طه - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره طه آیه ۵۵-۷۳

۳- النّوبه الاولى‏

(۲۰/ ۷۳- ۵۵)

قوله تعالى:

«مِنْها خَلَقْناکُمْ» از آن [زمین‏] آفریدیم شما را

«وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» و باز شما را [با زمین‏] بریم،

«وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ» و باز از آن [زمین‏] بیرون آریم شما را،

«تارَهً أُخْرى‏» (۵۵) بارى دیگر.

«وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» [با فرعون‏] نمودیم نشانهاى خویش [که موسى را داده بودیم‏] همه،

«فَکَذَّبَ وَ أَبى‏» (۵۶) دروغ زن گرفت او را و سر باز زد.

«قالَ أَ جِئْتَنا» گفت بما آمدى،

«لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» تا این زمین ما بگیرى و ما را از آن بیرون کنى.

«بِسِحْرِکَ یا مُوسى‏» (۵۷) بجادویى خویش اى موسى.

«فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» ما بتو جادویى آریم هم چنان که تو آوردى،

«فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً» میان ما و میان خویش هنگامى نامزد ساز،

«لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» که ما آن را خلاف نکنیم و نه تو،

«مَکاناً سُوىً» (۵۸) جایى میان ما و تو [که ما بآن آئیم و تو بآن آیى‏].

«قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَهِ» موسى گفت هنگام نامزد کرده مرا با شما روز آرایشست،

«وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (۵۹) آن گه که مردمان با هم آیند چاشتگاه.

«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» برگشت فرعون [و باز ایستاد از پاسخ و بکوشش خود بر ایستاد]،

«فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى‏» (۶۰) و گرد کرد یار خویش و آن گه آمد.

«قالَ لَهُمْ مُوسى‏» ایشان را گفت موسى:

«وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» ویل بر شما بر خداى تعالى دروغ مسازید [و باطل حق ننمائید]،

«فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که بیخ شما کند [خداى تعالى وزیر و زبر کند] بعذاب،

«وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏» (۶۱) و هر که دروغ سازد نومید ماند.

«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» جاودان در کار خویش با یکدیگر مشورت کردند [و سگالیدند که با موسى چه پیش گیرند]،

«وَ أَسَرُّوا النَّجْوى‏» (۶۲) و راز در گرفتند با یکدیگر.

«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» گفتند این دو مرد دو جادواند،

«یُرِیدانِ» میخواهند

«أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» که بیرون آرند شما را از زمین شما بجادویى خویش،

«وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏» (۶۳) و پیران و مهتران شما ببرند

«فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ» هم سخن و همدل و هم آهنگ باشید در ساز خویش.

«ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» آن گه همه با هم بهامون آئید، [بیکبار] بر کنار،

«وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏» (۶۴) و پیروز آمد امروز او که به آمد [در جادویى خویش‏].

«قالُوا یا مُوسى‏» گفتند اى موسى:

«إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» تو عصاى خویش بیفکنى پیش،

«وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى‏» (۶۵) یا ما آن خود بیفکنیم پیش.

«قالَ بَلْ أَلْقُوا» [موسى‏] گفت نه شما بیفکنید.

«فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ» آن رسنها و چوبهاى ایشان

«یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ» مى‏نمودند بموسى از جادویى ایشان

«أَنَّها تَسْعى‏» (۶۶) که آن همه زنده‏اند نهیب باو مى‏آورند.

«فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَهً مُوسى‏» (۶۷) موسى در دل خویش از جادویى ایشان بیم یافت و نهان داشت.

«قُلْنا لا تَخَفْ» گفتیم، مترس،

«إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏» (۶۸) که دست ترا و نصرت‏ و غلبه ترا.

«وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» بیفکن آنچه در دست راست دارى،

«تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» تا فروبرد آنچه ایشان ساخته‏اند،

«إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ» آنچه ایشان کردند ساز پر دیو است

«وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏» (۶۹) و پر دیو کن به نماند هر جا که پدید آید.

«فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ سُجَّداً» جادوان را ساجد افکندند و بفرمان آوردند.

«قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏» (۷۰) گفتند بگرویدیم بخداى هارون و موسى.

«قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» [فرعون‏] گفت بگرویدید باو [و استوار گرفتید او را]

«قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» پیش از آنکه شما را دستورى دادم،

«إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ» او استاد شما است و مه شما که جادویى آموخت در شما،

«فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» ببرم ناچاره دستهاى شما و پایهاى شما،

«مِنْ خِلافٍ» یکى از راست یکى از چپ،

«وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» و شما را بر ساق خرمابنان آویزم،

«وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏» (۷۱) و بدانید که آن کیست از ما [من یا اللَّه تعالى‏] که سخت عذاب تر است و پاینده عذاب تر.

«قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ» [جواب دادند] گفتند ترا بر نگزینیم

«عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» بر این که بما آمد از نشانهاى راست،

«وَ الَّذِی فَطَرَنا» بآن آفریدگار که ما را آفرید.

«فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» میکن هر چه توانى.

«إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا» (۷۲) آنچه کنى و توانى درین جهان [کنى و توانى‏]

«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا» ما بگرویدیم بخداوند خویش،

«لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» تا بیامرزد کردارهاى بد ما

«وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» و آنچه بر آن میداشتى ما را [بستم‏] از جادویى

«وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (۷۳) اللَّه تعالى خدایى را بهتر و [عذاب او] پاینده‏تر.

 

 

النوبه الثانیه

 

قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» مردوده الى الارض المسمّاه فى الآیه قبل. میگوید شما را که آفریدم از زمین آفریدم یعنى آدم که اصل شما است و پدر شما او را از خاک و گل آفریدم.

عطاء خراسانى گفت: روا باشد که آیت بر عموم رانند و همه فرزند آدم خواهد از بهر آنکه در آفرینش هر بشرى فرمان آید بملک رحم تا لختى خاک از موضع دفن وى بردارد و بر ان نطفه ریزد که اصل وى خواهد بود و ربّ العزّه او را از آن خاک و آن نطفه مى‏آفریند.

قومى گفتند نطفه که در ترکیب اصلاب است تکوّن آن از انواع اغذیه است و انواع اغذیه از زمین و خاک بحاصل آمده، ازین جهت گفت: شما را از زمین آفریدم. «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» عند الموت و الدفن.

روى البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازه رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد فذکر حدیثا طویلا فقال فیه، اذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیّین و یقول الرّب تبارک و تعالى ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدته انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تاره اخرى، فیرد الى مضجعه.

و فى روایه فیعرجان به فیقولان ربّنا هذا عبدک المؤمن فیقول الرّب اروه مقعده من کرامتى، ثمّ اعیدوه فى القبر فانّى قضیت منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخرى.

و عن على (ع) قال: انّ المؤمن اذا قبض الملک روحه انتهى به الى السماء و قال یا ربّ عبدک فلان قبضنا نفسه، فیقول ارجعوه فانّى قد وعدته «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» فانّه لیسمع خفق نعالهم اذا ولّوا مدبرین.

و کان عمر یقول فى خطبته ایّاکم و الفخور و ما فخور عبد خلق من التراب و فى التراب یعود.

قوله: «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْرى‏» اى- نخلقکم عند البعث مره اخرى، کقوله: «ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَهَ الْآخِرَهَ وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَهَ الْأُخْرى‏».

قوله: «وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» اى- ارینا فرعون الآیات التسع الّتى اصحبناها موسى و هى الید و العصا و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و السّنون و نقص الثمرات، و قیل هى الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدّم و الید و العصا و البحر رهوا و التاسعه هى المحبّه الّتى القیت على موسى حتّى امسک فرعون عن قتله. «فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ أَبى‏» امتنع من طاعه اللَّه و الایمان به.

«قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» یعنى ارض مصر، «بِسِحْرِکَ یا مُوسى‏» اى- قد عرفنا خداعک، «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» اى- نقابلک بمثل فعلک، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» اى- واعدنا مکانا یجتمع فیه للمغالبه فیتبین صدقک فى دعوى النبوّه، ثم لا نخلف ذلک الموعد لا نحن و لا انت.

قوله: «مَکاناً سُوىً» قرأ ابن عامر و عاصم و حمزه و یعقوب سوى بضم السّین، و الباقون بکسرها، و هما لغتان مثل عدى و عدى و طوى طوى، و المعنى مکانا سواء، فاذا کسر او ضم قصر و اذا فتح مدّ، یعنى مکانا نصفا وسطا تستوى مسافته على الفریقین، و قیل سوى اى- سویّا لا ساتر فیه. «قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَهِ» یعنى یوم عید لهم، یقال کان یوم النیروز وافق عاشوراء، و قیل یوم السّبت.

«وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» و ان یساق النّاس وقت الضحوه نهارا جهارا لیکون ابلغ فى الحجه و ابعد من الریبه و ان یحشر موضعه خفض عطف على الزّینه اى- موعدکم یوم الزّینه و حشر النّاس.

«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» ادبر فرعون و اعرض، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ» اى- حیله و سحرته.

«ثُمَّ أَتى‏» جاء للمیعاد. ابن عباس گفت: سحره فرعون هفتاد و دو مرد بودند و چهار صد نیز گفته ‏اند و هفتاد هزار گفته‏اند، وهب گفت: سى و سه هزار بودند، ابن جریح گفت:نهصد بودند. سیصد از پارس و سیصد از روم و سیصد از اسکندریه.

اما محتملست که هفتاد و که ابن عباس گفت مهتران و سروران ایشان بودند و دیگران اتباع وتلامذه بودند و با هر یکى عصائى و رسنى بود، و گفته‏اند سیصد اشتر و از عصا و رسن در هامون بیفکندند، و فرعون خیمه اى زد بران بالا بر که ارتفاع آن هفتاد گز بود، و بایشان فرو مى‏نگرست با خاصگیان و مقربان خویش، سحره بگوشه‏اى فرو آمده باقى حشم و لشکر بگوشه دیگر، و موسى و هارون بجانبى دیگر.

موسى روى سوى سحره کرد و گفت: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» اى- لا تشرکوا باللّه احدا و لا تقولوا لما جئت به سحر، واى بر شما بر اللَّه تعالى دروغ مسازید و آنچه من آورده‏ام دروغ و سحر مشمرید و با خداى تعالى انباز مگیرید. «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که اللَّه تعالى شما را بعذاب هلاک کند و بیخ شما نکند.

قرأ حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و رویس عن یعقوب، فیسحتکم بصم الیاء و کسر الحاء و الباقون بفتح الیاء و الحاء و هما لغتان، یقال: سحته و اسحته اذا اهلکه و استأصله. «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏» یعنى من کذّب لینال رغیبه خاب اجرا، و قیل خاب من افترى. اى- خسر من ادعى مع اللَّه إلها آخر.

«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» سحره چون سخن موسى بشنیدند در تنازع افتادند در کار موسى، قومى گفتند ساحرست همچون ما، قومى گفتند این سخن که میگوید «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» بسخن ساحران نماند، قومى گفتند اگر آنچه موسى آورد سحرست ما به آئیم و بر وى غلبه کنیم که از ما ساحرتر کس نیست و اگر نه سحرست پس او را کارى عظیم در گیرد، آن گه با یکدیگر براز گفتند: ان غلبنا موسى نتبعه، اگر موسى بر ما غلبه کند بوى ایمان آریم و او را پس رو باشیم، و قیل الضّمیر فى تنازعوا- لفرعون و قومه و السّحره جمیعا- اى تشاوروا فى امر موسى و فیما یخافون من قبله.

«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» ابن کثیر و حفص، ان بتخفیف نون خوانند، هذان بالف یعنى ما هذان الّا ساحران کقوله: «إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» اى- ما نظنک الّا من الکاذبین.

ابو عمرو به تنها ان به تشدید نون خواند، هذین بیاء و اعراب درست و لغت عالیه این‏ است اما خلاف مصحف است، ابو عمرو گفت اکتبه فى المصحف بالالف و اقرأه بالیاء.

و یروى انّ عثمان کان یقرأ من المصحف فلمّا انتهى الى هذا الموضع قال انّى لارى فیه لحنا و ستقوّمه العرب بالسنتها. فقرأ ابو عمرو هذین و قال انا من العرب و قد قوّمته.

باقى قراء انّ بتشدید خوانند هذان بالف و درین قولها است و یکى آنست که این لغت کنانه است و لغت بو الحرث بن کعب که تثنیه بهر سه حال بالف گویند، هذان اخواک، و رایت اخواک، و مررت باخواک. قال الشّاعر:

فاطرق اطراق الشجاع و لو یرى‏ مساغا لناباه الشّجاع لصمما.

یرید لنابیه. و قال آخر:

کان صریف ناباه اذا ما اصرّهما ترنم اخطبان‏

اراد نابیه و اخطبین. و قال آخر:

تزوّد منّا بین اذناه ضربه دعته الى هابى التراب عقیما

اراد اذنیه. و قال آخر:

انّ اباها و ابا اباها قد بلغا فى المجد غایتاها.

