کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الحشر – آیه ۸-۲۴
۲- النوبه الاولى
(۵۹/ ۲۴- ۸)
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ درویشان را که از خان و مان خود هجرت کردند.
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ که ایشان را بیرون کردند از خان و مانهاى ایشان و از سود و زیانهاى ایشان. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً فضل خداى میجویند و خشنودى او وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یارى میدهند دین خداى را و رسول او را. أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۸) ایشانند آن راست گویان، [راست باز آمدگان باللّه].
وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ و ایشان که جایگاه گرفتند سراى اسلام را [مدینه].
وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. و دین را و ایمان را [دل فرا دادند] پیش از قدوم مهاجران [و تن بر آن داشتند و دنیا در سر آن کردند]. یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ دوست میدارند هر که بایشان آید [و خان و مان خویش بگذارد از بهر خداى]. وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا و هیچ وائست[۱] و نیاز نیافتند در تن خویش از هر چه اللَّه مهاجران را داد. وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ و [مهمان] بر خود میگزینند.
وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ هر چند که بطعام دلاسا[۲] و نیازمندان. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ و هر که باز داشتند ازو نتاوستن[۳] با خویشتن در کار مال دنیا فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۹). ایشان آنند که بنیک روز بماندند.
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ و ایشان که از پس مهاجران و انصار در رسند.
یَقُولُونَ رَبَّنَا میگویند: خداوند ما اغْفِرْ لَنا بیامرز ما را. وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ و آن برادران ما را که پیشى کردند بر ما بایمان. وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا و در دلهاى ما کین منه گرویدگان را. رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (۱۰). خداوند ما تو بخشایندهاى سخت مهربان.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا نبینى اینان را که دو رویى گزیدند [در دین خویش]. یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ برادران خویش را میگویند از کافران اهل تورات. لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ اگر شما را بیرون کنند، [از خان و مان خویش] ما با شما بیرون آئیم. وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً و کسى را در دشمنى شما فرمان نبریم هرگز. وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ و اگر با شما جنگ کنند، ما شما را یارى دهیم. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۱).و اللَّه گواهى میدهد که ایشان بدرست دروغ زناناند.
لَئِنْ أُخْرِجُوا براستى که اگر [آن جهودان را] بیرون کنند.
لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ این منافقان با ایشان بیرون نشوند. وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ و اگر با ایشان جنگ کنند، منافقان ایشان را یارى ندهند. وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ و اگر گرد یارى دادن ایشان گردند، لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ بهمه حال پشت بهزیمت گردانند.
ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (۱۲) پس ایشان را یارى ندهند، [نه کس ایشان را یار و نه خداى ایشان را یار].
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ براستى که شما بشکوهترید در دلهاى ایشان و ترسندهتر از اللَّه. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (۱۳) آن بآنست که ایشان گروهىاند که حق در نمىیابند.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً با شما هرگز جنگ نپیوندند. إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَهٍ مگر در برزنهاى دیوار بست. أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ یا از پس دیوارها بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ زور ایشان بر یکدیگر در دشمنى سخت است. تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى. مىپندارند که ایشان یک دلاند، و نه یک دلاند که پراکنده دلاند. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (۱۴) آن بآنست که ایشان قومىاند که فرا صواب هوش نمىدارند.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً راست مثل و سان جهودان قریظه همانست که نضیر دیدند از پیش. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ گرانى و ناسازگارى سرانجام خویش آخر بچشیدند. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۵) و ایشان راست در آن گیتى عذابى درد نماى.
کَمَثَلِ الشَّیْطانِ راست همچون دیو. إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ آن گه که آدمى را گفت: کافر شو! فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ چون کافر شد، گفت:
من از تو بیزارم! إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (۱۶) من مىترسم از خداوند جهانیان.
فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ سرانجام ایشان هر دو آنست که با هم در آتشاند. خالِدَیْنِ فِیها هر دو جاوید در آن. وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۱۷) و پاداش ناگرویدگان آنست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! اتَّقُوا اللَّهَ! بترسید از خشم و عذاب خداى وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ و ایدون باد که هر کس مىنگرد ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ که چه چیز فرا فرستد فردا خود را وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بترسید از خشم و عذاب خداى إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸) که اللَّه داناست و آگاه برکرد[۴] شما.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ و چون ایشان مباشید[۵] که اللَّه را فراموش کردند فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تا اللَّه تیمار داشتن تنهاى ایشان بر ایشان فراموش کرد.
أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۱۹) ایشانند که از دین و طاعت اللَّه بیروناند.
لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هرگز دوزخیان چون بهشتیان یکسان نباشند. أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰) بهشتیاناند که رستگاناند و پیروز آمدگان.
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ اگر ما فرو فرستادیمى[۶] این قرآن بر کوهى لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً تو آن کوه را دیدى فروشده. مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ پاره پاره شکافته از ترس خداى. وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثلها میزنیم مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۲۱) تا مگر در اندیشند.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ داناى نهان و آشکارا. هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (۲۲) اوست آن فراخ بخشایش مهربان.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او. الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ: پادشاه پاک بىعیب. الْمُؤْمِنُ: ایمن کننده. الْمُهَیْمِنُ: گواه راست استوار. الْعَزِیزُ: تاونده تواننده بهیچ هست نماننده. الْجَبَّارُ: خلق بر مراد خود دارنده الْمُتَکَبِّرُ: برتر از آنکه ستم کند بر کس. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۲۳).: پاکى خداى را از انباز که او را میگویند.
هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ اوست خداى آفریدگار [نوکار[۷]]. الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ آن آفریدگار نیکوکار. لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى او راست نامهاى نیکو. یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بپاکى میستاید او را هر چه در آسمان و زمین چیزست وَ هُوَ الْعَزِیزُ اوست آن سخت توان بیهمتا. الْحَکِیمُ (۲۴): راست دانش راست کار.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ بیّن اللَّه تعالى انّ الفىء لمن هو، و التّقدیر:
کى لا یکون ما افاء اللَّه على رسوله دوله بین الاغنیاء منکم و لکن یکون للفقراء المها- جرین، الّذین تولّوا[۸] الدّیار و الاموال و الاهلین[۹] و العشائر فخرجوا حبّا للَّه و رسوله و اختاروا الاسلام على ما کانوا فیه من الشدّه حتى کان الرّجل یعصب الحجر على بطنه لیقیم صلبه من الجوع و کان یتّخذ الحفیره فى الشّتاء ماله دثار غیرها. قال سعید بن جبیر: کان ناس من المهاجرین لاحد هم الذّار و الزّوجه و العبد و النّاقه یحجّ علیها و یغزو فنسبهم اللَّه الى انّهم فقراء و جعل لهم سهما فى الزّکاه. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ اى- یطلبون رزقا من اللَّه و هو الغنیمه. وَ رِضْواناً. اى: مرضات ربّهم بالجهاد فى سبیله مع رسوله.
وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- بمجاهده الاعداء أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ فى ایمانهم و وفوا بعهود هم و عقود هم مع اللَّه هؤلاء المهاجرین الّذین اخرجهم المشرکون من مکه و کانوا نحوا من مائه رجل و صحّ عن رسول اللَّه (ص) انّه کان یستفتح بصعالیک المهاجرین وقال صلى اللَّه علیه و سلّم: «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیامه تدخلون الجنّه قبل الاغنیاء بنصف یوم و ذلک مقدار خمسمائه عامّ»
ثمّ ذکر الانصار فقال: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ اى- لزموا المدینه و دورهم بها، وَ الْإِیمانَ منصوب بفعل مضمر یعنى: و قبلوا الایمان و آثروه؛ و قیل: معناه لزموا المدینه و مواضع الایمان و ذکر النقاش انّ الایمان اسم المدینه سمّاها النبى (ص) به. مِنْ قَبْلِهِمْ اى- من قبل قدوم المهاجرین علیهم اتّخذوا فى دورهم المساجد بسنتین ربّوا الاسلام کما یربّى الطّیر الفرخ وعن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): «آیه الایمان حبّ الانصار، آیه النّفاق بغض الانصار»-
و عن زید بن ارقم قال: قال رسول اللَّه (ص): «اللّهم اغفر للانصار و لابناء الانصار و ابناء ابناء الانصار»
و قال: «خیر دور الانصار بنو النّجار ثمّ بنو عبد الاشهل ثمّ بنو الحارث بن الخزرج ثمّ بنو ساعده و فى کلّ دور الانصار خیر»
و «یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ»- کنایت است از مهمان دوستى انصار که مهاجران را بجان بپذیرفتند و بهمگى دل دوست داشتند و خان و مان خود از ایشان دریغ نداشتند. و بهر چه داشتند از مال و وطن ایشان را شریک خود ساختند و کام و مراد و بىنیازى ایشان بر فقر و فاقه خود اختیار کردند. و این غایت جود است و کمال سخا که ربّ العالمین از ایشان بپسندید و ایشان را در آن بستود و گفت:
یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَهً اى- حسدا و غیظا مِمَّا أُوتُوا: اى- ممّا اعطى المهاجرون من الفىء، آن روز که رسول خدا (ص) غنیمت بنى النضیر میان مهاجران قسمت کرد و بانصار نداد، مگر سه کس را از ایشان؛ هیچ حسدى و غیظى پدید نیامد و بتخصیص مهاجران در آن اموال کراهیتى ننمودند. و بآن قسمت راضى شدند هر چند که ایشان را حاجت و دربایست بود و بغایت خصاصت و فقر و فاقت رسیده بودند، اما حقّ مهاجران بر حقّ خود مقدّم داشتند و راه ایثار رفتند؛ اینست که ربّ العالمین گفت: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ.
وفى الخبر: «لم یجتمع فى الدّنیا قوم قطّ الّا و فیهم اسخیاء و بخلاء الّا فى الانصار فانّهم کلّهم اسخیاء، ما فیهم من بخیل».
خبر درست است از بو هریره، گفت:رسول خدا (ص) را مهمانى رسید، کس فرستاد بخانه هاى مادران مؤمنان تا هیچ طعامى بود آن مهمان را؟ و در همه خانه هاى ایشان هیچ طعام نبود.
پس رسول گفت:«من یضیف هذا هذه اللیله؟»
: کیست که یک امشب این مهمان را بخانه برد و او را مهمانى کند؟ مردى انصارى گفت: من او را مهمانى کنم یا رسول اللَّه. او را بخانه برد و با اهل خویش گفت: هذا ضیف رسول اللَّه، اینک آوردم مهمان رسول خداى، او را گرامى دار و عزیز دار. اهل او گفت: در خانه ما طعام بیش از آن نیست که قوت ما و این کودکان باشد، مگر این کودکان را ببهانه اى در خواب کنیم و ما بوى ایثار کنیم، تا وى را کفایت باشد. آن گه چراغ بیفروختند و مهمان را بنشاندند و طعام پیش نهادند، و عادت ایشان چنان بود که میزبان با مهمان بهم طعام خورند، مرد با اهل خویش گفت: اگر ما با وى خوریم، او را کفایت نباشد و نه خوب بود که مهمان رسول (ص) در خانه ما طعام سیر نخورد؛ تو برخیز در میانه و ببهانه آنکه چراغ را اصلاح مىکنم، چراغ فروکش، تا ما در تاریکى دهان مى جنبانیم و او چنان پندارد که ما طعام میخوریم؛ هم چنان کردند و خود گرسنه در خواب شدند. بامداد که بحضرت نبوّت و رسالت صلّى اللَّه علیه و سلّم رسیدند، رسول در ایشان نگرست و تبسم کرد و گفت: «ضحک اللَّه اللّیله»
وفى روایه: «عجب اللَّه من فعالکما»
فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ ابن عباس گفت: رسول خدا آن روز که اموال بنى النضیر قسمت میکرد، انصار را گفت: اگر خواهید شما را در این قسمت آرم، تا مشارک ایشان باشید، درین مال؛ بشرط آنکه مهاجران نیز مشارک شما باشند در مال و ضیاع شما. و اگر خواهید این غنیمت جمله بمهاجران تسلیم کنیم و در ضیاع و مال شما مشارک نباشند.
ازین هر دو خصلت آن یکى که خواهید اختیار کنید. ایشان راه جوانمردى و ایثار رفتند، گفتند: نه که ما در قسمت غنیمت با ایشان مشارک نباشیم و همه بایشان تسلیم کنیم و ایشان با ما مشارک باشند در خان و مان و ضیاع و اسباب ما. ربّ العالمین ایثار ایشان بپسندند و در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ و قال انس بن مالک: اهدى لبعض الصحابه رأس شاه مشویّه و کان مجهودا له فوجّه به الى جار له فتداولته تسعه انفس، ثمّ عاد الى الاوّل فانزل اللَّه جلّ ذکره وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ. و قال وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ:
الشّح، منع الواجب؛ و قیل: اکل مال الغیر ظلما.
