کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره مریم آیه ۱۶-۳۸
۲- النّوبه الاولى
(۱۹/ ۳۸- ۱۶)
قوله تعالى:
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ» یاد کن در قرآن مریم را،
«إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها» آن گه که بیکسو شد دور از کسان خویش، مَکاناً شَرْقِیًّا. (۱۶) بجایگاهى از سوى برآمدن آفتاب.
«فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً» در پیش خویش از سوى مردمان خویش پرده گرفت.
«فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا» بوى فرستادیم روح خویش [جبرئیل]،
«فَتَمَثَّلَ لَها» تا بسان مردمى پیش وى بپاى ایستاد،
«بَشَراً سَوِیًّا. (۱۷) جوانى تمام نیکو روى.
«قالَتْ مریم» گفت مریم:
«إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ» من در زینهار و پناه رحمن مىشوم [و ازو باز داشت میخواهم] از تو،
«إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» (۱۸) اگر پرهیزگارى تو [و از وى ترسى]
«قالَ» گفت [جبرئیل]:
«إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ» [من آن نیم که تو مىپندارى] من فرستاده خداوند توام،
«لِأَهَبَ لَکِ» تا ترا بخشم،
«غُلاماً زَکِیًّا» (۱۹) پسرى هنرى پاک [روز افزون].
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» گفت مرا چون بود پسرى؟
«وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» و هیچ مردم مرا بنساوید [و بمن نرسید]،
«وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» (۲۰) و من زانیه نبودم.
«قالَ» [جبرئیل] گفت:
«کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ» چنین گفت خداوند تو.
«هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است.
«وَ لِنَجْعَلَهُ آیَهً لِلنَّاسِ» و تا او را نشانى کنم [و شگفتى] مردمان را.
«وَ رَحْمَهً مِنَّا» و بخشایشى از ما بتو،
«وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» (۲۱) و آن کارى بود از ما خواسته و گزارده و کردنى.
«فَحَمَلَتْهُ» بار گرفت [مریم] به عیسى،
«فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا» (۲۲) دور شد و آن بار خود در شکم، دور برد.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» درد زه خاستن او را باز آورد،
«إِلى جِذْعِ النَّخْلَهِ» که با تنه خرما بن شد [و پشت خود بدان باز نهاد].
«قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» [از تنگدلى گفت و شرم] کاشک من بمردمى پیش ازین،
«وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا» (۲۳) و من چیزى بودمى گذاشته و فراموش شده.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» آواز داد او را [عیسى] که در زیر وى بود
«أَلَّا تَحْزَنِی» که اندوهگن مباش.
«قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» (۲۴) خداوند تو زیر تو جویى کرد.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ» بجنبان بسوى خویش خرما بن را
«تُساقِطْ عَلَیْکِ» تا فرو افتد بر افتد بر تو بر او،
«رُطَباً جَنِیًّا» (۲۵) خرماى تر و تازه در هنگام رسیده.
«فَکُلِی وَ اشْرَبِی» [رطب] مىخور و آب مىآشام،
«وَ قَرِّی عَیْناً» و [بفرزند] چشم روش میدار،
«فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً» اگر از مردمان کسى بینى.
«فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» بگوى من پذیرفته ام و پیمان کرده ام خداى را تعالى خاموشى،
«فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» (۲۶) امروز با هیچ مردم سخن نخواهم گفت.
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» عیسى را بر گرفت و آورد او را بقوم خویش.
«قالُوا یا مَرْیَمُ» گفتند اى مریم!
«لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» (۲۷) چیزى آوردى سخت شگفت و منکر.
«یا أُخْتَ هارُونَ» اى خواهر هارون!
«ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» پدر تو مردى بد نبود،
«وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» (۲۸) و مادر تو زانیه نبود و پلیدکار.
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» [چون از مریم پاسخ خواستند] اشارت بعیسى نمود.
«قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ» گفتند چون سخن گوئیم؟
«مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» (۲۹) با کسى که در گهواره است کودکى خرد.
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» عیسى گفت [انگه که در گهواره بود شیرخواره] من بنده اللَّه تعالىام،
«آتانِیَ الْکِتابَ» مرا دین داد و کتاب،
«وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» (۳۰) و مرا پیغامبر کرد.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» و مرا با برکت کرد هر جا که باشم.
«وَ أَوْصانِی بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ» و مرا اندرز کرد بنماز و زکاه،
«ما دُمْتُ حَیًّا» (۳۱) تا زنده باشم.
«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» و مهربان بمادر خویش،
«وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» (۳۲) و مرا نابخشایندهاى بدبخت نکرد.
«وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و درود [اللَّه تعالى] بر من.
«یَوْمَ وُلِدْتُ» بآن روز که زیم، «وَ یَوْمَ أَمُوتُ» و آن روز که میرم،
«وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» (۳۳) و آن روز که مرا انگیزانند زنده.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اینست عیسى مریم، «قَوْلَ الْحَقِّ» سخن خداى.
«الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» (۳۴) آن عیسى که در و به پیکار [ترسایان] سخن جدا جد میگویند.
«ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» نیست خداى را که هیچ فرزند گیرد.
«سُبْحانَهُ» پاکى و بى عیبى او را
«إِذا قَضى أَمْراً» چون کارى خواهد که کند
«فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ» «کُنْ فَیَکُونُ» (۳۵) جز زان نبود که گوید باش تا مىبود.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» اللَّه تعالى خداوند منست و خداوند شما.
«فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ» (۳۶) او را بپرستید که راه راست اینست.
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» جوقهاى ترسایان مختلف سخن شدند[و هر یکى چیزى گفتند در کار او]،
«فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» ویل ایشان را و نفرین و نفریغ ایشان را که کافر شدند،
«مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» (۳۷) از حاضر شدن در روزى بزرگوار.
«أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» [امروز حق نمىشنوند- و صواب نمىبینند] چون شنوا و بینا که ایشان باشند،
«یَوْمَ یَأْتُونَنا» آن روز که بما آیند،
«لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۳۸) لکن آن ستمکاران امروز بارى در گمراهى آشکارند.
النّوبه الثانیه
قوله تعالى: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ» اى- و اذکر فى الکتاب یا محمد! المنزل علیک و هو القرآن، و قیل معناه من الکتاب. مریم اسم اعجمى، و قیل عربى و هى بنت عمران بن ماثان، و المعنى- اتل یا محمد على امتک خبر مریم و قصتها و صلاحها و تعبّدها لیقتدى النّاس بها. و لم یذکر اللَّه امرأه باسم العلم فى الکتاب دون مریم لانّها لم ترد الرّجال و کانت عذراء بتولا منقطعه، فصارت حرمتها کحرمه الرّجال. «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها» اى- بعدت و اتت نبذه من الارض، بعیده من قومها. و النبذه- الناحیه. و اصل النبذه- الطرح، و منه یقال للقیط منبوذ، لانه طرح بمعزل من النّاس، و انتبذ لازم نبذ.