اراد غایتیها. و امّا اباها فانه اجراه مجرى عصاها.فقوله: «هذانِ» فى موضع النصب لانّه اسم انّ و لساحران خبرها و حسن دخول اللّام فیه لانّه یدخل فى خبر انّ. قول دیگر آنست که قومى نحویان گفتند که که این بر اضمار امر و شأنست و التقدیر انّه هذان لساحران اى- انّ الامر او الشأن هذان لساحران فاضمر الامر کما اضمر الشاعر فى قوله:

انّ من لام فى بنى بنت حسّان‏ المّه و اعصه فى الخطوب.

اى- انّ الامر فعلیهذا یکون الامر اسم انّ و هذان لساحران مبتداء و خبرا و هما خبران و قد دخلت اللام هاهنا على خبر المتبدأ و یضعف هذا الوجه من جهت دخول اللام فى خبر المبتدا و هو بعید. قول سوم انّ بمعنى نعم باشد کما قیل شعر:

بکر العواذل فى الصباح یلمننى و الومهنّه‏ یقلن شیب قد علاک و قد کبرت فقلت انّه.

اراد نعم، فیکون «هذانِ» على هذا مبتداء و «لَساحِرانِ» خبره، و هذا الوجه ایضا ضعیف من جهه دخول اللّام فى خبر المبتدا و هو انّما جاء فى الشعر. قال الشاعر:

خالى لانت و من جریر خاله‏ ینل العلا و یکرم الاخوالا

اى خالى انت. فزاد اللام. و قول چهارم آنست که زجّاج گفته که در آن اضمار امرست چنان که گفته آمد الّا آنکه در آن اضمارى دیگرست، و هو انّ التقدیر انّ هذان لهما ساحران، فاضمر الشأن کانّه قال: انّه هذان فحذف المضمر ثمّ اضمر المتبدأ و هو هما فقال لهما ساحران فیکون اسم انّ مضمرا و هو الامر او الشّأن، و هذان مبتدا و لهما مبتداء ثان، و ساحران خبر المتبدأ الثانى، و الجمله اعنى لهما، و ساحران خبر المتبدأ الأوّل و هو هذان و الکلّ خبر انّ و اللام فى هذا التقدیر داخله على المتبدأ لا على الخبر، لکنّه لما حذف المبتدا الّذى هو هما انتقل اللام الى خبره و هو ساحران.

قوله: «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏» اى- باشرافکم و افاضلکم، یقال للرّجل الفاضل هذا طریقه قومه اى- هذا الّذى ینبغى ان یجعله قومه قدوه یسلکوا طریقته، نظیره قومه اى- هذا الّذى ینبغى ان ینظر الیه قومه و یتّبعوه، و المثلى تأنیث الامثل و هو الاحسن الافضل و قیل الطریقه المثلى هى السّمت الاحسن و الهدى المستقیم و بهذا المعنى فى الایه اضمار، یعنى و یذهبا باهل طریقتکم المثلى کقوله: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ» اى- اهل القریه. و قیل معناه و یذهبا بدینکم الاجود و الا قوم.

قال قتاده طریقتهم المثلى یومئذ بنو اسرائیل کانوا اکثر القوم عددا و اموالا، فقال عدوّ اللَّه یریدان ان یذهبا بهم لانفسهم.

گفته ‏اند این آیت تفسیر نجوى است، یعنى که فرعون و قوم او همه با هم شدند و با یکدیگر راز کردند گفتند این موسى و هارون دو جادواند میخواهند که بسحر خویش ابطال دین شما کنند، و عادت و سیرت پسندیده شما بردارند و بر اشراف و خیار شما مستولى گردند، شما نیز در کید و سحر خویش بکوشید و بجهد و طاقت خویش آنچه ایشان آورده‏اند باطل کنید. اینست که گفت:«فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ». قرأ ابو عمرو وحده فاجمعوا بوصل الالف و فتح المیم، امر من جمع بجمع، اى- لا تدعوا شیئا من کیدکم الّا جئتم به، بدلیل قوله: «فَجَمَعَ کَیْدَهُ».

