البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۲۵-۲۹

النوبه الاولی‏

قوله تعالى‏ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی‏- اللَّه تعالى شرم نکند أَنْ یَضْرِبَ‏ که زند مَثَلًا ما مثلى هر چه بود بَعُوضَهً به پشه‏ فَما فَوْقَها- یا چیزى که فزون از آن بود فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا- اما ایشان که گرویدگانند فَیَعْلَمُونَ‏ میدانند أَنَّهُ الْحَقُ‏ که آن مثل راست است و نیکو و بر عیار حکمت‏ مِنْ رَبِّهِمْ‏- از خداوند ایشان. وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافرانند فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ‏- چه خواست اللَّه؟ بِهذا مَثَلًا باین مثل که زد یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً- بآن مثل که میزند فراوانى را بى راه میکند از رسیدن بمعنى حکمت آن‏ وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً و فراوانى را بآن راه مینماید. وَ ما یُضِلُّ بِهِ‏ و بى راه نکند بآن‏ إِلَّا الْفاسِقِینَ‏ مگر ایشان را که از فرمانبردارى بیرون شده ‏اند.

الَّذِینَ یَنْقُضُونَ‏- ایشان که مى‏شکنند عَهْدَ اللَّهِ‏ پیمان خدا که و ریشان گرفت، مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ‏ از پس محکم بستن پیمان او- وَ یَقْطَعُونَ‏ و مى‏برند ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ‏ آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ‏ و در زمین تباهى میکنند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏ ایشانند که زیان کارانند.

کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ‏- چونست که کافر میمانید بخداى. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً و شما نطفه‏هاى مرده بودید فَأَحْیاکُمْ‏ پس شما را مردمان زنده کرد، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ‏ آن گه بمیراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ‏ پس زنده میگرداند شما را ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ آن گه شما را فا او خواهند گردانید.

هُوَ الَّذِی‏- او آن خداوندست‏ خَلَقَ لَکُمْ‏ که بیافرید شما را ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ آن گه آهنگ بالا کرد فَسَوَّاهُنَ‏ راست کرد و راغ‏[۱] آن آسمانها را سَبْعَ سَماواتٍ‏ هر هفت آسمان‏ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏، و او خداوند بهر چیز داناست.

النوبه الثانیه

– قوله تعالى‏ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی‏- اقوال مفسّران مختلف است در سبب نزول این آیت، بعضى گفتند چون رب العالمین منافقان را مثل زد که‏ مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً و گفت‏ أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ- منافقان گفتند این نه سخن خداست که اللَّه تعالى از آن بزرگوارتر است که چنین مثل زند- فانزل اللَّه هذه الآیه. و گفته‏اند سبب نزول آنست که جهودان در قرآن ذکر عنکبوت و مگس شنیدند و ذلک فى قوله تعالى‏ مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ‏ …

الآیه و قال تعالى‏ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً …- جهودان چون ذکر مگس و تننده درین هر دو آیت شنیدند بطریق استهزاء گفتند این چه سخن است! و چه مثل! و خداى را عزّ و جلّ چه حاجت بذکر مگس و عنکبوت؟- پس ایشان را این جواب آمد که:

إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما- اللَّه شرم نکند اگر مثل به پشّه زند یا کم از پشّه. اینست که گفت‏ بَعُوضَهً فَما فَوْقَها- اى فما فوقها فى الصّغر کما تقول فلان صغیر فتقول و فوق ذلک- اى هو اصغر مما ترى. گفته‏اند که ربّ العالمین این مثل به پشه از بهر آن زد که از عجائب و لطائف در پشه بدان کوچکى وضعیتى بیش از آنست که در پیل بدان بزرگى و عظیمى. و تفاوت در جسم و اعضاء پشه بیش از آنست که در جسم و اعضاء پیل، و پیل را چندان رنگ نیست که پشّه را که بر همه رنگهاى دنیا بسته است، و و از آنکه عمرش اندک است دنیا همیشه از و پر است، و هر چه پیل را هست از قوایم و خرطوم و دیگر اعضاء همه پشه را هست و زیادت، که پشه بینى‏ که دو دنب دارد و دو پر و باشد که چهار دارد و دست و پاى بسیار، و پیل و شیر و نهنگ و مار و کژدم ازو گریزان و بر حذر. و او را متورّع آورده‏اند که در نجاست نیفتد چنانک مگس افتد، و غذاء وى در پوست آدمى نهاده‏اند خرطومى دارد سر آن تیز بپوست آدمى فرو برد و خون بر کشد و تا گرسنه است زندگى مى‏یابد چون سیر شود در حال بمیرد. یقال- «اذا جاعت البعوضه قویت فطارت و اذا شبعت تشققت و تلفت کذلک الانسان لیطغى ان رآه استغنى».