«مَکاناً شَرْقِیًّا» اى- فى مکان یقابل المشرق تستدفئى بالشمس و من ثمّ اتخذت النصارى المشرق قبله لانّه میلاد عیسى (ع).
روى عن ابى الضّحى قال: ذکر ابن عباس عیسى بن مریم و عنده شاب من النصارى فدمعت عیناه، فقال ابن عباس، لم اتّخذت النصارى المشرق قبله؟ فقال امروا بذلک، فقال ابن عباس: لا، و لکن لما امرت مریم ان تتخذ «مَکاناً شَرْقِیًّا» قلتم لا جهه افضل منها فاستقبلتموها. و قیل مکانا شرقیّا، اى- شاسعا بعیدا.
و قیل انّما دخل الشرقى فى الکلام حفظا لباج الآیات، و ان لم تکن الى ذکر الشرق حاجه. و خلاف است میان علماى تفسیر، که سبب اعتزال مریم و از مردم گوشه گرفتن چه بود؟ قومى گفتند خلوت و عزلت اختیار کرد، یکبارگى روى بطاعت اللَّه تعالى نهاد و از خلق بکلیت اعراض کرد و حلاوت فکرت و خدمت در خلوت دید، تا در آن گوشه مسجد زاویه اى ساخت و آنجا معتکف نشست، اینست که رب العزه گفت: «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا» و قیل لما لک بن دینار اما تستوحش فى الدار وحدک؟ قال: ما احسب ان احدا یستوحش مع اللَّه و هو المشار الیه بقوله تعالى: «وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا» اى- انقطع الیه بطاعتک و اقطع من یشغلک عن اللَّه. قومى گفتند سبب اعتزال وى آن بود که از حیض پاک شده بود و طهر یافته، میخواست که غسل کند، بحکم دیانت و مروت بگوشهاى باز شد، در پس پردهاى، تا مردم او را نبینند و غسل کند.
فذلک قوله: «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً» این حجاب گفته اند دیوارست، یعنى که در پس دیوارى شد تا از چشم مردم غایب شود، و گفتهاند پردهاى بود فرو گذاشته و در پس آن پرده شد. عکرمه گفت مریم پیوسته در مسجد بودى، بعبادت اللَّه تعالى مشغول، ما دام تا در طهر بودى، چون نشان حیض درو پدید آمدى از مسجد با خانه شدى، و آنجا همى بودى تا بوقت طهر، آن گه بعد از غسل بمسجد بازگشتى. گفتا در خانه خاله بود خواست که غسل کند از حیض، و روزگار زمستان بود فى اقصر یوم من السنه. با مشرقهاى شد تا غسل کند. جبرئیل آن ساعت برابر وى آمد. و ذلک قوله:
«فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا». الروح- هاهنا جبرئیل (ع) و سمّیت الملائکه ارواحا اذ لیس لهم اجساد یشاهد و انما هم یتلطفون فیدخلون سموم الإبر یملئون الهواء، و قیل سمّى جبرئیل روحا، لانّه خلق من ریح. و اضافه الى نفسه، تعظیما لامره و تفخیما لشأنه. «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا» اى- تصور لها بشرا تام الخلق حسن الصّوره قائما بین یدیها. قال ابىّ بن کعب: لمّا اخذ اللَّه من آدم ذریته، کانت روح عیسى (ع) بین تلک الارواح التی اخذ میثاقها. فارسلها اللَّه الى مریم فى صوره بشر، فتمثّل لها فحملت الّذى خاطبها و هو روح عیسى.
«قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ». مریم که جبرئیل را دید در آن خلوتگاه جوانى زیبا نیکو روى، ظن برد که وى طالب فسادست. گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ» اى- ألتجی الى اللَّه و اسأله ان یعیننى ممّا اخاف من جهتک. آن گه گفت: «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» جزاء شرط اینجا محذوف است. یعنى- ان کنت مسلما مطیعا للَّه فاخرج عنّى و لا تتعرض بى. و روا باشد که ان بمعنى ماء نفى بود اى- «ما کنت تقیا» بدخولک علىّ و نظرک الىّ، تو مردى پرهیزکار خدا ترس نبودى که در پیش من آمدى و بمن نظر کردى. و قیل «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» فستتعظ بتعوذى باللّه منک.
این همچنانست که کسى قصد تو کند خواهد که ترا بزند و برنجاند، تو گویى اگر مسلمانى مرا نرنجانى و از من باز گردى، همچنین مریم دانست که تقوى مرد را از بدى باز دارد، گفت اگر تقوى دارى از کلمه استعاذت که من مىگویم بترسى و پند پذیرى و باز گردى. و هذا کقول موسى (ع) حین دخل على فرعون: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»، «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ» جبرئیل او را جواب داد که من آن نیم که تو مىپندارى و ازو مىترسى، من فرستاده خداوند توام. «لیهب لک» بیاء قرأت بصرى است و ورش و قالون یعنى- لیهب لک ربّک. من فرستاده خداوند توام ببشارت آمدهام تا اللَّه تعالى ترا فرزندى بخشد پاک هنرى روز افزون، باقى بهمزه خوانند «لِأَهَبَ لَکِ» و آن را دو وجه است: یکى آنکه جبرئیل اضافت بخشیدن فرزند با خویشتن کرد لانّه نفخ فیها روح عیسى. از بهر آنکه روح عیسى جبرئیل در وى دمید بفرمان حق، بخشنده فرزند اللَّه بود و سبب جبرئیل.
وجه دوم قول در آن مضمر است، یعنى «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»- قال ربّک «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»- طاهرا من الذنوب، نامیا على الخیر.
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» اى- کیف و من این لى غلام؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» هذا المسیس کنایه عن الجماع، اى- لم یباشرنى زوج، بالنکاح، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» اى- فاجره تتعاطى الزّنا. و الولد یکون من احد هذین، و البغایا- الزوانى- و البغاء- الزّنا- و
فى الخبر، البغایا- النساء اللاتى ینکحن بغیر ولى.
و فى حذف التاء من البغى قولان: احد هما ان وزنه فعول، و فعول یستوى فیه المذکر و المؤنث، و الثانى انّ لفظ البغى خاص فى النساء، کالحائض و الطالق، و انّما یقال للرجال باغ، و حذف النون من «أَکُ» تخفیفا.
