَ الْقُرى را به لفظ مؤنث آورد، سپس «اهلکناهم» گفت و ضمیر جمع مذکر آورد، زیرا قریه یا مسکن را هلاک نمىکنند، بلکه اهل آن را هلاک مىکنند. به همین جهت فرمود: لَمَّا ظَلَمُوا یعنى همین که اهل قریه ستم کردند، آنها را هلاک کردیم.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۵
__________________________________
[۱] مولوى گوید:
نیست وش باشد خیال اندر روان | تو جهانى بر خیالى بین روان |
بر خیالى نامشان و ننگشان | بر خیالى صلحشان و جنگشان |