حکایات كشف الأسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرارمطالب برگزیده كشف الأسرار و عدة الأبرار

حکایت اهل حدیبیه اولین حج حضرت رسول اکرم (ص)بعد از رسالت کشف الاسرار و عده الأبرار

قوله تعالى: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ این آیت در شأن اهل حدیبیه فرو آمد. اصحاب بیعه الرضوان و سبب این بیعت‏ آن بود که رسول خدا در سال ششم از هجرت قصد زیارت کعبه کرد و هفتاد شتر با خود میبرد که قربان کند. این خبر بمکه رسید و قریش هم جمع شدند، با ساز حرب و آلت جنگ همه براه آمدند و اتفاق کردند که رسول را بقهر باز گردانند و نگذارند که در مکه شود.

رسول گفت: ما را کسى باید که دلالت کند براهى که ایشان ما را ندانند و نبینند. دلیلى فرا پیش آمد و ایشان را بکوه و شکسته همى برد تا بهامون حدیبیه رسیدند. چون مکیان آگاه شدند، ایشان فرو آمده بودند. مرکب رسول (ص) آنجا زانو بزمین زد.

رسول گفت:حبسها حابس الفیل،آن گه گفت: هر چه قریش از من درخواهند از تعظیم خانه و صلت رحم، ایشان را مبذول دارم. در آن حال عکرمه با پانصد سوار کفار بحرب بیرون آمدند یاران رسول از آن که بعمره احرام گرفته بودند سلاح نتوانستند گرفت.

رسول خدا با خالد بن ولید گفت این عمّ تو است شرّ وى ترا کفایت باید کرد. خالد بیرون آمد. و گفت: انا سیف اللَّه و سیف رسوله. این نام بر وى برفت و حقیقت شد، پس یاران ایشان را بسنگ بتاختند و بهزیمت کردند. پس رسول خدا خراش بن ابى امیّه الخزاعى بمکه فرستاد تا با اشراف قریش سخن گوید و ایشان را خبر دهد که رسول بحرب و جنگ نیامده که بعمره آمده و زیارت کعبه، و خراش را بر شتر خود نشاند، شترى که نام وى ثعلب بود.

کافران بوى التفات نکردند و سخن وى نشنیدند و دانستند که آن مرکب رسولست، آن را پى زدند و خواستند که خراش را بکشند اما قومى دیگر ایشان را از قتل وى منع کردند و او را رهایى دادند. خراش باز آمد و احوال با رسول بگفت. رسول (ص) خواست که عمر خطاب را فرستد بپیغام بایشان.

عمر گفت یا رسول اللَّه ایشان صلابت من دانند و مرا بنزدیک ایشان خویش و پیوند نیست، که اگر حاجت افتد مرا یارى دهند، اما عثمان مردى رفیق مشفق است و در میان ایشان خویشان دارد که وى را یارى دهند، فرستادن وى مگر صوابتر آید. رسول خدا سخن عمر بپسندید و عثمان را گفت- ترا بمکه باید رفت و قریش را بباید دید و بوجه الفت و رفق سخن باید گفت مگر صلاحى پدید آید. یا عثمان قریش را گوى که محمد بحرب شما نیامده و قصد وى جز زیارت کعبه و طواف نیست و شتران آورده قربانى را او، را منع مکنید که اگر شما منع کنید لا بد با شما حرب کند.

عثمان بفرمان رسول رفت و اندر صحراء مکه بر لشکر قریش رفت و نزدیک ایشان منزل ساخت، آن گه گفت اى جماعت قریش: این احلامکم و این عقولکم؟ کجا رفت عقل و حلم شما که بجنگ محمد آمده‏اید؟ یاد ندارید که روز بدر با اشراف شما چه کرد. گمان مبرید که نشستن وى در صحرا حدیبیه از روى عجز است. او را عجز نیست اما بر شما شفقت میبرد و حق خویشى نگه میدارد، و رنه اهلاک شما بر دست وى و بر یاران وى آسانست.

