النساء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۱۱۰-۱۱۶

۲۰- النوبه الاولى‏

(۴/ ۱۱۶- ۱۱۰)

قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً و هر که بدى کند، أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ‏ یا بر خود بیداد کند، ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ‏ آن گه آمرزش خواهد از خداى، یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۱۰) خداى را آمرزگار یابد، و مهربان.

وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً و هر که بزه کند، فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏.آن بزه بر تن خویش کند، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱۱) و اللَّه دانا است راست دان همیشه ‏اى.

وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَهً أَوْ إِثْماً و هر که بدى کند یا بزه، ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً و آن گه آن را به بیگناهى اندازد [و وى را متّهم کند]، فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً برگرفت از آن کار دروغى و بیدادى‏ وَ إِثْماً مُبِیناً (۱۱۲) و بزه آشکارا.

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ‏ و اگر نه فضل خدا آید بر تو و مهربانى او، لَهَمَّتْ طائِفَهٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ‏ آهنگ کرد گروهى از ایشان که ترا از راه داد گم کنند، وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏ و گم نکنند مگر خویشتن را، وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ و ترا نگزایند بهیچ چیز[۱]، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ و فرو فرستاد خداى بر تو نامه و دانش راست، وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ‏ و در تو آموخت آنچه ندانستى، وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (۱۱۳) و فضل خدا بر تو بزرگ بود همیشه‏اى.

لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ‏. نیکى نیست در فراوانى از رازها که میکنند، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ مگر در راز کسى که کسى را بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍ‏ یا بر نیکوکارى انگیزد، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ‏ یا آشتى سازد میان مردمان، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ‏ و هر که ازین [سه کار] یکى کند، ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ‏ بجستن خشنودى خداى، فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۱۴) آرى وى را دهیم مزدى بزرگوار.

وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ‏ و هر که خلاف کند با فرستاده من، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى‏ پس آنکه وى را راستى پیدا شد، وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ‏ و پى برد جز راه گرویدگان. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى‏ روى وى فرا آن کنیم که کرد [و فرا آن دهیم که پسندید]، وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ‏ و سوختن را رسانیم وى را بدوزخ، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۱۱۵) و بد شدن گاهى که اینست.

إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ‏ خداى نیامرزد که با وى انباز گیرند، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ و بیامرزد هر چه فرو از شرکست، او را که خواهد، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ‏ و هر که انباز گیرد بخداى، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً (۱۱۶) وى گم گشت گم گشتنى دور.

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ‏- این «او» بمعنى واو عطف است یعنى: و یظلم نفسه. و معنى سوء درین آیت گفته‏اند که: فعل طعمه است که درع دزدید، و معنى ظلم نفس آنست که گناه خویش بدیگرى افکند. و گفته‏اند:

هر چند سبب خاصّ است امّا لفظ عامّ است، که «من» از الفاظ عموم است، و سوء و ظلم هر دو در جنس خویش عامّ‏اند. سوء شرکست، و ظلم هر چه فرود از شرک از گناهان. و نزدیک اهل حق اعتبار بعموم لفظ است نه بخصوص سبب. مقتضى لفظ اینست که استغفار و توبت هر چه در پیش بود بردارد، و هر مذهبى و مجرمى را سود دارد. مصطفى (ص) گفت:

«الا أخبرکم بدائکم من دوائکم؟». قالوا: بلى قال: «فانّ داءکم الذّنوب، و دوائکم الاستغفار».

على بن ابى طالب (ع) گفت:«عجبت لمن یقنط و معه النّجاه».عجب دارم از کسى که نومید شود و رستگارى با وى.گفتند: رستگارى چیست که با وى است؟ گفت: استغفار.

و روایت است از ابن عباس که گفت: گناهان بر سه قسم است: گناهى که بیامرزند، و گناهى که نیامرزند، و یکى که فرو نگذارند. امّا آنچه بیامرزند، مرد است که گناه کند، پس پشیمان شود، و عذر خواهد، و استغفار کند. این آنست که خداى بیامرزد و بفضل خود درگذارد. و آنچه نیامرزند، و بهیچ حال مغفرت در آن نشود، شرکست که بنده آرد. خداى را انباز و نظیر و مثل گوید، تعالى اللَّه عن ذلک. و آن گناه که فرو نگذارند، ظلم است، که بنده بر برادر خود کند، لا بد در قیامت جزاء آن بوى رسد، و قصاص کند از وى. ابن عباس این بگفت، پس این آیت بر خواند که: الْیَوْمَ تُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ‏.

