کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الرعد آیه ۱-۷
۱۳- سوره الرعد- مکیه
۱- النوبه الاولى
(۱۳/ ۷- ۱)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
«المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» این حروف قرآن آیات و سخنان آن نامه است که خداى تعالى فرستاد،
«وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» و آنچه فرو فرستاده آمد بتو از خداوند تو،
«الْحَقُّ» راستست و درست،
«وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۱)» لکن بیشتر مردمان بنمى گروند.
«اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ» اللَّه تعالى اوست که برداشت هفت آسمان،
«بِغَیْرِ عَمَدٍ» بى ستون،
«تَرَوْنَها» [آنک آسمان بى ستون برداشته] مى- بینید،
«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» آن گه پس مستوى شد بر عرش،
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» و نرم کرد و روان و فرمان بردار آفتاب و ماه را،
«کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» تا هر دو مىروند هنگامى نام زد کرده را،
«یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» کار مىگرداند و مىراند و پیش مىبرد،
«یُفَصِّلُ الْآیاتِ» نشانها پیدا مىکند [و پیغامها گشاده مىرساند]
«لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (۲)» تا مگر شما برستاخیز و دیدار خداوند خویش گرویدنى راست بگروید.
«وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ» او آنست که زمین را [بر روى آب] پهن باز کشید،
«وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» و کوههاى بلند در آن لنگر کرد، «وَ أَنْهاراً» و جویها ساخت روان،
«وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها» و از هر میوهاى کرد در آن،
«زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» جفت جفت، [جفتى طعم و جفتى رنگ]،
«یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ» شب تاریک در سر روز روشن مىکشد،
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن نشانهاى پیداست [هستى و یکتایى و دانایى و توانایى او را]،
«لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۳)»گروهى را که [در نگرند و] اندیشه کنند.
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» و در زمین پارههایى است از یکدیگر نزدیک،
«وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ» و رزانى از انگورها،
«وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ» و کشت زار و خرما بنان،
«صِنْوانٌ» درختان دو ساق و سه ساق و چهار ساق،
«وَ غَیْرُ صِنْوانٍ» و یک ساق،
«یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ» از یک آب همه را آب میدهند،
«وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» و ما لختى را از آن بر دیگر فضل مىدهیم در شیرینى و نیکویى و بزرگى و هموارى و در رنگ و بوى و طعم و جنس،
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن نشانهایى روشن است،
«لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۴)» ایشان را که دریابند.
«وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» و اگر شگفت دارى شگفتست سخن ایشان،
«أَ إِذا کُنَّا تُراباً» باش ما آن گه که خاک گردیم،
«أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» باش ما در آفرینش نو خواهیم بود،
«أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ایشان آنند که خداوند خویش را [نمى شناسند] کافر شدند [باو]،
«وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» و ایشان آنند که فلهاست [فردا] در گردنهاى ایشان،
«وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ» و ایشانند که آتشیانند،
«هُمْ فِیها خالِدُونَ (۵)» ایشان در آن جاودان.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ الْحَسَنَهِ» برستاخیز مىشتابند ناگرویده و ایمان نیاورده [و رستاخیز عقوبت ایشانست و روز بد ایشان]،
«وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ» و گذشت پیش از ایشان [مکذّبان پیشینیان را]،
«الْمَثُلاتُ» عقوبت هاى گوناگون [که ایشان از پیشینیان به نیستند و نه قوىتر]
«وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ» و خداوند تو با آمرزگارى خداوندیست مردمان را،
«عَلى ظُلْمِهِمْ» با آن ستم که ایشان بر خود مىکنند [از گناه خویش]،
«وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ (۶)» و خداوند تو سخت عقوبتست [دشمنان را].
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا» و مىگویند ایشان که کافر شدند،
«لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ» که چرا فرو فرستاده نمىآید بر محمد (ص) آیتى [که ما میخواهیم] از خداوند او،
«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» تو بیم نماى آگاه کنندهاى،
«وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ (۷)» و هر قومى را داعى ایست باز خوانندهاى.