شعبى را پرسیدند که هیچ چیز از حکمت خالى نیست در آفرینش آن، در این پیشه و عنکبوت آفریدن چه حکمت است؟ جواب داد که حکمت اندر آفرینش آن اگر خود آن بودى که نمرود طاغى بپشه هلاک کرد و مصطفى را بخانه عنکبوت که بر در غار ساخت از دشمن برهانید اگر همین بودى حکمت اندر آفرینش آن کفایت بودى. شافعى پیش هارون الرشید نشسته بود مگسى بر روى هارون نشست هارون براند دیگر باره باز آمد، هارون گفت «یا ابن ادریس لم خلق اللَّه الذّباب؟» اللَّه مگس را از بهر چه آفرید؟ شافعى گفت: «مذله للملوک» خوارى و بیچارگى ملوک زمین را- قال «فاستحسنه و وصله». اینجا لطیفه نیکو گفته‏اند- اللَّه تعالى مگس را ضعیف آفرید و با ضعف وى وقاحت آفرید و شیر را قوى آفرید و با قوت وى نفرت آفرید- اگر آن وقاحت که در مگس است در شیر بودى در زمین کس از زخم وى نرستى، لیکن بکمال حکمت و نفاذ قدرت هر چیز را سزاى خویش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قوت شیر نفرت سزا بود، همه چیز بجاى خویش آفرید و بسزاى خویش بداشت. یقول تعالى ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر. جهودان مى‏پنداشتند که هر چه بزرگتر باشد و عظیمتر قدر آن بنزدیک اللَّه بیشتر و آفرینش آن عظیمتر، و هر که کهتر و حقیرتر آفرینش آن سهلتر و قدر آن کمتر. و نیز مى‏پنداشتند که ربّ العالمین از ذکر چیزهاى حقیر شرم دارد چنانک ایشان از آن شرم میداشتند. اللَّه تعالى ایشان را جواب داد- که من شرم نکنم و مثل زنم به پشه یا کم از پشّه، چون دانم که مؤمنان را در آن پندست و زیادت بصیرت و بر معاندان دین حجت و دلالت.

بعضى مفسران در تأویل آیت گفته‏اند إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی‏ اى- لا یخشى- گفتند استحیا بمعنى خشیت آید چنانک خشیت بمعنى استحیا. و ذلک فى قوله تعالى‏ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ‏ و اشتقاق حیا از حیاه است، و حیا اول منزل عقل است نه بینى که کودک را اول که امارت عقل وى پدید آید حیا بود، پس اول منزل عقل حیاست و آخر منزل عقل ایمان و مصطفى ع گفت:«لا ایمان لمن لا حیاء له»یعنى که چون باول منزل نرسد آخر منزل در حق وى محال بود.

و معنى ضرب اینجا وصف است‏ أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا- یعنى ان یصف شبها شبّهه به- کما قال‏ ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ‏ اى وصف لکم. هر جا که ضرب مثلست در قرآن و در لغت عرب آن ضرب بمعنى وصف و بیان است و در قرآن ضرب است بمعنى- الزام- چنانک گفت‏ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ و ضرب است بمعنى- سیر- چنانک گفت‏ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ‏- و الضرب بالعصا معروف است چنانک گفت‏ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ.

مَثَلًا ما بَعُوضَهً- این‏ ما نکرت گویند بمعنى شى‏ء است تقدیره.- مثلا شیئا بعوضه- کقوله تعالى‏ هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ اى هذا شی‏ء لدىّ عتید و بَعُوضَهً را نصب است بر بدل یعنى بدل ما- و البعوض صغار البقّ واحده منها بعوضه.

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ‏- نظیر این در سوره المدثر وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ‏ …

الآیه- میگوید مؤمنان و گرویدگان راست مى‏شنوند و بسزا مى‏بینند، و بیمار دلان عیب مى‏جویند و نادریافتنى مى‏پرسند، مؤمنان میدانند که این مثلها دلها را چون آئینه است رویها را- چنانک در آئینه نگرند هر چه در وى است بینند، دلهاى ایشان درین مثلها نگرد هر چه غیب است و بودنى بچشم دل به بینند، یقین ایشان در غیب پدید آید و ایمان بیفزاید و بیمار دلان را شور دل بیفزاید. پس ربّ العالمین خبر داد این دریافت جز دانایان و زیرکان را نیست- وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏.

