کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاعراف آیه ۱۸ ـ۱۱
۲- النوبه الاولى
(۷/ ۱۸- ۱۱)
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ شما را بیافریدیم ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ آن گه شما را چهرها نگاشتیم ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ آن گه فریشتگان را گفتیم: اسْجُدُوا لِآدَمَ سجود کنید آدم را فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ سجود کردند مگر ابلیس لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۱۱) که وى از سجود کنندگان نبود.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اللَّه گفت وى را: چه باز داشت ترا که سجود نکردى؟ إِذْ أَمَرْتُکَ آن گه که فرمودم ترا قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت من به ام ازو خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا که بیافریدى از آتش بیافریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲) و وى را از گل آفریدى.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها گفت: اکنون پس فرو شو از آسمان فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها که نیاید ترا و نرسد که گردن کشى کنى و در آسمان باشى فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (۱۳) از بهشت بیرون شو تو از کم آمدگانى خوار و از پسان .
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس گفت: درنگ ده مرا إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴) تا آن روز که آدم و فرزندان را برانگیزانند پس مرگى .
قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۱۵) اللَّه گفت تو از درنگ دادگانى.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی ابلیس گفت: پس اکنون بآنچه مرا بى راه کردى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۶) ایشان را در راه راست تو نشینم و در گذر ایشان.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه درآیم بایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ از پیش ایشان و از پس ایشان وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ و از راست ایشان و از چپ ایشان وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ (۱۷) و بیشتر ایشان را سپاسدار و منعم شناس نیابى.
قالَ اخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از بهشت و آسمان مَذْؤُماً نکوهیده و ناشایست کرده مَدْحُوراً رانده و دور کرده. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ هر که بر پى تو بیاید از ایشان لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸) ناچاره پر کنم دوزخ را از شما همگان [از کفره جن و انس].
النوبه الثانیه
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایه- اقوال مفسران درین آیت مختلف است. قومى گفتند: این خلق آدم است و تصویر وى، یعنى: خلقنا اباکم و صوّرنا اباکم، یعنى آدم (ع)، بحکم آنکه فرزندان همه از اجزاء اواند، و منفصل ازو.
خلق آدم را منزلت خلق همگان داد، و مضاف الیه بجاى مضاف نهاد. و قول جمهور مفسران در خلق و تصویر آدم (ع) آنست که: رب العزه چون خواست که آدم را بیافریند، بزمین وحى آمد که:
انى خالق منک خلقا، منهم من یطیعنى، و منهم من یعصینى، فمن اطاعنى ادخلته الجنه، و من عصانى ادخلته النار.
گفت: من از تو خلقى خواهم آفرید ازیشان هست که فرمان بردارى کند، و هست که نافرمان شود. هر که فرمان بردار بود، او را ببهشت فرو آرم، و هر که نافرمان بود او را بآتش بسوزم.
پس جبرئیل را فرستاد، تا قبضه اى خاک بردارد. زمین بفریاد آمد: انى اعوذ بعزه الذى ارسلک أن تأخذ منى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب. زمین بزنهار آمد جبرئیل او را زنهار داد، و بازگشت. میکائیل آمد بفرمان حق تا قبضه اى بردارد، همان شنید و بازگشت. ملک الموت آمد بفرمان حق جل جلاله. زمین همان گفت. ملک الموت جواب داد که: و أنا اعوذ بعزته ان اعصى له امرا. قبضه اى برگرفت از چهار گوشه زمین، از روى آنکه در آن هم شور بود و هم خوش، هم سرخ و هم سیاه و هم سپید، هم هامون و هم شکسته. لا جرم فرزندان آدم مختلف آمدند چنان که قبضه خاک مختلف بود، فمنهم الطیّب و الخبیث و الصالح و الجمیل و القبیح. از آن است که رنگهاشان مختلف است، و صورتها و لونها و خلقها مختلف. قال اللَّه تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ.