«قالَ کَذلِکِ» اى- قال جبرئیل کذلک. اى- الامر کما قلت لم یمسسک رجل، لا بالنکاح و لا بالسفاح، و لکن «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ»، اى- خلق الولد من غیر أب علىّ سهل، کما خلقت آدم و حوا من غیر اب و ام و لیس هذا باعجب من ذلک. و قیل معناه قال جبرئیل کذلک قال ربّک اى- هکذا «قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». «وَ لِنَجْعَلَهُ» اى- الولد من غیر مسیس «آیَهً لِلنَّاسِ» اى- دلاله و حجه لهم. و قد جعل اللَّه معجزه عیسى (ع) فى نفسه و معجزه سائر الانبیاء فى غیر انفسهم. «وَ رَحْمَهً مِنَّا» اى- نعمه منا على الخلق لیدعوهم الى الهدى، فیهتدوا به و ینفعهم.
«وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» اى- خلق عیسى على هذه الصفه و جعله رحمه للناس کان امرا کائنا لا محاله محکوما به فى الازل، مقضیا فى اللوح المحفوظ. قوله: «وَ لِنَجْعَلَهُ» عطف على قوله: «لیهب»، و قیل انه للاستیناف، و اللام، لام القسم کسر لما لم یصحبه النون «فَحَمَلَتْهُ» یعنى- بعد ما نفخ جبرئیل فیها روح عیسى و در کیفیت نفخ جبرئیل علما مختلفند، قومى گفتند درع نهاده بود، جبرئیل برداشت و در جیب آن دمید و باز گشت پس مریم درع در پوشید و بعیسى بار گرفت. قومى گفتند مریم درع پوشیده بود جبرئیل فرا نزدیک وى شد و بدست خویش جیب وى بگرفت و نفخه در وى دمید، آن نفخه برحم وى رسید و بعیسى بار گرفت.
سدّى گفت: درع دو شاخ بود از بر سینه، و جبرئیل دو آستین وى بگرفت و در سینه وى دمید، و باد آن نفخه جبرئیل بجوف وى رسید و بار گرفت. قال ابىّ بن کعب:دخل الرّوح فى فیها، فدخل بطنها فولدته.
و گفتهاند که جبرئیل از دور بوى دمید، و باد آن نفخه بوى رسانید و از آن بار گرفت. قال ابن عباس: ما هو الا ان حملت فوضعت و لم یکن بین الحمل و الانتباذ الّا ساعه واحده، لان اللَّه تعالى لم یذکر بینهما فصلا، فقال تعالى:
«فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ». و گفتهاند مریم آن وقت دهساله بود، و بقولى سیزده ساله و دو حیض بریده پیش از حمل. مقاتل گفت: مدت حمل و وضع سه ساعت بیش نبود، حملته فى ساعه و صوّر فى ساعه. و وضعته فى ساعه، حین زالت الشّمس من یومها. و قیل مده حملها ثمانیه اشهر، و کان ذلک آیه اخرى لانّه لم یعش مولود وضع لثمانیه اشهر غیر عیسى (ع)، و قیل سنه اشهر، و قیل تسعه اشهر کسائر النساء. و گفتهاند عیسى (ع) پس از آنکه در وجود آمد سى و سه سال با مادر بود و بعد از آنکه او را بآسمان بردند، مادر شش سال دیگر بزیست، فماتت و لها اثنتان و خمسون سنه.
«فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ» یعنى- لما تبیّن بها الحمل استحیت و خافت فبعدت بحملها و اتت. «مَکاناً قَصِیًّا» اى- بعیدا- و القصى و القاصى واحد. چون بر مریم حمل پیدا شد از شرم مردم و نیز از بیم طعن و تعییر ایشان، خویشتن را از میان مردم بیرون برد و روى بزمین مصر نهاد، تا آنجا رسید که مقطع زمین شام بود و اول زمین مصر.
اینست تفسیر «مَکاناً قَصِیًّا» بر قول مفسران. وهب گفت: «مَکاناً قَصِیًّا» دهى بود که آن را بیت لحم گویند، شش میل از شهر ایلیا برفته. گفتا ابن عمى بود او را نام وى یوسف النجار صاحب و رفیق وى در خدمت مسجد بود و تیمار بردى در همه حال، او را بر خرى نشاند و از میان قوم. بیرون برد تا بیت اللحم. و گفتهاند که براه در، شیطان در دل یوسف افکند که این حمل مریم از زناست، قصد قتل وى کرد تا جبرئیل آمد و یوسف را گفت: انّه من روح القدس فلا تقتلها. مکش او را که او عذراء بتول است و فرزند وى از روح القدس.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» یقال اجاءنى الى کذا اى- جاء بى الیه- و یقال ألجأنی الیه.
و المخاض- تحرّک الجنین و اشتداد وجع الولاده. «إِلى جِذْعِ النَّخْلَهِ» یعنى- ساقتها لم یکن على راسه سعف- و قیل کان جذعا یابسا قد جىء به لیبتنى به بیت فى بیت لحم. و قیل صارت الى النّخله لیتفیاء به، و قیل التجأت الى النخله لتستند البه و تتقوى به على ما هو عاده المرأه الحامل اذا اخذها الطلق فتطلب موضعا تستند الیه، و قیل احتوشتها الملائکه محدقین بها صفوفا. قرئ فى الشواذ «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» اى- اصابها الطلق فجأه.
گفتهاند که یوسف، مریم را بگذاشت و خود برفت، مریم تنها و متحیر بماند، همى گریست و درد مىافزود، نگاه کرد خرما بنى دید خشک شده از قدیم الدهر باز، مریم نزدیک آن درخت شد و از بىطاقتى پشت بآن درخت بازنهاد و فریشتگان گرد وى درآمده صفها برکشیده و شراب از بهشت آورده، از سر دلتنگى و ضجر در آن حالت گفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» اى- قبل هذا الیوم و هذا الامر- این ضجر نمودن، و آرزوى مرگ کردن نه ازآن بود که بحکم اللَّه تعالى راضى نبود، لکن از شرم مردم میگفت، که فرزند بى پدر آورده بود و دانست که مردم او را طعن کنند و بناشایست نسبت کنند. گفت کاشک من بدین روز نرسیدمى که قومى بسبب من در معصیت افتند.