و قال عبد اللَّه بن مسعود: من قرأ الآیتین من سوره النساء:وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ‏ الآیه، وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ‏ الآیه، ثمّ استغفر، غفر اللَّه له.وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏- ربّ العالمین چون آن قوم را بر توبه خواند، خبر داد درین آیت که این بر خواندن ما شما را بر توبه، نه از آن است که ما را از گناه شما گزندى است، یا از شرک شما ضررى، بلکه وبال آن همه بشما بازگردد. وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً- اى: علیما بسارق الدّرع‏ حَکِیماً حکم بالقطع على طعمه.

میگوید: اللَّه خود دانا است که آن زره که دزدید؟ و حکیم است، حکم قطع که بر طعمه کرد براستى و سزا و کمال حکمت کرد. آن روزکه این آیت آمد قوم طعمه بدانستند که طعمه ظالم است و دروغ زن، و دزدى وى کرده، گفتند: توبه کن، و از خدا بترس، و براستى بحق باز گرد. طعمه در ایستاد، و سوگند بدروغ میخورد، که آن زره بجز جهود ندزدید. ربّ العالمین آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَهً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً الآیه. خطیئه سوگند بدروغ است، و اثم بیگناه را آلوده کردن.

میگوید: هر که سوگند بدروغ خورد، و بیگناهى را آلوده گرداند، بهتانى عظیم، و بزه آشکارا بر گرفت. بهتان دروغى بود، یا بیدادى که شنونده آن در آن درماند از استنکار و تعجّب. آرى! دو کار صعب است، و سرانجام آن صعب: سوگند بدروغ، و بهتان بر بیگناه، سوگند بدروغ را میآید در آثار که: ربّ العزّه جلّ جلاله لمّا کتب التوراه بیده، قال: بسم اللَّه، هذا کتاب کتبه اللَّه بیده لعبده موسى، ان لا تحلف باسمى کاذبا، فانّى لا ازکّى من حلف باسمى کاذبا. و بهتان را، مصطفى (ص) گفت:«البهتان على البرئ اثقل من السّماوات».

قیل: معناه، و زر الباهت اثقل من السّماوات، و قیل:اجر المبهوت علیه اثقل من السّماوات، یعنى لعظم اجره.

و بروایت جویبر از ضحاک از ابن عباس، این آیت در شأن عبد اللَّه بن ابى سلول آمد که عائشه را قذف کرده بود، و از اهل افک شده، و قد هلک فى الهالکین.

قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ‏- رحمت در قرآن بر یازده وجه است:

یکى بمعنى نعمت، چنان که درین آیت است، و نظیر این در سوره البقره و در سوره النور است.

وجه دوم، رحمت بمعنى دین اسلام است، چنان که در سوره الدهر گفت:یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ‏، یعنى فى دین الاسلام، و در سوره عسق گفت: وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ‏.

وجه سیوم، رحمت بمعنى جنّت، چنان که در سوره آل عمران گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ‏، یعنى جنّه اللَّه، و درآخر سوره النساء: فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَهٍ مِنْهُ‏ یعنى فى الجنّه، و در آخر سوره الجاثیه: فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ‏ یعنى فى جنّته، و در بنى اسرائیل: وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ‏ یعنى جنّته، و در سوره البقره: أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ‏ یعنى جنّه اللَّه، و در سوره العنکبوت: أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی‏ یعنى من جنّتى.

وجه چهارم، رحمت بمعنى مطر، چنان که در سوره الاعراف گفت: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ‏ یعنى قدام المطر. همانست که در سوره الفرقان گفت و در عسق: وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ‏ یعنى المطر، و در سوره الروم گفت: فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ‏ یعنى المطر، و قال: إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَهً، وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ‏ یعنى المطر.

وجه پنجم، رحمت بمعنى نبوّت، چنان که در سوره ص گفت: أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ‏ یعنى مفاتیح النّبوّه. همانست که در سوره الزخرف گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ‏ یعنى النّبوّه.

وجه ششم، رحمت بمعنى قرآن، چنان که در یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ‏ یعنى بالقرآن، و در آل عمران گفت: یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى بالقرآن، و در سوره یوسف گفت: وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏.

وجه هفتم، بمعنى رزق، چنان که در بنى اسرائیل گفت: قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی‏ یعنى مفاتیح رزق ربّى، و در سوره الکهف گفت:رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً، یعنى رزقا، و قال‏ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ‏ یعنى من رزقه. و در سوره الملائکه گفت: ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ یعنى من رزق.