وقال النبى (ص): برىء من الشحّ من آتى الزکاه و قرى الضیف و اعطى فى النّائبه.
و قیل: الشحّ: ان تطمح عین الرجل الى ما لیس له،
فقال صلّى اللَّه علیه و سلم: «من الشحّ، نظرک الى امرأه غیرک».
قال الحسن: هو العمل بمعاصى اللَّه. و قال طاوس: الشحّ بما فى ید غیرک، و البخل بما فى یدک.
و روى أنّ رجلا قال لعبد اللَّه بن مسعود انّى اخاف أن اکون قد هلکت، فقال و ما ذاک؟- قال اسمع اللَّه یقول: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ. فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و انا رجل شحیح لا یکاد یخرج من یدى شىء فقال عبد اللَّه: لیس ذاک بالشح الذى ذکر اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن و لکن الشحّ ان تأکل مال اخیک ظلما، و لکن ذاک البخل و بئس الشیء البخل.
وعن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «اتّقوا الظلم، فان الظلم ظلمات یوم القیامه و اتّقوا الشحّ فانّ الشّحّ اهلک من کان قبلکم حملهم على ان یسفکوا دماءهم و استحلّوا محارمهم.
وقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یجتمع الشّحّ و الایمان فى قلب عبد ابدا».
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى: التابعین و هم الذین یجیئون بعد المهاجرین و الانصار الى یوم القیامه ثمّ ذکر انّهم یدعون لانفسهم و لمن سبقهم بالایمان بالمغفره فقال: یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا غشّا و حسدا و بغضا. لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و کلّ من کان فى قلبه غلّ لاحد من الصحابه و لم یترحّم على جمیعهم فانّه لیس من عناه اللَّه بهذه الآیه، لانّ اللَّه رتّب المؤمنین على ثلاثه منازل: المهاجرین، و الانصار، و التابعین الموصوفین بما ذکر اللَّه، فمن لم یکن من التابعین بهذه الصفه کان خارجا من اقسام المؤمنین. قال ابن ابى لیلى: النّاس على ثلاثه منازل: الفقراء، المهاجرون وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ فاجهد ان لا تکون[۱۰] خارجا من هذه المنازل؛
وروى عن عائشه رضى اللَّه عنها قالت: امرتم بالاستغفار لاصحاب محمد (ص) فسبّبتموهم سمعت نبیّکم (ص): «لا تذهب هذه الامّه حتى یلعن آخرها اوّلها».
وعن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا لعن آخر هذه الامّه اوّلها فلیظهر الّذى عنده العلم فانّ کاتم العلم یومئذ ککاتم ما انزل اللَّه على محمد (ص)
وعن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «کلّ الناس یرجو النجاه الّا من سبّ اصحابى فانّ اهل الموقف یلعنهم.
و قال مالک بن انس: تفاضلت الیهود و النصارى على الرّافضه بخصله. سئلت الیهود من خیر اهل ملّتکم؟- فقالت: اصحاب موسى. سئلت النصارى من خیر اهل ملّتکم؟ فقالت: حوارى عیسى و سئلت الرافضه من شرّ اهل ملّتکم؟
فقالوا: اصحاب محمد. امروا بالاستغفار فسبّوهم فالسیف علیهم مسلول الى یوم القیامه لا تقوم لهم رایه و لا یثبت لهم قدم و لا تجتمع لهم کلمه، کلّما اوقدوا نارا للحرب أطفأها اللَّه بسفک دمائهم و تفریق[۱۱] شملهم و ادحاض حجّتهم. اعاذنا اللَّه و ایّاکم من الاهواء المضلّه.
وعن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا رأیتم الّذین یسبّون اصحابى، فقولوا: لعن اللَّه شرّکم»،
وعن عطا قال قال رسول اللَّه (ص): «من حفظنى فى اصحابى کنت له یوم القیامه حافظا، و من شتم اصحابى فعلیه لعنه اللَّه و الملائکه و الناس اجمعین».
أَ لَمْ تَرَ یا محمد. إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا و هم عبد اللَّه بن ابى بن سلول و رفاعه بن تابوت عاضدوا قریظه على رسول اللَّه (ص) بعد اجلاء بنى النضیر بسنتین و عاقدوهم على ما فى الآیه و سمّاهم اخوانا لهم لانّهم ساووهم فى الکفر، قالوا:
لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ من المدینه. لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً سألنا خلافکم و خذلانکم أَبَداً یعنى محمد (ص) اى- لا نمتثل امره فى ایذانکم وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ اى: ان قاتلکم محمد (ص) لَنَنْصُرَنَّکُمْ- و لنعاوننّکم احسن المعاونه. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ- فى قولهم ذلک فانّهم اخرجوا من دیارهم و لم یخرج المنافقون معهم و قوتلوا فلم ینصروهم فذلک قوله:
لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ و قوله: وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ- اى: لو قصدوا نصر الیهود لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ- منهزمین. ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ یعنى: بنى قریظه لا یصیرون[۱۲] منصورین اذا انهزم ناصروهم. معنى آنست که: اگر تقدیرا بنصرت ایشان برخیزید، پشت بهزیمت برگردانند؛ و آن گه نه نصرت ایشان باشد که آن خذلان ایشان باشد. و قیل: وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ- اى: لو ارادوا نصرهم کقوله عزّ و جلّ: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ- اى: اذا اردتم ان تقوموا الى الصلاه
إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ- اى: اردتم ان تناجوا. اگر منافقان خواهند که ایشان را یارى دهند نتوانند، و اللَّه ایشان را در آن قصد و خواست یارى ندهد، منافق نه یارى دهنده است نه یارى داده؛ نه کس او را یاراست نه خدا او را یار.
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ- اى: لانتم یا اصحاب محمد اشدّ رهبه فى قلوب هؤلاء المنافقین من رهبه اللَّه عزّ و جلّ اى- اوقع اللَّه الرعب فى قلوبهم. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ- لا یعلمون معانى خطاب اللَّه و لا یعرفون شدّه بأس اللَّه و لا یعلمون حقیقه ما یوعدهم اللَّه به.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً- یعنى: الیهود، لا یحاربونکم مؤتلفین مجتمعین.
إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَهٍ- اى: اذا اجتمعوا لقتالکم لم یجسروا على البروز و انّما یقاتلونکم من وراء حصونهم المحصّنه بالسور أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بالنبل و الحجر.
قرأ ابن کثیر و ابو عمرو جدار على الواحد و قرأ الآخرون جدر بضمّ الجیم و الدال على الجمع[۱۳]. بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ- اى: هم متعادون مختنقون عداوه بعضهم بعضا شدیده. و قیل: نکایتهم فیما بینهم شدید. اذا تحاربوا فامّا معکم فاللّه ارهبهم منکم فلا یغنون شیئا: و قیل: هذا امتنان من اللَّه عزّ و جلّ اى- هم مع قوّتهم و شدّتهم یخافون منکم. تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً یعنى: المنافقین و الیهود جمیعا مجتمعین فى- الرأى وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى مختلفه متفرقه. قال مجاهد: اراد انّ دین المنافقین یخالف دین الیهود. و قال: قتاده: اهل الباطل مختلفه اهواؤهم، مختلفه شهاداتهم، مختلفه اعمالهم و هم مجتمعون. قال ابن بحر: القى اللَّه فى قلوبهم البأس الشدید فتفرّقوا خلاف ما فعل بالمؤمنین من قوله و الّف بین قلوبهم. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ- امره و نهیه.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً- اى: مثل و عیدى لقریظه مثل ما القى بنو النضیر و کان بینهما سنتان. و قیل: مثل هؤلاء الیهود کمثل مشرکى مکه. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ- یعنى: القتل ببدر و کان قبل غزوه بنى النضیر قاله مجاهد.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: مع ذلک فى النار ثمّ ضرب مثلا للمنافقین و الیهود جمیعا فى تخاذلهم فقال:
کَمَثَلِ الشَّیْطانِ- اى: مثل المنافقین فى وعدهم بنى قریظه بالغرور کمثل الشیطان فى وعده الانسان بالغرور فلمّا احتاج الیه اسلمه للهلاک. فقیل یراد بالانسان الجنس و معناه الّذى یوسوس الیهم بالکفر و یدعوهم الى الجحد. فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ یتبرّأ منه اذا راى العذاب یوم القیامه و یقول: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ- و قیل: شبّههم بتسویل الشّیطان الیهم فى قوله: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ. الآیه کذلک هؤلاء المنافقون غرّوا الیهود بوعد النصره ثمّ قعدوا عنها وقت الاحتیاج.
جماعتى مفسّران گفتند: انسان درین آیه برصیصاء عابد است، راهبى بود در بنى اسرائیل در روزگار فترت صومعه اى ساخته بود، هفتاد سال در آن صومعه مجاور گشته و خداى را عزّ و جلّ پرستیده و ابلیس در کار وى فرومانده و از اضلال وى بازمانده و از سر آن درماندگى روزى مرده شیاطین را جمع کرد و گفت: من یکفینى امر هذا الرجل؟ آن کیست از شما که کار این مرد را کفایت کند؟ یکى از آن مرده شیاطین گفت: من این کار کفایت کنم و مراد تو از وى حاصل کنم. بدر صومعه وى رفت بر زىّ و آساى[۱۴] راهبان و متعبّدان. گفت: من مردى راهبم عزلت و خلوت مىطلبم، ترا چه زیان اگر من بصحبت تو بیاسایم و درین خلوت خداى را عزّ و جلّ عبادت کنم؟- برصیصا بصحبت وى تن در نداد و گفت: انّى لفى شغل عنک، مرا در عبادت اللَّه چندان شغل است که پرواى صحبت تو نیست. و عادت برصیصا آن بود که چون در نماز شدى ده روز از نماز بیرون نیامدى و روزهدار بود و هر بده روز افطار کردى. شیطان برابر صومعه وى در نماز ایستاد و جهد و عبادت خود بر جهد و عبادت برصیصا بیفزود چنانک بچهل روز از نماز بیرون آمدى و هر بچهل روز افطار کردى؛ آخر برصیصا او را بخود راه داد، چون آن عبادت و جهد فراوان وى دید؛ و خود را در جنب وى قاصر دید. آن گه شیطان بعد از یک سال گفت: مرا رفیقى دیگر است و ظنّ من چنان بود که تعبّد.
و اجتهاد تو از آن وى زیادتست؛ اکنون که ترا دیدم نه چنانست که مى پنداشتم و با نزدیک وى میروم! برصیصا مفارقت وى کراهیت داشت و بصحبت وى رغبت تمام مینمود. شیطان گفت: مرا ناچار است برفتن، اما ترا دعائى آموزم که هر بیمار و مبتلى و دیوانه که بر وى خوانى اللَّه تعالى او را شفا دهد و ترا این به باشد از هر عبادت که کنى؛ که خلق خداى را از تو نفع باشد و راحت. برصیصا گفت: این نه کار منست که آن گه از وقت و ورد خود بازمانم و سیرت و سریرت من در سر شغل مردم شود.
شیطان تا آن گه میکوشید که آن دعا وى را در آموخت و او را بر سر آن شغل داشت.
شیطان از وى بازگشت و با ابلیس گفت: قد و اللَّه اهلکت الرجل. پس برفت و مردى را تخنیق کرد، چنان که دیو با مردم کند. آن گه بصورت طبیبى برآمد بر در آن خانه گفت: انّ بصاحبکم جنونا أ فأعالجه؟ این مرد شما دیو او را رنجه دارد، اگر خواهید او را معالجه کنم؟ چون او را دید گفت: انّى لا اقوى على جنّیه. من با دیو او بر نیایم، لکن شما را ارشاد کنم بکسى که او را دعا کند و شفا یابد و او برصیصاء راهب است که در صومعه نشیند. او را بر وى بردند و دعا کرد و آن دیو از وى باز شد. پس شیطان برفت و زنى را از دختران ملوک بنى اسرائیل رنجه کرد تا بسان دیوانگان گشت. آن زن جمالى بکمال داشت و او را سه برادر بود[۱۵]. شیطان بصورت طبیب پیش ایشان رفت و آن دختر را بوى نمودند، گفت: انّ الّذى عرض لها مارد لا یطاق و لکن سأرشدکم الى من یدع اللَّه لها. گفت: دیوى است ستنبه[۱۶] او را رنجه داشته و من با وى برنیایم، بر آن راهب شوید که کار از وى[۱۷] است، تا دعا کند و شفا یابد. ایشان گفتند:
ترسیم که راهب این نکند و فرمان ما نبرد. گفت: صومعهاى سازید در جنب صومعه وى و زن در آن صومعه بخوابانید و با وى گوئید که این امانت است بنزدیک تو نهادیم و ما رفتیم، از بهر خدا و امید ثواب را[۱۸] نظر از وى باز مگیر و دعا کن تا شفا یابد.
