البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۱۱۲-۱۱۵

النوبه الاولى‏

قوله تعالى:-۱۱۲ بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ‏- آرى در بهشت شود هر که روى خویش فرا داد و فرمان اللَّه را منقاد شد، وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏ و وى نیکو کار است‏ فَلَهُ أَجْرُهُ‏ او راست دست مزد او عِنْدَ رَبِّهِ‏ نزدیک خداوند وى‏ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ و نیست فردا بریشان بیمى‏ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ و نه هیچ اندوهگن شوند.

وَ قالَتِ الْیَهُودُ- و جهودان گفتند لَیْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ ترسایان بر هیچ چیز نبند، وَ قالَتِ النَّصارى‏ و ترسایان گفتند لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ جهودان بر هیچ چیز نبند، وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ‏ و ایشان نامه میخوانند کَذلِکَ‏ همچنین‏ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ گفتند ایشان که نادان محض‏اند و بى کتاب اند مِثْلَ قَوْلِهِمْ‏ گفتنى همچون گفت ایشان‏ فَاللَّهُ یَحْکُمُ‏ اللَّه داورى برد

بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ میان ایشان روز رستخیز فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ‏ در آنچه ایشان در آن گفت و گوى جذاجذ[۱] میگویند و رایهاى مختلف مى‏بینند.

وَ مَنْ أَظْلَمُ‏- و کیست بیدادگرتر مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ‏ از آنک باز دارد از مسجدهاى خداى‏ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ‏ ایشان را که خواهند که اللَّه را در آن یاد کنند، وَ سَعى‏ فِی خَرابِها و در ویران کردن آن کوشند، أُولئِکَ‏ ایشان آنند ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها که هرگز در آن مسجد نشد پس آن‏ إِلَّا خائِفِینَ‏ مگر با بیم و ترس. لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ‏ ایشانراست درین جهان رسوایى و ننگ‏ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ‏ و ایشانراست در آن جهان عذابى بزرگ.

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ‏ و خدایراست برآمد نگاه آفتاب و فروشد نگاه آفتاب‏ فَأَیْنَما تُوَلُّوا هر جا که روى دارید فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ‏ آنجا بسوى روى نمازگران‏[۲] إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ‏ ۱۱۵که اللَّه فراخ توانست و دانا.

 

النوبه الثانیه

– قوله تعالى-: بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ‏ الآیه … بلى اقرارى است بجواب که در آن جحد بود، چنانک رب العالمین گفت حکایت از قول دوزخیان و بجواب خطاب خطابى عذاب سازان- أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ؟ قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا و- نعم- جواب استفهامى است که در آن جحد نبود چنانک آتشیان بجواب خطاب بهشتیان گفتند- فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ‏ و- بلى- در اصل بل بوده است و یا در افزودند تا با حرف نسق مشکل نشود، چون جهودان گفتند. در بهشت نشود مگر جهودان، و ترسایان گفتند در بهشت نشود مگر ترسایان، رب العالمین جواب داد که نه آن و نه‏ این هیچ دو در بهشت نشوند، بلى- مؤمنان درشوند آن گه صفت مؤمن در گرفت.

گفت: مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ‏- هر که روى خویش فرا داد، و کردار و دل خویش پاک داشت، و آهنگ خویش راست کرد. مقاتل گفت- اسلام بمعنى اخلاص است- و- وجه- بمعنى عمل- اى من اخلص عمله میگوید در بهشت آن کس شود که اخلاص در اعمال بجاى آورد- و اخلاص بر سه قسم است: اخلاص شهادت در اسلام، و اخلاص خدمت در ایمان، و اخلاص معرفت در حقیقت. و قرآن بهر سه قسم اشارت میکند، اخلاص شهادت را گفت- أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ‏ و اخلاص خدمت را گفت- وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ‏- و اخلاص معرفت را گفت- إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَهٍ.

و در اخلاص اعمال حکایتى بیارند از سفیان عیینه- که او را رفیقى بود و با وى برادرى گرفته بود، و آن رفیق را یسارى بود و نعمتى که درویشان را بدان نواختى و صدقه ‏ها دادى، و نیز متعبّد بود، از دنیا بیرون شد. مردى آمد از شام و دعوى کرد که مرا بنزدیک وى امانتى بود قدر هزار دینار.