و مثل زدن پدید کردن مانند است، و اللَّه را رسد که مثل زند بندگان را و بندگان را نیست که مثل زنند اللَّه را. چنانک گفت: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ‏ اى الاشباه- خداى را عزّ و جلّ هامتا مسازید و انباز مگویید، و جز آنک اللَّه خویشتن را گفت صفت مکنید، که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.

یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً- این جواب ایشانست که گفتند- اللَّه چه خواست باین مثل که زد؟ ربّ العالمین گفت این مثل بدان زد تا گروهى را از رسیدن بعین حکمت آن بیراه کند، و گروهى را راه نماید بدانستن و رسیدن بعین حکمت آن.

وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ‏- فاسقان ایشانند که از فرمانبردارى بیرون‏اند، فسوق خروج است از طاعت یقال فسقت الرطبه اذا خرجت عن الکوى، و سمیت- الفاره فویسقه- لخروجها عن جحرها. و قال تعالى فى صفه ابلیس- ففسق عن امر ربه- اى خرج عن طاعته. آن گه ایشان را صفت کرد به نعتهاى مذموم و گفت: الَّذِینَ یَنْقُضُونَ‏- ایشان که پیمان اللَّه را مى‏شکنند و عهدى که اللَّه وریشان گرفت در توریت و در زبور بر زبان موسى و داود بوفاء آن باز نیامدند. و عهد آن بود که «ان یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا و ان یؤمنوا بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و یخبروا بنعته و صفته و یؤمنوا بجمیع الانبیاء علیهم السلم»- پیمان ستدند ازیشان بتوحید اللَّه و بتصدیق مصطفى ع و قبول بلاغ او ازو، و اللَّه بریشان در آن عهد و پیمان گواه.

«مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» العهد، و قیل من بعد میثاق اللَّه. و المیثاق مفعال من الوثوق و اصله موثاق فانقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها کمیزان و میقات. نظیر این در سوره الاعراف‏ أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ‏- و گفته‏ اند.

الَّذِینَ یَنْقُضُونَ … اخبار است از جمله کافران و منافقان على العموم و عهد که بریشان گرفته بودند آنست که روز میثاق رب العزه ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و گفت:أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى‏ و در قرآن جایها فرمود است که بعهد وفا کنید و به پیمانها باز آئید قال اللَّه تعالى‏ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ‏- وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ‏ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا- میگوید اگر عهدى کنید یا عقدى بندید با خالق یا با مخلوق بوفاء آن باز آئید. و عهد با خالق نذر باشد و توبه و سوگندان و با مخلوق شرطها و عقدها که در معاملات میان ایشان رود و وعده‏ها که یکدیگر را دهند.

وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ‏- و مى‏برند آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند از تصدیق انبیاء که فراهم پیوندند، و تصدیق محمد فرا تصدیق موسى پیوندند و تعظیم آدینه امروز فرا تعظیم شنبه بروزگار پیوندند، و روى دادن بکعبه امروز فرا روى دادن به بیت المقدس بروزگار پیوندند، و گردن نهادن قرآن را فرا گردن نهادن توره و انجیل و زبور پیوندند. قتاده گفت «امروا بالقول و العمل فقالوا فلم یعملوا فلم یصلوا القول بالعمل» ایشان را فرمودند که عمل را فرا قول پیوندند که ایمان قول و عمل است، و نه پیوستند. و قیل- یرید بذلک قطع الرّحم فانّ قریشا قطعوا رحم النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بالمعاداه معه. و گفته‏اند- که ایشان را فرمودند که پیغامبران را همه براست دارید فآمنوا بالبعض و کفروا بالبعض، و المؤمنون و صلوا، فقالوا لا نفرّق بین احد من رسله.

وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ‏- تباهکارى ایشان آن بود که عامّه خویش را از اسلام باز میداشتند، و ضعیفان مسلمانان را در شک مى‏افکندند و دلها را مى‏شورانیدند و راهها به بیم میکردند و راه میزدند و سخن چینى میکردند و ببد گویى مردم را در هم مى‏ افکندند.

أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏- زیان کاران ایشانند که نقص و خسران در حظّ خویش آوردند، که ایشان را هر یکى در بهشت مسکنى بود- چنانک در خبر است، و فردا ازیشان فاستانند و بمؤمنان دهند.

کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ‏- کیف استفهام عن حال الشّى‏ء، و لم استفهام عن عله الشی‏ء و ما عن جنس الشی‏ء کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ‏- این خطاب با جهودان و مشرکان عرب است هر چند که آن مشرکان بوجود صانع و آفریدگار معترف بودند- چنانک اللَّه گفت- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ‏ و مصطفى ع پدر عمران حصین را پرسید-آن گه که هنوز مشرک بود-«کم تعبد الیوم الها قال سبعه واحدا فى السّماء و سته فى الارض قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فایهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال الّذى- فى السماء.»

– این خبر دلیل است که ایشان بوجود صانع ایمان داشتند اما نبوت مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم منکر بودند و بوى کافر، و هر که بفرستاده کافر بود بفرستنده کافر باشد ازین جهت گفت:

کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ‏ و این سخن را دو مخرج است: یکى تعجب- و التعجب هو الاخبار عن عظیم فعلهم. یقول- ایها المؤمنون تعجبوا من هؤلاء کیف یکفرون اللَّه و قد ثبتت حجه اللَّه علیهم- میگوید شگفت مانید و تعجب کنید ازین کافران که حجت توحید و ریشان ثابت است و روشن، و نمى گروند، و مخرج دیگر- توبیخ- است و ملامت، میگوید- اى پیغامبر من واى مؤمنان این کافران را ملامت کنید و گوئید چون است که باللّه نمیگروید و نشانهاى هستى و یکتایى و دانایى و توانایى وى شما را پیداست آن گه نشانهاى روشن بر شمرد و گفت- وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ‏ قومى گفتند- این و او حال است و قد- در آن مضمر یعنى‏ کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ‏ و قد کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ‏. قومى گفتند نه واو حال است که واو- ابتدا- است و برین قول‏ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ‏ وقف کنى جائز است، آن گه ابتدا کنى‏ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً- و الاموات جمع- الموت. و الموت یکون اسما و مصدرا- کالصّوم و العدل و الفطر. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً اى لم تکونوا شیئا حتى خلقکم. عرب موت بجاى خمول الذکر نهند، و حیاه بجاى شهرگى- یقال للشّى‏ء الدارس و للامر خامل الذکر هذا شی‏ء میّت و امر میّت. و للذکر و الامر المتعالم فى النّاس هذا امر حى. میگوید شما چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبودید نام و نشان و رسم و طلل شما نبود تا بیافرید شما را و مردمان زنده گردانید که شما را مى‏شناسند و ذکر میکنند. این موت اول است و احیاء اول. پس گفت‏ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ‏- یعنى یقبض ارواحکم عند انقضاء آجالکم- پس چون روزگار عمر شما برسد مى‏میراند شما را تا چنان گرداند که در اول که نبودید- ثُمَّ یُحْیِیکُمْ‏- یعنى للبعث و القیمه- پس آن گه شما را زنده گرداند بعث و نشورا. اینست دو مرگ و دو حیاه- که آنجا گفت:- أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ. این قول ابن عباس است و مجاهد. و قال قتاده‏ کُنْتُمْ أَمْواتاً اى نطفا فى الارحام لانها تکون میّته بعد مفارقتها الرّجل-لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ «ما ابین من حىّ فهو میّت-»

میگوید شما نطفه ‏هاى مرده بودید در رحم مادران- اول نطفه پس علقه، پس مضغه پس استخوان و گوشت، پس شما را زنده گردانید بنفخ ارواح. و به‏ قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- یدخل الملک على النطفه بعد ما تستقرّ فى الرّحم باربعین او بخمس و اربعین، فیقول اى رب اشقى ام سعید؟ اذکر ام انثى؟ فیقول اللَّه تعالى و یکتبان- ثم یکتب عمله و رزقه و اجله و اثره و مصیبته- ثم تطوى الصحیفه فلا یزداد فیها و لا ینقص منها».

ثُمَّ یُمِیتُکُمْ‏- آن گه شما را مى‏میراند بخواب، و زنده میگرداند به بیدارى وانگه شما را آخر بمیراند و فردا شما را زنده گرداند. و قیل‏ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً یعنى بعد اخذ المیثاق ردّهم الى ظهره فاماتهم فاحیاکم بان اخرجکم من بطون امّهاتکم‏ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ میگوید آن گه شما را با او خواهند گردانید و سوى او خواهند برد.