وجه هشتم، بمعنى نصرت است، چنان که در سوره الاحزاب گفت: قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَهً یعنى خیرا، و هو النّصر و الفتح.

وجه نهم، رحمت بمعنى عافیت، چنان که در سوره الزمر گفت: أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَهٍ یعنى بعافیه، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ‏ یعنى عافیته.

وجه دهم، رحمت بمعنى مودّت، چنان که در سوره الحدید گفت: وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَهً وَ رَحْمَهً یعنى مودّه، و در سوره الفتح گفت: رُحَماءُ بَیْنَهُمْ‏ یعنى متوادّین.

وجه یازدهم، رحمت بمعنى ایمان، چنان که در سوره هود گفت از قول نوح: أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی وَ آتانِی رَحْمَهً مِنْ عِنْدِهِ‏ یعنى: نعمه من عنده، و هو الایمان، و از قول صالح گفت: وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَهً یعنى ایمانا.

قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ- معنى آنست که اگر نه آن بودى که اللَّه تعالى بفضل خود ترا نبوّت داد، و برحمت خود ترا بوحى نصرت داد، در دل گرفته بودند طائفه‏اى یعنى قوم طعمه که ترا از آنچه حق است بگردانند، تا حکم که کنى بمیل کنى، چنان که مراد ایشانست. ربّ العالمین گفت: وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏ و ایشان بجز اضلال تن خویش نمیکنند، و وبال آن جز بایشان باز نگردد، که ایشانند که بر بزه کارى و بیدادگرى دروغ و بهتان یکدیگر را یارى میدهند.

وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ- یعنى یا محمد ترا از آن هیچ زیان نیست، که زیان آن کس را بود که گواهى بدروغ دهد، و یار ناحق باشد. پس ربّ العزّه منّت نهاد بر مصطفى (ص)، و گفت: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ خداى تعالى فرو فرستاد بر تو کتاب، تا حکم که کنى بر وفق کتاب کنى، و روشن کرد ترا در آن کتاب آنچه حکمت در آن است، و راستى بآن است. و قیل: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ یعنى: الحلال و الحرام، وَ عَلَّمَکَ‏ من امر الکتاب، و أمر الدّین، ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ‏ من الشّرائع. وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ‏ بالکتاب و النّبوّه، عَظِیماً.

قولهُ: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ‏- گفته‏اند: چون قوم طعمه را معلوم گشت و ایشان که وى را یارى میدادند، که طعمه دروغ زن است، و درع وى دزدیده، با یکدیگر شدند، و رازى در گرفتند، و هر کسى بنوعى سخن میگفتند. ربّ العزّه در شأن ایشان این آیت فرستاد: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ‏- در آن راز ایشان و در آن سخن که پنهان با یکدیگر میگویند هیچ خیر و نیکى نیست، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ‏ یعنى: الّا فى نجوى من امر بصدقه. مجاهد گفت: این آیت عامّ است، و جهانیان در آن یکسان‏اند، میگوید: درین رازها که مردم کنند با یکدیگر، و آن سخنها که در آن خوض کنند، هیچ خیر نیست مگر آنچه از اعمال برّ باشد. پس بیان کرد که اعمال برّ چیست: إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ یعنى خیر در سخن آن کس است که بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍ‏ یا قرضى بکسى دادن، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ‏ یا میان مردم صلح افکندن.

مصطفى (ص) گفت:«کلام ابن آدم کلّه علیه لاله، الّا امر بمعروف او نهى عن منکر او ذکر اللَّه».

این حدیث پیش سفیان میخواندند، مردى گفت: سخت است این حدیث، یعنى وعیدى قوى و بیمى تمام است. سفیان گفت: چه سخنى است درین حدیث؟ این همچنانست که در قرآن میخوانى:لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً، جاى دیگر: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیه.

وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ‏- میگوید: هر که این صدقه و قرض و اصلاح میان مردم بجاى آرد، و آن گه باین رضاء اللَّه جوید، و مراد اللَّه خواهد، ربّ العزّه وى را مزد بزرگوار دهد، یعنى بهشت. این معنى بر قراءت بو عمر و حمزه و یعقوب است که ایشان «فسوف یؤتیه» بیا خوانند. باقى‏ نُؤْتِیهِ‏ بنون خوانند، یعنى: ما دهیم او را مزد بزرگوار، بهشت باقى، و نعیم جاودانى.