وارثان گفتند ما ندانیم- سفیان عیینه آن مرد را گفت که ترا شب نیمه شعبان بچاه زمزم باید شد، و او را از آن جایگاه بر خواندن تا ترا خبر کند که امانت کجا نهاده است، که در خبر مصطفى آمده است که ارواح مؤمنان و شهیدان و صالحان آن شب در چاه زمزم حاضر آیند، آن مرد برفت و او را از چاه زمزم خواند، جواب نیافت بر سفیان باز آمد، گفت خواندم و جواب نشنیدم، سفیان گفت- «آه عدل اللَّه به الى برهوت» مگر او را بگردانیدند ازین چاه بچاه برهوت اندر حضرموت، آنجا که ارواح اشقیاهم درین شب مجتمع شوند آن مرد دیگر سال حضرموت، شد، و شب نیمه شعبان او را از آن چاه برخواند جواب داد، و نشان جاى امانت ازو درخواست، و امانت بوى باز رسید. و سفیان او را گفته بود که بپرس از حال و قصه وى، و بما عدل اللَّه به الى هناک مع عبادته و صومه و صدقاته.

فقال- بلّغ سفیان منى السلام، و قل له- الریاء الریاء عدل بى الى هاهنا، قال فاتیت سفیان و اخبرته به، فبکى بکاء شدیدا، ثم قال- ان اللَّه تعالى لا یقبل الّا ما کان خالصا لوجهه.

و گفته‏ اند که اسلام درین آیت بمعنى- تفویض- است و وجه بمعنى- امر- اى- من فوّض امره الى اللَّه، معنى آنست که در بهشت آن کس شود که کار با خداوندگار گذارد.

و قال على بن عیسى- من اسلم وجهه للَّه معناه: من سلّم جمیع بدنه لطاعه اللَّه فقد یقال لجمله الشی‏ء- وجهه- فجعل اشرف الاعضاء عباره للجمیع.

وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏ و نیکو درآید در کردار و گفتار خود، و زندگانى و روزگار خود، و چنان داند در حال عبادت، و چنان انگارد که در خداى خود مى‏نگرد.

عمر خطاب گفت- که جبرئیل ع پرسید از رسول خداى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که- ما الاحسان؟ احسان چیست؟ رسول جواب داد-«ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک»

گفت- احسان آنست که خداى را پرستى چنانک گویى که وى را مى‏بینى، اگر تو وى را نمى‏بینى وى ترا مى‏بیند. این اشارت است فرا نهایت مقام سالکان، و تحقیق این سخن آنست- که هر رونده را در هر مقام که باشد بدایتى است و وساطتى و نهایتى:- بدایت آنست که آغاز سفر کند از خود و در روش آید، و وساطت آنست که بصفت غریبان شود و غریب وار زندگانى کند، و نهایت آنست که بکعبه مشاهدت رسد. مصطفى سه رتبت اشارت کرده، حالت روش را گفت-«سیروا سبق المفردون»

و حالت غربت را گفت-«طلب الحق غربه»

و حالت مشاهدت را گفت-«اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانّه یریک»

آن گه ثمره اخلاص بنده و ثواب احسان وى پدید کرد و گفت:-فله اجره عند ربّه»

– و هو الجنّه، وى را نزدیک خود به بهشت فرود آورد، آن بهشت که مصطفى صفت وى کرده که-«نور یتلألأ و ریحانه تهتزّ و نهر یطّرد و زوجه حسناء جمیله فى نضره و نعمه و سلامه، فى اقامه ابدا»

– نورى تابان، بانواع ریاحین بویان، و جوى روان، و هم جفت جوان، و شادى و ناز جاودان، هر چه بخاطر بنده فراز آید و خواهد در بهشت او راست همان و هم چنان.