النوبه الثانیه
بدانک این سوره چهل و سه آیت است و هشتصد و پنجاه و پنج کلمه و سه هزار و پانصد و شش حرفست، جمله بمکّه فرو آمد بقول جماعتى مفسران و بقول ابن عباس و مجاهد جمله بمدینه فرو آمد و قول درست آنست که بمکه فرو آمد مگر دو آیت: «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً» و این را قصّه ایست که بآن رسیم شرح دهیم، دیگر آیت «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا». و در این سوره دو آیت منسوخ است: یکى مجمع على نسخها و دیگر مختلف فى نسخها.
امّا آنک باجماع منسوخ است: «وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» بآیت سیف منسوخ است، آیت دیگر: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ» بقول بعضى محکم است و بقول بعضى منسوخ و ناسخها قوله:«إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» و در فضیلت سوره ابىّ کعب روایت کند ازمصطفى (ص) قال: من قرأ سوره الرّعد اعطى من الاجر عشر حسنات بوزن کلّ سحاب مضى و کلّ سحاب یکون الى یوم القیامه و کان یوم القیامه من الموفین بعهد اللَّه.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- المر» قال ابن عباس معناه انا اللَّه اعلم و ارى، و الکلام فى تأویل الحروف قد سبق، «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» اینجا سخن تمام شد و معناه تلک الاخبار الّتى قصصتها علیک من خبر یوسف و غیره هى آیات الکتاب الذى انزلته على الانبیاء قبلک- مىگوید اى محمّد آن قصّه هاى پیغامبران که بر تو خواندیم و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان که ترا در قرآن بیان کردیم هم چنان در تورات موسى و انجیل عیسى و زبور داود بیان کردیم و با ایشان بگفتیم یعنى که این کتابهاى خداوند، آیات و سخنان وى همه موافق یکدیگراند و مصدّق یکدیگر، و گفته اند که کتاب اینجا لوح محفوظ است یعنى که آن همه آیات و سخنان ما است در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه گفت: «وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنى و القرآن الذى انزل الیک، «مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» فاعتصم به و اعمل بما فیه.
ابن عباس گفت: آیات الکتاب قرآنست، هر چه پیش ازین سوره فرو آمد از احکام و اخبار و قصص، «وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنى هذه السّوره- مىگوید آنچ پیش ازین سوره فرو آمد از قرآن و این سوره همه حقّ است و راست، کلام خداوند و صفت وى نه چنانک کفّار مکّه مىگویند: انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ» من مشرکى مکّه، «لا یُؤْمِنُونَ» لا یصدّقون بالقرآن انّه من عند اللَّه، قال الزّجاج: لمّا ذکر انّهم لا یؤمنون عرّف الذى یوجب التّصدیق من دلایل الرّبوبیّه و شواهد القدره.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ» اى من وضعها من جانب العلوّ، «بِغَیْرِ عَمَدٍ» جمع عماد و قیل جمع عمود، تقول العرب عمود البیت و عماد- البیت و جمعها عمد بفتحتین کادم و اهب و یجمع العمود على عمد ایضا کرسول و رسل، «تَرَوْنَها» الضمیر یعود الى السّماوات اى ترونها کذلک فلا حاجه الى بیان، و قیل یعود الى العمد و فیه قولان احدهما لها عمد غیر مرئیّه و هى قدره اللَّه سبحانه، و قیل هى جبل قاف و السّماء مثل القبّه اطرافها على ذلک الجبل و ذلک الجبل محیط بالدّنیا، مخلوق من زبر جده خضراء و انّ خضره السّماء من جبل قاف. این آیت جواب سؤال مشرکانست که از رسول خدا (ص) پرسیدند که آن خداوند که معبود تو است فعل و صنع وى چیست؟
