حکایت حضرت ایوب پیامبرعلیه السلام ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه»
نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و ایّوب چه خوب بندهاى بوده است که به سوى خداى تعالى زیاد و شدید و کامل بازگشت و انابه مىکند.
از امام صادق علیه السّلام از گرفتارى ایّوب سؤال شد که به چه علّت در دنیا گرفتار شده؟
فرمود: به جهتى نعمتى که خداى تعالى در دنیا به ایّوب داد و ایّوب شکر آن نعمت را ادا کرد، در آن زمان ابلیس محجوب نبود که تا عرش برود، وقتى بالا رفت و شکر نعمت ایّوب را دید، به او حسادت کرد، گفت: پروردگارا ایّوب شکر نعمت تو را بجا نیاورده مگر به مقدارى که از دنیا به او داده اى و اگر در دنیا او را محروم سازى شکر نعمت تو را ادا نخواهد کرد، پس مرا بر دنیاى او مسلّط گردان تا بدانى که او شکر نعمت تو را هرگز بجا نمى آورد.
پس به شیطان گفته شد: من تو را بر مال و فرزند او مسلّط کردم.
ابلیس به پایین سرازیر شد و هیچ مال و اولادى براى او باقى نگذاشت مگر آنکه نابود کرد، پس ایّوب شکر و حمدش را اضافه کرد، شیطان گفت: پروردگارا مرا بر گوسفندان او مسلّط گردان، پس خداوند او را بر گوسفندانش مسلّط نمود، شیطان گوسفندان ایّوب را نابود و هلاک نمود. باز شکر و حمد ایّوب افزون شد، شیطان گفت: پروردگارا مرا بر بدن او مسلّط ساز، خداوند شیطان را جز بر عقل و چشم ایّوب مسلّط ساخت.
پس ابلیس در بدن او دمید، در بدنش یک زخم بزرگ از سر تا پا پدید آمد، مدّت طولانى بر همین حالت ماند، حمد و شکر خدا مىکرد، تا در بدنش کرم پدیدار گشت، کرم از بدنش بیرون مىآمد، آن را به جاى خودش برمىگرداند، مىگفت: به جاى خویش برگرد که خدا تو را از همانجا آفریده، بدن ایّوب متعفّن شد تا آنجا که اهل قریه او را از قریه بیرون کردند، او را در محلّ زباله بیرون شهر گذاشتند، زن او رحمه دختر یوسف فرزند یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بود که از مردم صدقه مىگرفت و هر چه که پیدا مىکرد براى ایّوب مىآورد، وقتى که بلا و گرفتارى ایّوب طولانى شد و ابلیس دید صبر او زیاد است پیش اصحاب ایّوب آمد که در کوه عزلت گزیده بودند، به آنها گفت: با ما نزد این بنده گرفتار و مبتلا بیائید تا از گرفتارى او سؤال کنیم، پس به قاطرهاى تیزرو سوار شدند و آمدند، تا نزدیک ایّوب که رسیدند قاطرها از بوى بد ایّوب رم کردند، نزدیک نرفتند، اصحاب ایّوب به یکدیگر نگاه کردند، نزد او رفتند، در بین آنان نوجوانى بود که سنّش کم بود. آمد و نزد ایّوب نشست و گفت: اى ایّوب اگر بما بگوئى که گناه تو چه بوده شاید خداوند درخواست ما را اجابت کند، ما این گرفتارى تو را که هیچ کس تاکنون چنین گرفتار نشده جز ناشى از امرى که مخفى مىکنى نمى بینیم؟! ایّوب گفت: به عزّت پروردگارم قسم خدا خودش مىداند که من طعامى نخوردم مگر آنکه یتیم یا ضعیفى با من خورده است، هر وقت دو کار براى من پیش آمده که هر دو طاعت خدا بوده من آن کار را انتخاب کردم که بر بدنم شدیدتر و سختتر بوده است.
پس آن نوجوان به یارانش گفت: واى بر شما نبىّ خدا را سرزنش کردید تا عبادت پروردگار را که مخفى مىکرد، ظاهر ساخت.
ایّوب گفت: پروردگارا اگر من در مجلس حکم و قضاوت مى نشستم حجّت و دلیل خود را ظاهر مى کردم، خداى تعالى لکّه ابرى را فرستاد و گفت: اى ایّوب حجّت خویش را ظاهر ساز که تو را در کرسى حکم نشاندم، من نزدیک تو هستم، ایّوب گفت:
پروردگارا تو مىدانى که هرگز نشده که دو امر براى من پیش بیاید و هر دو طاعت تو باشد مگر آنکه من سختترین آن دو را عمل کردم آیا تو را حمد نکردم؟ آیا تو را شکر ننمودم؟ آیا تو را تسبیح نگفتم؟
از ابر پاره ده هزار زبان ندا آمد که یا ایّوب چه کسى تو را چنین کرده که عبادت خدا کنى در حالى که مردم از آن غافلند؟ و حمد و تسبیح و تکبیر خدا گوئى در حالى که مردم از آن غافلند؟ آیا منّت مىگذارى بر خدا با چیزى که خدا باید بر تو منّت گذارد؟
امام صادق علیه السّلام فرمود: ایّوب مقدارى از خاک را گرفت و در دهانش گذاشت، سپس از پروردگار عذرخواهى کرد و گفت: خدایا تو چنین کردى و بر من منّت گذارى پس خداى تعالى ملائکه اى را فرستاد، پایش را بر زمین زد، از آنجا آب بیرون آمد و ایّوب خود را در آن آب شست، سلامتى خود را بازیافت، حالش بهتر از قبل شد، خداى تعالى بر او در آنجا باغى سرسبز رویانید، اهل و مال و فرزند و زراعتش را به او بازگردانید، ملائکهاى با او نشست و سخن مىگفت و با او مأنوس بود، همسر ایّوب آمد و با خودش لقمه نانى آورده بود، وقتى به محلّ قبلى ایّوب رسید ناگهان دید آنجا تغییر کرده و دو مرد نشسته اند، گریه کرد و فریاد زد اى ایّوب چه مصیبت و بلائى به تو رسیده است.