ایشان هم چنان کردند و راهب از صومعه خود بزیر آمد و او را دید زنى بغایت جمال.
از جمال وى در فتنه افتاد. شیطان آن ساعت او را وسوسه کرد که: واقعها ثمّ تب!
کام خود از وى بر باید داشت آن گه توبه باید کرد که در توبه گشاده و رحمت خدا فراوان! راهب بفرمان شیطان کام خود از وى برداشت و زن بار گرفت. راهب پشیمان گشت و از فضیحت ترسید. همان شیطان در دل وى افکند که این زن را بباید کشت و پنهان باید کرد، چون برادران آیند گویم: دیو او را ببرد و ایشان مرا براست دارند[۱۹] و از فضیحت ایمن گردم. آن گه از زنا و از قتل توبه کنم. برصیصا آن نموده[۲۰] شیطان بجاى آورد و او را کشت و دفن کرد. چون برادران آمدند و خواهر را ندیدند گفت: جاء شیطانها فذهب بها و لم اقو علیه: شیطان او را ببرد و من با وى برنیامدم! ایشان او را براست داشتند و بازگشتند. شیطان آن برادران را بخواب بنمود که راهب خواهر شما را کشت و در فلان جایگه دفن کرد. سه شب پیاپى ایشان را چنین بخواب مینمود، تا ایشان رفتند و خواهر را کشته از خاک برداشتند. برادران او را از صومعه بزیر آوردند و صومعه خراب کردند و او را پیش پادشاه وقت بردند، تا بفعل و گناه خود مقرّ آمد. و پادشاه بفرمود تا او را بر دار کردند. آن ساعت شیطان برابر وى آمد و گفت: این همه ساخته و آراسته منست، اگر آنچه فرمایم بجاى آرى ترا نجات دهم و خلاص پدید کنم. گفت: هر چه فرمایى ترا فرمان برم! گفت: مرا سجودى کن. آن بدبخت او را سجود کرد و کافر گشت و او را در کفر بردار کردند و شیطان آن گه گفت: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ.
فَکانَ عاقِبَتَهُما یعنى شیطان و برصیصاء العابد کان اخر امرهما أَنَّهُما فِی النَّارِ مقیمین لا یبرحان وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ الکافرین قال ابن عباس:
ضرب اللَّه هذا المثل لیهود بنى النضیر و المنافقین من اهل المدینه و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ امر نبیّه (ع) أن یجلى بنى النضیر عن المدینه فدسّ المنافقون الیهم فقالوا:
لا تجیبوا محمدا الى ما دعاکم و لا تخرجوا من دیارکم فان قاتلکم کنّا معکم و أن اخرجکم اخرجنا معکم. قال: فاطاعوهم و تحصّنوا فى دیارهم رجاء نصر المنافقین حتى جاءهم النبى (ص) فناصبوه الحرب یرجون نصر المنافقین فخذلوهم و تبرّؤوا منهم کما تبرّأ الشیطان من برصیصا و خذله. قال ابن عباس: فکانت الرهبان فى بنى اسرائیل لا یمشون الّا بالتقیه و الکتمان و طمع اهل الفجور و الفسق فى الاخیار فرموهم بالبهتان و القبیح، حتى کان امر جریح الراهب فلمّا برأ اللَّه جریحا الراهب ممّا رموه به انبسطت بعدها الرهبان و ظهروا للنّاس.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ باداء فرائضه و اجتناب معاصیه «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» یعنى لیوم القیامه. اى- لینظر احدکم الّذى قدّم لنفسه عملا صالحا ینجیه ام سیّئا یردیه. اتَّقُوا اللَّهَ کرّر تعظیما لتحذیره. إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ و فى الاثر انّ ابن آدم اذا مات قال الناس: ما خلف؟ و قالت الملائکه ما قدّم؟- و قیل:وَ اتَّقُوا اللَّهَ انّما کرّر الامر بالتقوى، لانّ الاوّل اراد به تقوى الکفر و اجتناب الجحد. و الثانى اراد به تقوى المراقبه و العلم، و قیل: معناه اتّقوا مخالفتى فان لم تفعلوا فاتقوا مفارقتى. و معاقبتى. و قیل: للتقوى مقامات فدعاهم الى مرتبه بعد اخرى، و قیل: المراد بالاوّل البدایه به و بالثانى الثبات علیه.
لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ یعنى المنافقین ترکوا ذکر اللَّه و طاعته فانسیهم ما فیه النجاه انفسهم و خلاصها بحرمان حظوظهم من الخیر. و قیل: نسوا اللَّه بترک ذکره و شکره. فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ بالعذاب الّذى نسى به بعضهم بعضا. أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ: الخارجون عن طاعه اللَّه سبحانه.
لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ للآیه معنیان: احدهما لا یتساوى الکافر و المؤمن لانّ المؤمن فى النعیم المقیم و الکافر فى العذاب الالیم، المؤمن من اولیاء اللَّه و الکافر من اعداء اللَّه. و المعنى الثانى: لا یستوى اصحاب النار فى النار بل فیها درکات و لا اصحاب الجنه فى الجنه بل فیها درجات و به قرأ ابن مسعود لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ. أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُونَ الناجون.
