الاعراف - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاعراف آیه ۱۰۸ ـ۹۴

۱۰- النوبه الاولى‏

(۷/ ۱۰۸- ۹۴)

قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَبِیٍ‏ نفرستادیم در هیچ شهر پیغامبرى‏ إِلَّا أَخَذْنا مگر که فرا گرفتیم‏ أَهْلَها مستکبران آن را بِالْبَأْساءِ بنا ایمنى‏ وَ الضَّرَّاءِ و تنگى‏ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ‏ (۹۴) مگر که ایشان در من زارند.

ثُمَّ بَدَّلْنا پس آن ایشان را بدل دادیم‏ مَکانَ السَّیِّئَهِ الْحَسَنَهَ بجاى آن بدیها ایمنى و فراخى‏ حَتَّى عَفَوْا تا انبوه شدند وَ قالُوا و گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ این همیشه بوده است و بپدران ما هم رسیده روزگار بدو روزگار نیک. در آن عتاب نیست که نه خود جز با ما نیست‏ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَهً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه‏ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ (۹۵) از آنجا که ندانستند.

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ و اگر این مردمان که در شهرهااند آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ایمان آوردندى و از نافرمانى بپرهیزیدندى‏ لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ‏ ما برایشان بازگشادیمى‏ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ‏ برکتهایى از آسمان و زمین‏ وَ لکِنْ کَذَّبُوا لکن دروغ زن گرفتند فرستادگان مرا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ‏ (۹۶) فرا گرفتیم ایشان را بآنچه میکردند.

أَ فَأَمِنَ‏ ایمن نشستند أَهْلُ الْقُرى‏ این مردمان که در شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا که بایشان آید زور گرفتن ما بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ‏ (۹۷) و ایشان در خواب.

أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ یا ایمن نشستند این مردمان که درین شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى‏ تا آنکه بایشان آید زور گرفتن ما چاشتگاه‏ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ‏ (۹۸) و ایشان در بازى خویش.

أَ فَأَمِنُوا ایمن‏ اند ایشان‏ مَکْرَ اللَّهِ‏ از ساز نهانى اللَّه که کارى سازد پنهان از ایشان‏ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ‏ ایمن نه نشیند از ساز نهانى اللَّه‏ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ‏ (۹۹) مگر گروه زیان‏کاران.

أَ وَ لَمْ یَهْدِ پیدا نکرد و بازننمود لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ‏ این مردمان را که در شهر نشسته‏ اند مِنْ بَعْدِ أَهْلِها پس هلاک کردن پیشینیان جهانیان را أَنْ لَوْ نَشاءُ که ما اگر خواهیم‏ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ‏ ایشان را بگیریم بگناهان ایشان‏ وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ و مهر نهیم بر دلهاى ایشان‏ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ‏ (۱۰۰) تا حق و پند نشنوند.

تِلْکَ الْقُرى‏ آن شهرها که اهل آن هلاک کردیم‏ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها بر تو میخوانیم خبرها و قصّه‏ هاى آن‏ وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ‏ و بایشان آمد رسولان ما بایشان به پیغامهاى راست و معجزه‏هاى روشن‏ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و بدان نبودند که ایمان آرند بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ‏ بآنچه دروغ شمرده بودند پیش از آن‏ کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْکافِرِینَ‏ (۱۰۱) هم چنان بر مینهد اللَّه بر دلهاى کافران.

وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ و بیشتر ایشان را عهدى نیافتیم‏ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ‏ (۱۰۲) و نیافتیم بیشتر ایشان را مگر فاسقان و از طاعت بیرون آمدگان.

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ پس از ایشان فرستادیم موسى را بِآیاتِنا بسخنان خویش‏ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ‏ بفرعون و کسان وى‏ فَظَلَمُوا بِها منکر شدند آن را و ستم کردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ‏ (۱۰۳) درنگر چون بود سرانجام کار مفسدان.

وَ قالَ مُوسى‏ یا فِرْعَوْنُ‏ و موسى گفت اى فرعون! إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ (۱۰۴) من فرستاده‏ اى‏ ام از خداوند جهانیان.

حَقِیقٌ عَلى‏ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ‏ سزاوارم من و استوار داشته که نگویم بر اللَّه مگر راستى‏ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ‏ آوردم بشما پیغامى راست و نشانى درست و معجزه‏اى پیدا از خداوند شما. فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ‏ (۱۰۵) رها کن با من بنى اسرائیل را

قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَهٍ فرعون گفت: اگر نشانى آورده‏ اى‏ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‏ (۱۰۶) بیار آن نشان اگر از راستگویانى.

فَأَلْقى‏ عَصاهُ‏ بیفکند عصاى خویش‏ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ‏ (۱۰۷) چون بدید ثعبانى گشته بود آشکارا.

وَ نَزَعَ یَدَهُ‏ و دست خود بیرون کشید از زیر بازوى خویش‏ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ‏ که‏(«که» در این مورد بمعنى «چون» است.)  درنگرستند آن را دیدند سفید تا بنده نگرندگان را.