و گفت: «نسیا منسیا» قرأ حمزه و حفص نسیا بفتح النون و الباقون، نسیا بالکسر و هما لغتان: کالرطل و الرطل و الجسر و الجسر و نحوهما قیل النسیء بالکسر، اسم لما ینسى، مثل النقض، اسم لما ینقض، و السقى، اسم لما یسقى، و الفتح المصدر، یقال نسیت الشیء نسیانا نسیا. و قیل انه مشتق من الترک اى- و کنت شیئا متروکا لا یعرف و لا یذکر لحقارته و عن مجاهد و الضحاک یعنى- حیضه ملقاه و هى خرقه الحیض.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» قرأ نافع و حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب: «مِنْ تَحْتِها» بکسر المیم و جر التاء بعد الحاء، و قرأ الباقون بفتح المیم و نصب التاء، فمن قرأ بالفتح و نصب کان ذلک صفه للمنادى، و من قرأ بالکسر و الجر. فمعناه من جهه تحتها، ثم اختلفوا فى المنادى، فقال بعضهم، ناداها جبرئیل من تحتها اى- من تحت النخله- و قیل من دون موضعها. یعنى انّ موقفه کان تحت موقفها و اسفل منه. و قیل ناداه عیسى من تحتها، و قیل، من بطنها «أَلَّا تَحْزَنِی» اى- لا تتمنى الموت. جبرئیل او را ندا کرد از آن گوشه وادى، یا از زیر آن درخت خرما، که اندوهگین مباش و آرزوى مرگ مکن.
«قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» اى- ولدا شریفا کریما صالحا رضیّا. اینک فرزندى شریف کریم پسندیده که اللَّه تعالى ترا داد چرا اندوهگن باشى و آرزوى مرگ کنى، این قول حسن است و جماعتى از اهل تفسیر. اما بیشترین مفسران بر آنند که: السرى النهر الصغیر. جویى خرد باشد آب در آن روان، و این آن بود که مریم بوقت ولادت تشنه گشت و در آن صحرا آب نبود. چون عیسى در وجود آمد پاى بر زمین زد چشمه آب خوش در آن صحرا روان پدید آمد، ندا کرد بمادر «أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى- بین یدیک و دونک «سَرِیًّا» و قیل «جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى- تحت امرک ان امرته ان یجرى جرى، و ان امرته بالامساک امسک کقوله فیها اخبر عن فرعون: «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» اى- من تحت امرى- و قیل ساق اللَّه الیها نهرا من اردن کان قد یبس.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ»، یقال هزّ کذا و هزّ بکذا، کما قال: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ»، یقال اخذه و اخذ به. «تُساقِطْ عَلَیْکِ»، اینجا چهار قرأت است: تساقط بفتح تاء و تشدید سین قرائت ابن کثیر است و نافع و ابن عامر و ابو عمرو و کسایى و ابو بکر، تساقط بفتح تاء و تخفیف سین قرائت حمزه است تنها، تساقط بضم تاء و کسر قاف و تخفیف سین قرائت حفص، یساقط بیاء و فتح و تشدید سین قرائت یعقوب و نصیر.
فمن قرأ تساقط بالتاء و فتحها و تخفیف سین فالفعل مسند الى النخله و تفاعل بمعنى فعل اى تسقط النخله «عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» یعنى- تسقط النّخله علیک ثمر النخله، فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه. و انتصاب رطبا على التفسیر او على الحال. و من قرأ بالتاء مفتوحه و تشدید السّین فالاصل فیه تتساقط بتائین. الاولى تاء التأنیث لتانیت النخله. و الثانیه تاء تفاعل، فالتّشدید على الادغام و التخفیف على الحذف. و من قرأ تساقط بالتاء و ضمها و تخفیف السّین و کسر القاف، فالمعنى- تسقط النخله علیک رطبا، على ان فاعل بمعنى افعل کقولهم: ناساتک البیع بمعنى انساتک و الفعل للنخله، و رطبا نصب مفعول به، و من قرأ بالیاء و فتحها و تشدید السین فکمعنى التاء فى الادغام، الّا ان الفعل للجذع، و اسند الفعل الى الجذع، لانه معظمها.
و معنى الایه تتناثر علیک رطبا جنیا اى- مجنیا غضا طریا ساعه جنى، یعنى- کانّه جنى، اى- لم یغیّره السقوط. همان منادى آواز داد: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ» اى- حرّکى الى نفسک بجذع النخله. روزگار زمستان بود نه نه وقت رطب، اما رب العزّه معجزه عیسى را و کرامت مریم را رطب پدید آورد از آن درخت خشک بىسر بىشاخ. قال عمر بن میمون: ما ادرى للمرأه اذا عسر ولدها خیرا من الرّطب. یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ الایه …»
و قالت عایشه: من السّنه ان یمضغ التمر و یدلّک به فم المولود و کذلک کان رسول اللَّه (ص) یمضغ التّمر و یحنّک به اولاد الصحابه
وعن على (ع) قال رسول اللَّه (ص): «اکرموا عمّتکم النّخله فانّها خلقت من الطین الّذى خلق منه آدم. و لیس من الشجر یلقح غیرها، و اطعموا نساءکم الولد الرّطب. و ان لم یکن رطب فالتمر، و لیس من الشّجر شجره اکرم على اللَّه من شجره نزلت تحتها مریم بنت عمران «فَکُلِی» یا مریم من الرطب، «وَ اشْرَبِی» من النّهر، «وَ قَرِّی عَیْناً» بعیسى، و فیه قولان: احدهما من القرّ و هو- البرد، و القرور- الماء البارد، و دمعه السّرور بارده، و دمعه الحزن حارّه، و لهذا قیل لضدّها سخنه العین، و الفعل منه قررت بالکسر اقرّ بالفتح. و القول الثّانی من لقرار اى- صادفت العین ما ترضاه فقرّت و سکنت من النظر الى غیره، و قیل صادفت سرورا فذهب سهره فنامت و قرّت، و الفعل منه بالکسر و الفتح، و عینا نصب على التمییز.
«فَإِمَّا تَرَیِنَّ» اصل الکلام فانّ و ما للصله، و هى الّتی جلبت النّون المشدّده کقوله: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ» و قوله: «مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی» هاهنا ضمیر اى- اذا رأیت آدمیّا یسئلک عن ولدک و قصته، «فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» اى- صمتا- و الصّوم فى اللغه هو الامساک، اى قولى انّى اوجبت على نفسى للَّه سبحانه و تعالى «فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» آدمیّا فلن اکلّمه بعد ان اخبرت بنذرى و صومى، بل اشتغل بالعباده للَّه و الدّعاء.