و قرأ الباقون فاجمعوا بقطع الالف و کسر المیم، فقد قیل معناه الجمع ایضا، تقول العرب اجمعت الشی‏ء و جمعته، و الصّحیح انّ معناه العزم، و الاحکام یقال اجمعت الامر و ازمعته، و اجمعت على الامر ازمعت علیه اذا عزمت علیه. اى- اعز مواکلکم على کیدکم مجتمعین له و لا تختلفوا فیختلّ امرکم. «ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» اى- مجمعا.

و قیل:مصطفین اى- مجتمعین لیکون انظم لامورکم و اشدّ لهیبتکم. قال ابو عبیده:الصّف- المجمع، مثل مصلى اهل البلد یجتمعون فیه فى الاعیاد، و المعنى ثمّ ائتوا المکان الموعود. «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏» اى- نال البغیه و فاز من غلب.

«قالُوا یا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» اى- امّا ان تبدأ فتطرح ما معک من العصا و امّا ان نبدأ فنطرح ما معنا، جادوان همه بهم آمدند در آن مجمع صفها برکشیدند و گفتند اى موسى تو پیشتر عصا بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه داریم، موسى را مخیّر کردند از بهر آنکه بخود مستظهر بودند که بر وى غلبه کنند و موسى ابتدا بایشان داد که واثق بود باللّه که کید و سحر ایشان باطل کند.

اگر کسى گوید که القاء ایشان کفر بود موسى چرا فرمود و چرا گفت القوا؟ جواب آن است که موسى بر سبیل تقریع و تهدید گفت، چنان که: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ». یا معنى آن است که: ان کنتم محقّین کما تزعموا فالقوا ما انتم ملقون.

قوله: «فَإِذا حِبالُهُمْ» اینجا مضمرى است یعنى فالقوا فاذا حبالهم، جاى دیگر گفت: «أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ». التخائیل- التصاویر- من خال یخال اذا ظنّ، یقال خلت مخیله، و المخیله ما تخاله شیئا و لا تتبینّه و منه سمّى الخیال، و خیال الشی‏ء ما یتصور فى النفس على مثاله و لیس به فى الحقیقه، و المعنى یرى من سحرهم «أَنَّها تَسْعى‏» اى- تمشى سریعا- آن چوبها و رسنها بزیبق بیالوده در آن وادى بیفکندند و زیبق چون حرارت آفتاب بآن رسید در جنبش آمد، بموسى چنان نمودند ازجادویى ایشان که همه مارانند بسر یکدیگر در میشوند و بموسى نهیب میدارند.

قرأ ابن عامر و الرّوح عن یعقوب تخیل بالتاء. ردا الى الحبال و العصیّ، و قرأ الآخرون یخیّل بالیاء، ردا الى الکید و السحر.

قوله: «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَهً مُوسى‏» اى- اضمر فى نفسه مخافه- موسى در دل خویش از سحر ایشان ترسى و بیمى یافت بطبع بشرى امّا نهان داشت و آشکارا نکرد، و مردم که چیزى صعب سهمگین بیند و پیش از آن ندیده باشد ناچار بطبع بشرى از آن بترسد.

و گفته ‏اند موسى دانست که فعل ایشان باطل است و آن را حقیقتى نیست و از آن ترسید، بلى ترس وى از آن بود که فعل ایشان مردم را بفتنه افکند و کار موسى بشک افتد و اتّباع وى نکنند. و گفته‏اند سبب خوف وى تأخیر وحى بود بالقاء عصا، چون وحى دیرتر میآمد موسى ترسید که اگر بر ایشان غلبه نکند.

تا ربّ العزّه او را گفت:«لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏» اى- القاهر الغالب.قوله: «وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» یعنى العصا. قیل هذا قول جبرئیل لموسى عن اللَّه عزّ و جلّ و هى على یمینه فى تلک الساعه. «تَلْقَفْ» اى- تبلع ما صنعوا من السحر. قرأ ابن عامر تلقّف بفتح اللّام و تشدید القاف و رفع الفاء على معنى الحال یعنى متلقّفه. «ما صَنَعُوا» و انّما انّث ما فى یمینه حملا على المعنى انّه کان عصا و العصا مؤنثه.

و قرأ الباقون بجزم الفاء و کلّهم شدّد القاف الّا حفصا فانّه روى عن عاصم تلقف بسکون اللّام و تخفیف القاف و وجه سکون اللّام انّ الفعل من لقفت الشی‏ء على فعلت بکسر العین بمعنى تلقفته، و شدّد التاء ابن کثیر و خفّفها الباقون و جزم الفاء من اجل انّه جواب الامر و هو قوله تعالى: «وَ أَلْقِ» و ما کان جوابا للامر کان مجزوما، لانّه على تقدیر جواب الشّرط کانّه قال و الق ما فى یمینک فانّک ان تلقه تلقف.