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَبِیٍ‏- اینجا ضمیرى محذوف است یعنى:

و ما ارسلنا فى قریه من نبى فکذبه اهلها، إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ- بأساء فقر است و ضراء گرسنگى، و گفته ‏اند: بأساء زیان تن است و ضراء زیان مال میگوید: هیچ پیغامبر نفرستادیم بشهرى که مستکبران و گردن کشان آن شهرها پیغامبرا را دروغ زن گرفتند و اذى نمودند مگر که آن مستکبران را بد ریشى و گرسنگى و قحط و بلا فرو گرفتیم، بآن گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، و بحق تن در دهند. نکردند توبه، و تن در ندادند بحق، پس ما باز گردانیدیم آن بلا و شدت، و بجاى درویشى توانگرى دادیم، و بجاى بلا تندرستى، و بجاى محنت نعمت، تا در آن نعمت بنازیدند و بیفزودند هم در مال و هم در فرزند. اینست که گفت: حَتَّى عَفَوْا اى کثروا و کثرت اموالهم و اولادهم یقال: عفا شعره، اى: کثر، و منه‏

قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».

پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عاده الدهر، و لیست هى عقوبه من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند:

عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغته و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏- التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه‏ وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ‏ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ‏ یعنى النّبات‏ وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل‏ فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ‏ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثه، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّه نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفته‏ اند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.

أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏- یعنى اهل مکه و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ‏.

أَ وَ أَمِنَ‏- قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى‏ اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ‏ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.

معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت:

أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.

ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ‏- مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پنداره‏اى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ‏ الّذین لا یؤمنون به.

أَ وَ لَمْ یَهْدِ- اى أ و لم یبیّن‏ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ‏ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیه الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ‏ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.

خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.

میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشسته ‏اند هلاک کردن ما پیشینیان‏ را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خوانده‏ اند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشسته ‏اند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان راکه اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.

اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏- این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ‏ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:

دعوت اللَّه حتى خفت ان لا یکون اللَّه یسمع ما اقول‏

تِلْکَ الْقُرى‏- اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ‏ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ‏ اینجا اقوال مفسّران مختلف است:

ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجى‏ء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار کرده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.

مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نه‏اند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک‏ کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ‏، و قیل:

ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیه بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ‏؟

و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ‏ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب‏ بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ‏ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ‏. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیه المهلکین‏ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْکافِرِینَ‏ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّه بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.

و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعه. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ‏ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.

اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقان‏ اند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلاله على انّ من الکفّار من یفى بوعده.

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ‏- یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم‏ ذکرهم، مُوسى‏ بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل:

اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ‏ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها- این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَهَ مُبْصِرَهً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ‏ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک‏ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟

وَ قالَ مُوسى‏ یا فِرْعَوْنُ‏- چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ من رسول خداوند جهانیانم بتو.

حَقِیقٌ عَلى‏ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ‏- اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى‏ حَقِیقٌ عَلى‏ مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ‏ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ‏ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسه.

وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت‏ خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَهٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‏ فى دعوتک.

اگر راست مى‏ گویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟

این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ‏ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.

پس فرعون گفت: هل معک آیه اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ‏ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ‏ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ‏ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیه و معجزه.

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَبِیٍ‏ الایه- بدان که سرّ رسالت پیغامبران و حکمت فرستادن ایشان بخلق آنست که رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را بیافرید، و ایشان را بدو صنف بیرون داد: صنفى اهل سعادت سزاى رحمت و کرامت، و صنفى اهل شقاوت سزاى عقوبت و نقمت. پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنان که گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ‏. بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را. سعدا را گفت:

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. اشقیا را گفت: بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً. و اگر اللَّه خواستندى خلق ایمان آوردندى بى‏پیغامبران و بى‏سفیران و رسولان، لکن خواست که از بندگان خود لختى را گرامى گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج کرامت خویش. نه بینى که هر یکى را از ایشان شرفى دیگر داد و نواختى و تخصیصى دیگر؟! خلیل (ع) را گفت: دوست من است: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. آدم (ع) را گفت:صفىّ من است: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ‏. موسى (ع) را گفت: کلیم من است: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً. عیسى (ع) را گفت: وَ رُوحٌ مِنْهُ. مصطفى (ص) را گفت: حبیب من است: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏.

هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:

و لوجهها من وجهها قمر و لعینها من عینها کحل.

ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَهِ الْحَسَنَهَ الایه- قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.

فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى‏ سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردى ‏ام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.

ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پاره‏ اى برفت و باز گشت گفت: من سائل نه ‏ام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بى ‏نیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که:

«لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا الایه- لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکه السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکه الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.

لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ‏- از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.

روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مى ‏پختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.

أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً- مالک دینار پدر خویش را گفت:

یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت:

اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ‏ الایه. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.

قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایه اکبر من جنایه من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیه و منازع للوحدانیه؟ و قال الجنید:

احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ‏.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۳

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=