حکایت برصیصاء عابد کشف الاسرار و عده الأبرار
حکایت برصیصاء عابد
جماعتى مفسّران گفتند: انسان درین آیه برصیصاء عابد است، راهبى بود در بنى اسرائیل در روزگار فترت صومعه اى ساخته بود، هفتاد سال در آن صومعه مجاور گشته و خداى را عزّ و جلّ پرستیده و ابلیس در کار وى فرومانده و از اضلال وى بازمانده و از سر آن درماندگى روزى مرده شیاطین را جمع کرد و گفت: من یکفینى امر هذا الرجل؟ آن کیست از شما که کار این مرد را کفایت کند؟ یکى از آن مرده شیاطین گفت: من این کار کفایت کنم و مراد تو از وى حاصل کنم.
بدر صومعه وى رفت بر زىّ و آساى راهبان و متعبّدان. گفت: من مردى راهبم عزلت و خلوت مىطلبم، ترا چه زیان اگر من بصحبت تو بیاسایم و درین خلوت خداى را عزّ و جلّ عبادت کنم؟
برصیصا بصحبت وى تن در نداد و گفت: انّى لفى شغل عنک، مرا در عبادت اللَّه چندان شغل است که پرواى صحبت تو نیست. و عادت برصیصا آن بود که چون در نماز شدى ده روز از نماز بیرون نیامدى و روزهدار بود و هر بده روز افطار کردى. شیطان برابر صومعه وى در نماز ایستاد و جهد و عبادت خود بر جهد و عبادت برصیصا بیفزود چنانک بچهل روز از نماز بیرون آمدى و هر بچهل روز افطار کردى؛ آخر برصیصا او را بخود راه داد، چون آن عبادت و جهد فراوان وى دید؛ و خود را در جنب وى قاصر دید. آن گه شیطان بعد از یک سال گفت: مرا رفیقى دیگر است و ظنّ من چنان بود که تعبّد.
و اجتهاد تو از آن وى زیادتست؛ اکنون که ترا دیدم نه چنانست که مى پنداشتم و با نزدیک وى میروم! برصیصا مفارقت وى کراهیت داشت و بصحبت وى رغبت تمام مینمود. شیطان گفت: مرا ناچار است برفتن، اما ترا دعائى آموزم که هر بیمار و مبتلى و دیوانه که بر وى خوانى اللَّه تعالى او را شفا دهد و ترا این به باشد از هر عبادت که کنى؛ که خلق خداى را از تو نفع باشد و راحت. برصیصا گفت: این نه کار منست که آن گه از وقت و ورد خود بازمانم و سیرت و سریرت من در سر شغل مردم شود.شیطان تا آن گه میکوشید که آن دعا وى را در آموخت و او را بر سر آن شغل داشت.
شیطان از وى بازگشت و با ابلیس گفت: قد و اللَّه اهلکت الرجل. پس برفت و مردى را تخنیق کرد، چنان که دیو با مردم کند. آن گه بصورت طبیبى برآمد بر در آن خانه گفت: انّ بصاحبکم جنونا أ فأعالجه؟ این مرد شما دیو او را رنجه دارد، اگر خواهید او را معالجه کنم؟ چون او را دید گفت: انّى لا اقوى على جنّیه. من با دیو او بر نیایم، لکن شما را ارشاد کنم بکسى که او را دعا کند و شفا یابد و او برصیصاء راهب است که در صومعه نشیند. او را بر وى بردند و دعا کرد و آن دیو از وى باز شد. پس شیطان برفت و زنى را از دختران ملوک بنى اسرائیل رنجه کرد تا بسان دیوانگان گشت.
آن زن جمالى بکمال داشت و او را سه برادر بود. شیطان بصورت طبیب پیش ایشان رفت و آن دختر را بوى نمودند، گفت: انّ الّذى عرض لها مارد لا یطاق و لکن سأرشدکم الى من یدع اللَّه لها. گفت: دیوى است ستنبه او را رنجه داشته و من با وى برنیایم، بر آن راهب شوید که کار از وى است، تا دعا کند و شفا یابد. ایشان گفتند:ترسیم که راهب این نکند و فرمان ما نبرد.