رسول خدا (ص) ابو ایوب انصارى را گفت: خواهى که ترا راه نمایم بصدقه که ترا به است از چهارپایان چرنده نیکو؟ یعنى: و اللَّه اعلم، که ترا به است از آنکه چهارپایان نیکودارى، و بصدقه دهى. آن گه گفت:«تصلح بین الناس اذا تفاسدوا،و تقرب بینهم اذا تباعدوا»،میان مردم صلح دهى آن گه که فساد یکدیگر جویند، و تباهى در کار یکدیگر آرند. و میان ایشان نزدیکى جویى، و با هم آرى چون از یکدیگر دور افتند.

وروى انس بن مالک (رض) قال: بینما رسول اللَّه (ص) جالس اذ رأیناه ضحک حتّى بدت ثنایاه، فقال عمر: ما اضحکک یا رسول اللَّه بأبى و أمّى؟

قال: «رجلان جثوا بین یدى ربّ العزّه جلّ جلاله، فقال احدهما: خذ لی مظلمتى من اخى، فقال اللَّه: اعط اخاک مظلمته. قال: یا ربّ لم یبق من حسناتى شى‏ء. قال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: کیف تصنع بأخیک و لم یبق من حسناته شى‏ء. قال: یا ربّ فیحمل من اوزارى»، ففاضت علینا رسول اللَّه (ص) بالبکاء، ثم قال: «انّ ذلک لیوم عظیم یحتاج فیه النّاس الى ان یحمل عنهم من اوزارهم. فقال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: ارفع بصرک فانظر فى الجنان، فرفع رأسه فقال: ارى مدائن من فضّه و قصورا من ذهب مکلّله باللؤلؤ، لأىّ نبىّ هذا، لأىّ صدیق هذا؟ لأىّ شهید هذا؟ قال: لمن هو اعطانى الثّمن. قال: یا ربّ! و من یملک ثمن هذا؟ قال: انت تملکه. قال: بم؟ قال: بعفوک عن اخیک. قال: یا ربّ! فقد عفوت عنه. قال: خذ بید اخیک و ادخله الجنّه.

قال رسول اللَّه (ص):فاتّقوا اللَّه و اصلحوا ذات بینکم، فانّ اللَّه یصلح بین المؤمنین یوم القیامه».

قوله: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ‏- ابن عباس گفت: این هم در شأن طعمه بن ابیرق آمد، که چون آیتها در شأن وى آمد، و فعل بد وى پیدا گشت، و قوم وى بدانستند که وى ظالم و سارق است، و رسول خدا (ص) فرمود تا دست وى ببرند، وى از میان بگریخت، و به مکه شد و در کافران پیوست، و مرتدّ گشت. چنین گویند که: بمردى فرو آمد نام وى حجاج بن علاط السلمى، و آن مرد وى را گرامى داشت چنان که مهمانان را گرامى دارند.

پس طعمه گمان برد که در درون خانه وى زر نهاده است، چون شب در آمد نقب بزد، چون در آن اندرون شد پوست میش نهاده بودند، از آن پوستهاى خام خشک گشته، پایش بآن پوستها برافتاد، آوازى بر آمد خداوند خانه بآن آواز از خواب درآمد، و در آن خانه شد، طعمه را بگرفت و بیرون آورد. اهل مکه گفتند: او را سنگسار کنیم. حجاج گفت: هر چند بد مرد و دزد است، امّا مهمان است، و مهمان را کشتن روى نیست. پس او را بخوارى از شهر بیرون کردند، به حلّه بنى سلیم فرو آمد، و ایشان بت پرست بودند، و با ایشان بت میپرستید، تا در شرک فرو شد، و هلاک گشت. پس ربّ العالمین در شأن وى و در مرتدّ گشتن وى این آیت فرستاد.

جویبر گفت از ضحاک از ابن عباس که: این آیت در شأن نفرى آمد از قریش که از مکه به مدینه هجرت کردند، و اسلام در پذیرفتند، و رسول خدا (ص) ایشان را عطا داد. پس شقاء ازلى در ایشان رسید، به مکه باز گشتند، و مرتدّ شدند. ربّ العالمین ایشان را گفت: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ‏. شقاق نامى است خلاف را، شقّ عصاء المسلمین از آن گرفته‏اند، و آن آن باشد که مأمور در شقّى بود و آمر در شقّى.

مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى‏- این‏ها در «له» دو وجه دارد: یک وجه آنست که با مصطفى (ص) شود که از اللَّه وى را هدى پیدا و وحى درست. دیگر وجه این من را است که بر سر آیت گفت، که امّت را استوارى مصطفى پیداست، و پیغامبرى وى درست.

وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ‏- گفته ‏اند: مراد باین اجماع اهل حق است بر حق، در هر عصرى. اوّل آیتى که شافعى از آن دلیل گرفت بر صحّت اجماع، این آیت بود.

حکایت کنند از شافعى که هارون الرشید از من طلب دلیل کرد بر درستى اجماع از کتاب خدا، و من مهلت خواستم سه روز. رفتم و سه ختم کردم به روز، و تدبّر و تفکّر در آن تمام بجاى بیاوردم. روز سیوم بآن آیت در رسیدم، شاد گشتم،و بدانستم که روشن‏تر دلیلى از کتاب خدا اینست. و وجه دلیل آنست که ربّ العزّه بیم داد و خلاف دین شمرد کسى که نه بر سبیل مؤمنان پى‏برد، و سبیل مؤمنان آنست که بر آن متّفق شوند از قولى یا فعلى. چون کافّه علماء عصر فراهم آمدند بچیزى، و بر آن متفق شدند، آن را اجماع گویند. و مذهب اهل حق آنست که جایز نیست اجتماع این امّت بر باطل و خطا، بخلاف قول نظام که وى روا دارد، و بر خلاف قول امامیه و رافضه که اجماع بنزدیک ایشان خود حجّت نیست، و بخلاف قول داود، و جماعتى از اهل ظاهر که گفتند: اجماع، خود اجماع صحابه است، حجّت آنست و بس. و دلیل اهل حق از جهت سنّت آنست که مصطفى (ص) گفت:«لا تجتمع امّتى على ضلاله»،

وروى‏ «على خطأ».

وروى: من فارق الجماعه قید شبر، فقد خلع ربقه الاسلام من عنقه.

وروى: من فارق الجماعه مات میته جاهلیّه،

وروى: من رأى من امیره شیئا یکرهه فلیصبر، فانّه لیس احد یفارق الجماعه شبرا، فیموت، الّا مات میته جاهلیّه،

وروى: علیکم بالسّواد الأعظم. و ید اللَّه على الجماعه.

و من شدّ شدّ فى النّار.

وروى: ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللَّه حسن، و ما رآه المسلمون قبیحا فهو عند اللَّه قبیح.

و از روى معنى اشارتى کنیم: امّتها که گذشتند، در هر عصر که بودند چون بر باطلى متّفق شدندید[۲]، و بر تعبیر و تبدیل اجماع کردندید[۳]، ربّ العزّه پیغامبرى بایشان فرستادى، تا ایشان را با راه حق و صواب آوردید[۴]. و معلوم است که پیغامبر ما (ص) آخر الأنبیاء و خاتم ایشانست، و پس از وى پیغامبرى نخواهد بود. پس ربّ العزّه بکمال مهربانى و کرم خویش این امّت را معصوم کرد. چون بر چیزى متّفق شوند، ربّ العالمین ایشان را در آن پرده عصمت میدارد، تا این عصمت‏ عوض آن بعثت باشد که امّتهاى گذشته را بودست، و یقرب من هذا ماروى ابو هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ بنى اسرائیل کانت تسوسهم الأنبیاء، فاذا مات نبىّ قام نبىّ مقامه، و لیس بعدى نبىّ». قالوا: فما یکون بعدک یا رسول اللَّه؟ قال: «یکون خلفاء کثیره». قالوا: فکیف ترى؟ قال: «اوفوا ببیعه الأوّل فالأوّل، و ادّوا الیهم ما لهم، فانّ اللَّه سائلهم عن الذى لکم».

امّا جواب قول داود و اهل ظاهر آنست که ربّ العزّه گفت:وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ‏، بر عموم گفت، صحابه و غیر ایشان، و آیت بر عموم راندن اولیتر، که اخبار صحاح که یاد کردیم همه بر آن دلالت میکند.

نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ‏- ابو عمرو و حمزه و ابو بکر با سکّان «ها» خوانند، و قالون و یعقوب باختلاس، و باقى باشباع. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى‏- میگوید:ندعه و ما اختاره لنفسه، فى الدّنیا، لأنّ اللَّه عزّ و جلّ وعده العذاب فى الآخره. او را فرو گذاریم درین دنیا بآنچه خود را اختیار کردست و عذاب آخرت خود برجاست.

إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ‏ الآیه- سبب نزول این آیت آن بود که پیرى اعرابى پیش مصطفى (ص)* آمد، و گفت: یا نبىّ اللَّه مردى پیرم، بگناهان آلوده، امّا تا خدا را شناخته‏ام هرگز شرک نیاورده‏ام، و تا ایمان آورده‏ام بکفر باز نگشته‏ام، و جز اللَّه خود را یارى و مولایى نپسندیده‏ام، و بر نافرمانى هرگز دلیرى و مکابره نکرده‏ام، و از کردها پشیمانم، و از گذشتها عذر میخواهم، و استغفار میکنم، با اینهمه حال من نزدیک اللَّه چون خواهد بود؟

ربّ العزّه آیت فرستاد:إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. وجه دلالت این آیت بر قول اهل بدعت در آیت پیش رفت، و لا حاجه الى اعادته. روى عن ابن عباس قال:ثلاث من لیس فیه منهنّ شى‏ء فانّ اللَّه یغفر ما دون ذلک لمن یشاء: من مات لا یشرک باللَّه‏ شیئا، و من لم یکن ساحرا یتّبع السّحره، و من لا یحقد على اخیه شیئا.

وقال النّبیّ (ص) لمعاذ بن جبل: «أ تدرى یا معاذ ما حقّ اللَّه على العباد، و ما حقّ العباد على اللَّه؟» قلت:اللَّه و رسوله اعلم، فقال: «حقه علیهم ان یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا، و حقهم علیه اذا فعلوا ذلک ان یدخلهم الجنه».

وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً- اى: ذهب عن الطّریق و حرّم الخیر کلّه.

گفته‏اند که ضلال در قرآن بر هشت وجه است: یکى بمعنى غىّ، یعنى بیراهى، چنان که ربّ العزّه گفت حکایت از قول ابلیس: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ‏ یعنى: و لاغوینّهم عن الهدى فیکفروا، و در سوره یس گفت: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً یعنى:اغوى ابلیس منکم جبلا کثیرا فکفروا، و در صافات گفت: وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ‏ یعنى: غوى قبلهم. وجه دوم ضلال بمعنى زلیل است، چنان که ربّ العزّه گفت:

لَهَمَّتْ طائِفَهٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ‏ یعنى أن یستزلّوک عن الحقّ. جاى دیگر گفت: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ یعنى فیستزلّ عن طاعه اللَّه فى الحکم من غیر کفر.

وجه سیوم ضلال بمعنى خسران، چنان که در سوره المؤمن گفت: وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ‏ یعنى فى خسار، و در یس گفت: إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏ یعنى خسار بیّن، و در سوره یوسف گفت: إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏ یعنى فى خسار بیّن من حبّ یوسف، إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏ اى خسران بیّن، إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ‏ یعنى فى خسرانک من حبّ یوسف. وجه چهارم ضلال بمعنى شقاء، چنان که در سوره الملک گفت: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ یعنى فى شقاء طویل. جاى دیگر گفت:

إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ، إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. یعنى فى شقاء و عذاب، و در سوره سبأ گفت: بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ یعنى الشّقاء الطویل. وجه پنجم ضلالست بمعنى بطلان، چنان که گفت: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ‏ یعنى ابطل اعمالهم، و قال تعالى: فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ‏ یعنى‏ فلن یبطل اعمالهم، و در سوره الکهف گفت: ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا اى بطل عملهم. وجه ششم ضلال بمعنى خطا، چنان که در سوره الفرقان گفت:إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا یعنى اخطأ طریقا، و قال: وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا اى اخطأ طریقا، و در سوره الاحزاب گفت:فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً اى اخطأ خطأ ظاهرا، و در نون و القلم گفت: إِنَّا لَضَالُّونَ‏ اى اخطأنا طریق الجنه. وجه هفتم ضلال بمعنى جهالت، چنان که در سوره الشعراء گفت: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ‏ اى من الجاهلین. وجه هشتم ضلال بمعنى نسیان است، چنان که در سوره البقره گفت: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما یعنى ان تنسى احدیهما الشّهاده.

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً الآیه- ربّ العالمین، خداوند جهانیان، و دارنده همگان، بخشاینده مهربان، درین آیت بر رهیگان توبت عرضه میکند، و در عفو امید میدهد، و تشدیدها که گفته است همه را درمان میسازد، هم بیگانه را از بیگانگى مى‏باز خواند، هم عاصى را از معصیت، و همه را بکرم خود امید میدهد:بیگانه را میگوید: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ‏ اگر از کفر باز آیند، و اسلام بجان و دل درپذیرند، در گذشته با ایشان هیچ خطاب نکنم، فانّ الاسلام یهدم ما قبله، و عاصى را میگوید: ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً چندان دارد که عذرى بر زبان آرد، و پشیمانى در دل آرد، پس بجاى هر بدى نیکى بنویسم:فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏. کریم است آن خداوندى که پیوسته بندگان را با خود میخواند، و خود را بر ایشان عرضه میکند، و لطف مینماید، و عیب میپوشد،و عطا میباراند، و از بار میکاهد، و در برّ میفزاید. اینهمه بآن میکند تا مگر آزرم دارند، و اجابت کنند، و بهره‏ور شوند، و نیک خدایى وى دریابند، و از نیک خدایى وى آنست که بنده را توفیق دهد، تا دریابد، و بنماید تا ببیند، و بر خواند تا بیاید.