ایّوب همسرش را صدا زد، وقتى همسرش او را دید که خداى تعالى بدن و نعمتش را به او برگردانیده براى خداى تعالى سجده شکر به جاى آورد، ایّوب دید زلفهاى همسرش بریده، این بدان سبب بود که زن ایّوب از مردم براى ایّوب غذا مىخواست ببرد و چون موهاى زیبا داشت به او گفتند: زلفهایت را به ما بفروش تا به تو طعام بدهیم، پس موهایش را برید و به آنها داد و در مقابل آن براى ایّوب از آنها طعام گرفت، وقتى ایّوب دید موهاى همسرش بریده غضبناک شد و سوگند یاد کرد که صد چوب به او بزند، بعدا همسرش به او خبر داد که سبب آن چنین و چنان بوده، ایّوب از این پیشآمد غمناک شد، خداى تعالى به او وحى کرد: یک دسته صدتایى از چوب باریک خرما برگیرد، به او بزن تا به سوگندت عمل کرده باشى، ایّوب یک خوشه و شاخه خرما مشتمل بر صد چوب برگرفت، یک بار به تن زنش زد، بدین ترتیب از سوگندى که یاد کرده بود خارج شد.
امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند اهل و فرزندان او را که قبل از گرفتارى و بلاى ایّوب مرده بودند به او برگردانید، آنان که بعد از بلا و گرفتارى مرده بودند نیز برگردانید، همه آنها را زنده گردانید، با ایّوب زندگى کرد.
پس از آنکه خداوند به ایّوب صحّت و سلامتى اش را بازگردانید از او سؤال شد: از این همه مصیبتها کدام یک بر تو سخت گذشت؟
گفت: شماتت دشمنان.
امام صادق علیه السّلام فرمود: خداى تعالى بارانى از ملخ طلا به خانه اش ریخت و آنها را جمع کرد، وقتى باد چیزى از آنها را مىبرد بدنبال آن مىدوید جبرئیل گفت: اى ایّوب آیا سیر نمىشوى؟
ایّوب گفت: چه کسى از روزى پروردگارش سیر مىشود؟[۳] از امام صادق علیه السّلام از پدرش آمده است که فرمود: ایّوب بدون گناه هفت سال مبتلا شد، انبیا: معصوماند و گناه و فساد نمىکنند، مرتکب گناه صغیره و کبیره نمىشوند، فرمود: ایّوب با آن همه گرفتارى و ابتلاء بوى تعفّن و بد از او پدید نیامد، صورت زشت و قبیحى پیدا نکرد، مدّتى خون یا چرک و خون از او بیرون نیامد، کسى که او را دید ناپاک و پلید ندانست، کسى از او وحشت نکرد و هیچ وقت در بدن او کرم نیفتاد، این چنین خداى تعالى رفتار مىکند با جمیع کسانى که آنها را مبتلا مىکند از انبیا و اولیاى خدا که بر او عزیز و مکرّم هستند، بدان جهت مردم از او دورى مىکردند که او فقیر و در ظاهر امر ضعیف بود، چون مردم به تأیید و فرج و منزلتى که از جانب خداى تعالى داشت جاهل بودند.
نبىّ صلّى اللّه علیه و آله فرموده: بزرگترین بلاها در بین مردم به انبیا مىرسد، سپس اولیا، سپس هر کس که به آنها نزدیکتر است. و خداوند بدان جهت ایّوب را مبتلا کرد و بلاى بزرگى که با آن بلا گرفتاریها بر مردم آسان شود به او داد که مردم دیگر ادّعاى ربوبیّت براى او نکنند در آن هنگام که ببینند خداى تعالى آنچه را که از نعمتهاى بزرگ خویش ذکر نموده به او داده و رسانده است، تا مردم بدینوسیله استدلال کنند بر اینکه ثواب از جانب خدا دو نوع است: ثواب استحقاقى و ثواب اختصاصى. و نیز دیگر مردم ضعیفى را به جهت ضعفش تحقیر نکنند، فقیرى را به جهت فقرش کوچک نشمارند، نه مریضى را به جهت مرضش، بدانند که خداوند مریض مىکند هر کس را که بخواهد و شفا مىدهد هر کس را که بخواهد هر وقت و هر طور و به سبب هر چیزى که بخواهد، آن عبرت قرار مىدهد براى هر کس که بخواهد، او شقاوت و بدبختى قرار مىدهد براى هر کس که بخواهد و سعادت و خوشبختى قرار مىدهد براى هر کس که بخواهد، خداى تعالى در تمام این موارد در قضاى خویش عادل و در افعالش حکیم است و براى بندگانش جز آنچه که اصلح به حال آنهاست انجام نمىدهد، هیچ نیرو و قوّتى جز براى خدا نیست.
ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره ص۴۱-۸۸