ملک الموت آن خاک بآسمان برد، و فرمودند تا آن خاک بآب خوش و آب شورتر کردند. ازینجاست که طبایع (۱) و اخلاق فرزندان آدم متفاوت است: بعضى خوشخوى اند، و بعضى بد خوى. پس جبرئیل را فرمود تا از روضه مدینه آنجا که قبر مصطفى است صلوات اللَّه علیه، قبضه اى سپید برداشت، قبضه نورانى که نور زمین از آن بود، و بحوض کوثر و تسنیم و سلسبیلتر کردند، و بیالودند (۲)، و از آن شمامه اى بساختند همچون دانه مروارید روشن، و بآسمانها بگردانیدند، تا آسمانیان و جمله کروبیان و قدیسان محمّد را صلى اللَّه علیه بشناختند، و فضل و کرامت وى بدیدند، پیش از آنکه آدم را شناختند. پس آن شمامه در طینت آدم نهادند، و مایه خمیر وى کردند، و روزگارى چنین فرو گذاشتند، طینا لازبا، گلى دوسنده (چسبنده). پس روزگارى برآمد تا صلصال گشت گلى خشک. صلصل اى صوّت، و حکمت درین گل خشک آن بود تا عالمیان بدانند که کار وى بصنع و قدرت بود نه بطبع و حیلت، فان الطین الیابس لا ینقاد و لا یتأتى تصویره. پس رب العزه بکمال قدرت خویش، و جلال عزت خویش آن را جسدى ساخت افکنده میان مکّه و طائف بر طریق فریشتگان چهل سال. اینست که رب العالمین گفت: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً.
قال: و کلّما مرّ به ملأ من الملائکه عجبوا من حسن صورته و طول قامته، و لم یکونوا رأوا قبل ذلک مثله، و مرّ به ابلیس، فقال: لامر ما خلقت؟ ثم ضربه بیده، فاذا هو اجوف، فدخل من فیه و خرج من دبره، و قال لاصحابه الذین معه من الملائکه:
هذا خلق اجوف، لا یثبت و لا یتماسک. وقال النبى (ص): «خلق اللَّه آدم مما قد وصف لکم من طین، و خلقت الملائکه من نور».
و درست آنست که اللَّه تعالى قبضه اى خاک که آدم را از آن آفرید از روى زمین خود گرفت، یدل على ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى أن النبى (ص) قال: «ان اللَّه تعالى خلق آدم من قبضه قبضها من جمیع الارض، فجاء بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السهل و الحزن و الخبیث و الطّیب»
، و قد اورد هذا الحدیث ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانى رحمه اللَّه فى سنته. و علیه اهل السنه و الجماعه.
قومى گفتند: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ با آدم شود، ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ با فرزندان.
یعنى: خلقنا اباکم ثم صورناکم فى ظهره، و فى ذلک ماروى: ان النبى (ص) قال: «خلق اللَّه آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریه»
و ذکر الحدیث. این آفرینش اول است که فرزندان آدم را نگاشتند، و ایشان را از صلب وى بیرون آوردند، و برو عرض کردند. میان ابى کعب و عبد اللَّه عباس در آن خلاف است. عبد اللَّه عباس گفت:
نطف بودند، ابى کعب گفت: ارواح بودند. قومى گفتند: خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ هر دو با فرزندان شود، یعنى: خلقناکم فى اصلاب الآباء، ثم صورناکم فى بطون الامهات، و فى ذلک ما
روى: ان النبى (ص) قال: «اذا اراد اللَّه خلق عبد، فجامع الرجل المرأه طار ماؤه فى کل عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه عز و جل، ثم احضره کل عرق له فى اىّ صوره ما شاء رکبه»،
و قیل: خلقناکم نطفا و علقا و مضغا، ثم صوّرناکم بالوجوه و العیون و الاعضاء.