وى از بهر عمره و زیارت کعبه آمده از راه وى برخیزید و او را منع مکنید که پشیمان شوید. و در میان آن جمع مردى بود از خویشان عثمان، نام وى ابان بن سعید بن ابى العاص، برخاست و عثمان را در برگرفت و سخن وى بپسندید و گفت اشراف ما و مهتران ما در شهراند و این سخن با ایشان میباید گفت. ترا امان دادم تا این پیغام محمد (ص) بایشان برسانى. بر این اسب نشین تا من ردیف تو باشم و بمکه اندر رویم و این سخن که همى گویى بسمع اشراف مکه رسان باشد که از تو قبول کنند و من نگذارم که کسى قصد تو کند و ترا رنجاند.

عثمان رفت و سادات و اشراف مکه را دید، مر ایشان را گفت- محمد مصطفى رسول خدا مرا فرستاد بنزدیک شما و پیغام داد که- من نه بحرب و جنگ آمده ‏ام، و مقصود من زیارت کعبه و حرم است و عمره، شما مرا بعرب باز گذارید. اگر هلاک شوم شما بمراد رسید و اگر مرا دست بود آن عز و شرف شما را بود. جماعتى گفتند آنچه محمد میگوید طریق انصاف است و ما را با وى حرب کردن روى نیست.

باز جماعتى گفتند ممکن نیست که ما محمد را بگذاریم که در مکه آید امسال او را باز باید گشت تا دیگر سال که باز آید و سه شبانروز مکه او را خالى کنیم تا در آید بى‏سلاح، و عمره کند و باز گردد.

آن گاه عثمان را گفتند تو اگر بخواهى طواف کن. عثمان گفت من چون طواف کنم و آن کس که از من بر خداى عز و جل عزیزتر است طواف نمیکند. پس عثمان را نگذاشتند که نزدیک رسول بازگشت روزى چند در مکه توقف کرد و اندر مکه جماعتى بودند که ایمان ظاهر داشتند و بدیدار عثمان شاد گشتند و سکون یافتند و قومى بودند که ایمان پنهان داشتند و آن روز از شادى دیدار عثمان ایمان ظاهرکردند. و در آن روزها مر عثمان را تبع بسیار پدید آمد از مؤمنان و بآن سبب گفت و گوى در مکه افتاد و عداوت قریش ظاهر گشت و جماعتى از لشکر قریش بشب برخاستند و بطرف لشکر اسلام آمدند و فرصت همى جستند.

یاران رسول بیدار بودند، برخاستند و بیکدیگر درآویختند و قومى از هر دو جانب مجروح گشتند و تنى چند از ایشان بدست اهل اسلام اسیر گشتند، پس خبر در افتاد که مکیان عثمان را بکشتند، رسول خدا عظیم دلتنگ شد. سوگند یاد کرد که اگر او را کشته ‏اند من باز نگردم الا بحرب و بقتل هر که فرا پیش آید تا مکافات ایشان بایشان رسانم. آن گه رسول برخاست و در زیر آن درخت شد که قرآن آن را نام برده که: تَحْتَ الشَّجَرَهِ و کانت سمره و معقل بن یسار المزنى قائم علیه رافع غصنا من اغصانها.

عمر خطاب را فرمود که بآواز بلند ندا کن تا یاران جمله حاضر آیند که جبرئیل آمده از حضرت عزت و ما را بیعت فرمود. عمر آواز برداشت و ندا کرد. خروشى و جوشى در لشگرگاه افتاد. هر که در لشکرگاه بود روى برسول آورد مگر یک تن که در نفاق متهم بود و هو جد بن قیس فانه اختبأ تحت ابط ناقته. همه با رسول بیعت کردند که با قریش حرب کنند و از قتال نگریزند و پشت بندهند و این بیعت را بیعه الرضوان گویند و آن اصحاب را اصحاب الشجره گویند.

و کان علامه اصحاب رسول اللَّه (ص) معه فى غزاه یا اصحاب الشجره، یا اصحاب سوره البقره. چون از بیعت فارغ شدند و ساز حرب بساختند، قریش اندیشمند شدند. عروه ابن مسعود الثقفى قریش را گفت شما دانید که من با شما موافق‏ام و در من تهمتى نیست اگر صواب باشد تا من بروم و از حال وى بررسم تا در هر چه کنیم بر بصیرت باشیم.