و در قرآن مثل این آیت بجواب ایشان صد و هشتاد آیت است، و المعنى خلق اللَّه السّماوات فى الهواء من غیر اساس و غیر اعمده و بناء الخلق لا یثبت الّا باساس و اعمده لیعتبروا و یعرفوا قدره اللَّه تعالى، «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» الاستواء فى العربیه ضدّ الاعوجاج و الاستیفازو قد سبق بیانه، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» معنى السّخره ان یکون مقهورا مدبّرا لا یملک لنفسه ما یخلّصه من القهر مىگوید آفتاب و ماه را روان و فرمانبردار کردیم تا همى روند در مجارى خویش و همى برند درجات و منازل نام زد کرده خویش که بآن در نگذرند تا شما بر رفت ایشان سال و ماه و روزگار همى دانید و حساب معاملات همى کنید،
اینست معنى «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» بیک قول، و بقول دیگر کلّ یجرى لاجل مسمّى، اى کلّ واحد منهما یجرى الى وقت معلوم و هو فناء الدّنیا و قیام السّاعه الّتى عندها تکوّر الشمس و یخسف القمر و تنکدر النجوم، «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یقضیه وحده، و قیل یبعث الملائکه بالوحى و الرزق، «یُفَصِّلُ الْآیاتِ» یبیّن الآیات الدّالّه على وحدانیّته، و قیل یبیّن آیات القرآن، «لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ» کى تتفکروا یا اهل مکّه فتعرفوا قدرته على البعث و الاعاده.
«وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ» اى بسطها من تحت الکعبه لیثبت علیها اقدام الخلق، این آیت دلیلست که شکل زمین بسیط است نه بر مثال کره، ربّ العزّه از زیر کعبه پهن باز کشید بر یک طبقه، آن گه شکافته کرد آن را و هفت طبقه ساخت فذلک قوله: «کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» پس ربّ العالمین فریشته اى فرستاد از زیر عرش تا بزیر این طبقه هاى زمین در شد و آن را بر دوش خود گرفت، یک دست آن فریشته سوى مشرق دیگر دست سوى مغرب و هر دو طرف زمین بدو دست خود استوار بگرفته، فریشته در نگرست قدم خود دید بر هوا معلّق ایستاده و بهیچ قرارگاه نرسیده تا ربّ العزّه از فردوس گاوى فرستاد که وى را چهل هزار سیر و است و چهل هزار قائمه و برزه آن گاو قرارگاه قدم فریشته ساخت، و مىگویند سروهاى گاو از اقطار زمین در گذشته است و هر دو بینى گاو روى ببحر دارد، و هو یتنفّس کلّ یوم نفسا فاذا تنفّس مدّ البحر و اذا مدّ نفسه جزر، و آن گاو قدم بر هیچ قرارگاه نداشت چنانک فریشته نداشت تا ربّ العزّه زیر وى صخرهاى آفرید سبز برنگ یاقوت چندانک هفت آسمان و هفت زمین تا قدم گاو بر آن صخره قرارگرفت، و هى الصّخره التی قال لقمان لابنه «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ»، و آن گه صخره بر هوا بود آن را مستقرّى نه تا ربّ العزّه ماهى بیافرید از آن صخره بزرگتر و عظیمتر فوضع الصّخره على ظهره و سائر جسده خال، و گفتهاند که ماهى بر دریاست و دریا بر باد و باد بر قدرت حق.
وهب منبه گفت: ربّ العالمین باد را بیافرید و آن را در زمین دوّم محبوس کرد اکنون بادهاى مختلف از آنجا بیرون مىآید و چنانک اللَّه خواهد در عالم مى گرداند کما قال عزّ و جل: «وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ»، و در زمین سوم خلقى آفریده که رویهاى ایشان چون روى آدمیانست امّا دهنهاشان چون دهنهاى سگان، دستهاشان چون دست آدمى و پایهاشان چون پاى گاو و گوش چون گوش گاو و موى چون پشم میش، بر تن ایشان هیچ جامه نه و کار ایشان جز عبادت اللَّه تعالى نه: لا یعصون اللَّه طرفه عین لیلنا نهارهم و نهارنا لیلهم، و زمین چهارم معدن سنگ کبریت است اعدّها اللَّه تعالى لاهل النّار تسخّن بها جهنم،قال النّبی (ص): «و الذى نفسى بیده ان فیها لاودیه من کبریت لو ارسل فیها الجبال الرواسى لماعت».