و فى ذلک ماروى ان النبى (ص) قال: «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیله، ثم یکون علقه مثل ذلک، ثم یکون مضغه مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا بأربع کلمات، فیقول: اکتب اجله و رزقه. و شقىّ او سعید»،
و فى بعض الآثار:
«ان اللَّه عز و جل خلق الارض و السماء و الجامدات اظهارا لقدرته، و خلق الملائکه و الشیاطین و الجن اظهارا لسلطانه و هیبته، و خلق بنى آدم اظهارا لمغفرته و رحمته.» ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ- بر قول اوّل «ثم» بموقع خویش افتاده، و سخن بر یک نظم راست است بترتیب خویش، که خلق و تصویر و خطاب هر سه با آدم شود. اول خلق وى بود از گل، پس تصویر، پس خطاب، و اگر خلق و تصویر با فرزندان شود پس «ثم» معنى آنست که: ثمّ اخبرکم انّا قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ لآدم مع الملائکه، و فى علم اللَّه. و در بعضى تفسیر آورده اند که رب العزه دو بار فریشتگان را سجود فرمود: آدم را یک بار آن گه که خلقت وى تمام گشته بود، و ذلک قوله: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ، و یک بار آن گه که گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. و این قول بر خلاف اجماع مفسران است. قومى گفتند: بیست و اند فریشته بودند که ایشان را سجود فرمودند. قومى گفتند: فریشتگان زمین را فرمودند، و قول درست آنست که همه فریشتگان بودند، که رب العزّه گفت: فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، و این نهایت توکید است. کلهم دلیل است که همه سجود کردند نه بعضى، و اجمعون دلیل سرعت طاعت است یعنى که همه بهم بودند در یک وقت نه در اوقات مختلفه، و تمامى شرح این قصه در سوره البقره رفت.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ- این سؤال توبیخ و تعنیف است، و «لا» زیاده است، یعنى: ما منعک ان تسجد اذ أمرتک؟ این دلیل است که على الانفراد او را سجود فرمودند، پس با فریشتگان در خطاب شد، و رب العالمین دانست که چه چیز او را بازداشت از سجود، لکن خواست که وى را درین سؤال توبیخ کند، و تا آنچه در دل دارد بزبان بگوید، و با خلق نماید، که وى معاند است، تا این معنى موعظتى باشد فرزند آدم را، و زجرى باشد ایشان را از نافرمانى.
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ- یعنى منعنى من السجود له انى خیر منه، اذ کنت ناریا و کان طینیا، و النّار تغلب الطین. قال ابن عباس: اول من قاس ابلیس، فأخطأ القیاس، فمن قاس الدین بشىء من رأیه قرنه اللَّه مع ابلیس، و قال ابن سیرین: اوّل من قاس ابلیس، و ما عبدت الشمس و القمر الا بالمقاییس. ابلیس قیاس کرد، و در قیاس خطا کرد گفت: من از آتشم، و آدم از گل، و آتش به از گل، پس من به ام از آدم. قیاس کرد و در قیاس خطا کرد، که بعضى جواهر بر بعضى تفضیل نهاد، بى آنکه وى را در آن علمى بود. جوهر آتش بپسندید، و جوهر گل بنکوهید، و ندانست که این دو جوهر دو خلق اند از خلق خدا، که منافع عباد را آفریده اند، و از آنجا که جوهریت است همه یکساناند اگر اختلافیست در اعراض و اوصاف است، و اگر ناچار است تفضیل بعضى بر بعضى، پس گل فضل دارد بر آتش. از وجوه یکى آنکه در جوهر گل رزانت است و سکون و وقار و حلم و حیا و صبر، و این داعیه توبه و تواضع و تضرع است و موجب مغفرت، و در جوهر آتش خفّت و طیش و حدّت است و ارتفاع و اضطراب، و این داعیه تمرد و استکبار است و موجب لعنت. دیگر وجه آنست که گل سبب جمع است، و آتش سبب تفریق.
