هود - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره هود آیه ۳۶ – ۲۳

۳- النوبه الاولى‏

(۱۱/ ۳۶- ۲۳)

 

قوله تعالى-:« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ‏» ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، « وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ‏ » و با خداوند خویش آرمیدند و خویشتن را بفروتنى فرا وى دادند، « أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏  »(۲۳) ایشان آن بهشتیان‏ اند که جاویدى جاویدان در آن‏اند.

 

 «مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ »‏ مثل و سان این دو گروه [گرویدگان و ناگرویدگان‏]،  «کَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِ »‏ راست چون نابینا است و کر،  «وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ‏ » و بینا و شنوا  «هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا » در صفت هرگز یکسان باشند؟ « أَ فَلا تَذَکَّرُونَ » (۲۴) در نمى ‏یابید [که چنین است؟]

 

 «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ »‏ فرستادیم نوح را بقوم خویش، « إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ » (۲۵) که من شما را آگاه کننده ‏اى ام بیم نماى آشکارا.

 

 «أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ‏ » که مپرستید مگر اللَّه را، « إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ » (۲۶) که من مى‏ترسم بر شما از عذاب روزى که عذاب آن دردنماى است.

 

 «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ‏ » سران و سر افرازان گفتند آن کافران قوم او، « ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا » نمى ‏بینیم ترا مگر مردمى [هم چون ما]، « وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ »‏ و نمى ‏بینیم ترا که بتو پى‏برد « إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا » مگر ایشان که رذاله مااند [بنگرود آن ما] « بادِیَ الرَّأْیِ »‏ پیشین دیدار [نااندیشیده و ترا ناشناخته‏]، «وَ ما نَرى‏ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ‏ » و نمى ‏بینیم شما را بر ما افزونى از مهترى، « بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِینَ » (۲۷) نه جز از آن که شما را دروغ زنان مى ‏پنداریم.

 

 «قالَ یا قَوْمِ‏ » [نوح‏] گفت اى قوم، « أَ رَأَیْتُمْ‏ » چه بینید « إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی‏ » اگر من بر بیدارى و راستى و درستى‏ ام از خداوند خویش، « وَ آتانِی رَحْمَهً مِنْ عِنْدِهِ‏  »و داد مرا بخشایشى از نزدیک خویش، « فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ‏ » آن بر شما پوشیده ماند، « أَ نُلْزِمُکُمُوها » در شما بندیم آن بیّنت را، « وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ » (۲۸) و شما آن را ناخواهان و دشوار دار.

 

 «وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا ّ» و اى قوم از شما مالى نمى‏ خواهم بر تبلیغ رسالت، « إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ »‏ نیست مزد من مگر بر اللَّه، « وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا  »و من نه راننده ایشانم که گرویده ‏اند باللّه، « إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ »‏ که ایشان هم دیدار خداوند خویش خواهند بود، « وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ » (۲۹) لکن من شما را قومى مى‏ بینم که ندانید.

 

 «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ‏ » و اى قوم که [رهاند مرا و] یارى دهد از اللَّه «‏ إِنْ طَرَدْتُهُمْ‏ » اگر من گرویدگان را رانم، « أَ فَلا تَذَکَّرُونَ » (۳۰) در نمى ‏یابید.

 

 «وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ‏ » و نمى‏ گویم شما را که نزدیک من خزائن اللَّه است [که هر چه خواهم دارم و هر چه خواهید نمایم‏]، « وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ‏ » و نمیگویم که من نیامده و پوشیده دانم،  «وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ‏  »و نمیگویم که من فرشته ‏ام،  «وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ »‏ و نمى‏ گویم ایشان را که بخوارى و سستى و نکوهش فرا مى‏نگرد چشمهاى شما فرا ایشان، « لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً  »که اللَّه ایشان را نیکى نداد [و بایشان نیک نخواست‏]، « اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ‏ » اللَّه داناتر است که در نفسهاى ایشان چیست، « إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ » (۳۱) [اگر من ایشان را رانم‏] آن گه من از ستمکاران باشم.

 

 «قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا » گفتند: اى نوح با ما باز پیچیدى، « فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا » و این پیچیدن با ما فراوان و دراز کردى، « فَأْتِنا بِما تَعِدُنا » بیار یک راه‏ آنچه مى وعده دهى ما را، « إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ » (۳۲) اگر مى‏ راست گویى.

 

 «قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ » نوح گفت: آنکه میخواهید آنست که اللَّه آن را بشما آرد اگر خواهد، « وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ » (۳۳) و شما را و پیش نشوید و او را در خود عاجز نیارید.