و در زمین پنجم کژدمان و ماران عظیم آفریده چنانک کوه کوه هر یکى را هژده هزار نیش است بر مثال خرما بنان زیر هر نیش هژده هزار قله زهر ناب که اگر یک نیش از آن بر کوههاى زمین زند آن را پست گرداند، ربّ العزّه آن را آفریده تا فردا برستاخیز کافران را بدان عذاب کند. و زمین ششم سجّین است جاى ارواح کافران و دواوین اعمال ایشان چنانک ربّ العزّه گفت: «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ». و زمین هفتم مسکن ابلیس است و جاى لشکر وى، فى احد جانبیه سموم و فى الآخر زمهریر و احتوشته جنوده من المرده و عتاه الجنّ و منها یبثّ سرایاه و جنوده فاعظمهم عنده منزله اعظمهم فتنه.
روى سلمه بن کهیل عن ابى الزعراء عن عبد اللَّه قال: الجنّه الیوم فى السّماء السّابعه فاذا کان غدا جعلها اللَّه حیث یشاء، و ان النّار الیوم فى الارض- السّفلى فاذا کان غدا جعلها اللَّه حیث شاء.
«وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» جبالا ثوابت من رسا الشیء اذا ثبت و کانت الارض تضطرب فخلق اللَّه الجبال اوتادا فاستقرّت. قال ابن عباس: کان ابو قبیس اوّل جبل وضع على الارض.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): لمّا خلق اللَّه الارض جعلت تمید فخلق الجبال فالقاها علیها فاستقامت فتعجّبت الملائکه من شدّه الجبال فقالت یا رب فهل من خلقک شىء اشدّ من الجبال؟ قال نعم، الحدید. فقال یا ربّ هل من خلقک شىء اشدّ من الحدید؟ قال نعم، النّار. قالت یا ربّ فهل من خلقک شىء اشدّ من النار؟ قال نعم، الماء، قالت یا رب فهل من خلقک شىء اشد من الماء؟ قال نعم، الرّیح. قالت یا ربّ فهل من خلقک شىء اشدّ من الرّیح؟ قال نعم، الانسان یتصدّق بیمینه فیخفیها من شماله.
قوله: «وَ أَنْهاراً» اى و جعل فیها انهارا لمنافع الخلق، جمع نهر و هو سبیل الماء من نهرت الشّىء اى وسعته «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» اى و من اجناس الثّمرات، «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى لونین و ضربین حلوا و حامضا و مرّا و عذبا و حارّا و باردا یرید اختلاف کلّ جنس من الثّمر و الزوج واحد و الزوج اثنان و لهذا قیّد لیعلم انّ المراد بالزّوج ها هنا الفرد لا التّثنیه و خصّ اثنین بالذّکر و ان کان من اجناس الثّمار ما یزید على ذلک لانّه الاقل اذ لا نوع ینقص اصنافه عن اثنین. و قیل «زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» الشّمس و القمر، و قیل اللّیل و النّهار على انّ الکلام تمّ على قوله: «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ»، «یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ» اى یغشى ظلمه اللّیل ضوء النّهار و ضوء النّهار ظلمه اللّیل، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» فیها.