سوم: آتش سبب عذاب است، و گل سبب عذاب نیست. چهارم خبر ناطق است که:
تراب الجنه مشک اذفر، و در هیچ خبر نیامد که در بهشت آتش است، یا در آتش خاک است. چون درست شد که آتش را بر گل فضل است، و تفضیل جواهر بعضى بر بعضى وجه نیست، معلوم گشت که قیاس ابلیس خطا بود و عین معصیت و موجب لعنت، اما قیاس صحیح روا باشد و عین طاعت بود، چنان که ابراهیم (ع) کرد: چون غروب کواکب و شمس و قمر دید دلیل گرفت بر حدوث آن، و دانست که آن را محدثى و مدبرى است. از آن برگشت، و روى در طلب حق نهاد، گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً الایه. لا جرم رب العزه او را از آن باز نزد، و از وى طاعت شمرد. و گفته اند:
جواب این سخن که ابلیس گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ آنست که اینجا گفت: وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً. فردا که کرامت آدم آشکارا گردد ابلیس گوید: کاشکى من از آن خاک بودمى که آدم را از آن آفریده اند.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها- یعنى من الجنه. و قیل: من السماء. فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها- یعنى فى الجنه. معنى آنست که از بهشت بیرون شو، و از آسمان بزیر شو. آن کس که برترى جوید و فرمان را مخالف بود، وى را نرسد و نسزد که در بهشت نشیند، یا در آسمان. و الفرق بین النزول و الهبوط ان النزول یقتضى انه منزله بعد منزله، و لیس کذلک الهبوط، لانه کالانحدار فى المرور الى جهه السفل دفعه واحده، و گفته اند: «منها» و «فیها» هر دو با زمین شود، اى: فاهبط من الارض الى جزائر البحور، فما یکون لک ان تتکبّر فى الارض على آدم و ولده! میگوید: ترا نرسد که در زمین تکبر کنى، و برترى جویى بر آدم و فرزندان. اکنون وطن ابلیس در جزائر است، و عرش او بر بحر است، و سلطان و عظمت او آنجا روان است. کس وى را در زمین نبیند مگر بصورت پیرى شکسته، بر وى جامه اى کهنه، بر هیئت دزدان ترسان و لرزان. و قیل: فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من المرتبه التی انت فیها، فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها اى تترفع و تمتنع عمّا امرت به. فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ الأذلاء بترک الطاعه.
قالَ أَنْظِرْنِی- ابلیس تا بروز قیامت زمان خواست، و درین زمان خواستن مراد وى آن بود تا مرگ نچشد، گفت: أنظرنى اى: امهلنى، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ من قبورهم، و هو النفخه الآخره عند قیام الساعه. رب العزه گفت: إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ رو که ترا زمان دادم. قومى گفتند: این انظار تا بنفخه اولى است. قومى گفتند: تا بروز قیامت. و درست آنست که وقت آن معین نیست، که رب العزّه بجواب وى نگفت:
انک من المنظرین الى یوم یبعثون، و لا الى یوم القیامه، و آنجا که گفت: إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آن تعیین وقت نیست، و این تعیین در حق هیچ کس مقتضى حکمت نیست، که هر که داند که تا کى میزید، نفس خود فرا پى مرادات و شهوات و ارتکاب محظورات دارد، و توبه و عذر خواستن همیشه در تأخیر مى نهد، تا بآن وقت معیّن نزدیک گردد، آن گه توبه کند، پس در تعیین وقت مرگ اغراء است بر معاصى و دلیرى، و این در دین روا نیست، و بحکمت راست نیست.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی- اى فبما اضللتنى و لعنتنى و خیّبتنى و أهلکتنى. گفته اند:
این «ما» مصدرى است، یعنى باغوائک ایاى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ، اى اترصد لهم فأصدهم عن سلوک الصراط المستقیم، و هو الدین القیم، و قیل: هو طریق الجنه، و قیل: طریق مکّه.