چنان که با سعد معاذ کرد: چون خداى تعالى خواست که وى را بعزّ اسلام بیاراید، و بخلعت توحید بزرگ گرداند، مصطفى (ص) را بر آن داشت که مصعب عمیر را به مدینه فرستاد پیش از هجرت، و مصعب بسراى اسعد بن زراره فرو آمد، و آن گه در سرایهاى انصاریان و گوشها[۵] میگشت، و اسلام بر یکان یکان عرضه میکرد، و قرآن بر ایشان میخواند، بدین اسلام در میآورد. آخر روزى خبر به سعد معاذ رسید که مصعب آمده است، و بتقویت و پشتى دادن اسعد زراره، چنین کارى از پیش میبرد، و مردمان را از دین خویش برمیگرداند. سعد معاذ خشم گرفت و اسید حضیر را فرمود که رو این مرد را از قوم خویش باز دار، و بگو اگر نه حرمت اسعد زراره بودى که از خویشان ما است، اگر چون تو هزار بودى، همه را از روى زمین برگرفتمى، و باک نداشتمى، و بدست من آسان بودى. اسید آمد، و ایشان را در باغى یافت از باغهاى بنى النجار، و جماعتى مسلمانان گرد آمده. اسید سخن درشت درگرفت، و مصعب خاموش نشست، آن گه گفت: یا اسید این چه درشتى است؟

یک لحظه بنشین، تا با تو دو سخن بگویم، اگر پذیرفتنى است بپذیر، و اگر نه بمراد خود میرو. اسید حربه داشت بزمین فرو زد، و آنجا بنشست، و مصعب سخن در گرفت، و اسلام بر وى عرضه میکرد، و قرآن بر وى میخواند، اسید چون آن کلام شنید، جمال آن سخن در دل وى اثر نمود، و دل او را زیر و زبر کرد، و گفت:نیکو سخنى که اینست! و خوش کلامى که اینست! کلامى که آشنایى را سبب است.و روشنایى را مدد است، کلامى که از قطیعت امانست، و بى‏قرار را درمانست. چه باید کرد ما را اى مصعب تا از اهل این سخن شویم؟ و محرم این سخن گردیم؟

مصعب گفت: راه آنست که غسلى بر آرى، و جامه نمازى در پوشى، و کلمه شهادت بگویى، و دو رکعت نماز بکنى. اسید هم چنان کرد، و بازگشت. چون با سعد معاذ رسید، سعد در روى وى نگرست، بدانست که وى را کارى افتادست، وز آن حال بگشته. گفت: چه دارى؟ و چه کردى یا اسید؟ گفت: ایها سعد! مرا روى سخن نبود، و جاى جنگ نبود، و وجه خلاف نبود، اگر میپذیرى و اگر نه، خود یکى بر آزماى تا چه بینى و چه آرى؟ سعد هم چنان خشمگین رفت، تا بآن باغ که ایشان در آنجا بودند. اسعد بن زراره با مصعب میگوید: مى‏بینى این مرد را که آمد، سیّد قبیله و مهتر قوم و سرور ایشانست، اگر وى مسلمان شود پس از آن دو کس زهره ندارند که با یکدیگر خلاف کنند. مصعب با سعد همان سخن گفت که با اسید گفته بود، و سعد هزار بار از اسید عاشق‏تر و واله‏تر شد، هم بر جاى بماند که: یا مصعب بیفزاى این سخن را که دل را آرام است، و جان را پیغام! بیفزاى این سخن که تن را زندگى است، و روح را پیوستگى! سعد را درخت امید ببر آمد، و اشخاص فضل بدر آمد، آفتاب معرفت بر آمد، و ماهروى دولت درآمد.