قوله: «إِنَّما صَنَعُوا» یکتب انّما موصولا اتّباعا لخط المصحف، و الاصل فیه‏ الفصل و ما فى موضع النصب، لانّه اسم انّ و خبرها کید ساحر، اى- حیله السّاحر. قرأ حمزه و الکسائى، کید سحر بکسر السّین بلا الف، و قرأ الباقون کید ساحر، و هذا هو الظاهر لانّ اضافه الکید الى الفاعل اولى من اضافته الى الفعل و ان کان ذلک لا یمتنع فى العربیّه. «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏» اى- حیث کان، و این کان یقتل حیث یوجد.

قال النبى (ص): اذا رأیتم السّاحر فاقتلوه ثمّ قرأ: «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏»و الى هذا ذهبت عائشه و جماعه عظیمه من الأئمه انّ السّاحر یقتل حیث یوجد. و امّا الشافعى فیقول: یقتل السّاحر اذا تبیّن منه القتل بسحره.

گفته‏ اند سحر سه قسم است: یک قسم از آن سبکدستى است چنان که مشعبدان کنند آن نه کفر است. دیگر قسم دانستن خاصیّت چیزهاست تا کارهاى عجب کند چنان که سنگ مغناطیس بدست دارند تا آهن بخود کشد، و طلق در خویشتن مالند تا ایشان را زیان ندارد چون در آتش شوند، این نیز نه کفر است. سدیگر دیو پرستیدن است چنان که ثنائى که خداى را سزد دیو را کنند تا دیو بمراد ایشان کارها کند، این یک قسم کفر است.

و قیل: «لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏» اى- لا ینال الظفر لانّه باطل. چون وحى آمد که عصا بیفکن موسى عصا بیفکند، اندک اندک بزرگ میشد تا همه وادى از آن پر شد و شکم وى چنان شد که همه در آن گنجد، آن گه دهن باز کرد یک لب بر زمین نهاده و آن دیگر برداشته و آن چوبها و رسنها همه بیکبار فروبرد آن گه قصد قبّه فرعون کرد، فرعون بفریاد آمد موسى دست فراز کرد و بر گرفت عصا شد چنان که بود.

سحره چون آن بدیدند، گفتند اى قوم این نه فعل بشرى است، که این صنع الهى است ساخته آسمانى است که اگر سحر بودى با غلبه وى آلات سحر ما بماندى که جادوان غلبه کنند بر یکدیگر و آلات سحر ایشان بر جاى بماند، اینجا نماند از آنکه صنع الهى است و دلیل صدق نبوّت موسى (ع) و هارون.

آن گه همه بسجود در افتادند و آواز بر آوردند: «آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏» قدّم هارون لرؤس الآى و لأنّ الواو لا یوجب‏ الترتیب و قیل قدّم هارون على موسى کى لا بتوهم متوهّم انّهم آمنوا بفرعون فانّه هو الذى ربّى موسى فى حال صغره.

و عن ابن عباس انّه قال: سبحان اللَّه اصبح السحره کفره و امسوا شهداء برره «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» اى- لموسى- یقال آمنت له و آمنت به. و قیل اللّام یتضمّن معنى الاتّباع و التصدیق و الباء یتضمّن التصدیق دون الاتّباع. «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» قبل ان آمرکم به.

«إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ» اى- انّ موسى امامکم و انتم اشیاعه و اتباعه ما عجزتم عن معارضته و لکنّکم ترکتم معارضته احتشاما له و احتراما و قیل تواطأتم على ما فعلتم لتصرفوا وجوه النّاس الیکم، و لتصیر الرّئاسه لکم «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ» الید الیمنى و الرجل الیسرى. و قیل من خلاف یعنى من اجل خلاف ظهر منکم. «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى- لاجعلنّکم على الخشب حتى تموتوا علیها جوعا و عطشا. و قیل التصلیب ان هو یترک المصلوب على الخشب الى ان یسیل منه الصّلیب- و هو الودک.

و فرعون اول من صلب. و فى هاهنا بمعنى- على، لانّ المصلوب اذا على الخشب صار الخشب ظرفا له و مستقرّا، و لانّ حروف الجر ینوب بعضها عن بعض. «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏» انا؟ ام ربّ موسى؟ الّذى آمنتم به خوفا من عذابه. ابقى اى- ادوم.