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ قیل: هذا توبیخ للنّاس. اى- لو جعل فى الجبل تمییز و انزل علیه القرآن لخشع و تصدّع و تشفّق من خشیه اللَّه مع صلابته و رزانته حذرا من ان لا یؤدّى حقّ اللَّه عزّ و جل فى تعظیم القرآن و الکافر یعرض عمّا فیه من العبر کان لم یسمعها یصفه بقساوه القلب؛ و قیل: هذا امتنان على النبى (ص) اى- لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لما ثبت له و تصدّع لنزوله علیه و قد انزلناه علیک و ثبّتناک له کقوله: ما نثبّت به فؤادک و کذلک یسّر و سهّل و خفّف على بنى آدم ما ثقله على السماوات و الارضین. و قد روى عن ابن عباس: انّ السّماء اطّت من ثقل الالواح لمّا وضعها اللَّه سبحانه علیها فى وقت موسى (ع) فبعث اللَّه لکلّ حرف منها ملکا فلم یطیقوا حملها فخفّفها على موسى و کذلک الانجیل على عیسى (ع) و الفرقان على محمد (ص). وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. فى امثال اللَّه و یتّعظون و لا یعصون اللَّه.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ. قال الزجاج: هذا یرجع الى اوّل السوره حیث قال: سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ثمّ قال: هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ قادر على اختراع الاعیان و لا مستحقّ لکمال التعظیم و نعوت الجلال. إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ یعنى السرّ و العلانیه، و قیل: الغیب ما غاب عن العباد فلم یعاینوه و لم یعلموه، و الشهاده: ما عاینوه و علموه. هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ ذو الرّحمه الکامله.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الّذى له الملک و حقیقته القدره على ایجاد و ان یکون له التصرف فى الملک له من غیر حجّه علیه. الْقُدُّوسُ الطاهر عمّا اضافوا الیه ممّا لا یلیق به و القدس الطهاره و منه قوله: نقدّس لک: اى- ننزّهک عن الصفات الذّمیمه.
السَّلامُ الّذى ینال عباده منه. السّلامه: سلم المؤمنون من عذابه، و قیل: سمّى نفسه سلاما لسلامته من کلّ آفه. الْمُؤْمِنُ الّذى أمن الناس من ظلمه و أمن من آمن به من عذابه. و قیل: الایمان: التصدیق. اى- هو الّذى یصدّق عبده فى توحیده و اقراره بوحدانیّته و یصدّق رسله باظهار المعجزه علیهم و هو المصدّق لنفسه فى اخباره الْمُهَیْمِنُ اى- القائم على خلقه باعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و انّما قیامه علیهم باطلاعه و حفظه، و قیل: معناه الرّقیب؛ یقال: هیمن یهیمن هیمنه اذا کان رقیبا على الشیء.
و قیل: هو فى الاصل مئیمن قلبت الهمزه هاء کقوله: «ارقت و هرقت» و معناه:
المؤمن. الْعَزِیزُ: المنیع الّذى لا یقدر علیه احد. و الغالب لا یغلب. و العزّه فى اللّغه الشّدّه، و قیل: العزیز الّذى لا مثل له من قولهم عزّ الطّعام اذا قلّ وجوده، و قیل:العزیز بمعنى المعزّ کالألیم بمعنى المولم. الْجَبَّارُ: هو العظیم و جبروت اللَّه عظمته اى- هو العظیم الشّأن فى الملک و السلطان: و قیل: هو من الجبر و هو الاصلاح فهو یغنى الفقیر و یصلح الکسیر؛ و قیل: هو الّذى یقهر النّاس و یجبرهم على ما اراد ینفذ مشیّته على سبیل الاجبار فى کلّ احد و لا ینفذ فیه مشیّه احد. الْمُتَکَبِّرُ المتعظّم عن مجانسه خلقه و تعظّم من مشابهه فعله و تقدّس عن صفات الذّمّ فى نعوته و هو المستحق لصفات التّعظیم- و قیل: ذو الکبریاء و هو الملک، من قوله: «و یکون لکما الکبریاء فى الارض». سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ نزّه نفسه تعالى و تقدّس عمّا یلحدون فى اسمائه و یجهلون من اوصافه.
روى عن عبد اللَّه بن عمر قال: رأیت رسول اللَّه (ص) قائما على هذا المنبر، یعنى منبر رسول اللَّه (ص)، و هو یحکى عن ربّه تعالى فقال «انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا کان یوم القیامه جمع السماوات و الارضین فى قبضته تبارک و تعالى ثمّ قال:هکذا و شدّ قبضته ثمّ بسطها ثمّ یقول: انا اللَّه، انا الرّحمن، انا الرّحیم، انا الملک، انا القدّوس، انا السّلام، انا المؤمن، انا المهیمن، انا العزیز، انا الجبار، انا المتکبر، انا الّذى بدأت الدّنیا و لم تک شیئا، انا الّذى اعدتها. این الملوک این الجبابره؟!».
قوله: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ کلّ ما یخرج من العدم الى الوجود یفتقر الى التقدیر اوّلا و الى الایجاد على وفق التقدیر ثانیا و الى التصویر بعد الایجاد ثالثا، و اللَّه تعالى خالق من حیث انّه مقدّر و بارئ من حیث انّه مرتّب صور المخترعات احسن ترتیبا. لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى لانّها مشتقّه من افعال کلّها حسنه. و قیل: وصفها بالحسنى لانّها تدلّ على کمال نعوته و جلاله اوصافه. یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ امّا بیانا و نطقا و امّا برهانا و خلقا. وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.. ختم السوره بما فتحها به فسبحان اللَّه على کلّ حال.
روى معقل بن یسار عن النّبی (ص) من قال حین یصبح ثلاث مرّات: «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشیطان الرجیم» و قرأ الثلاث آیات من اخر سوره الحشر وکل اللَّه به سبعین الف ملک یصلّون علیه حتى یمسى، فان مات من ذلک الیوم مات شهیدا و من قال حین یمسى کان بتلک المنزله.
وعن ابى امامه یقول قال رسول اللَّه (ص):من قرأ خواتیم الحشر من لیل او نهار فقبض فى ذلک الیوم او اللیله فقد اوجب الجنّه.
وعن ابى هریره قال سألت حبى رسول اللَّه (ص) عن اسم اللَّه الاعظم. فقال: علیک بآخر سوره الحشر فاکثر قراءتها فاعدت علیه فاعاد علىّ.
النوبه الثالثه
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الآیه …: مفهوم این آیت صفت و سیرت مهاجر انست که غریبان این سراىاند و شهیدان آن سراى، سلاطین دولتاند و در خانه ایشان نانى نه، امیران مملکتاند و در بر کهنهاى نه، آفتاب رویان قیامتاند و درین سراى از هیچ جانب روى نه، آتش دلاناند و شرر ایشان را دودى نه، درد زدگانند و جراحت ایشان را درمانى نه، مسافراناند و راه ایشان را پایانى نه، همه در کوره بلا گداخته و بازخواستى[۲۱] نه. و با اینهمه نعره عاشقى ایشان در ملکوت افتاده که جان براى گوى میدان تو داریم. هر کجا خواهى میانداز. تو نظاره ما باش و با ما هر چه خواهى میکن.