وصل آمد و از بیم جدایى رستیم‏ با دلبر خود بکام دل بنشستیم‏

سعد غسلى برآورد، و جامه نمازى کرد، و کلمه شهادت بگفت، و دو رکعت نماز کرد، و از آنجا بیرون آمد بعزّ اسلام افروخته، و بحلیت ایمان آراسته. بقوم خود بازگشت، و هم بنو عبد الاشهل ایشان همه گرد وى بر آمدند تا چه فرماید، گفت: یا قوم! کیف تعلمون رأیى فیکم؟ قالوا: انت خیرنا رأیا، قال: فانّ کلام‏ رجالکم نسائکم علىّ حرام حتّى تؤمنوا باللَّه وحده و تشهدوا انّ محمدا رسول اللَّه و تدخلوا فى دینه، فما امسى ذلک الیوم فى دور بنى عبد الاشهل رجل و لا امرأه الّا اسلم.

وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ الآیه- اشارت است که حق جلّ جلاله بى‏نیاز است از طاعت مطیعان، و پاک است از معصیت عاصیان، و نه خداوندى وى را پیوندى مى‏درباید از طاعت مطیعان، و نه ملک وى را گزندى رسد از معصیت عاصیان. بنده اگر نیکى کند، و طاعت آرد، تاج کرامتست که بر فرق روزگار خویش مینهد، و اگر معصیت آرد، قید مذلّتیست که بر پاى خویش مینهد: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها.

وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَهً أَوْ إِثْماً الآیه- هر که عیب و عار خود بر دیگرى بندد، ربّ العزّه او را على رؤس الأشهاد فضیحت گرداند، و در درجه این کس بیفزاید.

و این عیب و هنر نه در توان و فعل آدمى است، که آن از درگاه قدم رود، کسى که بنظافت ایمان و طاعت پاک گشت، از آنست کش در ازل پاک کردند: «انما یطهرکم تطهیرا»، و او که بنجاست شرک و معصیت آلوده گشت، هم در ازل آلوده گشت، و این حکم بر وى راندند که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ‏.

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ‏- منّت است که ربّ العزّه بر مصطفى (ص) مینهد، و فضل خود بر وى اظهار میکند، و او را در پرده عصمت میدارد، و دست دشمن از وى کوتاه میکند، و بخصائص و فضائل ازلى او را میآراید، و بعلم خصوصیّت میستاید که: وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ‏، قال بعضهم: هو العلم باللَّه و بجلاله، و العلم بعبودیّه نفسه و مقدار حاله فى استحقاق عزّه و کماله، و یقال: علّمتک من مکنون اسرارى ما لم تکن تعلم الّا بى‏ لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ الآیه- بهینه اعمال بندگان این سه چیز است که درین آیت قرین یکدیگر است: صدقه، و معروف، و اصلاح بین النّاس. و خیریّت درین آیت آنست که بیک شخص تنها مخصوص نیست، بلکه نفع آن بدیگرى میرسد، و عجب نه آنست که خود را درى بر گشایى، عجب آنست و جوانمردى چنانست که دیگرى را درى بر خود گشایى.

پیر بو على سیاه قدّس اللَّه روحه گفت: چه آید از آنکه تو خود خوش شوى؟

کار آن دارد که کسى بتو خوش شود، و مصطفى (ص) باین اشارت کرده که:«شرّ النّاس من اکل وحده».

امّا صدقه بر سه قسم است: یکى بمال، و یکى بتن، و یکى بدل. صدقه بمال مواسات درویشان است بانفاق نعمت. صدقه بتن قیام کردنست از بهر ایشان بحقّ خدمت. صدقه بدل وفادارى است بحسن نیّت و توکید همّت. اینست صدقه کردن بر درویشان. و صدقه دیگر است بر توانگران، و آن آنست که بر ایشان جود نمایى و نیاز خود بر ایشان عرضه نکنى، و امید از مبرّت ایشان باز گیرى، و طمع در ایشان نبندى. چون این صدقه، و آن معروف، و آن اصلاح در یکى مجتمع شود، سر تا پاى وى عین حرمت گردد، صدف اسرار ربوبیّت، و مقبول شواهد الهیّت شود. نامش بصدّیقى بیرون دهند، و فردا با صدّیقانش حشر کنند. اینست مزد بزرگوار که ربّ العزّه وعده داد: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.

_____________________________

[۱] ( ۱)- نسخه ج: به هیچ چیز.)

[۲] ( ۱، ۲، ۳)- نسخه ج: شدندى … کردندى … آوردى.)

[۳] ( ۱، ۲، ۳)- نسخه ج: شدندى … کردندى … آوردى.)

[۴] ( ۱، ۲، ۳)- نسخه ج: شدندى … کردندى … آوردى.)

[۵] ( ۱) گوشه‏ها.)

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=