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» اى متقاربات متدالیات یقرب بعضها من بعض بالجوار و یختلف بالتّفاضل فمنها عذبه و منها مالحه و منها طیّبه تنبت و منها سبخه لا تنبت و بعضها ینبت شجرا لا ینتبه بعضها- مىگوید در زمین بقعتهاست متصل یکدیگر، یکى خوش که نبات مىدهد و درخت مىرویاند، یکى شورستان که نبات ندهد و درخت نرویاند و انگه آن زمین که رویاند در یکى انگور و در دیگر نه، در یکى نخل در دیگر نه، در یکى زیتون در دیگر نه، در یکى ترنج و نارنج در دیگر نه، در یکى نارجیل در دیگر نه، در یکى نیل در دیگر نه، در یکى کتان در دیگر نه، «وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ» اى و بساتین من ثمر الکرم، و در زمین بستان هاست از میوه انگور رنگارنگ لونالون، قریب دویست گونه انگور عدد کردهاند، «وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ» این همه رفعاند بر قراءت ابن کثیر و ابو عمرو، عطف بر جنّات، و بر قراءت باقى همه جرّاند، عطف بر اعناب.
و الزّرع القاء الحبّ للنّبات فى الارض، و النّخیل جمع نخله، و الصنوان ان یکون الاصل واحدا ثمّ یتفرّع فیصیر نخیلا یحملن و اصلهنّ واحد. و غیر صنوان هى المتفرّقه واحده واحده. و الصنوان جمع- صنو- مثل قنوان جمع قنو و الصنو المثل، و تقول العرب هو صنوه اى اخوه لابیه و امّه.
و فى الخبر: عمّ الرّجل صنو ابیه، «یُسْقى» بالیاء قراءه شامى و عاصم و یعقوب، اى ذلک کلّه یسقى و قرأ الباقون بتاء التّأنیث اى هذه الاشیاء تسقى، «بِماءٍ واحِدٍ» فالماء فى اصله متّحد الوصف و اختلاف الوان الماء و طعومه بالمجاوره، «و یفضل» بالیاء قراءه حمزه و الکسائى ردّا على قوله یدبّر و یغشى، و قرأ الباقون: «نُفَضِّلُ» بالنون اخبارا عن اللَّه بلفظ الجمع کقوله: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ».- «بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اى فى الثمر و هو خلاصه الشجر تأتى مختلفه و ان کان الهواء واحدا فقد علم انّ ذلک لیس من اجل الهواء و لا الطّبع و انّ لها مدبّرا.
قال ابن عباس: «وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» قال الحلو و الحامض و الفارسى و الدقل. قال مجاهد هذا مثل لبنى آدم صالحهم و طالحهم و ابوهم واحد.
وعن جابر قال سمعت النبى (ص) یقول لعلّى (ع): النّاس من شجر شتّى و انا و انت من شجره واحده ثم قرأ النبى (ص) و فى الارض قطع متجاورات حتّى بلغ یسقى بماء واحد،«إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فى الذى مضى ذکره لدلالات «لِقَوْمٍ» ذوى عقول،قال النبى (ص): «العاقل من عقل عن اللَّه امره».
و قال الواسطى العاقل ما عقلک عن المجازى «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» تقدیر الآیه و ان تعجب فقولهم:«أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» عجب، معنى آنست که اى محمّد اگر شگفت خواهى که بینى و شنوى آنک شگفت سخن ایشانست پس آنک مىبینند که من درخت تهى گشته و خشک شده هر سال سبز میکنم و پر بار، و زمین تهى گشته خشک سبز میکنم و پر بر، میگویند ما را در آفرینش نو خواهند گرفت، و قیل و ان تعجب یا محمد من عبادتهم ما لا ینفع و لا یضرّ و تکذیبک بعد البیان فاعجب منهم تکذیبهم بالبعث و قولهم، «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بعد الموت، «أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» نعاد خلقا جدیدا کما کنّا قبل الموت.
مکى و ابو عمرو و عاصم و حمزه «ا ئذا کنا ترابا، ا إنا» هر دو کلمت باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» باستفهام خوانند، «انا لفى خلق جدید»، ابن عامر بضدّ ایشان خواند: «اذا کنا ترابا ا إنا» و حاصل معنى آنست که اذا کنّا ترابا نبعث و نحیى، و این سخن بر سبیل انکار گفتند، پس ربّ العالمین خبر داد که بعد از این بیان که کردیم و برهان که نمودیم آن کس که بعث و نشور را انکار کند کافرست.