و قیل انّ اللَّه تعالى امرها ان تقول هذا اشاره لا نطقا، و قیل کانت تکلم الملائکه و لا تکلّم الانس. ربّ العزّه او را بسکوت فرمود تا سخن نگوید که اگر وى ببراءت خویش سخن گفتى ایشان او را راستگوى نداشتندى که وى به نزدیک ایشان متهم بود، و آن گه عیسى را در حال طفولیّت بسخن آورد تا پاکى مادر و برائت ساحت وى ایشان را معلوم گردد از گفتار عیسى، که آن بقبول نزدیکتر و از تهمت دورتر «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» اى- لمّا فرغت من الولاده، اقبلت نحوهم حامله ایّاه.
و قیل بعد اربعین یوما حین طهرت من النّفاس، و قیل لمّا ولدته ذهب الشیطان فاخبر بنى اسرائیل انّ مریم قد ولدت. فدعوها، «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» بعد از چهل روز مریم از نفاس پاک شده بود، عیسى را بر گرفت و باز میان قوم خویش آورد، براه در غمگین و متفکّر بود که تا قوم وى چه گوی ند و ایشان را چه جواب دهد؟ در آن حال عیسى (ع) بآواز آمد و گفت: یا امّاه ابشرى فانّى عبد اللَّه و مسیحه. پس چون در میان قوم خویش شد و ایشان اهل بیت صلاح بودند، بگریستند و زارى کردند گفتند: «یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» اى- فظیعا منکرا عظیما چیزى عظیم است منکر، این فرزند که آوردى بى پدر. الفرّى- العظیم من الامر یستعمل فى الخیر و الشرّ.
قال النبى (ص) فى عمر بن الخّطاب: «فلم ار عبقریا یفرى فریّه.اى یعمل عمله العجیب.
«یا أُخْتَ هارُونَ» مفسّران اینجا قولها گفته اند: یکى آنست که هارون برادر موسى (ع) است و سیاق این سخن چنانست که گویند- یا أخا تمیم، اذا کان من نسلهم و صلبهم. یعنى که مریم از اولاد و نژاد هارون است برادر موسى، از این جهت او را بوى باز خواندند نه از این جهت که خواهر او بود بحقیقت، و یدل علیه ما
روى المغیره بن شعبه قال: قال لى اهل نجران، قوله: «یا أُخْتَ هارُونَ» و قد کان بین موسى (ع) و عیسى (ع) من السنین ما قد کان، یعنى الف سنه، و قیل ستمائه سنه، قال فذکرت ذلک لرسول اللَّه (ص) فقال. «الا اخبرتهم انّهم کانوا یسمّون بالانبیاء و الصالحین من قبلهم».
قول دوّم آنست که این هارون مردى بود از نیک مردان و زاهدان بنى اسرائیل، و میگویند آن روز که این هارون از دنیا رفته بود با جنازه وى چهل هزار مرد بیرون شده بودند که نام ایشان همه هارون بوده. باین قول اخت بمعنى شبیه است، کقوله: «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَهٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» اى- شبیهها- و معنى آنست که یا شبیه هارون فى العفاف، اى آنکه ما تو را در پارسایى و پرهیزگارى چون هارون میدانستیم! و قیل انّ هارون کان من افسق بنى اسرائیل و اظهر هم فسادا، فشتموها بانّک مثله، و قیل کان هارون اخا مریم من ابیها لیس من امّها، و کان امثل رجل من بنى اسرائیل. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» اى- طالحا- تقول رجل سوء اى- طالح- و ضدّه رجل صدق، اى- صالح- و هذه اضافه تخصیص «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» فاجره، البغى- طالبه الشّهوه من اىّ رجل کان. معنى آن است که اى خواهر هارون! پدر تو عمران بد مرد و بد فعل نبود. و مادر تو حنّه زانیه و پلید کار نبود، چون است که از تو این فرزند پدید آمد و او را پدر نه؟
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» اى- الى عیسى، بان تجعلوا الکلام معه. سخن نگفت از بهر آنکه نذر کرده بود که سخن بگوید، امّا اشاره فرا عیسى کرد که جواب شما عیسى دهد، و این از آن گفت که عیسى وى را گفته بود: لا تحزنى و احیلى بالجواب علىّ، و قیل امرها جبرئیل بذلک. چون مریم حوالت جواب بر عیسى کرد، ایشان بتعجب گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» رضیعا فى المهد، المهد- سریر الصّبى- و قیل المراد بالمهد هاهنا، حجر الامّ- و انّما سمّاه مهدا لانّه مؤطأ للولد، و کان هاهنا صله زائده، یعنى- من هو فى المهد. کقوله: «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى- هل انا الا بشر.
و قیل من- هاهنا فى معنى الشرط و کان بمعنى الاستقبال، اى- من یکن فى المهد کیف نکلّم. یعنى هر که در گهواره باشد و در حجر مادر شیر خوردن را، با وى سخن چون گوئیم؟ و هب گفت: آن گه زکریا حاضر شد، چون مناظره با جهودان رفت گفت: یا عیسى، انطق بحجتک ان کنت امرت بها. سخن گوى و حجت خویش آشکارا کن اگر ترا باین فرمودهاند. عیسى (ع) بر چپ خویش تکیه زد و انگشت سبابه بیرون کرد و بآواز بلند گفت چنان که حاضران همه بشنیدند: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» گفته اند که عیسى این سخن همان روز گفت که از مادر در وجود آمد بیک قول، و بقولى دیگر چهل روزه بود که این سخن گفت و بعد از آن هیچ سخن نگفت تا بدان حد رسید که کودکان سخن گویند.
قال النّبی (ص): «خمسه تکلّموا قبل ابان الکلام، شاهد یوسف، و ولد ماشطه فرعون، و عیسى، و صاحب جریح، و ولد المرأه الّتى احرقت فى الاخدود».و روى عن هلال بن یساف، قال: لم یتکلم فى المهد الّا ثلاثه:عیسى بن مریم، و صاحب یوسف، و صاحب جریح.
ابن جریح مردى بود زاهد، در صومعه نشستى و خداى را جلّ جلاله عبادت کردى، مادر او بدر صومعه وى شد و او را بر خواند و وى در نماز بود، مادر را جواب نداد، مادر گفت: اللّهم لا تمته حتّى ینظر الى وجوه المومسات. بار خدایا ممیران او را تا در روى مومسات نگرد یعنى زنان نابکار. پس روزى جماعتى از بنى اسرائیل بهم آمده بودند و تعجب همی کردند از زهد جریح و عبادت وى.