 

 «وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی »‏ و سود ندارد نیک خواهى من و پند دادن من، « إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ‏  »اگر من خواهم که شما را نیک خواهم و پند دهم، « إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ‏ » اگر اللَّه خواهد که شما را تباه و بى ‏راه کند، « هُوَ رَبُّکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ » (۳۴) اوست خداوند شما و با حکم وى میگردید و با مشیّت وى‏ .

 

 «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ‏ » میگویند که این مرد قصه نهاد از خویشتن، « قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ »‏ بگوى اگر من نهادم این را، « فَعَلَیَّ إِجْرامِی‏ » بد کرد من بر من، « وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ » (۳۵) و من هم بیزارم از بد که شما کنید.

 

 «وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ‏ » و پیغام دادند ب: نوح‏ « أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ‏ » که نخواهد گروید از قوم تو، « إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ‏  »مگر آنکه(آنچه ) بگروید تا اکنون، « فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ » (۳۶) رنجه مباش و تیمار مدار بآنچه ایشان میکنند.

 

 

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ‏ اى- تواضعوا لربّهم و خشعوا. و قیل: انابوا و اطمأنّوا و سکنت جوارحهم، و اشتقاقه من الخبت و هى الارض المستویه کما تقول: انجد و اتهم، این‏ إِلى‏ بموضع لام افتاده است که در معنى هر دو متقارب ‏اند، و روا باشد که‏ إِلى‏ بمعنى «من» باشد، اى- اخبتوا من خوف ربّهم. و قیل: قصدوا باخباتهم الى ربّهم، حقیقت اخبات آرام دل است و سلوت جان و سکون جوارح در طاعت، رسته از تراجع و دور از تردّد و نزدیک بحق، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ الواصلون الى الرّضوان الاکبر، هُمْ فِیها خالِدُونَ‏.

 

آن گه مثل زد مؤمنان و کافران را: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ‏ فریق المسلمین و فریق‏ الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ‏ میگوید: سان و صفت کافران و مؤمنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرىّ دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى- هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التّمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثمّ قال: أَ فَلا تَذَکَّرُونَ‏ أ فلا تتّعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.

 

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و اللَّه لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمّى نوحا لانّه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انّه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى- بانّى لکم، اى- ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى- فاتاهم فقال‏ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ أنذرکم عذاب اللَّه، «مبین» ابیّن لکم مصالحکم.

 

أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ‏ یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ‏. و قیل: ابیّن لکم‏ أَنْ لا تَعْبُدُوا و یجوز ان یکون جزما على النّهى و «ان» هى المفسّره إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ‏ یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل:

نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائه سنه و لبث یدعو قومه تسع مائه و خمسین سنه و کان عمره الفا و خمسین سنه. و عن وهب قال:

اوحى الیه و هو ابن خمسین سنه و لبث فى قومه تسع مائه و خمسین سنه و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنه و کان عمره الفا و خمسین سنه. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائه و ثمانین سنه و دعا قومه مائه و عشرین سنه و رکب السّفینه و هو ابن ستمائه سنه و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائه و خمسین سنه، فذلک الف سنه الّا خمسین عاما.

 

فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ‏ اى- الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح‏ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت اللَّه و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا همانست که جاى دیگر گفت:

 

«أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفته ‏اند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بى‏قدر نه خواجه و رئیس «بادى الرّأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الرّاى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الرّاى اتّبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزه. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اوّل الرّاى من بدأت الشی‏ء و ابتدأت، و من قرأ بادى الرّاى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرّأى من بدا الشی‏ء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پى‏بردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بى‏ همز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مى ‏نگریم، یعنى- ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفله ‏اند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الرّاى قولان: احدهما من الرؤیه کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اوّل الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدّر معه اى- فى ظاهر الامر و فى اوّل الرّاى.

وَ ما نَرى‏ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ‏ نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مى‏گوئید دروغ زنان‏اید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.

 

قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ‏ این کون حال است‏ عَلى‏ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی‏ اى- على بیان و یقین من ربّى، و معرفه ما یجب له علىّ‏ وَ آتانِی رَحْمَهً مِنْ عِنْدِهِ‏ رحمنى بها فجعلنى نبیّا. «فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ» تلک البینه، اى- خفیت علیکم فعمیتم عنها، لانّ اللَّه سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بیّنه اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزه و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومه العین مشدده المیم من عمّى یعمى تعمیه، اى- عماها اللَّه علیکم لاعراضکم عنها، کما قال اللَّه تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ‏ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ و الفعل فى هذه القراءه مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى- اخفیت و التاء ضمیر الرحمه من قوله: وَ آتانِی رَحْمَهً مِنْ عِنْدِهِ‏ و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمه، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ‏ و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه‏ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ‏ یعنى- أ نلزمکم قبولها و نضطرّکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى- لا نجبرکم على الایمان باللّه و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى اللَّه حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى اللَّه لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.