عبد الرحمن بن ساعده گفت-یا رسول اللَّه انه یعجبنى الخیل فهل فى الجنه خیل فقال له النبى ص- «یا بن ساعده، ان ادخلک اللَّه الجنّه کان فیها فرس من یاقوت احمر، یطربک حیث شئت من الجنه»

وعن ابى هریره- قال قال رسول اللَّه- یوما و هو یحدّث‏ فیمن عنده رجل من اهل البادیه، انّ رجلا من اهل الجنه استأذن ربّه فى الزرع، فقال له ربه او لیست فیما شئت، قال بلى- و لکن احبّ ان ازرع فیقول اللَّه له- ازرع فیبذر حبّه، فیبادر الطرف نباته و استواءه و استحصاده و نثره. امثال الجبال، فیقول اللَّه عز و جل دونک بنىّ آدم فانه لا یشبعک شى‏ء. فقال الاعرابى- و اللَّه یا رسول اللَّه لا یجد هذا الّا قرشیا او انصاریا فانهم اصحاب الزرع فامّا نحن فلسنا باصحاب زرع، فضحک رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».

وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ الآیه … آنچه جهودانند میگویند که ترسایان بر هیچ چیز نه‏اند از دین بار خداى، و آنچه ترسایان‏اند میگویند جهودان بر هیچ چیز نه‏اند از دین، «وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ» و جهودان از توریه میدانند که ترسایان بر باطل‏اند که خداى را زن و فرزندى گویند، و ترسایان از انجیل میدانند که جهودان بر هیچ چیز نه‏اند که به عیسى نمى‏گروند، و در قبله یکدیگر را مخالف‏اند.

کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ …- این‏ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ گبرانند که بى کتاب‏اند و بى علم نادانان محض، یعنى که این گبران میگویند جهودان و ترسایان خود بر هیچ چیز نه‏اند. سفیان ثورى چون این آیت برخواندى گفتى «صدقوا جمیعا و اللَّه» مقاتل گفت‏ «الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» مشرکان عرب‏اند که پیغامبر را همان گفتند که جهودان و ترسایان یکدیگر را گفتند. و گفته‏اند که جهودان و ترسایان که درین آیت مذکورند جهودان مدینه اند و ترسایان فجران- که پیش مصطفى در مناظره آمدند و یکدیگر را این گفتند.

فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ‏- اللَّه داورى کند و کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، و بایشان نماید که بهشتى کدامست و دوزخى کدام، فرقه حق کدام‏اند، و مآل و مرجع ایشان چیست، و فرقه ضلالت کدام‏اند و حاصل و فیصل ایشان چیست.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ‏ الآیه …- سبب نزول این آیت آن بود که طوس بن اسیسیانوس الرومى بجنگ بنى اسرائیل شد، و مهتران و جنگیان ایشان را بکشت و کهتران را ببردگى براند، و بیت المقدس را خراب کرد، و مسجد در دست گرفت و در آن پلیدیها و مردار بیوکند. رب العالمین گفت- کیست کافرتر و شوخ‏تر از آن کس که این کار کند، بندگان خداى را از مسجد باز دارد، و نگذارد که در آن شند، و خداى را پرستند و وى را یاد کنند، و کار که کند و قصد که دارد در تخریب مسجد دارد و بآن کوشد، قتاده و سدى گفتند آن کس بخت‏نصر بود که ترسایان روم با وى برخاستند، و بجنگ جهودان شدند، و بیت المقدس را خراب کردند، و تا بروزگار عمر بیت المقدس خراب بود، آن گه مسلمانان دیگر باره بنا نهادند و مسجد باز کردند.

أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ‏- زان پس که مسلمانان آن را عمارت کردند ترسایان روم را نیست که در آن مسجد شوند مگر بدستورى مسلمانان، دل ایشان پر از بیم مسلمانان و ترس از هلاک جان، اکنون از ترسایان کس در آن نشود الا بعهد و امان، یا پس بدزدى و متنکروار چنانک او را ندانند که اگر بدانند او را بکشند.

لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ‏- ترسایانراست درین جهان رسوایى و خوارى و ننگ.اگر ذمّى بود گزیت، و اگر حربى بود قتل، و در آن جهان عذاب مهین- جاودان در آتش، مقاتل و کلبى گفتند لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ‏ فتح قسطنطنیه و عموریه و رومیه است، حصارها و نشستگاه ایشان که در فتح آن استیصال ایشان است و تبتّر نظام دولت ایشان، مصطفى ع گفت- الملحمه العظمى فتح قسطنطنیه و خروج الدجال فى سبعه اشهر. سدى گفت خزى ایشان در دنیا آنست که مهدى بیرون آید و قسطنطنیه بگشاید. و جاى ایشان خراب کند و قومى را بکشد، و قومى را ببردگى ببرد، و مهدى آنست که مصطفى ع گفت:-

«لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم لطوّل اللَّه ذلک الیوم حتّى یبعث فیه رجلا منّى او من اهل بیتى یواطئ اسمه اسمى، و اسم ابیه اسم ابى، یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا».

عطا و عبد الرحمن بن زید گفتند- این آیت بشأن مشرکان مکه آمد، و- بمساجد اللَّه- مسجد حرام مى‏خواهد، مشرکان مصطفى را از حج و عبادت در آن مسجد بازداشتند، و مسجد را چون متعبد از آن باز دارند و در آن ذکر اللَّه نرود خراب گویند، باین معنى گفت «و سعى فى خرابها»- پس چون مکه گشاده شد و کافران مقهور،

رب العالمین گفت:أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ‏- کافران را نیست که در آن شوند از ترس مسلمانان و بیم قتل، و مصطفى ع روز فتح منادى را فرمود تا ندا کرد که‏«الا لا یحجن بعد هذا العام مشرک و لا یطوفن بالبیت عریان.».

قوله تعالى- وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ‏- الآیه …

ابن عباس گفت- جماعتى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بسفرى بودند، و میغ برآمد و قبله بریشان مشتبه شد، هر کس باجتهاد روى بجانبى فرا داد و نماز کرد پس چون میغ باز شد بدانستند که هیچ یک روى بقبله نداشتند، پیش رسول خداى آمدند و قصه باز گفتند، در حال این آیت آمد، و این پیش از آن بود که آیت تحویل قبله با کعبه آمد، و پس از آنکه آیت تحویل آمد این منسوخ شد. عکرمه گفت این آیت خود در تحویل قبله است میگوید هر جا که روى فرا دهید نماز را در سفر و در حضر روى بآن جانب دهید که اللَّه شما را بر آن گردانید یعنى کعبه‏ «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» اى جهه الّتى وجّهکم الیها.

ابن عمر گفت این آیت نماز تطوع را آمده است در سفر، یصلّى حیث ما توجهت به راحلته- و گفته‏اند- این جواب عیبگویان است قبله حق را، و طعنه گویان در مسلمانان در گردانیدن روى از قبله شامى بقبله تهامى، که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان چون در مدینه آمدند شانزده ماه نماز به بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند بسوى شام، و کعبه از پس پشت، و رسول خداى در دل میداشت آرزوى آنک روى بکعبه داشتى، قبله ابراهیم.

چون رب العالمین پس از شانزده ماه روى وى بکعبه گردانید، برجهودان سخت آمد و بزرگ، و سخنان در گرفتند فراوان از اعتراض و انکار و طعن در رسول خدا و در اسلام و مؤمنان. آن گه که نماز بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند و پشت بر مشرق، چون روى به کعبه گردانیدند روى بمشرق کردند و پشت بر مغرب ایشان گفتند- اگر استقبال مغرب حق بود استدبار آن باطل است و اگر استقبال مشرق حق است استدبار آن باطل، رب العالمین از آن جوابها داد که یکى اینست- که‏ وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ‏- و تمامى جواب ایشان آنست که گفت: وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها- و شرح آن بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه. و وجه درین آیت- بمعنى- جهت- است و جهت- قبله- است، و تخصیص را اضافت با خود کرد چنانک گفت بیت اللَّه و ناقه اللَّه‏ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ‏- قیل واسع الشریعه، و قیل واسع المغفره، و واسع- العطاء- واسع الشریعه- فراخ شریعت است، دین وى آسان و راه بوى روشن و نزدیک.