زنى بود پلیدکار بغایت حسن و جمال، گفت اگر شما خواهید من او را بفتنه افکنم، بنزدیک وى رفت و خویشتن را بر وى عرضه کرد، جریح بوى ننگریست و تن فرا وى نداد، آن زن از نزدیک وى بیرون آمد، شبانى بود که بصومعه او رفتى، خویشتن را بشبان داد تا از وى بار گرفت، چون از وى فرزند آمد گفت این فرزند از جریح است، بنو اسرائیل رفتند و آن صومعه وى خراب کردند و او را بخوارى بزیر آوردند و مىرنجانیدند، جریح گفت: ما شأنکم؟ چه رسید شما را؟ چه بود که مرا مىرنجانید؟ گفتند: زنیت بهذه البغىّ فولدت منک. این فاجره میگوید از تو فرزندى دارم! گفت بیارید آن فرزند را، بیاوردند. جریح دو رکعت نماز کرد آن گه دست بدان طفل زد، گفت: باللّه یا غلام، من ابوک؟ بخداى که راست بگوى اى غلام که پدر تو کیست؟ گفت: پدر من فلان است، یعنى آن مرد شبان. فاقبلوا على جریح یقبّلونه و یتمسحون به و قالوا: نبنى لک صومعتک من ذهب.
قال لا، اعیدوها من طین کما کانت، ففعلوا.«آتانِیَ الْکِتابَ» اى- علمنى الانجیل و انزله علىّ. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»- رسولا.قول حسن است که عیسى در طفولیّت اللَّه تعالى او را عقل داد و بلوغ داد و کتاب و نبوّت داد و در شکم مادر کتاب انجیل بر خواند همچون آدم که اللَّه تعالى او را بیافرید پیغامبر بود، مکلّف و مبعوث بخلق. عیسى (ع) هم چنان بود. قال بعضهم انّ اللَّه تعالى خلق عیسى على صفه آدم، لا من جهه القامه و الصّوره و لکن من جهه العلم و الحکمه، خلقه عاقلا، عالما لم یحتج الى تلقین و تعلیم.
وروى انّ مریم (ع) قالت:کنت اذا خلوت انا و عیسى. حدّثنى و حدّثته و اذا شغلنى عنه انسان، سبّح فى بطنى و انا اسمع.
و قول بیشترین مفسّران آن است که عیسى آنچه گفت: «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» از نبشته لوح محفوظ خبر داد، چنان که پیغامبر را گفتند:متى کنت نبیّا؟
قال:کنت نبیّا و آدم بین الرّوح و الجسد.
یعنى- که پیغامبر خواهم بود و اللَّه تعالى مرا کتاب خواهد داد، چنان که در لوح محفوظ حکم کرد و نبشت. عکرمه در تفسیرآیت همین گفت. اى- قضى ذلک فیما قضى ان یؤتینى الکتاب.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ»- اى- آمرا بالمعروف، ناهیا عن المنکر. معلما للخیر و قیل- ثابتا على دین اللَّه. و اصل البرکه- الثبات، و قیل برکته انه کان یحیى الموتى و یشفى المرضى حیث کان.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» قال: جعلنى نفاعا این اتجهت».
«وَ أَوْصانِی بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ» قیل، الزکاه- صدقه الفطر- و قیل، تطهیر البدن من دنس الذّنوب، اى- امرنى بالطّاعه و اجتناب المعاصى مدّه عمرى، و یحتمل، و اوصانى بان آمرکم بالصّلاه و الزّکاه، فانّى نبى.«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» معنى برّ در این آیت طاعت است. اى- جعلنى مطیعا لامى.
همان است که یحیى را گفت: «بَرًّا بِوالِدَیْهِ» اى- مطیعا بوالدیه- جاى دیگر گفت: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى»، اى- على الطّاعه و التّقوى. «کِرامٍ بَرَرَهٍ».اى- مطیعین. «إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ»، اى- کتاب المطیعین، «لَفِی عِلِّیِّینَ، إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ» اى- انّ المطیعین للَّه لفى نعیم، امّا آنجا که گفت: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا» صلت رحم خواهد، چنان که در سوره الامتحان گفت: «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» اى- تصلوهم-
و قوله تعالى: «وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» جبّار در قران بر چهار وجه آید: یکى بمعنى قهار. چنان که گفت: «الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ» اى- القهّار لخلقه لما اراد.و قال تعالى: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ» یعنى- بمسیطر فتقهرهم على الاسلام. وجه دوّم جبّار است بمعنى قتّال، کشنده به بى حق- چنان که گفت: «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ» یعنى- اذا اخذتم فقتلتم فى غیر حقّ، کفعل الجبابره. و قال تعالى: إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ، اى- قتّالا- و کذلک قوله: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» اى- قتّال فى غیر حق. وجه سوم جبّار است بمعنى متکبّر، که سر بعبادت حق تعالى فرو نیارد، چنان که در این سوره گفت: وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً اى- متکبّرا عن عباده اللَّه شقیّا. وجه چهارم عبارت است از قامت و قوّت، چنان که در سوره المائده گفت: إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ یعنى- فى الطول و العظم و القوّه قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» اى- رزقنى اللَّه السّلامه و الکرامه منه فى هذه الاوقات. و قیل کانّه دعا و سأل السّلامه على احواله من یوم ولادته الى یوم موته ثم بعته، و قیل سلّم على نفسه بامر اللَّه، و قیل یرید سلام جبرئیل علیه یوم الولاده، و سلام عزرائیل علیه یوم الموت، و سلام الملائکه علیه یوم البعث.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اى- الّذى تقدّم ذکره بالصفه المذکوره، هو عیسى بن مریم لا کما تصفه النصارى. این است عیسى مریم که گفت: من بنده خدایم و پیغامبر او و پرستنده او، نه چنان که ترسایان صفت او مىکنند. «قَوْلَ الْحَقِّ» قول کلمه است و حق نام اللَّه تعالى، عیسى را سخن خویش خواند هم چنان که گفت: «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ» از بهر آنکه وى بسخن خداى تعالى و فرمان او زاده بود از مادر، بىپدر.قول الحق بنصب لام، شامى و عاصم و یعقوب خوانند، و نصب او بفعلى مضمر بود.