جانى دارم بعشق تو کرده رقم | خواهیش بشادى کش و خواهیش بغم | |
بعینیک ما یلقى الفؤاد و ما لقى | و للحبّ ما لم یبق منه و ما بقى |
مصطفى (ص) گوید: ما مهتر کلّیت عالم ایم و بهتر ذرّیت آدم، و ما را بدین فخر نه. شربتهاى کرم بر دست ما نهادند و هدیّه هاى شریف بحجره ما فرستادند و لباسهاى نفیس در ما پوشیدند و طراز اعزاز بر آستین ما کشیدند، و ما را بدان همه هیچ فخر نه. مهترا پس اختیار تو چیست و افتخار تو به چیست؟- گفت: اختیار ما آنست و افتخار ما بدانست که در روزى ساعتى خلوتى جوییم و با این فقراى مهاجرین چون بلال و صهیب و سلمان و عمّار ساعتى حدیث او گوئیم:
بر دل ز کرامتش نثار است مرا | وز فقر لباس اختیار است مرا | |
دینار درم خود چه بکارست مرا | با حق همه کار چون نگارست مرا؟! |
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ بدانکه فقر دو است: یکى آنست که رسول خدا (ص) از آن استعاذت کرده و گفته:«اعوذ بک من الفقر»
و دیگر آنست که رسول خدا گفته:«الفقر فخرى»
آن یکى نزدیک بکفر و این یکى نزدیک بحق. اما آن فقر که بکفر نزدیکست فقر دلست که علم و حکمت و اخلاص و صبر و رضا و تسلیم و توکل از دل ببرد، تا دل ازین ولایتها درویش گردد، و چون زمین خراب شود. و دل چون خراب شد، منزل شیاطین گردد؛ آن گه چون شیطان فرو آمد، سپاه شیطان روى بوى نهند؛ شهوت و غضب و حسد و شرک و شک و شبهه و نفاق. نشان این فقر آن بود که هر چه بیند همه کژ بیند، سمع مجاز شنود، زبان همه دروغ و غیبت گوید، قدم همه بکوى ناشایست نهد، این آن فقر است که رسول خدا گفت:«کاد الفقر ان یکون کفرا، اللهم انّى اعوذ بک من الفقر و الکفر».
اما آن فقر که گفت:«الفقر فخرى»
آنست که مرد از دنیا برهنه گردد و درین برهنگى بدین نزدیک گردد.
وفى الخبر: «الایمان عریان و لباسه التقوى»
همانست که متصوفه آن را تجرید گویند، که مرد مجرّد شود از رسوم انسانیت، چنانک تیغ مجرد شود از نیام خویش؛ و تیغ ما دام که در نیام باشد هنرش آشکارا نگردد و فعل ازو پیدا نیاید. همچنین دل تا در غلاف انسانیّت است هنر وى آشکارا نگردد و از وى کارى نگشاید، چون از غلاف انسانیّت برهنه گردد صورتها و صفتها درو ننماید.
آوردهاند در بعضى کتب که فردا چون خلائق بصحراء قیامت بیرون آیند، جنات عدن، بصفات جمال خویش، عاشقان و طالبان را استقبال کند که «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ.» ازین[۲۲] سوختهاى بینى کوفتهاى دل شکستهاى روز فرو شده[۲۳] اى با دلى پر درد و جانى پر حسرت در صعید قیامت ایستاده سر در پیش افکنده دیدهها پر آب کرده، ناگاه بویى از کوى وصال لم یزل و لا یزال بمشام او رسد؛ یک نعره بزند که فزع آن در قیامت افتد، فریاد برکشد. حق تعالى گوید: شما همه اهل قیامت را بعتاب و حساب مشغول دارید که ما را با آن گدا کارهاست و رازها که در دنیا هزاران شب بعشق بروز آوردست، در خاک خفته و بادیه ها بریده و مذلّتها کشیده، بلاء ما را اسیر شده؛ میخواهد که امروز با ما رازى گوید.
آن بیچاره گوید: یا ربّ الارباب آتش مهر در دلم زدى، مرا زیر و زبر کردى، از خان و مانم بیفکندى؛ اول «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بسمعم رسانیدى، باز شربتهاى بلا چشانیدى، عاشق جمال خویش گردانیدى اینهمه بروى من آوردى، امروز جمال بدیگران نمایى مرا محروم گردانى؟! بجلال و عزّ تو که دیده باز نکنم تا جمال ذو الجلال ترا نبینم. حقتعالى حجاب جلال بردارد، جمال بنماید، درویش بیخویش، سرگشته شوق، غارتیده عشق، بىواسطه کلام حق بشنود، بىحجاب جمال و جلال حق ببیند. فیحدّثه کما یحدّث الرجل جلیسه.
قوله: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. انصار نبوّت و رسالتاند، اصحاب موافقت و مراقبتاند، منبع جود و سخاوتاند. ربّ العالمین روش ایشان ستوده و ایثار ایشان پسندیده که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ قومى که از بیشه حسد هرگز خارى بدامن ایشان نیاویخت، از بیابان نفس هرگز غبارى بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشست. از هاویه هوى هرگز دودى بدیده ایشان نرسید.
سلاطین راهاند در لباس درویشان، ملکى صفتاند بصورت آدمیان؛ روندگان در راه فناء خویش خرامان.
شیخ بسطام گفته: که اگر هشت بهشت را درین کلبه ما بگشایند و این سراى و آن سراى بولایت بما دهند، هنوز بدان یک آه سحر گاهى که بر یاد او از سینه برآید بندهیم. ملک یک نفس که بدرد عشق او برآوریم با ملک هژده هزار- هزار عالم برابر نکنیم. معاذ جبل را دیدند که در بازار مکه میگردید و ریزه تره مىچید و میگفت: هذا ملک مع رضاک و ملک الدنیا مع سخطک عزل. گفت: اگر هیچ رضاء تو ممکن است، خداوندا این قدر ما را پادشاهى تمام است، و اگر رضاى تو نیست ملک عالم جز عزل نیست.