چنانک مصطفى ع گفت «بعثت بالحنیفیه السهله السمحه- واسع المغفره- فراخ آمرزش است فراخ بخشایش، لقوله تعالى‏ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ حکایه عن اللَّه عز و جل لو اتیتنى بقراب الارض ذنوبا اتیتک بقراب الارض مغفره و لا ابالى، واسع العطاء- فراخ بخش است و فراخ نعمت،قال اللَّه تعالى- وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و قیل واسع اى فضله یسعکم، و نعمته تشملکم، علیم باعمالکم و نیّاتکم حیثما صلّیتم و دعوتم. قال بعض السلف- دخلت دیرا فجاء وقت الصّلاه فقلت لبعض من فى الدیر من النصارى- دلّنى على بقعه طاهره اصلّى فیها، فقال لى- طهّر قلبک عمّن سواه وقف حیث شئت قال- فخجلت منه.

 

النوبه الثالثه

– قوله تعالى: بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ … الآیه …- کار کار مخلصانست، و دولت دولت صادقان، و سیرت سیرت پاکان، و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان، امروز بر بساط خدمت با نور معرفت، فردا بر بساط صحبت با سروروصلت، إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَهٍ میگوید پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم، تا حضرت را بشایند. که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد- ان اللَّه تعالى طیّب. لا یقبل الا الطیّب. بحضرت پاک جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید، آن گه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجویى آن را و نه در عقبى، تا بخداوند پاک رسى. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ‏.

سرّ این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت- نقصان کلّ مخلص فى اخلاصه رؤیه اخلاصه، فاذا اراد اللَّه ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیه لاخلاصه، فیکون مخلصا لا مخلصا- میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد، و بدانى که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست، بل که سریست ربانى و نهادى است سبحانى، کس را بر آن اطلاع نه و غیرى را بر آن راه نه. احدیت میگوید سر من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى- گفت بنده را بر گزینم و بدوستى خود بپسندم، آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم، نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند، نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند، نه فریشته بدان رسد تا بنویسد.

جنید ازینجا گفت-«الاخلاص سر بین اللَّه و بین العبد، لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوى فیمیله» ذو النون مصرى گفت- کسى که این ودیعت بنزدیک وى نهادند نشان وى آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وى بیک نرخ باشد، آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند، نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید، چنانک مصطفى ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند، و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرت‏اید مى‏گویید- السلام على النبى الصالح الذى هو خیر من فى السماء و الارض. و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید- اى ساحر، اى کذاب، تا چنانک در خیر من فى السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم، اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوى از سر فرو نهیم.

رو که در بند صفاتى عاشق خویشى هنوز گر بر تو عزّ منبر خوش تراست از ذل دار

این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت- فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریاى خطر در غرقابست، نهنگان جان رباى در چپ و راست وى در آمده، دریا مى‏برّد و مى‏ترسد، تا خود بساحل امن چون رسد و کى رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند- «و المخلصون على خطر عظیم»- و مخلص آنست که بساحل امن رسید، رب العالمین موسى را بهر دو حالت نشان کرد گفت- إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا هم‏ مُخْلَصاً بکسر لام و هم‏ مُخْلَصاً بفتح لام خوانده‏اند اگر بکسر خوانى بدایت کار اوست، و اگر بفتح خوانى نهایت کار اوست، مخلص آن گاه بود که کار نبوت وى در پیوست و نواخت احدیت بوى روى نهاد، و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت، و بحضرت عزت بستاخ شد، این خود حال کسى است که از اول او را روش بود، و زان پس بکشش حق رسد و شتّان بینه و بین نبیّنا محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چند که فرق است میان موسى و میان مصطفى علیهما السلام، که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت، چنانک گفت-«کنت نبیّا و آدم مجبول فى طینته»

شبلى ازینجا گفت- در قیامت هر کسى را خصمى خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وى بماندم.