عروه آمد بنزدیک رسول و گفت یا محمد کار تو از دو بیرون نیست: اگر بهتر آیى و ترا ظفر بود، خلقى را از ایشان بکشى و مستاصل کنى. و هرگز شنیدى که کسى قوم و قبیله خود را نیست کند و اصل خود را خراب کند و اگر بهتر نیایى این قوم تو بگریزند و ترا تنها بگذارند و بهیچ حال ترا صواب نباشد. با قریش قتال کردن و بسبب این قوم رذال اهل خود را مقهور داشتن. بو بکر صدیق خشم گرفت و برو حرج کرد و بتان را دشنام داد و کسى را که با ایشان نازد و گفت شما براى بت‏ حرب همى کنید و جان فدا همى کنید و ما براى خداى حرب نکنیم.

و عروه صحابه را دید که حرمت رسول چنان همى داشتند که سر از پیش وى برنمیداشتند و بآواز نرم با وى سخن همى گفتند و بآب دهن وضوء رسول تبرک همى کردند و دست بدست همى دادند و عروه در حال سخن گفتن با رسول دست فراخ همى زد، مغیره بن شعبه ایستاده بود تیغ کشیده، گفت- اى بى‏ حرمت دست بجاى دار و بحرمت باش و رنه باین تیغ دست از تو جدا کنم. عروه برخاست و بنزدیک قریش باز آمد، گفت:اى قوم بدانید که من ملوک جهان بسیار دیدم از عرب و عجم، کسرى را دیدم و قیصر را دیدم و هرگز هیچ کس را بحرمت و حشمت وى ندیدم و هیچ قوم را ندیدم که توقیر و تعظیم و احترام کسى چنان در دل دارند که اصحاب وى از وى دارند مانا که اگر روى باهل شرق و غرب آرند کس با ایشان مقاومت نتواند کرد.

این حرب در باقى نهید و جنگ چندان کنید که آشتى را جاى باشد. او میگوید- من بطواف کعبه و زیارت خانه آمدم و کس را نرسد که او را از زیارت کعبه منع کند.
مردى برخاست از بنى کنانه گفت: من بروم و حقیقت این حال باز دانم، بگذارید مرا تا شما را خبر درست آرم. این مرد چون نزدیک لشگرگاه اسلام رسید رسول (ص) گفت مردى همى آید که عزیز قوم است از بنى کنانه و ایشان قومى‏ اند که شتران قربانى را نشان هدى بر کرده بچشم ایشان بزرگ آید و آن را تعظیم نهند، این شتران را پیش وى باز برید.

یاران احرام گرفته و شتران قربانى در پیش کرده، لبیک گویان پیش وى باز شدند. آن مرد چون ایشان را بدان حال دید گفت: سبحان اللَّه ما ینبغى لهؤلاء ان یصدّوا عن البیت. کسى را نرسد و نسزد که ایشان را از خانه کعبه منع کند. دیگرى بیامد نام وى حلیس بن علقمه سید اعراب، و یاران را در آن حال بر آن صفت دید، بازگشت قریش را گفت کسى که قصد خانه کعبه دارد بر آن صفت که من دیدم شتران قربانى با قلائد آورده و قوام احرام گرفته و زیارت کعبه و طواف خانه در دل داشته از کجا روا بود منع ایشان کردن و باز گردانیدن.

قریش گفتند تو مردى اعرابیى در این کار نبینى، خاموش باش که ترا سخن نرسد، اعرابى خشم گرفت گفت و اللَّه که من با شما درین کار همداستان نه‏ام ور شما محمد را از خانه بازگردانید،من آوازى دهم درین اعراب که زیر دستان من‏اند تا چندان بهم آیند که شما طاقت ایشان ندارید، قریش بترسیدند و راه صلح جستند.