خیز یارا تا بمیخانه زمانى دم زنیم | آتش اندر ملکت آل بنى آدم زنیم | |
هر چه اسبابست جمع آئیم و پس جمع آوریم. | پس بحکم حال بیزارى همه برهم زنیم. |
الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ. لآیه …: اندر این آیه تابعین را و سلف صالحین را، پسینان[۲۴] امت را، تا بقیامت، به پیشوایان اسلام و صحابه صدق در رسانید و در حکم برابر کرد و بر وفق این مصطفى (ص) گفت:«مثل امتى مثل المطر، لا یدرى اوّله خیر أم آخره»
گفتا: کسانى که امّت من اند و از اهل سنت من اند امروز ساکنان سراى قربت من اند و فردا مستوجب شفاعت من اند. ایشان همه بزرگواراناند و کرامت را سزاوارنند و در منفعت و راحت همچون باران بهارانند. باران را ندانند که اول آن بهتر است یا آخر آن، نفعى است عام را و عامه خلق را؛ حال امّت من همچنین است. همان درویشان آخر الزمان، آن شکستگان سرافکنده، و همین عزیزان و بزرگواران صحابه همه برادراناند و در مقام منفعت و راحت و شفقت همه یک دست و یکساناند.
«هم کالمطر حیث ما وقع نفع».
بر مثال باراناند هر جاى که رسد نفع رساند، هم در بوستان وهم در خارستان، هم بر ریحان هم بر امّ غیلان. همچنین اهل اسلام در راحت یکدیگر ورأفت بر یکدیگریکسانند و یک نشاناند. تحقیق قول سید را (ص) که:«امّتى کالمطر لا یدرى اوّله خیرام آخره».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ.
در یک آیه دو بار ذکر تقوى کرد. اوّل تقواى عام است از محرمات پرهیز کردن.
دوم تقواى خاص است از هر چه دون حق است پرهیز کردن. و گفتهاند: اول اشارتست باصل تقوى و دوم اشارتست بکمال تقوى. و عقبه قیامت نتوان برید، مگر بکمال تقوى؛ همه مرادها برباید داشت و بىمرادى درباید گرفت؛ همه زهرها نوش باید گرفت[۲۵] و همه نوشها زهر باید پنداشت. چون قدم اینجا رسید بکمال تقوى رسید.
واسطى گفته که: اهل تقوى که تکبر کنند بر ابناء دنیا، ایشان در تقوى مدعىاند؛ براى آنکه اگر دنیا را در دل ایشان وقعى نبودى براى اعراض کردن از آن تکبر نکردندى. عزیزى گفته که: دنیا سفالى است و آن نیز در خواب. و آخرت جوهرى است یافته در بیدارى؛ مرد نه آنست که در سفال بخواب دیده متقى شود، مرد مردانه آنست که در گوهر در بیدارى یافته متقى شود. و در جمله بدانکه قدمهاى روندگان در راه تقوى سه است: قدم شریعت در قالب روشن کند. قدم طریقت در دل روشن کند. قدم حقیقت در جان روشن کند. چون روندگان قالب در رسند نزلشان «جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» پیش آرند، چون روندگان دل در رسند نزلشان «مَقْعَدِ صِدْقٍ» آرند. چون روندگان جان در رسند نزلشان از «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» پیش آرند.
قوله: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ الآیه …: نشر بساط توقیر قرآن است، و اخبار از بیان تعظیم آن؛ قرآنى که جلال الهیّت مطلع قدم اوست و بتیسیر ربوبیّت تنزل اوست؛ کلامى خطیر، نظامى بىنظیر، جان آسایى دلپذیر، راهنمایى دستگیر، هاربان را بند، عاصیان را پند، ظلمت حیرت را نور مبین، عصمت عبودیت را حبل متین، لفظ او موجز، معنى او معجز، آیه او واضح، برهان او لائح، امر او ظاهر، نهى او زاجر، خبر او صدق، شهادت او حق، تأویل او جان آویز، تفسیر او مهر انگیز بس قفلها که بآواز دلها برداشتند، بس رقمهاى محبّت که باو در سینهها نگاشتند، بس بیگانگان که باو آشنا گشتند، بس خزائن معرفت که باو پیدا گردند، بس خفتگان که باو بیدار گردند، بس غافلان که باو هشیار گردند، بس طالبان که باو بمقصود رسیدند، بس مشتاقان که باو دوست را یافتند هم یادست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار!
دل را اثر روى تو گل پوش کند | جان را سخن خوب تو مدهوش کند | |
آتش که شراب وصل تو نوش کند | از لطف تو سوختن فراموش کند. | |
________________________
[۱] ( ۱) وائست: لهجهاى است، از بایست و آن بمعنى حاجت و نیاز است.
[۲] ( ۲) دلاسا: در اینجا بمعنى آرزومند است.
[۳] ( ۳) تاوستن: مقاومت کردن.
[۴] ( ۱)- کرد: مصدر مرخم است و بمعنى کردن و کردار باشد.
[۵] ( ۲)- الف: مبید.
[۶] ( ۳)- الف: اگر ما فرو فرستادى.
[۷] ( ۱)- نوکار: در اینجا بمعنى نوسازنده و مبدع آمده است.
[۸] ( ۲)- الف: ترکوا
[۹] ( ۳)- ج: الدیار و الاهلین.
[۱۰] ( ۱) الف: ا لا تکون.
[۱۱] ( ۱)- الف: تفرق
[۱۲] ( ۲)- الف: یصبرون.
[۱۳] ( ۱)- ج: جمیع.
[۱۴] ( ۱) آسا: شبه و مانند و بمعنى زیب هم آمده است. ملخص از برهان قاطع.
[۱۵] ( ۱)- ج: بودند
[۱۶] ( ۲) ستنبه: بر وزن شکنبه درشت و قوى و بمعنى کابوس نیز آمده است. ملخص از برهان قاطع
[۱۷] ( ۳)- الف: کار وى
[۱۸] ( ۴)- ج: امید خدا را.
[۱۹] ( ۱) براست دارند: باور کنند و تصدیق دارند.
[۲۰] ( ۲) نموده: راهنمایى.
[۲۱] ( ۱)- الف: فاخواستى.
[۲۲] ( ۱) ازین: اشاره وصف جنسى است و بمعنى چنین است فردوسى فرماید:
بپرسید مر زال را موبدى | ازین تیزهش رایزن بخردى. | |
سعدى در گلستان فرمود:
ازین مه پارهاى عابد فریبى | ملایک پیکرى طاووس زیبى. | |
[۲۳] ( ۲) روز فرو شده: تیره روز و بدبخت.
[۲۴] ( ۱) از نوادر ترکیبات است، بمعنى: آیندگان.
[۲۵] ( ۲)- الف: کرد.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دهم