شیخ الاسلام انصارى رحمه اللَّه از اینجا گفت- دانى که محقق کى بحق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد، و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل، نه جان ماند صافى رسته از آب و گل، نه نور در خاک آمیخته نه خاک در نور، خاک با خاک شود و نور با نور، زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شود و مهر در سر نور، جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور، اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آى، چنانک مار از پوست، بترک خود بگوى که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت:

نیست عشق لایزالى را در آن دل هیچ کار کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق‏ بى زوال ملک صورت ملک معنى در کنار

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ … الآیه … از روى اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند؟ وطن عبادت نفس زاهدان است، وطن معرفت دل عارفانست، وطن مشاهدت سر دوستانست. او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است، و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصره اربعین سنه فلم یصحّ له ان یأکل من تمر البصره و لا من رطبها، حتى مات و لم یذقه- فقیل له فى ذلک فقال- صاحب الشهوه محجوب من ربه- و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است، و خود در زمره عارفان، چنانک ابراهیم ادهم رحمه اللَّه، یحکى عن بعضهم قال- کنت مع ابراهیم بن ادهم فى السفر و قد اصابنا الجوع، فاخرج جزئیّات کانت معه بعد ما نزلنا فى مسجد، و قال لى- مروا رهن هذه الجزئیان و جئنا بشى‏ء ناکله فقد مسّنا الجوع.

قال فخرجت فاستقبلنى انسان بین یدیه بغله موقّره و کان یقول- الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال- انا غلام ابیه هذه الاشیاء له، قال- فدلّلته علیه قال- فدخل المسجد و اکب على رأسه و یدیه و یقبّله، فقال له ابراهیم من انت؟ فقال غلام ابیک، و قد مات ابوک و معى اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک، و انا عبدک فمر بما شئت. فقال ابراهیم- ان کنت صادقا فانت حر لوجه اللَّه و الذین معک کله و هبته لک، انصرف عنى. فلما خرج قال- یا ربّ کلّمتک فى رغیف فصببت علىّ الدّنیا صبّا، فو حقّک لئن امتّنى من الجوع لم اتعرّض بعده بطلب شی‏ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است، و او خود از جمله دوستان است، چنانک بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت، و گوش کوشش بیا کند، و زبان زیان در کام ناکامى کشید، و زحمت نفس امّاره از میان برداشت، و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت، و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت، و اسب طلب در فضاى هر، صحرایى بتاخت، و بزبان تفرید گفت:

اذا ما تمنّى الناس روحا و راحه تمنّیت ان القاک یا عز خالیا
هر کسى محراب دارد هر سویى‏ باز محراب سنایى کوى تو

گفت چون این دعوى از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید، و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کوره امتحان چون بیرون آمدم، گفت لمن الملک؟ گفتم ترا اى بار خدا، گفت لمن الحکم؟ گفتم ترا خداوندا، گفت لمن الاختیار؟ گفتم ترا خدایا، گفتا- چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وى برسید گفت یا بایزید اکنون که بى همه گشتى یا همه‏اى و چون بى‏زبان و بى‏روان گشتى هم با زبان و هم با روانى.

ما را بجز این زبان زبانى دگر است‏ جز دوزخ و فردوس مکانى دگر است‏
آزاده نسب زنده بجانى دگرست‏ و آن گوهر پاکشان ز کانى دگر است‏

گفت- آن گه مرا زبانى داد از لطف صمدانى، و دلى داد از نور ربانى، و چشمى از صنع یزدانى، تا اگر گویم بمدد او گویم و بقوت او پویم، بضیاء او بینم، بقدرت او گیرم، در مجلس انس او نشینم، «کنت له سمعا یسمع بى و بصرا یبصر بى» چون که بدین مقام رسیدم زبانم زبان توحید شد و روانم روان تجرید، نه از خود میگویم یا بخود بر بیایم، گوینده بحقیقت اوست و من در میانه ترجمانم اینست که احدیت گفت- وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ نه تو انداختى آن گه که مى‏انداختى، و یدا یبطش بى اینست گر بشناختى.

بیرون ز همه کون درون دل ماست‏ و ز خلق جهان بیک قدم منزل ماست‏
محنت همه در نهاد آب و گل ماست‏ پیش از دل و گل چه بود، آن حاصل ماست‏

________________________________________

[۱] ( ۱) جذاجذ فى نسخه الف.

[۲] ( ۲) فى نسخه ج: فثم وجه اللَّه- آنجا سومى نماز گذاردن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=