 

وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ‏ اى- على تبلیغ الرساله کنایه عن غیر مذکور، «مالا» اى- جعلا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ‏ اى- ما ثوابى الا على اللَّه‏ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا این جواب آنست که گفتند: «هُمْ أَراذِلُنا» اینان که بتو پى برده‏اند نزدیک ما سفله و رذال‏اند نه اشراف و رؤسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگان‏اند «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش‏ رسد وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ‏ لکن شما قومى نادانان‏اید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مؤمنان‏اند و شما کافران.

 

وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ‏ اى- من ینجینى من عذاب اللَّه‏ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ‏ أ فلا تتّعظون و تتفکّرون ان طرد من قرّبه اللَّه یوجب سخط اللَّه.

 

وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ‏ اى- خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.

 

و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتّبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ‏ غیوب اللَّه‏ وَ لا أَعْلَمُ‏ ما یغیب عنى مما یستسرّونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.

 

وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ‏ این جواب ایشان است که گفتند: ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مى ‏بینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکى ‏ام که من همان آدمى و بشرام که شما مى ‏گویید وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی‏ اى- تستصغر و تستخسّ اعینکم یعنى- المؤمنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشی‏ء اذا عبته و خسّست فعله و ازریت به اذا قصّرت به‏ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً توفیقا و ایمانا اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ‏ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم‏ إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ‏ ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتّباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نه‏ام اللَّه داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.

 

قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا اى- بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خوانده ‏اند: یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا برین قرائت مقدم مؤخر است یعنى- قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب‏ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‏ فى وعیدک.

 

قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ‏ اى- لیس الذى تستعجلون به من العذاب الىّ انما ذلک الى اللَّه و هو الذى یاتیکم به‏ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ‏ اى- لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی‏ اى- دعائى الى التوحید إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ‏ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان اللَّه یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى‏ إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ‏ میگوید: اگر اللَّه خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایه، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایه، من لم یؤهّله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجّتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیّت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفه عین و لا فلته خاطر و لا لفته ناظر الا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته فمنه الخیر و الشرّ و النفع و الضرّ و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایه، لا رادّ لقضائه و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ‏ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ‏ هُوَ رَبُّکُمْ‏ اى- خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیه ارادته‏ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ اى- الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغه: «الغىّ» فوق الضلّال، و الغىّ لا یقال، الّا للانسان فانّه یقال ضلّ اللّبن فى الماء و ضلّ التبن فى الطّین و لا یقال غوى الّا للنّاکب عن الصواب.

 

أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ‏ این آیت عارض است در میان قصّه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى- کافران قریش که این محمد قصّه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت‏ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ‏ اى محمد گوى اگر من نهادم‏ فَعَلَیَّ إِجْرامِی‏ و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.

 

یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ‏ این از بهر آن گفت که در فَعَلَیَّ إِجْرامِی‏ تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ‏ و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ‏ یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى- فقلنا ل: نوح‏ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ‏ و الاول اظهر. قوله: وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ‏ حقّ عزّ و جلّ[ جلّ جلاله] درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکّأ على عصاه فقال: یا بنىّ انظر هذا الشیخ لا یغرّنک. قال: یا ابت مکنّى من العصا فناوله ایّاها فشجه شجّه فى رأسه‏ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ‏ اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانه. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانّه لمّا دعا علیهم حزن و اغتمّ. و قیل: هو متّصل بالاول، اى- لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى- الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.

 

 

النوبه الثالثه

 

 

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ‏ الایه.

از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید: فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیّین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگى دارند، در سراى اخبات آرام گرفته، در شاهراه رضا بحکم بندگى گوش بفرمان داشته، و از راه معارضه برخاسته. گفته ‏اند: حقیقت بندگى دو خصلت است:

آن کنى که او پسندد، و آن پسندى که او کند، اى مسکین، نمرود طاغى در کافرى یک بار تیر انکار در روى ایمان زد، تو در مسلمانى بروزى چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روى احکام تقدیر زنى، صفت بندگیت کجا درست آید، رضا و تسلیم چون بود؟

 

بندگى آنست که در کوى حقیقت کمر وفا بر میان بندى، و دست در بند شریعت دهى، که تا دست در بند مى‏بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بنده‏اى و راه آزادان میروى، تو بنده‏اى و مراد خداوندان میجویى، بنده هرگز چون خداوند نبود، آزادى و بندگى هر دو بهم نیایند.