«قالُوا» یعنى- السحره، «لَنْ نُؤْثِرَکَ» اى- لن نختار دینک «عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» الیقین و العلم. «وَ الَّذِی فَطَرَنا» اى- و لا نختارک على الّذى خلقنا، فیکون معطوفا على ما، و قیل هو قسم، اى- اقسموا باللّه انّهم لا یؤثرونه.

گفته ‏اند: بیّنات آنست که چون ایشان را بسجود افکندند حجابها از پیش دیده ایشان برداشتند تا بهشت و دوزخ بدیدند، و آنچه ربّ العزّه مؤمنانرا ساخته در بهشت بایشان نمودند، و منازل و درجات خویش بدیدند، آن گه گفتند: «لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» ترا و دین ترا بر نگزینیم برین منازل و درجات که بما نمودند، و سوگند برین یاد کردند، که بآن خداى که ما را آفرید که بر نگزینم‏ «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، تو هر چه خواهى کن، فاصنع ما انت صانع.

گفته‏ اند که زن فرعون پرسید که دست کرا بود و غلبه که کرد؟ گفتند موسى، وى گفت:«آمنت برب موسى و هارون». فرعون بفرمود که او را بخوابانید و سنگى عظیم بسر وى فرو گذارید، اگر از دین موسى باز نگردد، ربّ العزّه فرمود تا حجابها از پیش دیده وى برداشتند و جاى خویش در بهشت بدید، و هم چنان بر ایمان خویش برفت و از دین حق باز نگشت.

چون خواستند که سنگ بسر وى فرو گذارند، ربّ العزه روح از کالبد وى بستد تا سنگ بر جسد بى‏روح آمد و در وى اثر نکرد، قوله:«إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا» اى- امرک و سلطانک فى الدّنیا و سیزول عن قریب.

«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اى- ذنوبنا و شرکنا، «ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» الاکراه- تحمیل ما لا یطاق، و الاستکراه- التحامل فى الامر، و تعسف التأویل یسمّى استکراها. و یجوز ان یکونوا فیما مضى کارهین للسّحر لما ذخر لهم من الهدى.

مقاتل گفت سحره هفتاد و دو مرد بودند دو از قبط، هفتاد از بنى اسرائیل، فرعون آن هفتاد مرد را باکراه بر تعلّم سحر داشته بود. و گفته‏ اند، سحره فرعون را گفتند که موسى را خفته بما نماى تا در کار وى تأمل کنیم، موسى را خفته دیدند و عصاى وى او را پاسبانى مى‏ کرد، ایشان گفتند این نه سحر است که ساحر چون بخسبد سحر وى باطل شود، و ما طاقت وى نداریم و معارضت وى نکنیم، فرعون باکراه ایشان را بر عمل سحر داشت، اینست که گفت: «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» اى- خیرا لهیّه و ابقى عذابا، جوابا لقوله: «أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏». 

 

 

النّوبه الثالثه

 

قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمى دو چیزست: جانست و تن‏ جان از نورست و نور علوى، تن از خاک و خاک سفلى، جان خواست که بر شود که علوى بود، تن خواست که فرورود که سفلى بود، ملک تعالى و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند.

جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید.

حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین!اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:

أ لیس من التّراب ابا تراب‏ خلقنا و المصیر الى التراب‏
فما معنى التّأسف ان دفنا ترابا فى التّراب ابا تراب‏

چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.

اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مى‏بینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:

بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع‏ و تبقى الجبال بعدنا و المصانع‏

ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گوینده‏اى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها- فکم من نفس مغمومه فیها.

مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحده و بیت الغربه و بیت الظلمه هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزه گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا.

اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.

«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربه، و الودایع صفتها القربه فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته.

عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى‏ رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مى‏گوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى‏»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله:

«انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».

در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوست‏وار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.

قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مى‏دانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم.

فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مى‏نمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشه‏اى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد.

اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره‏ «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» مى‏زنى! اینک پاره‏اى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کرده‏اید و او را از وطن خود بتاخته ‏اید و باندیشه هلاک او از پى وى آمده‏اید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشه‏اى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون‏ «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مى‏گفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا».

و گفته ‏اند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان‏ و استغفار.

قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّه و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى ج ۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=