سهیل بن عمرو را فرستادند بنزدیک رسول تا صلح کند. رسول خدا چون سهیل را دید بنام وى فال زد بر عادت عرب، گفت سهّل لکم من امورکم و این صلح آن فتح است که رب العالمین فرمود در ابتداء سوره: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً قوله: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ‏، من الصدق و الوفاء و صحه العقائد و نصره الرسول، فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ‏ یعنى الصبر و سکون النفس الى صدق الوعد و قوه القلب حتى اطمأنّت الى اطاعه الرسول، وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً یعنى فتح خیبر، وَ مَغانِمَ کَثِیرَهً یَأْخُذُونَها من اموال یهود خیبر و کانت خیبر ذات عقار و اموال فاقتسمها رسول اللَّه (ص) بینهم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.

وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها، و هى الفتوح التی تفتح لهم مع النبى (ص) و بعده و کل مغنم یقسم فى هذه الامه الى یوم القیمه، فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ‏، یعنى غنیمه خیبر، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ‏، و ذلک ان النبى (ص) لما قصد خیبر و حاصر اهلها همّت قبائل من بنى اسد و غطفان ان یغیروا على عیال المسلمین و ذراریهم بالمدینه فکفّ اللَّه ایدیهم بالقاء الرعب فى قلوبهم و قیل- کفّ ایدى الناس عنکم یعنى ایدى اهل مکه بالصلح، وَ لِتَکُونَ‏ کفهم و سلامتکم، آیَهً للمؤمنین على صدقک و یعلموا ان اللَّه هو المتولى حیاطتهم و حراستهم فى مشهدهم و مغیبهم، وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً یثبّتکم على الاسلام و یزیدکم بصیره و یقینا بصلح المدینه و فتح خیبر وَ أُخْرى‏ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها، اى- وعدکم اللَّه فتح بلده اخرى لم تقدروا على فتحها فیما مضى، قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها، علما انها ستصیر الیکم، قال ابن عباس و الحسن و مقاتل هى غنائم فارس و الروم و قال قتاده هى فتح مکه، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً.

وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، معناه- لو قاتلکم قریش یوم الحدیبیه،لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ، لانهزموا، اى- لم یکن قتال و لو کان قتال لکان بهذه الصفه، ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا، ینصرهم، وَ لا نَصِیراً یلى امرهم.
سُنَّهَ اللَّهِ‏، یعنى کسنه اللَّه‏ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ‏، فى نصره رسله کقوله:- إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا و کقوله: وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ‏، فى نصره رسله‏ تَبْدِیلًا تغییرا و قیل- سن سنه قدیمه فیمن مضى من الامم انّ کل قوم قاتلوا انبیاءهم انهزموا و لن تجد لسنّه اللَّه تبدیلا وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ‏، ظفر المسلمون یومئذ بقوم من اهل مکه یقال- کانوا اثنین و ثمانین رجلا، فأتوا بهم رسول اللَّه و قد کانوا رموا عسکر المسلمین بالنبل و آذوهم و قتلوا منهم رجلا یقال له ابن زنیم‏ فقال لهم رسول اللَّه (ص)- الکم عهد او ذمام فقالوا لا فخلّى سبیلهم فانزل اللَّه هذه الایه.

وقال عبد اللَّه بن مغفل المازنى- کنا مع النبى (ص) بالحدیبیه فى اصل الشجره التی قال اللَّه تعالى فى القرآن و على ظهره غصن من اغصان تلک الشجره فرفعته عن ظهره و على بن ابى طالب بین یدیه یکتب کتاب الصلح فخرج علینا ثلاثون شابا علیهم السلاح فثاروا فى وجوهنا فدعا علیهم نبى اللَّه (ص) فاخذ اللَّه بابصارهم فقمنا الیهم فاخذناهم فقال لهم رسول اللَّه- هل جعل لکم احد امانا، قالوا اللهم لا فخلّى سبیلهم‏

فذلک قوله:- کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ‏ و قیل- کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ‏، بالصلح من الجانبین و قیل- کفّ ایدیهم عنکم بالرعب لقوله: نصرت بالرعب و ایدیکم عنهم بقوله:- وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ‏ الایه. بِبَطْنِ مَکَّهَ، هو الحدیبیه لانها من ارض الحرم و قیل- ببطن مکه اى- بارض مکه و الحرم کله مکه و قیل- مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ‏ بفتح مکه وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.

هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى قریشا وَ صَدُّوکُمْ‏، عام الحدیبیه، عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏، ان تطوفوا للعمره، وَ الْهَدْیَ‏ یعنى و صدّوا الهدى، مَعْکُوفاً محبوسا، أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ‏، اى منحره و محل الهدى منى و قیل- محل هدى العمره مکه و محل هدى الحج منى و الهدى جمع هدیه و لم یؤنث لان الجمع اذا لم یکن بین واحده و جمعه الا الهاء جاز تذکیره و تأنیثه و الهدى هى البدن التی ساقها رسول اللَّه (ص)و کانت سبعین بدنه مَعْکُوفاً کانت تاکل الوبر من الجوع، وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ‏، یعنى المستضعفین بمکه، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ‏، یعنى ان تقتلوهم، فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ‏ اى- من جهتهم، مَعَرَّهٌ، اى- اثم و قیل- دیه و قیل- کفاره لان اللَّه عز و جل اوجب على قاتل المؤمن فى دار الحرب اذا لم یعلم ایمانه الکفاره فقال تعالى: فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ.

قوله: بِغَیْرِ عِلْمٍ‏، فیه تقدیم و تأخیر تقدیره- ان تطأوهم بغیر علم فتصیبکم منهم معره و جواب هذا الکلام محذوف تأویله: لاذن لکم فى دخول مکه و لسلّطکم علیهم و لکنّه حال بینکم و بین ذلک.
میگوید- اگر نه از بهر آن مستضعفان بودى که در مکه‏اند مردان و زنانى که ایمان خویش پنهان دارند و شما ایشان را نشناسید و بنادانى ایشان را بکشید و شما را بزه حاصل شود و زیان دیت و وجوب کفاره بشما رسد، و نیز کافران شما را عیب کنند که اهل دین خود را کشتید اگر نه این بودید ما شما را بر ایشان مسلط کردید «۱» و در مکه گذاشتید «۲» آنکه گفت: لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ‏، اى فى دین الاسلام، مَنْ یَشاءُ، من اهل مکه بعد الصلح قبل ان تدخلوها، این همه بآن کرد اللَّه تا آن را که خواهد از اهل مکه در دین اسلام آرد پیش از آنکه شما در مکه روید و فتح مکه باشد.

ثم قال: لَوْ تَزَیَّلُوا، اى- تمیّزوا یعنى- المؤمنین من الکافرین، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً بالسبى و القتل بایدیکم. اگر آن مستضعفان مؤمنان از کافران جدا گشتند ما آن کافران را بدست شما عذاب کردید «۳» بسبى و قتل قال قتاده فى هذه الایه: ان اللَّه یدفع بالمؤمنین عن الکفار کما دفع بالمستضعفین من المؤمنین عن مشرکى مکه.

روى‏ ان علیا (ع): سأل رسول اللَّه (ص) عن قول اللَّه عز و جل: لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً. قال- هم المشرکون من اجداد رسول اللَّه و ممّن‏ کان بعدهم فى عصره، کان فى اصلابهم المؤمنون فلولا تزیّل المؤمنین عن اصلاب الکافرین لعذب اللَّه الکافرین عذابا الیما.

إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا معناه- و اذکر اذ جعل و قیل- هو متصل بقوله:- لَعَذَّبْنَا و الْحَمِیَّهَ الانفه و حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ انفتهم من الاقرار برساله محمد (ص) و الاستفتاح ب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ و ذلک انه لما امر رسول اللَّه علیا ان یکتب کتاب- الموادعه بینه و بین اهل مکه املى علیه بسم اللَّه الرحمن الرحیم فقال سهیل- انا لا نعرف الرحمن و لو کنا نصدقک ما قاتلناک و ما صددناک و لکن اکتب کما کنا نکتب: باسمک اللهم. ففعل رسول اللَّه (ص) فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏ اى وقارا و صبرا حتى لم یدخلهم ما دخلهم من الحمیه فیعصوا اللَّه فى قتالهم، وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ- التَّقْوى‏ قال ابن عباس و مجاهد و قتاده و السدى و اکثر المفسرین: کلمه التقوى لا اله الا اللَّه

وروى عن ابىّ بن کعب مرفوعا و قال على و ابن عمر: کلمه التقوى لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر.
و قال عطاء بن ابى رباح: هى لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کل شی‏ء قدیر قال عطاء الخراسانى: هى لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه و قال الزهرى: هى‏ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ».