این همچنانست که گفت‏ ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ‏ و اگر تُرْجَعُونَ‏ خوانى بفتح تا بر قراءت یعقوب، معنى آنست که آن گه وازوشید[۲] و کردار شما را پاداش دهند و این کلمه دلیل است که اللَّه تعالى بر جهتى است از جهتهاى عالم و آن جهت بالاست بدلیل ده آیت از قرآن‏ یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ‏- و هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ‏- ءامنتم من فى السماء ام امنتم فى السماء- إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ‏- إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَ‏- بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ‏ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ‏- تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ‏- یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ‏ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ و خبر درست است که مصطفى ع گفت:

«ارحموا من فى الارض یر حکم من فى السّماء اما معتزلى که عذاب گور را منکر است دست درین آیه میزند و میگوید دو زندگى گفت: یکى در دنیا و یکى در قیامت و زندگى در گور و عذاب‏ نگفت. جواب وى آنست که زندگى قوم موسى پس از صاعقه که رسید ایشان را نگفت درین آیه و دلالت نکرد که نیست و ذلک فى قوله تعالى‏ ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ‏ و همچنین امّت حزقیل که از بنى اسرائیل بمردند به طاعون و رب العالمین ایشان را زنده کرد، آن زندگى ایشان پس از مردن هم نگفت درین آیه و دلیل نبود و ذلک قوله‏ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ‏ الآیه- زندگى در گور و عذاب قبر اگر درین آیت منصوص نیست نفى آن در آیت هم‏[۳] [نیست. آن گه در اخبار درست بروایت ثقات و بزرگان صحابه چون عمر خطاب و على بن ابى طالب و عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه بن عباس و عبد اللَّه بن عمر و جریر بن عبد اللَّه و جابر و ابو هریره و ابو سعید خدرى و ابو ایوب انصارى و انس بن مالک و براء بن عازب بروایت ایشان درست شده است از مصطفى ع حیاه و عذاب قبر، و هر که آن را منکر است ضالّست و مبتدع.

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً- مشرکان عرب چون حدیث مرده زنده گردانیدن و بعث و نشور شنیدند منکر شدند گفتند- من یعیدنا اذا متنا و کنا ترابا و عظاما؟ کیست که ما را برانگیزاند و زنده گرداند پس از آنکه خاک شدیم؟

اللَّه گفت بجواب ایشان‏ هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً- آن کس که هر چه در زمین چیز است از آدمى و غیر آدمى همه بیافرید، قادر است که شما را پس آنکه خاک شدید باز آفریند. هُوَ الَّذِی‏ در قرآن بیست جایست و وَ هُوَ الَّذِی‏ با واو نوزده جایست- هو- اشاره فرا موجود است اگر موجود نبودى- هو- معنى نداشتى و هُوَ بآن گفت تا شنونده گوش باز دارد و جوینده بآن راه یابد و نگرنده فرا آن بیند.

پس اینکلمه نه نام نه صفت اشارتست فرا هست. «الّذى» کنایتست از هست تا شنونده آشنا گردد و جوینده بینا و خواهنده دانا، و گفته‏اند هُوَ اشارتست به ذات، الَّذِی‏ اشارت به صفت، خَلَقَ‏ اشارت به فعل. خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً میگوید بیافرید هر چه در زمینست‏ از کوه و دریا و هر چه در آنست از جواهر و معادن و چشمها و جویها و نبات و حیوان صامت و ناطق و پرنده و زنده و چرنده و گرما و سرما و نور و ظلمت و سکون و حرکت. این همه نعمت براى شما آفریدم و شما خود شمردن آن طاقت ندارید چنانک فرمود وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و این جمله نعمت و شما را از بهر دو چیز آفریدم- یکى آنکه تا به نعمت من دنیا بسر میبرید و روزگار میرانید و منفعت میگیرید. دیگر آنکه منعم را بآن میشناسید و از مصنوعات به وحدانیت صانع دلیل میگیرید.

و گفته‏ اند این آیت ردّ است بر قدریان که على الاطلاق بى تقیید گفت- خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و کفر و فساد و معاصى در تحت آن شود لا محاله، و نه چنانست که قدرى گفت آن در اجسام مخصوص است و افعال و اعراض از آن بیرونست که در آیت تغییر و تخصیص نیست، و مقتضى لفظ اطلاق جز عموم و استغراق نیست بعضى متکلمان گفتند خَلَقَ لَکُمْ‏ دلیلست که حظر نیست و هر چه در دنیاست هر کسرا مباح است! جواب آنست که این لام نه لام تملیک است و نه اضافت تخصیص بکله اضافت بیان و تعریفست، فکانّه یعرفنا انه خلقها لاجل منافعنا و موقع حاجاتنا، بعضها لانتفاع و بعضها لاعتبار. فکیف که حظر و منع درین آیت نیست در نصوص اخبار و سنن هست، که بعد ازین آیه نصوص اخبار و آثار بیان کرد و تفصیل داد بعضى حرام کرد و بعضى حلال و گشاده. و سنت را رسد که بر کتاب حکم کند- کقوله تعالى‏ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ‏ و لیس هذا موضع شرحه. قومى گفتند این خطاب با مؤمنانست و بحکم این آیت هر چه کافرانند در زمین و مال ایشان فى مسلمانانست.

ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ- استوى در قرآن نه جایست دو از آن به- الى- پیوسته یکى اینست و یکى در حم السجده. و آن هفت دیگر به على پیوسته یکى در- سوره الاعراف، دوم در یونس، سوم در رعد، چهارم در طه، پنجم در فرقان، ششم در الم تنزیل، هفتم در سوره الحدید.

و استوى در لغت سه معنى دارد. و از آن سه معروفتر و مشهورتر- استقرار- است چنان که جاى دیگر گفت‏ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِ‏ اى: (استقرّت). و سوار را که بر پشت ستور آرام گیرد میگویند «لتستوا على ظهوره» دیگر معنى- استوا- راست شدنست از کژى- و راست ایستادن. سه دیگر معنى- علوّ- است چنان که گویند استوى رسول اللَّه على المنبر ثم استوى الى السّماء که در قرآن است هر دو جایگه بمعنى علو است میگوید بر شد و آهنگ بالا کرد.

فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ‏- و هر هفت آسمان راست کرد. خلیل با یارى از آن خود نزد ابو ربیعه کلابى شدند که از فصحاء عرب بود از و پرسید که: «استوى الى» معنى چیست؟ او را بر بامى یافتند ایشان را دید که روى بوى داشتند گفت (استویا الى) یعنى- ارتفعا الىّ- ایشان باز گشتند گفتند لهذا جئنا؟ فاخذ الخلیل هذه الکلمه فوضعها فى تفسیر القرآن.

اگر کسى گوید ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ در هر دو آیه پس از آفرینش زمین گفت و این دلیل است که پیشتر زمین آفرید آن گه آسمان پس آنچه گفت‏ وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها چه معنى دارد؟ جواب وى آنست که: ابن عباس گفت آن گه که از وى همین مسئله پرسیدند و این خبر در صحیح است- گفت اول زمین را بدو روز بیافرید یعنى یکشنبه و دوشنبه، چنانک گفت‏ قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ‏ پس قصد بالا کرد و آسمانها را راست کرد به دو روز یعنى سه شنبه و چهار شنبه، چنانک گفت‏ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ‏ پس بزمین نزول کرد و دحى زمین کرد، و دحى آن بود که گیاهزار و مرغزار و کوه و دشت و راهها پیدا کرد و جویها براند پس زمین و هر چه در آنست‏] به چهار روز آفریده باشد اینست که میگوید- فى اربعه ایام سواء للسّائلین- پس آسمانها و زمینها بشش روز آفرید است- چنانک گفت‏ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ‏ ثم قال فى آخر الآیه وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏ خود را در قرآن از علم چهار نام گفت:- عالم و علیم و علّام و اعلم- علیم از عالم مه است و علّام از هر دو مه معنى آنست که من خداوندم که هفت طبقه آسمان و هفت طبقه زمین بیافریدم و هر چه‏ در آنست از حرکات و سکنات جانوران تا آن مورچه که در زیر هفتم طبقه زمین است و در خود بجنبد همه میدانم، پس بدانید که اعمال و ضمائر شما نیز میدانم، بطاعت مشغول شوید تا از عقوبت من برهید.