فقال عزّ من قائل: «أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» لانّهم انکروا البعث، «وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» یوم القیامه و فى النّار الاغلال جمع الغلّ و هو طوق یقید به الید الى العنق و قیل الاغلال الاعمال اللازمه لهم المؤدیه الى العذاب، «وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ» اى سکّان النّار، «هُمْ فِیها خالِدُونَ» ماکثون ابدا لا یموتون فیها و لا یخرجون منها.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ» الاستعجال طلب التّعجیل و التّعجیل تقدیم الشیء قبل وقته، «بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ الْحَسَنَهِ» اى بالعقوبه قبل التصدیق و التوبه، این در شأن مشرکان مکّه است که از رسول خدا عذاب خواستند، بر سبیل استهزاء گفتند: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ»، جاى دیگر گفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ»، «قَبْلَ الْحَسَنَهِ» گفتهاند این قبل بمعنى وقت است یعنى یستعجلونک بالعذاب وقت احسان اللَّه الیهم بتأخیره عنهم الى یوم القیامه- میگوید عذابى که بعاجل ایشان را نفرستادم و تا روز قیامت در تأخیر نهادم، ایشان بتعجیل میخواهند.
و یحتمل «قَبْلَ الْحَسَنَهِ» اى دون الحسنه کما یستعمل دون بمعنى قبل و ذلک فى قوله (ص): «من قتل دون ماله فهو شهید»
و یقال اختر الجود قبل البخل اى دونه، «وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ» یعنى مضت من قبلهم العقوبات فى الامم المکذّبه فلم یعتبروا بها، المثله العقوبه الشدیده التی یضرب بها المثل لعظمها و الجمع المثلات، مثل صدقه المرأه و صدقات، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ» یرید تأخیر العذاب الى یوم الدّین لا غفران الذّنوب.
و قیل هو کقوله «یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ» و قوله «عَلى ظُلْمِهِمْ» حال للنّاس ما لم یکن شرکاء. و قیل على ظلمهم بالتّوبه منه. و قیل على ظلمهم یعنى على الصّغائر، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ» یعنى على المشرکین.
روى سعید بن المسیّب قال لمّا نزلت هذه الآیه قال رسول اللَّه (ص): «لو لا عفو اللَّه و رحمته و تجاوزه لما هنأ احدا عیش و لو لا عقابه و وعیده و عذابه لاتکل کل احد».
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ» اى هلا انزل علیه أی على محمّد، «آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ» اى علامه و حجّه لنبوّته لم یقنعوا بما انزل علیه من الآیات الواضحه من انشقاق القمر و القرآن الذى دعوا الى ان یأتوا بسوره مثله و التمسوا آیه کآیه موسى و عیسى و صالح فقال مجیبا لهم، «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» اى لیس علیک الّا ابلاغ الرّساله و انذار الکفّار و تبشیر المؤمنین، «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» یهدى الى الطاعه،
فیه اربعه اقوال: احدها انّ الهادى هو المنذر و هو النبى (ص) اى انت منذر و هاد لکلّ قوم، و الثّانی انّ الهادى هو اللَّه اى انت منذر و اللَّه هاد لکلّ قوم، و الثّالث انّه عام یعنى و لکلّ امه نبى بعث الیهم یهدیهم بما یعطیه اللَّه من الآیات لا بما یتحاکمون فیه و یقترحون علیه و هو الذى اشار الیه ابن عباس «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» اى داع الى الحقّ، و القول الرّابع انّه علىّ (ع).
قال ابن عباس لمّا نزلت هذه الآیه وضع رسول اللَّه (ص) یده على صدره فقال انا المنذر و اوما بیده الى منکب علىّ فقال انت الهادى یا على بک یهتدى المهتدون من بعدى، و دلیل هذا التّأویل ما
روى حذیفه ان النبى (ص) قال: ان ولیتموها ابا بکر فزاهد فى الدّنیا راغب فى الآخره و ان ولیتم عمر فقوىّ امین لا تأخذه فى اللَّه لومه لائم و ان ولیتم علیّا فهاد مهدىّ.