و معنى‏ أَلْزَمَهُمْ‏، اوجب علیهم و قیل- الزمهم الثبات علیها، وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من غیرهم، «و» کانوا أَهْلَها، فى علم اللَّه لان اللَّه تعالى اختار لنبیه و صحبه نبیه اهل الخیر، و قیل- ان الذین کانوا قبلنا لا یکون لاحد ان یقول لا اله الا اللَّه فى الیوم و اللیله الا مره واحده لا یستطیع یقولها اکثر من ذلک و کان قائلها یمدّ بها صوته حتى ینقطع النفس، التماس برکتها و فضیلتها و جعل اللَّه لهذه الامه ان یقولونها متن شاؤا و هو قوله: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى‏ وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من- الامم السالفه. و قال مجاهد: ثلث لا یحجبن عن الرب: لا اله الا اللَّه من قلب مؤمن و دعوه الوالدین و دعوه المظلوم، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً فیجرى الامور على مصالحها.

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ‏، رسول خداى پیش از آنکه بحدیبیه رفت در مدینه بخواب نمودند او را که فراوى گفتند: لیفتحن علیک مکه. این شهر مکه بر تو گشاده شود و وقت آن فتح در خواب معین نکردند. رسول با یاران گفت که- فتح‏ مکه مرا در خواب نمودند. یاران همه شاد شدند و گمان بردند که همان سال در مکه روند.

پس چون از حدیبیه بصلح بازگشتند و رسول بصلح کردن و بازگشتن رغبت نمود یاران گفتند با یکدیگر: أ لیس کان یعدنا رسول اللَّه (ص) ان نأتى البیت فنطوف به. در خبر است که عمر بن خطاب گفت یا رسول اللَّه نه تو با ما گفته‏اى که در خانه کعبه رویم و طواف کنیم؟ رسول گفت بلى من گفته‏ام. اما با تو گفتم که امسال رویم یا دیگر سال گفت- نه یا رسول اللَّه که وقت آن معین نکردى رسول گفت- پس مى‏دان که تو در خانه کعبه روى و طواف کنى و بر وفق این رب العالمین آیت فرستاد.

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ‏ راست نمود اللَّه رسول خویش را آن خواب براستى و درستى ثم اخبر اللَّه عن رسوله انه قال: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ‏ آن گه رسول خداى فرمود فرایاران بحکم آن خواب که او را نمودند که شما ناچار در روید در مسجد حرام ناترسندگان و ایمن گشته از دشمنان و هر چند که در آن دخول بیقین بود اما کلمه استثنا بحکم ادب گفت که او را گفته بودند- وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ‏ و قیل الاستثناء واقع على الامن لا على الدخول لان الدخول لم یکن فیه شک‏ کقول النبى (ص) عند دخول- المقبره: و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق. فالاستثناء یرجع الى اللحوق لا الى الموت.

قال الحسین بن الفضل: یجوز ان یکون الاستثناء من الدخول لان بین الرؤیا و تصدیقها سنه و مات منهم فى تلک السنه اناس فمجاز الایه- لتدخلن المسجد الحرام کلّکم ان شاء اللَّه. قیل- ان هاهنا بمعنى اذ، کقوله تعالى: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‏ یعنى- اذ کنتم. قال عبد اللَّه بن مسعود- من قال لک انت مؤمن فقل ان شاء اللَّه و هو قول جمیع اهل السنه فى الاسم، اذا سئل أ مؤمن انت قال ان شاء اللَّه. و اما فى الفعل فاذا قیل له- آمنت فیقول آمنت باللّه و لا یستثنى و اما الشاک فى ایمانه فلیس بمؤمن و انما یستثنى المؤمن لانه یعلم ایمانه و لا یعلم اسمه عند اللَّه عز و جل.

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الفتح (الفتح مدنیه) آیه ۱۸ ـ ۲۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=