گفت: صومعه اى سازید در جنب صومعه وى و زن در آن صومعه بخوابانید و با وى گوئید که این امانت است بنزدیک تو نهادیم و ما رفتیم، از بهر خدا و امید ثواب را نظر از وى باز مگیر و دعا کن تا شفا یابد.ایشان هم چنان کردند و راهب از صومعه خود بزیر آمد و او را دید زنى بغایت جمال.از جمال وى در فتنه افتاد. شیطان آن ساعت او را وسوسه کرد که: واقعها ثمّ تب!
کام خود از وى بر باید داشت آن گه توبه باید کرد که در توبه گشاده و رحمت خدا فراوان! راهب بفرمان شیطان کام خود از وى برداشت و زن بار گرفت. راهب پشیمان گشت و از فضیحت ترسید. همان شیطان در دل وى افکند که این زن را بباید کشت و پنهان باید کرد، چون برادران آیند گویم: دیو او را ببرد و ایشان مرا براست دارند و از فضیحت ایمن گردم. آن گه از زنا و از قتل توبه کنم. برصیصا آن نموده شیطان بجاى آورد و او را کشت و دفن کرد. چون برادران آمدند و خواهر را ندیدند گفت: جاء شیطانها فذهب بها و لم اقو علیه: شیطان او را ببرد و من با وى برنیامدم! ایشان او را براست داشتند و بازگشتند.
شیطان آن برادران را بخواب بنمود که راهب خواهر شما را کشت و در فلان جایگه دفن کرد. سه شب پیاپى ایشان را چنین بخواب مینمود، تا ایشان رفتند و خواهر را کشته از خاک برداشتند. برادران او را از صومعه بزیر آوردند و صومعه خراب کردند و او را پیش پادشاه وقت بردند، تا بفعل و گناه خود مقرّ آمد. و پادشاه بفرمود تا او را بر دار کردند. آن ساعت شیطان برابر وى آمد و گفت: این همه ساخته و آراسته منست، اگر آنچه فرمایم بجاى آرى ترا نجات دهم و خلاص پدید کنم. گفت: هر چه فرمایى ترا فرمان برم! گفت: مرا سجودى کن. آن بدبخت او را سجود کرد و کافر گشت و او را در کفر بردار کردند و شیطان آن گه گفت: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ.
فَکانَ عاقِبَتَهُما یعنى شیطان و برصیصاء العابد کان اخر امرهما أَنَّهُما فِی النَّارِ مقیمین لا یبرحان وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ الکافرین قال ابن عباس:ضرب اللَّه هذا المثل لیهود بنى النضیر و المنافقین من اهل المدینه و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ امر نبیّه (ع) أن یجلى بنى النضیر عن المدینه فدسّ المنافقون الیهم فقالوا:
لا تجیبوا محمدا الى ما دعاکم و لا تخرجوا من دیارکم فان قاتلکم کنّا معکم و أن اخرجکم اخرجنا معکم. قال: فاطاعوهم و تحصّنوا فى دیارهم رجاء نصر المنافقین حتى جاءهم النبى (ص) فناصبوه الحرب یرجون نصر المنافقین فخذلوهم و تبرّؤوا منهم کما تبرّأ الشیطان من برصیصا و خذله. قال ابن عباس: فکانت الرهبان فى بنى اسرائیل لا یمشون الّا بالتقیه و الکتمان و طمع اهل الفجور و الفسق فى الاخیار فرموهم بالبهتان و القبیح، حتى کان امر جریح الراهب فلمّا برأ اللَّه جریحا الراهب ممّا رموه به انبسطت بعدها الرهبان و ظهروا للنّاس.
کشف الاسرار و عده الأبرار سوره الحشر – آیه ۸-۲۴