اى- ذلک عیسى بن مریم الّذى قال: «قَوْلَ الْحَقِّ» یعنى- قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»، و قیل معناه- قال اللَّه قول الحق بما اخبر عن قصه عیسى و امّه. باقى قرّاء «قَوْلَ الْحَقِّ» برفع لام خوانند بر نعت عیسى، اى- ذلک عیسى بن مریم کلمه اللَّه. این است عیسى مریم سخن خدا. و روا باشد که خبر مبتدا محذوف بود، اى- هو یرد «قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى- یشکّون فى امره و فى نبوّته و هم الیهود یقولون:- انّه عن غیر رشده، من قولهم. مریت فى الشّیء و امتریت فیه، اذا شککت فیه، و المریه- الشّک- و فیل: یمترون- یختصمون. فصاروا فیه فرقا و احزابا. روایت کنند از ابن عباس که گفت: ترسایان در عیسى مختلف شدند، پس از آنکه او را بآسمان بردند همه بهم آمدند و چهار کس را برگزیدند از علما و احبار خویش، و بر اتّباع ایشان و بر قبول سخن ایشان و مذهب ایشان متفق شدند، و این چهار: یکى یعقوب است، دیگر نسطور، سوّم اسرائیل، چهارم ملکا یعقوب را گفتند: تو چه گویى در عیسى؟ گفت: هو اللَّه هبط الى الارض ثمّ صعد الى السّماء.
نسطور را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو ابن اللَّه اظهره ما شاء ثمّ رفعه الى عنده. اسرائیل را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو آله و امّه آله و اللَّه آله. ملکا را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: کذبوا و انّما کان عبدا مخلوقا نبیّا. پس آن قوم چهار گروه شدند. هر گروهى اتّباع بیکى کردند، یعقوبیّه، و سطوریه، و اسرائیلیه، و ملکانیه. ربّ العالمین گروه ملکانیه را گفت: «مِنْهُمْ أُمَّهٌ مُقْتَصِدَهٌ»، ایشانند که گفتند عیسى روح اللَّه و کلمته و عبده و نبیّه.
آن است که ربّ العالمین گفت: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ». پس ربّ العالمین پاکى و تقدس خویش از زن و فرزند و شریک یاد کرد و گفت:«ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» اى- ما کان من صفته اتّخاذ الولد. و قیل اللّام منقوله و تقدیره- ما کان اللَّه لیتّخذ ولدا فقدّم اللّام سبحانه «إِذا قَضى أَمْراً» کان فى علمه، «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» کما قال لعیسى «کُنْ» فکان من غیر اب.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» قراءت حجازى و ابو عمرو و رویس از یعقوب فتح الف است تمامى سخن عیسى، یعنى و وصانى بانّ اللَّه ربّى و ربّکم. و قیل، «و لانّ اللَّه» و قیل، «و قضى وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ». باقى قرّاء، انّ اللَّه بکسر الف خوانند معطوفا على قوله:«إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» یعنى- قال انّى عبد اللَّه، و قال انّ اللَّه ربّى و ربّکم، و المعنى- کما انا عبده فانتم عبیده و علىّ و علیکم ان نعبده، «هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ».
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» یعنى- من بین النّاس، و قیل من بین امم عیسى و قیل، من زیاده، و قیل، هو من البین الّذى معناه البعد، اى- اختلفوا فیه لبعدهم عن الحق. «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» فشدّه عذاب لهم. «مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» اى- من حضور یوم القیامه. و المشهد- مصدر مضاف الى ظرف، اى- مشهدهم فى یوم عظیم، و هو اعظم یوم على الخلق.
قوله: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» اى- ما ابصرهم بالهدى یوم القیامه و اطوعهم للهدى و اعلمهم بانّ عیسى لیس بابن اللَّه و لا ثالث ثلاثه، و لکن لا ینفعهم ذلک مع ضلالتهم فى الدّنیا. و هو قوله: «لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» تقدیره، هؤلاء الظالمون، و ان کانوا فى الدنیا صمّا و بکما و عمیا، فما اسمعهم و ابصرهم یوم القیامه اذا کشف الغطاء.
النّوبه الثالثه
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ» الآیات الى آخر القصه … این قصه مریم و داستان ولادت عیسى، دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان. و مرهم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن درماندگان. هر چند که اوّل همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه و لا دیدند و آثار محبّت، اوّل که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروى خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند، جبرئیل آمد بصورت جوانى ظریف زیبا برابر بایستاد، مریم بترسید که تنها بود، مرد اجنبى دید و جاى خالى و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه اللَّه تعالى باز شد و او را بحق ترسانید و گفت:
«أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» اى مرد که قصد من ضعیفه دارى، آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده، دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند! جبرئیل گفت: مترس! من نه آنم که تو پنداشتى! من رسول خدایم، بکارى آمده ام، مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وى آمده، گفت: عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمدهاى؟ گفت: نه، که آمدهام تا ترا بشارت دهم بفرزندى نیکو، پاک، هنرى، مریم را این سخن عجب آمد، گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ؟» از کجا مرا فرزندى بود!؟ و هرگز هیچ بشرى بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته!؟
جبرئیل گفت: بارى بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، که بقدرت و مشیّت است. مریم گفت: هرگز که دید که نباتى بىتخم از زمین برآمد!؟ جبرئیل گفت: اوّل نباتى که بر آمد بىتخم بقدرت اللَّه تعالى آمد. پس جبرئیل روح عیسى در وى دمید، از آن بار گرفت. چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بىنوا و بىکام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یک رفیق سازگار نه، درد ره خاسته و زادن بعیسى نزدیک گشته، ربّ العزّه میگوید:
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَهِ» از بى طاقتى و رنجورى پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد، بر غریبى و تنهایى و بىکامى خود مىنالید و مىگریید که: اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم؟ که این کودک از کجا آوردم؟ و از کجا بار گرفتم؟ و کودک را بچه شویم؟ و او را چه پوشم؟
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا | گردون نکشد آنچه دل ما کشدا | |
همى گریست و مىگفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا». پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت، و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد بجبرئیل که مریم را دریاب که در غرقا بست. جبرئیل (ع) آمد و از بالاى سر وى ندا کرد، اى مریم! دلتنگى مکن و اندوه مدار، «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»: اى- ولدا سیّدا شریفا و بقولى دیگر عیسى که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد «أَلَّا تَحْزَنِی» اى مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانى که در این کار چه تعبیه است و چه دولت؟ آخر بگشاید این کار گشاینده کار! «تبارک اللَّه و سبحانه- ما کلّ همّ هو بالسّرمد» مریم گفت اى پسر چون دلتنگ نباشم، در این بیابان خشک شربتى آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم، عیسى (ع) پاى بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت: گفت: یا امّاه «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ
کشف الأسرار و عده الأبرار، ج۶، ص: ۴۲
سَرِیًّا» اى مادر! اینک جوى روان و آب زلال. مریم از آن آب شربتى بیاشامید، و بآن طهارت کرد، سکونى در وى پدید آمد، آرزوى طعامش خاست، عیسى گفت:
«هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ». گفتهاند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بى سروى شاخ در آن بیابان مانده بود، اللَّه تعالى آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسى معجزه وى گرداند، و فرا عالمیان نماید که آن خداوندى که قادر است از چوب خشک رطب آرد، قادر است که بى پدر عیسى را از مادر در وجود آرد. مریم با آن ضعیفى برخاست، و دست فرا آن درخت خشک برد، چون برد، دست وى بآن چوب خشک رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وى ببارید بسر وى.
الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بىآنکه تو دست فرا درخت برى و بجنبانى، رطب پیش تو بیاریم، لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم:
یکى آنکه در زادن و ضعیفى و بیمارى ترا آن قوّت دادیم که درخت بجنبانى، آن ترا نشان کرامت و صدق بود. دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود، دست وى شفاء دردها بود. مریم گفت: اى پسر، اکنون طعام و شراب راست شد، امّا چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد؟ چه جواب دهم؟ عیسى گفت: تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم. جواب آن بود که گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ربّ العالمین در ازل عالم بود و دانا، که ترسایان در کار عیسى غلو کنند و او را ابن اللَّه و ثالث ثلاثه گویند، در حال طفولیّت بر خرق عادت بر زبان وى براند که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» تا بر ایشان حجّت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روى مجادلت با ترسایان گویند، عیسى بآنچه گفت «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» از دو بیرون نیست: یا راست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو «ابْنُ اللَّهِ» و هو اللَّه و اگر دروغ گفت، آن کس که دروغ گوید، خدایى را نشاید «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیّت مکلف و مبعوث. این آیت ردّ است بر ایشان که گویند.استحقاق نبوّت بکثرت طاعت است.
از بهر آنکه از عیسى هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّه او را نبوت داد. تا بدانى که ربّ العزّه آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضدّ آن پیدا کنند نتوانند.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ»- کان من برکاته، اغاثه الملهوف و اعانه الضعیف و نصره المظلوم و مواساه الفقیر و ارشاد الضّال و النّصیحه للخلق و کفّ الاذى عنهم و تحمّل الاذى منهم.
قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» چند فرق است میان محمد مصطفى حبیب اللَّه و میان عیسى روح اللَّه. عیسى خود را گفت: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و مصطفى عربى (ص) شب قرب و کرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذى الجلال، بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که: «السّلام علیک ایّها النّبی و رحمه اللَّه و برکاته». و گفتهاند:
«وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» سلام اینجا بمعنى سلامتست- اى- سلامه لى یوم الولاده ممّا نسبته الىّ النصارى فى مجاوزه الحدّ فى المدح، و ممّا وصفتنى به الیهود من الذّم، فلست کما قالت الطائفتان جمیعا. تبرئه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک، از گفتار ترسایان که در مدح من غلوّ کردند، و از گفتار جهودان که در ذمّ من شروع کردند. «وَ یَوْمَ أَمُوتُ»، و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم، و فضل و نعمت اللَّه بر خود تمام بینم. «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و روز رستاخیز بجاى ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.
روى ابو سعید الخدرى، قال:قال رسول اللَّه (ص): «إنّ عیسى بن مریم ارسلته امّه الى الکتّاب، فقال له المعلم: قل بسم اللَّه. فقال عیسى، الباء- بهاء اللَّه و السین- سناء اللَّه، و المیم- ملک اللَّه».
و عن محمد بن علىّ الباقر (ع) قال: لمّا ولد عیسى کان ابن یوم کأنه ابن شهر، فلمّا کان ابن تسعه اشهر، اخذت والدته بیده و جاءت به الى الکتّاب و اقعدته بین یدى المؤدب فقال له المؤدب: قل بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. فقال عیسى: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، فقال له المؤدب: قل ابجد. فقال عیسى: الالف- آلاء اللَّه، الباء- بهجه اللَّه. و الجیم- جلال اللَّه، و الدّال- دین اللَّه. هوّز- الهاء- هوه جهنّم و هى الهاویه، و الواو- ویل لا هل النّار و الزاء.
زفیر جهنّم. حطّى- حطّت الخطایا عن المستغفرین کلمن- کلام اللَّه لا مبدّل لکلماته.
سعفص- صاع بصاع. و الجزاء بالجزاء. فقال المؤدب لامّه: خذى بیده فلا حاجه له الى المؤدب.
و عن یعلى بن شداد عن النبى (ص) قال: «لیخرجنّ اللَّه تعالى من النّار بشفاعه عیسى مثل اهل الجنه».
وعن سفیان قال: قال عیسى بن مریم: تقرّبوا الى اللَّه، ببغض اهل المعاصى، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا: فمن نجالس؟ قال: من یذکر کم اللَّه رؤیته و یرغبکم فى الآخره عمله و یزید فى فهمکم منطقه.
روایت کردهاند که عیسى (ع) سیاحى کردى. وقتى در بیابانى میشد، باران در ایستاد، خود را جاى پوشش طلب کرد نیافت، روباهى را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد، عیسى بگریست گفت: یا رب جعلت لهذا الثعلب کنّا و لم تجعل لى! بار خدایا این روباه را جاى پوشش و آرامگاه دادى این ساعت و مرا ندادى! وحى آمد که یا عیسى میخواهى جایى که بدو باز شوى؟ گفت خواهم، گفت در این وادى شو که آنچه میخواهى یابى، عیسى در وادى شد، پیرى را دید که در نماز بود، آن پیر چون عیسى را بدید، نماز خویش تمام کرد.
آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید؟ چه میخواهى؟ عیسى گفت مرا باران گرفت، جایى طلب کردم که بدو باز شوم. اینجایم نشان دادند، پیر خطى گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطره باران بوى نمیرسید. عیسى را گفت: قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. هم چنان کرد، پیر بسر نماز باز شد. عیسى در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوى نمىرسید از آن تعجب همى کرد. چون سلام باز داد گفت: یا شیخ ما قصتک؟
قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت: من وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالى عذر مىخواهم. عیسى گفت: آن چه گناهست؟ پیر گفت: گناهى که اللَّه تعالى بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسى از آن؟ من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبرى را بینم از پیغامبران خداى و با وى بگویم. عیسى گفت: پس من پیغامبر خدایم عیسى مریم- با من بگوى! گفت: اى عیسى وقتى بر درگاه ربّ العزّه فضولى کردهام. کارى را که اللَّه تعالى خواسته بود و رانده و کرده، گفتم لیته لم یکن، فانا استغفر اللَّه منه منذ اربعین سنه. فارسل عیسى عینیه بالدّموع فقال: انّى ارى اخى هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لى ببال.