راحت مشرّقه و رحت مغرّبا و متى التقاء مشرّق و مغرّب‏

اینست که ربّ العالمین میگوید: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا نابیناى بحقیقت اوست که نه دیده عبرت دارد، تا از روى استدلال بآیات آفاق نظر کند، نه دل فکرت دارد تا در آیات انفس تأمّل کند، نه بصیرت حقیقت دارد تا بنور فراست مکاشفات اسرار غیبى بیند، و بیناى بحقیقت اوست که بعلم الیقین شواهد افعال نگرد. که‏ أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ باز بعین الیقین حقائق صفات بیند که‏ أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ‏ باز بحق الیقین جلال ذات بیند. که‏ أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ‏ علم الیقین بشرط برهانست، عین الیقین بحکم بیانست، حق الیقین بنعت عیانست، علم الیقین مؤمنان راست، عین الیقین پیغامبران راست، حق الیقین مصطفى راست (ص)، از آن است که عالمیان با خبراند و او باعیان. همه عالم صدف‏اند و او جوهر، همه عالم طفیل ‏اند و او مقصود.

گرنه سبب تو بودى اى درّ خوشاب‏ آدم نزدى دمى درین کوى خراب‏

 

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ‏ الآیه. آورده ‏اند که نوح (ع) روزى بسگى‏ برگذشت بر زبان وى برفت که: ما اقبحه، چه زشت است این سگ و چه ناخوش این صورت سگ. ربّ العزّه آن از وى در نگذاشت، تازیانه عتاب آمد، که اى نوح مى عیب کنى بر آفریده ما؟ اخلق انت احسن من هذا؟ نوح از سیاست این عتاب بگریست، روزگار دراز بر خود نوحه کرد، تا نام وى نوح نهادند، وحى آمد که: یا نوح کم تنوح؟ اى مسکین! نوح با درازى عمر یک بار کلمه‏ اى گفت نه پسند خالق، بنگر که چه زارى کرد و چند گریست؟ پس ترا با این زلّات نهمار، و معصیت بى ‏شمار، خود چه باید کرد، و حالت گویى چون بود و سرانجام بچه رسد. نوح پدر عالمیان بود، و مایه جهانیان بود، و پیر پیغامبران بود، و نواخته خداى جهان بود، با این همه کان حسرت و مایه درد و معدن اندهان بود.

 

پیر طریقت گفت: الهى! کان حسرت است این دل من، مایه درد و غم است این تن من، الهى! نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من، نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همى کرد و خداى را شکر همیگفت، نه آن بلا و رنج ازو بکاست، نه وى از سر آن صبر و شکر برخاست، دانست که بلا بستر انبیاست، و قرین اولیاست، و هر که درو صبر کند، دوستى را سزاست: مصطفى (ص) گفت:

«انّ اللَّه تعالى اذا احبّ عبدا ابتلاه، فان صبر اقتناه»

چون اللَّه تعالى بنده ‏اى را دوست دارد، بلاها بدو فرستد، تا پرواى دیگرانش نبود، اگر صبر کند بر بلا، از خاصگیان حضرتش کند. نوح آن همه بار بلاى قوم خویش همى کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردى پوشد، ناچار تیر جفاى ناجوانمردان خورد، و در راه ریاضت زخمهاى زهر آلود چشد و ننالد.

 

در عشق تو از ملامت بى ‏خبران‏ در جان و جگر خدنگها دارم من‏

پیر طریقت گفت: چون بنده‏اى را بدوستى خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند، نخست بار بلا بر وى نهد تا بنده رام شود در زخم بلا، پس آن گه قوت خورد از حقیقت رضا، پس چنان گردد که خود شود عاشق بلا. چنان که بو یزید بسطامى [قدّس اللَّه روحه‏] روزى که بلایى بدو نرسیدى گفتى: بار خدایا طعام‏ بى ادام چون خورند؟ خلق مى ‏پنداشتند که او طعام وابلا میخورد، خود ندانستند که و ارضا میخورد، و خود رضا میجوید که در منازل دوستى منزلى برتر از منزلت رضا نیست، و ثمره‏اى بزرگوارتر از ثمره رضا نیست. و ذلک قوله: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر

 

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=