قال النبى (ص): «انّ الشیطان قعد لابن آدم بطرقه، فقعد له بطریق الاسلام، فقال أ تسلم و تذر دینک و دین آبائک؟! فعصاه، فأسلم. ثم قعد له بطریق الهجره، فقال: أ تهاجر و تذر أرضک و دیارک؟ فعصاه، و هاجر. ثم قعد له بطریق الجهاد، و هو جهد النفس و المال، قال: تقاتل فتقتل، فتنکح المرأه، و یقسم المال؟! فعصاه، فجاهد.
یکى از علماء دین و اصحاب حدیث در مسجد حرام نشسته بود نام وى طاوس.
فقیهى قدرى در پیش وى شد. طاوس بچشم انکار در وى نگرست، و او را از مسجد بیرون کرد. یکى گفت طاوس را که: این مردى فقیه است، بر وى مى استخفاف کنى؟! طاوس گفت: ابلیس افقه منه، یقول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی، و هذا یقول: انا اغویت نفسى، یعنى که ابلیس اغواء و اضلال از حق دید، و قدرى از خود مى بیند، پس ابلیس ازو فقیهتر بود.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ- آن گه در آیم بر ایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ از پیش ایشان، یعنى از سوى دنیاى ایشان بأمل دراز نمودن، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و از سوى آخرت ایشان بفراموش کردن آن بر ایشان، وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ و از سوى دین ایشان، چنان که آنجا گفت: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین، وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ من قبل دنیاهم و امانیهم، و یقال من بین ایدیهم من قبل الآخره، فأزین لهم التکذیب بالبعث و بالجنه و النار، و من خلفهم، یعنى من قبل الدنیا فأزینها فى اعینهم، فأرغّبهم فیها، فلا یعطون فیها حقا، و عن ایمانهم، یعنى من قبل دینهم، فان کانوا على هدى شبهته علیهم، حتى یشکّوا فیه، و ان کانوا على ضلاله زیّنتها لهم، و عن شمائلهم، یعنى من قبل الشهوات و اللذات من المعاصى و أشتهیها الیهم، و یقال: من بین ایدیهم مکابره، و من خلفهم مخاتله، و عن ایمانهم من طریق الهدى، و عن شمائلهم الاحتجاج بحجج المضلین.
قال ابن عباس: و لم یقل من فوقهم، لان رحمه اللَّه تنزل علیهم من فوقهم، و لم یقل من تحتهم، لان الإتیان منه موحش. و قال فى الاولیین «من» لابتداء الغایه، و فى الآخریین «عن»، لان «عن» یدل على الانحراف. وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ موحدین مطیعین. قال الحسن: لما اغوى آدم (ع) علم أن ذریته اضعف منه، فقال اللَّه: وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ.
قالَ اخْرُجْ- اى قال اللَّه لابلیس اخرج منها. این امر اهانت است نه امر تکلیف، و اگر نه امر اهانت بودى امتناع نمودى، چنان که در اسْجُدُوا لِآدَمَ کرد. قالَ اخْرُجْ مِنْها اى من الجنه، مَذْؤُماً اى مذموما معیبا بأبلغ الذم و العیب. الذام و الذیم و الذم، العیب.
مَدْحُوراً اى مطرودا مبعّدا من رحمه اللَّه، و قیل: مطرودا من السماء. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ این لام اینجا لام قسم است، و لَأَمْلَأَنَ این لام جواب قسم است، اى لمن تبعک منهم على دینک من اولاد آدم لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ یعنى من الکافرین و قرنائهم من الشیاطین.