النوبه الثالثه
بسم اللَّه الرحمن الرحیم- ما استقلّت القلوب الّا بسماع بسم اللَّه، ما استنارت الارواح الّا بوجود جمال اللَّه، ما طربت الاشباح الّا بشهود جلال اللَّه.
یا موضع الباطن من ناظرى | و یا مکان السرّ من خاطرى |
یا جمله الکلّ الّتى کلّها | کلّى من بعضى و من سائرى |
اى نامدارى که نامت یادگار جانست و دل را شادى جاودانست، روح روح دوستانست و آسایش غمگنانست، عنوان نامهاى که از دوست نشانست و مهر قدیم بر وى عنوانست، نامهاى که از قطعیّت امانست و بى قرار را درمانست، تاج دولت ازلست و شادروان سعادت ابد، در هفت آسمان و هفت زمین هر که او نامى یافت ازین نام یافت، دولتى آن کس شد که آفتاب انوار این نام برو تافت.
هر که نام کسى یافت ازین درگه یافت | اى برادر کس او باش و میندیش از کس |
هر که مقبول حضرت الهیّت آمد به اقرار این نام آمد، هر که مهجور و مطرود سطوت عزّت آمد بانکار وى آمد، یضلّ به کثیرا و یهدى به کثیرا.
پیرى مرید را وصیّت میکرد که اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بى توقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را وزنى نیست، و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند تا سلطان این نام داغى از خود بر جانت ننهد بدان که آن را محلّى نیست، هر جانى که عاشقتر بود او را اسیرتر گیرد، هر دل که سوختهتر بود رختش زودتر بغارت برد.
گفتم که چو زیرم و بدست تو اسیر | بنواز مرا مزن تو اى بدر منیر |
گفتا که ز زخم من تو آزار مگیر | در زخمه بود همه نوازیدن زیر |
قوله تعالى: «المر» سرّى است از اسرار محبت، گنجى از گنجهاى معرفت، در میان جان دوستان ودیعت دارند و ندانند که چه دارند و عجب آنست که دریایى همى بینند و در آرزوى قطرهاى مىزارند، این چنانست که پیر طریقت گفت: الهى جوى تو روان و مرا تشنگى تا کى؟ این چه تشنگى است و قدحها مىبینم پیاپى!
زین نادره تر کرا بود هرگز حال | من تشنه و پیش من روان آب زلال |
عزیز دو گیتى، چند نهان شوى و چند پیدا، دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کى این استتار و تجلّى، آخر کى بود آن تجلّى جاودانى، اشارتست این که دوستان را از انوار آن اسرار و روایح آن آثار امروز جز بویى نیست و جز حوصله محمد عربى (ص) سزاى آن عیان نیست، اوّل اشارت فرا راه معرفت اهل خصوص کرد که نظر ایشان بذات و صفات است و آن را عالم امر گویند، آنکه راه معرفت عامه خلق بخود پیدا کرد دانست که نظر ایشان از محدثات و مکوّنات و عالم خلق در نگذرد، گفت: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» آسمان و زمین و برّ و بحر و هوا و فضا عالم خلق است، میدان نظر خلایق و آن را نهایت پدید و جایز الزّوال است.
اما عالم امر روا نبود که آن را نهایتى بود، که آن واجب الدّوام آمد و مرد تا از عالم خلق درنگذرد، بعالم امر راه نیابد. جوانمردانى که نظر ایشان در عالم امر سفر کند، ایشان اوتاد زمیناند، چنانک این کوههاى عالم از روى صورت زمین را بر جاى دارد، ایشان از روى معنى عالم را بپاى دارند، فبهم یمطرون و بهم یرزقون، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» از روى اشارت برمز اهل حقیقت مىگوید: هو الذى بسط الارض و جعل فیها اوتادا من اولیائه و ساده من عباده الیهم الملجأ و بهم الغیاث.
صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا یکى را کحل حقیقت بمیل عنایت در دیده کشند، بو که آن جوانمردان را بتواند دید تا بیک دیدار ایشان سعید ابد گردد، و آن ماه رویان فردوس و حور بهشت که از هزاران سال بازبر آن بازار کرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این جوانمردان با على علیّین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
آن روز که جنازه جنید برداشتند مرغى بیامد بر آن گوشه نعش وى نشست، مردمان دست بر وى مىفشاندند بر نمىخاست، رویم گفت: آن مرغ از روى کرامت بزبان حال گفت دست از ما بدارید که این چنگ ما بمسمار عشق در گوشه نعش او دوختهاند، این کالبد جنید امروز نصیب کرّوبیانست، اگر نه زحمت غوغاى شما بودى، با ما باز وار درین هوا پرواز کردى- چون او را دفن کردند درویشى بر آن بالا شد و این بیت بر گفت:
وا اسفى من فراق قوم | هم المصابیح و الحصون |
و المزن و المدن و الرّواسى | و الخیر و الامن و السّکون |
لم یتغیّر لنا اللّیالى | حتّى توفتهم المنون |
فکلّ نار لنا قلوب | و کلّ ماء لنا عیون |
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» از آنجا که رموز عارفانست و فهم صادقان بزبان اشارت مىگوید، چنانک ربّ العزّه در زمین تفاوت نهاد و بقاع آن مختلف آفرید و بعضى را بر بعضى افزونى داد همچنین در طینت سالکان تفاوت نهاد و قومى را بر قومى افزونى داد، آنست که ربّ العزّه گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»- جاى دیگر گفت: «وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ»
و مصطفى (ص) گفت:«الناس معادن» مردم همچون کانها است مختلف و متفاوت، یکى زر و یکى سیم، یکى نفط و یکى قیر، همچنین یکى را اعلى علّیین قدمگاه اقبال او، یکى را اسفل السّافلین محلّ ادبار او، یکى رضوان در آرزوى صحبت او، یکى را شیطان ننگ از فعل او، یکى جلال عزّت احدیّت او را بدست عدل داد که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» یکى الطاف کرم او را در پرده عصمت گرفت که: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» چون ازین مقام برتر آیى، یکى اسیر بهشت، یکى امیر بهشت، یکى بر مائده خلد با مرغ بریان و حور و ولدان، یکى در حضرت عندیت آسوده بجوار رحمن،چنانک درختها بهم نماند میوه و بار آن نیز بهم بنماند، هر درختى را بارى و هر نباتى را برى، اینست که گفت: «وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اشارتست که هر طاعتى را فردا ثوابیست و هر کس را مقامى و جاى هر کس بقدر روش خویش و هر فرعى سزاى اصل خویش.
یحیى معاذ رازى گفت: این دنیا بر مثال عروسى است و عالمیان در حق وى سه گروهند، یکى دنیادار است که این عروس را مشاطه گرى مىکند، او را مىآراید و جلوه مىکند. دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه مىکند، مویش مىکند و جامه بر تن وى مىدرد. سوم عارف است که او را از مهر و محبّت حق چندان شغل افتاده که او را پرواى دوستى و دشمنى آن عروس نیست. فردا آن دنیادار را در مقام حساب کشند، اگر اللَّه تعالى با وى مسامحت کند فضل آن دارد و اگر مناقشت کند بنده سزاى آن هست: و من نوقش فى الحساب عذّب، و آن زاهد را ببهشت فرو آرند و پاداش کردار وى از آن ناز و نعیم بر وى عرضه کنند گویند: انّ لک الّا تجوع فیها و لا تعرى و انّک لا تظمأ فیها و لا تضحى، و آن عارف را از آن منازل و درجات بهشتیان بر گذرانند و بعلیین رسانند، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