النوبه الثالثه

– قوله تعالى‏ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا الآیه- بدانک خداى را عزّ و جلّ نامهاى بزرگوار است. و صفتهاى پاک، نامهاى نیکو و صفتهاى پسندیده، نامهاى ازلى و صفتهاى سرمدى، خود را بآن صفتها بستود و در پیغام و نامه خویش آن صفتها و اخلق نمود. از آنها یکى- حیاست اللَّه تعالى بآن موصوف و اثبات آن در آیت و در خبر معلوم. آیت آنست که گفت جلّ جلاله: إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا جاى دیگر گفت‏ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِ‏- و خبر درست است از مصطفى صلع که روزى نشسته بود با یاران سخن میرفت در میان ایشان سه مرد از دور مى‏آمدند روى بوى داده، یکى از آن سه بکران آنجایگه نزدیک مردمان رسید. هم آنجا بنشست، رسول خدا گفت-«استحیى فاستحیى اللَّه منه»و هم در خبر است که‏«ان اللَّه حیى کریم، یستحیى من عبده اذا مدّ یده»الحدیث- این صفت حیا و امثال این هر چه درست شود بنصوص کتاب و سنت واجب است بر بنده خدا که چون آن شنود یا خواند بر نام و صفت بیستد و زبان و دل از معنى آن خاموش دارد و از دریافت چگونگى آن نومید باشد که خرد را فرا دریافت آن بتکلف و تأویل راه نیست، میگوید جلّ جلاله:- وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً- معنى آنست که خلق بخود و بعقل خود وى را در نیابند، مگر که وى را بآن صفت که خود کرد خود را و بآن نام که خود را برد خود را بشناسد، شناختنى و تصدیقى و تسلیمى گردن نهاده، و نادر یافته پذیرفته، و تهمت بر عقل خود نهاده، هر که این راه رود و بجز این طریق خود را نپسندد سنّى عقیدت است پاکیزه سیرت پسندیده طریقت- از اینجا گشاید چشمه حکمت و صدق فراست و نور معرفت، و این منزلت کسى را بود که چون دیگران از خلق شرم دارند و قبول خلق طلبند وى از حق شرم دارد، و قبول حق طلبد، و از حق کسى شرم دارد که در دل بینایى دارد ودر سرّ آشنایى، و داند بهر حال که باشد که اللَّه بوى نگرانست و بر کردار وى دیده ور و نگه‏بان. یقول تعالى- أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏-

فى الخبر- «اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک»

– بیچاره آدمى که کشته غفلت است و گرفته جهالت، از خلق مى شرم دارد و از اللَّه شرم مى ندارد، و ربّ العالمین بکرم و حلم خود این فاخواست میکند و میگوید که- وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ‏- میگوید از مردم شرم دارى و اللَّه سزاوارتر بآن که از وى شرم دارى.

یقول اللَّه جلّ جلاله «ما انصفنى عبدى یدعونى فاستحیى ان اردّه و یعصینى و لا یستحیى منى».

در خبرست که فردا در قیامت چون بنده بصراط باز گذرد نامه در دست وى نهند مهر بر آن نهاده، چون سر آن باز کند در آن نوشته بیند- بنده من- فعلت ما فعلت و لقد استحییت ان اظهر علیک، فاذهب فانى قد غفرت لک. قال یحیى بن معاذ فى هذا الخبر سبحان من یذنب العبد فیستحیى هو.» پیر طریقت گفت:- «شرم حصار دین است و مایه ایمان و نشان کرم. و خلق درین مقام بر سه گروه‏اند:- غافلان و عاقلان و عارفان. غافلان از خلق شرم دارند ایشان ظالمان‏اند، عاقلان از فرشته شرم دارند ایشان مقتصدانند، عارفان از حق شرم دارند ایشان سابقان‏اند».

و گفته ‏اند- حیا بر هفت وجه است:

حیاء جنایت- چنانک حیاء آدم (ع)، آن گه که در زلّت افتاد و تاج و حله از وى بربودند، چون متواریان ازین گوشه بدان گوشه مى‏شد. خطاب آمد که- «یا آدم أ فرارا منّا فقال لا، بل حیاء منک»

دوم- حیاء تقصیر- چنانک حیاء فرشتگان آن گه گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک.

سوم حیاء اجلال- چنان که حیاء اسرافیل تسر بل بجناحیه حیاء من اللَّه عزّ و جلّ.

چهارم حیاء کرم- چنانک حیاء مصطفى (ع)- کان یستحیى من الصحابه اذا دخلوا بیته ان یقول لهم اخرجوا، فقال اللَّه عزّ و جلّ‏ «وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ»

پنجم- حیاء حشمت- چنانک‏ حیاء على علیه السّلام حین سأل المقداد حتى سأل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن حکم المذى لمکان فاطمه.

ششم- حیاء استحقار- چنانک حیاء موسى (ع)- حین قال انّه لتعرض لى الحاجه من الدنیا فاستحیى ان اسألک یا ربّ، فقال اللَّه سلنى حتى ملح عجینک و علف شاتک.

هفتم- حیاء حق است جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و قد مضى ذکره.

کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ‏- از روى اشارت میگوید- اى گم کرده سر رشته خویش اى افتاده در چاه بشریت خویش، راه ازین روشنتر خواهى چونک مى نروى؟

میدان ازین کشیده‏تر خواهى چونک سوارى نکنى؟ شمع ازین افروخته تر خواهى چونک از جاده مى‏بیفتى؟ اى سالها بر تو گذشته و هنوز بویى نایافته، اى بر هزار خوان نشسته و هنوز گرسنه! اى هزاران لباس پوشیده و هنوز برهنه. مسلمانان! میدان فراخست سواران کجااند؟ دیوان فرو نهادند متظلمان کجااند؟ طبیب حاضر است بیماران کجااند؟ جمال در کشف است عاشقان کجااند؟

وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ‏- میگوید- اگر مرده بودید زنده کردم چون که ننگرید؟ اگر جاهل بودید داناتان کردم چون که در نیابید؟ راهتان نمودم چرا مى‏نروید؟

مرد باید که بوى داند برد و رنه عالم پر از نسیم صباست‏

پیر طریقت گفت- «الهى بنده با حکم ازل چون برآید و آنچه ندارد چه باید جهد بنده چیست؟ کار خواست تو دارد بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند؟

ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ‏- گفته‏اند مرگ بر سه قسم است: و زندگانى بر سه قسم، مرگ لعنت، و مرگ حسرت، و مرگ کرامت. مرگ لعنت کافرانراست و مرگ حسرت عاصیانراست و مرگ کرامت متقیانراست. و زندگانى سه قسم است:

یکى زندگانى بیم، دیگر زندگانى امید، سوم زندگانى مهر- زندگانى بیم در برّ پیدا، زندگانى امید در خدمت پیدا، زندگانى مهر در یاد پیدا. زنده بیم روز مرگ او را ایمن کنند که: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، زنده امید را روز پسین فا نوازند که‏ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏، زنده مهر را از دوست بر بساط کرم در مجلس انس این کرامت آید که‏ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً.

پیر طریقت گفت- «الهى اى سزاى کرم و اى نوازنده عالم! نه با جز تو شادیست‏ نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم. هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، باز رسته از زحمت لوح و قلم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».

جز عشق تو بر ملک دلم شاه مباد وز راز من و تو خلق آگاه مباد
کوته‏بینان نشود عشق توام زین دل ریش‏ دستم ز سر زلف تو کوتاه مباد

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً- جاى دیگر گفت‏ وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ‏- میگوید هر چه مملکت زمین است همه براى شما آفریده‏ام و مسخر شما کردم، عطاء ما مختصر نبود، کرامت ما در حق سوختگان ما سرسرى نبود، نواخت ما را در حق شما هرگز تراجع نبود، و چنان نیست که بر مملکت زمین اقتصار کردم که آسمانها را هم از بهر نظر شما و نزهت بصر شما و خزینه روزى شما راست کردم، بنده من! چون قدم در کوى عهد ما نهى تو ندانى که آسمانیان را و زمینیان را چه بشارت رسد و یکدیگر را چه تهنیت کنند، آن من دانم که من هر چیز را داننده‏ام و بهر کس رسنده‏ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏.

در این آیت لطیفه ایست، نگفت (خلقکم لما فى الارض جمیعا) که گفت‏ خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ‏ یعنى که هر چه مملکت زمین و آسمانست از بهر تو آفریدم بنده من! و ترا از بهر خود آفریدم، نه بینى که على الخصوص موسى را گفت. «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» و على العموم خلق را گفت- وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ‏- قدر این خطاب مصطفى دانست و شکر این نعمت وى گزارد، که آن شب قرب و کرامت که که وى را بآسمان بردند هر چه آفریس بود و ممالک کونین همه نثار قدم صدق وى کردند، و آن مهتر بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست و گفت ما را براى این نیافریده ‏اند- ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏- نوشش باد! بو یزید بسطامى که در راه سنّت مصطفى نیکو رفت و ادب حضرت نیکو بجاى آورد گفت-: «لم ازل اقطع المهالک حتى وجدت الممالک، ثم ترکت الممالک حتى وصلت الى شواهد الممالک، فقلت- الجائزه- فقال- قد وهبت لک کلّما رأیت، قلت انت المراد قال- فانا لک کما انت لى.»

پیر طریقت گفت:- «الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى دل را فدا کردیم بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم، برقى تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتى بگذاشتیم، یک نظر کردى در آن نظر بسوختیم و بگداختیم، بیفزاى نظرى و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که «مى زده را هم بمى دارو و مرهم بود» و فى معناه انشد:

تداویت من لیلى بلیلى من الهوى‏ کما یتداوى شارب الخمر بالخمر

__________________________________________

[۱] ( ۱) وراغ- کذا فى کلتا النسختین الف و ج.

[۲] ( ۱) گذا فى نسخه الف.« باز او خواهید گشت» فى نسخه ج.

[۳] ( ۱) آنچه که ما بین هلالین‏[] گذارده شده منقول از نسخه ج است و در نسخه الف یک صفحه بالتمام ساقط است.

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=