کرر الخروج فى هذه الآیات ثلاث مرات، لان الاول خروج مطلق، و الثانى خروج بصفه صغار و ذل، و الثالث بصفه طرد و ذم شدید. قال سعید بن المسیب: ابلیس ابو الشیاطین، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و لا یموتون، و الجانّ ابو الجن، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و یموتون، و الملائکه لیسوا بذکور و لا اناث، و لا یتوالدون و لا یموتون.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایه- خداوند حکیم، جبار نام دار عظیم، کردگار رهى دار علیم، جل جلاله و عظم شأنه، منت مىنهد بر فرزند آدم، و نیک خدایى و نیک عهدى خود در یاد ایشان مىدهد. میگوید: شما را من آفریدم، و چهرههاى زیباتان من نگاشتم. قد و بالاتان من کشیدم. دو چشم بینا و دو گوش شنوا و زبان گویاتان من دادم. و من آن خداوندم که از نیست هست کنم، وز نبود بود آرم، وز آغاز نوسازم. نگارنده رویها منم. آراینده همه نیکوئیها منم. جفت سازنده هر چیز با یار منم.
کننده هر هست چنان که سزاوار منم. آسمان و زمین و جمادات آفریدم اظهار قدرت را، ملائکه و شیاطین و جن آفریدم اظهار هیبت را. آدم و آدمیان را آفریدم اظهار مغفرت و رحمت را. هفتصد هزار سال جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیان و حافّین و صافّین گرد کعبه جبروت طواف کردند، و سبوح قدوس گفتند. هرگز بنام ودودى و مهربانى و دوستى ما راه نبردند، و خود نشناختند. هرگز زهره نداشتند که دعوى دوستى ما کنند، ما خود دعوى دوستى خاکیان کردیم که: نحن اولیاءکم، یحبهم. چندین نام خود از دوستى و مهربانى بر ایشان مشتق کردیم که: هو الغفور الودود الرؤف الرحیم. فریشتگان را همه قهارى و جبارى نمودیم، در حجب هیبتشان بداشتیم. خاکیان را همه رءوفى و رحیمى نمودیم، بر بساط انبساطشان بداشتیم. در میان فریشتگان جبرئیل مقدم و محترم بود، و بتخاصیص قربت مخصوص بود، و نامش خادم الرحمن بود. پیوسته بر بساط عدل بنعت هیبت ایستاده بود. هرگز بساط فضل و انبساط ندیده بود. تا آدم صفى (ع) نیامد فراق و وصال و رد و قبول نبود. حدیث دل و دلارام و دوستى نبود. این عجائب و ذخائر همه در جریده عشق است، و جز دل آدم صدف درّ عشق نبود. دیگران همه از راه خلق آمدند. او از راه عشق آمد: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. از آدم تسبیح و تقدیس بیش نبود. کار ایشان یک رنگ بود. عجائب خدمت و آداب صحبت و ذخائر مودت و لطائف محبت بآدم پیدا گشت، که بوقلمون تقدیر بود.
این رسم قلندرى و آئین قمار | در شهر تو آوردى اى زیبا یار! | |
ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ- فریشتگان را فرمودند که آدم را سجود کنید.
سرش آنست که فریشتگان بچشم تعظیم در آن عبادت بى فترت خود مى نگرستند، و تسبیح و تقدیس خویش را وزنى تمام مینهادند، و لهذا قالوا: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.
جلال احدیت و جناب جبروت عزت استغناء لم یزل با ایشان نمود از طاعت همه مطیعان و عبادت همه آسمانیان، گفت: روید، و آدم را سجود کنید، و آن سجود خود را بحضرت عزت ما بس وزنى منهید. هنوز رقم وجود بر موجودات نکشیده بودیم، که جمال ما شاهد جلال ما بود ما خود بخود خود را بسنده بودیم. امروز که خلق آفریدیم، همان عزیزیم که بودیم.
از ایمان و طاعت حدثان جلال لم یزل را پیوندى مى درنباید:
و لوجهها من وجهها قمر | و لعینها من عینها کحل. | |
لطیفه دیگر شنو از اسرار وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ: آدمى جسم است و جان، و آنچه ورا جسم و جان است، از آن عبارت نتوان:
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا | قدم زین هر دو بیرون نه، مه اینجا باش و مه آنجا. | |
جسم را گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ. جان را گفت: ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ. باز گفت: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ. و بدان که این خانهاى خلائق از هفتاد هزار پرده برآورده اند، پردههاى نور و ظلمت، و خبر بدان ناطق است: «ان للَّه تعالى سبعین الف حجاب من نور و ظلمه». هر چه نور است، تخم کلمه طیبه است، و هر چه ظلمت تخم کلمه خبیثه، و آن گه همه بخاک بپوشیده، و خاک پرده همه گشته. گویى درین جمله خزینه اسرار کیست؟ و آن در مکنون تعبیه دربار کیست؟
با هر جانى بغمزه رازى دارى | بر شارع هر دلى جوازى دارى! | |
در دور آدم صفى آفتاب عزت دین از برج شرف خود بتافت. هر کسى بنقد خویش بینا شد. آدم محک بود، «وَ عَصى آدَمُ» سیاهى محک بود، هر کسى نقد خویش بر محک زد، تا نقدهاشان بیان افتاد که چیست. ملا اعلى بنقد پندار وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ بینا شدند.
ابلیس مهجور بنقد «أَنَا خَیْرٌ» بینا شد. آنجا خارى بود محقق، و گلى بود مزور، گل بکند و بینداخت، و خار بماند در دیده پنداشت:
گلها که من از باغ وصالت چیدم | درها که من از نوش لبت دزدیدم | |
آن گل همه خار گشت در جان رهى | وان در همه از دیده فرو باریدم | |
آن مهجور مطرود هفتصد هزار سال مهمان پندار بود. با خود درست کرده که در معدن او زر است، و خود کبریت احمر است! چون نقد خویش بر محک صفوت آدم زد،نقدش قلب آمد. در معدن خود نفط و قیر دید، و بجاى زر سبج سیاه دید(بود):
در دیده رهى ز تو خیالى بنگاشت | بر دیدن آن خیال عمرى بگذاشت | |
چون طلعت خورشید عیان سر برداشت | در دیده هوس بماند و در سر پنداشت. | |
گفته اند که: ابلیس به پنج چیز مستوجب لعنت و مهجور درگاه بى نیازى شد، و آدم بعکس آن به پنج چیز کرامت حق یافت و نور هدى و قبول توبه. یکى از آن آنست که ابلیس «لم یقر بالذنب»، بگناه خویش معترف نشد. کبر وى او را فرا اعتراف نگذاشت، و آدم بصفت عجز باز آمد، و بگناه خویش مقر آمد. دیگر «لم یندم علیه»، ابلیس از کرده پشیمان نگشت، و عذر نخواست، و آدم از کرده خود پشیمان شد، و عذر خواست، و تضرع کرد. سوم «لم یلم نفسه»، ابلیس در آن نافرمانى با خود نیفتاد، و ملامت نفس خود نکرد، و آدم روى با خود کرد، و خود را در آن ذلت ملامت کرد. چهارم «لم یرى التوبه على نفسه واجبا». ابلیس توبه بر خود واجب ندید. از آن عذر نخواست، و تضرع نکرد، و آدم دانست که توبه کلید سعادتست، و شفیع مغفرت، بر خود واجب دید، بشتافت، و تا روى قبول ندید باز نگردید. پنجم آنست که: «قنط من رحمه اللَّه»، از رحمت خدا نومید شد ابلیس. ندانست آن بدبخت که نومیدى از لئیمان باشد، و رب العزه لئیم نیست، و چنان که نومیدى نیست، ایمنى هم نیست، که ایمنى از عاجزان باشد، و اللَّه عاجز نیست. پس چون نومید شد آن شقى در توبه بوى فرو بسته شد، و آدم نومید نگشت. دل در رحمت و مغفرت بست. بر درگاه بى- نیازى میزارید و مىنالید، تا برحمت و مغفرت رسید.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است. آشمنده(آشامنده) شراب دوستى از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق روى به آنچه مراد است.
کشف الأسرار و عده الأبرار، ج۳